تربیت دینى از دیدگاه کانت
آرشیو
چکیده
متن
اشاره
مقاله حاضر در دو بخش تقدیم خوانندگان محترم خواهد شد; بخش اول کهمتضمن بحثهاى مقدماتى است، در این شماره عرضه مىشود و بخش بعد که دربرگیرنده اصل بحث، یعنى تربیت دینى از دیدگاه کانت است، به همراهنقد آن در شماره بعدى مجله تقدیم مىگردد.
مقدمه
یکى از مفاهیمى که امروزه دستخوش تفاوت دیدگاهها و تنوع نظرات قرارگرفته است، مفهوم تربیت دینى است. ابهام حاصل از انتظارات گوناگوندر باب تربیت دینى بیش از آنکه ریشه در اصل مفهوم تربیت داشته باشداز اختلافنظر در باب دین، منشاء و کارکرد آن ناشى مىشود. از این رو،تربیت دینى نیز در کنار دیگر واژهها و اصطلاحات متداول مانند علمدینى و فلسفه دینى دچار فراز و نشیبهاى فراوانى شده است. بدیهى استارائه چشماندازى آشکار از تربیت دینى، منوط به ابراز نظر صریح درباب دین و ماهیت آن مىباشد. این امر به نوبه خود مىتواند ابهامموجود در مفهوم تربیت دینى را بزداید و آشکارا هویت آن را در ضمندیدگاههاى گوناگون نسبتبه دین ظاهر سازد. اولین اختلاف در باب تربیتدینى ناشى از دیدگاه الهیاتى و غیرالهیاتى به دین و مذهب است. بسیاراتفاق مىافتد که برخى با تمسک به اصل ضرورت تربیت دینى از دیدگاهکسانى که به دین به عنوان یک ضرورت اجتماعى یا اخلاقى صرف نظرمىافکنند و آن را از سرچشمه وحى و الهیاتىاش منقطع مىسازند، درصددارائه شواهدى نو جهت تقویتبنیههاى تربیت دینى برمىآیند، غافل از آنکه اساس و جوهره دین بر مبناى برداشت انسانى، تفاوتى کامل با دین برمبناى ارائه آن از طریق وحى دارد و هر آنچه در باب تربیت دینى برمبناى اول مطرح مىشود، قابل استفاده در فرایند تربیت دینى بر مبناىدوم نیست. بدینلحاظ، هرگونه روشنگرى در باب اختلاف دیدگاههاى تربیتدینى که ریشه در تفاوتهاى موجود در تفکر دینى دارد، مىتواند ما رادر تمایز هریک از آن دو رویکرد و رفع ابهام و عدم اختلاط بین آن دورهنمون سازد. مقاله حاضر با درک لزوم شفاف نمودن چنین تفاوتها وتمایزاتى اقدام به ارائه دیدگاههاى یکى از فیلسوفان متبحر و موءثردر روند ارائه مفهومى خاص از دین، یعنى دین اخلاقى، کرده است. کانتکه با بیان نظر خود در باب دین درصدد ارائه چارچوب خاصى براى تربیتدینى است، مىتواند نمونهاى مناسب براى بسیارى از دیدگاههاى مشابهنسبتبه دین، در زمانهاى پس از خود قرار گیرد. بدیهى است تمایز کاملبین دیدگاه کانت نسبتبه تربیت دینى با دیگر دیدگاههایى که ریشه درادیان وحیانى دارند، هرگونه بهرهبردارى احساسى و غافلانه از وى بهنفع دین و تربیت دینى را بیحاصل و در برخى موارد ناسازگار با ارکاندین و حتى دورکننده از اهداف آن مىکند.
قبل از شروع بحث پیرامون تربیت دینى از دیدگاه کانت لازم است موضوعاتىچند بعنوان زمینه بحث مورد توجه قرار گیرد.این موضوعات که عبارتند ازتلقى کانت از انسان، دین و تربیت، به نحوى غیرقابل انفکاک به یکدیگروابستهاند. هرگونه دیدگاه تربیتى در فلسفه کانت منوط به نگاه وى بهانسان و هرنوع اتخاذ موضع در باب تربیت دینى وابسته به طرز تلقى اواز دین است. بنابراین، هریک از موضوعات مذکور را به نحوى گذرا وقابل استفاده در بافت تربیت دینى از دیدگاه کانت مورد بررسى قرارمىدهیم.
الف) هویت انسان از نظر کانت
بحث پیرامون هویت انسان، آن هم از دیدگاه فیلسوف متبحرى چون کانت،نیازمند پردازش مطالبى چند از نظام فلسفى او و نگاهى مستقل به موضوعبحثیعنى انسان در نوشتارى مستقل است. (1) آنچه اکنون به عنوان هویتانسان از دیدگاه کانتیا به عبارت دیگر، انسانشناسى مطرح مىشود،صرفا در بافت مباحث تربیتى و با هدف مشخص تعلیم و تربیت مدنظر قرارمىگیرد. این درست مانند آن است که نگاه کانتبه انسان از دیدگاهمعرفتشناسى مورد توجه قرار گیرد. از این رو ما بیشتر به مواضعى ازانسانشناسى کانت مىپردازیم که به نوعى در نتیجهگیریهاى تربیتى وبالاخص تربیت دینى دخالت دارند.
1. تربیتپذیرى انسان
از نظر کانت انسان داراى ظرفیت و استعداد تربیت است. وى هرگز انسانرا موجودى مضطر و غیرقابل تغییر نمىداند. از این رو، در جاى جاىفلسفه اخلاق و گفتارهاى تربیتى او با مفاهیمى چون تکلیف، غایاتانسانى، اختیار و آزادى، پیشرفت تدریجى به سوى هدف و همچنین مفاهیمتربیتى از قبیل تربیت منفى و مثبت، تاءدیب، پرورش اخلاقى، بدنى، علمىو... مواجه مىشویم.
مسلما هریک از این مفاهیم در مجال اضطرار واجبار که امیدى به تغییر انسان نمىرود، نمىتوانند مفهومى محصل ومنطقى داشته باشند. بنابراین، با اندک نگاهى به دیدگاههاى کانت وضوحاین امر که انسان موجودى قابل تغییر و تربیت است، کاملا آشکار خواهدشد. (2)
کانتبا صراحت این مطلب را ذکر مىکند که: «آدمى تنها مخلوقىاست که به تعلیم و تربیت نیازمند است». (3) وى معتقد است انسان ازرهگذر تعلیم و تربیتبه سطح موفقیت نایل مىشود و صرفا تعلیم و تربیتاست که رفتار انسان را در قالبى متناسب شکل مىدهد. (4) از نظر کانتیکى از تفاوتهاى اساسى انسان و حیوان آن است که حیوان طبق غریزه(طرح منظم) قادر به استفاده از نیرو و تواناییهاى خود است وبنابراین، نیازى به تربیت و پرستارى ندارد، برخلاف انسان که هموارهباید براى رفتار خود برنامهریزى کند و مواهب طبیعى را به تدریج و باسعى و تلاش خویش به چنگ آورد. (5) انتیگانه راه وصول به انسانیت راتربیت مىداند (6) و براى این منظور حتى بحثهاى فلسفى پیرامون موضوعاخلاق را، علىرغم اشتهارش در معرفتشناسى و فلسفه اءولى، به عنوانمهمترین امر مورد توجه قرار مىدهد. (7)
2. دو وجهى بودن انسان
انسان داراى دو جنبه وجودى است. جنبه طبیعى و جنبه عقلانى. (8) ازجهت اینکه موجودى طبیعى است داراى یکسرى کارکردهاى خاصى است کهمربوط به عالم طبیعت مىشود و از جهت اینکه موجودى صاحب عقل استبهعالم معقولات ربط مىیابد. (9) انسان از آن رو که به جهان حس وابسته استنیازهایى دارد، و خرد او براى این کار وظیفهاى دارد که نمىتواندنادیده انگارد و آن توجه به جنبه طبیعتحسى و پرداختن به دستورهاىعملى با نظر داشتن به سعادت این زندگانى و حتى اگر ممکن باشد سعادتزندگانى آینده است، ولى با این همه او تا بدان حد حیوان نیست کهنسبتبه خرد خود اعتنایى نکند و آن را فقط چون ابزارى براى خشنودگردانیدن نیازهاى حسى به کار گیرد، زیرا اگر خرد براى همان هدفىباشد که سرشت جانوران براى آن است. داشتن خرد ارزش انسان را ازجانوران وحشى بالاتر نمىبرد. (10)
کانت معتقد است قرین بودن طبع با عقلدر وجود انسان وى را از لوازمات حاصل از وجود منحصر هریک از آن دودور مىکند. بدینلحاظ، انسان مجبور نیست زیرا صرفا موجودى طبیعىبشمار نمىآید که تمام فعالیتهایش تابع قوانین على و از سر اجبارباشد. آدمى اگر یکسره محکوم به ضرورت على بود، نمىتوانست ارادهخویش را برحسب آن تعیین کند. ممکن بود از تعارض بین وظیفه و خواهشنفسانى تجربه حاصل کند، اما نمىتوانستبرخلاف امیال و خواهشها بهوظیفه خویش عمل کند، چه فقط همین خواهشها اراده او را موجب مىشوندو به استثناى بعضى اصول کلى، که به مناسبت پارهاى غایات نسبى موردتوجه قرار مىگرفت، هیچ اصل کلى دیگرى براى وى متصور نمىشد. (11) از طرفدیگر، او موجودى صرفا عاقل نیست که تمام رفتارش انطباق کامل با عقلداشته باشد و به عبارتى، نوعى وحدت رفتار و قانون بر او حاکم باشد،بلکه در وجود انسان یک حاکم و قانونگذار به نام عقل وجود دارد و یکماءمور و مجرى به نام طبع. رفتار مجرى مىتواند برخلاف یا مطابق قانونناشى از قانونگذار باشد. «موجود عاقل نهتنها تابع امر مطلق، بلکهآفریننده آن است. به عبارت دیگر، هر موجود عاقل نهتنها از قانوناخلاق تبعیت مىکند، بلکه خود مقنن است». (12)
کانت اذعان مىدارد کههرچند سررشته انسانیتبه دست عقل است و طبیعت از لواحق و عوارضانسان محسوب مىشود، (13) اما تحقق انسان کامل در گرو به کارگیرى هر دودسته از قواى روحى وى است. به عقیده کانت، اگر بناست اصلى در اخلاقمستقل از خواهشها و مقاصد ناشى از آنها باشد، باید از سرچشمهاىبیرون از هرگونه زنجیره علت و معلول نشاءت بگیرد. انسان از جهتاینکه موجودى عاقل استباید خاستگاه چنین اصلى تلقى شود. (14) انسانهمانطور که داراى خواستههاى عقلانى است تمایل به امور جسمانى نیزدارد. (15) بدینلحاظ، از نظر کانت انسان به دو نیمه تقسیم شده است، نیمى جسمانى (طبیعى مادى) (16) و نیمى دیگر روحانى (معقول، علمىو...). رمز تحقق انسانیت توجه به تمایلات هر دو بخش از وجود وى است.همکارى کامل بین این دو دسته از قواى انسانى و شرکت عقل و احساس وعالم معنا و طبیعت در ساخت زندگى، یگانه عامل تحقق کمال براى انساناست. قابل توجه اینکه کانت در بعد تعلیم و تربیت کودک نیز کاملاجوانب مختلف وجودى وى را مدنظر قرار مىدهد و علاوه بر اینکه تربیتاخلاقى و عقلانى را وجهه همتخود قرار مىدهد، تاءکید بر تربیتبدنى وعملى را نیز از یاد نمىبرد. (17)
3. انسان و عقل
انسان دردستگاهفلسفى کانت موجودى عاقلوصاحب فهم تلقى مىگرددموجودى کهتمام حیثیت وجودیش در گرو همین استعداد و توانایى است. کانت معتقداست انسان در عین حال که داراى یک توانایى بنام عقل است از دو حیثمىتواند از این توانایى استفاده کند. گاهى استعداد عقلانى خود را درجهتشناخت واقعیتبه کار مىاندازد و گاهى از آن در جهت ایجاد واقعیتاستفاده مىنماید. به عبارت دیگر، عقل از نظر کانتیک واحد تلقىمىشود که اطلاعات آن از یکدیگر متمایزند. عقل به دو طریق متفاوت بهواقعیت تعلق مىگیرد. گاهى صرفا به آن و به مفهوم آن تعین مىبخشد وگاهى به آن واقعیتیا فعلیت مىدهد. در صورت اول عقل جنبه نظرى داردو در صورت دوم عقل داراى کارکردى عملى است. (18)
وجود عنصر عقل درانسان منشاء بسیارى از دیگر اوصاف و ویژگیها در او شده است. کانتسرچشمه اوصافى از قبیل: اراده، آزادى، اختیار، وظیفهشناسى و... رادر کانون عقل جستجو مىکند. همین که انسان به عنوان یک ذات معقولمحسوب مىشود خارج از دایره نظام على طبیعت قرار مىگیرد و از اینجهتبه عنوان یک موجود آزاد و مختار مطرح مىگردد. (19)
از طرف دیگرموجودى که عاقل استخود غایت و مقصود خویش واقع مىگردد. هرگز یکموجود عاقل نباید فراتر از عقل به جستجوى هدف و غایتى برآید. هرقاعده و قانون باید از چشمه جوشان عقل سرازیر شود. (20) تنها خرد عملىما قادر به تشخیص نیک از بد است و لذا، تنها میزان در سنجش ارزشاخلاقى کردارهاى ما همان قانون اخلاقى متخذ از عقل عملى است. او صریحادر این باب مىگوید: «به آسانى مىتوان نشان داد که خرد انسانى چگونهبا در دست داشتن این قطبنما [عقل عملى] به خوبى مىتواند در هر دومورد نیک را از شر و درست را از خطا بازشناسد به شرط آنکه چونانسقراط، بىآنکه کوششى براى آموختن چیزهاى نو به کار بریم، کارى کنیمکه خرد به اصل خود وفادار بماند. (21)
عقل مطلق است که به انسان دستورمىدهد و منشاء الزام او در قالب تکلیف قرار مىگیرد و نه امورى مربوطبه حس و تجربه. از این رو، نه لذت، سعادت و هیچ امر دیگرى نمىتواندمعیار فعل اخلاقى قرار گیرد. تنها عقل است که چهره انسانیت انسان رانشان مىدهد، مادامى که به نفسانیت مشوب نشود. در این صورت است کهضمن دارا بودن احکام کلى، یعنى قانون، بر اعمال و رفتار انسان حاکممىگردد. (22)
کانت معتقد استبرخى از امور هرچند قابل اثبات با عقلنظرى نیستند اما نهتنها توسط عقل نظرى نفى نمىشوند بلکه از طرف عقلعملى مورد اثبات نیز قرار مىگیرند. از آن امور مىتوان اراده، اختیارو ابدیت انسان را نام برد. (23) بنابراین، کانت اعتقاد راسخ به آزادى،اراده، اختیار و ابدیت انسان دارد، اما سوءالى که مطرح مىشود ایناست که عقل عملى چگونه اقدام به اثبات این مقولات مىکند. کانت ازطریق اخلاقى بودن انسان این امر را ثابت مىکند. او معتقد است قانوناخلاقى از این جهت ما را ناچار به فرض وجود آزادى مىکند که مفهومآزادى و مفهوم اصل اعتلاى اخلاق کاملا با یکدیگر متحد هستند. در اینصورت است که مىتوان آزادى عملى را به عنوان استقلال اراده از هرچیزىغیر از قانون اخلاقى تعریف کرد. (24) از نظر کانت «امر اخلاقى این استکه باید بکنى، اگرچه مىتوانى نکنى و «باید بکنى» غیر از این استکه «مجبورى بکنى». مطیع فرمان هستى، اما فرمان خودى نه فرمان غیریا موجبات خارجى، و قدرتدارى که اطاعت نکنى چنانکه بسیار اتفاقمىافتد که نمىکنى. همین فقره شاهد استبر این که انسان اراده دارد وهمین توانایى انسان بر پیروى اوامر عقل، مختار بودن اوست. و آن وقتکه اطاعت امر عقل نمىکند آزادى خود را از دست داده و مقهور طبع،یعنى عوارض و حادثات، شده و خود را گرفتار موجبات خارجى ساخته و بهقول معروف نفسپرورى کرده.» (25) انتبراى اثبات ابدیت نفس انسان نیزاز عقل عملى استفاده مىکند و معتقد است از آنجایى که نفس انسان بهدنبال یافتن خیر، خود را مکلف به طلب کمال، یعنى خیر کل تام، مىیابدباید همواره زمینه تحقق کمال مزبور را نیز بیابد، و چون دستیابى بهآن در زندگانى دنیا و عمر کوتاه دنیوى ممکن نیست، زیرا در این مدتزمان کوتاه عقل انسان همواره در دستانداز طبع زمینگیر مىشود پس حتمابراى نیل به عصمت و سعادت مطلق باید نفس داراى خلود باشد تا پس ازمرگ بتواند در مسیر حرکتبه سوى کمال سیر کند. (26)
با توجه به آنچهذکر شد نتیجه مىگیریم انسان از نظر کانتبه دلیل اینکه موجودىعاقلاست فضیلتگرا واخلاقگراست وچون موجودىاخلاقىاستوهمواره عقل عملىدر او فعال است آزاد، مختار و در بند تکلیف است. دغدغه فضیلتطلبى وعصمتجویى در انسان هرگز او را رها نمىکند، اما جبر ناشى از طبیعتنفسانى وى را به سوى تندادن بهاجبارهاى ناشى ازتمایلات پستسوقمىدهد.انسان براى نیل به عصمت و کمال مطلق و سیراب نمودن تشنگى فضیلتخواهىخود باید از قید طبیعت نجات یابد. در این صورت است که با دور کردنتن از خود و کنار زدن حجاب عقل، در جهان ابدیتبه سوى فضیلت و عصمتپرواز مىکند و از مزایاى کمال مطلق بهرهمند مىشود.
همانطور کهمشاهده مىشود، التزام به عقل عملى در فلسفه کانت رمز تحقق هرگونهعملکرد ارزشى است. کانتبه هیچ عنوان عقل عملى و احکام آن را بهخارج استناد نمىدهد، بلکه تنها عقل را محور حکم و قضاوت قرار مىدهد.
بنابراین، همانطور که بعدا نیز خواهد آمد، در نظام فلسفى کانت هرگزمعقولات دینى و ارزشى وراى احکام مستقیم عقلى داراى ارزش ذاتىنیستند. هرچند ممکن استبین احکام اخلاقى دین با احکام اخلاقى عقلتطبیقى حاصل شود اما هرگز حجیت ناشى از غیرعقل سازنده تکلیف و وظیفهنیست. (27) بدینلحاظ، عقل داراى نقشى محورى در بایدها و نبایدهاى اخلاقىو تربیتى محسوب مىشود. (28)
4. خیر و شر در وجود انسان
همانطور که در مباحث قبل بیان نمودیم، از نظر کانت انسان داراى عقلو طبع است. سوءالى که مطرح مىشود این است: آیا عوامل خیر طلب و شرطلب در وجود او به صورت فعال نهاده شده است؟ آیا انسان داراى کششهاو فعلیتهاى خیرخواهانه و شرخواهانه است؟ به بیان دیگر، آیا خلقتاولى انسان یعنى فطرت او به نوعى داراى مبادى خیر یا شر است و یاهیچیک در او به صورت فعال وجود ندارد؟ پاسخ اولیه به این سوءال آناست که انسان موجودى تک بعدى در جانب حرکتبه سوى تمایلات طبیعى یاخواستههاى عقلانى نیستبلکه زمینه حرکتبه هر دو سو براى وى موجوداست. انتبرخلاف بسیارى از متفکران سابق بر خود که نگاهى از سرحسننیتبه فطرت انسان داشتند و او را موجودى خیرخواه، خیرطلب و نیکسیرتمىپنداشتند یا شرارت و نفسانیت را وجهه انسان قرار مىدادند و او راموجودى بدسیرت و شرطلب مىپنداشتند، هیچگونه جنبه ارزشى براى انساندر مرتبه خلقت و فطرت قائل نیست. او معتقد به وجود استعداد درانسان است، اما نه استعداد شر بلکه استعداد خیر. وى صریحا دراین بابمىگوید: «مشیت الهى بر آن تعلق گرفته است که آدمى خیر نهفته درطبیعتش را خود به ثمر برساند، گویى خداى تعالى، آدمى را چنین موردخطاب قرار داده است: به دنیا درآى! ترا به هر گونه تمایل به خیرمجهز کردم.» (29) در این صورت سوءالى که مطرح مىشود این است: مبناىاین همه شرارت و ظلم و ستم در تاریخ بشریت چیست؟ از نظر کانتخداوندهرگز تمایل به شر را در وجود انسان قرار نداده استبلکه طبیعت انسانخیرطلب و خیرخواه است. هرآنچه سبب عدول از این طبیعت و خلقت اولیهشود موجب بروز شر در انسان مىگردد. وى در این باره چنین مىگوید:
«مبادى شرارت را در وضع طبیعى بشر نتوان یافت، بدى تنها نتیجه عدمضبط طبیعت است. در آدمى جز جوانههاى خیر یافت نمىشود». (30)
5. انسان مسئول است
(انسان بهعنوان اینکه از تکلیف خویش در عالم آگاه است، پدیدارى نیستبلکه ناپدیدارى است; و شیئى نیستبلکه شخص است.» (31) نکته دیگر در باب انسان شناسى تربیتى از دیدگاهکانتبحث مسئولیت و پاسخگویى انسان در برابر اعمال و رفتار خویشاست. قابل ذکر است مقصود از مسئولیت انسان صرفا جنبه پاسخگویى اوبه اعمال و رفتارش یستبلکه فراتر از آن مسئولیت او در رشد، پرورشو کمالیابى یا انحطاط و قرار گرفتن در سراشیبى سقوط نیز مىباشد.
بدینمنظور، هرگاه بحث از مسئولیت مطرح مىشود دو حیطه رفتارهایى کهمنجر به بروز تغییر در انسان مىشود و نتایجحاصل از آن رفتارهامدنظر قرار مىگیرد. کانتبه تناسب نظام فلسفى خود در بعد اخلاقى،انسان را حاکم بر سرنوشتخود و بالمآل پاسخگو در برابر اعمال خویشمىداند، زیرا آزادى، اختیار و تکلیف را جزء لاینفک مجموعه ابحاثاخلاقى به حساب مىآورد. از این رو، نمىتواند انسان را مسئول انتخاب وگزینش خود نداند یا این انتخاب را در شکلدهى به هویت انسان موءثرقلمداد نکند. وى این نکته را صریحا متذکر مىشود و مىگوید: «مشیتالهى بر این تعلق گرفته است که آدمى خیرنهفته در طبیعتش را خود بهثمر برساند». (32) کانت معتقد است اگر چیزى در نهاد وجود آدمى بهودیعه گذاشته شده است صرفا مادهاى خام و شکل نگرفته است که با ارادهو اعمال انسان، شکل و قالب مىیابد. این خود انسان است که بایداستعدادهاى خویش را شکوفا نماید و آنها را متجلى سازد. فعلیتبخشى بهخیر نهفته در وجود او صرفا با تمسک به انتخاب و عمل از جانب او میسراست. کانت در این باره مىگوید: «آدمى باید تمایل به خیر را در خودتوسعه دهد. حقتعالى خوبى را ساخته و پرداخته در وجودش ننهاده است.
آنچه به وى اعطاء فرموده تمایل به خیر است که از قانون اخلاقى متمایزنیست. آدمى موظف استخود را اصلاح کند، ذهنش را بارور سازد و وقتى بهگمراهى خویش پى برد، قانون اخلاقى را درباره خویش اجرا کند». (33) دربعد پاسخگویى به اعمال و نتایج رفتار نیز کانتیگانه مسئول را انسانمىداند و از این رو، معتقد استسعادت و شقاوت انسان تنها به خود اووابسته است (34) و هیچ عامل دیگرى نمىتواند از جانب وى پاسخگو باشد.
ب) مفهوم دین از نظر کانت
براى روشن شدن مفهوم دین از نظر کانت و اینکه وى چه دیدگاهى نسبتبهدین داشته است، بحث را در محورهاى زیر ادامه مىدهیم.
1. منشاء اعتقاد به دین
آیا کانت نیز مانند دیگر معتقدان به ادیان (از جمله مسیحیت) دین رانوعى پیش درآمد براى تمام اعمال و رفتار ارزشى انسان و راهنماى آنمىداند؟ آیا او نیز التزام به اهداف از پیش تعیین شده توسط دین رایگانه الگوى رفتارى مورد پذیرش خود قرار مىدهد؟ این سوءالها ازمجموعه سوءالهایى است که وضوح آن درگرو دریافت دیدگاه کانت نسبتبهدین و ریشهیابى اعتقادى آن است. کانت همواره اعتقاد به دین را بااعتقاد به خدا مقرون مىساخت. وى احکام مربوط به کیفیت نضج و شکلگیرىاعتقاد به خدا را در حوزه وجودى انسان به دین نیز سرایت مىدهد. ازاین رو، هرگونه بحث پیرامون اعتقاد دینى به عنوان معرفتى پیشینى یاپسینى (35) در نظام فلسفى کانت منوط به کیفیت راهیابى اعتقاد به خدا درروح و جان انسان است. کانت رمز اعتقاد به خدا را در اثبات وجود وىجستجو مىکرد، اما هنگامى که با تمسک به عقل نظرى درصدد نیل به اینمعنا برمىآمد بدون دستیابى به نتیجه، همچنان ماءیوس و محروم از کشفمقصود در حرمان و یاءس نسبتبه ناتوانى عقل نظرى در اثبات وجود خدافرو مىرفت. تمام شاخصهاى نظرى که به نوعى درصدد اثبات عقلانى وجودخداوند بودهاند توانایى لازم را براى این منظور از دست دادهاند.
براهین موسوم به جهانشناسى، وجودشناسى و غایتشناسى هرگز به دلایل فنىنمىتوانند ما را به یگانه عالم وجود (36) برسانند. مرکب عقل قدرت حملاین بار سنگین را ندارد. باید مرکب و وسیلهاى دیگر اختیار کرد. کانتمعتقد بود ما همواره در زندگى خود با فکر و ذکر خدا حشر و نشرداریم، او را وجودى متعالى و معیار تمام نیکیها مىدانیم، ستبردامان عظمت و علو او مىزنیم، وجود خویش را به او وابسته و ابدیت روحخود را در جاودانى او جستجو مىنماییم و راز کمال مطلق در جستجوىاخلاق برتر را در وجود او مىیابیم. وى معتقد بود حال که نمىتوانیم باعقل نظرى به ساحت قدس الهى وارد شویم نباید گمان کنیم که دیگر راهىبراى نیل به خداوند وجود ندارد. هرگز با حرمان از عقل نظرى تمامراهها بر ما بسته نمىشود، بلکه راهى بس هموارتر و روشنتر در جلوىدیدگان ما به نام عقل عملى باز است. او همانطور که اثبات مفاهیمىهمچون آزادى، اراده، اختیار و ابدیت انسان را منوط به دخالت عقلعملى مىدانست راهیابى به مفهوم خدا و نیل به درک وجود متعالى او رانیز در گرو ورود عاملى توانا و شایسته، یعنى عقل عملى، مىدید. البتهباید دانست کانت هرگز وجود خدا را به طور مستقیم از طریق تمسک بهعقل عملى اثبات نمىکند، بلکه همانند اثبات آزادى و ابدیت انسان، ازطریق اخلاق اقدام به این امر مىنماید. وى در این باره چنین مىگوید:
«بر ماست که در تحقق بخشیدن به خیر برین بکوشیم. به این جهت، بایدهمچنین وجود علتى را براى کل طبیعت اصل موضوع قرار دهیم و مسلمشماریم که غیر از خود طبیعت است و دلیل متناسب بودن سعادت با اخلاقرا دربردارد.» (37) استدلال کانتبر وجود خدا داراى مراحلى است که بهترتیب عبارتند از:1 انسان تنها به شرطى قادر به اداى وظیفه است که مختار باشد;2 انسان تنها به شرطى قادر به رسیدن به مرتبه معصومیت است که نفسجاوید داشته باشد;3 انسان تنها به شرطى قادر به متحقق ساختن خیر برین است که خداوجود داشته باشد. (38)
عقل نظرى اگر توانایى بر یافتخدا ندارد توانایىاقدام به نفى وجود او را نیز ندارد، (39) بلکه ما را در اعتقاد به وجودى که ماوراى موجودات دیگر است، یعنىخدا، آزاد مىگذارد، ولى حس اخلاقى ما را امر مىکند که به آن معتقدباشیم. (40)
بدینلحاظ کانت وجود خدا را در وراى احکام عقل عملى، آن همبه عنوان تابعى از اخلاق و لازمى غیرقابل انفکاک از آن، به حسابمىآورد. وى چون براى اصول اخلاقى جنبه ابدیت کلى و مطلق قائل است وآن را به عالم بالا مربوط مىداند و از طرف دیگر به دلیل اینکه تاءمینسعادت فردى را در دنیاى فانى و محدود طبیعى غیرممکن مىداند، معتقداستبراى تحقق اصول اخلاقى و معنادارى آن وجود خداوند لازم و ضرورىاست، زیرا امور مطلق صرفا از طریق وجود خدا معنا پیدا کرده و تحققمىیابند. از اینرو، وى در نهایت، وجود خدا را با بالاترین خوبیهاتواءم و مترادف مىبیند. شیوه کانت در خداشناسى نوعى شیوه اخلاقىبود و از این جهت، خداشناسى وى به خداشناسى اخلاقى مشهور شده است. (41)
خدا به عنوان خیر برین و کمال مطلق یگانه محور اساسى در دین به حسابمىآید. هرگاه نیل به جوهر و گوهر اساسى دین از طریق عقل و سپس اخلاقصورت پذیرد، مىتوان استنباط نمود که احکام دینى و قوانین مربوط بهدین نیز صرفا در چنین زمینهاى امکان رشد و مطرح شدن پیدا مىکنند. ازاین نظر، کانت دین را تلاش اخلاقى براى انسان عاقل قلمداد مىکرد وهرگز دین عرفى را برنمىتافت.
کانت در مرحله اول، دین را به دو قسمتقسیم مىنماید: دین وضعى و دین عقلى. او معتقد است دین وضعى براساسوحى و عقیدهاى که به ما ابلاغ شده است و همچنین بر اساس وقایعى که درجریان تحقق و رشد آن دین اتفاق افتاده، استوار است و از این رو،ایمان به این دین را نوعى ایمان تاریخى به حساب مىآورد. از طرفدیگر، دین عقلى به معناى دینى که براساس عقل استوار گشته است، مطرحمىشود. این دین چون ریشه در عقل انسان دارد نوعى اتحاد و اتفاق رابر محور کانون خود به ارمغان مىآورد. (42) از نظر کانت دین همان دینعقلى است، چرا که ارتباط دین با اخلاق در دیدگاه او منجر به وصولنهایى اخلاق به دین مىشود.
از این روست که اخلاق، وسعت و گستردگى پیداکرده و قدرت عظیمى را خارج از انسان در پى حمایتخود بسیج مىکند.بنابراین، دین با اخلاق همپوشى و تطبیق پیدا مىکند و بدینلحاظ دین ازنظر کانتبه دین اخلاقى مشهور شده است. (43)
اخلاق هرگز مبتنى بر دیننیست هرچند به آن منتهى مىشود، (44) زیرا اخلاق از حیث اینکه مبتنى برمفهوم انسان به عنوان موجودى آزاد است که در عین حال خود را بهوسیله عقل تابع قوانین لابشرط مىسازد، نه محتاج مفهوم موجود دیگرىبالاتر از انسان استبراى اینکه تکلیف خود را بشناسد، و نه محتاجمحرک دیگرى غیر از خود قانون تا تکلیف خود را انجام دهد. اما از طرفدیگر، مساءله نتیجه نهایى عمل اخلاقى و ائتلاف و سازگارى ممکن بینمراتب اخلاقى و طبیعى، نمىتواند از لحاظ عقل انسانى مورد بىاعتنایىواقع شود و سرانجام اخلاق ضرورتا به دین منتهى مىشود، زیرا راه دیگرىبراى حصول این ائتلاف و سازگارى جز طریق عمل الهى سراغ نداریم. (45)
بنابراین دین یک امر پسینى است و نه پیشینى و به بیان دیگر، کانتدین را بطور مستقیم به عنوان یک وظیفه تلقى نمىکرد. او معتقد به دینالهى نیست و در این باره صریحا چنین مىگوید: «دین قانون درونىماست، تا به آنجا که اهمیتش از قانونگذار و داورى فوق بشرى ناشىمىشود. دین و اعمال اخلاق در قلمرو معرفتبارى تعالى است.» (46) بنابراین تلقى، اگر مذهب به عنوان یک وظیفه قلمداد مىگردد صرفا درپرتو اخلاق و به واسطه مشروعیت وظایف اخلاقى است که لباس وظیفهمىپوشد. از این رو، نهتنها مذهب از راه اخلاق در جرگه وظایف واردمىشود، بلکه اخلاق اساس مذهب قرار مىگیرد. نتیجه اینکه اعتبار اموراخلاقى به دستور خدایى نیستبلکه اخلاق خود نیز مانند وجود خدا داراىاعتبارى عقلانى است. هم اخلاق و هم مذهب جزو امور مطلق محسوب مىشوند;زیرا سرچشمه هردو یکى است و آن خرد ناب. (47)
بطور خلاصه مىتوان ازمجموع آنچه ذکر شد چنین نتیجه گرفت که هرچند کانت معتقد بود اخلاق مارا به سوى خدا رهبرى مىکند، اما دین و اعتقاد به خدا صرفا یک معرفتپسینى در وادى خرد ناب عملى است. از این جهت، اگر انسان متجدد بایدبه صورت انسان بالغ زندگى کند، لازم است تمام قدرتهاى غیرواقعى خارجىرا از خود دور سازد و فقط تابع عقل خویش باشد. او به خدایى که ناصحآسمانى یا ایجاد کننده محرک براى او باشد، احتیاجى ندارد; باید بههرچه عقلش مىگوید گوش فرا مىدهد. وى صریحا در این باره مىگوید:
«ازآنجا که اخلاق بر آزادى انسان مبتنى است و به علت همین آزادى است کهانسان خود را در مقابل قوانین قطعى مکلف مىداند، دیگر احتیاجى نیستکه براى درک وظایف خود معتقد باشد که وجود دیگرى در بالاى او قراردارد و همچنین براى انجام وظایف خود محرک دیگرى غیر از قوانین لازمندارد». (48)
2. کارکرد و اثر دین
باتوجه بهبرداشت کانت ازدین واینکه دین مستقلا سرچشمهاحکام اخلاقى قرارنمىگیرد چهاثر و کارکردى را براى آن مىتوان درنظر گرفت؟
همانطور کهقبلامطرح شد کانت دین را در دو قالب وضعى و عقلى مطرح مىکند. وى معتقداست دین وضعى داراى یکسرى آثار و نتایج است و دین عقلى داراى آثار ونتایجى دیگر. از نظر او دین وضعى، یعنى دین الهیاتى، مستلزم یک نوعایمان تاریخى است، ایمان به وقایعى که از قبل در تاریخ رخ داده استو صرفا در حوزه آگاهى کسانى که در آن تاریخ زندگى مىکنند کارساز وحیاتآفرین است، از این رو، ایمان به چنین دینى به عنوان ایمانتاریخى هرگز نمىتواند ایمانى زنده و حیاتبخش و نجاتدهنده باشد. کانتهرگونه دعوت به ایمان تاریخى، ایمانى که همراه با کلیسا و کنیسه ومحفوف به دستورات موجود در لوایح باشد، برنمىتافت و این نوع اعتقادرا خرافى مىپنداشت. (49) کانت همواره از آداب دینى گریزان بود و آدابىاز قبیل دعا، اظهار عبودیت و پرستش، چه فردى و جمعى را بىارزش تلقىمىکرد و مىگفت: دین حقیقى این نیست که بدانیم خدا براى نجات ما چهکرده است، بلکه این است که بدانیم ما چه باید بکنیم که شایسته نجاتباشیم... در مورد لزوم آن، همه ممکن است مطمئن باشند بىآنکه احتیاجىبه کتاب مقدس باشد. خود انسان از نظر اخلاقى مسئول خوب یا بد بودنخودش است. چه امرى سبب اهمیت قائل شدن کانتبراى دین و گرایشهاىمربوط به آن شده است؟ یگانه ملاک در رویکرد دینى، تطبیق آن با اخلاق ومیزان ابتناى آن بر اخلاق است. کانت مىگوید: «اگر دین به اخلاق متصلنباشد، فقط به سعى در جهت جلب التفات تبدیل مىشود. سرودخوانى، دعا،نماز و کلیسا رفتن فقط باید به مردم براى پیشرفت، نیروى تازه وجراءت عطا کند یا این اعمال باید زبان حال قلبى ملهم از وظیفهشناسىباشد.» (50) بنابراین، مشاهده مىشود اگر علقه و علاقهاى به برخى ازآداب دینى وجود دارد نه به عنوان آداب صرف، بلکه زمینهاى براى رشداخلاق و همدلى در سطح فردى و اجتماعى است. لذا او معتقد است هیچیک ازاین اعمال عبادى و آداب و رسوم دینى نباید به عنوان عمل صالح تلقىگردند، بلکه صرفا تمهیداتى براى اعمال صالح قلمداد مىگردند. خشنودىخداوند در گرو انجام مناسک خشک بدون دریافت و انعکاس تاءثیر اخلاقىآن نیستبلکه مردم براى خشنودى خداوند راهى جز بهتر شدن ندارند. (51) کانت در این باره چنین مىگوید: «هر چیزى، غیر از طریق سلوک اخلاقى،که انسان خیال مىکند مىتواند براى خشنودى خدا انجام دهد، توهم دینىمحض و عبادت کاذب خداوند است.» (52) اعتقاد کانتبه کتب آسمانى و آدابو رسوم ادیان در مقیاس سنجش اخلاق، مفهومى کاملا متفاوت از ایمانتاریخى دارد. کانتبر اساس ابتناى دین بر اخلاق، معتقد است: «هرکتاب آسمانى را باید از روى ارزش اخلاقى آن سنجید و خود به خودنمىتواند حاکم و قاضى اخلاق شود. معابد و اصول دیانات تا آنجا ارزشدارند که به پیشرفت اخلاقى اقوام کمک کنند. اگر در دینى تشریفات وآداب بر روح اخلاقى آن بچربد، آن دین مضمحل خواهد شد.» (53)
اما جاى این سوءال هنوز باقى است که اهمیت دین در دیدگاه کانتبه چیست؟واقعا چرا لازم است عاملى به نام دین در زندگى ما نقش ایفا کند؟ آیابدون دین و صرفا با تمسک به عقل عملى، عقلى که زایش و تداوم زندگىاخلاقى ما را رهین توجه منحصر به خود مىداند، نمىتوان سرانجامى نیکوداشت؟
هرچند کانت دین الهیاتى (وضعى) را انکار مىکند اما هرگز دینىرا که براساس عقل عملى و اخلاق استوار شده است، ناکارآ و غیرموءثرقلمداد نمىکند. وى معتقد است دین وضعى; آنگاه که معتقدانش آن را ازرهگذر عقل بدست آورده باشند با دین عقلى انطباق حاصل مىکند.بنابراین، گسترش پایههاى عقلى دین حتى مىتواند دین وحیانى را که ازقبل تحقق یافته است، مفید و ضرورى براى نجات نوع انسان جلوه دهد. (54) از طرف دیگر، همانطور که بیان شد، رمز اعتقاد به خدا و دین در نظرکانت تمهید نوعى تضمین براى نیل انسان به سعادت کامل و وصول به خیربرین است. بنابراین احتیاج به دین از این جهت نیز مدنظر قرار مىگیردکه چون انسان واجد قوه عقل و حس است و صرفا با قوه ذاتى خودتوانایى سیر در سعادت بیکران را ندارد و قادر نیست تا بىنهایتبراراده نیک خود باقى بماند و در برابر تمایلات طبیعى مقاومت کند،ناچار نیازمند به مستمسکى قویتر از اراده ذاتى خود است و این امرغیر از دین و لطف الهى (55) نخواهد بود. بنابراین، دین نوعى امیدوارىرا در انسان احیاء مىکند. اینجاست که فلسفه دین از نظر کانت ناظربه چگونه (56) ندگىکردننیستبلکه اودین را درقالبنوعى احساسمثبتونوعىامیدوارى تبیین مىکند. کانت جنبههاى مهم فعالیتهاى انسانرا در سه محور تشریح مىکند.
1 چه مىتوانم بدانم؟2 چه باید بکنم؟ و 3 چه امیدى باید داشته باشم؟.
او پاسخ به سوءال اول را در قلمرو مابعدالطبیعه جستجو مىکرد وپاسخ به سوءال دوم (57) را برعهده اخلاق مىگذاشت.اما سوءال سوم را نه عقل مىتواند پاسخ دهند و نه اخلاق;تنها دین است که ما را به زندگى امیدوار و سعادت ابدى ما را تاءمینمىکند.
با توجه به مطالبى که بیان شد مىتوان چنین نتیجه گرفت کهکانت هرچند حاضر نبود کاملا از دین غفلت نماید اما در عمل، دین او یکدین بدون خدا و در واقع دین فاقد پرستش نیروى ماوراءالطبیعه بود.این دین براساس معیارهاى انسانى شکل گرفته بود به نحوى که توسط همه،اعم از دیندار و بىدین قابل نیل و اجرا بود. از نظر کانت نقش دین درزندگى انسان صرفا در قالب نوعى امیدوارى به آیندهاى در جهان دیگرمطرح است. انسانى که امکان وصول به کمال مطلق و خیر برین را هرچنددر جهانى دیگر براى خود مىبیند سعى در اخلاقى زندگى کردن و ایجادمقدمات اخلاقى براى زندگى سعادتمندانه در آن جهان مىنماید. حداکثرجاذبه دین تاءثیر آن در سطح انگیزشى انسان است، اما این خود انساناست که باید بفهمد چگونه مىتواند به انگیزش دینى و اخلاقى خود پاسخدهد، و نه دین.
ج) تربیت از نظر کانت
پس ازبیانمقدماتى چندپیرامون محورهایى که مارا درفهم تربیت دینى ازدیدگاه کانتیارى مىرساند نوبتبهآخرین حلقه ازبحثهاى مقدماتى در اینزمینه، یعنى بحث پیرامون خود تربیت از دیدگاه کانت، مىرسد. قابل ذکراست ارائه بحثى کامل پیرامون فلسفه تربیت از نظر کانت احتیاج بهنوشتارى مستقل دارد که مدنظر این مکتوب نیست. بنابراین، هرگونه بحثپیرامون فلسفه تعلیم و تربیت از نظر کانت صرفا در قالب مقدمهچینىبراى آخرین مرحله بحث، یعنى تربیت دینى، تلقى مىشود. بدینلحاظهمانطور که دیگر ابحاث مقدماتى یعنى هویت انسان و مفهوم دین از نظرکانت صرفا با هدف نیل به مقصود این نوشتار یعنى تربیت دینى تنظیمشده است، این بحث نیز با چنین دیدگاهى ارائه مىگردد.
1. تربیت امر انسانى است
چه کسى باید متکفل تربیت انسان شود؟برنامههاى تربیتى و فرازهاى آن از سوى چه منبعى باید به انسان ارائهگردد؟ آیا آدمى خود مىتواند متولى امر تربیتخویش گردد یا براى اینمنظور باید چشم به مرجع دیگرى فراتر از حد انسانى، یعنى منبع الهى،بدوزد؟
نکته حائز اهمیت در پاسخ به این نوع سوءالات دریافت این مطلباست که نگاه کانتبه انسان یک نگاه انسانوارانه است نه دینمنشانه.او انسان را یک موجود ارزشى و دینى به حساب نمىآورد و از این رو،جهتگیرى تربیتى وى را نیز در قالب رویکردهاى ارزشى تفسیر نمىکند.کانت معتقد است آدمى از حیث طبیعت موجودى اخلاقى نیست و اگر چنانچهتوانایى نیل به سطح اخلاق را دارد صرفا با تمسک به عقل و پرورش جوانبآن است. او در این باره مىگوید: «آیا آدمى از لحاظ اخلاقى طبیعتاخوبستیا بد؟ هیچکدام! چون آدمى طبیعتا موجودى اخلاقى نیست. فقط وقتىعقلش مفاهیم تکلیف و قانون را پرورش داد، موجودى اخلاقى مىشود.» (58) بنابراین تمسک به هرگونه عامل اخلاقى و ارزشى براى ترسیم چهره طبیعىو فطرى انسان امرى غیرقابل قبول قلمداد مىگردد. از طرف دیگر، چنانکهسابقا نیز مطرح شد، کانتیگانه محور هدایت و راهنمایى انسان را عقلمىداند و هیچگونه سهمى براى مقولهاى غیر از عقل در تربیت و راهبرىانسان قائل نیست. او دین را امرى پسینى و صرفا سوقدهنده و امیدوارکننده مىداند و هرگز نقش راهنما و مدبر را در امور جارى انسان براىآن نمىپسندد. بنابراین، طبیعى است که سررشته تربیت انسان به دستخود او سپرده شود و هیچگونه نقشى براى انبیاء و ادیان الهى در مسیرتربیت در نظر گرفته نشود. کانت در جاى جاى بیانات تربیتى خود به اینامر که تعلیم و تربیت امرى وانهاده به انسان است، اشاره مىنماید.هرچند وى در باب اصول اخلاقى تجربهگرا55 یا آزمایشگرا56 نیست، امااهمیت ویژهاى براى تجربه انسانى درخلال تعلیم و تربیت قائل است ومىگوید: اگرچه پیامد تجربه اغلب برخلاف تصورى است که اکثر مردم آن راقبول دارند، اما هرگز نباید از تجربه در تعلیم و تربیت احترازکرد. (59) او معتقد است: «تعلیم و تربیت احتیاج به آزمایش کردن دارد وصرفا نباید به عقل رجوع شود». (60) از این رو، هنر تعلیم و تربیتنباید حالت مکانیکى داشته و بر تجارب غیرقابل نقد و غیرقابلسازماندهى استوار باشد، بلکه باید بر اصول مشخص و مبانى علمى تکیهنماید. (61) تعلیم و تربیتباید به صورت یک تحقیق درآید; درغیر اینصورت هیچ امیدى بدان نتوان داشت. (62)
این بیانات تماما نشاگر انحصاردخالتبراى عقل انسان در تربیتخویش و پرهیز از هرگونه انتظار نسبتبه امرى غیر از آن است. بنابراین، انسانها خود باید متکفل تربیتفرزندانشان شوند، اما هرگز نباید تربیت فرزندان مانند تربیت پدرانباشد، بلکه گستره تربیتباید در طول نسلها تغییرات کیفى خود راکاملا آشکار نماید. تلاش بىوقفه هر نسل براى کسب تجارب گذشته و تقویتآن از خلال کامیابى روزافزون در شکوفایى تعلیم و تربیت متناسب باخاستگاه زمانه، یگانه رمز پویایى تعلیم و تربیت در طول نسلهاى پى درپى است. «تربیت فقط به آهستگى پیشرفت مىکند و تصور واقعى روش تربیتتنها وقتى حاصل مىشود که هر نسل ذخایر تجربى و علمى خود را به نسلبعد منتقل کند و هر نسل، قبل از انتقال این میراث به نسل بعد، بهنوبه خود چیزى بر آن بیفزاید. وه که چنین تصورى مستلزم وجود چهفرهنگ وسیع و چه تجربه دامنهدارى است.» (63) بنابراین، «تعلیم وتربیت هنرى است که فقط با جمع شدن نتیجه تجارب چند نسل کامل تواندشد. هر نسل، برخوردار از دانش نسل قبل، هر روز بهتر از روز پیشمىتواند تعلیم و تربیتى که استعدادهاى طبیعى آدمى را در ابعادبایسته آن و در ارتباط با هدفش توسعه مىدهد، فراهم کند.» (64)
مسلما فرایندى که ریشه در تجارب بشرى داشته باشد، مانند موارد مشابه،همواره از تحقیق محققان و بالمآل تخصص آنها سود مىجوید. نگاه کانتبه پیشرفت هنر تعلیم و تربیتبه عنوان یکى از مشکلترین هنرهاى بشرىهمچون دیگر مجالهاى پیشرفت وى است. همانطور که انسان با تحقیق وتخصص مىتواند بر طبیعتحاکم شود و روز به روز از دامنه معضلات خودبکاهد، با دست زدن به تحقیقات توانایى لازم براى فائق آمدن بر اینهنر مشکل یعنى تعلیم و تربیت را نیز پیدا خواهد کرد.
«اگر قرارباشد که اطفال بیش از پدر و مادر خود پیشرفت کنند، تعلیم و تربیتباید به صورت یک تحقیق درآید... ترتیب تربیتباید دگرگون و علمىشود.» (65) بنابراین، از نظر کانت «اداره مدارس باید کلا به نظرروشنبینترین متخصصان موکول شود. تنها از راه تلاشهاى مردم بلندنظر وعلاقهمند به مصالح عمومى، که قادر باشند وضع بهتر آینده امور را تصورکنند، پیشرفت تدریجى طبیعت آدمى به سوى هدفش امکانپذیر است.» (66)
2. هدف تربیت
کانت در جاى جاى کتاب خود (تعلیم و تربیت)از هدف تربیت صحبت مىکند. به نظر مىرسد براى کسى که با شمهاىاز نظام فلسفى کانت آشنا باشد و دیدگاه او را نسبتبه انسان، دین وجهان بداند، فهم گستره اهداف تربیت مشکل نباشد. از این رو، بهراحتى مىتوان حدس زد که کانت چه هدفى را از تربیت دنبال مىکرده است.
ظاهرا از مجموع اشارات کانتبه هدف تربیت مىتوان چنین برداشت کرد کهرشد شخصیت و نیل به کمال انسانیتیگانه ملاک در جهتگیرى هدفهاىتربیتى است. او هرچند در جایى براى تربیت چهار مقصود و منظور را درنظر مىگیرد و مىگوید: «در اثر تربیت، آدمى باید اولا مورد تاءدیبقرار گیرد... ثانیا، تربیتباید آدمیان را به زیور فرهنگ یعنىاطلاعات و تعلیمات بیاراید... ثالثا، تربیتباید شخص را به بصیرتمجهز کند... رابعا، پرورش اخلاق باید جزء تربیتباشد.» (67) و هرچند درجایى دیگر هنگامى که درصدد بیان هدف کلى تربیتبرمىآید، معتقد استهدف تربیت دو چیز است: پرورش کلى قواى ذهنى شامل پرورش مادى و اخلاقىو پرورش قواى ذهنى خاص شامل پرورش قوه شناخت، حواس، تصور، اما هدف غایى تربیت را نیل به مرحله انسانیتمىداند. (69) گویى تفاوت بیان ناشى از تفاوت موجود بین اهداف غایى ودیگر اهداف است. کانت وقتى راجع به اهداف و مقاصدى که مستقیما ازتعلیم و تربیت ناشى مىشوند، بحث مىکند درصدد ارائه هدف غایى نیست وزمانى که درصدد ارائه هدف غایى برمىآید تمام مقاصد میان راهى را بهنوعى در این هدف منعکس مىنماید.
آنچه در این بحث مدنظر مىباشد نوعنگاه کانتبه هدف تربیت است. وى با توجه به اینکه تربیت را یک امرانسانى قلمداد مىکند، هرگز هدف آن را فراتر از حدود انسانى قرارنمىدهد و از این رو، هیچگاه نیل به خاستگاهى دینى و ارزشى را بهعنوان یک هدف محور تربیت نمىداند. براى کانت این امر که جهان داراىهدفى است و انسان نیز به سوى هدفى متعال در حرکت است مطرح نبوده استو او هرگز خدا را به عنوان هدف مدنظر قرار نمىدهد، چرا که هیچگاهاخلاق را مبتنى بر خدا قرار نمىداند، بلکه خدا و پذیرش وجود او رامبتنى بر اخلاق مىداند. بنابراین وى نمىتواند خدا را به عنوان غایت وهدف اخلاق تلقى کند. اساسا کانت وراى وجود انسان و عقل عملى که متکفلواقعیتزایى است چیزى را قبول ندارد.
«مفهوم تلویحى انسانگرایى شدیدکانت وقتى سراغ اخلاقیات مىرود، از این هم بیشتر به چشم مىآید. فکر وعمل انسان همه تقنینى است: قاعده و قانون برقرار مىکند. تفکر نظرىنظم و تربیتبر تجربه تحمیل مىکند تا تجربه را به صورت جهانىفهمپذیر، جهان واقعیت، جهان آنچنان که هست، در بیاورد. ما در تفکرعملى و اخلاقى مستقلانه قواعدى براى اعمال خود وضع مىکنیم تا جهانى راکه عقلمان مىگوید باید باشد به وجود آوریم. دید کانت از اخلاقیات،هرچند عقلى و عینى، کاملا خودگردان نیز بود; این عقل ماست که اقتدارذاتى اصول اخلاقى را بازمىشناسد، و همچنین وظیفه ما را در پیروى ازآنها به مثابه اندرزهایى که حق دارند رهنمون کردار ما باشند.سربلندى اخلاقى ما تماما در این است که مىتوانیم و مىباید خودقانونگذار خود باشیم.» (70) بیان فوق نشانگر اهمیت استعداد عقلى درانسان و انحصار آن در قضاوت و در نهایت، ملاک قرار گرفتن آن براىسنجش است. این دیدگاه جایى را براى جولان دادن دیگر معیارها، از جملهخدا به عنوان مقیاس و سنجش، باقى نمىگذارد. از این رو، در وادىتربیت هدف باید همان وجهه انسانى انسان باشد و نه امرى دیگر.بنابراین مىتوان از دیدگاه کانت هدف تربیت را نیز مانند خود تربیتامرى کاملا انسانى قلمداد کرد.
3. وظایف تعلیم و تربیت
وظایف تربیت از دیدگاه کانت در سه محور تربیت جسمانى (فیزیکى)،اخلاقى و عملى خلاصه مىشود. هرچند هریک از محورهاى سهگانه حاوىموضوعات متنوع هستند، اما آنچه باید به عنوان مقصود تربیت، مدنظرمربى قرار گیرد انسان در سه بعد جسمانى، اخلاقى و عملى است. مقصودکانت از تربیت جسمانى صرفا پرورش جسم و بدن نیست، بلکه این مفهوم ازنظر او داراى گسترهاى وسیعتر از بدن است و شامل امور فرهنگى یعنىپرورشى قواى ذهنى و حتى تعقل در سطح عالى نیز مىشود.
دلیل این امر،همانطور که خود کانتبیان کرده است، تفکیک بین امور طبیعى و امورغیرطبیعى است، چرا که در امور طبیعى حاکمیت على کاملا گسترش دارد امادر امور غیرطبیعى مانند اخلاق، آزادى نقش اساسى ایفا مىکند. وى معتقداست: «باید پرورش مادى ذهن که فقط متوجه طبیعت است از تربیت اخلاقىکه آزادى را مدنظر دارد، متمایز گردد.» (71) بنابراین از نظر کانتتربیت عقل نیز نوعى تربیت فیزیکى است، زیرا در این نوع تربیت نوعىپرورش استعدادهاى طبیعى مطرح مىشود. (72) تربیت جسم همان پرورش قواىجسمانى و کمک به رشد کودک است، اما پرورش عقلى در دو بخش آموزشى(فرهنگ) و پرورشى ذهنى مطرح مىشود. در بخش فرهنگ باید مراقب رشداستعدادهاى طبیعى کودک بود، اعم از اینکه او را آموزش دهیم یازمینهاى براى خلاقیت و ابتکار وى آماده نماییم. بخش دوم، یعنى پرورشذهن، در دو محور پرورش قواى ذهنى خاص و پرورش قواى عالیه ذهن خلاصهمىشود. محور اول شامل پرورش قوه شناخت، حواس، تصور، حافظه، قدرتتوجه و هوش و به طور کلى قواى سطح پایین فهم است، اما محور دوم صرفاشامل پرورش قواى عالى ذهن یعنى پرورش فهم، تمیز و استدلال مىشود. (73) روشهاى بکار گرفته شده در پرورش فیزیکى بستگى به موضوع پرورش دارد;اگر پرورش جسمانى مطرح باشد از روش تربیتى منفى استفاده مىشود و اگرپرورش قواى ذهنى مدنظر باشد از طریق عمل نسبتبه آنچه مورد علاقهاست، انجام مىپذیرد و اگر پرورش عقلانى مقصد باشد بهترین روش روشسقراطى است. (74)
به طور کلى، کانت معتقد است تربیت فیزیکى بیشتر جنبهمنفى دارد تا مثبت، به این معنا که این نوع تربیت متکى بر تمرین ونوعى نظم است. متربى از طریق نمونه و الگو تربیت نمىشود، بلکه ازطریق پیروى از راهنماست که هدایت مىشود. در واقع این راهنما و مربىاست که براى امر تربیت طرحریزى و فکر مىکند نه خود او، برخلاف تربیتاخلاقى که متربى خود فکر مىکند و هیچ نوع مقررات خاصى بر او حکمفرمانیست (تنبیه تاءدیب و...) (75)
وظیفه دوم تعلیم و تربیت عبارت استاز تربیت اخلاقى. تربیت اخلاقى به پیروى از فلسفه اخلاق کانتباید براصول کلى مبتنى باشد و نه انضباط، اصولى که مستقلا از ذهن آدمیانسرچشمه گرفته است. کانت معتقد است اولین قدم براى نیل به تربیتاخلاقى تشکیل یک شخصیت مستحکم در کودک است. از این رو، باید مقرراتىبراى برنامههاى وى در نظر گرفت و این مقررات را کاملا محترم شمرد تااو بداند که نباید از اصول اخلاقى به هیچ وجه عدول نماید. در اینمیان مىتوان اصول اخلاقى حاکم بر مدرسه و سپس اصول اخلاقى حاکم بر کلجامعه بشرى را به وى آموخت. (76)
بخش سوم تربیت همان تربیت عملى است.این بخش شامل سه محور مهارت، بصیرت و اخلاق مىشود. مهارت دربرگیرندهآموختن یکسرى تواناییها و تخصصهاى عملى است. بصیرت هنر استفاده ازمهارت است و اخلاق امرى است که به شخصیت کودک مربوط مىشود و با تربیتاخلاقى که متضمن پیروى از اصول کلى، تقویت روح اطاعت و فرمانبردارىدر برابر قانون و قابلیت اجتماعى شدن است، متفاوت مىباشد. تربیتعملى در بعد اخلاق به رشد استعدادها و تواناییهاى اخلاقى منجر نمىشودبلکه به متن امور اخلاقى مىپردازد. در این نوع تربیت تحمل و خوددارىکودک پرورش مىیابد.
اینکه کودک بتواند هدفهاى خود را کنار بگذارد وبه نوعى بردبارى و عادت به تحمل و صبر نایل شود. اینکه کودک هم حسىداشته باشد و نوع دوستباشد. هدف غایى تربیت در تربیت اخلاق متجلىمىشود یعنى شکل دادن به شخصیت. به این معنا که انسان عزم راسخ برانجام کارى داشته باشد سپس در جهت تحقق آن اقدام قاطع نماید. (77)
همانطور که مشاهده مىشود نگاه کانتبه تربیت در تمام جوانب، نگاهىحاکى از سیطره دید انسانى و طبیعى به دور از هرگونه تصور متعالى وتوجه الهى (دینى) است. او تربیت را مانند دیگر ساحتهاى بشرى همچونحکومت، هنرى قلمداد مىکند که انسان باید از رهگذر تحقیق وتجربهاندوزى به پرورش جوانب مختلف وجودى خود بپردازد. بنابراینتربیت نهتنها در روشها بلکه در اهداف و برنامههاى خود نیز محتاج بهدین و توجه متعالى نیست. از این رو، در مجموعه مباحث کانت پیرامونتربیت هیچ نکتهاى در باب دخالت دین در یکى از محورهاى اساسى تربیت(روش هدف وظایف و...) به چشم نمىخورد.
کانت هنگامى که درصدد طرحعناوین تربیت و وظایف آن برمىآید پنجیا به عبارتى، شش وظیفه رابراى ربیتبرمىشمارد. او معتقد است، تربیتباید:
1. انسان را بار آورد (تربیت فیزیکى);
2. او را موءدب و منضبط گرداند;
3. وى را بپروراند (تربیت فرهنگى);
4.اورا دوراندیش وحسابگربارآورد. به اودید جهانى دهد واورا متمدن سازد;
5. وى را اخلاقى سازد (تربیت اخلاقى);
6. او را نسبتبه آنچه عقیده دارد راسخ و عامل قرار دهد (تربیت عملى)
قابل توجه اینکه کانت در فهرست وظایفتعلیم و تربیت نامى از تعلیم و تربیت دینى به میان نمىآورد. او دینرا به عنوان یکى از وظایف تعلیم و تربیت در عرض تربیت جسم، اخلاق،عواطف، ذهن و... قرار نمىدهد. (78)
بنابراین تربیت دینى در نظر کانتجایگاهى کاملا غیرمستقل دارد و نمىتواند به عنوان یک روش، وظیفه یاحتى هدف مستقل در کنار دیگر ساحتهاى تربیت مطرح شود. بدینلحاظ، درمجموع مىتوان چنین استنباط کرد که تربیت دینى از نظر کانت هرگزداراى حد و مرز مستقل از دیگر مجالهاى تربیتى نیست، چرا که دین امرىکاملا انسانى است و هر آنچه در حیطه وجود انسان و استعدادهاى اومطرح شود، قالبى کاملا انسانى به خود مىگیرد. از این رو، تمام جوانبآن باید بدستخود انسان و با فکر و تخصص خود او مورد ارزیابى قرارگیرد نه عاملى خارج از وجود وى. به بیانى دیگر، تربیت دینى هرگز خودیک امر دینى به شمار نمىآید، بلکه این نوع تربیت نیز در قالبمحورهاى اساسى تربیت انسانى جایگزین مىشود. تربیت دینى از این رهگذربه عرف و عقل انسان واگذار شده است و از عقل عملى یعنى اخلاق سرچشمهمىگیرد.
پىنوشتها
1. قابل ذکر است که کانتخود راجع به انسانشناسى مکتوبىمستقل تاءلیف کرده است که عنوان آن عبارت است از انسانشناسى از دیدگاه علمى.این نوشتار به فارسى ترجمه نشده است.
2. براى آگاهى بیشتر، ر.ک: کانت، ایمانوئل، تعلیم و تربیت; مترجم: غلامحسین شکوهى
3. همان
4. Morsy, Zaghloul, THINKERS ON EDUCATION; p . 794
5. پىنوشت 2، ص2
6. بدوى، عبدالرحمن، فلسفه الدین والتربیه عند کنت; ص121
7. براى آگاهى بیشتر،ر.ک: پاپکین، ریچارد، کلیات فلسفه: فلسفه چیست؟; ترجمه جلالالدین مجتبوى
8. کرم، یوسف; فلسفه کانت; مترجم: محمدمحمدرضایى، ص106
9. براى آگاهى بیشتر ر.ک: فروغى، محمدعلى; سیر حکمت در اروپا; با تصحیح امیرجلالالدین اعلم، ص355
10. نقیبزاده، میرعبدالحسین، فلسفه کانت; ص321
11. کورنر، اشتفان; فلسفه کانت; مترجم: عزتالله فولادوند، ص298
12. همان
13. پىنوشت 9، ص356
14. پىنوشت11، ص298
15. الهى، محمودرضا; کلیات فلسفه; ص170
16. براى آگاهى بیشتر، ر.ک: کاپلستون،فردریک; تاریخ فلسفه: از ولف تا کانت; مترجم اسماعیل سعادت، منوچهر بزرگمهر
17. براى آگاهى بیشتر، ر.ک: پىنوشت2
18. براى آگاهى بیشتر، ر.ک: پىنوشت 11، ص274 و پىنوشت16، ص318
19.کانت، ایمانوئل; بنیاد مابعدالطبیعه و اخلاق; مترجم: حمید عنایت، على قیصرىص106
20. پىنوشت16، ص333
21. پىنوشت10، ص301
22. همان، ص353
23. دورانت، ویل; تاریخ فلسفه; مترجم: عباس زریاب، ص250
24. همان، ص341
25. پىنوشت9، ص356
26. همان، صص357358
27. پىنوشت 6، ص14
28. همانطور که در تحلیل تربیت دینى از نظر کانت ذکر خواهد شد، توجه به محوریت عقل، نه شرع در تربیت دینى تاثیر بسزایى ایفا مىکند.
29. پىنوشت 2، ص7
30. همان، ص10
31. پىنوشت 16، ص396
32. همان، ص7
33. همان
34. «به دنیا درآى! ترا به هرگونه تمایل به خیر مجهز کردم.برتوست که آنها را نشوونمو دهى و بارور سازى; سعادت و شقاوتت تنها به خودت مربوط است.» (همان)
35. معرفت پیشینى یا قبلى، (Apriori) معرفتى است که از هر نوع تجربه کاملا مستقل باشد.معرفت پسینى یا بعدى، ( Posterion) ،برخلاف معرفت پیشینى، معرفتى است که فقط از راه تجربه حاصل مىشود.
36. براى آگاهى بیشتر، ر.ک: پىنوشت9، ص343 و پىنوشت11، ص261، قابل ذکر است که کانتبا هرگونه استدلال نظرى پیرامون وجود خدا مخالف است، زیرا برترین استدلالات در حوزه عقل نظرى در سهقالب برهانى وجودشناختى، جهانشناختى و غایتشناختى ظهور پیدا مىکند که وى هرسه نوع برهان را مردود و از حیث نظرى، غیرقابل قبول تلقىمىداند.از این رو، وى معتقد استبراى اثبات وجود خدا باید طرحى دیگر درانداخت.
37. پىنوشت11، ص320
38. همان، ص320
39. همان
40. پىنوشت23، ص251
41. پىنوشت15، ص168
42. پىنوشت6، ص13
43. همان، صص1110
44. پىنوشت8، ص102
45. پىنوشت16، ص349
46. پىنوشت2، ص75
47. پىنوشت15، ص169
48. براون، کالین; فلسفه و ایمان مسیحى; مترجم: طاطهوس میگائلیان، صص97-98
49. پىنوشت6، ص14
50. پىنوشت 2، ص75
51. همان
52. پىنوشت16، ص349
53. پىنوشت23، ص252
54. پىنوشت6، ص14
55. پىنوشت8، ص102
56. قبول این نکته که دین در حوزه چگونگى زندگى وارد نمىشود، بلکه صرفا در قالب نوعى احساس امیدوارى پدیدار مىگردد، تاءثیر تعیینکنندهاى در تعلیم و تربیت دینى به جا مىگذارد.
57. پىنوشت48، ص90
58. پىنوشت2، ص73
59. Frankena, william, Three Historical Philosophies of Education, p.83
60. پىنوشت2، ص14
61. پىنوشت59، ص82
62. پىنوشت2، ص73
63. همان، ص8
64. همان، ص7
65. همان، ص9
66. همان، ص14
67. همان، ص12 و پىنوشت6، ص126
68. براى آگاهى بیشتر، ر.ک: همان، ص52
69. همان، ص2
70. کیوپیت، دان; دریاى ایمان; مترجم: حسن کامشاد، ص170
71. پىنوشت 2، ص45
72. پىنوشت6، ص135
73. براى آگاهى بیشتر، ر.ک: پىنوشت 2
74. براى آگاهى بیشتر ر.ک: همان
75. پىنوشت59، ص113
76. براى آگاهى بیشتر، ر.ک: پىنوشت2
77. همان، ص66
78. پىنوشت 59، ص127