امکان و چگونگى علم دینى
آرشیو
چکیده
متن
1. آیا پدید آوردن «علم دینى» ممکن است؟ به چه معنا از «علمدینى»؟
مراد من از «علم»، در اینجا، رشته علمى، (discipline) است، که به معناى مجموعه همه گزارههایى است که با استفاده از یکىاز چهار روش تجربى، عقلى، شهودى و عرفانى، یا تاریخى، در باب یکموضوع حاصل و فراهم آمدهاند. به این معنا، همه علوم تجربى اعم ازعلوم تجربى طبیعى مانند فیزیک و شیمى، علوم تجربى انسانى مانندروانشناسى و جامعهشناسى، و نیز همه شاخههاى ریاضیات و منطق وفلسفه، و نیز علوم عرفانى، و بالاخره علوم تاریخى، علم به حسابمىآیند. علم به این معناى وسیع، حاصل به کارگیرى مجموع قواىادراکىاى است که در اختیار همه افراد بشر، بلااستثناء و البته بهدرجات متفاوت نهاده شدهاند.
و اما مراد از «علم دینى» یکى از این سه چیز مىتواند بود: گاهىمراد علمى است که در آن علم مجموعه آموزههاى یک دین و مذهب خاص درباب یک موضوع، کشف، استخراج، تنظیم و تبیین مىشود و احیانا مورددفاع واقع مىگردد. به این معنا، مىتوان کلام اسلامى، اخلاق اسلامى و فقهاسلامى را سه علم دینى به حساب آورد. گاهى مراد از «علم دینى» علمىاست که در آن علم راجع به دین به طور کلى یا راجع به ادیان، بحثهاىتجربى یا عقلى، یا تاریخى مىشود. به این معنا، روانشناسى دین،جامعهشناسى دین، انسانشناسى دین،فلسفه دین، تاریخادیان،ودینشناسىمقایسهاى، ( Comparative religion) را مىتوان علوم دینىمحسوب کرد، یعنى علومى که ناظر به پدیده دیناند و درباره اینپدیده از نظرگاههاى مختلف و با روشهاى گونهگون مطالعه و تحقیقمىکنند. اگر مراد از «علم دینى» یکى از این دو معنا باشد، بایدگفت که علم دینى نهتنها ممکن استبلکه مطلوب و بسیار مطلوب است.
اما گاهى مراد از «علم دینى» چیز سومى است و ظن قریب به یقین من آناست که مراد شما نیز از «علم دینى» همین معناى سوم است. کسانى کهاین معناى سوم را مد نظر دارند قصدشان این است که به جاى انواع واقسام علوم و معارفى که انسانها به مدد چهار روش تجربى، عقلى، شهودىو عرفانى، و تاریخى پدید آوردهاند، مثلا به جاى فیزیک، شیمى، زیستشناسى، گیاهشناسى، جانورشناسى، روانشناسى، جامعهشناسى، اقتصاد(علوم تجربى)، ریاضیات، منطق، فلسفه (علوم عقلى)، عرفان (علوم شهودىو عرفانى)، لغت، تاریخ، جغرافیاى تاریخى (علوم تاریخى)، اخلاق، حقوق، زیبایىشناسى، هنر و ادبیات، علوم و معارفى با استفاده از متون مقدسدینى و مذهبى بسازند و بپردازند و این علوم و معارف به اصطلاح دینىرا جایگزین آن علوم و معارف غیردینى، (secular) کنند. مراد از «علمدینى»، در اینجا «علم دینى شده» است. کسانى که چنین مراد ومقصودى دارند، البته، مىخواهند جمیع علوم و معارف را دینى و (درجهان اسلام) اسلامى کنند، ولى شاید بیشترین تاءکیدشان بر دینى و اسلامىکردن علوم تجربى باشد. در میان علوم تجربى نیز شاید بیشتر بهدینىسازى علوم تجربى انسانى، مثل روانشناسى، جامعهشناسى و اقتصاداهتمام داشته باشند.
چنانکه بارها گفته و نوشتهام، به گمان اینبنده، پدید آوردن علم دینى به این معناى سوم امکان ندارد. رمز عدمامکانش هم این است که: اولا: به راءىالعین مىبینیم که در متون مقدسدینى و مذهبى (و متون مقدس سایر ادیان و مذاهب نیز) مواد خام لازمبراى پدید آوردن علم دینى وجود ندارد. آشنایى بسیار اجمالى و اندکبا حتى یکى از هزاران شاخه علوم و معارف بشرى هر شخص منصفى را بهاعتراف به کمبود و حتى عدم مواد خام لازم براى تاءسیس یک علم و معرفتدینى وامىدارد. ثانیا: به فرض محال، حتى اگر مواد خام لازم را هم درمتون مقدس مىیافتیم، باز جاى این سوءال مىبود که علم دینىاى که بااستفاده از آن مواد خام مىسازیم و مىپردازیم براى چه مخاطبانىکارآیى و بهرهدهى دارد. طبعا علمى که اتکاء و استنادش مثلا به قرآن وروایات معصومین شیعه استبراى غیرمسلمین و حتى براى مسلمانانغیرشیعى هیچگونه اعتبار و حجیتى ندارد. شاید گفته شود که اگر،فىالمثل، فیزیک اسلامى یا روانشناسى اسلامى پدید آوردیم آن را نه بهاستناد به قرآن و روایات، بلکه به مدد همان روش تجربى که در فیزیک وروانشناسى غیردینى، (secular) هم متبوع و مقبول است، به مخاطبانمىقبولانیم. اما باید توجه داشت که، در این صورت، فیزیک یا روانشناسىاسلامى در مقام داورى صبغه اسلامى ندارد و فقط در مقام گردآورى استکه مىتواند «اسلامى» نامیده شود، و مقام گردآورى نه اهمیتى دارد ونه به علم حجیت و قداستى مىبخشد. مضافا اینکه اگر به کارگیرى روشتجربى به سود مدعیات فیزیک یا روانشناسى غیردینى تمام شد و به زیاندعاوى فیزیک یا روانشناسى دینى، در آن صورت چه باید کرد؟ روش تجربىرا تخطئه کنیم یا دعاوى دین را؟ چگونه و به چه دلیل؟
بلى، مىتوان باالهام گرفتن از پارهاى از گزارههاى مذکور در متون مقدس دینى و مذهبىنظریهاى درباره موضوع یا مساءلهاى ساخت و پرداخت و سپس سعى کرد کهبه مدد شیوه متبع و مقبول علمى که آن نظریه به حوزه آن علم تعلقدارد نظریه را براى عرف اهل آن علم معقول و مقبول کرد. به عبارتدیگر، مىتوان از متون مقدس به عنوان منشاء الهام نظریههاى علمى سودجست. این کار هم شدنى است و هم گهگاه در تاریخ علوم و معارف بشرىانجام گرفته است. ولى با این کار، علم دینى پدید نمىآید، بلکه فقطدر مقام کشف و گردآورى نظریهها به متون مقدس نیز التفاتى مىشود. ناگفته پیداست که نظریهاى که بدین شیوه ساخته و پرداخته شود، بازباید در مقام توجیه و داورى به معاییر و موازین روششناختى علمى کهبدان علم تعلق دارد تن بسپارد و تنها در صورتى معقول و مقبول تلقىمىشود که از بوته آزمایش آن معیارها و میزانها سرفراز بیرون آید.
در اینجا باید متذکر شوم که بعضى از کسانى که در کشور ما از دینى واسلامى کردن علوم دم زده و دفاع کردهاند، ماحصل و موءداى راءیشان جزهمین که گفتم نیست، یعنى نهایه- به اینجا مىرسند که در مقامنظریهپردازى اشکالى ندارد که از متون مقدس هم الهام بگیریم. سخنبنده این است که: مگر کسى گفته بود که چنین الهامگیرىاى اشکال دارد.شما در مقام کشف و گردآورى آزادید که از هر منبع و ماءخذى کهمىتوانید و مىخواهید الهام بگیرید، فقط مهم این است که در مقامتوجیه و داورى بتوانید نظریه خود را بر کرسى قبول بنشانید و اینکار امکان ندارد مگر با توسل به روششناسى مورد قبول عالمان علم موردنظر. این کار، دینى و اسلامى کردن علوم نیستبلکه قائل شدن به نوعىتکثرگرایى، (pluralism) در مقام کشف و گردآورى نظریات علمى است. براىمن بسیار جالب است که مىبینم کسانى که مىخواهند با دینى و اسلامىکردن علوم، نوعى انحصارگرایى، (exclusivism) را در قلمرو علوم حاکمیتبخشند و با وارد کردن علوم دینى و اسلامى به صحنه، علوم غیردینى رابه عنوان علومى ناقص و معیوب و مضر از صحنه خارج کنند، خود داعى ومروج نوعى تکثرگرایى مىشوند. گیرم که با توسل به این تکثرگرایىبخواهند حق دین را اداء کنند و داد ستمى را که، به زعم خودشان، بردین رفته استبستانند.
2. آیا پدید آوردن (علم دینى) مطلوب است؟ اگر بلى، مطلوبیتش در چیست؟آیا خود دین به علم دینى دعوت یا توصیه کرده است؟
علم دینى به دو معناى اول و دوم، که در پاسخپرسش نخست گفته شد، البته مطلوب است، اما به معناى سوم کهمعناى مورد نظر شماست، اصلا ممکن نیست تا مطلوب باشد یا نباشد. علمدینى به این معنا، به گمان بنده، هیچگونه مطلوبیتى ندارد و خود دیننیز به چنین علمى نه دعوت کرده است و نه توصیه.
بلى، در متون مقدسنوعى تشویق و ترغیب به علم و تعلیم و تعلم به چشم مىآید، ولى آن«علم» مورد تشویق و ترغیب در متون مقدس با این علم که مدعیانتاءسیس علم دینى مىگویند فقط اشتراک در لفظ دارد، و اشتراک لفظ دائمرهزن است.
3. علوم غیردینى، یعنى علوم عقلى، تجربى، و تاریخى، چه عیب یا نقصىدارند که علم دینى ندارد؟ و علم دینى چه هنر یا کمالى دارد کهعلوم غیردینى ندارند؟
براى من که علم دینى را مفهومى بلامصداق مىدانم، این پرسش شما قابلپاسخگویى نیست.بنظر بنده اصلا علم دینىاى وجود ندارد کهآن را با علم یا علوم غیردینىمقایسه کنیم و از هنر یا کمال یکى و عیب یا نقص دیگرى سخن به میانآوریم.
بلى، مىتوانید بپرسید که آیا علوم غیردینى عیب یا نقصى دارندیا نه. اگر پرسشتان را به این صورت تنسیق کنیم، مىتوانم بگویم کهخود مفهوم «پیشرفت علوم»، تلویحا و بلکه تصریحا دال بر این هست کههیچ علمى در هیچ مقطعى از مقاطع تاریخى سیر و تحول خود بىعیب و نقصنیست، والا پیشرفت علم معنا نمىداشت، ولى این عیب و نقص ماهوى وجوهرى نیست و فقط بدینمعناست که علم به مقصد و غایتخود نرسیده استو چه بسا نخواهد رسید.
خود علم، عیب و نقص جوهرى و اساسىاى ندارد.
آنچه عیب و نقص جوهرى و اساسى دارد و بهتر بگویم، تجسم عینى یک خطاىعظیم فکرى است، علمزدگى، ( scientism) است. علمزدگى یعنى عدم توجه بهقلمرو و مرزهاى علم، و از این رو، از علم جهانبینى ساختن. کسى کهواقعا علمشناس است، در عین توجه به تواناییها و کارآییهاى علم، ازناتوانیها و ناکارآمدیهاى علم نیز غافل نیست و بنابراین، جا و مقامعلم را مىشناسد و مىداند که علم در خارج از قلمرو و مرزهاى خود نفیاو اثباتا سخنى ندارد. اما کسى که علم را بواقع نمىشناسد، او را بهبیرون از قلمرو و مرزهاى خودش مىکشاند و کلید حل هر مساءله و رفع هرمشکل مىداند و از علم، جهانبینى (علمى) مىسازد و خود در پاى این بتخودساخته قربانى مىشود. علوم غیردینى، اعم از عقلى و تجربى وتاریخى، مساءله و مشکلى براى انسان متجدد فراهم نیاوردهاند و از اینجهت، معصوم و بیگناهاند. علهالعلل مسائل و مشکلات انسان متجدد،علمزدگى، یعنى استخراج جهانبینى از علم و اتخاذ یک جهانبینى علمىاست. به این اعتبار، انسان متجدد قربانى بتپرستى خود شده است، زیرامگر نه این است که بتپرستى چیزى نیست جز عدم تفطن به محدودیت موجودمحدود.
4. از مدعیات «علم دینى» در برابر کسانى که به دین ما یا به هیچدینى متدین نیستند چگونه دفاع مىتوان کرد؟
اگر علم دینى امکان تاءسیس داشت لابد از مدعیات آن در برابر کسانى کهبه دین ما یا به هیچ دینى متدین نیستند با توسل به روشهاى تجربى،عقلى، و تاریخى دفاع مىکردیم. اساسا، در قلمرو علم و فکر و فرهنگ،هم هجوم و هم دفاع بر اساس پیشفرضها و مقبولات مشترک دوطرف انجاممىگیرد، خواه این پیشفرضها و مقبولات مربوط به روشها باشند، خواهمربوط به ارزشها، و خواه مربوط به امور واقع، (facts) .اگر هجوم شمابه من براساس پیشفرضى باشد که فقط مورد قبول خودتان است و اگر دفاعمن در برابر شما مبتنى بر پیشفرضى باشد که فقط مورد قبول خودم استنه هجوم واقعىاى صورت گرفته است و نه دفاع واقعىاى.
5. به هنگام معارضه علم دینى با علوم غیردینى جانب کدامیک را بایدگرفت؟ چرا؟
این همان سوءال و اشکالى است که من در جواب سوءال اول پیش کشیدم.باز باید گفت که اگر تاءسیس علم دینى امکان مىداشت، لاجرم اگر اینعلم با علوم غیردینى معارضه مىیافت مىبایست جانب علوم غیردینى راگرفت، چون علوم غیردینى مبتنى بر روشهاى تجربى، عقلى، و تاریخىاند واگر جانب آنها را نگیریم، در واقع، روشهاى تجربى، عقلى، و تاریخى راتخطئه کردهایم، زیرا رد فرآورده جز با تخطئه فرایندى که به پیدایشآن فرآورده انجامیده است، امکانپذیر نیست و تخطئه روشهاى تجربى،عقلى، و تاریخى نیز جز به رد اعتبار و حجیت دین و متون مقدس دینى ومذهبى نمىانجامد، چرا که اعتبار و حجیت متون مقدس دینى و مذهبى جزاز طریق اثبات صدق یک سلسله گزارهها امکانپذیر نیست و این گزارههاجز به مدد روشهاى تجربى، عقلى، و تاریخى اثبات نمىتوانند شد. درهمین جا و به همین مناسبت، بر این نکته انگشت تاءکید بگذارم کسانىکه براى اینکه جا براى دین باز شود، مدام از عیب و نقص روشهاىتجربى، عقلى، یا تاریخى سخن به میان مىآورند، در واقع، بن شاخى رامىبرند که خود بر آن نشستهاند، زیرا اعتبار و حجیت دین، اگر قابلاثبات باشد، جز به مدد همین روشها اثبات شدنى نیست.
6. آیا علم دینى ثبات دارد یا تغییر و تحول مىپذیرد؟ و اگر متغیر ومتحول استسازوکار، (mechanism) تغییر و تحول آن چیست؟ و آیا اینتغییر و تحول همواره تکاملى و پیشرونده استیا قهقرایى و پسرونده هممىتواند باشد؟
اگر علم دینىاى وجود مىداشت لامحاله تغیر و تحول مىپذیرفت، زیرا:اولا: علم دینى مبتنى بر فهم متون مقدس دینى و مذهبى است و این فهمامرى است متحول و غیرثابت که به تبع تحول آن، علم دینى نیز دستخوشتحول مىشود; ثانیا: مسائل نظرى و مشکلات عملىاى که انسان با آنهامواجه مىشود، ثبات ندارند و دمبدم دگرگون مىشوند و این دگرگونى علمدینى را هم که براى حل آن مسائل و رفع آن مشکلات به وجود مىآیددگرگون مىکند. اگر مىتوانستم تصور روشنترى از ماهیت علم دینى داشتهباشم، شاید وجوه تغیر و تحول دیگرى هم در آن تشخیص مىدادم، ولىعلىالعجاله باید بگویم که علم دینى، اگر وجود مىداشت، لااقل این دووجه تغیر و تحول را مىداشت.
ضمنا دلیلى هم اقامه نشده استبر اینکهتغیر و تحول علوم همواره تکاملى و پیشرونده باشد. بنابراین، هیچبعدى ندارد که علم دینى نیز گاهى در جهت تکامل و پیشرفتسیر کند وگاهى در جهت قهقرا و پسرفت.
7. آیا منابع علم دینى فقط متون مقدس دین و مذهباند یا امر یا اموردیگرى نیز از منابع علم دینى محسوب مىشوند؟ در صورت دوم، کدام امریا امورى؟
علىالقاعده، منابع علم دینى فقط متون مقدس دین و مذهباند، والا اگرامر یا امور دیگرى نیز از منابع علم دینى محسوب مىشدند، نامگذارىاین علم به «علم دینى» بیوجه و از مقوله ترجیح بلامرجح مىشد.البته، منظور از «منابع»، در اینجا، منابع کشف راهحل مسائل و رفعمشکلات است، والا کشف خود مسائل و مشکلات و کشف شیوههاى درست فهم متونمقدس، که هر دو مقدم بر رجوع به متون مقدساند، منبع و منابع دیگرىدارند.
8. آیا از کوششى در جهت پدید آوردن علم دینى خبر دارید؟ اگر بلى،توفیق آن کوشش را چگونه ارزیابى مىکنید؟
در بسیارى از کشورهاى اسلامى، از جمله ایران، عربستان سعودى، مالزى،اندونزى، و پاکستان، کوششهایى در جهت پدید آوردن علم دینى شده است ومىشود. بعضى از عالمان و متفکران اسلامى در انگلستان، کانادا وامریکا نیز در این جهت فعالند، اما شاید گستردهترین و جدیترین اینمساعى کارهایى باشد که گروهى از دانشمندان مسلمان، از بعد از برپایىنخستین همایش جهانى در باب تعلیم و تربیت اسلامى، که در 1977 در شهرمکه برگزار شد، انجام دادهاند و مىدهند. این دانشمندان، تا آنجا کهمن مطلعم، سه همایش جهانى دیگر نیز برپا کردند: یکى در 1980 دراسلامآباد و درباره طرح برنامه آموزشى، دیگرى در 1981 در داکا و درباب تحول کتابهاى درسى، و سومى در 1982 در جاکارتا و راجع به روشتدریس حاصل مساعى اینان در جهت اسلامى کردن علوم و معارف نیز درسلسلهاى از رسالهها و کتابها طبع و منتشر شده است، که ترجمه عناوینبعضى از آنها عبارتند از: بحران در تعلیم و تربیت مسلمین (نوشتهدکتر سید سجاد حسین و دکتر سید علىاشرف)، اغراض و مقاصد تعلیم وتربیت اسلامى (ویراسته استاد سیدمحمدالنقیب العطاس)، برنامه درسى وتربیت معلم (ویراسته استاد محمد حمید الافندى و استاد بنىاحمدبلوک)، علوم اجتماعى و طبیعى (ویراسته استاد اسماعیل راجى الفاروقىو دکتر عبدالله عمر ناصیف)، تعلیم و تربیت و جامعه در جهان اسلام(ویراسته دکتر وصىاللهخان)، فلسفه، ادبیات و هنرهاى زیبا (ویراستهدکتر سید حسیننصر)، مرورى بر تعلیم و تربیت اسلامى در جهان متجدد(ویراسته دکتر سید على اشرف)، مفهوم دانشگاه اسلامى (نوشته دکتربلگرامى و دکتر سید علىاشرف)، آفاق جدید در تعلیم و تربیت اسلامى(نوشته دکتر سیدعلىاشرف)، درآمدى به جامعهشناسى اسلامى (نوشته دکترالیاس بایونس و دکتر فرید احمد)، مبانى اقتصاد اسلامى (نوشته دکترعبدالمنان)، جامعهشناسى اسلامى (نوشته دکتر الیاس بایونس)، رویکرداسلامى به اصول نقد ادبى (نوشته دکتر سیدعلىاشرف)، فلسفه علم وتعلم در اسلام (نوشته دکتر سید حسین نصر)، و استنباط اسلام از معناىتاریخ (نوشته دکتر تعریف خالدى).
روى هم رفته، به گمان من، درهیچیک از مساعىاى که در سرتاسر جهان، و از جمله در جهان اسلام، براىدینى کردن علوم و معارف به عمل آمده است راءى و نظر ابتکارى، عمیق،جدى، و قابل دفاعى به چشم نمىآید.
9. آیا عدم موفقیتبرخى از تلاشهایى که در مورد علم دینى انجامگرفته نشان عدم امکان سامان بخشیدن به علم دینى است؟
صرف عدم موفقیتبرخى از کوششهایى که در جهت دینى و اسلامىسازى علوم ومعارف بشرى انجام گرفته است دال بر عدم امکان تاءسیس علم دینى واسلامى نیست، زیرا صرف عدم وقوع یک امر دلالتبر عدم امکان آن نمىکند،مگر اینکه نفس مفهوم آن امر دستخوش تنافى اجزاء باشد. در مورد علمدینى نیز، اگر خود مفهوم علم دینى مفهومى متنافى الاجزاء( (paradoxical نباشد، از عدم توفیق مساعى گذشته کسانى که براى دینىو اسلامى کردن علوم و معارف بشرى کوشیدهاند نمىتوان عدم امکان توفیقاین قبیل مساعى را نتیجه گرفت.
در پایان، ناگفته نگذارم که بنده درچندین موضع، و از جمله در مقالهاى با عنوان «تاءملاتى چند در بابامکان و ضرورت اسلامى کردن دانشگاهها»، به جاى دینى و اسلامى کردنعلوم، از معنوى کردن نهاد آموزش و پرورش (و از جمله معنوى سازىدانشگاهها) دفاع کردهام.
گفتگو با جورج ال. مورفى (1)
مترجم: اسحاق اکبریان
1. تعریف شما از علم و دین چیست؟
دین با واقعیت غایى، «علت وجود» (2) یا خداوند سروکار دارد و علماساسا به بقیه واقعیت که وابسته به خداست مىپردازد (عملا، ما به درک«علمى» عالم هستى چندان دسترسى نداریم). این واقعیتى که با خداوندیکسان نیست، «عالم» است. دین تا آن حد صحیح است که فىالواقع ماهیتواقعیت غایى (3) را تصدیق مىکند و درباره آن به حق گفتگو مىکند و تاآن حد خطاست که امر (واقعى یا تخیلى) دیگرى را به جاى واقعیت غایىاشتباه مىگیرد.
این تعاریف به جاى تاءکید بر روششناسى علم و دین، برمحتوا و مضامین مربوط به آنها انگشت مىگذارد. هنگامى که مثلا، ازالهیات به عنوان یک علم گفتگو مىکنیم، کلمه «علم» به گونهاى دیگربه کار مىرود. دین را نیز مىتوان به عنوان یک پدیده انسانى، به طورعلمى بررسى کرد.
2. بین تعاریف خود از این دو مفهوم تعارضى مىبینید؟
در تعاریف هیچ تعارضى نمىبینم، اما این امر تا حدودى اعتقادات دینىخودم را برمىتابد. در نظر ملحدان، دین به این معنا، پوچ و بىمعناست،زیرا آنان به واقعیتى متفاوت با واقعیت این جهان باور ندارند. قائلانبه وحدت وجود (4) با این تعاریف مخالفت مىورزند، زیرا آنان تمایل بهاین دارند که خدا و عالم را یکى بدانند. آنان ممکن است علم و دین رابا معانىاى که در اینجا بکار بردیم واقعا یکسان بدانند.
3. به گمان شما، کجا ممکن است تعارضى بین علم و دین به وجود آید؟
در سطحى مقدماتى، تعارضات از این جهت پیش مىآیند که بعضى از ادیان،جنبههاى جهان را با واقعیت غایى یکى دانستهاند. اگر کسى بر ایناعتقاد باشد که الهه طوفان، مستقیما طوفانها را به وجود مىآورد، درآن صورت، تلاشها براى ایجاد هواشناسى علمى به سهولت منجر به تعارضاتىبا آن نظام اعتقادى (5) مىگردد.
در سطحى پیچیدهتر، اگر کسى معتقد باشد،آن طور که اغلب ادیان معتقدند، که خداوند به نحوى از انحا با عالمدر کنش و واکنش (6) است، تنشهایى، هرچند نه ضرورتا تعارضاتى، به وجودخواهد آمد. اگر این گونه باشد، دین و علم هردو از پدیدههایى سخن بهمیان مىآورند که در آنها این همکنشى صورت مىگیرد. هردو، این پدیدههارا از دیدگاههاى مختلف مىنگرند و ضرورتا در مورد آنها با هماختلافنظر نخواهند داشت، لیکن، اختلافنظر حتى ممکن استبینافرادىکه دراعتقاداتبنیادینیکسانى سهیمهستند، وجود داشتهباشد، اختلافنظر در مورداینکهکدامیک از جنبههاىپدیدههارا باید «علمى» و کدامیک را باید«دینى» تلقى کرد و چه بسا اینکه آیا مىتوان اصلا چنین تمایزى راقائل شد یا نه.
4. ادله گسترش تعارض بین این دو چه بوده است؟
نکاتى که در ذیل سوءال 3 ذکر شد، در اینجا داراى اهمیت است، امانکات قابل توجه دیگرى هم وجود دارد. متدینان همیشه تشخیص نمىدهند کهمتون مقدس مىتوانند در عین تفاوت با حقیقت توصیفات علمى، از جهاتىصحیح باشند. مثلا شعر نمىتواند توصیف تاریخى یا علمى دقیقى براىرخدادها در اختیار قرار دهد، ولى مىتواند معنا و مقصود رویدادها راکاملتر از یک گزارش تفصیلى و از نظر تاریخى دقیق انتقال دهد.
مردم همیشه بین الگویى از جهان که افراد یک فرهنگ خاص دارند و حقایق دینکه در قالب زبان آن الگو انتقال مىیابد، تمایز لازم را قائل نشدهاند.مثلا، نویسندگان بابهاى اول سفر پیدایش، (7) به منظور سخن گفتن از خدابه عنوان خالق جهان، آن الگویى از جهان را به کار مىبردند که تقریباسه هزار سال پیش در خاور میانه دقیق تلقى مىشد، لیکن، پیام اصلى آنمتنها این است که خداوند خالق جهان است، فرق نمىکند که جهان را ازنظر علمى چگونه توصیف کنیم.
5. دین در نشو و نماى علم در غرب چه نقشى داشته است؟
این نکته موضوع پیچیدهاى است که مورخان غرب در مورد آن با هماختلاف نظر دارند، اما به گمان من مىتوان گفت که جنبههایى از آموزهخلقت در کتاب مقدس به نشو و نماى علم یارى مىرساند. مردم به ایننکته پى بردند که جهان به عنوان امر مخلوق، متفاوت از خداست و اینبدان معنا بود که تجزیه و تحلیل جهان توهین به مقدسات محسوبنمىگردد. آنان اعتقاد مىورزیدند که جهان مخلوق خیر است و از این رو،درخور بررسى است. این خیر بودن جهان علىالخصوص در کنار تاءیید وپشتیبانى سنت فلسفى موروثى یونان، عنصر خردپذیرى (8) آن را نیزدربرداشت. این بدان معنا بود که از رهگذر فرایندهاى علمى خردپذیرمىتوان جهان را لااقل به صورت تقریبى درک کرد.
6. آیا مىتوانیم علم دینى داشته باشیم؟
پاسخهاى به دو سوءال بعدى را باید حقیقتا با هم در نظر گرفت. به طورمسلم مىتوان «علم دینى» داشت، به همان معنى که دانشمندان اعتقاداتخالصانه دینى دارند و در عین حال، اعتقادات دیگران را نیز محترممىشمارند. هیچ امرى در علم معقول کسى را بر آن نمىدارد که ازاعتقادات دینى خود روى بگرداند، هرچند که مدعیات خاص بعضى ازگروههاى دینى ممکن است در تعارض با یافتههاى علمى قرار گیرند.
اصول اخلاقى مبتنى بر دین، مىتواند دانشمندان را در اداره اموراتشانهدایتگر باشد، مثلا با تاءکید بر اینکه فلانکار باید صادقانه صورتگیرد و یا در ایجاد و گسترش فنآورىهاى مبتنى بر علم، آسایش دیگرانرا باید در نظر گرفت. همچنین، دانشمندى که متدین نیز باشد ممکن استکار خود را افشاگر فعل خلاق خداوند نیز بپندارد و به همین دلیل، کارخود را به یک معنا عملى عبادى (9) به شمار آورد. چنین اعتقاداتى ممکناست در تحقیقات دانشمند الهامبخش باشند.
ولى اگر «علم دینى» راعلمى در نظر بگیریم که مدعى دریافت اطلاعات علمى درباره جهان از وحىالهى یا سنتهاى دینى است، [در این صورت] در این مفهوم مشکلات جدىوجود دارد. البته دین از همکنشى خداوند با فرایندهاى طبیعى جهان سخنبه میان مىآورد، لکن تبیینات علمى دقیقى از آنها در اختیارنمىگذارد. دین ممکن استخدا را به منزله موجودى که فرایندهاى طبیعىرا مىآفریند و از آنها به عنوان «ابزارهایى» بهرهبردارى مىکند،ترسیم کند، [در حالى که] علم چگونگى کارکرد آن ابزارها را توصیفمىکند، ولى درباره کسى که از آنها استفاده مىکند، سخنى نمىگوید.
7. آیا علم مىتواند بىنیاز از دین باشد؟
به یک معناى مهم، بلى. این گفته را صرفا مىتوان به عنوان یک گزارهتجربى پذیرفت. بسیارى از افراد ملحد و ندانمگو (10) و همچنین آن دستهاز افرادى که به سنتهاى دینى گوناگون متعلقند، کارهاى علمى مفیدانجام مىدهند. حتى افرادى که شدیدا پایبند یکى از ادیان هستند،لزومى ندارد در ارتباط با کار علمى به اعتقادات دینى خود رجوع کنند.
البته ملحدان قائلند که این امر تعجبآور نیست و استدلال مىکنند کهنهتنها علم مىتواند از دین بىنیاز باشد بلکه باید بىنیاز باشد، ولىاز نظرگاه دینى نیز مىتوان به نفع پاسخ مثبتبه این سوءال استدلالآورد. اگر خداوند، عالم را با موجودات معقول آفریده است که مىتوانندجهان را از رهگذر بررسى علمى درک کنند، در آن صورت، خواستخدا براین تعلق گرفته است که در عالم به گونهاى عمل کند که بتوان رویدادهارا از طریق قوانین معقول و منطقى توصیف کرد. از این رو، موجوداتهوشمند قادرند که (لااقل به صورت تقریبى) این قوانین و فرایندهایى راکه این قوانین توصیف مىکنند درک کنند و لزومى ندارد که قدم پیشترگذارند و در مورد جنبههاى دیگر سوءال کنند.
اما اگر دانشمنداناستدلال کنند که هیچ واقعیتى وراى آنچه که علم قادر به تشخیص آن استوجود ندارد، در آن صورت از قلمرو صلاحیت و شایستگى خودشان پا فراترگذاشتهاند. علم بىنیاز از دین است ولى نمىتواند قائل باشد که دینبىمعناستیا مىتواند جایگزینى معقول براى دین فراهم آورد.
8. آیا مىتوان قلمرو فعالیت علم و دین را کاملا از هم جدا ساخت؟
همانطور که قبلا گفته شد، اغلب ادیان بر این اعتقادند که خداوند بهطرق مختلف با عالم هستى در فعل و انفعال است. پدیدههایى که بهاعتقاد یک دین چنین فعل و انفعالاتى در آنها روى مىدهد (و در نظربعضى ادیان، این فعل و انفعالات تمام امورى را که در عالم رخ مىدهدشامل مىشود) هم علم و هم دین به نحوى شایسته مورد بررسى قرارمىدهند. لیکن، علم و دین جنبههاى مختلف پدیدهها را مورد ملاحظه قرارمىدهند. بنابراین، لازم است که در مقام بحث و گفتگو درباره روابط ومناسبات بین توصیفات علمى و دینى دقتشود.
گفتگو با ادوارد بى. دیویس (11)
مترجم: محمد فتحعلىخانى
1. تعریف شما از علم و دین چیست؟
علم، طلب شناخت و ضبط و مهار طبیعت (که آن را به منزله نظمى که خداآزادانه آفریده است، تلقى مىکنم) است. دین، طلب شناخت و دعوت حق رااجابت کردن است (خدایى که خالق طبیعت و نجاتبخش بشر تلقى مىکنم).
2. آیا میان تعریف خود از این دو مفهوم تعارضى مىبینید؟
نه به هیچوجه، هرچند دیگران (که ممکن است علم و دین یا یکى از آن دورا به شکل متفاوتى تعریف کنند) ممکن استبه درستى تعارضى را ببینند.
3. به گمان شما در کجا ممکن است تعارضى میان این دو باشد؟
به عنوان مورخ دین و علم وجود تعارضاتى مهم در زمانها و مکانهاى خاصتاریخى بر من آشکار است، [اما] این مطلب با این ادعا که رابطه کلىمیان دین و علم تعارض است، بسیار متفاوت است. من علاقهمندم بهدانشجویان خود در قالب یک معادله بگویم که [وجود] تعارضات با تعارض[کلى] برابر نیست (تعارضات تعارض). اگر رابطه ایالات متحده وبریتانیاى کبیر را همچون یک تعارض [کلى] توصیف کنیم دقیقتر از اینخواهد بود [که رابطه علم و دین را تعارض کلى بدانیم.]
چالشى که دربرابر مورخان دین و علم وجود دارد، این است که [اولا] بفهمند چرامردم گاهى بر سر موضوعاتى که براى آنها اهمیت دارد عمیقا اختلافنظردارند و [ثانیا] کشف کنند که دین و علم چگونه بر یکدیگر اثرگذاردهاند. مورخ واقعبین فقط مواردى از تعارض را نخواهد یافتبلکهموارد زیادى را نیز مىیابد که در آنها عقاید دینى، علم را به طورکاملا قطعى شکل دادهاند، همچنین مواردى را مىیابد که علم، عقاید دینىرا به طور قاطع شکل بخشیده است. تحدى دیگر این است که این نتیجه رابا قوت بیشترى به جامعه علمى منتقل کنند، جامعهاى که تمایل داشتهاست فرض تعارض را، به سبب اینکه بر اقتدار عمومى علم افزوده است،تاءیید کند.
4. زمینههاى گسترش تعارض میان این دو چه بوده است؟
تعارض [جزئى] غالبا زمانى بروز مىکند که دانشمندان مدعیاتمابعدالطبیعى اثبات نشدهاى را به نام علم مطرح مىکنند، یا هنگامى کهمتدینان به انگیزههاى دینى اظهارات به لحاظ علمى کاذبى مطرح مىکنند.
5. نقش دین در رشد علم در غرب چه بوده است؟
در یک کلمه، نقشى اساسى داشته است. راهبان، علم و دیگر دانشها را درغرب و اروپاى شمالى در طول دورهاى طولانى پس از انقراض امپراطورىروم، زنده نگه داشتند. در اواخر قرون وسطا متکلمان آشکارا ازدانشمندان دعوت کردند تا در نظریههاى علمىشان «آزادى خداوند» رابه رسمیتبشناسند. به رسمیتشناختن این آزادى باعث طرح احتمالاتغیرارسطویى جدیدى شد که دانشمندان برجسته به شیوههاى جذابى آنها راکشف کرده بودند. تاءکید تازه بر آزادى الهى در خیزش اصلاح پروتستانىبه پذیرش اتمیسم کمک کرد و دانشمندانى همچون بویل و نیوتن را تشویقنمود تا رویکردهاى تجربى معرفت را بر رویکردهاى عقلانىاى همانند آنچهمورد تاءیید دکارت و لایبنیتس بود، ترجیح دهند. در بنیان همه علومغربى، مفروضات کلامى بنیادینى درباره وحدت، قابل فهم بودن، مشابهت وارزش جهان به عنوان مخلوق خالقى عقلانى، همیشگى و خیر وجود دارد.
6. آیا مىتوان علمى دینى داشت؟
این به چگونگى فهم ما از این اصطلاح (علم دینى) بستگى دارد. من پیروکسانى نیستم که همچون نازیها معتقد بودند نظریه نسبیتباید بهعنوان علم یهودى طرد شود یا کسانى همچون استالینیستها که علم ژنتیکمندل را به عنوان علم بورژوایى طرد کردند.
از بنیادگرایان دینى نیزتبعیت نمىکنم که «تکامل»، (Evolution) را به عنوان امرى شیطانى (Evil-ution) (12) طرد و خلقتگرایى علمى را، به عنوان علم مسیحىجایگزین آن مىکنند. درستى نظریهها (خواه حقیقى یا ظاهرى) از فرهنگهاو اعتقادات آفرینندگان آنها مستقل است، حتى اگر جنبههایى از یکفرهنگ به طور ویژه در آفرینش یک نظریه مفروض مهم باشد. از سوى دیگرمن قویا موافقم که مىتوانیم منظرهاى یهودى، مسیحى، اسلامى یامارکسیستى را درباره علم مشخصا معین کنیم. مثلا اگرچه من این ادعارا که نظریه نسبیت «علم یهودى» است نمىپذیرم، فکر مىکنم درستباشد که از یک یا چند دیدگاه یهودى درباره علم سخن بگوییم، یعنىشیوههاى مشخص یهودى در مرتبط ساختن علم با دیگر بخشهاى حیات و فرهنگانسان.
در باب دیگر اعتقادات دینى و فلسفههاى سیاسى یا اجتماعى نیزچنین است. من همچنین با اصطلاحاتى چون «علم اسلامى» وقتى براى اشارهبه کل کار علمى موجود در فرهنگ اسلامى به عنوان یک کل به کار مىرود،موافقم. خطر وقتى پیش مىآید که اصطلاحاتى از این دستبراى توصیفنظریههاى خاص و معمولا به انگیزههاى ایدئولوژیکى، استعمال مىشوند.
7. آیا علم مىتواند از دین بىنیاز شود؟
دانشمندان به عنوان افراد انسانى مىتوانند از دین صرفنظر کنند وچنین هم کردهاند، همانطور که انسانهاى دیگر از دین صرفنظر کردهاند.تصمیم به پیروى یا عدم پیروى از زندگى دینى، امرى شخصى است که توسطاشخاص انجام مىگیرد نه به وسیله امور غیرشخصى همچون «علم». شایدمقصود از پرسش مذکور این باشد که آیا دانشمندان از افراد دیگر براىصرفنظر کردن از دین مستعدترند.
اگر مقصود این باشد، فکر مىکنم پاسخمثبتباشد. دانشمندان تا اندازهاى براى دست کشیدن از دین (حداقل درمورد دین سنتى) نسبتبه اکثر غیردانشمندان آمادهترند. البته برخىاصناف دیگر از مردم، مانند روزنامهنگاران، حتى ممکن استبراى دستکشیدن از دین آمادهتر باشند. در حوزه علم هم همه دانشمندان به یکمیزان آماده دست کشیدن از دین نیستند. مثلا دانشمندان علوم فیزیکىبیشتر از زیستشناسان و آنها بیشتر از دانشمندان علوم اجتماعى تمایلبه مذهبى بودن دارند. علل این امر روشن نیست، ولى من گمان مىکنمتمایل دانشمندان خاصى به زندگى بدون دین تا اندازهاى محصول تعلیم وتربیتخشک تکنیکى و احساس برترى فرهنگى همراه آن است و تا اندازهاىمحصول شکگرایى کلى درباره همهچیز است که با پذیرش معیارهاىدانشمندان تقویت مىشود. (خاطرنشان مىکنم روزنامهنگاران دربارهاعتقادات و عمل مردم کمتر از دانشمندان نسبتبه ادعاهاى حقیقتشکاکنیستند).
از طرف دیگر، مورخان دین و علم تشخیص دادهاند که خود علمواقعا براى شمار اندکى از دانشمندان، به ویژه از اواخر قرن نوزدهمبه این سو همچون دین عمل کرده است، یعنى، شمارى از دانشمندان به جاىدین درعلم به دنبال امید، عرفان و معنا بودهاند. براى چنین افرادىدین مغفول نبوده استبلکه گونه دیگرى از دین مبتنى بر علم راجایگزین آن ساختهاند.
8. آیا مىتوان قلمرو فعالیت علم و دین را کاملا جدا ساخت؟
على الاصول، آرى، ولى در عمل، نه. تاریخ آکنده ازمواردى است که عقاید دینى به منزله نظریههاى علمى و نظریههاى علمىبه مثابه عقاید دینى عمل کردهاند.
گفتگو با ریچارد. اچ. بل. (13)
مترجم: محمد فتحعلىخانى
1. تعریف شما از علم و دین چیست؟علم در کلیترین معناى خود مىتواند به «تلاشى براى فهم، تشریح، پژوهشو آموزشى که با موضوع و قلمرو فعالیت مشخصى مرتبط است» (14) تعریفشود.
علم، کارى، (exercise) عقلانى است و همچنین کارى عینى است، ازاین حیث که شناسنده باید نسبتبه آشکارسازى موضوع شناسایى گشادهنظرباشد و بهطور ایدهآل، نباید مفروضات پیشین درباره موضوع شناسایى رابر آن تحمیل کند، بلکه باید نسبتبه موضوع شناسایى گشادهنظر باشد.همچنین علم، متضمن ترکیبى از نظریه و عمل است، ولى شیوه دقیق ترکیبنظریه و عمل به موضوع خاص تحقیق بستگى دارد. این تعریف کلى من ازعلم است و چنین تعریفى الهیات را دربرمىگیرد، لکن علوم متفاوتى وجوددارند و هر علمى مقتضى روش ویژهاى است که با موضوع تحقیق آن علمتناسب دارد. علم خاصى که این مسائل بدان مربوط است، علم طبیعى است.علم طبیعى شامل رشتههایى نظیر فیزیک، شیمى و زیستشناسى است. موضوعپژوهش [این علوم] جهان طبیعى است و در آن تلاش مىشود تا «قوانینطبیعت» و ساختار جهان طبیعى شناخته شود، خواه ساختار یک اتم، یکسلول، یا یک ارگانیزم. در چنین علومى تلفیق ویژهاى از نظریه و تجربهوجود دارد. شناسنده بدون هیچ پیشفرضى به سراغ موضوع پژوهش نمىرود،بلکه با نوعى فرضیه که به نوبه خود ماهیت تجربه را شکل مىدهد[بهسراغ موضوع شناسایى مىرود]. در اینصورت براساس تجربه مىتوان درفرضیهها تجدیدنظر یا آنها را رد کرد.
من الهیات را به علم دربارهخدا تعریف مىکنم و در چنین علمى، داشتن روش پژوهش مناسب، ضرورى است،ولى از من خواسته شده است تا «دین» را تعریف کنم. تعریف دین قدرىدشوارتر است، زیرا «ادیان» فراوانى وجود دارند و بحث کلامى درباره«دین» به غایت پیچیده است. براى مثال، بسیارى از متکلمین مسیحىپروتستان، که منتقد دین بودهاند، به دین همچون تلاشى انسانى براىیافتن خدا مىنگرند. کارل بارت، دین را به یک معنا بهمنزله بىدینىدرنظر گرفت. (15) چنین تعریفى، بهویژه براى این پرسشنامه، مفید نیست.بنابراین، من تعریف اف. بورمن (16) را که در ذیل مىآید انتخاب مىکنم.
دین «الگوى صحیح شناخت و پرستش خدا»ست، (17) و چنین تعریفى از«دین» با تعریف الهیات به عنوان «خداشناسى» چندان تفاوت ندارد.
2. آیا میان تعریف خود از این دو مفهوم تعارضى مىبینید؟
اگر «دین»با الهیات بهعنوان «علم [درباره] خدا» مربوط است و «علم» (یعنى«علم طبیعى») «علم [درباره] جهان طبیعى» باشد، بهنظر مىرسد بیناین دو یا تعارض اندکى هست و یا اصلا- تعارضى نیست. هریک، قلمروفعالیت [خاص] خود را دارد، ولى عملا- بهوضوح برخى تعارضات بین«علم» و «دین» وجود داشته است.
3. فکر مىکنید ممکن است در کجا میان ایندو تعارض باشد؟
مکن است در جایى که حوزه « علم » و « دین »تداخل مىکنند تعارض رخ دهد. من «منشاء عالم» را مثالمىزنم. سفر پیدایش، کتاب نخست تورات، مىگوید که خداوند جهان را درشش شبانهروز آفرید. کلمه «شبانهروز» به روشنى بهمعناىمقطعزمانىاى معادل 24 ساعت است. به سفر خروج (باب بیستم، آیه 911)کتاب مقدس نگاه کنید: شش روز مشغول باش.... اما روز هفتمین سبتیهوهخداى تو است.... زیرا که در شش روز خداوند آسمان و زمین و دریا وآنچه را در آنهاستبساخت»، (18) ولى این آشکارا با یافتههاىاخترشناسى، زمینشناسى و زیستشناسى در تعارض است. جیمز آش اسقف اعظمارماک، (Armogh) و جان لایتفوت رئیس دانشگاه کمبریجبا استفاده ازتورات محاسبه کردند که خداوند جهان را در سال چهار هزار و چهار قبلاز میلاد آفریده است. گرچه ممکن است میان اخترشناسان، زمین شناسان وزیستشناسان اختلافى در مورد عمر عالم، زمین و حیات باشد ولى بعید استکسى بپذیرد که عالم شش هزار سال داشته باشد.
مثالى را آوردم که درآن، یک متن دینى با کشفیات علم تعارض مىکند. مثال دیگرى که علم ودین مىتوانند تعارض کنند جایى است که علم معتقد استبرخى جنبههاىحیات را، که به عقیده دین بسیار مهم است، ابطال کرده است. برخىچنین ادعا کردهاند که علم وجود نفس انسانى را رد کرده است.
دانشمندان نفسى را نیافتهاند. آیا انسان صرفا- یک جسم نیست و آیااندیشه ما صرفا فعالیت مغز نمىباشد؟ لذا ادعا شده است که علممىتواند از دین صرفنظر کند.
4. زمینههاى رشد تعارض میان این دو چه بوده است؟
یک دلیل تعارض این است که دین چیزهایى درباره جهان طبیعتگفته است که آشکارا با کشفیات علم ناسازگار است. در مورد خلقت عالمهمین مساءله مشاهده شده است. دلیل دیگر تعارض وقتى است که دیدگاهتحویلگراى علم پذیرفته شود، به اینمعنا که همهچیز مىتواند بهنازلترین سطح ممکن تحقیق تقلیل داده شود. این دیدگاه در دومین مثالىکه در بالا ذکر کردم دیده مىشود، یعنى در مساءله نفس انسان. انسانچیزى جز مجموعهاى از ملکولها و اندیشه چیزى جز رشتهاى از تحریکاتالکتریکى در مغز نیست.
5. در غرب نقش دین در رشد علم چه بوده است؟علىرغم تعارضى که میان دین و علم رخ نمود، در خور توجه است که دینعاملى کلیدى در رشد علم در غرب بوده است. من بسیارى از نتایج کتابآر.هویکاس، (R.HooyKaas) بهنام دین و ظهور علم نوین، (19) را مىپذیرم کهپروتستانیزم و بهویژه کالونیزیم نقش مهمى در رشد علم ایفا کرد.بنابراین بهطور مثال طرز برخورد مثبت پروتستانیزم با کار بدنى(یدى)، علم تجربى را تشویق کرد. هویکاس همچنین بهشیوه جالبى که درآن، علم در فرهنگهاى پروتستان قرن هفدهم و هیجدهم شکوفا شد، اشارهمىکند. براى مثال وقتى انجمن سلطنتى در سالهاى 1660 تا 1662 درانگلستان پایهریزى شد، اکثریت اعضاى آن پیوریتن (یعنى کالوینیست)بودند. بهطور کلیتر معتقدم که مىتوان درباره طریقه تاءثیر مثبتدین بر رشد علم در غرب، دو نکته آتى را بیان کرد. نخست [اینکه] اگرخدایى که خالق عالم است وجود دارد و اگر این خدا خردمند است مىتوانعقلانیتى درونى (ذاتى) را در عالم پذیرفت که بازتاب خردمندى خداست.دوم [اینکه] اگر کسى معتقد شود که خود طبیعتخداگونه نیست، بلکهصرفا- مخلوق خداست، آنگاه بهنظر مىرسد اعمال تجربه و آزمایش بر جهانطبیعت قابل پذیرش باشد. دیدگاه یونانى خداگونگى طبیعت ممکن استبهدرستى مانع جنبه تجربى کارهاى علمى آنان شده باشد.
6. آیا مىتوان علمى دینى داشت؟
علم دینى از سه جهت امکانپذیر است. نخست آنکه ممکناستبتوان علمى داشت که بر اصول دینى مبتنى باشد (مثلا- علمى که درآن، آزمایشها مسئولانه انجام مىشود، محیط محترم است و غیر آن). دوماینکه ممکن است در علم و فلسفه علم، داوریهایى مبتنى بر اصولالهیاتى صورت داد. براى مثال درخصوص نظریه کوانتوم، یک علم دینىممکن است مستلزم دیدگاه واقعگرا درباره جهان باشد (یعنى اینکهجهانى مستقل از مشاهده ما وجود دارد). از همینرو، انیشتین یهودى ازنظریه کوانتوم، به آن شکل که فیزیکدانهایى چون نیلزبور آن را تقلىکرده بودند، ناخرسند بود. علاوه بر این، انیشتین نسبتبه «عدمتعین» منسوب به نظریه کوانتوم دچار مشکلات الهیاتى بود، «خداوندتاسبازى نمىکند». لذا انیشتین معتقد شد که نظریه کوانتوم ناکافىاست و باید کنار گذاشته شود. راه سومى که مىتوان علمى دینى داشت، توجه به این است که هر علمى در اوج خود مىتواند به الهیات بدل شود.ک.بارت اینچنین مىنویسد:
«الهیات درحقیقت کلیدهاى خاصى براى درهاىبخصوصى ندارد، همچنین شالودهاى از معرفت را که نتواند در دیگر علومفعلیتیابد، کنترل نمىکند و نیز به موضوع پژوهشى که ضرورتا- از دیگرعلوم مخفى باشد، شناخت ندارد. همه علوم سرانجام ممکن است الهیاتباشد». (20) ولى او تا آنجا پیش مىرود که مىنویسد علم درواقع بهالهیات بدل نشده است.
«وجود مستقل و مجزاى الهیات، به جهت انکاربالفعل علوم دیگر در این موارد، اقدامى عاجل را که کلیسا باید بر آنمصمم باشد، اهمیت مىبخشد». بر این اساس برخى پژوهشگران خواستهانداز ضرورت «آزادسازى علم» سخن بگویند.
7. آیا علم مىتواند دین را کنار گذارد؟
در یک معنا علم مىتواند دین را کنار گذارد، زیرا به نظرمىرسد که علم نوعى استقلال دارد. بنابراین، بهطور مثال فیزیک زبان،منطق و روش خاص خود را دارد. برخى از بهترین فیزیکدانها بىخدایند(ملحدند)، ولى بههرحال علم، بنیانى متافیزیکى دارد. علم جهان را«قابلفهم» فرض مىکند و وجود قوانین علمى را مفروض مىگیرد. دین باچنین بنیانهاى متافیزیکى روشنى مىتواند علم را یارى کند. اگر خداوند«عاقل» است، خلقت او مىتواند مسلما قابل فهم باشد. هیچ دلیلى برقانونمندى عالم وجود ندارد. دین مىتواند بگوید قوانین طبیعتبازتابنده عقلانیتخدا هستند. قوانین طبیعت همچنین معتمد بودن خدارا منعکس مىکنند.
8. آیا مىتوان قلمرو فعالیت علم و دین را بطورکامل از هم جدا کرد؟
چنانکه پیشتر گفته شد، علم بر فرضهاى متافیزیکىمشخصى متکى است که دین ممکن است قادر به تاءمین آنها باشد. پس به یکمعنا علم نیازمند دین است. آیا دین محتاج علم است؟ شاید اینگونهباشد. با رشد علم بینش ما نسبتبه جهان رشد مىکند و ضرورى است کهحقایق دین را به زبانى جدید بیان کنیم. در پرتو نظریه نسبیتانیشتین، نظر ما درباره زمان بهشدت دگرگون شده است. زمان نمىتوانداز مکان جدا شود. باید از زمان مکان سخن گفت. پس اگر خداوند خارجاز مکان استباید از زمان نیز خارج باشد. هرچند علم و دین از جهاتمشخصى باید از هم جدا شوند. پیشتر تعارض علم و دین در موضوع خلقت راذکر کردم. تفسیر سفر آفرینش مطابق علم جدید نیست ولى آیا سفر آفرینشچیزى هم براى گفتن ندارد؟ من معتقدم دارد. کتاب مقدس یک متنزیستشناسى نیست، ولى به ما مىگوید که خداوند «آدم» یعنى نخستینانسان را آفرید. او [یعنى آدم] ذروه نظام مخلوق خداوند است که برصورت خداوند خلق شده است، ولى او گناه کرد و از سوى خداوند طرد شد.او هبوط کرد و از بهشت عدن رانده شد و نفرین بر مخلوقات نازل شد.
پولس مقدس که از یهود بود و به ایمان مسیحى گروید، گفت که ما همه درهبوط آدم شریک هستیم (رساله به رومیان 51221). این مساءله بنیادینانسان است. چنین زبانى مىتواند زبان اسطورهاى خوانده شود. این زبانىنیست که فیزیکدان بهکار مىبرد، ولى اعتبار [مخصوص به] خود را دارد.پس عنصر اساسى تفسیر سفر آفرینش از خلقت، زمان آفرینش جهان یا آدمتوسط خداوند نیست، بلکه این حقیقت است که خداوند آدم را بهعنوانبرترین چیز در خلقتخویش، آفرید، ولى آدم هبوط کرد، هبوطى که برهمه ما اثر گذارد. ما تحتسلطه گناه هستیم، سلطهاى که محتاج رهایىاز آنیم.
پىنوشتها:
1.سال تولد : 1942
تحصیلات : کارشناسى فیزیک (1963)،دکترا در فیزیک (1972)،دانشگاه جان هاپکینز،کارشناسى ارشد الهیات (1983)، حوزه علمیه کلامى وارتبرگ
تجارب بعد از اخذ دکترا:مربى و استادیارفیزیک (75-1967) دانشکده وست مینستر،پنسیلوانیا ، مربى فیزیک (77-1975)دانشگاه وسترن استرالیا، استادیار فیزیک (1977-79،80،83)دانشکده لوتر ،کشیش و سرپرست کلیساىلوترى قدیس مارک ، تالماج ، اهایو (از سال 1984)، مربى حوزه علمیه لوترى تربیتى ، کلمبوس اهایو(از سال 1994).
جوایز:جایزه تمپلتون به خاطر تدوین و تفصیل درس علم و دین (199)
آثار : 24 مقاله در باب فیزیک نظرى و 35 مقاله در حیطه علم و الهیات ، دو جلد کتاب که عبارتنداز:«خصیصه الهى»(1988) (The Trademark of God) و «شاهد کیهانى»( .(1996) (Cosmic Witness
2 . Ground of Being
3 . Ultimate reality
4 . pantheists
5 . belief system
6 . interaction
7 . Genesis
8 . rationality
9 . act of worship
10 . agnostic
11- سال تولد: 1953.
تحصیلات: لیسانس فیزیک از دانشگاه درکسل، 1975; فوق لیسانس تاریخ و فلسفه علم دانشگاه ایندیانا (بلومینگتون)، 1981; دکترا در تاریخ و فلسفه علم دانشگاه ایندیاپا (بلومینگتون)، 1984.
سوابق کارى: استادیار علم و تاریخ، کالج مسیحا (گرانتهام) 19851990; دانشیار علم و تاریخ. کالج مسیحا، 19901996; استاد تاریخ علم; کالج مسیحا از 1996 تا اکنون (1999) کتابهاى اصلى: رابرت بویل، پژوهشى آزاد درباره مفاهیم متداول طبیعت (ویراستار به همراهى م. هانتر) انتشارات دانشگاه کمبریج; 1996.
12. در زبان انگلیسى اگر حرف سوم کلمه Evolution (به معناى تکامل) رابه i بدل سازیم، کلمه eviloution به دست مىآید که تلفظ آن بسیار نزدیک به Evolution است و پاره نخست آن evil به معناى شر و بدى است. گویا کسانى که نظریه تکامل را امرى شیطانى مىشمردند از این قرابت لفظى براى اشاره به مطرود بودن این نظریه بهره مىبردهاند.
13- سال تولد: 1945
تحصیلات: لیسانس فیزیک و شیمى (1975)، دکتراى فیزیک اتمى نظرى (1979) از کالج دانشگاه لندن; فوقلیسانس الهیات (1987)، دانشگاه آکسفورد; دکتراى الهیات (1991) دانشگاه توبینگن.
تجربه پس از تحصیلات دانشگاهى: معاون کشیش کلیساى بخش Edgware (198386) مربى در دانشگاه ناتینگهام در رشته الهیات (19901997); مربى ارشد از سال 1997 تاکنون.
14. K. Barth, Dogmatics in Outline, London 1947, p .9
15. K. Barth, church Dogmatics , 2.1: 297-325
16. recta Deum cognoscendi et colendi ratio, Synopsis theologica 1.2.4,quoted in R. A. Muller, Post-Reformation Dogmetics: Volume 1,Grand Rapids 1987, p . 117.
17. F. Burmann (1932-79)
.PvC وlz uDGOآC ulأ× EDOئ یvoD¾ ُطVpN qC éطVpN فëC .18
19. Religion and the Rise of Modern Science, Edinburg 1984 (rep.), 197
20. K. Barth, church Dogmatics , 1.1: 5-7