امکان و چگونگى علم دینى 3
آرشیو
چکیده
متن
تعریف شما از علم و دین چیست؟
در مقام پاسخ به این سؤالها که از من خواستهاند تا معناى این اصطلاح علم را به علوم تجربى محدود و منحصر کنم (و مسلم مىدانم که علوم ریاضى که بدون آن، علوم تجربى، به نحوى که امروزه از آن فهم مىشود، امکانپذیر نیست) تعریف خود را در اینجا به علم نوین، یعنى علمى که در سدههاى شانزدهم و هفدهم در اروپاى غربى بر اساس علم اسلامى و یونانى نشو و نما یافت محدود مىکنم، اما با برداشتى بسیار متفاوت از ماهیت واقعیت طبیعى (مادى)، معرفتشناسى و ربط و نسبت میان عالم هستى و اصل الهى (2) نسبتبه آنچه در علوم طبیعى سنتى نظیر علوم طبیعى اسلامى مىیابیم.
و اما درباره دین، تلقى من از دین وحى از سوى مبدا الهى (3) است که به بنیانگذارى سنتهایى منجر شده که بیش از هزار سال بر حیات بخشهاى گوناگونى از افراد بشر حکمفرما بوده است. بنابراین، این تعریف، احساسات دینى عمومى، «ادیان» به تازگى رسمیتیافته یا تعبیر و تفسیرهاى متجددانه از دین را که از دنیازدگى (4) روزافزون جهان هستى، حیات و اندیشه به ویژه در غرب جدید نشات گرفته است، دربرنمىگیرد. از اینرو، اظهارنظرهاى من متوجه دین به مفهوم سنتى آن است.
2. آیا بین تعاریف خود از این دو مفهوم تعارضى مىبینید؟
نهتنها بین تعاریف خود، بلکه بیش از هر چیز بین دو واقعیتى که متناظر با این دو مفهوماند - به نحوى که در بالا تعریف شد - و آن حق انحصارى نسبتبه طبیعت که به علم بخشیده شده است که در نتیجه آن هر معرفتى به طبیعتبه معرفت علمى محدود و منحصر مىشود، تعارضى قاطع مىبینم، کما اینکه قضیه در جهان نوین از همین قرار است.
3. به نظر شما تعارض بین این دو ممکن است در کجا باشد؟
اگر علم را به معناى نوع خاصى معرفتبه جنبهاى از واقعیتبپذیریم، در اینصورت، علىالقاعده، هیچ تعارضى در کار نخواهد بود، اما به مجرد اینکه علم را تنها معرفت موجه و معقول نسبتبه جهان بدانیم و از این بدتر این که هر معرفتى را که علمى نیست، نفى کنیم یا به قلمرو شعر و شاعرى، احساساتیگرى، (5) تخیلات، ذهنیتگرایى و مانند آنها تنزل دهیم، در این صورت، لزوما تعارضى در نگرش دینى به واقعیت در ساحتهاى متعدد مىتوان یافت که برخى از مهمترین آنها عبارتند از:
الف) از نظرگاه دینى، مبدا جهان هستى، اصل الهى، یعنى خداى ادیان ابراهیمى، است که فراتر از حوزه و ساحت تطور و تغییر و صیرورت است. چنین اعتقادى شامل حال علم نمىشود; به همین سبب است که برخى دانشمندان خداپرست، (6) برخى یگانهپرست، (7) برخى ندانمگو، (8) و با این همه برخى ملحداند. این موضعهاى دینى به علم آنان ارتباطى ندارد.
ب) در نظر دین، هر معرفت اصیلى ریشه در عقل الهى (9) دارد و سرانجام باید به اصل الهى رهمنون شود یا لزوما مرتبط با آن باشد، در حالى که علم جدید در پى تبیین کارکرد کل عالم هستى بدون توسل به اصل الهى است. دین به وحى و تعقل (10) و نیز عقل (استدلالگر) (11) دسترسى دارد و علم تنها به عقل و معرفتحسىاى که از راه تجربه بدست مىآید. معرفتشناسى دین با معرفت علمى تفاوت دارد و تحت هیچ شرایطى به معرفت علمى ارجاع و تحویل نمىشود.
ج) بر طبق ادیان ابراهیمى و نیز آیین هندو و آیین زرتشت و ادیان منسوخ (گو اینکه برخى از آنها در باب مساله پیدایش جهان هستى ساکتاند) جهان آغاز و فرجامى دارد که هر دو از سلسله حوادث زمانى فراتراند. هرچند کیهانشناسان جدید از پیدایش و نابودى عالم سخن به میان مىآورند، این امور همواره در قالب تعابیر صرفا طبیعتگرایانه و «مادى گرایانه» ملاحظه مىشوند، نگرشى که با کیهان شناسیهاى سنتى (12) که در نظر آنها وقوع جهان هستى و هضم و جذب آن هر دو با مراتب عالىتر واقعیت در ارتباط هستند، تفاوت مىکند.
د) مابعدالطبیعههاى سنتى و نگرشهاى دینى مبتنى بر سلسله مراتب هستىاند. جهان طبیعى فروترین مرتبه واقعیت است که بر فراز آن مراتب متعددى از عوالم روانى و معنوى قرار دارد، مراتبى که سرانجام به ساحت ذات الهى رهنمون مىشوند. اندیشه نوین درنتیجه تاثیر علم جدیدبر آن باعث گردیده است که این مراتب به قلمرو روان-جسمانى واحدى فرو کاسته شوند و نوعى تحویلگرایى (13) به وجود آورد که اگر مشخصه اندیشه خود دانشمندان بزرگ نباشد، در این صورت، مشخصه برداشت عامه مردم از علم است. در این روزگار در فرهنگ غربى فهم هر چیزى با ارجاع و تحویل آن به شالوده مادىاش برابر تلقى مىشود. هنگامى که [وجود] خدا نفى مىشود یا به کار علمى سترگى بىارتباط دانسته مىشود، روح به روان، روان به کارکردهاى زیستشناختى، کارکردهاى زیستشناختى به کارکردهاى شیمیایى و شیمى به فیزیک ارجاع و تحویل مىشوند. در حالى که در نظر ادیان، خود وجود و همه ارزشها از عالم بالا، یعنى از مبدا کل هر واقعیت، نشات مىگیرد، در جهانبینى علمى غالب تلاش مىشود تا هر چیزى را از عالم پایین اخذ کنند، یعنى از معجون ملکولى سوپوار اولیه از رهگذر آن فرآیند سحرآمیزى که تکامل انواع نامیده مىشود که در نتیجه آن بزرگترین پیامبران و اولیاءالله (14) صرفا نتیجه تغییر و تبدلات تصادفى و تکامل اتمها و مولکولها تلقى مىشوند که بدون طرح و تدبیر، (15) بلکه در اثر صدفه محض به مظاهر بلندمرتبهاى از کمال انسانى منجر شدهاند.
ه) از نظر ادیان آنچه به صورت «قوانین طبیعت» نمایان مىشود، بازتابهایى از حکمت الهى و در شریعتهاى توحیدى ابراهیمى، مشیت الهى (16) نیز هستند. گذشته از این، جهان نهتنها آفریده خداست، بلکه لحظه به لحظه قائم به ذات اوست. قدرت خلاقه الهى وجود جهان هستى را در این زمان و در هر لحظهاى از تاریخ جهان هستى امکانپذیر مىسازد و مشیت او و نیز نیروها و موجودات در قلمرو عالىترى از وجود نظیر فرشتگان، به تعبیر قرآن، در عالم هستى نافذ و فعالاند. این نگرش به کلى با موجبیت على (17) ذاتى (از درون)، یعنى موجبیت على کمى، که بر دیدگاه علمى در مقیاس کلان حاکمیت دارد، در تضاد و تعارض است، فرقى نمىکند که از احتمالات ماشینى کوانتوم چه تعبیر و تفسیرى داشته باشیم.
و) در همه ادیان، قوانینى که در عالم هستى سیطره دارند به قوانین اخلاقى و دین که لزوما بر اعمال انسانى حاکماند، و نوموس (nomos) یا ناموس در آیین هندوى خاور دور و اسلام و نیز فلسفه سنتى، همه به واقعیت واحدى اشاره دارند. مراد از همه آنها هم «قوانین طبیعت» و هم اصول یا عمل اخلاقى انسانى است. در مقایسهاى کلى، «قوانین طبیعت»، آنگونه که علم نوین از آنها تصور مىکند، به هیچ روى ارتباطى با اخلاق ندارند، هرچند بسیارى از دانشمندان شخصا افرادى بسیار اخلاقى باشند.
ز) در نظر علم نوین، «واقعیات» طبیعى پدیدههایى هستند که باید فىحدنفسه از نظر ریاضى یا به نحوى توصیفى مورد مطالعه قرار گیرند. واقعیات حاکى از یک نظام واقعیتبرین نیستند. در نظر دین، پدیدههاى طبیعت، نمادها، نشانههاى خدا (آیات الله، vestigiaDei )، یعنى نمادهایى از نظام واقعیتبرین و درى به آن نظام هستند.
4. دلایل گسترش تعارض بین این دو کدامند؟
همه نکاتى که پیشتر گفته آمد، ادلهاى بر این تعارضاند، اما دلیل اساسى بر این تعارض از این حقیقت ناشى مىشود که با [ظهور] انقلاب علمى، علم جدیدى زاده شد که مدعى است تنها علم طبیعى بر حق است و نهتنها با برداشت دینى و کلامى از طبیعت، بلکه با علوم طبیعى از انواع دیگر نظیر علم کیمیا و جادوگرى، که تا عهد رنسانس به حیات خود ادامه داده بودند اما دیرى نگذشت که به قلمرو «علوم خفیه» (18) و خرافه فرو کاسته شدند، سر ستیز دارد.
از ناحیه دین در اروپاى عهد رنسانس حادثه بسیار مهم فقدان ابعاد حکمى مسیحیت در جریان اصلى تفکر دینى روى داد، با این پیامد و نتیجه که تنها نوعى ظاهر فهمى (19) و گرایش ضد عقلانى برجاى ماند که در مقابل تحدىهاى علم نوین بىدفاع بودند. هیچ مکتب حکمى و مابعدالطبیعى مورد قبول و موافق با روند کلى دستگاههاى دینى که بتواند علم نوین را در چارچوب مابعدالطبیعى جهانشمولى بگنجاند، باقى نماند. آن کسانى که به چنین امورى ابراز علاقه مىکردند، به به غیبباور (20) شهرت یافتند، اما حتى این عده معدود به نحوى مؤثر با دین نهادى غرب پیوند و ارتباط نداشتند.
5. نقش دین در نشو و نماى علم در غرب چه بوده است؟
قبل از انقلاب علمى، علم غربى در صومعهها و دانشگاهها که غالب آنها مراکز دینى بودند، پرورش یافت. با ظهور انقلاب علمى بسیارى از این دانشگاهها به مراکزى براى تبلیغ علم تبدیل یافتند، در حالى که فرهنگستانهاى تازهتاسیسى نظیر فرهنگستان لینسى (21) در ایتالیا و انجمن سلطنتى انگلستان که پشتیبانان عمده علم بودند، اعضاى بسیارى را از جامعه دینى در اختیار داشتند. همچنین فرقههاى کاتولیک مذهبى نظیر یسوعیان (22) (ژوزوئیتها) وجود داشتند که به تبلیغ و ترویج علم نوین مىپرداختند. با این همه، محرکه رشد علم از دستگاه دینى مسیحیت نشات نمىگرفت، اما پس از محاکمه گالیله، مسیحیتبا گسترش علم مخالفتى نورزید، بجز در پارهاى موارد که پاى امور کلامى خاص یا امور اخلاقى به میان مىآمد. از قرن هفدهم به این سو دین در غرب در بسیارى از موارد در مقابل مدعیات علمى رو به گسترش عقب نشست و جهان هستى را به علم واگذاشت تا بدون هیچگونه ضدیت دینى درخور توجهى به کندوکاو بپردازد. بلکه در بسیارى از موارد ترغیب و تشویقهایى از محافل دینى نیز مىرسید و برخى از دانشمندان پیشکسوت نهتنها دیانتپیشه بودند، بلکه به فرق دینى کشیشان و کاهنان نیز متعلق بودند.
6. آیا مىتوانیم علم دینى داشته باشیم؟
البته مىتوان نوعى علم دینى داشتبه شرطى که این اصطلاح دربرگیرنده آن مابعدالطبیعهاى که شالوده نگرش دینى به واقعیت را تشکیل مىدهد، باشد. جهانشناسىهاى سنتى، اعم از اسلامى، هندى یا چینى، علم بودند و در عین حال علوم دینى نیز بودند به همان معنایى که - چنانکه در بالا تعریف شد - علوم بابلى و مصرى علوم دینى بودند. حتى علم در یونان باستان، پیش از آنکه دین، علم و فلسفه در دوره کلاسیک اندیشه یونان از یکدیگر جدا شوند، علم دینى بود. اما مایههایى از علم دینى در روزگار باستان وجود دارد - همانگونه که در مکتب فیثاغورث (23) یافت مىشود - که از تفکیک بین جنبه کیفى اعداد و ارقام و جنبه صرفا کمى آنها امتناع مىورزید. حتى فلسفه طبیعى ارسطو واجد بعد دینى بود. سهولت راهیابى این فلسفه به جهانبینى اسلامى و سپس به جهانبینىهاى یهودیت و مسیحیت از همینجاست.
و اما در مورد علم نوین، تا بدان حد که علم نوین با جنبهاى از واقعیتسر و کار دارد، اهمیت و ارزشى فراتر از قلمرو طبیعى دارد و واجد بعدى دینى است. اما، علم نوین، براى خود حدود و ثغورى وضع کرده است که آن را از کند و کاو و در اهمیت و ارزش دینى یافتههایش بازمىدارد و در حقیقت هیچ حقى براى انجام دادن این کار ندارد. اما، عالمان مابعدالطبیعه و الهیدانان (که ممکن است دانشمند (علوم طبیعى) نیز باشند) مىتوانند توجه را به اهمیت و ارزش دینى آنچه علم نوین - و البته، نه علوم ناظر به مفروضات فلسفى مادیگرایانه که ابتدا به عنوان فرضیه پذیرفته مىشوند و سرانجام واقعیات تلقى مىشوند - محقق ساخته است، جلب کنند.
7. آیا علم مىتواند بىنیاز از دین باشد؟
علم نوین، و نه ضرورتا یکایک دانشمندان، تا به حال بىنیاز از دین بوده است، و حقایق دین به کارکرد آن ربطى ندارند. در حقیقت، به همین سبب است که آثار و پیامدهاى شیوع جهانبینى علمى از جمله علمباورى (علمزدگى) نوین، اگر در شکل عالىترى از معرفت تلفیق نشوند، سر و کارشان به از بین بردن ارزشهاى معنوى و اخلاقى بشرى و سرانجام به نابودى وجود فیزیکى خود جامعه خواهد کشید. هیچ راه و روشى براى اخذ یک اخلاق کارآمد از علم براى اکثریت مردم وجود ندارد، در حالى که علمباورى، خود همین ساختارهاى واقعیات، هم واقعیت الهى و هم واقعیت انسانى، را که اخلاق دینى همواره بر پایه آنها استوار بوده است، به صورت ساختارهاى غیرواقعى درمىآورد. بسیارى از دانشمندان خوش دارند که علوم خود را در بسترى اخلاقى پیگیرى کنند در عین اینکه نسبتبه آثار نگرش به واقعیت، از جمله واقعیت انسانى، که به نابودى همین شالوده اخلاق دینى مدد مىرساند، بىاعتنا باشند، شالودهاى که تا به حال هر جامعه انسانى بر پایه آن استوار بوده است، اما بعید است که چنین دانشمندانى بتوانند این کار را در آیندهاى نزدیک به انجام برسانند.
8. آیا مىتوان قلمرو فعالیت علم و دین را بهطور کامل از هم تفکیک کرد؟
مدتى در غرب بسیارى در پى آن بودهاند که این قلمروها را به منزله راهى براى ایجاد وفاق و آشتى میان علم و دین از هم تفکیک کنند. اما در واقع چنین تفکیکى امکانپذیر نیست، چرا که علم دعوى حق انحصارى علم به قلمرو طبیعى از جمله جسم انسان و هم اینک بیش از پیش علم به روان انسان را براى خود قائل است، در حالى که دین کامل نیز باید از حق خود در شناخت جهان طبیعتبه نحوى بنیادین حفظ و حراست کند. بنابراین، فعالیتهاى علم و دین و مدعیات آنها بهطور قطع با هم تصادم و تزاحم مىکنند و نمىتوانند بهطور کامل از هم جدا شوند الا اینکه شان و رتبه دین بیش از پیش به یک امر ذهنى و شخصى که سر و کار چندان با جهان عینى ندارد، فروکاسته شود. این امر، در حقیقت، دقیقا همان چیزى است که در سدههاى اخیر در غرب روى داده است و معرفت دینى در اکثر موارد در روند کلى فرهنگ شان و رتبه عینى خود را از دست داده است. اما این رویداد در دوران ما به جریانات غیرشایع دینطلبى براى بازیابى اهمیت و ارزش طبیعت، از جمله جسم انسان، انجامیده است.
وضع مطلوب (آرمانى) این خواهد بود که معرفت مابعدالطبیعى اصیلى، از جمله معرفتبه اصل الهى و همه مراتب تجلى آن به منزله چارچوبى هم براى علم و هم براى دین، به معناى متعارف این اصطلاح، در اختیار داشته باشیم، بهگونهاى که هر دو در اصول مشترکى سهیم باشند. چنین وضعى در اسلام سنتى و سنتهاى دیگر وجود داشته است. بدون این اصول، هیچ راهى براى ایجاد هماهنگى و وفاق بین یک جهانشناسى بىاعتنا نسبتبه مبدا الهى جهان هستى، حضور خداوند در عالم مخلوقات، مراتب عالىتر وجود، تقدس حیات و واقعیات فرجام (آخرت)شناختى (24) و دین که دقیقا بر پایه این واقعیات استوار است، وجود ندارد. در چنین اوضاع و احوالى تفکیک ساحتها صرفا به معناى هرچه بیشتر جداسازى دین و بیرون راندن آن از قلمرو طبیعت و جهانى است که انسان را در زندگى روزمرهاش در چنبره خود دارد. نتیجه این کار براى بیشتر مردم تبدیل واقعیاتى که دین با آنها سر و کار دارد، به خیالپرورى، خیالپردازى و واقعیتگریزى (25) است که بهگونهاى بسیار روشن در جهان نوین مشاهده مىکنیم.
اگر امیدى به صلح و سازگارى میان علم و دین وجود داشته باشد، همانا در استقرار علم در جایگاهى است که بدان متعلق است، به منزله علم طبیعىاى که مىتواند نسبتبه بعد خاصى از واقعیت طبیعى شناخت پیدا کند و واجد این صلاحیت هست که به انسان امکان دهد تا بر آن تسلط یابد، اما نهتنها به منزله حتى یگانه علم به قلمرو طبیعى، چه برسد به علم به مراتب عالىتر واقعیت که علىالقاعده خارج از دسترس آن است.
هیچ امکانى براى سازگارى بین علم و دین وجود ندارد مگر آنکه تحویلگرایى علمى به کلى از گردونه خارج شود. قدرت پیوسته رو به کاهش دین و محدودیتهایى که بر حوزه معرفت و فعالیت عارض شده است، به جاى آنکه هماهنگى و وفاقى ایجاد کند، سرانجام به نابودى جامعه انسانى خواهد انجامید. این عملى است که طرفداران و اصحاب علم تمامیتخواه (26) ، که دعوى تمامیتخواهىاش، به رغم موفقیتهاى بسیارش، ویرانگر آن چیزى است که حیات انسان را امکانپذیر مىسازد، تا حدود زیادى باعث و بانى آن هستند، همانگونه که مردان و زنان متدینى که از درک تعارضات علم نوین با نگرش دینى به حیات عاجزند و از اینرو نمىتوانند پاسخ مناسبى براى آنها فراهم سازند، باعث و بانى آن هستند.
هیوستون اسمیت (27) .
تعریف شما از علم و دین چیست؟
علم به مطالعه جهان تجربى مىپردازد و دین بر آن است که به ما شاکله کلى [هستى] را که در آن خدا شاخص است، بفهماند و بین ما و این شاکله پیوند برقرار کند.
2. آیا تعارضى بین تعاریف خودتان از این دو مفهوم مىبینید؟
اگر هر کدام پاىبند وظیفه خاص خود باشند، خیر.
3. به عقیده شما در کجا ممکن است تعارضى بین این دو پیش آید؟
هنگامى که هر کدام از چارچوب اختیارات خود پافراتر گذارد. دین هنگامى از محدوده خود پا فراتر مىگذارد که کارش با تلاشهاى علم براى فهم جهان تجربى، یعنى جهان طبیعت مادى، تداخل کند. علم نیز زمانى مرزشکنى مىکند که مدعى باشد مىتواند بدون یارى دین به مسائل غایى دسترسى یابد و پاسخهاى بىچون و چرایى ارائه دهد، سؤالاتى نظیر اینکه ما که هستیم، چگونه به این جهان پا گذاشتهایم، معنا و مفهوم حیات چیست و آیا زندگى پس از مرگ وجود دارد؟
4. دلایل گسترش تعارض بین این دو چه بودهاند؟
چون که در طول تاریخ هر دو از حدود و ثغور خاص خود تجاوز کردهاند. در غرب متکلمان در این قضیه مقصر بودند هنگامى که (در سدههاى شانزده و هفده) در فعالیتهاى علمى دخالت کردند. اکنون اوضاع و احوال برعکس سابق است. امروزه بیشتر مرزشکنىها از علم نشات مىگیرد.
5. نقش دین در توسعه و تکامل علم در غرب چه بوده است؟
این یک موضوع بغرنجى است که در حوصله پاسخى کوتاه نیست.
6. آیا مىتوانیم یک علم دینى داشته باشیم؟
خیر. اما مىتوان علمى داشت که با دین سازگار باشد.
7. آیا علم بىنیاز از دین است؟
بله، اما آدمیان خیر.
8. آیا مىتوان حوزههاى فعالیت علم و دین را از هم جدا کرد؟
قلمروهاى بر حق آنها را مىتوان از هم بازشناخت. اما این دو باید مکمل یکدیگر باشند و - در مقام ارائه نگرش جامعى به کل واقعیت، تا آنجا که چنین نگرشى از نظر انسانى دستیافتنى باشد - مانند قطعات یک چهلتکه (پازل) باید با هم جفت و جور شوند.
ولفگانگ اسمیت (28) .
تعریف شما از علم و دین چیست؟
ممکن استبپذیریم که هدف علم طبیعى درک کارکردهاى طبیعت از رهگذر کشف قوانین طبیعى است. اما هر علم خاصى از روى روششناسى خاص خودش تعریف مىشود و از اینرو نهتنها با طبیعتیا واقعیت، از این حیث که واقعیت است، بلکه با لایه یا مرتبه خاصى از واقعیتسر و کار دارد که با آنچه از آن مىتوان بهطور کلى به ابزار مشاهده تعبیر کرد، مشخص مىشود.
از سوى دیگر، دین با خیر فرجامین (29) انسان سر و کار دارد، و درنتیجه، بیش از هر چیز به ارتباط انسان و خدا مربوط است. ازاینگذشته، دین امرى ساخته و پرداخته دستبشر نیست، یعنى نهادى که به دلیلى سیر تکاملى داشته است، بهگونهاى که امروزه از آن تصور مىکنیم، بلکه مبتنى بر وحى الهى است. خداوند خود را بر انسان مکشوف ساخت و جوهر این وحى یا مکاشفه از طریق کتب آسمانى و احادیثشفاهى سینه به سینه به دست ما رسیده است. ازاینگذشته، این میراث مقدس از دو جنبه تشکیل شده است و آن دو عبارتند از حقیقت و طریق; و این دو مکمل یکدیگرند به این معنا که یکى متضمن یا مستلزم آن دیگرى است. بنابراین، به تعبیر دقیقتر، حقیقت دین را تنها کسانى مىتوانند بسنجند که در راه تقدس بخشیدن به آن پیشرفت کرده باشند. هیچ دینى را نمىتوان هرگز «از بیرون» آنچنانکه باید و شاید، درک کرد.
2. آیا بین تعاریف خود از این دو مفهوم تعارضى مىبینید؟
از آنجایى که هیچگونه ضدیتى بین علم و دین به معناى تباین و مغایرت یا ناسازگارى ذاتى در میان نیست، تعارض به سبب پاهاى از محدودیتهاى ذهنى و آرا و نظرهاى دروغین گوناگون پیش مىآید. دانشمندان، به سهم خود، در اثر عجز از ادراک اینکه روشهاى پژوهش آنان نهتنها به واقعیت، فى حد نفسه، بلکه به مراتب یا وجوهى خاص - که قبلا ذکر آن رفت - دست مىیابند، عموما دچار لغزش مىشوند، و از اینرو غالبا از جهانبینى تحویلگرا جانبدارى مىکنند. در حقیقت، یک دانشمند بر این اعتقاد است که آنچه را نتوان با ابزار و وسایل علمى درک کرد، به حکم همین واقعیت، لابد فاقد شان و مرتبه عینى است و درنتیجه به حوزه امور ذهنى تعلق دارد. دیگرى به دلایلى محکم و موجه مىپذیرد که چنین «خیالپردازیهایى» (30) براى زندگى انسان حقیقتا مفید یا حتى نیاز است; و با این همه، نفى هستىشناختى آن به قوت خود باقى مىماند. نگرش علمى غالب به پدیده دین اساسا از این دست است; همانگونه که انشتین زمانى مطرح کرد: «علم با آنچه هست و دین با آنچه باید باشد، سر و کار دارد». اما روشن است که این موضوع به نفى صریح حقیقت دینى به نحوى که «از درون» برداشت مىشود، مىانجامد. و پاسخ الهیدان در غرب غالبا ناموفق از کار درآمده است. بسیارى در اثر تسلیم ناشى از حیرت به جد در پى تعبیر و تفسیر مجدد دین در راستاى خطوط فکرى کمابیش ذهنى گرایانه بودهاند که درنتیجه دین را عملا به نوعى رواندرمانى یا کنش باورى اجتماعى ارجاع و تحویل مىکنند که هر دو یکى است. از اینرو، دین در غرب بیش از پیش به دو اردوگاه سنتى و متجدد تقسیمبندى شده است. اما لازم است که به روشنى درک کنیم که دین دنیازده در واقع به هیچ روى دین نیست، بلکه تنها مىتواند یک امر مجعول دنیوى (31) و کم و بیش بىاهمیتباشد. اضافه کنم که امور انگشتشمارى در جهان کسالتآور و ملالانگیزتر از یک دین روز آمد شدهاند.
3. به نظر شما تعارض بین این دو ممکن است در کجا باشد؟
همانگونه که پیشتر اشاره کردم، به اعتقاد من علت اصلى تعارض بین دین و علم در اعتقاد علم باورانه به تحویلگرایى است. به تعبیرى دقیقتر، این تعارض اصولا در این اعتقاد نهفته است که همه موجودات عینى، در واقع، «چیزى نیستند به جز» حاصل جمع مولکولها یا ذرات زیر اتمى. (32) این اعتقاد، در یک کلمه، همان فرض هستىشناختى است که در مدارس و دانشگاههاى ما به منزله یک واقعیت علمى تبلیغ و ترویج مىشود. اما همانگونه که در کتاب جدیدم معماى کوانتم استدلال آوردهام، این اعتقاد در حقیقت از یک اصل موضوع فلسفى که رنه دکارت وارد کرد، نشات مىگیرد، که على الاصول چه با روش فلسفى چه با روش علمى، اثباتناپذیر است. گذشته از این، معلوم مىشود که تناقضنماهاى (33) ظاهرى نظریه کوانتوم را که فیزیکدانان را بر آن داشته است تا جهانبینىهاى گوناگون جدید و عجیب و غریبى - نظیر فرضیه واقعا عجیب و غریب «جهانهاى کثیر» (34) - در حقیقت مىتوان تا قضیه تحویلگرایانهاى که فیزیکدانان از روى عادت (و بىجهت!) مسلم مىگیرند، ردیابى کرد. توجه به این نکته حائز اهمیت است که این مغالطه علمى ابتدایى موجب بروز اعتقادات علمى دیگرى مىشود که کمتر از دیگر اعتقادات، غیر منطقى و مخالف با دین نیست، و آنها را تحکیم مىبخشد. مهمترین شاهد مدعا، بىگمان، اصل (اعتقادى) داروینیسم است که بار دیگر از قرار معلوم برپایه واقعیات علمى استوار شده است. اما همانگونه که بسیارى تا به حال پى بردهاند، قضیه واقعا از این قرار نیست. برعکس، همانگونه که در جاى دیگرى خاطر نشان کردهام، ما نیازمند فرضیات استعجالى گوناگونى که هر یک به اندازه خود نظریه داروینیستى نامحتمل است، هستیم تا این نظریه را در مواجه با واقعیات صریحا مخالف تقویت کنیم. من معتقدم که دانشمندان، تکامل انواع داروینى را مىپذیرند، نه به اعتبار شواهد و مدارک علمى، بلکه به این علت که فرض تحویلگرا جاى هیچگونه حق انتخابى را در این موضوع باقى نمىگذارد. با این همه، در عالمى که در نهایت مشتمل بر ذرات زیر و نوع زاد (36) را نمىتوان به وضوح تصور کرد.
وقتى قضیه به مبادى اولیه مربوط مىشود، اعم از اینکه این مبادى، مبادى اولیه حیات، انواع یا عالم بهطور کلى باشند، روشهاى علم سرانجام نامناسب از کار درمىآیند. به عقیده من، این امر همان چیزى است که کشف تفرد نخستین (37) یا به اصطلاح مهبانگ (38) در حوزه پیدایش کیهان به اثبات مىرساند: همیشه حد و مرزى در بررسى مبادى اولیه وجود دارد که روشهاى علم را فراتر از آن نمىتوان به کار برد. تعارض بین علم و دین، به اعتقاد من، هنگامى برطرف خواهد شد که دانشمندان بیاموزند که این محدودههاى طبیعى و گریزناپذیر را به رسمیتبشناسند.
4. دلایل گسترش تعارض بین این دو کدامند؟
از آنچه قبلا گفته آمد به دست مىآید که تعارض بین علم و دین اساسا از عجز و ناتوانى دانشمندان در تمایزگذارى روشن بین واقعیات علمى و اعتقادات علم باورانه سرچشمه مىگیرد. همین فقدان وضوح فلسفى، همین خلط و التباس عقلانى است که این حقیقتیک را توجیه و تعلیل مىکند که دانشمندان تردیدآمیزترین آراى فلسفى را به منزله حقایق علمى مقبول و ترویج کردهاند و به نام علم، جهانبینى سطحى را به خورد عوامالناس متحیر و خوشباور دادهاند، جهانبینىاى که سرسوزنى تایید علمى به نفع آن وجود ندارد. دانشمندان، در حکم یک طبقه، با جلب اعتماد و تحسین جامعه به اتکاى عجایب فنآورانهاى که در اختیار دارند، با سوق دادن عامه مردم بر ضد حقایق دین، از قدرت و اقتدار خودشان بهرهبردارى سوء کردهاند. البته نمىخواهم القا کنم که آنان آگاهانه دیگران را فریب دادهاند، بلکه بیشتر معتقدم که آنان خود نیز در موضوعات مربوط به فلسفه، مابعدالطبیعه و دین به گمراهى افتادهاند. در ضمن، این «راهنمایان نابینا» بر تعلیم و تربیت و اعتقاد عامه تاثیرات بى حد و حصرى مىگذارند که آثار و پیامدهاى فاجعهآمیزى را براى سعادت انسان، هم در این سرا و هم در سراى آخرت به همراه دارد.
5. نقش دین در نشو و نماى علم در غرب چه بوده است؟
من آن قدر از تاریخ سررشته ندارم که به تفصیل یا با اطمینان کامل به این سؤال پاسخ دهم، اما غالبا ادعا مىشود که علم غرب در الهیات ریشه دارد. از این گذشته، درک این مطلب که این دو مفهوم همزاد قانون طبیعى و فهمپذیرى عالم هستى - تا کوچکترین اجزاء آن - ممکن استبه قدر کفایت از نظریه پردازیهاى دینى الهام یافته باشند دشوار نیست. با این همه، جهانى که از طریق کلمه، کلمةالله، بوجود آمده، کمتر آشفته، اتفاقى یا غیرقابل فهم مىتواند بود. نیز مىدانیم که بانیان علم غربى مالامال از اعتقادات دینى بودند و براى نمونه نیوتن کسى بود که بخش عظیمى از اواخر عمر خود را به مطالعات دینى اختصاص داده بود. افزون بر این، علىرغم الحاد شایعى که در حال حاضر در غرب یافت مىشود، شایان توجه است که برخى از سرشناسترین دانشمندان قرن ما به طرزى جدى به خدا اعتقاد مىورزیدند و از این اعتقاد الهام علمى مىگرفتند که براى نمونه آلبرت انشتین، ماکس پلانک، (39) نیلز بور (40) و اروین شرادینگر (41) از آن جمله بودند.
6. آیا مىتوانیم علم دینى داشته باشیم؟
از آنجایى که هیچگونه تعارض ذاتى بین علم و دین در کار نیست، بهطور مسلم امکانپذیر است که هم معتقد متدین و هم یک دانشمند، یا، به تعبیرى مؤکدتر، فردى کاملا متدین و کاملا دانشمند باشیم. ازاینگذشته، با در نظر گرفتن این واقعیت که طبیعتحکم الهى را باز مىتابد و هر قانون طبیعى در نهایتبر پایه اصل الهى استوار است، روشن است که انسان اهل دین و دیانتبهطور شایسته مىتواند از شیوه عمل و یافتههاى علم الهام گیرد. چنین فردى در اثر اشراق و روشنگرى آموزه مقدس، در حقیقت، به درک مراتب ژرفترى از آنچه علم بدان دستیافته، نایل مىشود تا از آنچه که از دیدگاهى دنیوى یا دین گریز امکانپذیر مىشود. من کاملا اعتقاد دارم که علم، اگر به شان و رتبه خودش محدود و منحصر شود، در واقع نمىتواند به معنا و مفهوم عالىتر یا اهمیت و ارزش کشفیات خودش پى ببرد.
7. آیا علم بىنیاز از دین است؟
همانگونه که عالم هستى به خودى خود نمىتواند در مفارقت از خدا پایدار بماند، علم نیز نمىتواند دیرى در مفارقت از خدا دوام آورد و رونق داشته باشد. اگر به راستى ریشه علم در الهیات باشد، چنانکه گفته آمد، جاى شگفتى چندانى نیست که علم، اگر بر آن است که پژمرده نگردد و سرانجام از میان نرود یا به همین معنا به یک امر صرفا فن آورانه تنزل پیدا نکند، لحظه به لحظه نیازمند است که از آن حوزه (الهیات) توشه برگیرد. مىتوان افزود که عدهاى از دانشمندان و در راس آنان آلبرت انیشتین، در حقیقت، ابراز نگرانى کردهاند که علم چهبسا هم اکنون در همان مسیر حرکت مىکند: ابراز نگرانى از اینکه جستجوى حقیقت پیشین ممکن است در برابر قدرتطلبى تمام عیار سربسپارد. اما یک مطلب روشن است: هرگاه این تنزل صورت بگیرد، دیگر پاى یک انشتین یا یک هایزنبرگ، (42) یا، در واقع، یک دانشمند خلاق و مبتکر ممتاز در میان نخواهد بود. تنها با فنآزمودهاى برمىخوریم که به طرزى یکنواخت در کار خود مشغول است.
8. آیا مىتوان قلمرو فعالیت علم و دین را به طور کامل از هم تفکیک کرد؟
همانگونه که پیشتر بیان کردیم، حوزه علم و دین را بدون وارد کردن آسیب جدى به هر دو نمىتوان کاملا از هم جدا کرد. در حقیقت، همین جداسازى بود که به دنبال فروپاشى مسیحیت در قرون وسطى روى داد، و همانگونه که مىدانیم، به تنشها و کشمکشهایى منجر گردید که در حال حاضر نهتنها غرب، بلکه نوع بشر را بهطور کلى مبتلا کرده و در معرض خطر قرار داده است. اما شیوع ایدئولوژیهاى علم باورانه و سوء استفاده از صنعتگرایى آخرین حرف را در این سیر تکاملى نمىزند. چیز دیگرى به مراتب ظریفتر در حال تکوین است که براستى مستلزم منابع کامل مابعدالطبیعه سنتى براى تبیین آن است. رنه گنون، (43) مابعدالطبیعهشناس فرانسوى بود که بیش از نیم سده پیش پیشبینى کرد که سنتستیزى» (44) نوین که از زمان به اصطلاح نهضت روشنگرى (45) در غرب متداول شده است، به آنچه که او از آن به ضد سنت (46) تعبیر مىکرد، تن خواهد داد، یعنى احیاء ظاهرى اعتقادات دینى و سنتهاى مقدس که در واقع کاملا متضاد است. باید توجه داشت که کمتر از دو دهه پس از پیشبینى رنه گنون، جامعه غربى در اثر انفجار فرهنگى دهه شصت، که در انگلستان و ایالات متحده آغاز شد و از آن زمان به بخش اعظمى از کره زمین سرایتیافت، شگفت زده شد. ما در این جا تلاش نخواهیم کرد تا حدود و ثغور این جنبش چند وجههاى را با پادفرهنگهاى گوناگوناش، اعتیادپرستىاش، (47) و انحرافات جنسىاش، (49) فمینیسم (زن آزادخواهى) خشونت طلبش، «یوگاهاى» به توحش گراییدهاش، معنویتهاى دروغیناش و به اصطلاح ایدئولوژیهاى عصر جدیدش را مشخص کنیم; همین بس که بگوییم همین امر - و نه مادیگرایى خام ایام گذشته - جامعه را تهدید مىکند. و نظر به اینکه تجلیات متعدد آنچه از آن مىتوان از روى مسامحه به جنبش عصر جدید تعبیر کرد، به روشنى ویرانگراند، تنها در پرتو مجموعه آرا و نظیرهاى سنتى است که مضمون و محتواى سنتستیز جنبههاى نابتر و «معتبر»تر آن را مىتوان تشخیص داد. اضافه کنم که سنتهاى دینى گوناگون شرق و غرب پدیدهاى از این دست را (غالبا در قالب تعابیر یکسانى) پیشبینى کردهاند و «آخرالزمان» (50) را دوران توام با فتنههاى سهمگین تصویر کردهاند، دورانى که پیامبران دروغین به فور ظاهر خواهند شد و جمعیتهاى وسیعى از افراد بشر فریب خواهند خورد. ما دقیقا نمىدانیم که این سناریوى فرجامشناختى چه موقع تحقق خواهد یافت، یا اینکه چهبسا قبلا آغاز گشته است. اما بیایید این ضرب المثل را بیاد آوریم که در بسیارى از سنتها یافت مىشود: از‹ژذرب/›› ؤd DèـN 3.Divine Origin
. 4secularization
5. sentiment
6. theist
7. monist
8. agnostic
9.Divine Intellect.
.10 intellection
11. reason
12. traitional cosmologies
13. reuctionism
14. saints
15. esign
16.Divine Will
17. eterminism
18. occult sciences.
19. Literalism.
20. cooultist.
21. Lincei
22. the esuit.
23. ythagoreanism
24. eschatological
25. irreality
26. totalitarian. )
29. Vltimate goo
30. fantacy
31. rofane.
32. subatomic articles
33. araox
34. "many worls" hyothesis
35. biogenesis
36. seciation
37. inilial singularity
38. big bang
39. Max lanck
40. Niels Bohr
41. Erwin Schr خ inger
42. eisenberg
43. Rene uenon.
44. anti-traition
45. Enlightenment
46. countertraition
47. rug cult
48. rock music
49. sexual aberrations
50. the latter ays
.81 :ِCpvC ôoکv .51