آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۱۱

چکیده

متن

تعریف شما از علم و دین چیست؟
در مقام پاسخ به این سؤالها که از من خواسته‏اند تا معناى این اصطلاح علم را به علوم تجربى محدود و منحصر کنم (و مسلم مى‏دانم که علوم ریاضى که بدون آن، علوم تجربى، به نحوى که امروزه از آن فهم مى‏شود، امکان‏پذیر نیست) تعریف خود را در اینجا به علم نوین، یعنى علمى که در سده‏هاى شانزدهم و هفدهم در اروپاى غربى بر اساس علم اسلامى و یونانى نشو و نما یافت محدود مى‏کنم، اما با برداشتى بسیار متفاوت از ماهیت واقعیت طبیعى (مادى)، معرفت‏شناسى و ربط و نسبت میان عالم هستى و اصل الهى (2) نسبت‏به آنچه در علوم طبیعى سنتى نظیر علوم طبیعى اسلامى مى‏یابیم.
و اما درباره دین، تلقى من از دین وحى از سوى مبدا الهى (3) است که به بنیانگذارى سنتهایى منجر شده که بیش از هزار سال بر حیات بخشهاى گوناگونى از افراد بشر حکمفرما بوده است. بنابراین، این تعریف، احساسات دینى عمومى، «ادیان‏» به تازگى رسمیت‏یافته یا تعبیر و تفسیرهاى متجددانه از دین را که از دنیازدگى (4) روزافزون جهان هستى، حیات و اندیشه به ویژه در غرب جدید نشات گرفته است، دربرنمى‏گیرد. از این‏رو، اظهارنظرهاى من متوجه دین به مفهوم سنتى آن است.
2. آیا بین تعاریف خود از این دو مفهوم تعارضى مى‏بینید؟
نه‏تنها بین تعاریف خود، بلکه بیش از هر چیز بین دو واقعیتى که متناظر با این دو مفهوم‏اند - به نحوى که در بالا تعریف شد - و آن حق انحصارى نسبت‏به طبیعت که به علم بخشیده شده است که در نتیجه آن هر معرفتى به طبیعت‏به معرفت علمى محدود و منحصر مى‏شود، تعارضى قاطع مى‏بینم، کما اینکه قضیه در جهان نوین از همین قرار است.
3. به نظر شما تعارض بین این دو ممکن است در کجا باشد؟
اگر علم را به معناى نوع خاصى معرفت‏به جنبه‏اى از واقعیت‏بپذیریم، در اینصورت، على‏القاعده، هیچ تعارضى در کار نخواهد بود، اما به مجرد اینکه علم را تنها معرفت موجه و معقول نسبت‏به جهان بدانیم و از این بدتر این که هر معرفتى را که علمى نیست، نفى کنیم یا به قلمرو شعر و شاعرى، احساساتیگرى، (5) تخیلات، ذهنیت‏گرایى و مانند آنها تنزل دهیم، در این صورت، لزوما تعارضى در نگرش دینى به واقعیت در ساحتهاى متعدد مى‏توان یافت که برخى از مهمترین آنها عبارتند از:
الف) از نظرگاه دینى، مبدا جهان هستى، اصل الهى، یعنى خداى ادیان ابراهیمى، است که فراتر از حوزه و ساحت تطور و تغییر و صیرورت است. چنین اعتقادى شامل حال علم نمى‏شود; به همین سبب است که برخى دانشمندان خداپرست، (6) برخى یگانه‏پرست، (7) برخى ندانم‏گو، (8) و با این همه برخى ملحداند. این موضعهاى دینى به علم آنان ارتباطى ندارد.
ب) در نظر دین، هر معرفت اصیلى ریشه در عقل الهى (9) دارد و سرانجام باید به اصل الهى رهمنون شود یا لزوما مرتبط با آن باشد، در حالى که علم جدید در پى تبیین کارکرد کل عالم هستى بدون توسل به اصل الهى است. دین به وحى و تعقل (10) و نیز عقل (استدلال‏گر) (11) دسترسى دارد و علم تنها به عقل و معرفت‏حسى‏اى که از راه تجربه بدست مى‏آید. معرفت‏شناسى دین با معرفت علمى تفاوت دارد و تحت هیچ شرایطى به معرفت علمى ارجاع و تحویل نمى‏شود.
ج) بر طبق ادیان ابراهیمى و نیز آیین هندو و آیین زرتشت و ادیان منسوخ (گو اینکه برخى از آنها در باب مساله پیدایش جهان هستى ساکت‏اند) جهان آغاز و فرجامى دارد که هر دو از سلسله حوادث زمانى فراتراند. هرچند کیهان‏شناسان جدید از پیدایش و نابودى عالم سخن به میان مى‏آورند، این امور همواره در قالب تعابیر صرفا طبیعت‏گرایانه و «مادى گرایانه‏» ملاحظه مى‏شوند، نگرشى که با کیهان شناسیهاى سنتى (12) که در نظر آنها وقوع جهان هستى و هضم و جذب آن هر دو با مراتب عالى‏تر واقعیت در ارتباط هستند، تفاوت مى‏کند.
د) مابعدالطبیعه‏هاى سنتى و نگرشهاى دینى مبتنى بر سلسله مراتب هستى‏اند. جهان طبیعى فروترین مرتبه واقعیت است که بر فراز آن مراتب متعددى از عوالم روانى و معنوى قرار دارد، مراتبى که سرانجام به ساحت ذات الهى رهنمون مى‏شوند. اندیشه نوین درنتیجه تاثیر علم جدیدبر آن باعث گردیده است که این مراتب به قلمرو روان-جسمانى واحدى فرو کاسته شوند و نوعى تحویل‏گرایى (13) به وجود آورد که اگر مشخصه اندیشه خود دانشمندان بزرگ نباشد، در این صورت، مشخصه برداشت عامه مردم از علم است. در این روزگار در فرهنگ غربى فهم هر چیزى با ارجاع و تحویل آن به شالوده مادى‏اش برابر تلقى مى‏شود. هنگامى که [وجود] خدا نفى مى‏شود یا به کار علمى سترگى بى‏ارتباط دانسته مى‏شود، روح به روان، روان به کارکردهاى زیست‏شناختى، کارکردهاى زیست‏شناختى به کارکردهاى شیمیایى و شیمى به فیزیک ارجاع و تحویل مى‏شوند. در حالى که در نظر ادیان، خود وجود و همه ارزشها از عالم بالا، یعنى از مبدا کل هر واقعیت، نشات مى‏گیرد، در جهان‏بینى علمى غالب تلاش مى‏شود تا هر چیزى را از عالم پایین اخذ کنند، یعنى از معجون ملکولى سوپ‏وار اولیه از رهگذر آن فرآیند سحرآمیزى که تکامل انواع نامیده مى‏شود که در نتیجه آن بزرگترین پیامبران و اولیاءالله (14) صرفا نتیجه تغییر و تبدلات تصادفى و تکامل اتمها و مولکولها تلقى مى‏شوند که بدون طرح و تدبیر، (15) بلکه در اثر صدفه محض به مظاهر بلندمرتبه‏اى از کمال انسانى منجر شده‏اند.
ه) از نظر ادیان آنچه به صورت «قوانین طبیعت‏» نمایان مى‏شود، بازتابهایى از حکمت الهى و در شریعت‏هاى توحیدى ابراهیمى، مشیت الهى (16) نیز هستند. گذشته از این، جهان نه‏تنها آفریده خداست، بلکه لحظه به لحظه قائم به ذات اوست. قدرت خلاقه الهى وجود جهان هستى را در این زمان و در هر لحظه‏اى از تاریخ جهان هستى امکان‏پذیر مى‏سازد و مشیت او و نیز نیروها و موجودات در قلمرو عالى‏ترى از وجود نظیر فرشتگان، به تعبیر قرآن، در عالم هستى نافذ و فعال‏اند. این نگرش به کلى با موجبیت على (17) ذاتى (از درون)، یعنى موجبیت على کمى، که بر دیدگاه علمى در مقیاس کلان حاکمیت دارد، در تضاد و تعارض است، فرقى نمى‏کند که از احتمالات ماشینى کوانتوم چه تعبیر و تفسیرى داشته باشیم.
و) در همه ادیان، قوانینى که در عالم هستى سیطره دارند به قوانین اخلاقى و دین که لزوما بر اعمال انسانى حاکم‏اند، و نوموس (nomos) یا ناموس در آیین هندوى خاور دور و اسلام و نیز فلسفه سنتى، همه به واقعیت واحدى اشاره دارند. مراد از همه آنها هم «قوانین طبیعت‏» و هم اصول یا عمل اخلاقى انسانى است. در مقایسه‏اى کلى، «قوانین طبیعت‏»، آنگونه که علم نوین از آنها تصور مى‏کند، به هیچ روى ارتباطى با اخلاق ندارند، هرچند بسیارى از دانشمندان شخصا افرادى بسیار اخلاقى باشند.
ز) در نظر علم نوین، «واقعیات‏» طبیعى پدیده‏هایى هستند که باید فى‏حدنفسه از نظر ریاضى یا به نحوى توصیفى مورد مطالعه قرار گیرند. واقعیات حاکى از یک نظام واقعیت‏برین نیستند. در نظر دین، پدیده‏هاى طبیعت، نمادها، نشانه‏هاى خدا (آیات الله، vestigiaDei )، یعنى نمادهایى از نظام واقعیت‏برین و درى به آن نظام هستند.
4. دلایل گسترش تعارض بین این دو کدامند؟
همه نکاتى که پیشتر گفته آمد، ادله‏اى بر این تعارض‏اند، اما دلیل اساسى بر این تعارض از این حقیقت ناشى مى‏شود که با [ظهور] انقلاب علمى، علم جدیدى زاده شد که مدعى است تنها علم طبیعى بر حق است و نه‏تنها با برداشت دینى و کلامى از طبیعت، بلکه با علوم طبیعى از انواع دیگر نظیر علم کیمیا و جادوگرى، که تا عهد رنسانس به حیات خود ادامه داده بودند اما دیرى نگذشت که به قلمرو «علوم خفیه‏» (18) و خرافه فرو کاسته شدند، سر ستیز دارد.
از ناحیه دین در اروپاى عهد رنسانس حادثه بسیار مهم فقدان ابعاد حکمى مسیحیت در جریان اصلى تفکر دینى روى داد، با این پیامد و نتیجه که تنها نوعى ظاهر فهمى (19) و گرایش ضد عقلانى برجاى ماند که در مقابل تحدى‏هاى علم نوین بى‏دفاع بودند. هیچ مکتب حکمى و مابعدالطبیعى مورد قبول و موافق با روند کلى دستگاههاى دینى که بتواند علم نوین را در چارچوب مابعدالطبیعى جهانشمولى بگنجاند، باقى نماند. آن کسانى که به چنین امورى ابراز علاقه مى‏کردند، به به غیب‏باور (20) شهرت یافتند، اما حتى این عده معدود به نحوى مؤثر با دین نهادى غرب پیوند و ارتباط نداشتند.
5. نقش دین در نشو و نماى علم در غرب چه بوده است؟
قبل از انقلاب علمى، علم غربى در صومعه‏ها و دانشگاهها که غالب آنها مراکز دینى بودند، پرورش یافت. با ظهور انقلاب علمى بسیارى از این دانشگاهها به مراکزى براى تبلیغ علم تبدیل یافتند، در حالى که فرهنگستان‏هاى تازه‏تاسیسى نظیر فرهنگستان لینسى (21) در ایتالیا و انجمن سلطنتى انگلستان که پشتیبانان عمده علم بودند، اعضاى بسیارى را از جامعه دینى در اختیار داشتند. همچنین فرقه‏هاى کاتولیک مذهبى نظیر یسوعیان (22) (ژوزوئیت‏ها) وجود داشتند که به تبلیغ و ترویج علم نوین مى‏پرداختند. با این همه، محرکه رشد علم از دستگاه دینى مسیحیت نشات نمى‏گرفت، اما پس از محاکمه گالیله، مسیحیت‏با گسترش علم مخالفتى نورزید، بجز در پاره‏اى موارد که پاى امور کلامى خاص یا امور اخلاقى به میان مى‏آمد. از قرن هفدهم به این سو دین در غرب در بسیارى از موارد در مقابل مدعیات علمى رو به گسترش عقب نشست و جهان هستى را به علم واگذاشت تا بدون هیچ‏گونه ضدیت دینى درخور توجهى به کندوکاو بپردازد. بلکه در بسیارى از موارد ترغیب و تشویق‏هایى از محافل دینى نیز مى‏رسید و برخى از دانشمندان پیش‏کسوت نه‏تنها دیانت‏پیشه بودند، بلکه به فرق دینى کشیشان و کاهنان نیز متعلق بودند.
6. آیا مى‏توانیم علم دینى داشته باشیم؟
البته مى‏توان نوعى علم دینى داشت‏به شرطى که این اصطلاح دربرگیرنده آن مابعدالطبیعه‏اى که شالوده نگرش دینى به واقعیت را تشکیل مى‏دهد، باشد. جهان‏شناسى‏هاى سنتى، اعم از اسلامى، هندى یا چینى، علم بودند و در عین حال علوم دینى نیز بودند به همان معنایى که - چنانکه در بالا تعریف شد - علوم بابلى و مصرى علوم دینى بودند. حتى علم در یونان باستان، پیش از آنکه دین، علم و فلسفه در دوره کلاسیک اندیشه یونان از یکدیگر جدا شوند، علم دینى بود. اما مایه‏هایى از علم دینى در روزگار باستان وجود دارد - همان‏گونه که در مکتب فیثاغورث (23) یافت مى‏شود - که از تفکیک بین جنبه کیفى اعداد و ارقام و جنبه صرفا کمى آن‏ها امتناع مى‏ورزید. حتى فلسفه طبیعى ارسطو واجد بعد دینى بود. سهولت راهیابى این فلسفه به جهان‏بینى اسلامى و سپس به جهان‏بینى‏هاى یهودیت و مسیحیت از همینجاست.
و اما در مورد علم نوین، تا بدان حد که علم نوین با جنبه‏اى از واقعیت‏سر و کار دارد، اهمیت و ارزشى فراتر از قلمرو طبیعى دارد و واجد بعدى دینى است. اما، علم نوین، براى خود حدود و ثغورى وضع کرده است که آن را از کند و کاو و در اهمیت و ارزش دینى یافته‏هایش بازمى‏دارد و در حقیقت هیچ حقى براى انجام دادن این کار ندارد. اما، عالمان مابعدالطبیعه و الهیدانان (که ممکن است دانشمند (علوم طبیعى) نیز باشند) مى‏توانند توجه را به اهمیت و ارزش دینى آنچه علم نوین - و البته، نه علوم ناظر به مفروضات فلسفى مادیگرایانه که ابتدا به عنوان فرضیه پذیرفته مى‏شوند و سرانجام واقعیات تلقى مى‏شوند - محقق ساخته است، جلب کنند.
7. آیا علم مى‏تواند بى‏نیاز از دین باشد؟
علم نوین، و نه ضرورتا یکایک دانشمندان، تا به حال بى‏نیاز از دین بوده است، و حقایق دین به کارکرد آن ربطى ندارند. در حقیقت، به همین سبب است که آثار و پیامدهاى شیوع جهان‏بینى علمى از جمله علم‏باورى (علم‏زدگى) نوین، اگر در شکل عالى‏ترى از معرفت تلفیق نشوند، سر و کارشان به از بین بردن ارزشهاى معنوى و اخلاقى بشرى و سرانجام به نابودى وجود فیزیکى خود جامعه خواهد کشید. هیچ راه و روشى براى اخذ یک اخلاق کارآمد از علم براى اکثریت مردم وجود ندارد، در حالى که علم‏باورى، خود همین ساختارهاى واقعیات، هم واقعیت الهى و هم واقعیت انسانى، را که اخلاق دینى همواره بر پایه آنها استوار بوده است، به صورت ساختارهاى غیرواقعى درمى‏آورد. بسیارى از دانشمندان خوش دارند که علوم خود را در بسترى اخلاقى پیگیرى کنند در عین اینکه نسبت‏به آثار نگرش به واقعیت، از جمله واقعیت انسانى، که به نابودى همین شالوده اخلاق دینى مدد مى‏رساند، بى‏اعتنا باشند، شالوده‏اى که تا به حال هر جامعه انسانى بر پایه آن استوار بوده است، اما بعید است که چنین دانشمندانى بتوانند این کار را در آینده‏اى نزدیک به انجام برسانند.
8. آیا مى‏توان قلمرو فعالیت علم و دین را به‏طور کامل از هم تفکیک کرد؟
مدتى در غرب بسیارى در پى آن بوده‏اند که این قلمروها را به منزله راهى براى ایجاد وفاق و آشتى میان علم و دین از هم تفکیک کنند. اما در واقع چنین تفکیکى امکان‏پذیر نیست، چرا که علم دعوى حق انحصارى علم به قلمرو طبیعى از جمله جسم انسان و هم اینک بیش از پیش علم به روان انسان را براى خود قائل است، در حالى که دین کامل نیز باید از حق خود در شناخت جهان طبیعت‏به نحوى بنیادین حفظ و حراست کند. بنابراین، فعالیتهاى علم و دین و مدعیات آنها به‏طور قطع با هم تصادم و تزاحم مى‏کنند و نمى‏توانند به‏طور کامل از هم جدا شوند الا اینکه شان و رتبه دین بیش از پیش به یک امر ذهنى و شخصى که سر و کار چندان با جهان عینى ندارد، فروکاسته شود. این امر، در حقیقت، دقیقا همان چیزى است که در سده‏هاى اخیر در غرب روى داده است و معرفت دینى در اکثر موارد در روند کلى فرهنگ شان و رتبه عینى خود را از دست داده است. اما این رویداد در دوران ما به جریانات غیرشایع دین‏طلبى براى بازیابى اهمیت و ارزش طبیعت، از جمله جسم انسان، انجامیده است.
وضع مطلوب (آرمانى) این خواهد بود که معرفت مابعدالطبیعى اصیلى، از جمله معرفت‏به اصل الهى و همه مراتب تجلى آن به منزله چارچوبى هم براى علم و هم براى دین، به معناى متعارف این اصطلاح، در اختیار داشته باشیم، به‏گونه‏اى که هر دو در اصول مشترکى سهیم باشند. چنین وضعى در اسلام سنتى و سنتهاى دیگر وجود داشته است. بدون این اصول، هیچ راهى براى ایجاد هماهنگى و وفاق بین یک جهان‏شناسى بى‏اعتنا نسبت‏به مبدا الهى جهان هستى، حضور خداوند در عالم مخلوقات، مراتب عالى‏تر وجود، تقدس حیات و واقعیات فرجام (آخرت)شناختى (24) و دین که دقیقا بر پایه این واقعیات استوار است، وجود ندارد. در چنین اوضاع و احوالى تفکیک ساحتها صرفا به معناى هرچه بیشتر جداسازى دین و بیرون راندن آن از قلمرو طبیعت و جهانى است که انسان را در زندگى روزمره‏اش در چنبره خود دارد. نتیجه این کار براى بیشتر مردم تبدیل واقعیاتى که دین با آنها سر و کار دارد، به خیالپرورى، خیالپردازى و واقعیت‏گریزى (25) است که به‏گونه‏اى بسیار روشن در جهان نوین مشاهده مى‏کنیم.
اگر امیدى به صلح و سازگارى میان علم و دین وجود داشته باشد، همانا در استقرار علم در جایگاهى است که بدان متعلق است، به منزله علم طبیعى‏اى که مى‏تواند نسبت‏به بعد خاصى از واقعیت طبیعى شناخت پیدا کند و واجد این صلاحیت هست که به انسان امکان دهد تا بر آن تسلط یابد، اما نه‏تنها به منزله حتى یگانه علم به قلمرو طبیعى، چه برسد به علم به مراتب عالى‏تر واقعیت که على‏القاعده خارج از دسترس آن است.
هیچ امکانى براى سازگارى بین علم و دین وجود ندارد مگر آنکه تحویلگرایى علمى به کلى از گردونه خارج شود. قدرت پیوسته رو به کاهش دین و محدودیتهایى که بر حوزه معرفت و فعالیت عارض شده است، به جاى آن‏که هماهنگى و وفاقى ایجاد کند، سرانجام به نابودى جامعه انسانى خواهد انجامید. این عملى است که طرفداران و اصحاب علم تمامیت‏خواه (26) ، که دعوى تمامیت‏خواهى‏اش، به رغم موفقیت‏هاى بسیارش، ویرانگر آن چیزى است که حیات انسان را امکان‏پذیر مى‏سازد، تا حدود زیادى باعث و بانى آن هستند، همان‏گونه که مردان و زنان متدینى که از درک تعارضات علم نوین با نگرش دینى به حیات عاجزند و از این‏رو نمى‏توانند پاسخ مناسبى براى آنها فراهم سازند، باعث و بانى آن هستند.
هیوستون اسمیت (27) .
تعریف شما از علم و دین چیست؟
علم به مطالعه جهان تجربى مى‏پردازد و دین بر آن است که به ما شاکله کلى [هستى] را که در آن خدا شاخص است، بفهماند و بین ما و این شاکله پیوند برقرار کند.
2. آیا تعارضى بین تعاریف خودتان از این دو مفهوم مى‏بینید؟
اگر هر کدام پاى‏بند وظیفه خاص خود باشند، خیر.
3. به عقیده شما در کجا ممکن است تعارضى بین این دو پیش آید؟
هنگامى که هر کدام از چارچوب اختیارات خود پافراتر گذارد. دین هنگامى از محدوده خود پا فراتر مى‏گذارد که کارش با تلاشهاى علم براى فهم جهان تجربى، یعنى جهان طبیعت مادى، تداخل کند. علم نیز زمانى مرزشکنى مى‏کند که مدعى باشد مى‏تواند بدون یارى دین به مسائل غایى دسترسى یابد و پاسخهاى بى‏چون و چرایى ارائه دهد، سؤالاتى نظیر اینکه ما که هستیم، چگونه به این جهان پا گذاشته‏ایم، معنا و مفهوم حیات چیست و آیا زندگى پس از مرگ وجود دارد؟
4. دلایل گسترش تعارض بین این دو چه بوده‏اند؟
چون که در طول تاریخ هر دو از حدود و ثغور خاص خود تجاوز کرده‏اند. در غرب متکلمان در این قضیه مقصر بودند هنگامى که (در سده‏هاى شانزده و هفده) در فعالیتهاى علمى دخالت کردند. اکنون اوضاع و احوال برعکس سابق است. امروزه بیشتر مرزشکنى‏ها از علم نشات مى‏گیرد.
5. نقش دین در توسعه و تکامل علم در غرب چه بوده است؟
این یک موضوع بغرنجى است که در حوصله پاسخى کوتاه نیست.
6. آیا مى‏توانیم یک علم دینى داشته باشیم؟
خیر. اما مى‏توان علمى داشت که با دین سازگار باشد.
7. آیا علم بى‏نیاز از دین است؟
بله، اما آدمیان خیر.
8. آیا مى‏توان حوزه‏هاى فعالیت علم و دین را از هم جدا کرد؟
قلمروهاى بر حق آنها را مى‏توان از هم بازشناخت. اما این دو باید مکمل یکدیگر باشند و - در مقام ارائه نگرش جامعى به کل واقعیت، تا آنجا که چنین نگرشى از نظر انسانى دست‏یافتنى باشد - مانند قطعات یک چهل‏تکه (پازل) باید با هم جفت و جور شوند.
ولفگانگ اسمیت (28) .
تعریف شما از علم و دین چیست؟
ممکن است‏بپذیریم که هدف علم طبیعى درک کارکردهاى طبیعت از رهگذر کشف قوانین طبیعى است. اما هر علم خاصى از روى روش‏شناسى خاص خودش تعریف مى‏شود و از این‏رو نه‏تنها با طبیعت‏یا واقعیت، از این حیث که واقعیت است، بلکه با لایه یا مرتبه خاصى از واقعیت‏سر و کار دارد که با آنچه از آن مى‏توان به‏طور کلى به ابزار مشاهده تعبیر کرد، مشخص مى‏شود.
از سوى دیگر، دین با خیر فرجامین (29) انسان سر و کار دارد، و درنتیجه، بیش از هر چیز به ارتباط انسان و خدا مربوط است. ازاین‏گذشته، دین امرى ساخته و پرداخته دست‏بشر نیست، یعنى نهادى که به دلیلى سیر تکاملى داشته است، به‏گونه‏اى که امروزه از آن تصور مى‏کنیم، بلکه مبتنى بر وحى الهى است. خداوند خود را بر انسان مکشوف ساخت و جوهر این وحى یا مکاشفه از طریق کتب آسمانى و احادیث‏شفاهى سینه به سینه به دست ما رسیده است. ازاین‏گذشته، این میراث مقدس از دو جنبه تشکیل شده است و آن دو عبارتند از حقیقت و طریق; و این دو مکمل یکدیگرند به این معنا که یکى متضمن یا مستلزم آن دیگرى است. بنابراین، به تعبیر دقیق‏تر، حقیقت دین را تنها کسانى مى‏توانند بسنجند که در راه تقدس بخشیدن به آن پیشرفت کرده باشند. هیچ دینى را نمى‏توان هرگز «از بیرون‏» آنچنانکه باید و شاید، درک کرد.
2. آیا بین تعاریف خود از این دو مفهوم تعارضى مى‏بینید؟
از آنجایى که هیچ‏گونه ضدیتى بین علم و دین به معناى تباین و مغایرت یا ناسازگارى ذاتى در میان نیست، تعارض به سبب پاه‏اى از محدودیت‏هاى ذهنى و آرا و نظرهاى دروغین گوناگون پیش مى‏آید. دانشمندان، به سهم خود، در اثر عجز از ادراک این‏که روشهاى پژوهش آنان نه‏تنها به واقعیت، فى حد نفسه، بلکه به مراتب یا وجوهى خاص - که قبلا ذکر آن رفت - دست مى‏یابند، عموما دچار لغزش مى‏شوند، و از این‏رو غالبا از جهان‏بینى تحویل‏گرا جانبدارى مى‏کنند. در حقیقت، یک دانشمند بر این اعتقاد است که آنچه را نتوان با ابزار و وسایل علمى درک کرد، به حکم همین واقعیت، لابد فاقد شان و مرتبه عینى است و درنتیجه به حوزه امور ذهنى تعلق دارد. دیگرى به دلایلى محکم و موجه مى‏پذیرد که چنین «خیالپردازیهایى‏» (30) براى زندگى انسان حقیقتا مفید یا حتى نیاز است; و با این همه، نفى هستى‏شناختى آن به قوت خود باقى مى‏ماند. نگرش علمى غالب به پدیده دین اساسا از این دست است; همانگونه که انشتین زمانى مطرح کرد: «علم با آنچه هست و دین با آنچه باید باشد، سر و کار دارد». اما روشن است که این موضوع به نفى صریح حقیقت دینى به نحوى که «از درون‏» برداشت مى‏شود، مى‏انجامد. و پاسخ الهیدان در غرب غالبا ناموفق از کار درآمده است. بسیارى در اثر تسلیم ناشى از حیرت به جد در پى تعبیر و تفسیر مجدد دین در راستاى خطوط فکرى کمابیش ذهنى گرایانه بوده‏اند که درنتیجه دین را عملا به نوعى روان‏درمانى یا کنش باورى اجتماعى ارجاع و تحویل مى‏کنند که هر دو یکى است. از این‏رو، دین در غرب بیش از پیش به دو اردوگاه سنتى و متجدد تقسیم‏بندى شده است. اما لازم است که به روشنى درک کنیم که دین دنیازده در واقع به هیچ روى دین نیست، بلکه تنها مى‏تواند یک امر مجعول دنیوى (31) و کم و بیش بى‏اهمیت‏باشد. اضافه کنم که امور انگشت‏شمارى در جهان کسالت‏آور و ملال‏انگیزتر از یک دین روز آمد شده‏اند.
3. به نظر شما تعارض بین این دو ممکن است در کجا باشد؟
همانگونه که پیشتر اشاره کردم، به اعتقاد من علت اصلى تعارض بین دین و علم در اعتقاد علم باورانه به تحویل‏گرایى است. به تعبیرى دقیق‏تر، این تعارض اصولا در این اعتقاد نهفته است که همه موجودات عینى، در واقع، «چیزى نیستند به جز» حاصل جمع مولکولها یا ذرات زیر اتمى. (32) این اعتقاد، در یک کلمه، همان فرض هستى‏شناختى است که در مدارس و دانشگاههاى ما به منزله یک واقعیت علمى تبلیغ و ترویج مى‏شود. اما همان‏گونه که در کتاب جدیدم معماى کوانتم استدلال آورده‏ام، این اعتقاد در حقیقت از یک اصل موضوع فلسفى که رنه دکارت وارد کرد، نشات مى‏گیرد، که على الاصول چه با روش فلسفى چه با روش علمى، اثبات‏ناپذیر است. گذشته از این، معلوم مى‏شود که تناقضنماهاى (33) ظاهرى نظریه کوانتوم را که فیزیکدانان را بر آن داشته است تا جهان‏بینى‏هاى گوناگون جدید و عجیب و غریبى - نظیر فرضیه واقعا عجیب و غریب «جهانهاى کثیر» (34) - در حقیقت مى‏توان تا قضیه تحویل‏گرایانه‏اى که فیزیکدانان از روى عادت (و بى‏جهت!) مسلم مى‏گیرند، ردیابى کرد. توجه به این نکته حائز اهمیت است که این مغالطه علمى ابتدایى موجب بروز اعتقادات علمى دیگرى مى‏شود که کمتر از دیگر اعتقادات، غیر منطقى و مخالف با دین نیست، و آنها را تحکیم مى‏بخشد. مهمترین شاهد مدعا، بى‏گمان، اصل (اعتقادى) داروینیسم است که بار دیگر از قرار معلوم برپایه واقعیات علمى استوار شده است. اما همان‏گونه که بسیارى تا به حال پى برده‏اند، قضیه واقعا از این قرار نیست. برعکس، همان‏گونه که در جاى دیگرى خاطر نشان کرده‏ام، ما نیازمند فرضیات استعجالى گوناگونى که هر یک به اندازه خود نظریه داروینیستى نامحتمل است، هستیم تا این نظریه را در مواجه با واقعیات صریحا مخالف تقویت کنیم. من معتقدم که دانشمندان، تکامل انواع داروینى را مى‏پذیرند، نه به اعتبار شواهد و مدارک علمى، بلکه به این علت که فرض تحویلگرا جاى هیچ‏گونه حق انتخابى را در این موضوع باقى نمى‏گذارد. با این همه، در عالمى که در نهایت مشتمل بر ذرات زیر و نوع زاد (36) را نمى‏توان به وضوح تصور کرد.
وقتى قضیه به مبادى اولیه مربوط مى‏شود، اعم از اینکه این مبادى، مبادى اولیه حیات، انواع یا عالم به‏طور کلى باشند، روشهاى علم سرانجام نامناسب از کار درمى‏آیند. به عقیده من، این امر همان چیزى است که کشف تفرد نخستین (37) یا به اصطلاح مهبانگ (38) در حوزه پیدایش کیهان به اثبات مى‏رساند: همیشه حد و مرزى در بررسى مبادى اولیه وجود دارد که روشهاى علم را فراتر از آن نمى‏توان به کار برد. تعارض بین علم و دین، به اعتقاد من، هنگامى برطرف خواهد شد که دانشمندان بیاموزند که این محدوده‏هاى طبیعى و گریزناپذیر را به رسمیت‏بشناسند.
4. دلایل گسترش تعارض بین این دو کدامند؟
از آنچه قبلا گفته آمد به دست مى‏آید که تعارض بین علم و دین اساسا از عجز و ناتوانى دانشمندان در تمایزگذارى روشن بین واقعیات علمى و اعتقادات علم باورانه سرچشمه مى‏گیرد. همین فقدان وضوح فلسفى، همین خلط و التباس عقلانى است که این حقیقت‏یک را توجیه و تعلیل مى‏کند که دانشمندان تردیدآمیزترین آراى فلسفى را به منزله حقایق علمى مقبول و ترویج کرده‏اند و به نام علم، جهان‏بینى سطحى را به خورد عوام‏الناس متحیر و خوش‏باور داده‏اند، جهان‏بینى‏اى که سرسوزنى تایید علمى به نفع آن وجود ندارد. دانشمندان، در حکم یک طبقه، با جلب اعتماد و تحسین جامعه به اتکاى عجایب فن‏آورانه‏اى که در اختیار دارند، با سوق دادن عامه مردم بر ضد حقایق دین، از قدرت و اقتدار خودشان بهره‏بردارى سوء کرده‏اند. البته نمى‏خواهم القا کنم که آنان آگاهانه دیگران را فریب داده‏اند، بلکه بیشتر معتقدم که آنان خود نیز در موضوعات مربوط به فلسفه، مابعدالطبیعه و دین به گمراهى افتاده‏اند. در ضمن، این «راهنمایان نابینا» بر تعلیم و تربیت و اعتقاد عامه تاثیرات بى حد و حصرى مى‏گذارند که آثار و پیامدهاى فاجعه‏آمیزى را براى سعادت انسان، هم در این سرا و هم در سراى آخرت به همراه دارد.
5. نقش دین در نشو و نماى علم در غرب چه بوده است؟
من آن قدر از تاریخ سررشته ندارم که به تفصیل یا با اطمینان کامل به این سؤال پاسخ دهم، اما غالبا ادعا مى‏شود که علم غرب در الهیات ریشه دارد. از این گذشته، درک این مطلب که این دو مفهوم همزاد قانون طبیعى و فهم‏پذیرى عالم هستى - تا کوچکترین اجزاء آن - ممکن است‏به قدر کفایت از نظریه پردازیهاى دینى الهام یافته باشند دشوار نیست. با این همه، جهانى که از طریق کلمه، کلمة‏الله، بوجود آمده، کمتر آشفته، اتفاقى یا غیرقابل فهم مى‏تواند بود. نیز مى‏دانیم که بانیان علم غربى مالامال از اعتقادات دینى بودند و براى نمونه نیوتن کسى بود که بخش عظیمى از اواخر عمر خود را به مطالعات دینى اختصاص داده بود. افزون بر این، على‏رغم الحاد شایعى که در حال حاضر در غرب یافت مى‏شود، شایان توجه است که برخى از سرشناس‏ترین دانشمندان قرن ما به طرزى جدى به خدا اعتقاد مى‏ورزیدند و از این اعتقاد الهام علمى مى‏گرفتند که براى نمونه آلبرت انشتین، ماکس پلانک، (39) نیلز بور (40) و اروین شرادینگر (41) از آن جمله بودند.
6. آیا مى‏توانیم علم دینى داشته باشیم؟
از آنجایى که هیچ‏گونه تعارض ذاتى بین علم و دین در کار نیست، به‏طور مسلم امکان‏پذیر است که هم معتقد متدین و هم یک دانشمند، یا، به تعبیرى مؤکدتر، فردى کاملا متدین و کاملا دانشمند باشیم. ازاین‏گذشته، با در نظر گرفتن این واقعیت که طبیعت‏حکم الهى را باز مى‏تابد و هر قانون طبیعى در نهایت‏بر پایه اصل الهى استوار است، روشن است که انسان اهل دین و دیانت‏به‏طور شایسته مى‏تواند از شیوه عمل و یافته‏هاى علم الهام گیرد. چنین فردى در اثر اشراق و روشنگرى آموزه مقدس، در حقیقت، به درک مراتب ژرفترى از آنچه علم بدان دست‏یافته، نایل مى‏شود تا از آنچه که از دیدگاهى دنیوى یا دین گریز امکان‏پذیر مى‏شود. من کاملا اعتقاد دارم که علم، اگر به شان و رتبه خودش محدود و منحصر شود، در واقع نمى‏تواند به معنا و مفهوم عالى‏تر یا اهمیت و ارزش کشفیات خودش پى ببرد.
7. آیا علم بى‏نیاز از دین است؟
همان‏گونه که عالم هستى به خودى خود نمى‏تواند در مفارقت از خدا پایدار بماند، علم نیز نمى‏تواند دیرى در مفارقت از خدا دوام آورد و رونق داشته باشد. اگر به راستى ریشه علم در الهیات باشد، چنانکه گفته آمد، جاى شگفتى چندانى نیست که علم، اگر بر آن است که پژمرده نگردد و سرانجام از میان نرود یا به همین معنا به یک امر صرفا فن آورانه تنزل پیدا نکند، لحظه به لحظه نیازمند است که از آن حوزه (الهیات) توشه برگیرد. مى‏توان افزود که عده‏اى از دانشمندان و در راس آنان آلبرت انیشتین، در حقیقت، ابراز نگرانى کرده‏اند که علم چه‏بسا هم اکنون در همان مسیر حرکت مى‏کند: ابراز نگرانى از اینکه جستجوى حقیقت پیشین ممکن است در برابر قدرت‏طلبى تمام عیار سربسپارد. اما یک مطلب روشن است: هرگاه این تنزل صورت بگیرد، دیگر پاى یک انشتین یا یک هایزنبرگ، (42) یا، در واقع، یک دانشمند خلاق و مبتکر ممتاز در میان نخواهد بود. تنها با فن‏آزموده‏اى برمى‏خوریم که به طرزى یکنواخت در کار خود مشغول است.
8. آیا مى‏توان قلمرو فعالیت علم و دین را به طور کامل از هم تفکیک کرد؟
همان‏گونه که پیشتر بیان کردیم، حوزه علم و دین را بدون وارد کردن آسیب جدى به هر دو نمى‏توان کاملا از هم جدا کرد. در حقیقت، همین جداسازى بود که به دنبال فروپاشى مسیحیت در قرون وسطى روى داد، و همان‏گونه که مى‏دانیم، به تنشها و کشمکشهایى منجر گردید که در حال حاضر نه‏تنها غرب، بلکه نوع بشر را به‏طور کلى مبتلا کرده و در معرض خطر قرار داده است. اما شیوع ایدئولوژیهاى علم باورانه و سوء استفاده از صنعت‏گرایى آخرین حرف را در این سیر تکاملى نمى‏زند. چیز دیگرى به مراتب ظریف‏تر در حال تکوین است که براستى مستلزم منابع کامل مابعدالطبیعه سنتى براى تبیین آن است. رنه گنون، (43) مابعدالطبیعه‏شناس فرانسوى بود که بیش از نیم سده پیش پیش‏بینى کرد که سنت‏ستیزى‏» (44) نوین که از زمان به اصطلاح نهضت روشنگرى (45) در غرب متداول شده است، به آنچه که او از آن به ضد سنت (46) تعبیر مى‏کرد، تن خواهد داد، یعنى احیاء ظاهرى اعتقادات دینى و سنتهاى مقدس که در واقع کاملا متضاد است. باید توجه داشت که کمتر از دو دهه پس از پیش‏بینى رنه گنون، جامعه غربى در اثر انفجار فرهنگى دهه شصت، که در انگلستان و ایالات متحده آغاز شد و از آن زمان به بخش اعظمى از کره زمین سرایت‏یافت، شگفت زده شد. ما در این جا تلاش نخواهیم کرد تا حدود و ثغور این جنبش چند وجهه‏اى را با پادفرهنگهاى گوناگون‏اش، اعتیادپرستى‏اش، (47) و انحرافات جنسى‏اش، (49) فمینیسم (زن آزادخواهى) خشونت طلبش، «یوگاهاى‏» به توحش گراییده‏اش، معنویتهاى دروغین‏اش و به اصطلاح ایدئولوژیهاى عصر جدیدش را مشخص کنیم; همین بس که بگوییم همین امر - و نه مادیگرایى خام ایام گذشته - جامعه را تهدید مى‏کند. و نظر به اینکه تجلیات متعدد آنچه از آن مى‏توان از روى مسامحه به جنبش عصر جدید تعبیر کرد، به روشنى ویرانگراند، تنها در پرتو مجموعه آرا و نظیرهاى سنتى است که مضمون و محتواى سنت‏ستیز جنبه‏هاى ناب‏تر و «معتبر»تر آن را مى‏توان تشخیص داد. اضافه کنم که سنتهاى دینى گوناگون شرق و غرب پدیده‏اى از این دست را (غالبا در قالب تعابیر یکسانى) پیش‏بینى کرده‏اند و «آخرالزمان‏» (50) را دوران توام با فتنه‏هاى سهمگین تصویر کرده‏اند، دورانى که پیامبران دروغین به فور ظاهر خواهند شد و جمعیتهاى وسیعى از افراد بشر فریب خواهند خورد. ما دقیقا نمى‏دانیم که این سناریوى فرجام‏شناختى چه موقع تحقق خواهد یافت، یا اینکه چه‏بسا قبلا آغاز گشته است. اما بیایید این ضرب المثل را بیاد آوریم که در بسیارى از سنت‏ها یافت مى‏شود: از‹ژذرب/›› ؤd DèـN 3.Divine Origin
. 4secularization
5. sentiment
6. theist
7. monist
8. agnostic
9.Divine Intellect.
.10 intellection
11. reason
12. traitional cosmologies
13. reuctionism
14. saints
15. esign
16.Divine Will
17. eterminism
18. occult sciences.
19. Literalism.
20. cooultist.
21. Lincei
22. the esuit.
23. ythagoreanism
24. eschatological
25. irreality
26. totalitarian. )
29. Vltimate goo
30. fantacy
31. rofane.
32. subatomic articles
33. araox
34. "many worls" hyothesis
35. biogenesis
36. seciation
37. inilial singularity
38. big bang
39. Max lanck
40. Niels Bohr
41. Erwin Schr خ inger
42. eisenberg
43. Rene uenon.
44. anti-traition
45. Enlightenment
46. countertraition
47. rug cult
48. rock music
49. sexual aberrations
50. the latter ays
.81 :ِCpvC ôoکv .51

 

تبلیغات