امکان و چگونگى علم دینى 2
آرشیو
چکیده
متن
فصلنامه: تعریف شما از علم Science و دین Religion چیست؟
مصباحى: اول لازم است توضیح بدهم که علم دو تا واژه معادل در زبان انگلیسى دارد - یکى واژه Science یکى واژه Knowledge که Science به معناى علم تجربى است و Knowledge به معناى هرگونه معرفت و شناخت. به یک معنا ما علم را مىتوانیم اعم از علومى که تجربهپذیرند و علومى که تجربه نمىپذیرند مطرح کنیم. اگر به این معنا علم را بگیریم خود این یک رابطه با دین مىتواند پیدا کند. اگر علم را به معناى معادل Science یعنى علوم تجربى بگیریم این یک رابطه دیگرى با دین مىتواند پیدا کند. چون در سؤال آمده که تعریفش را از علم و معادلش را Science گذاشته ما محدود مىکنیم بحث را به همین بخش.
پس، با توجه به تعریفى که از علم شده و واژه علم امروز در زبان دانشگاهیان خصوصا به معناى علوم تجربى و علومى که موضوعات آن تجربهپذیرند به کار برده مىشود ما هم به همین معنا علم را به کار مىبریم. البته باید توجه کنیم که علوم تجربى اگر موضاعاتشان مسائل طبیعى باشد تجربه در آنها یک معنا دارد و اگر موضوعاتشان مسائل اجتماعى باشد تجربه در آنها معناى دیگرى پیدا مىکند. در علم تجربى طبیعى ما با موضوعاتى روبرو هستیم که طبعا مشخصه آنها طبیعى بودن و غیرانسانى بودن به معناى بىجان بودن، بىاراده بودن، بىشعور بودن و بدون ادراک بودن است. در این علوم تجربه به معناى این است که یک پدیدهاى را که ما مىخواهیم مطالعه کنیم در آزمایشگاه ببریم و شرایط آزمایشگاهى را فراهم بکنیم. عوامل مؤثر بر روى این پدیده را در آزمایشگاه کم و زیاد کنیم تا بتوانیم عامل مؤثر را از بین مجموعه عوامل بدستبیاوریم یا درجه تاثیر هر عامل را بتوانیم بر روى پدیده کشف کنیم. اما تجربه در علوم اجتماعى به این معنا نیست; چون شرایط آزمایشگاهى که براى علوم طبیعى برقرار مىشود در جامعه ممکن نیستبرقرار شود یا به تعبیر دیگرى بگوییم که این آزمایشگاه خود جامعه است و جامعه یک آزمایشگاهى که قابل کنترل باشد و بتوانیم پدیدهاى را در شرایط مشابه دقیقا تکرار بکنیم نیست و پدیدههاى اجتماعى هم پدیدههاى بسیار پیچیدهاى هستند برخلاف پدیدههاى علوم طبیعى که بیشتر پدیدههایى ساده هستند. این پیچیدگى موجب مىشود که نتوانیم دقیقا سهم هر عامل را در پیدایش یا تغییر پدیده به درستى به دست آوریم. به علاوه، جامعه همانطور که اشاره کردم پیچیده است و در حال تغییر و تحول. ما ممکن استیک پدیدهاى را در شرایطى مورد مشاهده و مطالعه قرار دهیم، ولى در مرحله بعد که مىخواهیم این آزمایش را تکرار بکنیم ممکن است مجموعه شرایط به نحوى تغییر کرده باشد. چون قابل کنترل به وسیله محقق نیستند و تاثیر آن تغییرات به خوبى قابل درک نیست.
نکته دیگر این است که در روابط اجتماعى پدیدههاى اجتماعى تحتتاثیر عواملى قرار مىگیرند اعم از عوامل قابل کمى شدن و عوامل غیرقابل کمى شدن و همین موجب مىشود که ما تاثیر عوامل کیفى را به درستى نتوانیم بر روى پدیده تشخیص دهیم و یا سهم آنها را تعیین کنیم. البته این نکته را در همان پیچیده بودن شرایط اجتماعى و پدیدههاى اجتماعى هم مىتوانیم بگنجانیم.
اجمالا، اگر ما صحبت از علم مىکنیم مرادمان علم تجربى است، ولى علم تجربى در عرصه اجتماعى تفاوتهایى دارد با علم تجربى در عرصه طبیعى.
اما دین، مراد ما از دین مىتواند صورتهاى مختلفى داشته باشد، یک صورت بیانى است که بعضى از متفکرین غربى بعد از رنسانس ارائه کردند و دین را رابطه درونى شخص با خدا به شمار آوردهاند و گفتهاند دین متکفل تبیین این رابطه است که انسان موجودى است که علاقهمند به خداوند است و در جستجوى خداست و داراى عشق و پرستش -این رابطه را به عنوان رابطه دینى تفسیر کردهاند - و دین را در همین حد محدود کردهاند.
در بعضى از تعریفها دین را شامل تبیین رابطه انسان با خدا و تبیین رابطه اخلاقى انسان با انسانهاى دیگر شمردهاند. بهطور عمده برداشتهایى که از مسیحیت صورت گرفته چنین گسترهاى را از مفاهیم و مسائل دینى بیان مىکند و اعتقاد بر این است که دین در تعریف مسیحیت و موارد مشابه متکفل تفسیر و تبیین رابطه انسان با خداست و رابطه انسانها با انسانهاى دیگر اما در چارچوب اخلاق.
تعریف دیگر از دین، این است که دین یک مکتب یا فلسفهاى است که رابطه انسان با خدا و رابطه انسانها با انسانهاى دیگر را در همه روابط اجتماعى و حتى تا حدودى رابطه انسان با طبیعت تفسیر مىکند. ما معتقدیم دین اسلام متکفل چنین گسترهاى از تفسیر و تبیین روابط است. رابطه انسان با خدا، رابطه انسان با انسانهاى دیگر در عرصههاى اخلاقى، سیاسى، اجتماعى، حقوقى، فرهنگى و رابطه انسان با طبیعت. اگر چنین تعریفى از دین کردیم به تعبیرى مىشود گفت تفسیر حداکثرى است از دین. همچنان که آن تعریف نخست، تعریف حداقلى از دین است.
فصلنامه: دین تا چه حدى به شناخت واقعیتهاى مربوط به رابطه انسانها با طبیعت، رابطه انسان با خود، رابطه انسان با خداوند متعال ناظر است؟ آیا دین بیشتر، آن ایدهآلها را ترسیم مىکند که رابطه انسان با طبیعتبا انسانهاى دیگر با خدا با خودش چگونه باید باشد؟ یا قبل از آن یک سرى واقعیتها و آگاهیهایى راجع به هستى انسان، طبیعت، کیهان و خداوند در اختیار بشر گذاشته بعدا مبتنى بر اینها یا غیرمبتنى بر اینها یک سرى باید و نبایدها را تعریف مىکند؟ بهطور خلاصه تا چه حدى ما مىتوانیم در شناخت واقعیتها از دین کمک بگیریم؟
مصباحى: ما از آیات قرآن خصوصا به دست مىآوریم که دین علاوه بر بیان آرمانها و ایدهآلها و شرایط مطلوب براى زندگى انسان علاوه بر این، حقایق وجود انسان را هم تبیین مىکند. البته در این بیان مىخواهیم بگوییم دین همه زوایا را توضیح داده و تفسیر کرده است، در عین حال به پارهاى از حقایق وجود انسان و شخصیت و حتى خصوصیات انسانهاى دورمانده از آرمانها مىپردازد. مزیت چنین تفسیرى از حقایق جهان حقیقت انسان و تبیین شخصیت اقوام و ملتها این است که انسان را نسبتبه واقعیت وجود خود، آگاه کرده فاصله او از آرمانها را هم بیان مىکند. ما در آیاتى از قرآن شاهدیم که قرآن مثلا در مورد قوم یهود یک روانشناسى قومى و اجتماعى دارد، صحبت از این است که این قوم مثلا قومى هستند که میل به زندگى دارند و از مرگ مىهراسند و جایى که احساس خطر بکنند عقب نشینى مىکنند. اینها بیان واقعیت است. یا در جایى نقطه ضعفهایى از انسان درگیر غرائز را چنین بیان مىکند.ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا واذا مسه الخیر منوعا. در اینجا قرآن کریم نقاط ضعف انسانى را که در حضیض مانده بیان مىکند، این تفسیر حقیقت وجود انسان است. پس اینطور نیست که به بیان آرمانها بسنده کرده باشد.
فصلنامه: تعریف جنابعالى از علم دینى چیست؟
مصباحى: با توجه به اینکه گفتم دو واژه براى علم در نظر گرفته شده در یک واژه مراد از علم دینى در واقع Religious Knowledge یعنى معرفت دینى است، در این صورت همه آنچه که از دین پدید آمده و در چارچوبهاى منظم و قاعدهمند و ضابطهمند مىگنجد، مصداق علم دینى خواهد بود. مانند علم کلام، علم فقه، فلسفه اسلامى، تاریخ اسلام، تفسیر قرآن، عرفان و اخلاق اسلامى اینها مىشود علوم اسلامى.
اگر علم به معنى Science باشد علم دینى یا Religious Science وقتى معنا دارد که ما بیاییم موضوعات مربوط به دین را که تحقق بیرونى و اجتماعى پیدا کرده است موضوع مطالعه قرار دهیم; یعنى در صحبت از تاریخ دین یا تاریخ معارف دین به تفسیر وقایعى که رخ داده بپردازیم. به این معنا مىشود گفت که یک علم دینى Religious Science خواهیم داشت.
در این صورت صحبت از این نیست که رخدادها و وقایع منتسب به دین و متدینان، مطابق با دستور و تکلیف دینى بوده استیا نه بلکه دین به مثابه موضوع محقق مورد مطالعه قرار مىگیرد. مىشود گفت که جامعهشناسى دین به این معناست، معناى دیگر علم دینى این است که ما الگوها، آرمانها و خواستههاى دین را به عنوان موضوع مفروض محقق در جامعه تلقى بکنیم; یعنى فرض کنیم جامعهاى پدیده آمده که خواستههاى دین در آن جامعه تحقق یافته. حالا اگر موضوع مطالعه ما تفسیر روابط بین پدیدهها باشد. در چنین فضایى، باز هم علم دینى معنا مىدهد و من مىخواهم عرض کنم علوم انسانى در آغاز چنین وضعیتى را داشتهاند; یعنى وقتى که علم اقتصاد، جامعهشناسى، روانشناسى و علوم سیاسى شکل گرفت ابتدا اندیشمندانى که در این علوم نظریهپردازى کردند. الگوها و مدلهاى مطلوب خودشان را از یک مطالعه اجتماعى به صورت انتزاعى به دست آوردند. علوم انسانى بر اساس تفسیر آن الگوها شکل گرفت. در خصوص اقتصاد که آشنایى بیشترى دارم عرض مىکنم. مدلهایى مانند بازار رقابت کامل، اشتغال کامل، تسهیل مبادلات به وسیله پول، چگونگى شکلگیرى عرضه و تقاضا و قیمت، همه مدلهاى انتزاعى و الگوهاى مطلوب بودهاند که اندیشمندان ابتدا ارائه کردند و مبناى تحلیل وقایع اجتماعى را، حوادث اقتصادى قرار دادند.
حالا ما هم مىتوانیم با استفاده از آن روشها الگوهاى دینى را که به نحوى با واقعیات هم نزدیک باشد تحقق یافته فرض کنیم و وقتى تحقق یافته فرض کردیم موضوع تحلیل و بررسى اجتماعى قرار دهیم. طبعا در جوامع اسلامى مردم کم و بیش به ارزشها و دستورهاى اسلامى پایبند هستند. گرچه رفتارهاى واقعى با الگوها یکسان نیستند، ولى اشکالى ندارد در تبیین و تفسیر روابط آنها، ما مبنا و ملاک را الگوهاى مطلوب نزدیک به رفتار آنها قرار مىدهیم; اگر الگوهاى تجریدى مربوط به رفتار آنها را ملاک قرار دهیم، در این صورت، علم دینى معنا پیدا مىکند; یعنى چون در علوم انسانى موضوع مطالعه رفتار انسانها است و رفتار انسانها منبعث از افکار و ارزشهاى مورد اعتقاد آنهاست. بنابراین، اقتصاد جامعه اسلامى، جامعهشناسى جامعه اسلامى، علوم سیاسى جامعه اسلامى و امثال اینها معنا پیدا مىکند. دیگر در اینجا نگاهمان نگاه تاریخى نبوده بلکه نگاه به الگوهاست و به همین دلیل مطالعه ما الگوهاى مطلوب را مبنا قرار مىدهد و تفسیر روابط اقتصادى جامعه بر اساس آن الگوهاى مطلوب صورت مىگیرد. اینجا هم علم دینى معنا پیدا مىکند.
پس بهطور خلاصه اگر اقتضاءات یا تاثیرات اعتقادات، اخلاقیات و مقررات دینى را در رفتار انسان، رفتار فردى، رفتار اجتماعى و رفتار جوامع انسانى بررسى کرده تحت آزمون قرار دهیم، محصولش مىشود یک علم دینى تجربى. کاربرد دیگر علم دینى که بیرون ازعلوم تجربى است تفسیر پدیدههایى است که به نحوى با متدینین مرتبط است. مثل، جغرافیاى جهان اسلام یا هنر اسلامى. در این موارد مسلمانها با الهام گرفتن از معارف دینى به خلق آثارى پرداختهاند هنر پدید آمده توسط آنها پسوند اسلامى به خود گرفته طبعا اینها علوم تجربى دینى نیستند، ولى باز اینها را هم در عرصه علوم دینى غیر تجربى مطرح مىکنند. به عنوان مثال معمارى اسلامى، معمارى است که از ارزشهاى اسلامى الهام گرفته و در آن یک نحوه آرامش، معنویت و حفظ حریم مشاهده مىشود.
فصلنامه: تفاوت علم دینى با علوم متعارف چیست؟ در روش گردآورى و روش داورى تفاوت در اهداف و اصول موضوعه، موضوعات، کاربردها؟
مصباحى: البته، مراد از علوم متعارف علومى است که صبغه دینى ندارند. از این جهت تفاوت علم دینى با علوم متعارف را ذکر کردیم. در مورد اینکه علوم متعارف آیا بدون پشتوانه هنجارى و اعتقادى هستند من ابتدا بگویم که تردید دارم و در مرحله بعد بگویم معتقدم این چنین نیست.
تردید از این جهت که مدعیان این علوم، اولا، موضوع مطالعه خودشان را از جوامعى خاص گرفتهاند; یعنى مطالعه آنها مطالعه عام بشرى نبوده بلکه چون که خودشان در جوامعى خاص به دنیا آمدند رشد کردند و اندیشمند شدند، همان جوامع خاص را واقعیت جامعه بشرى تلقى کردند و موضوع مطالعه خودشان را اقتصاد جوامع خودشان قرار دادند و جوامع آنها جامعههایى خارج از ارزشها، هنجارها، فرهنگها و باورها نبوده است. پس یا این اندیشمندان توجهى به این پشتوانههاى فکرى و باورها و زمینههاى ذهنى نکردهاند یا اگر توجه کردهاند صرفا مدعى بى طرفى علم شدهاند، ولى واقعیت این است که چنین علومى علوم بىطرف نیستند بلکه علومى هستند که دقیقا در بستر فرهنگ خاص پدید آمدهاند و متفکرین این علوم با ذهنیتخاص خود به مطالعه این علوم پرداختهاند. ما در علوم طبیعى مشاهده مىکنیم که محقق خود خارج از موضوع مطالعه خودش بوده، ولى در علوم انسانى محقق خود بازیگر صحنه است. بنابراین تحتتاثیر شرایط ذهنى، فکرى، اعتقادى خودش مطالعه مىکند طبعا آن باورها در کیفیت و شکلگیرى نظریهها مؤثر است، و در اینکه چه چیزى را فروض مسلم مطالعه خودشان قرار بدهند و چه چیزى را مطلقا جزء فروض به حساب نیاورند تاثیر دارد. پس چنین نیست که علوم رایجبدون پشتوانههاى فکرى و اعتقادى شکل گرفتهاند خصوصا با توجه به اینکه مىبینیم اندیشمندانى از جهان سوم با تعمیم حاصل دستاوردهاى علوم انسانى در جوامع غربى مقابله و مبارزه کرده دست روى نقاطى گذاشتهاند که این مبانى فکرى یا این فروض رفتارى اینها در یک جامعه خاصى شکل گرفته و شما نمىتوانید به جوامع دیگر تعمیم بدهید و ما سیاستهاى استعمارى را هم مىبینیم که این سیاستهاى استعمارى درصدد یک دست کردن جهان از نظر اعتقادات باورها، هنجارها و ارزشها و رفتارهاهستند، این نشان مىدهد که واقعیت اجتماعى جوامع بشرى این چنین نیست که یک دست و یکسان باشد. از اینرو، تفاوت در مبانى، مفروضات، اصول موضوعه و اهداف امر مسلمى است.
به عنوان مثال، یکى از اهداف علوم متعارف این است که رفتارهاى انسانها را فرموله کند و در مقابل، هدف در علم دینى آن است که حقیقت انسان را بر اساس آنچه که دین تعلیم مىدهد بشناسیم.
ثانیا، انسان را با هدایتها به سمت غایات دینى و الگوهاى مطلوب دینى جهت دهیم با توجه به اینکه انسان را موجودى فرهنگى و تاثیرپذیر مىدانیم و معتقدیم که اگر براى او اهداف خوبى تبیین شود و سیاستهاى تبلیغى مناسبى براى نیل به این اهداف همراه با ابزارهاى لازم براى هدایت و جهتدهى به کار برده شود، انسان خودش را سازگار مىکند. بر این اساس، مهمترین هدف علم دینى این است که یک جامعه دینى را به مطلوبهاى بالاتر برساند، ولى هدف علم متعارف در این محورها این است که آن چنان که انسان مىخواهد و مایل است و انتخاب مىکند و به هرجهت که مىخواهد برود ما رفتار او را تفسیر مىکنیم و رفتار او را مطابق با خواستهاى او فارغ از اینکه بخواهد چه ارزشهایى را مبنا قرار بدهد تبیین مىکنیم.
پس مبناى مطالعه، جامعهاى است داراى ارزشها و هنجارهاى مثبت و یا منفى. اهداف این علوم این است که این انسان را با چنین پیشینهاى به خواستها و مشتهیات خود نزدیکتر کنند نه اینکه او را به سمت اهداف و آرمانهاى متعالى هدایت کنند. البته نباید از یاد برد که این اهداف، منبعث از اصولى بنیادین هستند. اصولى مانند اینکه انسان موجودى است لذتخواه و به خود واگذار شده و رها شده تا کامجویى بیشترى از زندگى این دنیا بکند. پس این اهداف برخاسته از معارف و اصول پیشین است.
در مورد گردآورى و داورى، ما به نظرمان مىرسد که روش علم دینى با روش علوم متعارف که اینجا مطرح شده فرقى نمىکند; یعنى همچنان که در علوم متعارف گردآورى با مشاهده صورت مىگیرد بهطور عمده در علم دینى هم مىتواند با مشاهده باشد، ولى مکملهایى لازم دارد. آن مکملها مطالعه باورها و اعتقاداتى است که به عنوان ایدهآلها و مطلوبها مطرح است. این ایدهآلها و مطلوبها باید در مطالعه علم دینى مورد استفاده قرار بگیرد، چرا که مقصود هدایت انسانها به سمت اهداف خاصى است. پس آن اهداف و ایدهآلها بایستى در جهت دادن به رفتارهاى انسانها و معارفى که اینجا به عنوان علم دینى مطرح مىشود مد نظر قرار گیرند. اما در مقام داورى که ما مىخواهیم به علم تجربى دینى دست پیدا کنیم ناگزیر باید از تجربه بهره بگیریم گرچه راه داورى دیگرى پیش از تجربه ما داریم و آن استفاده از برهان است; یعنى اگر مقدماتى در شکلى برهانى ما را به نتایجى برساند آن روش و مدل براى ما روش و مدل مطلوبى خواهد بود. توجه به یک تقسیمبندى در موضوعات، مفید است; در علم دینى یک وقت درصدد ارائه الگوهاى مطلوب هستیم و یک وقت درصدد شناخت پدیدههاى عینى. اگر درصدد ارائه الگوهاى مطلوب هستیم روش گردآورى و داورى ما متفاوت خواهد بود از روش گردآورى و داورى در عرصه تجربه، اینجا ما در داورى نیازمند به برهانى شدن و استدلالى شدن قضایا هستیم; یعنى مقدمات ما را به نتایج مشخصى در قالب استدلال برهانى برساند، و اگر درصدد شناخت پدیدههاى عینى هستیم یعنى مىخواهیم با استفاده از الگوهاى بدست آمده واقعیتهایى را از جامعه دینى تبیین، و تفسیر کنیم روابطش را بیان کنیم، عللش را بدست آوریم اینجا ناگزیر باید از روش تجربى براى داورى استفاده بکنیم. چرا که اینجا درصدد شناخت پدیدههاى عینى هستیم یعنى ما در چه مقطعى، چه مرحلهاى، الان چگونه رفتارهایى را مشاهده مىکنیم. بنابراین اینجا باید از داورى تجربى استفاده کنیم.
فصلنامه: در علوم متعارف اگر چند تا نظریه رقیب داشته باشیم براى ترجیح یکى از آنها بر دیگرى بر اساس معیار آزمونپذیرى هر کدام که موفقتر از آزمونها بیرون بیاید آن را بر رقباى خودش ترجیح مىدهیم. حالا در علم دینى اگر چند تا نظریه رقیب داشتم در مرحله داورى چطور مىشود یکى از دو نظریهاى را که در حیطه علم دینى است ترجیح داد; یعنى ملاک انتخاب نظریه از بین رقباى خودش چیست؟
مصباحى: در قسمت ارائه الگوها ملاک ترجیح یک الگو بر الگوى دیگر، منطقىتر و محکمتر بودن دلیلهاست. در عرصه مطالعات تجربى ملاک ترجیح یک نظریه بر نظریه دیگر، قدرت تفسیرکنندگى است; یعنى هرچه قدرت تفسیرکنندگى بالاتر باشد طبعا آن نظریه ترجیح پیدا مىکند; وقتى ما در مقام شناخت پدیده عینى هستیم روش کار با روش علوم متعارف تفاوتى ندارد.
فصلنامه: علم دینى چه لزوم و خاستگاهى مىتواند داشته باشد; یعنى چه ضرورتهایى مىتواند ما را وادار کند به اینکه برویم به سراغ تدوین علم دینى، ممکن است کسى بگوید اگر ما کارمان شناخت واقعیتهاستشناخت واقعیتها با ابزار عقل و حس و تجربه کافیست چه نیازى به علم دینى است و اگر غرضمان شناخت الگوهاست و الگو گرفتن از دین ما مىتوانیم علم دینى را قبول بکنیم، اما وجه لزوم علم دینى در زمینه شناخت دقیق و صحیح واقعیتهاى اجتماعى چه چیزهایى مىتواند باشد.
مصباحى: ما در تفسیر روابط اجتماعى در یک جامعهاى که همه یا اکثریت آن معتقد به ارزشهاى دینى هستند ناگزیر از استفاده از علوم دینى هستیم; یعنى ما اگر با یک جامعهاى روبرو باشیم که دین در آن جامعه نقشى ندارد یا نقش بسیار اندک و کمرنگى دارد اینجا ضرورتى ندارد که ما از الگوهاى دینى براى فهم پدیدههاى آن جامعه بهره بگیریم، اما اگر با یک جامعهاى روبرو شدیم که این جامعه همه یا اکثریت نسبى آن، افرادى هستند که در چارچوب ارزشهاى دینى مىاندیشند و رفتار مىکنند و رابطه برقرار مىکنند در این صورت اگر ما بخواهیم پدیدههاى مورد نظر از یک علم را در آن جامعه مطالعه کنیم و نقش دین را در نظر نگیریم مطالعه ما، غیرمحققانه و ناعالمانه بوده; در آن خلل پدید خواهد آمد. مطالعه درست آن وقتى است که ما نقش دین، الگوها و ارزشهاى دینى و رفتارها و روابط دینى را در آن پدیدهها منعکس بدانیم. اگر چنین کارى نکردیم تفسیرهایى مىدهیم که واقعگرایانه نبوده و پیشبینىهایى مىکنیم که رخ نخواهند داد.
بعلاوه اگر این تفسیرها بخواهد در میان جامعه جا بیفتد یک نوع دوگانگى در رفتار و شخصیت انسانها پدید مىآورد. بنابراین، ما ناگزیریم در دادن الگوها از ارزشهاى دینى بهره بگیریم و در تفسیر واقعیتهاى اقتصادى، اجتماعى، سیاسى در این جوامع، تاثیر ارزشها را مورد لحاظ قرار دهیم اگر مورد لحاظ قرار ندهیم خودمان را از عینیت رفتارهاى آنها محروم کردهایم.
فصلنامه: بعضىها در خاستگاه علم دینى و لزومش گفتهاند که چون بین علم و دین در مواردى احساس تعارض مىشود، یکى از راهحلهایى که مىتواند تعارض را حل بکند تدوین علم دینى است آیا ما مىتوانیم به عنوان یک راهحل براى حل تعارض بین علم و دین از تدوین علم دینى بهره بگیریم.
مصباحى: این تعارض علم و دین، که ظرف تحققش هم در جوامع غربى بوده و بهطور عمده در عهد رنسانس و بعد از آن رخ داده، محدود به آنچه که امروز و الآن مورد بحث ما هست نمىشود. بلکه در عرصه مباحث علوم فارغ از هنجارها و ارزشها یعنى در علوم طبیعى، تعارضى وجود داشته و مطرح بوده است. مثلا هیئتبطلمیوسى علم مورد قبول کلیسا بود که هیئت جدید مطرح شد و آن را به عنوان معارض دین و کلیسا تلقى کردند. واقعش این است که چنین تعارضى که در آن عرصه و عصر پدید آمد ناشى از اختلاط عرصههاى علم و دین بدون رعایت مقتضیات دین و مقتضیات علم بود; یعنى بر اساس اعتقادات دینى مسیحیت اینطور نبود که یک هیئتخاصى لزوما پذیرفته شود، ولى چون در تاریخ مسیحیت و کلیسا هیئتبطلمیوس پذیرفته شده جزء مقولات معرفت دینى تلقى شده بود تصور مىشد که بین علم و دین تعارض به وجود آمده است. پس این مقتضاى معرفت دینى آنها نبود. اصلا دین مسیحیت مدعى تفسیر جهان و تدوین روابط ریاضى نیست. بنابراین، تعارض علم و دین ابتدا اینجاها شکل گرفت و در اینجاها علت این تعارض این بود که دین در عرصههایى وارد شده بود که با توجه به دین موجود حضرت مسیح نمىبایست وارد مىشد. اما در عرصه علوم انسانى و اجتماعى که الان مورد بحث است گاهى تعارض بین علم و دین مطرح مىشود و من معتقدم که این تعارض ناشى از این است که اصول زیربنایى تفکرى که علوم انسانى متعارف را تدوین و ارائه کرده با اصول زیربنایى تفکر دینى تفاوت دارد. مثلا، بخشى از مبناى تفکر علوم متعارف اومانیسم و سکولاریسم است. روشن است که این مبانى با مبناى تفکر دینى ما متفاوت است. پس، یکى در اصول زیربنایى تفکر با هم تعارض دارند و یکى هم در بسترها و زمینههاى مورد مطالعه که در آنجا جوامع فرهنگى خاص با ارزشها و رفتار خاص و اینجا جوامع فرهنگى دیگرى استبا ارزشها و رفتارهاى دیگرى، طبعا اینجا تعارض پدید مىآید. رفع این تعارض به این است که ما روشها را در مطالعات علم دینى حفظ کنیم ولى اصول زیربنایى و اصول موضوعه را متناسب با جامعه مورد مطالعه تغییر دهیم. بعلاوه، در این مطالعه به جاى اینکه قوانین و نظریات بدست آمده را در بستر دیگرى تعمیم دهیم مورد مطالعه را، جامعه خودمان قرار دهیم. اگر چنین کارى بکنیم تعارض بین علم و دین و علوم متعارف امرى قابل حل و فصل مىشود و تعارض بین علم و دین هم به وجود نمىآید. بنابراین، براى رفع تعارض بین علم و دین معتقدم که باید در عرصه علوم اجتماعى علم دینى را بنا کنیم.
فصلنامه: آیا تاکنون تلاشى جهت پدید آوردن علم دینى در جوامع علمى صورت گرفته است؟
مصباحى: شاید بشود گفتحدود نیم قرن است که کوششهایى براى پدید آوردن علم دینى در جهان اسلام صورت گرفته است، اندیشمندانى با درک و فهم علوم انسانى که برآمده از تفکرات غربى استبا توجه به اعتقادات خودشان که به دین و توانایى آن در اداره زندگى بشرى معتقد بودند به فکر ابتکاراتى در عرصه علم دینى افتادهاند، البته ابتدا هدف اینها این بوده که در جاهایى که تعارض مشهودى بین علم متعارف و باورهاى دینى وجود دارد، تعارض را برطرف کنند بنابراین در نگاه به دین به جمعآورى و گزینش مبانیى که مىتوانست تفسیرهایى جایگزین و براى تفاسیر علوم متعارف باشد مبادرت کردند.
ابتدا درصدد ارائه معارف دینى در این زمینهها به صورت مکتب و مذهب فکرى بودند، مثل کارى که آیةالله شهید صدر (رضوانالله علیه) در تدوین کتاب اقتصادنا انجام دادند که در مقابل مکتب اقتصادى لیبرال و مکتب اقتصادى سوسیالیسم ایشان آمدند مکتب اقتصادى اسلام را ارائه کردند، یا در مورد حقوق پیش و بیش از اینها کار صورت گرفته است. طبعا حقوقى که از غرب آمده بود اینها آمدند بر اساس قوانین شریعتحقوق دیگرى را عرضه و جایگزین کردند، در مورد علوم تربیتى کم و بیش همینطور در مورد علوم سیاسى فعالیتها و کوششهایى به عمل آمده است. حالا در زمینه اقتصاد که من بیشتر مطالعه دارم عرض مىکنم. علاوه بر ارائه مبانى مکتب اقتصادى اسلام درصدد تئوریزه کردن رفتارهاى اقتصادى انسان مسلمان هم برآمدند. این کار تا حدودى در کشورهاى اسلامى توسط اندیشمندان مسلمان صورت گرفته و الآن هم این حرکت ادامه دارد.
فصلنامه: لطفا چند مورد را نام ببرید.
مصباحى: مقصود مطالعاتى است که توسط متفکران مسلمان صورت گرفته است. از مصریها و پاکستانیها مىتوانیم اسم ببریم، آقاى منذرقحف (ساکن آمریکاست) نظریاتى در تئورىسازى اقتصادى ارائه کرده است، همینطور آقاى احمد احمدجاف (مصرى) ایشان بیشتر در مورد روابط بانکى کار کرده و در پاکستان خورشید احمدخان و انور اقبال در این زمینه کار کردهاند. در کشور خودمان هم بعضى از اساتید اقتصاد در زمینه اقتصاد صدر اسلام، در زمینه تئورى اتفاق نظریهپردازى کردهاند، بعضى از دانشجویان دوره دکترى با فوقلیسانس اقتصاد در این زمینه کار کردهاند. الان مجموعه فعالیتهاى آنها را در ذهن ندارم که بخواهم برایتان عرض کنم.
جناب آقاى عربى رسالهشان را در زمینه تعادل طرف تقاضا نوشتهاند. آقاى حسینزاده بحرینى نقش ریسک در اقتصاد اسلامى را به صورت تئورى بیان کرده، آقاى مرزبان تئورى رفتار مصرف کننده را ارائه کرده است. برخى از اقتصاددانان مسلمان نیز احتمالا در این زمینه کار کردهاند، ولى مجموعه فعالیتهایى که اینها کردهاند و نظریاتى که ارائه کردهاند به صورت یک دست در نیامده و همه آنچه را که به عنوان خلاء نظرى اقتصاد اسلامى است پوشش نداده ما امیدواریم این حرکت علمى ادامه پیدا کند. این فعالیتها در کنار توفیقات کاستیهایى هم داشته است.
به نظر من کاستىها معلول این است که اندیشمندان جوامع اسلامى در این زمینهها بیشتر مقلد باقى ماندهاند نه مبتکر و متفکر و آنچه را از متفکران غربى آموختهاند به همان بسنده کردهاند و کمتر به خودشان زحمت دادهاند به فکر تدوین نظریهها و ارائه نظریههاى بدیع و جایگزین بیفتند و این کار هم که توسط عدهاى انجام گرفته به صورت انفرادى و جدا از هم بوده نه یک کار سازمان یافته و متشکل که اگر یک مجموعه متفکرى به صورت سازمان یافته اقدام به تدوین نظریههاى اسلام در زمینههاى اقتصاد، جامعهشناسى و سایر علوم انسانى مىکردند نتایجبهتر و سریعترى گرفته مىشد.
فصلنامه: در قم در پژوهشکده حوزه و دانشگاه افرادى هستند که چنین تحقیقاتى را به صورت گروهى انجام مىدهند، دیدگاه جنابعالى در مورد توفیقات آنها چیست؟
مصباحى: من کارهاى پژوهشکده را تا اینجا که شده به صورت نسبى موفق مىدانم و شاید تنها جایى که جمعى با عزم و همت کارى را از پیش بردهاند، پژوهشکده حوزه و دانشگاه باشد. شکى در این مساله نیست، ولى معتقدم عرصه کار در علم دینى باید خیلى گستردهتر از فعالیت جمع دوستان محدود آن پژوهشکده باشد و باید صاحبنظرانى معتقد به توانایى دین در تفسیر جهان و روابط انسانها و اداره جامعه بشرى از حوزه و دانشگاه با هم دیگر بنشیند و با یکدیگر کارى منسجم و پرحجم در زمینه علوم دینى انجام دهند تا این علوم دینى به ثمر برسد و این کار در نظام ما جایگاهى فراتر از آن پژوهشکده مىطلبد.
فصلنامه: نقش تدوین و گسترش علم دینى را در دانشگاههاى جمهورى اسلامى ایران چطور ارزیابى مىکنید; یعنى اگر اینها تدوین بشود و در جامعه دانشگاهى ایران گسترش پیدا کند چه تاثیراتى مىتواند در اعتقادات و رفتار دانشگاهیان داشته باشد؟
مصباحى: اگر این علوم به صورتى که قابل توجه دانشگاهیان باشد تدوین بشود و در میان آنها مورد استفاده قرار گیرد، اولا، یک تاثیرى که مىگذارد خودباورى در اندیشه و فکر است; یعنى علاوه بر اینکه از نظریات دیگران بهره خواهند گرفتخود به تولید افکار خواهند پرداخت و یک نحوه استقلال فکرى و علمى در جامعه دانشگاهى ما پدید مىآید. ثانیا، در جامعه اسلامى ما، برنامهها، راهکارها و سیاستهاى مورد نیاز در عرصه علوم انسانى مورد استفاده قرار خواهد گرفت و یک نحوه تعارضى که امروز بین اعتقادات مردم و تصمیمات سیاستگذاران و مدیران مشاهده مىشود مانند تفاوت بین قانون بانکدارى بدون ربا و عملکرد بانکدارى ما، از بین خواهد رفت. و طبعا نتیجهاش این خواهد بود که جامعه اسلامى ما در اداره خودش موفق شناخته مىشود و اما اگر بخواهیم به این مسائل بها ندهیم و نپردازیم، امروز زمزمههایى که وجود دارد این زمزمهها اوج مىگیرد که ما نمىتوانیم بر اساس اعتقادات دینى جامعه را اداره کنیم و این خیلى خطرناک است.
براى دوستانمان در پژوهشکده حوزه و دانشگاه، آرزوى توفیق مىکنیم انشاءالله با عزم و همتى که در آنها مىشناسیم بیش از گذشته موفق خواهند بود.