آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۱۱

چکیده

متن

تاریخ‏نگارى در تمدن اسلامى که بطور اختصار از آن با عنوان‏تاریخ‏نگارى اسلامى یاد مى‏شود، در مقایسه با تاریخنگارى تمدنهاى‏پیشین و یا هم عهد خویش همچون یونان، روم، ایران باستان وغیره از چنان خصوصیاتى برخوردار است که بکلى آن را از دیگران‏متمایز مى‏سازد. بى‏تردید برجسته‏ترین این ویژگیها را بایستى درکثرت و گستردگى آن جستجو کرد. درست است که تاریخ نگارى اسلامى‏در مقایسه زمانى از برخى از این تاریخنگاریهاى دیگر متاخر است‏واین تاخر را مى‏توان از اسباب گستردگى آن به حساب آورد زیراهم باعث‏بهره بردنش از میراث دیگران است و هم به سبب نزدیکى‏زمانى به ما بالنسبه کمتر تحت دستبرد حوادث قرار گرفته است‏اما تنها این عامل تاخر زمانى نیست که این حجم انبوه راآفریده باشد. به یقین عوامل متعدد دیگرى در این گستردگى نقش‏اساسى داشته‏اند.
از این خصوصیت‏برجسته (گستردگى) که نظر برکنیم، ویژگیهاى‏دیگرى نیز وجود دارند که تاریخنگارى اسلامى را درخشش خاصى‏بخشیده‏اند.
تنوع و گوناگون بودن از جمله این خصوصیات ممتاز و برآمده است.
اگر گستردگى حجم آثار تاریخى در تمدن اسلامى حکایت از توجه به‏دانش تاریخ در این تمدن دارد و آن نیز خود پرده از جایگاه‏رفیع نگرش و تفکر تاریخى در معارف اسلامى برمى‏دارد، متنوع وگسترده بودن آثار از جهت درج اخبار مختلف و گوناگون، نشانگرآن است که دانش تاریخ در نظر مورخان اسلامى، دایره‏اى گسترده‏داشته و همه‏گونه اخبار مربوط به گذشته حیات بشرى را دربرمى‏گرفته است.
علاوه بر آن بر این حقیقت نیز ما را رهنمون مى‏سازد که در زندگى‏فردى و اجتماعى آدمى که در دانش تاریخ به مطالعه گذشته آن‏مى‏پردازیم عوامل مختلف سیاسى، اقتصادى، فرهنگى، اجتماعى،روانى، طبیعى و غیره تعامل دارند و غفلت از هریک، شناخت دقیق‏ما را دچار اختلال مى‏سازد بر این اساس مورخ اسلامى خود را ملزم‏ساخته است تا تنوع‏نگار باشد. این تنوع با نگاه اول در شکل کلى‏آثار هویدا و آشکار است و میراث تاریخنگارى اسلامى را در انواع‏مختلفى مى‏نمایاند. براین اساس انواعى از منابع همچون تواریخ‏عمومى، تواریخ سلسله‏اى، تواریخ محلى، کتب سیر و مغازى، انساب،طبقات، تراجم، تذکره‏ها، کتب فتوحات و جغرافیا، سفرنامه‏ها،تک‏نگاریها و... یافت مى‏شوند.
علاوه براین تفاوت انواع منابع، هر نوع از این انواع نیز براى‏خود داراى ویژگیهاى منحصر بفردى مى‏باشند که حکایت از گوناگونى‏و تنوع آنها دارد. براین اساس کمتر مى‏توان دو مورخ اسلامى رایافت که حتى با وجود یگانگى نوع، آثار آنان در ظاهر و اندرون‏شکل یکسانى را دارا باشند.
نوشتار حاضر مى‏کوشد تا با توجه به این تنوع به بررسى چند اثربرجسته در زمینه تاریخنگارى اسلامى و بخصوص مقایسه آنها باهم‏بپردازد. بررسى ما در این زمینه به دو بخش برونى و درونى‏تقسیم مى‏گردد. زیرا این تنوع مى‏تواند در دو شکل فوق موردمطالعه قرار گیرد. از طرفى از آنجا که هر کدام از انواع منابع‏با نوع دیگر بى‏تردید تفاوت‏هاى بنیادینى را دارا مى‏باشند،بالطبع بایستى این مقایسه را در آثارى که از جهت نوعیت اشتراک‏دارند بعمل آورد. براین اساس و بدان جهت که تواریخ عمومى یکى‏از مهمترین انواع منابع در تاریخنگارى اسلامى است‏به بررسى چنداثر برجسته در این زمینه مى‏پردازیم. همچنین بدان سبب که دامنه‏زمانى نگارش اینگونه متون تا قرون اخیر گسترده است، به مقایسه‏منابعى روى مى‏آوریم که تقریبا متعلق به قرون نخستین اسلامى‏باشند، آثارى چون: «الاخبار الطوال‏» ابوحنیفه دینورى،«تاریخ ابن واضح یعقوبى‏» تاریخ الامم و الملوک «طبرى‏»،«مروج الذهب‏» و «التنبیه و الاشراف‏» مسعودى، «الکامل فى‏التاریخ‏» ابن اثیر و غیره را در این نوشتار مورد مطالعه وبررسى قرار مى‏دهیم.
تواریخ عمومى بطور کلى آن دسته از منابع تاریخى مى‏باشند که‏موضوع آنان از جهت زمانى و مکانى بسیار گسترده است. معمولااینگونه تواریخ، مباحث‏خود را با خلقت‏حضرت آدم(ع) شروع کرده‏و تا زمان حیات مولف ادامه مى‏دهند. در واقع مولفین اینگونه‏آثار در گزینش موضوع و محدوده پژوهش خود هیچ اهل قناعت‏نبوده‏اند. این عدم قناعت هر چند ممکن است اثر آنان را درروزگاران گذشته، بزرگ جلوه‏گر سازد اما مورخ امروزى که همواره‏عمق اثر را بر گستردگى طولى و زمانى آن ترجیح مى‏دهد، چنین‏آثارى را حداقل در روزگار حاضر نمى‏پسندد. البته این نکته باعث‏فرو افتادن جایگاه این آثار گرانقدر اسلامى نمى‏باشد زیرا اگراینگونه اطلاعات گسترده در آن زمان توسط اینان ثبت نمى‏شد، به‏علت عدم وجود تعداد کافى مورخ و پژوهشگر تک نگار یا سلسله‏اى،اطلاعات بسیارى از دست مى‏رفت و به آیندگان انتقال نمى‏یافت.
تواریخ عمومى همچون برخى دیگر از انواع منابع، در تاریخنگارى‏اسلامى فراوانند و در دوره‏هاى مختلف تعداد قابل توجهى از آنان‏یافت مى‏شوند.
الف) تنوع برونى
مطالعه تنوع برونى تواریخ عمومى مى‏تواند در خصوصیاتى همچون‏حجم اثر، تفکیک مباحث و خاتمه کتب فوق صورت پذیرد:
1. حجم اثر
تواریخ عمومى هر چند در آنچه گفته شد مشترک مى‏باشند اما هرکدام بطور جداگانه داراى ویژگیهاى خاصى هستند که به کمک آن ازدیگرى ممتاز مى‏شوند.
از نظر حجم و تعداد مجلدات نه تنها شباهتى بین این آثار یافت‏نمى‏شود بلکه تنوع و تفاوت بارزى را مى‏توان در آنها جستجو کرد.
تاریخ الامم و الملوک طبرى در قالب نگارش اصلى (عربى)، هشت‏مجلد بزرگ و در ترجمه فارسى حدود پانزده جلد را در برمى‏گیرد.
الکامل فى التاریخ ابن اثیر نیز چنین است و چه بسا گسترده‏تراز آن بگونه‏اى که چاپ عربى آن دوازده مجلد و ترجمه فارسى نخست‏آن حدود سى و سه جلد را شامل مى‏شود. تاریخ اسلام ذهبى، المنتظم‏ابن جوزى، تجارب الامم ابوعلى احمد بن محمد مسکویه، کتاب العبرابن خلدون، البدایه و النهایه ابن‏کثیر و غیره نیز هر کدام‏داراى حجم گسترده و متفاوتى هستند.
اما در مقابل اینگونه آثار حجیم، نوشته هایى همچون الاخبارالطوال ابوحنیفه دینورى، تاریخ ابن واضح یعقوبى، مروج الذهب والتنبیه و الاشراف مسعودى از حجم نسبتا محدودى برخوردارند. این‏محدودیت در آثارى چون الاخبار الطوال و التنبیه و الاشراف سبب‏ابراز نظرات خاصى پیرامون آنها از سوى برخى محققین گردیده‏است. بگونه‏اى که در اولین از ایندو اثر برخى به دیده شک وتردید نگریسته و گفته‏اند: چگونه ابوحنیفه بر این اثر محدودعنوان «الاخبار الطوال‏» یعنى خبرهاى طولانى را نهاده است؟ اثردوم یعنى التنبیه و الاشراف مسعودى نیز از آنجایى که در مقایسه‏با دیگر آثار مسعودى حجمى محدود را داراست و از طرفى در سال‏پایانى حیات مولف آن، تالیف شده است از سوى برخى به «آوازقو» تشبیه شده است، زیرا گفته‏اند پرنده قو در پایان عمر آوازکوتاه و زیبایى سر مى‏دهد و مسعودى نیز چنین کرده است.
متنوع بودن متون تاریخنگارى اسلامى از جهت‏حجم نکته‏اى است که‏گاه خود این مورخان نیز بدان اشاره کرده‏اند. یعقوبى در موردمورخان قبل از خود و یا معاصر خویش چنین آورده است:
«لاناقد وجدناهم قد اختلفوا فى احادیثهم و اخبارهم و فى‏السنین و الاعمال، و زاد بعضهم و نقص بعض‏»
مسعودى نیز درمقدمه مروج الذهب گوید: «مولفان کتابها در این زمینه موفق یامقصر، مفصل یا مختصر نویس بوده‏اند» ابن اثیر هم از جمله دلایل‏تالیف کتاب خویش را همین مجمل یا مفصل گویى مورخان پیشین ذکرکرده است: «تاریخى که طولانى است درباره هر موضوعى به ذکرروشها و روایات گوناگون پرداخته و درازگویى کرده است. تاریخ‏مختصر نیز بسیارى از وقایعى را که روى داده از قلم انداخته‏است. با این وصف در هیچ تاریخى از تمام رویدادهایى که بوقوع‏پیوسته و آنچه بوجود آمده شرحى موجود نیست و بسیارى از آنهاصفحاتى را به شرح پیشامدهاى کوچک سیاه کرده‏اند که خوددارى ازذکر آنها بهتر و در گذشتن از نوشتن آنها شایسته‏تر بوده است.»
2. تفکیک مباحث
تواریخ عمومى از حیث جداسازى مطالب و تفکیک مباحث و به عبارتى‏فصل بندى و باب بندى نیز مشى یکسان نداشته و از این جهت نیزبسیار متنوع‏اند. مختصر نگاهى به این آثار مى‏تواند چنین تصویرى‏را به ما بنمایاند. دینورى در الاخبار الطوال مباحث‏خود را بااخبار مربوط به حضرت آدم و سکونت او در منطقه حرم مکه آغازمى‏کند و بدون هیچ فصل بندى و تفکیکى تا پایان کتاب که مباحث‏مربوط به دوره معتصم عباسى است‏به پیش مى‏رود. تازه مشخص هم‏نمى‏باشد که عناوینى که گاه در آغاز مباحث وجود دارد از خودمولف است‏یا از کاتب یا مصححان اثر او. هر چند حدودیت‏حجم‏کتاب چه بسا در این عدم فصل بندى تاثیر داشته است اما حداقل‏انتظار آن وجود داشت که دو بخش اصلى گفتارها یعنى مباحث قبل‏از اسلام و مباحث‏بعد از اسلام از هم جدا گردند. متاسفانه ازاین جهت نیز ابوحنیفه تفکیکى قائل نشده و نحوه ورود او به‏تاریخ اسلام همچون شکل ورود او به هر یک از مباحث دیگر است.
چگونگى ورود دینورى به تاریخ اسلام بدینگونه مى‏باشد که اوهنگامى که راجع به سلسله ساسانى سخن مى‏گوید، در بحث مربوط به‏انوشیروان به سبب تقارن زمانى آن عصر با تولد پیامبر، اشاره‏اى‏کوتاه بدین نکته دارد. تمامى آنچه وى راجع به ظهور آیین اسلام‏و عصر پیامبر(ص) در مکه و مدینه آورده است در این چند جمله‏ذکر شده است:
«پیامبر در آخر روزگار و پادشاهى انوشیروان متولد شد و تاهنگام پس از چهل سالگى که به پیامبرى برانگیخته شد در مکه‏اقامت فرموده است، پیامبر(ص) پس از بعثت‏سیزده سال در مکه‏اقامت کرد و سپس به مدینه هجرت فرمود، ده سال هم در مدینه‏اقامت فرموده است و آن حضرت که درود و سلام فراوان بر او وخاندانش باد پس از کشته شدن خسروپرویز رحلت کرد و هنگام مرگ‏عمر ایشان شصت و سه سال بود.» ابوحنفیه پس از این بیان کوتاه‏مجددا به بررسى تاریخ ساسانیان مى‏پردازد و در واقع آنجایى که‏از عصر باستان بطور کلى وداع کرده، وارد تاریخ اسلام مى‏شود،حوادث مربوط به سقوط ساسانیان در عصر خلفاست.
«التنبیه و الاشراف‏» مسعودى هر چند همچون اثر ابوحنفیه ازاختصار فراوانى برخوردار است «در اینجا با خویشتن شرط اختصارکرده‏ایم‏» اما با این وجود از تفکیک و باب‏بندى قابل توجهى‏برخوردار است‏بخصوص دو بخش عمده مباحث قبل و بعد از اسلام‏بخوبى از هم جدا شده‏اند.
از منظر مورد نظر چه بسا کتاب ابن‏واضح یعقوبى از بهترین صورت‏برخوردار است. یعقوبى خود، مباحث کتابش را در قالب دو جلدعرضه مى‏کند. جلد نخست‏به قبل از اسلام و جلد دوم به عصر اسلامى‏تعلق دارد. «همانا چون کتاب اول ما که در آن آغاز پیدایش‏دنیا و سرگذشتهاى پیشینیان از امتهاى گذشته و کشورهاى پراکنده‏و راههاى گوناگون را به اختصار آوردیم به پایان رسید، این‏کتاب خود را براساس آنچه بزرگان دانایان و راویان پیشین وعلماى سیر و اخبار و تواریخ روایت کرده‏اند. تالیف نمودیم...آغاز این کتاب ما از ولادت رسول خدا(ص) و سرگذشت آن حضرت است‏در حالى پس از حالى و زمانى پس از زمانى تا آنکه خدا او را به‏جوار خویش برد و تاریخ خلفاى پس از او و زندگانى خلیفه‏اى پس‏از خلیفه‏اى و فتوحات هر یک از خلفا و آنچه از او واقع شده ودر روزگار حکومت و سالهاى خلافت وى بدان عمل شده است‏» اگر اثریعقوبى در مقایسه با کتاب ابوحنفیه کامل است، مروج‏الذهب‏مسعودى را بایستى کاملتر (اکمل) به حساب آورد. زیرا وى خودمباحث کتابش را بخوبى تفکیک و باب‏بندى نموده و فهرست مطالب هرباب را در آغاز کتاب ذکر کرده است: «و شمار بابهاى این کتاب‏حدود سى و دو باب است‏باب نخست ذکر مقاصد و باب دوم ذکر ابواب‏کتاب... اکنون شمه‏اى در باب بابهاى آن به ترتیبى که هست‏مى‏گوییم تا خواننده آسان بدان تواند رسید.
تاریخ طبرى، الکامل ابن اثیر، المنتظم ابن جوزى و دیگر آثارمشابه، از آنجایى که براساس حولیات تدوین شده‏اند، بنظر مى‏رسدکه خود را از باب بندى مباحث‏بى نیاز دانسته‏اند و در واقع‏مجموعه حوادث هر سال را بابى جداگانه محسوب کرده‏اند. البته‏طبرى نیز چون ابوحنیفه در مباحث قبل از اسلام و هنگام بحث ازحوادث دوران خسرو و انوشیروان، اخبار مربوط به تولد پیامبر(ص)را ذکر مى‏نماید و دوباره به ادامه تاریخ ساسانیان مى‏پردازد،اما برعکس ابوحنیفه در ارتباط با پیامبر به همان مقدار بسنده‏نمى‏کند، بلکه پس از پایان تاریخ ساسانیان مجددا سراغ پیامبررفته و به ذکر نسب او و نیز حوادثى که در زمان او واقع شده‏پرداخته است.
3. خاتمه
تواریخ عمومى از جهت پایان مباحث و خاتمه کتاب نیز داراى تنوع‏مى‏باشند. بین زمان آخرین اخبارى که در اینگونه آثار آمده وزمان درگذشت مولفین هماهنگى چندانى وجود ندارد. در برخى ازاین آثار این فاصله زمانى اندک و در برخى فراوان مى‏باشد.
ابوحنیفه دینورى هر چند خود در حدود سال 282 ه . در گذشته‏است، اما پایان مباحث کتاب او به سال 227 ه ختم مى‏شود:«...معتصم روز پنجشنبه یازده شب باقى مانده از ربیع‏الاول سال‏دویست و بیست و هفت درگذشت... و این آخر کتاب الاخبار الطوال‏است. یعنى ابوحنیفه حوادث حدود پنجاه سال از عصر خویش راننگاشته است. یعقوبى با اینکه تقریبا همزمان با ابوحنفیه‏درگذشته است اما مباحث کتاب او به سال 259 ه . ختم مى‏یابد.«و گفته‏اند که خلقى عظیم در بادیه هلاک شدند و آن در سال 259بود.» بر این اساس یعقوبى نیز حدود بیست و پنج‏سال از حوادث‏عصرش را نیاورده است. امرى که بایستى با تاسف از آن گذشت درست‏شبیه تاسفى که بر کتاب تاریخ جهانگشاى جوینى در ارتباط با عدم‏ثبت‏حادثه مهم سقوط بغداد وارد است.
طبرى، مسعودى و ابن اثیر از این جهت کمتر مورد نکوهش هستند.طبرى هر چند خود در حدود سال 310 ه یا 311 ه درگذشته است‏اما مباحث کتاب او تا سال 302 ه . ادامه مى‏یابد و خوشبختانه‏به همت ذیل نویسان وصله نویسانى چون قرطبى و غیره این کاستى‏اندک جبران مى‏شود. مسعودى، مروج الذهب خود را به سال 332 ه’تالیف کرد و چند سال بعد در آن تجدید نظر نمود و سرانجام خودحدود ده سال پس از آن به سال 346 ه درگذشت. کتاب التنبیه‏والاشراف او البته فاقد چنین نقیصه‏اى است زیرا در همان سالى‏تالیف شده است که مسعودى در آن سال درگذشته است.
اثر ابن‏اثیرنیز از این نقصان تقریبا مبرا است زیرا او خود به سال 630 هدرگذشته است و مباحث کتابش نیز به سال 628 ه خاتمه مى‏یابد.این عدم نقصان سبب شده است که کتاب او از جمله منابع دست اول‏براى مطالعه یورش نخستین مغولان به حساب آید. در آثار دیگرمولفان تواریخ عمومى نیز عموما چنین فاصله مفقوده‏اى وجوددارد. این فاصله در تجارب الامم مسکویه حدود پنجاه سال (از369 ه تا 421 ه)، در المنتظم ابن‏جوزى حدود بیست‏سال (از574 ه تا 597 ه) و در البدایه و النهایه ابن کثیر تقریباصفر است. دلیل یا دلایل عدم نگارش تاریخ معاصر توسط این‏نویسندگان را چه بسا بتوان در امورى چون سپرى نشدن دوره‏هاى‏فوق، ملاحظات سیاسى و اجتماعى، تعدد روایات، خستگى و کهولت‏سن‏مولفان و غیره جستجو کرد.
ب) تنوع درونى
علاوه بر تنوع برونى که برخى جلوه‏هاى آن نمایان گردید، آثارمذکور از جهت درون نیز بسیار متنوع مى‏باشند و البته این تنوع‏از تنوع برونى بااهمیت‏تر است. تنوع درونى به اسباب و علل‏مختلفى باز مى‏گردد و مى‏توان از جهاتى همچون تنوع منابع، سبک وروش، درونمایه، مباحث و مطالب، به مطالعه آن پرداخت.
1. منابع
تنوع و تفاوت منابع مورد استفاده هر کدام از این مولفین درشکل بخشیدن به اثر آنان تاثیر به سزایى داشته است. این تفاوت‏البته از یک جهت‏به تعلق گرفتن هر یک از این آثار به زمان ومکان خاص خویش نیز بازمى‏گردد. تنوع منابع سبب گردیده تا هرکدام از این آثار به اخبار و روایاتى روى آورند که خود سبب‏دگرگونى و تنوع اساسى آنها گردد. این البته زیباترین شکل تنوع‏است. «ابوحنیفه دینورى در الاخبار الطوال روایات مهم در باب‏فتوح اسلام نقل کرده است که در مآخذ دیگر نیست.» دکتر زرین‏کوب‏در مورد یعقوبى نیز مى‏گوید: «کتاب ابن‏واضح یعقوبى غالبااخبار و روایات آن بقول هوتسما (Hotsma) بکلى با روایات طبرى‏تفاوت دارد و ظاهرا متعلق و مربوط به یک سلسله دیگر از مآخذاست. بیان او درباره عباسیان با بیان مورخین عصرش تفاوت‏دارد.»
یعقوبى در مقدمه جلد دوم کتابش شمارى از مراجع خود را آورده‏است: «کسانى که ما مطالب این کتاب را از آنان روایت کرده‏ایم‏عبارتند از: اسحاق بن سلیمان بن على هاشمى از بزرگان بنى هاشم‏و ابوالبخترى وهب بن وهب قریشى از جعفر بن محمد و جز او ازرجال حدیثش و ابان بن عثمان از جعفر بن محمد، محمود بن عمرواقدى از موسى بن عقبه و جز او از رجال حدیثش و عبدالملک بن‏هشام از زیاد بن عبدالله بکائى از محمد بن اسحاق مطلبى و...»
یعقوبى خود بر این نکته تاکید دارد که علاوه بر کسانى که ازآنها نام برده، راویان دیگرى نیز مورد مراجعه وى قرارگرفته‏اند. همچنین او اعلام مى‏دارد که از درج اخبار طولانى درکتاب خود پرهیز کرده است: «و از جزاینان که نام بردیم هم‏مطالبى آوردیم که آنها را دیگران گفته و روایت کرده‏اند و درتاریخ زندگى خلفا و سرگذشت آنان بر آنها ست‏یافته‏ایم. به این‏ترتیب آن را کتابى مختصر پرداختیم و اشعار و خبرهاى طولانى رادر آن نیاوردیم.»
مسعودى نیز با تعداد فراوانى از آثارمورخین آشنایى داشته و اسامى بسیارى از آنها را در مقدمه مروج‏الذهب خود آورده است. این تعداد همانگونه که دیگران نیزگفته‏اند، حکایت از کمال مآخذ او و دیگر مورخان نزدیک به عصراو دارد.مسعودى نیز چون یعقوبى نتوانسته است همه منابع و مآخذخود را معرفى نماید: «در اینجا فقط کتابهاى خبر و تاریخ وسرگذشت و حوادث را که مولفان و مصنفانش مشهور و معروفند یادکردیم و از تواریخ اهل حدیث که از معرفت رجال دوران و طبقات‏محدثان سخن دارد چیزى نگفتیم که اینگونه کتابها بیش از آنست‏که در این کتاب یاد توانیم کرد.»
طبرى نیز در اثر باشکوه خویش از منابع متعددى بهره جسته است:«او از هر متخصصى در فن مخصوص به او نقل کرده است تفسیر ازمجاهد و عکرمه، سیره از ابان بن عثمان و عروه‏بن زبیر و شرحبیل‏و ابن اسعد و موسى بن عقبه و ابن اسحاق، اخبار رده و فتوح رااز سیف بن عمر اسدى، حوادث جنگ جمل و صفین را از ابومخنف ومدائنى، اخبار امویان را از عوانه بن حکم و اخبار عباسیان رااز احمد بن ابى‏خثیمه، اخبار عرب قبل از اسلام را از عبید بن‏شریه جرهمى و محمد بن کعب و وهب بن منبه، اخبار ایران را ازکتابهاى ترجمه شده از فارسى به عربى بخصوص کتابهاى ابن مقفع وابن کلبى نقل کرده است.»
بهر حال منابع طبرى هرچه باشد، اثر او در تدوین بسیارى ازآثار بعدى تاثیر عمیقى برجاى گذاشت و مبناى تالیفات چندى گشت.ابن اثیر اساس کار خود را کتاب تاریخ کبیر ابوجعفر طبرى‏مى‏داند و معتقد است که آن نزد عموم یک کتاب اساسى شمرده‏مى‏شود.
2. سبک و روش مورخ
تنوع درونى هر چند از تنوع و گوناگونى منابع و مآخذ متاثر است‏اما آنچه در خلق آن تاثیر عمیقترى دارد، سبک و روش مورخ درتاریخ نگارى است. اختلاف و تفاوت مورخان در اتخاذ شیوه‏هاى‏مختلف از اسباب برجسته تنوع درونى تاریخ نگارى به حساب مى‏آید.از این نظر کتب فوق حداقل به دو دسته تقسیم مى‏شوند. دسته نخست‏آثارى هستند که بر شیوه موضوعى نگارش یافته‏اند و دسته دوم به‏روش حولیات و سالشمارى به پیش رفته‏اند. بر اساس این‏تقسیم‏بندى، آثارى چون اخبار الطول، تاریخ یعقوبى، مروج الذهب،التنبیه و الاشراف در یک ردیف و آثارى چون تاریخ طبرى، الکامل‏ابن اثیر، المنتظم ابن‏جوزى، البدایه و النهایه ابن کثیر وغیره در ردیف دیگر قرار مى‏گیرند. روزنتال از شیوه نخستین‏بعنوان تاریخ نگارى دودمانى و از شیوه حولیات بعنوان صورت‏وقایع نگاشتى یاد کرده است. «تاریخ نگارى وقایع نگاشتى ادامه‏صورت خاصى از تاریخ نگارى سالشمارى است. آن گونه که از نام آن‏برمى‏آید، توالى سالهاى منفرد بر آن حکمفرماست.رویدادهاى گوناگون سال خاصى زیر عنوانهایى چون «در فلان سال‏»یا «آنگاه که فلان سال رسید» یکایک شمرده مى‏شود. رابطه بیان‏رویدادهاى یک سال با ذکر و مقدم داشتن عبارت ساده: «و در آن(یعنى، همان سال، و فیها») برقرار مى‏گردد. صورت خالص آن‏اجازه نمى‏دهد گزارش پى در پى از رویدادى که دوره‏اى چند ساله‏را در برمى گیرد، ضمن وقایع یکى از آن سالهاى معین بیاید، لکن‏اغلب این قاعده مراعات نمى‏شود. این صورت ارائه تاریخى در زمان‏مورخ بزرگ طبرى کاملا تحقق یافت. از نظر حجم و اندازه کتاب‏احتمال کمى مى‏رود که طبرى نخستین کسى باشد که صورت وقایع‏نگاشتى را براى نوشته تاریخى مورد استفاده قرار داده باشد.»وى همچنین در مورد شیوه نخست مى‏گوید: «در کهنترین آثارتاریخى باقیمانده، دورانهاى حکومت‏حاکمان به عنوان تنها اصل‏تنظیم مطالب به کار رفت و تقسیم وقایع نگاشتى کاملى نداشت. دراین زمینه تاریخ یعقوبى نمونه خوبى است چه از ویژگى اشاره به‏صور فلکى موثر و تعیین کننده آغاز هر دوره حاکمیتى برخورداراست. نیز مى‏توان در مقام مقایسه اخبار الطوال دینورى، ازمعاصران یعقوبى برآمد. توالى طبیعى این شیوه بدین‏ترتیب است که‏از متقدم‏ترین حاکمان آغاز و به متاخرترین آنها مى‏انجامد.»
ترحینى نیز در این زمینه معتقد است: «تاریخ یعقوبى ازقدیمترین کتابهایى است که روزگار هر حاکمى را مبدا جداگانه‏اى‏در ترتیب مباحث گرفته است‏بدون آنکه صرفا بر حولیات تکیه‏نماید. در این زمینه مسعودى نیز در اثر خود متاثر از یعقوبى‏است.» ناگفته نماند که بین هر کدام از مورخین که در هر دسته‏سالشمارى یا موضوعى جاى دارند، نیز گاه تفاوت‏هایى ملاحظه‏مى‏شود. طبرى و ابن اثیر هر دو بر اساس شیوه حولیات به پیش‏رفته‏اند، اما با این وجود وجوهى از عدم مشابهت‏بین آنها وجوددارد.
ابن اثیر هر چند در آغاز تحریر خود مى‏گوید: «کار خود را ازروى تاریخ کبیر آغاز کردم که امام ابوجعفر طبرى نگاشته و نزدعموم یک کتاب اساسى شمرده مى‏شود و همه هنگامى که در مساله‏اى‏اختلاف پیدا مى‏کنند براى روشن شدن موضوع بدان مراجعه‏مى‏نمایند» اما بین شیوه او و طبرى تفاوت‏هایى یافت مى‏شود:
الف)طبرى بیشتر رویدادها را با چند روایت‏شرح داده و هرروایتى مانند روایت پیشین یا کمتر از آن است. اما ابن‏اثیرمى‏گوید من تمام‏ترین و جامع‏ترین را برگزیدم و نقل کردم و مطالب‏دیگرى که در آنها نبود بر آنها افزودم.
ب ) ابن اثیر گوید که کسانى چون طبرى یک رویداد را در چند سال‏مى‏آورند و در هر ماه قسمتى از آن را ذکر مى‏کنند. بدین گونه یک‏رویداد قطعه قطعه مى‏شود و مراد از آن بدست نمى‏آید و فهمیده‏نمى‏شود مگر پس از دقت و ژرف‏نگرى، اما من هر رویدادى را در یک‏جا جمع کردم و یادآور شدم که هر بخشى از آن در کدام ماه یاکدام سال اتفاق افتاده است. بدین ترتیب جریان هر واقعه‏اى بطورمنظم به دنبال هم قرار گرفت.
ج ) ابن اثیر براى پیشامدهاى کوچک هر سال که شرح مفصل لازم‏نداشته‏اند، فصلى را در پایان هر سال با عنوان «بیان‏رویدادهایى چند» یا «پاره‏اى دیگر از رویدادها» اختصاص داده‏است. د ) ابن اثیر علاوه بر آن در پایان هر سال، مرگ‏بزرگان و فضلا و دانشمندانى را که در آن سال درگذشته بوده‏اند،بیان کرده است.
ه) وى همچنین طرز تلفظ نام هایى که در خط با یکدیگرشباهت ولى در تلفظ با هم اختلاف داشته‏اند را ضبط کرده تا اشکال‏از میان برود و چنانچه نقطه آنها بیفتد به گونه‏هاى دیگرخوانده نشود.
3. درونمایه مورخ
گذشته از تنوع منابع و مآخذ و همچنین شیوه مرتب کردن اخبار(موضوعى یا بطریق حولیات)، از دیگر عواملى که در پدید آمدن‏تنوع درونى تواریخ اسلامى تاثیر برجسته‏اى دارد، قریحه، ذوق،توانایى و در واقع درونمایه هر مورخ است. بر ما روشن است که‏مورخان اهل گزینش‏اند. اینگونه نیست که آنان تمام آنچه رااتفاق افتاده ثبت کنند. آنان چون مشتریانى مى‏مانند که سبدى دردست گرفته و از یک فروشگاه بزرگ خرید مى‏کنند. بى تردید بین‏آنچه یک مشترى از فروشگاهى خرید مى‏کند با آنچه دیگرى مى‏خرد،تفاوت بسیارى است. درست همانگونه که هر خریدار برحسب نیازها،توانایى مالى، ذوق، دقت، آگاهى و عواملى دیگر صورت خاصى ازکالاها را برمى‏گزیند، یک مورخ هم بنا به عللى نوعى خاص ازاخبار را در تاریخ گزینش مى‏کند و قطعا بین انتخاب او و دیگران‏تفاوت است.
ابو حنیفه دینورى، ابن‏واضح یعقوبى، محمد بن جریر طبرى و حتى‏مسعودى مورخان معاصرند با اندکى تاخر زمانى، با این وجود بین‏آنچه آنان در آثار خویش گرد آورده‏اند، تفاوت‏هاى آشکارى وجوددارد و از عوامل اساسى این تنوع و دگرگونى درونمایه هر یک ازآنان مى‏باشد. شکل و نوع گزینش اخبار، تفصیل یااجمال‏گویى‏مباحث، دقت در صوت اخبار و نقد آنها و... همه از این تنوع‏درونمایه‏اى نشات مى‏گیرد. بنابراین هنگامى که از این منظر به‏مورخان مذکور مى‏نگریم تفاوت و تنوع فراوانى را در نگاه آنان‏به تاریخ و نوع گزینش و پرداختن به حوادث مى‏یابیم.
ابو حنیفه دینورى با اینکه او را بعنوان یک مورخ شیعى‏نمى‏شناسد، بلکه وى را در زمره مورخان اهل سنت دانسته‏اند، دربرخى مباحث عهد خلفا بگونه‏اى پیش رفته است که چه بسا یک مورخ‏شیعى است و این نشان دهنده عدم تعصب اوست. ابوحنفیه تمام‏اخبار دوره طولانى حکومت عثمان را تنها در حدود یک صفحه و نیم‏منعکس کرده است و حال آنکه قریب یک پنجم صفحات کتاب او اختصاص‏به اخبار حکومت کوتاه على(ع) و بخصوص جنگ صفین دارد.نگارش کوتاه او در مورد عثمان نیز چندان پسندیده اهل سنت‏نیست:
«پس از او (عمر بن خطاب) عثمان بن عفان به حکومت رسید که‏عمار یاسر را از کوفه عزل کرد و برادر مادرى خود ولید بن عقبه‏بن ابى معیظ را به فرمانروایى کوفه گماشت. ابوموسى‏اشعرى را هم‏از بصره عزل کرد و عبدالله بن عامر بن کریز پسردایى خود را که‏نوجوانى بود به حکومت آنجا گماشت. عمرو بن عاص را سالار جنگ‏مصر قرار داد و عبدالله بن ابى سرح را بر خراج مصر گماشت. اوهم برادر رضاعى عثمان بود سپس عمرو بن‏عاص را از سالارى جنگ عزل‏کرد و هر دو شغل را به عبدالله بن ابى سرح سپرد.»
اما هر چند این عدم تعصب او در ذکر این حقایق تاریخ اسلام،ستودنى است، در مواردى ناچاریم نوشته‏هاى او را در زمینه‏هاى‏دیگر مورد نقد قرار دهیم. درست است که فاصله زمانى ابوحنیفه‏با تحولات عصر باستان بسیار است و امکان نادرستى اخبارى که ازآن دوره بدست مى‏رسد فراوان مى‏باشد، اما وى ناچار نیست تاتمامى روایات را بپذیرد و همانها را منعکس نماید. کارى که درمواردى از ابوحنفیه سرزده است. او در مورد چگونگى مختلف شدن‏زبانها مى‏نویسد:
«گویند به روزگار جم در بابل زبانها مختلف شد و چنین بود که‏چون فرزندان نوح در بابل بسیار شدند و شهر از ایشان آکنده شدو ازدحام پیش آمد با آنکه زبان همه‏شان همان زبان‏سرایانى که‏زبان نوح است‏بود، یک روز صبح ناگهان زبانهاى ایشان گوناگون والفاظ و کلمات دگرگون شد و نگران شدند و هر گروه به زبانى که‏بازماندگان ایشان تا امروز سخن مى‏گویند سخن گفتند و از سرزمین‏بابل بیرون آمدند و هر گروهى به سویى رفتند.» او همچنین درمورد عیسى(ع) و عصر ظهور او مى‏نویسد: «گویند به روزگارپادشاهى اردشیر خداوند عیسى(ع) را برانگیخت و گفته‏اند که آن‏حضرت یکى از یاران خود را سوى اردشیر فرستاد و او در شهرتیسفون به خانه ابرسام فرود آمد» و حال آنکه بر همگان روشن‏است که اردشیر، موسس سلسله ساسانیان ومتعلق به اواخر قرن دوم‏و نیمه نخست قرن سوم میلادى است. ابوحنفیه همچنین در موردمردمى از روزگار باستان که در اطراف سودان مى‏زیسته‏اند مى‏گویدکه آنان چشم‏ها و دهانهایشان در سینه‏هایشان قرار داشته است. درجایى دیگر مردمى از یمن را اینگونه توصیف کرده است: «مرد وزن ایشان نیمى از سرو نیمى از چهره و یک چشم و نیم بدن و یک‏پا داشتند و تندتر از اسب مى‏جهیدند و در بیشه‏هاى کنار دریا وپشت ریگزارهاى عالج که در سرزمین عین است‏سرگردان بودند.»برعکس ابوحنفیه، یعقوبى مورخى است که نسبت‏به درج اخبار درکتاب خویش سخت محتاط است و تا آنها را از صافى خرد نگذراند،نمى‏پذیرد. یعقوبى در اخبار مربوط به پادشاهان پارس مى‏نویسد:
«پارسیان براى پادشاهان خود چیزهاى بسیارى ادعا مى‏کنند که‏قابل قبول نیست از قبیل فزونى در خلقت تا آنجا که براى یک نفرچندین چشم و براى دیگرى صورتى از مس و بر شانه دیگرى دو مارکه مغز سر مردان خوراک آنهاست و همچنین زیادى در عمر و دفع‏مرگ از مردم و مانند اینها، از اموریکه عقل آن را نمى‏پذیرد ودر شمار بازیها و یاوه‏گوییهاى بى‏حقیقت قرار مى‏دهد، ادعامى‏کنند. پیوسته خردمندان و دانایان عجم و بزرگان و شاهزادگان‏و دهقانانشان و اهل علم و ادب این گونه مطالب را نگفته و صحیح‏ندانسته از حقیقت‏برکنار شمرده‏اند.» او در جاى دیگر مى‏آورد:«اینان را قصه‏هایى است که چون بیشتر مردم را دیدیم که آنهارا انکار مى‏کنند و از خرد بدور مى‏دانند، از ذکرش صرف‏نظرنمودیم چون بناى ما بر حذف مطالب ناپسنده است.
طبرى مورخ برجسته اسلامى چون در علوم دیگرى مانند حدیث، تفسیر،فقه و غیره از بزرگان عصر خود بوده است، در تاریخنگارى نیزتحت تاثیر آن علوم قرار گرفته و تاریخ را به سبک کتب حدیث‏نگاشته است. او براى بیشتر حوادث و وقایع روایات متعددى‏مى‏آورد که گاه بین آنها سازگارى وجود ندارد. «راهى که طبرى‏در تاریخ نگارى و تدوین و تنظیم بناى عظیم تاریخ خود پیموده‏همان راهى است که محدثین اهل سنت در نقل حدیث و نقد رجال‏پیموده‏اند. طبرى در روایت تاریخ از راویان با طرق ممکنه که درعلم حدیث معمول است نقل قول کرده است.»
الدورى نیز در موردطبرى نوشته است: «طبرى از نظر برداشت و بینش یک نفر حدیث‏شناس‏بود، چنانکه این مساله از تاکید وى بر سلسله منابع و خوددارى‏او از نقادى محتوا دیده مى‏شود.» این گفته اخیر الدورى نیزقابل توجه است.
طبرى از نقد روایات خود پرهیز کرده است و این امر چه بسا ازارزش کار او کاسته باشد. البته شاید بتوان براى این اقدام وى‏دلیلى را جستجو کرد. طبرى تاریخ را مجموعه‏اى از روایات مى‏داندکه از طریق راویان به او رسیده است و بنظر او این روایات ازجهت عقلى نقدپذیر نیستند: «ولیعلم الناظر فى کتابنا هذا ان‏اعتمادى فى کل ما احضرت ذکره فیه مماشرطت انى راسمه فیه انماهو على مارویت من الاخبار التى انا ذاکرها فیه و الاثار التى‏انا مسندها الى رواتها فیه دون ما ادرک بحجج العقول و استنبطبفکر النفوس...» بطور خلاصه او مى‏گوید: مبناى من بر راویان‏بوده است و علم به گذشته جز از طریق آنها میسر نیست و به‏تفحص عقلى حاصل نمى‏شود. بنابراین اگر در کتاب من خبرى عجیب وناپسند هست از خود من نیست‏بلکه آن را به همان شکلى که دریافت‏کرده‏ام، آورده‏ام.
اگر علم حدیث چنین تاثیرى را در اندیشه تاریخى طبرى پدیدآورده بود، مسعودى و تا حدودى یعقوبى متاثر از اندوخته‏اى‏بودند که باعث درخشان شدن و جلوه نمودن فکر تاریخى آنان شده‏است. آنان اطلاعات گسترده جغرافیایى را که حاصل جهانگردیشان‏بوده است‏با تاریخ آمیختند و معجونى نو فراهم ساختند. مسعودى‏اهل سفر بود و جهانگردى. او خود در مقدمه مروج الذهب گوید:
«خاطر ما به سفر و بادیه پیمایى به دریا و خشکى مشغول بود که‏بدایع ملل را به مشاهده و اختصاصات اقالیم را به معاینه‏توانیم دانست چنانکه دیار سند و زنگ و صنف و چین وزابج را درنوردیدیم و شرق و غرب را پیمودیم. گاهى به اقصاى خراسان وزمانى در قلب ارمنستان و... بودیم سیر من در آفاق چون سیرخورشید در مراحل اشراق بود. هر اقلیمى را شگفتى‏هاست که فقطمردم آن دانند و آنکه در وطن خویش بجا ماند و به اطلاعاتى که‏از اقلیم خود گرفته قناعت کند با کسى که عمر خود را به‏جهانگردى و سفر گذرانیده و دقایق و نفایس اخبار را از دست اول‏گرفته برابر نیست.»
مسعودى با مطالعات میدانى،دانش‏تاریخى‏خودرا تکامل‏وگستردگى بخشیده است. براى نمونه اومناطق مختلفى از ایران همچون شهر استخروگور را در فارس دیده وهنگام سخن گفتن از آتشکده‏هاى ایران، مشاهدات خود را نیز بیان‏مى‏دارد.
یعقوبى نیز چون مسعودى اهل جهانگردى بوده است. او نیمى از عمرخود را در شرق و نیمى را در غرب گذرانیده و به ارمنستان،خراسان هند و مصر و بلاد مغرب سفر کرده است. او در مقدمه‏البلدان که حاصل جهانگردى اوست پیرامون سفرهایش و توشه‏اى که‏از آنها برگرفته است، سخن مى‏گوید. ابوحنفیه نیز چون یعقوبى باعلم جغرافیا آشنایى داشته و صاحب کتابى بنام البلدان بوده‏است.
بر تمام آنچه در باب تنوع گفتیم این نکته را نیز باید افزودکه بطور کلى علم تاریخ دانش تنوع است. زیرا در درون خودانواعى از حوادث ریز و درشت، شخصى و اجتماعى، سیاسى، نظامى،اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و غیره را در بر مى‏گیرد. این امرسبب مى‏شود تا جویندگان دانش تاریخ نیز به همان نسبت متنوع‏بوده و هر کدام در جستجوى امر خاصى از گذشته باشند.
تاریخنگارى که بر این نکته به سبب درونمایه‏اى پخته و متعالى‏پى برده باشد مى‏کوشد تا در حد توان خویش، از زوایاى مختلف این‏گذشته بشرى پرده بردارد و این خود از اسباب مهم تنوع نوشته‏هاى‏اوست. به گمان ما مسعودى در این زمینه مرتبه بالایى را داراست.
او که با سفرهاى طولانى سرد و گرم روزگار را چشیده بود و باانسانها، تحولات و اخبار گوناگون و بسیار متنوع برخورد کرده‏بود بدین نکته وقوف داشت زیرا او خود مى‏گفت که بین کسى که به‏جهانگردى دقایق و نفایس اخبار را از دست اول گرفته با کسى که‏به اطلاعات اقلیم خود بسنده کرده است تفاوت بسیارى است.
4. مباحث و مطالب
تاکنون پیرامون اشکالى از تنوع درونى سخن گفتیم. شاید بتوان‏اذعان کرد که تنوع مباحث و مطالب، زاییده دیگر صورت‏هاى تنوع‏همچون گوناگونى منابع، روش مورخین و درونمایه آنان باشد. آثارمذکور هرچند در ارائه چهارچوب کلى مباحث تاریخى اشتراک دارنداما در هر زمینه مباحثى ارائه مى‏دهند که اختصاص به هریک ازآنها دارد. حجم گسترده اخبار و روایات مختلفى که طبرى به تبع‏مشى حدیث‏نگارى خویش و همچنین نوع نگرش خاص خود به تاریخ فراهم‏آورده است، به هیچ وجه در دیگر آثار یافت نمى‏شود، از این جهت‏شاید بتوان اثر وى را تحولى در تاریخ‏نگارى اسلامى به حساب‏آورد. ابن اثیر و صاحبان دیگر آثار تواریخ عمومى که در قالب‏سالشمارى دست‏به نگارش زده‏اند، هرچند از روایات طبرى نهایت‏بهره را برده‏اند، اما خود نیز نکات تازه‏اى بر آن افزوده‏اند.
انتخاب روایتى از روایات متعدد طبرى توسط آنان از این نکته‏حکایت مى‏کند که آنها برخلاف طبرى به نقد روایات و گزینش آنهانیز دست‏یازیده‏اند. با این وجود، همانطور که گذشت دیدگاههاى‏تاریخى هرکدام از این مورخین در انتخاب اخبار تاریخى تاثیرفراوانى داشته است.
ابن اثیر معتقد است که نبایستى صفحات کتب تاریخى را با ذکرپیشامدهاى کوچکى مانند اینکه به فلانى خلعت داده شد یا چیزى برنرخها افزوده گردید، سیاه کرد.
از طرفى نوع اخبارى که کسانى چون یعقوبى و مسعودى بدان‏پرداخته‏اند براى ما قابل توجه است. مباحثى پیرامون فلاسفه وحکماى یونان، ماههاى رومى و جاهلى، داوران، شعرا، از لام وبازارهاى عرب، انجیلهاى چهارگانه، کتابهاى هندوان و غیره بخشى‏از اطلاعات نادر یعقوبى است. وى همچنین به سبب گرایشات شیعى‏خود، پاره‏اى اخبار در ارتباط با سقیفه و ائمه معصومین(ع) دراختیار ما قرار مى‏دهد که در دیگر آثار مشابه یافت نمى‏شود.
آثار بجا مانده از مسعودى نیز در بردارنده مطالب متنوع و قابل‏توجهى است. ذکر زمین و دریاها و رودها و کوهها و ستارگان وهفت اقلیم، جزر و مد، طوایف آلان و خزر و ترک و غیره، معتقدات‏عرب درباره قیافه، فال، کهانت، ماههاى عرب و عجم و قبطیان وسریانیان، تاثیر آفتاب و ماه در جهان، چهار ربع جهان، خانه‏هاو معبدهاى بزرگ و آتشکده‏ها و بتخانه‏ها و عجایب عالم از جمله‏این مباحث مى‏باشند. وى گاه مباحثى را نیز در زمینه‏هاى کلامى‏مطرح مى‏سازد و خواننده را به دیگر آثار خود ارجاع مى‏دهد.
متاسفانه این آثار عمده دیگر مسعودى همچون «اخبار الزمان‏»،«کتاب الاوسط‏» و «المقالات فى اصول الدیانات‏» که برخى تعدادآنها را قریب سى و اندى مى‏دانند مفقود شده‏اند. مى‏توان حدس زددر آثار دیگر او نیز هرچند در زمینه تاریخ تدوین نشده‏بوده‏اند، اطلاعات تاریخى متنوعى یافت مى‏شده است. نوع اخبارى که‏در آثار بجا ماند، مسعودى آمده است، گاه از اخبار دیگران‏متمایز مى‏باشد. براى نمونه او برخلاف راى مشهورى که برگرفته ازخطبه‏هایى از امام على(ع) مى‏باشد و آن همانا نهى نمودن خلیفه‏دوم از حضور در میدان جنگ با ایرانیان و رومیان است، معتقداست که امام به خلیفه پیشنهاد کرده است تا بطور شخصى در صحنه‏جنگ حاضر شود. مسعودى همچنین جریان پیدایش اختلاف بین قبایل‏عرب در اواخر دوره اموى را که در سقوط آن دولت تاثیر عمده‏اى‏داشته است، تا حدودى شکل گرفته و دامن زده شده به کوشش یکى ازعلویان مى‏داند. علاوه بر آنچه بیان گردید، نکات فراوان‏ترى درزمینه تنوع مباحث در این آثار وجود دارد که با مختصر تاملى درآنها مى‏توان بدان رهنمون شد.
پایان سخن
با توجه به مقایسه کوتاهى که بین چند اثر برجسته در زمینه‏تواریخ عمومى صورت پذیرفت، وجوهى از تنوع برونى و درونى آنهاآشکار شد. بى‏تردید اگر این بررسى و مقایسه بین دیگر انواع‏منابع تاریخى همچون تواریخ سلسله‏اى، محلى و غیره صورت مى‏گرفت،تصویرى روشن‏تر و صورتى برجسته‏تر از این تنوع نمایان مى‏گردید وما را بیشتر بدین نکته که تاریخ‏نگارى اسلامى از تنوع گسترده وچشمگیرى برخوردار است واقف مى‏ساخت. این متنوع بودن آثاربرجسته تاریخنگارى اسلامى حکایت از آن دارد که بطور کلى دانش‏تاریخ در منظر مورخان اسلامى، دانش فراگیر و متنوعى بوده است وهرآنچه در زندگى و حیات گذشته بشرى رخ داده بود، مى‏توانست دردرون آن جا مى‏گیرد. از طرفى این تنوع جهت مراجعه‏کنندگان به‏تاریخ نیز بسیار سودمند است و مجموعه گوناگون و متنوعى ازاخبار را فرا روى آنها مى‏نهد. در این بین به گمان ما از بین‏مورخانى که در نوشتار حاضر از آنان سخن گفتیم، مسعودى مرتبه‏بالایى را در زمینه تنوع نگارى داراست. او که با سفرهاى طولانى‏سرد و گرم روزگار را چشیده و با انسانها، اخبار و تحولات‏گوناگونى آشنا شده بود، دریافته بود که حیات فردى و اجتماعى‏انسان که فردا بایستى آن را در دانش تاریخ مطالعه کرد.بسیار فراگیر و متنوع است و بر مورخ واجب است تنوع نگار باشد.او همچنین دریافته بود که خوانندگان آثار تاریخى و پژوهندگان‏در این رشته از دانش بشرى نیز به تبع همین نکته تنوع طلبند.
بر این اساس مسعودى کوشید به دو طریق این تنوع‏طلبى و ضرورت‏تنوع‏نگارى را پاسخ گوید. نخست او با تالیف آثار متعدد و متنوع‏و ارجاع دائمى خوانندگان آثارش به آنها قدم اساسى را در این‏زمینه برداشت. در مرحله بعد وى با آوردن مطالب متنوعى در هریک از کتب تاریخى خویش، این مهم را به انجام رساند. کلام خودرا با سخنى از او در این زمینه به پایان مى‏بریم. او در کتاب‏مروج الذهب در پایان اخبار مربوط به حکومت‏یزید بن‏عبدالملک،اخبارى را نیز راجع به وفیات آن سالها آورده و سپس مى‏نویسد:«وفیات این گروه از اهل علم و راویان حدیث را ذکرکردیم تا موجب مزید فایده کتاب باشد و فایده آن عام شود که‏مقاصد مردم مختلف است و از کسب علم هدفهاى جداگانه‏اى دارند.یکى طالب خبر است، بعضى دوستدار بحث و نظرند، یکى طالب حدیث‏است و جویاى علل یا متوجه وفات کسانى از اینگونه است که گفتیم‏و ما براى هر یک از آنها قسمى را نهادیم.»

 

تبلیغات