نقش مواضع معرفتشناختى در تعارض و حل تعارض علم و دین
آرشیو
چکیده
متن
مقدمه
موضوع تعارض علم و دین، از جمله مباحث مهم در کلام جدید است کهرشد وشکوفایى علوم جدید در قرون اخیر، زمینه را براى طرح آنبه وجود آورده است. علم تجربى به عنوان یک منبع معرفتى جدید،و نیز تفسیرهایى که گاهى از آن صورت مىگرفت، کشمکش شدید ودامنه دارى بین عالمان دین و عالمان تجربى به وجود آورد، کهتا به امروز، نتیجه قاطع و مورد وفاقى به بار نیاورده است.
این بحث، به دلیل اهمیتش اندیشمندان فراوانى را با گرایشهاىمتفاوت به خود مشغول ساخت و بیش از همه، متکلمان دینى که علمرا رقیبى جدى براى دین مىدانستند، در این زمینه ایفاى نقشکردند. اینک که نگاهى به تاریخچه این بحث مىافکنیم، خود را بامجموعهاى از دیدگاههاى متفاوت مواجه مىبینیم که هر یک از آنهااز منظر معرفتشناسى ویژهاى به موضوع پرداخته و در باب وجود وعدم تعارض یا حل تعارضات موجود، اظهار نظر نموده است. آشنایىدقیق با مواضع معرفتشناختى موثر در این بحث، به متکلمان دینىاین امکان را مىدهد که تعارضهاى فرضى یا واقعى علم و دین درموارد خاص را به گونهاى موجهتر حل و فصل کنند و از این رو، دراین نوشتار تلاش مىشود تعارض علم و دین از منظر معرفتشناسىمورد بررسى قرار گیرد.
براى خوددارى از سوء فهمهاى احتمالى و نیز براى روشن شدن جایگاهاصلى بحث، ابتدا لازم است مقصود خود از تعارض علم و دین را درضمن چند نکته بوضوح بیان کنیم:
الف) مقصود ما از تعارض علم و دین در این مبحث، تعارضگزارههاى منفرد علمى و گزارههاى منفرد دینى است. در مقابل،بخشى از مباحث جدید مطرح شده در این زمینه، رویکرد متفاوتىدارند و آن اینکه علم و دین را به عنوان دو منظومه معرفتى وروى هم رفته در نظر مىگیرند. از جمله، کسانى مانند وایتهد ومک کى که بجاى تعارض یا تمایز، موضوع معاضدت و تلفیق علم ودین را پیش مىکشند، با این رویکرد اخیر به مساله پرداختهاند.
بدیهى است که معاضدت علم و دین به این معنا، منافاتى با تعارضبعضى از اجزا این منظومه با بعضى از اجزا منظومه دیگر ندارد.
به این نکته باز هم خواهیم پرداخت.
ب) نکته دومى که باید خاطر نشان کرد، مساله وساطت فهم بینانسان ومتون دینى است. همانگونه که در ارتباط انسان با جهانمادى، فهم و درک او واسطه است، ارتباط انسان با متون نیز بهواسطه فهم و استنباط صورت مىگیرد. بنابراین، تعارض علم و دینچیزى جز تعارض دو نوع فهم نیست، یعنى تعارض فهم متون دینى بافهم طبیعت و عمده کسانى که در صدد حل تعارض بر آمدهاند، همینمعنا را مفروض گرفتهاند. البته همه فهمهاى از طبیعت و دین دریک درجه نیستند برخى بحدى تقرب به واقعیتهاى دینى و طبیعتدارند که تعارض آنها به معنى تعارض دین و طبیعت هم هست پس هرچند، ما با تعارض فهمى از دین با فهمى از طبیعت روبرو هستیمولى این تئورى که بین دین و علم تعارض نیست و فهمها تعارضدارد راه حلى براى تعارض علم و دین نیست زیرا اولا پارهاىفهمها بحدى بیانگر واقعیت علم و دین اند که تعارض آنها تعارضعلم و دین را به همراه دارد وثانیا در این صورت تعارض علم ودین تعارض فهم از طبیعت و فهم از دین مىشود و خود راه حلمىطلبد در واقع این تئورى صرفا نزاع را از یک مرحله به مرحلهدیگر منتقل مىکند.
ج) تعارض علم و دین به طور کلى بر دو قسم است:
1. تعارض گزارههاى دینى توصیفى (حاکى از واقعیات تجربهپذیر)با گزاره علمى و توصیفى. 2. تعارض توصیههاى دینى با توصیههاىعلمى. توضیح این قسم اخیر نیازمند بیان مقدمهاى است و آناینکه ما با سه مفهوم مترابط روبرو هستیم: دانش، روش و ارزش.
ارزشها بر دو قسم اند: ارزشهاى غایى و عامى که مصداق خود راتعیین نمىکنند و ارزشهاى خاص که عبارتند از توصیههایى براىوصول به ارزشهاى عام.
این توصیهها از یک طرف زاییده ارزشها و از طرف دیگر مبتنى برروشهایند و روشها نیز از دانستنىها یعنى صور ذهنى حاکى ازواقعیات اخذ مىشوند. به عنوان مثال، شناخت داروى ضد سرطان(دانش)، «روش» درمان این بیمارى را در اختیار متخصصانمىگذارد.
درنتیجه، پزشک با در نظر گرفتن این مطلب و با توجه به اینکهسلامتى را به عنوان یک «ارزش»، مفروض گرفته است، استفاده ازداروى مذکور را به بیماران «توصیه» مىکند. با توجه به اینمقدمه، مقصود از توصیههاى دینى، توصیههایى است که در متوندینى درباره نحوه تصرف در طبیعتیا نحوه برخورد با خود یاانسانهاى دیگر وارد شدهاند و این توصیهها از طرفى مبتنى برجهان بینى و انسانشناسى صاحب شریعت و از طرف دیگر، ناشى ازارزشهاى پذیرفته شده در دیناند. و اما توصیههاى علمى که متخذاز علوم تجربى و ناشى از ارزشهاى پذیرفته شده عالمان هستند،با اینکه به لحاظ منطقى از خود علم جدا به حساب مىآیند ودانشمندان و فیلسوفان علم بر این جدایى منطقى تاکید کردهاند،در عین حال، در تلقى عمومى توصیههاى علمى ملحق به خود علمهستند و بدین لحاظ، تعارض توصیه علمى با توصیه دینى عادتا ازمصادیق تعارض علم و دین محسوب مىگردد. این قسم از تعارض، خودبه دو دسته تقسیم مىشود. در یک دسته، منشا تعارض عبارت است ازاختلاف ارزشهاى دینى با ارزشهاى پذیرفته شده عالمان (تعارض علماقتصاد با دین در مورد توصیه و عدم توصیه به ربا و بهره بانکىمىتواند از این دسته باشد). و در دسته دیگر، على رغم یگانگىارزشها، روشهاى مبتنى بردانشها متفاوتند.
اختلاف روشها در این دسته اخیر در مواردى ناشى از جهان بینىهاو انسانشناسىهاى متعارض علم و دین است (البته در مورد اسلاموقوع چنین تعارضهایى فرضى است) که این موارد در واقع، بهتعارض قسم اول یعنى تعارض گزارههاى علمى با گزارههاى دینى وتوصیفى باز مىگردند. در مواردى نیز به جاى تعارض واقعى، با یکتعارض کاذب یا شبه تعارض مواجهیم، به این صورت که براى رسیدنبه یک ارزش مشترک، علم و دین هر کدام روش جداگانهاى ارائهمىدهند، بدون آنکه این دو روش، ضدیتى با یکدیگر داشته باشند،بلکه چه بسامکمل یکدیگر نیز باشند، لیکن انحصار گرایى درناحیه علم یا دین یا هر دو باعثبه وجود آمدن شبه تعارض بینعلم و دین مىگردد.
مقصود از انحصار گرایى علمى آن است کهعالمان علوم تجربى، عقلانیت معرفتشناختى را صرفا در گرو به کارگرفتن شیوههاى تفکر علمى ببینند و انحصار گرایى دینى هم بهمعناى آن است که تفکر دینى را تنها نوع تفکر قابل اعتماد بهشمار آوریم. حقیقت آن است که پارهاى از تعارضات ادعا شده بینعلم و دین، در این دسته جاى مىگیرند و لذا در این موارد باتعارض واقعى روبرو نیستیم. به عنوان یک مثال ساده، اگر پزشکانبراى تقویتبینایى چشم، ویتامین خاصى را تجویز کردند و درمقابل، روایات دینى براى همین منظور، خواندن دعاى خاصى راتوصیه نمودند، هیچ عاملى بجز انحصارگرایى بىاساس باعث نمىشودبه این دو توصیه جداگانه از دریچه تعارض علم و دین نگاه کنیم.
در واقع، یکى از اصول دیدگاه نسبیت گرایان فرهنگى همین امربوده است که بر ادعاى بسیارى از عالمان و فیلسوفان غربى مبنىبر انحصار طریق تفکر عقلانى در تفکر علمى خط بطلان بکشند. باتوجه به اقسام مذکور، تا کنون به چند موضع معرفتشناختى دستیافتیم که در تحقق تعارض بین علم و دین نقش اساسى دارند.
1. حاکویت علم و دین از جهان خارج
2. وجود قلمرو مشترک واقعى
3. وجود قلمرو مشترک
4. انحصار گرایى در عقلانیت و روش
د) نکته آخرى که باید به آن اشاره بشود، لزوم تمییز نهادنبین راههاى نفى تعارض و راههاى حل تعارض است. در حالى که درقسم اول، اصل وجود تعارض انکار مىگردد، در قسم دوم، حل تعارضموجود، کانون توجه قرار مىگیرد.
در قسم اول، هر یک از دو طرف تعارض ادعایى، را در جاى خودمىپذیریم و در قسم دوم، یکى از دو طرف تعارض را به نفع دیگرىکنار گذاشته، یا در آن تصرف مىکنیم. بر این اساس، آن دسته ازمواضع معرفتشناختى که در بند سابق به آنها اشاره شد، کلا بهقسم اول از راه حلها مربوط مىشوند. در مقابله مىتوان بهمواضعى اشاره کرد که در قسم دوم از راه حلها موثر واقع مىشوندو از جمله مىتوان به مساله ثبات دین و تحول معرفت دینى اشارهکرد. ناگفته نماند که برخورد ایمانى با مساله تعارض از هر دوقسم مذکور خارج است. در این رویکرد، بدون آنکه تعارض به لحاظنظرى، راه حلى بیابد، عملا یکى از دو طرف تعارض، مورد گزینشقرار مىگیرد و به بیان دیگر، به جاى اعتقاد نظرى، التزام عملىبه یکى از دو طرف، موضوعیت مىیابد. پایبندى مومنان به دستوراتدینى در مقابل توصیههاى علمى، در مواردى که دلیل قطعىبه نفع روش یا توصیه علمى در کار نیست، از مصادیق بارز همینرویکرد عملى و ایمانى به مساله تعارض است.
با توجه به نکات مزبور، بحث اصلى را در دو بخش پى مىگیریم. دربخش نخست، آن دسته از مواضع معرفتشناختى مدنظر هستند که اصلوجود تعارض و عدم آن دائرمدار آنها مىباشد و در بخش دوم بامواضعى سر و کار خواهیم داشت که پذیرش آنها ما را در حلتعارضهاى موجود یارى مىکند.
بخش اول:
الف) نظریههاى غیر شناختارى زبان دین
در واقع، یکى از علل طرح مباحث زبان دین در میان متکلمانجدید، همین موضوع تعارض علم و دین بوده است. یک سرى ازنظریهها با انکار زبان شناختارى دین، زمینه تعارض بین علم ودین را بکلى منتفى دانستند. نظریه ابراز احساسات، نظریه زباننمادین و نظریه اسطورهاى از جمله این نظریهها هستند. بر حسباین نظریهها، نمىتوان گزارههاى دینى را حاکى از عالم واقع وجهان خارج و در نتیجه، محتمل صدق و کذب دانست، زیرا اصلا چنیننقش و کارکردى ندارند. این گزارهها، نقشهاى دیگرى مانندبرانگیختن احساسات، ایجاد همبستگى اجتماعى و انتقال تجارب فوقمتعارف را ایفا مىکنند. اگر این نظریهها را صحیح بدانیم، هیچتعارضى بین علم و دین تحقق نخواهد یافت، و یا اگر تحقق یابد،محدود به تعارض توصیههاى دین و علم خواهد بود، زیرا زبانشناختارى علم و زبان غیر شناختارى دین هیچگونه وجه اشتراک واجتماعى با یکدیگر ندارند تا تعارض، زمینه پیدا کند. مثلا برحسب نظریه بازى زبانى «ربط دادن دین به حقایق دنیوى، خواهاین حقایق قابل مشاهده براى همگان یا فقط قابل دسترس براىپژوهش علمى باشد و این انتظار که معتقدات دینى با این حقایقسازگار و قابل انطباق باشند، عمیقا غیر دینى است. دین یک صورتحیاتى و بازى زبانى مستقل است که نه نیاز به تایید و حمایتدارد و نه لازم است در مقابل انتقادات بیرون از حوزه خاص خوددفاع کند... این تصور که دین ساختار واقعى عالم واقع را به مانشان مىدهد و قلمرو گستردهترى از هستى را در قیاس با حیاتخاکى کنونى ما آشکار مىگرداند، یک اشتباه اساسى است». و یابه گفته سانتایانا براى پرهیز جستن از تعارض علم و دین باید«دریابیم که دین و علم هر دو اشتغالهایى نیستند که در کشفحقیقتبکوشند، یا اگر هستند، پس حقیقتبه معانى بسیار متفاوتىاست و تنها روش علمى توان آن دارد که درباره امور واقع به ماحقیقتبدهد. پس دین نمىتواند چیزى داشته باشد که درباره سرشتگیتى به ما بدهد... دین، شعر با کارکردى اخلاقى است و در حدهمین کارکرد استکه باید پیش برویم و تعریف کنیم. نوشتههاىمقدس دین همانگونه ارزشى را دارایند که اساطیر دارند...».
ب) تفاوت قملرو علم و دین
بسیارى از راه حلهاى ارائه شده براى تعارض علم و دین بر تفکیکقلمرو آنها تاکید دارند. در این رویکرد نیز هر یک از راه حلهارا صحیح بدانیم، تعارض در بسیارى از موارد، خود به خود منتفىخواهد بود. بعضى از مهمترین این راه حلها به قرار زیرمىباشند:
1. قلمرو دین: ارزشهاى اخلاقى
این نظر ریشه در اندیشههاى کانتدارد. از نظر کانت معرفت علمى محدود به تجربه قابل ادراک حسىو به تعبیر خود او، قلمرو و پدیدارها یا نمودها است، در حالىکه مبناى دین در حوزهاى کاملا متفاوت یعنى در احساس الزاماخلاقى انسان است. «علم و دین حوزههاى بکلى متفاوتى را در بر،و وظایف جداگانهاى را در پیش دارند، به نحوى که هرگز نیازى بهتعارض ندارند. حوزه معرفت ممکن، متعلق به علم است و علم آزادىکاملى درکشف و کاوش این حوزه با روشهاى خود دارد. وظیفه دین،راهنمایى و روشنگرى ایثار [دلبستگى] اخلاقى ما و آرامش هر چهجامعتر بخشیدن به آن است».
2. قلمرو و دین: تجربه و انتباه دینى
بر حسب این نظر که ازافکار شلایر ماخر منبعث گردیده، «مبناى دیانت، نه تعالیم وحیاتى است، چنانکه در سنتگرایى مطرح است، نه عقل معرفتآموزاست، چنانکه در الهیات طبیعى (عقلى) مطرح است، نه حتى ارادهاخلاقى چنانکه در نظام فلسفى کانت مطرح است، بلکه در انتباهدینى است که با همه آنها فرق دارد. دیانت، موضوع تجربه زندهاست، نه عقاید رسمى مرده، و قابل تحویل به اخلاق یا حکمت عملىیا حکمت نظرى نیست... ارزش کتاب مقدس فقط در این است که سابقهاحوال و تجارب دینى اسرائیل و مسیح و سرگذشت مومنان صدر اولرا باز مىگوید.»
3. قلمرو و دین: شناختخداوند
یکى از دیدگاههاى مطرح در میانمتکلمان جدید پروتستان که از اندیشههاى کارل بارث نشات گرفته،دیدگاه موسوم به ارتدوکسى نوین است. خود بارث معتقد بود که«وحى اصلى همانا شخص مسیح است، کلمه الله در هیات انسانى.
کتاب مقدس یک مکتوب صرفا بشرى است که شهادت بر این وقعهوحیانى مىدهد. فعل خداوند در وجود مسیح و از طریق اوست، نه دراملاى یک کتاب معصوم». همچنین از نظر طرفداران این دیدگاه«فرق بین روشهاى الهیات و علم، ناشى از تفاوت بین موضوعمعرفت آنها است. الهیات با خداوند متعال و مرموز سر و کاردارد و خداوند آنچنان ىشباهتبه جهان یعنى عرصه تحقیق علماست که روشهاى یکسانى را نمىتوان در هر دو حوزه به کار برد،خداوند فقط از آن روى شناخته شده است که خود را در مسیحجلوهگر ساخته است; ولى علم با کشف و کوشش بشرى پیش مىرود وهیچ مددى به ایمان دینى که سراپا منوط به کشش ربانى است،نمىرساند.»
4. قلمرو دین: حقایق غیر مادى
برخى براى آشتى دادن بین علم ودین، این ادعا را مطرح کردهاند که موضوع مطالعه علم، جهانمادى است در حالیکه دین با جهان معنوى و روحانى سر و کاردارد. این نظر، وجود دو جهان کاملا متمایز و جدا از یکدیگر رامفروض مىگیرد که یکى در سیطره علم و دیگرى تحت نفوذ دین است.
5. قلمرو دین: امور کیفى
یکى دیگر از تلاشها براى حل تعارضعلم و دین که نگرش پوزیتیویستى افراطى در آن حضور دارد، راجعبه کسانى است که حوزه علم را امور کمیتپذیر و قلمرو دین راامور کیفى دانستهاند. مفروض این سخن آن است که جهان واحدى کهدر آن هستیم داراى دو جنبه کاملا متمایز و نفوذناپذیر است کهعلم با یکى از آنها و دین با دیگرى سر و کار دارد.
6. قلمرو دین: غایتشناسى
کسانى حل تعارض را به این دانستهاندکه قلمرو علم را شناخت مکانیزمهاى على و قلمرو دین راغایتشناسى قرار دهند. بر این مبنا، علم به علل و دین به غایاتمىپردازد.
ج) ابزار انگارى در علم
یکى از دیدگاههاى معروف در فلسفه علم که مبنایى براى حل تعارضعلم و دین نیز به دست مىدهد، دیدگاه موسوم به ابزار انگارى (Instrumentalism) است. اندریاس اوسیاندر از پیشگامان تلقىابزار انگارانه از علم «معتقد بود که فرضیه خورشید مرکزىصرفا ابزارى مناسب براى پیش بینى حرکات اجسام سماوى است وتفسیرى منطبق بر واقع از علل حرکات اجرام سماوى نیست».
همچنین «ابزار انگارى بارکلى احتمالا تلاشى براى آشتى دادنآموزههاى دینى با معرفت علمى بود، به نحوى که هیچکدام را بهخاطر دیگرى کنار نگذاریم. زیرا اگر ارزش معرفت علمى در نتایجعملى یا تکنیکى آن و نه چیز دیگر است، مىتوانیم چنینمعرفتى را پذیرفته و به کار ببندیم، بدون آنکه درباره لوازمعمیقتر آن نسبتبه واقعیات وجود شناختى نگرانى داشته باشیم».
بسیارى از نظریهپردازان فیزیک نیز این نگرش را به عنوان اصلموضوع پذیرفتهاند.
اصطلاح دیگرى که معمولا با ابزار انگارى گره خورده است، قراردادگرایى (Conventionalism) است. برحسب شکل افراطى این دیدگاه«قوانین و نظریههاى علمى قراردادهایى هستند وابسته به گزینشکما بیش آزادانه ما از بین راههاى بدیل توصیف جهان طبیعى...
راهى که بر مىگزینیم، درستتر از بقیه نیست، بلکه فقط مناسبتراست.» مخفى نماند که شکل مقبولتر ابزار انگارى و قراردادگرایى، در خصوص نظریههاى علمى معارض با دین، راه حلى به دستمىدهد و امکان تعارض قوانین تجربى علوم با گزارههاى دینى رامنتفى نمىسازد، زیرا قوانین تجربى بر خلاف نظریهها، مشتمل برمفاهیم نظرى و حاکى از امور نامحسوس نیستند و لذا تنها براىنظریهها مىتوان جنبه ابزارى قائل شد.
نظریههاى مطرح شده کلا به موضع اول و دوم از مواضع معرفتشناختى چهارگانه که در مقدمه به آنها اشاره شد، مربوط مىشوند.
و اما مساله تعارض توصیههاى علمى و دینى با اینکه به لحاظمنطقى، تعارض علم و دین محسوب نمىشود، ولى همانگونه که اشارهشد، واقعیت امر اقتضا مىکند که در این بحث مورد توجه قرارگیرد. بر این اساس، اگر کسى بتواند توصیههاى علمى یا توصیههاىدینى مرتبط با واقعیات محسوس را بنحو مطلوبى توجیه کند و یاهمانند نسبیت گرایان فرهنگى، انحصار گرایى را نفى کند، راهحلهایى براى این دسته از تعارضات خواهد یافت.
بخش دوم
همانطور که گذشت، در این بخش، سخن از مواضعى مىرود که پذیرشهر یک از آنها راه حلى براى تعارضهاى موجود در اختیار مىنهد.
یکى از این مواضع، اصل تحول یا سیال بودن معرفت دینى است. ایناصل در نظریه قبض و بسط شریعتبخوبى تصویر شده است. بر طبقاین نظریه، دین امرى ثابت و مصون از تغییر و تبدل ولیکن براىانسانهاى عادى دست نیافتنى است، در حالى که معرفت دینى،معرفتى متغیر و متحول و متکامل است که از کلیه علوم و معارفدیگر بشرى تاثیر مىپذیرد و هر تغییرى که در یکى از حوزههاىمعرفتبشرى حادث گردد، معرفت دینى را در معرض تحول قرارمىدهد. این نکته، مبنایى براى حل تعارض بین علم و دین به دستمىدهد، به این صورت که هر گاه نظریهاى علمى با یکى ازگزارههاى توصیفى دینى در تعارض افتد، در معرفت دینى تصرف کنیمو آن را با معرفت علمى هماهنگ سازیم.
بلکه در تعارض توصیههاى دینى با توصیههاى علمى نیز مىتوان ازاین مبنا براى حل تعارض استفاده کرد. ناگفته نماند که تحولفىالجمله معرفت دینى را عده زیادى از متکلمان مسلمان وغیرمسلمان عملا پذیرفتهاند، هر چند معتقد به نظریه قبض و بسط ولوازم معرفتشناختى آن نبودهاند. «اسقف بلارمین در نامه بهدوستش... نوشت که تاکنون دلیلى بر یقینى بودن حرکت زمین درفاصله بسیار دور از خورشید، به دور خورشید نیافته است... بااین همه، اگر برهان، حرکت زمین را مسلم دارد، با نهایت احتیاطبه تاویل کتاب دستخواهد برد و اعلام خواهد کرد که آن قطعات ازکتاب را تا کنون بدرستى نمىفهمیده است.»
و یا «به گفته دانشمند معروف، فرید وجدى: به فرض اینکه فرضیهتحول وارد یک مرحله قطعى انکار ناپذیر شود... توجیه و تفسیرآیات قرآن و نظایر آن به طورى که با فرضیه مزبور سازش پیداکند، کار مشکلى نیست. زیرا حفظ معانى اولیه اینگونه عبارات،وقتى لازم است که شاهد و قرینه قاطعى بر خلاف آن نباشد والا بهکمک آن مىفهمیم که منظور از آن عبارات، چیز دیگرى بوده است.»علاوه بر این اصل باید به موضع ثابت و متغیر در دین یا تاثیرزمان و مکان در احکام دینى اشاره کرده که در حل تعارض بینتوصیههاى دینى و توصیههاى علمى مىتواند کارایى داشته باشد.
اگر جاودانگى برخى از احکام دین را منکر شویم و آنها را منحصربهزمان تشریع یا مشروط بهشرایط زمانى و مکانى خاصى بنماییم،تعارض این دسته از احکام با توصیههاى برخاسته از علوم تجربىمرتفع خواهد گردید.
در آخر این بخش، مناسب است اشارهاى نیز به رویکرد سنتى بهمساله تعارض که بین اسلام شناسان معاصر هم متداول است، داشتهباشیم. در شکل مقبولتر این رویکرد (در مقابل اشکال دیگر آن،مانند آنچه در دیدگاه علماى اخبارى تصویر شده است) با تقسیممعرفتبه قطعى و ظنى، حکم به تقدیم دلیل قطعى بر دلیل ظنىمىشود خواه دلیل دینى، قطعى و دلیل علمى، ظنى باشد یا بهعکس و اگر هر دو دلیل، ظنى باشند، درمورد تکالیف به دلیلدینى اخذ مىشود و درغیر آن، دلیل علمى رجحان خواهد یافت. اینرویکرد مستلزم آن است که به مساله تعارض با دید فقهى نگاهشود، یعنى همانطور که در مقام تعارض ادله احکام تکلیفى، براىآنکه وظیفه عملى خود را مشخص کنیم، اقدام به حل تعارض مىکنیم،در اینجا هم تا آنجا که پاى تکالیف در میان است، موظفیم موضعخود را نسبتبه نظریه علمى معارض با دین مشخص کنیم ولذا به حلتعارض رو مىآوریم. در غیر این صورت، محذورى در پذیرش نظریهعلمى وجود ندارد. بر این اساس، کاملا واضح است که این رویکرددر اکثر فروض، متضمن همان چیزى است که در مقدمه بحث، از آن بهبرخورد ایمانى تعبیر کردیم، یعنى به جاى راه حل نظرى، صرفاراه حلى عملى براى تعارض ارائه مىدهد. بله، تنها در فرضى کهدلیل قطعى علمى با دلیل ظنى دینى معارضه مىکند، این معارضه،راهحلى نظرى پیدا مىکند، ولى مبناى آن راه حل، چیزى جز هماناصل تحول و پویایى معرفت دینى نیست. ضمنا خود این مطلب که فقطدر این فرض، مساله تحول معرفت دینى مطرح مىشود و درسایر فروض،این راه حل اعمال نمىشود، مبتنى بر نکتهاى معرفتشناختى است وآن اینکه خصلت تحولى و تکاملى علوم تجربى بسیار بیش از معرفتدینى است تا آنجا که دیگر در بین فیلسوفان علم، کمتر کسى ازحقیقتبه معناى واقعى کلمه دم مىزند، بلکه اغلب یا به دستهنسبیت گرایان تعلق دارند و یا از فرایند تقرب تدریجى و مستمربه حقیقت، سخن به میان مىآورند. از این رو، برخورد احتیاطآمیزعالمان دین با یافتههاى علمى برخوردى معقول است و نباید چندانمایه تعجب باشد.
ارزیابى و جمعبندى
الف) در مورد مساله زبان دین، اندکى تامل پیرامون نحوهارتباط هستها و بایدها تردیدى باقى نمىگذارد که دینعلىالقاعده خواه به طور صریح یا به طور ضمنى، مشتمل بر دعاوىناظر به واقع است. بدون شک، بجز ارزشهاى غایى و بایدهاىنخستین که زاییده فطرت اخلاقى انسان اند، هر حکم ارزشىاى مبتنىبر یک رابطه واقعى است، هر چند منکر رابطه تولیدى بین هستها وبایدها باشیم. «اصول اخلاقى همواره پیوند نزدیکى با عقائدى کهراجع به اهیتحقیقت است، دارند; توصیه یک شیوه زندگى اینمعنا را در بر دارد که وجود جهان به نحوى است که این شیوهزندگى با آن موافق و مناسب است.» در تعابیر فقهاى شیعه ازاین امر با عنوان «ابتنا احکام بر مصالح و مفاسد واقعى» یادمىشود. علاوه براین، به لحاظ زبانشناسى مىتوان دو نوع جملهاخبارى را از یکدیگر متمایز ساخت:
1. جمله اخبارىاى که در معناى انشا استعمال گردیده و لذاحقیقتا جمله انشایى است، مانند الفاظ عقود و ایقاعات در فقه.
(مثلا کلمه «بعت » انشا و ایجاد معامله بیع است نه اخبار ازوقوع بیع در گذشته هر چند ساختار کلمه، اخبارى است.)
2. جمله اخبارى اى که گویندهاش علاوه بر اخبار به عنوان قصداولى، قصد دیگرى مانند تشویق، تهدید، تخویف، تزهید و غیره نیزاز آن دارد. (مانند این جمله: «در درون این سوراخ، یک مارسمى هست»). بر این اساس، نظریههاى غیر شناختارى زبان دینمبتنى بر یکى از این دو احتمال اند:
الف) گزارههاى اخبارى دین از نوع اول هستند، نه نوع دوم.
ب ) گزارههاى اخبارى دین از نوع دوم هستند، اما صدق اخباراتآنها مورد توجه نبوده است. این احتمال دوم را کسانى مانندبریث ویت مطرح کردهاند: «داستانها[ى دینى] مجعولات مفیدند کهنه تاکید اکیدى در باب آنها هست و نه ایمان شدیدى; ولى هموارهچونان منبع الهامى براى عمل بودهاند.» نکته مشترک در هر دواحتمال این است که گویا این مطلب در نظر اینان همانند اکثرصاحبنظران، مسلم بوده که اخبارات دین از واقع به عنوان اخبار،بعضا به هیچ وجه، قابل قبول نیستند، زیرا با یافتههاى قطعىعلوم جدید منافات دارند. این امر آنان را به این موضع رهنمونشده که جنبه واقع نمایى گزارههاى دینى را اساسا منکر شوند یاآن را از معناى اصلیش تهى سازند. ولى پرواضح است که تلفیق بیندادههاى متعارض در هر رشتهاى خواه دینى و خواه غیر دینىزمانى معقول است که اعتبار سندى امور متعارض، محرز گردیدهباشد. در چنین حالتى، ارائه توجیهى براى تعارض ضرورت مىیابد.
اما با فرض مخدوش بودن یکى از طرفین تعارض از جهتسندى، مسالهتعارض صورت دیگرى پیدا مىکند و حل آن نیز از طریق ارزیابىسندى، پذیرش دادههاى معتبر و رد دادههاى نامعتبر صورت مىگیرد.
با توجه به همین نکته است که در بین متکلمان غربى، این روش حلتعارض، طرفدارانى پیدا کرده است. از جمله باید به نوخواهاناشاره کرد که «کتابمقدس را یک مکتوب بشرى مىداستند، نه وحىمستقیم خداوند به انسان... کتاب مقدس یک کتاب الهامى یا الهامیافته نیست هر چند که الهامبخش است و از این لحاظ، نظیر سایرآثار بزرگى است که آرا و اندیشههاى ژرفى را بیان مىدارند».
با این ملاحظات، نقطه افتراق مهمى بین تعارض علم و دین در سنتیهودى مسیحى و تعارض علم و دین در سنت اسلامى بروز مىنماید،زیرا از یک طرف، متون اسلامى درجه اول از جهت اصالت و اعتباربا متون اصلى یهودى و مسیحى قابل مقایسه نیستند و از طرفدیگر، تعارض گزارههاى اخبارى متون اصلى اسلام با یافتههاى قطعىعلوم تجربى مصداق مسلمى ندارد. بعلاوه، در خصوص احتمال دومباید یادآور این اشکال شد که اگر داستانهاى دینى راافسانههایى بدانیم که به منظور تاثیر گذارى اخلاقى جعل شدهاند،درحقیقت، پذیرفتهایم که این داستانهاى «مجعول»، همان آثاراخلاقى مورد نظر را فاقد خواهند شد.
ب) از آنجا که مبحث قلمرو علم و دین داراى ابعادى گستردهتراز موضوع این مقاله است، از طرح تفصیلى آن خوددارى مىکنیم. درعین حال ناگزیریم به بعضى از نکات ذى ربط اشارهاى داشتهباشیم. به نظر مىرسد بیشتر کسانى که کوشیدهاند بر مبناى تفکیکقلمرو علم و دین، راه حلى براى تعارض آنها ارائه دهند، صرفارویکردى ذهنى و فلسفى به مساله داشتهاند، نه عینى. به تعبیردیگر، در پى توضیح این مساله بودهاند که قلمرو دین«علىالقاعده» کجاست و لذا از منظر درون دینى به دین نگاهنکردهاند. این افراد ذهن خود را بر این نقطه متمرکز کردهاندکه به لحاظ عقلى، دژ مستحکم و نفوذ ناپذیرى براى دین بیابندکه آن را از تعرضات رقیب زیاده طلب و نیرومندش یعنى علم تجربىبراى همیشه مصون نگه دارد. از این رو، قلمرو دین را گاهى بیانارزشهاى اخلاقى و گاهى شناختخداوند و گاه امورى دیگردانستهاند، بدون آنکه براى توجیه موارد مخالف که در متون دینىبه چشم مىخورند، خود را به زحمتبیندازند.
البته شاید مدلول ضمنى این طرز برخورد آن است که در قلمروعلم، هرگونه اظهار نظر دین را فاقد صفت دینى تلقى مىکنند،همانگونه که گاهى به این امر تصریح مىشود، و در نتیجه، موضوعتعارض علم و دین را اساسا از میان بر مىدارند. بر این اساس،نخستین اشکالى که به ذهن مىآید، این است که حتى با فرض تمامیتاستدلالاتى که براى تفکیک قلمرو علم و دین اقامه شده، و نیز بافرض قبول این ادعا که هر گونه اظهار نظر دین در قلمرو علم،فاقد خصیصه دینى است، باز نمىتوان تعارض علم و دین را منتفىدانست، زیرا دین در تلقى عمومى شامل همه امورى است که در متوندینى بیان شدهاند خواه به نظر دقیق فلسفى در قلمرو دین جاىبگیرند یا نه و بدین سبب، ابطال شدن این دسته از بیانات دینبر اثر رشد علم، شکستى براى دین محسوب مىشود. اشکال دیگر ایناست که تکفیک قلمرو علم و دین، حتى اگر تعارض گزارههاى توصیفىدین با گزارههاى علمى را مرتفع سازد، مشکل تعارض توصیههاىدینى با توصیههاى علمى همچنان پابرجاست. و سرانجام، ناتمامبودن اصل مبناى تفکیک قلمرو، اشکال سومى است که به این افرادوارد است. البته باید اعتراف کرد که هر یک از آراى مطرح شدهدر ذیل این رویکرد، مشتمل بر جنبهاى از حقیقت است و مثلا جاىتردید نیست که ارزشهاى اخلاقى، تجربه دینى، شناختخداوند وحقایق غیر مادى و غایات نهایى در قلمرو دین قرار مىگیرند، امااشکال در ناحیه سلبى قضیه است، یعنى در اینکه قلمرو دین شاملغیر اینها نمىشود، با اینکه به آسانى مىتوان براى دین، یک یاچند قلمرو اصلى و یک یا چند قلمرو فرعى و تبعى اثبات کرد. فرضکنید با کانت همداستان شده و قلمرو دین را ارزشهاى اخلاقىبدانیم. آیا صرف اینکه دین به انسانها ارزشهاى اخلاقى رابیاموزد، براى پیاده شدن آن ارزشها در حیات فردى و اجتماعىانسانها کفایت مىکند یا به تضمینهاى نیرومندى نیاز است؟ بدونشک، مادام که دین از یکسرى واقعیات مانند خدا، صفات الهى وپاداش و کیفر دنیوى یا اخروى خبر ندهد، براى تحقق عینىارزشهاى اخلاقى تضمینى وجود ندارد.
تا اینجا مىتوان گفتبراى دین چند قلمرو اصلى از قبیل قلمروارزشها، قلمرو شناختخداوند و قلمرو غایات تشخیص دادیم. حالاگر خداوند براى معرفى بهتر خود به بندگانش براى تفهیم اندیشهمعاد به طور ملموستر، مطالبى را پیرامون نظم حاکم بر جهانخلقتیا نحوه زندگى و مرگ موجودات زنده و مانند اینها (کهقطعا در قلمرو علم نیز واقع مىشوند) بیان کند، آیا نباید اینموارد را لااقل به عنوان قلمرو تبعى و فرعى دین قلمداد کرد؟بویژه اگر علم را با نگاه تاریخى مورد ملاحظه قرار دهیم نه بانگاه فلسفى و فرا تاریخى. طبعا در این حالت، علم را درکاملترین مرحلهاش نخواهیم دید، تا در نتیجه، بشر را از تعالیمدین درباره امور واقع مستغنى بدانیم، بلکه آن را واقعیتىمتدرج و متکامل مىیابیم که از صفر شروع شده و براى رسیدن بهکمال خود (یعنى شناخت کامل جهان محسوس به روش تجربى) نیازمندطى قرون و اعصار متمادى است. همچنین اگر براى تاثیر گذارىاخلاقى بر انسانها، مطالبى از تاریخ اقوام گذشته یا حقایقىپیرامون نفس انسان و مانند آن در متون دینى آمده باشد،نمىتوانیم آنها را از قلمرو دین خارج بدانیم.
ج) ابزار انگارى و قرارداد گرایى در علم همانطور که اشارهشد، در خصوص نظریه علمى، سخنى براى گفتن دارند و لذا براىتعارض قوانین علمى و یا حتى گزارههاى مشاهدتى با دین، راه حلىدر اختیار ما نمىگذارند. گذشته از اینکه، این دو دیدگاه درفلسفه علم هنوز پایههاى محکمى ندارند و این به دلیل اشکالاتمتعددى است که بر آنها وارد گردیده است.
نتیجه اینکه هیچیک ازرویکردهاى مطرح شده در بخش اول که اصل امکان تعارض بین علم ودین را انکار مىکردند، قابل قبول نیستند و لذا امکان تعارضاجتنابناپذیر است هر چند تعارض توصیههاى علمى و توصیههاى دینىرا تعارض علم و دین به حساب نیاوریم، والا محدوده تعارضاتاحتمالى بسیار گستردهتر خواهد شد. پس مواجهه صحیح با مسالهتعارض علم و دین تنها از راه انکار موجه وقوع تعارض (با فرضامکان آن) یا رفع تعارضات موجود امکانپذیر است.
د) تحول معرفت دینى: در بخش دوم، این احتمال مطرح شد که ازاصل تحول معرفت دینى، مبنایى براى حل تعارض بین علم و دیناستنتاج کنیم. اکنون باید به ارزیابى این احتمال بپردازیم. دراینکه معرفت دینى فىالجمله متحول است، شکى وجود ندارد، امااینکه معرفت دینى را امرى مطلقا بى ثبات و متغیر تلقى کنیم،مطلبى است نادرست و ظاهرا هیچکس هم چنین چیزى ادعا نکرده است.
(بله، به لحاظ اینکه معرفت دینى مبتنى بر دو یا چند معرفتدینى و غیر دینى است، عقلا این امکان وجود دارد که با حصولتغییر در مقدمات، در معرفت دینى هم تغییر حاصل شود، ولى ازامکان عقلى تغییر و به تعبیر دیگر «تحول فرضى و تعلیقى»نمىتوان وقوع تغییرات بالفعل را نتیجه گرفت. از طرف دیگر،تحول معرفت همانگونه که در نظریه قبض و بسط مورد تاکید قرارگرفته، قاعدهاى است عام که تمامى انواع معرفتبشرى و از جمله،خود معرفت علمى را در بر مىگیرد. بدین ترتیب، فقط زمانى حلتعارض به شیوه مذکور، موجه خواهد بود که معرفت علمى قطعى وتغییرناپذیر با معرفت دینى ظنى و تغییرپذیر در تعارض افتادهباشد. و اما در سایر شقوق ممکن مساله یعنى تعارض معرفت علمىظنى با معرفت دینى ظنى یا قطعى، به کارگیرى این شیوه قابلتایید نیست، زیرا نظریهاى علمى که خود در معرض تغییر و تبدلاست; نمىتواند مبنایى براى تغییر معرفت دینى قرار داده شود.
بنابراین، باز به همان شیوه سنتى حل تعارض منتهى مىشویم که براساس آن باید در موارد تعارض معرفت دینى قطعى با معرفت علمىظنى، از آن جهت که به یک دین خاص معتقدیم، معرفت دینى را محکمکنیم (بدون آنکه براى بطلان معرفت علمى، توجیهى نظرى و علمىداشته باشیم). همچنین در مواردى که دو طرف ظنى اند، اگر باتکالیف و توصیههاى متعارض روبرو بودیم، به مقتضاى متدین بودن،توصیه دینى را بپذیریم والا مانعى از پذیرش نظریه علمى وجودندارد. (در این فرض نیز، پذیرش نظریه علمى به این معنا نیستکه معرفت دینى را باطل تلقى کنیم).
و اما مساله ثابت و متغیر در دین همانطور که اشاره شد، در بخشتکالیف دین مطرح است و لذا نمىتواند در تعارض علم با گزارههاىتوصیفى دین، گره گشا باشد.