آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۵

چکیده

در این مقاله روشنفکران ایرانی پس از مشروطه به اعتبار اینکه عامل تجدد، تمدن، توسعه و یا دیگر مفاهیم نزدیک به آن، در کدام نهاد یا حوزه باید جستجو شود به دو دسته تقسیم شده اند. دسته اول که دولت را عامل توسعه می دانند و دسته دوم که عامل را خارج از حوزه دولت جستجو می کنند. سؤال این است که نظریه های کدام یک از این دو با توجه به نتایج تاریخی آنها، در مسیر مدعایی موفق تر بوده اند. مدعا و فرضیه این تحقیق این است که نظریه پردازی های دسته دوم در جستجوی راه های توسعه بی واسطه دولت در نهایت راه اصلاحات را سد می کنند، به معارضه مستقیم با دولت مستقر می رسند و روند تحولات جامعه را به انقلاب یا دولت سرکوبگر سوق می دهند. برای توجیه این مدعا این نوشتار نگاهی به تاریخ نظریه های توسعه روشنفکران ایرانی پس از مشروطه خواهد داشت. روش تحقیق در این مقاله «استنتاج بر اساس بهترین تبیین»است. به نظر می رسد در دو برهه مشروطه و پهلوی اول، اندیشه های دولت گرا و در دوره های پهلوی دوم و جمهوری اسلامی اندیشه های دولت ستیز مسلط بودند. در دوره های پهلوی دوم و جمهوری اسلامی دو نوع اندیشه تولید شدند که در دولت ستیزی مشترک هستند و نقد اصلی شامل آنهاست: تئوری های بازگشت به خویشتن و عقب ماندگی/ انحطاط. این هر دو در به تعویق انداختن ایجاد رابطه سالم دولت و ملت در سایه حفظ حقوق شهروندی روزآمد و حفظ حقوق حاکمیتی دولت به یک اندازه مقصرند.

تبلیغات