از جمله ی تئوری ها در خصوص توسعه در کشورهای جهان سوم، نظریه ی دولت های اقتدارگرای بوروکراتیک است. بر اساسِ این نظریه جوامع توسعه نیافته جهتِ گذار از وضعیت سنتی به مدرن نیاز به یک دولت مقتدر مرکزی و بوروکرات دارند. این مدل از توسعه گرایی، که برای نخستین بار در ایران بعد از کودتای 28 مرداد شکل گرفت و تا قیام 15 خرداد 1342 ادامه یافت، گفتمانی پیرامون عرصه ی سیاست و حکومت در ایران فراهم نمود که عنوان "سیاست و سلطه ی اقتدارگرای بوروکراتیک" داشت. پرسش اصلی مقاله این است که به چه دلایلی دولت محمد رضاشاه علی رغم دارا بودن تمام مشخصات تئوری اودانل و این که از مصادیق تئوری مذکور در میان سال های 1332- 1342بود اما پس از سال 1342 دچار آسیب پذیری شد و به دولت مطلقه تبدیل گشت؟ مفروضِ مقاله این است که؛ در حالی که کشورهای آمریکای لاتین و جنوب شرق آسیا بعد از چند دهه با بهره گیری از تضاد دو ابرقدرت "آمریکا و شوروی" توانسته اند به اقدامات چشمگیر در زمینه های مختلف، به خصوص توسعه ی عظیم اقتصادی دست بزنند، اجرای آن در ایران به دلیل چند عامل عمده سرانجام نامطلوبی داشته و در نتیجه حاکمیت آن از میانه ی سال 1342 از قالب یک دولت اقتدارگرای بوروکراتیک خارج و به یک دولت مطلقه رانتیر تبدیل می شود. روش گردآوری اطلاعات در این مقاله توصیفی- تحلیلی است و برای جمع آوری اطلاعات و داده ها از منابع کتابخانه ای استفاده شده و نتیجه گیری آن استنتاجی است.