افقهاى جدید در تعلیم و تربیت اسلامى
آرشیو
چکیده
متن
کتاب داراى یک پیشگفتار، یک مقدمه، پنج فصل وچهار ضمیمه است. عنوان فصول پنجگانه کتاب به شرحزیر است.
فصل اول - تعلیم و تربیت: مفاهیم اسلامى و جامعهنوین
فصل دوم - برنامه درسى اسلامى در قالب تعلیم وتربیت اسلامى
فصل سوم - کتب درسى: مشکلات و چاره اندیشىها
فصل چهارم - روش تدریس: چشم انداز اسلامى
فصل پنجم - نتیجه گیرى و افقهاى جدید
پیشگفتار
در پیشگفتار کتاب که توسط آقاى سید حسین نصر نوشتهشده است، چنین آمده است:
کتاب حاضر گامى است مهم به قصد بررسى بیشتربحثهاى کنونى در خصوص بحران تعلیم و تربیت در میانمسلمانان. اگر قرار است که دنیاى اسلام صاحب نظامتعلیم و تربیتى حقیقى باشد، باید مؤلف این کتاب را درخط مقدم تلاشها براى ایجاد تعلیم و تربیتى اسلامى قرارداد.
آقاى اشرف مسائلى را که در خلال کنفرانسهاى تعلیمو تربیت مطرح شده است، و نیز مواقع و مشکلاتى را که برسر راه اجراى توصیه نامه و قطعنامههاى این کنفرانسهاوجود دارد، به خوبى دنبال مىکند و این تک نگاشتتفکرى است درباره راههاى تحقق اهداف کنفرانسهاىجهانى تعلیم و تربیت اسلامى.
نویسنده نخست، مفهوم نوین تعلیم و تربیت را با مفهومتعلیم و تربیت اسلامى مقایسه مىکند. زیرا نیک مىداندکه دستیابى به یک تعلیم و تربیت اسلامى، بدونتشخیص این دو مفهوم مقدور نیست. آنگاه مسائلاساسى تدوین و طراحى برنامه درسى اسلامى را مطرحمىکند و به بررسى رابطه بین تعلیم و تربیت «لیبرال» وتعلیم و تربیت «مذهبى» مىپردازد. او آنگاه جنبه مهمدیگرى از تعلیم و تربیت اسلامى یعنى تدوین کتبدرسى و تربیت معلم را مورد بحث قرار مىدهد. در اینمیان اهمیت واقعى نوشتن کتب درسى و تربیت معلم بهشیوه اسلامى را مورد تاکید قرار مىدهد.
نوشته آقاى اشرف توجه اندیشمندان دنیاى اسلام رابه ویژه آنهایى که مسئولیت آموزشى یا سیاسى دارند، بهمسائل واقعى و مشکلاتى که باید حل شود، جلب مىکندو مسائل اساسى مربوط به خلق و ایجاد برنامه درسى، تهیهمتون و تربیت معلم را در قالب فلسفه تعلیم و تربیتاسلامى یادآور مىشود.
مقدمه
پس از اینکه نخستین کنفرانس جهانى تعلیم و تربیتاسلامى در سال 1977 در مکه برگزار شد، و تقدیر چنینبود که من دبیر سازماندهى آن کنفرانس باشم، سهکنفرانس دیگر توسط ما برنامهریزى و برگزار شد. یکىدر خصوص طراحى برنامه درسى در اسلامآباد (1980)،دیگرى درباره تدوین کتب درسى در داکا (1980) وآخرین کنفرانس درباره روش تدریس (1982) درجاکارتا تشکیل شد. مقالههایى که مایه اصلى اینکنفرانسها را تشکیل مىداد و از من خواسته شده بود کهآنها را در کنفرانسها ارائه کنم، در فصلهاى دوم، سوم وچهارم این کتاب گنجانده شده است. فصل اول کتاب نیزماهیت جامعه نوین اسلامى و بحرانهایى که از لحاظ«مفهومى» در تعلیم و تربیت وجود دارد، مورد بررسىقرار مىدهد. این مقاله به کنفرانس حقوق بشر در اسلامکه به طور مشترک توسط دانشگاه کویت و انجمن بینالمللى حقوقدانان و انجمن حقوق دانان عرب که در سال1980 برگزار شد، ارائه گردید. این مقالات همگى موردتجدید نظر قرار گرفتهاند، و به صورت یک طرح کلى کهبه مسائل عملى جامعه نوین اسلامى مىپردازد، ارائه شدهاست.
فصل اول
تعلیم و تربیت:
مفاهیم اسلامى و جامعه نوین
مؤلف در این فصل، نخست، تصویرى از سیماى انسان وتعریفى از تعلیم و تربیت از دیدگاه اسلام را بدستمىدهد. آنگاه نوگرایى در جامعه اسلامى و پیدایش علمگرایى را مطرح مىکند و سرانجام مساله تکنولوژى درجهان غرب و پیامدهاى نامطلوب آن را بر مىشمارد وبالاخره ضرورت تغییر مسیر تکنولوژى در کشورهاىاسلامى را یادآور مىشود و در این باره چنین مىنویسد:
در اسلام انسان خلیفه خدا بر روى زمین است وتمامى مخلوقات خدمتگزار اویند. براى آنکه فرزندانآدم بتوانند خلیفه خداوند بر روى زمین باشند و بااستعانت از قدرت الهى بر کل مخلوقات اشراف داشتهباشند باید از مجموعه قوانینى که توسط اسلام در دسترسبشر قرار داده شده، از سر صدق و اخلاص پیروى کنند وافرادى متعادل بارآیند و به رشد مورد نظر اسلام دستیابند. بر اساس چنین برداشتى از مفهوم رشد آدمى بود کهصاحبنظران اسلامى در گردهمایى خود در اولینکنفرانس جهانى تعلیم و تربیت، اهداف تعلیم و تربیتاسلامى را به شرح زیر تعریف کردند:
«تعلیم و تربیتباید رشد همه جانبه شخصیت انسان رااز طریق تربیت روح، عقل، نفس منطقى، عواطف وحواس هدف خود قرار دهد». بنابراین، تعلیم و تربیتباید رشد انسان و تمام جنبههاى روحى، عقلى، تخیلى،بدنى و علمى او را به عنوان یک فرد و به عنوان عنصرىاز جمع فراهم آورد و تمام جنبههاى انسان را براىسعادت و کمال برانگیزد. تحقق اهداف غایى تعلیم وتربیت در اسلام در گرو تسلیم در برابر الله است. تسلیمفرد، جامعه و در مجموع بشریت. مؤلف پس از بیاناهداف کلى تعلیم و تربیت در جامعه اسلامى، مىنویسدانسان در اسلام مفهومى گسترده و وسیع دارد. نخستآنکه مىتواند با متصف ساختن خود به صفاتخداوندى، خلیفة الله شود. از آنجا که این صفات ابعادىبى منتهى دارند، لذا استعداد پیشرفت اخلاقى، روحى وفکرى انسان نیز انتهایى ندارد، دوم آنکه چون معرفت (1) منبع این پیشرفت است، در اسلام هیچ مانعى بر سر راهکسب پیشرفت وجود ندارد. سوم آنکه کسب معرفتبایداز طریق یک تبحر فکرى صورت گیرد. لذا اگر کسىاطلاعاتى کسب کرد، معناى آن این نیست که الزما تربیتیافته است.
نوگرایى و جامعه اسلامى
نویسنده کتاب به نقد و بررسى نوگرایى در جهانمىپردازد و اظهار مىدارد که علم گرایى و سکولاریزم (2) تجلى واقعى این نوگرایى است و اضافه مىکند که جوامعاسلامى تحت تاثیر این نوگرایى دچار تعارض و مشکلشدهاند و اگر بخواهند از این سر در گمى و تعارض رهایىیابند، باید در اندیشه ایجاد و استقرار یک نظام تعلیم وتربیت اسلامى باشند. او در این خصوص چنین اظهارمىدارد:
حاکمیت گرایش علمى بر تمام ابعاد زندگى انسانها،جامعه بشرى را دچار سردرگمى و کابوس کرده است. اینگرایش علمى با گرایش علمى یونانیان باستان و متفکرانمسلمان خیلى تفاوت دارد. روش یونانیان و مسلماناندرباره معارف از آن جمله تمامى علوم، هستىشناسى (3) بود. علم جدید، منکر اعتبار علوم مبتنى بر هستى شناسىاست. بلکه معتقد به مشاهده کنترل شده، آزمایش و تعمیمنتایج است. از این رو، دانشمند در تحقیقاتش متکى برواقعیات مشهود، و در نتیجه گیریهایش متکى بر عقلخویش است.
جامعه شناسان نوگرا، این نوع جهت گیریها راسکولاریزم مىنامند. و آن را کمک علم نوین به تاریخىبشر مىدانند. آنان سکولاریزم را رهایى انسان از دین،سپس رهیدن زبان و منطق او از کنترل متافیزیک مىدانند.سکولاریزم یعنى جدا کردن ارزشها از منبع مذهبى. چنیننگرشى، مفهوم کرامت و اصالت انسان را و نیز کمالمطلوب وى یعنى خلیفةالهى او را و آن قسم از معیارهاىاخلاقى و عینى که بر اساس آنها درباره انسان داورىمىشود، منهدم ساخته است.
مؤلف در ادامه این بحث اشاره مىکند که در جوامعاسلامى، دو گروه سنت گرا و نوگرا با دو موضعگیرىمتفاوت در برابر سکولاریزم وجود دارد. سنت گرایانبراى آن که دنیاى اسلام را از تسلیم شدن در برابر نظرگاههاى سکولاریزم حفظ کنند، حمایت از تعلیم و تربیتسنتى را وجهه همتخویش قرار دادهاند. در حالى کهنوگرایان که در کشورهاى اسلامى مسئولیتهایى دارند،تعلیم و تربیتسکولار را با اندکى تغییر پذیرفتهاند و نظامآموزش و پرورشى بنا نهادهاند، که با نظام سنتى قابل تلفیقنیست.زیرا ایندونظام،دوگروه معارض به وجود آوردهاندکه نزاعشان با همدیگر، از مدتها پیش در گرفته است.
بنابراین تا زمانى که نظر گاهى اسلامى در خصوصتمامى شاخههاى علم تدوین نشود، تا زمانى که کتابهاىدرسى با الهام از این نظرگاه تالیف نگردد، تا وقتى کهروشهاى تدریس بر اساس این نظرگاه براى تمام شعبعلوم طراحى نشود; نظام سنتى تعلیم و تربیت نمىتواندبراى مدتى طولانى در برابر سکولاریزم دوام آورد. بهعلاوه تتبعات دانشمندانه و اصلاح نظام تعلیم و تربیترسمى، به تنهایى نمىتوانند جامعه اسلامى را در برابریورشهاى سکولاریزم حفظ کنند.
برنامههاى رادیو و تلویزیون که از اروپا نشاتمىگیرند، فیلمها و نمایشها که از لحاظ محتوى و روش ازفرهنگ غیر مذهبى غرب متاثرند، و نیز بوروکراتهاىحاکم که ذهنیتى سکولاریستى دارند، همگى نیازمند یکجهتگیرى جدید هستند. حتى اگر اندیشمندان مسلمانتحقیقاتى را هم انجام دهند و توان تدوین نظرگاههاىاسلامى به منظور مبارزه با نظرگاههاى سکولاریستى داشتهباشند، باز آموزش و پرورش رسمى به تنهایى نمىتواندمشکلرا حلکند، مگر آنکه گامهاى دیگرى نیز در جهتمقاومتبا گرایشهاى علمى و تکنولوژى برداشته شود.
تغییر مسیر تکنولوژى
مؤلف در بخش پایانى این فصل به نفوذ تکنولوژى برابعاد زندگى انسانها به ویژه در مغرب زمین اشاره مىکند وپیشنهاد مىنماید که مسیر تکنولوژى در کشورهاىاسلامى باید تغییر کند، او در ادامه این بحث مىگوید:
تغییر مسیر تکنولوژى به معنى کنار گذاشتن آن به طورکامل از صحنه زندگى نیست. زیرا مشکل در خودتکنولوژى ننهفته است، بلکه مشکل مربوط به انسانهایىاست که زمام تکنولوژى را در اختیار دارند و یا به خوداجازه دادهاند که بوسیله تکنولوژى اداره شوند. گرایشى کهتکنولوژیکى بودن تمام عیار آدمى را موجه مىداند، بایدجاى خود را به گرایشى بدهد که علم و تکنولوژى را مهارمىسازد و از آنها به عنوان ابزارى براى مصالح اخلاقىاستفادهکند. انسانى کردن تکنولوژى تنها زمانى میسر استکه آدمى این اصل را بپذیرد که باید خالق خود را بپرستدنه اینکه ستایشگر کامیابیهاى خویش باشد. براى آنکهتکنولوژى در جهت منافع بشر سیر کند و انسان از انسانیتتهى نشود، براى آنکه انسان با همه اعتقاد و اشتیاق بهسوى خلیفةالهى پیش برود، باید سلسله مراتب ارزشها ازنو تبیین شود; انسانها باید بیاموزند که هوسهاى نفسانىخود را مهار کنند و در زندگى با طبیعت هماهنگ شوند.
فصل دوم:برنامه درسى اسلامى در قالب تعلیم و تربیت اسلام
در فصل دوم، به نقش تعلیم و تربیت اسلامى درشکوفایى ابعاد وجودى انسان اشاره شده است و بااستفاده از مطالبى که در فصل اول آمده، ابعاد مختلفتعلیم و تربیت اسلامى تبیین گردیده است. آنگاه تعلیم وتربیت لیبرال (4) به عنوان یک نظام آموزش و پرورش غربىمعرفى گردیده است. سپس بحثى جدید راجع به طبقهبندى معارف و علم هم از دیدگاه غربیان و هم از دیدگاهعلماى مسلمان مطرح شده است و سرانجام به دلالتها ورهنمودهایى که هر یک از این دو نوع طبقه بندى براىدو نظام آموزش و پرورش اسلامى و لیبرال دارند،اشاراتى شده است. در مجموع مىتوان مطالب را چنینخلاصه کرد:
تعلیم و تربیت اسلامى نظامى است که شاگردان را بهگونهاى تربیت مىکند که در گرایشهایشان نسبتبهزندگى، در اعمال و تصمیمهایشان و در برخورد با تماممعارف همواره حاکمیت ارزشهاى اخلاقى اسلامى رااحساس کنند. آنها به گونهاى تربیت مىشوند و ذهن آنهاچنان نظم پیدا مىکند که نمىخواهند دانش را صرفا براىارضاء کنجکاویهاى فکرى یا منافع دنیوى کسب کنند.بلکه منطقى و متقى بار مىآیند و فراهم آوردن موجباترفاه مادى، معنوى و اخلاقى خانواده، ملتخود و بنىآدم را وجهه همتخویش قرار مىدهند. دانش آموزىکه از تعلیم و تربیتى اسلامى برخوردار مىشود فردىصلح دوست، متعادل، متین، متقى و معتمد به بخشایشبى منتها و عدالتخدشهناپذیر خداوند بار مىآید وموزون با طبیعت و نه معارض با آن زیست مىکند.
اسلام تا آنجا که متصور است، هدف تعلیم و تربیت رادر دنیا به غایتسنجیده و جامع عرضه کرده است. انسانبالقوه خلیفه خداوند بر روى زمین تلقى مىشود کهپروردگار او را اشرف مخلوقات قرار داده است. براىآنکه آدمى بتواند در زندگى واقعى اشرف بودن خود رامحقق سازد، باید آن «خردى» (5) که او را به یک انساننیک مبدل مىسازد و در عین حال او را تا سر حد یکمخلوق برتر سوق مىدهد، کسب کند. بر این اساس، تعلیمو تربیتبه عنوان فرایندى جامع مىتواند توانمندیهاىعقلى، عاطفى و احساسى آدمى را همزمان شکوفا سازد.
تعلیم و تربیت آزاد در مقابلتعلیم و تربیت در مفهوم اسلامى آن
مؤلف در خصوص مفهوم تعلیم و تربیت آزاد و تقابل آنبا تعلیم و تربیت اسلامى، چنین مىنویسد: تعلیم و تربیتآزاد از یونان نشات گرفت. افلاطون و ارسطو بزرگترینمبلغان و مبشران آن به شمار مىروند. اگر چه آنها درخصوص بسیارى از مفاهیم بنیادى با هم اختلاف نظرداشتند، لیکن در مورد یک مفهوم اساسى با یکدیگر همراى بودند و آن این بود که حقیقتیک شیئى در تجلىخارجى آن ننهفته است. بلکه در مفهوم ذاتى که شیئى ازخود بروز مىدهد، نهفته است. افلاطون و ارسطو متفقابر این باور بودند که عنصر عقلى ارزشمندترین استعدادآدمى به حساب مىآید. هنگامى که آدمى این عنصر رابگونهاى درستبکار ببرد، به شناخت اصلى اشیاء نائلمىگردد و مىفهمد چه چیز واقعیت غایى است. از دیدگاهاینان تعلیم و تربیت فرایندى است که به کسب دانش نظردارد. اگر ذهن آدمى بهمدد کسب دانش رشد کند، بهدرک سعادت بشر پى مىبرد. لذا بر مبناى چنیناندیشهاى، علوم هفتگانه (6) توسط یونانیان به عنواناساسىترین برنامه درسى پذیرفته شد و مدتها اساسبرنامه درسى مدارس مغرب زمین را تشکیل مىداد.
مؤلف در ادمه این بحث مجددا به معرفى تعلیم وتربیت اسلامى مىپردازد و اظهار مىدارد که در تعلیم وتربیت اسلامى هدف تنها کسب معرفت نیست، بلکه رشدو شکوفایى موزون همه ابعاد وجودى انسان مطیع نظرمىباشد.او به دنبال این بحثبه طبقه بندى علوم از دیدگاهعلماى مغرب زمین مىپردازد. آنگاه دیدگاه علماىمسلمان مانند فارابى و غزالى و... را در خصوصطبقهبندى علوم متذکر مىشود. سپس نقش و جایگاه هریک از این طبقه بندیها را در شکل دادن برنامه درسىمدارس در دو نظام تعلیم و تربیت لیبرال و تعلیم و تربیتاسلامى یادآور مىشود. او همچنین تعلیم و تربیتعمومى (7) را که اکنون در مغرب زمین متداول است و باتعلیم و تربیت لیبرال همانند مىباشد، به اختصار معرفىمىکند و اظهار مىدارد که در تعلیم و تربیت عمومى،معارف به سه دسته تقسیم مىشوند، علوم طبیعى، علومانسانى و علوم اجتماعى (مطالعات اجتماعى) (8) . در ایننوع تعلیم و تربیت مسائل مذهبى و دینى در برنامه درسىجایگاهى ندارند و نادیده گرفته مىشوند.
برنامه درسى اسلامى (9)
نویسنده در بخش پایانى فصل، به ضرورت گنجاندندروس اسلامى براى همه دانشآموزان و دانشجویاناشاره مىکند و یادآور مىشود که در قالب تعلیم و تربیتاسلامى، همه دانشآموزان و دانشجویان باید با دروساسلامى نیز آشنایى حاصل کنند. حتى زبان عربى باید بهعنوان یک درس اجبارى تا سطح دانشگاه در برنامههاىدرسى گنجانده شود.
او نظر خود را در این خصوص چنین بیان مىکند:اندیشمندان اسلامى در سراسر دنیا راجع به این قول اتفاقنظر دارند که هدف تعلیم و تربیت در اسلام این نیست کههر انسانى بگونهاى تربیتبشود که هم با فرهنگ باشد وهم متخصص; با فرهنگ به این معنا که بتواند دانش وعلمش را براى رشد معنوى و فکرى بکار گیرد، متخصصبه این معنا که عضو مفیدى براى جامعهاش به شمار آید. ازآنجا که تعلیم و تربیتبدون دروس اسلامى جوابگوىانتظارات مسلمانان نیست، از این رو باید برنامهاى تحتعنوان «تعلیم و تربیت اسلامى عمومى» (10) در تمام سطوحتحصیلى گنجانده شود.
فصل سوم
تدوین کتب درسى:
دشواریها و چاره اندیشىها
نویسنده در این فصل نخستبه تبیین نقش کتب درسىدر تحقق اهداف تعلیم و تربیت مىپردازد. آنگاه به چندنکته مهم که در تدوین کتب درسى باید رعایتشود،اشاره مىکند. سرانجام فلسفه حاکم بر تهیه کتب درسى درتعلیم و تربیت اسلامى را معرفى مىکند و چنین مىگوید:
یک کتاب درسى، شامل مطالبى است که دانشآموزان آن را در خانه، مدرسه، دانشکده یا دانشگاهمطالعه مىکنند. کتب درسى معمولا بر اساس روشهایىخاص و متناسب با رشد روانى، اخلاقى و فکرى دانشآموزان تهیه و تنظیم مىگردند. به علاوه براى هر کتابدرسى، یک راهنماى معلم تهیه مىشود تا معلم را دردرک مطالب درسى کمک کند و او بتواند با تدریسمطالب به صورت مطلوب، اهداف کتاب را محقق سازد.اگر چه اهداف کتاب توسط نویسنده و مؤلف آن تعیینمىشود. اما اهداف کلى هر کتاب بر اساس اهداف تعلیم وتربیت تهیه و تدوین مىگردد. بر این اساس، اهداف کلىتعلیم و تربیت تعیین شود; زیرا تحقق اهداف تعلیم وتربیت اسلامى، در گرو تنظیم و تدوین برنامه درسىمناسب و تولید کتب درسى مطلوب مىباشد.
مؤلف، همچنین در خصوص ضوابط تهیه کتب وبرنامههاى درسى مىنویسد: چون رشتهها و شاخههاىمختلف دانش (معرفت) (11) داراى جایگاه و موقعیتیکسانى نیستند، لذا باید سلسله مراتب دانشها (معارف) رامشخص کرد، آنگاه باید با رعایت این سلسله مراتب، بهتهیه و تنظیم برنامهها و کتب درسى اقدام نمود. در اینمیان، معارف معنوى، بالاترین اولویت را دارند. اخلاقیاتبر معارف معنوى مبتنى هستند و چون اخلاقیات بر رفتارفردى و جمعى انسانها حاکمیت دارند. بنابراین، علمارزشهاى اخلاقى در مرتبه دوم اهمیت قرار مىگیرند.پس از این دو، علوم عقلى یا معارفى که عقل را به سوىنظم سوق مىدهند، قرار دارند. آنگاه نوبتبه معارفىمىرسد که تخیلات آدمى را کنترل مىکنند و به آنها نظممىبخشند و بالاخره، علومى که حواس را کنترل مىکننددر مرتبه آخر جاى دارند.
مؤلف در ادامه این بحث، فلسفه حاکم بر برنامههاىدرسى را تبیین مىکند و چنین مىنویسد: ایمان و اخلاقباید در دوران اولیه زندگى به کودک القاء شود. تحققواقعى این هدف زمانى صورت مىگیرد که فکر کودکنیز به گونهاى مناسب پرورش یابد. همچنین باید به کودککمک کرد که بتواند از همان دوران نخستین زندگى، برخواهشهاى جسمى و تخیلات خود غالب شود. موضوعدیگرى که باید مورد توجه قرار گیرد، پرورش فکرىکودک است. در اثر پرورش فکر، کودک مىتواند به نظمفکرى دستیابد، از امور عینى به امور انتزاعى، ازاحساس به تصور (ایده) و از روابط بین امور حقیقى، بهنمادسازى برسد. هنگامى که این توانائیها در وجود کودکریشه دوانید، آنگاه او مىتواند روابط درونى میانرشتههاى معارف را مورد ارزیابى قرار دهد و به حضوراراده خداوند در طبیعت و انسان پى ببرد و متوجه شود کهعالم خلقت، آیاتى از حضور اراده خداوند و تجلىقدرت بارى تعالى و نشانههایى از واقعیت هستند. آنچهدر بالا ذکر شد، فلسفه حاکم بر برنامهها و کتب درسى رادر نظام تعلیم و تربیت اسلامى تشکیل مىدهد.
مؤلف در پایان این فصل به مشکلاتى که بر سر راهتدوین کتب درسى بر مبناى تعلیم و تربیت اسلامى درکشورهاى مسلمان وجود دارد، اشاره مىکند و موانعسیاسى، فلسفى و مشکل مفهومى را از مهمترین موانعتالیف کتب درسى در جوامع اسلامى مىداند.
فصل چهارم
روش تدریس: چشم انداز اسلامى
نویسنده کتاب اظهار مىدارد که در کشورهاى اسلامى دونوع تعلیم و تربیت متداول است که از دو روش تدریسمتفاوت استفاده مىکنند. در وراى هر یک از این دوروش تدریس، فلسفهاى خاص قرار دارد که به این دوروش تدریس، جهت گیریهاى خاص مىبخشد. مؤلفپس از معرفى این دو روش تدریس، به بررسى امکانتلفیق این دو نظام تعلیم و تربیت متفاوت مىپردازد وضمن بر شمردن مشکل تلفیق، طرحى جدید براى روشتدریس، بر مبناى تعلیم و تربیت اسلامى معرفى مىکند ودر این باره مىنویسد:
بطور کلى دو نوع نظام آموزش و پرورش در دنیاىاسلام وجود دارد که از دو روش تدریس متفاوت پیروىمىکنند: سنتى و نوین. طبق روش سنتى، دانش آموزانمىباید قرآن و سنت را به عنوان حقایقى بدون چون وچرا بپذیرند و سپس سایر منابع معرفت را جستجو کنند.چهارچوب متافیزیکىاى که اسلام ارائه مىدهد، به دانشآموزان کمک مىکند که به مدد منطق، هر نوع نظرگاهىرا تبیین و تفسیر نمایند. به علاوه هیچ کسى چهارچوبمتافیزیکى مذهبى را مورد سئوال قرار نمىدهد. اما درروش تدریس نوین که بر گرفته از روش دانشمندان و یاروشهاى جدید علمى تحقیق است، روش، مبتنىبر پرسشگرى نقادانه و سراسر شک آمیز است. این روشبا عدم پذیرش هر نوع قضیهاى آغاز مىشود. حتى قبولقرآن و سنتبه عنوان منبع موثق معرفت، نیاز به توجیهدارد. از دیدگاه این روش برخى از داستانهاى مربوطبه پیامبران از جمله کل داستان آدم اولیه و یوسفو موسى صلوات الله علیهم اجمعین را نمىتوان حقایقىتاریخى تلقى کرد. بلکه با آنها به صورت اسطورههایى کهدرسهاى ارزشمندى به ما مىآموزند، برخورد مىشود.
فلسفههاى معارض وراى دو روش تدریس
مؤلف در ادامه بحث مذکور، اظهار مىدارد که اختلافبین این دو شیوه تدریس، از فلسفههایى که در وراى ایندو روش تدریس قرار دارد، ناشى مىشود. بر اساسفلسفهاى که در پشت روش تدریس اول قرار دارد; تعلیمو تربیت عبارتست: پرورش شخصیت انسانى. منظور ایناست که انسان عقیده به خداوند و وحى را کسب کندو این اعتقادات را حفظ و تقویت نماید و بدینوسیلهبه یک معیار اخلاقى دستیابد و بر اساس این معیار، بازندگى و وقایع و حوادث، بر خورد نماید. خرد او توسطمعرفتى معنوى که کسب کرده است، هدایت مىشود. اوهمچنین داراى یک معیار ارزشى است که جزئى ازوجدان او محسوب مىشود. بنابراین، از معلمان انتظارمىرود که این وجدان و خودآگاهى را از طریق روشتدریس، تقویت کنند.
روش بعدى از این فلسفه ناشى مىشود که مهمترینقدرتى که انسان دارا مىباشد، خرد اوست. از طریق همینخرد است که او به حقیقت دست مىیابد. به همین دلیل،خرد نیازمند آن است که بطور کامل از هر گونه پیشفرضهاى اولیه آزاد باشد. اگر خرد آزاد باشد، مىتواندشک کند، دادهها را جمع آورى نماید، نتایج کلى را ازدادهها استنباط کند و به نتایجى تعمیم پذیر دستیابد.وظیفه معلم آن است که به شاگرد کمک کند که خردش راموشکافانه بکار گیرد.
آیا مىتوان شکاف بین این دو روش را پر کرد؟
از آنجا که دو روش و دو رویکرد مذکور با هم متفاوت وبعضا معاند هستند، فوقالعاده دشوار است که بر مبناىتلفیق این دو روش، به رویکرد مشترکى دستیافت. بهعنوان مثال، آیا در یک جامعه اسلامى مىتوان از تدریسوقایع تاریخى گذشته که قرآن و حدیث آنها را حقایقىمسلم مىپندارد، به این دلیل که شواهدى واقعى براىاثبات آنها وجود ندارد، چشم پوشید؟ آیا مىتوانیمزندگى پیامبر اکرم(ص) را در برنامه تاریخ دبیرستانبگنجانیم و از معلم بخواهیم که آنها را همانند واقعیتهاىتحقیق پذیر، آموزش بدهد؟ یک معلم مسلمان مىتوانداین کار را بکند، اما در صورتى که از پیش بگوید منقرآن و حدیث را دو منبع موثق مىدانم و وقایعى که براساس آنها نقل شده است، حقیقى مىپندارم. این روشدر ذهن کودکان مسلمان تشویش ایجاد نمىکند اما براىیک کودک هندو، مسیحى یا غیر مذهبى چنین نیست.زیرا اگر آنها چنین پیش فرضهایى را قبول نداشته باشند،در ذهن آنها تعارض ایجاد مىشود.
به همین قیاس، اگر معلم براى تدریس حقایقى دربارهحیات، قدم به قدم از روش تحقیق علمى استفاده نماید ودر پایان نتیجه گیرى کند که روش تحقیق علمى تنها روشمعتبر و معقول است، ممکن است ذهن دانش آموزانمسلمان را دچار تشویش کند. بنابراین، مىتوان اینگونهعمل کرد که هنگام تدریس حقایقى درباره حیات ازروش علمى استفاده نمود اما هنگام نتیجهگیرى، در ذهنشاگردان احساس شگفتى و خشوع در برابر قدرتپروردگار ایجاد کرد. یا هنگامى که درباره خلقت آدماولیه بحث مىشود چون دادههاى عینى که بتوان آنها را باروش تحقیق علمى مورد بررسى قرار داد، در اختیارنیست، ملعم باید از پیچیدگى وجود انسان صحبتبه میانآورد و نتیجه گیرى کند که در وراى خلقت انسان نیرو وعقلى نهفته است که نشان مىدهد حیات انسان نمىتواندبدون هدف باشد.
فصل پنجم
نتیجه گیرى: افقهاى جدید
در این فصل که قسمت پایانى کتاب را تشکیل مىدهد،مؤلف مىکوشد تا به یک جمعبندى برسد و از آنچه کهدر فصول پیشین گفته است، نتیجه گیرى کند. در این فصلمجددا به دو نوع نظام تعلیم و تربیتسنتى و نوین،متداول در کشورهاى اسلامى اشاره مىکند و اظهارمىدارد که مىتوان نظام تعلیم و تربیتسنتى را با یکنظام تعلیم و تربیت اسلامى به مفهوم جدید که چهارچوبآن در این کتاب ترسیم گردید، ادغام کرد و با تجدید نظردر ساختار تربیت معلم و تالیف کتب درسى مناسب و برمبناى دیدگاه اسلامى، تعلیم و تربیت را در کشورهاىمسلمان، اسلامى نمود.
چکیده بحثهاى این فصل چنین است: تا پیش از اولینکنفرانس جهانى تعلیم و تربیت که به سال 1977 در مکهبرگزار شد، تعلیم و تربیت اسلامى عبارت بود از: تعلیمالهیات، آموزش قرآن، حدیث و فقه. هرچند که هنوزبرخى از متفکران مسلمان و دولتهاى اسلامى اصطلاحتعلیم و تربیت اسلامى را در همان مفهوم قدیمى آن بکارمىبرند، اما امروزه مردم نسبتبه مفهوم جدید تعلیم وتربیت اسلامى آگاهى بیشترى پیدا کردهاند. تعلیم و تربیتاسلامى در مفهوم جدید آن عبارت است از: تعلیم تمامرشتههاى علمى و معارف بر اساس دیدگاه اسلام; یعنى:تعلیم مفهوم طبیعت انسان (12) ، رابطهاش با خدا، با انسانهاىدیگر، و با طبیعت آنطور که اسلام آنها را به ما آموختهاست.
مؤلف پس از معرفى تعلیم و تریت اسلامى، به تعلیمو تربیت نوین و متداول در کشورهاى اسلامى اشارهمىکند و حضور و تاثیر سکولاریزم را بر این نظام تعلیم وتربیت نوین متذکر و یادآور مىشود که سکولاریزم براىجوامع اسلامى تهدیدى به شمار مىرود و اظهار مىدارد:
نخستین کنفرانس جهانى تعلیم و تربیت (1977)وجود دو نوع نظام تعلیم و تربیت رایج در کشورهاىاسلامى را مورد بحث قرار داد و به این نتیجه رسید که ایندوگانگى نظام تعلیم و تربیت، موجب مىشود که دو گروهافراد با دو ذهنیت متفاوت، مذهبى و سکولار، در برابرهم قرار گیرند و در تعارض و تقابل با یکدیگر باشند. لذا،براى پرهیز از این خطر، باید مفهوم مذهبى طبیعت، جامعهو انسان را از قرآن و سنت اخذ و آنها را جاى گزینمفاهیم و برداشتهاى غیر مذهبى نمود و همه رشتهها را براساس رویکرد اسلامى آموزش داد.
تلفیق نظامهاى دوگانه تعلیم و تربیت
نویسنده کتاب در دنباله بحثهاى مذکور، مىنویسد: بایدنظام تعلیم و تربیت اسلامى در مفهوم سنتى و قدیمى آنبا نظام تعلیم و تربیت اسلامى در مفهوم نوین آن ادغامشوند و تمام موضوعات درسى باید بر اساس مفاهیم وبرداشتهاى اسلامى تنظیم و آموزش داده شوند. بایدیادآور شد که تلفیق این دو نظام، نباید به اضمحلالمدارس دینى سنتى بیانجامد. مدارس دینى سنتى بایدهویتخود را حفظ کنند. یعنى ضمن داشتن برنامه درسىمشترک با نظام جدید، تخصصى بودن خود را از دستندهند.
تجدید ساختار تربیت معلم
مؤلف در آخرین قسمت این فصل، نقش و اهمیت تربیتمعلم را متذکر مىشود و اظهار مىدارد:
از آنجا که معلمان در سطح ابتدایى و متوسطه الگوىمؤثرى به شمار مىروند که مورد تقلید قرار مىگیرند، لذاباید از لحاظ اخلاقى و معنوى راهنماى شایستهاى براىکودکان باشند. آنها باید با تئورى تعلیم و تربیت اسلامىآشنایى پیدا کنند و به برترى تئورى تعلیم و تربیت اسلامىبر تئورى غربى پىببرند. آنها همچنین باید نسبتبه نفوذو سلطه سکولاریسم بر موضوعات درسى و اینکه چگونهممکن است ناآگاهانه موضوعات درسى با نگرشىسکولاریستى به شاگردان آموزش داده شود، آگاهى پیداکنند. لذا باید به آنها آموخت که چگونه بر اساس یکرویکرد اسلامى موضوعات درسى مختلف را به شاگردانآموزش داد. براى تحقق چنین هدفى باید براى هرموضوع درسى، کتاب راهنما تهیه کرد. ضمنا باید برنامهآموزشى مراکز تربیت معلم مورد تجدید نظر قرار گیرد ودروسى در خصوص فلسفه تعلیم و تربیت، تاریخ تعلیم وتربیت، آموزش و پرورش تطبیقى و سایر دروس مرتبط،آنگونه که در سومین کنفرانس جهانى تعلیم و تربیت(1981) توصیه شده است، در برنامه آموزش مراکز تربیتمعلم گنجانده شود.
ضمائم
همانطور که در مقدمه کتاب یادآورى شد کتاب داراىچهار ضمیمه مىباشد که عناوین آنها به شرح زیر است:
ضمیمه الف: برنامه دروس عمومى: شامل سرفصلهاىدروس، تهیه شده توسط دکتر اشرف و دکتر نصیف
ضمیمه ب: فهرست عناوین کتب منتشر شده دربارهتعلیم و تربیت اسلامى
ضمیمه ج: معرفى آکادمى اسلامى کمبریج
ضمیمه د: چکیده توصیه نامه عمومى اولین کنفرانسجهانى تعلیم و تربیت اسلامى
ضمیمه د: چکیده توصیه نامههاى دومین کنفرانسجهانى تعلیم و تربیت اسلامى
ضمیمه د: چکیده توصیه نامههاى سومین کنفرانسجهانى تعلیم و تربیت اسلامى
ضمیمه د: چکیده توصیه نامههاى چهارمین کنفرانسجهانى تعلیم و تربیت اسلامى
پىنوشتها:
1. Knowledge
2. Secularism
3. Ontology
4. Libral Education
5. Intellect
6. Seven Libral Arts
7. General Education
8. Social Studies
9. The Islamic Curriculum
10. General Islamic Education
11. Knowledge
12. Human Nature.