وضعآموزش و پرورش و دانشهاى مربوط به آن در پایان قرن بیستم
آرشیو
چکیده
متن
آموزش و پرورش در قرن بیستم (1) مانند قرنهاى گذشته بهویژه قرنهاى هیجدهم و نوزدهم متاثر از تحولاتاقتصادى، سیاسى، اجتماعى و فرهنگى است و به نوبهخود نیز در نهادهاى گوناگون جامعه مؤثر بوده است.دگرگونیهاى سریع و مهم اقتصادى و سیاسى در غربنظیر پیروزى بورژوازى بر فئودالیسم و وقوع انقلابسیاسى در آمریکا و فرانسه در قرن هیجدهم و انقلابصنعتى و پیشرفتهاى بىسابقه علوم و فنون و پدیدآمدننهضتها و مکتبهاى مهم اجتماعى در قرن نوزدهم نخست،موجب ظهور فرهنگ و شیوه تفکر جدیدى در اروپا وآمریکاى شمالى شد، سپس بر اثر در پیش گرفتن سیاستاستعمارى دولتهاى این دو قاره به ویژه اروپا وتوسعهطلبى کشورهاى صنعتى زمینه براى اشاعه فرهنگ وشیوه تفکر غربى در قارهها فراهم گردید.
نزاع بر سر تقسیم مستعمرات به عنوان منبع مواد اولیهو بازار فروش کالا از یک سو، و برخوردهاى سیاسىکشورهاى صنعتى از سوى دیگر، سرانجام موجب درگرفتن دو جنگ جهانى شد که نابودى میلیونها انسان وویرانیهاى کم نظیرى را به دنبال داشت. جنگ جهانىدوم، مغرب زمین را به دو اردوى سرمایهدارى وسوسیالیسم با دو نظام اقتصادى و سیاسى و فکر متضادتقسیم کرد و این تضاد نیز به صورت رقابتبى امان علمىو صنعتى و نظامى میان دو قطب مذکور و به اصطلاحجنگ سرد میان آنها در آمد. این وضع تا سالهاى آخردهه 1980، یعنى فروپاشیدن اتحاد جماهیر شوروى ادامهداشت. در این قرن جهان شاهد توسعه و پیشرفتهاى سریععلوم، اعم از علوم مادى و علوم انسانى، و اختراع وسایلجدید ارتباطى و از جمله وسایل ارتباط جمعى مانندتلویزیون و ماشینهاى شمارگر (کامپیوتر) است که مناطقمختلف گیتى و جامعههاى انسانى را بهم نزدیک ساختهاست. در حقیقت، پیشرفتهاى علمى و فنى اى که در اینقرن نصیب بشر شده استبرابر و حتى از جهاتى به مراتببیشتر از پیشرفتهایى است که در طى چند هزار سال تاریختمدن بشرى بدست آمده است. علوم انسانى و اجتماعىکه در جریان قرن گذشته با همه کندى نسبى تحولشانیکى پس از دیگرى پدید آمدند و به پیشرفتهاى مهمىدستیافتند. پیشرفت علوم یاد شده انسان این قرن درقرن بیستم را بیش از پیش به توانائیهاى فردى و اجتماعىخودآگاه ساخت و به موازات پیشرفتهاى اقتصادى،سیاسى و فرهنگى در نظام آموزش و پرورش کشورهاىجهان بهویژه کشورهاى صنعتى غرب از لحاظ ساخت وکارکردها، تحولات و ویژگیهایى را پدید آورد، ما در اینمقاله سعى خواهیم کرد شمهاى از این تحولات را شرحدهیم.
ویژگیها و تحولات مورد اشاره را مىتوان از لحاظکمى و کیفى به دو دسته تقسیم کرد: دسته اول، ویژگیهایىهستند که در هر جامعه و بر اثر تحولات سیاسى، اجتماعىو فرهنگى خاص آن پدید آمده و به نظامآموزش وپرورش آن جامعه رنگ خاصى بخشیده است. اینویژگیها را مىتوان از راه مطالعه دگرگونیهاى درونى آننظام کشف و آنها را در دورههایى دسته بندى کرد. مثلادر جامعه ما که قرن بیستم آن با انقلاب مشروطیت آغازمىشود (1324 ه . ق. مطابق با 1906 میلادى) در تحولبیش از 90 ساله نظام آموزش و پرورش آن مىتواندورههاى چهارکانه زیر را باز شناخت که با تکاندهاىسیاسى و اجتماعى مهمى همراه بود.
1. دوره مشروطیت تا کودتاى 1299 ه . ش. (مطابق با1920 میلادى)
2. دوره پهلوى اول یعنى تا 1320 ه . ش. (مطابق با 1941میلادى)
3. دوره پهلوى دوم یعنى تا 1357 ه . ش. (مطابق با 1979میلادى)
4. دوره انقلاب در هر یک از این دوره نیز مىتواندورههاى محدودتر و با ویژگیهاى نهادى و فلسفى خاصاز لحاظ آموزش و پرورش را بازشناخت. از جمله،مىتوان ویژگى مهم و مثبت دوره مشروطیت را تدوینقوانین اساسى معارف (آموزش و پرورش)، واگذارىمسؤولیت این امر به دولت و توسعه آموزش ابتدائىدانست و توسعه آموزش متوسطه و تاسیس نخستیندانشگاه را ویژگى مهم و مثبت دوره پهلوى اول بشمارآورد و ویژگى دوره پهلوى دوم را گسترش آموزش عالىو شروع مبارزه با بیسوادى دانست. این ویژگیها و جهاتمنفى همراه با آنها نه تنها نظام آموزش و پرورش ایران دراین عصر را متمایز مىسازد، بلکه شناختن ویژگیهاىمذکور به روشن شدن وضع این نظام در حال حاضر نیزمدد مىکند.
دسته دوم ویژگیهایى است که در عرصه جهان درآموزش و پرورش قرن بیستم مشاهده مىشود. در ظهوراین ویژگیها نیز مىتوان ادوارى قائل شد که یکى ازرایجترین تقسیمات، تقسیم قرن بیستم به دو دوره قبل وبعد از جنگ جهانى دوم است. تشخیص این ادوار درمقایسه با دو قرن گذشته کار آسانى نیست و در اغلبکتابها و مقالاتى هم که در این باب نوشته شده است و ما ازآنها اطلاع داریم نظرهاى متفاوتى در خصوص آن دیدهمىشود. بررسى جامع و همه جانبه این ویژگیها که جنبهجهانى دارند مستلزم فراهم بودن منابع و مآخذ متعدد ومطالعات تطبیقى با همکارى گروهى از دانشمندان دربارهوضع آموزش و پرورش به طور همزمان در کشورهاىمختلف جهان و تجزیه و تحلیل دقیق آنها است و ما دراین مختصر مدعى توفیق در چنین وسع خطیرى نیستیم وتنها در حد منابعى که در دسترس بوده است اظهار نظرمىکنیم. ویژگیهاى مشترکى که در این حد مىتوان درآموزش و پرورش قرن بیستم مشاهده کرد به این شرحاست:
1. گرایش به یکسانى یا دست کم همانندى
یکى از ویژگیهایى که در پایان قرن حاضر بیش از پیش بهچشم مىخورد، گرایش نظامهاىآموزش و پرورشکشورهاى جهان به سوى الگوى غربى است. این وضع کهبا سیاست استعمارى کشورهاى صنعتى غرب در قرنگذشته پدید آمده است، در قرن بیستم بر اثر درگیر شدنمملل دیگر در دو جنگ جهانى و بوجود آمدن سازمانملل و واحد علمى، تربیتى و فرهنگى (یونسکو) و تشکیلمنظم مجامع علمى بین المللى و تعامل فرهنگى و علمى وتکنولوژیک جوامع مختلف جهان با یکدیگر گسترشیافته و در نتیجه نظامهاى آموزش و پرورش در مناطقمختلف جهان را دست کم از لحاظ ساختار به یکدیگرنزدیک ساخته است، این قرابتها و شباهتهاى ناشى از آن،زمینه را براى اقتباس الگوهاى آموزش و پرورش ازیکدیگر فراهم کرده است. (2)
2. گسترش دامنه آموزش و پرورش
در حالى که در قرن گذشته اصطلاح Education درزبانهاى مهم مغرب زمین یا معادل آن در زبانهاى دیگر بهآموزش و پرورش در مراحل کودکى و نوجوانى یعنىآموزش رسمى محدود مىشد، در قرن بیستم این کلمهمفاهیم و مصادیق وسیعترى به خود گرفته و به قولگاستون میالاره (G.Mialaret) استاد معروف فرانسوى،در چهار جهت گسترش یافته است. (3) بهاین معنى که:
الف) دوره آموزش و پرورش بر اثر پژوهشهاى روانشناسان (بویژه روانکاوان) و جامعه شناسان «از بالا وپایین» طولانى شده است. به طورى که در اکثر کشورها،آموزش و پرورش پیش از مرحله دبستان یعنى در حدود5 - 4 سالگى و حتى زودتر آغاز مىشود و پایان آن نیزدر کشورهاى توسعه یافته تا 18 سالگى تمدید شده است.از سوى دیگر، پیشرفتسریع علوم و فنون و اطلاعات،آموزش رسمى مدرسهاى را براى رفع نیازهاى علمىو فنى ناکافى نموده و تاسیس دورههاى بازآموزىوآموزش حین خدمت و آنچه را که در دهههاى اخیر«تربیت مداوم» مىنامند ضرورى ساخته است. بهعلاوه، کاهش ساعات کار در کشورهاى صنعتى و عوامل دیگر،فرهنگ «اوقات فراغت» را پدید آورده است و افراد را بهمطالعه و تحصیل اطلاعات جدید برانگیخته و در حقیقتاجراى شعار «زگهواره تا گور دانش بجوى» را میسر ساختهاست. ظهور دانشگاههاى باز (4) (آزاد) و دانشگاههاىموسوم به دانشگاههاى دوره سوم که مخصوص سالمندانو بازنشستگان است جلوه دیگرى از تداوم و استمرارآموزش و پرورش در سراسر زندگى انسان در این قرناست.
ب) امروز، آموزش و پرورش تنها در آموزشگاه بهمعنى سنتى کلمه صورت نمىگیرد، بلکه نهادهاىآموزشى دیگرى به موازات آن و یا پس از آن در این امردخالت دارند. مهمترین این نهادها را مىتوان وسایلارتباط جمعى (یا رسانههاى گروهى) یعنى مطبوعات ورادیو و تلویزیون و در سالهاى اخیر اینترنت دانست. اماکار این نهادهاى آموزشى موازى همیشه مکمل تربیتآموزشگاهى نیستبلکه، گاه اثر آنها را خنثى مىکند.
ج) در حالى که در گذشته در آموزش عملا به یکى ازابعاد شخصیت دانشآموز (مثلا هوش یا حافظه) بیش ازجنبههاى دیگر توجه مىشد، در قرن بیستم بر اثرپژوهشهاى روان شناسان و ظهور مکاتب جدید (مانندمکتب گشتالتیا مکتب شخصیت گرایى) تربیتهماهنگ شخصیتبه عنوان ترکیب یا کل عناصر ادراکىو عاطفى به هم پیوسته، تربیت همه جانبه وجود متربى و نهیک یا دو بعد آن هدف قرار مىگیرد یا دست کم آرمانهمگان در آموزش و پرورش به چنین صورتى درآمدهاست.
د) گسترش دیگر مفهوم آموزش و پرورش با گسترش«فرایندهاى تربیتى» همراه است، به این معنى که «اوضاعتربیتى کنونى را نه مىتوان به یک معلم در برابر شاگردبرگرداند و نه حتى به یک استاد در برابر یک گروه...» بهبیان دیگر، افراد و گروههاى متفاوتى با شیوه خاص خوددر تربیت دخالت مىکنند.
3. همگانى شدن آموزش و پرورش
ویژگى مهم دیگر آموزش و پرورش در قرن بیستمهمگانى شدن (دموکراتیک شدن) آموزش و پرورشاست. (5) در این قرن همه ملتهاى جهان مایلند که درآموزش و پرورش هرگونه نابرابرى اعم از نابرابرىنژادى، قومى، اقتصادى و سیاسى از میان برداشته شود وکودکان و نوجوانان در این زمینه از حقوق برابر برخوردارشوند. این امر بىشک نتیجه دید جدید مردم جهان نسبتبه اهمیت و ضرورت آموزش و پرورش و نقش مهم آندر توسعه اقتصادى و اجتماعى است. همه مىدانند که اینتوسعه بدون پرورش هوش و شخصیت افراد از یک سو ولزوم یاد دادن یادگیرى آنها به طور مداوم از سوى دیگر،میسر نیست. و چون همگانى شدن آموزش و پرورش دربسیارى از کشورها به صورتهاى مختلف به تنزل کیفیتآموزش و پرورش انجامیده است، از نیمه دوم قرن بیستماقدامات گوناگونى براى جبران این نقیصه به عمل آمدهاست که مهمترین آنها را مىتوان سعى در بهتر کردنروشهاى تدریس و کاربرد تکنولوژى آموزش جدیدیعنى کاربرد رادیو و تلویزیون و وسایل سمعى و بصرى وابداع آموزش برنامهاى و نظایر آن دانست. این امر خودگسترش پژوهشهاى علمى در زمینههاى مختلف آموزشو پرورش را سبب شده است. مثلا در سالهاى1960-1970 در کشورهاى پیشرفته صنتعى بهویژه درآمریکا، پژوهش درباره روشهاى آموزش رونق مىگیردو تحقیقات روان شناسانى مانند ژان پیاژه سوئیسى توجهدست اندرکاران آموزش و پرورش را به خود جلبمىکند و نهضتى پا مىگیرد که مىتوان آن را «عقلانىکردن و سازمان دادن علمى» آموزش و پرورش شمرد. (6) توجه به ارزشیابى آموزش و پرورش و برنامه ریزىآموزشى (Educational Planning) و اقتصاد آموزش وپرورش نیز از پیامدهاى همگانى کردن آموزش و پرورشبراى حل مسائل آن است.
4. ارتباط روز افزونآموزشو پرورش باجامعه
ویژگى دیگر آموزش و پرورش در قرن بیستم، ارتباطتنگاتنگ و روزافزون آن با نهادهاى دیگر جامعه و توجهآن به نیازهاى آنها بویژه نیازهاى اقتصادى و اجتماعىاست. ظهور و گسترش دوره راهنماى تحصیلى و شغلى ومشاوره در مدارس، اهمیتیافتن آموزش فنى و حرفهاىدر سطوح متوسطه و عالى و تحول ساخت و برنامههاىاین آموزشها و متنوع شدن آنها، همه از آثار این آگاهى وتحول در آموزش و پرورش این قرن است. امروز اجراىبرنامههاى توسعه به معنى عام کلمه مربوط به انطباق نظامآموزشى با نیازهاى متعدد و متغیر حیات اجتماعى است.این گرایش چنانکه پیاژه مىنویسد پدید آورنده سه مسالهیعنى: 1. وحدت فرهنگ یا پایه مشترک آموزش;2. تحرک آموزشى (یا فراهم کردن امکان انتقال از یکرشته به رشته دیگر); 3. خلق و ابداع شیوههایى است کهدر جهت دهى یا «راهنمایى» دانشآموزان بکار مىرود. (7) در این قرن شیوههاى مذکور پیوسته علمىتر و کاملتر شدهاست و مجموع اطلاعاتى که در این زمینه بدست آمده،رشته علمى - کاربردى مهمى به نام مشاوره و راهنمایىتحصیلى و شغلى را پى ریزى کرده است. این تحولاتخود دگرگونیهاى دیگرى به همراه داشته است کهمهمترین آنها را مىتوان تغییر نسبتا منظم ساختارنظام آموزشى و برنامه و روشهاى آموزشى در اغلبکشورها دانست. بدین ترتیب، در اکثریت قریب بهاتفاق کشورها، بر اثر پدید آمدن نیازهاى پیوستهجدید اقتصادى و سیاسى و فرهنگى از یک سوو پیشرفت علوم تربیتى از سوى دیگر، در فواصل زمانىمعینى که همواره کوتاهتر مىشود و در قالب طرحهایىکمابیش دراز مدت«رفورم» و گاه انقلابهایى در حینجنگ جهانى و پس از و در انگلستان به نام Education Act مشاهده کرد. در ایران نیز در دوبازسازى نظام آموزش و پروش که یکى، چند سال پیشاز انقلاب اسلامى و دیگرى، پس از آن به وقوع پیوستهاست. مهمترین آن، طرح جدید بازسازى نظام آموزشمتوسطه پس از انقلاب اسلامى است. ضرورت بازسازىجزئى یا کلى ولى مداوم ساختار آموزشى در سراسرجهان، غالب کشورها و حتى کشورهاى پیشرفته را بامسائل بغرنجى که مهمترین آن کمبود بودجه و هیاتآموزشى کارآمد است روبرو ساخته، بهطورىکه انسانحتى در پیشرفتهترین کشورها هنوز نتوانسته است عدالتآموزشى را اجرا کند و هنوز تا بهره مندى کامل کودکان ونوجوانان طبقات محروم و کم درآمد جهان از آموزشمتوسطه و عالى فاصله بسیار است.
5. توسعه تحقیقات در زمینه آموزش و پرورش
یکى دیگر از ویژگیهاى مهم آموزش و پرورش در قرنبیستم توسعه پژوهشهاى علمى در زمینههاى مختلفآموزش و پرورش و کاربرد نتایج آنها در تصمیم گیریها وتدوین طرحهاى جدید آموزش و پرورش است. اینتحقیقات چنانکه پیشتر نیز اشاره شد معلول عواملگوناگونى است که مهمترین آنها لزوم بالا بردن کیفیتآموزش و پرورش در برابر گسترش کمى آن از یک سوو علاقهمند شدن متخصصان و پژوهشگران رشتههاىعلمى نزدیک به قلمرو تعلیم و تربیت مانند زیستشناسىو روانشناسى و علوم اجتماعى از سوى دیگر است. بدینترتیب، رفته رفته «پداگوژى» که بیشتر جنبه نظرى داشتنخستبه «پداگوژى آزمایشى» و سپس به علوم تربیتىمبدل گردید و این علوم که غالبا در کنار فلسفه و پیوسته بهآن و در چند رشته معدود تدریس مىشد و روش تحقیقدر آنها به تفکر درباره مسائل تعلیم و تربیت و تجربه نامنظم محدود مىشد، در مؤسسات (انسیتو) و مراکزپژوهشى تمرکز یافت و سپس به صورت دانشکدهها وکالجهاى علوم تربیتى یا روانشناسى و علوم تربیتىدرآمد. بارى، یکى از پدیدههاى مهم در قرن بیستم،اوجگیرى «علوم تربیتى» و پیشرفت تحقیقات میدانى وآزمایشى در مسائل آموزش و پرورش در کشورهاىپیشرفته جهان است. این وضع گرچه داراى مزایایى استکه به برخى از آنها اشاره شد، اما نتایج منفىاى نیز دارد کهمهمترین آنها تعدد دید گاهها و افراط در کاربرد روشهاىتجربى و تحقیقات کمى در آموزش و پرورش و کماعتنائى به جنبه ارزشى و فلسفى آن است و این وضعىاست که به شدت در این سالهاى پایانى قرن بیستم بهچشم مىخورد. چگونگى غلبه تحقیقات عینى و تجربىو کمى و انتقادهائى که به این گونه تحقیقات شده استزمینه را براى ظهور دیدگاهها و نظریههاى جدیدى که دربخش دوم به آن اشاره خواهد شد فراهم کرده است.
بخش دوم:وضع علوم تربیتى و فلسفه آموزش و پرورش
چنانکه گفتیم یکى از ویژگیهاى مهم آموزش و پرورشدر قرن بیستم، بهویژه در نیمه دوم آن پیشرفتبى سابقهمطالعات و تحقیقات عینى و تجربى درباره جنبههاىگوناگون تعلیم و تربیت است. در حقیقت، در حالى که دردو دهه نخستین این قرن «پداگوژى» یا علم تربیت که بنا بهتعریف برخى از دانشمندان آن (مانند امیل دورکیم)«نظریه تربیتى» یا به قول او «نظریه عملى» بود خلاصهمىشد (8) و به طور کلى تجارب روزمره مربیان و معلمان ودیدگاهها و روشهاى سنتى در تاریخ و اصول آموزش وپرورش و روانشناسى تربیتى را شامل بود، (9) در نیمه دومقرن بیستم رفته رفته و بر اثر پژوهشهاى متخصصان علوم ومعارف همپایه، رشتهها و شعبههاى تازهاى مانندجامعهشناسى پرورشى و اقتصاد آموزش و پرورش، مدیریت و سازمان آموزش و پرورش و برنامه ریزىدرسى و آموزشى که اکثرا علومى میان رشتهاى هستندبرآن افزوده شد، به طورىکه، امروزه با محاسبه رشتهفلسفه آموزش و پرورش که بیشتر جنبه نظرى دارد شماراین علوم یعنى علوم تربیتى به 16 رشته مىرسد. (10) اینپیشرفت نخست در دانشگاههاى آمریکا و سپس دردانشگاههاى اروپایى و مناطق دیگر جهان به وقوعپیوست و مقام علوم تربیتى را در میان علوم انسانى دیگربه عنوان علومى مستقل و داراى موضوع و روش خاصتثبیت کرد. بر اثر این تحولات از دهه 1970 و بعد، دراغلب دانشگاههاى جهان (و از جمله دانشگاههاى ایران) دانشکدههاى علوم تربیتى بوجود آمد یا مؤسساتتحقیقى به دانشکده مبدل گردید و دورههاى کارشناسى وکارشناسى ارشد (آ.ت) و دکترى در رشتههاى مختلفعلوم تربیتى تاسیس شد. از این گذشته، گاه در کناردانشکدههاى مذکور و گاه در خارج از دانشکده و حتىدانشگاه مراکز مهمى براى پژوهش در مسائل آموزش وپرورش با شرکت پژوهشگرانى که از دانشگاهها بیرونمىآمدند بوجود آمد. این تحولات از یک سو بر اثرتخصصى شدن تحقیق و تدریس این علوم، باعث ظهورنظریههاى جدید در زمینههاى مختلف نظیر برنامهها وروشهاى آموزش و ارزشیابى آن شد و از سوى دیگر، وبه دلیل تخصصى شدن مطالعات به تفکرات نظرى و همهجانبه درباره وقایع تربیتى پایان داد یا تبیین آنها و پاسخدادن به پرسشهاى اساسى آموزش و پرورش را دشوارساخت. امروز نیز با وجود گسترش آموزش و پرورشتطبیقى و فراهم بودن مبادله اطلاعات میان دانشگاهها ومراکز علمى دیگر، وضعى پدید آمده است مغایر بااعتدال که مهمترین آن علم گرائى افراطى و غفلت ازطرح و حل مسائل کلى بهویژه اهداف و آرمانهایى استکه بدون آنها پرورش انسان و پرورش شهروند خردمنددر هر جامعه میسور نیست. در واقع، یکى از مسائل بغرنجو مهمى که در پایان این قرن بشریتبا آن روبرو استتوجه بیش از حد به مسائل جزئى و افراط در تخصص ورواج تنگ نظریهائى است که پژوهشگران را از طرحمسائل مهم و اساسى مانند اینکه براى چه مىآموزیم وچه باید بیاموزیم و... باز داشته و دهن آنان را بیشتر بهاینکه چگونه مىتوان بهتر آموخت مشغول داشته است.در نتیجه، هر روز از شمار کسانى که بتوانند تناقضاتتربیتى را حل کنند و کثرت شناختى کنونى را به وحدتسوق دهند کاسته مىشود و کار بجائى رسیده است که دربرخى از دانشگاههاى مهم جهان، درس نظریههاى تربیتىیا فلسفه آموزش و پرورش را از برنامههاى خود حذفکرده و مطالعات تجربى و کمى در مسائل آموزش وپرورش را کافى دانستهاند. در حوزههایى هم که هنوزفلسفه آموزش و پرورش به چنین بىمهرى و به عنایتىدچار نشده است، هنوز فلسفه روشنگرى که بتواند با توجهبه ویژگیهاى روانى و اخلاقى و معنوى آدمى به عنوان فرداز یک سو و نیازهاى فرهنگى و اجتماعى جامعههاىانسانى از سوى دیگر به حل مشکلات اجتماعى کنونى(مانند نابرابریهاى اجتماعى و اقتصادى و پیشداوریهاىنژادى و قومى و خصومتها و نزاعهاى درون گروهى ومیان گروهى) نایل گردد، پدید نیامده است. این وضع درزمانى مشاهده مىشود که علوم انسانى و اجتماعى حقایقتازهاى را درباره حمایت فردى و اجتماعى و فرهنگىانسان روشن ساخته و هر یک به تنهایى یا با یارى علمدیگر مدعى چاره کردن مشکلات کنونى جهان هستند.
بررسى و نقد دستاوردهاى علوم تربیتى به معنى علومعینى و تجربى در این مختصر میسر نیست و لازم استدرباره هر یک از آنها جداگانه بررسى بعمل آید و توانائىکنونى آنها در پاسخ به سؤالات اساسى آموزش و پرورشدر جهان مورد ارزیابى قرار گیرد. با این همه، هرگاهپرسشهایى اساسى در آموزش و پرورش، چنانکه غالباعنوان شده و مىشود، این باشد که انسان کیست و چیستو داراى چه توانائیها و گرایشهایى است و این توانائیها وگرایشها را چگونه باید بکار گرفتیا او خود چگونه بایدبکار گیرد، مىتوان گفت که علوم انسانى و برخى از علومتربیتى امروزه قادرند به سؤال اول تا حدى پاسخ دهند. امااین پاسخهاى برآمده از تحقیقات تخصصى اولا یکطرفه و گاه متناقضاند و به مدد آنها نمىتوان به نظرىجامع نسبتبه طبیعت و ماهیت انسان دستیافت، ثانیا واز این مهمتر ذاتا قادر به نشان دادن سرنوشت انسان وسمت و سوئى که باید نیروهاى جسمانى و روانى وامکانات اجتماعى انسان را در جهت آن هدایت کرد، کاراین علوم نیست و دانش دیگرى مىطلبد که مىتوان آنرا فلسفه یا حکمت نامید. البته فیلسوفان یا اهل حکمتمىتوانند و باید از دستآوردهاى علوم انسانى و اجتماعىآگاه باشند و در تفکرات خود راجع به آینده آموزش وپرورش نیز از استنباطات دانشمندان این علوم تربیتى عینىبهره بگیرند، اما وظیفه دشوارتر و خطیرترى نیز بعهدهایشان است که علاوه بر عالم «هست»ها به قلمرو ارزشها وامور اجتماعى مربوط است و آن اظهار نظر درباره اهدافآموزش و پرورش و انسان استبه صورتى که در آیندهلااقل نزدیک در عصر و جامعه معینى باید باشد. این گروهمىتوانند در عین حالت فلسفى داراى بینش یا نگرشعلمى باشند - و حتى بهتر است که این مرحله را طى کردهباشند - و یا به کار تعلیم و تربیت مشغول باشند یا مانندروسو بیش از اهل عمل، اهل تفکر باشند. در قرن بیستم،کسانى مانند کرشن اشتاینر، کلاپارد، دورکیم، دیوئى وپیاژه نه تنها به نحوى به کارآموزش پرداختهاند، بلکه دریکى از علوم مربوط به انسان داراى تحقیق و تالیفاند،یعنى هم در عالم علم دستى نیرومند دارند و روشهاىپژوهشى علمى را عمیقا و در عمل مىشناسند و همتوانستهاند تا اندازهاى با موضعگیرى به اصطلاح فلسفى،از حد علم به معنى تجربى و عینى آن فراتر رفته دربارهانسانى که باید باشد یا «بشود» بیندیشند و بدین نحو درعرصهآموزش و پرورش «رهنما» باشند. البته غالبدانشمندان علوم انسانى و علوم تربیتى عینى بهویژه در نیمهدوم قرن بیستم به بیان گوشهاى از «پدیدهها» یا«فرایندها»ى آموزشى و پرورشى اکتفا مىکنند. چنانکهمتفکرانى در قلمرو فلسفه نیز هستند که به آموزش وپرورش عملى نپرداخته و هیچگاه به جد در این وادى قدمنگذاشتهاند، اما از تفکرات فلسفىاشان درباره هستىانسان و سرنوشت او، یا از دیدشان درباره سلسله مراتبارزشها مىتوان به یک سلسله استنتاجاتى دست زد که برروى هم نوعى فلسفه آموزش و پرورش بشمار مىرود.فقط آنچه معلوم نیست این است که اگر خود از این دروارد شده و درباره امور تربیتى اظهار نظر مىکردند آیا باآنچه ما امروز از گفتههایشان استنباط مىکنیم موافق بودندیا نه.
وضع بسیارى از فلاسفه «اگزیستانس» یا هستىگرایان (11) و طرفداران فلسفههاى موسوم به فلسفه تحلیلى یاآنان که در کسوت «فرانوگرایان» (پست مدرنیستها) (12) بهنقد آراء فلسفى معاصر مىپردازند چنین است.
پژوهشگرانى که سعى کردهاند با مطالعه و مقایسهآراى تربیتى دانشمندان و فیلسوفان یا اندیشهورانتربیتى به صورتى که در پایان قرن بیستم شناخته شدهاست، دورنماى فلسفه آموزش و پرورش را در این زماننشان دهند، انگشتشمارند. با این همه، کسانى که در اینکار موفق شدهاند تا دهه 1970، مهمترین دیدگاههاىفلسفى یا مکاتب فلسفه آموزش و پرورش را به تبعملاکهاى مقبول در عالم فلسفه به دو دسته قدیم(کلاسیک) و جدید طبقهبندى کرده، دسته دوم را (مانندنلر) (13) نظریههاى تربیتى نامیدهاند نه مکتب تربیتى. مکاتبقدیم فلسفه آموزش و پرورش را اکثرا در قالب مکتباصالت معنى یا تصور (ایدهآلیسم) و اصالت واقع(رئالیسم) و اصالت طبیعت (ناتورالیسم) و اصالت عمل(پراگماتیسم) و اصالت وجود یا هستى (اگزیستانسیالیسم)و مکتب تخصصى جدید (نئوپوزیتیویسم) یا مکتبتحلیل منطقى خلاصه و بیان کردهاند. در این اواخر نیزچنانکه اشاره شد تفکرات انتقادى جدیدى که عنوانفرانوگرائى (Post Modernisme) به خود گرفته استبرآنها افزوده شده است. (14)
شرح تفصیلى این دیدگاه یا مکتبها و نظریههاىجدیدتر را مىتوان در کتابهایى خواند که غالبا استادادانغربى (اکثرا آمریکایى) نوشتهاند و برخى از آنها ترجمه واز برخى دیگر در کتب مؤلفان فارسى به وفور اقتباسشده است.عیب طبقهبندى که در بالا به آن اشاره شد وتالیفات مبتنى بر آن، انتزاعى بودن و حتى تصنعى بودنآن است; به این معنا که نویسنده نخست قالبهائى را درفکر خود برگزیده که کم و بیش در فلسفه یا تاریخ آنوجود دارد و به آنها عنوان مکتب فلسفه آموزش وپرورش داده است. سپس سعى کرده است آراء تربیتىصاحبنظران بزرگ تعلیم و تربیت را به نحوى در اینقالبهاى مکتبى بریزد. ثانیا چنین پنداشته است که همیشهمیان آراء تربیتى و مکاتب فلسفى پیوندهاى منطقى وضرورى وجود دارد، در صورتىکه همیشه چنین نیست وهمانطور که آقاى م.ع. نقیب زاده، در نقد این گونهبرداشت نوشته است: «... از یک سو همه فیلسوفان بهبرپاکردن سیستمهاى فلسفى نپرداختهاند و حتى بسیارى ازآنان، آن را ناروا شمردهاند; از سوى دیگر چنین نیست کههمه اندیشههاى فیلسوفان به طور دقیق در یک سیستممشخص جاى گیرند. نکته دیگر این که فلسفه آموزش وپرورش چه بسا با پرسشهایى سر و کار دارد که ویژه آنند،پرسشهایى که از اندیشههاى کلى متافیزیک وهستىشناسى (15) بر نمىآیند...» (16) بنابر این بهتر استبا توجهبه پرسشهایى ویژه آموزش و پرورش و پاسخهاى مستقیمو مناسبى که به آنها داده شده است درباره فلسفه آموزشو پرورش و وضع آن در نیمه دوم قرن بیستم اظهار نظرکرد.
در این زمینه تا آنجا که ما اطلاع داریم، مطالعاتچندانى صورت نگرفته است. با این همه، یکى از کسانىکه سعى کردهاند با توجه به آنچه در این خصوص در عالمپژوهشهاى فلسفى مىگذرد، رده بندى تازهاى بدستدهند، آقاى ایوبرتران، (17) استاد یکى از دانشگاههاى کانادا(یعنى (Tele - Universite است. وى در کتابى زیرعنوان نظریههاى معاصر آموزش و پرورش (18) پس ازبررسى نظریههاى قدیم و جدید در آموزش و پرورش،آنها را در هفت نظریه (فلسفه) به این شرح طبقه بندىمىکند:
1 - نظریههاى معنویت گرا 2 - نظریههاى شخص گرا 3 - نظریههاى روانى - شناختى 4 - نظریههاى تکنولوژیک 5 - نظریههاى اجتماعى - شناختى 6 - نظریههاى اجتماعى 7 - نظریههاى علمى (آکادمیک)
به عقیده این نویسنده، مىتوان نظریه پایدار گرائى (یاجاودانگرائى (Perennialisme آمریکائى را در زمرهنظریههاى معنویتگرا و نظر انسانگرائى رومانتیک را درزمره نظریههاى شخص گرا و نظریه رفتارگرائى را درزمره نظریههاى تکنولوژیک و نظریه عملگرایى را درعداد نظریههاى اجتماعى - شناختى و نظریهپیشرفتگرائى را در شمار را در زمره نظریههاىآکادمیک دانست. (19) از قرائن بر مىآید که از دهه 1980،اغلب صاحبنظران که از نظریههاى علمى و فلسفههاىموجود درباره آموزش و پرورش مانند دغدغههاى دیگرخسته شدهاند، بیش از پیش به نظریههایى که جنبه معنوى(دینى یا عرفانى) دارند گرایش نشان مىدهند. حتى درنوشتههاى روانشناسانى مانند مازلو که او را انسانگرامىنامند، این گرایش دیده مىشود. وى از انسانگرایىدفاع مىکند و بالاترین انگیزه انسانى را تحقق شخصیتیاخود شکوفایى مىداند. اما چنانکه از نوشتههاى اخیر او برمىآید «مىخواهد از این روانشناسى که بیش از اندازهمستغرق در شخصیت است پافراتر نهاده به سوى بینشىعرفانى که خود آن را نظریه چ مىنامد، حرکت کند. درحقیقت، اندیشه این دانشمند از سه مرحله گذشته استیعنى از رفتارگرائى به انسانگرائى و از انسانگرائى به نوعىعرفان (Mysticisme) سیر کرده است.» (20) به عقیده وى «بهیک تعبیر تربیت عبارت است از شناختخود در تعلق ووابستگى او به جهان. به عبارت دیگر، هدف این است کهدانشآموز بداند کیست و بتواند نداهاى درونى خود رابشنود و معنى زندگانى خود را کشف کند.» و این هماناست که مازلو آن را «زیستشناسى سوبژکیتو» (21) و ارضاءنیازهاى برتر انسان (22) مىنامد.
در غرب کسان دیگرى مانند هرمن (Herman) و فرگسون (Fergueson) در همین مسیر گام برمىدارند.به نظر هرمن، هدف تربیت جستجوى مطلق است.او روشها و فنونى را پیشنهاد مىکند که تغییردهنده شخصیت و تسهیل کننده این جستجو باشد،و وجوه متعدد شعور و خودآگاهى را پرورش دهد.به نظر او فعالیتهاى تربیتى به منزله فنون تغییرشخصیتیا پیروى از فلسفه استعلائى وجودى (Existential Teanceendentalisme) است و کانوناین فعالیتها، بىشک شخص متربى است. (23) بدینسان،مىتوان هرمن را در زمره فلاسفه اگزیستانس معنویت گرادانست. تربیت مبتنى بر فلسفه او به اتحاد و رهایى ازتفکیک فرد و جامعه و جامعه (به معنى اعم کلمه) با جهانمىانجامد. فرگسون نیز تربیتى را پیشنهاد مىکند کهمعطوف به ماوراء شخصیت (Transpersonnel) و یکىاز لوازم تجدید حیات معنوى است. به عقیده او، مدارسامروز، تصویر نادرستى را از واقعیت در اذهان ایجادمىکنند به این معنا که فىالمثل معرفت انسانى را به علممادى محدود و کل را به اجزاء تقسیم کرده، شخص را ازدرک کلیت و استمرار باز مىدارند. در حالى که به نظر اوتربیتباید معطوف به کل هستى و معنویت و بنابراین،همه جانبه و معنوى باشد. زیرا، تنها چنین تربیت جامع ومستمر و معنوى مىتواند جامعه معنوى (Communaute) و اتحاد راستین را تحقق بخشد و تنها شخصیت انسانى بهصورت کل و جامع آن قادر است چنین تربیتى را پذیراباشد. (24) بارى، مىتوان به سخن کوتاه چنین گفت: در اینسالهاى پایانى قرن بیستم نظریههاى جدید به نوعىمعنویت و کثرت در وحدت، گرایش دارند و شرطضرورى تربیت کامل را تعالى و فرا روى از انسان مدرکو جهان و نیز ترک خود بنیادى (Subjectivite) مىدانند.به عبارت دیگر، به نظر آنان تربیتباید معنوى باشد وتربیت معنوى، تربیتى متعالى است و تربیت متعالى عبارتاست از آزاد ساختن خود از دوگانگىهاى مدرک (Subject) و مدرک (object) و شخص (Personne) وکیهان (Universe) و تلاش براى نیل به یگانگى در عینکثرت و سرانجام قرب به یگانهاى که همه عالم از اوست. چنین تربیتى مستلزم «استماع و قبول و شهود و عشق وایثار و همنوایى معنوى» است که در بالاترین مرحله بهصورت عشق به درک حقایق و جستجوى لذت بزرگآموختن متجلى مىشود.
بیان این فلسفه آموزش و پرورش و مقایسه آن بانظریههاى دیگرى که از آنها سخن به میان آمد فرصت ومجال وسیعترى مىطلبد. آنچه تا اینجا به عنوان نوعىاستنباط و با توجه به خواستها و اندیشههاى کنونى دربارهآموزش و پرورش مىتوان گفتشاید این باشد که در اینسالهاى آخر قرن بیستم و در آستانه طلوع قرن بیست ویکم، تربیتبدون معنویت، بشر خسته از عواقب علم وتکنولوژى را ارضا نمىکند و نظریههایى در آینده پذیرفتهخواهد شد که انسان را به کمالى بالاتر از آنچه امروزجهان مادى القا مىکند نزدیکتر کند و این گفته شاید تعبیردیگرى باشد از این سخن آندره مالرو (25) ، نویسنده معروففرانسوى، آنجا که مىگوید: «قرن بیستم و یکم قرنى دینىخواهد بود یا قرنى نخواهد بود.»
مآخذ -
الف - مآخذ فارسى
1 - پیاژه، ژان، روانشناسى و دانش آموزش و پرورش،ترجمه علیمحمد کاردان، چاپ سوم، دانشگاه تهران،1371.
2 - دانشکده روانشناسى و علوم تربیتى دانشگاه تهران،مجله روانشناسى و علوم تربیتى، سال دوم، شماره 1- 4، 1375.
3 - دورکیم، امیل، تربیت و جامعهشناسى، ترجمهعلیمحمد کاردان، دانشگاه تهران، 1375.
4 - شاتو، ژان، مربیان بزرگ، ترجمه دکتر غلامحسینشکوهى، دانشگاه تهران، 1355.
5 - مدلین ک.مدلین، تاریخ آراء تربیتى در غرب، ترجمهدکتر فریدون بازرگان، 1353.
6 - میلاره گاستون، معنى و حدود علوم تربیتى، ترجمهعلیمحمد کاردان، دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1375.
7 - نقیب زاده میر عبدالحسین، نگاهى به فلسفه آموزش وپرورش، چاپ پنجم، طهورى، 1374.
8 - نلر، جرج ف.، آشنایى با فلسفه آموزش و پرورش،دانشگاه تهران، 1356.