رسیدن به راز گل و گلبرگ
آرشیو
چکیده
متن
مقدمه
در فصلنامه حوزه و دانشگاه، شماره هفتم، خلاصهاى از کتاب نگریستن از ناکجا، تالیف ثامس نیگل، به ترجمه دوست گرامى آقاى مصطفى ملکیان انتشار یافت. چکیده این مقاله چنین بود «اینکه اشیاء چگونه به نظر انسان بیایند هم به ماهیت جهان بستگى دارد و هم به هویت و طبع شخص مدرک».
اینجانب، بر این مقاله نقدى نوشتم که شامل هفت اشکال بر این نظریه بود، این نقد در شماره هشتم همین مجله انتشار یافت، مترجم محترم در شماره دهم همین مجله (بهار 76) از ادعاى آقاى نیگل دفاع کردهاند و به هفت اشکال مزبور پاسخ گفتهاند، مقالهاى که در پیش رو دارید در رد انتقادات مترجم محترم تنظیم شده که اینک به نظر خوانندگان گرامى مىرسد.
1. مدافع محترم با اشاره به نظر آقاى نیگل گفتهاند:
«کسى که به قول منقول در قطعه بالا قائل است جهان هستى را به «من» و «جز من» تجزیه مىکند و مىگوید «من» هرگز نمىتواند «جز من» را چنانکه هستبشناسد. آنچه در فرایند شناخت روى مىدهد این است که هر یک از «من» و «جز من» با ساختار و کارکردى که دارد با دیگرى کنش و واکنش مىکند، حاصل این فعل و انفعال متقابل، حصول امر ثالثى است که در ذهن مدرک تحقق مىیابد پس «من» به خود «جز من» یعنى شىء فى نفسه علم پیدا نمىکند».
پاسخ: مدافع محترم با اینکه درصدد دفاع از نظریه آقاى نیگل بودهاند ولى عملا و ناخواسته خط بطلانى بر آن کشیدهاند، زیرا وقتى ایشان جهان هستى را به «من» و «جز من» تقسیم کردهاند و روشن است که آراء و نظرات دیگران بالنسبه به ایشان از بخش اول محسوب نمىشود، پس باید گفت همه آنچه اینجانب دراشکالات هفتگانه تقریر نمودهام از بخش دوم است و در اینجا قضیه از دو حال بیرون نیست، یا ایشان به موجب اینکه گفتهاند «من» هرگز نمىتواند «جز من» را چنانکه هستبشناسد ملتزمند که انتقادات اینجانب را چنانکه هست نفهمیدهاند که در این صورت باید گفت، هر تیر انتقادى که ایشان به طرف اشکالات پرتاب نمودهاند به هدف نرسیده و آنها همچنان به قوت خود باقى است; زیرا طبق گفته ایشان آنچه از اشکالات فهمیدهاند چیزى است متقاوت با آنچه تقریر کردهام و در این صورت چگونه اشکالى را که نفهمیدهاند پاسخ دادهاند؟! یا ایشان ملتزمند که انتقادات مزبور را چنانکه هست فهمیدهاند; که در این صورت اعتراف کردهاند که «من» مىتواند «جز من» را چنانکه هستبشناسد و باید بپذیرند که بالاخره خدا شیر بى دم و سر و اشکمى خلق کرده که بتواند اشیاء را چنانکه هستبشناسد; چیزى که آقاى نیگل نمىپذیرفت.
2. خلاصه اشکال اول این بود که اگر چگونه به نظر آمدن اشیاء به هویت انسان آگاه وابسته باشد، در این صورت هیچ حکمى در هیچ گزارهاى مصداق واقعى و بیرونى نخواهد داشت; زیرا هویتشخص مدرک که از عوامل تحقق حکم فرض شده در بیرون ذات آن شخص وجود ندارد، پس براى هیچ حکمى در خارج مصداق واقعى نیست، و بنابراین، هر گزارهاى با واقع ناهمگون خواهد بود، و در نتیجه غلط و ناصواب است.
پس صدق نظریه آقاى نیگل مستلزم کذب همه نظرات است، و چون سخن آقاى نیگل هم از این جمله است، پس باید گفتخود این نظر هم باطل است، و در نتیجه از صدقش کذب آن لازم مىآید. مدافع محترم، در رد این بخش، چنین گفتهاند «به اعتقاد نگارنده قول مذکور مستلزم کذب خود نیست; زیرا در جمله «هر نظر متکى استبر خصائص سرشت صاحب آن نظر» مراد از نظر، نظر وجود شناختى است; یعنى نظر یا طرز تفکرى که راجع به بخشى از جهان هستى است که از آن به «جز من» تعبیر کردیم، و پیداست که خود این نظر، نظرى است معرفتشناختى و بنابراین مشمول خود نیست.
پاسخ: اولا بر اساس تعریفى که مدافع محترم از وجود شناختى ارائه دادهاند، باید گفت معرفتشناختى، خود زیر مجموعه وجود شناختى است; زیرا معرفت در تقسیم جهان هستى به «من» و «جز من» از بخش دوم محسوب مىشود، از طرفى ایشان، نظرات راجع به «جز من» را وجود شناختى مىدانند پس نظرات مربوط به معرفت که خود زیر مجموعه «جز من» است نظرات وجود شناختى خواهد بود. و اگر طبق فرض، آراء مربوط به وجود شناختى، به دلیل وابسته بودن به هویت صاحب راى، خلاف واقع باشد، باید نظر آقاى نیگل هم که زیر مجموعه همین بخش است، خلاف واقع باشد; و بنابر این طبق تقریر گذشته، از صدق این نظریه کذب آن لازم مىآید. ثانیا فرض مىکنیم مراد آقاى نیگل از نظرات مذکور شامل نظرات معرفتشناختى نباشد، بلکه فقط نظرات مغایر با معرفتشناختى را بگیرد ولى با این حال، اشکال خودشکنى همچنان باقى است; زیرا اگر چگونه به نظر آمدن جهان «جز من» به هویتشخص صاحب راى بستگى داشته باشد، بر اساس مطالبى که در ابتداى بند 2 توضیح دادیم باید بگوئیم هیچ نظر وجود شناختى واقع نما نیست، بلکه تمام آنها کاذب و غلطند، و اگر مساله چنین باشد باید در هر گزارهاى، واقع خلاف آن چیزى باشد که بدان معقتدیم و در نتیجه از هر گزارهاى که باور داریم یک گزاره صادق و واقع نما متولد مىشود، به عنوان نمونه، اگر هر گزارهاى غلط باشد، باید مثلا گزاره «زمین متحرک نیست» غلط باشد; ولى این گزاره وقتى غلط و کاذب است که، زمین متحرک باشد; زیرا اگر زمین متحرک نباشد، گزاره «زمین متحرک نیست» گزاره غلطى نخواهد بود. پس اگر بنا شد گزاره «زمین متحرک نیست» کاذب و غلط باشد، باید گزاره «زمین متحرک است» صادق و واقعنما باشد. پس، از اینکه هر گزارهاى غلط است نتیجه شد که گزاره «زمین متحرک است» گزاره صادق و مطابق با واقع است. و در نتیجه از اینکه «همه نظرات وجودشناختى کاذب و غلط هستند» استنتاج مىشود که «چنین نیست که همه نظرات وجود شناختى کاذب و غلط باشند» پس صدق نظریه آقاى نیگل مستلزم کذب اوست.
3. در اشکال اول، روشن شد اگر چگونه به نظر آمدن اشیاء به هویتشخص صاحب راى بستگى داشته باشد، باید تمام آرا و نظرات غلط و ناصواب باشد، و چنین نتیجهاى به همان پارادوکس مشهور دروغگو منجر مىشود، که از صدق آن کذبش لازم مىآمد. مدافع محترم گفتهاند گزاره «تمام آراء و نظرات غلط و ناصوابند» را نه تالى مىتوان دانست و نه فاسد، تالى نمىتوان دانست چون این نکته همان نظریه آقاى نیگل است و فاسد نمىتوان دانست چون برهانى بر فسادش اقامه نشده است.
پاسخ: الف آنچه به عنوان تالى فاسد در اشکال اول بیان شده بود پارادوکس و تناقضى بود که از گزاره «تمام آراء و نظرات غلطاند» لازم مىآمد نه خود این گزاره و بطلان تناقض هم دلیل بر فساد این تالى استبنابراین آنچه به عنوان تالى ذکر شده هم تالى است و هم فاسد.
ب علاوه بر بیان فوق مىتوان چند تقریر زیر را براى ابطال گزاره «تمام آراء و نظرات غلط و ناصوابند» بیان نمود.
تقریر اول اگر تمام آراء، غلط و ناصواب باشند، پس گزاره «این گل سرخ است»نیز غلط است و این گزاره وقتى غلط خواهد بود که واقع، خلاف این باور ما باشد یعنى این گل واقعا سرخ نباشد; زیرا اگر واقعا سرخ باشد گزاره «این گل سرخ است» واقع نما و صادق خواهد بود و این خلاف فرض است; پس اگر پذیرفتیم گزاره «این گل سرخ است» غلط است، باید بپذیریم که این گل واقعا سرخ نیست ولى این باور خود نظرى از نظرات است و قاعده کلى این بود که هر نظرى غلط و ناصواب است، بنابراین طبق فرض باید بپذیریم و معتقد شویم که گزاره «این گل سرخ نیست» نیز غلط است ولى این گزاره وقتى غلط است که این گل واقعا سرخ باشد; زیرا اگر واقعا این گل سرخ نباشد در این صورت گزاره «این گل سرخ نیست» غلط نخواهد بود بلکه واقع را همانگونه که هست نشان مىدهد، پس براى غلط بودن گزاره «این گل سرخ نیست» باید واقعا این گل سرخ باشد و در اینجاست که باید گفت از اینکه هر نظرى غلط و ناصواب باشد لازم مىآید که واقعا این گل هم سرخ باشد و هم سرخ نباشد و این بالصراحه تناقض است.
تقریر دوم اگر همه آراء و نظرات غلط باشند پس گزاره «بعضى چیزها صفتى و خاصیتى دارند» نیز غلط و کاذب خواهد بود ولى این گزاره وقتى غلط خواهد بود که واقع، خلاف این عقیده و باور ما باشد; یعنى هیچ چیز در متن واقع هیچ گونه صفتى و خاصیتى نداشته باشد; زیرا اگر چیزى واقعا صفتى داشته باشد گزاره «بعضى اشیاء صفتى و خاصیتى دارند» غلط نخواهد بود بلکه واقع را همانگونه که درست نشان مىدهد و گزارهاى واقعنما و صادق خواهد بود که این خلف است، پس براى اینکه گزاره مفروض غلط باشد باید «هیچ چیز هیچگونه صفتى نداشته باشد» ولى این گزاره خود به تناقض منجر مىشود چون طبق فرض تمام اشیاء واقعى حداقل داراى این صفت (صفت مخالفتبا باورهاى ما) هستند بنابراین «هر چیز حداقل یک صفت دارد» و روشن است که بین این گزاره و گزاره فوق که مىگفت «هیچ چیز هیچ صفتى ندارد» بالصراحه تناقض موجود است، پس گزاره «همه آراء و نظرات غلطاند» به دلیل منجر شدن به تناقض باطل است.
تقریر سوم اگر همه آراء و نظرات غلط باشند پس گزاره «واقعیتهائى وجود دارد» نیز غلط و باطل است و اگر این گزاره غلط باشد، باید هیچ محمولى بر هیچ موضوعى ثبوت نداشته باشد; زیرا ثبوت هرگونه محمولى بر هر موضوعى نوعى واقعیت است (که مفروض خلاف آن است) و اگر پذیرفتیم که هیچ محمولى بر هیچ موضوعى ثبوت ندارد باید بپذیریم که غلط بودن هم، بر همه آراء و نظرات بشرى ثبوت ندارد و بنابراین باید گفت «همه آراء و نظرات غلط نیستند» پس گزاره «همه آراء و نظرات غلطاند» نتیجه داد که «همه آراء و نظرات غلط نیستند» یعنى به کذب خود منجر مىشود.
تقریر چهارم در بین گزارههاى بشرى گزارههائى وجود دارد که مفهوم و مصداق هر دو نزد ما حضور دارند و ما به راحتى مىتوانیم انطباق مفهوم با مصداق واقعى را بالوجدان بیابیم و به صدق آن اعتراف کنیم. مثلا اگر شخص «الف» از حادثهاى ترسیده باشد گزاره «شخص الف ترسیده است» وقتى به گوش همین شخص رسید او به خوبى انطباق مفهوم و مصداق این گزاره را بالوجدان مىیابد زیرا اصل واقعیت و نسخه برگرفته شده از آن هر دو در نزد او حضور دارند و او با مقایسه بین مفهوم گزاره و اصل واقعیت که با علم حضورى آن را مىیابد مىتواند صدق و واقع نمایى گزاره مذکور را بالوجدان بیابد. نظیر این بیان در سائر حالات نفسانى مثل غم، شادى، اراده، شک، یقین، عشق، و غیره وجود دارد.
بنابراین قضایاى حاکى از چنین واقعیتهایى بدون شک صادق هستند; پس گزاره «همه آراء و نظرات غلطند» نمىتواند گزاره درستى باشد. 4 در اشکال اول آمده بود «اگر چگونه به نظر آمدن اشیاء به هویتشخص دراک بستگى داشته باشد، خاستگاه هر معنایى فقط ذهن شخص دراک است و در بیرون ذهن او براى آن معنى مصداقى یافت نمىشود».
مدافع محترم گفتهاند «در باب موطن معلومات باید گفت که نه فقط به مقتضاى قول مذکور بلکه به مقتضاى جمیع اقوال، معلومات آدمى موطنى جز ذهن ندارد.» پاسخ:
اگر شخصى باور کرد که زمین متحرک است، حرکتبراى زمین اگر به هویت صاحب باور وابسته باشد، این وابستگى مانع از این است که زمین در خارج از هویتشخص مفروض متحرک باشد; چون حرکت معنایى است که یکى از عوامل بوجود آمدن حقیقت آن، هویتشخص دراک است. بر این اساس در خارج از ذات شخص مفروض که این عامل وجود ندارد ممکن نیست این حقیقتشکل گیرد و وجود یابد; اما اگر کسى مبناى مفروض را باطل دانست و تشکل معناى حرکت و وجود یافتن آن را به هویتشخص دراک وابسته ندانست این استقلال و عدم وابستگى، به حرکت این آزادى را خواهد داد که در خارج از هویتشخص مفروض وجود یابد چون حرکت در حقیقت و وجودش به هویت کسى وابسته نیست و بنابراین نبود هویت دراک در خارج ذهن مانعى براى تحقق او در خارج نیست، پس بین نظر آقاى نیگل و نظرات مخالف فرق است.
5. اشکال دوم بر آقاى نیگل این بود که چون مطابق نظر ایشان چگونگى فهم انسان از اشیاء به هویتشخصى شخص دراک بستگى دارد، بر این اساس هیچ دو نفرى نمىتوانند از موضوع واحدى فهم یکسانى داشته باشند و بر این اساس، تعلیم و تعلم، وجود زبان مشترک، وضع قوانین و وجود نزاع علمى هیچ یک امکان پذیر نیست.
مدافع محترم در جواب گفتهاند از اینکه همیشه فاصلهاى هست میان جهان «جز من»چنانکه فى نفسه هست و جهان «جز من» چنانکه بر من مىنماید لازم نمىآید دو تن نتوانند بر سر نکته واحدى تفاهم کنند; زیرا کافى است که جهان «جز من» بر من هر یک به یک صورت جلوه کند... به قدر اشتراک ساختار و کارکرد دو ذهن مىتوان انتظار داشت که جهان «جز من» بر صاحبان آن دو ذهن یکسان بنماید.
پاسخ: اینکه ساختار ذهن انسان «الف» و انسان «ب» و عملکرد آنها یکسان هستند خود از گزارههاى وجود شناختى است; چون این دو انسان و ساختار و عملکرد ذهنى آنها در تقسیم جهان هستى به «من» و «جز من» از بخش دوم محسوب مىشوند و فرض بر این بود که همه گزارههاى وجود شناختى غلط و باطلند چنانکه مدافع محترم در همین بخش هم بدان تصریح دارند. بنابراین مدافع محترم و نیز آقاى نیگل اینجا یا باید از مبناى مذکور دستبردارند و بگویند این گونه گزارههاى وجودشناختى صادق و واقعنما هستند که این همان مطلوب ماست و یا باید حفظ مبنا کنند و بگویند این گونه گزارهها هم غلط و باطلند که در این صورت اشکال عدم امکان تفاهم همچنان باقى است; چون وقتى یکسان بودن ساختار ذهنى انسان «الف» و «ب» سخنى غلط و باطل بود باید گفت این دو انسان به حسب واقع مشترکاتى ندارند و ساختار ذهنى آنها و عملکردشان واقعا یکسان نیستند و با اختلاف و تغایر بین دو ساختار ذهنى فهم مشترک و یکسان بر مبناى نظریه آقاى نیگل تحقق پذیر نیست.
6. مدافع محترم در دنبال اشکال دوم گفتهاند «از اینکه حتى دو تن نتوانند بر سر نکته واحدى به معناى دقیق واژه تفاهم، تفاهم کنند چگونه مىتوان نتیجه گرفت که همه زندگى بشرى و حیوانات دستخوش اختلال مىشود؟» پاسخ: کافى است مدافع محترم توجه کنند که انسانها در فضائى که ممکن نیست مکنونات خود را به دیگران تفهیم کنند نمىتوانند خواستهها و نیازهاى متقابل خود را به دیگران بفهمانند. اگر انسان «الف» خواستههاى خود را آنطور که در نظر دارد بتواند به انسان «ب»تفهیم کند در این صورت علم انسان «ب» به خواستههاى انسان «الف» واقع نما و صادق خواهد بود و این خلاف فرض است. پس طبق فرض باید هیچ انسانى نتواند خواستههاى خود را آنطور که در نظر دارد به دیگرى بفهماند و این به روشنى مستلزم اختلال نظام زندگى است. اکثر نیازهاى بشر توسط دیگران رفع مىشود و اگر گرسنه محتاج به غذا نتواند ابراز نیاز کند چارهاى جز مرگ ندارد.
7. اشکال سوم این بود که نظریه آقاى نیگل مستلزم ارتفاع نقیضین است زیرا به کذب همه گزارهها حتى آنهایى که طرفین نقیض هستند منجر مىشود و این همان ارتفاع نقیضین یا خالى شدن واقعیت از هر دو طرف نقیض است که بالضروره محال است.
مدافع محترم در جواب گفتهاند اگر مراد از «واقع»، اشیاء فىانفسهاستباید گفت که اعتقادات ما نفیا و اثباتا ناظر به آنها نیست. هر نفى و اثباتى راجع استبه ظواهر نه امور نفس الامرى. ما در باب اشیاء فى انفسها سخنى نمىگوییم تا آن سخن صادق یا کاذب باشد کسى که مىگوید عالم حادث است و دیگرى که مىگوید عالم حادث نیست هر دو در باب عالم آنگونه که بر ذهنشان جلوه مىکند سخن مىگویند نه عالم آن گونه که هست.
پاسخ: الف اینکه، بر فرض از واقعیتها آنگونه که به ذهنمان جلوه مىکنند سخن مىگوییم نه از خود واقعیتها آنگونه که هستند، مانع از صدق و کذب آن سخن نیست;زیرا صدق و کذب سخن بر اساس مقایسه واقعیتها آنگونه که به ذهن ما جلوه مىکنند با واقعیتها آنگونه که هستند تحقق مىیابند، یعنى واقعیتها یا همانگونه که به ذهن ما جلوه کردهاند و یا به گونهاى متفاوت با آنند، اگر همان گونهاند، که به ذهن ما جلوه کردهاند گزارههاى مفروض واقع نما و صادقند و اگر به گونهاى دیگرند گزارههاى مفروض کاذب و غیر واقع نمایند. بر این اساس اشکال ارتفاع نقیضین همچنان باقى است چون بر اساس نظر آقاى نیگل هر دو طرف نقیض کاذب و غیر واقع نما است پس واقعیت عالم نه مطابق گزاره «عالم حادث است» مىباشد و نه مطابق گزاره «عالم حادث نیست» و این بالضروره محال است چون بین وجود و عدم حدوث و نفى و اثبات آن حالتسومى نیست.
ب واقعیتها یا همان گونهاند که به ذهن ما جلوه مىکنند و یا آنگونه که به ذهن ما جلوه مىکنند نیستند، در صورت اول اثبات همگونى و در صورت دوم نفى همگونى سراغ واقعیتها رفته پس چگونه مدافع محترم مىتوانند ادعا کنند که نه نفى و نه اثبات هیچ یک راجع به واقعیتها نیست.
ج گزاره «ما از واقعیتها آنگونه که به ذهنمان جلوه مىکنند سخن مىگوییم نه از واقعیتها آنگونه که هستند» گزارهاى است متناقض و پارادوکس زیرا جمله فوق به دو گزاره زیر تحلیل مىشود.
(1) واقعیتها آنگونه که به ذهن ما جلوه مىکنند موضوع سخن ما هستند.
(2) واقعیتها آنگونه که هستند موضوع سخن ما نیستند.
گزاره (2) چون خود سخنى از سخنهاستباید خود محکوم به حکم گزاره (1) باشد.
بنابراین آنچه در گزاره (2) موضوع سخن ما استخود واقعیتها آنگونه که هستند نیستبلکه جلوهاى از واقعیات در ذهن ما است. پس گزاره (2) در حقیقت معنایش چنین مىشود «واقعیتها آنگونه که به ذهن ما جلوه مىکنند موضوع سخن ما نیستند و این صریحا با گزاره (1) در تناقض است و بنابراین جمله مذکور خود یک پارادوکس است.
8. مدافع محترم در مورد این سوال که اگر ما آدمیان همواره در باب هستى آنگونه که بر ما مىنماید حکم کنیم آیا همه محصور در خود نمىشویم و آیا حق نفى و اثبات عقاید دیگران را از دست نمىدهیم و آیا اصلا نزاع واقعى در میان ما رخ مىدهد؟ جواب دادهاند به همان مقدار که اذهان ما ساختار و کار کرد مشترک و واحد دارند ما داراى جهانى مشترک و واحد مىشویم که مىتوانند در همان محدوده به نفى و اثبات یکدیگر بپردازند و بنابراین مىتوان واقعا با یکدیگر نزاع داشت. پاسخ: الف چنانکه قبلا گفته شد اگر فرض بر این است که همه گزارهها غلط و غیر واقع نما هستند، پس باید گفت گزاره «ذهن انسانها داراى ساختار مشترک و واحدى هستند»نیز گزاره غلط و غیر واقع نما است و اگر این گزاره خلاف واقع بود باید گفت واقعا بین انسانها ساختار مشترکى نیست تا بتوان بر اساس آنها نزاعهاى علمى را بین انسانها توجیه نمود.
ب: بر فرض که بپذیریم بر مبناى مذکور واقعا بین ذهن انسانها ساختار مشترک و واحدى وجود دارد، اما با ساختار مشترک اذهان فقط مىتوان آراء مشترک و همگون را توجیه کرد، حال آنکه مدافع محترم در صدد توجیه آراى متنازع بلکه متناقض مىباشد.
یعنى آرائى که به دلیل متفاوت بودن باید براى هر یک از آنها دنبال علتخاص گردید نه علت مشترک که نتیجه مشترک و همگون از آن متولد مىشود.
ج: گذشته از همه اینها، نزاع بین دو نظریه وقتى قابل فرض است که هر یک از دو نظر با دیگرى ناسازگار باشد و صدق هر یک مانع از صدق دیگرى گردد، حال آنکه اگر بنا باشد آنکه مىگوید «عالم حادث است» و آنکه مىگوید «عالم حادث نیست» هر دو از عالم آنگونه که به ذهنش جلوه کرده سخن بگویند نه از عالم آنگونه که هست، در این صورت هیچ یک از دو گزاره مزبور با دیگرى ناسازگارى نخواهد داشت و صدق هر یک مانع از صدق دیگرى نیست چون در حقیقت دو گزاره فوق بنابر مبناى مذکور چنین مىشود که عالم در بینش شخص A حادث است و عالم در بینش شخص B حادث نیست، و روشن است این دو گزاره هر دو مىتوانند صادق باشند و صدق هر یک مانع از صدق دیگرى نیست; چون این دو گزاره در حقیقت، از آنچه در ذهن A و B اتفاق افتاده خبر مىدهد نه از خود عالم، این مثل این است که کسى بگوید چراغ خانه A روشن است و دیگرى بگوید چراغ خانه B روشن نیست و معلوم است این دو گزاره تنازعى ندارند و یکى دیگرى را طرد نمىکند. بنابراین، بر مبناى فوق اصلا نزاع بى معنى و غیر قابل فرض است.
9. در اشکال چهارم گفتیم صدق همه باورهاى بشرى محال است چون این احتمال در باورهائى که طرفین تناقض را تشکیل مىدهند به اجتماع نقیضین منجر مىشود، و نیز کذب همه باورهاى بشرى محال است چون این احتمال در باورهاى متناقض به ارتفاع نقیضین منجر مىشود، پس برخى باورها صادق و برخى کاذبند. باورهاى صادق نمىتوانند به هویت صاحب باور بستگى داشته باشند، چون به کذب آنها منجر مىشود و خلف پیش مىآید; زیرا اگر مفهوم به ذهن آمده در گزارههاى صادق به هویت صاحب باور وابسته باشد در خارج از ذهن او، براى آن مفهوم مصداقى یافت نخواهد شد.
مدافع محترم این اشکال را با بیان دوم از اشکال اول یکى دانستهاند و گفتهاند نیازمند جواب جدیدى نیست.
پاسخ: فرق بین دو اشکال واضح است; زیرا حاصل اشکال اول این بود که طرح آقاى نیگل خودشکن است و صدقش مستلزم کذب خود اوست. اما حاصل اشکال چهارم این است که این طرح به خلف در تمام گزارههاى مفروض الصدق منجر مىشود و بنابراین; این اشکال جواب دیگرى مىطلبد.
10. اشکال پنجم این بود که باورهاى ثابتى که معمولا براى هر انسانى وجود دارد با طرح آقاى نیگل سازگارى ندارند، بدین بیان که ما در طول عمر تغییرات روحى بدنى زیادى برایمان پیش مىآید و در عین حال، برخى از افکار ما همچنان ثابت و بدون تغییر و تحول به همان صورت اولیه باقیند. مثلا هر یک از ما معتقدیم «مثلثسه زاویه دارد» و این باور را اکثرا تا آخر عمر حفظ مىکنیم، حال آنکه، براى هر یک از ما در طول عمر تغییرات روحى بدنى زیادى اتفاق مىافتد پس با اینکه یکى از عوامل دخیل در این گزاره دگرگون شده باورمان راجع به مثلث عوض نشده است. اگر هویت روحى بدنى تاثیر در باورها مىداشت جمع بین ثبات باور با دگرگونى عامل وجود آن ممکن نبود. مدافع محترم در جواب گفتهاند قول مذکور از طریق ثبات ساختار و کارکرد ذهن فرد یا نوع انسان باورهاى ثابت را تبیین مىکند.
پاسخ: مدافع محترم به فرض اشکال توجه نکردهاند; زیرا در اشکال، باورهاى ثابت همراه با تغییرات روحى بدنى صاحب باور فرض شده نه با ثبات حالات روحى بدنى او.
بنابراین طرح ثبات ساختار و کارکرد ذهن خلاف فرض اشکال است و نزاع به صحنهاى برده شده که حریف دعوى هل من مبارز در آنجا ندارد.
11. اشکال ششم این بود که اگر باورهاى ما به دو عامل مفروض بستگى داشته باشد باید گفت این دو عامل در حکم ما به محال بودن تمامى محالات نقش دارند. مثلا حکم به امتناع تناقض اگر ناشى از طبیعت روحى ما باشد باید تناقض در بیرون از محدوده هویت ما محال نباشد چون امتناع ناشى از دو عامل است که در بیرون از هویت ما عامل دوم آن تحقق ندارد.
مدافع محترم در جواب گفتهاند «قانون تناقض مفادش این است که یک قضیه و نقیض آن نمىتوانند هر دو صادق یا کاذب باشند و این یکى از قوانین حاکم بر ذهن آدمى استیعنى ساختار ذهن چنان است که آدمى نمىتواند در عین تصدیق به P ،نقیض آن را هم تصدیق کند. به تعبیر سادهتر، قاعده تناقض مىگوید انسان نمىتواند هم به «الف ب است» معتقد باشد و هم به «الف ب نیست» و قول مورد نقد مىگوید که «الف ب است» شىء فى نفسهاى را نشان نمىدهد آیا این دو سخن با هم ناسازگارند؟
پاسخ: قانون امتناع تناقض مفادش این است که جمع بین وجود و عدم یک چیز ممکن نیست، در این امتناع اعتقاد و تصدیق به دو گزاره حاکى از دو نقیض نقشى ندارد بلکه امتناع اجتماع به خاطر این است که وجود با عدم و عدم با وجود ذاتا ناسازگارند; یعنى ناسازگارى مربوط است مثلا به شیرین بودن عسل و شیرین نبودن آن، نه به اعتقاد به شیرین بودن و شیرین نبودن عسل.
زیرا، اولا اعتقاد به شیرین بودن عسل و اعتقاد به شیرین نبودن عسل هر دو وجودىاند، حال آنکه یکى از دو نقیض حتما سلبى است.
ثانیا، اگر دو نقیض عبارت بودند از دو اعتقاد مذکور باید رفعشان ممکن نباشد چون رفع نقیضین محال است، حال آنکه رفع دو اعتقاد مذکور نه تنها ممکن بلکه واقع است، چنانکه در حال شک چنین است و شخص شاک نه معتقد است که عسل شیرین است و نه معتقد است که عسل شیرین نیست.
ثالثا، امتناع تناقض در مفردات هم جارى است، جائى که اعتقاد و تصدیق وجود ندارد. یعنى جمع وجود و عدم محال استبا اینکه از وجود یا عدم تنها تصدیق و اعتقاد حاصل نمىشود اگر اعتقاد نقشى در امتناع تناقض داشت نمىبایست در اینجا این قاعده جریان داشته باشد.
رابعا، چنانکه خود مدافع محترم تصریح دارند یک قضیه و نقیض آن نمىتواند هر دو صادق یا کاذب باشد حال آنکه اگر دو نقیض عبارت باشند از «اعتقاد به اینکه الف ب است» و «اعتقاد به اینکه الف ب نیست» صدق هر دو نقیض یا کذب هر دو ممکن است; زیرا اگر پاى اعتقاد در میان کشیده شود، در این صورت هر گزارهاى حاکى از باور صاحب باور خواهد بود، نه از متعلق باور. بنابراین، اگر شخص A گفت «الف ب است» به این معناست که «الف در باور A ب است» و اگر شخص B گفت «الف ب نیست» به این معنى است که «الف در باور B ب نیست» و B وجود داشته باشد، این دو گزاره هر دو صادقند; چون هر یک، از آنچه در ذهنش اتفاق افتاده سخن گفته و سخن هم با ما وقع ذهنى هر یک هماهنگ است. پس هر دو صادقند، و اگر واقعا هیچیک چنین باورى نداشته باشند، این دو گزاره کاذبند و به همین خاطر خداوند به منافقینى که شهادت به رسالت پیامبر (ص) مىدادند نسبت کذب مىدهد (والله یشهد ان المنافقین لکاذبون) چون آنها از اعتقادى سخن مىگفتند که وجود نداشت.
خامسا، اگر دو اعتقاد مذکور متناقض بودند باید جمعشان ممکن نباشد چون جمع نقیضین محال است، حال آنکه بر خلاف نظر مدافع محترم که مىگویند انسان نمىتواند هم به «الف به است» معتقد باشد و هم به «الف ب نیست» جمع بین این دو اعتقاد براى یک شخص در زمان واحده ممکن بلکه واقع است، چنانکه در گزارههاى پارادوکس چنین است.
مثلا کسى که با دیده گزاره صادق به گزاره «هیچ گزارهاى به هیچ نحو صادق نیست» معتقد است، در حقیقت، اعتقاد به طرفین نقیض دارد; زیرا از طرفى هیچ گزارهاى را صادق نمىداند و از طرفى به صدق همین گزاره معتقد است، پس او در آن واحد به هر دو طرف تناقض اعتقاد دارد.
گزارههاى مثل «هیچ واقعیتى به هیچ نحو وجود ندارد»، «زمان مسبوق به عدم زمانى است»، «از معدوم مطلق نمىتوان خبرى داد»، «هر موجودى معدوم است» و غیره همه گزارههاى متناقضى هستند که معتقدین به آنها در حقیقتبه هر دو طرف نقیض اذعان و تصدیق دارند. پس بر اساس ادله فوق، ناسازگارى و تقابل، بین دو اعتقاد مذکور نیستبلکه بین وجود و عدم (بطور بسیط یا مرکب) است و در نتیجه امتناع جمع بین دو نقیض ناشى از وجود و عدم ناسازگار است نه ناشى از اعتقاد بوجود و عدم که با هم سازگارند.
با روشن شدن مطلب فوق مىگوییم ناسازگارى نظریه آقاى نیگل با قاعده امتناع تناقض به خوبى روشن است; زیرا قاعده امتناع تناقض مىگوید جمع وجود و عدم یک چیز محال است چون خود وجود و عدم در متن واقع با هم ناسازگارند، حال آنکه نظریه آقاى نیگل مىگوید جمع وجود و عدم محال است نه به خاطر اینکه وجود و عدم با هم ناسازگارند بلکه به خاطر اینکه هویت روحى بدنى صاحب این باور، وجود عدم را به او این طور نشان داده است. پس بر اساس نظر آقاى نیگل در بیرون از هویت مذکور به دلیل نبودن علت امتناع، جمع وجود و عدم یک چیز محال و ممتنع نخواهد بود; اما بر اساس قاعده امتناع تناقض جمع آنها به دلیل ناسازگارى ذاتى محال و ممتنع است.
12. اشکال هفتم این بود که طرح آقاى نیگل مستلزم نفى هر وجوبى است; زیرا طبق فرض هویت ما در وجوب تمام چیزهایى که آنها را واجب مىدانیم نقش دارد و بنابراین به خاطر این وابستگى باید گفت در خارج از هویت ما که این عامل موثر وجود ندارد وجوبى نیست و چون نفى وجوب مستلزم نفى وجود است پس لازمه طرح آقاى نیگل نفى همه هستى است.
مدافع محترم در جواب گفتهاند «ناقد محترم امور عدیدهاى را ارسال مسلم کرده و بر اساس آن مسلمات به ایراد اشکال پرداخته است نمىتوان گفت چون من معتقدم که «الف ب است» و «ب ج است» تو باید معتقد باشى که «الف ج است» بلکه باید نخست از حریف اعتراف به صدق «الف ب است» و «ب ج است» را گرفت و آنگاه بر او قبول «الف ج است» را الزام کرد.
پاسخ: فرض مىکنیم این ادعا درستباشد و ما بر اساس مسلماتى که فقط خود به آنها معتقدیم به ایراد اشکال پرداخته باشیم ولى مدافع محترم باید بدانند کسى که مبناى آقاى نیگل را پذیرفته باید بپذیرد که در بحث و احتجاجات علمى جز این راهى نیست; زیرا وقتى بر مبناى آقاى نیگل هر گزارهاى باطل بود، در این صورت تشکیل قیاس برهانى غیر ممکن خواهد شد چون برهان از گزارههائى که صدقشان دائمى و کلى و ضرورى هست تشکیل مىشود، حال آنکه بر مبناى فوق اصلا گزاره صادقى وجود ندارد.
بنابراین اگر استدلالى تحقق یابد مقدمات آن یا باید از مسلمات خصم باشد یا از مسلمات مدعى، اما استفاده از مسلمات خصم براى مدعى ممکن نیست چون استفاده از مسلمات خصم وقتى ممکن است که او این مسلمات را فهمیده باشد لکن قبلا توضیح دادیم که بر مبناى آقاى نیگل فهم اندیشه دیگران براى سایرین ممکن نیست و الا علم ما به اندیشه دیگران علمى صادق و مطابق با واقع خواهد شد و این چیزى است که مدافع محترم و آقاى نیگل آن را نمىپذیرند. بنابراین بر مبناى آقاى نیگل هر شخص مستدلى فقط از مسلمات خود که به آنها اذعان دارد مىتواند استفاده کند. و در این صورت اگر مدافع محترم انتظار داشتهاند که اینجانب راه دیگرى را بپیمایم خلاف مبنایى خود ایشان است.
13. مدافع محترم دنبال بحث گفتهاند «ناقد محترم مسلم گرفته است که غیر از ضرورت ناظر به گزارهها ضرورتى ناظر به اشیاء هم هستیعنى اینکه بعضى از اشیاء پارهاى از اوصاف را ضرورتا واجدند اما قائل شدن به ضرورت ناظر به اشیاء مورد مناقشه جدى است چگونه مىتوان گفت ضرورت دارد که چیزى خواصى داشته باشد؟» پاسخ:
مدافع محترم معتقدند که اشیاء خارجى چنانکه هستند همواره مخالفند با اشیاء چنانکه به ذهن جلوه مىکنند، از ایشان سوال مىکنیم این صفت مخالفتبا باورها براى واقعیتها صفتى است ضرورى یا صفتى است ممکن و غیر ضرورى، اگر این صفتبراى واقعیتها غیر ضرورى است پس باید بپذیرند که ممکن است واقعیتها با باورها مطابقت داشته باشد چون مخالفت آنها حتمى و ضرورى نیست و این چیزى است که ایشان و آقاى نیگل باطل مىدانند، و اگر این صفتبراى واقعیتها حتمى و ضرورى است، پس باید اعتراف به صفت ضرورى براى واقعیتها بکنند.
14. سپس گفتهاند «اگر کسى بگوید «که در ظرف واقع هیچ ضرورت و وجوبى تحقق ندارد» یقینا با ناقد محترم مخالفت کرده ولى سخنى خلاف بدیهیات نگفته است و اگر هم قولش خلاف واقع باشد این امر را فقط به قوت برهان مىتوان معلوم کرد.» پاسخ:
براى اینجانب معلوم نیست کسى که معتقد است گزارههاى وجودشناختى همه خلاف واقع هستند چگونه در خلاف واقع بودن گزاره وجودشناختى فوق شک و تردید دارند و براى خلاف واقع بودن آن برهان مىطلبند!! به هر حال با برهان زیر مىتوان به درخواست ایشان جواب داد و چنین گفت که عدم براى موجودات در ظرف وجودشان محال است و الا لازم مىآید اجتماع نقیضین; چون اگر در ظرف وجود، معدوم باشند وجود و عدم را یکجا در آن واحد واجدند و این صریحا تناقض استبنابراین، عدم در ظرف وجود موجودات براى آنها محال است و لازمه محال بودن عدم براى آنها این است که وجود براى آنها ضرورى و واجب باشد چون بین وجود و عدم حالتسومى وجود ندارد. در نتیجه هر موجود واقعى در ظرف وجودش واجبالوجود است و هستى برایش حتمى و ضرورى است.
این ضرورت که در فلسفه ضروره لاحق نامیده مىشود فقط یکى از ضرورتهایى است که اشیاء واجدند، ضرورتهاى دیگرى هم دارند که فعلا از آن مىگذریم.
15. سپس گفتهاند «اگر قائل مورد نقد درست مانند کانت، حکیم بزرگ آلمانى، بگوید که ما فقط در صورتى از جهان هستى سر در مىآوریم که ساختارى را که ناشى از ذهن خود ماستبر آن تحمیل کنیم; مثلا از این طریق که جهان هستى را مجموعهاى از جواهر تلقى کنیم که با یکدیگر ارتباطات على معلولى دارند. اما همین تحمیل ساختار ذهنى، سبب مىشود که از اشیاء فى انفسها دور بیفتیم و مهمتر اینکه خود ربطى به جهان نفس الامرى ندارند، و اگر وجوب مورد بحث ناقد محترم را نیز ناشى از ساختار عالم ذهن بداند نه مربوط به ساختار عالم عین در رد او چه مىتوان گفت».
پاسخ: آقاى کانت این حکیم بزرگ! با طرح این نظریه تخم دو زردهاى در عالم علم و دانش نکردهاند و در رد نظریه ایشان چیزهاى گفتنى زیاد مىتوان گفت. اولا این نظریه تفاوت جوهرى با نظریه آقاى نیگل ندارد و بنابراین، اشکالات هفت گانهاى که در مقاله اول وارد شد و نیز اشکالاتى که در این مقاله اضافه گردید همه بر ایشان هم وارد است; براى یادآورى فقط یکى از آن اشکالات را تکرار مىکنیم و آن اینکه نظریه فوق به ارتفاع نقیضین که خود مستلزم اجتماع نقیضین است منجر مىشود. توضیح اینکه اگر فهم و دریافت ما از حقائق جهان وابسته به ساختار ذهنى ما باشد به دلیل این وابستگى باید گفت معناى فهمیده شده براى هر موضوعى فقط در عالم ذهن وجود دارد و در خارج از ذهن براى آن مصداق واقعى وجود ندارد و بنابراین، هر گزارهاى از داشتن مصداق واقعى خارجى محروم خواهد بود و این همانطور که مدافع محترم بدان اعتراف دارند منجر به کذب همه گزارهها و از جمله گزارههائى که طرفین نقیض هستند خواهد شد. و ثانیا اگر فهم ما از حقایق عالم وابسته به ساختار ذهنى ما باشد باید گفتبه دلیل این وابستگى فهم ما معلول ساختار ذهنى ما است و اگر چنین باشد مساله دو صورت پیدا مىکند یا علیت و تاثیر ساختار ذهنى ما در فهم ما، علیتى واقعى و نفس الامرى است و یا مربوط به عالم واقع نیستبلکه در باور ما این طور جلوه کرده که ساختار ذهنى، تاثیر در فهم ما دارد.
از دو احتمال فوق احتمال دوم محال است چون به دور منجر مىشود زیرا بنا به فرض اعتقاد ما به هر چیز و از جمله به اصل علیت وابسته به این باور است که ساختار ذهنى ما علیت و تاثیر در فهم ما دارد،از طرفى این باور که ساختار ذهنى، علیت و تاثیر دارد، وابسته به باور ما به اصل علیت است. چون اگر ما به اصل علیتباور نداشته باشیم معنا ندارد که ذهن را مصداق این اصل قرار دهیم و بنابراین هر یک از باور ما به اصل علیت و باور ما به علیت تاثیر ساختار ذهنى ما به دیگرى وابسته است و این صریحا دور است و محال. بنابراین باید از دو احتمال فوق احتمال اول مورد پذیرش واقع شود و در این صورت مدافع محترم باید بپذیرند که اصل علیتیک امر واقعى و نفس الامرى است و اعتقاد صادق ما هم به این اصل به دلیل مطابقتبا واقع اعتقادى و واقعنما است و در نتیجه از جهان آنطور که هست دور نیافتادهایم بلکه گوشهاى از آن را آن طور که هستیافتهایم.
16. در پایان با سهراب سپهرى همنوا شدهاند و گفتهاند «کار ما نیستشناسائى راز گل سرخ...» پاسخ: اگر کار جناب سپهرى یافتن راز گل نیست. به خود ایشان مربوط مىشود که زحمت مبارزه با خار را بر خود همواره نکردهاند، از مدافع محترم نیز انتظار مىرود که پس از ادله و براهین گذشته با راز آگاهان گل و گلبرگ همنوا شوند و بگویند:
از شاخه بریدیم همه خار دل آزار و زغنچه دریدیم سیه پرده رخسار آنک برسیدیم به راز گل و گلبرگ کو محرم رازى که بگوئیم ز اسرار