آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۸

چکیده

متن

مقدمه
در فصلنامه حوزه و دانشگاه، شماره هفتم، خلاصه‏اى از کتاب نگریستن از ناکجا، تالیف ثامس نیگل، به ترجمه دوست گرامى آقاى مصطفى ملکیان انتشار یافت. چکیده این مقاله چنین بود «اینکه اشیاء چگونه به نظر انسان بیایند هم به ماهیت جهان بستگى دارد و هم به هویت و طبع شخص مدرک‏».
اینجانب، بر این مقاله نقدى نوشتم که شامل هفت اشکال بر این نظریه بود، این نقد در شماره هشتم همین مجله انتشار یافت، مترجم محترم در شماره دهم همین مجله (بهار 76) از ادعاى آقاى نیگل دفاع کرده‏اند و به هفت اشکال مزبور پاسخ گفته‏اند، مقاله‏اى که در پیش رو دارید در رد انتقادات مترجم محترم تنظیم شده که اینک به نظر خوانندگان گرامى مى‏رسد.
1. مدافع محترم با اشاره به نظر آقاى نیگل گفته‏اند:
«کسى که به قول منقول در قطعه بالا قائل است جهان هستى را به «من‏» و «جز من‏» تجزیه مى‏کند و مى‏گوید «من‏» هرگز نمى‏تواند «جز من‏» را چنانکه هست‏بشناسد. آنچه در فرایند شناخت روى مى‏دهد این است که هر یک از «من‏» و «جز من‏» با ساختار و کارکردى که دارد با دیگرى کنش و واکنش مى‏کند، حاصل این فعل و انفعال متقابل، حصول امر ثالثى است که در ذهن مدرک تحقق مى‏یابد پس «من‏» به خود «جز من‏» یعنى شى‏ء فى نفسه علم پیدا نمى‏کند».
پاسخ: مدافع محترم با اینکه درصدد دفاع از نظریه آقاى نیگل بوده‏اند ولى عملا و ناخواسته خط بطلانى بر آن کشیده‏اند، زیرا وقتى ایشان جهان هستى را به «من‏» و «جز من‏» تقسیم کرده‏اند و روشن است که آراء و نظرات دیگران بالنسبه به ایشان از بخش اول محسوب نمى‏شود، پس باید گفت همه آنچه اینجانب دراشکالات هفت‏گانه تقریر نموده‏ام از بخش دوم است و در اینجا قضیه از دو حال بیرون نیست، یا ایشان به موجب اینکه گفته‏اند «من‏» هرگز نمى‏تواند «جز من‏» را چنانکه هست‏بشناسد ملتزمند که انتقادات اینجانب را چنانکه هست نفهمیده‏اند که در این صورت باید گفت، هر تیر انتقادى که ایشان به طرف اشکالات پرتاب نموده‏اند به هدف نرسیده و آنها همچنان به قوت خود باقى است; زیرا طبق گفته ایشان آنچه از اشکالات فهمیده‏اند چیزى است متقاوت با آنچه تقریر کرده‏ام و در این صورت چگونه اشکالى را که نفهمیده‏اند پاسخ داده‏اند؟! یا ایشان ملتزمند که انتقادات مزبور را چنانکه هست فهمیده‏اند; که در این صورت اعتراف کرده‏اند که «من‏» مى‏تواند «جز من‏» را چنانکه هست‏بشناسد و باید بپذیرند که بالاخره خدا شیر بى دم و سر و اشکمى خلق کرده که بتواند اشیاء را چنانکه هست‏بشناسد; چیزى که آقاى نیگل نمى‏پذیرفت.
2. خلاصه اشکال اول این بود که اگر چگونه به نظر آمدن اشیاء به هویت انسان آگاه وابسته باشد، در این صورت هیچ حکمى در هیچ گزاره‏اى مصداق واقعى و بیرونى نخواهد داشت; زیرا هویت‏شخص مدرک که از عوامل تحقق حکم فرض شده در بیرون ذات آن شخص وجود ندارد، پس براى هیچ حکمى در خارج مصداق واقعى نیست، و بنابراین، هر گزاره‏اى با واقع ناهمگون خواهد بود، و در نتیجه غلط و ناصواب است.
پس صدق نظریه آقاى نیگل مستلزم کذب همه نظرات است، و چون سخن آقاى نیگل هم از این جمله است، پس باید گفت‏خود این نظر هم باطل است، و در نتیجه از صدقش کذب آن لازم مى‏آید. مدافع محترم، در رد این بخش، چنین گفته‏اند «به اعتقاد نگارنده قول مذکور مستلزم کذب خود نیست; زیرا در جمله «هر نظر متکى است‏بر خصائص سرشت صاحب آن نظر» مراد از نظر، نظر وجود شناختى است; یعنى نظر یا طرز تفکرى که راجع به بخشى از جهان هستى است که از آن به «جز من‏» تعبیر کردیم، و پیداست که خود این نظر، نظرى است معرفت‏شناختى و بنابراین مشمول خود نیست.
پاسخ: اولا بر اساس تعریفى که مدافع محترم از وجود شناختى ارائه داده‏اند، باید گفت معرفت‏شناختى، خود زیر مجموعه وجود شناختى است; زیرا معرفت در تقسیم جهان هستى به «من‏» و «جز من‏» از بخش دوم محسوب مى‏شود، از طرفى ایشان، نظرات راجع به «جز من‏» را وجود شناختى مى‏دانند پس نظرات مربوط به معرفت که خود زیر مجموعه «جز من‏» است نظرات وجود شناختى خواهد بود. و اگر طبق فرض، آراء مربوط به وجود شناختى، به دلیل وابسته بودن به هویت صاحب راى، خلاف واقع باشد، باید نظر آقاى نیگل هم که زیر مجموعه همین بخش است، خلاف واقع باشد; و بنابر این طبق تقریر گذشته، از صدق این نظریه کذب آن لازم مى‏آید. ثانیا فرض مى‏کنیم مراد آقاى نیگل از نظرات مذکور شامل نظرات معرفت‏شناختى نباشد، بلکه فقط نظرات مغایر با معرفت‏شناختى را بگیرد ولى با این حال، اشکال خودشکنى همچنان باقى است; زیرا اگر چگونه به نظر آمدن جهان «جز من‏» به هویت‏شخص صاحب راى بستگى داشته باشد، بر اساس مطالبى که در ابتداى بند 2 توضیح دادیم باید بگوئیم هیچ نظر وجود شناختى واقع نما نیست، بلکه تمام آنها کاذب و غلطند، و اگر مساله چنین باشد باید در هر گزاره‏اى، واقع خلاف آن چیزى باشد که بدان معقتدیم و در نتیجه از هر گزاره‏اى که باور داریم یک گزاره صادق و واقع نما متولد مى‏شود، به عنوان نمونه، اگر هر گزاره‏اى غلط باشد، باید مثلا گزاره «زمین متحرک نیست‏» غلط باشد; ولى این گزاره وقتى غلط و کاذب است که، زمین متحرک باشد; زیرا اگر زمین متحرک نباشد، گزاره «زمین متحرک نیست‏» گزاره غلطى نخواهد بود. پس اگر بنا شد گزاره «زمین متحرک نیست‏» کاذب و غلط باشد، باید گزاره «زمین متحرک است‏» صادق و واقع‏نما باشد. پس، از اینکه هر گزاره‏اى غلط است نتیجه شد که گزاره «زمین متحرک است‏» گزاره صادق و مطابق با واقع است. و در نتیجه از اینکه «همه نظرات وجودشناختى کاذب و غلط هستند» استنتاج مى‏شود که «چنین نیست که همه نظرات وجود شناختى کاذب و غلط باشند» پس صدق نظریه آقاى نیگل مستلزم کذب اوست.
3. در اشکال اول، روشن شد اگر چگونه به نظر آمدن اشیاء به هویت‏شخص صاحب راى بستگى داشته باشد، باید تمام آرا و نظرات غلط و ناصواب باشد، و چنین نتیجه‏اى به همان پارادوکس مشهور دروغگو منجر مى‏شود، که از صدق آن کذبش لازم مى‏آمد. مدافع محترم گفته‏اند گزاره «تمام آراء و نظرات غلط و ناصوابند» را نه تالى مى‏توان دانست و نه فاسد، تالى نمى‏توان دانست چون این نکته همان نظریه آقاى نیگل است و فاسد نمى‏توان دانست چون برهانى بر فسادش اقامه نشده است.
پاسخ: الف آنچه به عنوان تالى فاسد در اشکال اول بیان شده بود پارادوکس و تناقضى بود که از گزاره «تمام آراء و نظرات غلط‏اند» لازم مى‏آمد نه خود این گزاره و بطلان تناقض هم دلیل بر فساد این تالى است‏بنابراین آنچه به عنوان تالى ذکر شده هم تالى است و هم فاسد.
ب علاوه بر بیان فوق مى‏توان چند تقریر زیر را براى ابطال گزاره «تمام آراء و نظرات غلط و ناصوابند» بیان نمود.
تقریر اول اگر تمام آراء، غلط و ناصواب باشند، پس گزاره «این گل سرخ است‏»نیز غلط است و این گزاره وقتى غلط خواهد بود که واقع، خلاف این باور ما باشد یعنى این گل واقعا سرخ نباشد; زیرا اگر واقعا سرخ باشد گزاره «این گل سرخ است‏» واقع نما و صادق خواهد بود و این خلاف فرض است; پس اگر پذیرفتیم گزاره «این گل سرخ است‏» غلط است، باید بپذیریم که این گل واقعا سرخ نیست ولى این باور خود نظرى از نظرات است و قاعده کلى این بود که هر نظرى غلط و ناصواب است، بنابراین طبق فرض باید بپذیریم و معتقد شویم که گزاره «این گل سرخ نیست‏» نیز غلط است ولى این گزاره وقتى غلط است که این گل واقعا سرخ باشد; زیرا اگر واقعا این گل سرخ نباشد در این صورت گزاره «این گل سرخ نیست‏» غلط نخواهد بود بلکه واقع را همانگونه که هست نشان مى‏دهد، پس براى غلط بودن گزاره «این گل سرخ نیست‏» باید واقعا این گل سرخ باشد و در اینجاست که باید گفت از اینکه هر نظرى غلط و ناصواب باشد لازم مى‏آید که واقعا این گل هم سرخ باشد و هم سرخ نباشد و این بالصراحه تناقض است.
تقریر دوم اگر همه آراء و نظرات غلط باشند پس گزاره «بعضى چیزها صفتى و خاصیتى دارند» نیز غلط و کاذب خواهد بود ولى این گزاره وقتى غلط خواهد بود که واقع، خلاف این عقیده و باور ما باشد; یعنى هیچ چیز در متن واقع هیچ گونه صفتى و خاصیتى نداشته باشد; زیرا اگر چیزى واقعا صفتى داشته باشد گزاره «بعضى اشیاء صفتى و خاصیتى دارند» غلط نخواهد بود بلکه واقع را همانگونه که درست نشان مى‏دهد و گزاره‏اى واقع‏نما و صادق خواهد بود که این خلف است، پس براى اینکه گزاره مفروض غلط باشد باید «هیچ چیز هیچ‏گونه صفتى نداشته باشد» ولى این گزاره خود به تناقض منجر مى‏شود چون طبق فرض تمام اشیاء واقعى حداقل داراى این صفت (صفت مخالفت‏با باورهاى ما) هستند بنابراین «هر چیز حداقل یک صفت دارد» و روشن است که بین این گزاره و گزاره فوق که مى‏گفت «هیچ چیز هیچ صفتى ندارد» بالصراحه تناقض موجود است، پس گزاره «همه آراء و نظرات غلط‏اند» به دلیل منجر شدن به تناقض باطل است.
تقریر سوم اگر همه آراء و نظرات غلط باشند پس گزاره «واقعیت‏هائى وجود دارد» نیز غلط و باطل است و اگر این گزاره غلط باشد، باید هیچ محمولى بر هیچ موضوعى ثبوت نداشته باشد; زیرا ثبوت هرگونه محمولى بر هر موضوعى نوعى واقعیت است (که مفروض خلاف آن است) و اگر پذیرفتیم که هیچ محمولى بر هیچ موضوعى ثبوت ندارد باید بپذیریم که غلط بودن هم، بر همه آراء و نظرات بشرى ثبوت ندارد و بنابراین باید گفت «همه آراء و نظرات غلط نیستند» پس گزاره «همه آراء و نظرات غلط‏اند» نتیجه داد که «همه آراء و نظرات غلط نیستند» یعنى به کذب خود منجر مى‏شود.
تقریر چهارم در بین گزاره‏هاى بشرى گزاره‏هائى وجود دارد که مفهوم و مصداق هر دو نزد ما حضور دارند و ما به راحتى مى‏توانیم انطباق مفهوم با مصداق واقعى را بالوجدان بیابیم و به صدق آن اعتراف کنیم. مثلا اگر شخص «الف‏» از حادثه‏اى ترسیده باشد گزاره «شخص الف ترسیده است‏» وقتى به گوش همین شخص رسید او به خوبى انطباق مفهوم و مصداق این گزاره را بالوجدان مى‏یابد زیرا اصل واقعیت و نسخه برگرفته شده از آن هر دو در نزد او حضور دارند و او با مقایسه بین مفهوم گزاره و اصل واقعیت که با علم حضورى آن را مى‏یابد مى‏تواند صدق و واقع نمایى گزاره مذکور را بالوجدان بیابد. نظیر این بیان در سائر حالات نفسانى مثل غم، شادى، اراده، شک، یقین، عشق، و غیره وجود دارد.
بنابراین قضایاى حاکى از چنین واقعیت‏هایى بدون شک صادق هستند; پس گزاره «همه آراء و نظرات غلطند» نمى‏تواند گزاره درستى باشد. 4 در اشکال اول آمده بود «اگر چگونه به نظر آمدن اشیاء به هویت‏شخص دراک بستگى داشته باشد، خاستگاه هر معنایى فقط ذهن شخص دراک است و در بیرون ذهن او براى آن معنى مصداقى یافت نمى‏شود».
مدافع محترم گفته‏اند «در باب موطن معلومات باید گفت که نه فقط به مقتضاى قول مذکور بلکه به مقتضاى جمیع اقوال، معلومات آدمى موطنى جز ذهن ندارد.» پاسخ:
اگر شخصى باور کرد که زمین متحرک است، حرکت‏براى زمین اگر به هویت صاحب باور وابسته باشد، این وابستگى مانع از این است که زمین در خارج از هویت‏شخص مفروض متحرک باشد; چون حرکت معنایى است که یکى از عوامل بوجود آمدن حقیقت آن، هویت‏شخص دراک است. بر این اساس در خارج از ذات شخص مفروض که این عامل وجود ندارد ممکن نیست این حقیقت‏شکل گیرد و وجود یابد; اما اگر کسى مبناى مفروض را باطل دانست و تشکل معناى حرکت و وجود یافتن آن را به هویت‏شخص دراک وابسته ندانست این استقلال و عدم وابستگى، به حرکت این آزادى را خواهد داد که در خارج از هویت‏شخص مفروض وجود یابد چون حرکت در حقیقت و وجودش به هویت کسى وابسته نیست و بنابراین نبود هویت دراک در خارج ذهن مانعى براى تحقق او در خارج نیست، پس بین نظر آقاى نیگل و نظرات مخالف فرق است.
5. اشکال دوم بر آقاى نیگل این بود که چون مطابق نظر ایشان چگونگى فهم انسان از اشیاء به هویت‏شخصى شخص دراک بستگى دارد، بر این اساس هیچ دو نفرى نمى‏توانند از موضوع واحدى فهم یکسانى داشته باشند و بر این اساس، تعلیم و تعلم، وجود زبان مشترک، وضع قوانین و وجود نزاع علمى هیچ یک امکان پذیر نیست.
مدافع محترم در جواب گفته‏اند از اینکه همیشه فاصله‏اى هست میان جهان «جز من‏»چنانکه فى نفسه هست و جهان «جز من‏» چنانکه بر من مى‏نماید لازم نمى‏آید دو تن نتوانند بر سر نکته واحدى تفاهم کنند; زیرا کافى است که جهان «جز من‏» بر من هر یک به یک صورت جلوه کند... به قدر اشتراک ساختار و کارکرد دو ذهن مى‏توان انتظار داشت که جهان «جز من‏» بر صاحبان آن دو ذهن یکسان بنماید.
پاسخ: اینکه ساختار ذهن انسان «الف‏» و انسان «ب‏» و عملکرد آنها یکسان هستند خود از گزاره‏هاى وجود شناختى است; چون این دو انسان و ساختار و عملکرد ذهنى آنها در تقسیم جهان هستى به «من‏» و «جز من‏» از بخش دوم محسوب مى‏شوند و فرض بر این بود که همه گزاره‏هاى وجود شناختى غلط و باطلند چنانکه مدافع محترم در همین بخش هم بدان تصریح دارند. بنابراین مدافع محترم و نیز آقاى نیگل اینجا یا باید از مبناى مذکور دست‏بردارند و بگویند این گونه گزاره‏هاى وجودشناختى صادق و واقع‏نما هستند که این همان مطلوب ماست و یا باید حفظ مبنا کنند و بگویند این گونه گزاره‏ها هم غلط و باطلند که در این صورت اشکال عدم امکان تفاهم همچنان باقى است; چون وقتى یکسان بودن ساختار ذهنى انسان «الف‏» و «ب‏» سخنى غلط و باطل بود باید گفت این دو انسان به حسب واقع مشترکاتى ندارند و ساختار ذهنى آنها و عملکردشان واقعا یکسان نیستند و با اختلاف و تغایر بین دو ساختار ذهنى فهم مشترک و یکسان بر مبناى نظریه آقاى نیگل تحقق پذیر نیست.
6. مدافع محترم در دنبال اشکال دوم گفته‏اند «از اینکه حتى دو تن نتوانند بر سر نکته واحدى به معناى دقیق واژه تفاهم، تفاهم کنند چگونه مى‏توان نتیجه گرفت که همه زندگى بشرى و حیوانات دستخوش اختلال مى‏شود؟» پاسخ: کافى است مدافع محترم توجه کنند که انسانها در فضائى که ممکن نیست مکنونات خود را به دیگران تفهیم کنند نمى‏توانند خواسته‏ها و نیازهاى متقابل خود را به دیگران بفهمانند. اگر انسان «الف‏» خواسته‏هاى خود را آنطور که در نظر دارد بتواند به انسان «ب‏»تفهیم کند در این صورت علم انسان «ب‏» به خواسته‏هاى انسان «الف‏» واقع نما و صادق خواهد بود و این خلاف فرض است. پس طبق فرض باید هیچ انسانى نتواند خواسته‏هاى خود را آنطور که در نظر دارد به دیگرى بفهماند و این به روشنى مستلزم اختلال نظام زندگى است. اکثر نیازهاى بشر توسط دیگران رفع مى‏شود و اگر گرسنه محتاج به غذا نتواند ابراز نیاز کند چاره‏اى جز مرگ ندارد.
7. اشکال سوم این بود که نظریه آقاى نیگل مستلزم ارتفاع نقیضین است زیرا به کذب همه گزاره‏ها حتى آنهایى که طرفین نقیض هستند منجر مى‏شود و این همان ارتفاع نقیضین یا خالى شدن واقعیت از هر دو طرف نقیض است که بالضروره محال است.
مدافع محترم در جواب گفته‏اند اگر مراد از «واقع‏»، اشیاء فى‏انفسهاست‏باید گفت که اعتقادات ما نفیا و اثباتا ناظر به آنها نیست. هر نفى و اثباتى راجع است‏به ظواهر نه امور نفس الامرى. ما در باب اشیاء فى انفسها سخنى نمى‏گوییم تا آن سخن صادق یا کاذب باشد کسى که مى‏گوید عالم حادث است و دیگرى که مى‏گوید عالم حادث نیست هر دو در باب عالم آنگونه که بر ذهنشان جلوه مى‏کند سخن مى‏گویند نه عالم آن گونه که هست.
پاسخ: الف اینکه، بر فرض از واقعیت‏ها آنگونه که به ذهنمان جلوه مى‏کنند سخن مى‏گوییم نه از خود واقعیت‏ها آنگونه که هستند، مانع از صدق و کذب آن سخن نیست;زیرا صدق و کذب سخن بر اساس مقایسه واقعیت‏ها آنگونه که به ذهن ما جلوه مى‏کنند با واقعیت‏ها آنگونه که هستند تحقق مى‏یابند، یعنى واقعیت‏ها یا همانگونه که به ذهن ما جلوه کرده‏اند و یا به گونه‏اى متفاوت با آنند، اگر همان گونه‏اند، که به ذهن ما جلوه کرده‏اند گزاره‏هاى مفروض واقع نما و صادقند و اگر به گونه‏اى دیگرند گزاره‏هاى مفروض کاذب و غیر واقع نمایند. بر این اساس اشکال ارتفاع نقیضین همچنان باقى است چون بر اساس نظر آقاى نیگل هر دو طرف نقیض کاذب و غیر واقع نما است پس واقعیت عالم نه مطابق گزاره «عالم حادث است‏» مى‏باشد و نه مطابق گزاره «عالم حادث نیست‏» و این بالضروره محال است چون بین وجود و عدم حدوث و نفى و اثبات آن حالت‏سومى نیست.
ب واقعیت‏ها یا همان گونه‏اند که به ذهن ما جلوه مى‏کنند و یا آنگونه که به ذهن ما جلوه مى‏کنند نیستند، در صورت اول اثبات همگونى و در صورت دوم نفى همگونى سراغ واقعیت‏ها رفته پس چگونه مدافع محترم مى‏توانند ادعا کنند که نه نفى و نه اثبات هیچ یک راجع به واقعیت‏ها نیست.
ج گزاره «ما از واقعیت‏ها آنگونه که به ذهنمان جلوه مى‏کنند سخن مى‏گوییم نه از واقعیت‏ها آنگونه که هستند» گزاره‏اى است متناقض و پارادوکس زیرا جمله فوق به دو گزاره زیر تحلیل مى‏شود.
(1) واقعیت‏ها آنگونه که به ذهن ما جلوه مى‏کنند موضوع سخن ما هستند.
(2) واقعیت‏ها آنگونه که هستند موضوع سخن ما نیستند.
گزاره (2) چون خود سخنى از سخنهاست‏باید خود محکوم به حکم گزاره (1) باشد.
بنابراین آنچه در گزاره (2) موضوع سخن ما است‏خود واقعیت‏ها آنگونه که هستند نیست‏بلکه جلوه‏اى از واقعیات در ذهن ما است. پس گزاره (2) در حقیقت معنایش چنین مى‏شود «واقعیت‏ها آنگونه که به ذهن ما جلوه مى‏کنند موضوع سخن ما نیستند و این صریحا با گزاره (1) در تناقض است و بنابراین جمله مذکور خود یک پارادوکس است.
8. مدافع محترم در مورد این سوال که اگر ما آدمیان همواره در باب هستى آنگونه که بر ما مى‏نماید حکم کنیم آیا همه محصور در خود نمى‏شویم و آیا حق نفى و اثبات عقاید دیگران را از دست نمى‏دهیم و آیا اصلا نزاع واقعى در میان ما رخ مى‏دهد؟ جواب داده‏اند به همان مقدار که اذهان ما ساختار و کار کرد مشترک و واحد دارند ما داراى جهانى مشترک و واحد مى‏شویم که مى‏توانند در همان محدوده به نفى و اثبات یکدیگر بپردازند و بنابراین مى‏توان واقعا با یکدیگر نزاع داشت. پاسخ: الف چنانکه قبلا گفته شد اگر فرض بر این است که همه گزاره‏ها غلط و غیر واقع نما هستند، پس باید گفت گزاره «ذهن انسانها داراى ساختار مشترک و واحدى هستند»نیز گزاره غلط و غیر واقع نما است و اگر این گزاره خلاف واقع بود باید گفت واقعا بین انسانها ساختار مشترکى نیست تا بتوان بر اساس آنها نزاع‏هاى علمى را بین انسانها توجیه نمود.
ب: بر فرض که بپذیریم بر مبناى مذکور واقعا بین ذهن انسانها ساختار مشترک و واحدى وجود دارد، اما با ساختار مشترک اذهان فقط مى‏توان آراء مشترک و همگون را توجیه کرد، حال آنکه مدافع محترم در صدد توجیه آراى متنازع بلکه متناقض مى‏باشد.
یعنى آرائى که به دلیل متفاوت بودن باید براى هر یک از آنها دنبال علت‏خاص گردید نه علت مشترک که نتیجه مشترک و همگون از آن متولد مى‏شود.
ج: گذشته از همه اینها، نزاع بین دو نظریه وقتى قابل فرض است که هر یک از دو نظر با دیگرى ناسازگار باشد و صدق هر یک مانع از صدق دیگرى گردد، حال آنکه اگر بنا باشد آنکه مى‏گوید «عالم حادث است‏» و آنکه مى‏گوید «عالم حادث نیست‏» هر دو از عالم آنگونه که به ذهنش جلوه کرده سخن بگویند نه از عالم آنگونه که هست، در این صورت هیچ یک از دو گزاره مزبور با دیگرى ناسازگارى نخواهد داشت و صدق هر یک مانع از صدق دیگرى نیست چون در حقیقت دو گزاره فوق بنابر مبناى مذکور چنین مى‏شود که عالم در بینش شخص A حادث است و عالم در بینش شخص B حادث نیست، و روشن است این دو گزاره هر دو مى‏توانند صادق باشند و صدق هر یک مانع از صدق دیگرى نیست; چون این دو گزاره در حقیقت، از آنچه در ذهن A و B اتفاق افتاده خبر مى‏دهد نه از خود عالم، این مثل این است که کسى بگوید چراغ خانه A روشن است و دیگرى بگوید چراغ خانه B روشن نیست و معلوم است این دو گزاره تنازعى ندارند و یکى دیگرى را طرد نمى‏کند. بنابراین، بر مبناى فوق اصلا نزاع بى معنى و غیر قابل فرض است.
9. در اشکال چهارم گفتیم صدق همه باورهاى بشرى محال است چون این احتمال در باورهائى که طرفین تناقض را تشکیل مى‏دهند به اجتماع نقیضین منجر مى‏شود، و نیز کذب همه باورهاى بشرى محال است چون این احتمال در باورهاى متناقض به ارتفاع نقیضین منجر مى‏شود، پس برخى باورها صادق و برخى کاذبند. باورهاى صادق نمى‏توانند به هویت صاحب باور بستگى داشته باشند، چون به کذب آنها منجر مى‏شود و خلف پیش مى‏آید; زیرا اگر مفهوم به ذهن آمده در گزاره‏هاى صادق به هویت صاحب باور وابسته باشد در خارج از ذهن او، براى آن مفهوم مصداقى یافت نخواهد شد.
مدافع محترم این اشکال را با بیان دوم از اشکال اول یکى دانسته‏اند و گفته‏اند نیازمند جواب جدیدى نیست.
پاسخ: فرق بین دو اشکال واضح است; زیرا حاصل اشکال اول این بود که طرح آقاى نیگل خودشکن است و صدقش مستلزم کذب خود اوست. اما حاصل اشکال چهارم این است که این طرح به خلف در تمام گزاره‏هاى مفروض الصدق منجر مى‏شود و بنابراین; این اشکال جواب دیگرى مى‏طلبد.
10. اشکال پنجم این بود که باورهاى ثابتى که معمولا براى هر انسانى وجود دارد با طرح آقاى نیگل سازگارى ندارند، بدین بیان که ما در طول عمر تغییرات روحى بدنى زیادى برایمان پیش مى‏آید و در عین حال، برخى از افکار ما همچنان ثابت و بدون تغییر و تحول به همان صورت اولیه باقیند. مثلا هر یک از ما معتقدیم «مثلث‏سه زاویه دارد» و این باور را اکثرا تا آخر عمر حفظ مى‏کنیم، حال آنکه، براى هر یک از ما در طول عمر تغییرات روحى بدنى زیادى اتفاق مى‏افتد پس با اینکه یکى از عوامل دخیل در این گزاره دگرگون شده باورمان راجع به مثلث عوض نشده است. اگر هویت روحى بدنى تاثیر در باورها مى‏داشت جمع بین ثبات باور با دگرگونى عامل وجود آن ممکن نبود. مدافع محترم در جواب گفته‏اند قول مذکور از طریق ثبات ساختار و کارکرد ذهن فرد یا نوع انسان باورهاى ثابت را تبیین مى‏کند.
پاسخ: مدافع محترم به فرض اشکال توجه نکرده‏اند; زیرا در اشکال، باورهاى ثابت همراه با تغییرات روحى بدنى صاحب باور فرض شده نه با ثبات حالات روحى بدنى او.
بنابراین طرح ثبات ساختار و کارکرد ذهن خلاف فرض اشکال است و نزاع به صحنه‏اى برده شده که حریف دعوى هل من مبارز در آنجا ندارد.
11. اشکال ششم این بود که اگر باورهاى ما به دو عامل مفروض بستگى داشته باشد باید گفت این دو عامل در حکم ما به محال بودن تمامى محالات نقش دارند. مثلا حکم به امتناع تناقض اگر ناشى از طبیعت روحى ما باشد باید تناقض در بیرون از محدوده هویت ما محال نباشد چون امتناع ناشى از دو عامل است که در بیرون از هویت ما عامل دوم آن تحقق ندارد.
مدافع محترم در جواب گفته‏اند «قانون تناقض مفادش این است که یک قضیه و نقیض آن نمى‏توانند هر دو صادق یا کاذب باشند و این یکى از قوانین حاکم بر ذهن آدمى است‏یعنى ساختار ذهن چنان است که آدمى نمى‏تواند در عین تصدیق به P ،نقیض آن را هم تصدیق کند. به تعبیر ساده‏تر، قاعده تناقض مى‏گوید انسان نمى‏تواند هم به «الف ب است‏» معتقد باشد و هم به «الف ب نیست‏» و قول مورد نقد مى‏گوید که «الف ب است‏» شى‏ء فى نفسه‏اى را نشان نمى‏دهد آیا این دو سخن با هم ناسازگارند؟
پاسخ: قانون امتناع تناقض مفادش این است که جمع بین وجود و عدم یک چیز ممکن نیست، در این امتناع اعتقاد و تصدیق به دو گزاره حاکى از دو نقیض نقشى ندارد بلکه امتناع اجتماع به خاطر این است که وجود با عدم و عدم با وجود ذاتا ناسازگارند; یعنى ناسازگارى مربوط است مثلا به شیرین بودن عسل و شیرین نبودن آن، نه به اعتقاد به شیرین بودن و شیرین نبودن عسل.
زیرا، اولا اعتقاد به شیرین بودن عسل و اعتقاد به شیرین نبودن عسل هر دو وجودى‏اند، حال آنکه یکى از دو نقیض حتما سلبى است.
ثانیا، اگر دو نقیض عبارت بودند از دو اعتقاد مذکور باید رفعشان ممکن نباشد چون رفع نقیضین محال است، حال آنکه رفع دو اعتقاد مذکور نه تنها ممکن بلکه واقع است، چنانکه در حال شک چنین است و شخص شاک نه معتقد است که عسل شیرین است و نه معتقد است که عسل شیرین نیست.
ثالثا، امتناع تناقض در مفردات هم جارى است، جائى که اعتقاد و تصدیق وجود ندارد. یعنى جمع وجود و عدم محال است‏با اینکه از وجود یا عدم تنها تصدیق و اعتقاد حاصل نمى‏شود اگر اعتقاد نقشى در امتناع تناقض داشت نمى‏بایست در اینجا این قاعده جریان داشته باشد.
رابعا، چنانکه خود مدافع محترم تصریح دارند یک قضیه و نقیض آن نمى‏تواند هر دو صادق یا کاذب باشد حال آنکه اگر دو نقیض عبارت باشند از «اعتقاد به اینکه الف ب است‏» و «اعتقاد به اینکه الف ب نیست‏» صدق هر دو نقیض یا کذب هر دو ممکن است; زیرا اگر پاى اعتقاد در میان کشیده شود، در این صورت هر گزاره‏اى حاکى از باور صاحب باور خواهد بود، نه از متعلق باور. بنابراین، اگر شخص A گفت «الف ب است‏» به این معناست که «الف در باور A ب است‏» و اگر شخص B گفت «الف ب نیست‏» به این معنى است که «الف در باور B ب نیست‏» و B وجود داشته باشد، این دو گزاره هر دو صادقند; چون هر یک، از آنچه در ذهنش اتفاق افتاده سخن گفته و سخن هم با ما وقع ذهنى هر یک هماهنگ است. پس هر دو صادقند، و اگر واقعا هیچیک چنین باورى نداشته باشند، این دو گزاره کاذبند و به همین خاطر خداوند به منافقینى که شهادت به رسالت پیامبر (ص) مى‏دادند نسبت کذب مى‏دهد (والله یشهد ان المنافقین لکاذبون) چون آنها از اعتقادى سخن مى‏گفتند که وجود نداشت.
خامسا، اگر دو اعتقاد مذکور متناقض بودند باید جمعشان ممکن نباشد چون جمع نقیضین محال است، حال آنکه بر خلاف نظر مدافع محترم که مى‏گویند انسان نمى‏تواند هم به «الف به است‏» معتقد باشد و هم به «الف ب نیست‏» جمع بین این دو اعتقاد براى یک شخص در زمان واحده ممکن بلکه واقع است، چنانکه در گزاره‏هاى پارادوکس چنین است.
مثلا کسى که با دیده گزاره صادق به گزاره «هیچ گزاره‏اى به هیچ نحو صادق نیست‏» معتقد است، در حقیقت، اعتقاد به طرفین نقیض دارد; زیرا از طرفى هیچ گزاره‏اى را صادق نمى‏داند و از طرفى به صدق همین گزاره معتقد است، پس او در آن واحد به هر دو طرف تناقض اعتقاد دارد.
گزاره‏هاى مثل «هیچ واقعیتى به هیچ نحو وجود ندارد»، «زمان مسبوق به عدم زمانى است‏»، «از معدوم مطلق نمى‏توان خبرى داد»، «هر موجودى معدوم است‏» و غیره همه گزاره‏هاى متناقضى هستند که معتقدین به آنها در حقیقت‏به هر دو طرف نقیض اذعان و تصدیق دارند. پس بر اساس ادله فوق، ناسازگارى و تقابل، بین دو اعتقاد مذکور نیست‏بلکه بین وجود و عدم (بطور بسیط یا مرکب) است و در نتیجه امتناع جمع بین دو نقیض ناشى از وجود و عدم ناسازگار است نه ناشى از اعتقاد بوجود و عدم که با هم سازگارند.
با روشن شدن مطلب فوق مى‏گوییم ناسازگارى نظریه آقاى نیگل با قاعده امتناع تناقض به خوبى روشن است; زیرا قاعده امتناع تناقض مى‏گوید جمع وجود و عدم یک چیز محال است چون خود وجود و عدم در متن واقع با هم ناسازگارند، حال آنکه نظریه آقاى نیگل مى‏گوید جمع وجود و عدم محال است نه به خاطر اینکه وجود و عدم با هم ناسازگارند بلکه به خاطر اینکه هویت روحى بدنى صاحب این باور، وجود عدم را به او این طور نشان داده است. پس بر اساس نظر آقاى نیگل در بیرون از هویت مذکور به دلیل نبودن علت امتناع، جمع وجود و عدم یک چیز محال و ممتنع نخواهد بود; اما بر اساس قاعده امتناع تناقض جمع آنها به دلیل ناسازگارى ذاتى محال و ممتنع است.
12. اشکال هفتم این بود که طرح آقاى نیگل مستلزم نفى هر وجوبى است; زیرا طبق فرض هویت ما در وجوب تمام چیزهایى که آنها را واجب مى‏دانیم نقش دارد و بنابراین به خاطر این وابستگى باید گفت در خارج از هویت ما که این عامل موثر وجود ندارد وجوبى نیست و چون نفى وجوب مستلزم نفى وجود است پس لازمه طرح آقاى نیگل نفى همه هستى است.
مدافع محترم در جواب گفته‏اند «ناقد محترم امور عدیده‏اى را ارسال مسلم کرده و بر اساس آن مسلمات به ایراد اشکال پرداخته است نمى‏توان گفت چون من معتقدم که «الف ب است‏» و «ب ج است‏» تو باید معتقد باشى که «الف ج است‏» بلکه باید نخست از حریف اعتراف به صدق «الف ب است‏» و «ب ج است‏» را گرفت و آنگاه بر او قبول «الف ج است‏» را الزام کرد.
پاسخ: فرض مى‏کنیم این ادعا درست‏باشد و ما بر اساس مسلماتى که فقط خود به آنها معتقدیم به ایراد اشکال پرداخته باشیم ولى مدافع محترم باید بدانند کسى که مبناى آقاى نیگل را پذیرفته باید بپذیرد که در بحث و احتجاجات علمى جز این راهى نیست; زیرا وقتى بر مبناى آقاى نیگل هر گزاره‏اى باطل بود، در این صورت تشکیل قیاس برهانى غیر ممکن خواهد شد چون برهان از گزاره‏هائى که صدقشان دائمى و کلى و ضرورى هست تشکیل مى‏شود، حال آنکه بر مبناى فوق اصلا گزاره صادقى وجود ندارد.
بنابراین اگر استدلالى تحقق یابد مقدمات آن یا باید از مسلمات خصم باشد یا از مسلمات مدعى، اما استفاده از مسلمات خصم براى مدعى ممکن نیست چون استفاده از مسلمات خصم وقتى ممکن است که او این مسلمات را فهمیده باشد لکن قبلا توضیح دادیم که بر مبناى آقاى نیگل فهم اندیشه دیگران براى سایرین ممکن نیست و الا علم ما به اندیشه دیگران علمى صادق و مطابق با واقع خواهد شد و این چیزى است که مدافع محترم و آقاى نیگل آن را نمى‏پذیرند. بنابراین بر مبناى آقاى نیگل هر شخص مستدلى فقط از مسلمات خود که به آنها اذعان دارد مى‏تواند استفاده کند. و در این صورت اگر مدافع محترم انتظار داشته‏اند که اینجانب راه دیگرى را بپیمایم خلاف مبنایى خود ایشان است.
13. مدافع محترم دنبال بحث گفته‏اند «ناقد محترم مسلم گرفته است که غیر از ضرورت ناظر به گزاره‏ها ضرورتى ناظر به اشیاء هم هست‏یعنى اینکه بعضى از اشیاء پاره‏اى از اوصاف را ضرورتا واجدند اما قائل شدن به ضرورت ناظر به اشیاء مورد مناقشه جدى است چگونه مى‏توان گفت ضرورت دارد که چیزى خواصى داشته باشد؟» پاسخ:
مدافع محترم معتقدند که اشیاء خارجى چنانکه هستند همواره مخالفند با اشیاء چنانکه به ذهن جلوه مى‏کنند، از ایشان سوال مى‏کنیم این صفت مخالفت‏با باورها براى واقعیت‏ها صفتى است ضرورى یا صفتى است ممکن و غیر ضرورى، اگر این صفت‏براى واقعیت‏ها غیر ضرورى است پس باید بپذیرند که ممکن است واقعیت‏ها با باورها مطابقت داشته باشد چون مخالفت آنها حتمى و ضرورى نیست و این چیزى است که ایشان و آقاى نیگل باطل مى‏دانند، و اگر این صفت‏براى واقعیت‏ها حتمى و ضرورى است، پس باید اعتراف به صفت ضرورى براى واقعیت‏ها بکنند.
14. سپس گفته‏اند «اگر کسى بگوید «که در ظرف واقع هیچ ضرورت و وجوبى تحقق ندارد» یقینا با ناقد محترم مخالفت کرده ولى سخنى خلاف بدیهیات نگفته است و اگر هم قولش خلاف واقع باشد این امر را فقط به قوت برهان مى‏توان معلوم کرد.» پاسخ:
براى اینجانب معلوم نیست کسى که معتقد است گزاره‏هاى وجودشناختى همه خلاف واقع هستند چگونه در خلاف واقع بودن گزاره وجودشناختى فوق شک و تردید دارند و براى خلاف واقع بودن آن برهان مى‏طلبند!! به هر حال با برهان زیر مى‏توان به درخواست ایشان جواب داد و چنین گفت که عدم براى موجودات در ظرف وجودشان محال است و الا لازم مى‏آید اجتماع نقیضین; چون اگر در ظرف وجود، معدوم باشند وجود و عدم را یکجا در آن واحد واجدند و این صریحا تناقض است‏بنابراین، عدم در ظرف وجود موجودات براى آنها محال است و لازمه محال بودن عدم براى آنها این است که وجود براى آنها ضرورى و واجب باشد چون بین وجود و عدم حالت‏سومى وجود ندارد. در نتیجه هر موجود واقعى در ظرف وجودش واجب‏الوجود است و هستى برایش حتمى و ضرورى است.
این ضرورت که در فلسفه ضروره لاحق نامیده مى‏شود فقط یکى از ضرورتهایى است که اشیاء واجدند، ضرورتهاى دیگرى هم دارند که فعلا از آن مى‏گذریم.
15. سپس گفته‏اند «اگر قائل مورد نقد درست مانند کانت، حکیم بزرگ آلمانى، بگوید که ما فقط در صورتى از جهان هستى سر در مى‏آوریم که ساختارى را که ناشى از ذهن خود ماست‏بر آن تحمیل کنیم; مثلا از این طریق که جهان هستى را مجموعه‏اى از جواهر تلقى کنیم که با یکدیگر ارتباطات على معلولى دارند. اما همین تحمیل ساختار ذهنى، سبب مى‏شود که از اشیاء فى انفسها دور بیفتیم و مهمتر اینکه خود ربطى به جهان نفس الامرى ندارند، و اگر وجوب مورد بحث ناقد محترم را نیز ناشى از ساختار عالم ذهن بداند نه مربوط به ساختار عالم عین در رد او چه مى‏توان گفت‏».
پاسخ: آقاى کانت این حکیم بزرگ! با طرح این نظریه تخم دو زرده‏اى در عالم علم و دانش نکرده‏اند و در رد نظریه ایشان چیزهاى گفتنى زیاد مى‏توان گفت. اولا این نظریه تفاوت جوهرى با نظریه آقاى نیگل ندارد و بنابراین، اشکالات هفت گانه‏اى که در مقاله اول وارد شد و نیز اشکالاتى که در این مقاله اضافه گردید همه بر ایشان هم وارد است; براى یادآورى فقط یکى از آن اشکالات را تکرار مى‏کنیم و آن اینکه نظریه فوق به ارتفاع نقیضین که خود مستلزم اجتماع نقیضین است منجر مى‏شود. توضیح اینکه اگر فهم و دریافت ما از حقائق جهان وابسته به ساختار ذهنى ما باشد به دلیل این وابستگى باید گفت معناى فهمیده شده براى هر موضوعى فقط در عالم ذهن وجود دارد و در خارج از ذهن براى آن مصداق واقعى وجود ندارد و بنابراین، هر گزاره‏اى از داشتن مصداق واقعى خارجى محروم خواهد بود و این همانطور که مدافع محترم بدان اعتراف دارند منجر به کذب همه گزاره‏ها و از جمله گزاره‏هائى که طرفین نقیض هستند خواهد شد. و ثانیا اگر فهم ما از حقایق عالم وابسته به ساختار ذهنى ما باشد باید گفت‏به دلیل این وابستگى فهم ما معلول ساختار ذهنى ما است و اگر چنین باشد مساله دو صورت پیدا مى‏کند یا علیت و تاثیر ساختار ذهنى ما در فهم ما، علیتى واقعى و نفس الامرى است و یا مربوط به عالم واقع نیست‏بلکه در باور ما این طور جلوه کرده که ساختار ذهنى، تاثیر در فهم ما دارد.
از دو احتمال فوق احتمال دوم محال است چون به دور منجر مى‏شود زیرا بنا به فرض اعتقاد ما به هر چیز و از جمله به اصل علیت وابسته به این باور است که ساختار ذهنى ما علیت و تاثیر در فهم ما دارد،از طرفى این باور که ساختار ذهنى، علیت و تاثیر دارد، وابسته به باور ما به اصل علیت است. چون اگر ما به اصل علیت‏باور نداشته باشیم معنا ندارد که ذهن را مصداق این اصل قرار دهیم و بنابراین هر یک از باور ما به اصل علیت و باور ما به علیت تاثیر ساختار ذهنى ما به دیگرى وابسته است و این صریحا دور است و محال. بنابراین باید از دو احتمال فوق احتمال اول مورد پذیرش واقع شود و در این صورت مدافع محترم باید بپذیرند که اصل علیت‏یک امر واقعى و نفس الامرى است و اعتقاد صادق ما هم به این اصل به دلیل مطابقت‏با واقع اعتقادى و واقع‏نما است و در نتیجه از جهان آنطور که هست دور نیافتاده‏ایم بلکه گوشه‏اى از آن را آن طور که هست‏یافته‏ایم.
16. در پایان با سهراب سپهرى همنوا شده‏اند و گفته‏اند «کار ما نیست‏شناسائى راز گل سرخ...» پاسخ: اگر کار جناب سپهرى یافتن راز گل نیست. به خود ایشان مربوط مى‏شود که زحمت مبارزه با خار را بر خود همواره نکرده‏اند، از مدافع محترم نیز انتظار مى‏رود که پس از ادله و براهین گذشته با راز آگاهان گل و گلبرگ همنوا شوند و بگویند:
از شاخه بریدیم همه خار دل آزار و زغنچه دریدیم سیه پرده رخسار آنک برسیدیم به راز گل و گلبرگ کو محرم رازى که بگوئیم ز اسرار

 

تبلیغات