رابطه معرفت و جامعه گذرى بر اندیشههاى متفکران مسلمان
آرشیو
چکیده
متن
تفکر در باب معرفت، سابقهاى به درازاى تاریخ فلسفه دارد.
مساله شناخت، (1) منشا و نحوه حصول آن براى آدمى و نیز اعتبار و واقعنمایى آن، مسائلى است که از دیر باز، ذهن آدمى را به خود مشغول داشته و موجب پیدایش نظریهها و مکاتب گوناگون در این زمینه شده است. معرفتشناسى، شاخهاى از فلسفه است که به این مهم مىپردازد.
اما در چند قرن اخیر، به موازات طرح مباحث اجتماعى و شکلگیرى جامعهشناسى به عنوان یک رشته علمى مستقل، متفکران اجتماعى همچنین، دریچههاى جدیدى را در باب بررسى مساله شناختبه روى افکار و اذهان باز کردهاند. پیش از آن، اندیشه رایج، استقلال ذهن در مقابل عین بود; بدین معنا که حصول ادراکات و شناختهاى انسان، داراى قوانین و ساز و کار خاص خود است; در این میان براى عوامل خارج از ذهن و بویژه براى عوامل اجتماعى، جایگاهى براى تاثیرگذارى بر محتوا یا قالب معرفت در نظر گرفته نمىشد. آغاز این تغییر رویکرد را در غرب مىتوان به قرن هفدهم میلادى برگرداند. نوشتههاى فرانسیس بیکن (2) در اوائل این قرن در زمینه آثار عوامل طبیعى چون جنس، سن، سلامتى و بیمارى، زشتى و زیبایى (عوامل درونى) و نیز آثار امورى چون فرمانروائى، اشرافیت، رفاه، ناملایمات، ثروت (عوامل بیرونى) بر ذهن، نقطه شروعى بود در این مسیر که در ضمن، زمینه کلى کار را براى شعبهاى مستقل در جامعه شناسى یعنى جامعه شناسى معرفت فراهم کرد; (3) رشتهاى علمى که حدود دو قرن بعد، توسط ماکس شلر، (4) آلفرد وبر (5) و کارل مانهایم، (6) پایهگذارى و بسط داده شد. (7) جامعه شناسى معرفتبه شاخهاى از جامعهشناسى تعریف شده است که رابطه بین فکر و جامعه را مورد مطالعه قرار مىدهد. (8) این تعریف شامل تاثیر فکر بر جامعه و عکس آن مىشود ولى دغدغه اصلى پژوهشگران این رشته، بررسى تاثیرات جامعه بر جریان فکر و اندیشه بوده است.
در میان اندیشمندان اسلامى نیز، تفکر و اظهار نظر در باب جامعه و پدیدههاى اجتماعى از دیر باز وجود داشته است; البته با صرف نظر از معدود متفکرانى چون ابنخلدون و ابوریحان بیرونى، به کسى برنمىخوریم که به طور مستقل به جامعه نظر انداخته یا در باب پدیدههاى اجتماعى، نظریهپردازى کرده باشد; بلکه عموما براى دستیابى به آراى آنان در اجتماعیات باید در لابلاى آثار فلسفى، کلامى، اخلاقى و عرفانى به جستجو بپردازیم و با استخراج و کنار هم گذاشتن بیاناتى پراکنده، از ذهنیت آنان در مورد اجتماعیات و از جمله رابطه جامعه و معرفت آگاه شویم. البته شناخت عوامل چنین وضعیتى خود مىتواند موضوع مطالعهاى گسترده در حوزه جامعهشناسى معرفت و علم باشد. در باب موضوع مورد بحث ما، علىرغم تفاوتهایى که بین آراى اندیشمندان اسلامى وجود دارد، یک وجه مشترک به چشم مىخورد و آن رویکرد وجودشناختى (9) (در مقابل رویکرد غایتشناختى (10) در مورد معرفت است. در این رویکرد، معرفت «مقولهاى وجود شناسى» است و «غایتشناختى معرفت تابع شناخت وجود و منشامعرفت و خود انسان است». مسائلى چون «تعریف معرفت، تعین اجتماعى معرفت، تاثیر اجتماعى معرفت، صدق و اعتبار معرفت» متاثر از نوع رویکرد معرفتشناختى است.
البته باید متذکر شد که این تقسیمبندى از رویکردها، صرفا انواع آرمانى است و هیچیک به طور خالص مشاهده نمىشود، بلکه به معناى غلبه و برجستگى عناصر یک رویکرد خاص در آراى یک متفکر است. (11) نکته شایان ذکر آن است که همان گونه که از عنوان این مقال پیداست، نوشتار حاضر در صدد بررسى عمیق و گسترده آراى متفکران مسلمان در این باب نیست; چه این مقصود، تتبع همه جانبه و عمیق تمام آثار و آثار تمام متفکران اسلامى را مىطلبد و این نه با مجال کوتاه این مقال، متناسب است و نه با بضاعت علمى نگارنده; بلکه هدف، ارائه نکاتى براى شروع کار و جلب توجه پژوهشگران براى تحقیق در این زمینه است.
قبل از ورود به بحث اصلى نکتهاى مهم را یادآور مىشویم; در اینجا مقصود از شناخت صرفا فرآیند شناختیا محصول آن نیستبلکه این اصطلاح گرایشها، حالتها، جهتگیریها، تخیلات، غرایز و سائقهها را نیز در بر مىگیرد. (12) در یک تقسیم بندى از اندیشمندان مورد بحث در این مقاله، در وهله اول مىتوانیم به دو دسته اشاره کنیم: در دسته اول متفکرانى قرار دارند که از مدخل فلسفه (فطرى یا عملى) وارد بحثشدهاند و در دسته دوم متفکرانى که دیدى کاملا اجتماعى دارند و تبیین و تحلیل اجتماعى در مباحث آنان جلب نظر مىکند; گرچه ممکن است زمینه بحث آنان بحثى فلسفى باشد. بحث ما بر مبناى این تقسیم، آغاز و انجام مىگیرد.
1 دیدگاه فلسفى
در اینجا فیلسوفان متقدم را از فیلسوفان متاخر تفکیک مىکنیم; چراکه قدما در این مورد تحت عنوان مستقلى بحث نکردهاند و باید از میان مباحث مختلف فلسفى آنان مطالبى را استنباط کرد; ولى برخى دیگر که عمدتا از فلاسفه متاخرند تحت تاثیر نظریات جدید مطرح شده در غرب این موضوع را مستقلا مورد بحث قرار دادهاند.
1- 1- فیلسوفان متقدم فارابى (258 870 - 339 950)
فارابى در «کتاب آراء اهل المدینه الفاضله» به تقسیم بندى انواع جامعه مىپردازد; ملاک این تقسیم بندى عقاید، تمایلات و گرایشهاى رایج و حاکم در هر نوع از انواع جامعه است; از این رو، تحقق یا امکان جوامع متنوع، به معناى وجود یا امکان وجود انواع معرفتها (به معناى عام آن) است. به نظر وى جامعه نه فقط به انواع فاضله و غیر فاضله (جاهلیه، فاسقه، مبتدله و ضاله (13) ) تقسیم مىشود، بلکه جامعه یا مدینه فاضله نیز خوددارى اصنافى است که با حفظ ویژگیهاى مشترک، نسبتبه یکدیگر تمایزهایى دارند; بدینسان امکان تحقق مدینههاى فاضله، از امکان تحقق صور مختلف معارف (از نوع آنچه در مدینه فاضله یافت مىشود) در نظر فارابى خبر مىدهد. وى در بخشى از کتاب (14) خود مجموعهاى از اعتقادات و باورها را به عنوان آنچه بین اهل مدینه فاضله مشترک است و همه بدانها علم دارند بر مىشمرد; عمده این باورها در زمینه شناخت مبدا و معاد، ماهیت پدیدههاى طبیعى و حکمت جارى در آنها، انسان و نفس او، رئیس اول (مدینه فاضله) و جانشینان شایسته پس از او، وحى، سعادت و...است.
به نظر فارابى سعادت که دستیابى به آن فقط در مدینه فاضله ممکن استیک چیز بیش نیست; همچنین حقایق عالم واقعیت که علم به آنها و عمل به مقتضاى آنها براى وصول به سعادت ضرورى است، در متن واقع یکى است و چندگانگى در آن راه ندارد; اما در عین این وحدت، در مقام بیان، تفهیم و انتقال این باورها (که بیشتر جنبه مذهبى دارد) به مردم، شیوهها و به تعبیرى قالبهاى متنوعى پدید مىآید.
به عبارت دیگر شکل و قالب این محتوا تحت تاثیر دو عامل است: اول قدرت قواى شناختى مردم به عنوان مخاطبان و دوم فرهنگ عمومى مخاطبان. در مورد اول، بدیهى است که همگان توان دریافت مطالب را از طریق برهان ندارند و بخش اعظم مردم به تعبیر فارابى از طریق تمثیل و ارائه مثالهاى مناسب به فهم آنها نایل مىآیند.
بنابراین، بیان امور مذکور در خطاب به حکما و اهل برهن و باقى مردم، هر یک شکل و قالب خاصى را مىطلبد. اما در مورد عامل دوم فارابى خود چنین مىگوید «و حکایت این اشیاء [معارف و باروهاى مذکور] براى هر امت و اهل هر مدینهاى به وسیله مثالهایى صورت مىگیرد که در نزد آنان هر چه بیشتر شناخته شده باشد، و چه بسا در نزد امتهاى [مختلف] اکثر یا بعضى از این مثالها متفاوت باشد، پس حکایت این اشیاء براى هر امتى به وسیله امورى صورت مىگیرد که با آنچه در مورد امتى دیگر به کار مىرود مغایر است.
بدین ممکن است امتهاى فاضله و مدینههاى فاضلهاى باشند که در آیین (15)
متفاوتند، پس همگى عینا یک سعادت واحد و مقاصدى واحد را قصد مىکنند.» (16)
ابن سینا (370 980 428 1037)
ابن سینا فیلسوف شهیر اسلامى به مانند فارابى و سایر فیلسوفان اسلامى درباب معرفت، دیدگاهى عقلگرایانه دارد; به نظر وى ذهن در مقابل عین از استقلال برخوردار است و محتواى ادراکات و تصدیقات، تابع ساز و کار خاص خود است و در این مورد از عوامل خارج از ذهن و از جمله عوامل اجتماعى ذکرى به میان نمىآورد; اما در ضمن مباحث مربوط به تعلیم و تربیت در کتاب تدابیر المنازل این نظر استنباط مىشود که جنبههاى فرهنگى، در پیدایش و نشو و نماى علوم و عدم آن نقش دارد. به نظر وى یادگیرى برخى علوم براى قومى راحتتر و براى قوم دیگر مشکلتر است و بدین دلیل، جنبههاى قومى و عادات باید در تعلیم علوم مورد توجه قرار گیرد. (17) این سخن گرچه در زمینه آموزش و پرورش مطرح شده و لى بر نظر ابن سینا درباب یادگیرى و تصور و تصدیق انسانها مبتنى است و به همین دلیل در حوزه معرفت و بالاخص در حوزه علم - که مورد تصریح اوست داخل مىشود.
تمایز اقوام از یکدیگر در آداب و رسوم، عادات، گرایشها، باورها، هنرها، علوم، فنون، ابزارهاى به کار رفته براى تامین نیازها و خلاصه فرهنگ معنوى و مادى است. به عبارت دیگر کلمه «قوم» بار جامعه شناختى دارد و مفهومى فراتر از عناصر روانى یا نژادى مجموعهاى از افراد را مىرساند. این عناصر فرهنگى باعث مىشوند افراد هر قوم یا ملتبا امور خاص و مفاهیم خاصى آشنایى و ممارست ذهنى داشته باشند; بدین ترتیب علومى که با این عناصر فرهنگى تناسب دارند، زمینه بیشترى براى پیدایش و شکوفایى در میان اهل آن فرهنگ مىیابند چرا که تصور مفاهیم اولیه آن علوم براى آنان سهلتر است و لذا علومى که چنین نیستند، یا در آن فرهنگ ظهور نمىیابند یا ناقص و ابتر مىمانند. از این روست که مىبینیم برخى علوم در برخى سرزمینها، سابقهاى طولانى دارد در حالى که اثرى از آن علوم در دیگر سرزمینها دیده نمىشود. این مطلب، شبیه نظرى است که غزالى به گونهاى صریحتر در باب منشا پیدایش علوم ابراز داشته است.
نکته دیگر اینکه این مطلب به حوزه علم محدود نمىشود و مىتوان آن را به مطلق معارف و از آن جمله معارف دینى تسرى داد. بدین معنا که پذیرش و رسوخ مجموعهاى از معارف و اعتقادات در یک قوم منوط به تناسب آن با فرهنگ بومى است; آنچنان که در باب تفکر خاص شیعى در مورد امامت، نضج و گسترش آن در منطقه ایران و یمن را تا حدى مىتوان ناشى از سابقه وجود پادشاهانى در این مناطق دانست که اعتقاد به منشا ایزدى آنان و بدست گیرى زمام امور از جانب یزدان، در میان مردم عمومیت داشت و همین سابقه آشنایى با این نوع تفکر در فرهنگ یک قوم، مىتواند در فهم و تصدیق اندیشههاى مشابه آن موثر باشد. این نکته نهفته در کلام بوعلى، به طور واضحتر، از کلام فارابى که در بالاآمد قابل استنتاج است و ابن رشد نیز جنبه دیگرى از این مطلب را مورد بحث قرار داده است.
ابن رشد (520 1126 595 1198)
با تتبع و دقت در آثار ابنرشد به شباهت راى وى با آنچه پیشتر، از فارابى نقل شد پى مىبریم; البته کلام ابن رشد در این باب صریحتر از سخن فارابى است. ابن رشد درکتاب فصل المقال و تقریر ما بین الشریعه و الحکمه من الاتصال آنگاه که به تبیین مساله ظاهر و باطن در شرع و لزوم تاویل برا ى فهم درست گزارههاى دینى مىپردازد، خصایص معرفت دینى و رابطه آن را با جامعه بیان مىکند. به نظر وى علتبه میان آمدن «ظاهر و باطن» در شرع، «اختلاف سرشت انسانها و تباین استعدادهاى ایشان از لحاظ تصدیق» است. (18) از این رو مردم را از لحاظ توان فهم معانى گزارههاى دینى و ارائه آنها به سه دسته تقسیم مىکند: حکیمان (فیلسوفان)، متکلمان و عوام (19) ; حکیمان; اهل برهان، متکلمان، اهل جدل و عوام، اهل خطابهاند. پس به همین ترتیب، ادله نیز بر سه قسمند:
برهان (20) ، جدل و خطابه و هر قسم از این ادله براى اقناع عقول گروهى از مردم به کار مىآید. و این سه دلیل و پیروان هر یک در قرآن چنین آمده است: «ادع الى سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى احسن...»(سوره انعام آیه 125) ابن رشد در ضمن بیانى، پس از ذکر تفاوت طبایع انسانها در فهم حقایق و وجود راههاى مختلف براى رسیدن به تصدیق آنها اضافه مىکند که مقصود شرع، آموزش همگان است و نتیجه مىگیرد که شرع باید از همه روشهاى تصدیقى بهره بگیرد:
«مقصود شرع آموزاندن دانش حقیقى و کردار درست است و آموزاندن نیز چنانکه منطقیان مىگویند بر دو گونه است: تصور و تصدیق; و روشهاى موجود براى رسیدن انسانها به تصدیق سه گونه است: روش برهانى، جدلى و خطابى; روشهاى رسیدن به تصور دو تاست: یا خود شىء استیا نماد (مثال) آن، از سوى دیگر در سرشت همه انسانها نیست که برهانها یا سخنان جدلى را بپذیرند تا چه رسد به برهانى، زیرا آموختن سخنان برهانى دشوار است. اما مقصود شرع آموزش همگان بوده است، بنابراین شرع باید شامل همه روشهاى تصدیق و نحوههاى تصور باشد (21) ».
بنابراین به نظر ابن رشد معرفت دینى، تحت تاثیر مستقیم دو عامل قوه درک جامعه و فرهنگ عمومى آن است. تاثیر این دو عامل را در دو سطح و دو مرحله مىتوان بررسى کرد: در سطح و مرحله انزال و ابلاغ معارف دینى و در سطح و مرحله تعین یافتن، نهادى شدن و اجتماعى شدن معرفت دینى. در مرحله انزال و ابلاغ، نوع بیان و کیفیت استدلالها به گونهاى است که با فهم همگان متناسب باشد; البته شارع با قصد آموزش همگان، اهل برهان را بى نصیب نمىگذارد ولى حال اکثر مردم را که اهل خطابهاند لحاظ مىکند. به تعبیر ابن رشد «دین تعبیر رمزى و تمثیلى حقایق فلسفى است» «آنچه را که فلاسفه به صورت معارف عقلى و حقایق فلسفى ادراک مىکنند، خداى تعالى لطف کرده از آن معانى براى توده مردم در کتاب مجید به صورت رمزى و تمثیلى از میوه و شیر و شهد و اکل دایم و حور و غلمان و لذات دیگر تعبیر فرموده است تا آسانتر دریابند. (22) » اما در سطح و مرحله بعد، که مرحله فهم و هضم معارف ابلاغ شده است آنچه به عنوان دین تعین مىیابد و نهادینه مىشود، همان متفاهم عرفى و عمومى و متناسب با سطح معرفتى جامعه است; بدینسان معرفت دینى بار دیگر در دستان کار آزموده و ما هر جامعه شکل مىگیرد.
از این رو است که ابن رشد بین علم الهى ناب و عارى از شوائب و آنچه در میان مردم، دین تلقى مىشود و یا به آنان القا مىشود تمایزى قائل است و مىگوید: «اى مردم من نمىگویم دانشى که آن را علم الهى مىنامید غلط استبلکه مىگویم دانش من دانشى بشرى است. (23) » ابن رشد بعلاوه، فلسفه و حکمت را نیز به طور غیر مستقیم در قید و بند عوامل یاد شده گرفتار مىداند; چون اگر فیلسوفان پرده ظواهر را براى عوام کنار بزنندو باطن آن را بر آنان مکشوف کنند، دین ایشان را تباه مىکنند: «و آنگاه که قسمتى از این تاویلات خصوصا تاویلات برهانى، به دلیل دورى آنها از معارف عمومى براى نا اهلان به صراحتبازگو شود، تصریح کننده [گوینده] و مخاطب هر دو به کفر کشیده مىشوند. (24) » بنابراین به نظر وى معارف عمومى (المعارف المشترکه) تاثیر بسزایى دارد و فلسفه را از نظر نوع مسائل طرح شده در آن و میزان بسط و شکوفایى آن مشروط مىسازد.
خواجه نصیرالدین طوسى(597 1201 657 1258)
خواجه نصیرالدین طوسى فیلسوف و سیاستمدار اسلامى، بخش اعظم آراى اجتماعى خود را در کتاب اخلاق ناصرى بیان داشته است. وى در قالب حکمت عملى سخن گفته و در این زمینه به میزان زیادى از اندیشههاى فارابى متاثر بوده است. خواجه از تقسیم بندى فارابى درباب انواع جوامع پیروى کرده و در ابتدا اشارهاى کلى به علتشکلگیرى گونههاى متنوع جامعه دارد; به نظر وى شکلگیرى جامعه، حاصل افعال ارادى انسانها و به مانند افعال، از انگیزههاى مختلف (خیر و شر) ناشى مىشود; از تجمع انسانهایى داراى انگیزه خیر (بالحاظ سایر شرایط مانند شناخت صحیح از سعادت، و تشخیص راه صحیح براى وصول به آن) مدینه فاضله شکل مىگیرد و در مقابل، اجتماع صاحبان انگیزههاى شر (طلب لذت، مال، جاه، غلبه بر دیگران و ...) مدینههاى غیر فاضله پدید مىآورد:
«و چون افعال ارادى انسانى منقسم استبه دو قسم، خیرات و شرور، اجتماعات نیز منقسم باشد بدین دو قسم: یکى آنچه سبب آن از قبیل خیرات بود، و دیگر آنچه سبب آن از قبیل شرور بود، و اول را مدینه فاضله خوانند و دوم را مدینه غیر فاضله. و مدینه فاضله یکى بیش نبود، چه حق از تکثر منزه باشد و خیرات را یکى طریق بیش نبود. و اما مدینه غیر فاضله سه نوع بود...» (25) در واقع تاثیر عامل معرفتبر شکلگیرى انواع جوامع و نهادها و سازمانهاى مختلف اجتماعى و جریان امور در آنها، در نظر خواجه و فارابى آشکار است; چرا که تقسیمبندى آنان از جوامع بر نوع انسانشناسى و وجود شناسى اهل هر مدینه مترتب است; اگر آحاد یک مدینه، در مورد ماهیت انسان; جهان معرفتى صحیح داشته باشند و متناسب با آن، کمال مطلوب را براى خود تشخیص دهند، در مقام تحقق بخشیدن به غایتخود، شاهد شکلگیرى جامعه فاضله خواهند بود; در جوامع غیر فاضله نیز وضع به همین منوال است.
نکته فوق در تاثیر معرفت عمومى جامعه بر نهاد دولت نیز منعکس است; خواجه بسان فارابى، به این امر توجه کرده و در پایان ذکر ویژگیهاى هر یک از انواع جامعه متذکر مىشود که رئیس این مدینه کسى است که در راستاى تمایلات و خواستهاى عمومى حرکت کند. (26) البته به نظر مىرسد خواجه درباب رابطه معرفت عمومى ونهاد دولتبه رابطهاى دو سویه اعتقاد دارد و تاثیر خلقیات، گرایشها و تصمیمات و اقدامات دولت و دولتمردان را بر جامعه از نظر دور نداشته است:
«و مردمان در هر دو حال [اینکه سیاستحاکم، سیاست فاضله باشد یا سیاست ناقصه] نظر بر ملوک داشته باشند و اقتدا به سیرت ایشان کنند، و از اینجا گفتهاند که الناس على دین ملوکهم و الناس بزمانهم اشبه منهم بآبائهم، و یکى از ملوک گوید نحن الزمان» (27) .
خواجه در مقدمه کتاب خود در مقام تعیین دقیق حوزه بحث در حکمت عملى به تاثیر پذیرى روابط حقوقى در جوامع انسانى و نیز علم فقه از تغییرات و تحولات جارى در جوامع و در گذر زمان اشاره مىکند. به نظر وى ریشه این امر در ماهیت قرار دادى و اعتبارى روابط حقوقى است.
این روابط به طور عام بر سه قسم است: «یکى آنچه راجع به هر نفسى بود با نفراد، مانند عبادات و احکام آن; و دوم آنچه راجع به اهل منازل بود به مشارکت، مانند مناکحات و دیگر معاملات; و سیم آنچه راجع به اهل شهرها و اقلیمها بود مانند حدود و سیاسات، و این نوع علم را علم فقه خوانند، و چون مبدا این جنس اعمال، مجرد طبع نباشد وضع است، به تقلب احوال و تغلب رجال و تطاول روزگار و تفاوت ادوارو تبدل ملل و دول در بدل افتد،...» و به همین دلیل این موارد را هر چند جزء ادراکات عملى و اعتبارى است از اقسام حکمت عملى نمىشمارد; چون حکمتبه قضایایى کلى مىپردازد که در گذر زمان و در اقوام و ملل مختلف تغییر نمىپذیرد و در هر زمان و مکانى صادق است. (28)
1- 2- فیلسوفان متاخر
مساله ادراکات عملى و اعتبارى و رابطه آن با عوامل اجتماعى، موضوعى است که فیلسوفان اسلامى معاصر همچون مرحوم طباطبایى (1321 ق. 1402 ق.)، شهید مطهرى (1298ش. 1358ش.) و مرحوم سیدمحمد باقر صدر با عنایت و تفصیل بیشترى بدان پرداختهاند. از آنجا که این سه فیلسوف عالیقدر دیدگاه تقریبا واحدى در این مبحث دارند، یکجا در مورد آراى آنان بحث مىکنیم.
به طور کلى، متناظر با تقسیم عقل به عقل نظرى و عملى، ادراکات عقلى نیز به ادراکات حقیقى و اعتبارى تقسیم مىشود. ادراکات حقیقى مربوط به هستها و کشف واقعیات است و ادراکات اعتبارى یا عملى به کار رفع حوایج عملى انسان در زندگى، تنظیم زندگى فردى و اجتماعى و ارضاى تمایلات درونى مىآید. از نظر این فیلسوفان ادراکات حقیقى نسبتبه عوامل محیطى و اجتماعى، استقلال کامل دارد و عمده بحث آنان درباب ادراکات اعتبارى است; این ادراکات، تحت تاثیر احساسات و تمایلات درونى و عواطف انسانى، احتیاجات و اقتضاءات محیط و زندگى انسانى است و مهمتر آن که ابزارى براى ارضاى تمایلات انسان است. این ادراکات با واقع و نفس الامر سرو کارى ندارد. به نظر ایشان ادراکات اعتبارى به دو نوع ادرکات اعتبارى قبل الاجتماع و بعدالاجتماع تقسیم مىشود. ادراکات اعتبارى قبل الاجتماع، ادراکاتى است که عام و تغییر ناپذیر است; یعنى این ادراکات، اصولى کلى است که هر انسانى بدون استثنا، در هر نوع جامعهاى که زندگى کند، آن را درک و بر اساس آن زندگى مىکند;مانند اصول وجوب، حسن وقبح، استخدام، اجتماع، فایده و ... . البته این اصول، بسته به جوامع و شرایط مختلف اجتماعى، صور گوناگونى به خود مىگیرد; مثال روشن آن اصل حسن و قبح است; «انسان هیچگاه از فکر خوب و بد دستبردار نیست ولى پیوسته با پیشرفت زندگى، بد را خوب و خوب را بد مىشمارد زیرا هیچگاه زندگى دیروزى با احتیاجات امروزى وفق نمىدهد.» (29) ادراکات بعد الاجتماع، ادراکاتى است که هم اصل پیدایش و هم صور گوناگون آن از عوامل اجتماعى متاثر است; مانند زبان، مالکیت، ریاست و مرئوسیت، اعتبارات متساوى الطرفین و ... . تمامى آموزهها و اندیشههاى سیاسى ناظر به ماهیت و صور نهاد قدرت، شیوههاى تدبیر جامعه و سازمانهاى مختلف آن، روابط حقوقى، روابط اقتصادى و علوم مربوط به این حوزههاى معرفتى و نیز هنر و ادبیات، مشمول عنوان ادراکات اعتبارى است. همانطور که ذکر شد، هر دو نوع این ادراکات، به نوعى از عوامل اجتماعى تاثیر مىپذیرد; این عوامل به قرار زیر است: 1 گوناگونى محل سکونت از لحاظ آب و هوا و دیگر شرایط جغرافیایى، 2 گوناگونى محیط عمل[محیط کار] 3 توراث افکار، تلقین، اعتیاد [عادت]، تربیت و به طور کلى کثرت ورود یک فکر به مغز انسان. (30) استاد مطهرى نیز در توضیح آیه 108 از سوره انعام (کذلک زینا لکل امه عملهم) مىگوید: «این آیه دلالت مىکند که یک امتشعور واحد، معیارهاى خاص، طرز تفکر مخصوص پیدا مىکند;فهم، شعور و ادراک هر امتى مخصوص خود آن است. هرامتى با معیارهاى خاصى قضاوت مىکند (لااقل در مسائل مربوط به ادراکات عملى); هرامتى ذوق و ذائقه ادراکى خاصى دارد. بسا کارها که در دیده امتى زیبا و در دیده امتى نازیباست. جو اجتماعى است که ذائقه ادراکى افراد خود را اینچنین مىسازد. (31) » شهید صدر نیز همین نظر را در مورد دو نوع ادراکات حقیقى و اعتبارى مىپذیرد و بر آگاهانه و اختیارى بودن تغییرات حاصل در این ادراکات تصریح مىکند و هر گونه علیت را از عوامل محیطى و اجتماعى نفى مىکند. (32) .
2- دیدگاه اجتماعى ابوحامد محمد غزالى (450 1058 505 1111)
غزالى در کتاب ذم الدنیا از احیاء علومالدین به تفصیل درباب زندگى اجتماعى و منشا آن، پیدایش تقسیم کار اجتماعى و تولد حرف و صناعات مختلف سخن گفته است و در ضمن آن به تاثیر نظام معیشتى بر نظام فکرى اشاره مىکند. به نظر وى نیازهاى اساسى انسان (غذا، مسکن و لباس)، او را به تلاش براى تامین آنها وا مىدارد و در این راستا، پنجحرفه کشاورزى، چوپانى، شکار، بنایى و بافندگى که اصول سایر حرفهها و صناعات استبه وجود مىآید. لزوم بکارگیرى آلات و ابزار مخصوص در این حرفهها، مستلزم وجود حرفههایى دیگر براى ساخت این ابزارهاست. از سوى دیگر زندگى جمعى که معلول نیاز به بقاى نسل ونیاز به تعاون و همکارى براى تامین نیازهاى اساسى است، خواه ناخواه به بروز منازعات و خصومتهایى بر سر منافع فردى منجر مىشود. از این رو به فقه و فقها براى حل و فصل دعاوى حاجت مىافتد; بدین دلیل غزالى فقه را علم دنیا و زاییده نیازهاى دنیایى و فقها را عالمان دنیا مىداند. علاوه بر این، براى حفظ امنیت و دفع شر مهاجمان و دزدان و رسیدگى به معیشت از کار افتادگان و عاجزان از کار کردن، به کسانى نیاز است که دست از کار تولیدى بکشند و دیگران به تامین معاش آنان اقدام کنند; لزوم اخذ مالیت و بکارگیرى افرادى براى تعیین و جمعآورى ونگهدارى مالیات از همینجا ناشى مىشود. همچنین براى جلوگیرى از پراکندگى در عملکرد دستگاههاى مختلف، به دستگاهى واحد براى ایجاد هماهنگى بین آنها نیاز است که دولت و حکومت نام دارد. پس مىتوان گفت در پاسخ به نیازهاى معیشتى و نیز نیازهاى بر آمده از زندگى جمعى، صناعاتى چون قضا، مساحى (تعیین مساحت اراضى و مراتع) و حسابدارى و علومى چون فقه و ریاضى ضرورت مىیابد. بنابراین مىتوان نتیجه گرفت که غزالى براى علوم از حیثشکل آنها، تعین اجتماعى قائل است و در این راستا حتى شکل ریاضیات و میزان توسعه و رشد آن را تحت تاثیر نیازهاى اجتماعى و وضع زندگى آدمیان مىداند.
علاوه بر این، اشتغال و سرگرمى مردم به مشاغل مختلف در روحیات و باورهاى آنان موثر است و برخى اعتقادات باطل، در میان صاحبان برخى حرف رایج است. براى مثال غزالى مشخصا به فلاحت پیشگان وپیشهوران اشاره مىکند که در اثر استغراق کامل در کار براى رفع حوایج اولیه زندگى، چنین اعتقاد مىیابند که زندگى چیزى نیست جز کار براى کسب قوتى، تابدان قوت، مجددا براى کار و تلاش قوت یابند. (33)
ابن خلدون (34) (732 1332 808 1406)
ابن خلدون که در زمینه طرح مباحث اجتماعى و جامعه شناختى بر دانشمندان غربى تقدم دارد، در حیطه جامعه شناسى معرفت مباحث مهم و مفیدى مطرح کرده است. در دورهاى که به رنسانس ختم مىشود و بتدریج افکارى در زمینه تعین خارجى و اجتماعى معرفت پدید مىآید «بر جستهترین محققى که این مساله را مورد مطالعه قرار داد، ابن خلدون (1332 1406) بود. کار او تجربى است و روش على را به کار مىبنددو درباب مساله تمدن، براى عوامل جغرافیایى و نیز اجتماعى و اقتصادى اهمیت قائل مىشود. مفهوم کلیدى ابن خلدون، یعنى «عصبیت» «(همبستگى»، «احساس گروهى»، «آگاهى گروهى») امرى اجتماعى و سازمانى است. در گروه اجتماعى e انند قبیله که براى غلبه بر مشکلات زندگى شکل گرفته، همبستگى قوى است. رهبر، جایگاه خاصى را که جدا کننده او از دیگران باشد اشغال نمىکند. ولى این سازمان براى همیشه ادامه نمىیابد.
همراه با تغییر [زندگى] به زندگى ساکنتر شهرى، رهبر که عضوى معمولى بود، به پادشاهى ممتاز، جدا، برتر و مسلط بر سایر اعضا تغییر مىیابد.
به موازات این امر، شخصیت اعضا که پیش از این، شجاعت و گستاخى، ویژگى آن بود، نرم، منفعل و راحت طلب مىشود. در نتیجه، همبستگى از بین مىرود و کل جامعه آمادگى آن را مىیابد که مغلوب قدرتى دیگر واقع شود... . در نتیجه، تمدن به نحوى دیالکتیک، بذرهاى افول را در خود دارد. و یکو در قرن هیجده و روسو به شکلى شدیدتر، با ابن خلدون در این دیدگاه درون جبرى درباب ظهور و افول جوامع شریکند. (35) » ابن خلدون همچنین بر تاثیر دین به عنوان یک ایدئولوژى در جامعه تاکید مىورزد، به گونهاى که به طور عام، منشا تمام دولتهایى را که استیلا مىیابند و کشورهاى عظیم و پهناور ایجاد مىکنند، اصول و عقاید دینى مىداند که از طریق نبوت یا دعوتى بحق حاصل مىشود (36) . وى در تبیین این تاثیر به نقش وحدت بخش دین از طریق تاثیر روانى بر افراد، یعنى از بین بردن فزون طلبیها، هم چشمیها، ریاست طلبیها و ایجاد روحیه انقیاد و در نتیجه ایجاد مراتب اجتماعى اشاره مىکند.
آنگونه که از خلال عبارات مقدمه بر مىآید (37) ، به نظر ابن خلدون بین شناختبه معناى اخص آن و عوامل خارجى و اجتماعى هیچگونه ارتباط وجودى برقرار نیست و شناخت، خصیصهاى وجودى در انسان است که از قواعد خاص خود تبعیت مىکند. اما على رغم این نظر، در آنجا که درباب علوم مختلف از قبیل تاریخ، تفسیر، فقه، کلام، اصول، تصوف و عرفان، در جوامع اسلامى و معرفى و پیشینه آنها سخن مىگوید به تاثیر عوامل اجتماعى در محتوا و صحت و سقم این علوم (که همگى از علوم غیر عقلیند) اشاره مىکند. براى مثال در علم فقه، به تفاوت مکاتب فقهى از حیث روش و محصول فقهى اشاره مىکند و مىگوید نزدیکى مردم حجاز به مهبط وحى، موجب عادت مردم آن دیار به نقل حدیثشده است، از این رو آنان در آنچه نمىدانند به صحابه اقتدا مىکنند و از اظهار نظر شخصى اجتناب مىکنند. در مقابل، مردم عراق به علت دورى از مهبط وحى، در دوران پس از انقطاع وحى، در موارد مستحدثه بر راى و قیاس تکیه مىکنند; و روشن است که این تفاوت در روش، محصولات فقهى متفاوتى را نیز به بار مىآورد. (38) همچنین در زمینه علت راه یافتن خطا و اشتباه در تفاسیر اولیه از قرآن مىگوید:«قوم عرب، اهل کتاب و دانش نبودند و هنگامى که قصد فراگرفتن امورى از قبیل تکوینیات و آغاز آفرینش و رازهاى جهان هستى مىکردند، از کسانى مىپرسیدند که پیش از آنان اهل کتاب بودند، و پیروان تورات که معاصر این اعراب بودند خود بادیه نشین بودند و از این گونه مسائل بجز آنچه عامه اهل کتاب مىدانند نمىدانستند و اینان بیشتر، حمیریانى بودند که پس از اسلام بر همان معلومات خود باقى ماندند و به سبب مرتبه بلندشان در اسلام، روایات و منقولات آنان مقبول مىافتاد و مفسران آنها را نقل مىکردند.» (39) علاوه بر این، ابن خلدون در حیطه جامعه شناسى علم نیز اظهار نظر کرده و رابطه بین سطح توسعه عمران و علوم و دانشها را بیان کرده است. به طور کلى، از نظر وى، پیدایش و گسترش و شکوفایى علوم با میزان توسعه عمران در ارتباط مستقیم است. چون علم، معرفتى نظام یافته و داراى موضوع و مسائل مشخص و روشهاى خاص تعلیم و تعلم است. براى اینکه مجموعهاى از قضایا، از پراکندگى خارج شود و صورت علم را به خود بگیرد، نیازمند بحث و گفتگو و نقل و انتقال یافتههاى پراکنده است; یعنى همان چیزى که ابن خلدون از آن به صنعت تعلیم، تعبیر مىکند (40) .
حلقههاى علمى، گروههاى دانشمندان، شیوههاى مختلف تحقیق و تتبع علمى، نظام علمى و غیر آن از اجزاى این صنعت است و صناعات با رشد و توسعه عمران مرتبطاند و در سطح خاصى از عمران تحقق مىیابند. (41)
پىنوشتها:
1- در اینجا دو کلمه شناخت و معرفتبه یک معنا به کار برده مىشود.
. 2 - F. Bacon
3 - Coaser , ,Lewis A. ; Knawledye, Sociology of International Encyclopedia of Social Sciences; Vol 7 and 8; p. 428.
. 4 - M. Scheler
. 5 - Alfred Weber
. 6 - K. Mannheim
. 7 - Stark, Werner; The Sociology of Knowledge; P. 104
. 8 - Coser, Lewis, A; Knowledge, Sociology of; International Encyclopedia of Social Sciences; Vol 7 and 8; P. 428
. 9 - Ontological approach
. 10 - Teleological approach
. 11 - Tavakol , M .; Sociology of Knowledge; p. 2
. 12 - cf. Ibid., p. 50
13- فارابى، محمد بن محمد; کتاب آراء اهل المدینه الفاضله; ص 131.
14- همان; صص 146-148.
15- مقصود فارابى، تفاوت ظاهرى آیینها و وحدت جوهره آنهاست; نظیر تفاوتهایى که بین ادیان آسمانى دیده مىشود، با آنکه جوهره اصلى آنها یکى است.
16- همان; صص 147-148.
17- ابن سینا، محمد بن حسین; تدابیرالمنازل; ص 40.
18- خراسانى، شرفالدین; دایره المعارف بزرگ اسلامى، ج3، ص 581. و ابن رشد، محمدبن احمد، کتاب فصل المقال و تقریر ما بین الشریعه و الحکمه من الاتصال; ص 34.
19- حلبى; على اصغر; تاریخ فلسفه در ایران و جهان اسلامى; ص 552; و ابن رشد;کتاب فصل المقال ...; ص 38.
20- برهان را چنین تعریف کردهاند: «قیاس مرکب از قضایاى یقینى که نتیجه آن ضرورتا یقینى باشد.» «جدل صناعتى است که به انسان امکان مىدهد که بر حسب تمایل و اراده خود، بر مسلمات اقامه دلیل کند، یا آنها را رد کند و یا از نقض وضعى که محافظ آن است ممانعت کند.» در جدل سائل از مسلمات بهره مىگیرد و محبیب (پاسخگو یا مدافع) از مشهورات ( اعم از مشهورات مطلقه یا مشهودات نزد گروه معین). دو خطابه صناعتى است علمى که توسط آن مىتوان عوام را به قبول امرى که مورد نظر است تا حد امکان، اقناع کرد.»[ ر.ک. مظفر، محمدرضا; منطق; منوچهر صانعى درهبیدى (مترجم); انتشارات حکمت; چاپ اول; شوال 1404; ص 351، 378، 379 و 415].
21- خراسانى، شرف الدین; ابن رشد; دایرهالمعارف بزرگ اسلامى; جلد سوم; ص 582.
و ابن رشد، محمد بن احمد; کتاب فصل المقال...; ص 50.
22- حلبى، على اصغر; تاریخ فلسفه در تاریخ ایران و جهان اسلامى; ص 553; و ابن رشد، محمد بن احمد; کتاب فصل المقال...; ص 45.
23- کوربن، هانرى; تاریخ فلسفه اسلامى; ص 330.
24- ابن رشد، محمد بن احمد; کتاب فصل المقال...; ص 52.
25- طوسى، محمد بن محمد بن حسن; اخلاق ناصرى، ص 280. -26 همان; صص 289 298.
27- همان; ص 301.
28- همان; صص 40 41.
29- طباطبائى، محمد حسین; اصول فلسفه و روش رئالیسم; جلد2; ص 332.
30- همان; صص 312 342.
31- مطهرى، مرتضى; مجموعه آثار; جلد2; جامعه و تاریخ; ص 340.
32- صدر، سیدمحمد باقر; فلسفتنا، ص.
33- غزالى، ابوحامد محمد; احیاء علوم الدین; ج 3، کتاب ذم الدنیا; صص 212-217.
34- در این بخش از مقاله منتشر نشده آقاى حسین کچوئیان استفاده شده است.
35 Tovakol, M. ; Sociology of knowledge ; p.54 55.
36- ابن خلدون، عبدالرحمن; مقدمه; ص 197.
37- همان; ص 544.
38- همان; صص 564- 565.
39- همان; صص 554- 555.
40- همان ; ص 543.
41- همان; ص 502.
منابع و مآخذ:
1- ابن خلدون، عبدالرحمن; مقدمه تاریخ ابن خلدون; خلیل شحاده (حاشیهها و فهرستها) و دکتر سهیل زکار (بازنگرى); دارالکفر; بیروت; چاپ دوم، 1988.
2- ابن رشد، محمد بن احمد; کتاب تفصیل المقال وتقریر ما بین الشریعه والحکمه من الاتصال; دکتر البیر نصرى نادر (مقدمه و تعلیق); دارالمشرق; چاپ ششم، 1991.
3- ابن سینا، محمد بن حسین; تدابیر المنازل; مجله «المرشد»; چاپخانه فلاح;بغداد; 1347 ق. 1929م.
4- حلبى، على اصغر; تاریخ فلسفه در ایران و جهان اسلامى; اساطیر; چاپ اول، 1373.
5- خراسانى، شرف الدین; ابن رشد; دایره المعارف بزرگ اسلامى; جلد سوم; مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامى; چاپ اول، 1369.
6- سروش، عبدالکریم; قصه ارباب معرفت; صراط; چاپ اول، 1373.
7- صدر، سید محمدباقر; فلسفتنا; دارالتعارف للمطبوعات; بیروت; چاپ دهم، 1400ه’ 1980م.
8- طباطبایى، سیدمحمدحسین; ادراکات اعتبارى; اصول فلسفه و روش رئالیسم; جلد دوم; دفتر انتشارات اسلامى 9 طوسى، محمد بن محمد بن حسن; اخلاق ناصرى; مجتبى مینوى و علیرضا حیدرى (تنقیح و تصحیح); خوارزمى; چاپ دوم; تهران; بهمن 1360.
10- غزالى، ابوحامد محمد; احیاء علوم دین; الشیخ عبدالعزیز السیروان (تصحیح و نظارت); جلد سوم; دارالقلم; بیروت; چاپ دوم.
11- فارابى، محمد بن محمد; کتاب آراء اهل المدینه الفاضله; دکتر البیر نصرى نادر (مقدمه و تعلیق); دارالمشرق; چاپ ششم; 1991.
12- کوربن، هانرى; تاریخ فلسفه اسلامى; اسدالله مبشرى (مترجم); موسسه انتشارات امیرکبیر; چاپ دوم، 1358.
13- مطهرى، مرتضى; مجموعه آثار; جلد دوم، صدرا; چاپ اول، 22 بهمن 1369.
14- مطهرى، مرتضى; مجموعه آثار; جلد ششم; صدرا; چاپ اول، پاییز 1371.