آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۱۱

چکیده

متن

توصیف محاسن و معایب نفس در آینه خویش هنرى است که کم و بیش با تاملى از همه انسانها ساخته است. این توصیف، باعث مى‏شود که آدمى نه در حق خویش بزرگ‏بینى کند و با تلقى واقعیت از واقع‏نماهاى درونى، خود را بفریبد و نه آنکه با خود کم‏بینى، از ظرفیت و استعدادهاى واقعى خویش کمال استفاده را نبرد. پیمودن نردبان رشد و کمال به سوى قرب خداوند، چنین توصیفى را براى هر فردى ضرورى مى‏کند.
توصیف حاضر از یکى از دانشجویان دانشگاه علوم پزشکى... از خویش است که به قصد چاپ و انتشار نوشته نشده است ولى از این باب که مى‏تواند راهنماى عملى براى دیگران باشد، درج آن را سودمند پنداشتیم.
«به نام آنکه هستى از اوست‏»
زمانى که به دبستان مى‏رفتم، گاهى اوقات از ذهنم مى‏گذشت که آیا «من‏» واقعیت دارم؟ آیا زندگى حقیقت دارد؟ یا اینکه بازى و نمایشى بیش نیست و افراد همه بازیگرند. گاهى اوقات احساس مى‏کردم فراموش کرده‏ام زندگى واقعیت دارد و من وجود دارم. از خود مى‏پرسیدم: چرا من، من هستم و دیگرى نیستم؟ چرا من نمى‏توانم دیگران شوم و دیگران نمى‏توانند من شوند؟ بعد دیدم حتى اگر در عالم خیال و رؤیا شرایط زندگى‏ام و حتى مساحت‏بدنى‏ام تغییر کند، محال است این «من‏» تغییر کند، این به من نشان داد وجودى ثابت، ماوراى ظاهر افراد وجود دارد که با آن مى‏توان به هر جا سفر کرد.
گاهى که زندگى را واقعیتى ماوراى آنچه با چشمانم مشاهده مى‏کنم مى‏دیدم، از عظمت وجود چنین حقیقتى مى‏ترسیدم. چرا اصلا وجود دارم؟ چرا نظم جهان پیرامونم بدین‏گونه است؟ حتى کلمات عادى که آنها را بارها به کار برده بودم، برایم عجیب و غریب به نظر مى‏رسید!! بارها نام خود را تکرار مى‏کردم و به نظرم مى‏آمد چرا ترتیب حروف آن این‏گونه‏اند؟ در این زمان بود که نامى که به آن عادت داشتم و با آن مانوس بودم هم برایم عجیب به نظر مى‏رسید و ترتیب نامانوسى از حروف در ذهنم قرار مى‏گرفت. در نظام هستى سلسله‏اى بى‏انتها مى‏دیدم که هرچه در آن جلوتر مى‏رفتم، بیشتر در آن گم مى‏شدم و انتهاى این سلسله در ذهنم نمى‏گنجید، در این هنگام بود که احساس مى‏کردم در برابر این عظمت چقدر کوچکم.
این افکار، اولین قدمهاى من در راه شناخت‏خود بود. هم‏اکنون که بزرگتر شده‏ام احساس مى‏کنم خود را بیشتر یافته‏ام ولى وقتى زیاد خوشحال مى‏شوم، در یک لحظه خود را فراموش مى‏کنم، گرچه فورا متوجه این موضوع مى‏شوم، ولى نسبت‏به این فراموشى و غفلت، احساس ناخوشایندى دارم، احساس مى‏کنم از اصل خود دور شده و سقوط مى‏کنم.
از زیبایى لذت مى‏برم، طبیعت را دوست دارم. تلاش نمى‏کنم که دست‏به کارى بزنم که تحسین دیگران را برانگیزم. ولى وقتى دیگران مرا تحسین مى‏کنند خوشحال مى‏شوم و گاهى اوقات هم دوست ندارم دیگران مرا تحسین کنند.
بعد از انجام هر کارى خود را ارزیابى مى‏کنم. هر وقت کارى انجام مى‏دهم که احساس مى‏کنم با آن معیارها و ارزشهاى اخلاقى خودم منافات دارد، فورا احساس ناراحتى و پشیمانى مى‏کنم و به خودم قول مى‏دهم آن را تکرار نکنم گرچه ممکن است‏بارها تکرار شود. وقتى کارى انجام مى‏دهم که اشتباه بوده یا اینکه با شخصى درگیرى پیدا مى‏کنم. از قبول اشتباه خودم به هیچ عنوان سرباز نمى‏زنم و تقصیر را به گردن دیگران نمى‏اندازم، حتى وقتى اعتقاد دارم دیگران اشتباه مى‏کنند و من تقصیرى ندارم نیز احساس مى‏کنم که ممکن است تا حدودى هم من اشتباه کرده باشم و در واقع همیشه خود را نیز کاملا بدون تقصیر نمى‏دانم.
به هیچ عنوان دوست ندارم که جاى دیگران مى‏بودم. از تنهایى گریزان نیستم، البته این یک صفت جدید در من مى‏باشد، فکر مى‏کنم گاهى اوقات به این تنهایى نیاز دارم تا بتوانم درست فکر کنم.
احساس مى‏کنم از وقتى که وارد دانشگاه شدم بیشتر خود را شناختم جوان کم‏تجربه‏اى بودم که از محیط با صفا، صمیمى و با صداقت دبیرستان، بدون کسب تجربه‏اى از محیط اجتماعى وارد دانشگاه شدم. در ورود به محیطى که افراد در آن و حتى همکلاسهایم از سن بالاتر و تجربه بیشترى برخوردار بودند، دچار سردرگمى و مشکلات فراوانى شدم. گرچه در سازگارى با محیط دچار مشکل شدم ولى تجربه‏هاى بسیار ارزنده‏اى به دست آوردم، فکر مى‏کنم بدون ورود به چنین اجتماعى و کسب چنین تجربه‏هایى شاید مسیر زندگى‏ام تغییر مى‏کرد. اکنون هم که چند سالى است در دانشگاه تحصیل مى‏کنم فکر مى‏کنم توانسته‏ام تا اندازه‏اى شناخت‏بیشترى از اجتماع پیدا کنم و باز هم از اینکه با مسائل و مشکلات جدید روبرو شوم ترس و واهمه‏اى ندارم، فکر مى‏کنم یاد گرفته‏ام چگونه مشکلات خود را، خودم و تنها با توکل به خدا و استعانت مطلق از حق تعالى حل کنم.
آسمان کشتى ارباب هنر مى‏شکند تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
اصولا از دروغگویى خوشم نمى‏آید. خودم هم سعى مى‏کنم دروغ نگویم و اولین معیارى که در انتخاب دوست‏برایم مهم است صداقت اوست. اگر احساس کنم شخصى به من دروغ مى‏گوید، شاید به روى او نیاورم ولى دیگر به چشم یک دوست واقعى به او نگاه نمى‏کنم. در دوستى ثابت‏قدم هستم و حاضرم بدون در نظر گرفتن منفعت‏خودم هر کارى که از دستم برمى‏آید براى دوستم انجام دهم مگر اینکه آن کار با ارزشهاى اخلاقى مورد نظر من منافات داشته باشد. سعى مى‏کنم سطح توقع خود را از دیگران پایین بیاورم و نسبت‏به کسى که با من رفتار ناشایستى داشته باشد هرگز درصدد تلافى برنمى‏آیم، در برخوردهاى اجتماعى با دیگران گرم هستم و کارى که براى دیگران انجام مى‏دهم قبلا درباره آن فکر نمى‏کنم و مى‏دانم که خدا در موقعى که حتى فکرش را هم نمى‏کنم، گره از کارم مى‏گشاید.
آسایش دو گیتى تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا
از کنجکاوى در امور دیگران خوشم نمى‏آید، از غیبت‏بیزارم، فقط موقعى که دیگران پا را از گلیم خود فراتر نهاده و براى حفظ منافع خود با لطمه زدن به آبروى من براى تثبیت موقعیت‏خود تلاش مى‏کنند، در مقام دفاع از خود برمى‏آیم! البته این عمل را هم در حضور همه‏کس انجام نمى‏دهم و پیش وجدان من، حتى این رفتار هم مذموم است و احساس گناه مى‏کنم، دوست دارم آنقدر قوى باشم و بر خود تسلط داشته باشم که این کار را هم نکنم.
دوست دارم به این حالت‏برسم که:
شخصى بدما به خلق مى‏گفت ما چهره ز غم نمى‏خراشیم
ما نیکى او به خلق گوییم تا هر دو دروغ گفته باشیم
از زیاد حرف زدن خوشم نمى‏آید بیشتر ترجیح مى‏دهم شنونده باشم، خودم زیاد حرف نمى‏زنم ولى از کسانى که کمتر از من حرف مى‏زنند بیشتر خوشم مى‏آید.
سعى مى‏کنم هیچگاه و به هیچ وجه سخن‏چینى و دو بهم‏زنى نکنم و حتى اگر شخصى به من پیغامى بدهد که به شخصى دیگر بدهم و مضمون آن طورى باشد که احساس کنم شخص پیام‏گیرنده مکدر مى‏شود و روابط آن دو تیره مى‏شود (حتى اگر تیرگى روابط آنها به نفع خودم تمام شود) یا آن پیغام را نمى‏دهم و اگر نتوانم با کلماتى ملایم‏تر پیغام را مى‏رسانم که کدورت ایجاد نشود.
سعى مى‏کنم راز هیچ‏کس را فاش نکنم حتى اگر آن شخص راز مرا پیش همگان فاش کرده باشد!
فردى هستم که اگر کارى به عهده‏ام گذاشته شود، آن را با دقت تمام انجام مى‏دهم در غیر این صورت مسؤولیت آن کار را برعهده نمى‏گیرم.
حسود نیستم، به راحتى مى‏توانم موفقیت دوستانم را ببینم و بدون اغراق بگویم از موفقیت آنها به اندازه موفقیت‏خودم خوشحال مى‏شوم. البته حسادت تا حدودى در همه وجود دارد و میزان برخوردارى از آن متغیر است، شاید من در این مورد زیاد به خود مطمئن هستم! ولى مى‏توانم بگویم اگر در من وجود داشته باشد خیلى کم است و ممکن است تنها به دیگران غبطه بخورم. مى‏دانم که خداى متعال هیچ‏گاه همه چیزهاى خوب را یکجا به آدم نمى‏دهد، همیشه نقصها و کاستیهایى همراه کمالات وجود دارد و گاهى باید یک شکست را در کنار موفقیت‏ها پذیرفت، و چه بسا خیر و شرهایى وجود دارد و از چشم ما دور مى‏ماند.
گاهى اوقات احساس مى‏کنم دچار عجب و خودپسندى مى‏شوم ولى در همین هنگام بالاخره یک اتفاقى مى‏افتد که مرا از آن حالت‏خارج مى‏کند.
آدم متکبرى نیستم و مى‏کوشم با تواضع با دیگران رفتار کنم و شخص خوش برخوردى باشم ولى گاهى احساس مى‏کنم باید براى کسانى که به اصطلاح در ظاهر به من لبخند و از پشت‏خنجر مى‏زنند، خودم را کمى بگیرم! شاید هم این ناشى از ضعف نفس من باشد.
فکر مى‏کنم بزرگترین مشکل من در زندگى، ضعف اراده و کم همتى باشد، این یکى از آن مواردى است که من به آدمهاى موفقى که در زندگى چه از لحاظ معنوى و چه اخلاقى و علمى به موفقیت رسیده‏اند غبطه مى‏خورم و دوست دارم به هر ترتیبى شده از این صفت مذموم رهایى یابم، چرا که بسیار عذابم مى‏دهد. در بعضى موارد پس از تجربه تلخ شکست، عاقلانه فکر کرده‏ام و توانسته‏ام بر ضعف نفس خود غلبه کنم و تا حدودى موفق بشوم ولى متاسفانه تعداد مواردى که من در آن موفق شده‏ام، در برابر آن مواردى که ناکام مانده‏ام و آن آرزوهایى که من در سر دارم بسیار کم بوده است.
با اینکه پدر و مادر خود را بسیار دوست مى‏دارم و خود را همیشه در زندگى مدیون آنها مى‏دانم اما قادر نیستم آنطور که باید و شاید از آنها سپاسگزار باشم و به خاطر همین موضوع احساس ناراحتى مى‏کنم، گرچه به ظاهر پدر و مادرم از من راضى باشند.
و اما به نظر من، خوشبختى، یعنى آرامش دل و اطمینان قلب که تنها در سایه دست‏یافتن به عشق الهى، ایمان و توکل به دست مى‏آید. من این نکته را با ذره ذره وجودم احساس کرده‏ام و بسیار خوشحالم که خودم به این نتیجه رسیده‏ام. گرچه گاهى دچار نسیان و عصیان مى‏شوم ولى خیلى زود پشیمان مى‏شوم و سعى مى‏کنم که به اصل خود بازگردم و تنها به لطف و رحمت آن یکتا امیدوار باشم.
ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس کنون ز حلقه زلفت‏بدر نمى‏آید
به خود مى‏گویم: مهم نیست که امواج سهمگین بلا، سیلى بر صورتت‏بکوبد. سیل غم بنیادت ببرد و طوفان حوادث تیشه بر ریشه‏ات زند، مهم این است که تو چون کوه، صبر و استقامت داشته باشى و چون سرو سرخم نکنى و بدانى هر آنچه از دوست رسد نیکوست و هر آنچه به تو مى‏رسد لطف و مرحمت اوست. شاید اینها هشدارهایى است تا تو را آگاه کند و به جانب خویش بازگرداند. باید بدانى که این غم و سختى‏هاست که انسان را مى‏سازد، و او را وادار مى‏کند تا خود را بشناسد و باور کند. هدفش را بیابد و راه درست را انتخاب کند، باید بدانى که خوشبختى این نیست که همه‏گونه امکانات و تسهیلات در اختیار داشته باشى تا به هدف برسى. باید بدانى آنچه معبود به تو داده از دیگرى نگرفته و آنچه به دیگرى داده از تو دریغ نکرده است، باید به رضاى او راضى باشى و با توجه به استعدادها و توانایى‏هاى خود از امکانات موجود حداکثر استفاده را کرده و راه سعادت را بیابى.
به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید
باید بدانى:
فراق و وصل چه باشد رضاى دوست طلب که حیف باشد از او غیر او تمنایى
مهم نیست دیگران چه بگویند و نسبت‏به تو چه نظرى داشته باشند. کارهایت را تحسین کنند، برایت احترام قائل باشند و یا سرزنشت کنند.
گر من از سرزنش مدعیان اندیشم شیوه مستى و رندى نرود از پیشم
به خود مى‏گویم: بدان که تنها وقتى به آرامش واقعى دست مى‏یابى که وجودت متوجه او باشد و همیشه او را ناظر به کارهایت‏بدانى، اگر راهى مى‏پیمایى این راه را نه به خود مى‏پویى، بلکه این لطف و رحمت و عنایت اوست که تو را مى‏کشاند. و اگر از آن سو کششى نباشد، کوشش و تلاش تو بى‏فایده است.
چو در گلزار اقبالش خرامانم بحمدلله نه میل لاله و نسرین، نه برگ نسترن دارم
سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانى چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم
اما، همیشه مى‏ترسم که در پیمودن راه زندگى اشتباه کنم و در بیراهه افتم، شک مى‏کنم که آیا راهى که مى‏روم درست است‏یا نه. نه این که توکل نکنم، نه، مى‏ترسم که تزویر کنم!! «اى بسا خرقه که مستوجب آتش باشد»
نمى‏دانم چرا احساس مى‏کنم در عین اینکه مشتاق آن معشوق ازلى هستم و به او مى‏اندیشم بیش از همیشه با او فاصله دارم و ذره ذره وجود من در فراق مى‏سوزد، این حالت زمانى احساس مى‏کنم که در سایه عنایت آن یگانه متعال، حلاوت و طعم شیرین آرامش دل را بیشتر میچشم; دیگر نمى‏توانم در مورد این حالت‏سخن بگویم! زبانم قاصر است!
مى‏سوزم از فراقت روى از جفا بگردان هجران بلاى ما شد، یارب بلا بگردان
و باز به خود مى‏گویم:
دعاى صبح و آه شب، کلید گنج مقصود است بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندى
سخن عشق نه آنست که آید به زبان ساقیا مى ده و کوتاه کن این گفت و شنود!!
ن - ص

 

تبلیغات