خودشناسى
آرشیو
چکیده
متن
توصیف محاسن و معایب نفس در آینه خویش هنرى است که کم و بیش با تاملى از همه انسانها ساخته است. این توصیف، باعث مىشود که آدمى نه در حق خویش بزرگبینى کند و با تلقى واقعیت از واقعنماهاى درونى، خود را بفریبد و نه آنکه با خود کمبینى، از ظرفیت و استعدادهاى واقعى خویش کمال استفاده را نبرد. پیمودن نردبان رشد و کمال به سوى قرب خداوند، چنین توصیفى را براى هر فردى ضرورى مىکند.
توصیف حاضر از یکى از دانشجویان دانشگاه علوم پزشکى... از خویش است که به قصد چاپ و انتشار نوشته نشده است ولى از این باب که مىتواند راهنماى عملى براى دیگران باشد، درج آن را سودمند پنداشتیم.
«به نام آنکه هستى از اوست»
زمانى که به دبستان مىرفتم، گاهى اوقات از ذهنم مىگذشت که آیا «من» واقعیت دارم؟ آیا زندگى حقیقت دارد؟ یا اینکه بازى و نمایشى بیش نیست و افراد همه بازیگرند. گاهى اوقات احساس مىکردم فراموش کردهام زندگى واقعیت دارد و من وجود دارم. از خود مىپرسیدم: چرا من، من هستم و دیگرى نیستم؟ چرا من نمىتوانم دیگران شوم و دیگران نمىتوانند من شوند؟ بعد دیدم حتى اگر در عالم خیال و رؤیا شرایط زندگىام و حتى مساحتبدنىام تغییر کند، محال است این «من» تغییر کند، این به من نشان داد وجودى ثابت، ماوراى ظاهر افراد وجود دارد که با آن مىتوان به هر جا سفر کرد.
گاهى که زندگى را واقعیتى ماوراى آنچه با چشمانم مشاهده مىکنم مىدیدم، از عظمت وجود چنین حقیقتى مىترسیدم. چرا اصلا وجود دارم؟ چرا نظم جهان پیرامونم بدینگونه است؟ حتى کلمات عادى که آنها را بارها به کار برده بودم، برایم عجیب و غریب به نظر مىرسید!! بارها نام خود را تکرار مىکردم و به نظرم مىآمد چرا ترتیب حروف آن اینگونهاند؟ در این زمان بود که نامى که به آن عادت داشتم و با آن مانوس بودم هم برایم عجیب به نظر مىرسید و ترتیب نامانوسى از حروف در ذهنم قرار مىگرفت. در نظام هستى سلسلهاى بىانتها مىدیدم که هرچه در آن جلوتر مىرفتم، بیشتر در آن گم مىشدم و انتهاى این سلسله در ذهنم نمىگنجید، در این هنگام بود که احساس مىکردم در برابر این عظمت چقدر کوچکم.
این افکار، اولین قدمهاى من در راه شناختخود بود. هماکنون که بزرگتر شدهام احساس مىکنم خود را بیشتر یافتهام ولى وقتى زیاد خوشحال مىشوم، در یک لحظه خود را فراموش مىکنم، گرچه فورا متوجه این موضوع مىشوم، ولى نسبتبه این فراموشى و غفلت، احساس ناخوشایندى دارم، احساس مىکنم از اصل خود دور شده و سقوط مىکنم.
از زیبایى لذت مىبرم، طبیعت را دوست دارم. تلاش نمىکنم که دستبه کارى بزنم که تحسین دیگران را برانگیزم. ولى وقتى دیگران مرا تحسین مىکنند خوشحال مىشوم و گاهى اوقات هم دوست ندارم دیگران مرا تحسین کنند.
بعد از انجام هر کارى خود را ارزیابى مىکنم. هر وقت کارى انجام مىدهم که احساس مىکنم با آن معیارها و ارزشهاى اخلاقى خودم منافات دارد، فورا احساس ناراحتى و پشیمانى مىکنم و به خودم قول مىدهم آن را تکرار نکنم گرچه ممکن استبارها تکرار شود. وقتى کارى انجام مىدهم که اشتباه بوده یا اینکه با شخصى درگیرى پیدا مىکنم. از قبول اشتباه خودم به هیچ عنوان سرباز نمىزنم و تقصیر را به گردن دیگران نمىاندازم، حتى وقتى اعتقاد دارم دیگران اشتباه مىکنند و من تقصیرى ندارم نیز احساس مىکنم که ممکن است تا حدودى هم من اشتباه کرده باشم و در واقع همیشه خود را نیز کاملا بدون تقصیر نمىدانم.
به هیچ عنوان دوست ندارم که جاى دیگران مىبودم. از تنهایى گریزان نیستم، البته این یک صفت جدید در من مىباشد، فکر مىکنم گاهى اوقات به این تنهایى نیاز دارم تا بتوانم درست فکر کنم.
احساس مىکنم از وقتى که وارد دانشگاه شدم بیشتر خود را شناختم جوان کمتجربهاى بودم که از محیط با صفا، صمیمى و با صداقت دبیرستان، بدون کسب تجربهاى از محیط اجتماعى وارد دانشگاه شدم. در ورود به محیطى که افراد در آن و حتى همکلاسهایم از سن بالاتر و تجربه بیشترى برخوردار بودند، دچار سردرگمى و مشکلات فراوانى شدم. گرچه در سازگارى با محیط دچار مشکل شدم ولى تجربههاى بسیار ارزندهاى به دست آوردم، فکر مىکنم بدون ورود به چنین اجتماعى و کسب چنین تجربههایى شاید مسیر زندگىام تغییر مىکرد. اکنون هم که چند سالى است در دانشگاه تحصیل مىکنم فکر مىکنم توانستهام تا اندازهاى شناختبیشترى از اجتماع پیدا کنم و باز هم از اینکه با مسائل و مشکلات جدید روبرو شوم ترس و واهمهاى ندارم، فکر مىکنم یاد گرفتهام چگونه مشکلات خود را، خودم و تنها با توکل به خدا و استعانت مطلق از حق تعالى حل کنم.
آسمان کشتى ارباب هنر مىشکند تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
اصولا از دروغگویى خوشم نمىآید. خودم هم سعى مىکنم دروغ نگویم و اولین معیارى که در انتخاب دوستبرایم مهم است صداقت اوست. اگر احساس کنم شخصى به من دروغ مىگوید، شاید به روى او نیاورم ولى دیگر به چشم یک دوست واقعى به او نگاه نمىکنم. در دوستى ثابتقدم هستم و حاضرم بدون در نظر گرفتن منفعتخودم هر کارى که از دستم برمىآید براى دوستم انجام دهم مگر اینکه آن کار با ارزشهاى اخلاقى مورد نظر من منافات داشته باشد. سعى مىکنم سطح توقع خود را از دیگران پایین بیاورم و نسبتبه کسى که با من رفتار ناشایستى داشته باشد هرگز درصدد تلافى برنمىآیم، در برخوردهاى اجتماعى با دیگران گرم هستم و کارى که براى دیگران انجام مىدهم قبلا درباره آن فکر نمىکنم و مىدانم که خدا در موقعى که حتى فکرش را هم نمىکنم، گره از کارم مىگشاید.
آسایش دو گیتى تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا
از کنجکاوى در امور دیگران خوشم نمىآید، از غیبتبیزارم، فقط موقعى که دیگران پا را از گلیم خود فراتر نهاده و براى حفظ منافع خود با لطمه زدن به آبروى من براى تثبیت موقعیتخود تلاش مىکنند، در مقام دفاع از خود برمىآیم! البته این عمل را هم در حضور همهکس انجام نمىدهم و پیش وجدان من، حتى این رفتار هم مذموم است و احساس گناه مىکنم، دوست دارم آنقدر قوى باشم و بر خود تسلط داشته باشم که این کار را هم نکنم.
دوست دارم به این حالتبرسم که:
شخصى بدما به خلق مىگفت ما چهره ز غم نمىخراشیم
ما نیکى او به خلق گوییم تا هر دو دروغ گفته باشیم
از زیاد حرف زدن خوشم نمىآید بیشتر ترجیح مىدهم شنونده باشم، خودم زیاد حرف نمىزنم ولى از کسانى که کمتر از من حرف مىزنند بیشتر خوشم مىآید.
سعى مىکنم هیچگاه و به هیچ وجه سخنچینى و دو بهمزنى نکنم و حتى اگر شخصى به من پیغامى بدهد که به شخصى دیگر بدهم و مضمون آن طورى باشد که احساس کنم شخص پیامگیرنده مکدر مىشود و روابط آن دو تیره مىشود (حتى اگر تیرگى روابط آنها به نفع خودم تمام شود) یا آن پیغام را نمىدهم و اگر نتوانم با کلماتى ملایمتر پیغام را مىرسانم که کدورت ایجاد نشود.
سعى مىکنم راز هیچکس را فاش نکنم حتى اگر آن شخص راز مرا پیش همگان فاش کرده باشد!
فردى هستم که اگر کارى به عهدهام گذاشته شود، آن را با دقت تمام انجام مىدهم در غیر این صورت مسؤولیت آن کار را برعهده نمىگیرم.
حسود نیستم، به راحتى مىتوانم موفقیت دوستانم را ببینم و بدون اغراق بگویم از موفقیت آنها به اندازه موفقیتخودم خوشحال مىشوم. البته حسادت تا حدودى در همه وجود دارد و میزان برخوردارى از آن متغیر است، شاید من در این مورد زیاد به خود مطمئن هستم! ولى مىتوانم بگویم اگر در من وجود داشته باشد خیلى کم است و ممکن است تنها به دیگران غبطه بخورم. مىدانم که خداى متعال هیچگاه همه چیزهاى خوب را یکجا به آدم نمىدهد، همیشه نقصها و کاستیهایى همراه کمالات وجود دارد و گاهى باید یک شکست را در کنار موفقیتها پذیرفت، و چه بسا خیر و شرهایى وجود دارد و از چشم ما دور مىماند.
گاهى اوقات احساس مىکنم دچار عجب و خودپسندى مىشوم ولى در همین هنگام بالاخره یک اتفاقى مىافتد که مرا از آن حالتخارج مىکند.
آدم متکبرى نیستم و مىکوشم با تواضع با دیگران رفتار کنم و شخص خوش برخوردى باشم ولى گاهى احساس مىکنم باید براى کسانى که به اصطلاح در ظاهر به من لبخند و از پشتخنجر مىزنند، خودم را کمى بگیرم! شاید هم این ناشى از ضعف نفس من باشد.
فکر مىکنم بزرگترین مشکل من در زندگى، ضعف اراده و کم همتى باشد، این یکى از آن مواردى است که من به آدمهاى موفقى که در زندگى چه از لحاظ معنوى و چه اخلاقى و علمى به موفقیت رسیدهاند غبطه مىخورم و دوست دارم به هر ترتیبى شده از این صفت مذموم رهایى یابم، چرا که بسیار عذابم مىدهد. در بعضى موارد پس از تجربه تلخ شکست، عاقلانه فکر کردهام و توانستهام بر ضعف نفس خود غلبه کنم و تا حدودى موفق بشوم ولى متاسفانه تعداد مواردى که من در آن موفق شدهام، در برابر آن مواردى که ناکام ماندهام و آن آرزوهایى که من در سر دارم بسیار کم بوده است.
با اینکه پدر و مادر خود را بسیار دوست مىدارم و خود را همیشه در زندگى مدیون آنها مىدانم اما قادر نیستم آنطور که باید و شاید از آنها سپاسگزار باشم و به خاطر همین موضوع احساس ناراحتى مىکنم، گرچه به ظاهر پدر و مادرم از من راضى باشند.
و اما به نظر من، خوشبختى، یعنى آرامش دل و اطمینان قلب که تنها در سایه دستیافتن به عشق الهى، ایمان و توکل به دست مىآید. من این نکته را با ذره ذره وجودم احساس کردهام و بسیار خوشحالم که خودم به این نتیجه رسیدهام. گرچه گاهى دچار نسیان و عصیان مىشوم ولى خیلى زود پشیمان مىشوم و سعى مىکنم که به اصل خود بازگردم و تنها به لطف و رحمت آن یکتا امیدوار باشم.
ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس کنون ز حلقه زلفتبدر نمىآید
به خود مىگویم: مهم نیست که امواج سهمگین بلا، سیلى بر صورتتبکوبد. سیل غم بنیادت ببرد و طوفان حوادث تیشه بر ریشهات زند، مهم این است که تو چون کوه، صبر و استقامت داشته باشى و چون سرو سرخم نکنى و بدانى هر آنچه از دوست رسد نیکوست و هر آنچه به تو مىرسد لطف و مرحمت اوست. شاید اینها هشدارهایى است تا تو را آگاه کند و به جانب خویش بازگرداند. باید بدانى که این غم و سختىهاست که انسان را مىسازد، و او را وادار مىکند تا خود را بشناسد و باور کند. هدفش را بیابد و راه درست را انتخاب کند، باید بدانى که خوشبختى این نیست که همهگونه امکانات و تسهیلات در اختیار داشته باشى تا به هدف برسى. باید بدانى آنچه معبود به تو داده از دیگرى نگرفته و آنچه به دیگرى داده از تو دریغ نکرده است، باید به رضاى او راضى باشى و با توجه به استعدادها و توانایىهاى خود از امکانات موجود حداکثر استفاده را کرده و راه سعادت را بیابى.
به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید
باید بدانى:
فراق و وصل چه باشد رضاى دوست طلب که حیف باشد از او غیر او تمنایى
مهم نیست دیگران چه بگویند و نسبتبه تو چه نظرى داشته باشند. کارهایت را تحسین کنند، برایت احترام قائل باشند و یا سرزنشت کنند.
گر من از سرزنش مدعیان اندیشم شیوه مستى و رندى نرود از پیشم
به خود مىگویم: بدان که تنها وقتى به آرامش واقعى دست مىیابى که وجودت متوجه او باشد و همیشه او را ناظر به کارهایتبدانى، اگر راهى مىپیمایى این راه را نه به خود مىپویى، بلکه این لطف و رحمت و عنایت اوست که تو را مىکشاند. و اگر از آن سو کششى نباشد، کوشش و تلاش تو بىفایده است.
چو در گلزار اقبالش خرامانم بحمدلله نه میل لاله و نسرین، نه برگ نسترن دارم
سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانى چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم
اما، همیشه مىترسم که در پیمودن راه زندگى اشتباه کنم و در بیراهه افتم، شک مىکنم که آیا راهى که مىروم درست استیا نه. نه این که توکل نکنم، نه، مىترسم که تزویر کنم!! «اى بسا خرقه که مستوجب آتش باشد»
نمىدانم چرا احساس مىکنم در عین اینکه مشتاق آن معشوق ازلى هستم و به او مىاندیشم بیش از همیشه با او فاصله دارم و ذره ذره وجود من در فراق مىسوزد، این حالت زمانى احساس مىکنم که در سایه عنایت آن یگانه متعال، حلاوت و طعم شیرین آرامش دل را بیشتر میچشم; دیگر نمىتوانم در مورد این حالتسخن بگویم! زبانم قاصر است!
مىسوزم از فراقت روى از جفا بگردان هجران بلاى ما شد، یارب بلا بگردان
و باز به خود مىگویم:
دعاى صبح و آه شب، کلید گنج مقصود است بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندى
سخن عشق نه آنست که آید به زبان ساقیا مى ده و کوتاه کن این گفت و شنود!!
ن - ص