یک کتاب در یک مقاله در باب استعداد آدمى
آرشیو
چکیده
متن
مقدمه
در سال 1979 در دانشکده کارشناسى ارشد تعلیم و تربیت دانشگاه هاروارد، گروهى از دانشمندان اجراى طرحى را آغاز کردند به نام «طرح هاروارد در باب استعداد آدمى». هدف این طرح ایجاد یک نطریه عملى تربیتى بود که بتواند رهنمودهایى در اختیار عمل تربیتى قرار دهد و معضلات و تنگناهاى فعلى آنرا حل کند. براى ایجاد این نظریه، چنانکه مقتضاى ایجاد نظریه عملى است، مىبایست دانش نظرى لازم را از رشتههاى ذى ربط با تعلیم و تربیت استخراج مىکردند و سپس آنها را تحت هدایتیک دیدگاه اخلاقى براى راهنمایى عمل تربیتى و حل مسائل آن به کار مىگرفتند. اما اینکه دانش نظرى لازم باید از چه رشتههایى بدست آید و چگونه سازماندهى شود تا بتواند در هدایت عمل تربیتى سودمند باشد عنصر دیگرى به نام «طرح مفهومى» را طلب مىکرد.
مؤلف کتاب ,of Human Potential آقاى اسکفلر، یکى از اعضاى گروه طرح هاروارد است. وى در این کتاب مىکوشد یک طرح مفهومى در باب استعداد، بر اساس فلسفه تحلیلى، فراهم آورد که به لحاظ علمى دقیق و در عین حال نسبتبه عمل تربیتى حساس باشد. به طور خلاصه، مىتوان گفت کتاب حاضر رسالهاى است در زمینه فلسفه تعلیم و تربیت و عمدتا با مفهوم استعداد سر و کار دارد.
کتاب داراى یک مقدمه و چهار فصل است. مؤلف در فصل اول کارکردها و اسطورههاى مفهوم رایج استعداد را مورد بررسى قرار داده است و سپس تبیینى از طبیعت آدمى بدست مىدهد که عمل ناشى از باور و قصد هسته اصلى آنرا تشکیل مىدهد. در فصل دوم مبناى فلسفى مفهوم رایج استعداد را بیان و نقد مىکند. در باقیمانده فصل، سه بازسازى از مفهوم استعداد ارایه مىدهد که روى هم رفته چارچوب مفهومى مؤلف از استعداد را ( طرح مفهومى مورد نیاز طرح هاروارد) مىسازد. در فصل سوم کاربردهاى تجربى این چارچوب مفهومى را بیان مىکند و در فصل چهارم، به تفصیل، کاربردها و رهنمودهاى این چارچوب را در زمینه تربیتسیاستگذاران تربیتى بیان مىکند.
ما در اینجا نخستخلاصهاى از آنچه را مؤلف در باب مفهوم رایج استعداد و مبناى فلسفى آن را طرح کرده بیان مىکنیم. سپس خلاصهاى از چارچوب مفهومى و کاربردهاى آن را بدست مىدهیم.
فصل اول
1 - کارکردها و اسطورههاى مفهوم رایج استعداد
مفهوم استعداد در اقدامات و تصمیمات تربیتى نقش مؤثرى دارد. معلمان، والدین، مربیان و به طور کلى دست اندرکاران تعلیم و تربیت، بر حسب نوع تصورى که از مفهوم استعداد دارند، به گونههاى متفاوتى عمل مىکنند، تا آنجا که مىتوان ریشه بسیارى از ناکامیهاى نظامهاى تربیتى را در تصور نادرستى که دست اندرکاران آنها از استعداد دارند دانست. از اینرو، بدست آوردن تصورى صحیح از مفهوم استعداد و نیز توضیح مفهوم رایج استعداد تا حد زیادى مىتواند موجب اصلاح عمل تربیتى و کامیابى روز افزون نظامهاى تربیتى گردد.
مفهوم رایج اینست که:
1- استعداد امرى ثابت و تغییر ناپذیر است. هر کس هر استعدادى را که دارد از اول داشته و تا آخر عمر آن را خواهد داشت و هر کس هر استعدادى را که ندارد از همان اول نداشته و هیچگاه هم واجد آن نخواهد شد;
2- تمام استعدادها ارزشمندند. کسى استعداد براى بدى ندارد و تمام استعدادهاى افراد استعداد براى خوبىاند.
3- تمام استعدادها مىتوانند شکوفا شوند و به فعلیتبرسند.
بر اساس این تصور از استعداد، وظیفه نظام تربیتى آن است که در وهله اول استعدادهاى دانش آموزان را بسنجد و معین کند که هر دانش آموز تا چه اندازه و از چه استعدادهایى برخوردار است. و در وهله دوم سعى کند این استعدادها را، به بهترین وجه و تا آخرین حد ممکن، به فعلیتبرساند. و کمال مطلوب آن است که در سنجش استعدادها و در نحوه تحقق آنها از علوم تجربى، مانند روانشناسى و ...، کمک بگیرد.
اما، این تصور از استعداد در صورتى درست جلوه مىنماید که واقعیت تغییر را نادیده بگیریم. ما به تجربه در مىیابیم که استعدادها بر حسب کوشش و تلاش فردى و جمعى انسانى افزایش پذیرند. دانش آموزى که در سال اول دبستان استعداد حل معادلات چند مجهولى را ندارد، در سالهاى آخر دوره راهنمایى این استعداد را پیدا مىکند. دانش آموزى که در ابتداى ورود به مدرسه استعداد ساختن یک پل یا بناى معظم و با شکوه را ندارد، در سالهاى آخر تحصیل در دانشکده مهندسى از این استعداد برخوردار مىشود. علاوه بر تلاش آدمى، پیدایش استعدادى که قبلا وجود نداشته، زمینه را براى پیدایش استعدادهاى دیگر آماده مىکند و حتى، چه بسا شکوفایى یک استعداد موجب بروز استعدادهاى جدیدى نیز بشود.
استعدادها خاصیت کاهش پذیرى نیز دارند. استعدادى که الان وجود دارد ممکن است در آینده، بر اثر ناآگاهى معلمان و والدین، سیاستهاى غلط تربیتى، یا تعصب و فقر و...، از بین برود. فرصتهاى آموزشى معینى را باید غنیمتشمرد، در غیر این صورت، براى همیشه از دستخواهند رفت. حس کنجکاوى، انعطاف پذیرى، ماجراجویى ذهن و اعتماد به نفس کودک، که ابزارهاى ظریف یادگیرىاند، بر اثر سوء استفاده یا عدم استفاده ممکن استبراى همیشه از بین بروند. ویلیام جیمز مىگوید: «شخصیت در حدود سى سالگى مانند ملات گچ شکل مىگیرد و هرگز دوباره نرم نخواهد شد». این مطلب در مورد یادگیرى هم صادق است. یادگیرى بعضى از امور در دورههاى خاصى از زندگى ممکن است. مثلا جنبههایى از سیستم بصرى صرفا در محدوده دورههاى حیاتى خاصى نضج مىیابند. بنابراین، این تصور که استعدادها امورى ثابت و تغییر ناپذیرند، اسطورهاى بیش نیست. از طرف دیگر، مردم همچنانکه استعداد تدین و درست کارى را دارند، استعداد خیانتکارى و بى دینى را نیز دارند. بنابراین، این تصور که استعدادهاى آدمى تماما از ارزش ثبتبرخوردارند، اسطورهاى بیش نیست.
ویلیام جیمز آنجا که مىگوید: «فیلسوف و آدم هرزه نمىتوانند زیر یک سقف با هم زندگى کنند» در صدد بیان این مطلب است که استعدادها، گرچه ممکن است، فى نفسه، با هم سازگار باشند، ولى در مقام فعلیت و تحقق با یکدیگر تعارض دارند. ممکن است کودکى استعداد دو حرفه را دارا باشد، اما این بدان معنا نیست که او بتواند هر دو استعداد را تواما به فعلیتبرساند. بنابراین، این تصور که تمام استعدادها قابل تحقق و فعلیت پذیراند اسطورهاى بیش نیست.
بدین ترتیب، به نظر مىرسد که وظیفه نظام تربیتى فقط به سنجش و شکوفایى استعدادها محدود نیست. علاوه بر آن، دست اندرکاران تربیتى باید استعدادهاى موجود را مطالعه کنند و در میان آنها دستبه انتخاب بزنند و بعضى از آنها را براى به فعلیت رساندن انتخاب کنند و بقیه را از بین ببرند. همچنانکه مىبایست استعدادهایى را که کودک فاقد آنست مورد مداقه قرار دهند و در میان آنها دستبه انتخاب بزنند و موجبات کسب بعضى از آن استعدادها را براى کودک فراهم آورند. و این امر، به نوبه خود، نیازمند وسعت دید، دور اندیشى و درک عمیق ارزشها است. در اینجا وظیفه مربیان بسیار سنگینتر و دقیقتر است.
در تصور اول از استعداد، آدمى چنان فرض شده که گویا هستى بالقوه او و در نتیجه، سرنوشت او از قبل معین شده است و فرد و جامعه در این سرنوشت هیچ دخالتى ندارند. هر کس استعدادهاى معینى دارد که هیچگاه کم یا زیاد نخواهد شد. از همین رو، از همان اول مىتوان پیشبینى کرد که هر فرد چه سرنوشتى پیدا خواهد کرد. حدود اختیار و انتخاب فرد در اینست که این استعدادها را به فعلیتبرساند یا نرساند. کسى که فىالمثل از استعداد ریاضى برخوردار است، سرنوشت او اینست که ریاضیدان شود و اگر این استعداد را به فعلیت نرساند، فردى عاطل و باطل خواهد شد.
تصور دوم از استعداد، آدمى را، در ابتداى تولد، چنان فرض کرده که مىتواند به سوى غایات و سرنوشتهاى متفاوتى حرکت کند; غایات و سرنوشتهایى که بعضى از آنها داراى ارزش مثبت و برخى داراى ارزش منفىاند. در این تصور، فرد در هر لحظه با انتخاب جدیدى مواجه است و با هر انتخابى یک یا تعداد زیادى از این مسیرها را از حیطه انتخاب خود خارج مىکند تا سرانجام به نقطه نهایى مىرسد که ممکن استخوب یا بد باشد. اما، سرنوشت و غایت مذکور هر چه باشد حاصل تلاشها و انتخابهاى فرد یا جامعه است. بدیهى است که در اینصورت مسؤلیت تربیتى بسیار سنگین و شکننده است; زیرا هر اقدام و تصمیم تربیتى با سرنوشت دانش آموزان سروکار دارد، نه صرفا با شکوفایى یا عدم شکوفایى استعدادهاى او.
2- مبناى فلسفى مفهوم رایج استعداد
مفوم رایج استعداد از بقایاى ماهیت گرایى فلسفه ارسطویى است. ارسطو مىگوید: «ویژگیهاى ذاتى یک نوع طبیعى ماهیت او را تشکیل مىدهند و در همان حال غایت طبیعى افراد آن نوع و راه رسیدن به آن غایت را نیز مشخص مىکنند. مثلا دانه بلوط استعداد بلوط شدن را داراست. غایت طبیعى آن اینست که به درختبلوط تبدیل شود و راه رسیدن به این غایتشکوفا شدن استعداد بلوطى آن است.»این نظریه با اشکالاتى مواجه است. نخست آنکه این نظریه مبتنى بر قول به ثبات انواع است، در حالى که نظریه رایج و مورد پذیرش، در جهان امروز، نظریه تطور است. دوم آنکه، در این فلسفه، معیارى براى تشخیص خصایص ماهوى از خصایص غیر ماهوى وجود ندارد. سوم آنکه، اگر تعدادى از ویژگیهاى شیئى را ویژگى ماهوى آن بدانیم، این امر هیچ معیارى درباره ارزشمند بودن یا نبودن این ویژگیها بدست نمىدهد. مثلا اگر فرض کنیم که استعداد بلوط شدن از ویژگیهاى ماهوى دانه بلوط است، این هیچگاه به ما نمىگوید که استعداد مذکور ارزشمند است و باید آن را به فعلیت رساند.
بنابراین، مفهوم رایج استعداد نه از مبناى فلسفى قابل دفاعى برخوردار است و نه عمل تربیتى را به درستى مىتواند راهنمایى کند. به همین دلیل، باید در مفهوم استعداد تجدید نظر کنیم و هر جا که لازم و مطلوب است آن را بازسازى کنیم. اما، قبل از اقدام به این کار لازم است تبیینى از طبیعت آدمى به دست دهیم تا زمینهاى براى بازسازى مفهوم استعداد فراهم گردد.
3- طبیعت آدمى و استعداد
استعداد، بذر تغییر است و کاربردهاى رایج استعداد در زبان عادى هم بر این موضوع دلالت دارد. وقتى گفته مىشود زید از استعداد مهندسى یا پزشکى برخوردار است، این گفته بدین معناست که وضعیت و حالت فعلى زید مىتواند تغییر کند و به وضعیت و حالت دیگرى تبدیل شود. اما، این تغییر خود به خود صورت نمىگیرد. بلکه اغلب حاصل عمل انسانى است; عملى که خود حاصل قصد و باور است. عمل انسان تواناییهایى را پیشفرض دارد که یکى از مهمترین آنها توانایى نمادپردازى است. توانایىاى که به واسطه آن انسان محیط خاص خود را پشتسر مىگذارد، زمان حال را در مىنوردد و به گذشتهها و آیندههاى بسیار دور در محیطهایى بسیار دورتر از محیط خود دسترسى پیدا مىکند. توانایىاى که به واسطه آن تخیل، به یادسپارى و تفسیر خود و محیط براى انسان میسر مىشود.
توانایى نمادپردازى به انسان امکان ایجاد نظام نمادین را مىدهد. بدون فهم نظام نمادین یک فرد به هیچ وجه امکان سردر آوردن از اعمال و رفتار او وجود ندارد. اما، این امر به تنهایى براى فهم عمل آدمى کافى نیست. علاوه بر آن، باید بازنمودهاى آن نظام را نیز درک کرد. یعنى باید دید نمادهایى که فرد از آنها استفاده مىکند به چه چیزهایى اشاره دارند. به عبارت دیگر، باید محیط نمادین فرد را درک کرد که مرکب از اهداف، باورها، هنجارها و ارزشها است. بدین ترتیب، براى درک عملى آدمى، علاوه بر نظام نمادین، باید محیط نمادین او را نیز شناخت. به عبارت دیگر، باید زبان و سایر ابزارهاى دلالتى و جهان نگرى و فرهنگ او را فهمید. در این صورت، مىتوان فهمید که فرد براى رسیدن به کدام هدف به این کار اقدام کرده است و از نظر او چگونه این عمل او را به هدفش مىرساند.محیط نمادین آدمى امرى ثابت و استاندارد شده نیست، بلکه بسیار انعطاف پذیراست و از جامعهاى تا جامعه دیگر و از فردى تا فرد دیگر و، حتى در یک فرد، از یک زمان تا زمانى دیگر ممکن است تفاوت پیدا کند. این تنوع محیطهاى نمادین موجب مىشود تا نتوان فرمول سادهاى براى فهم عمل آدمیان ارائه داد. چنانکه گستردگى و محدودیت این محیط، موجب گستردگى یا محدودیت امکان عمل و امکان موفقیت عمل است.
از سوى دیگر، عمل، به مقتضاى اینکه مشخصهاى نمادین دارد و با در نظر داشتن پیامد خاصى انجام مىشود، عامل ایجاد ارتباط بین گذشتهاى خاص و آیندهاى خاص است. فردى که اقدام به عملى خاص مىکند از میان آیندههاى متصور آینده خاصى را در نظر گرفته است. از طرف دیگر، او با توجه به گذشتهاى خاص و وضعیت موجود آن عمل را مناسب تشخیص داده است. از این رو، کسى که هدف خاصى در نظر دارد باید به گذشتهاى خاص رجوع کند و کسى که گذشته خاصى دارد، هدف دیگرى را بر خواهد گزید. بنابراین، با هر انتخاب و عمل فرد، احتمالات متعدد و متنوعى که در برابر او هست کاهش پیدا مىکند و گزینههاى خاصى در برابر او رخ مىنمایند و بدینترتیب، او از میان تعداد بىشمارى از مسیرها مسیر خاصى را طى مىکند و بدینسان سرنوشتخود را رقم مىزند.
در اینجا سؤالى مطرح مىشود و آن اینکه محیط نمادین فرد تحت تاثیر چه عواملى شکل مىگیرد؟ محیط نمادین هر فرد ( اهداف، باورها، ارزشها و هنجارهاى وى) حاصل تاریخ، فرهنگ، تربیت، و انتخاب خاص فرد است و اینها نیز، به نوبه خود، محصول اعمال بر هم انباشتهاى است که در آن جامعه انجام شدهاند. از این رو، مىتوان گفت انسان هم خالق تاریخ و فرهنگ است و هم مخلوق آن. خلاصه مطلب آنکه طبیعت آدمى امر نامتعینى است که بر اثر تلاش و انتخاب آدمى تعین خاصى پیدا مىکند.
فصل دوم:
بازسازى مفهوم استعداد و ارائه چارچوبى مفهومى
مؤلف، در این فصل، مىکوشد تا مفهوم رایج استعداد را بازسازى کند و مفاهیم جدیدى را جایگزین آنها کند که، در عین حال از اسطورههاى مفهوم رایج مبرا هستند، بتوانند نیازهاى عمل تربیتى را به بهترین وجه برآورند. مفاهیم پیشنهادى ایشان عبارتند از:
1- استعداد به منزله توانایى شدن
استعداد، هرگاه به کسى نسبت داده شود، متضمن آن است که شخص مورد نظر فاقد خصیصه، مهارت یا توانایى است که استعداد آن به او نسبت داد شده است. این معنا در هر نوع انتساب استعدادى نهفته است. استعداد به منزله توانایى شدن، علاوه بر این، بر چیز دیگرى هم دلالت دارد و آن اینکه شخص مورد نظر ( شخصى که استعداد به این معنا - معناى اول - به او نسبت داده شده)توانایى فراگیرى یا اکتساب آن ویژگى، خصیصه یا مهارت را دارد. توانایىاى که در اینجا براى توضیح مفهوم استعداد به کار رفته به معناى امکان است; امکانى که خود به معناى نفى ضرورت طرف مقابل است. بنابراین، این گفته که زید استعداد یادگیرى ریاضى دارد، بدین معنا است که امکان دارد ریاضى را یاد بگیرد، یعنى نمىتوان گفت که او ضرورتا نمىتواند ریاضى یاد بگیرد. اما، این گفته، در عین حال، هیچ دلالتى ندارد بر اینکه زید قطعا یا احتمالا در آینده ریاضى یاد خواهد گرفت. همچنانکه دلالت ندارد بر اینکه استعداد مذکور از ارزش مثبتیا منفى برخوردار است. استعداد به این معنا در صورتى به زید نسبت داده مىشود که بدانیم در محیط و موقعیت زید عامل یا عواملى از قبیل نبود مدرسه، فقر خانواده زید، اختلالات عصبى و... که مانع یادگیرى ریاضىاند وجود ندارد.
اما، تنها با مساله انتساب استعداد مواجه نیستیم. مساله تغییر استعداد هم مطرح است. اگر بتوانیم با استفاده از سیاستهاى مناسب موانع موجود - اعم از موانع فیزیکى، زیستشناختى، فرهنگى و فیزیولوژى - را از بین ببریم، در واقع توانستهایم استعدادى را که قبلا وجود نداشته ایجاد کنیم. به همین نحو، اگر موانعى در محیط ایجاد شود، در واقع استعداد یا استعدادهایى از بین رفتهاند. اما کارآیى تصمیمهاى سیاستگذارانه در ایجاد یا رفع موانع بستگى به وضعیت دانشى و منابع موجود آن جامعه دارد. بدین ترتیب، هم انتساب استعداد و هم پیش بینى تغییر آن، بستگى کامل به مفروضات شخص نسبت دهنده در مورد وضعیت دانشى و منابع موجود و فرهنگ آن جامعه دارد و با تغییر مفروضات وى انتساب استعداد و پیش بینى تغییر آن نیز دچار خواهد شد. این چیزى است که ما آن را «اصل نسبیت استعداد» مىنامیم.
2- استعداد به منزله گرایش به شدن
هرگاه گفته شود کسى استعداد ریاضى دارد، این انتساب استعداد، علاوه بر اینکه مىگوید: براى این شخص فراگیرى ریاضى ممکن است، بر چیز دیگرى هم دلالت دارد و آن اینکه با فرض وجود محیط مهیا - محیطى که در آن مانعى از فراگیرى ریاضى وجود ندارد - مىتوان پیش بینى کرد که فرد مذکور ریاضى را فرا خواهد گرفت، اگر شرایط خاصى - از قبیل معلم خوب، تشویق کافى، تلاش فرد مذکور و... - وجود داشته باشد. در این صورت، مىتوان گفت فرد مذکور گرایش به فراگیرى ریاضى دارد. در عین حال، باید توجه داشت که انتساب استعداد به این معنا از ارائه پیشبینى قطعى عاجز است.
اما، تحول انسانها همیشه در خط از قبل معین شدهاى حرکت نمىکند و در نتیجه، نمىتوان بر اساس وضعیت اولیه فرد مسیر تحولى او را پیشبینى کرد. با به هم پیوستن تعدادى از پیشبینىهاى مشروط، از آن نوع که در بالا بیان شد، مىتوان زنجیرهاى متوالى فراهم آورد که به ما امکان مىدهد تا فرایند تحول آدمى را تبیین کنیم. مثلا درباره دانش آموزى که از بدن و اعصاب سالمى برخوردار است و خانوادهاش توانایى تامین مخارج تحصیلى او را دارند، مىتوان گفت که این دانشآموز دوره ابتدایى را با معدل خوب تمام خواهد کرد، اگر مدرسه محل تحصیل او داراى معلمهاى خوب و آشنا به شیوه تدریس و کلاسدارى باشد و خود این دانش آموز هم دچار مشکل روانى نباشد و تلاش لازم را در طول تحصیل انجام دهد، چنین دانشآموزى در صورتى که تلاش لازم را بکند در امتحانات مدرسه تیزهوشان قبول خواهد شد و دوره راهنمایى را با موفقیت طى خواهد کرد. و اگر علاقمند به رشته پزشکى باشد به احتمال قوى رشته نظرى علوم تجربى را انتخاب خواهد کرد و...
بدین ترتیب، براى انتساب استعداد باید معلوم شود که چه محیط اجتماعى و کدام دانشآموز و چه شرایط اضافى لازم است تا بتوان اکتساب پیامد مورد نظر را به صورت مشروط پیشبینى کرد. با تغییر هر کدام از این عوامل، انتساب استعداد هم دچار تغییر خواهد شد. بنابراین، استعداد به این معنا نه امرى ماهوى و ذاتى است و نه امرى مطلق. چنانکه استعداد به این معنا همیشه داراى ارزش مثبت هم نیست.
3- استعداد به منزله قابلیتبراى شدن
هرگاه گفته شود کسى استعداد ریاضى را - به این معنا یعنى قابلیتبراى شدن - دارد، این گفته بدین معنا است که او از قابلیت ریاضى برخوردار است، یعنى مهارتها، توانایىها و دانش لازم براى انجام عملیات ریاضى را به خوبى مىداند. در نتیجه، اگر این فرد تصمیم بگیرد عملیات ریاضى خاصى را انجام دهد، ما اطمینان داریم که تلاش او در این زمینه کارآمد و مؤثر و در نتیجه، موفق خواهد بود. بنابراین، قابلیتبه ما امکان پیشبینى مشروط خاصى را مىدهد که تحقق آن فقط وابسته به تلاش و تصمیم فرد است. استعداد به این معنا، تصمیم و ابتکار فرد را در کانون توجه قرار مىدهد و او را موجودى صرفا منفعل در برابر تاثیرات محیطى نمىبیند.
پس، اگر بخواهیم استعداد به این معنا را در فردى ایجاد کنیم، باید کارى کنیم که او قابلیتخاصى را پیدا کند و تلاش و کوشش او در آن زمینه کارآمد و مؤثر و در نتیجه موفق باشد. براى انتساب استعداد هم لازم است معلوم شود چه عوامل و شرایطى موجب کارآیى تلاش فرد در زمینه یادگیرى مثلا ریاضى هستند و چگونه مىتوان این عوامل را ایجاد کرد یا از بین برد.
در اینجا توجه به یک نکته لازم است و آن اینکه این قابلیت و کارآیى تلاش فرد هم مىتواند در ایجاد پیامدهاى ارزشمند به کار گرفته شود و هم در ایجاد پیامدهاى نامطلوب، چنانکه در مورد استعداد به معناى اول و دوم نیز همین مطلب صادق است. مثلا کسى که مهارتها، دانشها و فنون لازم پزشکى را فراگرفته است هم مىتواند از این قابلیتبراى معالجه بیماران استفاده کند و هم براى کشتن و مسموم کردن آنها. آنچه در اینجا به پزشک رهنمود مىدهد و مىگوید که باید بیماران را معالجه کند، نه آن دو کار دیگر را، نظام ارزشى مورد اعتقاد اوست. بنابراین، آموزش و پرورش، در کنار آموزش مهارتها و فنون، باید ارزشهاى خاصى را هم به دانشآموزان تعلیم دهد.
استعداد به این معنا را با اتخاذ سیاستهاى صحیح مىتوان تغییر داد. بنابراین، استعداد به این معنا امرى ماهوى و درونى نیست و چون کارآیى تلاش فرد در زمینه یادگیرى عمیقا و بسته به محیط تربیتى و اجتماعى است، اصل نسبیت استعدادها در این مورد نیز صادق است.
این هر سه مفهوم در این امور مشترکند که: اولا استعداد در هر سه مفهوم ناظر با پیامدى است که در حال حاضر وجود ندارد; پیامدى که بر حسب نظر افراد مختلف ممکن است مطلوب یا نامطلوب و خوب یا بد باشد; ثانیا هیچ کدام از این مفاهیم سهگانه استعداد ماهیتى متافیزیکى نیستند که از پیش مسیر تحولات افراد را معین مىکنند. چنانکه هیچ یک از این مفاهیم ناظر به ویژگى ذاتى و پایدارى در افراد نیستند، بلکه این مفاهیم از مجموعه شرایط محیطى و خود فرد انتزاع مىشوند; ثالثا انتساب هیچ یک از این استعدادها دلالتبر ارزشمند بودن یا نبودن پیامد آن ندارد. ارزشمند بودن یا نبودن آن وابسته به مفروضات مستقل ارزشى فرد است.
وجه افتراق این سه مفهوم در این است که استعداد به معناى اول فقط بر اینکه اکتساب پیامد مورد نظر محال نیست دلالت دارد واستعداد به معناى دوم و سوم، علاوه بر آن، پیشبینى مشروطى را هم ارایه مىدهند که در استعداد به معناى دوم این شروط مربوط به زمینه و محیط فرد است و در استعداد به معناى سوم، شرط - یعنى آنچه پیشبینى به آن وابسته است - تلاش و تصمیم فرداست.
فصل سوم:
کاربردها و نمونهها
در این فصل، مؤلف چارچوب مفهومى خود را با استفاده از نمونههاى برگرفته شده از روانشناسى، زیستشناسى، انسان شناسى و تعلیم و تربیت توضیح مىدهد و نشان مىدهد که این چارچوب چگونه مىتواند یافتههاى تجربى این رشتهها را نظم و سازمان داده و جهت تحقیقات تربیتى بعدى را معین کند.
فصل چهارم:
تربیتسیاستگذاران
در این فصل مؤلف چارچوب مفهومى خود را با عمل تربیتى ربط داده و دلالتها و رهنمودهاى عملى آن را بیان مىکند. این فصل را مىتوان در دو قسمتخلاصه کرد:
1) ویژگیهاى لازم براى سیاستگذاران
2) نکاتى که سیاستگذاران در سیاستگذارى باید مد نظر قرار بدهند.
1- ویژگیهاى لازم براى سیاستگذاران
سیاستگذارى داراى ویژگیهاى خاصى است که آن را از رشتههاى علمى تخصصى متمایز مىسازد. یک سیاستگذار در انجام کار خویش نخستباید دانشهاى نظرى مورد نیاز را از رشتههاى علمى اخذ کند و سپس آنها را به نحو خاصى با یکدیگر ترکیب کند و تحت هدایتیک دیدگاه اخلاقى یا ارزشى از آنها براى هدایت عمل مورد نظر و رفع معضلات عملى خویش استفاده کند.
بنابراین، سیاستگذار لازم است که اولا، چند زبانه باشد. او باید با زبانهاى تخصصى رشتههاى علمى مورد نیاز خویش آشنا باشد، یعنى باید مبانى منطقى و مفاهیم اساسى هر رشته را بداند تا بتواند یافتههاى آنها را به خوبى درک کند. علاوه براین، او باید با زبان عادى افرادى که موضوع کار او هستند و او در صدد حل مشکلات آنهاست آشنا باشد تا بتواند مشکلات آنها را به خوبى درک کند. ثانیا سیاستگذار باید از توانایى تفکر منطقى و مبتنى بر اصول صحیح برخوردار باشد تا بتواند دیدگاه ارزشى معقولى را انتخاب کند و بر اساس آن سیاستگذارى کند; زیرا نمىتواند ارزشهاى مقبول خویش را به این دلیل که مقبول اوستبردیگران تحمیل کند یا ارزشهاى دیگران را صرفا از آن روز که متعلق به دیگران است اساس کار خود قرار بدهد; چراکه ارزشهاى مورد قبول دیگران معمولا با یکدیگر متعارض و متناقضند; ثالثا سیاستگذار باید از توانایى ترکیب دانشهاى برگرفته شده از رشتههاى علمى مختلف برخوردار باشد و بتواند آنها را پس از ترکیب مناسب، در چارچوب دیدگاه ارزشى خویش، براى حل معضلات عملى و جهت دهى به عمل مورد نظر به کار گیرد.
2- نکاتى که سیاستگذاران در سیاستگذارى
باید مورد توجه قرار دهند:
1- موضوع علوم اجتماعى و سیاستگذارى، افراد آدمىاند. آنها باید به این نکته توجه داشته باشند که با انسانها سروکار دارند نه با اشیاء. از این رو نباید با موضوعات خود معامله اشیاء را بکنند. هر انسانى داراى نظام نمادین، باورها ، ارزشها و هنجارها است، تصورى خاص از خود، از محیط اطراف خود و از جهان دارد و از آرزوها و خاطرات خاصى برخوردار است و براساس همین امور عمل مىکند و اعمال دیگران را مىفهمد و به آنها واکنش نشان مىدهد.
سیاستگذار باید شان و منزلت انسانى یعنى توانایىهاى انسانى موضوعات خود را باز شناسد و به آنها احترام بگذارد، نه اینکه آنها را وسیلهاى براى اجراى سیاستهاى خود یا موانع آن تلقى کند. همچنانکه باید از نظرات و انتقادات آنها در مورد سیاستهاى خویش براى اصلاح آن سیاستها به بهترین وجه استفاده کند.
2- اتخاذ هر تصمیم و استراتژى سیاستگذارانه مبتنى بر مفروضات خاصى است که اگر این مفروضات بر اساس تامل و تفکر صحیح انتخاب نشده باشند، اقدام و استراتژى مبتنى بر آنها نیز محکوم به شکستند. از همین رو، لازم ستسیاستگذاران از مفروضات خویش آگاهى کافى داشته باشند. در تعلیم و تربیت، سیاستگذاریها مبتنى بر مفروضاتى در زمینه ارزشها، فرهنگ، سیاستهاى موجود و وضعیت دانشى جامعه است. سیاستگذاران تربیتى باید در این مفروضات خویش تامل و مداقه کنند و با بىطرفى و آگاهى کامل، مفروضاتى حتىالامکان مطابق با واقع اتخاذ کنند.
3- چنانکه در فصل نخست گفته شد، موجودیت انسانى در ابتداى تولد هیچ نحوه تعینى ندارد، بلکه در طول زمان و بر اثر تلاشها و تصمیمهاى انسانى است که تعین پیدا مىکند. به عبارت دیگر، وجود انسانها وجودى تدریجى و منتشر در زمان است. از همین رو، تصورى که انسان از خویش دارد بر اساس خاطرات گذشتهاى که در حافظه دارد و آرزوها و امیدهایى کهدرباره آینده خویش دارد، شکل مىگیرد. بنابراین، سیاستگذاران تربیتى نباید دانش آموزان را به عنوان موجوداتى منقطع از گذشته و آینده خاص آنها در نظر بگیرند. سیاستگذاران باید این پیوستگى و تدریجى بودن وجود و هویت دانش آموز را مورد توجه قرار دهند.
4- علاوه بر هویت انسانى، تصمیمها و اقدامهاى سیاستگذارانه نیز از نوعى پیوستگى و استمرار زمانى برخور دارند. بدین معنا که سیاستهاى اتخاد شده نه در خلا بلکه در بستر جامعهاى با فرهنگ و تاریخ خاص اتخاذ مىشود. هنجارها، باورها و ارزشها و تاریخ خاص جامعهاى که سیاستگذار در آن زندگى مىکند چارچوب و کانالى فراهم مىآورد که سیاستگذار در درون آن اقدام به سیاستگذارى مىکند. اما، در عین حال، همین سیاستها به نوبه خود مىتوانند فرهنگ و تاریخ جامعه را به تدریج دچار تغییر و تحول کنند.
از سوى دیگر، هر سیاستى که اتخاد شود، پیامدهایى را بدنبال خواهد داشت که ممکن است مطلوب یا نامطلوب باشد. سیاستگذار باید از چنان وسعت دید و دوراندیشى برخوردار باشد که بتواند پیامدهاى هر تصمیم سیاستگذارانه را پیشبینى کند و با توجه به تجربیات گذشته خویش و وضع موجود جامعه درباره مطلوب یا نامطلوب بودن آن پیامدها و در نتیجه، درباره خود آن تصمیم داورى کند.
نه تنها اتخاذ یک تصمیم سیاسى سیاستگذارانه به حافظه، تخیل و وسعت دید نیاز دارد بلکه بعد از اجراى هر تصمیم سیاستگذارانه نیز لازم استسیاستگذار، با توجه به پیامدهاى آن تصمیم، صحت و سقم پیشفرضها و خود تصمیم مذکور را محک بزند و درباره آن داورى کند. سیاستگذارى علاوه بر این دو جهت، به جهت دیگرى نیز که قبلا بیان کردیم نیازمند قوه تشخیص و داورى است و آن به لحاظ تاثیرى است که بر هنجارها و ارزشها و به طور کلى بر فرهنگ جامعه دارد.
مجموعه کتاب حاضر، توسط گروه علوم تربیتى دفتر همکارى حوزه و دانشگاه زیر نظر جناب آقاى خسرو باقرى استاد دانشگاه تهران ترجمه شده است و بزودى به همراه نقدى منتشر و در اختیار علاقمندان و دستاندرکاران تعلیم و تربیت قرار خواهد گرفت.