آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۱۱

چکیده

متن

مقاله «نگریستن از ناکجا» که تحت عنوان یک کتاب در یک مقاله در شماره هفتم فصلنامه حوزه و دانشگاه منتشر شد، حاوى مطالبى است که به نظر مى‏رسد جاى تامل و بررسى فراوان دارد. این مقاله، در واقع، خلاصه‏اى از کتاب نگریستن از ناکجا تالیف آقاى ثامس نیگل بود که توسط آقاى مصطفى ملکیان تلخیص و ترجمه شده است.
آقاى نیگل پس ازاینکه انسان را به آینه و آگاهى‏هاى او را به تصویرهاى منعکس شده درآن تشبیه مى‏کند، مى‏گوید:
«انسان موجودى است کوچک در جهانى بزرگ که از آن فقط فهم و برداشتى بسیار ناقص دارد و اینکه اشیاء و امور چگونه به نظر او بیایند، هم به ماهیت و طبیعت جهان بستگى دارد و هم به هویت و طبع او. براین وابستگى دوم تاکید باید کرد ساخت و کارکرد بدنى - روحى انسان در کم وکیف علم و معرفت او به جهان هستى نقش و تاثیر دارد. هر نظر یا طرز تفکرى متکى و مبتنى است‏بر خصائص سرشت آن فردى که صاحب آن نظر یا طرز تفکر است و ویژگیهاى وضع و موقع او درجهان یا به عبارت دیگر برمنش نوعى خاص او. بدین اعتبار هرنظر یا طرز تفکرى، ذهنى یا درونى است; حال اگر مراد از نظر یا طرز تفکر عینى یا بیرونى نظر یا طرز تفکرى باشد که فقط به ماهیت و طبیعت جهان بستگى داشته باشد و هیچگونه بستگى‏اى به هویت و طبع صاحب آن نظر یا طرز تفکر نداشته باشد باید گفت که چنین مفهومى مصداق ندارد و چنین بشرى خدا هم نافرید».
مطالب فوق از وجوهى قابل نقد و بررسى است که ذیلا به آن مى‏پردازیم.
1- براهل نظر روشن است که این نحوه طرح‏ها و این گونه نظرات اول دامنگیر خود صاحب طرح است و نظریه و نظریه‏پرداز را به ورطه ناصواب‏گوئى گرفتار مى‏کند و خط بطلانى بر خود مى‏کشد، زیرا،اگر فرض براینست که به نظر آمدن اشیاء هم به ماهیت و طبیعت جهان بستگى داشته باشد، هم به هویت و طبع صاحب‏نظر و اگر فرض براینست که بشرى وجود نداشته باشد که بتواند اشیاء را آنگونه که هستند و بدون وابستگى به هویت و طبع خود دریابد، در این صورت باید گفت تفسیرى که به نظر آقاى نیگل راجع به حقیقت آگاهى و شناخت رسیده است‏به طبع و هویت و منش شخص او مربوط مى‏شود و بنابراین، حقیقت آگاهى آن طور که واقعا هست غیر از آن چیزى است که آقاى نیگل بیان مى‏کند; زیرا طبق فرض، پندار و ابسته بودن علم به صاحب علم هم ناشى از هویت و منش آقاى نیگل بوده، نه اینکه حقیقت نفس الامرى علم این چنین باشد و دراینجاست که طرح آقاى نیگل به چاهى که خود براى آگاهى کنده، مى‏افتد و درنتیجه نظریه وابستگى علم به منش آگاه شونده خود نیتجه مى‏دهد، اینکه اشیاء چگونه به نظر آیند، وابسته به هویت افراد صاحب‏نظر نیست. این اشکال را مى‏توان با بیان دیگرى مطرح کرد و آن اینکه صدق و درستى این طرح مستلزم پارادوکس معروف دروغگو است.
گویند یکى از شهروندان شهر کرت به نام اپیمنیدس گفته است «تمام اهالى شهر کرت بدون استثناء در همه مواقع دروغ مى‏گویند» این جمله اگر بخواهد درست‏باشد جمله‏اى است متناقص، زیرا اگر همه شهروندان درهمه مواقع دروغگو باشند خود آقاى اپیمنیدس هم که از اهالى این شهر است دراظهار این جمله‏اش دروغگو بوده است. بنابراین از صدق این جمله، کذب آن لازم مى‏آید و باید این جمله هم درست‏باشد و هم غلط و ماجراى طرح آقاى نیگل نیز از این قرار است; زیرا اگر هیچ بشرى وجود ندارد که اشیاء را آنگونه که هستند به طور مستقل از هویت و منش خود بیابد، پس باید گفت هر چه قبول افتد و آنچه درنظر آید، خلاف واقع و غیر منطبق با حقیقت نفس‏الامرى اشیاء است; زیرا معلوماتى که در ذهن هرکسى وجود دارد، به دلیل وابسته بودن به هویت آن فرد و گره خوردن به خصایص سرشتى او خاستگاهى و موطنى جز فضاى ذهنى صاحب نظر ندارد و بنابراین معناى درک شده هیچگاه در بیرون از فضاى ذهنى او مصداقى نخواهد داشت تا منطبق بر آن باشد، این نتیجه‏اى است که خود آقاى نیگل بالصراحه آن را قبول مى‏کند و مى‏گوید «بدین اعتبار هر نظر یا طرز تفکرى ذهنى یا درونى است‏» بر این مبنا اگر کسى معتقد شد که مثلا زمین متحرک ست‏باید گفت‏حرکت‏براى زمین فقط در فضاى ذهنى این شخص وجود دارد، اما در بیرون از فضاى دهنى او اصولا حرکت مصداقى ندارد، چون این معنا پیوندى ناگسستنى با منش و هویت آن شخص خاص دارد و لذا بیرون از محدوده هویت این شخص وجودى ندارد; اینجاست که باید گفت جمله «زمین متحرک است‏» به دلیل عدم انطباق با خصوصیات واقعى زمین جمله‏اى غلط و ناصواب است، نظیر این بیان را مى‏توان براى هر نظر و عقیده‏اى جارى دانست و درنتیجه باید گفت «هرآگاهى‏اى که در ذهن ماست همه خلاف واقع و ناصواب است‏» و این عینا همان پارادوکس دروغگو است‏با این تفاوت که آقاى اپیمنیدس آن را در باره اهالى کرت مطرح کرد ولى آقاى نیگل در باره هر موجود صاحب شعورى; بنابراین، طرح آقاى نیگل منجر به پارادوکسى مى‏شود که از صدقش کذب آن لازم مى‏آید.
2- اشکال دومى که برنظریه آقاى نیگل وارد است اینست که براساس نظر ایشان، هیچ آگاهى مشترکى بین هیچ گروهى نمى‏تواند تحقق یابد و حتى دو نفر هم نمى‏توانند بر سرنکته واحدى تفاهم کنند; زیرا بنابر نظر ایشان آنچه به ذهن آید علاوه براینکه به ماهیت آن بستگى دارد به هویت و منش شخص آگاه شونده نیز وابسته. است‏بنابراین، آنچه در ذهن انسان «الف‏» از شى‏ء نقش مى‏بندد، مغایر با آنچه از همان شیئى در ذهن انسان «ب‏» نقش مى‏بندد. بنابراین، هیچ آگاهى مشترکى در بین هیچ دو انسانى بوجود نمى‏آید، و این به معناى مختل شدن همه زندگى بشرى و حتى حیوانات است. نمونه‏هایى از این اختلال را مى‏توان برشمرد.
الف: تعلیم و تعلم محال و غیر ممکن مى‏شود; زیرا معلم چیزى را که در ذهن خود ندارد و نسبت‏به آن آگاه نیست نمى‏تواند به دیگرى انتقال دهد، پس آنچه را تعلیم مى‏دهد چیزى است که در ذهن او نقش بسته است ولى آنچه در نظر اوست قابل انتقال به‏دیگرى نیست، چون طبق فرض آنچه به نظر او آمده است‏به هویت‏خاص او مربوط مى‏شود، بنابراین آنچه‏در نظر اوست، به دلیل گره خوردن به هویت او قابل انتقال به دیگرى نیست و درنتیجه تعلیم و تعلم محال و غیرممکن مى‏گردد.
ب: به وجود آمدن زبان و لغت مشترک در بین جوامع بشرى غیر ممکن مى‏شود; زیرا لغات از وضع الفاظ براى معانى بوجود مى‏آیند. بنابراین، واضع اول باید معنایى را درنظر بگیرد و لفظى را براى آن معین نموده و آن‏را به معناى مورد نظر اختصاص دهد، این قرارداد اگر قابل تفهیم به دیگران باشد، لغت و زبان مشترک در بین جامعه بوجود مى‏آید; اما همانطور که دربند «الف‏» توضیح دادیم تفهیم دانسته‏ها به دیگران براساس نظریه آقاى نیگل غیر ممکن است، زیرا معناى در نظر گرفته شده توسط شخص «الف‏» براى لفظ دایره، مثلا، قابل انتقال به دیگرى نیست، همچنین آواى تولید شده براى لفظ دایره در گوش شخص «الف‏» به صورتى شنیده مى‏شود که براى شخص «ب‏» قابل شنیدن نیست و در نتیجه بین دو نفر نه آواى مشترکى قابل فهم است و نه معناى مشترکى و در این صورت هیچ زبان مشترکى بوجود نخواهد آمد.
ج: با بیان فوق روشن مى‏شود که وضع قوانین اجتماعى و غیر اجتماعى در جامعه محال است.
د: بر اساس نظریه آقاى نیگل هیچ نزاع واقعى قابل تصور و تحقق نیست، بلکه همه نزاعهاى اجتماعى، سیاسى، دینى و علمى ... غیر واقعى و بیهوده خواهد بود. چون طرفین نزاع موضوع مشترکى ندارند تا بتوانند نفى و اثباتى کنند، مثلا اگر کسى گفت زمین به دور خورشید مى‏چرخد و دیگرى انکار کرد، باید گفت اینها نزاع واقعى ندارند، چون هریک از این دو، از زمین و خورشید و چرخیدن چیزى مى‏فهمد که دیگرى نمى‏فهمد و اصلا قابل فهم هم براى او نیست پس اولى چیزى را اثبات مى‏کند و دومى چیز دیگرى را نفى مى‏کند که ربطى به موضوع اولى ندارد و بالعکس; البته، در اینجا اگر بخواهیم مصلحانه قضاوت کنیم باید براى آقاى نیگل جایزه‏اى تدارک ببینیم که توانسته به این راحتى تمام نزاعهاى جوامع بشرى را حل کند!
3- نظریه آقاى نیگل مستلزم ارتفاع نقیضین است که‏بالبداهة محال است، توضیح اینکه در بین معارف بشرى قضایائى هستند که براى هر یک از دو طرف نقیض طرفدارانى وجود دارد، مثلا عده‏اى معتقدند عالم حادث است و درقبال آنها عده‏اى معتقدند عالم‏حادث نیست، از طرفى همانطور که دراشکال اول روشن کردیم، وابسته کردن دانسته‏ها به هویت ومنش افراد منجر به کذب و نادرستى تمام گزاره‏وعدم انطباق آنها با واقع مى‏شود; زیرا هر معنایى‏برروى هرموضوعى قرار گیرد، به‏دلیل وابسته‏بودن به هویت و منش فرد، خاستگاهى وموطنى جز فضاى ذهنى آن فرد، ندارد و در نتیجه دانسته‏هاى ما با واقع هماهنگى و مطابقت نخواهد داشت و همه آنها حتى گزاره‏هایى‏که طرفین نقیض هستند، خطا خواهد بود.
با توجه به این دو نکته مى‏گوئیم اگر عده‏اى به یک طرف نقیض و عده‏اى به طرف دیگر نقیض اعتقاد داشته باشند، در این صورت به دلیل عدم مطابقت هریک از آنها با واقع، باید گفت واقعیت‏خارجى از هردو طرف نقیض خالى است، یعنى، مثلا نه درست است که عالم حادث است و نه درست است که عالم حادث نیست و این به روشنى ارتفاع نقیضین است و بالبداهه محال.
4- آقاى نیگل ادعاى مى‏کند، اینکه اشیاء چگونه به نظر ما بیایند به دو عامل بستگى دارد; یکى ماهیت‏خود آنها و یکى هم هویت‏شخص آگاه شونده، با استدلال زیر مى‏توان عامل دوم را حذف نمود و ثابت کرد لااقل گزاره‏هاى صادق و واقع نما در ارایه اشیاء و حکایت از واقع، هیچ بستگى به هویت فرد آگاه شونده ندارند،بیان این برهان چنین است که باورهاى بشرى از سه حال بیرون نیستند.
الف: همه آنها بلااستثنا صادقند و واقع را آنگونه که هست، نشان مى‏دهند.
ب: همه آنها بلااستثنا کاذب و غلط‏اند و واقع را آنگونه که هست، نشان نمى‏دهند.
ج: برخى صادق و واقع‏نما و برخى کاذب و خطا هستند. احتمال اول محال است، چون به تناقص منجر مى‏شود، زیرا در بین باورهاى بشرى گزاره‏هائى وجوددارد که دو طرف تناقص را بیان مى‏کند، اگر همه گزاره‏ها واقع‏نما باشد، باید دو طرف تناقض در واقع محقق باشند که این اجتماع نقیضین و بالضروره محال است، احتمال دوم هم محال است، چون اولاهمانطور که دراشکال اول توضیح دادیم این همان پارادوکس معروف است که از صدقش کذب آن لازم مى‏آید و ثانیا این احتمال در باورهایى که‏طرفین‏تناقض را تشکیل مى‏دهند به ارتفاع نقیضین منجر مى‏شود، بنابراین، با باطل شدن احتمال اول و دوم چاره‏اى نیست جز اینکه بپذیریم برخى ازباورهاى بشرى صادق و واقع‏نما و برخى کاذب وخطا هستند.
با پذیرش این احتمال، مى‏گوئیم اشیائى که توسط قضایاى صادق در ذهن ما منعکس مى‏شود، چگونه به نظر آمدن آنها نمى‏تواند به هویت‏شخص آگاه شونده وابسته باشد. زیرا چنانکه توضیح دادیم، اگر چگونه به نظر آمدن اشیاء به هویت آگاه شونده وابسته باشد، معناى حاصله در ذهن به دلیل این وابستگى، خاستگاهى و موطنى جز همان فضاى ذهنى شخص آگاه شونده نخواهد داشت و بنابراین مفهوم به‏نظر رسیده در خارج از فضاى ذهنى آن شخص، نمى‏تواند تحققى داشته باشد و در نتیجه، در ذهن، اشیاء به گونه‏اى به نظر آمده‏اند که در واقع آن چنان نیستند. بنابراین، آن قضیه غیر منطبق با واقع و خطا خواهد بود، حال آنکه فرض بر این بود که این قضیه صادق و واقع‏نما است و این خلاف فرض است، پس براى اینکه به این خلف گرفتار نشویم باید گفت اشیایى که توسط قضایاى صادق در نظر ما هستند، آگاهى ما سبت‏به آنها بستگى به هویت ما ندارد و این همان مطلوب ماست.
5- باورهاى ثابتى که معمولا براى هر انسانى وجود دارد با طرح آقاى نیگل سازگارى ندارند. زیرا، اگر چگونه به نظر آمدن اشیاء و ابسته به هویت‏شخص آگاه شونده داشته باشد، باید در صورت تغییر در هویت روحى - بدنى آن شخص، همه باورهاى او دگرگون شوند، چون دگرگونى علت منجر به دگرگونى معلول مى‏شود، اما ما بداهة مى‏بینیم که چنین امرى در برخى از باورها اتفاق نمى‏افتد و دگرگون شدن هویت روحى - بدنى فرد منجر به عوض شدن همه باورهاى او نمى‏گردد. مثلا، هریک از ما معتقدیم مثلث‏سه زاویه دارد و این باور را اکثرا در طول عمر حفظ مى‏کنیم، حال آنکه براى هر کسى در طول عمرش تغییرات روحى بدنى زیادى اتفاق مى‏افتد، پس با اینکه یکى از عوامل دخیل در این گزاره دگرگون مى‏شود، اما مى‏بینیم که ما باورمان را راجع به مثلث‏به همان صورتى که از اول فهمیده‏ایم حفظ مى‏کنیم و اگر طرح آقاى نیگل درست مى‏بود، نباید این چنین مى‏شد بلکه تغییر خصوصیات روحى - بدنى او باید همه معلومات او را دگرگون کند.
این اشکال از جهت دیگرى هم قابل طرح است و آن اینکه گاهى براى ما راجع به موضوع واحدى تبدل راى حاصل مى‏شود; ابتدا خیال مى‏کردیم هر لوزى مربع است‏سپس به خطا بودن این باور پى مى‏بریم ومعتقد مى‏شویم فقط برخى لوزى‏ها مربع هستند. در اینجا اگر باورهاى ما به دو عامل مفروض بستگى داشته باشد، باید گفت چون حقیقت موضوع در هر دو قضیه داراى ماهیت واحدى است و تغییرى در حقیقت و احکام او رخ نداده است پس تبدل راى ما ناشى از تغییراتى است که در هویت ما اتفاق افتاده و اگر این چنین باشد باید گفت همه باورهاى ما باید عوض شوند، چون تغییر در علت منجر به تغییر در معلول مى‏شود، حال آنکه مى‏بینیم بسیارى از باورهاى دیگر ما همچنان بصورت اولیه باقى است. این اشکال مخصوصا در جائى که مفردات باورهاى دیگر ما همان مفردات قضیه‏اى باشد که در آن تبدل راى اتفاق افتاده درکمال وضوح است، مثلا مى‏بینیم باور ما راجع به اینکه هر مربعى لوزى است عوض نمى‏شود با اینکه مفردات این قضیه همان مفردات قضیه اول است که مى‏گفت هر لوزى مربع است.
6- طرح آقاى نیگل منجر به امکان تحقق همه محالات خواهد شد، زیرا وقتى باورهاى ما به دو عامل مفروض بستگى داشته باشد، در این صورت باید گفت این دو عامل در حکم ما به محال بودن تمام آنچه ما محال مى‏دانیم، نقش دارند. پس اگر گفتیم مثلا اجتماع نقیضین محال است‏حکم ما به امتناع تناقض ناشى از طبیعت تناقض و هویت روحى - بدنى ما است و اگرچنین باشد، لازم مى‏آید خود اجتماع نقیضین در بیرون از محدوده هویت ما چنین نباشد; چون امتناع، ناشى از دو عامل بود که در بیرون از هویت ما، عامل دوم تحقق ندارد و با انتفاء بخشى از علت، تحقق معلول محال است; در نتیجه باید گفت‏خود اجتماع نقیضین در بیرون از هویت ما محال نیست، این بیان در هر محال دیگرى مثل اجتماع ضدین، تسلسل، دور، اعاده معدوم و غیره جارى است و بنابراین باید گفت هیچ یک از محالاتى که ما محال مى‏دانیم واقعا محال نیستند.
7- طرح آقاى نیگل مستلزم نفى هر وجوب و ضرورتى است; زیرا طبق فرض، دو عامل مفروض در حکم ما به وجوب تمام چیزهائى که ما حکم به وجوبشان مى‏کنیم، باید نقش داشته باشند و بنابراین اگر مثلا گفتیم ذاتى هر چیزى براى ذات آن چیز واجب و ضرورى است، حکم ما به وجوب ذاتى براى ذات شى‏ء، ناشى از طبیعت ذاتى و هویت روحى-بدنى ماست و اگر چنین باشد لازم مى‏آید خود ذاتى براى ذات در بیرون از هویت ما ضرورى و واجب نباشد، چون وجوب ناشى از دو عامل بود که در بیرون از هویت ما عامل دوم تحقق ندارد و با انتفاء بخشى از علت، تحقق معلول محال است. بنابراین، ذاتى هر شى‏ءاى در ظرف واقع براى آن ضرورى و واجب نخواهد بود، این بیان در هر امر واجبى جارى است ودر نتیجه، در ظرف واقع، هیچ ضرورت و وجوبى نمى‏تواند تحقق داشته باشد و لذا هیچ واجبى هم تحقق نخواهد داشت و این بدین معناست که هیچ واقعیتى در عالم موجود نباشد، چون اولا نفى ضرورت و وجوب، مستلزم نفى واجب با لذات و نفى واجب مستلزم نفى همه واقعیات است; چون هر چیزى یا خود، واجب با لذات است‏یا مستند به واجب با لذات است و ثانیا در محل خود ثابت‏شده است که شى‏ء تا واجب نگردد، موجود نمى‏گردد. پس نفى ضرورت و وجوب، مستلزم نفى همه موجودات است.
بر نظریه آقاى نیگل اشکالات دیگرى هم قابل طرح است که فعلا از آن صرف نظر مى‏کنیم.

 

تبلیغات