تاملى بر نگریستن از ناکجا؟
آرشیو
چکیده
متن
مقاله «نگریستن از ناکجا» که تحت عنوان یک کتاب در یک مقاله در شماره هفتم فصلنامه حوزه و دانشگاه منتشر شد، حاوى مطالبى است که به نظر مىرسد جاى تامل و بررسى فراوان دارد. این مقاله، در واقع، خلاصهاى از کتاب نگریستن از ناکجا تالیف آقاى ثامس نیگل بود که توسط آقاى مصطفى ملکیان تلخیص و ترجمه شده است.
آقاى نیگل پس ازاینکه انسان را به آینه و آگاهىهاى او را به تصویرهاى منعکس شده درآن تشبیه مىکند، مىگوید:
«انسان موجودى است کوچک در جهانى بزرگ که از آن فقط فهم و برداشتى بسیار ناقص دارد و اینکه اشیاء و امور چگونه به نظر او بیایند، هم به ماهیت و طبیعت جهان بستگى دارد و هم به هویت و طبع او. براین وابستگى دوم تاکید باید کرد ساخت و کارکرد بدنى - روحى انسان در کم وکیف علم و معرفت او به جهان هستى نقش و تاثیر دارد. هر نظر یا طرز تفکرى متکى و مبتنى استبر خصائص سرشت آن فردى که صاحب آن نظر یا طرز تفکر است و ویژگیهاى وضع و موقع او درجهان یا به عبارت دیگر برمنش نوعى خاص او. بدین اعتبار هرنظر یا طرز تفکرى، ذهنى یا درونى است; حال اگر مراد از نظر یا طرز تفکر عینى یا بیرونى نظر یا طرز تفکرى باشد که فقط به ماهیت و طبیعت جهان بستگى داشته باشد و هیچگونه بستگىاى به هویت و طبع صاحب آن نظر یا طرز تفکر نداشته باشد باید گفت که چنین مفهومى مصداق ندارد و چنین بشرى خدا هم نافرید».
مطالب فوق از وجوهى قابل نقد و بررسى است که ذیلا به آن مىپردازیم.
1- براهل نظر روشن است که این نحوه طرحها و این گونه نظرات اول دامنگیر خود صاحب طرح است و نظریه و نظریهپرداز را به ورطه ناصوابگوئى گرفتار مىکند و خط بطلانى بر خود مىکشد، زیرا،اگر فرض براینست که به نظر آمدن اشیاء هم به ماهیت و طبیعت جهان بستگى داشته باشد، هم به هویت و طبع صاحبنظر و اگر فرض براینست که بشرى وجود نداشته باشد که بتواند اشیاء را آنگونه که هستند و بدون وابستگى به هویت و طبع خود دریابد، در این صورت باید گفت تفسیرى که به نظر آقاى نیگل راجع به حقیقت آگاهى و شناخت رسیده استبه طبع و هویت و منش شخص او مربوط مىشود و بنابراین، حقیقت آگاهى آن طور که واقعا هست غیر از آن چیزى است که آقاى نیگل بیان مىکند; زیرا طبق فرض، پندار و ابسته بودن علم به صاحب علم هم ناشى از هویت و منش آقاى نیگل بوده، نه اینکه حقیقت نفس الامرى علم این چنین باشد و دراینجاست که طرح آقاى نیگل به چاهى که خود براى آگاهى کنده، مىافتد و درنتیجه نظریه وابستگى علم به منش آگاه شونده خود نیتجه مىدهد، اینکه اشیاء چگونه به نظر آیند، وابسته به هویت افراد صاحبنظر نیست. این اشکال را مىتوان با بیان دیگرى مطرح کرد و آن اینکه صدق و درستى این طرح مستلزم پارادوکس معروف دروغگو است.
گویند یکى از شهروندان شهر کرت به نام اپیمنیدس گفته است «تمام اهالى شهر کرت بدون استثناء در همه مواقع دروغ مىگویند» این جمله اگر بخواهد درستباشد جملهاى است متناقص، زیرا اگر همه شهروندان درهمه مواقع دروغگو باشند خود آقاى اپیمنیدس هم که از اهالى این شهر است دراظهار این جملهاش دروغگو بوده است. بنابراین از صدق این جمله، کذب آن لازم مىآید و باید این جمله هم درستباشد و هم غلط و ماجراى طرح آقاى نیگل نیز از این قرار است; زیرا اگر هیچ بشرى وجود ندارد که اشیاء را آنگونه که هستند به طور مستقل از هویت و منش خود بیابد، پس باید گفت هر چه قبول افتد و آنچه درنظر آید، خلاف واقع و غیر منطبق با حقیقت نفسالامرى اشیاء است; زیرا معلوماتى که در ذهن هرکسى وجود دارد، به دلیل وابسته بودن به هویت آن فرد و گره خوردن به خصایص سرشتى او خاستگاهى و موطنى جز فضاى ذهنى صاحب نظر ندارد و بنابراین معناى درک شده هیچگاه در بیرون از فضاى ذهنى او مصداقى نخواهد داشت تا منطبق بر آن باشد، این نتیجهاى است که خود آقاى نیگل بالصراحه آن را قبول مىکند و مىگوید «بدین اعتبار هر نظر یا طرز تفکرى ذهنى یا درونى است» بر این مبنا اگر کسى معتقد شد که مثلا زمین متحرک ستباید گفتحرکتبراى زمین فقط در فضاى ذهنى این شخص وجود دارد، اما در بیرون از فضاى دهنى او اصولا حرکت مصداقى ندارد، چون این معنا پیوندى ناگسستنى با منش و هویت آن شخص خاص دارد و لذا بیرون از محدوده هویت این شخص وجودى ندارد; اینجاست که باید گفت جمله «زمین متحرک است» به دلیل عدم انطباق با خصوصیات واقعى زمین جملهاى غلط و ناصواب است، نظیر این بیان را مىتوان براى هر نظر و عقیدهاى جارى دانست و درنتیجه باید گفت «هرآگاهىاى که در ذهن ماست همه خلاف واقع و ناصواب است» و این عینا همان پارادوکس دروغگو استبا این تفاوت که آقاى اپیمنیدس آن را در باره اهالى کرت مطرح کرد ولى آقاى نیگل در باره هر موجود صاحب شعورى; بنابراین، طرح آقاى نیگل منجر به پارادوکسى مىشود که از صدقش کذب آن لازم مىآید.
2- اشکال دومى که برنظریه آقاى نیگل وارد است اینست که براساس نظر ایشان، هیچ آگاهى مشترکى بین هیچ گروهى نمىتواند تحقق یابد و حتى دو نفر هم نمىتوانند بر سرنکته واحدى تفاهم کنند; زیرا بنابر نظر ایشان آنچه به ذهن آید علاوه براینکه به ماهیت آن بستگى دارد به هویت و منش شخص آگاه شونده نیز وابسته. استبنابراین، آنچه در ذهن انسان «الف» از شىء نقش مىبندد، مغایر با آنچه از همان شیئى در ذهن انسان «ب» نقش مىبندد. بنابراین، هیچ آگاهى مشترکى در بین هیچ دو انسانى بوجود نمىآید، و این به معناى مختل شدن همه زندگى بشرى و حتى حیوانات است. نمونههایى از این اختلال را مىتوان برشمرد.
الف: تعلیم و تعلم محال و غیر ممکن مىشود; زیرا معلم چیزى را که در ذهن خود ندارد و نسبتبه آن آگاه نیست نمىتواند به دیگرى انتقال دهد، پس آنچه را تعلیم مىدهد چیزى است که در ذهن او نقش بسته است ولى آنچه در نظر اوست قابل انتقال بهدیگرى نیست، چون طبق فرض آنچه به نظر او آمده استبه هویتخاص او مربوط مىشود، بنابراین آنچهدر نظر اوست، به دلیل گره خوردن به هویت او قابل انتقال به دیگرى نیست و درنتیجه تعلیم و تعلم محال و غیرممکن مىگردد.
ب: به وجود آمدن زبان و لغت مشترک در بین جوامع بشرى غیر ممکن مىشود; زیرا لغات از وضع الفاظ براى معانى بوجود مىآیند. بنابراین، واضع اول باید معنایى را درنظر بگیرد و لفظى را براى آن معین نموده و آنرا به معناى مورد نظر اختصاص دهد، این قرارداد اگر قابل تفهیم به دیگران باشد، لغت و زبان مشترک در بین جامعه بوجود مىآید; اما همانطور که دربند «الف» توضیح دادیم تفهیم دانستهها به دیگران براساس نظریه آقاى نیگل غیر ممکن است، زیرا معناى در نظر گرفته شده توسط شخص «الف» براى لفظ دایره، مثلا، قابل انتقال به دیگرى نیست، همچنین آواى تولید شده براى لفظ دایره در گوش شخص «الف» به صورتى شنیده مىشود که براى شخص «ب» قابل شنیدن نیست و در نتیجه بین دو نفر نه آواى مشترکى قابل فهم است و نه معناى مشترکى و در این صورت هیچ زبان مشترکى بوجود نخواهد آمد.
ج: با بیان فوق روشن مىشود که وضع قوانین اجتماعى و غیر اجتماعى در جامعه محال است.
د: بر اساس نظریه آقاى نیگل هیچ نزاع واقعى قابل تصور و تحقق نیست، بلکه همه نزاعهاى اجتماعى، سیاسى، دینى و علمى ... غیر واقعى و بیهوده خواهد بود. چون طرفین نزاع موضوع مشترکى ندارند تا بتوانند نفى و اثباتى کنند، مثلا اگر کسى گفت زمین به دور خورشید مىچرخد و دیگرى انکار کرد، باید گفت اینها نزاع واقعى ندارند، چون هریک از این دو، از زمین و خورشید و چرخیدن چیزى مىفهمد که دیگرى نمىفهمد و اصلا قابل فهم هم براى او نیست پس اولى چیزى را اثبات مىکند و دومى چیز دیگرى را نفى مىکند که ربطى به موضوع اولى ندارد و بالعکس; البته، در اینجا اگر بخواهیم مصلحانه قضاوت کنیم باید براى آقاى نیگل جایزهاى تدارک ببینیم که توانسته به این راحتى تمام نزاعهاى جوامع بشرى را حل کند!
3- نظریه آقاى نیگل مستلزم ارتفاع نقیضین است کهبالبداهة محال است، توضیح اینکه در بین معارف بشرى قضایائى هستند که براى هر یک از دو طرف نقیض طرفدارانى وجود دارد، مثلا عدهاى معتقدند عالم حادث است و درقبال آنها عدهاى معتقدند عالمحادث نیست، از طرفى همانطور که دراشکال اول روشن کردیم، وابسته کردن دانستهها به هویت ومنش افراد منجر به کذب و نادرستى تمام گزارهوعدم انطباق آنها با واقع مىشود; زیرا هر معنایىبرروى هرموضوعى قرار گیرد، بهدلیل وابستهبودن به هویت و منش فرد، خاستگاهى وموطنى جز فضاى ذهنى آن فرد، ندارد و در نتیجه دانستههاى ما با واقع هماهنگى و مطابقت نخواهد داشت و همه آنها حتى گزارههایىکه طرفین نقیض هستند، خطا خواهد بود.
با توجه به این دو نکته مىگوئیم اگر عدهاى به یک طرف نقیض و عدهاى به طرف دیگر نقیض اعتقاد داشته باشند، در این صورت به دلیل عدم مطابقت هریک از آنها با واقع، باید گفت واقعیتخارجى از هردو طرف نقیض خالى است، یعنى، مثلا نه درست است که عالم حادث است و نه درست است که عالم حادث نیست و این به روشنى ارتفاع نقیضین است و بالبداهه محال.
4- آقاى نیگل ادعاى مىکند، اینکه اشیاء چگونه به نظر ما بیایند به دو عامل بستگى دارد; یکى ماهیتخود آنها و یکى هم هویتشخص آگاه شونده، با استدلال زیر مىتوان عامل دوم را حذف نمود و ثابت کرد لااقل گزارههاى صادق و واقع نما در ارایه اشیاء و حکایت از واقع، هیچ بستگى به هویت فرد آگاه شونده ندارند،بیان این برهان چنین است که باورهاى بشرى از سه حال بیرون نیستند.
الف: همه آنها بلااستثنا صادقند و واقع را آنگونه که هست، نشان مىدهند.
ب: همه آنها بلااستثنا کاذب و غلطاند و واقع را آنگونه که هست، نشان نمىدهند.
ج: برخى صادق و واقعنما و برخى کاذب و خطا هستند. احتمال اول محال است، چون به تناقص منجر مىشود، زیرا در بین باورهاى بشرى گزارههائى وجوددارد که دو طرف تناقص را بیان مىکند، اگر همه گزارهها واقعنما باشد، باید دو طرف تناقض در واقع محقق باشند که این اجتماع نقیضین و بالضروره محال است، احتمال دوم هم محال است، چون اولاهمانطور که دراشکال اول توضیح دادیم این همان پارادوکس معروف است که از صدقش کذب آن لازم مىآید و ثانیا این احتمال در باورهایى کهطرفینتناقض را تشکیل مىدهند به ارتفاع نقیضین منجر مىشود، بنابراین، با باطل شدن احتمال اول و دوم چارهاى نیست جز اینکه بپذیریم برخى ازباورهاى بشرى صادق و واقعنما و برخى کاذب وخطا هستند.
با پذیرش این احتمال، مىگوئیم اشیائى که توسط قضایاى صادق در ذهن ما منعکس مىشود، چگونه به نظر آمدن آنها نمىتواند به هویتشخص آگاه شونده وابسته باشد. زیرا چنانکه توضیح دادیم، اگر چگونه به نظر آمدن اشیاء به هویت آگاه شونده وابسته باشد، معناى حاصله در ذهن به دلیل این وابستگى، خاستگاهى و موطنى جز همان فضاى ذهنى شخص آگاه شونده نخواهد داشت و بنابراین مفهوم بهنظر رسیده در خارج از فضاى ذهنى آن شخص، نمىتواند تحققى داشته باشد و در نتیجه، در ذهن، اشیاء به گونهاى به نظر آمدهاند که در واقع آن چنان نیستند. بنابراین، آن قضیه غیر منطبق با واقع و خطا خواهد بود، حال آنکه فرض بر این بود که این قضیه صادق و واقعنما است و این خلاف فرض است، پس براى اینکه به این خلف گرفتار نشویم باید گفت اشیایى که توسط قضایاى صادق در نظر ما هستند، آگاهى ما سبتبه آنها بستگى به هویت ما ندارد و این همان مطلوب ماست.
5- باورهاى ثابتى که معمولا براى هر انسانى وجود دارد با طرح آقاى نیگل سازگارى ندارند. زیرا، اگر چگونه به نظر آمدن اشیاء و ابسته به هویتشخص آگاه شونده داشته باشد، باید در صورت تغییر در هویت روحى - بدنى آن شخص، همه باورهاى او دگرگون شوند، چون دگرگونى علت منجر به دگرگونى معلول مىشود، اما ما بداهة مىبینیم که چنین امرى در برخى از باورها اتفاق نمىافتد و دگرگون شدن هویت روحى - بدنى فرد منجر به عوض شدن همه باورهاى او نمىگردد. مثلا، هریک از ما معتقدیم مثلثسه زاویه دارد و این باور را اکثرا در طول عمر حفظ مىکنیم، حال آنکه براى هر کسى در طول عمرش تغییرات روحى بدنى زیادى اتفاق مىافتد، پس با اینکه یکى از عوامل دخیل در این گزاره دگرگون مىشود، اما مىبینیم که ما باورمان را راجع به مثلثبه همان صورتى که از اول فهمیدهایم حفظ مىکنیم و اگر طرح آقاى نیگل درست مىبود، نباید این چنین مىشد بلکه تغییر خصوصیات روحى - بدنى او باید همه معلومات او را دگرگون کند.
این اشکال از جهت دیگرى هم قابل طرح است و آن اینکه گاهى براى ما راجع به موضوع واحدى تبدل راى حاصل مىشود; ابتدا خیال مىکردیم هر لوزى مربع استسپس به خطا بودن این باور پى مىبریم ومعتقد مىشویم فقط برخى لوزىها مربع هستند. در اینجا اگر باورهاى ما به دو عامل مفروض بستگى داشته باشد، باید گفت چون حقیقت موضوع در هر دو قضیه داراى ماهیت واحدى است و تغییرى در حقیقت و احکام او رخ نداده است پس تبدل راى ما ناشى از تغییراتى است که در هویت ما اتفاق افتاده و اگر این چنین باشد باید گفت همه باورهاى ما باید عوض شوند، چون تغییر در علت منجر به تغییر در معلول مىشود، حال آنکه مىبینیم بسیارى از باورهاى دیگر ما همچنان بصورت اولیه باقى است. این اشکال مخصوصا در جائى که مفردات باورهاى دیگر ما همان مفردات قضیهاى باشد که در آن تبدل راى اتفاق افتاده درکمال وضوح است، مثلا مىبینیم باور ما راجع به اینکه هر مربعى لوزى است عوض نمىشود با اینکه مفردات این قضیه همان مفردات قضیه اول است که مىگفت هر لوزى مربع است.
6- طرح آقاى نیگل منجر به امکان تحقق همه محالات خواهد شد، زیرا وقتى باورهاى ما به دو عامل مفروض بستگى داشته باشد، در این صورت باید گفت این دو عامل در حکم ما به محال بودن تمام آنچه ما محال مىدانیم، نقش دارند. پس اگر گفتیم مثلا اجتماع نقیضین محال استحکم ما به امتناع تناقض ناشى از طبیعت تناقض و هویت روحى - بدنى ما است و اگرچنین باشد، لازم مىآید خود اجتماع نقیضین در بیرون از محدوده هویت ما چنین نباشد; چون امتناع، ناشى از دو عامل بود که در بیرون از هویت ما، عامل دوم تحقق ندارد و با انتفاء بخشى از علت، تحقق معلول محال است; در نتیجه باید گفتخود اجتماع نقیضین در بیرون از هویت ما محال نیست، این بیان در هر محال دیگرى مثل اجتماع ضدین، تسلسل، دور، اعاده معدوم و غیره جارى است و بنابراین باید گفت هیچ یک از محالاتى که ما محال مىدانیم واقعا محال نیستند.
7- طرح آقاى نیگل مستلزم نفى هر وجوب و ضرورتى است; زیرا طبق فرض، دو عامل مفروض در حکم ما به وجوب تمام چیزهائى که ما حکم به وجوبشان مىکنیم، باید نقش داشته باشند و بنابراین اگر مثلا گفتیم ذاتى هر چیزى براى ذات آن چیز واجب و ضرورى است، حکم ما به وجوب ذاتى براى ذات شىء، ناشى از طبیعت ذاتى و هویت روحى-بدنى ماست و اگر چنین باشد لازم مىآید خود ذاتى براى ذات در بیرون از هویت ما ضرورى و واجب نباشد، چون وجوب ناشى از دو عامل بود که در بیرون از هویت ما عامل دوم تحقق ندارد و با انتفاء بخشى از علت، تحقق معلول محال است. بنابراین، ذاتى هر شىءاى در ظرف واقع براى آن ضرورى و واجب نخواهد بود، این بیان در هر امر واجبى جارى است ودر نتیجه، در ظرف واقع، هیچ ضرورت و وجوبى نمىتواند تحقق داشته باشد و لذا هیچ واجبى هم تحقق نخواهد داشت و این بدین معناست که هیچ واقعیتى در عالم موجود نباشد، چون اولا نفى ضرورت و وجوب، مستلزم نفى واجب با لذات و نفى واجب مستلزم نفى همه واقعیات است; چون هر چیزى یا خود، واجب با لذات استیا مستند به واجب با لذات است و ثانیا در محل خود ثابتشده است که شىء تا واجب نگردد، موجود نمىگردد. پس نفى ضرورت و وجوب، مستلزم نفى همه موجودات است.
بر نظریه آقاى نیگل اشکالات دیگرى هم قابل طرح است که فعلا از آن صرف نظر مىکنیم.