آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۱۱

چکیده

متن

آموزش و پرورش در هر کشورى با اهدافى خاص و متفاوت، انجام مى‏گیرد. اما آنچه در همه این آموزشها مورد توجه است، اهداف کلى و غایى‏اند که در چگونگى شکل‏گیرى و تعیین آنها، اختلاف نظر وجود دارد. نویسنده مقاله معتقد است که اهداف ما در آموزش و پرورش، باید به تحصیل کیفیات خاص ذهنى، نگرشها و احساسات خاصى مربوط باشند تا آموخته‏هاى مدرسه، در جامعه سودمند افتد و دانش‏آموزان را براى زندگى در آن جامعه آماده سازد. مشخصات کتاب شناختى این مقاله چنین است:
" "Philosophy and the Teacher .1976 ، Edited by D.I.lloyd, Routldge & Kegan Poul, London and New York
معلمان درباره آنچه که در مدرسه باید انجام دهند، آنچه باید بیاموزند و چگونگى آموختن آن، درباره آنچه باید منتقل کنند و آنچه که باید نادیده بگیرند، تصمیم مى‏گیرند. دلایل آنان براى این تصمیمات ممکن است متفاوت باشد. در واقع، هر تصمیم واحدى ممکن است نه به یک دلیل، بلکه به دلایل متعددى بستگى داشته باشد. با وجود این، این دلایل طبعا متضمن نوعى عقیده - کم و بیش صریح - راجع به اهداف آموزش و پرورش به طور کلى و نیز راجع به درس یا دوره خاص هستند; فى المثل یک کلاس که افراد آن یازده ساله‏اند و مثلا مشغول نوشتن یک انشاى انگلیسى‏اند، ممکن است فقط به این دلیل به این کار اشتغال یافته‏اند که این اشتغال شیوه‏اى است که از طریق آن، معلم مى‏تواند آن افراد را به کار وا دارد; نیز ممکن است هدف معلم از این کار، این باشد که آنان مهارتهاى لازم ادبى را براى اخذ گواهینامه آموزش دوره عمومى در سالهاى بعد کسب کنند، در این مورد والدین و دولت هر دو گمان مى‏کنند که این امر ضرورت دارد; در عین حال چنین آموزشى را ممکن است معلم به عنوان وسیله‏اى برگزیده باشد.
براى وارد ساختن دانش‏آموزان در تجربه‏هاى ارزشمند و کمک به آنان در کسب مهارتهاى ارزشمند، این دلایل، مصالح، خواسته‏هاى والدین و جامعه، ارزش نهفته در خودکار یا نتیجه آن، باید به نحوى در شیوه پرداختن معلم به کار خود مؤثر باشند و تا اندازه‏اى، معیارهایى هستند که معلم با آنها آنچه را که انجام مى‏دهد و آنچه که امیدوار است‏به دست آورد، انتخاب مى‏کنند; به علاوه، وسایلى هستند که موفقیت‏یا شکست کار را مى‏توان با آنها ارزیابى کرد. به این معنا اهداف عالى [دور]، یا دانى [نزدیک] فعالیتند، فعالیتى که بخشى از فرایند آموزش و پرورش است. همین طور، سخن گفتن از اینکه هدف درس ریاضى، قبول شدن و کسب نمره قبول سطح A در ریاضیات محض است، یعنى دادن هدف خاصى به این درس، آن هم هدفى که مى‏توان آن را ارزیابى کرد.
در همه این نمونه‏ها تلویحا به این امر اشاره مى‏کنیم که ممکن است پیش از انجام کارى «هدفى دانى‏» که به وضوح طراحى شده است، اشته باشیم; هدفى دانى که معمولا به عنوان معیارى به کار مى‏رود و از طریق آن ارزیابى مى‏کنیم که تا چه اندازه در کار موفق بوده‏ایم. کاربرد اصطلاح «هدف دانى‏» در اینجا براى تفکیک بین تصور یک هدف سریع الحصول براى بخشى از فرایند آموزش و پرورش، و اهداف بلند مدت آموزش و پرورش مفید است. از این رو «هدف دانى‏» معمولا با غایت‏یا فرایندى که در کار یا در سن خاصى منظور شده است، ربط دارد.
هدف دانى ممکن است دستیابى به مهارتى نظیر خواندن، استادى در یک فن و یا دست زدن به آزمایشهاى علمى باشد; ممکن است‏بسط و توضیح مفاهیمى خاص، نظیر «حفاظت محیط زیست‏» و «کاردرست‏»، یا کشف جنبه‏اى از خلاقیت، نظیر شعرسرایى باشد. با وجود این، این اهداف دانى تا اندازه‏اى نحوه تعهد کار و نیز محتواى آن کار را القا مى‏کنند، و همچنین راههاى ارزیابى میزان موفقیت‏به دست آمده را نشان مى‏دهند.
اما هنگامى که کل آموزش و پرورش را که یک فرد، مشمول آن واقع مى‏شود، یا آموزش و پرورشى را که از طریق مدارس خاصى ارائه شده است‏بررس مى‏کنیم، اگر بپرسیم هدف عالى چنین آموزش و پرورشى چیست، تلویحا اشاره داریم که مرادمان غایتى است که کل این تجربه متوجه آن است; مثلا گروهى از دانش‏آموزان سابق که درباره تجارب مختلف خود در مدرسه بحث مى‏کنند، ممکن است کاملا دریابند که هر چند بعضى از مدارس، ظاهرا بر سرغایتى که در آموزش و پرورش خود منظور داشته‏اند توافق دارند، با این همه، راههایشان براى نیل به این غایت‏به طور چشمگیرى متفاوت است.
همین گروه از دانش‏آموزان، همچنین ممکن است کشف کنند که در موارد دیگر، مدارسى که ظاهرا غایات دیگرى دارند، على رغم این تفاوت غایات، به دانش‏آموزان خود تجاربى در آموزش و پرورش ارائه مى‏کنند که اغلب به تجارب مدارس دیگر شباهت‏بسیار دارد. بنابراین، از دو مدرسه‏اى که در نظر دارند آموزش و پرورش عمومى کاملى ارائه دهند، یکى ممکن است‏به وسیله دوره‏هایى که طیف وسیعى از موضوعات را در بر مى‏گیرد، در صدد تحقق چنین منظورى باشد، و دیگرى از طریق دوره‏هایى در باب موضوعاتى که به طور خاص گزینش شده‏اند; یا اینکه دو مدرسه که یکى در نظر دارد آموزش و پرورش دانشگاهى بسیار تخصصى را ارائه کند، و دیگرى آموزش و پرورش عمومى و جامعه را در نظر دارد (رشد افراد با سواد و آشنایى به حساب)، ممکن است در مرحله‏اى به دانش‏آموزان خودشان دوره‏هایى بسیار مشابه در زبان، ادبیات، ریاضیات و علوم تجربى ارائه کنند; بنابراین، امکان دارد که مدارس با تعقیب راههاى مختلف، در پى رسیدن به اهداف آموزشى مشابهى باشند. همین طور مدارس با اهداف متفاوت، ممکن است على رغم آن تفاوت اهداف، دوره‏هایى معین مشترکى داشته باشند، اما با مداقه واضح مى‏شود که در مرحله‏اى، اختلاف در اهداف آموزشى، در آنچه که در فراین آموزشى در جریان است، اختلاف چشمگیر و مشخصى پدید مى‏آورد، و این امر زمانى که تفاوت نظامهاى آموزش و پرورش، مثلا دموکراسى غرب و چین کمونیست را لحاظ کنیم، به بهترین وجه قابل درک است.
اهداف عالى آموزش و پرورش
اهداف عالى آموزش و پرورش معمولا به غایاتى کلى و دراز مدت اشاره دارد، که غالبا تعرى واضح آنها بر حسب سلوکى خاص مشکل است; مثلا از هدف پرورش حاکم حکیم (پادشاه فیلسوف) یا انسانهایى که قادرند از فرصت‏خود، بخوبى استفاده کنند (ارسطو)، سخن مى‏گوییم; از هدف رساندن شخص به بلوغ عاطفى و فکرى یا تضمین اینکه کودکان چگونه آموختن را بیاموزند، سخن مى‏گوییم. چنین بیانات کلى، از حیث گستره روشنگرى در باب آنچه ما معلمان باید انجام دهیم، اختلاف دارند تاکید ارسطو بر آموزش استفاده صحیح از فرصت، حاوى اطلاعات بیشترى است از بیان ناظر به بلوغ عاطفى و فکرى; با وجود این، حتى آن هم نیازمند بررسى چشمگیرى است در باب لوازم و استفاده صحیح از فرصت، قبل از اینکه بتوان از این نظر به عنوان اساس طرح ریزى برنامه آموزشى سود جست.
اهداف بلند مدت آموزش و پرورش حتما باید درجه‏اى از کلیت را دارا باشند، اما مهم این است که چنین بیانات ناظر به اهداف، وظیفه علمى‏را که قصد انجام آن را داریم، قدرى روشن کند; اما اهداف بلند مدت توجه مارا به کل تجارب آوزش فرد معطوف مى‏دارد، و ظاهرا در مقابل، اهدافدانى (نزدیک) بر تحصیل طرز تلقیها، مهارتها و اطلاعاتى تاکید دارند که مربوط است‏به توانایى فراگیر فرد، براى اینکه به عنوان یک انسان عمل کند; و بعدا در این فرصت استدلال خواهم کرد بر اینکه چنین توانایى‏اى، از یک سو به استقلال فرد مربوط است و از سوى دیگر، به عضویت او در جامعه. براى ایضاح مطلب، مفید است که در بحث آموزش و پرورش، بین اهداف بلند مدت و اهداف کوتاه مدت تفکیک کنیم، این تفکیک، معلمان را نیز آگاه مى‏کند از این که در هر دو حوزه تصمیم بگیرند. به علاوه، هدف کلى آموزش و پرورش که معلم به آن معتقد است، باید منطقا به نحوى با اهداف کوتاه مدت او مربوط باشد. تعیین یک هدف کلى براى آموزش و پرورش به مشکلاتى مى‏انجامد، و رد تلاش براى ارزیابى موفقیت کارهاى خاصى که در فرایند آموزش انتخاب شده‏اند، ایجاد مشکل مى‏کند و معلم را در معرض خطر ابهام و سردرگمى قرار مى‏دهد; زیرا هر چند یک هدف کلى مستقیما اهداف خاصى را القا نمى‏کند، [اما] مى‏تواند و احتمالا باید معیارى باشد که بر طبق آن، نسبت‏به ارزش همه فعالیتهاى طراحى شده بتوان حکم کرد. بدین نحو یک هدف کلى، به تجارب آموزشى دانش‏آموز، جهت و هماهنگى مى‏بخشد. در مثالهاى یاد شده، راجع به یک درس انگلیسى خاص یا تدریس ریاضیات سطح ,A هدف کلى باید به نحوى در گزینش هدف و اقدام به کار، اثر گذارد. هدف کلى بر ارتباط بخشهاى کل تجارب آموزشى با یکدیگر نیز تاثیر مى‏گذارد. هدف عالى آموزش و پرورش، مانند مقصدى است که با جهت‏حرکتى خاص، به آن نایل مى‏شویم، حتى اگر چند راه براى رسیدن به آن وجود داشته باشد.
این تشبیه هدف عالى آموزش و پرورش به مقصد، مى‏تواند گمراه کننده باشد، و فهم ما را از اینکه چگونه این اهداف کلى آموزش و پرورش قضاوت ما را درباره موفقیت هر مدرسه خاصى در تعلیم و تربیت دانش‏آموزانش تحت تاثیر قرار مى‏دهد، بیش از حد ساده کند; زیرا دانش‏آموزان در تلاش براى تعیین اینکه تا چه اندازه تعلیم و تربیت‏خودشان به اهدافش رسیده است، در معرض خطر این تصور قرار دارند که زمانى که مدرسه را ترک مى‏کنند به مقصد رسیده‏اند، و پى نمى‏برند که اثر فورى یک تجربه، اغلب با اثر بلند مدت آن بسیار متفاوت است. هرچند این امر ممکن است در ارزیابى موفقیت‏یک نظام آموزش و پرورش در نیل به اهداف کلى‏اش اشکالى پدید آورد، اما آنچه را نویسنده وظیفه اصلى چنین اهدافى تلقى مى‏کند، تحت تاثیر قرار نمى‏دهد; یعنى اینکه این اهداف، به کل تجارب آموزشى دانش‏آموز، جهت و هماهنگى مى‏بخشند.
جنبه دیگر این مساله آن است که بپرسید آیا اصلا نیازى به داشتن هدفى کلى براى آموزش و پرورش داریم یا نه؟ پرینگ (1973، ص 46) بر ضد داشتن چنین هدف کلى استدلال مى‏کند.
قبل از اینکه بتوان بررسى آنچه را که باید اهداف آموزشى باشد شروع کرد، ابتا باید به دو مفهوم مختلف نهفته در واژه آموزش و پرورش توجه کنیم. این واژه مى‏تواند به فرایند آموزش و پرورشى که دانش‏آموزان در آن شرکت دارند، و نیز به دستاوردى که نتیجه این فرایند است، دلالت داشت‏باشد. وقتى که در باب اهداف کلى یا اهداف نزدیک فعالیتى خاص سخن مى‏گوییم، مى‏توانیم یا جنبه فرایند یا جنبه دستاورد این واژه را مورد توجه قرار دهیم. اهداف نزدیک ریاضیات سطح A مى‏تواند، با کسب نمره قبولى سطح A باشد و یا انواع خاصى از تجارب ریاضى که دانش‏آموزان به دست مى‏آورند. اهداف عالى آموزش و پرورش مى‏تواند یک رشته تجارب آموشى که باید عرضه شود (فرایند)، یا کسب مهارتها، نگرشها و اطلاعات خاص (دستاورد) باشد.
به علاوه، هر تلاشى براى تعیین اینکه اهداف عالى آموزش و پرورش ما چه باید باشد، بر ما الزام مى‏کند که آنچه را که در خود مفهوم آموزش و پرورش و نیز در ربط و نسبت‏بین مقتضیات جامعه خواسته‏هاى فرد، مضمر است، بررسى کنیم. از آنجا که تحصیل و آموزش، بخشى از عملکرد جامعه است، اجتناب‏ناپذیر است که وظیفه مدارس آن جامعه، باید تا حدودى، آماده کردن جوانان براى زندگى در آن جامعه تلقى شود. در جامعه ما این امر به معناى تربیت افراد براى نوآورى و در عین حال انتقال فرهنگمان است. علاوه بر این، ایلیچ (1971، ص 2-12) توجه ما را به «برنامه پنهان‏» مدرسه بر حسب انتظارات شغلى آینده دانش‏آموز و اینکه مدرسه چگونه به این معنا به عنوان تعیین کننده شغلهاى آینده عمل مى‏کند، معطوف مى‏دارد. در عمل، نیاز به موفقیت در امتحانات عمومى و مدرکهاى کاغذى، این فشار جامعه را بر آموزش و پرورش نشان مى‏دهد.
نیاز به سواد و حساب، سازگارى پذیرى و استعداد استفاده خردمندانه از فرصت، نشان دهنده فشار جامعه است، براى اینکه مدرسه به نو آورى بپردزاد; و نیاز هب برنامه درسى مناسب و آموزشى اخلاقى و سیاسى نیز، علاقه جامعه را به بقاى خود منعکس مى‏کند.
در همان حال که جامعه خواسته‏هایى دارد که بناچار بر اهداف عالى آموزش و پرورش معلمان آن جامعه تاثیر مى‏گذارد، به همان میزان، یکایک اشخاص نیز درخواستهایى دارند که باید مورد توجه قرار گیرد. در پشت مفهوم آموزش و پرورش پیش فرضى در باب طبیعت آدمى، به عنوان یک شخص، قرار دارد. در ارزیابى آنچه که انسان را از دیگر انواع موجودات زنده یا از ماشینها جدا مى‏کند، واضح است که زبان نقشى چشمگیر بازى مى‏کند. با کاربرد زبان است که انسانها ارتباط برقرار مى‏کنند و در عقاید و احساسات یکدیگر سهیم مى‏شوند. زبان، آگاهى و شناخت آنان از افراد دیگر و موقعیتهایى که با موقعیت‏خود آنان متفاوت است، گسترش دهد. از طریق بحث، تجارب خود را شرح مى‏دهیم و به ایجاد یک مجموعه معارف و مشترک و در نتیجه عمومى نایل مى‏آییم. به علاوه، به جهت اینکه ما به واسطه زبان، موقعیتهایى را که در آنها واقع شده‏ایم درک مى‏کنیم، مى‏توانیم برنامه ریزى کنیم و قوانینى وضع کنیم، که مختاریم از آنها تبعیت کنیم یا آنها را رد کنیم، و معیارهایى داشته باشیم که به وسیله آنها این تجارب را ارزیابى کنیم; بنابراین، نظرا انسان مى‏تواند مستعد پیروى از قوانین، ایجاد معیارها و ارائه دلیل براى افعال خود تلقى شود. رفتارى که این آگاهى از گزینش و امکان عالیت‏برنامه ریزى شده را نشان مى‏دهد، ظاهرا وجوه ممیز انسانى را روشن مى‏سازد.
رشد این خصایص ممیزه در انسانها را باید در استعداد آنان براى پرداختن به علم، استدلال کردن و داوریهاى آگاهانه داشتن، سراغ گرفت. آر.اس. پیترز (1965، ص 47-55) از «شاخص ذهن‏» سخن مى‏گوید، و در ادامه استدلال مى‏کند که معلم باید با آنچه که او «آگاهى دانش‏آموزانش‏» مى‏نامد، سر و کار داشته باشد; بنابراین هرگونه هدف بلند مدت براى آموزش و پرورش، باید ضرورت رشد این آگاهى در انسانها و تضمین ایجاد ذهن جستجوگر را به حساب آورد. آموزش و پرورش هر چه باشد، مطمئنا نباید فرایندهایى را شامل شود که منجر به پدید آمدن دانش آموزانى مى‏شود که مانند ماشینهاى خودکار، واکنش نشان مى‏دهند یا منفعلانه همه آنچه را که به آنها مى‏آموزند، بدون سؤال یا شک مى‏پذیرند. اگرچه فشارها و خواسته‏هاى جامعه ممکن است لازم آورد که امتحاناتى گذرانده شود، دانش آموخته شود و بر مهارتهایى تسلط پیدا شود، با این همه، راههاى متفاوتى براى تحصیل این امور وجود دارد، و راه تحصیل این امور و راه آگاه سازى ذهن متعلم، اهمیت تمام دارد.
خواسته‏هایى که جامعه و فرد بر آموزش و پرورش تحمیل مى‏کنند، اغلب متعارض به نظر مى‏آیند. بحثهاى جارى براى اثبات براى آموزش و پرورش تخصصى بر آموزش و پرورش عمومى، خصوصا در سطح کلاس ششم، یا برترى آموزش و پرورش ناظره به حرف و مشاغل و آموزش و پرورش آزاد، اغلب به نیاز جامعه به شهروندان بسیار متخصصتر، نظیر دانشمندان علوم تجربى و تکنولوژیستها - در مقابل حق فرد براى تحقق استعداد کامل خود به عنوان یک شخص، توسل مى‏جویند. آشتى دادن خواسته‏هایى چنین متعارض، مساله‏اى پیچیده است و نمى‏توان راه حلى کلى براى آن ارائه کرد. با این همه، اینکه چنین خواسته‏هایى وجود دارند، ما را وا مى‏دارد که با دقت‏بیشترى به خود مفهوم آموزش و پرورش بنگریم و بپرسیم: اولا چه ویژگیهایى آن را به عنوان چیزى خاص مشخص مى‏کنند؟ ثانیا، آیا هر تحصیلى (هر چیزى که در مدرسه یا دانشکده جریان دارد) در واقع، آموزشى است؟ فقط در این صورت مى‏توان درباره اهداف عالى آموزش و پرورش تصمیم گرفت.
آموزش و پرورش، همان طور که در یکى از بخشهاى سابق این فصل توضیح داده شد، مى‏تواند دو معناى متفاوت داشته باشد: فرایند و دستاورد; به طورى که مى‏توانیم بپرسیم به چه جهاتى مى‏توان شخص را تحصیل کرده نامید، و به چه جهاتى مى‏توان فرایندى را آموزشى نامید.
مردم معمولا واژه آموزش و پرورش را براى توصیف چیزى مى‏پسندد به کار مى‏برند. از این رو، بسیارى از مردم قائلند که کاربرد واژه آموزش و پرورش، تلویحا مى‏رساند که امرى ارزشمند به دست آمده است، یا فرایند، تلویحا، ارزشمندى است. بنابراین،، از آنچه که آموزش و پرورش مى‏نامیم، آموزش مردم براى مصرف مواد مخدر، خوددارى از پرداخت مالیات بر درآمد یا سرقت را استثنا مى‏کنیم. به همین نحو، مطمئنا به جهات اخلاقى، آموزش نحوه کشتن دیگران را استثنا مى‏کنیم، ولو آنکه امیدوار باشیم که آگاهى از چنین اعمالى مى‏تواند به حرمت‏بیشترى نسبت‏به زندگى منجر شود; بنابراین براى اینکه امرى، آموزشى باشد، هم محتوا و هم فرایند عملى باید ارزشمند تلقى شوند. این عقیده ظاهرا آنچه را که مبتذل، بى ارزش یا حتى بالاتر، قابل اعتراض است، استثنا مى‏کند.
بنابراین بوضوح، آنچه در مدرسه جریان دارد لزوما همیشه آموزشى نیست; به عنوان مثال، جمع آورى پول غذا، یا اتلاف وقت در لحظات مختلف روز، تصمیم در باب این که چه تجارب آموزشى و کدام محتواى براى برنامه درسى مدارس انتخاب شود و چگونه دانش‏آموزان به کار گرفته شوند، باید بر اینکه آیا آنچه در مدرسه جریان دارد، صرف تحصیل است‏یا نه، مى‏تواند آموزش و پرورش به حساب آید یا نه، تاثیر اساسى بگذارد. اگر بپذیریم که آموزش و پرورش، این لازمه را دارد که با ارزش است، مى‏توانیم به بررسى اینکه این واژه ظاهرا بر چه ویژگیهاى دیگرى - چه راجع به دستاورد و چه راجع به فرایند عملى - دلالت دارد، بپردازیم.
دستاورد آموزشى
هنگام گفتگو از دستاورد آموزشى مدرسه‏اى خاص، گفتن اینکه هدف، تربیت‏شخصى تحصیلکرده بوده است، ممکن است‏حقیقى بدیهى به نظر آید، با اینهمه این امر توجه ما را به تصورى که از عنصر ارزشمند آموزش و پرورش داریم، معطوف مى‏کند، و ما را به طرح سؤالاتى وامى‏دارد: آنچه که آموزش و پرورش را ارزشمند مى‏کند چیست، و چگونه مى‏توانیم آن را در انسان تحصیلکرده تشخیص دهیم؟
این ادعا که شخصى که پنج نمره قبولى عادى در گواهینامه دوره عمومى گرفته است، فردى تحصیلکرده است، مى‏تواند کاملا مورد نقد قرار گیرد. رتبه‏اى در فیزیک یا مهارت در لوله کشى، عملى فى نفسه است که، ثابت نمى‏کند شخصى واجد آنهاست فردى تحصیلکرده است، زیرا یک امتحان دهنده بسیار ماهر که فاقد علاقه یا فهم درستى نسبت‏به موضوع امتحان خود است، و لوله کشى ماهر که فهم اندکى نسبت‏به نظریه‏اى که اساس عمل اوست دارد، زمانى که مى‏خواهند آنچه را آموخته‏اند در مورد مسائل مختلف به کار برند، براى داوریهاى آگاهانه فاقد تخصص و دیدى هستند که لازم است. اگر چنین آموزشى آنان را قادر نسازد که در آینده داوریهاى منطقى کنند، در این صورت ظاهرا انکار اینکه آنان افرادى تحصیلکرده‏اند موجه است.
بنابراین، تحصیلى که فردى را فرهیخته مى‏سازد، باید تعمیق فهم و اطلاع از دانشى را تامین کند که بر فعالیت آینده متعلمان سایه مى‏افکند. اگر این دو مثال را با تفصیل بیشترى بررسى کنیم، مى‏بینیم که فرد لوله کشى که فهم او از آنچه که مشغول به آن است و دانش او در باب شغلش بر مهارتهاى عملى او سایه افکنده است، کاملا مى‏توان گفت که، در حرفه خود فرهیخته است. فیزیکدانى که نه فقط مى‏تواند دانش خود را بازگو کند، بلکه همچنین مى‏تواند در زمینه مطالعاتى خود تحقیق کند و منتقدانه تحقیقات مربوطه را داورى کند، مى‏توان گفت که، در فیزیک فرهیخته است. با اینهمه، حتى اگر چنین باشد، این ادعا که اینان افرادى «فرهیخته‏»اند مبالغه‏آمیز به نظر مى‏آید; زیرا این تعبیر به نظر مى‏رسد که در وضع مطلوب، تلویحا نوعى «جامعیت‏» در تجربه و نگرش فرد را مى‏رساند.
آر.اس. پیترز (1965، ص 46) استدلال مى‏کند که فرد فرهیخته کسى است که «دیدگاهى شناختى‏» کسب کرده است، که بر فهم او از همه جوانب زندگى‏اش سایه افکنده و تاثیر گذاشته است. پس براى اینکه لوله کش یا فیزیکدان فردى فرهیخته باشد، باید نگرش ذهنى و گستره‏اى علمى به دست آورده باشد که بر چگونگى نگرش او به دنیا سایه افکند. نیاز به «جامعیت‏» بدین معناست که باید حداقل گستره مطالعاتى‏اى وجود داشته باشد، و این نیاز میزان تخصص ممکن را محدود مى‏کند، و از این طریق گستره تخصص و سعه مطالعات لازم براى تربیت فرد فرهیخته را مورد مناقشه قرار مى‏دهد; بنابراین، هر تلاشى براى تعیین هدف آموزش و پرورش بر حسب دستاورد آن، باید این عنصر شناختى را به عنوان یک مؤلفه ضرورى به رسمیت‏بشناسد، و باید متضمن رشد علم باشد، به نحوى که بر داوریهاى فرد سایه افکند.
فرایند آموزشى
در هنگام گفتگو از فرایند آموزشى که در مدرسه‏اى خاص، تجربه شده است، باید مشخص کنیم که چه چیزى آن فرایند را فرایندى آموزشى کرده است. براى انجام این کار، باید شرایط تحقق آن فرایند را در نظر بگیریم، و قبلا دانستیم که فرایند آموزشى باید شامل رشد علم و فهم که بر نگرش فرد سایه مى‏افکنند بشود. از این گذشته، محتواى انتخاب شده اگر بناست که آموزش و پرورش به حساب آید، باید ارزشمند تلقى شود. از این رو همه فعالیتهاى مختلفى که آن فرایند را تشکیل مى‏دهند، اگر بناست که آموزش و پرورش به حساب آیند، باید معیارهاى خاصى را واجد باشند. بعضى استدلال مى‏کنند که این فرایند، فرایند رشد تربیتى یا پرورشى است، اما نویسنده در اینجا پیشنهاد مى‏کند که چیزى را به کار ببریم که ظاهرا تفسیرى است مرتبط با آموزش و پرورش، یعنى اینکه این فرایند، فرایند آشناسازى است.
آر.اس. پیترز در هنگام بحث از این نظر - در سخنرانى افتتاحیه خود، با عنوان «آموزش و پرورش به عنوان آشناسازى‏» - استدلال مى‏کند که یک فرایند معمولا آموزشى نیست، مگر اینکه واجد معیارهایى باشد که مرتبط است‏با:
1- محتواى امر متبادل بین معلم و متعلم;
2- طبیعت عنصر میان فردى در آن تبادل;
3- رشد دیدگاه شناختى.
ما مى‏توانیم آموزش دهیم یا تربیت کنیم، و مى‏توانیم دانش‏آموزان را کمک کنیم تا کشف کنند یا مسائل را حل کنند. مساله این است که چه موقعى این فعالیتها آموزشى‏اند؟
اولا: محتوا را باید معیارهى عمومى، ارزشمند بدانند. ادله‏اى که بر اساس آنها مى‏توان جاى دادن بعضى از تجارب را به عنوان تجاربى ارزشمندتر از دیگر تجارب توجیه کرد، امرى است که باید مورد بررسى قرار گیرد (پیترز، 1965، فصل 5). مهارت‏یابى در حمله با سرنیزه ممکن است‏براى بقا ضرورى باشد، اما نمى‏تواند فى نفسه ارزشمند تلقى شود، و از این حیث‏بخشى از آموزش و پرورش نیست.
ثانیا: طبیعت تبادل هم، خواه تربیتى، آموزشى یا اکتشافى، باید مورد بررسى قرار گیرد. استاد صنعتکارى که مهارتها و رموز (دانش) حرفه خود را منتقل مى‏کند، هم از حیث تربیت و هم از حیث راهنمایى، مطمئنا به کارآموزان خود فرهیختگى مى‏بخشد. این امر به دلیل طبیعت ارتباط بین معلم و متعلم است. آن استاد صنعتکار، علاقه‏مند است‏به اینکه کارآموزانش این مهارتها را فهم کنند و به آنها التفات داشته باشند، و در صدد است که آنان را به این مجموعه از دانشهاى عملى آشنا سازد که نه تنها خودش، بلکه دیگران نیز آنها را ارزشمند تلقى مى‏کنند. او هم به حرفه‏اى که منتقل مى‏کند و هم به آشنا ساختن کارآموزانش التفات دارد. به همین اندازه، کارآموزان او هم از زمانى که ورود به کارآموزى را انتخاب کرده‏اند، در این علاقه و التفات سهیمند. امکان دارد که کارآموزان امروزى که ناگریزند به منظور آموزش ضمن خدمت در دانشکده حاضر شوند، آموزش فطرى ببینند که ظاهرا با عمل، فاصله بسیار دارد و با نوعى زبان فنى خاص ادا مى‏شود که با آن آشنا نیستند، نه آن را مى‏فهمند و نه مى‏خواهند که یاد بگیرند. تربیت عملى آنان و زیربناى نظرى آن ممکن است هرگز به هم نزدیک نشده و در یکدیگر نفوذ نکرده باشند; بنابراین، طبیعت تبادل بین معلم و دانش‏آموزان، آموزشى بودن چنین فرایندى را مشکل مى‏کند.
این نمونه، اهمیت‏سومین معیار پیترز در باب فرایندى آموزشى را بیشتر روشن مى‏کند، از این حیث که استاد صنعتکارى که کارآموزان را به حرفه‏اش آشنا مى‏سازد، کارى مى‏کند، بسى بیش از اینکه، در شاگردانش مهارتهایى خاص و علاقه به آن حرفه را پدید آورد. داورى «آگاهانه‏» او ریشه در مهارتهاى او دارد و به گفته پیترز، یک «دیدگاه شناختى‏» به کار او مى‏دهد، و این نیز بخشى از آن چیزى است که به کارآموزان، منتقل مى‏کند. کاملا مى‏توان گفت که استاد صنعتکار ممکن است فاقد دیدگاه شناختى باشد، زیرا نمى‏تواند فهم خود را به دیگران منتقل سازد، ولو اینکه ابزار انجام چنین کارى به کمترین مقدار زبان عمومى و مقدار قابل توجهى از ارتباطات غیر کلامى بستگى دارد; اما دیدگاه شناختى او در داورى و حساسیت او نسبت‏به حرفه‏اش، و در شیوه‏اى که بدان شیوه این دیدگاه شناختى او نسبت‏به دیگر جوانب زندگى تاثیر مى‏نهد، دیده مى‏شود. براى معلم کارآموزان امروزى، فرصت‏براى اعمال این داورى آگاهانه و پیوند دادن عمل و نظر مى‏توان محدودتر شود. همین طور امتحان دهنده خوب که در شیوه‏هاى امتحان دادن پخته شده است، ممکن است فاقد بینش و فهم براى بکارگیرى دانش خود باشد، و هر چند تربیت‏یافته است، فاقد آگاهى شناختى باشد. از سوى دیگر، ریاضیدانى که آگاهى او از موضوع مطالعه و تحقیقش او را قادر مى‏سازد که میزان دقت‏یک برهان را بفهمد، و مى‏تواند این آگاهى را در رویکردش به دانش عموما اعمال کند، مى‏توان گفت که در جریان فرایند آموزشى است.
در تصویر آنچه که در این بخش در باب مفهوم فرایند آموزشى گفته شده است، نمونه استاد صنعتکار، آشکارا نشان مى‏دهد که چگونه آنچه یاد گرفته شده است، باید مهر و نشان ارزشمندى را بر خود داشته باشد; بنابراین، معلم باید قادر باشد آنچه را که آموخته مى‏شود، از طریق معیارهاى عمومى توجیه کند، و نیز باید در صدد این باشد که دانش‏آموز را علاقه‏مند به آن کند. به محض اینکه محتواى آموزشى تعیین شد، باید به چگونگى آشنا کردن دانش‏آموز با چنین آموزشى توجه کرد.
پیترز (1965، ص 41-45) استدلال مى‏کند که باید «حداقلى از میل و اراده‏» در متعلم وجود داشته باشد، و این امر مطمئنا شیوه‏هاى خاصى را که به لحاظ اخلاقى، غیر قابل قبول است. - نظیر شستشوى مغزى، نفى مى‏کند. بعضى از اشکال تقویت از راه درد و رنج و تربیت اجبارى ممکن است آموزشى را فراهم آورد، اما چنین اجبارى ظاهرا انسانیت انسان را انکار مى‏کند. رد چنین شیوه‏هایى بدین معنا نیست که ما انتظار داشته باشیم که همه شاگردان با میل به کلاس بیایند، یا بسیار با انگیزه باشند، اما حدودى را تعیین مى‏کند که وراى آن حدود، آن فرایند دیگر آموزشى نیست; این رد بدین معناست که درجه‏اى - هر چند کم - از درک مطلب و حداقلى از آزادگى گزینش مشارکت‏باید وجود داشته باشد، تا تبادل آموزشى باشد. سرانجام، غرض از چنین تبادلى باید افزایش معرفت و فهم دانش‏آموز باشد، به نحوى که بر افعال و داوریهاى او تاثیر گذارند. هر گونه هدف آموزش و پرورش باید توجه در خورى به فهم ما از رشد فکرى انسان داشته باشد، و به همین دلیل است که این تاکید بر عنصر شناختى بسیار مهم است.
اهداف کوتاه مدت و بلند مدت آموزش و پرورش
این اهداف در معلمان باید حتما متاثر از تصورى باشد که آن معلمان از آموزش و پرورش دارند. هنگام تصمیم‏گیرى در مورد آنچه باید به دانش‏آموزان منتقل شود و چگونگى مشغول کردن آنها به آموزش و رشد فهم و آگاهى خود، معلمان داوریهایى مى‏کنند که نظرشان را در باب انسان فرهیخته و فرایند آموزشى نشان مى‏دهد. با این همه، توجیه این تصمیمات همیشه ساده نیست، مى‏توانیم تصمیم به آشناسازى کودکان را با خواندن بر اساس جهات منفعت طلبانه و از طریق ذکر خواسته‏هاى جامعه، بسهولت توجیه کنیم; مى‏توانیم آن را با سهولتى کمتر بر حسب ارزشندى ذاتى‏اش توجیه کنیم; اما تصمیم‏گیرى براى آموزش کل سلسله موضوعات مرسوم در برنامه درسى، به جاى موضوعى که مبتنى است‏بر جامعه محلى، به توجیهى بسیار پیچیده‏تر نیاز دارد و بیشتر محل نزاع است. به علاوه، از آنجا که آموزش یک دانش‏آموز در طى چندین سال جریان دارد، و توسط مدراس و معلمان متفاوتى انجام مى‏گیرد، اینها ادله قویند براى اینکه از آموزش و پرورش اهدافى داشته باشیم، تا به این فرایند، انسجام و تداوم بخشند. مسلما تصمیم یک معلم در باب اهداف نزدیک و اهداف بلند مدت، تا اندازه‏اى بستگى دارد به استعداد دانش‏آموز براى آموزش و پرورش، این بدان معناست که اهداف عالى آموزش و پرورش براى مدارس آمادگى، ابتدایى، متوسطه و کودکان استثنایى، باید در اهداف نزدیکى جلوه گر شوند که براى دانش‏آموزان در این مدارس متفاوت مناسب دارند، در عین حال براى اهداف عالى مطمئنا باید حصول این تداوم و انسجام را تضمین کنند.
این هدف عالى معلم از آموزش و پرورش که تلویحا - اگر نگوییم تصریحا - در اجتماع مدرسه بیان مى‏شده است، کیفیت تجارب آموزشى را تعیین مى‏کند و چنین انسجامى را فراهم مى‏آورد. در عین حال، معلم و مدرسه در معرض فشارها و خواسته‏هاى والدین، جامعه عموما و امروزه خود دانش‏آموزان هستند، اینها خواسته‏هایى براى دستاوردهاى محسوس و تحصیل دانش مربوط جامعه‏اند; به علاوه، جامعه خود ممکن است‏به دلیل منشا چند فرهنگى‏اش لزوما و به صورت بى سابقه‏اى به رشد داورى عقلانى و آگاهى اخلاقى در شهروندان خود علاقه‏مند باشد. در این زمینه است که خواسته‏هاى جامعه با خواسته‏هاى فرد ظاهرا پیوند مى‏خورد; زیرا سابقا در بحث از طبیعت آدمى در این فصل اظهار مى‏شد که آموزش و پرورش باید به رشد «ذهن جستجو گر» علاقه‏مند باشد، این نه فقط مستلزم کسب علم و فهم است،بلکه مستلزم تربیت در سالهاى بعد ممکن است‏بر فهم درست از آنچه که لازمه عمل مسؤولانه و مستقلانه است، مبتنى باشد. بنابراین، نیاز فرد به استقلال عقلانى، با نیاز جامعه به شهرونداین که داراى داورى عقلانى و آگاهى اخلاقى باشند، وجه اشتراکى دارد.
تذکر این نکته مهم است که مفهوم آموزش و پرورش که در اینجا بیان شده است، مستلزم این استکه آموزش و پرورش براى چیز ارزشمندى که در آن است، یعنى براى ارزش ذاتى‏اش، تعقیب شود. نیاز به دستاوردهاى محسوس، در قالب امتحان و مدرک، اهداف عارضى را که مى‏توانند به طرقى مستقل از (یا مغایر با) آنچه که از آموزش و پرورش مى‏فهمیم به دست آیند، نشان مى‏دهد. نیاز به عاملان عاقل اخلاقى، و استقلال عقلى، اهدافى را نشان مى‏دهد که حقیقتا مى‏تواند آموزشى باشد; زیرا انسانهاى براى تحصیل استقلال عقلى و انجام عمل اخلاقى، نیازمند آشنایى با سلسله‏اى از تجارب ارزشمند و کسب فهم و معرفت‏به واسطه آن نوع کنش و واکنش معلم و دانش‏آموز که پیترز اظهار مى‏دارد هستند.
بنابراین، اهداف تحصیل مى‏توانند کاملا هم اهداف نزدیک منفعت طلبانه را و هم اهداف عالى آموزش و پرورش را - که در بالا ذکر شد - تعقیب کنند، و مى‏تواند بین اینها تعارض پدید اید. با اینهمه، این تعارض لزوما تعارض تام نیست، زیرا اگر دستاورد عاقلانه ارزیابى شود، فرایند منطقى، یک فرایند آموزشى خواهد بود; اما این امر به معناى اظهار این نیست که آن دستاورد، تنها فرایند است. بستگى دارد به اینکه آیا معلمان آنچه را که در مدرسه انجام مى‏دهند، تنها بر اساس ارزشمندى ذاتى. موفقیت در امتحان به عنوان «غایت لذاته‏» مى‏تواند دانش‏آموزان را برانگیزد، اما تاکید بر آن نمى‏تواند دانش‏آموزان را بر انگیزد، اما تاکید بر آن نمى‏تواند ضرورت بنیان آموزشى را به این کار ببخشد. از سوى دیگر، موفقیت در امتحان به عنوان غایت مى‏تواند وسیله اولیه جذب علاقه دانش‏آموز، و نیز فعال ساختن او در تبادلى باشد که غرض از آن رشد بسى بیش از این است. معلمانى که موفق مى‏شوند پاسخى از دانش‏آموزان دریافت کنند، ولو این که بعضى از آنچه ارائه مى‏شود رد گردد و بعضى به طور کامل درک نشود، با وجود این مى‏توانند موجب شوند علاقه آنان به آنچه که انتقال مى‏دهند جلب شود، چنین علاقه‏اى ارتباط مهمى با هر یک از اهداف آموزش و پرورش دارد. بنا به گفته پیترز، آن علاقه از فعال بودن در «هنرى‏»، «نگرشى‏»، یا «قالب فکرى‏»اى ناشى مى‏شود، و شاهدى است‏براى تمرکز فکر و اشتغال به آنچه که معلم و متعلم در آن شرکت دارند. چنین اشتغالى به فرایند آموزشى، جنب عاطفى زندگى دانش‏آموز را شمال مى‏شود، و نیاز به آن نشان مى‏دهد که اهداف آموزش و پرورش باید حصول نه فقط استقلال عقلى، بلکه همچنین استعداد احساس عمیق را شامل شود. چنین استعدادى نه فقط برنیاز به تربیت عواطف، بلکه همچنین بر نیاز به فرصتى براى مهار جنبه‏هاى عقلانى و احساسى زندگى بشر به منظور تعقیب فعالیتى ارزشمند، دلالت دارد.
این هدف دو جانبه آموزش و پرورش، دلالت دارد بر اینکه در نتیجه تحصیل استعداد داورى عقلانى، شخص فرهیخته نه تنها از آگاهى عقلانى از دانش مربوط به موقعیت‏خاص، بلکه همچنین از علاقه به آن و حساسیت نسبت‏به ارزش آن استفاده مى‏کند. چنین هدفى بر عنصر میان فردى در آموزش و پرورش، و ضرورت اشتغال فعال به آن تاکید دارد. بنابراین، شگفت آور نیست که نویسندگانى که رویکردهاى بسیار متفاوتى در باب آموزش و پرورش دارند، على رغم اختلاف نظرهایشان، در این علاقه به جنبه عاطفى و عقلانى زندگى فرد سهیم باشند; به عنوان نمونه، ایلیچ در کتاب جامعه مدرسه زدا (1971، ص 17) در حالى که استدلال مى‏کند بسیارى از آنچه که در مدرسه آموخته مى‏شد فراموش مى‏شود، و نامناسب است، با وجود این در باب آموزش و پرورش به عنوان نقطه مقابل تحصیل مى‏گوید:
آموزش و پرورش وابسته است‏به ارتباط بین دو طرف که بعضى از کلیدهایى را در اختیار دارند، که دسترسى به محفوظات ذخیره شده در اجتماع و به واسطه و به واسطه اجتماع را میسر مى‏سازند. آموزش و پرورش وابسته است‏به سؤال شگفت و غیر منتظره‏اى که درهاى جدیدى براى جستجوگر و شریک او باز مى‏کند.
به همین نحو، پیترز (1965،ص 92) مى‏گوید:
شاید بزرگترین مربیان، کسانى‏اند که مى‏توانند به طور نامحسوسى احساس شایستگى را در این فعالیتها منتقل کنند، به طورى که پرتوى از آنچه که ذاتى است، مدام القا مى‏شود. نتیجه این است که دیگران همراه آنان جلب مى‏شوند تا در تجربه مشترک کشف سطح دیگرى از زندگى شرکت کنند. اگر چنین تجارتى آموزشى‏اند و در نهایت‏به پیدایش شخصى فرهیخته منجر مى‏شوند، در این صورت اهداف ما در آموزش و پرورش باید به تحصیل کیفیات خاص ذهنى و نگرشها و احساسات خاصى مربوط باشند.
در باب این امور، ویلیام والش با استفاده از زبان شاعرى و نقد ادبى به نقل ال. اى. رید (1965، ص 162) اظهار مى‏دارد وقتى که آموزش و پرورشمان را تمام مى‏کنیم، بسیارى از آنچه را که در مدرسه آموخته شده است، کنار مى‏گذاریم، و آنچه که در نتیجه مدرسه و دانشکده دوام مى‏یابد و وارد وجود ما مى‏شود، آمیزه‏اى از ارزش، نگرش و فرض است، یک آهنگ اخلاقى خاص، یک کیفیت تخیلى خاص، حال و هواى حساسیت‏خاص، امورى که روح آموزش و پرورش ما هستند.
مترجمان از آقاى مصطفى ملکیان که ترجمه را به دقت وارسى کرده و اصلاحاتى در آن انجام داده‏اند، سپاسگزارند.

 

تبلیغات