مدرنیسم یک اپیستمه است؛ یعنی صورت بندی از دانایی که در دوره و منطقه ای خاص از جهان شکل گرفته است. این مهم بدین معناست که معرفت نهفته در مدرنیسم برآمده از ساختارها، قواعد، رسوم، تعاملات قدرت و منطق های جاری در عرصه ی زیستی انسان اروپایی بوده است. این فرآیند محصولی تاریخی است که تغییرات در عرصه ی دانایی نسبت همسانی با قواعد زیستی دارد. اما زمانی که این اپیستمه بر حسب اقتضای سیاسی به حوزه ی جغرافیایی دیگری وارد می شود، شاهد تناقضات و ناهنجاری بسیار هستیم. رویارویی اپیستمه ی نوین با ساختارهای زیست بومی در مناطقی غیر از اروپا یکی از مهم ترین عرصه های نزاع گفتمانی است. دوره ناصری یکی از مهم ترین ادواری است که چنین میدان نبردی را می توان مشاهده نمود. مسئله این مقاله چگونگی رویارویی عقلانیت حاکم بر سنت از یکسو و عقلانیت مدرنیسم از سوی دیگر است. این مهم با تاسی از منظومه نظری میشل فوکو و با رهیافت گفتمانی و روش تبارشناسی وی انجام شده است. اهم یافته های این مقاله به چرایی موفقیت و یا عدم موفقیت نهادینگی مولفه های مدرنیسم می پردازد و نشان داده می شود که گفتمان ها و برخورد آنها با یکدیگر چه نقش تعیین کننده ای بر تحولات جاری در یک جغرافیای زیستی دارند.