اثبات گرایی در علم، و توسعه گرایی مبتنی بر آن، پیش از این که بتواند در ایران نیز مانند اروپا در یک دوره زمانی، سنت های نیرومند علمی، تحقیقاتی و آکادمیک خود را مستقر بکند، مواجه به رویکردهای پراکنده «نااثبات گرایی» و «مابعد اثبات گرایی» شده است و به جای این که سنتز ثمربخشی از اندیشیدن در باب علم، اتفاق بیفتد، شاهد بودیم که چگونه در ایران دهه 50 شمسی؛ گفتارهای مبهم بومی شدن علم و دانشگاه در لفافه ای از نقد اثبات گرایی، نقد کمیت گرایی و نقد ایدئولوژی «علم- آیین»، سر از ایدئولوژی ها و پروژه های اسلامی سازی در پایان همان دهه و بعد از آن، درآورد، و به تاویل هایی اجتماعی و سیاسی انجامید که اساسا در نیت مولفان نخست نیز نبود. آن گاه، دیگر باره به سبب هزینه های سنگین گفتمان «ایدئولوژیک کردن و آیینی کردن علم» هر گونه بحث از نسبت علوم با واقعیت های فرهنگی و اجتماعی بومی و محلی، به صورت یک تابو یا فوبیای شبه پوزتیویستی درآمده است. علت این امر، از یک سو فقر نظری و از سوی دیگر آسیب پذیری های زمینه ای و ساختاری در جامعه ما بوده است