مسئله مقاله ی حاضر تبیین و تحلیل رفتار خاندان جاکلی در پیوند با مغولان و حکومت ایلخانان و سیر قدرت و حکومت آنها در گرجستان در دوره ی مورد نظر است. یافته ها نشان می دهد که خاندان جاکلی تلاش کردند، با در پیش گرفتن سیاست های مختلفی در مقابل امرای مغول، دولت ایلخانان و پادشاهی باگراتیدی به تقویت موقعیت و افزایش قدرت خود در گرجستان مبادرت کنند. از سوی دیگر، امرای مغول و دولت ایلخانان نیز می کوشیدند تا از طریق خاندان هایی مانند خاندان برجسته جاکلی از قدرت یابی بیش از حد پادشاهی باگراتیدی جلوگیری کرده و از این حاکمان تابع برای پیشبرد اهداف سیاسی و نظامی و اعمال حاکمیت خود بهره برند.
یکی از ابعاد مهمّ زندگی جلال الدین محمّد دوانی، تأثیر گسترده ی او بر حوزه ی فرهنگ و اندیشه ی منطقه ی شبه قاره ی هند است. باتوجه به این که در این موضوع مطالعه ی منسجمی وجود ندارد، توجه به جای در این حوزه برای تکمیل مطالعه ی ارتباط فرهنگ ایران و شبه قاره ضروری به نظر می رسد. مطالعه ی حاضر به شیوه ی کتاب خانه ای، با تأکید بر منابعی انجام شده که هم زمانِ او بوده یا در منطقه ی شبه قاره سامان یافته است. در این مقاله گستره ی تأثیر جلال الدین دوانی در شبه قاره ی هند با وجود عدم حضورش در آن منطقه، در سه مرحله بررسی شده است، در بخش نخست روابط او با بزرگان هند و در بخش دوم تأثیر جلال الدین دوانی بر برنامه های درسی شبه قاره مورد توجه قرار گرفته است. در مرحله ی سوم مهم ترین کتاب ها و آثار دوانی شامل شش اثر مهم او که موردتوجه اهل منطقه قرار گرفته اند در حوزه های حکمت عملی، فلسفه، کلام و منطق، شناسایی و مطالعه شده است.
رباط ها پادگان هایی مرزی بودند که غازیان و مجاهدان اسلام در پناه آنها در برابر حملات دشمنان و کفار ایستادگی می کردند. ماوراءالنهر، یکی از مهم ترین ثغور شرقی جهان اسلام در برابر ترکان محسوب می شد و این امر سبب بنای رباط های فراوانی در این منطقه گردید. از اواسط سده چهارم هجری با گرایش ترکان به دین اسلام، رباط های منطقه ماوراءالنهر، کاربری نظامی خود را از دست دادند و به مکانی برای استراحت قافله های تجاری تبدیل شدند. این نوشتار، پس از توضیحی کوتاه درباره رباط، به بررسی رباط های ماوراءالنهر و چگونگی تغییر کاربری آنها می پردازد و نمونه هایی از این رباط ها را معرفی می کند.
طریقت قادریه از نخستین سلسله های منظم صوفیانه در جهان اسلام و منتسب به شیخ عبدالقادر گیلانی (470 561 ق./1077 1166م) است که در فاصله سده هشتم تا دوازدهم هجری در جغرافیای پهناوری از سودان تا میان مسلمانان چین، از هند تا دورترین سرحدات اروپایی دولت عثمانی پراکنده شد. منشأ نخستین این طریقت عراق و شهر تاریخی «هزار و یک» فرقه بغداد عصر شکوه سلجوقی عباسی بود. از مکتب جنید انشعاب یافت و پیروان آن ابتدا بیشتر بر مذهب حنبلی بودند؛ اما بعد مخصوصاً در مصر و کردستان به پیروان شافعی آن هم افزوده شد. پرسش اساسی ای که این مقاله حول محور آن سامان یافته، این است که چرا طریقت قادریه در ایران دفع و در عثمانی جذب شد؟ این طریقت صوفیانه حداقل از دو جهت برای دولت های ایرانی، صفوی و افشاری مهم بود. ابتدا به واسطه رویکرد ضدشیعی که این طریقت داشت و در مرتبه بعد به جهت حضور پررنگ و مؤثر قادریه در جغرافیای مورد منازعه دولت های ایران و عثمانی یعنی عراق امروزی و مناطق کردنشین. طریقت قادریه همواره در جنگ های ایران و عثمانی جانب دومی را داشت و دولت آن را به قیامت و پایان جهان خاکی متصل می کرد. بالطبع، سیاست دولت ایران نسبت به آن دفعی بود، بر خلاف عثمانی که سیاستی جذبی برای این طریقت داشت. حاصل این سیاست دفع و جذب، متوقف ماندن طریقت قادریه در ایران و گسترش آن در قلمرو دولت عثمانی بود.