آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۸

چکیده

متن


خراسان قدیم ـ آن گونه که تاریخ گواهى مى دهد ـ بسى بیشتر از این خطّه کنونى را شامل مى شده است. اگر نخواهیم به سده هاى بسیار باز پسین بازگردیم, سرزمین خراسان (= خورآسان: خورآیان: جاى که خورشید از آنجا مى آید) تا چند سده پیش شامل تمام خراسان کنونى بود و ناحیه شرقى و شمالى آن تا ماوراءالنهر, شهرهاى بخارا, سمرقند, خجند, اشروسنه و ترمذ را در برمى گرفت. خراسان قدیم تا پنج سده, بزرگ ترین مهد تمدن اسلامى ایران و مرکز حکومت هاى ایرانى و پس از محدود شدن نیز, ماوراءالنهر تا دوره قاجاریه تابع حکومت مرکزى ایران بوده است.1
هرچند که برخى از صاحبنظران برآنند که این منطقه ـ همچون طفلى دور افتاده از مادر ـ کمى پیشتر از این هنگام از زیر نفوذ حکومت ایران خارج گشته بود. (منطقه ماوراءالنهر اگرچه در دوره افشاریه جزء خاک ایران محسوب مى شد, امّا در دوره زندیه براى همیشه از ایران جدا شد و جزء خانات صترکستانش درآمد. بخشى از این خان نشین در سال 1920 میلادى به جمهورى بخارا مبدَّل شد و پس از وقایع سال 1921م. همچون دیگر جمهورى هاى منطقه, به اشغال نیروهاى روسى درآمد.2
آنچه که امروز (آسیاى میانه) خوانده مى شود, چیزى نیست جز واژه اى برساخته و با ماهیتى کاملاً سیاسى که از سوى روس ها به دایرةالمعارف ها راه یافت. آنان توانستند پس از تجزیه سیاسى خراسان بزرگ ـ که در سایه بى کفایتى حاکمان وقت صورت گرفت ـ به تجزیه فرهنگى و شناسنامه اى این خطّه ـ این بار با فریب فرهیختگان ایرانى آن زمان ـ توفیق یابند و البته سازمان یونسکو نیز در این زمینه از هیچ کمکى دریغ نکرد!
سیاست ایران زدایى و اسلام زدایى در منطقه خراسان بزرگ و روسى ساختن اجبارى آن که پیش از زمان استالین با شدیدترین شکل آغاز شده بود, در دوران حکومت کمونیستى با حرارت بیشترى پیگیرى شد. (نگاهى به چگونگى داستان ایجاد جمهوى هاى آسیایى و اینکه چگونه محدوده ظاهرى فرهنگ و زبان ایرانى را تنها به جمهورى تاجیکستان محدود ساختند و شهرهایى چون: سمرقند, بخارا, مرو, بلخ و بسیارى دیگر از شهرها را از حوزه سیاسى فرهنگ ایرانى جدا کردند و اینکه با تغییر خط فارسى به روسى, چگونه پیوند فرهنگى میان تاجیک ها و فرهنگ ایرانیِ مادر را قطع کردند) مى تواند براى پژوهندگان صاحب نظر رگه هاى پنهانى از حقیقت را آشکار سازد.
مرحله دیگر در تکمیل این تجزیه فرهنگى, تغییر نام هاى اصیل ایرانى در آن مرز و بوم بود; (هنوز به خاطر داریم که روس ها چگونه نام تاریخى منطقه صآرانش را به نیت سلطه یافتن بر آذربایجان بدون هیچ ضابطه اى به صآذربایجان شورویش تبدیل کردند و در پى آن نام شهرهاى بسیارى چون خجند و دوشنبه را به نام هایى چون لنین آباد و استالین آباد تغییر دادند, باشد که بار تاریخى و فرهنگى بسیار کهنى را از دوش آنها برگیرند و به آنها هویتى روسى بخشند.)3
براساس چنان برنامه از پیش تنظیم شده اى, خاورشناسان روسى به تاریخ ادبیات ایران نیز دست بردند و تلاش کردند تا براى هر دسته از مردم ایرانى تبارِ خراسان بزرگ, تبارنامه اى جدا فراهم آورند; از این رو رودکى سمرقندى را (از آن سبب که سمرقند در نزدیکى تاجیکستان بود) تاجیک, ابوعلى سینا را (به آن دلیل که بخارا امروز در ازبکستان است), اُزبک, فارابى را (از آن رو که زادگاهش در جنوب قزاقستان کنونى بوده) قزّاق و نظامى گنجه اى را شاعرِ آذربایجان شوروى, معرفى کردند.
پیداست که در این گسیختگى تحمیلى, ایرانى تباران گسیخته, بیش از ایرانیان ساکن وطن, از درد دورى رنج مى بردند و مى برند: نهالى از آب و خاک دلخواه جدا شده; شاخه اى بُریده از پیکر درخت.
در این میان روشنفکران تاجیک به شیوه هاى گوناگون سخن از یگانگى فرهنگى گفتند و بر یکپارچگى این پیکره تأکید کردند, امّا شرایط روزگار و فشار خِرَد آزار و بسیار مرگبار کمونیستى هر صدایى را در گلو خفه مى کرد.
به هر روى پژوهشگران آگاه, هیچ گاه فریب این نامگذارى هاى جعلى و سیاسى را نخوردند و نیک مى دانستند که واژه تازیک و تاجیک که ایرانیان در ابتدا, عربها را بدان مى خواندند, بعدها در زبان ترکها, تغییر مصداق داد و به ایرانى اطلاق مى شد. (بدان سان که عربها ایرانیان را در برابر خود عجم مى نامیدند, ترکان نیز در برابر ترک, تاجیک را براى پارسیان به کار مى بردند. در آثار ادبى و تاریخى فارسى و در فرمان هاى حکومتى تا دوره قاجارها نیز گه گاه به عبارت ترک و تاجیک برمى خوریم….
(پس ما و تاجیکانى که در سرزمین هاى دیگر هستند و دولت هاى دیگرى دارند, همه از یک تبار و داراى یک زبان هستیم و از مرده ریگ ادبى و علمى و فرهنگى یگانه و پرآوازه اى برخورداریم, تیره روزى هایمان دست کمى از یکدیگر ندارد و در فراسوى مرزهاى سیاسى تحمیلى که یا به دست خان هاى مهاجم غز و تاتار و جز اینها و یا به دست استعمار پدید آمده است, سال ها و حتى سده ها از یکدیگر دور افتاده ایم. دیگر سخن درباره این مرزها نیست که واقعیتى است ملموس; سخن بر سر آن است که ما همگى داراى یگانگى و انبازى فرهنگى هستیم و هیچ کدام بر دیگرى در این باره برترى نداریم. در تاریخ, هزاران نمونه هست که سخنورى یا دانشمندى در این خاک پهناور از شهرى به شهر دیگر مى کوچید و همه جا میهنش بود: بوعلى سیناى بخارایى به همدان آمد و احساس غربت نمى کرد, زبانش همان بود و آداب و رسومش همان; خاندان مسعود سعد سلمان از همدان به غزنه کوچیده بود, کمال خجندى به تبریز آمده بود, ناصر خسرو قبادیانى بلخى چندى در مازندران به زندگى و کار و کنش پرداخت و سپس در بدخشان رحل اقامت افکند و این هر سه در سرزمینش بود و در همین دوران ما ابوالقاسم لاهوتى کرمانشاهانى به تاجیکستان کوچید و بى آنکه دگرگونى در او پدید آید, شاعر تاجیک شد. زیرا این دو با یکدیگر تفاوتى ندارند: این آن است و آن این. در کتاب هاى فارسى گذشتگان, همه این سرزمین را ایران زمین نامیده اند و فرمانروایانش را چه در بخارا باشند, چه در غزنه یا مرو, هرات, اصفهان, تبریز, اردبیل و قزوین, فرمانروایان ایران.)4
بارى (خراسان است اینجا) بانگى است برخاسته از روشنفکرى تاجیک براى اعاده حیثیت فرهنگى و تاریخى یک ملّت. این کتاب, سیاهه اى است از مصائبى که خراسانیان قدیم و تاجیکان امروز پس از جدایى از پیکره ایران در کارنامه زندگى فرهنگى خویش دیدند و محمدجان شکورى (شکوراف) که خود از پیشگامان نهضت احیاى ملى در میان قلم به دستان تاجیک است, براستى که حق (معنویت, زبان و احیاى ملى تاجیکان) را به نیکى گزارده است و با یادکرد گذشته تاریخى و فرهنگى ملّت خود و پیوند و یکسانى آن با فرهنگ ایرانى, به دفاع از این هویّتِ به تاراج رفته برخاسته است.
مقدمه این کتاب که به قلم لایق شیرعلى و با عنوانِ: (ورودى به بارگاه کتاب) به نگارش درآمده, غمنامه پرشور و شعورى از نشیبِ پُرشکیب این نسل ستمدیده است. این مقدمه لیاقت آن را دارد که پس از ویرایشى چندگانه, چونان مقاله اى جداگانه و پرمایه به پژوهشگران ایرانى عرضه گردد.
کتاب پس از این مقدمه نسبتاً حماسى, با پیشگفتارى درباره انگیزه نگارش این اثر آغاز مى شود. سخن از (معنویت و احیاى ملى) که فصل نخست کتاب را تشکیل مى دهد, از دل مشغولى هاى اصلى نویسنده است. نویسنده در این فصل با اشاره به انواع جهان بینى ها, بحثى نغز درباره مرحله عبور ملّت ها از جهان بینى اسطوره اى (میثولوژى) به تفکر فلسفى ارائه داده است (ص25).
در فصل بعدى کتاب با عنوان (حیات امر معنوى است) به تفصیل در باب خدمت و خیانت روشنفکران آن سامان سخن رفته است; بویژه درباره عبدالرئوف فطرت (ص127) و فیض الله خواجه اف (ص130), احمد دانش, محمود خواجه بهبودى, صدیقى عجزى و تاشخواجه اسیرى, اطلاعات مفیدى عرضه شده است. همان گونه که در این فصل آمده,بسیارى از روشنفکران خودباخته همواره بهترین و کاراترین ابزار در دست دشمنان منافع ملّیِ ملل بوده اند. آنان با نام تحوّل اجتماعى و نوگرایى و… معمولاً دانسته یا نادانسته, آب به آسیاب دشمن ریخته اند. دکتر شادمان یوسف ـ که خود از نویسندگان درد آشناى تاجیک است, در جایى گفته بود: (… تاریخ, طیّ هفتاد سال به ما درسى جدّى آموخت و آن اینکه جنگ کمونیست ها علیه فرهنگ و دینمان, ما را به چه خواهد رساند. پرورش ایده هاى بدبینى نسبت به گذشته خود, کار را به آنجا رساند که در خلق ما قومى پدیدار شد که نسبت به فرهنگ خود ـ که آن را نمى شناخت ـ کینه و عداوت داشت. او نمى خواست و نمى خواهد که فرهنگ خود را بشناسد. وجود آنها خطر بزرگى براى فرهنگ همه خلق هاى آسیایى میانه است.)5
در همین فصل درباره پان ترکیسم (فطرت) مى خوانیم:
پان ترکیسم (فطرت) برخلاف این عقیده عالى بشردوستانه بود, بر ضد منفعت هاى تاجیکان روانه گردید و او را به آن واداشت که نسبت به خلق خود بى انصافى و زورآورى پیش گیرد. زیاده از این, وى نسبت به تمام جامعه عدالت اجتماعى را پایمال کرد, زیرا راضى شد که لشکر بیگانه بخارا را اشغال و غارت نماید و نام این اشغالگرى را انقلاب گذاشته. در (حکومت انقلابى) فطرت هم به کرسى وزرات نشست. یکى از نخستین کارهایى که پس از انقلاب انجام یافت, این بود که… مکتب هاى بخارا به زبان ترکى عثمانى و بعدتر به زبان ازبکى گذرانیده شد. در اداره خانه فطرت, رسمى جارى شد که هرکس به فارسى تاجیکى حرف زند, از او پنج صوم جریمه مى ستانیدند. (ص124)
همچنین (پدرم گفته است: فطرت چنین کسى است که او را باید بکشیم و سر گورش بنشینیم و بگرییم! و در خور او گفته اند: بى نظیرى سزاوار کشتن. صدرالدین عینى هم فطرت را به سبب نژادپرستى هایش خیلى مذمت کرده, در عین حال به آثار ادبى و فعالیت روشنگرى او بهاى بلند داده است.) ص(128).
عنوان فصل سوم که نام کتاب نیز از آن گرفته شده, در واقع یک مصراع از بیتى است که در آغاز این معرفى نیز آمد و آدمى را ناخودآگاه به این گمان مى افکند که شاید نوعى اقتباس و یا توارد خاطر میان این بیت و مطلع قصیده معروف مرحوم فروزانفر در کار باشد, آنجا که در رثاى حضرت ثامن الحجج(ع) سروده بود:
باغ رضوان است اینجا یا خراسان است اینجا
هیچ مشکل نیست در ره, کار آسان است اینجا6
در این فصل اندکى درباره پیشینه تاریخى خراسان و زبان درى بحث شده است. نویسنده در فصل چهارم با نام (اصطلاحات و زبان ملى) به بیان قدرت و زیبایى زبان فارسى پرداخته و ارزش والاى این زبان را برنموده است.
(فارسى درى نه تنها در اوّل ـ در اوان تشکل زبان ادبى و عین اوج و برازش ـ یکى از داراترین و زیباترین زبان ها, زبان مقدس, زبان اهل بهشت به شمار مى رفت, بلکه امروز پس از هزار سال نیز آن خصوصیت, آن قدسیت را از دست نداده است. امروز هم یکى از داراترین و زیباترین زبان هاى شرق به حساب مى آید. کمینه در یک مقاله نقل کرده بودم که سال 1970 در یک مجلس کلان مسکو, هنرپیشگان [هنرمندان] پانزده جمهورى شوروى سابق هر کدام به زبان مادرى خود شعرى خواندند, به چندین زبان شعر صدا داد و گویا بین زبان ها مسابقه اى دایر شد و نویسندگان از این بین, زبان تاجیکى را بهترین زبان دانستند که از همه دیگر زبان ها خوش آهنگ و گوش نواز بوده, صاحب شعریتى است.) (ص233).
کتاب با (پسگفتارى) در جمع بندى نوشته هاى گاه تکراریِ کتاب, به پایان مى رسد.
کتاب افزون بر اطلاعات مفید سیاسى ـ تاریخى و حتى ادبى, به لحاظ زبانى نیز حائز اهمیّت است, چراکه نمونه اى است کامل از نثر روشنفکر معاصر تاجیک, همراه با برخى واژگان جدید و قابل تأمّل براى نویسندگان کنونى ایران, واژگانى همچون: نامبر (مشهور), سببگار, گوش رس آوردن (به سبک دیدرس یا دست رس) تیار بودن (آماده بودن), فهمش و فهما (اسم مصدر و صفت فاعلى از فهم), همبود (وحدت), پیخست کردن (دریافتن), حسابیدن, پوپِسه (تهدید), پرتافته شود (برداشته شود) گرسنه نشینى (اعتصاب غذا) و….
نثر نویسندگان معاصر تاجیک براى خواننده ایرانى تا اندازه اى نامطلوب محسوب مى شود, چراکه آمیزشى ناموزون با واژگان روسى و عربیِ خود ساخته دارد. براى نمونه: کمسپسیون (درک), سینتیز (آمیزش) و اتنیکى (نژادى) و یا: ارتجاعیت, عجابت, ایضاح دادن, بعدینه, وحشانیت, نموگاه, عنعنه, امکانیت, شخصان, ضررناک, عنامندى, ایجادیات و….
با دقت در این دو عبارت سبک و سیاق نثر کتاب بخوبى دریافت مى گردد:
(این کار را از عادل ترین مسأله هاى تاریخ سر کردن لازم مى آید) (ص136) و (بعض کسانِ دیگر گمان دارند که زبان خود را فارسى نامیدن ما و به خود ایرانیت نسبت دادنمان شأن ملى ما را پست مى کند.) (ص134).
به نظر مى رسد که نویسندگان تاجیک به رغم تعصّب و پافشارى بسیارى که بر زبان کتبى و شفاهى خود دارند, اینک اگر بخواهند به زبان فارسى چیزى بنویسند, ناگزیر باید (زبان معیار) را بپذیرند و آن را سرمشق قرار دهند. این پیشنهاد البته هیچ از مقام ادبى ایشان نمى کاهد, چراکه در میان شاعران و نویسندگان استان هاى دور و نزدیک ایران نیز گرایشى ناگزیر به پیروى از زبان معیار مى بینیم.
چاپ کتاب البته همراه با اغلاط چاپى فراوانى است که بازنگرى و چاپ مجدّد کتاب را ضرورى مى نماید: مهراب (محراب), لاعقل (لااقلّ), شخس (شخص), اوله, برخردار و….
در پایان این معرفى, بى مناسبت نیست که سطرى چند از ابتداى کتاب را در اینجا در مطالعه گیرید تا خود از نزدیک به شیوه بیان نویسنده آگاه شوید:
(مؤلف این کتابچه که حالا به دست گرفته اید, چندان دعواى علمى ندارد. بسیار چیزهایى که در این کتابِ مورد بحث قرار گرفته اند, به اهل علم آشکارند. با وجود این گوش رس آوردن آنها ضرور دانسته شد. در اساس آنچه در علم معلوم است, این چنین با جلب کردن مدارکى که شاید هنوز کم مورد ملاحظات دانشمندان قرار یافته است و حتى با سبب هایى در برخى نوشته ها از آنها چشم پوشیده اند و یا بعضى ها با نیت ناروایى به معنیدادِ تحریف کارانه آنها کوشیده اند, درباره سرنوشت تاجیکان آسیاى میانه اندیشه هایى به دقت خوانندگان عزیز رسانیدن مى خواهیم. قسمى از مدرک و مطلب هایى که در این کتاب آمده است, در نوشته هاى پیشتره مؤلف کم و بیش دخل شده بود. دل مى خواهد که آنها براى بررسى مسأله هاى مهمى باز به کار گرفته شوند. مؤلف عقیده دارد که این مدارک, این همه مسأله هایى که شاید چگونگى سرنوشت تاریخى تاجیکان را اندکى پدید آورند, ضرور است, تا حد امکان در دایره وسیعى به دقت خوانندگان رسانیده شوند.) (ص12).
پاورقی:
1. ر.ک: دکتر محمد معین, فرهنگ فارسى, ج5, ص1890ـ1891.
2. ر.ک: میرزا شکورزاده (گردآورنده), تاجیکان در مسیر تاریخ, تهران: الهدى, 1373, ص424.
3. براى اطلاع بیشتر از روند این توطئه, ر.ک: آ. بلنیتسکى, خراسان و ماوراءالنهر, ترجمه دکتر پرویز ورجاوند, مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى با همکارى مرکز اسناد فرهنگى آسیا, تهران, چاپ دوم ص15ـ17.
4. ر.ک: ى. ا. برتلس, تاریخ ادبیات فارسى, ترجمه سیروس ایزدى, انتشارات هیرمند, چاپ اول, ص12ـ13, نقل از مقدمه مترجم.
5. دکتر شادمان یوسف, تاجیکستان بهاى آزادى, تهران, دفتر نشر فرهنگ اسلامى, 1373, ص97.
6. مجموعه مقالات و اشعار استاد بدیع الزمان فروزانفر, به کوشش عنایت الله مجیدى, تهران, کتابفروشى دهخدا, 1351, ص450ـ451.

تبلیغات