مقالات
حوزه های تخصصی:
تحلیل پدیده های جهان اجتماعی آن هم برمبنای ایده، هدفی است که این مقاله دنبال می کند. تلاش مقاله بر این است تا نشان دهد ایده ها به عنوان یک عامل تبیینی می توانند در مطالعه مسائل اجتماعی و سیاسی به کار گرفته شوند. ما برای توضیح نقش تحلیلی ایده، نگاهی برساختی تفسیری با محوریت پرسش «چگونه ممکن است؟» به آن انداخته ایم. بر این اساس، انسان متفکر در کانون توجه قرار می گیرد. طبق رویکرد برساختی تفسیری ویژگی هایی در انسان متفکر است که به او امکان برساخت ایده معنامند و سپس اثرگذاری آن را می دهد. این ویژگی ها عبارتند از: 1. ساختار ذهنی انسان 2. ادراک ایده پردازانه در انسان 3. نقش بازنمودی مفاهیم و زبان در انسان 4. علیت در انسان 5. عقلانیت در کنش انسان. این مقاله با توضیح ویژگی های مذکور در انسان نشان می دهد که ایده چگونه می تواند بر پدیده های جهان اجتماعی تأثیر بگذارد. همچنین با فهم چگونگی تأثیرگذاری ایده نشان می دهیم که ایده این قابلیت را دارد که به عنوان عاملی تبیینی برای تحلیل پدیده های اجتماعی، از جمله حوزه سیاست، به کار گرفته شود.
اصل بستار معرفت از نگاه درتسکی و باز خوانی مجدد آن در منطق توجیه(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
اصل K در منطق معرفت بیانگر این رویکرد معرفت شناختی است که معرفت تحت استلزام های معلوم بسته است. درتسکی به دو دلیل نشان می دهد که بستار معرفت نمی تواند اصلی راستگو باشد: اول آن که عملگر معرفت در بعضی نتایج منطقی گزاره های مورد باورمان نفوذ نمی کند و دوم اینکه دلیل قطعی باور به یک گزاره نمی تواند برای باور به استلزامات پر وزن آن گزاره قطعی محسوب شود. بنابراین، اگر همچنان بر پایبندی تمام به بستار معرفت اصرار داشته باشیم، ناگزیر از پذیرش شکاکیت خواهیم بود و راهی جز کنارگذاردن این اصل معرفت شناختی و رد اصل K نیست. اما کنارگذاشتن بستار معرفت و در نتیجه رد اصل K بدین معنی خواهد بود که تمام منطق های موجهه ای که شامل این اصل هستند، نمی توانند نظام های صوری مناسبی برای بررسی استدلال های معرفت شناختی باشند. در این مقاله نشان می دهیم که منطق توجیه، به عنوان منطقی وجهی، ضمن برآوردن نظرات درتسکی، می تواند نظام صوری موجهه مناسبی برای بررسی استدلال های معرفت شناختی باشد.
تفسیر حکومت ترور براساس پدیدارشناسی روح و جایگاه آن در فلسفه سیاسی هگل(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
انقلاب فرانسه به مثابه نخستین حضور انضمامیِ فردِ مدرن در تاریخ شناخته می شود، جایی که او از برای تحقق حق و آزادی در برابر قدرت مطلق پادشاه می ایستد و خواهان آزادی مطلق است. اما هگل با وجود ستایش های بسیار از این انقلاب به آسیب شناسی و نقد معنای اراده، آزادی و فردیت در نزد آنان می پردازد. هگل در اواخر فصل روح از کتاب پدیدارشناسی، به انقلاب فرانسه و به خصوص عصر ترور می پردازد و در فضای دیالکتیکی خویش با تصور انقلاب از خودآگاهی مطلق، آزادی مطلق، اراده جزئی و اراده عمومی به پیکار برمی خیزد و فهم انتزاعی و توخالی روبسپیر و ملت فرانسه را از این اصطلاحات به اثبات می رساند. هگل در پس این نقد خود به صورت ضمنی، به نقد روسو به عنوان ایجاد کننده پیش زمینه تصور فرانسویان از معنای این اصطلاحات نیز می پردازد. هگل پس از آنکه نتیجه آزادی مطلق و تمامی تعینات آن را تا انتها مورد بررسی قرار داد، به بازتعریف اصطلاحات بنیادین مطرح شده در بخش ترور می پردازد و چگونگی متحقق شدن آزادی و اراده عمومی را در نظام فکری سیاسی خویش به تصویر می کشد. جایی که با نفوذ به درون قدرت و اراده مطلق، نه تنها جزئیت فرد را بار دیگر به او بازمی گرداند؛ بلکه امر کلی درون او را از طریق میانجی ها در خارج متحقق می سازد و از این طریق به تعریف دقیق کلی منحصر در فرد نایل می آید و واقعیت خارجی را به صورت پیچیده به درون فرد باز می گرداند.
پوچ گرایی پسامدرن: حقیقتی وجود ندارد حتی این حقیقت که حقیقتی وجود ندارد(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هرگاه گفته شود که حقیقتی وجود ندارد، این سؤال پیش می آید که پس خود این حقیقت وجود دارد یا ندارد؟ به این سوال به دو شکل می توان پاسخ داد. اول این که حقیقتی وجود ندارد، جز این حقیقت که حقیقتی وجود ندارد (پوچ گرایی مدرن). دوم این که حقیقتی وجود ندارد، حتی این حقیقت که حقیقتی وجود ندارد (پوچ گرایی پسامدرن). این مقاله پاسخ دوم را با تشریح مصادیق آن واکاوی می کند؛ یعنی نشان می دهد منظور از پوچ گرایی پسامدرن چیست و مصادیق آن در پسامدرنیته کدام اند؟ درحالی که تکثرگرایی می گوید هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد، پوچ گرایی می گوید که مطلقاً حقیقتی وجود ندارد و پوچ گرایی پسامدرن می گوید خود این حقیقت هم حقیقت ندارد. پس پوچ گرایی پسامدرن به تعبیر حقیقت باور، خودمتعارض و به تعبیر پوچ گرا خودبازتابی است. پساساختارگرایی از لحاظ معرفت شناختی پوچ گراست، زیرا مدعی است هیچ معرفتی قابل تعمیم و قابل انطباق بر جهان نیست. اما از لحاظ نشانه شناختی احتمالاً پوچ گرا نیست، زیرا اصل دلالت را نفی نمی کند. شالوده شکنی برای کسی که پیرو مولف محوری و مرکزمحوری است، پوچ گرایانه و مخرب است اما مفهوم غیاب نزد دریدا مترادف نیستی نیست. پوچ گراییِ هسته ای نگران نیستیِ نهایی توسط یک فاجعه هسته ای است، با این حال برخی معتقدند که پوچ گرایی آسیب زننده نیست. پوچ گرایی پسااستعماری هم نشان دهنده نابودی و نفی هویتِ سرزمین استعمارزده است و هم نشان دهنده نفی هویت اقلیت های نژادی مثلاً سیاه پوستان. پوچ گراییِ جنسیتی به نفی جنسیت می پردازد و پوچ گراییِ نظریه نابهنجاری، هر گونه بهنجاریِ جنسی، جنسیتی و هویتی را نفی می کند.
تحلیل مبانی هستی شناختی بحران زیست محیطی معاصر و شروط امکان غلبه بر آن بر اساس تفکر مارتین هیدگر(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
زندگی انسان به گونه ای اجتناب ناپذیر با محیط زیست و طبیعت پیوند خورده است؛ انسان بر زمین اقامت دارد و بنابراین وابستگی و تعلق او به زمین و موجودات دیگر پیش فرض همه نسبت های دیگر او محسوب می شود. اما عمدتاً این نسبت به تدریج به صورت نادیده گرفتن یک طرف؛ یعنی محیط زیست و بهره وری از آن در جهت خواستِ طرف دیگر، انسان، درآمده است. این نسبت، نسبتی مبتنی بر تفکر سوژه-ابژه و دیگر بودگی محیط زیست است. ادامه این وضعیت به حیات زمین و همه موجودات آن آسیب جدی خواهد رساند. هیدگر که تاریخ تمدن غرب را تاریخ غفلت از وجود می داند، ریشه های عمیق نسبت کنونی بشر با طبیعت و در نتیجه بحران زیست محیطی را در تلقی خاصی از موجودات می داند که بر اساس آن موجودات به متعلقات صرف شناسایی بشری، جهت تسلط بر آنها تنزل یافته اند. هیدگر چنین نسبتی با موجودات و کل طبیعت را نسبتی سوبژکتیو دانسته و می کوشد با طرح مسأله وجود و در-جهان-بودن و هم جواری آدمی با موجودات و سکنی گزیدن او در زمین براساس دوستی و نفی دوگانه انگاری، تقابل انسان با طبیعت را منتفی سازد.
واسازی دریدا به مثابه رهیافتی برای امکان تفکر دینی (دریدا و امکان تفکر دینی)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
«واسازی» در تفکر دریدا نه «روش» بلکه به مثابه «رهیافتی» است که کل انگاره های متافیزیکی و سنت فلسفه غربی را از افلاطون تا هوسرل به پرسش می کشد. وسعت نگاه او، مفاهیم دینی را نیز به جهت صبغه متافیزیکی آن شامل می شود. این جستار، نقش اصطلاح «واسازی» و کاربست و تبیین گریِ آن را در حوزه الهیات نشان می دهد؛ برای این مقصود ضمن اشاره به تفسیرهای بدیلی که واسازیِ دریدا را با نیست انگاری پیوند داده است و نقد این ادعا؛ با استمداد از شواهد واسازانه تفکرِ او از قبیل مفهوم هدیه، پارادوکسِ ایمان، موعودباوری و عدالت کوشیده است از قرابت میان واسازی و امکان تفکر دینی سخن بگوید. با این بیان، در کنار خوانش نیست انگارانه برخی شارحین او، از امکان تفکر دینی در دریدا و نسبت ایجابیِ واسازی در تحلیل مفاهیم دینی نیز می توان سخن گفت. و وجه ایجابی و سلبیِ توأمانی که در دیفرانس و امکان ناپذیری به مثابه أمارات واسازی وجود دارد می تواند راه را برای امکان و فهم گونه ای از الهیات سلبی در تفکر فلسفی دریدا و پرسش از امر قدسی در دوره معاصر باز کند.
ایده تنوع مدرنیته ها در برابر الگوی مدرنیته تک صدا(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هدف این مقاله، طرح و توسعه این مطلب است که مدرنیته وجود ندارد، بلکه مدرنیته ها وجود دارند و چون چنین است صورت بندی نظریه جدیدی در مورد مدرنیته، فراتر از چهارچوب های نظری مدافع اصلی پروژه مدرنیته یعنی یورگن هابرماس ضرورت دارد. چنین رویکردی که ذیل عنوان «تنوع مدرنیته ها» پیش می رود، ضمن توجه جدی به ادبیات انتقادی غیر غربی در مورد پروژه ناتمام مدرنیته هابرماس ،تلاش می کند تا چهار ویژگی اصلی تنوع مدرنیته ها که خود حاصل تنوع فرهنگ ها است را به کمک ادبیات انتقادی غیر غربی مورد بحث قرار دهد. نخست این که، تنوع مدرنیته ها به مثابه آلترناتیوی در مقابل مدرنیته منفرد، نظرگاه های همه شمول تاریخ را عمدتاً با ارجاع به تنوع تاریخ ها به چالش می کشد. دوم این که، تنوع و تعدد کارگزاران یا فاعلان مدرن سازی به مثابه امری در توسعه مدرنیته های مختلف مورد توجه جدی قرار می گیرد. سوم این که، مدرنیته می تواند با دیدگاه ها و بصیرت های متفاوتی ظهور کند، تفاوت هایی که خود نتیجه تفاوت های فرهنگی و تفاوت در عاملان و کارگزاران تغییر است. چهارم این که، دیدگاه «تنوع مدرنیته ها»، بی هیچ تردیدی پیوند بین مدرنیته و تمدن را مورد توجه قرار می دهد و یک عامل مهم در تعریف و تشخیص عاملان مدرنیزاسیون را میراث تمدنی ای می داند که پروژه ها بر مبنای آن ساخته شوند و سامان می گیرند، و چون چنین است مطالعه تنوع مدرنیته ها، همزمان یک مطالعه تمدنی نیز هست.