مقالات
حوزه های تخصصی:
این مقاله به مقایسه ی دفاعیاتی می پردازد که معتقدان به دین یونانی و مسیحیان در حمایت از تمثال های مذهبی در ادوار مختلف ارائه کرده اند. به این منظور پس از مروری بر سیر تاریخی مباحث، برخی از مهمترین انتقادات را که در هر دو سنت یونانی و مسیحی نسبت به وجود و تکریم تمثال ها مطرح شده اند به نحو مختصر ملاحظه خواهیم کرد و سپس به مقایسه ی موردی اساسی ترین دفاعیات خواهیم پرداخت. این دفاعیات عمدتاً متمرکز بر نشان دادن ضرورت وجود تمثال ها، کارکرد آن ها و عدم تعارض آن ها با ذات معنوی دین هستند. آنچه که این مقایسه آشکار خواهد کرد این است که دفاعیاتی که مدافعان مسیحی ارائه می کنند در اساسی ترین جنبه های خود مشابه و نظیر دفاعیاتی است که فیلسوفان معتقد به دین یونانی، اغلب در برابر انتقادات مسیحیانِ نخستین بیان کرده بودند. بنابراین دفاع مسیحیان از تمثال ها چه در برابر یهودیان و چه در برابر مسیحیان شمایل ستیز، به یک معنا بازتولید و احیاء دفاعیات مشرکان در مقابل مسیحیان اولیه، یهودیان و برخی از خود یونانی ها بوده است. در پیوند با این نتیجه، به محدود شدن معنای بت پرستی در نزد مسیحیان متأخر اشاره خواهد شد که بر حسب آن، بت پرستی دیگر بیش از آن که به ظاهر اعمال مذهبی یا تبیین های عقلانی آن ها مربوط باشد، به این پرسش مربوط می شود که عمل مذهبی برای تکریم وجودی الهی انجام می شود یا وجودی شیطانی.
فلسفه میان فرهنگی از دیدگاه رام ادهرمال(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مسئله این پژوهش، بررسی چیستی فلسفه میان فرهنگی با رویکردی توصیفی-تحلیلی از دیدگاه رام ادهرمال است که با پیشینه ای هندی به غرب سفر کرده و انجمن فلسفه میان فرهنگی را در آلمان تاسیس کرده است.وی با اتکا بر مبانی ای نظیر نسبت فلسفه و فرهنگ،دیگری فرهنگی، هم پوشانی ها، حقیقت، کثرت گرایی و تساهل، به بسط فلسفه میان فرهنگی با خوانشی شرقی پرداخته است که البتّه در عین آن که بر آمده از یک دارمای هندی به عنوان یک حقیقت و اسامی مختلف است؛ اما به فراروی از مکانمندی خود پرداخته است و کوشیده تا با نقد مرکزیت گرایی اروپایی و قوم گرایانه معکوس شرقی، از فلسفه سفیدی سخن گوید که ذاتاً فاقد رنگ و زبان و نژاد خاصی است و به تعداد فرهنگ های مختلف، ریشه های متنوّعی دارد که در هرمنوتیک چهار وجهی بین اروپائیان و غیر اروپائیان به تصویر کشیده می شود. بدین سان،فلسفه میان فرهنگی یک نگرش یا تعهّد اخلاقی است و منجر به یک سبک زندگی نیز می شود. روش او با تکیه بر منطق چند ارزشی جینیزمی، هرمنوتیک تناسبی و پدیدار شناسانه است که بر اساس ساختارهای مشترک و هم پوشان فرهنگها به تمایزات آنها نیز می پردازد و با طرح فلسفه رهایی بخش، به سمت یک گفتمان چند صدایی در جهان و بدون خود مطلق پنداری حرکت می کند و می کوشد تا با به بازخوانی فلسفه هندی در گفتمان جهانی بپردازد و همچنین، یک جامعه و جهان میان فرهنگی با وحدت بدون همسانی را جستجو می کند.
نقش هیجانات در حکم اخلاقی از نظر جاشوا گرین(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
روانشناسان اخلاق، برای دهه ها، براین باور بودند که حکم اخلاقی از طریق عقل و استدلال بوجود می آید. آزمایش ها و تحقیقات تجربی اخیر نشان داد که هیجانات، نقشی بنیادین در حکم اخلاقی ایفا می کنند. تفاوتی که در بین اغلب این پژوهشگران وجود دارد، در خصوص سهم هریک از عقل و هیجانات در حکم اخلاقی ست. از این رو، هریک از پژوهشگران، مُدل های متفاوتی ارائه کردند. یکی از آنها، مُدل دوگانه حکم اخلاقی ست. از نظر گرین، مغز انسان دارای دو سیستم مجزا و مستقل است: سیستم اتوماتیک (واکنشهای ناخودآگاه و غیرارادی هیجانی) و سیستم دستی (فرایند آگاهانه عقلی). پاره ای از حکم های اخلاقی به واسطه هیجانات و پاره ای دیگر از طریقِ فرایندهای عقلانی و فایدباورانه بوجود می آیند. گرین، عمدتاً از طریق طرح آزمونهای تجربی، تصویربرداری مغزی و پژوهش بر روی بیماران دچار آسیب مغزی برای مُدل خود شواهد و دلایلی فراهم کرده است. دلایل و شواهد گرین، اگرچه در بسیاری از موارد با مدعای او همخوانی دارند، اما برای آنها می توان نمونه نقض پیدا کرد؛ خصوصا که پژوهشهای اخیر حاکی از این هستند که نمی توان مکانِ مشخص و اختصاصی در مغز برای هیجان و عقل تعیین کرد. بنابراین، به نظر می رسد که مُدل او نمی تواند تبیین جامعی از حکم های اخلاقی ارائه کند.
مقایسه نظریه آشنایی راسل و نظریه علم حضوری ملاصدرا(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
نظریه علم حضوری جایگاه ویژه ای را در نظام صدرایی به خود اختصاص داده است. علم حضوری هم یک نظریه در حوزه معرفت شناسی فلسفه صدرا است و هم نظریه ای است برای تبیین خودآگاهی. تأمل بر این نظریه مهم، بی درنگ ما را متوجه ماهیت پیچیده و رازآمیز آن خواهد کرد. نوشتار حاضر بر آن است تا در قالب نگرشی مقایسه ای بین این نظریه و یکی از مهم ترین نظریه های خودآگاهی در فلسفه تحلیلی، یعنی نظریه آشنایی، با زبانی روشن تر یک بازخوانی دقیق و شفاف از آن ارائه کند. نظریه آشنایی راسل در نگاه نخست یکی از شبیه ترین نظریه ها به نظریه صدرا است. ویژگی هایی هم چون شرط حضور، بی واسطگی، خطاناپذیری و از این قبیل، نمونه هایی از همسویی این دو نظریه اند. اما بحث اتحاد عالم و معلوم در نظریه صدرا نقطه جدایی این دو نظریه است و در حقیقت جایی است که ادعای قرابت میان این دو را با چالش جدی مواجه خواهد کرد. در نهایت شاید با قدری تسامح بتوان گفت نظریه راسل تصویری ابتدایی و تکمیل نشده از نظریه صدرا است. ضمن این که باید توجه داشت که فهم این دو نظریه در بستر نظام فلسفی متفاوت این دو فیلسوف- یعنی اصالت وجود صدرا و مبناگرایی معرفتی راسل- ادعای قرابت عمیق بین این دو نظریه را مشکل تر می سازد.
مقایسه آراء فروید و هایدگر در باب هنر همراه با تأکید بر نگاهی انتقادی به تفسیر روانکاوانه از هنر از منظر تفکر هایدگر(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
رویکرد فروید نسبت به درک هنر به عواملی محدود است؛ وی بر جنبه های عصبی تجربه هنری بیش از حد تأکید می کرد، تحلیل او از هنرمندان تا حد زیادی به نیاز او برای معرفی و توسعه نظریه روانکاوی که در آن زمان با آن کار می کرد، وابسته است. او اعتراف کرد که نتوانسته است با جنبه های رسمی و فنی هنر مقابله کند، و روانکاوی هنوز نتوانسته به "راز" درونی و "توانایی اسرارآمیز" هنرمند و خلق یک اثر هنری پی ببرد. او منشأ خلق اثر هنری را در ناخودآگاه فردی هنرمند جستجو می کرد. نظر فروید در باب هنر را می توان ادامه دیدگاه زیباشناسانه (استتیک) مدرن به هنر و در عین حال بیانگر بحرانی شدن آن دانست. در مقابل با رویکرد متفاوتی نسبت به هنر و سرآغاز اثر هنری روبه رو هستیم. در این رویکرد هایدگر سرآغاز اثر هنری را جدای از هنرمند و زندگی شخصی او می داند و می کوشد هنر را با حقیقت پیوند زند. او بر این اساس تفسیر جدیدی از هنر بدست می دهد. در این تحقیق نگارنده بر آنست تا دریابد تفسیر روانکاوانه از هنر واجد چه مؤلفه ها، پیش فرض ها و مبانی است؟ با توجه به تفکر هایدگر تفسیر روانکاوانه از هنر واجد چه نقاط ضعف یا قوتی است؟ نسبت هنر با حقیقت در تفسیر روانکاوانه و نیز تفسیر هایدگر از هنر چگونه است؟
کارکرد تخیل در ساخت و فهم واقعیت در هرمنوتیک پل ریکور(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
جدال واقعیت و تخیل از دوران باستان تا به امروز به اشکال مختلف بروز و ظهور داشته است. بر مبنای این دوگانگی، تخیل چیزی مقابل واقعیت تجربی قلمداد می شود که تنها قادر است احساسات آدمی را برانگیزد و با دلالتی ضمنی به چیزهایی اشاره کند که ساخته و پرداخته ی ذهن آدمی است و نقشی در شناخت ما ندارد. این جدال یکی از محوری ترین بحث های پل ریکور را شکل می دهد. او می کوشد تا با نقد و تحلیل نظریه های پیشین از این تقابل فراتر رفته و تأکید خود را بر وجه کارکردی تخیل و نفوذ آن در واقعیت بگذارد. پژوهش حاضر در پی آن است تا با کاوش در نوشته های مختلف ریکور چهارچوبی از تحلیل او به دست دهد تا از این طریق نشان دهد چگونه تخیل در ساخت و پرداخت واقعیت نقشی عمده ایفا می کند. از این رو، نخست با تکیه بر آرا و نقدهای ریکور چرخش زبانی او در بحث تخیل را شرح می دهیم و سپس به کارکردها و پیامدهایی می پردازیم که از پس این ساز و کار زبانی آشکار می شوند. این کارکردها که می توان آنان را تألیف شاکله ساز و طرح افکنی معناهای ممکن نامید در سه گام تشریح می شوند. در این مسیر، می توان دید چگونه شاکله ای بوطیقایی با ابداع معنای تازه تصویری خلق می کند که با ارجاع غیر مستقیم خود به واقعیت از آن آشنایی زدایی می کند. در انتها نیز اشاره می کنیم که این فهم تازه از واقعیت چه تأثیری در نگرش ما به جهان دارد.
بازنمایی به منزله "معنای مجسم" از دیدگاه آرتور دانتو (مطالعه موردی آثار جف کونز)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هنر مدرن و هنر معاصر مفهوم بازنمایی را، که حدود دو هزارسال بر تاریخ فلسفه هنر سیطره داشت، مورد نقد قرار داده است. بر این اساس دیگر تلقی کلاسیک از بازنمایی قادر به تحلیل نمونه های هنری جدیدی نبود که از هنگام شکل گیری هنر مدرن پدید آمده بودند. آرتور دانتو یکی از فیلسوفان هنر قرن بیستم است که به ویژه با توجه به هنر معاصر به ارزیابی مجدد نظریه "بازنمایی" پرداخته است. دانتو معتقد است که هنر امروز، شاهد ظهور ابژه های واقعی[1] در آثار هنری است و دیگر هنر صرفاً بازنمایی واقعیت نیست بلکه ابژه های واقعی خود تبدیل به اثر هنری شده اند. وی آثار هنری را بیان های نمادینی می داند که خود را تجسم می بخشند. مقاله حاضر تلاشی است برای تبیین دریافت دانتو از مفهوم هنر به منزله بازنمایی که با تکیه بر کتاب استحاله شئ معمولی (1981)، فراسوی جعبه های بریلو (1992) و آنچه هنر است (2013) صورت گرفته است. در این مقاله به تحلیل چرایی طرح این نظریه از سوی دانتو اشاره می شود که او چگونه تفسیری دیگر از مفهوم بازنمایی را طرح کرد و آن مفهوم را متمایز از تلقی کلاسیک آن توضیح داد. اهمیت تلقی دانتو در این خصوص بررسی نمونه های هنر معاصر براساس تفسیر تازه ای است که از مفهوم بازنمایی در هنر طرح می کند. همچنین در این مقاله به مطالعه موردی در خصوص هنرمند معاصرجف کونز نیز اشاره شده است.
مفاهیم و معانی مشترک در باب طریقت و مقامات آن در ادبیات عرفانی ایران و اسپانیا با تاکید بر آثار و اقوال ابوسعید ابوالخیر و سانتاترسا(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
سلوک به عنوان یکی از پربسامدترین مفاهیم درعرفان، برگرفته از یک دامنه مفهومی است که حول معنای راه رفتن یا رفتن شکل گرفته و به دامنه مفهومی دیگری الصاق شده است که همانا اندیشه عرفانی است؛ به طوری که گویی واقعا این فرایند را به مثابه راهی تصور کرده اند که در آن مقاماتی وجود دارد. همچنین مفهوم (Camino de Perfeccíon) در ادب عرفانی اسپانیا به معنای راه کمال و برخاسته از کلمه Camino)) به معنایی فیزیکی راه و مسیر است به جهت برداشت استعاری از آن، قابل تطبیق با مفهوم سیر و سلوک عارفانه و اصطلاح طریقت در عرفان اسلامی است. وجود سه مرحله تحت این عنوان در عرفان اسپانیا و شباهت آن به بحث طریقت در عرفان اسلامی آغاز بررسی شباهت در مفاهیم و فراتر از آن، مضامین و معانی موجود در این دو قلمروست؛ یعنی بررسی اشتراکات، اولاً در حیطه معانی و اصطلاحاتی چون طریقت و ثانیاً در باب مفاهیم و روش. بررسی این شباهت ها با استشهاد از آثار و زندگی نامه دو عارف نامی ایران و اسپانیا، سانتاترسا و ابوسعید ابوالخیر انجام شده است. اشتراکاتی که علاوه بر معانی در زندگی، ریاضت ها، سلوک، آمیختن مفاهیم عاشقانه و زهدآمیز و آموزه های دینی و معرفتی این عارفان وجود دارد، می تواند نمودی از اشتراک در دو نحله عرفانی مذکور باشد.