مقالات
حوزه های تخصصی:
هدف این مقاله، مقایسه آراء ابن خلدون در مقدمه با مباحث مطرح شده در حوزه فلسفه فرهنگ در دوران مدرن است. با نگاهی به کتاب مقدمه ابن خلدون از این منظر، متوجه خواهیم شد که ابن خلدون در مقدمه، از رهگذر بحث درباره مفاهیمی چون عصبیت، پادشاهی و تأثیر آب و هوا بر عمران و ... برخی از مهم ترین مؤلفه های فلسفه فرهنگ را مطرح می کند و نشان می دهد که چگونه از آدمیان از شرایطی نزدیک به طبیعت گام به گام به مرحله عصبیت و سپس به مرحله رفاه و تن آسایی صعود می کنند و به واسطه فرهنگ از طبیعت فاصله می گیرند و او نشان می دهد که برای طی این راه، جنگ و نفی دیگری امری ضروری است. او در ادامه نیز نشان می دهد که خود با اتخاذ چشم اندازی فلسفی، دیگری را به رسمیت می شناسد و بدین سان از افق های محدود به فرهنگ خود فراتر می رود و دیگری را در منطقه -الفراغی که همانا عمران است مد نظر قرار می دهد. او دین را بازاندیشی می کند تا راهی را برای کثرت انگاری فرهنگی باز کند.
واکاوی نفس قدسی از نگاه ملاصدرا و قاضی سعید قمی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
«نفس قدسی» اصطلاحی است که از سوی فلاسفه غالباً برای نام بردن از نفسی که شدید الحدس است، استفاده می شود. ملاصدرا و قاضی سعید هر دو معتقد به پیوند میان این نفس با نفس نبی هستند، همین امر موجب ضرورت شناخت ویژگی های آن می شود. در این نوشتار که با مراجعه مستقیم به آثار آن ها صورت گرفته است. در گام اول ویژگی های نفس قدسی را تبیین کرده و سپس با بررسی نسبت نفس قدسی و نفس نبوی، مسأله امکان دستیابی سایر انسان ها به مرتبه نفس قدسی مورد ارزیابی قرار گرفته است. در حقیقت باید گفت اختلاف مبانی هستی شناسانه و انسان شناسانه ملاصدرا و قاضی سعید موجب اختلاف آرای این دو اندیشمند شده است. صدرالمتألهین بر مبنای اصالت وجود و تشکیک وجود، حرکت جوهری و اتحاد عاقل و معقول، مراتب تشکیکی را برای نفس قدسی از صاحب حدس تا نفس نبی قائل است، لیکن قاضی سعید که این مبانی را نپذیرفته است، مصادیق نفس قدسی را منحصر در نفس ناطقه ملکوتی و نفس کلی می داند. با وجود این تفاوت نظر ظاهری، نسبت نفس قدسی با نفس نبی و سایر نفوس انسانی در اندیشه این دو فیلسوف بزرگ، بسیار به هم نزدیک است تا حدی که نمی توان اختلاف آرای آن ها را در حد اشتراک لفظی نفس قدسی در سیستم فلسفی ایشان دانست.
علم دینی با رویکرد متافیزیک گرایانه: بررسی امکان و معناداری آن(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هدف از این نوشتار بررسی معناداری و امکان علم دینی از منظر سازگاری میان متافیزیک دو حوزه علم و دین است. سعی شده است از دو روش تاریخی و تحلیل فلسفی به بررسی این پرسش پرداخته شود که آیا علم دینی علی الاصول امکان پذیر و معنادار است؟ در پاسخ به این پرسش ضمن تمایز قائل شدن میان ساحت علوم طبیعی از ساحت تکنولوژی از یک طرف و نیز از علوم انسانی و اجتماعی، خود را صرفاً به حوزه علم موسوم به طبیعی یا تجربی محدود نموده ام. بدین منظور در ابتدا به بررسی دیدگاه دکتر گلشنی به عنوان نظریه پرداز و مدافع مدل متافیزیک گرایانه علم دینی پرداخته و در مقابل به ملاحظات انتقادی دکتر پایا به ویژه در حوزه رابطه میان علم و متافیزیک پرداخته شده است که به زعم وی علم دینی ناسازگار تلقی می شود. با استناد به شواهدی از تاریخ علم و آموزه هایی برآمده از فلسفه علم، نتیجه می شود که علی الاصول علم دینی از منظر سازگاری متافیزیک های دو حوزه امکان پذیر است، هر چند علم غیر دینی و یا سایر انواع دیگر علم ها نیز امکان پذیر هستند. با این وصف امکان و تحقق علم دینی به رویکرد انتخابی ما در باب علم و به تعبیر دیگر به فلسفه علم ما بستگی دارد. همچنین با توجه به آن چه که از علم دینی مراد نمی شود به نظر می رسد که بکاربردن اصطلاح علم خداباورانه مناسب تر از علم دینی باشد.
نشانه شناسی باستان و تأثیر آن در شکل گیری مبحث دلالت(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
در این مقاله، چگونگی شکل گیری نظریه دلالت و تأثیرپذیری اندیشمندان مسلمان در طرح و گسترش این مبحث مورد بررسی قرار می گیرد. برای این منظور، به آموزه های سه مکتب مهم یونانی ای اشاره می شود که به بررسی و تحلیل نشانه ها پرداخته و آموزه هایشان در نویسندگان دوره های بعد مؤثر واقع شدند: نخست ارسطو بود که در ابتدای العباره و انتهای دفتر دومِ تحلیل پیشین به بررسی نشانه ها پرداخت؛ دودیگر پزشکان که نشانه ها را ذیل دو دسته اصلی تقسیم می کردند و سدیگر رواقیان که نشانه ها را به مثابه مدخل بحث از استدلال ها مورد بررسی قرار می دادند. در دوره اسلامی، ابن سینا نخستین منطق دانی است که با تقسیم بندی انواع دلالت لفظی وضعی به بررسی دقیق دلالت روی می آورد و آموزه های وی که اغلب توسط دیگر منطق دانان تکرار می شود، عمدتاً با توجه به گفتارهای ارسطو در ابتدای کتاب العباره شکل می گیرد؛ پس از ابن سینا، همگام با تصریح به دلالت های لفظی طبعی در آثار خونجی و دیگر منطق دانان به پیروی از فخرالدّین رازی، دلالت های لفظی عقلی نیز در آثار ارموی، علامه حلی و قطب الدین شیرازی مورد اشاره می گیرند و قطب الدین رازی با بحث از دلالت های غیرلفظی دامنه نظریه دلالت را گسترش داده و تعریف جدیدی از «دلالت» ارائه می کند؛ این تعریف جدید از دلالت و توجه به دلالت های غیرلفظی را می توان ناشی از مباحث ارسطو در دفتر دوم تحلیل پیشین و همچنین آموزه های رواقیان و پزشکان دوره باستان دانست که احتمالاً از دو طریق، یعنی آثار متکلمان و شارحان منطق ارسطو بر منطق دانان دوره های بعد مؤثر واقع شده اند.
بررسی نقشِ «ماشین» بر تغییر معنای «مکان» در اتوپیاهای مدرن(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
اتوپیاها، نقشی اساسی در شکل دادن به تصاویر ذهنی بازیگران و ساخت آینده بشر دارند و شاید اندیشیدن به یک آینده مطلوب عمری به قدمت تاریخ بشر داشته باشد. با این حال پس از مور، دوران مدرن اتوپیانویسی با ویژگی های خاص خود آغاز گردید. یکی از مهم ترین تحولات اتوپیاها از زمان مور تاکنون تغییر در معنای «مکان» و بالتبع «زمان» در اتوپیاها است که به زعم این مقاله این تحول مهم تحت تأثیر نقش جدی «ماشین» روی داده است. به واقع به نظر می رسد ماشین توانسته تا حد زیادی پیکره درونی اتوپیا را در هم ریخته و شالوده مفاهیم بنیادین آن را تغییر دهد. این مقاله در تلاش برای پاسخ به این پرسش است که نقش ماشین در تغییرِ مفهومِ مکان اتوپیاها چقدر است و چیست؟ به منظور پاسخ به این سؤال و با ابتناء بر فهمِ هابز از ماشین، تاریخچه اتوپیاها پس از مور در قالب ادوار تاریخی بررسی و در نهایت به جمع بندی در خصوص نقش ماشین در هر دوره پرداخته شد. این خطِ سیر نشان می دهد که «نا-کجا» (اتوپیا) در حرکتِ تاریخیِ اتوپیانویسیِ پس از مور ابتدا به «نا-کی» (نا-زمان) و سپس به «بی -کجا (بی مکان) و بی -کی (بی زمان)» یا اتوپیاهای سایبری تبدیل می شود. نتیجه آن که اتوپیا از «یک شهرِ دور» یا «یک جامعه در آینده» بدل به ماشینی می شود که خودش زمان و مکان ندارد؛ اما به زمان و مکانِ جامعه آرمانی یا پادآرمانی بدل می شود.
بررسی امکان ردِّ شکاکیت فلسفی با پذیرش برون گرایی معنایی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
برطبق آموزه برون گراییِ معنایی، معنای حداقل برخی از واژگان و در نتیجه محتوای حداقل برخی از حالات ذهنی، تا اندازه ای توسط جهانِ مستقل از ما متعیِّن می شود. برای اولین بار پاتنم تلاش می کند تا با ارائه استدلالی نشان دهد که قبول برون گرایی منجر به ردِّ شکاکیت نسبت به جهان خارج می شود. این استدلال دارای نقایصی است؛ به همین دلیل پس از او برخی از فلاسفه تلاش کرده اند استدلالی جایگزین ارائه دهند که با قبول رویکرد برون گرایی معنایی، در ردِّ شکاکیت نسبت به جهان خارج موفق باشد. با این حال این استدلال ها نیز مصون از نقد باقی نمانده اند. جدای از نقدهایی که پیش تر در مورد این استدلال های برون-گرایانه ارائه شده، در مقاله حاضر تلاش شده تا نشان داده شود که هیچ کدام از این استدلال های برون-گرایانه در ردِّ شکاکیت نسبت به جهان خارج موفق نیستند. از سوی دیگر، با توجه به ایده اساسی استدلال-های شکاکانه در ردِّ امکان حصول معرفت نسبت به جهان خارج، برهانی پیشنهاد شده است که نقدهای وارد بر دیگر استدلال های برون گرایانه در مورد آن کارا نبوده و بر اساس آن می توان به درستی ادعا نمود که قبول برون گراییِ معنایی منجر به ردِّ شکاکیت نسبت به جهان خارج خواهد شد.
آیا می توان درباره نفس استعلایی حکم اخلاقی صادر کرد؟ معضل اخلاق در رساله منطقی- فلسفی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
ویتگنشتاین در صفحات پایانی رساله منطقی-فلسفی به موضوع اخلاق می پردازد. وی در رساله و دفترچه یادداشت ها می کوشد با فروکاهش مفهوم خوبی به مفهوم خوش کامی و سپس با تعریف خوش کامی به هماهنگی با جهان و پذیرش آن در کلیتش تصویری از «موضوع» اخلاق به دست دهد. در رساله، ویتگنشتاین نفس در معنای تجربی اش را از نفس در معنای مابعدالطبیعی اش جدا می کند؛ از این دو تنها نفس تجربی با جهان در رابطه علّی است. پس از این گام وی نفس تجربی مورد پژوهش روانشناسی و کنش هایش را از بحث اخلاق کنار می گذارد. به نظر ویتگنشتاین اراده نفس مابعدالطبیعی و رویکردش به جهان (پذیرفتن یا رد جهان) یگانه موضوع موجه برای حکم اخلاقی است. استدلال خواهم کرد که چنین راهبردی به معضل بزرگی دچار است: ذهن تنها زمانی می تواند رویکرد پذیرش/ ناپذیرفتن را به جهان اتخاذ کند و از این راه موضوع حکم اخلاقی واقع شود که در ارتباطی علّی با جهان باشد. حال مشکل در آن است که ذهن مابعدالطبیعی ای که یکسر مستقل از جهان است نمی تواند آن را بپذیرد یا رد کند. در پایان با اشاره به آرای مگینیس (2002) و بکستروم (2018) نشان خواهم داد که چگونه این معضل مفسران رساله را نیز سردرگم کرده است.
نقد و بررسی آراء آلن وود در خصوص چالش صورت گرایی در اخلاق کانتی از منظر رابرت پیپین(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
در این مقاله می کوشیم به نقد و بررسی آراء آلن وود به منظور حل معضل صورت گرایی در اخلاق کانت بپردازیم. وود از جمله مفسران کانت است که سال ها با معضل صورت گرایی دست به گریبان بوده است. او زمانی این اشکال را تا حدودی به اخلاق کانت وارد می دانست و در دوره ای می کوشید در قامت مدافع، پاسخی درخور برای حل این چالش ارائه کند. در بخش مقدمه از مسیر تشریح مبانی نظری لازم برای ورود به مسئله، اهمیت این چالش برای داوری در خصوص نظام اخلاقی کانت را روشن می کنیم و نشان می دهیم که معضل صورت گرایی چرا و چگونه پدید آمد. در بخش دوم به نحوه مواجهه وود با این معضل می پردازیم و موضع نهایی او را در مقام مدافع به سنجش خواهیم گذاشت. در ادامه به نقدهایی می پردازیم که پاسخ وود قادر به پاسخگویی به آن ها نیست؛ نقدهایی که از سوی رابرت پیپین و از رویکردی هگلی به این پاسخ ها طرح شده است. در بخش نتیجه گیری نشان می دهیم که چرا نسبت دادن نظریه ارزش به کانت در حل معضل صورت گرایی ناکام می ماند. علاوه بر این، به امکان پاسخ گویی به نقدهای پیپین از طریق خوانشی متفاوت به اختصار می پردازیم. خوانشی که مدعی است با محوریت بخشیدن به فلسفه تاریخ و فلسفه دین کانت، می توان مضامین لازم برای پر کردن قانون اخلاق تهی و سوژه صرفاً معقول اخلاق کانت را فراهم آورد. مضامینی که با پیوند دوباره سوژه اخلاقی به جهان بیرون و هویت انضمامی او، در حل چالش صورت گرایی راهگشا خواهند بود.
مقایسه ای میانِ «نظریّه اعتباریّاتِ» طباطبائی و قراردادگرویِ رالز (بر اساسِ وجوهِ تشابهِ آن دو)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
«نظریّه اعتباریّاتِ» سیّد محمّدحسین طباطبائی نظریّه ای برای تبیین ساز وکار آن دسته از ادراکات انسان است که مطابَقی در خارج ندارند و مجعول قوای فعّال انسان اند. دسته ای از این ادراکات، ادراکاتی اند که به حسن (خوبی) و قبح (بدی) مربوط اند. اعتباری دانستن حسن و قبح این فرضیّه را به ذهن ما متبادر کرده که «نظریّه اعتباریّاتِ» طباطبائی اساساً نظریّه ای قراردادگروانه است. در این مقاله کوشیده ایم تا «نظریّه اعتباریّاتِ» او را با یکی از نظریّه های اخلاق شناختی قراردادگروانه معاصر؛ یعنی، «نظریّه عدالت در حکم انصافِ» جان رالز، مقایسه کنیم، وجوه تشابه آن دو نظریّه را بیان کنیم و به مدد این مقایسه به فهم بهتری از «نظریّه اعتباریّاتِ» طباطبائی و قراردادگروانه بودن یا نبودن آن دست یابیم. از همین رو، در این مقاله، با روشی تحلیلی، پیش فرض ها، استدلال ها و لازمه های دو نظریّه مذکور را کشف، استخراج و بیان خواهیم کرد. مدّعای ما این است که در هر سه بخش مذکور وجوه تشابهی در نظریّه طباطبائی و نظریّه رالز یافت می شوند که به نحو موجّهی مؤیّد فرضیّه مایند.