ویتگنشتاین در صفحات پایانی رساله منطقی-فلسفی به موضوع اخلاق می پردازد. وی در رساله و دفترچه یادداشت ها می کوشد با فروکاهش مفهوم خوبی به مفهوم خوش کامی و سپس با تعریف خوش کامی به هماهنگی با جهان و پذیرش آن در کلیتش تصویری از «موضوع» اخلاق به دست دهد. در رساله، ویتگنشتاین نفس در معنای تجربی اش را از نفس در معنای مابعدالطبیعی اش جدا می کند؛ از این دو تنها نفس تجربی با جهان در رابطه علّی است. پس از این گام وی نفس تجربی مورد پژوهش روانشناسی و کنش هایش را از بحث اخلاق کنار می گذارد. به نظر ویتگنشتاین اراده نفس مابعدالطبیعی و رویکردش به جهان (پذیرفتن یا رد جهان) یگانه موضوع موجه برای حکم اخلاقی است. استدلال خواهم کرد که چنین راهبردی به معضل بزرگی دچار است: ذهن تنها زمانی می تواند رویکرد پذیرش/ ناپذیرفتن را به جهان اتخاذ کند و از این راه موضوع حکم اخلاقی واقع شود که در ارتباطی علّی با جهان باشد. حال مشکل در آن است که ذهن مابعدالطبیعی ای که یکسر مستقل از جهان است نمی تواند آن را بپذیرد یا رد کند. در پایان با اشاره به آرای مگینیس (2002) و بکستروم (2018) نشان خواهم داد که چگونه این معضل مفسران رساله را نیز سردرگم کرده است.