مقالات
حوزه های تخصصی:
افلاطون در برخی از آثار خود، از دو بُعد معرفت شناختی و جهان شناختی، دیدگاهی بدبینانه دارد. از جنبه معرفت شناختی، افلاطون پس از آن که در رساله های آغازین خود، دیالکتیک سقراطی و در کراتولوس، هرگونه روش متکی بر زبان و واژگان را در معرفت بخشی ناکارآمد یافت، در فایدونبه این دیدگاه فراگیرتر رسید که آدمی در این جهان به سبب موانع گوناگون جسمانی از کسب معرفت باز می ماند. بنابراین، بدبینی افلاطون متوجه جسم و جهان است و ریشه در دوگانه انگاری اورفیوسی دارد. او در برخی از آثار خود، تحت تأثیر هسیود، نگاه بدبینانه ای به وضع جهان و زندگی آدمی در آن دارد، و در برخی دیگر از آثارش بر زیبایی و سامان مندی جهان تأکید می ورزد؛ با این حال، چنین می نماید که او، حتی در این دسته از آثار، جسم را منشأ شر می داند: شر اخلاقی را نتیجه گرایش روح به جسم، و شر وجودی را ناشی از قصور جسم در پذیرش صورت.
جایگاه «حُسن و زیبایی» در منطق پرواز سهروردی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
دانش زیبایی شناسی و هم چنین فلسفه هن ر، هرچند مولود عصر جدید و ب رآم ده از روی کردِ جدی د ب ه ع لم و حقیقت ان د، ام ا پرسش از «امرِ زیب ا» و «هن ر»، پرسش هایی هستند که از دیرب از اندیشه آدمی را به خ ود مشغ ول داشته اند. شیخ شهاب الدین سهروردی ملقّب به «شیخ اشراق» از حکمای بزرگ ایرانی - اسلامی در قرن 6 هجری قمری، مب احث مربوط به هنر و زیب ایی را، ذیل مباحث جهان شن اسی و علم الان وار و مف اهیم حُسن و جم ال در حکمت اشراق مورد بررسی ق رار داده است. در آراء اشراقی سهروردی، «حُسن» حقیقتی نورانی و مینوی است که با حفظ هویّت ملکوتی خویش، قدم در قوس نزول نهاده و در عالم مُلک نیز متجلّی گشته است و زیبایی های محسوس و این جهانی، نشانه و آیتی است از زیبایی های معقول و آن جهانی. از منظر اشراقی علمی که بنیانِ هنر اشراقی را تشکیل می دهد، جز از طریق شهود به دست نمی آید و تحقق این شهود، آن گاه میسّر است که سالک یا هنرمند اشراقی با فهم «منطق پ رواز» به بازآفرینی معراج در نفس خویش نائل آید. حکمت و هنر اشراقی هر دو به زبان «رمز» بیان می گردند، بر همین مبنا علم «ت أویل» نیز در فهم و تبیین زبان رمزی حکمت و هنر اشراقی از جایگاه حائز اهمیتی برخوردار است. از این رو می توان گفت که «منطق پ رواز»، «رم ز» و «ت أویل» سه ضلع مثلثی را تشکیل می دهند که هم در حکمت اشراقی و هم در هنر اشراقی، جزو اصول و مب انیِ بنیادین ب ه شمار می روند و هنر یا حکمت اشراق آن گاه ظهور می ی ابد و بنی ان نهاده می شود که هر سه ضلع این مجموعه را با هم در نظر آوریم.
هستی شناسی ریتم در نقاشی نزد ژیل دلوز با تاکید بر زیباشناسی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
ریتم یکی از ارکان مهم استتیک دلوز است. این مفهوم نزد او رویداد هم طنینیِ ساحت های مختلف است. سوال اصلی این مقاله این است که چگونه وحدت امور کثیر و متفاوت در نقاشی بدون توسل به عاملی فراتر از سطح نقاشی فراهم می شود؟ در نقاشی سطوح متفاوت احساس، رنگ ها، تاش ها و ضربه قلم ها، رنگ و نور، امور نامتناجس و قیاس ناپذیر به ترکیب بندی، سرهم کردن و مدولاسیون نیاز دارند تا هماهنگ شوند. با اتکا به مفهوم ریتم، توانِ حیاتیِ آن و نقشِ بنیاد این پرسش در دو قسمت 1-ریتم در نقاشی ، 2- رابطه احساس و ریتم پاسخ داده می شود. ضمن اینکه مفهوم بنیاد و ریتم نزد هایدگر و ملدینه به عنوان سابقه این بحث بسط داده شده است. با وجود ریتم به عنوان تناوب دو لحظه ی انقباضی-انبساطی و یا شدت-ضعفی، امکان هماهنگی و رابطه آشوب سطح مادی و نظمِ فیگور، نسبت رنگ های نامتعارف و نیز سطوح احساس ، و نیز رابطه بسیاری از امور متفاوت و حتی نامتناجس و قیاس ناپذیر با درجه ی توان نابرابر فراهم می شود. هماهنگی امور نامتناجس، ناهمگن و قیاس ناپذیر حالت پیچیده تری دارد. حاصل این ارتباط شدت محض است که تنها می توان آن را زیست یا حس کرد و ذات وصف ناپذیر هنرمند را رقم می زند. ارتعاش و کژریخت شدگی، رزنانس یا تشدید و در نهایت شدت مبین انواع گوناگون ریتم در نقاشی نزد دلوز است که متناظر با مفاهیم هستی شناسی وی است.
دلالت نام ها بر ایده ها و اشیاء در فلسفه نوافلاطونی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
چکیده: به عقیده افلاطون ایده ها مدلول اصلی نامها هستند و دلالت نامها بر اشیاء فقط به نحو ثانوی و به سبب شباهت اشیاء به ایده ها ممکن است. ارسطو که منکر وجود مفارق ایده هاست برخلاف افلاطون عقیده دارد که نامها در وهله اول بر محسوسات دلالت می کنند و دلالت آنها بر مفاهیم انتزاعی دلالتی ثانوی است. تلفیق آراء افلاطون و ارسطو در فلسفه نوافلاطونی سبب خلط این دو نظریه شد و بر اثر آن بسیاری از نوافلاطونیان به تبعیت از ارسطو نامها را دال بر محسوسات شمردند. فلوطین و پروکلوس تنها نوافلاطونیانی بودند که به این خلط پی بردند و به پیروی از افلاطون ایده ها را مدلول اصلی نامها دانستند. اما تفاوت ایده ها و اشیاء چنان زیاد است که افلاطون اطلاق نامها را بر ایده ها و اشیاء به اشتراک لفظی می داند و این باعث بروز مشکلاتی در فلسفه او می شود. علیت مستلزم شباهتی میان علت و معلول است اما اگر تفاوت ایده ها و اشیاء به حدی باشد که نتوان نامها را به اشتراک معنوی بر آنها اطلاق کرد چگونه ممکن است که ایده ها علت اشیاء باشند؟ فلوطین و پروکلوس می کوشند تا دلالت نامها را بر ایده ها و اشیاء به نحوی توضیح دهند که شباهت و متعاقباً رابطه علی میان آنها نقض نشود.
بررسی مواجهه عدم انگاری شرور با معضل شرّ ادراکی از دیدگاه صدر المتألهین(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
بخشی از آنچه در این دنیا به فهم و تجربه انسان درمی آید، ملائم طبیعت وی نیست. از سویی، استدلال و باور به وجود خداوند حکیم، قادر و عادل مطلق برای متألهان از جمله امور انکارناشدنی است. مسئله شر در دوران معاصر بیشتر حاصل صورت بندی گزاره هایی است که خمیرمایه اصلی آنها برگرفته از همین دو جنبه فهم و تجربه انسانی است. منطقاً و به لحاظ تاریخی پیش از چنین صورت بندی نوعی ناسازگاری در این دو جنبه به نظر می آمده که متألهان و فلاسفه را به تأمل واداشته است، چرا که با نظر به عالم، خصوصاً درد و رنج (شر) در عالم و مخلوق خدای حکیم و قادر و عادل مطلق دانستن آن، به طور طبیعی و در بدو امر ناسازگاری دیده می شود و پرسشی مطرح می شود مبنی بر اینکه چگونه است که چنان خدایی چنین عالمی را خلق کرده است؟ ملاصدرا برای حل مسائل ناشی از این ناسازگاری از نظریه نیستی انگاری شر دفاع کرده و آن را به امر عدمی، اعم از عدم ذات یا عدم کمال ذات، تحلیل نموده است. نظریه عدمی بودن شر با معضلی به نام شرّ ادراکی مواجه است که بنا بر ادعای آن، بعضی از وجودات، بالذات، به شر متصف می شوند. اما او در این باره یکسان نمی اندیشد. بیان تحول دیدگاه ملاصدرا در این مسأله، مهم ترین یافته تحقیق حاضر است. منشأ این تحول تأثر ملاصدرا از نصوص دینی(آیات و روایات) است.
تطوّر برهان صدّیقین در کلام فلسفی امامیّه از نصیر الدین طوسی تا نصیر الدین کاشی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
برهان صدّیقین از براهین مهم و معتبر اثبات وجود خدا در فلسفه و کلام اسلامی بشمار می آید که نخست در فلسفه ابن سینا بطور رسمی مطرح شد و پس از آن، دیگر فلاسفه در تحکیم و ترویج آن سعی وافر نمودند و صورت های مختلفی از آن را ارائه کردند. برهان صدّیقین به سبب اتقان و اعتبار خاصّ خودش با استقبال فیلسوف متکلّمانِ امامی در دوران میانی نیز روبرو شد و دانشورانی همچون خواجه نصیر الدین طوسی و علّامه حلّی تقریرهای مختلفی از آن را در آثار خود بیان کردند. یکی از متکلّمان برجسته ای که تلاش کرد تقریر بدیع و نوینی را از برهان صدّیقین عرضه کند نصیر الدین کاشی (م 755 ق) بود. وی با ابتکار خود، طرح برهان صدّیقینی از گونه ای دیگر را درانداخت که تا پیش از او در فلسفه و کلام اسلامی مطرح نشده بود و با این وصف، تاکنون مورد توجّه قرار نگرفته است. بررسی سیر تاریخیِ تقریرهای مختلف برهان صدّیقین در کلامِ فلسفیِ امامیّه از نصیر الدین طوسی تا نصیر الدین کاشی از یکسو تطوّر و گوناگونیِ این برهان را در دوره یادشده از کلام شیعه نشان می دهد و از سوی دیگر، نحوه مشارکت هر یک از متکلّمان امامی در تقویت و گسترش این برهان در الهیّات اسلامی را بازگو می کند.
فلسفه اسطوره شلینگ در ادامه جستجو برای تبیین رابطه امر مثالی و امر واقعی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
چکیده در این مقاله نگارنده سعی می کند روایتی را از آثار شلینگ مطرح کند که در آن شلینگ در تمام دوران کار فلسفی اش به دنبال یافتن تبیین مناسبی برای مسئله بنیادی خویش یعنی رابطه امر مثالی و امر واقعی بوده است. هدف اصلی شلینگ از دنبال کردن این مسئله درک و تبیین واقعیت عینی وجود بود. در این مقاله حرکت تدریجی شلینگ به سوی پاسخ نهایی او برای تبیین مسئله بنیادی رابطه امر مثالی و واقعی دنبال می شود. این پاسخ نهایی همان فلسفه اسطوره است که شلینگ در تفکر متاخر خویش به آن دست پیدا می کند و شلینگ با طرح آن به دنبال تبیین واقعیت عینی وجود است. در سراسر مقاله سعی می شود این پرسش در ذهن مخاطب مطرح شود که آیا شلینگ چنانکه خوانش رسمی تا کنون او را معرفی کرده واقعا فیلسوف ایدئالیستی بوده یا اینکه او همواره سعی کرده از ایدئالیسم آلمانی قرن نوزدهم عبور کند؟
هگل گرایی تمام عیار؛ گذر از دیالکتیک به تفاوت در اندیشه دریدا(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مقاله ی حاضر نشان می دهد که بررسی خوانشِ انتقادی هگل از سوی ژرژ باتای بر اساس دیدگاه های ژاک دریدا، به فراروی از دیالکتیک و ورود به پارادایم فکری جدیدی برگرفته از مفهوم «تفاوت» منجر می شود. زمانی که مخالفان جدی هگل – مانند میشل فوکو – دشواری های رهایی از سلطه ی هگل را مورد تأکید قرار می دهند، اهمیت این موضوع بیشتر خود را نشان می دهد. پرداختن به مسأله ی نفی و مرگ در اندیشه ی دیالکتیکی، هگل را به فیلسوف ممتازی تبدیل کرده است که متفکران معاصر را به خود جذب می کند. پرداختن به نفی و مرگ امتیازی برای دیالکتیک محسوب می شود، با این حال نحوه ی مواجهه ی هگل با این موضوع قابل نقد است. ژاک دریدا در جستاری که به دیدگاه های ژرژ باتای درباره ی دیالکتیک خدایگان-بنده اختصاص یافته است، نقدهای باتای به دیدگاه های هگل درباره ی مرگ و نفی را در چارچوب تفکر واسازانه ی خود از نوسامان می بخشد. هر دو طرف رسیدن به ایجاب را در مواجهه با امر سلبی مورد تأکید قرار می دهند، اما به این دلیل که هگل لوازم و نتایج اندیشیدن به نفی و مرگ را تا انتها دنبال نمی کند با انتقاداتی روبه رو می شود که نهایتاً به گذر از دیالکتیک هگلی می انجامد. ارزیابی ما این است که مفهوم «تفاوت» در اندیشه ی دریدا گام مهمی در راه دست یابی به اسلوبی غیردیالکتیکی از تفکر است که دریدا موفق شده است با الهام از کسانی چون نیچه، هایدگر و باتای آن را محقق سازد.
زیبایی شناسیِ انتقادی، تمثیل و گسست تاریخی از تجربه رنج؛ تأملی در فلسفه هنر والتر بنیامین(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
پژوهش حاضر به دنبال آن است تا با تأملی در فلسفه هنر والتر بنیامین، مبانی رویکرد غایت شناسانه وی را مورد مطالعه و واکاوی قرار دهد. زیبایی شناسی انتقادی بنیامین که خود مبنای زیبایی شناسی منفی آدورنویی است، بر پایه عنصر تمثیل شکل گرفته است؛ عنصری که محصول تصور خاص وی از زبان است. مفاهیم تجربه، مکاشفه و مسیانیسم که در فلسفه هنر بنیامین جایگاهی ویژه دارند، به گونه ای خاص با مفهوم تمثیل و نیز با یکدیگر پیوند یافته و در نهایت با غایت شناسی تاریخی وی ارتباط می یابند. تاریخ که از نظرگاه بنیامین سراسر پوشیده از تجربه رنج و شکست است، به واسطه تمثیل در اثر هنری به بیان در می آید. اما کار زیبایی شناسی انتقادی توقف در بیان تجربه رنج نیست، بلکه با بیان آن قصد دارد به سوی موقعیتی آرمانی تر رهنمون شود. تمثیل که رگه هایی از بشارت مسیانیستی را در خود حمل می کند، همواره با اشاره ای به رنج، قصد فراروی از آن را دارد و این همان برنامه کلی استاتیک انتقادی در گذر از فاکت ها به سوی بایسته هاست. بدین گونه است که بنیامین در نهایت، امکان گسست تاریخی از پیوستار رنج را بواسطه تمثیل هنری میسر می داند.
وجه استعاری فهم در هرمنوتیک ضد دکارتی ویکو(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
در این مقاله به نظریه های ضد دکارتی ویکو، به ویژه دیدگاه نقادانة او در برابر مفهوم حقیقت در نزد دکارت، و همچنین به سیر تطور مفهوم استعاره در نزد وی، که در دو مرحلة تاریخی شکل گرفته است، خواهیم پرداخت. اسلوب دکارتی که مبین استنتاج حقایق عدیده از یک حقیقت بنیادین و تردیدناپذیر است از نظر ویکو محل تردید دارد. ویکو در مقابل تلاش خود را بر گسترش امر محتمل می گمارد. امری که که از دید وی منتج شده از حس مشترک و خرد جمعی است و نه ادراکات روشن و مستقیم، آنگونه که دکارت مدعی آن است. در این اثنا درک استعاری حقیقت با استعاری بودن بنیادی زبان و قابلیت قرائت از جهان پیوند می خورد. تفاوت و تطابق نظریه ویکو در باب استعاره با نظریات ارسطو حائز اهمیت است چون با التفات به این امر می توان از دو ویکو متقدم و متاخر سخن به میان آورد.
مفهوم سرپیچی در فلسفه ادبیات کریستوا(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
آثار ادبی و هنری خلاقه نه تنها معنای تازه ای خلق می کنند، بلکه شیوه تازه ای برای معناداری و درنتیجه تحول و دگرگونی ساختار ادبی و همچنین سوژه هنرمند را در پی دارند. معنایی که بر اساس ساختارهای از پیش موجود و هنجارهای شکل گرفته کار نمی کند و در واقع تنها با با دگرگون ساختن اصول پذیرفته شده، نحوه جدیدی از معناداری را معرفی می کنند. این خصلت دگرگون کننده را کریستوا در زبان شاعران آوانگارد و درون یک سیستم نمادین و از پیش پذیرفته شده تشخیص می دهد. در نظر کریستوا در یک اثر نوآورانه و به طور کلی خلاق ادبی، عناصر متن زایشی یا خصلت نشانه ای زبان، از تغییر جهتی در سوژه سخنگو و وجود ظرفیتی برای بازی و لذت حکایت می کنند که اجبار و الزام کلی قانون نمادین را نقض کرده و مفهومی از «مرز» و همچنین سرپیچی، فراروی و یا تخلف از مرز را به همراه دارد. بنابراین، این «عمل» را می توان پذیرش قانون نمادین و توأمان، فراروی از آن قانون جهت احیای آن دانست. موضوعی که می توان مصادیق آن را در قالب های ادبی و هنری گوناگون سراغ گرفت و بر این اساس چارچوب نظریه ای در ادبیات از منظر کریستوا ترسیم کرد. اما چنین نظریه ای می تواند ابعاد گوناگونی بیابد و از زیبایی شناسی به شکل معمول نیز فراتر رود و برای ادبیات و هنر جایگاهی فراتر از یک ابژه زیبایی شناسی قائل شود. امری که قادر است تحول و دگرگونی سوژه و فرهنگ را در پی داشته باشد.
هستی شناسی ریتم در نقاشی نزد دلوز با تأکید بر زیباشناسی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
دلوز با توسل به «ریتم» دو شِقِ زیباشناسی را گرد هم می آورد. فرض مقاله حاضر این است که زیباشناسی دلوز می تواند شکل گیری شرط تجربه زیباشناختی را در خودِ آن تجربه و نیز شرط ترکیب بندی زیباشناختی را در خود سطح ترکیب بندی با توسل به ریتم توضیح دهد. پرسش اصلی، چگونگیِ رفع شکافِ دوگانه رایج زیباشناسی است. این پرسش در سه بخش، با توضیح شکل گیریِ شرط تجربه در خود آن تجربه، شرط تجربه زیباشناختی در خود تجربه زیباشناختی و شکل گیری نمودار در سطح ترکیب بندی زیباشناختی پاسخ داده می شود. این شروطِ واقعی خود پیدا نیستند، اما شرطِ ظهور و پیدایی هستند و به نوعی ریتم در هر سه بخش بر اساس آنها شکل می گیرد. این شروط که از آشوب، ناهماهنگی و عدم تعین پدیدار می شوند، «نسبت های تعین بخش» اند و ماحصلِ آنها در هر بخش ریتم است. با توجه به این توضیح، به جای تعیناتِ سوبژکتیو و ابژکتیو، تمرکز دلوز بر نسبت ها، روابط، اتصال ها و در نتیجه «ترکیب یا تألیف»، « ترکیب بندی»، «سنتز» و «ریتم» است. ریتم حاصل از یک نسبت تعین بخش است؛ نسبتی که از وقفه در یک سیلان ایجاد می شود. در نتیجه شرطِ ایجاد نسبت ها و متعاقباً ریتم های تازه چه در یک نسبت هستی شناختی و زیباشناختی و چه در سطح ترکیب بندی، به طور کلی «بنیاد» است که امور نامتعین و متفاوت را در ارتباط با هم قرار می دهد. از آنجا که تفاوت دو ساحت یا شکافِ مرسوم زیباشناسی، نزد دلوز به تفاوت درجه ای تبدیل می شود، در نتیجه ریتم حاصل از تنظیم شدگیِ درجه های متفاوت است.
زیبایی شناسی انتقادی، تمثیل و گسست تاریخی از تجربه رنج؛ تأملی در فلسفه هنر والتر بنیامین(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
پژوهش حاضر به دنبال آن است تا با تأملی در فلسفه هنر والتر بنیامین، مبانی رویکرد غایت شناسانه وی به تاریخ را مورد مطالعه و واکاوی قرار دهد. زیبایی شناسی انتقادی بنیامین که خود مبنای زیبایی شناسی منفی آدورنویی است، بر پایه عنصر تمثیل شکل گرفته است؛ عنصری که نوع تلقی بنیامین از آن، خود محصول تصور خاص وی از زبان است. مفاهیم تجربه، مکاشفه و مسیانیسم که در فلسفه هنر بنیامین جایگاهی ویژه دارند، به گونه ای خاص با مفهوم تمثیل و نیز با یکدیگر پیوند یافته و در نهایت با غایت شناسی تاریخی وی ارتباط می یابند. تاریخ که از نظرگاه بنیامین سراسر پوشیده از تجربه رنج و شکست است، به واسطه تمثیل در اثر هنری به بیان در می آید. اما کار زیبایی شناسی انتقادی توقف در بیان تجربه رنج نیست، بلکه با بیان آن قصد دارد به سوی موقعیتی آرمانی تر رهنمون شود. تمثیل که رگه هایی از بشارت مسیانیستی را در خود حمل می کند، همواره با اشاره ای به رنج، قصد فراروی از آن را دارد و این همان برنامه کلی استاتیک انتقادی در گذر از فاکت ها به سوی بایسته ها است. بدین گونه است که بنیامین در نهایت، امکان گسست تاریخی از پیوستار رنج را بواسطه تمثیل هنری میسر می داند.
تطوّر برهان صدّیقین در کلام فلسفی امامیّه از نصیرالدین طوسی تا نصیرالدین کاشی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
برهان صدّیقین از براهین مهم و معتبر اثبات وجود خدا در فلسفه و کلام اسلامی به شمار می آید که نخست در فلسفه ابن سینا به طور رسمی مطرح شد و پس از آن، دیگر فلاسفه در تحکیم و ترویج آن سعی وافر نمودند و صورت های مختلفی از آن ارائه کردند. برهان صدّیقین به سبب اتقان و اعتبار خاصّ خودش با استقبال فیلسوف متکلّمانِ امامی در دوران میانی نیز روبرو شد و دانشورانی هم چون خواجه نصیرالدین طوسی و علّامه حلّی تقریرهای مختلفی از آن را در آثار خود بیان کردند. یکی از متکلّمان برجسته ای که تلاش کرد تقریر بدیع و نوینی از برهان صدّیقین عرضه کند، نصیرالدین کاشی بود. وی با ابتکار خود، طرح برهان صدّیقینی از گونه ای دیگر را درانداخت که تا پیش از او در فلسفه و کلام اسلامی مطرح نشده بود و با این وصف، تاکنون مورد توجّه قرار نگرفته است. بررسی سیر تاریخیِ تقریرهای مختلف برهان صدّیقین در کلامِ فلسفیِ امامیّه از نصیرالدین طوسی تا نصیرالدین کاشی از یکسو تطوّر و گوناگونیِ این برهان را در دوره یادشده از کلام شیعه نشان می دهد و از سوی دیگر، نحوه مشارکت هر یک از متکلّمان امامی در تقویت و گسترش این برهان در الهیّات اسلامی را بازگو می کند.
فلسفه اسطوره شلینگ در ادامه جستجوی مستمر برای تبیین رابطه امر مثالی و امر واقعی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
شلینگ در تمام دوران کار فلسفی خود به دنبال یافتن تبیین مناسبی برای مسئله رابطه امر مثالی [1]و امر واقعی [2]بود. هدف اصلی شلینگ از دنبال کردن این مسئله، درک و تبیین واقعیت عینی وجود بود. شلینگ هیچ گاه از فروکاسته شدن امر واقعی به امر مثالی خشنود نبود و به همین دلیل به تدریج از جریان ایدئالیسم آلمانی قرن نوزده جدا شد. شلینگ در دوره پایانی کار فلسفی خود به تفسیر اسطوره های جهان می پردازد. فلسفه اسطوره در واقع پاسخ نهایی شلینگ برای تبیین رابطه امر مثالی و واقعی است. او در پشت صورت ظاهر اسطوره های جهان نشانه های روح نامحدودی را می بیند که به تدریج در حال تحقق است. این روح نامحدود همان فراهستی یا خدا است که به عقیده شلینگ عقل محض تنها می توانست مفهوم و ماهیت آن را به عنوان یک امکان انتزاعی اثبات کند. [1]. Ideal [2]. Real
مراحل ادراک در فلسفه ملاصدرا(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
تاریخچه معرفت شناسی نشان می دهد که متفکران مسلمان همواره به اهمیّت و ابعاد مختلف علم و معرفت توجه داشته و به فراخور نیاز، مطالبی را در این زمینه ضمن مباحث خود ارائه کرده اند و یکی از عوامل اصلی توجه متفکران مسلمان به علم و معرفت اهمیتی است که اسلام به مقوله علم داشته است. در نگاه اوّل در بسیاری موارد اثر یا فصل مستقلّی در این مورد دیده نمی شود؛ اما حکمای مسلمان گاه معرفت را از حیثیت هستی شناسانه و گاه از جنبه معرفت شناسانه مورد دقت قرار داده و نظرات مختلفی ارائه کرده اند. دیدگاه ملاصدرا درباره معرفت شناسی در میان فیلسوفان مسلمان جایگاه خاصی دارد؛ زیرا دیدگاه وی محل تلاقی معرفت شناسی و هستی شناسی است. توجه به دو مرحله ای بودن ادراک نزد ملاصدرا و بررسی جایگاه بحث اتحاد عالم و معلوم در مراحل ادراک و نحوه ظهور علم حصولی در این فرآیند راه گشای بسیاری از مسائل است. اما ملاصدرا درباره معرفت شناسی، خصوصاً دو مرحله ای بودن آن به طور منسجم بحث نکرده و حتی در مواردی دیدگاه هایی به ظاهر متناقض ارائه کرده است. در این مقاله سعی شده در حد امکان، مراحل ادراک از دیدگاه ملاصدرا بررسی شده و به چند اشکال مهم در این باره پاسخ داده شود.
هگل گرایی تمام عیار؛ گذر از دیالکتیک به تفاوت در اندیشه دریدا(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مقاله حاضر نشان می دهد که بررسی خوانش انتقادی هگل از سوی ژرژ باتای بر اساس دیدگاه های ژاک دریدا، به فراروی از دیالکتیک و ورود به پارادایم فکری جدیدی برگرفته از مفهوم تفاوت منجر می شود. زمانی که مخالفان جدی هگل - مانند میشل فوکو - دشواری های رهایی از سلطه هگل را مورد تأکید قرار می دهند، اهمیت این موضوع بیشتر خود را نشان می دهد. پرداختن به مسئله نفی و مرگ در اندیشه دیالکتیکی، هگل را به فیلسوف ممتازی تبدیل کرده است که متفکران معاصر را به خود جذب می کند. پرداختن به نفی و مرگ امتیازی برای دیالکتیک محسوب می شود، با این حال نحوه مواجهه هگل با این موضوع قابل نقد است. ژاک دریدا در جستاری که به دیدگاه های ژرژ باتای درباره دیالکتیک خدایگان - بنده اختصاص یافته است، نقدهای باتای به دیدگاه های هگل درباره مرگ و نفی را در چارچوب تفکر واسازانه خود از نو سامان می بخشد. هر دو طرف، رسیدن به ایجاب را در مواجهه با امر سلبی مورد تأکید قرار می دهند، اما به این دلیل که هگل لوازم و نتایج اندیشیدن به نفی و مرگ را تا انتها دنبال نمی کند با انتقاداتی روبه رو می شود که نهایتاً به گذر از دیالکتیک هگلی می انجامد. ارزیابی ما این است که مفهوم «تفاوت» در اندیشه دریدا گام مهمی در راه دست یابی به اسلوبی غیردیالکتیکی از تفکر است که دریدا موفق شده است با الهام از کسانی چون نیچه، هایدگر و باتای آن را محقق سازد.
دلالت نام ها بر ایده ها و اشیاء در فلسفه پروکلوس(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
به عقیده افلاطون ایده ها مدلول اصلی نامها هستند و دلالت نامها بر اشیاء فقط به نحو ثانوی و به سبب شباهت اشیاء به ایده ها ممکن است. ارسطو که منکر وجود مفارق ایده هاست، برخلاف افلاطون عقیده دارد که نامها در وهله اول بر محسوسات دلالت می کنند و دلالت آنها بر مفاهیم انتزاعی دلالتی ثانوی است. تلفیق آراء افلاطون و ارسطو در فلسفه نوافلاطونی سبب خلط این دو نظریه شد و بر اثر آن بسیاری از نوافلاطونیان به تبعیت از ارسطو نامها را دال بر محسوسات شمردند. فلوطین و پروکلوس تنها نوافلاطونیانی بودند که به این خلط پی بردند و به پیروی از افلاطون ایده ها را مدلول اصلی نامها در نظر گرفتند. اما تفاوت ایده ها و اشیاء چنان زیاد است که افلاطون اطلاق نامها را بر ایده ها و اشیاء به اشتراک لفظی می داند و این باعث بروز مشکلاتی در فلسفه او می شود. علیت مستلزم شباهتی میان علت و معلول است، اما اگر تفاوت ایده ها و اشیاء به حدی باشد که نتوان نامها را به اشتراک معنوی بر آنها اطلاق کرد، چگونه ممکن است که ایده ها علت اشیاء باشند؟ فلوطین و پروکلوس می کوشند تا دلالت نامها را بر ایده ها و اشیاء به نحوی توضیح دهند که شباهت و متعاقباً رابطه علی میان آنها نقض نشود.
بدبینی در فلسفه افلاطون(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
افلاطون در برخی از آثار خود، از دو بُعد معرفت شناختی و جهان شناختی، دیدگاهی بدبینانه دارد. از جنبه معرفت شناختی، افلاطون پس از آن که در رساله های آغازین خود، دیالکتیک سقراطی و در کراتولوس، هرگونه روش متکی بر زبان و واژگان را در معرفت بخشی ناکارآمد یافت، در فایدونبه این دیدگاه فراگیرتر رسید که آدمی در این جهان به سبب موانع گوناگون جسمانی از کسب معرفت باز می ماند. بنابراین، بدبینی افلاطون متوجه جسم و جهان است و ریشه در دوگانه انگاری اورفیوسی دارد. او در برخی از آثار خود، تحت تأثیر هسیود، نگاه بدبینانه ای به وضع جهان و زندگی آدمی در آن دارد، و در برخی دیگر از آثارش بر زیبایی و سامان مندی جهان تأکید می ورزد؛ با این حال، چنین می نماید که او، حتی در این دسته از آثار، جسم را منشأ شر می داند؛ شر اخلاقی را نتیجه گرایش روح به جسم، و شر وجودی را ناشی از قصور جسم در پذیرش صورت می داند.
بررسی مواجه عدم انگاری شرور با معضل شرّ ادراکی از دیدگاه صدرالمتألهین(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
بخشی از آنچه در این دنیا به فهم و تجربه انسان در می آید، ملائم طبیعت وی نیست. از سویی، استدلال و باور به وجود خداوند حکیم، قادر و عادل مطلق برای متألهان از جمله امور انکارناشدنی است. مسئله شر در دوران معاصر بیشتر حاصل صورت بندی گزاره هایی است که خمیرمایه اصلی آنها برگرفته از همین دو جنبه فهم و تجربه انسانی است. منطقاً و به لحاظ تاریخی پیش از چنین صورت بندی نوعی ناسازگاری در این دو جنبه به نظر می آمده که متألهان و فلاسفه را به تأمل واداشته است، چرا که با نظر به عالم، خصوصاً درد و رنج (شر) در عالم و مخلوق خدای حکیم و قادر و عادل مطلق دانستن آن، به طور طبیعی و در بدو امر ناسازگاری دیده می شود و پرسشی مطرح می شود مبنی بر اینکه چگونه است که چنان خدایی چنین عالمی را خلق کرده است؟ ملاصدرا برای حل مسائل ناشی از این ناسازگاری از نظریه نیستی انگاری شر دفاع کرده و آن را به امر عدمی، اعم از عدم ذات یا عدم کمال ذات، تحلیل نموده است. نظریه عدمی بودن شر با معضلی به نام شرّ ادراکی مواجه است که بنا بر ادعای آن، بعضی از وجودات، بالذات، به شر متصف می شوند. اما او در این باره یکسان نمی اندیشد. بیان تحول دیدگاه ملاصدرا در این مسئله، مهم ترین یافته تحقیق حاضر است. منشأ این تحول، تأثر ملاصدرا از نصوص دینی (آیات و روایات) است.
وجه استعاری فهم در هرمنوتیک ضد دکارتی ویکو(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
در این مقاله به نظریه های ضددکارتی ویکو، به ویژه دیدگاه نقادانة او در برابر مفهوم حقیقت در نزد دکارت و هم چنین به سیر تطور مفهوم استعاره در نزد وی، که در دو مرحلة تاریخی شکل گرفته است، خواهیم پرداخت. اسلوب دکارتی که مبین استنتاج حقایق عدیده از یک حقیقت بنیادین و تردیدناپذیر است از نظر ویکو محل تردید است. ویکو در مقابل، تلاش خود را بر گسترش امر محتمل می گمارد. امری که از دید وی منتج شده از حس مشترک و خرد جمعی است و نه ادراکات روشن و مستقیم، آن گونه که دکارت مدعی آن است. در این اثنا درک استعاری حقیقت با استعاری بودن بنیادی زبان و قابلیت قرائت از جهان پیوند می خورد. تفاوت و تطابق نظریه ویکو در باب استعاره با نظریات ارسطو حائز اهمیت است، چون با التفات به این امر می توان از دو ویکو متقدم و متأخر سخن به میان آورد.
مفهوم سرپیچی در فلسفه ادبیات کریستوا(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
آثار ادبی و هنری خلاقه نه تنها معنای تازه ای خلق می کنند، بلکه شیوه تازه ای برای معناداری و درنتیجه تحول و دگرگونی ساختار ادبی و همچنین سوژه هنرمند را در پی دارند. معنایی که بر اساس ساختارهای از پیش موجود و هنجارهای شکل گرفته کار نمی کند و در واقع تنها با با دگرگون ساختن اصول پذیرفته شده، نحوه جدیدی از معناداری را معرفی می کنند. این خصلت دگرگون کننده را کریستوا در زبان شاعران آوانگارد و درون یک سیستم نمادین و از پیش پذیرفته شده تشخیص می دهد. در نظر کریستوا در یک اثر نوآورانه و به طور کلی خلاق ادبی، عناصر متن زایشی یا خصلت نشانه ای زبان، از تغییر جهتی در سوژه سخنگو و وجود ظرفیتی برای بازی و لذت حکایت می کنند که اجبار و الزام کلی قانون نمادین را نقض کرده و مفهومی از «مرز» و همچنین سرپیچی، فراروی و یا تخلف از مرز را به همراه دارد. بنابراین، این «عمل» را می توان پذیرش قانون نمادین و توأمان، فراروی از آن قانون جهت احیای آن دانست. موضوعی که می توان مصادیق آن را در قالب های ادبی و هنری گوناگون سراغ گرفت و بر این اساس چارچوب نظریه ای در ادبیات از منظر کریستوا ترسیم کرد. اما چنین نظریه ای می تواند ابعاد گوناگونی بیابد و از زیبایی شناسی به شکل معمول نیز فراتر رود و برای ادبیات و هنر جایگاهی فراتر از یک ابژه زیبایی شناسی قائل شود. امری که قادر است تحول و دگرگونی سوژه و فرهنگ را در پی داشته باشد.
جایگاه «حُسن و زیبایی» در منطق پرواز سهروردی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
دانش زیب ایی شناسی و هم چنین فلسفه هن ر، هرچند مولود عصر جدید و ب رآم ده از روی کردِ جدی د ب ه ع لم و حقیقت ان د، ام ا پرسش از «امرِ زیب ا» و «هن ر»، پرسش هایی هستند که از دیرب از اندیشه آدمی را به خ ود مشغ ول داشته اند. شیخ شهاب الدین سهروردی ملقّب به «شیخ اشراق» از حکمای بزرگ ایرانی - اسلامی در قرن 6 هجری قمری، مب احث مربوط به هنر و زیب ایی را، ذیل مباحث جهان شن اسی و علم الان وار و مف اهیم حُسن و جم ال در حکمت اشراق مورد بررسی ق رار داده است. در آراء اشراقی سهروردی، «حُسن» حقیقتی نورانی و مینوی است که با حفظ هویّت ملکوتی خویش، قدم در قوس نزول نهاده و در عالم مُلک نیز متجلّی گشته است و زیبایی های محسوس و این جهانی، نشانه و آیتی است از زیبایی های معقول و آن جهانی. از منظر اشراقی علمی که بنیانِ هنر اشراقی را تشکیل می دهد، جز از طریق شهود به دست نمی آید و تحقق این شهود، آن گاه میسّر است که سالک یا هنرمند اشراقی با فهم «منطق پ رواز» به بازآفرینی معراج در نفس خویش نائل آید. حکمت و هنر اشراقی هر دو به زبان «رمز» بیان می گردند، بر همین مبنا علم «ت أویل» نیز در فهم و تبیین زبان رمزی حکمت و هنر اشراقی از جایگاه حائز اهمیتی برخوردار است. از این رو می توان گفت که «منطق پ رواز»، «رم ز» و «ت أویل» سه ضلع مثلثی را تشکیل می دهند که هم در حکمت اشراقی و هم در هنر اشراقی، جزو اصول و مب انیِ بنیادین ب ه شمار می روند و هنر یا حکمت اشراق آن گاه ظهور می ی ابد و بنی ان نهاده می شود که هر سه ضلع این مجموعه را با هم در نظر آوریم.
تبیین نسبت مفهوم خودآفرینی فردی با کنش سیاسی در اندیشه ریچارد رورتی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
کنش سیاسی و انقلاب، یکی از مضمون های اصلی و مشترک در دو رمان صد سال تنهایی نوشته ی گابریل گارسیا مارکز و طوبا و معنای شب نوشته ی شهرنوش پارسی پور است. نوشتار حاضر می کوشد تا به درک و تبیین کنش سیاسی در این دو اثر بپردازد و برای فهم این معنا دیدگاه های متفکرانی چون رورتی و نیچه را مورد مداقه قرار می دهد. رورتی برای تمایز امر خصوصی از امر عمومی از استعاره ی قلم مو و اهرم استفاده می برد. در شیوه ی تفکر و زیست "قلم مو"، به امر خصوصی و خودآفرینی فردی اهتمام می شود. اما در افق فکری "اهرم"، توجه به امر عمومی، همبستگی اجتماعی و عدالت از بیشترین اهمیت برخوردار است. در این مقاله سعی بر آن است تا نشان داده شود که شخصیت های هر دو رمان اگرچه به سمت کنش سیاسی تمایل پیدا می کنند، ولی در حقیقت برآنند تا از رهگذر این کنش سیاسی، در طرحی نو که برای حیات خویش در می افکنند، به خود آفرینی فردی رسیده و از احساس شکست، تنهایی و اندوه رهایی یابند. این مقاله می کوشد تا نشان دهد این افراد با شیوه ی تفکر قلم مویی به سوی شیوه ی اهرمی حرکت می کنند، اما در نهایت در این طرح با شکست مواجه می شوند؛ چراکه عزیمتگاه این افراد به سوی امر اجتماعی و کنش سیاسی، همین حس تنهایی و اندوه است. به عبارت دیگر آنها تصور روشنی از امر سیاسی ندارند و برای رهایی از رنج درون خواهان انقلابی تام و تمام در جهان بیرون هستند.