در این مقاله به نظریه های ضد دکارتی ویکو، به ویژه دیدگاه نقادانة او در برابر مفهوم حقیقت در نزد دکارت، و همچنین به سیر تطور مفهوم استعاره در نزد وی، که در دو مرحلة تاریخی شکل گرفته است، خواهیم پرداخت. اسلوب دکارتی که مبین استنتاج حقایق عدیده از یک حقیقت بنیادین و تردیدناپذیر است از نظر ویکو محل تردید دارد. ویکو در مقابل تلاش خود را بر گسترش امر محتمل می گمارد. امری که که از دید وی منتج شده از حس مشترک و خرد جمعی است و نه ادراکات روشن و مستقیم، آنگونه که دکارت مدعی آن است. در این اثنا درک استعاری حقیقت با استعاری بودن بنیادی زبان و قابلیت قرائت از جهان پیوند می خورد. تفاوت و تطابق نظریه ویکو در باب استعاره با نظریات ارسطو حائز اهمیت است چون با التفات به این امر می توان از دو ویکو متقدم و متاخر سخن به میان آورد.