آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۶

چکیده

چکیده مواردی برجسته از مناقشه بر سر توصیف کامل مکانیک کوانتومی از واقعیت فیزیکی مورد تحلیل قرار می‏گیرد. تعابیری که از نقض موضعیت - به عنوان نتیجه‏ای از قضیه بِل - به عمل آمده مورد ارزیابی و بازنگری قرار خواهد گرفت. فلسفه کپنهاگی به عنوان تعبیری ضدّ رئالیستی مورد نقد قرار می‏گیرد و دیدگاه رئالیستی به عنوان دیدگاه مناسبی برای پیشرفت علم و نیز تبیین پیشرفت آن مورد تأکید قرار خواهد گرفت و در نهایت بر لزوم جستجوی تعابیر رئالیستی و ارزیابی نقّادانه نظریه‏های رقیب تأکید می‏شود و سعی در یافتن حدود اعتبار نظریه کوانتومی و نسبیت خاص می‏کنیم.

متن

1. مقدمه
مواجهه فیزیکدانان در پایان سده نوزدهم با مسائلی همچون مسئله اِتِر و تابش جسم سیاه و ناتوانی فیزیک کلاسیک در توجیه آنها، منجر به ظهور و تکامل دو نظریه مهم بنیادی شد: نخست نظریه نسبیت خاص، و دوم نظریه کوانتومی. با ورود این دو نظریه جدید به عرصه فیزیک، اعتبار نظریه کلاسیکی نیوتن نیز مانند دیگر نظریه‏ها مورد تردید قرار گرفت. نظریه‏ای که بیان می‏داشت:
الف) فضا و زمان مجزّا از یکدیگراند و هردو مطلق‏اند. حرکت ذاتّ اجسام است و پیوسته در جریان است؛
ب) وضعیت قبل و بعد جهان با توجه به وضعیت فعلی آن قابل پیش‏بینی و برآورد است؛
ج) رویدادهای جهان اجتناب‏ناپذیر است و اختیار در آن راه ندارد و وجود یا عدم وجود انسان هیچ تأثیری در عملکرد جهان ندارد.
از دیدگاه فلسفی نیز مفروضات فیزیک قرن نوزدهم بر این پایه‏ها استوار بود: واقعیتی مستقل از ما و مشاهده ما وجود دارد و کار فیزیک، شناخت این حقیقت در قالب موجود است. شناخت و اطلاعات در باره رفتار سیستم‏های فیزیکی از طریق مشاهده آنها حاصل می‏گردد؛ بی‏آن‏که این مشاهدات بتوانند اختلالی در سیستم مورد بررسی ایجاد کنند. انسان صرفا تماشاگری است که واقعیت خارجی را توصیف می‏کند و وجود و رفتار فرآیندهای فیزیکی بستگی به مشاهده آنها ندارد. درواقع، واقعیت فیزیکی مستقل را می‏پذیریم و جوهر و ذاتی را به عنوان عامل اصلی رخدادها فرض می‏کنیم و سپس در پی قوانین مربوط به توجیه پدیده‏ها و پیش‏بینی آینده برمی‏آییم.
صورتگرایی (Formalism) ریاضی مکانیک کوانتومی در سالهای 1304 - 1306 / 25 - 1927 با تلاش هایزنبرگ (Heisenberg)، شرودینگر (Schrodinger)، دیراک (Dirac)، و بورن (Born) پایه‏ریزی شد و در سال 1306/1927 بور (Bohr)، هایزنبرگ، و بورن برای آن تعبیری عرضه کردند که به تعبیر کپنهاگی (Copenhagen interpretation) موسوم گشت. مکانیک کوانتومی هرچند کفایت تجربی بالایی داشته و دارد؛ امّا تعبیر کپنهاگی آن بسیاری از شالوده‏های فیزیک کلاسیک را فرو ریخت: موجبیت (determinism) و واقعیت مستقل از مشاهده، که از عناصر مهمّ مبانی فیزیک کلاسیک بود، در این تعبیر طرد و نفی می‏گردد. تا مدتی اکثریت فیزیکدانان اصلاً توجهی به بحث‏های تعبیری نداشتند و این گونه بحث‏ها را فلسفی و در نتیجه غیرمهم می‏شمردند، اما مناقشه‏ها باقی بود. به رأی‏العین دیده می‏شد که هرچند واقعیت عینی از تعبیر کپنهاگی فیزیکدانان نظری رخت بربسته است؛ اما آزمایشگران و فیزیکدانان تجربی در کار خود به‏گونه‏ای عمل می‏کنند که گویی واقعیت عینی مستقل از مشاهده وجود دارد. به عبارت روشن‏تر آنها در کار خود واقعگرا هستند.
ظهور مکانیک کوانتومی علاوه بر طرح مفاهیم جدید، مفاهیم قبلی را به‏گونه‏ای تغییر داد که با شهود کلاسیک قابل درک نبود. هایزنبرگ با ارائه مکانیک ماتریسی خود روش قدیم بور در توصیف اتم را کنار گذاشت و توصیف بر حسب کمیّات قابل اندازه‏گیری (مشاهده‏پذیرها) را جایگزین کرد.
پدیده‏های کوانتومی درک نخستین ما را از واقعیت به مبارزه می‏طلبد و ما را وامی‏دارد تا مفهوم وجود را دوباره مرور کنیم. بدین ترتیب، مکانیک کوانتومی را نمی‏توان رها کرد؛ زیرا از آخرین دستاوردهای علمی بشر است. در این نوشتار، نخست از رهگذر تولد و پیدایش مکانیک جدید بدعت‏های تعبیری این نظریه را که در نهایت منجر به تفاوت میان زبان فیزیک کلاسیک و زبان فیزیک کوانتومی شده است بیان می‏کنیم؛ سپس به EPR، به عنوان نقطه اوج مناقشه بین رئالیست‏ها با اصحاب مکتب کپنهاگی، و قضیه بِل (Bell¨s theorem) که حاصل این مناقشات است اشاره می‏کنیم. نقض نامساوی بِل به عنوان نقض موضعیت (locality) پذیرفته شده است. در نهایت در بخش آخر برخی از آرای فلسفی بانیان مکتب کپنهاگی را مورد ارزیابی قرار می‏دهیم. و از رهگذر آن نیاز به جستجو و تلاش برای دستیابی به تعبیری رئالیستی برای نظریه کوانتومی، مورد تأکید قرار خواهد گرفت.
2. آغاز مناقشه فلسفی
پیش از پایان سده نوزدهم فیزیک کلاسیک تا بدان حد تکامل یافته بود که در مکانیک می‏توانستند به مسائل پیچیده ماکروسکوپیکی بپردازند. ترمودینامیک و نظریه جنبشی کاملاً جا افتاده بود. نور هندسی و موجی به خوبی بر حسب امواج الکترومغناطیسی بررسی و درک می‏شد. پایه‏های اتمی علم شیمی استوار شده بود. قوانین بقای انرژی و اندازه حرکت به طورگسترده‏ای پذیرفته شده بود و در نهایت فیزیک کلاسیک به رشد و بلوغ کاملی رسیده بود. نظریه‏های نیوتن (Newton) و ماکسول (Maxwell) نقش‏های یگانه‏کننده مهمّی - یکی در مکانیک و دیگری در الکترو دینامیک برای بررسی پدیده‏های مکانیکی و الکترومغناطیسی - در اختیار داشتند. در آن زمان به نظر می‏رسید تمامی کوشش‏ها بر مسائل فرعی استوار شده است و محققین به دنبال تکمیل روش‏های اندازه‏گیری بودند.
امّا پدیده‏های مهمّ اواخر سده گذشته چون کشف پرتوایکس، رادیواکتیویته، و نیز تابش جسم سیاه، پدیده فوتوالکتریک، تجزیه خطوط بیناب، ساختمان اتمی، پدیده کامپتون (Compton)، پراش الکترون و... در دو دهه آغاز قرن بیستم، همگی سبب پدیدارشدن ابرهای تیره‏ای در آسمان فیزیک کلاسیک گشت. هیچ‏یک از این ابرها توسط رویکردهای کلاسیکی محو نمی‏شد و ایده‏های جدیدتری مورد نیاز بود. کلوین (Kelvin) در سال 1279/1900 در مقاله‏ای چنین می‏گوید: «...زیبایی و پاکی و صراحت نظریه‏های دینامیکی که می‏گوید نور و حرارت گونه‏های حرکت هستند، اکنون با دو ابر تیره پوشیده شده است. ابر نخست این سؤال است: چگونه زمین می‏تواند در میان محیط الاستیکی، همچون اِتِر (ether) حرکت کند. و ابر دوم شکست دکترین ماکسول - بولتزمن (Boltzman) در مورد همپاری انرژی است که در تمام حالت‏ها تا آن زمان نتایجی موافق با تجربه به دست آمده بود.»(1) با ظهور طرح فرضیه پلانک (Planck) ورود نظریه نسبیت و سپس مکانیک کوانتومی این ابرهای تیره زدوده شدند.
2. 1. مدل اتمی بور
در تداوم تحولات دهه نخست قرن بیستم، در سال 1292/1913، بور مدل کوانتومی اتم هیدروژن را ارائه کرد. مطابق نظر وی برای الکترون مدارهای مجاز خاصی وجود دارد که الکترون در آنها حرکت می‏کند، و تابش اتمی در فرکانس‏های تابشی متناظر با فواصل انرژی‏های دو مدار مختلف صورت می‏گیرد. با طرح مدارهای پایدار الکترونی، بور فرض کرد که گذار بین مدارها به صورت «جهش‏های لحظه‏ای» رخ می‏دهد و انرژی تابشی در این فرآیند به طور ناپیوسته به صورت مضاربی از بسته‏های انرژی ho ظاهر می‏شود. التبه در نظر افرادی مانند شرودینگر «فکر جهش کوانتومی چیزی جز خیالبافی نیست.» و سرانجام در بحث خود با بور تأکید می‏کند که «اگر این جهش‏های کوانتومی کذایی ماندنی باشند، من از
این که پایم به مکانیک کوانتومی کشیده شده متأسفم.(2)
در سال 1296/1917 اینشتین در این اندیشه بود که چگونه یک الکترون می‏داند چه موقع در گذار «خود به خود» - که در مدل اتمی بور وارد و سخن از جهش‏های کوانتومی و لحظه‏ای شده بود - تابش کند. بور و دیگران در مقابل این پرسش معتقد بودند چیزی به نام تابش خود به خود وجود ندارد. در عوض آنها با طرح «میدان مجازی» شامل تمام فرکانس‏های گذار ممکن این میدان را دلیل کلی گذارهایی دانستند که در نظریه 1917 اینشتین خود به خود فرض شده بود. این گذارها با قوانین احتمالی انجام می‏شد.(3)
2. 2. مسئله موج - ذره و پیدایش مکانیک موجی
دوبروی در سال 1302/1923 بر اساس تحقیقات خود به این نتیجه رسید که دوگانگی موج - ذرّه را نه تنها به تابش، بلکه به ذرّه نیز باید نسبت داد. وی نتایج نظریه نسبیت خاص اینشتین را با نظریه کوانتومی پلانک ترکیب کرد، و به رابطه معروف خود یعنی hp دست یافت. پیشنهاد دوبروی (De Broglie) این بود که رابطه مذکور برای هر ذرّه در حال حرکت با اندازه حرکت خطی p صادق است و بنابراین، ذرّه از خود خواص موجی نشان می‏دهد که با طول موج مشخص می‏شود.
شرودینگر طی نیمه نخست سال 1305/1926 چهار مقاله نوشت که در آنها فرمول‏بندی دیگری متفاوت با نظریه مکانیک ماتریسی هایزنبرگ ارائه داد. نقطه شروع کار وی معادله معروف کلاسیک حرکت موج بود. این معادله وابستگی فضایی و زمانی موج را بیان می‏کرد. شرودینگر نظریه خود را برای اتم هیدروژن به کار برد. هدف وی این بود که نشان دهد اعداد کوانتومی ناپیوسته‏ای که به‏طور موردی و تصادفی در مدل بور معرفی شده‏اند، به‏طور طبیعی از معادله وی به‏دست می‏آیند. شرودینگر به نظریه کوانتومی به عنوان یک نظریه موجی می‏نگریست و تابع موج را مبین ارتعاشات موجود در میدان الکترومغناطیسی می‏دانست. وی امیدوار بود که بتواند خواص غیرکلاسیک اتم‏ها را با مفاهیم کلاسیک توضیح دهد و مفاهیمی مانند علّیت و موجبیت را که در نظریه کوانتومی از دست رفته بود، مجددا ارزیابی کند. بدین ترتیب، از نظر وی الکترون‏ها مجموعه‏ای از اختلالات موجی در میدان کوانتومی بودند. شرودینگر با ترفند «بسته موج» سعی داشت جلوه‏های ذره‏ای را با تصویر موجی توجیه کند. امّا بسته موج به علت گسترشی که در زمان پیدا می‏کرد، نمی‏توانست بیانگرخواص ذره‏ای باشد. همچنین تابع موج شرودینگر مختلط بود و این امر برای او که می‏خواست این تابع توصیفی از واقعیت ارائه دهد جالب نبود.
ماکس بورن تعبیر موجی شرودینگر را غیر قابل دفاع خواند و برای اولین بار تعبیری آماری برای تابع موج پیشنهاد کرد. وی برخلاف شرودینگر در جستجوی عنصری از واقعیت فیزیکی برای تابع موج نبود؛ بلکه از نظر وی آنها نمایشگر شناخت احتمالی ما از حالت شیئی فیزیکی هستند. بدین ترتیب، با بازشدن باب عنصرِ احتمال به مکانیک کوانتومی، رابطه ضروری علت و معلول مورد سؤال و تردید قرار گرفت.(4)
2. 3. اصل عدم قطعیت
هایزنبرگ با ارائه مکانیک ماتریسی خود روش قدیمی بور را در توصیف اتم کنار گذاشت و توصیف بر حسب کلیات قابل اندازه‏گیری را جایگزین آن کرد. هایزنبرگ اذعان کرد که در صورت‏بندی اصل عدم قطعیت، تحت تأثیر این آموزه اینشتین بوده است که «نظریه حکم می‏کند که چه چیزی را می‏توان مشاهده کرد. وی در این اندیشه که شاید مشاهده ما از مسیر الکترون تقریبی از واقعیت نهایی باشد، به این پرسش می‏پردازد که، آیا می‏توان به کمک مکانیک کوانتومی نشان داد که الکترون تقریبا در کجاست و تقریبا با چه سرعتی در حرکت است؟(5) وی این تقریب‏ها را در قالب «اصل عدم قطعیت» بیان کرد و با ارائه آن بی‏اعتباری اصل علیت را نتیجه گرفت.(6) در حالی که هایزنبرگ از بی‏اعتباری قانون علّیت سخن می‏گفت، باور بور بر تهی‏بودن قانون علیت بود.(7)
از اصل عدم قطعیت تعابیر متفاوتی صورت گرفته است. برخی عدم قطعیت را ناشی از جهل بشر و عدم معرفت یقینی در سطح کوانتومی می‏دانند. پلانک معتقد بود که «...ممکن است روزی برسد که ما بتوانیم قانون علیت را در دقیق‏ترین فعالیت‏های اتمی درک کنیم. اختلافی که وجود دارد، اختلاف میان طبیعت و اصل علّیت نیست؛ بلکه اختلاف میان تصاویری است که ما از طبیعت پیش خود می‏سازیم با واقعیتی که در خود طبیعت وجود دارد. تصویری که می‏سازیم، با نتایجی که از ملاحظات و مشاهدات به‏دست می‏آید توافق کامل ندارد...».(8) برخی دیگر عدم قطعیت را ناشی از محدودیت‏های تجربی یا مفهومی می‏دانند. عده‏ای دیگر به ویژه پیروان مکتب کپنهاگی آن را به عنوان عدم تعیّن در خود طبیعت می‏دانند. هایزنبرگ خود در ابتدا معتقد به نوعی اختلال کنترل‏نشدنی در هنگام اندازه‏گیری بود. بور عدم امکان اندازه‏گیری توأم را به دلیل تدارکات تجربی مانعة‏الجمع می‏داند. اعتراض عمده بور بر سر این نکته بود که چرا هایزنبرگ دوگانگی موج - ذره را مبنا نگرفته و برای جنبه ذره‏ای اولویت قائل شده است. پیشنهاد وی «اصل مکملیت» بود. بعدها هر دو به توافق رسیدند که شاید بتوان اصل عدم قطعیت را بیان خاصّی از اصل مکملیت دانست؛ هرچند این سخن نیز مورد مناقشه است.(9)
2. 4. درباره EPR و نامساوی بل
در سال 1314/1935 اینشتین، پودولسکی، و روزِن (Einstein - Poudolsky - Rosen,EPR)، به یاری یک آزمایش فکری مدعی شدند که نظریه کوانتومی توصیف کاملی از واقعیت در اختیار ما قرار نمی‏دهد.(10) همچنین اینشتین در 1332/1953 استدلال دیگری در مورد ناقص‏بودن مکانیک کوانتومی عرضه می‏کرد. وی نشان داد که چون نظریه کوانتومی نمی‏تواند سیستم‏های منفرد را توصیف کند، پس نظریه‏ای ناقص است.
در واکنش به برهان EPR کوشش‏های زیادی صورت گرفت. بور در همان سال طی نامه‏ای به مجلّه Nature شرط واقعیت فیزیکی را مورد چالش قرار داد و آن را مبهم خواند. این شرط می‏گوید: شرط کافی برای این که کمیتی متعلق به واقعیت فیزیکی باشد، این است که بدون مختل‏کردن سیستم ذیربط بتوان مقدار آن را با قطعیت تعیین کرد. این شرط از این رو کافی تلقی شده است که آشکارا ممکن است کمیتی متعلق به واقعیت فیزیکی باشد، ولی ما نتوانیم مقدار آن را به‏طور دقیق تعیین کنیم. از نظر بور روش اندازه‏گیری تأثیر ذاتی و ضروری بر قیودی دارد که کمیت‏های فیزیکی مطابق آن تعیین و تعریف شده‏اند. چون این قیود (شرایط) باید به عنوان ذاتی هر پدیده که به‏طور واضح لفظ «واقعیت فیزیکی» به آن اطلاق می‏شود، در نظر گرفته شود، نتیجه‏گیری نویسندگان مذکور (منظور EPR) موجه نیست.(11)
از نظر بور در مکانیک کوانتومی، برخلاف فیزیک کلاسیک، نمی‏توان تمایز روشن و صریحی بین دستگاه اندازه‏گیری و شی‏ء مورد آزمایش قائل شد. بنابراین نوعی وحدت بین این دو موجود است، و این وحدت قابل تجزیه و تحلیل بیشتر نیز نیست. به بیان یامِر (Jammer) این سخن بور، بار دیگر تفکر ارسطویی «ساختار به مفهوم یک کل غیرقابل تحلیل» را که از زمان گالیله و نیوتن به بعد از بین رفته بود، احیاء کرد.(12)
اینشتین معتقد بود که برای گریز از ناقص‏بودن مکانیک کوانتومی باید لااقل یکی از دو اصل زیر را کنار گذاشت:
الف) اشیای دور از هم، وجود مستقل دارند (اصل جدایی پذیری)؛
ب) دو شی‏ء دور از هم نمی‏توانند با سرعتی بیش از سرعت نور روی هم اثر بگذارند، یعنی تأثیر آنی غیرممکن است (اصل موضعیت).(13)
نقض اصل موضعیت با نسبیت خاص تعارض دارد و کنارگذاشتن اصل جدایی‏پذیری مانع قوانین فیزیک و آزمون آنها به‏شمار می‏آید.
قضیه دیگری که ماهیت واقعیت تضادّ بین نگرش کلاسیکی و مفاهیم نظریه کوانتومی را وضوح بیشتری می‏بخشد، قضیه بل است.(14) بِل در سال 1343/1964 با فرض موضعیت اینشتین نامساوی خود را اثبات کرد. وی همچنین نشان داد که این نامساوی توسط مکانیک کوانتومی نقض می‏شود. از طرفی، طبیعت پیش‏بینی‏های مکانیک کوانتومی را تأیید می‏کند؛ پس یکی از فرض‏هایی که در اثبات نامساوی به‏کار رفته غلط است. بل موضعیت را مقصّر دانست. باآزمایش‏های متعدّد بر پایه مفاهیم مکانیک کوانتومی، نامساوی بل نقض گردید.(15)
آزمون‏ها تا حدود زیادی به نفع مکانیک کوانتومی و نقض اصل موضعیت انجام شد. در این رابطه خواننده می‏تواند به مراجع پایان مقاله مراجعه کند. پرسش کنونی این است آیا نقض «اصل موضعیت» به معنای نقض «نسبیت خاص» است؟
2. 5. نظریه متغیرهای نهفته بوهم
چنانچه گفته شد ظهور مکانیک کوانتومی مفاهیم جدیدی را عرضه کرد که با شهود کلاسیکی فیزیک قابل درک نبود. عدم قطعیت، شانس و احتمال را جزو سرشتِ طبیعت دانستن، خوشایند بسیاری از بزرگان فیزیک نبود. از این‏رو بر این شدند که نظریه‏هایی با تعبیری جدیدتر بیابند تا دست کم بدعت‏های مکانیک کوانتومی را کاهش دهند. نظریه متغیرهای نهانی یا نهفته از این مقوله بود. دیوید بوهم (Bohm) که در سال 1330/1951 کتاب معروف خود نظریه کوانتومی را با تعبیر کپنهاگی منتشر کرده بود، در سال 1331/1952 طی دو مقاله بر اساس موج راهنمای دوبروی، نظریه متغیرهای نهانی را ارائه کرد و در آن متغیر نهانی را موقعیت یا مکان اولیه ذره در نظر گرفت.
دوبروی برخلاف نظریه رایج کوانتومی که تابع موج را توصیف کاملی از سیستم می‏دانست، نقش حقیقی این تابع موج را هدایت حرکت ذرات در نظر گرفت و آن را «موج راهنما» نامید. بعدها بوهم از لفظ نظریه پتانسیل کوانتومی استفاده کرد. «پتانسیل کوانتومی» یک جمله اضافی است که بوهم به معادله هامیلتون ژاکوبی (Hamilton - Jacobi) اضافه کرد. ادعای وی این بود که این جمله اضافی، معادله کلاسیک را به معادله‏ای برای توصیف سطوح کوانتومی تبدیل می‏کند.(16) در نظریه بوهم یک سیستم در هر زمان با یک تابع موج و با مواضع و سرعت‏های تمام ذرات توصیف می‏شود. برای یافتن حالت‏های بعدی سیستم، نخست لازم است معادله شرودینگر حل شود تا به‏وسیله آن تابع موج در زمان‏های بعد به‏دست آید. سپس به کمک این تابع موج می‏توان یک «نیروی کوانتومی» را محاسبه کرد. این نیرو به دیگر نیروهای کلاسیک وارد بر سیستم اضافه می‏شود و سپس مسیرهای ذره با قوانین نیوتن محاسبه می‏شوند.(17)
مدل بوهم با آزمایش EPR مشکلی ندارد. در این مدل در یک سطح زیرین نسبیت خاص می‏تواند نقض شود، و این غیر موضعیت در سطح زیرین منجر به جدایی‏ناپذیری در سطح رویین می‏شود. کفایت تجربی نظریه بوهم در محدوده غیرنسبیتی با مکانیک کوانتومی یکی است و با مفاهیم کلاسیک سازگارتر است؛ اما فی‏الواقع از نقض نسبیت نمی‏توان در عمل استفاده کرد. در سطح رویین نسبیت حاکم است؛ بنابراین، همان‏طور که شیمونی (Shimony)می‏گوید باید در انتظار آزمون قاطعی برای این موضوع بود.(18)
3. در جستجوی رئالیسم علمی
در ادامه بحث ضمن مرور آرای فلسفی مختلف از سوی بانیان نظریه کوانتومی در زمینه واقعیت فیزیکی، تجربه، هدف علم، و علیت با تکیه بر آموزه‏های رئالیسم علمی به بررسی خواهیم پرداخت و تأثیر این آراء را در رشد و پیشرفت و معقولیت علم روشن خواهیم کرد.
رئالیسم علمی در محوری‏ترین ادعایش می‏گوید که «واقعیتی مستقل از ذهن و زبان و اعتبارهایی میان آدمیان وجود دارد که در عین استقلال از قوای ادراکی آدمی می‏تواند احیانا مورد شناسایی واقع شود.»(19) بدین ترتیب، رئالیسم علمی به معنای کل آن، عبارت از این ادعاست که می‏توان به شناخت لااقل بخشی از این واقعیت مستقل با بهره‏گیری از ابزار علم تجربی نائل آمد. التبه رئالیسم علمی نزد نویسندگان مختلف به معانی متفاوتی به کاررفته است. مثلاً لِپلین (Leplin) ده عنوان به منزله تز رئالیسم علمی مطرح می‏کند. نکات بارز این ده فرمان چنین است: «بهترین نظریه‏های علمی موجود، لااقل به نحو تقریبی صادقند؛ «صدق تقریبی یک نظریه، تنها تبیین ممکن برای موفقیت نظریه در پیش‏بینی‏هایش است»، و «تاریخ لااقل علوم بلوغ‏یافته حاکی از پیشرفت مداوم - به نحو تقریبی - به سمت توصیف حقیقی جهان طبیعت است». و نیز «هدف علم دستیابی به توصیفی حقیقی و به دور از تأویل از عالم طبیعت است و موفقیت آن نیز می‏باید به منزله پیشرفت در وصول به این هدف تلقی گردد.»(20)
وجود دیدگاه‏های متفاوت در میان رئالیست‏ها کار عرضه یک نظریه قابل قبول و مورد توافق در دفاع از رئالیسم را بیش از پیش دشوار ساخته است. معمولاً سه مولفه، رئالیسم علمی را از یکدیگر تفکیک می‏کند: مؤلفه هستی‏شناسانه (ontologic)، معرفت‏شناسانه (epistemologic)، و معناشناسانه (semantic).
رئالیست‏ها از لحاظ هستی‏شناسانه معتقد به وجود واقعیتی مستقل از ما و نظریه‏های ما هستند. این بخش از رئالیسم علمی با وجود هویت‏های نظری مانند الکترون سر و کار دارد. مؤلفه معرفت شناسانه در مورد ماهیت معرفتی که از رهگذر نظریه‏ها حاصل می‏گردد بحث می‏کند: ما برای بقا نیاز به شناخت این جهان و طبیعت اطراف خود داریم. نظریه‏ها دستاورد تلاش ما برای این نوع شناخت است. حال این نظریه‏ها به طور حتم یا صادقند یا کاذب.(21) این بخش از رئالیسم تعیین می‏کند که آیا معارف بشری یقینی و غیرقابل تردید است یا حدسی و گمانی. بالاخره مؤلفه معناشناسانه به مسائلی همچون صدق و کذب نظریه‏ها و دلالت آنها بر مدلول می‏پردازد.
در این قسمت برآنیم تا به بررسی دیدگاه‏های فلسفی بانیان مکانیک کوانتومی با استناد به آموزه‏های رئالیسم علمی بپردازیم.
3. 1. بررسی و نقد مکتب کپنهاگی
الف) مبانی فلسفی
ارائه تبیینی روشن و واضح از مکتب کپنهاکی که مبتنی بر نظام فلسفی خاصی باشد، به دلیل گفتارهای پراکنده و غیر منسجم و اضعان این مکتب دشوار است. اِستَپ (stapp) و شیمونی معتقدند که در نوشته‏های هایزنبرگ و به‏ویژه در کنار بور تصویر منطقی و صریحی از ساختار این مکتب ارائه نمی‏شود.(22) آنها معتقد بودند که صرفا باید به تنظیم داده‏های حسّی و پیش‏بینی پدیده‏ها به مدد فرمالیسم ریاضی اکتفا کرد؛ تنها آنچه قابل مشاهده است واقعیت دارد و از این رو وظیفه فیزیک نیز تنها ربط مشاهدات به یکدیگر است. مثلاً هایزنبرگ معتقد بود که «...هر نظریه خوبی باید مبتنی بر مقادیری باشد که همه مستقیما مشاهده‏پذیرند... .»(23) بور هم بر این باور بود که در حوزه مکانیک کوانتومی نباید به دنبال تعبیری تصویرپذیر بود و باید در ارتباط پدیده‏های مشاهداتی اکتفا کرد.
بدین ترتیب دیدگاه بانیان مکتب کپنهاگی بسیار به دیدگاه‏های پوزیتویست‏ها و ابزارانگاران نزدیک است. گروه اخیر معتقد است نظریه‏ها تنها برای پیش‏بینی پدیده‏ها ابزارهای موفقی هستند. بر این اساس، هدف علم نیز دیگر توصیف واقعگرایانه جهان نیست. تجربه‏گرایان منطقی به دلالت همین دیدگاه هدف علم را چیزی جز توضیح پدیده‏های مشاهداتی و پیش‏بینی آنها نمی‏دانند و واقعیت به معنای امری مستقل از داده‏های حسی نزد آنان مهمل و بی‏معنی است.
اِستَپ این مکتب را تا حدود زیادی عملگرایانه (Pragmatic) می‏داند. معیار صدق نظریه‏ها نزد عملگرایان کارآمد بودن آنهاست و این در حالی است که اکثر رئالیست‏ها معیار صدق را «مطابقت» با واقع می‏دانند.(24) از طرفی بریجمن (Bridgman) که خود از فیزیکدانان هم‏عصر بور و هایزنبرگ بود و در زمره تجربه‏گرایان منطقی به‏شمار می‏آمد، روش موسوم به عملیاتگرایی (operationalism) را پیشنهاد کرد. سخن وی این بود که علم تجربی مانند فیزیک به جهت این‏که همواره به تجارب جدیدی دست می‏یابیم، دائما در حال تغییر است؛ بنابراین، درست نیست که مفاهیم را از قبل و مستقل از تجربه تعریف کنیم، بلکه بهترین شیوه برای تعیین مفاهیم، عملیاتگرایی است: «مفهوم، عبارت است از مجموعه عملیات مربوطه.»(25)
نکته دیگر این که اصحاب مکتب کپنهاگی معتقد بودند که زبان مکانیک کلاسیک با زبان مکانیک کوانتومی متفاوت است: «...برای توصیف تدارکات تجربی و نتایج تجربه راهی جز استفاده از زبان فیزیک کلاسیک نداریم»(26) و ما در حال حاضر به هیچ‏وجه نمی‏دانیم که با چه زبانی باید درباره فرآیندهایی که در داخل اتم رخ می‏دهند صحبت کرد.
ب) نقد مکتب کپنهاگی
در رابطه با هدف علم چنانچه گفته شد، مکتب کپنهاگی بر این باور است که هدف علم صرفا ارتباط مشاهدات به یکدیگر است. چنین دیدگاهی بسیار شبیه دیدگاه ابزارانگاران است که در زمره ضدّ رئالیست‏ها به‏شمار می‏آیند: «...بخش نظری علم واقعیت را وصف نمی‏کند. نظریه‏ها به عنوان ابزاری شناخته می‏شوند که جهت ربط‏دادن یک مجموعه از وضعیت‏های مشاهده‏پذیر به مجموعه دیگر طراحی شده‏اند.(27)
در مقابل، رئالیست‏ها برای علوم تجربی هم در حوزه مشاهده‏پذیرها و هم در قلمرو امور مشاهده‏ناپذیرها در عرصه طبیعت شأن معرفت‏شناختی قائل‏اند. هدف علم و نظریه‏های علمی نزد آنها توصیف صادق (یا لااقل تقریبا صادق) جهان است.(28) پاپِر (Popper) می‏گوید: «...آنچه که در علم به انجام می‏رسانیم به منظور توصیف و تبیین ممکن واقعیت صورت می‏پذیرد. ما این کار را به کمک نظریه‏های فرضی خود انجام می‏دهیم، یعنی نظریه‏هایی که امیدواریم صادق باشند یا به حقیقت نزدیک باشند، اما نمی‏توانیم این امر را به نحو مقتضی یا احتمالی محرز گردانیم هرچند که این نظریه‏ها بهترین نظریه‏هایی هستند که ما قادر به تولیدشان بوده‏ایم؛ و بنابراین، آنها را محتمل‏الصدق می‏نامیم.»(29)
دیدگاه دیگر اصحاب مکتب کپنهاگی این بود که تنها به ربط مشاهدات اکتفا کنیم و در کار علمی خود سخنی فراتر از تجربه نگوییم. چنانچه بخواهیم تنها برای احساسات بلاواسطه خود شأن واقعی قائل شویم و وجود پدیده‏ها یا جوهر ماورای این احساسات رانفی کنیم، باید تنها اموری را واقعی بدانیم که درون ذهن ماست یعنی تجارب ادراکی؛ و این به خودانگاری (Solipcism) و در نهایت به ایده‏آلیسم منجر می‏شود.(30) بنابراین، اعتقاد به هیچ تجربه‏گرایی ایستا با رئالیسم قابل جمع نیست.
در تحلیل دیدگاه هایزنبرگ مبنی بر لزوم وابستگی و ابتنای نظریه بر مشاهده‏پذیر، پرسش این است: آیا اصولاً امکان این هست که نظریه‏های آنها تنها بر مشاهده‏پذیرها بنا شوند؟ اساسا مشاهده چیست و رابطه آن با نظریه به چه صورت است؟ مرز بین مشاهده‏پذیر و مشاهده‏ناپذیر کدام است؟ پوزیتویست‏ها مشاهده‏پذیر را تنها شامل هویاتی که مستقیما با حواس آدمی مشاهده می‏شود قملداد می‏کردند. اما علم امروزین شامل احکام بسیاری درباره هویّات و فرآیندهایی است که از دسترس مستقیم حواس آدمی بیرون است. به بیان هَکینگ (Hacking) امروزه آزمایشگران اغلب نسبت به هویاتی که درباره آنها به آزمایش می‏پردازند واقعگرا هستند.(31) از این‏رو کسانی مانند شیپر (Shapere) معتقدند که باید تعریفی از مشاهده‏پذیر ارائه داد که چشم (حواس) آدمی یکی از مصادیق آن باشد. وی مشاهده‏پذیری را بر اساس اطلاعات رسیده از آن هویت به ما تعریف می‏کند: × به‏طور مستقیم مشاهده‏پذیر است اگر:
الف) اطلاعات توسط گیرنده مناسبی دریافت شود (بتواند دریافت شود)؛
ب) آن اطلاعات به‏طور مستقیم یعنی بدون تداخل بتواند از هویت × به گیرنده فرستاده شود.(32)
خلاصه این که رئالیست‏ها به این نتیجه می‏رسند که نمی‏توان تمایز قاطعی بین هویت مشاهده‏پذیر و مشاهده‏ناپذیر قائل شد. این تمایز نیز مسبوق به نظریه است و در نتیجه سخن هایزنبرگ از ابتنای نظریه تنها بر مشاهده‏پذیرها سخنی مبهم است.
3. 2. اصل علّیت و موجبیّت
3. 2. 1. علّیت
اصل علیت به عنوان قانونی فراگیر از قدیمی‏ترین اصولی است که انسان در تبیین رویدادهای محیط اطراف خود آن را به‏کار می‏گیرد. این اصل زمانهای طولانی اساس تمامی علم ما را نسبت به جهان خارج تشکیل می‏داده است.
نخستین کسی که بیانی علمی‏گونه و منظّم از اصل علیت ارائه داد، ارسطو بود. وی برای وقوع رویدادها چهار علّت فاعلی، مادّی، صوری و غایی قائل بود. چنانچه این چهار علت به‏طور کامل فراهم می‏شد وجود معلول یقینا تحقق می‏یافت.(33)
در تمدن اسلامی ظاهرا امام غزالی اولین کسی بود که از علیت سخن گفت و از این رو آن را بی‏اعتبار انگاشت که وی اساسا خداوند را تنها علت وقایع می‏دانست. وی برای هیچیک از وقایع و اسباب‏هایی که در توالی و تعاقب رویدادها به منزله علل به‏شمار می‏رفتند، اثر علّی قائل نشد. تقریبا همین دیدگاه را بعدها دیوید هیوم فیلسوف انگلیسی دنبال کرد؛ با این تفاوت که هیوم به دلیل نفی علّیت منکر ادلّه اثبات خدا شد، حال آن که غزالی به دلیل این‏که خداوند را علت‏العلل وجود همه موجودات می‏دانست، منکر علیت اشیا شد و از این رو توالی رویدادها را فاقد معنای علیت دانست.(34)
نظریه کوانتومی در نیمه نخست قرن بیستم با بی‏اعتبارشناختن اصل علیت و معرفی اصل عدم قطعیت به جای آن به تعبیری مدعی صحت عقیده هیوم شد یعنی «آنچه از مشاهده وقایع ملاحظه می‏شود صرفا تعاقب است و نه علّیت؛ و از این رو هرگونه ادعایی براساس رابطه علّی بین وقایع معتبر نیست.»(35) این نظریه نشان داد که در جهان ذرّات ریز و در محدوده رویدادهایی که مشخصه بزرگی آنها عدد پلانک است علّیت مطلقا اعتبار ندارد.
3. 2. 2. موجبیت (دترمینیسم)
در پاسخ به این پرسش که یک نظریه دترمینیستی چگونه نظریه‏ای است، پاپِر صورت‏بندی دترمینیسم فیزیکی را به صورت زیر بیان می‏دارد: «منظور از دترمینیسم این است که اطلاع دقیق از حالت فعلی یک سیستم فیزیکی، برای پیش‏بینی آینده آن کفایت می‏کند.»(36)
با ظهور مکانیک کوانتومی این اندیشه رایج شد که مکانیک نیوتنی یک مدل ایده‏آل و دترمینیستی است. اگر در زمان استیلای فیزیک نیوتنی ـ دوره‏ای که اکثر فیزکدانان به دترمینیسم فیزیک اعتقاد داشتند ـ کسی به عدم دترمینیسم کسی بود به تاریک‏اندیشی محکوم می‏گردید، پس از سیطره مکانیک کوانتومی بر جهان فیزیکی بعکس فیزیکدانان بزرگی چون اینشتین که سودای نظریه‏ای دترمینیستی در سر داشتند، واپسگرا خوانده شدند. فریاد بنیادگذاران تعبیر کپنهاگی این بود که دترمینیسم را باید کنار گذاشت. در این میان بور وضعیت خاصی داشت، زیرا وی حتّی قبل از ظهور مکانیک کوانتومی جدید دترمینیسم را مورد تردید قرار داده بود.
در مورد مکانیک کلاسیک هرچند در قرن نوزدهم قوانین آماری کاملاً متداول بود، اما اغلب فیزیکدانان آن دوره این نوع قوانین را نشانه‏ای بر فقدان دترمینیسم در قوانین اساسی طبیعت نمی‏دانستند؛ بلکه فرض آنها این بود که قوانین آماری یا به علت راحتی کار و یا به واسطه وجود نداشتن دانش کافی برای توضیح یک موقعیت ویژه به شیوه‏ای جبری (دترمینیستی) تدوین می‏شوند.(37) از سوی دیگر، برخی بر این باورند که ما هیچ نظریه دترمینیستی نداریم، زیرا به معرفت یقینی دسترسی نداریم. از نظر فیلسوفانی چون پاپر، حتی مکانیک نیوتنی نیز یک نظریه غیردترمینیستی است.(38) این نظریه نیز مانند تمام نظریه‏های دیگر به عنوان یک مدل تلقی می‏شود، و نمی‏توان ادعا کرد طبیعت کلاسیک «دقیقا» همان چیزی است که پیش‏بینی‏های مکانیک کلاسیک می‏گوید.
اما به معنای دیگر نظریه‏ای مثل مکانیک کلاسیک، یک نظریه دترمینیستی است: «مکانیک کلاسیک با حالت‏های فیزیکی‏ای ارتباط دارد که برحسب حالت مکانیکی مشخص می‏شوند.»(39) می‏توان یک نظریه را از جهت ساختار منطقی‏اش دترمینیستی دانست، از این‏رو مکانیک کلاسیک نسبت به تعریف نظری حالت مکانیکی بی‏شک نظریه‏ای دترمینیستی است.
بدین ترتیب چون نظریه‏های ما کامل نیستند، در عمل نظریه دترمینیستی نداریم؛ اما از جهت ساختار منطقی نظریه‏ای مثل مکانیک کلاسیک دترمینیستی است. اکنون بدین پرسش پاسخ باید گفت که آیا در مورد مکانیک کوانتومی باید قبول کرد که عدم دترمینیسم حاکم است، و یا این که باید به دنبال نظریه‏ای دترمینیستی بود. اگر بخواهیم رهیافت اول را دنبال کنیم، باید به این پرسش پاسخ بگوییم که آیا چنین راه حلّی در تضاد با مسائل دیگر است یا نه. در این رابطه مسئله آزادی اراده و دترمینیسم را در نظر می‏گیریم.
کسانی معتقد بودند چنانچه تمامی گذشته و آینده جهان در مقطع زمانی خاصی قابل تشخیص باشد، آنگاه «اختیار» معنایی ندارد و اراده آزادپنداری بیهوده است. اما به نظر می‏رسد که دارای اختیار باشیم؛ ما می‏توانیم تصمیم بگیریم. بنابراین، برای حفظ «اختیار» لازم است غیر دترمینیستی‏بودن فیزیک جدید را جدّی تلقی کنیم. در دترمینیسم کامل فیزیک جایی برای مداخله از بیرون وجود ندارد. هرچه در عالم رخ می‏دهد، از پیش تعیین شده است. بنابراین، آمال و آرزوها و اندیشه‏های ما تأثیری بر جهان فیزیکی نخواهند داشت. این فرض که جهان یک سیستم بسته فیزیکی است به این معنا که در این جهان تنها هویات فیزیکی مثل اتم‏ها و ذرات بنیادی و یا نیروهای فیزیکی یا میدان‏های نیرو وجود دارند که با هم برهم‏کنش دارند و چیزی بیرون از مجموعه بسته برهم‏کنش وجود ندارد، خود کابوس دترمینیسم را به وجود می‏آورد.(40)
اگر دترمینیسم مطلق درست باشد آنگاه تمام جهان، ارگانیسم‏ها و... همانند ساعت بی‏عیب کار می‏کنند و از طرفی اگر ما عدم دترمینیستی که افرادی چون هایزنبرگ بدان معتقدند قبول کنیم، آنگاه شانس محض نقشی اصلی را در جهان فیزیکی بازی خواهند کرد. اما آیا شانس محض واقعا مناسب‏تر از دیرمینیسم است؟
پاسخ این پرسش منفی است، چنانچه کارناپ می‏گوید: «بدون نظم عالی که الزاما به مفهومی قوی جبری نیست بلکه می‏تواند از نوع ضعیفتر باشد، به هیچ وجه ممکن نیست انتخابی آزاد صورت پذیرد، انتخاب متضمن ارجحیت عمومی یک شیوه عمل بر دیگری است. اگر عواقب اعمال مختلف را نتوان پیش‏بینی کرد، چگونه ممکن است انتخابی به عمل آورد؟ حتی ساده‏ترین انتخاب‏ها بستگی به پیش‏بینی عواقب ممکن دارد.»(41) بنابراین دترمینیسم منافی آزادی اراده نیست.
در رابطه با دترمینیسم و علیت، گفتیم که علیت در موارد عدم قطعیت، جهش کوانتومی و مدل اتمی بور مورد مناقشه قرار گرفت. هایزنبرگ در تعبیر روابط عدم قطعیت خود طرد علیت را نتیجه گرفت. اما این نتیجه‏گیری را درست نمی‏دانند؛ زیرا، اولاً «...روابط عدم قطعیت از ملاحظه حقایق تجربی اندازه‏گیری به دست نمی‏آیند، بلکه صرفا پیامدهایی از فرض‏های بنیادی نظریه کوانتومی به شمار می‏روند. ثانیا، روابط عدم قطعیت مربوط به حوزه معرفت‏شناختی است؛ اما بحث در مورد وجود علیت، مربوط به حوزه هستی‏شناسی است، و از این که در حوزه معرفت‏شناختی قادر به پیش‏بینی دقیق نیستیم به عبارتی در حوزه معرفت‏شناسی دترمینیسم نداریم - نمی‏توان نتیجه گرفت که در حوزه هستی‏شناسی علّیتی در کار نیست.»(42) پاپِر نیز به این نکته اشاره می‏کند و با تفاوت قائل‏شدن بین دترمینیسم فیزیکی و فلسفی اذعان می‏دارد: «تزِ دترمینیسم فلسفی به این معنا که «معلول‏های شبیه هم علت‏های یکسان دارند» یا «هر حادثه علتی دارد» آنقدر مبهم است که حتی با فقدان دترمینیسم فیزیکی نیز سازگار است.»(43)
4. نتیجه
1 - نظریه کوانتومی قدیم به منزله دیدگاهی رقیب برای نظریه کلاسیک تا مدتی با واکنش منفی فیزیکدانان روبرو گردید. با ظهور نظریه نوین کوانتومی، تعبیر کپنهاگی به نظریه کوانتومی انسجام بخشید و سبب شد که فیزیکدانان از دیدگاهی جدید (هرچند غریب و دور از ذهن) به طبیعت نظر کنند.
2 - هواداران مکتب کپنهاگی همواره تأکید داشته‏اند که زبان مکانیک کوانتومی با زبان و ادبیات مکانیک کلاسیک که زبان روزمره علمی است تفاوت دارد؛ اما برای بیان آزمایش‏های خود مجبوریم از مفاهیم کلاسیک بهره ببریم، چون زبان کوانتومی غیرقابل فهم است.
3 - مسائلی که مکانیک کوانتومی برای پاسخ گفتن به آنها به وجود آمد، مسائلی آماری‏اند. پرسش‏های آماری ذاتا پاسخ‏های آماری می‏طلبد؛ بنابراین، مکانیک کوانتومی باید یک نظریه آماری باشد؛ ولی طرفداران مکتب کپنهاگی بر به‏کارگیری آن در مورد تک ذرّات نیز تأکید می‏ورزیدند.
4 - برهان EPR منجر به ارائه نامساوی بِل گردید. مکانیک کوانتومی نامساوی بِل را نقض کرد و اصل موضعیت اینشتین مورد چالش قرار گرفت. آزمون‏ها نیز تا حدود زیادی به نفع مکانیک کوانتومی و نقض اصل موضعیت انجام شد. کسانی مانند بالنتین (Ballenteine) و شیمونی نقض موضعیت را به معنای نقض نسبیت تعبیر نکردند، بلکه ایده همزیستی مسالمت‏آمیز مکانیک کوانتومی و نسبیت خاص را در پیش گرفتند. سخن طرفداران این تعبیر این است که نوع کنش از راه دور در این‏جا با کنش از راه دور نیوتنی تفاوت دارد. در این‏جا نیز دوباره زبان کوانتومی با زبان کلاسیک تفاوت دارد. مکانیسم این نوع برهم‏کنش مشخص نیست. این اطلاعات طی چه مکانیسمی منتقل می‏شوند؟ این پرسش‏ها هنوز بی‏پاسخ است.
5 - این که مکانیک کوانتومی نظریه‏ای غیردترمینیستی است، به معنای طرد علیت نیست. اکنون این پرسش مطرح است که آیا باید همین نظریه غیردترمینیستی کوانتومی را پذیرفت یا به دنبال نظریه‏ای مثل نظریه مکانیک کوانتومی بوهم بود. دیدیم که دترمینیسم با آزادی اراده نیز مشکل ندارد. لذا اکنون دو نظریه رقیب داریم. این دو نظریه از حیث کفایت تجربی در حوزه غیر نسبیتی یکسان‏اند. پس برای انتخاب معقول باید معیارهای دیگری را نیز در نظر گرفت.
6 - نظریه مکانیک کوانتومی سنتی (استاندارد)، با شهود کلاسیک ما نمی‏خواند و نوعی گسست بین مفاهیم کلاسیک و مفاهیم کوانتومی دیده می‏شود. اما با وجود این، به خوبی پدیده‏ها را پیش‏بینی می‏کند. از طرفی نظریه بوهم با مفاهیم کلاسیک تا حدودی زیاد سازگار است و از نظر کفایت تجربی در حوزه غیرنسبیتی با مکانیک کوانتومی سنتی یکسان است؛ ولی پیچیدگی آن بیشتر است و گفته می‏شود که به‏کارگیری آن در حوزه نسبیتی با مشکلاتی همراه است.(44) برخی آزمایش‏ها، مثل اثر بوهم - آهارونوف، نیز در این مدل به زیبایی توضیح داده می‏شود که توضیح قابل فهمی در مدل سنتی برای آن وجود ندارد. بنابراین، از حیث قدرت رهنمونی نیز درخور توجه است. بدین ترتیب نظریه رقیب مدل سنتی را باید جدی گرفت؛ زیرا از یک طرف ممکن است ما را به سمت پیش‏بینی‏های جدید رهنمون گردد، و از طرف دیگر نظریه‏های رقیب نقاط ضعف و قوت یکدیگر را آشکار کنند.
7 - امروزه می‏توان حدس زد که علم در تکاپوی توجیه «توصیف» یک هستی زیبا و ساده است، و نیز به سمت یک اندیشه بزرگ در حرکت است. اندیشه‏ای که در آن شاید «وحدت طبیعت» از «وحدت بشریت» سخن بگوید.
منابع و پی نوشت ها
______________________________
,.oC lliH-warG cM ,scisyhP nredoM ot noitcudortnI ,repooC .N.J dna ,dranneK .H.E ;reymthciR .K.F .1 .)9691( ,34.P ,noitidE htxiS
2. ورنر هایزنبرگ، جزء و کّل، ترجمه معصومی همدانی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران (1969).
,sserP ytisrevinU drofxO ,nietsniE treblA fo efiL eht dna ecneicS eht :droL eht si eltbuS ,siaP .A .2 .)2891(
.)2991( ,sserP ytisrevinU drofxO ,yroehT mutnauQ fo gninaeM ehT ,ttoggaB .J .3
5. هایزنبرگ، پیشین.
6. ر.ک: مهدی گلشنی، تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر، مرکز نشر فرهنگی مشرق (1374).
7. هایزنبرگ، پیشین و نیز مهدی گلشنی، پیشین.
8. ماکس پلانک، علم به کجا می‏رود؟ ترجمه احمد آرام، شرکت سهامی انتشار، تهران (1374).
.)2991( 7441-6341 .PP ,21 .oN .221 .loV ;"syhP" .dnuoF ,ahtraP .G .4
.)5391(087-777 .PP ,74 .loV ,.veR ."syhP" ,nesoR .N dna ,ykslodoP .B ;nietsniE .A .5
.)5391(56 .P ,631 .loV ,"erutaN" ,rhoB .N .6
.)4791( snoS and yeliW nhoJ ,scinahceM mutnauQ fo yhposolihP ehT ,remmaJ .H .7
13. گلشنی، پیشین، و نیز
P.A. Schilpp, (editor); A. Einstein: Philosopher-Scientist, Lassalle. III, Open Court (1969).
ytisrevinU egdirbmaC ,scinahceM mutnauQ ni elbakaepsnU dna elbakaepS ;).de( ,lleB .J ,lleB .J .8 .)7891(12-41 .PP ,sserP
.091-981 .PP ,8991 hcraM ,893 .loV ,"erutaN" ,tcepsA .A .9
.)2891 yluJ(49-19 .PP ,94 .loV .tteL .veR ,"syhP" ,regoR .G dna ,reignarG .P ;tcepsA .A
sserP ytisrevinU lleW kcalB ,noigileR weN dna scisyhP weN :dlroW smhoB divaD ,eprahS .J .K .10 .)3991(
17. ی. اسکوایرز، اسرار جهان کوانتومی، ترجمه سیدیعقوبی، سید کمال‏الدین، انتشارات سروش، تهران(1376).
.PP ,sserP ytisrevinU egdirbmaC ,II .loV ,weiV droW citsilarutaN a rof hcraeS ,ynomihS .A .11 .)3991(781-171
:دینیبب زین و.67-26 .PP ,I .loV ,.dibI ,ynomihS
.)4891(7-1 .PP ,sserP ainrofilaC fo ytisrevinU ,noitcudortnI ,msilaeR cifitneicS ,nilpeL .J .12
20. پیشین.
21. علی پایا، رئالیسم علمی چیست؟، در دست چاپ.
.)2791(6111-8901 .PP ,04 .loV ."syhP" .J .mA ;ppatS .H .13
23. هایزنبرگ، پیشین.
.ticpO ,ppatS .H .14
.)1991( 86-75 .PP ,ecneicS fo yhposolihP ehT ,).sde( la te .N.R ,dyoB ni ,namgdirB .P .15
26. مهدی گلشنی، پیشین.
27. آلن. ف. چالمرز، چیستی علم: درآمدی بر مکاتب علم شناسی فلسفی، ترجمه سعید زیبا کلام، انتشارات علمی و فرهنگی (1374).
28. علی پایا، پیشین.
29. علی پایا، دفاع ابزار انگارانه از رئالیسم علمی، در دست چاپ.
.)1991(55-73 .PP ,ecneicS fo yhposolihP ehT ,).sde( la te .N.R ,dyoB ni ,kcilhcS .M .16
.)4891(271-451 .PP ,sserP ainrofilaC fo ytisrevinU ,).de( nilpeL ,msilaeR cifitneicS nI ,gnikcaH .I .17
.)2891( 525-584 .PP ,94 .loV ,"ecneicS fo yhposolihP" ,erepahS .D .18
33. اسکوایرز، پیشین.
34. همان.
35. همان.
36. مهدی گلشنی، پیشین.
37. رودلف کارناپ، مقدمه‏ای بر فلسفه علم، ترجمه یوسف عفیفی، انتشارات نیلوفر (1373).
.)2891( ,msinimretednI rof tnemugrA nA :esrevinU nepO ehT ,reppoP .R.K .19
39. ارنست ناگِل، سرشت علّی نظریه فیزیک جدید، ترجمه فریبرز مجیدی، "دانشمند"، ویژه‏نامه 45 و 46 (1370).
notecnirP sreppoP ,).de( .D ,relliM ni ,modeerF namuH dna msinimretednI ,reppoP .R .K .20 ,snoitceleS.)5891( 462-742 .PP ,sserP ytisrevinU
.dibI ,reppoP .21
42. ناگل، پیشین.
.dibI ,reppoP .22
.)3991( ,21 retpahC ,sserP ytisrevinU egdirbmaC ,noitoM fo yroehT mutnauQ ehT ,dnalloH .23

تبلیغات