بررسى تحلیلى اصل علیت
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
چکیده نظریه وحدت شخصى وجود ـ به عنوان رأى اخیر ملاصدرا در ساحت وجودشناختى ـ بر بسیارى از مباحث فلسفه متعارف تأثیر بنیادین داشته است. این دیدگاه که طبق آن وجود حقیقى مختص به وجود حق تعالى است و ممکنات صرفاً ظهور، نمود، شأن و وصف آن به شمار مىروند، نافى یکى از مهمترین مبادى حکمت، یعنى اصل تحقّق کثرت به حساب مىآید. ملاصدرا که در دیدگاه تشکیک وجود، تحقّق کثرت در عین وحدت را پذیرفته بود، بر تفسیر بسیارى از اصول فلسفى از جمله اصل علیت توانمند بود. با تغییر نظریه وجودشناختى وى و پذیرش دیدگاه وحدت شخصى وجود، امکان تبیین اصل علیت معهود فلسفى وجود نداشت و ملاصدرا ناچار شد در تبیین رابطه وجود حق با ظهورات و نمودهاى آن به طرح نظریه تجلّى که مولود عرفان اسلامى است، بپردازد. طبق این نظریه، وجود حق به واسطه وجود منبسط که به نحو تفصیلى دربرگیرنده همه ممکنات است، در مجالى و مظاهر مختلفى نمایان شده است. ملاصدرا با تغییر دیدگاه وجودشناختى، اصل علیت را به نظریه تجلّى بازگرداند. این نظریه را مىتوان رویکردى عرفانى به اصل علیت تلقى کرد.متن
وحدت وجود
در عرفان اسلامى به نظریه وحدت وجود، توجه خاصى شده است. غالب عرفا اصالت را با وحدت مىدانند و کثرت را امرى مجازى و اعتبارى مىشمارند. از نظر عرفا وجود امرى واحد است. با وجود اشتراک عرفا در نظریه وحدت وجود، تقریرهاى مختلفى در باب این نظریه از جانب ایشان ارائه شده است. گاه اختلاف این تقریرات به حدّى است که طرفداران یک نظر، قائلان به رأى دیگر را به جهل، کفر و زندقه متهم مىکنند. از جمله این آرا مىتوان به موارد زیر اشاره کرد:
وحدت وجود و موجود
طبق این نظریه که به گروهى از متصوفه منتسب است، وجود حق تعالى منحصر در وجود مجالى و مظاهر است. مجموعه عوالم جسمانى و روحانى، همگى همان وجود واحد هستند. در این تقریر، ابایى از پذیرش کثرات وجود ندارد، زیرا مجموعه آنها یک موجود واحد فرض مىشود. (شیرازى، 1981م: 345)
به این رأى نه تنها فقها، متکلمان و فلاسفه حمله کردند، بلکه خود عرفا هم نتوانستند آن را بپذیرند و صاحبان این عقیده را تکفیر کردند.
وحدت موجود
تقریر دیگر از وحدت وجود آن است که فقط یک وجود و موجود هست و آنچه به پندار ما متکثر مىآید، در واقع، گوناگون نیست و چون «ثانى چشم احول» است، به این معنا که همانطور که چشم دوبین غیر از وجود حقیقى شىء، تصویر دیگرى نیز از آن مىبیند که حقیقتى ندارد، عالم نیز چنین وضعى دارد. (آشتیانى، 1396: 142)
این تقریر منافى صریح شرع است، زیرا به انکار واجب الوجود مىانجامد و اساس خداپرستى و بندگى را از بین مىبرد و از سوى دیگر، با حس نیز مخالف است، زیرا به طور محسوس مىبینم که براى هر نوعى، خواص و آثارى است که در نوع دیگر نیست. (همان: 143)
وحدت شخصى وجود
از دیگر تقریرات وحدت وجود مىتوان به وحدت شخصى وجود اشاره کرد. وحدت شخصى وجود را به عنوان تقریرى معتبر در عرفان اسلامى، بسیارى از عرفاى نامى همچون ابن عربى، صدرالدین قونوى و ... پذیرفتهاند. طبق این تقریر وجود امرى واحد است و این امر واحد همان وجود حق تعالى است. ابن عربى در تبیین این نظریه وجود عالم را امرى موهوم معرفى مىکند که از حقیقتى برخوردار نیست و آنچه وجود حقیقى دارد، وجود خداوند است. (ابن عربى، بىتا: 103) منبع اصلى فاقد تاریخ چاپ است. (بىتا)
به گفته شیخ شبسترى:
وجود خلق و کثرت در نمود است.
نه هرچ آن مىنماید عین بود است. (شبسترى، 1368: 85)
صدرالمتألهین شیرازى در ادامه مباحث فلسفى علت و معلول، رأى عرفا را نقل کرده و به آن متمایل مىشود. وى در کتاب اسفار اربعه پس از طرح احکام حکمى اصل علیت، فصلى را به عنوان تتمه مىآورد و در آن مباحث عرفانى مربوط به تقریر وحدت شخصى وجود را مطرح مىکند. (شیرازى، 1981م: 286).
ملاصدرا در کتاب اسفار در تبیین دیدگاه وجودشناختى خویش، نخست نظریه تشکیک وجود را مطرح مىکند. (همان: 71) اما به صراحت اعلام مىدارد که این نظریه رأى اخیر او نیست و طرح مبحث تشکیک را به دلیل رعایت مراتب تعلیم مىداند، بلکه راى پایانى او همچون عرفا دیدگاه وحدت شخصى وجود است. (همان) از این رو، حکمت صدرایى را مىتوان شامل دو بخش متقدّم و متأخّر دانست که در بخش نخست ملاصدرا وجود کثرات را در عین وحدت مىپذیرد و در بخش دوم وجود کثرات را به نمود و ظهور تنزّل مىدهد. وى وجود حقیقى را مساوق با وجوب ذاتى مىداند که طبق آن مصداق موجود حقیقى، صرفاً واجب الوجود است. (شیرازى، 1354: 30) او در مقام تمثیل وجود حق را به شخص و وجود ماسوا را به سایه آن تشبیه مىکند که طبق آن تحقّق سایه وابسته به وجود شخص است و در عین حال، از حقیقتى برخوردار نیست. (همان: 2/292) تفاوت این تقریر با تقریر پیشین از وحدت وجود (وحدت موجود) در این نکته است که گرچه در این تقریر وجود حقیقى از کثرات سلب شده است و وجود حقیقى تنها از آن حق تعالى به شمار مىآید، کثرت از وجود به نمود منتقل مىشود. به عبارت دیگر، این نظریه را مىتوان وحدت وجود و موجود و کثرت در ظهور نامید. هر چه در جهان هستى به نظر مىرسد که غیر از واجب الوجود است، ظهور و نمود آن است. پس از صدرالحکما، بسیارى از پیروان حکمت متعالیه این مبحث را در کتب خود مطرح کرده و به تبیین برهانى آن پرداختهاند. (نورى، 1357: 32؛ مدرس یزدى، 1373: 23).
ادلّه صدرالمتألهین بر دیدگاه وحدت شخصى وجود
عرفا ادلّه زیادى را بر نظریه وحدت شخصى وجود مطرح کردهاند (آملى، 1368: 464؛ ابن فنارى، 1363: 55؛ لاهیجى، 1337: 72) که غالباً حکما آنها را نقد کردهاند. (جوادى آملى، 1372: 32) به لحاظ اتقان استدلالى، براهین حکما بر براهین عرفا برترى دارند. ملاصدرا در اثبات این نظریه موفقتر از دیگران عمل کرده است. علت این موفقیت، توانایى او در استدلال بر مقدماتى است که در شکلگیرى این نظریه به کار رفته است. از جمله این مقدمات مىتوان به اصالت وجود، وحدت تشکیکى وجود و مبحث وجود رابط و مستقل اشاره کرد.(1) (آشتیانى، 1351: 168). ملاصدرا بر این نظریه دو برهان اقامه کرده است.
در برهان نخست از قاعده «بسیط الحقیقه» و نامحدود بودن علت اشیا استفاده مىشود. شىء که بسیط محض است، ناگزیر نامحدود است و نامحدود و نامتناهى بودن وجود، حدّ وسطى است که وحدت شخصى وجود و حصر آن در واجب را اثبات مىکند؛ یعنى وقتى وجودى بىنهایت و نامحدود باشد، جایى براى غیر باقى نمىگذارد. به عبارت دیگر، وجود وى خلأیى را باقى نمىگذارد تا «غیر» خودنمایى کند و در نتیجه، تحقّق کثرت ممکن نیست. (شیرازى، 1362: 239 ـ 245).
برهان دیگرى از تحلیل علت و معلول به دست مىآید. ملاصدرا با تجزیه علت و معلول و رابطه وجودى میان آنها به قول وحدت شخصى وجود دست مىیابد. از نظر او، علیت علت و ایجاد آن به نفس ذات اوست و امرى زاید بر ذات آن نیست، در غیر اینصورت، براى علت شدن محتاج به غیر خود است و براى رفع دور و تسلسل ناچاریم علتى را در نظر بگیریم که علیت آن عین ذات آن است. از جانب معلول نیز امر چنین است؛ یعنى تحلیل معلولیت ما را به شیئى مىرساند که معلولیتش عین ذات اوست، نه آن که ذاتى داشته باشیم که معلولیت از جانب علت به آن افاضه شده باشد. با چنین فرضى، در هنگام تأثیر، سه امر علت، معلول و تأثیر به دو امر بازمىگردد. از سوى دیگر، این عینیت بیانگر آن است که معلول در قیاس با علت، هویت استقلالى خود را از دست مىدهد و عین اضافه و ربط ذاتى به علت مىشود. قیام ذاتى معلول به علت آن را در زمره اوصاف و شئون علت درمىآورد. بدین ترتیب، کل عالم وصف و شأن یک وجود حقیقى مىشود. اگر معلولشان علت باشد، با اثبات علت نخست که سلسله معالیل به آن ختم مىشود، یک حقیقت بسیط و واحد شخصى که منزه از کثرت، نقصان و امکان است، اثبات مىشود و جز آن هر چه مىنماید، شئون و ظهور اوست. (همان: 2/299؛ همو، 1362: 52؛ همو، 1360: ص 49).
پس از اثبات عقلى نظریه وحدت شخصى وجود، اصل علیت را بر مبناى این نظریه مىکنیم. براى تحلیل اصل مذکور در این نظریه، نیاز به طرح مباحثى مقدماتى داریم که مهمترینآنها بررسى مبحث تجلّى و جایگاه آن درعرفان و حکمت متعالیه است.
تجلّى
مبحث «تجلّى» از محورىترین مباحث در جهانبینى عرفانى است. ایده محىالدین عربى در مورد ساختار وجودى عالم به نظریه تجلّى بازمىگردد.
اصطلاح «تجلّى» در لغت به معناى آشکار شدن، وضوح، بروز و از نهان خارج شدن است. (ابن منظور، 1405ق: 150) در کتب عرفا معناى اصلى که از این واژه به دست مىآید این است: «تجلّى عبارت است از آنچه از انوار غیوب که بر دلها آشکار شود». (کاشانى، 1372: 17) در این تعریف تجلّى به آشکار شدن و هویدا شدن انوار وجودى حق بر دل عارف تعبیر شده است. به عبارت دیگر، افعال، اسما، صفات و ذات الهى چنان بر سالک آشکار مىشوند که او همه اعتبارات وجودى را از خود سلب مىکند و خود را صرفاً جلوهاى از جلوات حق به شمار مىآورد. به همین لحاظ، در عرفان اسلامى همه هویات وجودى موجودات عالم، تجلّیات ذات به شمار مىروند و آشکار کننده وجهه حقیقى او هستند.
تجلّى را مىتوان به تجلّى ذاتى و فعلى تقسیم کرد. تجلّى ذاتى که از آن به تجلّى اول تعبیر مىشود، تجلّى ذات حق براى ذات است که از آن به ذات حضرت احدیت تعبیر مىشود که وصف و نشانى از آن نیست. تجلّى فعلى که تجلّى ثانى نام گرفته، عبارت است از آنچه که با آن اعیان ممکنات که شئون ذات حق هستند، براى ذات حق آشکار مىشوند.
ملاصدرا تعبیرهاى نزول، افاضه، تجلّى، نفس رحمانى، علیت و تأثیر را مرادف و همه را مصادیق تجلّى ثانوى حق تعالى دانسته است. به عبارت دیگر، نزول وجود حق در مرتبه ممکنات به واسطه ظهور ثانوى است. (شیرازى، 1981، ج 2: 357). ملاصدرا به تبعیت از عرفا و با استدلالى محکمتر از ایشان درمىیابد که خلقت جهان همان تجلّى ذات حق است و تجلّیات الهى نمایانگر صفات متکثر ذات حقاند و فى حدّ ذاته از خود چیزى ندارند. (خوارزمى، 1375: 68).
عرفا براى تقریب مبحث تجلّى به ذهن از مثالهایى بهره بردهاند. ملاصدرا این مثالها را از جهاتى مقرّب و مفید و از جهاتى مبعّد و منحرف کننده مىداند. (شیرازى، 1354: 32). همچنانکه بسیارى از حکما و علماى دینى، عرفا را به نظریه حلول و اتحاد ذات حق با مخلوقات متهم کردهاند. از مهمترین این مثالها، مىتوان به مثال رابطه انسان و آینه، شاخص و سایه، واحد و کثرات، مداد و حروف، نفس و بدن، دریا و امواج و نسبت آفتاب و شعاعاتش اشاره کرد. (همان: 40؛ همو، 1981م: 307؛ جامى، 1358: 10)(2)
وجود منبسط
از دیگر مباحث مقدماتى در تحلیل اصل علیت بر مبناى نظریه وحدت شخصى وجود، مسئله وجود منبسط است. اشاره شد که وجود حقیقى عین وجود حق است و مابقى مظاهر آن هستند. ملاصدرا با توجه به نظریه تجلّى در مباحث پایانى علت و معلول به طرح مبحث وجود منبسط مىپردازد. (شیرازى، 1981، ج 2: 310). او براى وجود سه مرتبه لحاظ مىکند: اگر حقیقت وجود به شرط آن که چیزى با آن اخذ نشود (بشرط لا)، لحاظ شود، مقام احدیت نامیده مىشود. در این اعتبار، از حقیقت وجود همه مراتب وجودى به نحو بساطت و بدون امتیاز مفهومى یا مصداقى، حضور دارند. از نظر حکما، وجود بشرط لا یا مقام احدیت، تمام حقیقت واجب است؛ اما از دیدگاه عرفا ذات الهى که مطلق از همه قیود است (حتى قید لابشرطى)، فوق همه این مقامهاست. از نظر ایشان، حقیقت وجود لا بشرط قسمى است؛ یعنى مطلق از همه قیدها که حتى قید اطلاق و تنزیه از تقییدها نیز قید آن نیست. (جوادى آملى، 1376: ص 537 تا 539).
حالت دیگر آن است که حقیقت وجود بشرط شىء لحاظ شود. البته بر مبناى نظریه وحدت شخصى وجود، شیئى که با وجود لحاظ مىشود، امر دیگرى نیست، بلکه ظهور آن است. اگر حقیقت وجود با ظهورات آن لحاظ شود، به آن مقام و احدیت گویند؛ یعنى وجود به لحاظ اتصافش به همه صفات و اعتبارات، مرتبه واحدیت را تشکیل مىدهد. با وجود آنکه کثرت از مقام واحدیت نیز نفى مىشود، ولى کثرت مفهومى و نسبى که ریشه و اساس کثرت خارجى است، در مقام واحدیت تحقّق دارد. کثرت مفهومى در مقام و احدیت به معناى آن است که جمیع حقایق در آن به لحاظ مصداق وحدت دارند، ولى به لحاظ مفهوم غیر از یکدیگر هستند.
سومین اعتبار وجود، به نحو لا بشرط قسمى است. اگر وجود بشرط لا یا بشرط شىء اخذ نشود، بلکه نسبت به آن دو شرط، لا بشرط ملاحظه شود و مشروط به اطلاق باشد، وجود منبسط نامیده مىشود. وجود منبسط همان تجلّى سارى در اشیا و رابطه میان خدا و ممکنات است. (مدرس زنوزى، 1376: 364) عرفا در تبیین رابطه میان خداوند که وجود حقیقى است و ممکنات که از وجود مجازى برخوردارند، ناچار از ارائه واسطهاى بودهاند. دلیل این امر آن است که هیچ یک از عرفاى محقّق قائل به آن نشده است. وجود حق با توجه به آن که حد ندارد و عین تحقّق و ثبوت است، در اشیا سارى است. غالب عرفا چنین سخنى را که تبعات نامطلوبى به دنبال دارد، رد مىکنند. پس آنها نیاز داشتند که براى سریان ذات در ظهورات و مجالى واسطهاى بیابند، و از این رو، وجودى واحد و مطلق به اطلاق سِعى را پذیرفتند که در همه چیز سارى است. پس وجود منبسط عاملى است که به واسطه آن ممکنات تحقّق مىیابند. (نورى، 1357: 29).
اطلاق و شمول وجود منبسط (وجود مطلق)، اطلاق و شمول مفهومى نیست. اطلاق و شمول آن، اطلاق و شمول سعى است. وجود منبسط با حضور خود به اشیا رنگ مىدهد، ولى از آنها رنگ نمىگیرد. رنگ نگرفتن وجود منبسط به معناى آن نیست که غیرى هست و به او رنگ نمىدهد، بلکه به این معناست که با حضور اطلاقى او غیرى باقى نمىماند و آنچه که غیر مىنماید چیزى جز حضور و ظهور آن وجود مطلق نیست. انبساط وجود مطلق در ممکنات به انبساط نور در اشراقاتش تشبیه شده است. همانگونه که نور در همه اشراقات آن بسط و جریان دارد و اشراقات چیزى زاید بر نور نیستند و از اطوار آن به شمار مىروند، وجود منبسط نیز ظهوراتى دارد که همگى از اشراقات آن به شمار مىآیند. (آشتیانى، بىتا: 39). وجود منبسط تعینى است که از وجود حق ظاهر شده و به واسطه اطلاق و وحدت ظلىاش همه ممکنات را فرا گرفته است. وجود منبسط مقدّم بر مراتب ممکنات نیست، بلکه در هر مرتبه عین آن مرتبه است، زیرا مراتب، حقیقتى خارج از آن ندارند و از آن ظهور یافتهاند. (شیرازى، 1981، ج 2: 328).
به لحاظ آنچه ذکر شد نباید تصور شود که اختلاف وجود منبسط با وجود حق صرفاً در لابشرط قسمى و مقسمى بودن است. (ابن فنارى، 1363: 72) یعنى اگر قید اطلاق از وجود منبسط برداشته شود، او نیز مانند واجب است. در این تعبیر، از این مطلب غفلت شده است که تقید به مطلق بودن براى وجود منبسط وصفى زاید بر ذات آن نیست که بتوان ذات آن را بدون قید لحاظ کرد، بلکه تقیّد به اطلاق، ذاتى وجود منبسط است. به عبارت دیگر، هر چه غیر وجود حق است، نمود آن است و نمود بودن عین ذات ممکنات از جمله وجود منبسط است. با چنین فرضى، وجود منبسط هرگز نمىتواند مانند واجب باشد که وجود محض است. پس واجب بود محض است و فیض آن نمود محض و نمىتوان براى نمود سهمى از بود قائل شد. (جوادى آملى: 25 و 52). از اینجا درمىیابیم که مراد ملاصدرا از مراتب، پذیرش کثرت وجودى نیست، بلکه ذکر مراتب در این تقسیمبندى، ناظر بر اعتبارات بشرط لا، بشرط شىء و لا بشرط است. (همو، 1376: 550).
تشکیک در ظهورات
همانطور که ذکر شد، طبق نظریه وحدت شخصى وجود، کثرت حقیقى در کار نیست. طبق این نظریه، کثرت در ظهورات و نمودات است نه در حقیقت وجود. با انتقال کثرت به ظهورات، تشکیک نیز از وجود به ظهورات و نمودها منتقل مىشود. طبق این نظریه، ظهور وجود داراى مراتب مشکک است. هر چه تنزّل بیشتر شود، ظهور وجود حق ضعیفتر مىشود و هر چه مدارج آن به هستى صرف نزدیکتر شود، ظهور آن قوىتر مىشود، اما این شدّت و ضعفها به وحدت و بساطت ذات حق خدشهاى وارد نمىسازند. (شیرازى، 1981: 1/69؛ 2/347 و 353).
ملاصدرا در توضیح مطلب از تمثیل نور بهره مىبرد. از نظر او، دریافت حقیقت از آنِ کسانى است که نور را مختص به خورشیدى مىدانند که نور آسمانها و زمین است و دیگر اشیا ارائه دهنده و منعکس کننده همان نور واحد هستند؛ بىآنکه خود داراى نور باشند. طبق این نظریه، شدّت و ضعف مربوط به نحوه ظهور و ارائه اشیاست. (همان، 1/70).
از مهمترین مباحثى که براى تحلیل اصل علیت بر مبناى نظریه وحدت شخصى وجود لازم است، بررسى تحقّق یا عدم تحقّق کثرت بر مبناى دیدگاه مذکور است. در دو دیدگاه تباین موجودات و وحدت تشکیکى وجود، به لحاظ پذیرش تحقّق کثرت، اصل علیت قابل طرح است، اما در صورتى که وجود حقیقى را تنها به یک وجود تقلیل دهیم، اصل علیت چه وضعیتى خواهد داشت؟
در کتب عرفا، عباراتى همچون کثرت مجازى و اعتبارى به چشم مىخورد. نکتهاى که کمتر ناقدان بدان توجه کردهاند، آن است که مراد ایشان از اعتبارى، «اعتبارى عرفانى» و از مجازى، «مجازى عرفانى» است. در تبیین اعتبارى و مجازى عرفانى نیاز به شرح دو مطلب داریم:
مطلب نخست آن که موجودات ممکن به لحاظ ذات خود هلاکت و معدومیت دارند. ممکنات از جهت ذاتشان اقتضاى وجود ندارند و این هلاکت ذات و بطلان حقیقت براى آنها همواره ثابت است. (همو، 1354: 30).
مطلب دیگر آنکه هر اسناد مجازى در پناه یک اسناد حقیقى شکل مىگیرد و هر امر بالعرض قائم به یک امر بالذات است. به همین دلیل، اگر امر بالذاتى موجود نباشد، مصحح اسناد نیز نداریم و با فقدان مصحح، اسناد مجازى و اعتبارى نیز صحیح نیست. پس مجاز معبر و پل حقیقت است. در نظریه وحدت شخصى وجود، وجود حق، وجود حقیقى و وجود ممکنات، وجود اعتبارى و مجازى دانسته شده است. مصحح اسناد مجازى به ممکنات، ارائه و حکایتى است که تعینات محدود، در ذات خود نسبت به هستى مطلق دارند. (همو، 1981م: 2/186).
با توجه به آنچه ذکر شد، اعتبارى بودن ممکنات به معناى آن است که ممکنات فى حدّ ذاته و بدون لحاظ تجلّى حق و سریان وجود منبسط بر آن، هلاکت ذاتى دارد، اما با توجه به تجلّى نور حق و ظهور آن، اشیا «وجود ظلى و ظهورى» دارند. ملاصدرا وجود حقیقى را از ممکنات نفى مىکند نه وجود ظلى را که پرتو آن وجود حقیقى است. (همو، 1354: 33). ممکن در مرتبه ذاتش اصلاً موجود نیست، ولى نسبت به وجود حق، «وجود اعتبارى» دارد. از این رو، حتى اگر در عبارات عرفا، عالم به متوهّم بودن وصف شده، باز هم مراد آنها از وجود اعتبارى، همان ظل یا اظلال وجود حق است که چون قطع نظر از ظهور حق و تجلّى او تحقّقى ندارند، از آن به وجود مجازى و اعتبارى تعبیر کردهاند. از این رو، اگر کسى با اصطلاحات عرفا آشنایى نداشته باشد، گمان مىبرد که آنها به کلى کثرات را اعتبار محض و صرف مىدانند و معتقدند که همه ممکنات، اوهام، خیال و اباطیلاند. (آشتیانى، بىتا: 169). دلیل چنین اشتباهى از جانب منتقدان، اشتراک لفظى واژه اعتبارى در فلسفه و عرفان است. یکى از معانى اعتبارى در فلسفه که با اعتبارى عرفان خلط مىشود، امرى است که به اعتبار معتبر و فرض فارض باشد. اعتبارى به این معنا فاقد حقیقتى وراى اعتبار شخص است. از دیگر معانى اعتبارى در فلسفه براى امورى است که در قبال ماهیت قرار مىگیرد؛ براى مثال معقول ثانى منطقى و معقول ثانى فلسفى در مقابل ماهیت، امور اعتبارى به شمار مىآیند. به عبارت دیگر، این امور از ماهیت اعتبار و انتزاع مىشوند. معناى دیگر اعتبارى در فلسفه در مقابل اصالت است. اعتبارى در اینجا به معناى تحقّق بالعرض داشتن و منشأ آثار نبودن است. (جوادى آملى، 15). همانطور که ذکر شد، اعتبارى در عرفان به هیچ یک از معانى فلسفى آن نیست. اعتبارى در عرفان به معناى آن است که اشیا، قطع نظر از تجلّیات حق، ظهور و بروز پیدا نمىکنند.
در سخنان ابن عربى عباراتى دیده مىشود که صراحتاً به کثرت ظلى اشاره دارد؛ براى مثال وى حقیقت وجود را اعم از مخلوق و غیر مخلوق برشمرده است. حقِ غیرِ مخلوق، وجودِ حق تعالى و حق مخلوق، ظهورات وجود حق هستند که به واسطه تجلّى، تحقّق یافتهاند. به همین دلیل، یکى از اسامى وجود منبسط، «حق مخلوق به» است؛ یعنى حقى که همه اشیا از آن پدید مىآیند. (ابن عربى، 1405: 419).
بررسى اصل علیت بر مبناى وحدت شخصى وجود
نظریه وحدت شخصى وجود به عنوان دیدگاهى بدیع در ساحت حکمت اسلامى، تأثیر بنیادینى در بسیارى از مباحث حکمى داشته است. از جمله مىتوان به تأثیر آن در مباحث توحید افعالى، جبر و اختیار، وجه خاص، خلق جدید و اصل علیت اشاره کرد. (رحیمیان، 1376: 295 تا 360).
همانطور که پیش از این اشاره شد، براى امکان طرح بحث علیت نیاز به پذیرش تحقّق کثرات در عالم داریم تا سخن از دو شىء و رابطه میان آنها به میان آید. در صورتى که وجود حقیقى را به یک وجود تقلیل دهیم و دیگر موجودات را در حدّ ظهورات و تعینات آن تنزّل دهیم و براى آنها وجود ظلى و اعتبارى در نظر بگیریم، طرح بحث علیت به شکل معهود فلسفى آن، جا ندارد. اصل علیت بر مبناى دیدگاه وحدت شخصى وجود، تقریر خاصى به دست مىآورد که با شکل فلسفى آن بسیار متفاوت است.
عرفاى قائل به وحدت شخصى وجود در قاموس خود، اصل علیت ندارند. ایشان علیت را به معناى وجودبخشىِ یک واقعیت به واقعیت دیگر نمىدانند، بلکه با دقت و ملاحظه تغییرات وجودشناختى که رهآورد دیدگاه وحدت شخصى وجود است، آن را جرح و تعدیل مىکنند. عرفا و به تبع ایشان ملاصدرا با پذیرش تجلّى ذات حق در مجالى و مظاهر مختلف، علیت را به تجلّى برمىگردانند. در تجلّى و ظهور نوعى وحدت برقرار است، بر خلاف علیت که در آن کثرت نقش کلیدى را دارد. در نظریه تجلّى، مظهر همان ظاهر است؛ حقیقت جلوه خود متجلى است. جلوه شىء ثانى آن نیست، بلکه مرتبهاى از مراتب همان حقیقت است.
با وجود آن که عرفا منکر اصل علیت به معناى فلسفى آن هستند، ولى براى انس پیروان عقل با معارف شهودى در عرفان نظرى از مبادى برهانى و اصطلاح حکما فاصله نمىگیرند. از این رو، در تبیین فیض و مصونیت آن از کثرت از قاعده الواحد با تعبیر رایج آن که صدور است، استفاده مىکنند، البته براى حفظ محور اصلى عرفان، عنوان «ظهور» را از نظر دور نمىدارند. (جوادى آملى، 1376: 450).
از مهمترین کارهاى ملاصدرا نزدیک کردن مفهوم تجلّى و علیت بود. او علیت را به تجلّى برگرداند. اهمیت کار صدرالدین شیرازى از آن جهت است که او این مبحث را با بحثهاى عقلانى و استدلهاى برهانى عجین ساخت. وى در مورد تطوّر فکرى خویش و پذیرش مسئله تجلّى به جاى علیت مىگوید:
«آنچه ابتدا پذیرفتیم مبنى بر این که در عالم وجود علت و معلولى هست، نهایتاً به این انجامید که آنچه علت نامیده مىشود، اصل و معلول شأنى از شئون و گونهاى از گونههاى اوست و علیت و افاضه به تجلّى مبدأ اول به ظهورات مختلف آن است». (شیرازى، 1362: 54؛ همو، 50).
بر مبناى دیدگاه وحدت شخصى وجود، مقسم علت و معلول، دیگر وجود نیست، زیرا طبق این مبنا، معلول مصداق وجود نیست، بلکه شأن آن است. مقسمى که بر مبناى این دیدگاه علت و معلول را فرا مىگیرد، شىء است که به «واجب» و «شأن آن» تقسیم مىشود. پس علیت علت و تأثیر آن بر معلول، به عنوان تحقّق وجود واحد و تطوّر آن به اطوار و حیثیات گوناگونى است که منفصل از آن نیستند. (جوادى آملى، 500).
ملاصدرا در برخى عبارات در تبیین نحوه ارتباط وجود حقیقى با ماسواه از واژه «رشح» بهره مىبرد. (شیرازى، 1362: 44). ترشح آب به معناى جارى شدن و سیلان آن است. برخى شارحان معتقدند که صدرالحکماء با آوردن این اصطلاح قصد نفى سنخیت متعارف حکمى و به جاى آن ارائه سنخیت عرفانى را داشته است، به این معنا که حق در مرایى مختلف، ظهورات گوناگونى مىیابد که همگى به همان اصل واحد بازمىگردند. (لاهیجى، بىتا: 198 و 199).
با نفى رابطه علیت متعارف در فلسفه و با دیدگاه وحدت شخصى وجود به این نتیجه مىرسیم که رابطه خدا و عالم، رابطهاى وصفى است، نه تولیدى. رابطه تولیدى به معناى پذیرش وجود حقیقى براى عالم و رابطه وصفى به معناى عدم تحقّق ذاتى عالم است و جهان صرفاً توصیف کننده امر دیگر است.
طبق دیدگاه وحدت شخصى وجود، همه ظهورات، شئونات و اوصاف حقیقت واحد وجود در احاطه آن هستند و وجود واحد در حیطه خود، موجب ظهور ماسواست. پس هر چه غیر اوست، در احاطه آن به سر مىبرد، به نحوى که مىتوان گفت وجود واجب داخل آن است؛ یعنى در آن حضور دارد و خارج از آن است؛ یعنى هویتش محفوظ است. حق تعالى در عین حفظ کردن مرتبه واجب خود در هر مرتبهاى نیز حضور دارد. به دیگر سخن، در هر مرتبهاى از مراتب وجود، خداوند با اشیا معیت دارد، البته این معیت در مرتبه ظهور است و الا در مرتبه بطون، وجود حق منزه از اشیاست. ملاصدرا تأکید مىکند که این سخن نباید چنین توهمى را ایجاد کند که حقیقت وجود در اشیا سارى است و در آنها احاطه سریانى دارد و به واسطه رابطه سریانى، در آن تغییر و تجزیه یا اوصاف محدثات رخ مىدهد. براى رفع چنین شبههاى وى از احاطه و معیت حق به احاطه و معیت «قیومى» تعبیر مىکند که امرى غیر از احاطه «سریانى» است. احاطه سریانى مربوط به وجود منبسط است نه وجود حق. اشیا به واسطه خاصیت سریانى وجود منبسط، از تحقّق ظهورى برخوردار مىشوند. اما حق تعالى نسبت به اشیا معیت و احاطه قیومى دارد. ملاصدرا اقرار مىکند که ما به کنه این معیت و ماهیت آن علمى نداریم، اما فى الجمله مىدانیم که احاطه حق نسبت به اشیا به معناى آن است که اشیا قیام خود را از آن دارند (جوادى آملى، 496).
ملاصدرا در تبیین اصل علیت بر مبناى دیدگاه وحدت شخصى وجود، علاوه بر بیان فوق (نفى اصل علیت فلسفى و ارجاع علیت به تجلّى و تشأّن)، عباراتى دارد که در آنها از جاعلیت و مجعولیت ذات حق با وجود منبسط سخن مىگوید؛ یعنى به نظر مىرسد که او رابطه علیت را تنها از میان علل و معالیل کثیر جمع مىکند و آن را در ارتباط میان حق و وجود منبسط محدود مىکند. در چنین عباراتى، وجود منبسط، مجعول بالذات وجود حق معرفى مىشود. این بیان را مىتوان رویکرد عرفانى به قاعده الواحد تلقى کرد. طبق این رویکرد عرفا معتقدند که وجود حق تنها یک مجعول دارد که همان وجود منبسط است. (ابن فنارى، 1363: 71).
معناى دقیق این سخن آن است که به لحاظ آنکه وجود منبسط وحدت سِعى دارد، صورت تفصیلىاش همه مراتب عالم را در بر مىگیرد. ملاصدرا در توجیه نحوه رابطه وجود حق با وجود منبسط از اصطلاح «منشائیت» بهره مىبرد. او در فصول پایانى از مبحث علیت در کتاب اسفار چنین عنوانى را آورده است: «در باب اولین امرى که از وجود حق نشأت مىگیرد». (شیرازى، 1981، ج 2: 332) آنچه باید در اینجا تبیین شود، مفهوم منشائیت و رابطه آن با علیت است. ملاصدرا منشائیت را امرى غیر از علیت معرفى کرده است. گر چه او مفهوم منشائیت را توضیح نداده، با قرینهاى که در عبارت آورده است مىتوان تا حدودى به معناى آن پى برد:
«منشأئیت علیت نیست، زیرا علیت اقتضاى تباین میان علت و معلول را دارد. علیت در مقایسه میان وجودات خاص متعین از حیث تعیّن و اتصاف هر یک از وجودات به عین ثابت خود، محقّق مىشود، ولى در اینجا کلام ما در وجود مطلق است که وحدتى مخالف با سایر وحدتهاى عددى، نوعى و جنسى دارد، زیرا وجود مطلق مصحح همه وحدتها و تعیّنها به شمار مىرود.» (همان).
وجه تمایز علیت و منشائیت در این عبارت، کثرت و جدایى میان علت و معلول در امر اول ذکر شده است. در مقابل کثرت عِلّى و معلولى، وجود مطلق از انبساط سِعى برخوردار است که مخالف با وحدات عددى، نوعى و جنسى است و لذا نمىتواند مجراى قاعده علیت قرار گیرد، بلکه در مورد آن مىتوان منشائیت را به کار برد. با توجه به آن که ملاصدرا صراحتاً منشائیت را امرى غیر از علیت معرفى مىکند، مىتوان گفت که بهکارگیرى اصطلاحات جاعل بالذات و مجعول بالذات از طرف او خالى از مسامحه نیست.
همانطور که اشاره شد، صدرالحکماء نسبت علیت و منشائیت را تباینى مىداند، ولى با غور در مسئله و با توجه به آن که منشأئیت بواسطه نیازمندى حاصل مىشود و متضمن فقر ذاتى و وابستگى سایهوار اشیا به ذات حق است، مىتوان نسبت این دو را به نحو دیگرى تبیین کرد: وقتى امرى به امر دیگرى نیازمند باشد و از آن نشأت گرفته باشد، یا آن رابطه از نوع علّى و تولیدى است و یا از این نوع نیست. طبق این سخن هر علیتى منشأئیت است، ولى هر منشائیتى علیت نیست. (سبزوارى، 981: 332) لذا منشائیت یا به نحو علّى و تولیدى صورت مىگیرد یا به نحو تجلّى و ظهور. این مناقشهاى است که ملاهادى سبزوارى در حاشیه اسفار بر سخن ملاصدرا آورده است. مناقشه حکیم سبزوارى در صورتى پذیرفتنى است که نسبت میان منشائیت و علیت با ملاحظه رابطه مفهوم با مصادیق آن اعتبار شود، ولى اگر سخن ملاصدرا ناظر به واقع باشد، اشکال مرحوم سبزوارى وارد نیست.
نتیجه
اصل علیت که یکى از اصلهاى مهم فلسفى به شمار مىرود، فرع بر تحقّق کثرت است. در صورتى که حکیمى دیدگاه وحدت شخصى وجود را بپذیرد، به لحاظ نفى کثرت نمىتواند به اصل علیت معهود فلسفى وفادار بماند. ملاصدرا نیز با ردّ علیت فلسفى، نظام تجلّى و ظهور را در عالم جارى دانست که طبق آن وجود حقیقى از آنِ حق تعالى است و ممکنات شئون و اوصاف وجود حق هستند و نسبت به آن وجود ظلى و قیام سایهوار دارند.
کتابنامه
1. آشتیانى، سید جلالالدین، پاورقى تمهید القواعد، 1396 ق.
2. ــــــــــ ، پاورقى منتخباتى از آثار حکماى الهى ایران، ج 4، نشر دانشگاه مشهد، مشهد، 1351.
3. ــــــــــ ، هستى از نظر فلسفه و عرفان، نهضت زنان مسلمان، تهران، بىتا.
4. آملى، سید حیدر، نقد النقود فى معرفه الوجود، انتشارات علمى و فرهنگى و انجمن ایرانشناسى فرانسه، تهران، 1368.
5. ابن عربى، محىالدین، فصوص الحکم، نشر دار الکتاب العربى، بیروت، بىتا.
6. ــــــــــ ، فتوحات مکیه، ج 13، تحقیق عثمان یحیى، مصر، الهیئه المصریه العامه للکتاب، 1405ق، ج 3.
7. ابن فنارى، محمد، مصباح الانس، انتشارات فجر، تهران، 1363.
8. ابن منظور، محمد، لسان العرب، ج 15، نشر ادب المحوزه، قم، 1405ق، ج 14.
9. جامى، عبدالرحمن، الدره الفاخره فى تحقیق مذاهب الصوفیه و المتکلمین و الحکماء المتقدمین، نشر زوار، تهران، 1358.
10. جوادى آملى، عبداللّه، رحیق مختوم، ج 10، نشر اسراء، بخش چهارم از جلد دوم، قم، 1376.
11. ــــــــــ ، تحریر تمهید القواعد، انتشارات الزهراء، قم، 1372.
12. خوارزمى، حسین، شرح فصوص الحکم، مولى، تهران، 1375.
13. رحیمیان، سعید، تجلّى و ظهور در عرفان نظرى، دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم، قم، 1376.
14. سبزوارى، ملا هادى، حاشیه الاسفار الاربعه، ج 2، دار احیاءالتراث العربى7 بیروت، 1981 م.
15. شبسترى، محمود، گلشن راز، کتابخانه طهورى، تهران، 1368.
16. شیرازى، صدرالدین، مفاتیح الغیب، انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1362.
17. ــــــــــ ، المبدأ و المعاد، انجمن حکمت و فلسفه، تهران، 1354.
18. ــــــــــ ، الحکمه المتعالیه فى الاسفار الاربعه، 9 جلد، دار احیاء التراث العربى، بیروت، 1981م.
19. ــــــــــ ، المشاعر، همراه با ترجمه میرزا عمادالدوله، تهران، کتابخانه طهورى، 1363.
20. ــــــــــ ، الشواهد الربوبیه، فى المناهج السلوکیه، مرکز نشر دانشگاهى، 1360.
21. کاشانى، عبدالرزاق، اصطلاحات الصوفیه، ترجمه محمد خواجوى، نشر مولى، تهران، 1372.
22. لاهیجى، ملا محمد، مفاتیح الاعجاز فى شرح گلشن راز، کتابفروشى محمودى، تهران، 1337.
23. ــــــــــ ، شرح رساله المشاعر، با تعلیق سید جلالالدین آشتیانى، نشر مکتب الاعلام الاسلامى، قم، بىتا.
24. مدرس زنوزى، آقا على، بدایع الحکم، نشر الزهراء، قم، 1376.
25. مدرس یزدى، علىاکبر، مجموعه رسائل کلامى و فلسفى و ملل و نحل، نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، 1373.
26. نورى، ملاعلى، رسائل فلسفى بسیط الحقیقه کل الاشیاء و وحدت وجود، انجمن حکمت و فلسفه، تهران، 1357.
________________________________________
1.بسیارى از متأخران، وحدت شخصى وجود را تتمیم و صورت تعالى یافته وحدت تشکیکى وجود مىدانند.
2.براى یافتن مثالهاى مختلف در این زمینه ر.ک: فضل اللّه، ضیاء نور، وحدت وجود، انتشارات زوار، تهران، 1369، ص 162 تا 173).
در عرفان اسلامى به نظریه وحدت وجود، توجه خاصى شده است. غالب عرفا اصالت را با وحدت مىدانند و کثرت را امرى مجازى و اعتبارى مىشمارند. از نظر عرفا وجود امرى واحد است. با وجود اشتراک عرفا در نظریه وحدت وجود، تقریرهاى مختلفى در باب این نظریه از جانب ایشان ارائه شده است. گاه اختلاف این تقریرات به حدّى است که طرفداران یک نظر، قائلان به رأى دیگر را به جهل، کفر و زندقه متهم مىکنند. از جمله این آرا مىتوان به موارد زیر اشاره کرد:
وحدت وجود و موجود
طبق این نظریه که به گروهى از متصوفه منتسب است، وجود حق تعالى منحصر در وجود مجالى و مظاهر است. مجموعه عوالم جسمانى و روحانى، همگى همان وجود واحد هستند. در این تقریر، ابایى از پذیرش کثرات وجود ندارد، زیرا مجموعه آنها یک موجود واحد فرض مىشود. (شیرازى، 1981م: 345)
به این رأى نه تنها فقها، متکلمان و فلاسفه حمله کردند، بلکه خود عرفا هم نتوانستند آن را بپذیرند و صاحبان این عقیده را تکفیر کردند.
وحدت موجود
تقریر دیگر از وحدت وجود آن است که فقط یک وجود و موجود هست و آنچه به پندار ما متکثر مىآید، در واقع، گوناگون نیست و چون «ثانى چشم احول» است، به این معنا که همانطور که چشم دوبین غیر از وجود حقیقى شىء، تصویر دیگرى نیز از آن مىبیند که حقیقتى ندارد، عالم نیز چنین وضعى دارد. (آشتیانى، 1396: 142)
این تقریر منافى صریح شرع است، زیرا به انکار واجب الوجود مىانجامد و اساس خداپرستى و بندگى را از بین مىبرد و از سوى دیگر، با حس نیز مخالف است، زیرا به طور محسوس مىبینم که براى هر نوعى، خواص و آثارى است که در نوع دیگر نیست. (همان: 143)
وحدت شخصى وجود
از دیگر تقریرات وحدت وجود مىتوان به وحدت شخصى وجود اشاره کرد. وحدت شخصى وجود را به عنوان تقریرى معتبر در عرفان اسلامى، بسیارى از عرفاى نامى همچون ابن عربى، صدرالدین قونوى و ... پذیرفتهاند. طبق این تقریر وجود امرى واحد است و این امر واحد همان وجود حق تعالى است. ابن عربى در تبیین این نظریه وجود عالم را امرى موهوم معرفى مىکند که از حقیقتى برخوردار نیست و آنچه وجود حقیقى دارد، وجود خداوند است. (ابن عربى، بىتا: 103) منبع اصلى فاقد تاریخ چاپ است. (بىتا)
به گفته شیخ شبسترى:
وجود خلق و کثرت در نمود است.
نه هرچ آن مىنماید عین بود است. (شبسترى، 1368: 85)
صدرالمتألهین شیرازى در ادامه مباحث فلسفى علت و معلول، رأى عرفا را نقل کرده و به آن متمایل مىشود. وى در کتاب اسفار اربعه پس از طرح احکام حکمى اصل علیت، فصلى را به عنوان تتمه مىآورد و در آن مباحث عرفانى مربوط به تقریر وحدت شخصى وجود را مطرح مىکند. (شیرازى، 1981م: 286).
ملاصدرا در کتاب اسفار در تبیین دیدگاه وجودشناختى خویش، نخست نظریه تشکیک وجود را مطرح مىکند. (همان: 71) اما به صراحت اعلام مىدارد که این نظریه رأى اخیر او نیست و طرح مبحث تشکیک را به دلیل رعایت مراتب تعلیم مىداند، بلکه راى پایانى او همچون عرفا دیدگاه وحدت شخصى وجود است. (همان) از این رو، حکمت صدرایى را مىتوان شامل دو بخش متقدّم و متأخّر دانست که در بخش نخست ملاصدرا وجود کثرات را در عین وحدت مىپذیرد و در بخش دوم وجود کثرات را به نمود و ظهور تنزّل مىدهد. وى وجود حقیقى را مساوق با وجوب ذاتى مىداند که طبق آن مصداق موجود حقیقى، صرفاً واجب الوجود است. (شیرازى، 1354: 30) او در مقام تمثیل وجود حق را به شخص و وجود ماسوا را به سایه آن تشبیه مىکند که طبق آن تحقّق سایه وابسته به وجود شخص است و در عین حال، از حقیقتى برخوردار نیست. (همان: 2/292) تفاوت این تقریر با تقریر پیشین از وحدت وجود (وحدت موجود) در این نکته است که گرچه در این تقریر وجود حقیقى از کثرات سلب شده است و وجود حقیقى تنها از آن حق تعالى به شمار مىآید، کثرت از وجود به نمود منتقل مىشود. به عبارت دیگر، این نظریه را مىتوان وحدت وجود و موجود و کثرت در ظهور نامید. هر چه در جهان هستى به نظر مىرسد که غیر از واجب الوجود است، ظهور و نمود آن است. پس از صدرالحکما، بسیارى از پیروان حکمت متعالیه این مبحث را در کتب خود مطرح کرده و به تبیین برهانى آن پرداختهاند. (نورى، 1357: 32؛ مدرس یزدى، 1373: 23).
ادلّه صدرالمتألهین بر دیدگاه وحدت شخصى وجود
عرفا ادلّه زیادى را بر نظریه وحدت شخصى وجود مطرح کردهاند (آملى، 1368: 464؛ ابن فنارى، 1363: 55؛ لاهیجى، 1337: 72) که غالباً حکما آنها را نقد کردهاند. (جوادى آملى، 1372: 32) به لحاظ اتقان استدلالى، براهین حکما بر براهین عرفا برترى دارند. ملاصدرا در اثبات این نظریه موفقتر از دیگران عمل کرده است. علت این موفقیت، توانایى او در استدلال بر مقدماتى است که در شکلگیرى این نظریه به کار رفته است. از جمله این مقدمات مىتوان به اصالت وجود، وحدت تشکیکى وجود و مبحث وجود رابط و مستقل اشاره کرد.(1) (آشتیانى، 1351: 168). ملاصدرا بر این نظریه دو برهان اقامه کرده است.
در برهان نخست از قاعده «بسیط الحقیقه» و نامحدود بودن علت اشیا استفاده مىشود. شىء که بسیط محض است، ناگزیر نامحدود است و نامحدود و نامتناهى بودن وجود، حدّ وسطى است که وحدت شخصى وجود و حصر آن در واجب را اثبات مىکند؛ یعنى وقتى وجودى بىنهایت و نامحدود باشد، جایى براى غیر باقى نمىگذارد. به عبارت دیگر، وجود وى خلأیى را باقى نمىگذارد تا «غیر» خودنمایى کند و در نتیجه، تحقّق کثرت ممکن نیست. (شیرازى، 1362: 239 ـ 245).
برهان دیگرى از تحلیل علت و معلول به دست مىآید. ملاصدرا با تجزیه علت و معلول و رابطه وجودى میان آنها به قول وحدت شخصى وجود دست مىیابد. از نظر او، علیت علت و ایجاد آن به نفس ذات اوست و امرى زاید بر ذات آن نیست، در غیر اینصورت، براى علت شدن محتاج به غیر خود است و براى رفع دور و تسلسل ناچاریم علتى را در نظر بگیریم که علیت آن عین ذات آن است. از جانب معلول نیز امر چنین است؛ یعنى تحلیل معلولیت ما را به شیئى مىرساند که معلولیتش عین ذات اوست، نه آن که ذاتى داشته باشیم که معلولیت از جانب علت به آن افاضه شده باشد. با چنین فرضى، در هنگام تأثیر، سه امر علت، معلول و تأثیر به دو امر بازمىگردد. از سوى دیگر، این عینیت بیانگر آن است که معلول در قیاس با علت، هویت استقلالى خود را از دست مىدهد و عین اضافه و ربط ذاتى به علت مىشود. قیام ذاتى معلول به علت آن را در زمره اوصاف و شئون علت درمىآورد. بدین ترتیب، کل عالم وصف و شأن یک وجود حقیقى مىشود. اگر معلولشان علت باشد، با اثبات علت نخست که سلسله معالیل به آن ختم مىشود، یک حقیقت بسیط و واحد شخصى که منزه از کثرت، نقصان و امکان است، اثبات مىشود و جز آن هر چه مىنماید، شئون و ظهور اوست. (همان: 2/299؛ همو، 1362: 52؛ همو، 1360: ص 49).
پس از اثبات عقلى نظریه وحدت شخصى وجود، اصل علیت را بر مبناى این نظریه مىکنیم. براى تحلیل اصل مذکور در این نظریه، نیاز به طرح مباحثى مقدماتى داریم که مهمترینآنها بررسى مبحث تجلّى و جایگاه آن درعرفان و حکمت متعالیه است.
تجلّى
مبحث «تجلّى» از محورىترین مباحث در جهانبینى عرفانى است. ایده محىالدین عربى در مورد ساختار وجودى عالم به نظریه تجلّى بازمىگردد.
اصطلاح «تجلّى» در لغت به معناى آشکار شدن، وضوح، بروز و از نهان خارج شدن است. (ابن منظور، 1405ق: 150) در کتب عرفا معناى اصلى که از این واژه به دست مىآید این است: «تجلّى عبارت است از آنچه از انوار غیوب که بر دلها آشکار شود». (کاشانى، 1372: 17) در این تعریف تجلّى به آشکار شدن و هویدا شدن انوار وجودى حق بر دل عارف تعبیر شده است. به عبارت دیگر، افعال، اسما، صفات و ذات الهى چنان بر سالک آشکار مىشوند که او همه اعتبارات وجودى را از خود سلب مىکند و خود را صرفاً جلوهاى از جلوات حق به شمار مىآورد. به همین لحاظ، در عرفان اسلامى همه هویات وجودى موجودات عالم، تجلّیات ذات به شمار مىروند و آشکار کننده وجهه حقیقى او هستند.
تجلّى را مىتوان به تجلّى ذاتى و فعلى تقسیم کرد. تجلّى ذاتى که از آن به تجلّى اول تعبیر مىشود، تجلّى ذات حق براى ذات است که از آن به ذات حضرت احدیت تعبیر مىشود که وصف و نشانى از آن نیست. تجلّى فعلى که تجلّى ثانى نام گرفته، عبارت است از آنچه که با آن اعیان ممکنات که شئون ذات حق هستند، براى ذات حق آشکار مىشوند.
ملاصدرا تعبیرهاى نزول، افاضه، تجلّى، نفس رحمانى، علیت و تأثیر را مرادف و همه را مصادیق تجلّى ثانوى حق تعالى دانسته است. به عبارت دیگر، نزول وجود حق در مرتبه ممکنات به واسطه ظهور ثانوى است. (شیرازى، 1981، ج 2: 357). ملاصدرا به تبعیت از عرفا و با استدلالى محکمتر از ایشان درمىیابد که خلقت جهان همان تجلّى ذات حق است و تجلّیات الهى نمایانگر صفات متکثر ذات حقاند و فى حدّ ذاته از خود چیزى ندارند. (خوارزمى، 1375: 68).
عرفا براى تقریب مبحث تجلّى به ذهن از مثالهایى بهره بردهاند. ملاصدرا این مثالها را از جهاتى مقرّب و مفید و از جهاتى مبعّد و منحرف کننده مىداند. (شیرازى، 1354: 32). همچنانکه بسیارى از حکما و علماى دینى، عرفا را به نظریه حلول و اتحاد ذات حق با مخلوقات متهم کردهاند. از مهمترین این مثالها، مىتوان به مثال رابطه انسان و آینه، شاخص و سایه، واحد و کثرات، مداد و حروف، نفس و بدن، دریا و امواج و نسبت آفتاب و شعاعاتش اشاره کرد. (همان: 40؛ همو، 1981م: 307؛ جامى، 1358: 10)(2)
وجود منبسط
از دیگر مباحث مقدماتى در تحلیل اصل علیت بر مبناى نظریه وحدت شخصى وجود، مسئله وجود منبسط است. اشاره شد که وجود حقیقى عین وجود حق است و مابقى مظاهر آن هستند. ملاصدرا با توجه به نظریه تجلّى در مباحث پایانى علت و معلول به طرح مبحث وجود منبسط مىپردازد. (شیرازى، 1981، ج 2: 310). او براى وجود سه مرتبه لحاظ مىکند: اگر حقیقت وجود به شرط آن که چیزى با آن اخذ نشود (بشرط لا)، لحاظ شود، مقام احدیت نامیده مىشود. در این اعتبار، از حقیقت وجود همه مراتب وجودى به نحو بساطت و بدون امتیاز مفهومى یا مصداقى، حضور دارند. از نظر حکما، وجود بشرط لا یا مقام احدیت، تمام حقیقت واجب است؛ اما از دیدگاه عرفا ذات الهى که مطلق از همه قیود است (حتى قید لابشرطى)، فوق همه این مقامهاست. از نظر ایشان، حقیقت وجود لا بشرط قسمى است؛ یعنى مطلق از همه قیدها که حتى قید اطلاق و تنزیه از تقییدها نیز قید آن نیست. (جوادى آملى، 1376: ص 537 تا 539).
حالت دیگر آن است که حقیقت وجود بشرط شىء لحاظ شود. البته بر مبناى نظریه وحدت شخصى وجود، شیئى که با وجود لحاظ مىشود، امر دیگرى نیست، بلکه ظهور آن است. اگر حقیقت وجود با ظهورات آن لحاظ شود، به آن مقام و احدیت گویند؛ یعنى وجود به لحاظ اتصافش به همه صفات و اعتبارات، مرتبه واحدیت را تشکیل مىدهد. با وجود آنکه کثرت از مقام واحدیت نیز نفى مىشود، ولى کثرت مفهومى و نسبى که ریشه و اساس کثرت خارجى است، در مقام واحدیت تحقّق دارد. کثرت مفهومى در مقام و احدیت به معناى آن است که جمیع حقایق در آن به لحاظ مصداق وحدت دارند، ولى به لحاظ مفهوم غیر از یکدیگر هستند.
سومین اعتبار وجود، به نحو لا بشرط قسمى است. اگر وجود بشرط لا یا بشرط شىء اخذ نشود، بلکه نسبت به آن دو شرط، لا بشرط ملاحظه شود و مشروط به اطلاق باشد، وجود منبسط نامیده مىشود. وجود منبسط همان تجلّى سارى در اشیا و رابطه میان خدا و ممکنات است. (مدرس زنوزى، 1376: 364) عرفا در تبیین رابطه میان خداوند که وجود حقیقى است و ممکنات که از وجود مجازى برخوردارند، ناچار از ارائه واسطهاى بودهاند. دلیل این امر آن است که هیچ یک از عرفاى محقّق قائل به آن نشده است. وجود حق با توجه به آن که حد ندارد و عین تحقّق و ثبوت است، در اشیا سارى است. غالب عرفا چنین سخنى را که تبعات نامطلوبى به دنبال دارد، رد مىکنند. پس آنها نیاز داشتند که براى سریان ذات در ظهورات و مجالى واسطهاى بیابند، و از این رو، وجودى واحد و مطلق به اطلاق سِعى را پذیرفتند که در همه چیز سارى است. پس وجود منبسط عاملى است که به واسطه آن ممکنات تحقّق مىیابند. (نورى، 1357: 29).
اطلاق و شمول وجود منبسط (وجود مطلق)، اطلاق و شمول مفهومى نیست. اطلاق و شمول آن، اطلاق و شمول سعى است. وجود منبسط با حضور خود به اشیا رنگ مىدهد، ولى از آنها رنگ نمىگیرد. رنگ نگرفتن وجود منبسط به معناى آن نیست که غیرى هست و به او رنگ نمىدهد، بلکه به این معناست که با حضور اطلاقى او غیرى باقى نمىماند و آنچه که غیر مىنماید چیزى جز حضور و ظهور آن وجود مطلق نیست. انبساط وجود مطلق در ممکنات به انبساط نور در اشراقاتش تشبیه شده است. همانگونه که نور در همه اشراقات آن بسط و جریان دارد و اشراقات چیزى زاید بر نور نیستند و از اطوار آن به شمار مىروند، وجود منبسط نیز ظهوراتى دارد که همگى از اشراقات آن به شمار مىآیند. (آشتیانى، بىتا: 39). وجود منبسط تعینى است که از وجود حق ظاهر شده و به واسطه اطلاق و وحدت ظلىاش همه ممکنات را فرا گرفته است. وجود منبسط مقدّم بر مراتب ممکنات نیست، بلکه در هر مرتبه عین آن مرتبه است، زیرا مراتب، حقیقتى خارج از آن ندارند و از آن ظهور یافتهاند. (شیرازى، 1981، ج 2: 328).
به لحاظ آنچه ذکر شد نباید تصور شود که اختلاف وجود منبسط با وجود حق صرفاً در لابشرط قسمى و مقسمى بودن است. (ابن فنارى، 1363: 72) یعنى اگر قید اطلاق از وجود منبسط برداشته شود، او نیز مانند واجب است. در این تعبیر، از این مطلب غفلت شده است که تقید به مطلق بودن براى وجود منبسط وصفى زاید بر ذات آن نیست که بتوان ذات آن را بدون قید لحاظ کرد، بلکه تقیّد به اطلاق، ذاتى وجود منبسط است. به عبارت دیگر، هر چه غیر وجود حق است، نمود آن است و نمود بودن عین ذات ممکنات از جمله وجود منبسط است. با چنین فرضى، وجود منبسط هرگز نمىتواند مانند واجب باشد که وجود محض است. پس واجب بود محض است و فیض آن نمود محض و نمىتوان براى نمود سهمى از بود قائل شد. (جوادى آملى: 25 و 52). از اینجا درمىیابیم که مراد ملاصدرا از مراتب، پذیرش کثرت وجودى نیست، بلکه ذکر مراتب در این تقسیمبندى، ناظر بر اعتبارات بشرط لا، بشرط شىء و لا بشرط است. (همو، 1376: 550).
تشکیک در ظهورات
همانطور که ذکر شد، طبق نظریه وحدت شخصى وجود، کثرت حقیقى در کار نیست. طبق این نظریه، کثرت در ظهورات و نمودات است نه در حقیقت وجود. با انتقال کثرت به ظهورات، تشکیک نیز از وجود به ظهورات و نمودها منتقل مىشود. طبق این نظریه، ظهور وجود داراى مراتب مشکک است. هر چه تنزّل بیشتر شود، ظهور وجود حق ضعیفتر مىشود و هر چه مدارج آن به هستى صرف نزدیکتر شود، ظهور آن قوىتر مىشود، اما این شدّت و ضعفها به وحدت و بساطت ذات حق خدشهاى وارد نمىسازند. (شیرازى، 1981: 1/69؛ 2/347 و 353).
ملاصدرا در توضیح مطلب از تمثیل نور بهره مىبرد. از نظر او، دریافت حقیقت از آنِ کسانى است که نور را مختص به خورشیدى مىدانند که نور آسمانها و زمین است و دیگر اشیا ارائه دهنده و منعکس کننده همان نور واحد هستند؛ بىآنکه خود داراى نور باشند. طبق این نظریه، شدّت و ضعف مربوط به نحوه ظهور و ارائه اشیاست. (همان، 1/70).
از مهمترین مباحثى که براى تحلیل اصل علیت بر مبناى نظریه وحدت شخصى وجود لازم است، بررسى تحقّق یا عدم تحقّق کثرت بر مبناى دیدگاه مذکور است. در دو دیدگاه تباین موجودات و وحدت تشکیکى وجود، به لحاظ پذیرش تحقّق کثرت، اصل علیت قابل طرح است، اما در صورتى که وجود حقیقى را تنها به یک وجود تقلیل دهیم، اصل علیت چه وضعیتى خواهد داشت؟
در کتب عرفا، عباراتى همچون کثرت مجازى و اعتبارى به چشم مىخورد. نکتهاى که کمتر ناقدان بدان توجه کردهاند، آن است که مراد ایشان از اعتبارى، «اعتبارى عرفانى» و از مجازى، «مجازى عرفانى» است. در تبیین اعتبارى و مجازى عرفانى نیاز به شرح دو مطلب داریم:
مطلب نخست آن که موجودات ممکن به لحاظ ذات خود هلاکت و معدومیت دارند. ممکنات از جهت ذاتشان اقتضاى وجود ندارند و این هلاکت ذات و بطلان حقیقت براى آنها همواره ثابت است. (همو، 1354: 30).
مطلب دیگر آنکه هر اسناد مجازى در پناه یک اسناد حقیقى شکل مىگیرد و هر امر بالعرض قائم به یک امر بالذات است. به همین دلیل، اگر امر بالذاتى موجود نباشد، مصحح اسناد نیز نداریم و با فقدان مصحح، اسناد مجازى و اعتبارى نیز صحیح نیست. پس مجاز معبر و پل حقیقت است. در نظریه وحدت شخصى وجود، وجود حق، وجود حقیقى و وجود ممکنات، وجود اعتبارى و مجازى دانسته شده است. مصحح اسناد مجازى به ممکنات، ارائه و حکایتى است که تعینات محدود، در ذات خود نسبت به هستى مطلق دارند. (همو، 1981م: 2/186).
با توجه به آنچه ذکر شد، اعتبارى بودن ممکنات به معناى آن است که ممکنات فى حدّ ذاته و بدون لحاظ تجلّى حق و سریان وجود منبسط بر آن، هلاکت ذاتى دارد، اما با توجه به تجلّى نور حق و ظهور آن، اشیا «وجود ظلى و ظهورى» دارند. ملاصدرا وجود حقیقى را از ممکنات نفى مىکند نه وجود ظلى را که پرتو آن وجود حقیقى است. (همو، 1354: 33). ممکن در مرتبه ذاتش اصلاً موجود نیست، ولى نسبت به وجود حق، «وجود اعتبارى» دارد. از این رو، حتى اگر در عبارات عرفا، عالم به متوهّم بودن وصف شده، باز هم مراد آنها از وجود اعتبارى، همان ظل یا اظلال وجود حق است که چون قطع نظر از ظهور حق و تجلّى او تحقّقى ندارند، از آن به وجود مجازى و اعتبارى تعبیر کردهاند. از این رو، اگر کسى با اصطلاحات عرفا آشنایى نداشته باشد، گمان مىبرد که آنها به کلى کثرات را اعتبار محض و صرف مىدانند و معتقدند که همه ممکنات، اوهام، خیال و اباطیلاند. (آشتیانى، بىتا: 169). دلیل چنین اشتباهى از جانب منتقدان، اشتراک لفظى واژه اعتبارى در فلسفه و عرفان است. یکى از معانى اعتبارى در فلسفه که با اعتبارى عرفان خلط مىشود، امرى است که به اعتبار معتبر و فرض فارض باشد. اعتبارى به این معنا فاقد حقیقتى وراى اعتبار شخص است. از دیگر معانى اعتبارى در فلسفه براى امورى است که در قبال ماهیت قرار مىگیرد؛ براى مثال معقول ثانى منطقى و معقول ثانى فلسفى در مقابل ماهیت، امور اعتبارى به شمار مىآیند. به عبارت دیگر، این امور از ماهیت اعتبار و انتزاع مىشوند. معناى دیگر اعتبارى در فلسفه در مقابل اصالت است. اعتبارى در اینجا به معناى تحقّق بالعرض داشتن و منشأ آثار نبودن است. (جوادى آملى، 15). همانطور که ذکر شد، اعتبارى در عرفان به هیچ یک از معانى فلسفى آن نیست. اعتبارى در عرفان به معناى آن است که اشیا، قطع نظر از تجلّیات حق، ظهور و بروز پیدا نمىکنند.
در سخنان ابن عربى عباراتى دیده مىشود که صراحتاً به کثرت ظلى اشاره دارد؛ براى مثال وى حقیقت وجود را اعم از مخلوق و غیر مخلوق برشمرده است. حقِ غیرِ مخلوق، وجودِ حق تعالى و حق مخلوق، ظهورات وجود حق هستند که به واسطه تجلّى، تحقّق یافتهاند. به همین دلیل، یکى از اسامى وجود منبسط، «حق مخلوق به» است؛ یعنى حقى که همه اشیا از آن پدید مىآیند. (ابن عربى، 1405: 419).
بررسى اصل علیت بر مبناى وحدت شخصى وجود
نظریه وحدت شخصى وجود به عنوان دیدگاهى بدیع در ساحت حکمت اسلامى، تأثیر بنیادینى در بسیارى از مباحث حکمى داشته است. از جمله مىتوان به تأثیر آن در مباحث توحید افعالى، جبر و اختیار، وجه خاص، خلق جدید و اصل علیت اشاره کرد. (رحیمیان، 1376: 295 تا 360).
همانطور که پیش از این اشاره شد، براى امکان طرح بحث علیت نیاز به پذیرش تحقّق کثرات در عالم داریم تا سخن از دو شىء و رابطه میان آنها به میان آید. در صورتى که وجود حقیقى را به یک وجود تقلیل دهیم و دیگر موجودات را در حدّ ظهورات و تعینات آن تنزّل دهیم و براى آنها وجود ظلى و اعتبارى در نظر بگیریم، طرح بحث علیت به شکل معهود فلسفى آن، جا ندارد. اصل علیت بر مبناى دیدگاه وحدت شخصى وجود، تقریر خاصى به دست مىآورد که با شکل فلسفى آن بسیار متفاوت است.
عرفاى قائل به وحدت شخصى وجود در قاموس خود، اصل علیت ندارند. ایشان علیت را به معناى وجودبخشىِ یک واقعیت به واقعیت دیگر نمىدانند، بلکه با دقت و ملاحظه تغییرات وجودشناختى که رهآورد دیدگاه وحدت شخصى وجود است، آن را جرح و تعدیل مىکنند. عرفا و به تبع ایشان ملاصدرا با پذیرش تجلّى ذات حق در مجالى و مظاهر مختلف، علیت را به تجلّى برمىگردانند. در تجلّى و ظهور نوعى وحدت برقرار است، بر خلاف علیت که در آن کثرت نقش کلیدى را دارد. در نظریه تجلّى، مظهر همان ظاهر است؛ حقیقت جلوه خود متجلى است. جلوه شىء ثانى آن نیست، بلکه مرتبهاى از مراتب همان حقیقت است.
با وجود آن که عرفا منکر اصل علیت به معناى فلسفى آن هستند، ولى براى انس پیروان عقل با معارف شهودى در عرفان نظرى از مبادى برهانى و اصطلاح حکما فاصله نمىگیرند. از این رو، در تبیین فیض و مصونیت آن از کثرت از قاعده الواحد با تعبیر رایج آن که صدور است، استفاده مىکنند، البته براى حفظ محور اصلى عرفان، عنوان «ظهور» را از نظر دور نمىدارند. (جوادى آملى، 1376: 450).
از مهمترین کارهاى ملاصدرا نزدیک کردن مفهوم تجلّى و علیت بود. او علیت را به تجلّى برگرداند. اهمیت کار صدرالدین شیرازى از آن جهت است که او این مبحث را با بحثهاى عقلانى و استدلهاى برهانى عجین ساخت. وى در مورد تطوّر فکرى خویش و پذیرش مسئله تجلّى به جاى علیت مىگوید:
«آنچه ابتدا پذیرفتیم مبنى بر این که در عالم وجود علت و معلولى هست، نهایتاً به این انجامید که آنچه علت نامیده مىشود، اصل و معلول شأنى از شئون و گونهاى از گونههاى اوست و علیت و افاضه به تجلّى مبدأ اول به ظهورات مختلف آن است». (شیرازى، 1362: 54؛ همو، 50).
بر مبناى دیدگاه وحدت شخصى وجود، مقسم علت و معلول، دیگر وجود نیست، زیرا طبق این مبنا، معلول مصداق وجود نیست، بلکه شأن آن است. مقسمى که بر مبناى این دیدگاه علت و معلول را فرا مىگیرد، شىء است که به «واجب» و «شأن آن» تقسیم مىشود. پس علیت علت و تأثیر آن بر معلول، به عنوان تحقّق وجود واحد و تطوّر آن به اطوار و حیثیات گوناگونى است که منفصل از آن نیستند. (جوادى آملى، 500).
ملاصدرا در برخى عبارات در تبیین نحوه ارتباط وجود حقیقى با ماسواه از واژه «رشح» بهره مىبرد. (شیرازى، 1362: 44). ترشح آب به معناى جارى شدن و سیلان آن است. برخى شارحان معتقدند که صدرالحکماء با آوردن این اصطلاح قصد نفى سنخیت متعارف حکمى و به جاى آن ارائه سنخیت عرفانى را داشته است، به این معنا که حق در مرایى مختلف، ظهورات گوناگونى مىیابد که همگى به همان اصل واحد بازمىگردند. (لاهیجى، بىتا: 198 و 199).
با نفى رابطه علیت متعارف در فلسفه و با دیدگاه وحدت شخصى وجود به این نتیجه مىرسیم که رابطه خدا و عالم، رابطهاى وصفى است، نه تولیدى. رابطه تولیدى به معناى پذیرش وجود حقیقى براى عالم و رابطه وصفى به معناى عدم تحقّق ذاتى عالم است و جهان صرفاً توصیف کننده امر دیگر است.
طبق دیدگاه وحدت شخصى وجود، همه ظهورات، شئونات و اوصاف حقیقت واحد وجود در احاطه آن هستند و وجود واحد در حیطه خود، موجب ظهور ماسواست. پس هر چه غیر اوست، در احاطه آن به سر مىبرد، به نحوى که مىتوان گفت وجود واجب داخل آن است؛ یعنى در آن حضور دارد و خارج از آن است؛ یعنى هویتش محفوظ است. حق تعالى در عین حفظ کردن مرتبه واجب خود در هر مرتبهاى نیز حضور دارد. به دیگر سخن، در هر مرتبهاى از مراتب وجود، خداوند با اشیا معیت دارد، البته این معیت در مرتبه ظهور است و الا در مرتبه بطون، وجود حق منزه از اشیاست. ملاصدرا تأکید مىکند که این سخن نباید چنین توهمى را ایجاد کند که حقیقت وجود در اشیا سارى است و در آنها احاطه سریانى دارد و به واسطه رابطه سریانى، در آن تغییر و تجزیه یا اوصاف محدثات رخ مىدهد. براى رفع چنین شبههاى وى از احاطه و معیت حق به احاطه و معیت «قیومى» تعبیر مىکند که امرى غیر از احاطه «سریانى» است. احاطه سریانى مربوط به وجود منبسط است نه وجود حق. اشیا به واسطه خاصیت سریانى وجود منبسط، از تحقّق ظهورى برخوردار مىشوند. اما حق تعالى نسبت به اشیا معیت و احاطه قیومى دارد. ملاصدرا اقرار مىکند که ما به کنه این معیت و ماهیت آن علمى نداریم، اما فى الجمله مىدانیم که احاطه حق نسبت به اشیا به معناى آن است که اشیا قیام خود را از آن دارند (جوادى آملى، 496).
ملاصدرا در تبیین اصل علیت بر مبناى دیدگاه وحدت شخصى وجود، علاوه بر بیان فوق (نفى اصل علیت فلسفى و ارجاع علیت به تجلّى و تشأّن)، عباراتى دارد که در آنها از جاعلیت و مجعولیت ذات حق با وجود منبسط سخن مىگوید؛ یعنى به نظر مىرسد که او رابطه علیت را تنها از میان علل و معالیل کثیر جمع مىکند و آن را در ارتباط میان حق و وجود منبسط محدود مىکند. در چنین عباراتى، وجود منبسط، مجعول بالذات وجود حق معرفى مىشود. این بیان را مىتوان رویکرد عرفانى به قاعده الواحد تلقى کرد. طبق این رویکرد عرفا معتقدند که وجود حق تنها یک مجعول دارد که همان وجود منبسط است. (ابن فنارى، 1363: 71).
معناى دقیق این سخن آن است که به لحاظ آنکه وجود منبسط وحدت سِعى دارد، صورت تفصیلىاش همه مراتب عالم را در بر مىگیرد. ملاصدرا در توجیه نحوه رابطه وجود حق با وجود منبسط از اصطلاح «منشائیت» بهره مىبرد. او در فصول پایانى از مبحث علیت در کتاب اسفار چنین عنوانى را آورده است: «در باب اولین امرى که از وجود حق نشأت مىگیرد». (شیرازى، 1981، ج 2: 332) آنچه باید در اینجا تبیین شود، مفهوم منشائیت و رابطه آن با علیت است. ملاصدرا منشائیت را امرى غیر از علیت معرفى کرده است. گر چه او مفهوم منشائیت را توضیح نداده، با قرینهاى که در عبارت آورده است مىتوان تا حدودى به معناى آن پى برد:
«منشأئیت علیت نیست، زیرا علیت اقتضاى تباین میان علت و معلول را دارد. علیت در مقایسه میان وجودات خاص متعین از حیث تعیّن و اتصاف هر یک از وجودات به عین ثابت خود، محقّق مىشود، ولى در اینجا کلام ما در وجود مطلق است که وحدتى مخالف با سایر وحدتهاى عددى، نوعى و جنسى دارد، زیرا وجود مطلق مصحح همه وحدتها و تعیّنها به شمار مىرود.» (همان).
وجه تمایز علیت و منشائیت در این عبارت، کثرت و جدایى میان علت و معلول در امر اول ذکر شده است. در مقابل کثرت عِلّى و معلولى، وجود مطلق از انبساط سِعى برخوردار است که مخالف با وحدات عددى، نوعى و جنسى است و لذا نمىتواند مجراى قاعده علیت قرار گیرد، بلکه در مورد آن مىتوان منشائیت را به کار برد. با توجه به آن که ملاصدرا صراحتاً منشائیت را امرى غیر از علیت معرفى مىکند، مىتوان گفت که بهکارگیرى اصطلاحات جاعل بالذات و مجعول بالذات از طرف او خالى از مسامحه نیست.
همانطور که اشاره شد، صدرالحکماء نسبت علیت و منشائیت را تباینى مىداند، ولى با غور در مسئله و با توجه به آن که منشأئیت بواسطه نیازمندى حاصل مىشود و متضمن فقر ذاتى و وابستگى سایهوار اشیا به ذات حق است، مىتوان نسبت این دو را به نحو دیگرى تبیین کرد: وقتى امرى به امر دیگرى نیازمند باشد و از آن نشأت گرفته باشد، یا آن رابطه از نوع علّى و تولیدى است و یا از این نوع نیست. طبق این سخن هر علیتى منشأئیت است، ولى هر منشائیتى علیت نیست. (سبزوارى، 981: 332) لذا منشائیت یا به نحو علّى و تولیدى صورت مىگیرد یا به نحو تجلّى و ظهور. این مناقشهاى است که ملاهادى سبزوارى در حاشیه اسفار بر سخن ملاصدرا آورده است. مناقشه حکیم سبزوارى در صورتى پذیرفتنى است که نسبت میان منشائیت و علیت با ملاحظه رابطه مفهوم با مصادیق آن اعتبار شود، ولى اگر سخن ملاصدرا ناظر به واقع باشد، اشکال مرحوم سبزوارى وارد نیست.
نتیجه
اصل علیت که یکى از اصلهاى مهم فلسفى به شمار مىرود، فرع بر تحقّق کثرت است. در صورتى که حکیمى دیدگاه وحدت شخصى وجود را بپذیرد، به لحاظ نفى کثرت نمىتواند به اصل علیت معهود فلسفى وفادار بماند. ملاصدرا نیز با ردّ علیت فلسفى، نظام تجلّى و ظهور را در عالم جارى دانست که طبق آن وجود حقیقى از آنِ حق تعالى است و ممکنات شئون و اوصاف وجود حق هستند و نسبت به آن وجود ظلى و قیام سایهوار دارند.
کتابنامه
1. آشتیانى، سید جلالالدین، پاورقى تمهید القواعد، 1396 ق.
2. ــــــــــ ، پاورقى منتخباتى از آثار حکماى الهى ایران، ج 4، نشر دانشگاه مشهد، مشهد، 1351.
3. ــــــــــ ، هستى از نظر فلسفه و عرفان، نهضت زنان مسلمان، تهران، بىتا.
4. آملى، سید حیدر، نقد النقود فى معرفه الوجود، انتشارات علمى و فرهنگى و انجمن ایرانشناسى فرانسه، تهران، 1368.
5. ابن عربى، محىالدین، فصوص الحکم، نشر دار الکتاب العربى، بیروت، بىتا.
6. ــــــــــ ، فتوحات مکیه، ج 13، تحقیق عثمان یحیى، مصر، الهیئه المصریه العامه للکتاب، 1405ق، ج 3.
7. ابن فنارى، محمد، مصباح الانس، انتشارات فجر، تهران، 1363.
8. ابن منظور، محمد، لسان العرب، ج 15، نشر ادب المحوزه، قم، 1405ق، ج 14.
9. جامى، عبدالرحمن، الدره الفاخره فى تحقیق مذاهب الصوفیه و المتکلمین و الحکماء المتقدمین، نشر زوار، تهران، 1358.
10. جوادى آملى، عبداللّه، رحیق مختوم، ج 10، نشر اسراء، بخش چهارم از جلد دوم، قم، 1376.
11. ــــــــــ ، تحریر تمهید القواعد، انتشارات الزهراء، قم، 1372.
12. خوارزمى، حسین، شرح فصوص الحکم، مولى، تهران، 1375.
13. رحیمیان، سعید، تجلّى و ظهور در عرفان نظرى، دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم، قم، 1376.
14. سبزوارى، ملا هادى، حاشیه الاسفار الاربعه، ج 2، دار احیاءالتراث العربى7 بیروت، 1981 م.
15. شبسترى، محمود، گلشن راز، کتابخانه طهورى، تهران، 1368.
16. شیرازى، صدرالدین، مفاتیح الغیب، انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1362.
17. ــــــــــ ، المبدأ و المعاد، انجمن حکمت و فلسفه، تهران، 1354.
18. ــــــــــ ، الحکمه المتعالیه فى الاسفار الاربعه، 9 جلد، دار احیاء التراث العربى، بیروت، 1981م.
19. ــــــــــ ، المشاعر، همراه با ترجمه میرزا عمادالدوله، تهران، کتابخانه طهورى، 1363.
20. ــــــــــ ، الشواهد الربوبیه، فى المناهج السلوکیه، مرکز نشر دانشگاهى، 1360.
21. کاشانى، عبدالرزاق، اصطلاحات الصوفیه، ترجمه محمد خواجوى، نشر مولى، تهران، 1372.
22. لاهیجى، ملا محمد، مفاتیح الاعجاز فى شرح گلشن راز، کتابفروشى محمودى، تهران، 1337.
23. ــــــــــ ، شرح رساله المشاعر، با تعلیق سید جلالالدین آشتیانى، نشر مکتب الاعلام الاسلامى، قم، بىتا.
24. مدرس زنوزى، آقا على، بدایع الحکم، نشر الزهراء، قم، 1376.
25. مدرس یزدى، علىاکبر، مجموعه رسائل کلامى و فلسفى و ملل و نحل، نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، 1373.
26. نورى، ملاعلى، رسائل فلسفى بسیط الحقیقه کل الاشیاء و وحدت وجود، انجمن حکمت و فلسفه، تهران، 1357.
________________________________________
1.بسیارى از متأخران، وحدت شخصى وجود را تتمیم و صورت تعالى یافته وحدت تشکیکى وجود مىدانند.
2.براى یافتن مثالهاى مختلف در این زمینه ر.ک: فضل اللّه، ضیاء نور، وحدت وجود، انتشارات زوار، تهران، 1369، ص 162 تا 173).