نظریه حقوق طبیعى
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
چکیده فکر حقوق طبیعى یا فطرى واعتقاد به وجود قواعدى برتر از حقوق موضوعه را مىتوان از بحث انگیزترین موضوعاتى دانست که پیشنیه آن به قرنها پیش از میلاد حضرت مسیح علیهالسلام باز مىگردد. این اندیشه با مناقشهها و ایرادهایى روبهرو بوده است که در این مقاله، نویسنده از مجموعه ایرادات، چهار ایراد عمده را مطرح و سعى کرده به آنها پاسخ گوید. این چهار ایراد عبارتاند از: 1. عدم توافق درباره مفهوم عدالت؛ 2. تنوع قوانین وحقوق موضوعه در بین جوامع؛ 3. عدم انطباق وقایع تاریخى با حقوق طبیعى؛ 4. پیروى حقوق از داورىهاى خودسرانه وفردى اشخاص.متن
نظریه حقوق طبیعى؛ پاسخى به نقدهاى آن
قانونى حقیقى، مبتنى بر عقل سلیم و منطبق با طبیعت وجود دارد که همه جا و همه کس را تأثیر بخشیده و ثابت و جاویدان است. در مورد اعمالى که باید انجام دهیم ما را به فرمان مىخواند، از بدىها دور و منع مىکند. اگر نیکان را امر یا نهى نکند نمىتواند بدان را با فرامین و ممانعتهاى خود تغییر دهد. این قانون به نهادى الهى تعلّق دارد. کسى مأذون به سرپیچى از آن نیست. در رم همان است که در آتن هر آنچه امروز وجود دارد فردا نیز هست قانونى که واحد، جاویدان و تغییرناپذیر باشد براى همه ملتها و اعصار چنین است.
(از کتاب جمهورى اثر سیسرون مترجم فلسفه یونان در رم)
مقدمه
واژه حقوق طبیعى یا حقوق فطرى (Natural Law) را باید یکى از کهنترین واژه هایى دانست که قدمت استعمال آن به قرنها پیش از میلاد حضرت مسیح (ع) برمىگردد.
مقصود از حقوق طبیعى آن دسته از قواعد همیشگى است که از اراده حکومتها برتر و غایت مطلوب بشر است. مقتضاى طبیعت وفطرت بشرى بوده و عقل هر کس بىهیچ واسطهاى بر آن حکم مىکند؛ قانونگذاران باید تلاش کنند که آنها را بیابند و در امر قانونگذارى از آنها الهام گرفته و بهصورت قواعد موضوعه درآورند. (ر.ک: شایگان، 1375: 21 و 22؛ جعفرى لنگرودى، بىتا: 8؛ کاتوزیان، 1379 :38-40)
در برابر حقوق طبیعى، حقوق موضوعه (Positive Law) یا (حقوق وضعى) قرار مىگیرد و آن مجموعه قواعد و مقرراتى است که در برههاى از زمان بر جامعهاى حکومت مىکند. و به دلیل تضمین آن از طرف سازمانهاى اجتماعى، قدرت اجرایى پیدا کرده است.
هر چند در این باره که منبع حقوق طبیعى چیست میان فیلسوفان و سایر اندیشمندان از گذشتههاى دور اختلافات چشمگیر و مهمى وجود داشته است (ر.ک: کاتوزیان، 1379: 28 و 42؛ لوى برول، 1370: 9 و 10) اندیشه حقوق طبیعى همواره در ذهن بشریت بوده و بهرغم تمامى تفاوتهایى که در روشها و استدلالها وجود دارد، باز هم نتایج به دست آمده در مجموع یکسانند.
براى مثال کافى است که نظریات دو فیلسوف بزرگ، یعنى ایمانوئل کانت (1724-1804م) فیلسوف آلمانى و هربرت اسپنسر (1802-1902) فیلسوف انگلیسى را با هم مقایسه کنیم.
این دو فیلسوف با اینکه با مقدماتى بهکلى مغایر شروع کردهاند، به این معنا که اولى داورىهاى عقل عملى را مبنا قرار داده (کانت، 1380:27) و دومى ملاحظات تجربى قوانین طبیعى زندگى را ، با وجود این ضوابط حقوق طبیعىاى که به آن رسیدهاند، تقریبا یکسان است.
کانت مىگوید:
سلوک خارجى تو باید به نحوى باشد که استفاده از آزادى اراده ات با آزادى دیگران، طبق یک قانون کلى، همزیستى داشته باشد.
اسپنسر نیز با عبارتى مشابه با کانت مىگوید:
هر کس مجاز است آنچه اراده مىکند انجام دهد، به شرط اینکه به آزادى مشابه دیگران لطمه وارد نیاورد. (وکیو، 1380:13)
اندیشه حقوق طبیعى که نخست در تعالیم سقراط، افلاطون، ارسطو و پیروان مکتب رواقى ملاحظه مىشود بعدها به رومیان نیز منتقل شد.
رومیان حقوق را به سه گروه تقسیم مىکردند:
1. حقوق مدنى که اختصاص به شهروندان رومى داشت که از نژاد لاتین بودند.
2. حقوق بشر یا حقوق ملل که روابط خارجیان (رعایاى روم) را با یکدیگر و نیز روابط آنها را با شهروندان رومى تنظیم مىکرد.
3. حقوق طبیعى که آرمانى و تغییرناپذیر و جاودانى بود.
على رغم مشترکات موجود میان حقوق ملل وحقوق طبیعى، حقوقدانان رومى معتقد بودند که این دو به حسب مفهوم متفاوتند. از دیدگاه آنها نظام بردگى از باب مثال، با قواعد حقوق طبیعى ناسازگار، ولى از جنبه حقوق ملل امرى پذیرفته شده بود. (حسن فرج، 1988 م: 96 و 97)
از گذشتههاى بسیار دور درباره حقوق طبیعى بحثهاى فراوانى میان فیلسوفان وحقوقدانان مطرح بوده، ولى بنیادىترین پرسشى که ذهن اندیشمندان را از قرنها پیش به خود مشغول کرده، این است که آیا اساساً قواعدى تحت عنوان حقوق طبیعى مىتواند وجود داشته باشد یا خیر؟
سعى نگارنده در این مقاله آن است که پاسخى در خور براى این مسئله پیدا کند.
طرح مسئله
اینکه آیا مىتوان پذیرفت که قواعدى برتر و والاتر از حقوق موضوعه وجود دارد یا نه؛ یعنى همان چیزى که به آن عنوان حقوق طبیعى یا فطرى داده شده، در واقع، بزرگترین چالشى است که در مباحث مربوط به حقوق طبیعى بروز کرده است.
حکیمان پیش از سقراط به این پرسش، پاسخ منفى مىدادند و این در واقع، همان طرز تلقىاى است که بعضى با عنوان قراردادگرایى (Coventionalisme) مطرح کردهاند.
مطابق با نظریه قراردادگرایى، حق وعدالت از امور قراردادىاند وبنیاد این دو را نمىتوان در طبیعت جست وجو کرد. در تحلیل نهایى به جز توافق خودسرانه جوامع بشرى (که ممکن است صریح یا ضمنى باشد)، دلیل وجودى دیگرى در بین نیست.
در این دیدگاه، حق با قانون و عرف تفاوتى ندارد، بلکه مىتوان آن را رشحهاى از رشحات قانون وعرف تلقى کرد. (اشتراوس، 1373: 29 و 113)
در مهمترین متن فلسفى پیش از سقراط که از آن هراکلیت است، چنین آمده است:
از دیدگاه الهى همه چیز زیبایى، نیکى وعدالت است، آدمها هستند که به فکر درست وناردست افتادهاند. حتى تمایز میان درست ونادرست، عادلانه وناعادلانه، چیزى جز یک حدس یا یک قرارداد بشرى (custume) نیست. علت اولى اعم از اینکه خدایش بنامیم یا هر چیز دیگرى، وراى خیر وشر، حتى وراى خوب وبد است. خدا به عدالت بشرى چه نیازى دارد. بهره نیکوکار ومردم آزار در پیشگاه الهى یکى است. عدالت به هیچ چیزى بالاتر از قلمرو بشرى آویخته نیست. این که عدالت را خیر و بىعدالتى را شر بدانیم فقط وفقط به برداشتهاى انسانى وبشرى بر مىگردد و در تحلیل نهایى به تصمیم بشر بستگى دارد. ظاهراً عدالت الهى را فقط در جایى مىیابیم که مردان عادلى بر سر کار باشند. در هر مورد دیگرى، چه از نظر مرد با تقوا و چه از نظر مردم بدکار وضع یکى است وفرق نمىکند. (همان: 113 و 114)
آرچلویوس، فیلسوف مکتب ایونى معتقد بود که حقوق، وجودش را نه از طبیعت که از قانون به دست مىآورد. همین نظریه را سوفسطاییان نیز تأیید کردند.
به گفته ترازیماخوس (قرن پنجم ق.م) از سوفسطاییان یونانى:
عدالت چیزى است که مورد پسند قوىترها باشد.
جان مایه برهان سنّتى قراردادگرایى (که مدعى نفى حقوق طبیعى است) این است که ما ملاحظه مىکنیم که جوامع مختلف هر یک از مفهوم عدالت وانصاف دریافت متفاوتى دارند، بلکه مىتوان گفت که این اختلاف در طرز تلقى وبرداشت، حتى در نزد جامعه واحد از دورهاى به دوره دیگر وجود داشته است.
استدلال بالا را با بیانى دیگر در فلسفه شکاکان هم ملاحظه مىکنیم.
یکى از دلایل مهم دهگانه مکتب شکاکان که رهبر آن پیرهون، اولین شکاک بزرگ یونان بود، اختلافات موجود بین تأسیسات حقوقى، عادات، معتقدات وقوانین بود.
نتیجهاى که شکاکان از این قضیه مىگرفتند این بود که اساساً معرفى چیزى با عنوان حقیقتاً عادلانه یا غیر عادلانه امکان پذیر نیست. تأیید عادلانه یا غیر عادلانه بودن صرفاً در چارچوب بعضى از تأسیسات حقوقى، قوانین ویا عادات مورد مطالعه، میسّر است (وکیو: 10 و 11).
به عقیده آنان، آنچه زاینده طبیعت است همیشه و در همه جا یکى است. آتش در یونان و ایران به یک نحو مىسوزاند. اگر مىبینیم حقوق به این صورت نیست (یعنى بین حقوق دولت مختلف اختلاف وجود دارد)، از این جهت است که از طبیعت سرچشمه نمىگیرد.
کارنئاد (129-215 ق.م) نیز در اظهاراتى مشابه با استدلال فوق معتقد بود که:
عدالت بر طبیعت استوار نیست. مفاهیم سرد وگرم وتلخ وشیرین تغییر ناپذیرند، زیرا برخاسته از طبیعتاند. حال آنکه عدل وظلم از این قبیل نیستند. (همان: 11)
هابز فیلسوف انگلیسى (1588-1679م)، نیز که نمىتوان او را در زمره شکاکان دانست و بیشتر از پیروان مکتب واقعگرایى به حساب مىآید، نظرش این است که در وضع طبیعى، تصور نیک و بد، و ظلم وعدل وجود ندارد. ظلم و عدل، و نیک و بد ساخته قانونند. تنها دولت است که مىتواند ضابطهاى از عدالت وبىعدالتى را به دست دهد و در حقیقت، شالوده حقوق با تشکیل دولت شکل مىگیرد.
ازدیدگاه هابز، تجلّى اراده حاکم در قانون را باید از همه جهات ملاک ومعیار اخلاق قرارداد. (کاپلستون، 1380: 4/64؛ کىنیا، 1348: 163)
در دیدگاهى مشابه با عقیده هابز که کیریشمن (1802-1889م) حقوقدان برجسته آلمانى از جمله مدافعان آن است، اساس حقوق را مىتوان در آشتونگ (Achtung)، یعنى در احساس احترام وترسى قدسى نسبت به قدرت حاکم یافت. (وکیو: 138)
همانطور که مىدانیم پیروان مکتبهاى تحقّقى و تاریخى با این فکر که آرمانهاى اخلاقى، قواعدى برتر از قوانین اجتماعى یا ریشه فطرى وطبیعى دارند، مخالفند و توانایى عقل انسان را در یافتن بهترین راه حلها، یکسره انکار کردهاند، برخلاف طرفداران مکتب حقوق طبیعى که معتقد به قواعد والا وطبیعى هستند.
هر چند انکارهاى شک آمیز درباره وجود حقوق طبیعى طى قرون، بلکه هزارهها با فراز ونشیبهایى همراه بوده است، ولى مىتوان اهم اعتراضها و ایرادهاى منکران حقوق طبیعى را در موارد زیر خلاصه کرد.
ایرادهاى مطرح شده به نظریه حقوق طبیعى
1. عدم توافق درباره مفهوم عدالت
پیروان مکتب حقوق طبیعى ادعا دارند که حق طبیعى بهواسطه عقل بشرى قابل دست یابى است و همه به آن اعتراف دارند، در صورتى که به جاى یک مفهوم با مفاهیم گوناگونى از حق و عدالت مواجه هستیم.
به بیان دیگر، حق طبیعى در صورتى مىتواند وجود داشته باشد که عدالت بر مبنایى ثابت ولا یتغیّر استوار باشد و حال آنکه اصول عدالت متغیرند. (اشتراوس: 27؛ علومى، 1348: 61)
پاسکال (1623-1662) فیلسوف و نویسنده فرانسوى دراین باره مىگوید:
اشخاص در معناى عدالت به توافق نمىرسند و به همین جهت، عاقلانهتر این است که به جاى حقوق عام و تغییر ناپذیر به قواعد موجود و واقعى توجه داشت.
2. تنوع قوانین و حقوق موضوعه در بین جوامع
پیش از این گفتیم که شکاکان براى اثبات اینکه اصولاً حقوق نمىتواند از طبیعت نشأت بگیرد، به جود اختلاف بین حقوق دول مختلف استناد کرده و از آن چنین نتیجه گرفته بودند که ممکن نیست حقوق واحدى با ارزش مطلق وجود داشته باشد.
3. عدم انطباق وقایع تاریخى با حقوق طبیعى
یکى از ایرادهایى که در مورد حقوق طبیعى به عمل آمده، این است که همیشه وقایع تاریخى مؤیّد حقوق طبیعى نبودهاند و در نتیجه، حقوق طبیعى تصور وپندارى بیش نیست؛ براى مثال گفته شده است که حقوق طبیعى بر حریّت وآزادى نوع بشر تأکید دارد، در حالى که در گذشته و حال بردگى وجود داشته است. (وکیو: 13)
4. پیروى حقوق از داورىهاى خودسرانه وفردى اشخاص
مهمترین ایرادى که مکتب تاریخى در مورد نظریه حقوق طبیعى وارد کرده و از طرف گروهى مقبول افتاده، این است که نتیجه اعتقاد به توانایى عقل وپایهریزى نظم حقوقى بر احکام آن به این معنا خواهد بود که هر کس بتواند سلیقهها وتمایلات خویش را به نام داورى عقل وحقوق طبیعى مبناى نظام اجتماعى قرار دهد وآنچه را تربیت اجتماعى وضرورتهاى تاریخى ومذهبى به او تلقین کرده، به طور ناخودآگاه از قواعد حقوق طبیعى بشمارد، در نتیجه، حقوق، تابع داورىهاى خودخواهانه و فردى انسانها مىشود. (کاتوزیان، 1379: 62؛ همو، 1377: 1/141)
در توضیح ایراد فوق گفته شده است که اگر داورىهاى عقل وابسته به عوامل اخلاقى، مذهبى و اقتصادى نباشد، دیگر نباید هیچ اختلافى میان مذاهب باقى بماند و مستقلات عقلى باید در کلیه ادوار تاریخى و در میان همه جوامع ثابت بماند. (کاتوزیان، 1379: 27)
پاسخ ایرادات وارد بر نظریه حقوق طبیعى
1. ایراد اول
ایراد اول این بود که موجودیت حقوق طبیعى به این امر بستگى دارد که ما بپذیریم که عدالت برپایهاى ثابت استوار است و حال آنکه مفهومى از عدالت که مورد توافق همه باشد، وجود ندارد. در پاسخ به این ایراد گفته شده است که صرف وجود اختلاف بین جوامع در دورههاى مختلف تاریخ دربرداشت مفهوم عدالت وانصاف براى نفى وجود حقوق طبیعى کافى به نظر نمىرسد.
آیا مىتوان گفت به صرف اینکه بشر درباره جهان اطراف خود دریافتها واندیشههاى متفاوتى دارد، پس در نتیجه، جهان (واحد) وجود ندارد. آیا ادراکهاى متفاوت از حقایق غیر قابل انکار از قبیل روح، مرگ، سعادت، شقاوت، زیبایى و... مىتواند این مطلب را تأیید کند که آنها وجود نداشته یا حقایقى متغیرند؟
به همین قیاس، آیا اثبات اینکه دریافتهاى بشر از مفهوم عدالت متغیر است مىتواند دلیل بر نبود حقوق طبیعى یا عدم امکان شناخت آن باشد؟. (اشتراوس: 117)
احساس مفهوم عدالت به عنوان امرى مطلق یکى از خواستهاى وجدان آدمى است. اگر جز این باشد باید عدالت را به میل و خواست این و آن واگذاریم. چیزى که سیسرون، سیاستمدار و خطیب لاتینى (43 تا 106ق.م) با طرح یک سؤال، نامعقول بودن آن را به اثبات رسانیده است، آنجا که مىگوید:
اگر یک قانون گذار یا یک ستمگر و یا حتى گروه کثیرى از مردم، آدم کشى و یا سرقت را مشروع اعلام کنند، آیا این امور، مشروع خواهند شد. (وکیو: 12)
خلاصه اینکه امروزه نیاز بشر به حقوق طبیعى به همان اندازه اهمیت دارد که در قرون و حتى هزارههاى گذشته احساس مىشد. انکار حقوق طبیعى به آن معنا خواهد بود که بپذیریم هر حقى امرى وضع شده ونهادنى است.
به عبارت دیگر، حق وعدالت همان خواهد شد که قانونگذار تعیین کرده است، در حالى که مىدانیم که گاه به درستى یا به خطا گفته شده که برخى قوانین یا تصمیمگیرىها غیرمنصفانه یا ناعادلانه است، پس در چنین مواردى معیارى از درست یا نادرست، عادلانه و غیر عادلانه بودن، مستقل و والاتر از حقوق موضوعه وجود دارد که با استناد به آن مىتوانیم در مورد حقوق موضوعه به قضاوت بنشینیم.
2. ایراد دوم
خلاصه ایراد دوم این بود که اختلاف بین حقوق دول مختلف بهترین دلیل بر این است که حقوق نمىتواند از طبیعت سرچشمه گرفته باشد.
ارسطو به خوبى در مقام پاسخگویى از این ایراد برآمده و براى ردّ آن، بخش متغیّر حقوق را از بخش ثابت آن جدا کرده است.
به عقیده وى، آن بخش از حقوق که از طبیعت سرچشمه گرفته، نزد همه دولتها مشترک است و آن قسمت که براساس شرایط و اوضاع و احوال زمانى و مکانى جامعه پایهریزى شده، مختص به همان جامعه است.
در دیدگاه ارسطو، عدالت به عنوان رکن اساسى دولت به طبیعى ومیثاقى تقسیم شده است. قواعد عدالت طبیعى آن است که از نظر جهانى در میان افراد متمدن شناخته شده است، ولى قواعد عدالت میثاقى یا قراردادى از مسائلى گفت وگو مىکند که تا به صورت قاعده و حکمى معیّن از سوى مقام رسمى خاص درنیاید، بى اعتبار یا نامعیّن است. (کانت: 81؛ ساکت: 149)
به طور خلاصه، آن بخش از حقوق که با موازین عقل وعدالت منطق باشد، حقوق طبیعى است، زیرا هر انسانى در فطرت وسرشت خود خواهان عدالت است، ولى آن بخش از حقوقکه متناسب با زمان و مکان ونیازى جامعه باشد، حقوق موضوعه به شمار مىرود.
بنابر این، مىبایست میان آن دسته از قواعد حقوقى که در خور طبیعت وفطرت بشرى است وآنهایى که محصول اراده دولت هستند، فرق گذشت.
3. ایراد سوم
ایراد سوم این بود که وقایع تاریخى با حقوق طبیعى مغایرت داشته و این عدم تطابق، خود دلیل بر این است که حقوق طبیعى توهّمى بیش نیست. ولى به نظر مىرسد که از یک نکته در اینجا غفلت شده است و آن اینکه حقوق طبیعى را نباید با حقوق موضوعه قیاس کرد. حقوق طبیعى، حقوق آرمانى و ایدئالى است و تعیین مىکند که امور باید چگونه باشد، هر چند در عمل آن گونه نباشد.
گروسیوس که از حقوق طبیعى به عنوان بنیاد حاکمیت وداور نهایى اختلاف میان انسانها دفاع کرده، در پاسخ از ایراد بالا بر این عقیده است که عدم پیروى انسانها از حقوق طبیعى به سبب این است که عقل کاملاً بر رفتار آنها حاکم نیست. هدف نظام مبتنى بر قانون فراهم آوردن جانشین مؤثرى براى عقل در محرکات انسانهاى غیرعاقل است. (اسکروتن، 1376؛ 121 و 122)
بنابر این، ضرورى است که در مورد حقوق طبیعى بین وقایع وپدیدههاى خارجى و ارزشها تفکیک قائل شویم.
4. ایراد چهارم
مخالفان نظریه حقوق طبیعى معتقدند که اگر در برقرارى نظم حقوقى پاى عقل وحقوق طبیعى به میان آید، حقوق گرفتار سلیقهها و داورىهاى خودسرانه اشخاص شده و هر کس آنچه را مىپسندد از قواعد فطرى مىشمارد.
به نظر مىرسد که در ردّ ایراد بالا کافى است که به این نکته توجه شود که مراد از عقل از دیدگاه پیروان نظریه حقوق طبیعى، عقل سلیم است. عقلى که خداوند در نهاد همه انسانها از هر نژاد و تیره به ودیعت نهاده است، عقلى که از هرگونه اعوجاج و انحرافى عارى بوده و متأثر از موقعیتهاى زمانى، مکانى وضرورتهاى تاریخى، اجتماعى، اقتصادى ومذهبى نباشد. همان عقلى که از دیدگاه امامیه یکى از منابع استنباط حکم شرعى بوده و ملازمه میان احکام آن واحکام شرع برقرار است.
مطلب بالا صرفاً یک ادعا و نسبت گزاف به طرفداران نظریه حقوق طبیعى نیست. بازگردیم به فرازى از سخن سیسرون که در آغاز این مقاله از وى نقل کردیم، آنجا که او به طور صریح بر این نکته تأکید مىکند که حقوق طبیعى بر عقل سلیم و طبیعت وفطرت بشرى پایهریزى شده است.
نتیجه
واقعیت این است که یک سلسله امور را عقل هر انسانى بى هیچ واسطهاى بر آن حکم مىکند و به اندازهاى عادلانه، طبیعى و درست است که هیچ کس را یاراى انکار آن نیست. عوامل مادى واختلاف زمان ومکان نمىتواند از قدرت واعتبار آن بکاهد. احکامى نظیر حسن عدالت، قبح ظلم، لزوم ردّ امانت، پرداختن دین، قبح خیانت در امانت وعقاب بلابیان و... و به طور کلى، آن دسته از احکام وقضایایى که به تعبیر معروف، «قیاساتها معها» است.
بنابر این، ناچاریم از اینکه به وجود قواعدى برتر و والاتر از قواعد موضوعه اعتراف کرده و ضمانت اجراهاى مناسبى را براى اجراى آن و در نتیجه، تنظیم صحیح روابط اجتماعى فراهم آوریم.
کتابنامه
1. اشتراوس، لئو، حقوق طبیعى و تاریخ، ترجمه باقر پرهام، نشر آگه، چاپ اول، تهران، 1373.
2. اسکروتن، راجر، اسپینوزا ترجمه اسماعیل سعادت، طرح نو، چاپ اول، تهران، 1376.
3. جعفرى لنگرودى، محمد جعفر، تاریخ حقوق ایران، کانون معرفت، تهران [بىتا].
4. حسن فرج، توفیق، المدخل للعلوم القانونیه، الدار الجامعیه، چاپ اول، بیروت، 1988م.
5. ساکت، محمد حسین، نگرشى تاریخى به فلسفه حقوق، شرکت انتشارات جهان معاصر، چاپ اول، تهران، 1370.
6. شایگان، سید على، حقوق مدنى، انتشارات طه، چاپ اول، قزوین، 1375.
7. علومى، رضا، کلیات حقوق، مؤسسه عالى حسابدارى، 1348.
8. کاتوزیان، ناصر، کلیات حقوق (نظریه عمومى)، شرکت سهامى انتشار، چاپ اول، تهران، 1379.
9. ـــــــــــــــ ، فلسفه حقوق، ج 1، شرکت سهامى انتشار، چاپ اول، تهران، 1377.
10. کانت، ایمانوئل، مابعدالطبیعه اخلاق، ترجمه منوچهر صانعى درهبیدى، ج 1، انتشارات نقش و نگار، چاپ اول، تهران، 1380.
11. کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه غلامرضا اعوانى، ج 4، انتشارات سروش و شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول، تهران، 1380.
12. کىنیا، مهدى، کلیات مقدماتى حقوق، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1348.
13. لوى برول، هانرى، جامعه شناسى حقوق، ترجمه ابوالفضل قاضى شریعت پناهى، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1370.
14. وکیو، دل، فلسفه حقوق، ترجمه جواد واحدى، نشر میزان، چاپ اول، تهران، 1380.
قانونى حقیقى، مبتنى بر عقل سلیم و منطبق با طبیعت وجود دارد که همه جا و همه کس را تأثیر بخشیده و ثابت و جاویدان است. در مورد اعمالى که باید انجام دهیم ما را به فرمان مىخواند، از بدىها دور و منع مىکند. اگر نیکان را امر یا نهى نکند نمىتواند بدان را با فرامین و ممانعتهاى خود تغییر دهد. این قانون به نهادى الهى تعلّق دارد. کسى مأذون به سرپیچى از آن نیست. در رم همان است که در آتن هر آنچه امروز وجود دارد فردا نیز هست قانونى که واحد، جاویدان و تغییرناپذیر باشد براى همه ملتها و اعصار چنین است.
(از کتاب جمهورى اثر سیسرون مترجم فلسفه یونان در رم)
مقدمه
واژه حقوق طبیعى یا حقوق فطرى (Natural Law) را باید یکى از کهنترین واژه هایى دانست که قدمت استعمال آن به قرنها پیش از میلاد حضرت مسیح (ع) برمىگردد.
مقصود از حقوق طبیعى آن دسته از قواعد همیشگى است که از اراده حکومتها برتر و غایت مطلوب بشر است. مقتضاى طبیعت وفطرت بشرى بوده و عقل هر کس بىهیچ واسطهاى بر آن حکم مىکند؛ قانونگذاران باید تلاش کنند که آنها را بیابند و در امر قانونگذارى از آنها الهام گرفته و بهصورت قواعد موضوعه درآورند. (ر.ک: شایگان، 1375: 21 و 22؛ جعفرى لنگرودى، بىتا: 8؛ کاتوزیان، 1379 :38-40)
در برابر حقوق طبیعى، حقوق موضوعه (Positive Law) یا (حقوق وضعى) قرار مىگیرد و آن مجموعه قواعد و مقرراتى است که در برههاى از زمان بر جامعهاى حکومت مىکند. و به دلیل تضمین آن از طرف سازمانهاى اجتماعى، قدرت اجرایى پیدا کرده است.
هر چند در این باره که منبع حقوق طبیعى چیست میان فیلسوفان و سایر اندیشمندان از گذشتههاى دور اختلافات چشمگیر و مهمى وجود داشته است (ر.ک: کاتوزیان، 1379: 28 و 42؛ لوى برول، 1370: 9 و 10) اندیشه حقوق طبیعى همواره در ذهن بشریت بوده و بهرغم تمامى تفاوتهایى که در روشها و استدلالها وجود دارد، باز هم نتایج به دست آمده در مجموع یکسانند.
براى مثال کافى است که نظریات دو فیلسوف بزرگ، یعنى ایمانوئل کانت (1724-1804م) فیلسوف آلمانى و هربرت اسپنسر (1802-1902) فیلسوف انگلیسى را با هم مقایسه کنیم.
این دو فیلسوف با اینکه با مقدماتى بهکلى مغایر شروع کردهاند، به این معنا که اولى داورىهاى عقل عملى را مبنا قرار داده (کانت، 1380:27) و دومى ملاحظات تجربى قوانین طبیعى زندگى را ، با وجود این ضوابط حقوق طبیعىاى که به آن رسیدهاند، تقریبا یکسان است.
کانت مىگوید:
سلوک خارجى تو باید به نحوى باشد که استفاده از آزادى اراده ات با آزادى دیگران، طبق یک قانون کلى، همزیستى داشته باشد.
اسپنسر نیز با عبارتى مشابه با کانت مىگوید:
هر کس مجاز است آنچه اراده مىکند انجام دهد، به شرط اینکه به آزادى مشابه دیگران لطمه وارد نیاورد. (وکیو، 1380:13)
اندیشه حقوق طبیعى که نخست در تعالیم سقراط، افلاطون، ارسطو و پیروان مکتب رواقى ملاحظه مىشود بعدها به رومیان نیز منتقل شد.
رومیان حقوق را به سه گروه تقسیم مىکردند:
1. حقوق مدنى که اختصاص به شهروندان رومى داشت که از نژاد لاتین بودند.
2. حقوق بشر یا حقوق ملل که روابط خارجیان (رعایاى روم) را با یکدیگر و نیز روابط آنها را با شهروندان رومى تنظیم مىکرد.
3. حقوق طبیعى که آرمانى و تغییرناپذیر و جاودانى بود.
على رغم مشترکات موجود میان حقوق ملل وحقوق طبیعى، حقوقدانان رومى معتقد بودند که این دو به حسب مفهوم متفاوتند. از دیدگاه آنها نظام بردگى از باب مثال، با قواعد حقوق طبیعى ناسازگار، ولى از جنبه حقوق ملل امرى پذیرفته شده بود. (حسن فرج، 1988 م: 96 و 97)
از گذشتههاى بسیار دور درباره حقوق طبیعى بحثهاى فراوانى میان فیلسوفان وحقوقدانان مطرح بوده، ولى بنیادىترین پرسشى که ذهن اندیشمندان را از قرنها پیش به خود مشغول کرده، این است که آیا اساساً قواعدى تحت عنوان حقوق طبیعى مىتواند وجود داشته باشد یا خیر؟
سعى نگارنده در این مقاله آن است که پاسخى در خور براى این مسئله پیدا کند.
طرح مسئله
اینکه آیا مىتوان پذیرفت که قواعدى برتر و والاتر از حقوق موضوعه وجود دارد یا نه؛ یعنى همان چیزى که به آن عنوان حقوق طبیعى یا فطرى داده شده، در واقع، بزرگترین چالشى است که در مباحث مربوط به حقوق طبیعى بروز کرده است.
حکیمان پیش از سقراط به این پرسش، پاسخ منفى مىدادند و این در واقع، همان طرز تلقىاى است که بعضى با عنوان قراردادگرایى (Coventionalisme) مطرح کردهاند.
مطابق با نظریه قراردادگرایى، حق وعدالت از امور قراردادىاند وبنیاد این دو را نمىتوان در طبیعت جست وجو کرد. در تحلیل نهایى به جز توافق خودسرانه جوامع بشرى (که ممکن است صریح یا ضمنى باشد)، دلیل وجودى دیگرى در بین نیست.
در این دیدگاه، حق با قانون و عرف تفاوتى ندارد، بلکه مىتوان آن را رشحهاى از رشحات قانون وعرف تلقى کرد. (اشتراوس، 1373: 29 و 113)
در مهمترین متن فلسفى پیش از سقراط که از آن هراکلیت است، چنین آمده است:
از دیدگاه الهى همه چیز زیبایى، نیکى وعدالت است، آدمها هستند که به فکر درست وناردست افتادهاند. حتى تمایز میان درست ونادرست، عادلانه وناعادلانه، چیزى جز یک حدس یا یک قرارداد بشرى (custume) نیست. علت اولى اعم از اینکه خدایش بنامیم یا هر چیز دیگرى، وراى خیر وشر، حتى وراى خوب وبد است. خدا به عدالت بشرى چه نیازى دارد. بهره نیکوکار ومردم آزار در پیشگاه الهى یکى است. عدالت به هیچ چیزى بالاتر از قلمرو بشرى آویخته نیست. این که عدالت را خیر و بىعدالتى را شر بدانیم فقط وفقط به برداشتهاى انسانى وبشرى بر مىگردد و در تحلیل نهایى به تصمیم بشر بستگى دارد. ظاهراً عدالت الهى را فقط در جایى مىیابیم که مردان عادلى بر سر کار باشند. در هر مورد دیگرى، چه از نظر مرد با تقوا و چه از نظر مردم بدکار وضع یکى است وفرق نمىکند. (همان: 113 و 114)
آرچلویوس، فیلسوف مکتب ایونى معتقد بود که حقوق، وجودش را نه از طبیعت که از قانون به دست مىآورد. همین نظریه را سوفسطاییان نیز تأیید کردند.
به گفته ترازیماخوس (قرن پنجم ق.م) از سوفسطاییان یونانى:
عدالت چیزى است که مورد پسند قوىترها باشد.
جان مایه برهان سنّتى قراردادگرایى (که مدعى نفى حقوق طبیعى است) این است که ما ملاحظه مىکنیم که جوامع مختلف هر یک از مفهوم عدالت وانصاف دریافت متفاوتى دارند، بلکه مىتوان گفت که این اختلاف در طرز تلقى وبرداشت، حتى در نزد جامعه واحد از دورهاى به دوره دیگر وجود داشته است.
استدلال بالا را با بیانى دیگر در فلسفه شکاکان هم ملاحظه مىکنیم.
یکى از دلایل مهم دهگانه مکتب شکاکان که رهبر آن پیرهون، اولین شکاک بزرگ یونان بود، اختلافات موجود بین تأسیسات حقوقى، عادات، معتقدات وقوانین بود.
نتیجهاى که شکاکان از این قضیه مىگرفتند این بود که اساساً معرفى چیزى با عنوان حقیقتاً عادلانه یا غیر عادلانه امکان پذیر نیست. تأیید عادلانه یا غیر عادلانه بودن صرفاً در چارچوب بعضى از تأسیسات حقوقى، قوانین ویا عادات مورد مطالعه، میسّر است (وکیو: 10 و 11).
به عقیده آنان، آنچه زاینده طبیعت است همیشه و در همه جا یکى است. آتش در یونان و ایران به یک نحو مىسوزاند. اگر مىبینیم حقوق به این صورت نیست (یعنى بین حقوق دولت مختلف اختلاف وجود دارد)، از این جهت است که از طبیعت سرچشمه نمىگیرد.
کارنئاد (129-215 ق.م) نیز در اظهاراتى مشابه با استدلال فوق معتقد بود که:
عدالت بر طبیعت استوار نیست. مفاهیم سرد وگرم وتلخ وشیرین تغییر ناپذیرند، زیرا برخاسته از طبیعتاند. حال آنکه عدل وظلم از این قبیل نیستند. (همان: 11)
هابز فیلسوف انگلیسى (1588-1679م)، نیز که نمىتوان او را در زمره شکاکان دانست و بیشتر از پیروان مکتب واقعگرایى به حساب مىآید، نظرش این است که در وضع طبیعى، تصور نیک و بد، و ظلم وعدل وجود ندارد. ظلم و عدل، و نیک و بد ساخته قانونند. تنها دولت است که مىتواند ضابطهاى از عدالت وبىعدالتى را به دست دهد و در حقیقت، شالوده حقوق با تشکیل دولت شکل مىگیرد.
ازدیدگاه هابز، تجلّى اراده حاکم در قانون را باید از همه جهات ملاک ومعیار اخلاق قرارداد. (کاپلستون، 1380: 4/64؛ کىنیا، 1348: 163)
در دیدگاهى مشابه با عقیده هابز که کیریشمن (1802-1889م) حقوقدان برجسته آلمانى از جمله مدافعان آن است، اساس حقوق را مىتوان در آشتونگ (Achtung)، یعنى در احساس احترام وترسى قدسى نسبت به قدرت حاکم یافت. (وکیو: 138)
همانطور که مىدانیم پیروان مکتبهاى تحقّقى و تاریخى با این فکر که آرمانهاى اخلاقى، قواعدى برتر از قوانین اجتماعى یا ریشه فطرى وطبیعى دارند، مخالفند و توانایى عقل انسان را در یافتن بهترین راه حلها، یکسره انکار کردهاند، برخلاف طرفداران مکتب حقوق طبیعى که معتقد به قواعد والا وطبیعى هستند.
هر چند انکارهاى شک آمیز درباره وجود حقوق طبیعى طى قرون، بلکه هزارهها با فراز ونشیبهایى همراه بوده است، ولى مىتوان اهم اعتراضها و ایرادهاى منکران حقوق طبیعى را در موارد زیر خلاصه کرد.
ایرادهاى مطرح شده به نظریه حقوق طبیعى
1. عدم توافق درباره مفهوم عدالت
پیروان مکتب حقوق طبیعى ادعا دارند که حق طبیعى بهواسطه عقل بشرى قابل دست یابى است و همه به آن اعتراف دارند، در صورتى که به جاى یک مفهوم با مفاهیم گوناگونى از حق و عدالت مواجه هستیم.
به بیان دیگر، حق طبیعى در صورتى مىتواند وجود داشته باشد که عدالت بر مبنایى ثابت ولا یتغیّر استوار باشد و حال آنکه اصول عدالت متغیرند. (اشتراوس: 27؛ علومى، 1348: 61)
پاسکال (1623-1662) فیلسوف و نویسنده فرانسوى دراین باره مىگوید:
اشخاص در معناى عدالت به توافق نمىرسند و به همین جهت، عاقلانهتر این است که به جاى حقوق عام و تغییر ناپذیر به قواعد موجود و واقعى توجه داشت.
2. تنوع قوانین و حقوق موضوعه در بین جوامع
پیش از این گفتیم که شکاکان براى اثبات اینکه اصولاً حقوق نمىتواند از طبیعت نشأت بگیرد، به جود اختلاف بین حقوق دول مختلف استناد کرده و از آن چنین نتیجه گرفته بودند که ممکن نیست حقوق واحدى با ارزش مطلق وجود داشته باشد.
3. عدم انطباق وقایع تاریخى با حقوق طبیعى
یکى از ایرادهایى که در مورد حقوق طبیعى به عمل آمده، این است که همیشه وقایع تاریخى مؤیّد حقوق طبیعى نبودهاند و در نتیجه، حقوق طبیعى تصور وپندارى بیش نیست؛ براى مثال گفته شده است که حقوق طبیعى بر حریّت وآزادى نوع بشر تأکید دارد، در حالى که در گذشته و حال بردگى وجود داشته است. (وکیو: 13)
4. پیروى حقوق از داورىهاى خودسرانه وفردى اشخاص
مهمترین ایرادى که مکتب تاریخى در مورد نظریه حقوق طبیعى وارد کرده و از طرف گروهى مقبول افتاده، این است که نتیجه اعتقاد به توانایى عقل وپایهریزى نظم حقوقى بر احکام آن به این معنا خواهد بود که هر کس بتواند سلیقهها وتمایلات خویش را به نام داورى عقل وحقوق طبیعى مبناى نظام اجتماعى قرار دهد وآنچه را تربیت اجتماعى وضرورتهاى تاریخى ومذهبى به او تلقین کرده، به طور ناخودآگاه از قواعد حقوق طبیعى بشمارد، در نتیجه، حقوق، تابع داورىهاى خودخواهانه و فردى انسانها مىشود. (کاتوزیان، 1379: 62؛ همو، 1377: 1/141)
در توضیح ایراد فوق گفته شده است که اگر داورىهاى عقل وابسته به عوامل اخلاقى، مذهبى و اقتصادى نباشد، دیگر نباید هیچ اختلافى میان مذاهب باقى بماند و مستقلات عقلى باید در کلیه ادوار تاریخى و در میان همه جوامع ثابت بماند. (کاتوزیان، 1379: 27)
پاسخ ایرادات وارد بر نظریه حقوق طبیعى
1. ایراد اول
ایراد اول این بود که موجودیت حقوق طبیعى به این امر بستگى دارد که ما بپذیریم که عدالت برپایهاى ثابت استوار است و حال آنکه مفهومى از عدالت که مورد توافق همه باشد، وجود ندارد. در پاسخ به این ایراد گفته شده است که صرف وجود اختلاف بین جوامع در دورههاى مختلف تاریخ دربرداشت مفهوم عدالت وانصاف براى نفى وجود حقوق طبیعى کافى به نظر نمىرسد.
آیا مىتوان گفت به صرف اینکه بشر درباره جهان اطراف خود دریافتها واندیشههاى متفاوتى دارد، پس در نتیجه، جهان (واحد) وجود ندارد. آیا ادراکهاى متفاوت از حقایق غیر قابل انکار از قبیل روح، مرگ، سعادت، شقاوت، زیبایى و... مىتواند این مطلب را تأیید کند که آنها وجود نداشته یا حقایقى متغیرند؟
به همین قیاس، آیا اثبات اینکه دریافتهاى بشر از مفهوم عدالت متغیر است مىتواند دلیل بر نبود حقوق طبیعى یا عدم امکان شناخت آن باشد؟. (اشتراوس: 117)
احساس مفهوم عدالت به عنوان امرى مطلق یکى از خواستهاى وجدان آدمى است. اگر جز این باشد باید عدالت را به میل و خواست این و آن واگذاریم. چیزى که سیسرون، سیاستمدار و خطیب لاتینى (43 تا 106ق.م) با طرح یک سؤال، نامعقول بودن آن را به اثبات رسانیده است، آنجا که مىگوید:
اگر یک قانون گذار یا یک ستمگر و یا حتى گروه کثیرى از مردم، آدم کشى و یا سرقت را مشروع اعلام کنند، آیا این امور، مشروع خواهند شد. (وکیو: 12)
خلاصه اینکه امروزه نیاز بشر به حقوق طبیعى به همان اندازه اهمیت دارد که در قرون و حتى هزارههاى گذشته احساس مىشد. انکار حقوق طبیعى به آن معنا خواهد بود که بپذیریم هر حقى امرى وضع شده ونهادنى است.
به عبارت دیگر، حق وعدالت همان خواهد شد که قانونگذار تعیین کرده است، در حالى که مىدانیم که گاه به درستى یا به خطا گفته شده که برخى قوانین یا تصمیمگیرىها غیرمنصفانه یا ناعادلانه است، پس در چنین مواردى معیارى از درست یا نادرست، عادلانه و غیر عادلانه بودن، مستقل و والاتر از حقوق موضوعه وجود دارد که با استناد به آن مىتوانیم در مورد حقوق موضوعه به قضاوت بنشینیم.
2. ایراد دوم
خلاصه ایراد دوم این بود که اختلاف بین حقوق دول مختلف بهترین دلیل بر این است که حقوق نمىتواند از طبیعت سرچشمه گرفته باشد.
ارسطو به خوبى در مقام پاسخگویى از این ایراد برآمده و براى ردّ آن، بخش متغیّر حقوق را از بخش ثابت آن جدا کرده است.
به عقیده وى، آن بخش از حقوق که از طبیعت سرچشمه گرفته، نزد همه دولتها مشترک است و آن قسمت که براساس شرایط و اوضاع و احوال زمانى و مکانى جامعه پایهریزى شده، مختص به همان جامعه است.
در دیدگاه ارسطو، عدالت به عنوان رکن اساسى دولت به طبیعى ومیثاقى تقسیم شده است. قواعد عدالت طبیعى آن است که از نظر جهانى در میان افراد متمدن شناخته شده است، ولى قواعد عدالت میثاقى یا قراردادى از مسائلى گفت وگو مىکند که تا به صورت قاعده و حکمى معیّن از سوى مقام رسمى خاص درنیاید، بى اعتبار یا نامعیّن است. (کانت: 81؛ ساکت: 149)
به طور خلاصه، آن بخش از حقوق که با موازین عقل وعدالت منطق باشد، حقوق طبیعى است، زیرا هر انسانى در فطرت وسرشت خود خواهان عدالت است، ولى آن بخش از حقوقکه متناسب با زمان و مکان ونیازى جامعه باشد، حقوق موضوعه به شمار مىرود.
بنابر این، مىبایست میان آن دسته از قواعد حقوقى که در خور طبیعت وفطرت بشرى است وآنهایى که محصول اراده دولت هستند، فرق گذشت.
3. ایراد سوم
ایراد سوم این بود که وقایع تاریخى با حقوق طبیعى مغایرت داشته و این عدم تطابق، خود دلیل بر این است که حقوق طبیعى توهّمى بیش نیست. ولى به نظر مىرسد که از یک نکته در اینجا غفلت شده است و آن اینکه حقوق طبیعى را نباید با حقوق موضوعه قیاس کرد. حقوق طبیعى، حقوق آرمانى و ایدئالى است و تعیین مىکند که امور باید چگونه باشد، هر چند در عمل آن گونه نباشد.
گروسیوس که از حقوق طبیعى به عنوان بنیاد حاکمیت وداور نهایى اختلاف میان انسانها دفاع کرده، در پاسخ از ایراد بالا بر این عقیده است که عدم پیروى انسانها از حقوق طبیعى به سبب این است که عقل کاملاً بر رفتار آنها حاکم نیست. هدف نظام مبتنى بر قانون فراهم آوردن جانشین مؤثرى براى عقل در محرکات انسانهاى غیرعاقل است. (اسکروتن، 1376؛ 121 و 122)
بنابر این، ضرورى است که در مورد حقوق طبیعى بین وقایع وپدیدههاى خارجى و ارزشها تفکیک قائل شویم.
4. ایراد چهارم
مخالفان نظریه حقوق طبیعى معتقدند که اگر در برقرارى نظم حقوقى پاى عقل وحقوق طبیعى به میان آید، حقوق گرفتار سلیقهها و داورىهاى خودسرانه اشخاص شده و هر کس آنچه را مىپسندد از قواعد فطرى مىشمارد.
به نظر مىرسد که در ردّ ایراد بالا کافى است که به این نکته توجه شود که مراد از عقل از دیدگاه پیروان نظریه حقوق طبیعى، عقل سلیم است. عقلى که خداوند در نهاد همه انسانها از هر نژاد و تیره به ودیعت نهاده است، عقلى که از هرگونه اعوجاج و انحرافى عارى بوده و متأثر از موقعیتهاى زمانى، مکانى وضرورتهاى تاریخى، اجتماعى، اقتصادى ومذهبى نباشد. همان عقلى که از دیدگاه امامیه یکى از منابع استنباط حکم شرعى بوده و ملازمه میان احکام آن واحکام شرع برقرار است.
مطلب بالا صرفاً یک ادعا و نسبت گزاف به طرفداران نظریه حقوق طبیعى نیست. بازگردیم به فرازى از سخن سیسرون که در آغاز این مقاله از وى نقل کردیم، آنجا که او به طور صریح بر این نکته تأکید مىکند که حقوق طبیعى بر عقل سلیم و طبیعت وفطرت بشرى پایهریزى شده است.
نتیجه
واقعیت این است که یک سلسله امور را عقل هر انسانى بى هیچ واسطهاى بر آن حکم مىکند و به اندازهاى عادلانه، طبیعى و درست است که هیچ کس را یاراى انکار آن نیست. عوامل مادى واختلاف زمان ومکان نمىتواند از قدرت واعتبار آن بکاهد. احکامى نظیر حسن عدالت، قبح ظلم، لزوم ردّ امانت، پرداختن دین، قبح خیانت در امانت وعقاب بلابیان و... و به طور کلى، آن دسته از احکام وقضایایى که به تعبیر معروف، «قیاساتها معها» است.
بنابر این، ناچاریم از اینکه به وجود قواعدى برتر و والاتر از قواعد موضوعه اعتراف کرده و ضمانت اجراهاى مناسبى را براى اجراى آن و در نتیجه، تنظیم صحیح روابط اجتماعى فراهم آوریم.
کتابنامه
1. اشتراوس، لئو، حقوق طبیعى و تاریخ، ترجمه باقر پرهام، نشر آگه، چاپ اول، تهران، 1373.
2. اسکروتن، راجر، اسپینوزا ترجمه اسماعیل سعادت، طرح نو، چاپ اول، تهران، 1376.
3. جعفرى لنگرودى، محمد جعفر، تاریخ حقوق ایران، کانون معرفت، تهران [بىتا].
4. حسن فرج، توفیق، المدخل للعلوم القانونیه، الدار الجامعیه، چاپ اول، بیروت، 1988م.
5. ساکت، محمد حسین، نگرشى تاریخى به فلسفه حقوق، شرکت انتشارات جهان معاصر، چاپ اول، تهران، 1370.
6. شایگان، سید على، حقوق مدنى، انتشارات طه، چاپ اول، قزوین، 1375.
7. علومى، رضا، کلیات حقوق، مؤسسه عالى حسابدارى، 1348.
8. کاتوزیان، ناصر، کلیات حقوق (نظریه عمومى)، شرکت سهامى انتشار، چاپ اول، تهران، 1379.
9. ـــــــــــــــ ، فلسفه حقوق، ج 1، شرکت سهامى انتشار، چاپ اول، تهران، 1377.
10. کانت، ایمانوئل، مابعدالطبیعه اخلاق، ترجمه منوچهر صانعى درهبیدى، ج 1، انتشارات نقش و نگار، چاپ اول، تهران، 1380.
11. کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه غلامرضا اعوانى، ج 4، انتشارات سروش و شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول، تهران، 1380.
12. کىنیا، مهدى، کلیات مقدماتى حقوق، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1348.
13. لوى برول، هانرى، جامعه شناسى حقوق، ترجمه ابوالفضل قاضى شریعت پناهى، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1370.
14. وکیو، دل، فلسفه حقوق، ترجمه جواد واحدى، نشر میزان، چاپ اول، تهران، 1380.