مبانى انسان شناختى سیره سیاسى نبوى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
در تفکر دینى و فلسفى اسلام بین «هست و نیست»ها و «باید و نباید»ها رابطه مستقیم وجود دارد. هر آنچه وجود دارد، «خیر» است و هر آنچه خیر شد، «بایسته»اى را در پى دارد و هر آنچه وجود ندارد، «خیریّتى» نداشته و «بایستهاى» بر آن مترتّب نمىشود. بنابراین شکى نیست که ماهیّت هر نوع رفتار سیاسى - اجتماعى پیامبرصلى الله علیه وآله ناشى از نوع نگرشى است که پیامبرصلى الله علیه وآله از انسان و ماهیت و هستى او دارد. این مقاله در بیان مبانى نظرى انسان شناسانه سیره سیاسى پیامبرصلى الله علیه وآله مىباشد تا نشان دهد سیره سیاسى پیامبرصلى الله علیه وآله به ملاحظه ماهیت و سرشت انسان، به دنبال احیاى کرامت ذاتى انسان است و به ملاحظه جایگاه وجودى او که از سوى خداوند به عنوان جانشین خدا در زمین تعیین شده، به دنبال رساندن انسان به کرامت ارزشى و ویژهاى است که خداوند به چنین انسانى افاضه کرده است. سیره سیاسى پیامبر از یک نگرش «ماهیت شناسانه» از انسان که معرّف دو بُعدى بودن انسان است و نگرش «وجود شناسانه» که معرّف جایگاه وجودى انسان نزد خداوند و در عالم هستى است، برخوردار بوده و در تلاش است انسان را با چنین ماهیتى به جایگاه عبودیت خدا و خلیفةاللهى برساند. نکته شایان ذکر اینکه نوع نگرش انسانشناسانه پیامبرصلى الله علیه وآله موجب آن است که سیره سیاسى و حکومتى وى ناظر به دگرگونى دایمى و تحول انسان از نقص به کمال تا حدّ خلیفةاللهى باشد.متن
مقدمه
در مقاله حاضر این سؤال مطرح شده که مبانى انسانشناسانه سیره سیاسى و حکومتى پیامبر اسلام را مىتوان چگونه تعیین کرد؟ در پاسخ به این سؤال این فرضیه مورد آزمون قرار گرفته که سیره سیاسى پیامبرصلى الله علیه وآله از یک نگرش «ماهیتشناسانه» از انسان که معرّف دو بُعْدى بودن انسان است و نگرش «وجودشناسانه» که معرف جایگاه وجودى انسان نزد خداوند و در عالم هستى است، برخوردار بوده و در تلاش است انسان را با چنین ماهیتى به جایگاه خلیفةاللهى برساند.
چارچوب نظرى بحث براساس امکان وجود دو نوع شناخت ماهیتشناسانه و وجودشناسانه از انسان و تأثیر آندو بر رفتار و کردار آدمى است. این دو نوع نگرش صورت و سیرت رفتارهاى سیاسى - اجتماعى پیامبر اسلام را تعیین مىکنند.
در این مقاله با توجه به نگرش وجودشناسانه و جایگاه وجودى انسان در عالم هستى و عالم خلقت، نشان داده شده که پیامبر اعظم در تلاش بوده انسانى را که ماهیت دو بُعْدى (شیطانى - الهى، مادى - معنوى و حیوانى - انسانى) داشته و چنین ماهیتى استعدادهاى بالقوه کمالى زیادى داراست، شکوفا سازد تا او به جایگاه حقیقى و وجودى خود که مقام عبودیت محض و «خلیفةاللهى» است، نایل آید.
مفاهیم و مبانى
سیره در لغت به معناى سبک و طریقه و روش است(2) و سیره پیامبر به معناى نوع و سبک رفتار پیامبر در طول حیات خود براى مقاصد خاص است(3) و مراد از سیره سیاسى پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله، سبک و روشى از رفتار پیامبر اسلام است که بر رفتارهاى سیاسى - اجتماعى محیط عربستان و خارج از آن تأثیر گذاشت.
سیره سیاسى پیامبرصلى الله علیه وآله اصول و ویژگىهایى دارد که حاکى از وجود مبانى خاص انسانشناسانه و ناشى از نوع نگرش خاصى از جایگاه و ارزش انسان است. اصول سلبى همچون نفى خیانت در هر شرایطى، نفى تجاوز، نفى هرگونه ظلم کردن و ظلمپذیرى، نفى هرگونه زورگویى و عدم خشونت، و اصول اثباتى و عملى همچون هدایت انسانها به راه راست و حقیقت، اصل سادگى و سادهزیستى، اصل مدارا، اصل حسن خلق، اصل عفو و بخشش، اصل مشورت، اصل تحمل مشقات و اصل مقابله با زورگویان و مستبدان ناشى از نوع و نگرش خاصى از انسانشناسى است که وحى به پیامبرصلى الله علیه وآله آموخته است و وى در عمل و رفتار خود آنها را بهکار گرفته است.
فلاسفه اسلامى انسان را «موجود سخنگوى میرنده» مىدانند و حقیقت آن «نفس» است که غیر از بدن و قائم بر آن است.(4) عرفاى اسلامى نیز انسان را در ذیل انسان کامل دیده و معتقدند «انسان»، کاملترین جلوهگاه حق عموماً و «انسان کامل» خصوصاً است. انسان کامل والاترین انسان یا عارفى است که وحدت خویش را با خدا تحقق بخشیده است.(5) «حقیقت محمدیه» مظهر جامع انسان کامل مىباشد. در قرآن کریم واژه انسان کاربردهاى مختلفى دارد؛ گاهى به «انسان»(6) تعبیر شده است، گاهى به «بشر»(7)، گاهى تعبیر به «آدم»(8) و گاهى به «ناس».(9) در قرآن بحث از انسان در قالب تعریف منطقى نیامده بلکه انسان را به دو ملاحظه مطرح و معرفى کرده است.
قرآن گاهى انسان را شقىترین و پستترین موجود عالم خوانده، بهطورى که هیچ مکتب فلسفى و غیرفلسفى اینگونه انسان را معرفى نکرده است، و گاهى ماهیت وجود او را توانمند در رسیدن به اعلا علیین دانسته است. قرآن کریم در وصف این دسته مىفرماید: «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»(10) و در جاى دیگر مىفرماید: «وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ».(11)
آیات قرآنى در مجموع گاهى انسان را در ماهیت دوگانه «شیطانى - الهى» معرفى مىکند و در معرفى بعد شیطانى، او را پستتر از حیوان: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ»(12) و یا غرق شده در گناه و پستى و رذالت و کر و کور از درک حقایق مىداند: «إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ».(13) اما قرآن کریم در معرفى بعد الهى انسان، آنگاه که جنبه الهى و گرایشهاى فطرى و کمالخواهى او رشد کرده باشد، چنین مىفرماید: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً».(14) چنین فردى، انسانى مىشود که فقط خدا بر قلب و اعضا و جوارح او حکومت مىکند.
گاهى نیز قرآن کریم انسان را «مادى - معنوى» معرفى مىکند که گاه تلاش خود را صَرف فقط تحصیل امور دنیوى مىکند و زندگى و دنیا را در آن مىبیند. چنانچه مىفرماید: «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً»(15) و یا چنین انسانى زندگى خود را با ویژگىهاى لهو و لعب سر مىکند. «وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ».(16) اما گاهى حیات و زندگى واقعى خود را حیاتى غیرمادى مىداند و قواى شهوى و غضبى خود را در خدمت حیات معنوى بهکار مىگیرد. « ... إِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ».(17) او با درک فطرى از زشتىها و رذایل، از آنها دورى کرده و به سوى آنچه حق است و خدا مىپسندد رو مىآورد. «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها».(18)
بنابراین، ملاحظه انسان به اعتبار ماهیت چندگانه حیوانى - انسانى، مادى - معنوى یا شیطانى - الهى است. این نوع ماهیت باعث بروز افعال و افکار کاملاً متعارض مىشود بهطورى که اگر انسان ماهیت حیوانى یا شیطانى داشته باشد مورد نهى و غضب خداوند مىشوند و اگر ماهیت انسانى و معنوى و الهى داشته باشد و بهعبارتى، چنین ماهیتى مورد تربیت اصول انسانى و هدایت الهى واقع شود و ابعاد انسانى و الهى و ابعاد کمالخواهانه او را پرورش و رشد و تعالى دهد، در این صورت مورد رضایت خداوند قرار مىگیرد.
حدیثى از علىعلیه السلام وارد شده که معرّف تمایزگذارى ماهیت انسان با حیوان و فرشته و نیز معرّف در نوسان بین حیوان و فرشته بودن انسان است. حضرت مىفرماید: فرشته کامل آفریده شده (سرشته شده از عقل و خالى از شهوات و غضب و نه دچار وسوسه مىشود و نه آزادى انتخاب دارد) و حیوان با شهوت و غضب آفریده شده (و از عقل برى است) و قدرت بر مهار انگیزههاى غیرعقلانى ندارد؛ اما انسان هم از عقل و هم از قوه شهوت و غضب برخوردار است؛ هم مىتواند شهوت و غضب را تابع عقل سازد (و از فرشته فراتر رود) و هم مىتواند با پیروى از شهوت و غضب عقل را به بندگى گیرد و پستتر از حیوان شود (زیرا حیوان عقل ندارد و معذور است).(19)
بنابراین ماهیت انسان ترکیبى از قواى شهوى و غضبى و قوه عاقله و ادراکات فطرى کمالخواهانه است. وجود قواى شهوى و غضبى منشأ نیازهاى طبیعى مشترک او با حیوان شده است. هرچند در شدت و میزان تحریکات و تحرکات قواى شهوى و غضبى از حیوان مىتواند شدیدتر شود. اما وجود چنین قوایى و نوع نیازهاى برخاسته از آن، حیات طبیعى را براى انسان بهوجود مىآورد و هم برخوردار از وجود قوه عقل و اراده و گرایشهاى فطرى کمالخواهانه است و آنها او را متمایز از حیوانات مىکند و گاه او را به حد فرشتگان و بلکه بالاتر از فرشتگان مىرساند؛ در این صورت انسان صرفنظر از اینکه قواى نفسانى خود را در چه جهت و چه هدفى بهکار مىگیرد، در ذات خود از حیوانات و عالم طبیعت برتر شده و توان به خدمت گرفتن آنها را دارد. همین امر باعث شده که در اعلامیه جهانى حقوق بشر(20)، انسان از کرامت ذاتى برخوردار شود؛ هرچند در تفکر اسلامى و حقوق بشر اسلامى انسان هم از جهت طبیعت و ذاتش، از کرامت ذاتى برخوردار شده و هم به اعتبار اینکه خداوند چنین کرامتى را به انسان لطف کرده است. «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ»(21)
نکته شایان ذکر دیگر، بررسى انسان از دیدگاه اسلام به ملاحظه جایگاه وجودىاش است. مکاتب غیرالحادى و غیرمادى فلسفى و مکاتب الهى، خاصه، مکتب اسلام عالم هستى و حیات و انسان را به ملاحظه هدف و غایتى که براى آنها تعیین شده ارزشیابى مىکنند و به همین اعتبار زندگى و هستى را تعریف و در پى آن تعیین ماهیت و جهتگیرى و هدفگذارى مىکنند. قرآن کریم براى همه اشیا و پدیدههاى عالم هستى یک جهتگیرى و هدفگذارى و غایت واحد تعیین کرده که حاکم بر تمام جهتگیرى و هدفگذارى و غایتمندىهاى دیگر است: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ».(22) طبق این آیه شریفه همه پدیدههاى اختیارى و غیراختیارى و طبیعى و غیرطبیعى از مبدأ واحد به نام «اللّه تعالى» برخوردار بوده و در ضمن کثرتهاى مختلف که پدیدهها و اشیا به ازاى ماهیات مختلف خود دارند، از یک جهتگیرى واحد و هدفگذارى واحد در رسیدن بهسوى حق تعالى و یک وحدت نهایى و غایت واحد یعنى «اللّه تعالى» برخوردار هستند. بنابراین تمام مکاتب الهى خاصه اسلام درصددند انسان بهعنوان یک موجود صاحب اراده و اختیار با ماهیتى دوبعدى حیوانى - انسانى و شیطانى - الهى و مادى - معنوى که دارد، جهتدهى و هدفگذارى در حیات و افکار و عقاید و رفتار و اعمال شده تا بعد معنوى و انسانى و الهى او رشد و پرورش یافته و به جایگاهى که خداوند در این هدفگذارى کلى هستى تعیین نموده نایل آید و آن، جایگاه «خلیفةاللهى» است: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً».(23) دین اسلام که شامل مجموعه منظم و به همپیوسته و جامع از معارف هستىشناسانه و انسانشناسانه و ارزشهاى اخلاقى پسندیده و تکالیف است با هدایت و رهبرى انسان کامل و انسان عادل براى رساندن انسان به این جایگاه وارد شده است. پیامبر اسلام مىفرماید: «انى بعثت لاتمم مکارم الاخلاق».(24) خداوند به انسان نیز شایستگى دریافت کمالات را در حد جانشینى خود اعطا نموده است: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها»(25) وجود چنین جایگاهى براى انسان نزد خداوند موجب آن است انسان علاوه بر کرامت ذاتى که انسان به اعتبار انسان بودنش (در مقابل حیوانات و دیگر موجودات زمینى مثل جمادات و نباتات) برخوردار است، از کرامت ویژه نیز برخوردار گردد. این نوع کرامت از راه کسب معارف عالى الهى و تقواى الهى بهدست مىآید: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقا
کُمْ».(26) به هر میزان که تلاش در تحصیل رضاى خداوند و قرب الهى صورت گیرد به همان میزان از کرامت ویژه و کرامت ارزشى و اضافى بیشترى برخوردار مىشود. قرآن حیاتى را که انسان دارنده کرامت ارزشى و با تقوا دارد تعبیر به حیات طیّب مىکند. «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً».(27)
بنیان انسانشناختى سیره سیاسى نبوىصلى الله علیه وآله
پیامبر اعظم با آغاز بعثت و رسالت خود با نظامهاى فرهنگى، سیاسى و اجتماعى بسیار فاسد و به دور از جایگاه حقیقى انسان مواجه است که بر حیات انسانها سیطره دارند. علىعلیه السلام در توصیف این شرایط مىفرماید:
خدا پیامبر اسلام را هنگامى مبعوث فرمود که از زمان بعثت پیامبران پیشین مدتهاى مدید گذشته و ملتها در خواب عمیقى فرو خفته بودند. فتنه و فساد جهان را فراگرفته و اعمال زشت رواج یافته بود. آتش جنگ همه جا زبانه مىکشید و دنیا بىنور و پر از مکر و فریب گشته بود. برگهاى درخت زندگى به زردى گراییده و از میوه آن خبرى نبود، آب حیات فرو خشکیده و نشانههاى هدایت کهنه و ویران شده بود. پرچمهاى هلاکت و گمراهى آشکار و دنیا با قیافه زشتى به مردم مىنگریست و با چهرهاى عبوس و غمآلود با اهل دنیا روبهرو مىگشت. میوه درخت دنیا در جاهلیت، فتنه شد، و خوراکش مردار بود. در درونش وحشت و اضطراب و بر بیرون، شمشیرهاى ستم حکومت داشت.(28)
از کلام علىعلیه السلام - که در همین دوران زندگى مىکرده - بهدست مىآید که معضله و مشکله اساسى بشر آن روز، از بین رفتن ارزشهاى انسانى و نابودى آنها و جایگزینى زشتىها و ظلمها و جنگ و تجاوزات بود و بشر از تعصبات قومى، خرافهپرستى، دخترکشى، رباخوارى، بردگى، ظلم و تجاوز به حقوق یکدیگر، فاصله طبقاتى، بتپرستى و استثمار رنج مىبرد.
اولویّت رسالت پیامبر اعظم اسلام، نجات بشر از غل و زنجیرهاى خرافهها و تعصبات قومى و شرک و بتپرستى و فتنه و فساد و از حکومتهاى فاسد و استبدادى بود تا بتواند پیام حیاتبخش خود را در نجات بشر به گوش جهانیان برساند و ارزشهاى انسانى و فطرى را پایه روابط حاکم بر جوامع انسانى قرار دهد.
علىعلیه السلام فلسفه پیاپى آمدن انبیاى الهى را بیدار کردن فطریات بشر مىداند و مىفرماید:
خداوند پیامبران خود را یکى پس از دیگرى در میان مردم فرستاده تا از آنان پیمان فطرت را مطالبه کنند و نعمتهاى فراموش شده خدا را یادآورى نمایند و از رهگذر تبلیغى بر آنان اتمام حجت کنند و گنجهاى عقول مردم را استخراج نمایند.(29)
پیامبر، براساس پیام رسالت خود یعنى «قولوا لا اِلهَ إلّا اللّه تفلحوا»، اولاً، درصدد است به نفى هرگونه «اِله» و هر آنچه شایسته پرستش و پیروى نیست و نیز هر آنچه کمالات و ارزشها از آن ذاتاً یا بالعرض سلب شده است بپردازد؛ ثانیاً، انسانیت و کرامت آدمها بهعنوان یک مخلوق برتر خدا و مسلط بر عالم طبیعت را به فعلیت برساند تا به مرتبه خلیفةاللهى برسند و در پرتو ارشاد الهى پیامبر به کرامت ذاتى خود رسیده و از غل و زنجیرهاى جهل و عصیان رهایى یابند. پیامبر اعظمصلى الله علیه وآله با رسالت خود این نوع کرامت را براى انسان به ارمغان آورد. به همین جهت با تعلق اراده الهى بر نجات مستضعفان از مستکبران «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ»(30)، اهداف رسالت نبى با رواج قسط و عدل، هم برچیدن بساط ظلم و جور مىشود: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»(31) و هم رسیدن به درجات عالى انسانى و کمالات و قرب الهى تا انسان به شأنیت جانشینى خدا در زمین برسد. «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ».(32)
بنابراین سیره حکومتى پیامبر که محصول پیام رسالت و بعثت اوست، هم احیاءکننده همه ارزشهاى نهفته در ذات انسان است که در عصر جاهلیت آن زمان مرده بود و هم عرضهکننده همه ارزشهایى است که انسان با جایگاه خلیفةاللهى و جانشینى خدا بر زمین آنها را مىطلبد و برخوردارى از «کرامت ویژه» مىتواند آنرا تأمین کند. بنابراین پیامبر اسلام در سیره سیاسى و حکومتى خود دو هدف کرامت ذاتى و کرامت ویژه را تعقیب مىکرد، که درصدد احیاى اولى بود و معرفى و عرضه دومى به بشر.
الف) کرامت ذاتى انسان در سیره سیاسى نبوى
پیامبر اسلام با تشکیل حکومت و بهدست گرفتن قدرت سیاسى، به سلب موانع برخوردارى انسان از کرامت ذاتى و اثبات آنچه کرامت انسان را به ارمغان مىآورد اقدام کرد. پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله پیام دعوت خود را در پاسخ به سؤال مفروق - یکى از بزرگان «بنى شیبان» - چنین معرفى مىکند: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ».(33) مفروق گفت: «به خدا که تو به تمامى اخلاق و اعمال نیک، دعوت کردى . مردمى که از حق رو گرداندند و تو را تکذیب کردند و با تو دشمنى ورزیدند، سخت گمراهند».(34)
علىعلیه السلام در نهجالبلاغه این مبناى سیره حضرت را چنین مىفرماید: «پیامبرصلى الله علیه وآله مردم جاهلى را تا به جایگاه کرامت انسانى پیش برد و به رستگارى رساند».(35)
«هاندریک وان لون» مؤلف کتاب تاریخ بشر نیز مىنویسد:
محمدصلى الله علیه وآله از این زمان (هجرت) تا روز مرگ خود، در تمام اقدامات خویش، به دو علت توفیق یافت ... او مىگفت باید اللّه مالک تمام جهان را دوست داشت، پدر و مادر را احترام گذاشت، با بىچیزان و بیماران، متواضع و مهربان بود، درباره همسایگان تقلب و اعمال دور از شرافت انجام نداد.(36)
در تاریخ آمده است که عدى بن حاتم پس از شکست مردم «جبل طى» در سال نهم هجرى از لشکر اسلام و فرار به شام، سرانجام بهوسیله خواهرش به مدینه آمد و در مسجد به محضر پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله شرفیاب شد و بعد به همراه پیامبر به سوى منزل حرکت کرد. در بین راه پیرزنى نزد حضرت آمد و حاجتش را با حضرت در میان گذاشت و حضرت مدتى به درد دل او گوش داد. عدى گوید: با خود گفتم «واللّه ما هذا بملک» (بهخدا قسم این مرد سلطان و زمامدار مادى نیست) زیرا روش پادشاهان این نیست که براى رفع گرفتارى پیرزنى این مقدار معطل شوند و تا این اندازه تواضع داشته باشند. عدى گوید: به هر حال با او به منزل رفتم، اطاقش ساده و بىفرش بود، تنها فرش کوچکى از لیف خرما داشت، آنرا در صدر اتاق افکند و مرا روى آن نشاند و خود روى زمین نشست و نهایت احترام را به من کرد. این رفتار انسانى او آنچنان در دلم اثر کرد که دیگر نیازى به دلیل و برهان نداشتم، با خود گفتم: باید این مرد پیامبر خدا باشد، پس از مذاکرات مختصرى از آیین سابق خود دست کشیده، مسلمان شدم.(37)
سید قطب درباره علت پیشرفت سریع اسلام در دهههاى اولیه مىنویسد:
... رمز پیروزى شگفتانگیز و پیشروى برقآساى روش اسلامى از آن جهت بود که برنامه و مقررات آن با احتیاجات فطرى و ساختمان وجود انسان موافق بود و حقایق و اصول آن هم به هر جهت با عقل سلیم، سازگارى داشت و پیداست که چون فطرت انسان، روشن و بینا شد و به راه صحیح افتاد، دیگر هیچ چیز نمىتواند مانع پیشرفت او گردد و او را از هدف باز دارد.(38)
پیامبر اسلام جهت اعاده کرامت از دست رفته انسان بر دو اصل: اصل رهایى انسان و اصل برابرى و مساوات تکیه مىکرد.
1. اصل رهایى انسان از ذلت و خوارى
پیامبر اسلام با پیام «قولوا لا اِلهَ إلّا اللّه تفلحوا» درصدد برآمد تا هر آنچه را که از انسان سلب اختیار و اراده و انتخاب فضایل انسانى مىکند و هر آنچه انسان را از کسب عقاید و حقایق و معارف حقه بازمىدارد، نجات دهد تا از این طریق انسان بتواند لباس ذلت و خفت و بردگى را از تن بیرون آورد و بتواند آزاد، فکر و اندیشه کند و فطرت خفته خود را بیدار نموده و با این بیدارى به حقیقت برسد و خود انتخابگر راه حق و هدایت شود.
جعفر بن ابىطالب، از اصحاب برجسته پیامبر، در مهاجرت مسلمانان به حبشه در مقام استدلال بر پذیرش اسلام و نفى آیین گذشتگان، به پادشاه مىگوید:
ما گروهى بودیم، نادان و بتپرست، از مردار اجتناب نمىکردیم، همواره به گرد کارهاى زشت بودیم، همسایه پیش ما احترام نداشت، ضعیف افتاده زورمندان بود، با خویشاوندان خود به ستیزه و جنگ برمىخاستیم. روزگارى به این منوال بودیم تا اینکه یک نفر از میان ما که سابقه درخشانى در پاکى و درستکارى داشت برخاست و با فرمان خدا ما را به توحید و یکتاپرستى دعوت نمود و ستایش بتان را نکوهیده شمرد و دستور داد در رد امانت بکوشیم و از ناپاکىها اجتناب ورزیم و با خویشاوندان و همسایگان خوشرفتارى نماییم و از خونریزى و آمیزشهاى نامشروع و شهادت دروغ و نفله کردن اموال یتیمان و نسبت دادن زنان به کارهاى زشت، دور باشیم. به ما دستور داد نماز بخوانیم، روزه بگیریم، مالیات خود را بپردازیم، ما به او ایمان آورده، به ستایش و پرستش خداى یگانه نهضت نمودیم و آنچه را حرام شمرده بود حرام شمرده و حلالهاى او را حلال دانستیم، ولى قریش در برابر ما قیام ناجوانمردانه نمودند و روز و شب ما را شکنجه دادند که ما از آیین جدید دست برداریم، بار دیگر سنگها و گلها را بپرستیم، به طرف خبائث و زشتىها برویم.(39)
در تفکر اسلامى وجود فضاى آزاد براى تفکر و اندیشه زمینه را براى شکوفایى استعدادها و پرورش نیروى فکر و اندیشه فراهم مىسازد.(40) به همین جهت آیه شریفه مىفرماید: «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً».(41) به عبارت دیگر، در تفکر اسلامى اصل آزادى بهعنوان یک ضرورت حقیقى براى انسان مطرح است. پیامبر اسلام نیز زمانى که در مکه با بتپرستى مبارزه مىکرد به آزادى عقیده احترام گذاشت، هر چند کفر آنان مطلوبش نبود؛ لذا به آنان فرمود: « ... لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ»(42)، و هم در مدینه به آنان فرمود: «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ ...».(43) خداوند تحولات و طى نمودن مراحل ترقى و تکامل را مترتب بر اصل اختیار و آزادى و انتخاب کرده است: «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ».(44)
اصل آزادى مبدأ و منشأ دفاع هر شخصى از «ذات خود» و خود را «خواستن» و براى «خود خواستن» است و الّا اگر انسان احساس نیاز به آزادى در وجودش نباشد، احساس استقلال را در خود نمىتواند داشته باشد؛ به همین جهت در اسلام اصل بر حرّیت است نه بردگى، و اگر اسلام احکامى را در مورد بردگان دارد، اولاً این احکام امضایى است و ثانیاً بیش از هر چیز، جهتگیرى این احکام، در جهت آزادى بردگان و رعایت حقوق آنان است. نظیر راهها و اسباب مختلفى که اسلام براى آزادى بردگان در احکامى نظیر کفاره روزه واجب در افطار عمدى یا کفاره «یمین» و «ظهار» و «ایلاء» و «نذر» قرار داده است.(45)
رسول خداصلى الله علیه وآله نیز فرمود: «اینان را غلام یا بنده خطاب نکنید بلکه همه آنان را مولا و سرور بنامید».(46) نیز فرمود: «هرکس مؤمنى را آزاد کند، در مقابل هر عضو آن بنده، عضوى از او از آتش دوزخ آزاد مىگردد».(47)
همچنین در روایات است که پیامبر در تشییع یک یهودى شرکت کرد و زمانى که فردى از مسلمانان اعتراض کرد که چرا شما در تشییع یک یهودى شرکت دارید، فرمود مگر او یک انسان نیست.(48)
2. اصل برابرى و تساوى
تساوى و برابرى نیز دغدغه همه انبیاى الهى خاصه پیامبر اسلام در سیره حکومتىاش بود. پیامبر اسلام آنرا بهعنوان یک نیاز دایمى بشر و بهعنوان فصل مقوم کرامت ذاتى انسان، براى همگان بدون هیچگونه برترى عرب یا عجم، سیاه یا سفید و ... خواهان است. حضرت در حجةالوداع از برابرى همگان در بهرهورى از امکانات و نعمات الهى سخن گفت و آنرا یک حق مسلم خدادادى به بنىآدم معرفى کرد.(49) چنین توجهى از اسلام به تساوى و برابرى موجب آن بود که اولین سنگبناى نظام اجتماعى مبتنى بر برابرى در اسلام چیده شود(50) و در آن همه مسلمانان و اقلیتهاى دینى و نژادى به یک نسبت و به مانند دندانههاى یک شانه با هم برابر تلقى شوند. پیامبر اسلام فرمود: «الناس کلهم سواء کاسنان المشط».(51) به همین جهت پیامبر اسلام در تلاش بود تا برابرى براى همه انسانها یک حق تلقى شود تا از حق برابر در نعمات الهى و فرصتها برخوردار شوند و جامعه دچار فاصله طبقاتى نگردد.
ب) کرامت ارزشى انسان
کرامت ارزشى و ویژه انسانْ دغدغه و هدف اساسى سیره سیاسى پیامبر اسلام بود. نزد وى اگرچه برخوردارى انسان از کرامت ذاتى هدف اولى بود اما آنچه مطلوب نظر وى بود و براى وى اولویت داشت، رسیدن انسان به جایگاهى که خدا براى او در عالم هستى بهعنوان جانشین خود بر زمین تعیین کرده، بود و این امر از طریق بهکارگیرى رفتارهاى سیاسى و حکومتى بود که حاصل هدفگیرى و سیاستگذارى انسان و جامعه انسانى به سوى فضایل و ملکات نفسانى و رسیدن به قرب الهى و رضاى خدا بود. قرآن کریم مىفرماید: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ».(52) پیامبر اعظمصلى الله علیه وآله در سیره حکومتى خود بهدنبال رساندن انسان به چنین مرتبهاى از شایستگى بود و آنان که تحت رهبرى سیاسى و الهى او قرار گرفتند داراى افکار و اندیشههاى بلندى شده و نیز اعمالى کاملاً انسانى و برخاسته از کمالات الهى داشتند، بهطورى که صدور این نوع افکار فقط شایسته آنان بود. آیه شریفه مىفرماید: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً».(53)
آیه شریفه برخوردارى حیات و زندگى پاکیزه و طیب را از آن کسانى مىداند که هم عمل صالح انجام دهند و هم اندیشه پاک و حقگرایانه داشته و به کسب معارف الهى برآیند. در این صورت چنین اشخاصى مصادیق آیه شریفه «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» شده و از کرامت ارزشى ویژه خداوند برخوردار مىشوند.
پیامبر اعظمصلى الله علیه وآله فرمود: «انى بعثت لاتمم مکارم الاخلاق». چنین بعثتى جهتگیرى سیره را مشخص مىکند تا در سایه حکومت و اِعْمال حاکمیت الهى انسانها فطرت الهى خود را شکوفا ساخته و به آنچه خیر و نیکو و پسندیده خداست، چه از نوع اندیشه و معرفت باشد و چه از نوع عمل باشد، آزادانه و با انتخاب رو آورند و متصف به آنها شوند. علىعلیه السلام مىفرماید: «بهدرستى که خداوند محمدصلى الله علیه وآله را مبعوث کرد تا بندگانش را از بندگىهاى غیر خدا خارج کرده و به سوى عبودیت خداوند برساند».(54)
انسانى که از کرامت ویژه برخوردار شد، داراى هدایت ویژه الهى گردید: «مَنْ یَهْدِاللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی»(55) و به درجاتى از اطمینان و آرامش رسید: «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(56) و به راحتى مىتواند مشکلات و مصایب را تحمل کند: «الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ».(57)
در سیره حکومتى حضرت، انسان بعد از نجات از بندهاى حقارت و بندگى و جهالت، بهسوى حق و رستگارى هدایت مىشود تا به حق تعالى برسد. علىعلیه السلام در حدیثى مىفرماید: «هنگامى که رسول خداصلى الله علیه وآله مرا به سوى یمن فرستاد، فرمود با هیچکس پیکار مکن مگر آنکه قبلاً او را دعوت به سوى حق کنى». بعد فرمود: به خدا سوگند اگر یک انسان به دست تو هدایت شود براى تو بهتر است از تمام آنچه خورشید بر آن طلوع و غروب مىکند.(58)
آنان که در این سیره کرامت ذاتى خود را یافتند و آموختند که انسان شأن جانشینى خداوند در زمین را دارد و باید از کرامت ویژه آن برخوردار شود و هدایت یافتن خود به سوى حق را آغازى براى رسیدن به حق قرار دادند، فراوانند. به ذکر چند نمونه اکتفا مىشود.
سعد ربیع از کسانى است که مراتبى از شأنیت و شایستگى انسان را درک کرده و خود را تحت تربیت خلیفه خدا در زمین قرار داده است. وى زمانى که در جنگ احد با دوازده زخم بر زمین افتاده بود، مردى از کنار وى گذشت و به او گفت: مىگویند محمدصلى الله علیه وآله کشته شده. سعد به وى گفت: اگر محمدصلى الله علیه وآله کشته شده ولى خداى محمد زنده است و ما در راه نشر آیین خدا جهاد مىکنیم و از حریم توحید دفاع مىنماییم.(59)
از میان همه کسانى که در تربیت و سیاست الهى سیره سیاسى پیامبر به اعلا مراتب کرامت ویژه دست یافتند علىعلیه السلام بود، بهطورى که در حدیث بهصورت متواتر است که رسول خداصلى الله علیه وآله فرمود: «على مع الحق و الحق مع على».(60)
در جمعبندى مباحث مقاله مىتوان گفت که سیره سیاسى پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله از سویى در جهت برداشتن هرگونه غل و زنجیر از گردن انسان عصر جاهلیت بود تا به احیاى کرامت ذاتى انسان منجر شود و از سوى دیگر، انسان به جهت جایگاه وجودىاش نزد خداوند یعنى شایستگى براى جانشینى خدا در روى زمین، صاحب کرامت ویژه و کرامت ارزشى شده است. سیره سیاسى و حکومتى پیامبر بسترساز همه شرایط و عوامل ظهور و بروز فضایل انسانى شده تا انسان به مقام خلیفةاللهى خود دست یابد. چنین سیرهاى انسان را در یک تحول دایمى و پویا و زنده قرار داده تا دایم حرکت کمالى خود را از قوه به فعلیت استعدادها و از نقص به کمال طى کند و تا به اعلا درجه کمالات برسد و شایستگى خلیفة اللهى را به صورت بالفعل کسب کند.
پىنوشتها
1) عضو هیأت علمى گروه فلسفه سیاسى پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسى.
2) اسماعیل بن حماد جوهرى، الصحاح، ج 2 (بیروت: دارالعلم للملایین، 1407 ق / 1987 م) ص 691.
3) مرتضى مطهرى، مجموعه آثار (انتشارات صدرا، 1377) ج 16، ص 50 و 53.
4) جمیل صلیبا، فرهنگ صلیبا، ترجمه منوچهر صانعى درّهبیدى (تهران: انتشارات حکمت، 1366) ص 171.
5) علىاصغر حلبى، انسان در اسلام و مکاتب غربى، ص 94.
6) اسراء (17) آیه 13.
7) فرقان (25) آیه 53 و فصلت (41) آیه 6.
8) اعراف (7) آیه 11.
9) غافر (40) آیه 61.
10) آلعمران (3) آیه 139.
11) مطفّفین (83) آیه 19.
12) انفال (8) آیه 22.
13) نمل (27) آیه 80.
14) فجر (89) آیه 27 و 28.
15) معارج (70) آیه 19.
16) عنکبوت (29) آیه 64.
17) همان.
18) شمس (91) آیه 8.
19) جلالالدین دوانى، اخلاق جلالى (بىجا، بىتا) ص 24.
20) اعلامیه جهانى حقوق بشر، ماده 1.
21) اسراء (17) آیه 70.
22) بقره (2) آیه 156.
23) همان، آیه 30.
24) میرزا حسین نورى، مستدرک الوسائل، ج 2، ص 282.
25) بقره (2) آیه 26.
26) حجرات (49) آیه 13.
27) نحل (16) آیه 97.
28) نهجالبلاغه، تحقیق و ترجمه محمد دشتى (قم: نشر مشرقین، 1379) ص 151.
29) نهجالبلاغه، خطبه 1، ص 39.
30) قصص (28) آیه 5 .
31) حدید (57) آیه 25.
32) فتح (48) آیه 28.
33) نحل (16) آیه 90.
34) على بن برهان حلبى، سیره حلبیه (بیروت: دار احیاء التراث العربى) ج 2، ص 5.
35) نهجالبلاغه، خطبه 33، ص 85.
36) تاریخ بشر، ص 88.
37) محمد بن واقد، مغازى (بیروت: منشورات اعلمى، 1409 ق) ج 3، ص 988 - 989.
38) سید قطب، اسلام آیین فطرت، ص 141.
39) ابن اثیر، الکامل فى التاریخ (بیروت، دار صادر، 1385 ق ) ج 2، ص 80 - 81.
40) مارسل بوازار، اسلام و حقوق بشر، ترجمه محسن مؤیدى (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1385) ص 62.
41) انسان (76) آیه 3.
42) کافرون (109) آیه 6.
43) بقره (2) آیه 256.
44) رعد (13) آیه 11.
45) ر . ک: محمد بن حسن حر عاملى، وسایلالشیعه؛ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار (بیروت: دار احیاءالتراث العربى، 1403 ق).
46) اسداللّه مبشرى، حقوق بشر (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، بىتا) ص 171.
47) همان.
48) صحیح بخارى، ج 1، ص 228.
49) مارسل بوازار، پیشین، ص 50 .
50) همان، ص 28.
51) شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ص 579.
52) حجرات (49) آیه 13.
53) نحل (16) آیه 97.
54) نهجالبلاغه، خطبه 147.
55) اعراف (7) آیه 178.
56) رعد (13) آیه 28.
57) بقره (2) آیه 156.
58) محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 21، ص 361.
59) ابن هشام، السیرة النبویه، ج 2، ص 95.
60) عبدالحسین امینى، الغدیر، ج 3 (چاپ نجف) ص 156.
در مقاله حاضر این سؤال مطرح شده که مبانى انسانشناسانه سیره سیاسى و حکومتى پیامبر اسلام را مىتوان چگونه تعیین کرد؟ در پاسخ به این سؤال این فرضیه مورد آزمون قرار گرفته که سیره سیاسى پیامبرصلى الله علیه وآله از یک نگرش «ماهیتشناسانه» از انسان که معرّف دو بُعْدى بودن انسان است و نگرش «وجودشناسانه» که معرف جایگاه وجودى انسان نزد خداوند و در عالم هستى است، برخوردار بوده و در تلاش است انسان را با چنین ماهیتى به جایگاه خلیفةاللهى برساند.
چارچوب نظرى بحث براساس امکان وجود دو نوع شناخت ماهیتشناسانه و وجودشناسانه از انسان و تأثیر آندو بر رفتار و کردار آدمى است. این دو نوع نگرش صورت و سیرت رفتارهاى سیاسى - اجتماعى پیامبر اسلام را تعیین مىکنند.
در این مقاله با توجه به نگرش وجودشناسانه و جایگاه وجودى انسان در عالم هستى و عالم خلقت، نشان داده شده که پیامبر اعظم در تلاش بوده انسانى را که ماهیت دو بُعْدى (شیطانى - الهى، مادى - معنوى و حیوانى - انسانى) داشته و چنین ماهیتى استعدادهاى بالقوه کمالى زیادى داراست، شکوفا سازد تا او به جایگاه حقیقى و وجودى خود که مقام عبودیت محض و «خلیفةاللهى» است، نایل آید.
مفاهیم و مبانى
سیره در لغت به معناى سبک و طریقه و روش است(2) و سیره پیامبر به معناى نوع و سبک رفتار پیامبر در طول حیات خود براى مقاصد خاص است(3) و مراد از سیره سیاسى پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله، سبک و روشى از رفتار پیامبر اسلام است که بر رفتارهاى سیاسى - اجتماعى محیط عربستان و خارج از آن تأثیر گذاشت.
سیره سیاسى پیامبرصلى الله علیه وآله اصول و ویژگىهایى دارد که حاکى از وجود مبانى خاص انسانشناسانه و ناشى از نوع نگرش خاصى از جایگاه و ارزش انسان است. اصول سلبى همچون نفى خیانت در هر شرایطى، نفى تجاوز، نفى هرگونه ظلم کردن و ظلمپذیرى، نفى هرگونه زورگویى و عدم خشونت، و اصول اثباتى و عملى همچون هدایت انسانها به راه راست و حقیقت، اصل سادگى و سادهزیستى، اصل مدارا، اصل حسن خلق، اصل عفو و بخشش، اصل مشورت، اصل تحمل مشقات و اصل مقابله با زورگویان و مستبدان ناشى از نوع و نگرش خاصى از انسانشناسى است که وحى به پیامبرصلى الله علیه وآله آموخته است و وى در عمل و رفتار خود آنها را بهکار گرفته است.
فلاسفه اسلامى انسان را «موجود سخنگوى میرنده» مىدانند و حقیقت آن «نفس» است که غیر از بدن و قائم بر آن است.(4) عرفاى اسلامى نیز انسان را در ذیل انسان کامل دیده و معتقدند «انسان»، کاملترین جلوهگاه حق عموماً و «انسان کامل» خصوصاً است. انسان کامل والاترین انسان یا عارفى است که وحدت خویش را با خدا تحقق بخشیده است.(5) «حقیقت محمدیه» مظهر جامع انسان کامل مىباشد. در قرآن کریم واژه انسان کاربردهاى مختلفى دارد؛ گاهى به «انسان»(6) تعبیر شده است، گاهى به «بشر»(7)، گاهى تعبیر به «آدم»(8) و گاهى به «ناس».(9) در قرآن بحث از انسان در قالب تعریف منطقى نیامده بلکه انسان را به دو ملاحظه مطرح و معرفى کرده است.
قرآن گاهى انسان را شقىترین و پستترین موجود عالم خوانده، بهطورى که هیچ مکتب فلسفى و غیرفلسفى اینگونه انسان را معرفى نکرده است، و گاهى ماهیت وجود او را توانمند در رسیدن به اعلا علیین دانسته است. قرآن کریم در وصف این دسته مىفرماید: «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»(10) و در جاى دیگر مىفرماید: «وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ».(11)
آیات قرآنى در مجموع گاهى انسان را در ماهیت دوگانه «شیطانى - الهى» معرفى مىکند و در معرفى بعد شیطانى، او را پستتر از حیوان: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ»(12) و یا غرق شده در گناه و پستى و رذالت و کر و کور از درک حقایق مىداند: «إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ».(13) اما قرآن کریم در معرفى بعد الهى انسان، آنگاه که جنبه الهى و گرایشهاى فطرى و کمالخواهى او رشد کرده باشد، چنین مىفرماید: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً».(14) چنین فردى، انسانى مىشود که فقط خدا بر قلب و اعضا و جوارح او حکومت مىکند.
گاهى نیز قرآن کریم انسان را «مادى - معنوى» معرفى مىکند که گاه تلاش خود را صَرف فقط تحصیل امور دنیوى مىکند و زندگى و دنیا را در آن مىبیند. چنانچه مىفرماید: «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً»(15) و یا چنین انسانى زندگى خود را با ویژگىهاى لهو و لعب سر مىکند. «وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ».(16) اما گاهى حیات و زندگى واقعى خود را حیاتى غیرمادى مىداند و قواى شهوى و غضبى خود را در خدمت حیات معنوى بهکار مىگیرد. « ... إِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ».(17) او با درک فطرى از زشتىها و رذایل، از آنها دورى کرده و به سوى آنچه حق است و خدا مىپسندد رو مىآورد. «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها».(18)
بنابراین، ملاحظه انسان به اعتبار ماهیت چندگانه حیوانى - انسانى، مادى - معنوى یا شیطانى - الهى است. این نوع ماهیت باعث بروز افعال و افکار کاملاً متعارض مىشود بهطورى که اگر انسان ماهیت حیوانى یا شیطانى داشته باشد مورد نهى و غضب خداوند مىشوند و اگر ماهیت انسانى و معنوى و الهى داشته باشد و بهعبارتى، چنین ماهیتى مورد تربیت اصول انسانى و هدایت الهى واقع شود و ابعاد انسانى و الهى و ابعاد کمالخواهانه او را پرورش و رشد و تعالى دهد، در این صورت مورد رضایت خداوند قرار مىگیرد.
حدیثى از علىعلیه السلام وارد شده که معرّف تمایزگذارى ماهیت انسان با حیوان و فرشته و نیز معرّف در نوسان بین حیوان و فرشته بودن انسان است. حضرت مىفرماید: فرشته کامل آفریده شده (سرشته شده از عقل و خالى از شهوات و غضب و نه دچار وسوسه مىشود و نه آزادى انتخاب دارد) و حیوان با شهوت و غضب آفریده شده (و از عقل برى است) و قدرت بر مهار انگیزههاى غیرعقلانى ندارد؛ اما انسان هم از عقل و هم از قوه شهوت و غضب برخوردار است؛ هم مىتواند شهوت و غضب را تابع عقل سازد (و از فرشته فراتر رود) و هم مىتواند با پیروى از شهوت و غضب عقل را به بندگى گیرد و پستتر از حیوان شود (زیرا حیوان عقل ندارد و معذور است).(19)
بنابراین ماهیت انسان ترکیبى از قواى شهوى و غضبى و قوه عاقله و ادراکات فطرى کمالخواهانه است. وجود قواى شهوى و غضبى منشأ نیازهاى طبیعى مشترک او با حیوان شده است. هرچند در شدت و میزان تحریکات و تحرکات قواى شهوى و غضبى از حیوان مىتواند شدیدتر شود. اما وجود چنین قوایى و نوع نیازهاى برخاسته از آن، حیات طبیعى را براى انسان بهوجود مىآورد و هم برخوردار از وجود قوه عقل و اراده و گرایشهاى فطرى کمالخواهانه است و آنها او را متمایز از حیوانات مىکند و گاه او را به حد فرشتگان و بلکه بالاتر از فرشتگان مىرساند؛ در این صورت انسان صرفنظر از اینکه قواى نفسانى خود را در چه جهت و چه هدفى بهکار مىگیرد، در ذات خود از حیوانات و عالم طبیعت برتر شده و توان به خدمت گرفتن آنها را دارد. همین امر باعث شده که در اعلامیه جهانى حقوق بشر(20)، انسان از کرامت ذاتى برخوردار شود؛ هرچند در تفکر اسلامى و حقوق بشر اسلامى انسان هم از جهت طبیعت و ذاتش، از کرامت ذاتى برخوردار شده و هم به اعتبار اینکه خداوند چنین کرامتى را به انسان لطف کرده است. «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ»(21)
نکته شایان ذکر دیگر، بررسى انسان از دیدگاه اسلام به ملاحظه جایگاه وجودىاش است. مکاتب غیرالحادى و غیرمادى فلسفى و مکاتب الهى، خاصه، مکتب اسلام عالم هستى و حیات و انسان را به ملاحظه هدف و غایتى که براى آنها تعیین شده ارزشیابى مىکنند و به همین اعتبار زندگى و هستى را تعریف و در پى آن تعیین ماهیت و جهتگیرى و هدفگذارى مىکنند. قرآن کریم براى همه اشیا و پدیدههاى عالم هستى یک جهتگیرى و هدفگذارى و غایت واحد تعیین کرده که حاکم بر تمام جهتگیرى و هدفگذارى و غایتمندىهاى دیگر است: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ».(22) طبق این آیه شریفه همه پدیدههاى اختیارى و غیراختیارى و طبیعى و غیرطبیعى از مبدأ واحد به نام «اللّه تعالى» برخوردار بوده و در ضمن کثرتهاى مختلف که پدیدهها و اشیا به ازاى ماهیات مختلف خود دارند، از یک جهتگیرى واحد و هدفگذارى واحد در رسیدن بهسوى حق تعالى و یک وحدت نهایى و غایت واحد یعنى «اللّه تعالى» برخوردار هستند. بنابراین تمام مکاتب الهى خاصه اسلام درصددند انسان بهعنوان یک موجود صاحب اراده و اختیار با ماهیتى دوبعدى حیوانى - انسانى و شیطانى - الهى و مادى - معنوى که دارد، جهتدهى و هدفگذارى در حیات و افکار و عقاید و رفتار و اعمال شده تا بعد معنوى و انسانى و الهى او رشد و پرورش یافته و به جایگاهى که خداوند در این هدفگذارى کلى هستى تعیین نموده نایل آید و آن، جایگاه «خلیفةاللهى» است: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً».(23) دین اسلام که شامل مجموعه منظم و به همپیوسته و جامع از معارف هستىشناسانه و انسانشناسانه و ارزشهاى اخلاقى پسندیده و تکالیف است با هدایت و رهبرى انسان کامل و انسان عادل براى رساندن انسان به این جایگاه وارد شده است. پیامبر اسلام مىفرماید: «انى بعثت لاتمم مکارم الاخلاق».(24) خداوند به انسان نیز شایستگى دریافت کمالات را در حد جانشینى خود اعطا نموده است: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها»(25) وجود چنین جایگاهى براى انسان نزد خداوند موجب آن است انسان علاوه بر کرامت ذاتى که انسان به اعتبار انسان بودنش (در مقابل حیوانات و دیگر موجودات زمینى مثل جمادات و نباتات) برخوردار است، از کرامت ویژه نیز برخوردار گردد. این نوع کرامت از راه کسب معارف عالى الهى و تقواى الهى بهدست مىآید: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقا
کُمْ».(26) به هر میزان که تلاش در تحصیل رضاى خداوند و قرب الهى صورت گیرد به همان میزان از کرامت ویژه و کرامت ارزشى و اضافى بیشترى برخوردار مىشود. قرآن حیاتى را که انسان دارنده کرامت ارزشى و با تقوا دارد تعبیر به حیات طیّب مىکند. «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً».(27)
بنیان انسانشناختى سیره سیاسى نبوىصلى الله علیه وآله
پیامبر اعظم با آغاز بعثت و رسالت خود با نظامهاى فرهنگى، سیاسى و اجتماعى بسیار فاسد و به دور از جایگاه حقیقى انسان مواجه است که بر حیات انسانها سیطره دارند. علىعلیه السلام در توصیف این شرایط مىفرماید:
خدا پیامبر اسلام را هنگامى مبعوث فرمود که از زمان بعثت پیامبران پیشین مدتهاى مدید گذشته و ملتها در خواب عمیقى فرو خفته بودند. فتنه و فساد جهان را فراگرفته و اعمال زشت رواج یافته بود. آتش جنگ همه جا زبانه مىکشید و دنیا بىنور و پر از مکر و فریب گشته بود. برگهاى درخت زندگى به زردى گراییده و از میوه آن خبرى نبود، آب حیات فرو خشکیده و نشانههاى هدایت کهنه و ویران شده بود. پرچمهاى هلاکت و گمراهى آشکار و دنیا با قیافه زشتى به مردم مىنگریست و با چهرهاى عبوس و غمآلود با اهل دنیا روبهرو مىگشت. میوه درخت دنیا در جاهلیت، فتنه شد، و خوراکش مردار بود. در درونش وحشت و اضطراب و بر بیرون، شمشیرهاى ستم حکومت داشت.(28)
از کلام علىعلیه السلام - که در همین دوران زندگى مىکرده - بهدست مىآید که معضله و مشکله اساسى بشر آن روز، از بین رفتن ارزشهاى انسانى و نابودى آنها و جایگزینى زشتىها و ظلمها و جنگ و تجاوزات بود و بشر از تعصبات قومى، خرافهپرستى، دخترکشى، رباخوارى، بردگى، ظلم و تجاوز به حقوق یکدیگر، فاصله طبقاتى، بتپرستى و استثمار رنج مىبرد.
اولویّت رسالت پیامبر اعظم اسلام، نجات بشر از غل و زنجیرهاى خرافهها و تعصبات قومى و شرک و بتپرستى و فتنه و فساد و از حکومتهاى فاسد و استبدادى بود تا بتواند پیام حیاتبخش خود را در نجات بشر به گوش جهانیان برساند و ارزشهاى انسانى و فطرى را پایه روابط حاکم بر جوامع انسانى قرار دهد.
علىعلیه السلام فلسفه پیاپى آمدن انبیاى الهى را بیدار کردن فطریات بشر مىداند و مىفرماید:
خداوند پیامبران خود را یکى پس از دیگرى در میان مردم فرستاده تا از آنان پیمان فطرت را مطالبه کنند و نعمتهاى فراموش شده خدا را یادآورى نمایند و از رهگذر تبلیغى بر آنان اتمام حجت کنند و گنجهاى عقول مردم را استخراج نمایند.(29)
پیامبر، براساس پیام رسالت خود یعنى «قولوا لا اِلهَ إلّا اللّه تفلحوا»، اولاً، درصدد است به نفى هرگونه «اِله» و هر آنچه شایسته پرستش و پیروى نیست و نیز هر آنچه کمالات و ارزشها از آن ذاتاً یا بالعرض سلب شده است بپردازد؛ ثانیاً، انسانیت و کرامت آدمها بهعنوان یک مخلوق برتر خدا و مسلط بر عالم طبیعت را به فعلیت برساند تا به مرتبه خلیفةاللهى برسند و در پرتو ارشاد الهى پیامبر به کرامت ذاتى خود رسیده و از غل و زنجیرهاى جهل و عصیان رهایى یابند. پیامبر اعظمصلى الله علیه وآله با رسالت خود این نوع کرامت را براى انسان به ارمغان آورد. به همین جهت با تعلق اراده الهى بر نجات مستضعفان از مستکبران «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ»(30)، اهداف رسالت نبى با رواج قسط و عدل، هم برچیدن بساط ظلم و جور مىشود: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»(31) و هم رسیدن به درجات عالى انسانى و کمالات و قرب الهى تا انسان به شأنیت جانشینى خدا در زمین برسد. «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ».(32)
بنابراین سیره حکومتى پیامبر که محصول پیام رسالت و بعثت اوست، هم احیاءکننده همه ارزشهاى نهفته در ذات انسان است که در عصر جاهلیت آن زمان مرده بود و هم عرضهکننده همه ارزشهایى است که انسان با جایگاه خلیفةاللهى و جانشینى خدا بر زمین آنها را مىطلبد و برخوردارى از «کرامت ویژه» مىتواند آنرا تأمین کند. بنابراین پیامبر اسلام در سیره سیاسى و حکومتى خود دو هدف کرامت ذاتى و کرامت ویژه را تعقیب مىکرد، که درصدد احیاى اولى بود و معرفى و عرضه دومى به بشر.
الف) کرامت ذاتى انسان در سیره سیاسى نبوى
پیامبر اسلام با تشکیل حکومت و بهدست گرفتن قدرت سیاسى، به سلب موانع برخوردارى انسان از کرامت ذاتى و اثبات آنچه کرامت انسان را به ارمغان مىآورد اقدام کرد. پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله پیام دعوت خود را در پاسخ به سؤال مفروق - یکى از بزرگان «بنى شیبان» - چنین معرفى مىکند: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ».(33) مفروق گفت: «به خدا که تو به تمامى اخلاق و اعمال نیک، دعوت کردى . مردمى که از حق رو گرداندند و تو را تکذیب کردند و با تو دشمنى ورزیدند، سخت گمراهند».(34)
علىعلیه السلام در نهجالبلاغه این مبناى سیره حضرت را چنین مىفرماید: «پیامبرصلى الله علیه وآله مردم جاهلى را تا به جایگاه کرامت انسانى پیش برد و به رستگارى رساند».(35)
«هاندریک وان لون» مؤلف کتاب تاریخ بشر نیز مىنویسد:
محمدصلى الله علیه وآله از این زمان (هجرت) تا روز مرگ خود، در تمام اقدامات خویش، به دو علت توفیق یافت ... او مىگفت باید اللّه مالک تمام جهان را دوست داشت، پدر و مادر را احترام گذاشت، با بىچیزان و بیماران، متواضع و مهربان بود، درباره همسایگان تقلب و اعمال دور از شرافت انجام نداد.(36)
در تاریخ آمده است که عدى بن حاتم پس از شکست مردم «جبل طى» در سال نهم هجرى از لشکر اسلام و فرار به شام، سرانجام بهوسیله خواهرش به مدینه آمد و در مسجد به محضر پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله شرفیاب شد و بعد به همراه پیامبر به سوى منزل حرکت کرد. در بین راه پیرزنى نزد حضرت آمد و حاجتش را با حضرت در میان گذاشت و حضرت مدتى به درد دل او گوش داد. عدى گوید: با خود گفتم «واللّه ما هذا بملک» (بهخدا قسم این مرد سلطان و زمامدار مادى نیست) زیرا روش پادشاهان این نیست که براى رفع گرفتارى پیرزنى این مقدار معطل شوند و تا این اندازه تواضع داشته باشند. عدى گوید: به هر حال با او به منزل رفتم، اطاقش ساده و بىفرش بود، تنها فرش کوچکى از لیف خرما داشت، آنرا در صدر اتاق افکند و مرا روى آن نشاند و خود روى زمین نشست و نهایت احترام را به من کرد. این رفتار انسانى او آنچنان در دلم اثر کرد که دیگر نیازى به دلیل و برهان نداشتم، با خود گفتم: باید این مرد پیامبر خدا باشد، پس از مذاکرات مختصرى از آیین سابق خود دست کشیده، مسلمان شدم.(37)
سید قطب درباره علت پیشرفت سریع اسلام در دهههاى اولیه مىنویسد:
... رمز پیروزى شگفتانگیز و پیشروى برقآساى روش اسلامى از آن جهت بود که برنامه و مقررات آن با احتیاجات فطرى و ساختمان وجود انسان موافق بود و حقایق و اصول آن هم به هر جهت با عقل سلیم، سازگارى داشت و پیداست که چون فطرت انسان، روشن و بینا شد و به راه صحیح افتاد، دیگر هیچ چیز نمىتواند مانع پیشرفت او گردد و او را از هدف باز دارد.(38)
پیامبر اسلام جهت اعاده کرامت از دست رفته انسان بر دو اصل: اصل رهایى انسان و اصل برابرى و مساوات تکیه مىکرد.
1. اصل رهایى انسان از ذلت و خوارى
پیامبر اسلام با پیام «قولوا لا اِلهَ إلّا اللّه تفلحوا» درصدد برآمد تا هر آنچه را که از انسان سلب اختیار و اراده و انتخاب فضایل انسانى مىکند و هر آنچه انسان را از کسب عقاید و حقایق و معارف حقه بازمىدارد، نجات دهد تا از این طریق انسان بتواند لباس ذلت و خفت و بردگى را از تن بیرون آورد و بتواند آزاد، فکر و اندیشه کند و فطرت خفته خود را بیدار نموده و با این بیدارى به حقیقت برسد و خود انتخابگر راه حق و هدایت شود.
جعفر بن ابىطالب، از اصحاب برجسته پیامبر، در مهاجرت مسلمانان به حبشه در مقام استدلال بر پذیرش اسلام و نفى آیین گذشتگان، به پادشاه مىگوید:
ما گروهى بودیم، نادان و بتپرست، از مردار اجتناب نمىکردیم، همواره به گرد کارهاى زشت بودیم، همسایه پیش ما احترام نداشت، ضعیف افتاده زورمندان بود، با خویشاوندان خود به ستیزه و جنگ برمىخاستیم. روزگارى به این منوال بودیم تا اینکه یک نفر از میان ما که سابقه درخشانى در پاکى و درستکارى داشت برخاست و با فرمان خدا ما را به توحید و یکتاپرستى دعوت نمود و ستایش بتان را نکوهیده شمرد و دستور داد در رد امانت بکوشیم و از ناپاکىها اجتناب ورزیم و با خویشاوندان و همسایگان خوشرفتارى نماییم و از خونریزى و آمیزشهاى نامشروع و شهادت دروغ و نفله کردن اموال یتیمان و نسبت دادن زنان به کارهاى زشت، دور باشیم. به ما دستور داد نماز بخوانیم، روزه بگیریم، مالیات خود را بپردازیم، ما به او ایمان آورده، به ستایش و پرستش خداى یگانه نهضت نمودیم و آنچه را حرام شمرده بود حرام شمرده و حلالهاى او را حلال دانستیم، ولى قریش در برابر ما قیام ناجوانمردانه نمودند و روز و شب ما را شکنجه دادند که ما از آیین جدید دست برداریم، بار دیگر سنگها و گلها را بپرستیم، به طرف خبائث و زشتىها برویم.(39)
در تفکر اسلامى وجود فضاى آزاد براى تفکر و اندیشه زمینه را براى شکوفایى استعدادها و پرورش نیروى فکر و اندیشه فراهم مىسازد.(40) به همین جهت آیه شریفه مىفرماید: «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً».(41) به عبارت دیگر، در تفکر اسلامى اصل آزادى بهعنوان یک ضرورت حقیقى براى انسان مطرح است. پیامبر اسلام نیز زمانى که در مکه با بتپرستى مبارزه مىکرد به آزادى عقیده احترام گذاشت، هر چند کفر آنان مطلوبش نبود؛ لذا به آنان فرمود: « ... لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ»(42)، و هم در مدینه به آنان فرمود: «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ ...».(43) خداوند تحولات و طى نمودن مراحل ترقى و تکامل را مترتب بر اصل اختیار و آزادى و انتخاب کرده است: «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ».(44)
اصل آزادى مبدأ و منشأ دفاع هر شخصى از «ذات خود» و خود را «خواستن» و براى «خود خواستن» است و الّا اگر انسان احساس نیاز به آزادى در وجودش نباشد، احساس استقلال را در خود نمىتواند داشته باشد؛ به همین جهت در اسلام اصل بر حرّیت است نه بردگى، و اگر اسلام احکامى را در مورد بردگان دارد، اولاً این احکام امضایى است و ثانیاً بیش از هر چیز، جهتگیرى این احکام، در جهت آزادى بردگان و رعایت حقوق آنان است. نظیر راهها و اسباب مختلفى که اسلام براى آزادى بردگان در احکامى نظیر کفاره روزه واجب در افطار عمدى یا کفاره «یمین» و «ظهار» و «ایلاء» و «نذر» قرار داده است.(45)
رسول خداصلى الله علیه وآله نیز فرمود: «اینان را غلام یا بنده خطاب نکنید بلکه همه آنان را مولا و سرور بنامید».(46) نیز فرمود: «هرکس مؤمنى را آزاد کند، در مقابل هر عضو آن بنده، عضوى از او از آتش دوزخ آزاد مىگردد».(47)
همچنین در روایات است که پیامبر در تشییع یک یهودى شرکت کرد و زمانى که فردى از مسلمانان اعتراض کرد که چرا شما در تشییع یک یهودى شرکت دارید، فرمود مگر او یک انسان نیست.(48)
2. اصل برابرى و تساوى
تساوى و برابرى نیز دغدغه همه انبیاى الهى خاصه پیامبر اسلام در سیره حکومتىاش بود. پیامبر اسلام آنرا بهعنوان یک نیاز دایمى بشر و بهعنوان فصل مقوم کرامت ذاتى انسان، براى همگان بدون هیچگونه برترى عرب یا عجم، سیاه یا سفید و ... خواهان است. حضرت در حجةالوداع از برابرى همگان در بهرهورى از امکانات و نعمات الهى سخن گفت و آنرا یک حق مسلم خدادادى به بنىآدم معرفى کرد.(49) چنین توجهى از اسلام به تساوى و برابرى موجب آن بود که اولین سنگبناى نظام اجتماعى مبتنى بر برابرى در اسلام چیده شود(50) و در آن همه مسلمانان و اقلیتهاى دینى و نژادى به یک نسبت و به مانند دندانههاى یک شانه با هم برابر تلقى شوند. پیامبر اسلام فرمود: «الناس کلهم سواء کاسنان المشط».(51) به همین جهت پیامبر اسلام در تلاش بود تا برابرى براى همه انسانها یک حق تلقى شود تا از حق برابر در نعمات الهى و فرصتها برخوردار شوند و جامعه دچار فاصله طبقاتى نگردد.
ب) کرامت ارزشى انسان
کرامت ارزشى و ویژه انسانْ دغدغه و هدف اساسى سیره سیاسى پیامبر اسلام بود. نزد وى اگرچه برخوردارى انسان از کرامت ذاتى هدف اولى بود اما آنچه مطلوب نظر وى بود و براى وى اولویت داشت، رسیدن انسان به جایگاهى که خدا براى او در عالم هستى بهعنوان جانشین خود بر زمین تعیین کرده، بود و این امر از طریق بهکارگیرى رفتارهاى سیاسى و حکومتى بود که حاصل هدفگیرى و سیاستگذارى انسان و جامعه انسانى به سوى فضایل و ملکات نفسانى و رسیدن به قرب الهى و رضاى خدا بود. قرآن کریم مىفرماید: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ».(52) پیامبر اعظمصلى الله علیه وآله در سیره حکومتى خود بهدنبال رساندن انسان به چنین مرتبهاى از شایستگى بود و آنان که تحت رهبرى سیاسى و الهى او قرار گرفتند داراى افکار و اندیشههاى بلندى شده و نیز اعمالى کاملاً انسانى و برخاسته از کمالات الهى داشتند، بهطورى که صدور این نوع افکار فقط شایسته آنان بود. آیه شریفه مىفرماید: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً».(53)
آیه شریفه برخوردارى حیات و زندگى پاکیزه و طیب را از آن کسانى مىداند که هم عمل صالح انجام دهند و هم اندیشه پاک و حقگرایانه داشته و به کسب معارف الهى برآیند. در این صورت چنین اشخاصى مصادیق آیه شریفه «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» شده و از کرامت ارزشى ویژه خداوند برخوردار مىشوند.
پیامبر اعظمصلى الله علیه وآله فرمود: «انى بعثت لاتمم مکارم الاخلاق». چنین بعثتى جهتگیرى سیره را مشخص مىکند تا در سایه حکومت و اِعْمال حاکمیت الهى انسانها فطرت الهى خود را شکوفا ساخته و به آنچه خیر و نیکو و پسندیده خداست، چه از نوع اندیشه و معرفت باشد و چه از نوع عمل باشد، آزادانه و با انتخاب رو آورند و متصف به آنها شوند. علىعلیه السلام مىفرماید: «بهدرستى که خداوند محمدصلى الله علیه وآله را مبعوث کرد تا بندگانش را از بندگىهاى غیر خدا خارج کرده و به سوى عبودیت خداوند برساند».(54)
انسانى که از کرامت ویژه برخوردار شد، داراى هدایت ویژه الهى گردید: «مَنْ یَهْدِاللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی»(55) و به درجاتى از اطمینان و آرامش رسید: «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(56) و به راحتى مىتواند مشکلات و مصایب را تحمل کند: «الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ».(57)
در سیره حکومتى حضرت، انسان بعد از نجات از بندهاى حقارت و بندگى و جهالت، بهسوى حق و رستگارى هدایت مىشود تا به حق تعالى برسد. علىعلیه السلام در حدیثى مىفرماید: «هنگامى که رسول خداصلى الله علیه وآله مرا به سوى یمن فرستاد، فرمود با هیچکس پیکار مکن مگر آنکه قبلاً او را دعوت به سوى حق کنى». بعد فرمود: به خدا سوگند اگر یک انسان به دست تو هدایت شود براى تو بهتر است از تمام آنچه خورشید بر آن طلوع و غروب مىکند.(58)
آنان که در این سیره کرامت ذاتى خود را یافتند و آموختند که انسان شأن جانشینى خداوند در زمین را دارد و باید از کرامت ویژه آن برخوردار شود و هدایت یافتن خود به سوى حق را آغازى براى رسیدن به حق قرار دادند، فراوانند. به ذکر چند نمونه اکتفا مىشود.
سعد ربیع از کسانى است که مراتبى از شأنیت و شایستگى انسان را درک کرده و خود را تحت تربیت خلیفه خدا در زمین قرار داده است. وى زمانى که در جنگ احد با دوازده زخم بر زمین افتاده بود، مردى از کنار وى گذشت و به او گفت: مىگویند محمدصلى الله علیه وآله کشته شده. سعد به وى گفت: اگر محمدصلى الله علیه وآله کشته شده ولى خداى محمد زنده است و ما در راه نشر آیین خدا جهاد مىکنیم و از حریم توحید دفاع مىنماییم.(59)
از میان همه کسانى که در تربیت و سیاست الهى سیره سیاسى پیامبر به اعلا مراتب کرامت ویژه دست یافتند علىعلیه السلام بود، بهطورى که در حدیث بهصورت متواتر است که رسول خداصلى الله علیه وآله فرمود: «على مع الحق و الحق مع على».(60)
در جمعبندى مباحث مقاله مىتوان گفت که سیره سیاسى پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله از سویى در جهت برداشتن هرگونه غل و زنجیر از گردن انسان عصر جاهلیت بود تا به احیاى کرامت ذاتى انسان منجر شود و از سوى دیگر، انسان به جهت جایگاه وجودىاش نزد خداوند یعنى شایستگى براى جانشینى خدا در روى زمین، صاحب کرامت ویژه و کرامت ارزشى شده است. سیره سیاسى و حکومتى پیامبر بسترساز همه شرایط و عوامل ظهور و بروز فضایل انسانى شده تا انسان به مقام خلیفةاللهى خود دست یابد. چنین سیرهاى انسان را در یک تحول دایمى و پویا و زنده قرار داده تا دایم حرکت کمالى خود را از قوه به فعلیت استعدادها و از نقص به کمال طى کند و تا به اعلا درجه کمالات برسد و شایستگى خلیفة اللهى را به صورت بالفعل کسب کند.
پىنوشتها
1) عضو هیأت علمى گروه فلسفه سیاسى پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسى.
2) اسماعیل بن حماد جوهرى، الصحاح، ج 2 (بیروت: دارالعلم للملایین، 1407 ق / 1987 م) ص 691.
3) مرتضى مطهرى، مجموعه آثار (انتشارات صدرا، 1377) ج 16، ص 50 و 53.
4) جمیل صلیبا، فرهنگ صلیبا، ترجمه منوچهر صانعى درّهبیدى (تهران: انتشارات حکمت، 1366) ص 171.
5) علىاصغر حلبى، انسان در اسلام و مکاتب غربى، ص 94.
6) اسراء (17) آیه 13.
7) فرقان (25) آیه 53 و فصلت (41) آیه 6.
8) اعراف (7) آیه 11.
9) غافر (40) آیه 61.
10) آلعمران (3) آیه 139.
11) مطفّفین (83) آیه 19.
12) انفال (8) آیه 22.
13) نمل (27) آیه 80.
14) فجر (89) آیه 27 و 28.
15) معارج (70) آیه 19.
16) عنکبوت (29) آیه 64.
17) همان.
18) شمس (91) آیه 8.
19) جلالالدین دوانى، اخلاق جلالى (بىجا، بىتا) ص 24.
20) اعلامیه جهانى حقوق بشر، ماده 1.
21) اسراء (17) آیه 70.
22) بقره (2) آیه 156.
23) همان، آیه 30.
24) میرزا حسین نورى، مستدرک الوسائل، ج 2، ص 282.
25) بقره (2) آیه 26.
26) حجرات (49) آیه 13.
27) نحل (16) آیه 97.
28) نهجالبلاغه، تحقیق و ترجمه محمد دشتى (قم: نشر مشرقین، 1379) ص 151.
29) نهجالبلاغه، خطبه 1، ص 39.
30) قصص (28) آیه 5 .
31) حدید (57) آیه 25.
32) فتح (48) آیه 28.
33) نحل (16) آیه 90.
34) على بن برهان حلبى، سیره حلبیه (بیروت: دار احیاء التراث العربى) ج 2، ص 5.
35) نهجالبلاغه، خطبه 33، ص 85.
36) تاریخ بشر، ص 88.
37) محمد بن واقد، مغازى (بیروت: منشورات اعلمى، 1409 ق) ج 3، ص 988 - 989.
38) سید قطب، اسلام آیین فطرت، ص 141.
39) ابن اثیر، الکامل فى التاریخ (بیروت، دار صادر، 1385 ق ) ج 2، ص 80 - 81.
40) مارسل بوازار، اسلام و حقوق بشر، ترجمه محسن مؤیدى (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1385) ص 62.
41) انسان (76) آیه 3.
42) کافرون (109) آیه 6.
43) بقره (2) آیه 256.
44) رعد (13) آیه 11.
45) ر . ک: محمد بن حسن حر عاملى، وسایلالشیعه؛ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار (بیروت: دار احیاءالتراث العربى، 1403 ق).
46) اسداللّه مبشرى، حقوق بشر (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، بىتا) ص 171.
47) همان.
48) صحیح بخارى، ج 1، ص 228.
49) مارسل بوازار، پیشین، ص 50 .
50) همان، ص 28.
51) شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ص 579.
52) حجرات (49) آیه 13.
53) نحل (16) آیه 97.
54) نهجالبلاغه، خطبه 147.
55) اعراف (7) آیه 178.
56) رعد (13) آیه 28.
57) بقره (2) آیه 156.
58) محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 21، ص 361.
59) ابن هشام، السیرة النبویه، ج 2، ص 95.
60) عبدالحسین امینى، الغدیر، ج 3 (چاپ نجف) ص 156.