نبوت ؛ شریعت و قانون (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
از مهمترین شاخصههاى فلسفه سیاسى اسلام، توجه به نبوّت و جایگاه نبىصلى الله علیه وآله در ساختار اندیشه سیاسى است. نبىصلى الله علیه وآله در فلسفه سیاسى کلاسیک اسلامى از دو جهت، بسیار مورد توجه قرار گرفته است: اول آن که نبىصلى الله علیه وآله در رأس ساختار سیاسى قرار دارد و قوام و دوام مدینه به او بستگى دارد؛ دوم آن که قانون در مدینه از نبى نشأت مىگیرد. در تفکر اسلامى نبىصلى الله علیه وآله که با عالم فوق قمر در ارتباط است، معارف را در قالب شریعت که هم شامل قواعد فردى - اخلاق - و هم قواعد عمومى - قانون مدینه - مىشود از جانب خداوند دریافت کرده و به عموم انسانها عرضه مىنماید. در زمان حضور نبىّ مکرم اسلامصلى الله علیه وآله آیات قرآن و سیره و سنت او مبناى عمل و راهنماى افراد در زمینه امور فردى - اخلاق - و امور اجتماعى - قانون - تلقى مىشد. اما آنچه امروزه براى مسلمانان مبناى عمل است، آیات قرآن و عملکرد معصومینعلیهم السلام است. بنابراین اگر نصّ صریحى در قرآن یا سیره معصومینعلیهم السلام در مورد خاصى وجود داشته باشد، در آن زمینه نیازى به قانونگذارى احساس نمىشود. در غیر این صورت مىتوان حکم مورد نیاز را از ادله شرعى استنباط کرد. علم فقه با شیوههاى خاص خود عهده دار تعیین قواعد و قوانین مورد نیاز است. اما در مواردى که نصّ صریحى وجود ندارد و استناد به سیره یا سایر مستندات نیز امکانپذیر نیست، باید آنچه به عنوان قاعده و قانون وضع مىشود، مطابق با شریعت باشد یا حداقل مخالفتى با آن نداشته باشد. به همین دلیل است که قانون موضوعه در میان مسلمانان، چندان نمىتواند جایگاهى داشته باشد و بخش کوچکى از قلمرو قانون در میان مسلمانان را به خود اختصاص مىدهد. بر این اساس، قانون در دیانت اسلام و به تبع آن در تفکر اسلامى، پیوندى وثیق با دو مفهوم شریعت و نبوت دارد و نبىصلى الله علیه وآله بهعنوان صاحب، مُبلّغ و آورنده شریعت، از سوى خداوند، منشأ اصلى و منبع اساسى قواعد مورد نیاز افراد بشر در قالب قانون تلقى خواهد شد.متن
مقدمه
قانون در یک تقسیمبندى کلى به قانون موضوعه و قانون طبیعى یا الهى تقسیم مىشود. در میان مسلمانان تقریباً هر دو دیدگاه طرفدارانى دارد. گرچه مىتوان بحث قانون موضوعه در جهان اسلام را دنبال کرد، اما این مقاله درصدد است تا رویکردى را ردیابى نماید و پیشینهاش را جست و جو کند که نیاز به وضع قانون را ضرورى نمىداند. البته هر دو رویکرد اشتراکات و نقاط تقاطعى با یکدیگر دارند، اما صرفنظر از این اشتراکات، دیده شده است که برخى صحبت از عدم نیاز به وضع قانون به دلیل وجود قانونى از جانب شریعت کردهاند؛ براى مثال در دوره مشروطه شیخ فضلاللَّه نورى چنین استدلال مىکند که «اما قانونى که فرمودید وضع خواهد شد، اولاً قانون ما هزار و سیصد و اندى سال پیش نوشته شده و به ما داده شده است...، و دین اسلام اکمل ادیان و اتم شرایع است».(2) و نیازى به تشکیل مجلس و وضع قانون نیست، بلکه علما باید تکلیف همه چیز را بر اساس شریعت تعیین کنند. وى در جاى دیگرى مىگوید:
ما طایفه امامیه بهترین و کاملترین قوانین الهیه را در دست داریم. این قانون وحى خداوند است و معلوم است که این قانون الهى ما مخصوص عبادات نیست، بلکه حکم جمیع مواد سیاسیه را بر وجه اکمل و اوفى داراست. لذا ما ابداً محتاج به جعل قانون نخواهیم بود. خصوص که ما باید بر حسب اعتقاد به اسلام، نظم معاش خود را قسمى بخواهیم که امر معاد ما را مختل نکند و لابد چنین قانونى منحصر خواهد بود به قانون الهى.(3)
البته به این نکته واقفیم که معتقدان به قانون موضوعه در میان مسلمانان، اتفاق نظر دارند که قانون وضع شده نباید بر خلاف شریعت باشد؛ اما نکته مهم آن است که گروه مقابل، اساس قانون موضوعه را زیر سؤال مىبرند و به وجود شریعت استناد مىکنند. این دیدگاه گر چه خیلى افراطى است، اما نوع تعدیل شده آن همان است که متفکران مسلمان به عنوان قانون محصول وحى شناخته اند و بین نبوت، شریعت و قانون پیوند برقرار کرده اند. پیوندى که باعث شده تا تقریباً جمله متفکران مسلمان این مفاهیم را در دستگاه اندیشگى خود به کار برند و بر بنیان این بحث، مباحث دیگر خود را سامان دهند.
بنابراین، على رغم اهمیت بسیار زیاد مباحث تاریخى در مورد دولت نبوى و مبحث قانون و قانونگرایى در این دولت که حول محور مصحف النبى به عنوان قانون اساسى دولت نبوى مىچرخد، این مقاله درصدد است تا نوعى از قانونگرایى در جهان اسلام را واکاوى و پیشینهیابى کند که با دو مفهوم نبوت و شریعت در ارتباط تنگاتنگ است و سایه سنگین خود را بر اندیشه و فلسفه سیاسى مسلمانان افکنده است. عمده این اتفاق در دوره میانه تمدن اسلامى - که عصر زرین تمدن و تفکر اسلامى نیز به حساب مىآید - افتاده است و اکنون مسلمانان را نیز تحت تأثیر خود قرار داده است.به اعتقاد یکى از پژوهشگران اندیشه سیاسى اسلام:
«اسطورههاى سیاسى که در دوره میانه تمدن اسلامى شکل گرفته و تکامل یافتهاند، به رغم تغییرات گسترده در فضاى ذهن و زندگى امروز مسلمانان، هنوز و براى همیشه در وراى ذهنیت و ارزشهاى فکرى جهان اسلام حاضر و زنده اند. آنها باقى مانده و بازتولید مىشوند و با این حضور ممتد خود، امکانات و محدودیتهایى به همراه مىآورند. حضور این اسطورهها در دنیاى جدید مسلمانان به احتمال زیاد موجب پارازیتها، اختلالات و ناسازه هاى تعیینکننده براى اینجا و اکنون جوامع اسلامى بوده و باشد».(4)
عبارت فوق، توجیه کننده هدف و قصد مقاله حاضر است. این که چگونه مىتوان از قانون صحبت کرد ولى وضع آن را مورد توجه قرار نداد؟ این که چگونه قانونى که به دست بشر وضع نشده است مقبولیت عام پیدا مىکند؟ به اعتبار کدام مفاهیم است که چنین قانون پیشینىاى امکان ظهور و بروز پیدا مىکند- یعنى دو مفهوم شریعت و نبوت - و این که چگونه پیوند میان مفاهیم قانون، شریعت، نبوت و وحى بخش عمدهاى از تأملات متفکران مسلمان را بنیان مىگذارد تا براساس وجود چنین مفاهیمى، سایر بخشهاى تفکر خود را مفصلبندى نمایند؟ و در نهایت این که چگونه قدسیت و احترامى که در مفاهیم نبوت، شریعت و وحى وجود دارد به مفهوم قانون (قانون الهى و پیشینى) سرایت مىکند تا متفکران مسلمان به خود اجازه ندهند با وجود حکم صریح شریعت به وضع قانون بپردازند و در صورت فقدان نص صریح شریعت، رعایت عدم مخالفت قانون موضوعه با شریعت را بکند؟ اینها جملگى پرسشها و دغدغههایى است که بهانه نگارش این مقاله شد و نگارنده را بر آن داشت تا به مکتوب کردن این دغدغهها خطر کند.
براى توضیح بحث فوق و دنبال کردن دغدغههاى تحقیق، ضمن بررسى دقیق قانون پیشینى و پسینى به لحاظ محتوا و در بستر تاریخ، ضمن تاکید بر قانون پیشینى به ویژه از نوع الهى آن در اسلام، به سراغ بررسى این مفهوم در تفکر اسلامى به طور کلى و در نهایت بررسى این بحث در دیدگاه متفکرانى از شاخههاى مشاء و متعالیه خواهیم رفت و آن گاه به جمعبندى و برخى نتایج اشاره خواهیم کرد.
بر این اساس، پرسش اصلى تحقیق، این است که در اسلام چه نسبتى میان قانون، نبوت و شریعت وجود دارد و بازتاب آن بر اندیشههاى مسلمانان چیست؟ براى پاسخ به این پرسش، فرضیه زیر به آزمون گذاشته شده است: قانون در اسلام بر بنیان شریعت استوار است که به واسطه نبوت نبى گرامىصلى الله علیه وآله از جانب خداوند دریافت مىشود و بر همین اساس اندیشههاى اسلامى، نبی- فیلسوف را رئیس مدینه و اتیانکننده قانون جامعه مىدانند.
اندیشیدن به شیوه قدیم و جدید و الزامات آن
بهطور کلى آگاهى، اندیشه و تفکر به دو دوره قدیم و جدید تقسیم مىشود.(5) هر یک از دوران قدیم و جدید ویژگىها و اقتضائاتى دارد و در موارد مختلف از یکدیگر متمایز مىشوند. ادیان و مکتبهاى فلسفى را عمدتاً از جنس آگاهىهاى قدیم و اندیشهها را از جنس آگاهىهاى جدید بشر دانستهاند.
تفکر سیاسى قدیم اساساً اخلاقى است و به دنبال نظام مطلوب است. ادیان نیز از نظر مبنایى در اندیشه سیاسى قدیم جاى مىگیرند و به دنبال، نظم، نظام و سامان مطلوب هستند. در تفکر قدیم این فرض پذیرفته شده بود که نظمى از پیش طراحى شده در هستى (Cosmos) وجود دارد. این نظم در مورد تمامى اجزاى هستى به یکسان قابل پیگیرى است. اگر الگوى یک جزء استخراج شود، قابل تعمیم به سایر اجزا نیز مىباشد. بنابراین قواعد و مقررات مربوط به فرد انسانى که در حوزه اخلاق قابل پیگیرى است الگویى از قواعد و مقررات مربوط به شهر / جامعه نیز مىباشد که باید به آن قانون اطلاق کرد. بنابراین پیشینى بودن قانون از ویژگىهاى تفکر قدیم و پسینى بودن آن ویژه دوران جدید است.
قانون، پیشینى و پسینى
قانون از یک منظر به پیشینى و پسینى تقسیم مىشود. قانون پیشینى، قانونى است که از قبل وجود دارد و بشر در تدوین و تهیه آن دخالتى ندارد و صرفاً باید آنرا بیابد و به آن دسترسى پیدا کند.(6) اما قانون پسینى، قانونى است که بشر در وضع و تعیین حدود آن دخالت مستقیم دارد و ناشى از اراده و خواست بشر است.
قانون به مفهوم اعم کلمه در همه فنون و علوم، قاعده کار و حاکم بر هر چیزى است. اما در معناى اخص آن، عبارت از دستور زندگى اجتماعى است.(7) انسانها براى این که بتوانند به طور اجتماعى زندگى کنند نیازمند قواعد و قوانینى بودند تا بر اساس آن به تمشیت امور بپردازند. این قواعد ممکن است وضع یا کشف شود.(8)
در روزگار کهن، قواعد و ضوابط از مناظرات و منازعات برخاسته و ناظر به فرضیاتى درباره چگونگى جهان و طبیعت انسان و ماهیت کارهاى مطلوب و نامطلوب بوده است.(9) لئواشتراوس معتقد است در دیدگاه متفکران کلاسیک، زندگى نیکو، همانا کمال طبیعت بشرى است؛ همان زندگى در خور طبیعت است. پس آن قواعدى را که بیانگر ویژگىهاى ذاتى زندگى نیکو هستند، مى توان «قانون طبیعى» نامید.(10) چنان که اشتراوس تاکید مىکند، این قواعد در سرشت بشر و در طبیعت وجود دارند و باید کشف شوند. اما قوانین موضوعه یا پسینى «ناشى از قدرت و عرف و عادت و سابقه و سنت و احکام پادشاهان و مصوبات مجالس مقننه است».(11) قوانین موضوعه، از قبل وجود ندارند بلکه محصول خواست و اراده انسانهایى هستند که به صورت اجتماعى زندگى مىکنند.(12)
لزوم مطابقت قانون موضوعه با قانون طبیعى و یا به عبارت بهتر لزوم عدم مخالفت قانون موضوعه با قانون طبیعى، نکته اى است که اختلافى در آن وجود ندارد. سیسرون، ناطق و سیاستمدار روم، با طرح مفهوم ناموس طبیعت و قانون فطرت، قوانین موضوعه مخالف فطرت و طبیعت را حکم زور مى نامد و شایسته نام قانون نمىداند.(13) اما در این که قوانین طبیعى منشأ عقلى دارند یا الهى، دیدگاهها متفاوت است. زینون، پیشواى رواقیون، آنچه را به حکم عقل سلیم، موافق عدل تشخیص مى داد، قانون طبیعت تلقى مى کرد.(14) چنان که پیش از این نیز گفته شد، نوعى پیوستگى ذاتى میان آدمى و طبیعت خارجى وجود دارد، به طورى که قوانین حاکم بر طبیعت خارجى، در عین حال در مورد ساخت روانى انسان نیز معتبر است. در این صورت، نظام طبیعت، نشانه اى از نظام جامعه مىشود.(15)
عدهاى نیز قوانین طبیعى و فطرى را موهبتى الهى دانسته و مىگویند:
ناموس طبیعت قوانینى است لایتغیر که پروردگار دانا و تواناى جهان، به حکمت بالغه خود مقرر فرموده است... این قانون در خلقت و فطرت و گوهر ذاتى بشر و جامعه بشریت به ودیعت نهاده شده و در عین حال در علوم الهى و فلسفى و سیاسى و حقوقى به کمالات مطلوبه و اصول مسلمهاى اطلاق مىشود که بنى آدم همیشه به رعایت آن ملزم بوده است.(16)
قانون پیشینى در بستر تاریخ
قدیمى ترین اثرى که بین قانون پیشینى و پسینى تفکیک قایل شده و قانون پیشینى را برتر و مقدم بر قانون پسینى قرار داده مربوط به سوفوکل، شاعر بزرگ یونان است. وى در نمایشنامه «آنتى گون، دختر ادیپ شاه» تقابل دو نوع قانون را به میان آورده که قهرمان نمایش به هنگام محاکمه و دفاع از خود به قوانین طبیعى استناد جسته و قوانین موضوعه را در مقابل احکام لایزال طبیعى، ناچیز مىشمرد.(17)
به طور کلى پیش از آغاز فلسفه، یونانیان معتقد بودند که هر چیزى داراى جایگاه و وظیفه معینى است؛ حتى این امر تابع مشیت زئوس هم نیست؛ زیرا خود زئوس نیز تابع همان قانونى است که بر دیگران حاکم است.(18) بر این اساس، فلاسفه به دنبال کشف عنصر لایتغیرى بودند که اصل و اساس کائنات است و آن را قانون طبیعت نام نهادند. آنها معتقد بودند که حقوق طبیعت، جاودانى و غیر قابل تغییر و اوضاع و احوال انسان متغیر است و چنان که بتوان این قانون ثابت و جاودانى را کشف کرد و حیات آدمى را با آن وفق داد، زندگى بشر تا درجه اى منطقى و عقلانى خواهد شد... و مرتبه کمال انسانى آن است که تابع قانون ثابت طبیعت شود.(19)
افلاطون و سقراط و به طور کلى تفکر عقلى یونانى دیدگاه فوق را تعقیب کردند و به دنبال یافتن ارزش ها و فضایل ثابت و الگوهاى کامل و مطلوب، فلسفه خود را بنا نهادند.
مفهوم قانون پیشینى در مقطعى از تاریخ، با مفهوم الوهیت پیوند خورد و قانون پیشینى، ناشى از اراده خداوند دانسته شد. چنان که دکتر کاتوزیان تصریح مىکند، مسیحیان به طور کلى، قوانین طبیعى را ناشى از اراده خداوند مىدانستند و این قوانین، جلوه اى از مشیت الهى تلقى مى شد. هر چند که عقل بشرى مى تواند آن را دریابد.(20)
مسلمانان نیز بر منشأ الهى قوانین تاکید کرده اند. ایشان اعتقاد به نوعى ناموس الهى دارند که بر تمام عالم حکمفرماست. در این باره گفته مىشود:
پیروان دیانت اسلام را به طور کلى عقیده بر این است که قوانین الهى ناشى از اراده پروردگار و حاکم بر جهان هستى است وذات مقدس ربوبى، آنها را از طریق وحى بر فرستاده اش نازل فرموده است. مشیت الهى با طبیعت امور و فطرت بشر که جملگى مخلوق اویند، سازگار است.(21)
متفکران مسلمان وقتى که مى خواهند وجود خداوند را اثبات کنند نیز به برهان نظم اشاره مىکنند که در این برهان نیز نظم پیشینى و جعل شده از سوى ناظمى همچون خداوند متعال، اساس استدلال قرار مىگیرد. طبق مدعاى این برهان، هر کسى با مشاهده جهان هستى در مى یابد که در هر گوشهاى از این جهان نظم دقیقى به کار رفته است. با ملاحظه هر یک از موجودات، سازمان منظمى در آنها به چشم مى خورد که برنامه، حساب و قانونى بر تمام اجزاى آن حکمفرماست و این نشان از وجود نظمى کلان در کل هستى دارد و این نظم ناشى از ناظمى است که او خداوند متعال است. آنچه که در مورد برهان نظم براى ما اهمیت دارد این است که اصل نظم پیشینى حاکم بر جهان هستى پذیرفته شده است. قبل از این که مدینه اى شکل بگیرد و قانون گذار انسانى اى به تعیین و وضع قانون بپردازد این نظم و قانون توسط خداوند متعال بر سر تا سر عالم و اجزاى آن، اعم از انسان و شهر، گسترده شده است.
فردریش فون هایک، دو نوع قانون موضوعه و طبیعى را با عنوان تزیس (Thesis) (قانون موضوعه) و نوموس ( Nomos) (قانون طبیعى) مطرح کرده و تفاوتهاى آنها را بر مى شمارد. به اعتقاد او در قانون موضوعه، قصد و اراده دخیل است، در حالى که قانون طبیعى بر معیار «درست بودن» استوار است.(22) از نظر فون هایک قانون طبیعى مربوط به قواعد رفتار درست است؛ این قوانین کشفى هستند و حوزه اعمال مجاز براى همه اجزاى جامعه را تعیین مىکنند. از نظر او قانون طبیعى از شرایط نظم خود جوشى مشتق مىشود که انسان آن را ابداع نکرده است.(23) این قوانین به منزله حقیقتهاى ابدى تلقى مى شدند که قابل کشف بودند ولى قابل تغییر هرگز.(24) بر اساس نگاه پیشینى به قانون است که هایک مىگوید «قانون» از قانونگذارى قدیمىتر است، چرا که قبل از این که بشر اقدام به وضع قانون کند، قوانینى وجود داشته اند. گو این که مسلمانان معتقدند این قانون را قبلاً خداوند در نظر گرفته و از طریق انبیاى عظام به بشر هدیه کرده است.
بنابراین چنان که پیش از این نیز تاکید شد، در تفکر اسلامى قانون پیشینى با دیانت ارتباط پیدا مىکند و با دو مفهوم نبوت و شریعت پیوند مى خورد و تأثیر عمیقى بر دانش سیاسى مسلمانان مىگذارد.
البته پیوند قانون پیشینى با دیانت، مختص مسلمانان نیست؛ چنان که اشتراوس در تفسیر گفته اى از جان لاک مىگوید: «قانون طبیعى نوعى بیان نامه الهى است. همان صداى خدا در وجود بشر است. پس مى توان آن را قانون خدا یا قانون الهى یا حتى قانون ازلى نامید».(25) اشتراوس در ادامه مىگوید قانون طبیعت را مىتوان اثبات کرد، چون وجود و صفات خدا را مىشود اثبات کرد و چنین قانونى نه تنها در عقل یا از راه عقل بلکه از راه وحى نیز به مقام قانونى مىرسد. این در حالى است که لاک خود، پا را از این نیز فراتر نهاده و مىگوید: «بشر از راه وحى است که چنین قانونى را به صورت تمام و کمال شناخته است، ولى بعدها عقل بشر، قانونى را که به وحى به او رسیده است، تأیید مىکند».(26)
قانون پیشینى، وحى و شریعت در اسلام
واژه قانون، معادل «Law» در زبان انگلیسى و ترکیب قانون اسلامى، معادل «Islamic law» محصول درک بشر غربى است که از طریق ارتباطات زبانى به جوامع مسلمان راه یافته است. در گفتار پیشامدرن مسلمانان، عبارتى مشابه این واژه وجود ندارد، بلکه به جاى آن دو واژه «فقه» و «شریعت» براى سرسپردگى جوامع مسلمان به قانون الهى به کار برده مى شد. البته واژههاى «فقه و شریعت» با هم تفاوت دارند. فقه همیشه به بشر ارجاع داده مىشود و کم و بیش واژهاى آکادمیک است و شامل جست و جو، تفسیر و تحلیل و ارائه قانون مىشود؛ خواه این کار در کتاب، مکتب یا ذهن صورت گیرد، خواه در پاسخ به سؤالى خاص. فقه را مى توان نوشت، آموخت و مطالعه کرد؛ مى توان درباره آن فکر کرد و مفاهیمش را به کار گرفت و پیاده کرد. اما شریعت، واژه اى است که معنایى الهى دارد و مى تواند در سطحى وسیع و به صورت آزاد به کار گرفته شود تا به دین مسلمانان ارجاع داده شود؛ چرا که شریعت، دین خداست. شریعت حتى در زمانى که جزئیات قانون، نامعلوم و ناملموس باشند به معناى قانون خداست. در یک معناى خاص و محدود مىتوان "شریعت" را به قانون خدا به عنوان قانونى ایده آل که به نوعى در وحى جاى داده شده، تعبیر کرد.(27) بر این اساس، مسلمانان، عمدتاً شریعت را که از جانب خداوند و توسط فرستاده او به انسانها رسیده است، قانون بنیادین مىدانند. برخى معتقدند شریعت، همه شعبههاى حقوق (داخلى و بین المللى، عمومى و خصوصى، جزا و مدنى) و حتى تکالیف مذهبى و اجتماعى، امور عبادى، مناسک شرعى و احکام مستحبات را در بر مىگیرد.(28)
از نظر مسلمانان قانونگذار نخست، پروردگار جهان است که با فرستادن کتاب کریم و یا با زبان پیام آور خود، تشریع و قانونگذارى کرده است.(29) آنچه را که کتاب خدا و رسول او به عنوان روش زندگى مطرح کرده اند شریعت نام دادهاند.(30) شریعت به عنوان قانون خدا، قانونى عام و شامل است که همواره و براى تمام زندگى انسان به کار مىآید. ابوالاعلى مودودى در بیانى مفصل این دیدگاه را - که بسیارى از متفکران مسلمان آن را قبول دارند - این گونه ارائه مىکند: نظریه اى که قرآن و پیامبر درباره زندگى انسان در این سرا عرضه کرده اند چنین است که نظام آفرینش بر اساس قانون منسجمى در گردش است و تابع نظام محکم و استوارى است. خدا در امور دنیا دخالت دارد و شایسته نیست که نظام آفرینش از دستور او پیشى بگیرد و یا راه نافرمانى در پیش گیرد. او آفریدگار چنین نظامى است، زمین هم پهنه ملک اوست و انسانهاى روى زمین هم رعایاى اویند که نه مى توانند خویشتن را بیافرینند و نه آن که خود را سرپرستى کنند... زندگى آنان دست او [خدا] ست. بنابراین انسانها از روزى که به صورت نطفهاى در رحم مادر خود جاى مى گیرند تا واپسین لحظات زندگى خود به قانون طبیعى گردن نهادهاند و همه آن را پذیرفتهاند و نمىتوانند از آن سرپیچى کنند و گویى چون رعایاى اویند و به حکم سرشت خود به این قانون گردن مىنهند.(31)
مسلمانان عموماً خدا را این گونه مى بینند و جایگاه و موقعیت انسان را در حد رعایاى او فرض کرده و قانون را همان شریعت نازل از جانب خدا مى دانند و قانون مدون و موضوعه نیز در نگاه ایشان، همان فقه است که مبتنى بر شریعت و قانون الهى است. در واقع با توجه به قلمرو گستردهاى که براى شریعت وجود دارد، صرفاً در موارد سکوت شریعت و فقدان نص صریح، قلمرو مناسبى براى استنباط فقه وجود دارد. در موارد سکوت، فقها به استنباط احکام از شریعت مىپردازند.
قانون، شریعت و نبوت در تفکر اسلامى
وقتى صحبت از تفکر اسلامى مىشود، ناخودآگاه به دوره میانه تمدن اسلامى کشیده مى شویم. اندیشهاى که در این دوره تولید شد، پدیدهاى است که در نسبت با شریعت اسلامى و در زمینه نظم سلطانى، زاده و تکثیر شد؛ چونان فرزندى که آمیزهاى از شریعت و صورتبندىاى اقتدارى از زندگى سیاسى است.(32) فیلسوفان مسلمان که عمدتاً به دنبال شرعى کردن عقل و عقلى کردن شرع بودند متوسل به اندیشههایى عقلى از جنس یونانى شدند که ماهیت سیاسى داشتند. بر همین اساس متفکران مسلمان نیز تحت تاثیر معلمان یونانى خود و با آمیزه اى از مباحث اسلامى، دستگاهى از اندیشه سیاسى را طراحى کردند که ویژه مسلمانان و مختص اقتضائات اسلامى است. این متفکران، گرچه به اقتفاى اسلاف یونانى خود اعتقاد به نظم پیشینى در هستى و الگوى کائناتى از هر چیز داشتند و همچون ایشان کشف این نظم و قانون را مربوط به آگاهى، دانایى و قواى ادراکى بشر مى دانستند، اما یک فرق اساسى با آنها داشتند و آن این که از نظر فیلسوفان کلاسیک غربى، الگوى نظم مکنون در طبیعت توسط فیلسوف کشف مىشود، اما متفکران دیندار، پیوندى میان این نظم و واسطه هاى آسمانى و زمینى به نام عقل فعال و نبى بر قرار مىکنند و انتظار دارند تا الگوى کامل از هر چیز از این کانال به دست داده شود. بر همین اساس، عقل فعال به عنوان پل هستى شناسى از جهان ماده به ماوراى آن عمل مىکند.(33) عقل فعال که گفته مىشود ابلاغ کننده وحى الهى است، از جایگاهى در معرفت شناسى اسلامى برخوردار مىشود که به گفته هانرى کوربن، با یکى شمردن عقل فعال و روح القدس (جبرئیل، ملک وحى)، به معرفتشناسى نبوى مىپیوندد.(34) کوربن در همین راستا، فلسفه سیاسى فارابى را فلسفه نبوت و معرفت شناسى او را معرفت شناسى حکمت نبوى مى نامد که با پدیده «کتاب منزل من السماء» پیوندى اساسى دارد.(35)
محصول این فرایند، اهمیت نبوت، شناخت نبى، جایگاه این دو مفهوم در اندیشه اسلامى و نقش آن در حل مساله قانون مورد نیاز فرد و جامعه است. بنابراین نظریه نبوت(36) و پیامبر شناسى یکى از ارکان اندیشه سیاسى متفکران مسلمان مىشود.
پیوند دو مفهوم «وحى»(37) و «قانون الهى»(38) با مفاهیمى چون نبوت و پیامبر شناسى، اهمیت این مفاهیم را دو چندان مى نماید. وحى به مثابه قانونى که از پیش داده شده(39) و به وسیله پیامبر از جانب خداوند رسیده است، درونمایهاى فلسفى به نظریه نبوت مىدهد.(40)
اشتراوس ضمن بر شمردن دو نوع قانون، که یکى فقط به آسایش بدن توجه دارد و دیگرى علاوه بر آسایش بدن، کمال روح و تکامل عقلى را نیز هدف خود قرار داده است و حتى آسایش جسم را براى دستیابى به کمال روح و عقل دنبال مىکند، اولى را قانون بشرى(41) و دومى را قانون الهى(42) مىنامد؛ قانون الهىاى که بیان کنندهاش فقط مى تواند یک پیامبر باشد. اما اگر این پیامبر قرار است کمال عقل را نیز نوید دهد لاجرم باید خود نیز یک فیلسوف باشد که در این صورت مى تواند قانون خوب را بیاورد، اما براى ابلاغ آن باید از قوه مخیله قوى برخوردار باشد.(43)
حاصل آن که، از نظر اشتراوس، پیامبر نه تنها یک معلم، حاکم و فیلسوف است، بلکه او قانون گذار نیز مىباشد.(44) این در حالى است که فیلسوف از آن جهت که یک بشر است، متکى به وحى است و به تنهایى نمىتواند نه براى خودش و نه براى دیگران، چنین قانونى را که آسایش جسم و کمال روح و عقل را در پى داشته باشد، ارائه نماید.(45) نبى در تفکر اسلامى - و به تبع آن به وسیله ابن میمون در تفکر یهودى - از چنان جایگاهى در عرصه اجتماع و سیاست برخوردار مىشود که نه تنها قانون مورد نیاز شهر را او مى آورد و کمال روح و عقل به این قوانین مربوط است، بلکه پایه گذار و ایجاد کننده چنین شهرى نیز که مدینه فاضله نامیده مىشود، خود اوست.(46)
در این فرایند، وحى به عنوان قانونى که از جانب خداوند و از طریق پیامبر داده شده(47) یکى از مباحث مهم فلسفه مىشود(48) و توجه به وحى، نبى، نبوت، پیامبر شناسى(49) و ویژگىهاى آن در فلسفه اسلامى و یهودى که هر دو دین شریعت هستند، مورد توجه قرار مىگیرد.
نه تنها نبوت یکى از مباحث مهم فلسفه مىشود، بلکه از سوى دیگر در مورد نبى این تاکید صورت مىگیرد که او باید فیلسوف نیز باشد. چرا که اگر قرار است «وحى»، حقایق نظرى بنیادین را مورد گفت و گو قرار دهد، آورنده وحى یعنى نبى باید خود دانش چنین حقیقتهایى را داشته باشد یعنى حداقل، فیلسوف باشد و از کمال عقل آگاهى داشته باشد. او نه تنها باید همزمان فیلسوف باشد بلکه باید توان ارائه تمثیلى حقایق را نیز داشته باشد؛ گو این که از کمال عقل و قوه خیال قوى نیز برخوردار است.(50) چنان که پیش از این تاکید شد این بدان معنا نیست که نبى همطراز فیلسوف قرار مىگیرد، بلکه درجه نبى بسیار بالاتر از فیلسوف است و فیلسوف باید از نبى پیروى کند، (51) هر چند که یکى از ابعاد دانش نبى، بعد فلسفى آن است.
اشترواس، طبق تقسیمى که متفکران مسلمان و یهودى انجام دادهاند، عالم را به بالا(52) و پایین(53) تقسیم مىکند و معتقد است دانش و توانایى انسان صرفاً معطوف به عالم پایین است و محدود به همین عالم است. در واقع انسانها در تاریکى و ظلمت به سر مى برند و آگاهى اندک و مشکوکى از عالم بالا دارند. نبوت به مثابه نورى است که تاریکى را مىزداید و روشنایى و آگاهى مىآورد.(54) تفاوت فیلسوف و نبى هم در همین است که نبى از این نور و آگاهى به طور کامل برخوردار است و همواره در نور زندگى مىکند، اما سایر انسانها از جمله فلاسفه گاهى بارقهاى از نور را دریافت مىکنند. پیامبر کسى است که از عقل کامل و قوه خیال کامل برخوردار است. میل و اشتیاق به دانایى و آگاهى به عالم بالا دارد. او تنها کسى است که مى تواند به وحدت با عالم بالا برسد. او مى تواند به طور مستقیم، خدا و فرشتگان را بشناسد. این دانش برترى دارد نسبت به دانش تمامى انسانها و به او این صلاحیت را مىدهد که معلم انسانها و حتى فیلسوفان شود. به ویژه آن که حتى قوه خیال نبى نیز به تمامه با دانش او از عالم بالا عجین شده و همین ویژگى به او این امکان را مىدهد تا دانش خود را به صورت تمثیلى ارائه کند و معلم و راهنماى جمهور مردم باشد.(55)
این دو نوع توانایى نبى - چنان که در بحث مربوط به فارابى خواهد آمد - ناشى از نقش دو گانه عقل فعال(56) در افاضه فیض بر قوه عاقله(57) و قوه متخیله(58) نبى است. در واقع، نبوت(59) محصول افاضه فیض بر این هر دو قوه است.(60) البته این افاضه که همان وحى خداوند به نبى از طریق عقل فعال است، ابتدا بر قوه ناطقه نبى صورت مىگیرد و سپس بر قوه متخیله(61) او، بنابراین کسى که به او وحى صورت مىگیرد، ابتدا فیلسوف و متعقل مىشود و سپس به مقام نبوت مى رسد. شاید حکمت این مسئله در این باشد که تخییل و اقناع مربوط به عالم پایین است و تعقل معطوف به عالم بالا، و چنان که فارابى نیز تاکید مىکند، نبى، معارف را به صورت عقلى دریافت مىکند و به صورت تخییلى و اقناعى ابلاغ مى نماید. در واقع آگاهى نبى از عالم بالا تخییلى نیست بلکه عقلى است. اما دانشى که او پیدا مىکند با بیان تمثیلى و تخییلى و با استفاده از قوه خیال عرضه مىشود،(62) و اگر دریافت معارف بر ابلاغ آنها تقدم دارد، باید افاضه بر قوه عاقله که دریافت کننده است قبل از افاضه بر قوه متخیله که ابلاغ کننده است باشد و به این ترتیب شاید بتوان گفت که حیثیت عقلانى رئیس اول بر حیثیت تخییلى او برترى و اولویت دارد، گرچه هر دوى این حیثیتهاى نبى، محصول وحى و نتیجه دریافت وحى و ارتباط با عالم بالاست.
نبى با این دو توانایى، قرار است تا آسایش و کمال جسم، روح و عقل انسان را تأمین نماید؛ بنابراین او بیانکننده قانونى خواهد بود که کمال ویژه انسان را که کمالى عقلانى و روحانى در کنار آسایش جسم اوست تأمین مىکند. این قانون، قانون الهى است و نبى با پایهگذارى اجتماعى که بتواند این کمال را تامین نماید و در سایه قانون الهى که قانونى پیشینى و ارائه شده از سوى خداست، زندگى افراد را در شهر سامان خواهد داد. از نظر اشتراوس، فیلسوف نیز متکى به این قانون پیشینى است که توسط پیامبر بیان مىشود و او باید از نبى پیروى نماید.(63) بر این اساس، چنانکه ابنسینا مىگوید، هدف نهایى نبوت، هدفى سیاسى است و کاربردى ترین و عملى ترین نقش پیامبر، فرمانروایى سیاسى است نه پیشگویى.(64) پیامبر، توان فرمانروایى و اداره مردم را، صرفاً از آگاهى مستقیم خود از عالم بالا به دست مى آورد که در این صورت، علم و سیاست به هم آمیخته مى شوند و به کمک نبى مىآیند.(65) بر همین اساس، مدینه فاضله و شهر کامل فقط به واسطه پیامبر محقق مىشود؛ چرا که او تحت انوار ساطع از بالاست و آگاهى مستقیم از عالم بالا دارد.(66) خلاصه آن که براى فلاسفه، وحى به عنوان یک واقعیت، امرى مسلم و قطعى است و به همین دلیل این نکته نیز براى آنها قطعى و مسلم است که یک قانون الزام آور، یک قانون الهى، قانونى که از جانب خداوند به وسیله پیامبر اظهار شده نیز یک واقعیت است.(67) اگر قانون، از پیش فرستاده شده است، فیلسوف مسلمان لازم نیست در جست و جوى قانون باشد؛ چرا که حکومت و قانون کامل براى زندگى انسان از جانب پیامبر آورده شده و به گفته اشتراوس، به همین دلیل، فلاسفه مسلمان و یهودى - ابن میمون - در فلسفیدن خود کمتر به قانون مىپردازند و بیشتر به مباحث متافیزیکى مىپردازند تا مباحث اخلاقى - سیاسى. البته این فلاسفه به عنوان فیلسوف به ناچار باید تلاش کنند تا این قانون پیشینى را بفهمند،(68) ویژگىهاى آورنده آن را برشمارند، فرق او با فیلسوف را بیان نموده و هر آنچه در این زمینه مورد نیاز است را تئوریزه کنند. این نکته یکى از مهمترین تفاوتهاى تفکر فلسفى - سیاسى مسلمانان با تفکر یونانى است؛ چرا که فیلسوف یونانى در جست و جوى قانون و دولت کامل به دانش فلسفى خود متکى است هر چند برخى، تفکر فیلسوفان یونانى را نیز ادامه نبوتها و دانشهاى قدسى دانسته اند و در همین راستا از افلاطون به افلاطون الهى تعبیر کردهاند.(69) گر چه به اعتقاد برخى نیز تفکر یونانى - افلاطونى / ارسطویى - نسبت چندانى با ادیان ندارد و ماهیتا با تفکر وحیانى فاصله زیادى دارد.(70)
در ادامه، پیوند قانون، شریعت و نبوت را در میان آراى برخى از متفکران مسلمان دنبال خواهیم کرد.
قانون، شریعت و نبوت در دیدگاه فارابى و ابن سینا
فارابى
فارابى، موسس فلسفه اسلامى، تقریباً مهم ترین فیلسوف سیاسى مسلمان است و سایر فیلسوفان مسلمان، حاشیه اى بر فارابى هستند. به اعتقاد فارابى، انسانها براى دست یافتن به معارف، چاره اى ندارند جز آن که به دامن وحى متوسل شوند.(71) بر این اساس در تفکر فارابى میان دانش در این جهان و رستگارى سعادت آمیز در جهان دیگر ارتباط وجود دارد؛ بنابراین معرفت شناسى وى داراى بعد رستگارى حیاتى است(72) و تحقق مؤثر حقیقت متافیزیکى و کاربرد آن در مورد حیات بشرى، تنها مى تواند از خلال یک سنت وحیانى کسب شود.(73)
تاکید فارابى بر نبوت و جایگاه نبى در فلسفه اسلامى چنان است که به گفته کوربن، فلسفه سیاسى فارابى را مى توان به عبارتى بهتر، فلسفه نبوت نامید.(74)
فارابى ضمن تقسیم عالم به فوق قمر و تحت قمر، سلسله مراتبى براى این دو عالم در نظر مىگیرد. پایین ترین مرتبه در عالم فوق قمر که متعلق به عقل فعال است و بالاترین مرتبه در عالم تحت قمر که مربوط به رئیس اول یا پیامبر است از اهمیت ویژه اى برخوردارند. ارتباط این دو مرتبه و فعل و انفعالاتى که بین آنها صورت مىگیرد بخش مهمى از فلسفه سیاسى فارابى را تشکیل مىدهد. این ارتباط، زمینه ساز ارتباط وحیانى رئیس اول و آگاهى از عالم بالا براى او مىشود. فارابى معتقد است، رئیس اول، کسى است که حرفه زمامدارى اش مرتبط با وحى الهى است و از طریق وحى، افعال و آرایى که در دین و ملت فاضله، است تقدیر و وضع مىکند.(75) وى چنین انسانى را، انسان الهى مىنامد و(76) منظور او از «ملت» در اینجا، همان شریعت است.(77)
از نظر موسس فلسفه اسلامى، کمال انسان در ادراک مبادى عقلیه است و آنچه انسان را به سوى کمال و غایت خود هدایت و وصل مىکند نیز همان مبادى عقلیه؛ یعنى عقل فعال است.(78)
فارابى خود در کتاب آراء اهل مدینه فاضله پس از بیان ارتباط عقل فعال از عالم فوق قمر با رئیس اول از عالم تحت قمر، مىگوید:
در این صورت این انسان، همان انسانى بود که به او وحى مىشود و خداوند عزوجل به واسطه عقل فعال به او وحى مىکند؛ پس هر آنچه از ناحیه خداى متعال به عقل فعال افاضه مىشود، از ناحیه عقل فعال به وساطت عقل مستفاد به عقل منفعل او افاضه مىشود و سپس از آن به قوه متخیله او افاضه مىشود. پس به واسطه فیوضاتى که از عقل فعال به عقل منفعل او افاضه مىشود، حکیم و فیلسوف و خردمند و متعقل کامل بود و به واسطه فیوضاتى که از او به قوه متخیله اش افاضه شود، نبى و منذر بود از آینده.(79)
چنین انسانى، در نتیجه ارتباط با عقل فعال صاحب قوتى مىشود که «به وسیله آن امکان خواهد یافت که حدود اشیا و کارها را بداند و آنها را به سوى هدفى که سعادت باشد، راهنمایى کند و سوق دهد».(80) در واقع متفکران مسلمان، از جمله فارابى، پذیرفته اند که مدینه مظهر نظام موجودات است(81) و قوانین حاکم بر هستى به مدینه نیز قابل تعمیم است. این قوانین به مثابه ناموس آسمانى است که بر سراسر جهان حکومت خواهد کرد.(82) واژه ناموس، از واژه نوموس یونانى(83) به معناى قانون مشترک میان همه موجودات گرفته شده و مناسبترین برابر تازى آن «شریعت» یا «حقوق الهى» است.(84) بنابراین قانون مدینه نیز باید بر وفق نظام عالم باشد. یعنى ترتیب زندگى بشر، ترتیبى است که در نظام کائنات مقرر است و این ترتیب را نبى مى داند، چرا که او صاحب شریعت است.
نبى یا صاحب شریعت، حامل و مبلّغ شریعت است. به اعتقاد فارابى، تقدیر و وضع افعال و آرایى که در دین و ملت فاضله (شریعت) است به چند صورت ممکن است انجام پذیرد.
اول این که همه شریعت به صورت یکجا به او وحى بشود و دیگر این که رئیس اول به مدد قوتى که از طریق وحى و خداوند اخذ نموده، در نتیجه شرایطى که براى وضع آراء و افعال فاضله لازم است، برایش آشکار و فراهم شده است، یا آن که بخشى از شریعت و آیین به صورت اول و بخشى به صورت دوم وضع مىشود.(85)
بنابراین بیان و ابلاغ قواعد و قوانین شریعت بر عهده پیامبر - به عنوان رئیس اول مدینه فاضله - است. از دیدگاه فارابى، شریعت از دو جزء تشکیل شده است: جزء اول، تعیین حد و مرز آرا و جزء دوم، تقدیر و وضع افعال است.(86) ابن میمون در فلسفه یهودى نیز تحت تاثیر فارابى، قانون را به دو بخش عملى و نظرى تقسیم مىکند. بخش عملى مربوط به چیزهایى مىشود که انسان باید انجام دهد و بخش نظرى به چیزهایى مربوط مىشود که باید مورد تفکر و باور قرار گیرند. در واقع ابن میمون یک اصطلاح اسلامى را به کار مى برد تا علم معمولى مربوط به قانون را طراحى کند.(87)
چنان که بحث شد، فارابى، به عنوان مؤسس اسلامى، چنان جایگاهى به نبى و مفهوم نبوت در فلسفه سیاسى مىدهد که یکى از ارکان فلسفه فیلسوفان مسلمان و حتى یهودى مىشود. فارابى به اقتفاى فیلسوفان یونانى از قواى نفس در وجود انسان سخن به میان مى آورد و در مورد رئیس اول که به دلیل وحى شدن به او، او را نبى مى خوانیم، بر دو قوه متعقله و متخیله نبى تاکید بیشترى مىکند، به طورى که این دو قوه در معرفت شناسى و روانشناسى او، از جایگاه ویژه برخوردار مىشوند(88) و مبنایى براى تحلیلهاى بعدى فارابى در مورد مدینه فاضله، فرمانروایى آن، قانون مورد نیاز مدینه و ... شکل مىگیرد. نبوت نبى محصول افاضه فیض از جانب عقل فعال بر قوه متخیله اوست. ابلاغ شریعت نیز بر مبناى همین افاضه براى نبى امکان پذیر مىشود. قوه متخیله، قوه واسط میان قوه متعقله(89) و قوه حسى(90) است و مهم ترین کار ویژه اش آن است که تصاویر حسى را ضبط و حفظ کند و آنها را در موارد لازم با هم ترکیب یا از یکدیگر جدا نماید. کارکرد دیگر این قوه آن است که تصاویر محسوسى که در خود حفظ کرده و در بعضى موارد تصاویر عقلى و نفسانى را مانند انواع جسمانى آن، محاکات نماید.(91) از نظر فارابى، این نوع ارائه و ابلاغ که یکى از اجزاى مهم کارکرد پیشگویانه نبى است، مستند به قوه خیال است نه عقل(92) که گسترهاى جهان شمول دارد؛ بر خلاف ابن سینا که آن را کارکرد عقل مىداند.(93)
ابن سینا
به نظر مى رسد تاکید بر مفهوم نبوت در دیدگاههاى ابن سینا، پر رنگ تر از سایر متفکران مسلمان باشد. ابن سینا میان پادشاهى با نبوت و قانون دینى فرق مى گذارد. گر چه یکى از کارکردهاى نبى فرمانروایى است، اما به اعتقاد ابن سینا، غایت پادشاهى، رفاه جسمانى و پرداختن به عالم محسوس است، اما ماموریت نبوت معطوف به هر دو جهان است. نبى کسى است که آنچه از طریق وحى و الهام آموخته، ابلاغ و اعلام مىنماید و هدفش نه تنها رفاه جسمانى بلکه کمال عقل یعنى همان ویژهترین کمال انسانى است.(94) ابن سینا از نبوتها صحبت مىکند و مهم ترین معیار تفکیک نبوتها را بالاترین ظرفیت و قابلیت دریافت آگاهى و دانش مستقیم مى داند؛(95) دانشى که بر قیاسات و ادله پایهگذارى نشده بلکه مستقیماً از وحى دریافت شده است. بر همین اساس، ابن سینا سه ویژگى روحى مهم براى نبى برمىشمارد: اول، کمال قوه خیال؛ دوم، ظرفیت انجام معجزات و سوم، دانش مستقیم. بالاترین درجه نبوت براى کسى است که علاوه بر این سه ویژگى از کمال عقلى و اخلاقى نیز برخوردار باشد.(96)
از نظر ابن سینا، نبوت را باید در علم سیاست دنبال کرد، چرا که مهم ترین کارکرد و بارزترین نقش عملى نبى فرمانروایى سیاسى است و نه پیشگویى.(97) پیش فرض ابن سینا آن است که بقا، دوام و رفاه انسان منوط به زندگى اجتماعى است و زندگى اجتماعى نیازمند قانون و قانونگذار است. قانونگذار کسى مى تواند باشد که بتواند اجراى قوانین را نیز تضمین کند، یعنى مردم را وادارد تا قوانین را اجرا نمایند و چنین کسى فقط یک پیامبر است و خداوند بى تردید، ضرورت چنین پیامبرى را مد نظر دارد. این پیامبر ویژگىهایى غیر از ویژگىهاى مردم عادى دارد.(98) با این تحلیل، نبوت پیوندى عظیم با سیاست پیدا مىکند و ضرورت نبوت و شریعت، به عنوان قانون الهى، یکى از ارکان فلسفه سیاسى ابن سینا مىشود و اگر شریعت و قانون از کانال نبوت به انسان رسیده است پس دیگر وظیفه فیلسوف، جست و جوى قانون و وضع آن نخواهد بود بلکه کشف، شناخت، فهم و بیان آن است.
قانون، نبوت و شریعت در دیدگاه ملاصدرا و علامه طباطبایى
ملاصدرا، تاریخ فلسفه و در امتداد آن، تاریخ عمومى علم و نظام دانایى جهان را در تداوم تاریخ نبوت ها و لاجرم قدسى مىبیند.(99) وى علوم را به اکتسابى و بخشیدنى تقسیم و فلسفه را از نوع اول و وحى و نبوت را از نوع دوم معرفى مى نماید.(100) ویژگى علوم وحیانى آن است که بدون واسطه از خداوند به دست مىآیند، خداوند متعال به حسن عنایت خود بر نبى نگریسته و تمامى علوم را در نفس پیامبر بدون نیاز به فرایند آموختن مىنگارد.(101) ملاصدرا نیز که همچون سایر متفکران مسلمان از دانش یونانى بى بهره نمانده و در عین حال شریعت و دیانت را نیز نمىتواند نادیده بگیرد به تبعیت از فلاسفه یونان به تقسیم علوم عقلى مى پردازد و در این میان نه تنها جایى براى شریعت باز مىکند بلکه حتى یونانیان را نیز در تداوم نبوتها توصیف مىکند. به اعتقاد او یک قسم از علوم عقلى، دانشى است که «اصول آن به اصول شریعت و فروع آن به فروع شریعت بازگشت پیدا مى نماید و اصول آن نظرى و عملى است... اصول عملى آن بر سه بخش است: علم تهذیب اخلاق و علم تدبیر منزل و علم تدبیر مدینه».(102) چنان که ملاصدرا تصریح مىکند، شریعت، عهده دار اخلاق، اقتصاد و سیاست است.
بنابراین ملاصدرا که علوم عقلى - حتى نوع یونانى آن - را قدسى و الهى و در امتداد نبوتها مى بیند، تعارضى بین عقل و فلسفه از یک سو و نبوت و وحى و شریعت از سوى دیگر نمى بیند(103) و حتى در تقارن با شرعى دیدن عقل و فلسفه، بنیاد و اعتبارى عقلى نیز براى شریعت لحاظ مىکند(104) بر همین اساس عقل و شرع را در اندیشه اسلامى متطابق دانسته اند که هر یک مبنایى واقعى براى دیگرى محسوب مىشود. اصول حاکم در عقل همان اصول حاکم در شریعت است، قوانین نظرى هر دو یکسان است و لاجرم قوانین عقل عملى، از جمله سیاست، همان قوانین شریعتند.(105)
بهطور کلى در تفکر اسلامى عقل و شرع هر دو مدعى اند که الگوى نظم مطلوب را ارائه مىکنند. بر همین اساس اشتراوس پرسشى اساسى را مطرح مىکند مبنى بر این که نسبت نظم عقلى و نظم شرعى چیست؟ گرچه پرسش اشتراوس معطوف به تفکر شریعت گراى یهودى است که تحت تاثیر تفکر اسلامى این تحلیل را دنبال کرده، اما به دلیل همین تاثیر به سراغ تفکر اسلامى مىآید و این پرسش را در اندیشه اسلامى نیز دنبال مىکند. متفکران مسلمان و به تبعیت از آنها، ابن میمون یهودى، بین نظم مطلوب، شریعت، وحى و نبوت پیوند برقرار کردهاند.
اندیشه فوق با این پیش فرض دنبال شده است که نظم حاکم بر کیهان / هستى، نظمى مطلوب است. این نظم باید کشف و قواعد حاکم بر آن استخراج گردد. محصول چنین اقدامى، قانونى است که به صورت متطابق در هستى، شهر و فرد وجود دارد. گر چه فلسفه عهده دار کشف و بیان چنین نظمى است اما از نظر متفکران مسلمان، قواعد شریعت که از جانب پروردگار و از کانال وحى دریافت شده است مى تواند همان کارکردى را داشته باشد که قوانین مستخرج از فلسفه دارند. شناخت حقیقت و یافتن راه سعادت در پرتو این دو راه است. راهى که شریعت در آن عهدهدار شناخت حقیقت و ارائه راه سعادت و سامان دادن به زندگى دنیاست به طور مستقیم با مفهوم نبوت پیوند دارد.
بنابراین، عجیب نیست اگر نبوت و به تعبیر اشتراوس پیامبر شناسى یکى از ارکان فلسفه سیاسى فیلسوفان مسلمان است. این مفهوم پتانسیلهاى بسیار زیادى براى استفاده در تحلیلهاى مختلف متفکران مسلمان، بهویژه در حوزه اداره مدینه و قوانین مورد نیاز آن دارد.
علامه طباطبایى نیز که دنباله رو حکمت صدرایى است، استدلالى مشابه سایر متفکران و فیلسوفان مسلمان به لحاظ اهمیت دادن به بحث نبوت و شریعت و مشابه ملاصدرا به لحاظ تاکید ویژه بر این مفهوم دارد. علامه معتقد است فطرت انسان گرچه گرایش به سوى سعادت دارد اما از آنجا که این فطرت به سمت اختلاف نیز گرایش دارد، نمىتواند کمال و سعادت را به تنهایى ایجاد کند.(106) از سوى دیگر، گرچه فطرت انسان مدنى است و گرایش به سمت تشکیل اجتماع دارد و کمال خود را در اجتماع جستوجو مىکند، اما همین فطرت اقتضا مىکند تا به سمت اختلاف پیش رود؛ بنابراین با تکیه بر فطرت خود نمىتواند این اختلاف را بر طرف نماید و نیازمند عاملى خارج از فطرت خود است.(107)
علامه با استدلال فوق بر نقصان انسان و نیاز او به نبوت و قانونگذارى نبوى جهت رفع این نقصان تاکید مىکند. وى در تکمیل استدلال فوق مىگوید:
وقتى طبیعت انسانیت، اختلاف را پدید مى آورد و باعث مىشود که انسان از رسیدن به کمال و سعادتى که لایق و مستعد رسیدن به آن است محروم شود و خودش نمىتواند آنچه را که فاسد کرده اصلاح کند، لاجرم اصلاح باید از جهت دیگرى غیر جهت طبیعت باشد و آن منحصراً جهتى الهى خواهد بود که همان نبوت است و وحى.(108)
علامه چنان بر نبوت به عنوان رفع کننده اختلافات از طریق قوانینى که حیات اجتماعى را اصلاح کند تاکید مىکند که مدعى مىشود هر اجتماعى که پیامبرى داشته، به کمال و سعادت خود نایل گشته و از شر اختلاف نجات یافته است.(109)
توانایى فوق براى نبى، مبتنى بر معارفى است که شخص نبى صلى الله علیه وآله درک مىکند. این درک از غیب مىآید و در زبان قرآن «وحى» نامیده مىشود و حالتى که انسان از وحى مىگیرد «نبوت» خوانده مىشود.(110) بنابراین مشاهده مىشود که علامه طباطبایى نیز همچون بسیارى دیگر از متفکران مسلمان میان سامان شهر، قانون، شریعت، نبوت و وحى پیوند برقرار کرده و استدلال مىکند که شریعت به عنوان قانون پیشینى، مستند به نبوت نبى اکرم صلى الله علیه وآله که از طریق وحى ارسال شده است، مبناى عمل و نیاز جامعه انسانى است.
نتیجه گیرى
اگر بپذیریم که معرفت شناسىها، جهان بینىها و به طور کلى نظام دانایى در هر تمدنى مبناى روش اندیشه و زندگى یک قوم به طور عام و زندگى سیاسى به طور اخص را تشکیل مى دهند و نیز بپذیریم که در تمدن اسلامى نگاهى الهى و قدسى به جهان و تاریخ حکمفرماست به طورى که سبب شده تا انسانها خود را مخلوقى محتاج تعلیم، وحى و هدایت تلقى کنند، از سوى دیگر این فرض را نیز قبول کنیم که انسانها به اعتبار تمدنى خود، از پنجرههاى متفاوتى به جهان مى نگرند و در نتیجه نقشه هاى متفاوتى از جهان ترسیم مىکنند و براى اداره چنین تصورى، ایدهها، افکار و نهادهاى سیاسى متناسب و متنوعى خلق مىکنند،(111) شاید بتوان با توجه به نگاه مسلمانان به انسان و جهان، این جمع بندى را داشت که در جهان تصورى مسلمانانْ شریعت که از کانال وحى و از طریق پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله از سوى خداوند رسیده است مبناى عمل مسلمانان در تمامى شئون فردى و اجتماعى آنان است. شریعت به عنوان قانونى که از پیش داده شده یا قانون الهى این ذهنیت را براى مسلمانان ایجاد نموده است که در مورد قانون، قانون گذارى، مدل حکومت و شیوه اداره اجتماع نیازى به تامل و اقدام فیلسوفان و متفکران مسلمان نیست و باید آن را به شریعت، وحى و نبى صلى الله علیه وآله واگذار کرد؛ حتى اگر فقها مى خواهند در منطقةالفراغ و در مواردى که نصى وجود ندارد، حکمى صادر کنند، باید بر مبناى شریعت و با جست و جو در قواعد شریعت به استنباط حکم و ارائه قاعده کار اقدام نمایند و حتى اگر در شریعت پاسخى نیافتند، نباید پاسخ آنها کمترین مخالفتى با شریعت داشته باشد. نبى اکرم صلى الله علیه وآله نیز در مدتى که به تاسیس دولت نبوى و سپس اداره آن اقدام کرد بر مبناى آنچه از طریق وحى دریافت مىکرد - قرآن - و در مواردى نیز بر مبناى آنچه خداوند به او اجازه داده بود به اداره دولت اقدام مىکرد و شاید همین تجربه نبوى در اداره دولت، یکى از زمینههاى شکل گیرى نظریههاى نبوت و تاکید بر شریعت که شامل قرآن و سیره نبوى است، در اندیشههاى سیاسى مسلمانان شده باشد.
مهم ترین قانونى که در دوره حکومت پیامبراکرم صلى الله علیه وآله شکل گرفت صحیفه نبوى است که به قانون اساسى دولت نبوى شهرت یافته است. در این صحیفه نیز، مرجعیت برتر به حکم وحى الهى داده شده که در نصوص قرآن کریم یا حکم رسول خدا آمده است.(112)
گرچه پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله تلاش کرد تا از پتانسیل قبیله استفاده کند، اما یکى از آفتهاى نظام قبیلگى براى دولت نبوى، گرایش هر قبیله به استقلال و رعایت قواعد و قوانین و آداب و رسوم قبیله خود بود و همین ویژگى، پیش از اسلام مانع از شکل گیرى دولت متمرکز در شبه جزیره عربستان شده بود. بنابراین پیامبر اکرم باید قواعد و قوانینى عام و فراگیر ارائه مى نمود تا بتواند ضمن ایجاد وحدت بین جمعیت متفرق شبه جزیره، به تاسیس دولت متمرکز نیز اقدام نماید. هر چند که طبق ادعاى پذیرفته شده در میان مسلمانان، قوانین وحى شده به پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله براى تمام دوران و تمام انسانهاست. بر همین اساس پیامبر، قانون مورد نیاز را مستند به وحى و نظر خداوند نمود و خود از جانب خدا نمایندگى مى کرد. حاکمیت - که قوانین یک جامعه را وضع، تفسیر، اجرا و تغییر مىدهد - در صحیفه مدینه حداقل در پنج مورد به خدا و رسول او واگذار شده است.(113)
قانونگذارى سیاسى، مالى، قضایى، مدنى و عبادى از اهم اقداماتى بود که در مدینةالنبى صلى الله علیه وآله و بیشتر در قالب آیات مدنى قرآن و اقدامات پیامبر صلى الله علیه وآله انجام گرفت. آیات الاحکام که حدود پانصد آیه است، در حوزههاى مختلف زندگى فردى و اجتماعى به تدریج هویت مستقل جامعه اسلامى را شکل دادند.(114)
پس از این نیز پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله در مناسبتهاى مختلف، قوانین و قواعد مورد نیاز مسلمانان را ابلاغ، اعلام و تعیین مى نمودند. پس از پیامبر نیز سیره پیامبر و از دیدگاه شیعه، سیره و روایات نقل شده از ائمهعلیهم السلام، به عنوان قانون یا منبع استنباط و استخراج قوانین مورد نیاز جامعه در قالب فقه، قرار گرفت.
آنچه که مهم است این است که در میان مسلمانان، قانون با مفاهیمى چون نبوت، شریعت و وحى پیوند خورد و منجر به شکلگیرى نظریهها و دیدگاههایى در میان برخى از مسلمانان شد که نیاز به قانون موضوعه را به دلیل واگذارى امور به شریعت، احساس نکردند و فلاسفه مسلمان نیز به جاى پرداختن به مبحث قانون و شیوههاى مطلوب اداره جامعه، به مباحث متافیزیکى قناعت کرده و در این عرصه کمتر وارد شدند.
پىنوشتها
1) دانشجوى دکتراى علوم سیاسى و پژوهشگر دانشگاه مفید.
2) شیخ فضل الله نورى، تذکره الغافل و ارشاد الجاهل، ص 18. در: غلامحسین زرگرىنژاد، رسائل مشروطیت.
3) همان، ص 102.
4) داود فیرحى، «در آمدى بر روش شناسى اندیشه سیاسى تمدن اسلامى»، فصلنامه علوم سیاسى، سال هشتم، ش 30، ص 146.
5) لئواشتراوس، فلسفه سیاسى چیست؟؛ ترجمه فرهنگ رجایى، (تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1373)، ص 76-77.
6) ناصر کاتوزیان، کلیات حقوق: نظریه عمومى، (تهران: شرکت سهامى انتشار، 1376) ص 22-23.
7) على پاشا صالح، سرگذشت قانون: مباحثى از تاریخ حقوق «دورنمایى از روزگاران پیشین تا امروز» (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1384) ص 8.
8) همان، ص 9.
9) همان، ص 19.
10) لئواشتراوس، حقوق طبیعى و تاریخ، ترجمه باقر پرهام، (تهران: آگاه، 1372) ص 146.
11) على پاشا صالح، پیشین، ص 33.
12) ژرژ دل وکیو، فلسفه حقوق، ترجمه جواد واحدى، (تهران: نشر میزان، 1380) ص 253.
13) على پاشا صالح، پیشین، ص 30.
14) همان، ص 29.
15) فرانس نویمان، آزادى، قدرت و قانون (گردآورى، ویرایش و پیش گفتار از هربرت مارکوزه)، ترجمه عزت الله فولادوند (تهران: خوارزمى، 1372) ص 189.
16) على پاشا صالح، پیشین، ص 27-28.
17) سوفوکل، سه نمایشنامه، ترجمه محمد سعیدى، (تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1334) ص 165-166.
18) ر . ک: بهرام اخوان کاظمى، عدالت در اندیشه سیاسى اسلام (قم: بوستان کتاب، 1382).
19) بهاء الدین پاسارگاد، تاریخ فلسفه سیاسى، (تهران: انتشارات زوار، 1348) ص 75.
20) ناصر کاتوزیان، پیشین، ص 24.
21) مهدى کى نیا، کلیات مقدماتى حقوق (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1348)، ص 153.
22) فردریش فون هایک، قانون، قانونگذارى و آزادى، ترجمه مهشید معیرى و موسى غنى نژاد (تهران: طرح نو، 1380) ص198-197.
23) همان، ص 192.
24) همان، ص 119.
25) لئواشتراوس، حقوق طبیعى و تاریخ، ص 221.
26) همان، ص 222.
27. Norman calder, law, in seyyed Hossein Nasr and Oliver Leaman (editors) History of Islamic philosophy,
(Iran, Arayeh cultural ins, 1996). pp. 980 - 981.
28) نورمن اندرسون، تحولات حقوقى جهان اسلام، ترجمه فخر الدین اصغرى و دیگران (قم: دفتر تبلیغات اسلامى، 1376) ص31.
29) صبحى محمصانى، فلسفه قانون گذارى در اسلام، ترجمه اسماعیل گلستانى (تهران: امیر کبیر، 1358) ص 219.
30) ابوالاعلى مودودى،نظریه الاسلام و هدیه فى السیاسه و القانون و الدستور (بیروت: موسسه الرساله، 1980) ص 153.
31) همان، ص 148-149.
32) داود فیرحى، پیشین، ص 158.
33. Ian Richard Netton, AL- Farabi and his school, (surrey curzon press, 1999), p. 44.
34) هانرى کوربن، تاریخ فلسفه اسلامى، ترجمه سید جواد طباطبایى (تهران: کویر و انجمن ایران شناسى فرانسه، 1377) ص 82.
35) همان، ص 230.
36. Doctrine of prophecy.
37.Revelation.
38. Divine law.
39. Given law.
40. Leo Strauss, philosophy and law, (Albany: state university of new York press, 1995), p. 70.
41. Human law.
42. Divine law.
43. Ibid, pp. 70-71 . And also see p. 105.
44. Ibid, p.71.
45. Ibid, and also see p.106.
46. Ibid, pp.73 - 74 .
47. Law given by God through a prophet.
48. Ibid, p.104.
49. Prophetology.
50. Ibid, p.105.
51. Ibid, p.106.
52. Upper world.
53. Lower world / world below.
54. Ibid, p.109.
55. Ibid, p.111.
56. Active intellect.
57. Intellect faculty.
58. Imaginative faculty.
59. Prophecy.
60. Ibid, p.112.
61. Ibid, p.115.
62. Ibid, p.110.
63. Ibid, p.121.
64. Ibid, p.122.
65. Ibid, p.126.
66. Ibid, p.127 .
67. Ibid, p.128.
68. Ibid, p.132-133.
69) ملاصدرا، الاسفار الاربعه، ج 5، ص 207 و 211-214.
70) سید جواد طباطبایى، زوال اندیشه سیاسى در ایران (تهران، کویر، 1372).
71) هانرى کوربن، پیشین، ص 78.
72) Ian Richard Netton, op.cit., p. 54.
73) سید حسین نصر، انسان و طبیعت: بحران معنوى انسان متجدد، ترجمه عبدالرحیم گواهى (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1379) ص 102.
74) هانرى کوربن، پیشین، ص 86.
75) فارابى، «المله»، ترجمه محسن مهاجر نیا، فصلنامه علوم سیاسى، سال دوم، ش 6 (پاییز 1378) ص 295.
76) همو، فصول منتزعه، تحقیق، تعلیق و مقدمه فوزى مترى بخار (بیروت: دار المشرق 1971) فصل 12، ص 33.
77) على بوملحم در پاورقى کتاب تحصیل السعاده اثر فارابى مىگوید: «یعنى الفارابى بالمله الشریعه» ر.ک: فارابى، تحصیل السعاده، مقدمه، شرح و تعلیقه على بوملحم (بیروت: دار و مکتبه الهلال، 1995) ص 89.
78) فرناز ناظر زاده کرمانى، اصول و مبادى فلسفه سیاسى فارابى، (تهران: انتشارات دانشگاه الزهرا، 1376)، ص 166.
79) ابونصر محمد فارابى، اندیشههاى اهل مدینه فاضله، ترجمه و تحشیه سید جعفر سجادى (تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد، 1379)، ص 220-219.
80) همو، سیاست مدنیه، ترجمه و تحشیه سید جعفر سجادى (تهران: انجمن فلسفه ایران، 1358)، ص 156.
81) رضا داورى، فلسفه مدنى فارابى (تهران: مرکز مطالعات و هماهنگى فرهنگى شوراى عالى فرهنگ و هنر، 1354) ص 98.
82) سید حسین نصر، سه حکیم مسلمان، ترجمه احمد آرام (تهران: شرکت سهامى کتابهاى جیبى، چاپ دوم،1352) ص 17.
83) Nomos.
84) محمد حسین ساکت، نگرشى تاریخى به فلسفه حقوق (تهران: جهان معاصر، 1370) ص 44 و نیز ر.ک: ژرژ دل وکیو، پیشین، ص 43.
85) فارابى، المله، پیشین، ص 295.
86) همان، ص 298.
87. Leo stanuss, persecution and the art of writing, (Chicago: University Of Chicago Press,1988),pp. 39-40 .
88. Majid Fakhri, Al - Farabi, founder of Islamic Neoplatonism, (London, Oxford,2002), pp. 88-89.
89. Rational.
90. Sensitive.
91. Ibid, p.89.
92.Reason.
93. Ibid, p.91.
94. Leo Strauss, philosophy and law, op.cit, p. 124.
95. Ibid, p.116.
96. Ibid.
97. Ibid, p.122.
98. Ibid, p.123.
99. ملاصدرا، اسفار اربعه، ج 5، ص 207 و 214، به نقل از: داود فیرحى، «درآمدى بر روش شناسى اندیشه سیاسى تمدن اسلامى» (علوم سیاسى، سال 8، شماره 30 (تابستان 84)) ص 150.
100. ملاصدرا، مفاتیح الغیب، ترجمه و تعلیق محمد خواجوى (تهران:مولى، 1363) ص 336. و نیز ر.ک: فیرحى، پیشین، ص154.
101. همان، ص 336-338.
102. همان، ص 336.
103. داود فیرحى، پیشین، ص 150.
104. همان، ص 152.
105. همان، ص 154.
106. محمد حسین طباطبایى، تفسیر المیزان، ترجمه موسوى همدانى (قم: انتشارات جامعه مدرسین) ج 2، ص 51.
107. همان، ص 195.
108. همان، ص 196-197.
109. همان، ص 197.
110. همان، ص 196.
111. فیرحى، پیشین، ص 144-145.
112. لواى صافى، العقیده و السیاسه، معالم نظریه عامه للدوله الاسلامیه (ایالات المتحده الامریکیه: المعهد العالمى للفکر الاسلامى، 1996) ص 105.
113. داود فیرحى، تاریخ تحول دولت در اسلام (انتشارات دانشگاه مفید، در دست انتشار) ص 104.
114. همان، ص 105.
قانون در یک تقسیمبندى کلى به قانون موضوعه و قانون طبیعى یا الهى تقسیم مىشود. در میان مسلمانان تقریباً هر دو دیدگاه طرفدارانى دارد. گرچه مىتوان بحث قانون موضوعه در جهان اسلام را دنبال کرد، اما این مقاله درصدد است تا رویکردى را ردیابى نماید و پیشینهاش را جست و جو کند که نیاز به وضع قانون را ضرورى نمىداند. البته هر دو رویکرد اشتراکات و نقاط تقاطعى با یکدیگر دارند، اما صرفنظر از این اشتراکات، دیده شده است که برخى صحبت از عدم نیاز به وضع قانون به دلیل وجود قانونى از جانب شریعت کردهاند؛ براى مثال در دوره مشروطه شیخ فضلاللَّه نورى چنین استدلال مىکند که «اما قانونى که فرمودید وضع خواهد شد، اولاً قانون ما هزار و سیصد و اندى سال پیش نوشته شده و به ما داده شده است...، و دین اسلام اکمل ادیان و اتم شرایع است».(2) و نیازى به تشکیل مجلس و وضع قانون نیست، بلکه علما باید تکلیف همه چیز را بر اساس شریعت تعیین کنند. وى در جاى دیگرى مىگوید:
ما طایفه امامیه بهترین و کاملترین قوانین الهیه را در دست داریم. این قانون وحى خداوند است و معلوم است که این قانون الهى ما مخصوص عبادات نیست، بلکه حکم جمیع مواد سیاسیه را بر وجه اکمل و اوفى داراست. لذا ما ابداً محتاج به جعل قانون نخواهیم بود. خصوص که ما باید بر حسب اعتقاد به اسلام، نظم معاش خود را قسمى بخواهیم که امر معاد ما را مختل نکند و لابد چنین قانونى منحصر خواهد بود به قانون الهى.(3)
البته به این نکته واقفیم که معتقدان به قانون موضوعه در میان مسلمانان، اتفاق نظر دارند که قانون وضع شده نباید بر خلاف شریعت باشد؛ اما نکته مهم آن است که گروه مقابل، اساس قانون موضوعه را زیر سؤال مىبرند و به وجود شریعت استناد مىکنند. این دیدگاه گر چه خیلى افراطى است، اما نوع تعدیل شده آن همان است که متفکران مسلمان به عنوان قانون محصول وحى شناخته اند و بین نبوت، شریعت و قانون پیوند برقرار کرده اند. پیوندى که باعث شده تا تقریباً جمله متفکران مسلمان این مفاهیم را در دستگاه اندیشگى خود به کار برند و بر بنیان این بحث، مباحث دیگر خود را سامان دهند.
بنابراین، على رغم اهمیت بسیار زیاد مباحث تاریخى در مورد دولت نبوى و مبحث قانون و قانونگرایى در این دولت که حول محور مصحف النبى به عنوان قانون اساسى دولت نبوى مىچرخد، این مقاله درصدد است تا نوعى از قانونگرایى در جهان اسلام را واکاوى و پیشینهیابى کند که با دو مفهوم نبوت و شریعت در ارتباط تنگاتنگ است و سایه سنگین خود را بر اندیشه و فلسفه سیاسى مسلمانان افکنده است. عمده این اتفاق در دوره میانه تمدن اسلامى - که عصر زرین تمدن و تفکر اسلامى نیز به حساب مىآید - افتاده است و اکنون مسلمانان را نیز تحت تأثیر خود قرار داده است.به اعتقاد یکى از پژوهشگران اندیشه سیاسى اسلام:
«اسطورههاى سیاسى که در دوره میانه تمدن اسلامى شکل گرفته و تکامل یافتهاند، به رغم تغییرات گسترده در فضاى ذهن و زندگى امروز مسلمانان، هنوز و براى همیشه در وراى ذهنیت و ارزشهاى فکرى جهان اسلام حاضر و زنده اند. آنها باقى مانده و بازتولید مىشوند و با این حضور ممتد خود، امکانات و محدودیتهایى به همراه مىآورند. حضور این اسطورهها در دنیاى جدید مسلمانان به احتمال زیاد موجب پارازیتها، اختلالات و ناسازه هاى تعیینکننده براى اینجا و اکنون جوامع اسلامى بوده و باشد».(4)
عبارت فوق، توجیه کننده هدف و قصد مقاله حاضر است. این که چگونه مىتوان از قانون صحبت کرد ولى وضع آن را مورد توجه قرار نداد؟ این که چگونه قانونى که به دست بشر وضع نشده است مقبولیت عام پیدا مىکند؟ به اعتبار کدام مفاهیم است که چنین قانون پیشینىاى امکان ظهور و بروز پیدا مىکند- یعنى دو مفهوم شریعت و نبوت - و این که چگونه پیوند میان مفاهیم قانون، شریعت، نبوت و وحى بخش عمدهاى از تأملات متفکران مسلمان را بنیان مىگذارد تا براساس وجود چنین مفاهیمى، سایر بخشهاى تفکر خود را مفصلبندى نمایند؟ و در نهایت این که چگونه قدسیت و احترامى که در مفاهیم نبوت، شریعت و وحى وجود دارد به مفهوم قانون (قانون الهى و پیشینى) سرایت مىکند تا متفکران مسلمان به خود اجازه ندهند با وجود حکم صریح شریعت به وضع قانون بپردازند و در صورت فقدان نص صریح شریعت، رعایت عدم مخالفت قانون موضوعه با شریعت را بکند؟ اینها جملگى پرسشها و دغدغههایى است که بهانه نگارش این مقاله شد و نگارنده را بر آن داشت تا به مکتوب کردن این دغدغهها خطر کند.
براى توضیح بحث فوق و دنبال کردن دغدغههاى تحقیق، ضمن بررسى دقیق قانون پیشینى و پسینى به لحاظ محتوا و در بستر تاریخ، ضمن تاکید بر قانون پیشینى به ویژه از نوع الهى آن در اسلام، به سراغ بررسى این مفهوم در تفکر اسلامى به طور کلى و در نهایت بررسى این بحث در دیدگاه متفکرانى از شاخههاى مشاء و متعالیه خواهیم رفت و آن گاه به جمعبندى و برخى نتایج اشاره خواهیم کرد.
بر این اساس، پرسش اصلى تحقیق، این است که در اسلام چه نسبتى میان قانون، نبوت و شریعت وجود دارد و بازتاب آن بر اندیشههاى مسلمانان چیست؟ براى پاسخ به این پرسش، فرضیه زیر به آزمون گذاشته شده است: قانون در اسلام بر بنیان شریعت استوار است که به واسطه نبوت نبى گرامىصلى الله علیه وآله از جانب خداوند دریافت مىشود و بر همین اساس اندیشههاى اسلامى، نبی- فیلسوف را رئیس مدینه و اتیانکننده قانون جامعه مىدانند.
اندیشیدن به شیوه قدیم و جدید و الزامات آن
بهطور کلى آگاهى، اندیشه و تفکر به دو دوره قدیم و جدید تقسیم مىشود.(5) هر یک از دوران قدیم و جدید ویژگىها و اقتضائاتى دارد و در موارد مختلف از یکدیگر متمایز مىشوند. ادیان و مکتبهاى فلسفى را عمدتاً از جنس آگاهىهاى قدیم و اندیشهها را از جنس آگاهىهاى جدید بشر دانستهاند.
تفکر سیاسى قدیم اساساً اخلاقى است و به دنبال نظام مطلوب است. ادیان نیز از نظر مبنایى در اندیشه سیاسى قدیم جاى مىگیرند و به دنبال، نظم، نظام و سامان مطلوب هستند. در تفکر قدیم این فرض پذیرفته شده بود که نظمى از پیش طراحى شده در هستى (Cosmos) وجود دارد. این نظم در مورد تمامى اجزاى هستى به یکسان قابل پیگیرى است. اگر الگوى یک جزء استخراج شود، قابل تعمیم به سایر اجزا نیز مىباشد. بنابراین قواعد و مقررات مربوط به فرد انسانى که در حوزه اخلاق قابل پیگیرى است الگویى از قواعد و مقررات مربوط به شهر / جامعه نیز مىباشد که باید به آن قانون اطلاق کرد. بنابراین پیشینى بودن قانون از ویژگىهاى تفکر قدیم و پسینى بودن آن ویژه دوران جدید است.
قانون، پیشینى و پسینى
قانون از یک منظر به پیشینى و پسینى تقسیم مىشود. قانون پیشینى، قانونى است که از قبل وجود دارد و بشر در تدوین و تهیه آن دخالتى ندارد و صرفاً باید آنرا بیابد و به آن دسترسى پیدا کند.(6) اما قانون پسینى، قانونى است که بشر در وضع و تعیین حدود آن دخالت مستقیم دارد و ناشى از اراده و خواست بشر است.
قانون به مفهوم اعم کلمه در همه فنون و علوم، قاعده کار و حاکم بر هر چیزى است. اما در معناى اخص آن، عبارت از دستور زندگى اجتماعى است.(7) انسانها براى این که بتوانند به طور اجتماعى زندگى کنند نیازمند قواعد و قوانینى بودند تا بر اساس آن به تمشیت امور بپردازند. این قواعد ممکن است وضع یا کشف شود.(8)
در روزگار کهن، قواعد و ضوابط از مناظرات و منازعات برخاسته و ناظر به فرضیاتى درباره چگونگى جهان و طبیعت انسان و ماهیت کارهاى مطلوب و نامطلوب بوده است.(9) لئواشتراوس معتقد است در دیدگاه متفکران کلاسیک، زندگى نیکو، همانا کمال طبیعت بشرى است؛ همان زندگى در خور طبیعت است. پس آن قواعدى را که بیانگر ویژگىهاى ذاتى زندگى نیکو هستند، مى توان «قانون طبیعى» نامید.(10) چنان که اشتراوس تاکید مىکند، این قواعد در سرشت بشر و در طبیعت وجود دارند و باید کشف شوند. اما قوانین موضوعه یا پسینى «ناشى از قدرت و عرف و عادت و سابقه و سنت و احکام پادشاهان و مصوبات مجالس مقننه است».(11) قوانین موضوعه، از قبل وجود ندارند بلکه محصول خواست و اراده انسانهایى هستند که به صورت اجتماعى زندگى مىکنند.(12)
لزوم مطابقت قانون موضوعه با قانون طبیعى و یا به عبارت بهتر لزوم عدم مخالفت قانون موضوعه با قانون طبیعى، نکته اى است که اختلافى در آن وجود ندارد. سیسرون، ناطق و سیاستمدار روم، با طرح مفهوم ناموس طبیعت و قانون فطرت، قوانین موضوعه مخالف فطرت و طبیعت را حکم زور مى نامد و شایسته نام قانون نمىداند.(13) اما در این که قوانین طبیعى منشأ عقلى دارند یا الهى، دیدگاهها متفاوت است. زینون، پیشواى رواقیون، آنچه را به حکم عقل سلیم، موافق عدل تشخیص مى داد، قانون طبیعت تلقى مى کرد.(14) چنان که پیش از این نیز گفته شد، نوعى پیوستگى ذاتى میان آدمى و طبیعت خارجى وجود دارد، به طورى که قوانین حاکم بر طبیعت خارجى، در عین حال در مورد ساخت روانى انسان نیز معتبر است. در این صورت، نظام طبیعت، نشانه اى از نظام جامعه مىشود.(15)
عدهاى نیز قوانین طبیعى و فطرى را موهبتى الهى دانسته و مىگویند:
ناموس طبیعت قوانینى است لایتغیر که پروردگار دانا و تواناى جهان، به حکمت بالغه خود مقرر فرموده است... این قانون در خلقت و فطرت و گوهر ذاتى بشر و جامعه بشریت به ودیعت نهاده شده و در عین حال در علوم الهى و فلسفى و سیاسى و حقوقى به کمالات مطلوبه و اصول مسلمهاى اطلاق مىشود که بنى آدم همیشه به رعایت آن ملزم بوده است.(16)
قانون پیشینى در بستر تاریخ
قدیمى ترین اثرى که بین قانون پیشینى و پسینى تفکیک قایل شده و قانون پیشینى را برتر و مقدم بر قانون پسینى قرار داده مربوط به سوفوکل، شاعر بزرگ یونان است. وى در نمایشنامه «آنتى گون، دختر ادیپ شاه» تقابل دو نوع قانون را به میان آورده که قهرمان نمایش به هنگام محاکمه و دفاع از خود به قوانین طبیعى استناد جسته و قوانین موضوعه را در مقابل احکام لایزال طبیعى، ناچیز مىشمرد.(17)
به طور کلى پیش از آغاز فلسفه، یونانیان معتقد بودند که هر چیزى داراى جایگاه و وظیفه معینى است؛ حتى این امر تابع مشیت زئوس هم نیست؛ زیرا خود زئوس نیز تابع همان قانونى است که بر دیگران حاکم است.(18) بر این اساس، فلاسفه به دنبال کشف عنصر لایتغیرى بودند که اصل و اساس کائنات است و آن را قانون طبیعت نام نهادند. آنها معتقد بودند که حقوق طبیعت، جاودانى و غیر قابل تغییر و اوضاع و احوال انسان متغیر است و چنان که بتوان این قانون ثابت و جاودانى را کشف کرد و حیات آدمى را با آن وفق داد، زندگى بشر تا درجه اى منطقى و عقلانى خواهد شد... و مرتبه کمال انسانى آن است که تابع قانون ثابت طبیعت شود.(19)
افلاطون و سقراط و به طور کلى تفکر عقلى یونانى دیدگاه فوق را تعقیب کردند و به دنبال یافتن ارزش ها و فضایل ثابت و الگوهاى کامل و مطلوب، فلسفه خود را بنا نهادند.
مفهوم قانون پیشینى در مقطعى از تاریخ، با مفهوم الوهیت پیوند خورد و قانون پیشینى، ناشى از اراده خداوند دانسته شد. چنان که دکتر کاتوزیان تصریح مىکند، مسیحیان به طور کلى، قوانین طبیعى را ناشى از اراده خداوند مىدانستند و این قوانین، جلوه اى از مشیت الهى تلقى مى شد. هر چند که عقل بشرى مى تواند آن را دریابد.(20)
مسلمانان نیز بر منشأ الهى قوانین تاکید کرده اند. ایشان اعتقاد به نوعى ناموس الهى دارند که بر تمام عالم حکمفرماست. در این باره گفته مىشود:
پیروان دیانت اسلام را به طور کلى عقیده بر این است که قوانین الهى ناشى از اراده پروردگار و حاکم بر جهان هستى است وذات مقدس ربوبى، آنها را از طریق وحى بر فرستاده اش نازل فرموده است. مشیت الهى با طبیعت امور و فطرت بشر که جملگى مخلوق اویند، سازگار است.(21)
متفکران مسلمان وقتى که مى خواهند وجود خداوند را اثبات کنند نیز به برهان نظم اشاره مىکنند که در این برهان نیز نظم پیشینى و جعل شده از سوى ناظمى همچون خداوند متعال، اساس استدلال قرار مىگیرد. طبق مدعاى این برهان، هر کسى با مشاهده جهان هستى در مى یابد که در هر گوشهاى از این جهان نظم دقیقى به کار رفته است. با ملاحظه هر یک از موجودات، سازمان منظمى در آنها به چشم مى خورد که برنامه، حساب و قانونى بر تمام اجزاى آن حکمفرماست و این نشان از وجود نظمى کلان در کل هستى دارد و این نظم ناشى از ناظمى است که او خداوند متعال است. آنچه که در مورد برهان نظم براى ما اهمیت دارد این است که اصل نظم پیشینى حاکم بر جهان هستى پذیرفته شده است. قبل از این که مدینه اى شکل بگیرد و قانون گذار انسانى اى به تعیین و وضع قانون بپردازد این نظم و قانون توسط خداوند متعال بر سر تا سر عالم و اجزاى آن، اعم از انسان و شهر، گسترده شده است.
فردریش فون هایک، دو نوع قانون موضوعه و طبیعى را با عنوان تزیس (Thesis) (قانون موضوعه) و نوموس ( Nomos) (قانون طبیعى) مطرح کرده و تفاوتهاى آنها را بر مى شمارد. به اعتقاد او در قانون موضوعه، قصد و اراده دخیل است، در حالى که قانون طبیعى بر معیار «درست بودن» استوار است.(22) از نظر فون هایک قانون طبیعى مربوط به قواعد رفتار درست است؛ این قوانین کشفى هستند و حوزه اعمال مجاز براى همه اجزاى جامعه را تعیین مىکنند. از نظر او قانون طبیعى از شرایط نظم خود جوشى مشتق مىشود که انسان آن را ابداع نکرده است.(23) این قوانین به منزله حقیقتهاى ابدى تلقى مى شدند که قابل کشف بودند ولى قابل تغییر هرگز.(24) بر اساس نگاه پیشینى به قانون است که هایک مىگوید «قانون» از قانونگذارى قدیمىتر است، چرا که قبل از این که بشر اقدام به وضع قانون کند، قوانینى وجود داشته اند. گو این که مسلمانان معتقدند این قانون را قبلاً خداوند در نظر گرفته و از طریق انبیاى عظام به بشر هدیه کرده است.
بنابراین چنان که پیش از این نیز تاکید شد، در تفکر اسلامى قانون پیشینى با دیانت ارتباط پیدا مىکند و با دو مفهوم نبوت و شریعت پیوند مى خورد و تأثیر عمیقى بر دانش سیاسى مسلمانان مىگذارد.
البته پیوند قانون پیشینى با دیانت، مختص مسلمانان نیست؛ چنان که اشتراوس در تفسیر گفته اى از جان لاک مىگوید: «قانون طبیعى نوعى بیان نامه الهى است. همان صداى خدا در وجود بشر است. پس مى توان آن را قانون خدا یا قانون الهى یا حتى قانون ازلى نامید».(25) اشتراوس در ادامه مىگوید قانون طبیعت را مىتوان اثبات کرد، چون وجود و صفات خدا را مىشود اثبات کرد و چنین قانونى نه تنها در عقل یا از راه عقل بلکه از راه وحى نیز به مقام قانونى مىرسد. این در حالى است که لاک خود، پا را از این نیز فراتر نهاده و مىگوید: «بشر از راه وحى است که چنین قانونى را به صورت تمام و کمال شناخته است، ولى بعدها عقل بشر، قانونى را که به وحى به او رسیده است، تأیید مىکند».(26)
قانون پیشینى، وحى و شریعت در اسلام
واژه قانون، معادل «Law» در زبان انگلیسى و ترکیب قانون اسلامى، معادل «Islamic law» محصول درک بشر غربى است که از طریق ارتباطات زبانى به جوامع مسلمان راه یافته است. در گفتار پیشامدرن مسلمانان، عبارتى مشابه این واژه وجود ندارد، بلکه به جاى آن دو واژه «فقه» و «شریعت» براى سرسپردگى جوامع مسلمان به قانون الهى به کار برده مى شد. البته واژههاى «فقه و شریعت» با هم تفاوت دارند. فقه همیشه به بشر ارجاع داده مىشود و کم و بیش واژهاى آکادمیک است و شامل جست و جو، تفسیر و تحلیل و ارائه قانون مىشود؛ خواه این کار در کتاب، مکتب یا ذهن صورت گیرد، خواه در پاسخ به سؤالى خاص. فقه را مى توان نوشت، آموخت و مطالعه کرد؛ مى توان درباره آن فکر کرد و مفاهیمش را به کار گرفت و پیاده کرد. اما شریعت، واژه اى است که معنایى الهى دارد و مى تواند در سطحى وسیع و به صورت آزاد به کار گرفته شود تا به دین مسلمانان ارجاع داده شود؛ چرا که شریعت، دین خداست. شریعت حتى در زمانى که جزئیات قانون، نامعلوم و ناملموس باشند به معناى قانون خداست. در یک معناى خاص و محدود مىتوان "شریعت" را به قانون خدا به عنوان قانونى ایده آل که به نوعى در وحى جاى داده شده، تعبیر کرد.(27) بر این اساس، مسلمانان، عمدتاً شریعت را که از جانب خداوند و توسط فرستاده او به انسانها رسیده است، قانون بنیادین مىدانند. برخى معتقدند شریعت، همه شعبههاى حقوق (داخلى و بین المللى، عمومى و خصوصى، جزا و مدنى) و حتى تکالیف مذهبى و اجتماعى، امور عبادى، مناسک شرعى و احکام مستحبات را در بر مىگیرد.(28)
از نظر مسلمانان قانونگذار نخست، پروردگار جهان است که با فرستادن کتاب کریم و یا با زبان پیام آور خود، تشریع و قانونگذارى کرده است.(29) آنچه را که کتاب خدا و رسول او به عنوان روش زندگى مطرح کرده اند شریعت نام دادهاند.(30) شریعت به عنوان قانون خدا، قانونى عام و شامل است که همواره و براى تمام زندگى انسان به کار مىآید. ابوالاعلى مودودى در بیانى مفصل این دیدگاه را - که بسیارى از متفکران مسلمان آن را قبول دارند - این گونه ارائه مىکند: نظریه اى که قرآن و پیامبر درباره زندگى انسان در این سرا عرضه کرده اند چنین است که نظام آفرینش بر اساس قانون منسجمى در گردش است و تابع نظام محکم و استوارى است. خدا در امور دنیا دخالت دارد و شایسته نیست که نظام آفرینش از دستور او پیشى بگیرد و یا راه نافرمانى در پیش گیرد. او آفریدگار چنین نظامى است، زمین هم پهنه ملک اوست و انسانهاى روى زمین هم رعایاى اویند که نه مى توانند خویشتن را بیافرینند و نه آن که خود را سرپرستى کنند... زندگى آنان دست او [خدا] ست. بنابراین انسانها از روزى که به صورت نطفهاى در رحم مادر خود جاى مى گیرند تا واپسین لحظات زندگى خود به قانون طبیعى گردن نهادهاند و همه آن را پذیرفتهاند و نمىتوانند از آن سرپیچى کنند و گویى چون رعایاى اویند و به حکم سرشت خود به این قانون گردن مىنهند.(31)
مسلمانان عموماً خدا را این گونه مى بینند و جایگاه و موقعیت انسان را در حد رعایاى او فرض کرده و قانون را همان شریعت نازل از جانب خدا مى دانند و قانون مدون و موضوعه نیز در نگاه ایشان، همان فقه است که مبتنى بر شریعت و قانون الهى است. در واقع با توجه به قلمرو گستردهاى که براى شریعت وجود دارد، صرفاً در موارد سکوت شریعت و فقدان نص صریح، قلمرو مناسبى براى استنباط فقه وجود دارد. در موارد سکوت، فقها به استنباط احکام از شریعت مىپردازند.
قانون، شریعت و نبوت در تفکر اسلامى
وقتى صحبت از تفکر اسلامى مىشود، ناخودآگاه به دوره میانه تمدن اسلامى کشیده مى شویم. اندیشهاى که در این دوره تولید شد، پدیدهاى است که در نسبت با شریعت اسلامى و در زمینه نظم سلطانى، زاده و تکثیر شد؛ چونان فرزندى که آمیزهاى از شریعت و صورتبندىاى اقتدارى از زندگى سیاسى است.(32) فیلسوفان مسلمان که عمدتاً به دنبال شرعى کردن عقل و عقلى کردن شرع بودند متوسل به اندیشههایى عقلى از جنس یونانى شدند که ماهیت سیاسى داشتند. بر همین اساس متفکران مسلمان نیز تحت تاثیر معلمان یونانى خود و با آمیزه اى از مباحث اسلامى، دستگاهى از اندیشه سیاسى را طراحى کردند که ویژه مسلمانان و مختص اقتضائات اسلامى است. این متفکران، گرچه به اقتفاى اسلاف یونانى خود اعتقاد به نظم پیشینى در هستى و الگوى کائناتى از هر چیز داشتند و همچون ایشان کشف این نظم و قانون را مربوط به آگاهى، دانایى و قواى ادراکى بشر مى دانستند، اما یک فرق اساسى با آنها داشتند و آن این که از نظر فیلسوفان کلاسیک غربى، الگوى نظم مکنون در طبیعت توسط فیلسوف کشف مىشود، اما متفکران دیندار، پیوندى میان این نظم و واسطه هاى آسمانى و زمینى به نام عقل فعال و نبى بر قرار مىکنند و انتظار دارند تا الگوى کامل از هر چیز از این کانال به دست داده شود. بر همین اساس، عقل فعال به عنوان پل هستى شناسى از جهان ماده به ماوراى آن عمل مىکند.(33) عقل فعال که گفته مىشود ابلاغ کننده وحى الهى است، از جایگاهى در معرفت شناسى اسلامى برخوردار مىشود که به گفته هانرى کوربن، با یکى شمردن عقل فعال و روح القدس (جبرئیل، ملک وحى)، به معرفتشناسى نبوى مىپیوندد.(34) کوربن در همین راستا، فلسفه سیاسى فارابى را فلسفه نبوت و معرفت شناسى او را معرفت شناسى حکمت نبوى مى نامد که با پدیده «کتاب منزل من السماء» پیوندى اساسى دارد.(35)
محصول این فرایند، اهمیت نبوت، شناخت نبى، جایگاه این دو مفهوم در اندیشه اسلامى و نقش آن در حل مساله قانون مورد نیاز فرد و جامعه است. بنابراین نظریه نبوت(36) و پیامبر شناسى یکى از ارکان اندیشه سیاسى متفکران مسلمان مىشود.
پیوند دو مفهوم «وحى»(37) و «قانون الهى»(38) با مفاهیمى چون نبوت و پیامبر شناسى، اهمیت این مفاهیم را دو چندان مى نماید. وحى به مثابه قانونى که از پیش داده شده(39) و به وسیله پیامبر از جانب خداوند رسیده است، درونمایهاى فلسفى به نظریه نبوت مىدهد.(40)
اشتراوس ضمن بر شمردن دو نوع قانون، که یکى فقط به آسایش بدن توجه دارد و دیگرى علاوه بر آسایش بدن، کمال روح و تکامل عقلى را نیز هدف خود قرار داده است و حتى آسایش جسم را براى دستیابى به کمال روح و عقل دنبال مىکند، اولى را قانون بشرى(41) و دومى را قانون الهى(42) مىنامد؛ قانون الهىاى که بیان کنندهاش فقط مى تواند یک پیامبر باشد. اما اگر این پیامبر قرار است کمال عقل را نیز نوید دهد لاجرم باید خود نیز یک فیلسوف باشد که در این صورت مى تواند قانون خوب را بیاورد، اما براى ابلاغ آن باید از قوه مخیله قوى برخوردار باشد.(43)
حاصل آن که، از نظر اشتراوس، پیامبر نه تنها یک معلم، حاکم و فیلسوف است، بلکه او قانون گذار نیز مىباشد.(44) این در حالى است که فیلسوف از آن جهت که یک بشر است، متکى به وحى است و به تنهایى نمىتواند نه براى خودش و نه براى دیگران، چنین قانونى را که آسایش جسم و کمال روح و عقل را در پى داشته باشد، ارائه نماید.(45) نبى در تفکر اسلامى - و به تبع آن به وسیله ابن میمون در تفکر یهودى - از چنان جایگاهى در عرصه اجتماع و سیاست برخوردار مىشود که نه تنها قانون مورد نیاز شهر را او مى آورد و کمال روح و عقل به این قوانین مربوط است، بلکه پایه گذار و ایجاد کننده چنین شهرى نیز که مدینه فاضله نامیده مىشود، خود اوست.(46)
در این فرایند، وحى به عنوان قانونى که از جانب خداوند و از طریق پیامبر داده شده(47) یکى از مباحث مهم فلسفه مىشود(48) و توجه به وحى، نبى، نبوت، پیامبر شناسى(49) و ویژگىهاى آن در فلسفه اسلامى و یهودى که هر دو دین شریعت هستند، مورد توجه قرار مىگیرد.
نه تنها نبوت یکى از مباحث مهم فلسفه مىشود، بلکه از سوى دیگر در مورد نبى این تاکید صورت مىگیرد که او باید فیلسوف نیز باشد. چرا که اگر قرار است «وحى»، حقایق نظرى بنیادین را مورد گفت و گو قرار دهد، آورنده وحى یعنى نبى باید خود دانش چنین حقیقتهایى را داشته باشد یعنى حداقل، فیلسوف باشد و از کمال عقل آگاهى داشته باشد. او نه تنها باید همزمان فیلسوف باشد بلکه باید توان ارائه تمثیلى حقایق را نیز داشته باشد؛ گو این که از کمال عقل و قوه خیال قوى نیز برخوردار است.(50) چنان که پیش از این تاکید شد این بدان معنا نیست که نبى همطراز فیلسوف قرار مىگیرد، بلکه درجه نبى بسیار بالاتر از فیلسوف است و فیلسوف باید از نبى پیروى کند، (51) هر چند که یکى از ابعاد دانش نبى، بعد فلسفى آن است.
اشترواس، طبق تقسیمى که متفکران مسلمان و یهودى انجام دادهاند، عالم را به بالا(52) و پایین(53) تقسیم مىکند و معتقد است دانش و توانایى انسان صرفاً معطوف به عالم پایین است و محدود به همین عالم است. در واقع انسانها در تاریکى و ظلمت به سر مى برند و آگاهى اندک و مشکوکى از عالم بالا دارند. نبوت به مثابه نورى است که تاریکى را مىزداید و روشنایى و آگاهى مىآورد.(54) تفاوت فیلسوف و نبى هم در همین است که نبى از این نور و آگاهى به طور کامل برخوردار است و همواره در نور زندگى مىکند، اما سایر انسانها از جمله فلاسفه گاهى بارقهاى از نور را دریافت مىکنند. پیامبر کسى است که از عقل کامل و قوه خیال کامل برخوردار است. میل و اشتیاق به دانایى و آگاهى به عالم بالا دارد. او تنها کسى است که مى تواند به وحدت با عالم بالا برسد. او مى تواند به طور مستقیم، خدا و فرشتگان را بشناسد. این دانش برترى دارد نسبت به دانش تمامى انسانها و به او این صلاحیت را مىدهد که معلم انسانها و حتى فیلسوفان شود. به ویژه آن که حتى قوه خیال نبى نیز به تمامه با دانش او از عالم بالا عجین شده و همین ویژگى به او این امکان را مىدهد تا دانش خود را به صورت تمثیلى ارائه کند و معلم و راهنماى جمهور مردم باشد.(55)
این دو نوع توانایى نبى - چنان که در بحث مربوط به فارابى خواهد آمد - ناشى از نقش دو گانه عقل فعال(56) در افاضه فیض بر قوه عاقله(57) و قوه متخیله(58) نبى است. در واقع، نبوت(59) محصول افاضه فیض بر این هر دو قوه است.(60) البته این افاضه که همان وحى خداوند به نبى از طریق عقل فعال است، ابتدا بر قوه ناطقه نبى صورت مىگیرد و سپس بر قوه متخیله(61) او، بنابراین کسى که به او وحى صورت مىگیرد، ابتدا فیلسوف و متعقل مىشود و سپس به مقام نبوت مى رسد. شاید حکمت این مسئله در این باشد که تخییل و اقناع مربوط به عالم پایین است و تعقل معطوف به عالم بالا، و چنان که فارابى نیز تاکید مىکند، نبى، معارف را به صورت عقلى دریافت مىکند و به صورت تخییلى و اقناعى ابلاغ مى نماید. در واقع آگاهى نبى از عالم بالا تخییلى نیست بلکه عقلى است. اما دانشى که او پیدا مىکند با بیان تمثیلى و تخییلى و با استفاده از قوه خیال عرضه مىشود،(62) و اگر دریافت معارف بر ابلاغ آنها تقدم دارد، باید افاضه بر قوه عاقله که دریافت کننده است قبل از افاضه بر قوه متخیله که ابلاغ کننده است باشد و به این ترتیب شاید بتوان گفت که حیثیت عقلانى رئیس اول بر حیثیت تخییلى او برترى و اولویت دارد، گرچه هر دوى این حیثیتهاى نبى، محصول وحى و نتیجه دریافت وحى و ارتباط با عالم بالاست.
نبى با این دو توانایى، قرار است تا آسایش و کمال جسم، روح و عقل انسان را تأمین نماید؛ بنابراین او بیانکننده قانونى خواهد بود که کمال ویژه انسان را که کمالى عقلانى و روحانى در کنار آسایش جسم اوست تأمین مىکند. این قانون، قانون الهى است و نبى با پایهگذارى اجتماعى که بتواند این کمال را تامین نماید و در سایه قانون الهى که قانونى پیشینى و ارائه شده از سوى خداست، زندگى افراد را در شهر سامان خواهد داد. از نظر اشتراوس، فیلسوف نیز متکى به این قانون پیشینى است که توسط پیامبر بیان مىشود و او باید از نبى پیروى نماید.(63) بر این اساس، چنانکه ابنسینا مىگوید، هدف نهایى نبوت، هدفى سیاسى است و کاربردى ترین و عملى ترین نقش پیامبر، فرمانروایى سیاسى است نه پیشگویى.(64) پیامبر، توان فرمانروایى و اداره مردم را، صرفاً از آگاهى مستقیم خود از عالم بالا به دست مى آورد که در این صورت، علم و سیاست به هم آمیخته مى شوند و به کمک نبى مىآیند.(65) بر همین اساس، مدینه فاضله و شهر کامل فقط به واسطه پیامبر محقق مىشود؛ چرا که او تحت انوار ساطع از بالاست و آگاهى مستقیم از عالم بالا دارد.(66) خلاصه آن که براى فلاسفه، وحى به عنوان یک واقعیت، امرى مسلم و قطعى است و به همین دلیل این نکته نیز براى آنها قطعى و مسلم است که یک قانون الزام آور، یک قانون الهى، قانونى که از جانب خداوند به وسیله پیامبر اظهار شده نیز یک واقعیت است.(67) اگر قانون، از پیش فرستاده شده است، فیلسوف مسلمان لازم نیست در جست و جوى قانون باشد؛ چرا که حکومت و قانون کامل براى زندگى انسان از جانب پیامبر آورده شده و به گفته اشتراوس، به همین دلیل، فلاسفه مسلمان و یهودى - ابن میمون - در فلسفیدن خود کمتر به قانون مىپردازند و بیشتر به مباحث متافیزیکى مىپردازند تا مباحث اخلاقى - سیاسى. البته این فلاسفه به عنوان فیلسوف به ناچار باید تلاش کنند تا این قانون پیشینى را بفهمند،(68) ویژگىهاى آورنده آن را برشمارند، فرق او با فیلسوف را بیان نموده و هر آنچه در این زمینه مورد نیاز است را تئوریزه کنند. این نکته یکى از مهمترین تفاوتهاى تفکر فلسفى - سیاسى مسلمانان با تفکر یونانى است؛ چرا که فیلسوف یونانى در جست و جوى قانون و دولت کامل به دانش فلسفى خود متکى است هر چند برخى، تفکر فیلسوفان یونانى را نیز ادامه نبوتها و دانشهاى قدسى دانسته اند و در همین راستا از افلاطون به افلاطون الهى تعبیر کردهاند.(69) گر چه به اعتقاد برخى نیز تفکر یونانى - افلاطونى / ارسطویى - نسبت چندانى با ادیان ندارد و ماهیتا با تفکر وحیانى فاصله زیادى دارد.(70)
در ادامه، پیوند قانون، شریعت و نبوت را در میان آراى برخى از متفکران مسلمان دنبال خواهیم کرد.
قانون، شریعت و نبوت در دیدگاه فارابى و ابن سینا
فارابى
فارابى، موسس فلسفه اسلامى، تقریباً مهم ترین فیلسوف سیاسى مسلمان است و سایر فیلسوفان مسلمان، حاشیه اى بر فارابى هستند. به اعتقاد فارابى، انسانها براى دست یافتن به معارف، چاره اى ندارند جز آن که به دامن وحى متوسل شوند.(71) بر این اساس در تفکر فارابى میان دانش در این جهان و رستگارى سعادت آمیز در جهان دیگر ارتباط وجود دارد؛ بنابراین معرفت شناسى وى داراى بعد رستگارى حیاتى است(72) و تحقق مؤثر حقیقت متافیزیکى و کاربرد آن در مورد حیات بشرى، تنها مى تواند از خلال یک سنت وحیانى کسب شود.(73)
تاکید فارابى بر نبوت و جایگاه نبى در فلسفه اسلامى چنان است که به گفته کوربن، فلسفه سیاسى فارابى را مى توان به عبارتى بهتر، فلسفه نبوت نامید.(74)
فارابى ضمن تقسیم عالم به فوق قمر و تحت قمر، سلسله مراتبى براى این دو عالم در نظر مىگیرد. پایین ترین مرتبه در عالم فوق قمر که متعلق به عقل فعال است و بالاترین مرتبه در عالم تحت قمر که مربوط به رئیس اول یا پیامبر است از اهمیت ویژه اى برخوردارند. ارتباط این دو مرتبه و فعل و انفعالاتى که بین آنها صورت مىگیرد بخش مهمى از فلسفه سیاسى فارابى را تشکیل مىدهد. این ارتباط، زمینه ساز ارتباط وحیانى رئیس اول و آگاهى از عالم بالا براى او مىشود. فارابى معتقد است، رئیس اول، کسى است که حرفه زمامدارى اش مرتبط با وحى الهى است و از طریق وحى، افعال و آرایى که در دین و ملت فاضله، است تقدیر و وضع مىکند.(75) وى چنین انسانى را، انسان الهى مىنامد و(76) منظور او از «ملت» در اینجا، همان شریعت است.(77)
از نظر موسس فلسفه اسلامى، کمال انسان در ادراک مبادى عقلیه است و آنچه انسان را به سوى کمال و غایت خود هدایت و وصل مىکند نیز همان مبادى عقلیه؛ یعنى عقل فعال است.(78)
فارابى خود در کتاب آراء اهل مدینه فاضله پس از بیان ارتباط عقل فعال از عالم فوق قمر با رئیس اول از عالم تحت قمر، مىگوید:
در این صورت این انسان، همان انسانى بود که به او وحى مىشود و خداوند عزوجل به واسطه عقل فعال به او وحى مىکند؛ پس هر آنچه از ناحیه خداى متعال به عقل فعال افاضه مىشود، از ناحیه عقل فعال به وساطت عقل مستفاد به عقل منفعل او افاضه مىشود و سپس از آن به قوه متخیله او افاضه مىشود. پس به واسطه فیوضاتى که از عقل فعال به عقل منفعل او افاضه مىشود، حکیم و فیلسوف و خردمند و متعقل کامل بود و به واسطه فیوضاتى که از او به قوه متخیله اش افاضه شود، نبى و منذر بود از آینده.(79)
چنین انسانى، در نتیجه ارتباط با عقل فعال صاحب قوتى مىشود که «به وسیله آن امکان خواهد یافت که حدود اشیا و کارها را بداند و آنها را به سوى هدفى که سعادت باشد، راهنمایى کند و سوق دهد».(80) در واقع متفکران مسلمان، از جمله فارابى، پذیرفته اند که مدینه مظهر نظام موجودات است(81) و قوانین حاکم بر هستى به مدینه نیز قابل تعمیم است. این قوانین به مثابه ناموس آسمانى است که بر سراسر جهان حکومت خواهد کرد.(82) واژه ناموس، از واژه نوموس یونانى(83) به معناى قانون مشترک میان همه موجودات گرفته شده و مناسبترین برابر تازى آن «شریعت» یا «حقوق الهى» است.(84) بنابراین قانون مدینه نیز باید بر وفق نظام عالم باشد. یعنى ترتیب زندگى بشر، ترتیبى است که در نظام کائنات مقرر است و این ترتیب را نبى مى داند، چرا که او صاحب شریعت است.
نبى یا صاحب شریعت، حامل و مبلّغ شریعت است. به اعتقاد فارابى، تقدیر و وضع افعال و آرایى که در دین و ملت فاضله (شریعت) است به چند صورت ممکن است انجام پذیرد.
اول این که همه شریعت به صورت یکجا به او وحى بشود و دیگر این که رئیس اول به مدد قوتى که از طریق وحى و خداوند اخذ نموده، در نتیجه شرایطى که براى وضع آراء و افعال فاضله لازم است، برایش آشکار و فراهم شده است، یا آن که بخشى از شریعت و آیین به صورت اول و بخشى به صورت دوم وضع مىشود.(85)
بنابراین بیان و ابلاغ قواعد و قوانین شریعت بر عهده پیامبر - به عنوان رئیس اول مدینه فاضله - است. از دیدگاه فارابى، شریعت از دو جزء تشکیل شده است: جزء اول، تعیین حد و مرز آرا و جزء دوم، تقدیر و وضع افعال است.(86) ابن میمون در فلسفه یهودى نیز تحت تاثیر فارابى، قانون را به دو بخش عملى و نظرى تقسیم مىکند. بخش عملى مربوط به چیزهایى مىشود که انسان باید انجام دهد و بخش نظرى به چیزهایى مربوط مىشود که باید مورد تفکر و باور قرار گیرند. در واقع ابن میمون یک اصطلاح اسلامى را به کار مى برد تا علم معمولى مربوط به قانون را طراحى کند.(87)
چنان که بحث شد، فارابى، به عنوان مؤسس اسلامى، چنان جایگاهى به نبى و مفهوم نبوت در فلسفه سیاسى مىدهد که یکى از ارکان فلسفه فیلسوفان مسلمان و حتى یهودى مىشود. فارابى به اقتفاى فیلسوفان یونانى از قواى نفس در وجود انسان سخن به میان مى آورد و در مورد رئیس اول که به دلیل وحى شدن به او، او را نبى مى خوانیم، بر دو قوه متعقله و متخیله نبى تاکید بیشترى مىکند، به طورى که این دو قوه در معرفت شناسى و روانشناسى او، از جایگاه ویژه برخوردار مىشوند(88) و مبنایى براى تحلیلهاى بعدى فارابى در مورد مدینه فاضله، فرمانروایى آن، قانون مورد نیاز مدینه و ... شکل مىگیرد. نبوت نبى محصول افاضه فیض از جانب عقل فعال بر قوه متخیله اوست. ابلاغ شریعت نیز بر مبناى همین افاضه براى نبى امکان پذیر مىشود. قوه متخیله، قوه واسط میان قوه متعقله(89) و قوه حسى(90) است و مهم ترین کار ویژه اش آن است که تصاویر حسى را ضبط و حفظ کند و آنها را در موارد لازم با هم ترکیب یا از یکدیگر جدا نماید. کارکرد دیگر این قوه آن است که تصاویر محسوسى که در خود حفظ کرده و در بعضى موارد تصاویر عقلى و نفسانى را مانند انواع جسمانى آن، محاکات نماید.(91) از نظر فارابى، این نوع ارائه و ابلاغ که یکى از اجزاى مهم کارکرد پیشگویانه نبى است، مستند به قوه خیال است نه عقل(92) که گسترهاى جهان شمول دارد؛ بر خلاف ابن سینا که آن را کارکرد عقل مىداند.(93)
ابن سینا
به نظر مى رسد تاکید بر مفهوم نبوت در دیدگاههاى ابن سینا، پر رنگ تر از سایر متفکران مسلمان باشد. ابن سینا میان پادشاهى با نبوت و قانون دینى فرق مى گذارد. گر چه یکى از کارکردهاى نبى فرمانروایى است، اما به اعتقاد ابن سینا، غایت پادشاهى، رفاه جسمانى و پرداختن به عالم محسوس است، اما ماموریت نبوت معطوف به هر دو جهان است. نبى کسى است که آنچه از طریق وحى و الهام آموخته، ابلاغ و اعلام مىنماید و هدفش نه تنها رفاه جسمانى بلکه کمال عقل یعنى همان ویژهترین کمال انسانى است.(94) ابن سینا از نبوتها صحبت مىکند و مهم ترین معیار تفکیک نبوتها را بالاترین ظرفیت و قابلیت دریافت آگاهى و دانش مستقیم مى داند؛(95) دانشى که بر قیاسات و ادله پایهگذارى نشده بلکه مستقیماً از وحى دریافت شده است. بر همین اساس، ابن سینا سه ویژگى روحى مهم براى نبى برمىشمارد: اول، کمال قوه خیال؛ دوم، ظرفیت انجام معجزات و سوم، دانش مستقیم. بالاترین درجه نبوت براى کسى است که علاوه بر این سه ویژگى از کمال عقلى و اخلاقى نیز برخوردار باشد.(96)
از نظر ابن سینا، نبوت را باید در علم سیاست دنبال کرد، چرا که مهم ترین کارکرد و بارزترین نقش عملى نبى فرمانروایى سیاسى است و نه پیشگویى.(97) پیش فرض ابن سینا آن است که بقا، دوام و رفاه انسان منوط به زندگى اجتماعى است و زندگى اجتماعى نیازمند قانون و قانونگذار است. قانونگذار کسى مى تواند باشد که بتواند اجراى قوانین را نیز تضمین کند، یعنى مردم را وادارد تا قوانین را اجرا نمایند و چنین کسى فقط یک پیامبر است و خداوند بى تردید، ضرورت چنین پیامبرى را مد نظر دارد. این پیامبر ویژگىهایى غیر از ویژگىهاى مردم عادى دارد.(98) با این تحلیل، نبوت پیوندى عظیم با سیاست پیدا مىکند و ضرورت نبوت و شریعت، به عنوان قانون الهى، یکى از ارکان فلسفه سیاسى ابن سینا مىشود و اگر شریعت و قانون از کانال نبوت به انسان رسیده است پس دیگر وظیفه فیلسوف، جست و جوى قانون و وضع آن نخواهد بود بلکه کشف، شناخت، فهم و بیان آن است.
قانون، نبوت و شریعت در دیدگاه ملاصدرا و علامه طباطبایى
ملاصدرا، تاریخ فلسفه و در امتداد آن، تاریخ عمومى علم و نظام دانایى جهان را در تداوم تاریخ نبوت ها و لاجرم قدسى مىبیند.(99) وى علوم را به اکتسابى و بخشیدنى تقسیم و فلسفه را از نوع اول و وحى و نبوت را از نوع دوم معرفى مى نماید.(100) ویژگى علوم وحیانى آن است که بدون واسطه از خداوند به دست مىآیند، خداوند متعال به حسن عنایت خود بر نبى نگریسته و تمامى علوم را در نفس پیامبر بدون نیاز به فرایند آموختن مىنگارد.(101) ملاصدرا نیز که همچون سایر متفکران مسلمان از دانش یونانى بى بهره نمانده و در عین حال شریعت و دیانت را نیز نمىتواند نادیده بگیرد به تبعیت از فلاسفه یونان به تقسیم علوم عقلى مى پردازد و در این میان نه تنها جایى براى شریعت باز مىکند بلکه حتى یونانیان را نیز در تداوم نبوتها توصیف مىکند. به اعتقاد او یک قسم از علوم عقلى، دانشى است که «اصول آن به اصول شریعت و فروع آن به فروع شریعت بازگشت پیدا مى نماید و اصول آن نظرى و عملى است... اصول عملى آن بر سه بخش است: علم تهذیب اخلاق و علم تدبیر منزل و علم تدبیر مدینه».(102) چنان که ملاصدرا تصریح مىکند، شریعت، عهده دار اخلاق، اقتصاد و سیاست است.
بنابراین ملاصدرا که علوم عقلى - حتى نوع یونانى آن - را قدسى و الهى و در امتداد نبوتها مى بیند، تعارضى بین عقل و فلسفه از یک سو و نبوت و وحى و شریعت از سوى دیگر نمى بیند(103) و حتى در تقارن با شرعى دیدن عقل و فلسفه، بنیاد و اعتبارى عقلى نیز براى شریعت لحاظ مىکند(104) بر همین اساس عقل و شرع را در اندیشه اسلامى متطابق دانسته اند که هر یک مبنایى واقعى براى دیگرى محسوب مىشود. اصول حاکم در عقل همان اصول حاکم در شریعت است، قوانین نظرى هر دو یکسان است و لاجرم قوانین عقل عملى، از جمله سیاست، همان قوانین شریعتند.(105)
بهطور کلى در تفکر اسلامى عقل و شرع هر دو مدعى اند که الگوى نظم مطلوب را ارائه مىکنند. بر همین اساس اشتراوس پرسشى اساسى را مطرح مىکند مبنى بر این که نسبت نظم عقلى و نظم شرعى چیست؟ گرچه پرسش اشتراوس معطوف به تفکر شریعت گراى یهودى است که تحت تاثیر تفکر اسلامى این تحلیل را دنبال کرده، اما به دلیل همین تاثیر به سراغ تفکر اسلامى مىآید و این پرسش را در اندیشه اسلامى نیز دنبال مىکند. متفکران مسلمان و به تبعیت از آنها، ابن میمون یهودى، بین نظم مطلوب، شریعت، وحى و نبوت پیوند برقرار کردهاند.
اندیشه فوق با این پیش فرض دنبال شده است که نظم حاکم بر کیهان / هستى، نظمى مطلوب است. این نظم باید کشف و قواعد حاکم بر آن استخراج گردد. محصول چنین اقدامى، قانونى است که به صورت متطابق در هستى، شهر و فرد وجود دارد. گر چه فلسفه عهده دار کشف و بیان چنین نظمى است اما از نظر متفکران مسلمان، قواعد شریعت که از جانب پروردگار و از کانال وحى دریافت شده است مى تواند همان کارکردى را داشته باشد که قوانین مستخرج از فلسفه دارند. شناخت حقیقت و یافتن راه سعادت در پرتو این دو راه است. راهى که شریعت در آن عهدهدار شناخت حقیقت و ارائه راه سعادت و سامان دادن به زندگى دنیاست به طور مستقیم با مفهوم نبوت پیوند دارد.
بنابراین، عجیب نیست اگر نبوت و به تعبیر اشتراوس پیامبر شناسى یکى از ارکان فلسفه سیاسى فیلسوفان مسلمان است. این مفهوم پتانسیلهاى بسیار زیادى براى استفاده در تحلیلهاى مختلف متفکران مسلمان، بهویژه در حوزه اداره مدینه و قوانین مورد نیاز آن دارد.
علامه طباطبایى نیز که دنباله رو حکمت صدرایى است، استدلالى مشابه سایر متفکران و فیلسوفان مسلمان به لحاظ اهمیت دادن به بحث نبوت و شریعت و مشابه ملاصدرا به لحاظ تاکید ویژه بر این مفهوم دارد. علامه معتقد است فطرت انسان گرچه گرایش به سوى سعادت دارد اما از آنجا که این فطرت به سمت اختلاف نیز گرایش دارد، نمىتواند کمال و سعادت را به تنهایى ایجاد کند.(106) از سوى دیگر، گرچه فطرت انسان مدنى است و گرایش به سمت تشکیل اجتماع دارد و کمال خود را در اجتماع جستوجو مىکند، اما همین فطرت اقتضا مىکند تا به سمت اختلاف پیش رود؛ بنابراین با تکیه بر فطرت خود نمىتواند این اختلاف را بر طرف نماید و نیازمند عاملى خارج از فطرت خود است.(107)
علامه با استدلال فوق بر نقصان انسان و نیاز او به نبوت و قانونگذارى نبوى جهت رفع این نقصان تاکید مىکند. وى در تکمیل استدلال فوق مىگوید:
وقتى طبیعت انسانیت، اختلاف را پدید مى آورد و باعث مىشود که انسان از رسیدن به کمال و سعادتى که لایق و مستعد رسیدن به آن است محروم شود و خودش نمىتواند آنچه را که فاسد کرده اصلاح کند، لاجرم اصلاح باید از جهت دیگرى غیر جهت طبیعت باشد و آن منحصراً جهتى الهى خواهد بود که همان نبوت است و وحى.(108)
علامه چنان بر نبوت به عنوان رفع کننده اختلافات از طریق قوانینى که حیات اجتماعى را اصلاح کند تاکید مىکند که مدعى مىشود هر اجتماعى که پیامبرى داشته، به کمال و سعادت خود نایل گشته و از شر اختلاف نجات یافته است.(109)
توانایى فوق براى نبى، مبتنى بر معارفى است که شخص نبى صلى الله علیه وآله درک مىکند. این درک از غیب مىآید و در زبان قرآن «وحى» نامیده مىشود و حالتى که انسان از وحى مىگیرد «نبوت» خوانده مىشود.(110) بنابراین مشاهده مىشود که علامه طباطبایى نیز همچون بسیارى دیگر از متفکران مسلمان میان سامان شهر، قانون، شریعت، نبوت و وحى پیوند برقرار کرده و استدلال مىکند که شریعت به عنوان قانون پیشینى، مستند به نبوت نبى اکرم صلى الله علیه وآله که از طریق وحى ارسال شده است، مبناى عمل و نیاز جامعه انسانى است.
نتیجه گیرى
اگر بپذیریم که معرفت شناسىها، جهان بینىها و به طور کلى نظام دانایى در هر تمدنى مبناى روش اندیشه و زندگى یک قوم به طور عام و زندگى سیاسى به طور اخص را تشکیل مى دهند و نیز بپذیریم که در تمدن اسلامى نگاهى الهى و قدسى به جهان و تاریخ حکمفرماست به طورى که سبب شده تا انسانها خود را مخلوقى محتاج تعلیم، وحى و هدایت تلقى کنند، از سوى دیگر این فرض را نیز قبول کنیم که انسانها به اعتبار تمدنى خود، از پنجرههاى متفاوتى به جهان مى نگرند و در نتیجه نقشه هاى متفاوتى از جهان ترسیم مىکنند و براى اداره چنین تصورى، ایدهها، افکار و نهادهاى سیاسى متناسب و متنوعى خلق مىکنند،(111) شاید بتوان با توجه به نگاه مسلمانان به انسان و جهان، این جمع بندى را داشت که در جهان تصورى مسلمانانْ شریعت که از کانال وحى و از طریق پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله از سوى خداوند رسیده است مبناى عمل مسلمانان در تمامى شئون فردى و اجتماعى آنان است. شریعت به عنوان قانونى که از پیش داده شده یا قانون الهى این ذهنیت را براى مسلمانان ایجاد نموده است که در مورد قانون، قانون گذارى، مدل حکومت و شیوه اداره اجتماع نیازى به تامل و اقدام فیلسوفان و متفکران مسلمان نیست و باید آن را به شریعت، وحى و نبى صلى الله علیه وآله واگذار کرد؛ حتى اگر فقها مى خواهند در منطقةالفراغ و در مواردى که نصى وجود ندارد، حکمى صادر کنند، باید بر مبناى شریعت و با جست و جو در قواعد شریعت به استنباط حکم و ارائه قاعده کار اقدام نمایند و حتى اگر در شریعت پاسخى نیافتند، نباید پاسخ آنها کمترین مخالفتى با شریعت داشته باشد. نبى اکرم صلى الله علیه وآله نیز در مدتى که به تاسیس دولت نبوى و سپس اداره آن اقدام کرد بر مبناى آنچه از طریق وحى دریافت مىکرد - قرآن - و در مواردى نیز بر مبناى آنچه خداوند به او اجازه داده بود به اداره دولت اقدام مىکرد و شاید همین تجربه نبوى در اداره دولت، یکى از زمینههاى شکل گیرى نظریههاى نبوت و تاکید بر شریعت که شامل قرآن و سیره نبوى است، در اندیشههاى سیاسى مسلمانان شده باشد.
مهم ترین قانونى که در دوره حکومت پیامبراکرم صلى الله علیه وآله شکل گرفت صحیفه نبوى است که به قانون اساسى دولت نبوى شهرت یافته است. در این صحیفه نیز، مرجعیت برتر به حکم وحى الهى داده شده که در نصوص قرآن کریم یا حکم رسول خدا آمده است.(112)
گرچه پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله تلاش کرد تا از پتانسیل قبیله استفاده کند، اما یکى از آفتهاى نظام قبیلگى براى دولت نبوى، گرایش هر قبیله به استقلال و رعایت قواعد و قوانین و آداب و رسوم قبیله خود بود و همین ویژگى، پیش از اسلام مانع از شکل گیرى دولت متمرکز در شبه جزیره عربستان شده بود. بنابراین پیامبر اکرم باید قواعد و قوانینى عام و فراگیر ارائه مى نمود تا بتواند ضمن ایجاد وحدت بین جمعیت متفرق شبه جزیره، به تاسیس دولت متمرکز نیز اقدام نماید. هر چند که طبق ادعاى پذیرفته شده در میان مسلمانان، قوانین وحى شده به پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله براى تمام دوران و تمام انسانهاست. بر همین اساس پیامبر، قانون مورد نیاز را مستند به وحى و نظر خداوند نمود و خود از جانب خدا نمایندگى مى کرد. حاکمیت - که قوانین یک جامعه را وضع، تفسیر، اجرا و تغییر مىدهد - در صحیفه مدینه حداقل در پنج مورد به خدا و رسول او واگذار شده است.(113)
قانونگذارى سیاسى، مالى، قضایى، مدنى و عبادى از اهم اقداماتى بود که در مدینةالنبى صلى الله علیه وآله و بیشتر در قالب آیات مدنى قرآن و اقدامات پیامبر صلى الله علیه وآله انجام گرفت. آیات الاحکام که حدود پانصد آیه است، در حوزههاى مختلف زندگى فردى و اجتماعى به تدریج هویت مستقل جامعه اسلامى را شکل دادند.(114)
پس از این نیز پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله در مناسبتهاى مختلف، قوانین و قواعد مورد نیاز مسلمانان را ابلاغ، اعلام و تعیین مى نمودند. پس از پیامبر نیز سیره پیامبر و از دیدگاه شیعه، سیره و روایات نقل شده از ائمهعلیهم السلام، به عنوان قانون یا منبع استنباط و استخراج قوانین مورد نیاز جامعه در قالب فقه، قرار گرفت.
آنچه که مهم است این است که در میان مسلمانان، قانون با مفاهیمى چون نبوت، شریعت و وحى پیوند خورد و منجر به شکلگیرى نظریهها و دیدگاههایى در میان برخى از مسلمانان شد که نیاز به قانون موضوعه را به دلیل واگذارى امور به شریعت، احساس نکردند و فلاسفه مسلمان نیز به جاى پرداختن به مبحث قانون و شیوههاى مطلوب اداره جامعه، به مباحث متافیزیکى قناعت کرده و در این عرصه کمتر وارد شدند.
پىنوشتها
1) دانشجوى دکتراى علوم سیاسى و پژوهشگر دانشگاه مفید.
2) شیخ فضل الله نورى، تذکره الغافل و ارشاد الجاهل، ص 18. در: غلامحسین زرگرىنژاد، رسائل مشروطیت.
3) همان، ص 102.
4) داود فیرحى، «در آمدى بر روش شناسى اندیشه سیاسى تمدن اسلامى»، فصلنامه علوم سیاسى، سال هشتم، ش 30، ص 146.
5) لئواشتراوس، فلسفه سیاسى چیست؟؛ ترجمه فرهنگ رجایى، (تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1373)، ص 76-77.
6) ناصر کاتوزیان، کلیات حقوق: نظریه عمومى، (تهران: شرکت سهامى انتشار، 1376) ص 22-23.
7) على پاشا صالح، سرگذشت قانون: مباحثى از تاریخ حقوق «دورنمایى از روزگاران پیشین تا امروز» (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1384) ص 8.
8) همان، ص 9.
9) همان، ص 19.
10) لئواشتراوس، حقوق طبیعى و تاریخ، ترجمه باقر پرهام، (تهران: آگاه، 1372) ص 146.
11) على پاشا صالح، پیشین، ص 33.
12) ژرژ دل وکیو، فلسفه حقوق، ترجمه جواد واحدى، (تهران: نشر میزان، 1380) ص 253.
13) على پاشا صالح، پیشین، ص 30.
14) همان، ص 29.
15) فرانس نویمان، آزادى، قدرت و قانون (گردآورى، ویرایش و پیش گفتار از هربرت مارکوزه)، ترجمه عزت الله فولادوند (تهران: خوارزمى، 1372) ص 189.
16) على پاشا صالح، پیشین، ص 27-28.
17) سوفوکل، سه نمایشنامه، ترجمه محمد سعیدى، (تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1334) ص 165-166.
18) ر . ک: بهرام اخوان کاظمى، عدالت در اندیشه سیاسى اسلام (قم: بوستان کتاب، 1382).
19) بهاء الدین پاسارگاد، تاریخ فلسفه سیاسى، (تهران: انتشارات زوار، 1348) ص 75.
20) ناصر کاتوزیان، پیشین، ص 24.
21) مهدى کى نیا، کلیات مقدماتى حقوق (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1348)، ص 153.
22) فردریش فون هایک، قانون، قانونگذارى و آزادى، ترجمه مهشید معیرى و موسى غنى نژاد (تهران: طرح نو، 1380) ص198-197.
23) همان، ص 192.
24) همان، ص 119.
25) لئواشتراوس، حقوق طبیعى و تاریخ، ص 221.
26) همان، ص 222.
27. Norman calder, law, in seyyed Hossein Nasr and Oliver Leaman (editors) History of Islamic philosophy,
(Iran, Arayeh cultural ins, 1996). pp. 980 - 981.
28) نورمن اندرسون، تحولات حقوقى جهان اسلام، ترجمه فخر الدین اصغرى و دیگران (قم: دفتر تبلیغات اسلامى، 1376) ص31.
29) صبحى محمصانى، فلسفه قانون گذارى در اسلام، ترجمه اسماعیل گلستانى (تهران: امیر کبیر، 1358) ص 219.
30) ابوالاعلى مودودى،نظریه الاسلام و هدیه فى السیاسه و القانون و الدستور (بیروت: موسسه الرساله، 1980) ص 153.
31) همان، ص 148-149.
32) داود فیرحى، پیشین، ص 158.
33. Ian Richard Netton, AL- Farabi and his school, (surrey curzon press, 1999), p. 44.
34) هانرى کوربن، تاریخ فلسفه اسلامى، ترجمه سید جواد طباطبایى (تهران: کویر و انجمن ایران شناسى فرانسه، 1377) ص 82.
35) همان، ص 230.
36. Doctrine of prophecy.
37.Revelation.
38. Divine law.
39. Given law.
40. Leo Strauss, philosophy and law, (Albany: state university of new York press, 1995), p. 70.
41. Human law.
42. Divine law.
43. Ibid, pp. 70-71 . And also see p. 105.
44. Ibid, p.71.
45. Ibid, and also see p.106.
46. Ibid, pp.73 - 74 .
47. Law given by God through a prophet.
48. Ibid, p.104.
49. Prophetology.
50. Ibid, p.105.
51. Ibid, p.106.
52. Upper world.
53. Lower world / world below.
54. Ibid, p.109.
55. Ibid, p.111.
56. Active intellect.
57. Intellect faculty.
58. Imaginative faculty.
59. Prophecy.
60. Ibid, p.112.
61. Ibid, p.115.
62. Ibid, p.110.
63. Ibid, p.121.
64. Ibid, p.122.
65. Ibid, p.126.
66. Ibid, p.127 .
67. Ibid, p.128.
68. Ibid, p.132-133.
69) ملاصدرا، الاسفار الاربعه، ج 5، ص 207 و 211-214.
70) سید جواد طباطبایى، زوال اندیشه سیاسى در ایران (تهران، کویر، 1372).
71) هانرى کوربن، پیشین، ص 78.
72) Ian Richard Netton, op.cit., p. 54.
73) سید حسین نصر، انسان و طبیعت: بحران معنوى انسان متجدد، ترجمه عبدالرحیم گواهى (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1379) ص 102.
74) هانرى کوربن، پیشین، ص 86.
75) فارابى، «المله»، ترجمه محسن مهاجر نیا، فصلنامه علوم سیاسى، سال دوم، ش 6 (پاییز 1378) ص 295.
76) همو، فصول منتزعه، تحقیق، تعلیق و مقدمه فوزى مترى بخار (بیروت: دار المشرق 1971) فصل 12، ص 33.
77) على بوملحم در پاورقى کتاب تحصیل السعاده اثر فارابى مىگوید: «یعنى الفارابى بالمله الشریعه» ر.ک: فارابى، تحصیل السعاده، مقدمه، شرح و تعلیقه على بوملحم (بیروت: دار و مکتبه الهلال، 1995) ص 89.
78) فرناز ناظر زاده کرمانى، اصول و مبادى فلسفه سیاسى فارابى، (تهران: انتشارات دانشگاه الزهرا، 1376)، ص 166.
79) ابونصر محمد فارابى، اندیشههاى اهل مدینه فاضله، ترجمه و تحشیه سید جعفر سجادى (تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد، 1379)، ص 220-219.
80) همو، سیاست مدنیه، ترجمه و تحشیه سید جعفر سجادى (تهران: انجمن فلسفه ایران، 1358)، ص 156.
81) رضا داورى، فلسفه مدنى فارابى (تهران: مرکز مطالعات و هماهنگى فرهنگى شوراى عالى فرهنگ و هنر، 1354) ص 98.
82) سید حسین نصر، سه حکیم مسلمان، ترجمه احمد آرام (تهران: شرکت سهامى کتابهاى جیبى، چاپ دوم،1352) ص 17.
83) Nomos.
84) محمد حسین ساکت، نگرشى تاریخى به فلسفه حقوق (تهران: جهان معاصر، 1370) ص 44 و نیز ر.ک: ژرژ دل وکیو، پیشین، ص 43.
85) فارابى، المله، پیشین، ص 295.
86) همان، ص 298.
87. Leo stanuss, persecution and the art of writing, (Chicago: University Of Chicago Press,1988),pp. 39-40 .
88. Majid Fakhri, Al - Farabi, founder of Islamic Neoplatonism, (London, Oxford,2002), pp. 88-89.
89. Rational.
90. Sensitive.
91. Ibid, p.89.
92.Reason.
93. Ibid, p.91.
94. Leo Strauss, philosophy and law, op.cit, p. 124.
95. Ibid, p.116.
96. Ibid.
97. Ibid, p.122.
98. Ibid, p.123.
99. ملاصدرا، اسفار اربعه، ج 5، ص 207 و 214، به نقل از: داود فیرحى، «درآمدى بر روش شناسى اندیشه سیاسى تمدن اسلامى» (علوم سیاسى، سال 8، شماره 30 (تابستان 84)) ص 150.
100. ملاصدرا، مفاتیح الغیب، ترجمه و تعلیق محمد خواجوى (تهران:مولى، 1363) ص 336. و نیز ر.ک: فیرحى، پیشین، ص154.
101. همان، ص 336-338.
102. همان، ص 336.
103. داود فیرحى، پیشین، ص 150.
104. همان، ص 152.
105. همان، ص 154.
106. محمد حسین طباطبایى، تفسیر المیزان، ترجمه موسوى همدانى (قم: انتشارات جامعه مدرسین) ج 2، ص 51.
107. همان، ص 195.
108. همان، ص 196-197.
109. همان، ص 197.
110. همان، ص 196.
111. فیرحى، پیشین، ص 144-145.
112. لواى صافى، العقیده و السیاسه، معالم نظریه عامه للدوله الاسلامیه (ایالات المتحده الامریکیه: المعهد العالمى للفکر الاسلامى، 1996) ص 105.
113. داود فیرحى، تاریخ تحول دولت در اسلام (انتشارات دانشگاه مفید، در دست انتشار) ص 104.
114. همان، ص 105.