نقد و معرفى قدرت گفتمان و زبان (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
رویکرد گفتمانى به جریان قدرت در جمهورى اسلامى، تطبیق مؤلفههاى نظریه تحلیل گفتمان بر تک تک رویدادها و پدیدهها و چگونگى انتقال قدرت در بین جناحهاى سیاسى در دو مقطع سالهاى اولیه پس از انقلاب اسلامى و پس از دوم خرداد 1376، و به ویژه تحلیل متون مطبوعات وابسته به جناحها براى دستیابى به اهداف مورد نظر، ویژگىهایى است که کتاب قدرت، گفتمان و زبان را قابل توجه مىنماید.
نویسنده در این پژوهش در پى پاسخ به این پرسش مبنایى راجع به جریان قدرت در ایران و ساز و کار آن است که «قدرت چگونه در مطبوعات جریان پیدا مىکند؟». در حقیقت تحلیل جریان قدرت را بر تحولات و سیر مطبوعات به مثابه رکن چهارم دموکراسى، بنیان مىنهد تا با تحلیل متون مطبوعات، چگونگى ظهور و سقوط جناحها را به تصویر بکشد. در این راستا زبانشناسى را به کار مىبندد و با استفاده از نظریه گفتمان ارنستولاکلا و شنتال موف و نیز نظریه تحلیل انتقادى گفتمان فرکلاف، سعى مىکند این فرضیه را به اثبات برساند که «قدرت پنهان در گفتمانهاى سیاسى به واسطه فرایندهاى دوگانه برجستهسازى و حاشیهرانى به طور کلى در اجتماع و به طور خاص در مطبوعات جریان مىیابد». به عبارت دیگر، این کتاب بر آن است تا به انقلاب اسلامى، به مثابه پدیدهاى فرهنگى، از زاویه زبان و زبانشناسى بنگرد.
از آن جا که زبان و فرهنگ از یک جنساند و زبان در فرهنگ است و فرهنگ در زبان، این سؤالات فرعى در راستاى تبیین سؤال اصلى و آزمون فرضیه مطرح شده است که رابطه این انقلاب فرهنگى با زبان چگونه است؟ زبان چه نقشى در این انقلاب داشته است؟ و انقلاب چگونه زبان را دست خوش تغییر کرده است؟ در حقیقت در این پژوهش، مسأله این است که انقلاب اسلامى ایران چه نظام معنایى را ایجاد کرده است و این نظام معنایى در گذر زمان، چه تحولاتى را از سر گذرانده است؟ در چارچوب این مسأله، به طور خاص چگونگى تکوین گفتمان اصلاح طلب و کشمکشهایى که این جنبش با گفتمان محافظهکار داشته است نیز پرداخته شده است تا در قالب تحلیل گفتمانى نشان داده شود که چرا جنبش اصلاحات شکل گرفت؟ چگونه استمرار یافت؟ و چرا افول کرد؟ و ساز و کارهاى مقابله دو گفتمان اصلاحطلب و محافظهکار با یکدیگر و بازتاب این تحولات در مطبوعات این دوره، چه بوده است.
نویسنده براى آزمون فرضیه، پژوهش را در دو بخش و هفت فصل سامان داده است. بخش اول با عنوان «قدرت، گفتمان و زبان» به مباحث نظرى، مفاهیم و چارچوب نظرى پژوهش اختصاص یافته و بخش دوم تحت عنوان «تحلیل گفتمانى شکلگیرى و تحولات انقلاب اسلامى» به تطبیق چارچوب نظرى پژوهش بر تحولات و جریان قدرت در جمهورى اسلامى و تحلیل گفتمانى از این تحولات پرداخته است.
بخش اول: قدرت گفتمان و زبان
این بخش به بیان نظریههاى مختلف گفتمان و تبیین الگوى تحقیق پرداخته است و در چهار فصل، مطالعات و نظریات متفکرانى بررسى شده که اندیشهها و تلاشهایشان به تدریج راه را براى مباحث کنونى درباره نقشهاى سیاسى - اجتماعى زبان گشوده و منتهى به تکوین رویکردهاى مختلف تحلیل گفتمان شده است. ریشههاى این رویکردهاى جدید را باید در دو نوع نگرش ساختگرا و پساساختگرا به زبان و گفتمان جست و جو کرد.
فصل اول، گفتمانهاى قیاسناپذیر: در این فصل، روند تکاملى نظریههاى گفتمان و گسترش آنها به حوزه تحلیل تحولات سیاسى و قدرت و چگونگى ترکیب نظریههاى مختلف گفتمان براى اثبات فرضیه پژوهش، تبیین گردیده است در این راستا ابتدا به نظریه زلیگ هریس اشاره مىکند که نخستین بار اصطلاح تحلیل گفتمان را براى تحلیل متن بالاتر از سطح جمله به کار برد. از نظر او، از میان واحدهاى سازنده متن یعنى تکواژهها، عبارتها، بندها و جملهها، واحدهاى کوچکتر از جمله را دستور زبان مورد مطالعه قرار مىدهد و مطالعه واحدهاى بزرگتر از جمله را تحلیل گفتمان. مؤلف در ادامه، به نظریههایى مىپردازد که گفتمان را «زبان به هنگام کاربرد» تعریف مىکنند.
نظریات بالا، گفتمان را کوچکتر از زبان مىدانند. براى رفع کاستىها و محدودیتهاى این نظریهها، تحلیل انتقادى گفتمان شکل گرفت که مفاهیمى چون قدرت و ایدئولوژى را نیز وارد تحلیل گفتمان کردند. و بافت کاربرد زبان را با بافتهاى وسیعتر اجتماعى و فرهنگى ربط داد تا بدین طریق بتواند نابرابرىهاى اجتماعى خلق شده در زبان و منعکس شده در آن را نشان دهد.
در ادامه این فصل، به نقش اندیشهها و نظریات میشل فوکو در زبانشناسى به ویژه بایگانىشناسى (دیرینهشناسى) پرداخته شده است. بر اساس نظر فوکو، قدرت صرفاً سرکوبگر نیست، آن طور که امثال ماکس وبر مىگفتند، بلکه قدرت نیرویى مولد است که «سازنده گفتمان، دانش، بدنها و ذهنیتهاست». قدرت مدنظر فوکو، هم نیرویى مولد و هم نیرویى انقیادآور است.
حضور نظریه فوکو در مورد قدرت در زبانشناسى، تغییرات عمیقى را در تحلیل گفتمان سبب شد که نظریه لاکلا و موفِ از ثمرات آن به شمار مىرود. نظریه اخیر، گستره تحلیل گفتمان را به تحولات سیاسى - اجتماعى گسترش داد.
به طور خلاصه، در این فصل نظریههاى مربوط به گفتمان و قدرت از دو زاویه و نگرش متفاوت بررسى شده است: نگرش اول، اساساً ریشه در زبانشناسى ساختگرا و نقشگرا دارد و بر اساس آن، گفتمان به مثابه زبان، بالاتر از جمله یا زبان به هنگام کاربرد است و بالطبع کوچکتر از زبان به حساب مىآید؛ نگرش دوم مبتنى بر دیدگاه پساساختگرایانه به زبان است که بر اساس آن معانى محصول شرایط فرهنگى و اجتماعى است و در زبان به واقعیت مىپیوندد.
در این نگرش، گفتمان بزرگتر از زبان است و گفتمانها نظامهایى خود بنیادند که براى دستیابى به قدرت، زبان و همه پدیدههاى اجتماعى دیگر را در سیطره خود مىگیرند.
فصل دوم، رویکردهاى تحلیل انتقادى گفتمان: از آن جا که چارچوب نظرى تحقیق حاضر ترکیبى از تحلیل انتقادى گفتمان و نظریه گفتمان لاکلا و موفِ است، لذا در این فصل رویکردهاى تحلیل انتقادى گفتمان و در فصل سوم، نظریه گفتمان لاکلا و موفِ تبیین شده است.
در فصل دوم، ابتدا پنج اصل بنیادى به عنوان مبانى تشکیل تحلیل انتقادى گفتمان - علىرغم وجود رویکردهاى مختلف در آن - ذکر شده است که عبارتند از: زبان - گفتمانى بودن بخشى از ساختارها و فرایندهاى اجتماعى و فرهنگى، گفتمان هم سازنده و هم ساخته شده است، لزوم تجزیه و تحلیل کاربرد زبان در بافت اجتماعىاش، کارکرد ایدئولوژیک داشتن گفتمان، و تحلیل انتقادى.
در ادامه، سه رویکرد اصلى مطرح در تحلیل انتقادى گفتمان تبیین شده است. ابتدا رویکرد جامعه - زبانشناسى گفتمان مورد بررسى قرار گرفته که بر اساس آن همه اطلاعات پس زمینهاى در دسترس براى تحلیل و تعبیر لایههاى گوناگون یک متن گفتارى یا نوشتارى به هم گره مىخورد. وجه تمایز این رویکرد از دیگر رویکردهاى تحلیل انتقادى گفتمان، تمرکز بر تمامى بافتهاى تاریخى گفتمان در فرایند تبیین و تعبیر است. رویکرد دوم، رویکرد اجتماعى - شناختى ون دایک است. او با برقرارى پیوند میان مفاهیم سهگانه گفتمان، شناخت و اجتماع، رویکرد متمایزى را بنا نهاد که با تکیه بر شناخت از رویکردهاى دیگر متمایز مىشود. سومین رویکرد، الگوى سه لایه فرکلاف است که بر اساس آن گفتمان نوعى کردار اجتماعى پنداشته مىشود. در این الگو که در مقایسه با رویکردهاى دیگر قرابت بیشترى با تحلیل سیاسى مدنظر کتاب حاضر دارد، براى تحلیل یک رویداد ارتباطى از سه نوع تحلیل به طور همزمان بهره گرفته مىشود: تحلیل متن، تحلیل کردار گفتمانى و تحلیل کردار اجتماعى.
فصل سوم، نظریه گفتمان لاکلا و موفِ: نویسنده در این فصل به شق اصلى چارچوب نظرى تحقیق یعنى نظریه لاکلا و موفِ پرداخته است. بر اساس این نظریه، امور اجتماعى به مثابه ساختهاى گفتمانى قابل فهماند و در واقع، همه پدیدههاى اجتماعى را مىتوان با ابزارهاى تحلیل گفتمانى تحلیل و بررسى کرد. لاکلا و موفِ در نظریهاى پساساخت گرایانه، کل حوزه اجتماع را نظامى تصور مىکنند که در آن معنا تولید و باز تولید مىشود. نظریه معنایى لاکلا و موفِ ارتباطى تنگاتنگ با نظریه اجتماعىشان دارد. حوزه اجتماع از نظر آنها همانند نظامى نشانهشناختى است که حول مبارزه بر سر تعریف نشانهها و تلاش براى تثبیت معناى آنها مىگردد. نظامهاى نشانهشناختى اجتماعى در تلاش براى تعریف جهان به شیوه خود، به سوژهها و گروههاى اجتماعى هویت مىبخشند و حوزه اجتماع را به قطبهاى متخاصم تقسیم مىکنند. در حقیقت، اجتماع عرصه مبارزه براى تعریف و تثبیت معناست.
فصل چهارم، تحلیل گفتمان بر اساس برجستهسازى و حاشیهرانى: نویسنده در این فصل با ترکیب دو نظریه تحلیل انتقادى گفتمان فرکلاف و تحلیل گفتمان لاکلا و موفِ، چارچوب نظرى مناسبى براى تحلیل جریان قدرت در جمهورى اسلامى ایران به دست داده است. به اعتقاد او، اگر چه نظریه پساساختگراى لاکلا و موفِ کارآیى بسیار بالایى براى تبیین چگونگى ظهور، استمرار و افول گفتمانها و بررسى تعامل میان آنها، و در واقع قابلیت توجیه کنندگى شگفتانگیزى براى تحولات اجتماعى دارد، اما چون این نظریه، نظریهاى سیاسى - اجتماعى و خارج از حوزه زبانشناسى است، فاقد ابزارهاى تحلیل زبانى لازم است؛ لذا در تحلیل متون مورد نظر پژوهش با مشکل مواجه مىشود؛ از این رو از نظریه تحلیل انتقادى فرکلاف براى تحلیل متون خبرى و مطبوعاتى - که هر دو گفتمان محافظهکار و اصلاحطلب با این ابزار به هویتیابى و غیریتسازى در قالب کردارهاى برجستهساز و حاشیهران در رفتار و گفتار و سوژهها و نهادها مىپردازند - استفاده شده است.
در این فصل، ابتدا چارچوب نظرى تحقیق مرکب از دو نظریه لاکلا و موفِ و فرکلاف تبیین شده و نحوه بهرهگیرى از آن در تحلیل روابط قدرت و انعکاس آن در مطبوعات در جمهورى اسلامى بررسى شده است. در ادامه، براى بررسى پیدایش و تحولات دو گفتمان متخاصم محافظهکار و اصلاحطلب، چگونگى و روند تحلیل گفتمان بر اساس برجستهسازى و حاشیهرانى مورد مطالعه قرار گرفته است. در این راستا به برجستهسازى و حاشیهرانى در زبان پرداخته شده، و عناوین مختلفى از متون خبرى با استناد به مطبوعات وابسته به گفتمانهاى اصلاحطلب و محافظهکار تحلیل و بررسى گردیده است.
به طور خلاصه در این فصل، تحلیل گفتمان بر اساس برجستهسازى و حاشیهرانى با دو چهره نرمافزارى (در قالب زبان مثل متون مطبوعاتى) و سختافزارى (در قالب توقیف، حبس، ترور و تظاهرات خیابانى) تبیین شده تا مرزبندى و غیریتسازى میان گفتمانهاى موجود در نظم گفتمانى سیاسى در ایران بین سالهاى 1357 - 1382 به ویژه پس از انتخابات دوم خرداد 1376، مشخص شود و محلهاى نزاع میان این گفتمانها و دالهاى شناور شناسایى شوند.
بخش دوم: تحلیل گفتمانى شکلگیرى و تحولات انقلاب اسلامى
در این بخش سعى شده در چارچوب نظرى تحقیق (مرکب از نظریه گفتمان لاکلا و موفِ و بخشى از ابزارهاى تحلیل زبانى تحلیل انتقادى گفتمان مبتنى بر برداشت گستردهاى از برجستهسازى و حاشیهرانى)، چگونگى ظهور و افول گفتمان اصلاحطلب و تعامل و تقابل آن با گفتمان محافظهکار طى سالهاى 76 تا 82، به ویژه با تمرکز بر دو انتخابات ریاست جمهورى در دوم خرداد 76 و مجلس شوراى اسلامى در اسفند 82، مورد بررسى قرار گیرد.
فصل پنجم: ین فصل در واقع مقدمهاى براى ورود به مسأله اصلى پژوهش در فصل ششم است. در این جا تحلیلى کلى از تحولات گفتمان کلان انقلاب اسلامى از 1357 تا 1376 بر مبناى نظریه لاکلا و موفِ بدون ارائه تحلیل متنى صورت گرفته است. نویسنده ابتدا فضاى استعارى گفتمان انقلاب اسلامى را که در سال هاى اولیه پس از انقلاب اسلامى شکل گرفته بود و نیز نیروهاى تعامل کننده در آن یعنى سکولارها و مذهبىها را تبیین کرده و مفصلبندى هر گروه (گفتمان) را در این فضاى استعارى بیان نموده است. در فضاى استعارى گفتمان انقلاب اسلامى، گفتمان تجددگرایى، دالهاى مردم، قانون و آزادى را حول دال مرکزى جمهورى مفصلبندى کرده، و گفتمان سنتگرایى، دالهاى روحانیت، ولایت و فقه را حول مفهوم مرکزى اسلامى مفصلبندى نموده بود که امام خمینى(ره) به دلیل جایگاه و شأن سیاسى، مذهبى و اجتماعىاى که داشت حلقه واسط این دو گفتمان به شمار مىرفت.
با اضمحلال فضاى استعارى، تقابل میان دو گفتمان یاد شده عینىتر گردید و شدت یافت و سرانجام گفتمان سنتگراى روحانیت هژمونیک شد. به ویژه در چهار سال دوره پس از انقلاب اسلامى، شدیدترین حاشیهرانىهاى گفتمان انقلاب اسلامى روى داد که از حاشیه رانده شدن دولت موقت شروع شد و تا برکنارى بنىصدر و طرد جبهه ملى، سازمان مجاهدین خلق، چریکهاى فدایى خلق، و سرانجام دستگیرى سران حزب توده در سال 1362 ادامه یافت. در هژمونیک شدن گفتمان سنتگرا، نقش سیادت کاریزماتیک امام خمینى بسیار تأثیرگذار بود.
نویسنده در ادامه، به روند حاشیهرانى گفتمان در جمهورى اسلامى و زمینههاى تکوین گفتمان اصلاحطلب پرداخته است. به اعتقاد او، با رحلت امام(ره) و پایان رهبرى کاریزمایى ایشان در سال 1368، اختلافات راست سنتى و چپ سنتى نیز بروز عینى یافت و در ادامه، جدا شدن کارگزاران سازندگى از راست سنتى و پیگیرى روند اصلاحات اقتصادى در قالب خصوصى سازى و آزادىهاى اقتصادى، منجر به گسترش آزادىهاى مدنى و به تبع، افزایش تقاضا براى آزادىهاى سیاسى شد و فضاى سیاسى و اجتماعى به سمتى پیش رفت که دال مرکزى گفتمان محافظهکار به تدریج ساختارشکنى شد و هژمونىاش را از دست داد و زمینههاى تکوین و هژمونیک شدن گفتمان اصلاحات فراهم گردید.
فصل ششم: در این فصل، مؤلف مدعاى اصلى بحث را آورده و بر آن استدلال کرده است. وى ابتدا مفصلبندى گفتمانهاى اصلاحطلب و محافظهکار را بیان کرده است. گفتمان اصلاحطلب دالهاى اصلاحات، جامعه مدنى، آزادى، توسعه سیاسى و قانون را حول دال مرکزى مردم مفصلبندى کرده و گفتمان محافظهکار دالهاى روحانیت، ارزشها، عدالت، تهاجم فرهنگى و توسعه اقتصادى را پیرامون مفهوم مرکزى ولایت مفصلبندى نمود.
در مقطع زمانى بین سالهاى 1376 تا 1382، هر دو گفتمان سعى در برجستهسازى خود و حاشیهرانى رقیب براى حفظ و استمرار قدرت از طریق مبارزه براى تثبیت معناى دالهاى شناور مرکزى و دیگر دالها داشتند. در حقیقت به کمک نرمافزارها و سختافزارهایى که در اختیار داشتند تلاش مىکردند با ساختارشکنى دال مرکزى گفتمان رقیب، آن را طرد سازند و خود برجسته و هژمونیک شوند.
نویسنده براى تبیین تقابل دو گفتمان، به تحلیل متون مطبوعاتى وابسته به هر دو گفتمان بر اساس نظریه تحلیل انتقادى گفتمان فرکلاف پرداخته است. نقطه تمرکز تحلیل متون مطبوعاتى، دو مقطع انتخابات ریاست جمهورى در دوم خرداد 76 و انتخابات مجلس هفتم در اول اسفند 1382 است. در این راستا براى بیان متون نرمافزارى محافظهکاران، عناوین خبرى، سرمقالهها و گزیدههایى از متن خبرهاى روزنامه رسالت بیان شده و براى اصلاحطلبان در خرداد 76، روزنامه سلام و در اسفند 82، روزنامه شرق در نظر گرفته شده است. از اصلاحطلبان متون متعددى از سخنرانىهاى آقاى سید محمد خاتمى در مراسم و مناسبتهاى مختلف و نیز سخنان آقاى کروبى و دیگر رهبران جناح اصلاحطلب و تحلیل زبانشناختى از این متون را آورده است. همچنین از محافظهکاران، سخنانى از آیةاللَّه مهدوى کنى، آقاى ناطق نورى و دیگر رهبران این جناح و نیز بیانیههاى حمایت از آقاى ناطق نورى و تحلیل زبانشناختى این سخنانان و بیانیهها را ذکر کرده است.
به اعتقاد مؤلف، دوم خرداد 76 نقطه ظهور گفتمان اصلاحطلب و اسفند 82 نقطه افول آن است. در این راستا قسمتى از این فصل به روند افول و به حاشیه رفتن گفتمان اصلاحطلب و شالودهشکنى دال مرکزى آن اختصاص یافته است. وى در نتیجهگیرى، بیان مىکند که «بررسى مفصلبندى از گفتمانها در سالهاى 1357، 1376 و 1382 نشان مىدهد که احتمالاً جامعه ایران در حال گذار از سنتگرایى محض به سوى نوعى سازگارى میان سنتگرایى و تجددگرایى است. اگر چه تجددگرایى سکولار در سالهاى اولیه انقلاب اسلامى به حاشیه رانده شد، ولى در سیاستى جدید در گفتمان اصلاحطلب دوباره ظهور کرد و در مدت حضور دوبارهاش در تحولات اجتماعى تأثیراتى عمیق بر سنتگرایى بر جاى گذاشت».
فصل هفتم: در این فصل، نویسنده ضمن گذرى کوتاه بر شش فصل گذشته، دستآوردهاى خود به ویژه در آزمون فرضیه و نیز نتایج حاصله از بررسى منازعات معنایى میان گفتمانهاى محافظهکار و اصلاحطلب را بیان کرده است. همچنین روند تحول نظام معنایى و دالهاى شناور گفتمانهاى محافظهکار و اصلاحطلب در سالهاى 1357 تا 1382 را به طور خلاصه و گویا آورده است. در پایان کتاب، سه ضمیمه آمده که شامل برخى عناوین خبرى روزنامههاى سلام و رسالت و تحلیلى راجع به اصلاحطلبان در روزنامه رسالت است.
ملاحظات
1. تقسیمبندى و فصلبندى مباحث بسیار مناسب و متناسب با بحث و تطبیق چارچوب نظرى بر موضوع پژوهش انجام یافته است. در حقیقت فصلبندى منطقى را مىتوان مشاهده کرد.
2. ادغام چارچوب نظرى با تحولات سیاسى - اجتماعى و روند جا به جایى قدرت در جمهورى اسلام به نیکى و روشنى مشاهده مىشود؛ بر خلاف بسیارى از تحقیقات که چارچوب نظرى در همان قامت نظر باقى مىماند و در بحث از موضوع فراموش مىشود.
3. ارائه «مقدمه» و «خلاصه» در صدر و ذیل هر فصل، مخاطب را در کمترین زمان با دورنما و نیز ثمرات و نتیجه بحث آن فصل آشنا مىکند.
4. یک نکته قابل تأمل در کتاب - که بر مخاطب پوشیده نمىماند - این است که در تحلیل گفتمان لاکلا و موفِ، دو گفتمان متخاصم با دو دال مرکزى مختلف سعى در معنا دهى به دال شناور واحدى در حوزه گفتمان گونگى دارند و هر یک تلاش مىکند رابطهاى میان مدلول مورد نظر خود با دال شناور برقرار کند و در عین حال، رابطه آن دال با مدلول گفتمان رقیب را نیز شالودهشکنى کند. پس نزاع دو گفتمان رقیب بر سر تولید معنا و مدلول براى دال واحدى است و نه دالهاى متعدد و مختلف. چون در صورت تباین بین دالهاى شناور - همان طور که در کتاب حاضر آمده است - نزاعى بین دو گفتمان متخاصم نخواهد بود و دال مرکزى هر گفتمان در پى معنا دهى به دالهاى خود خواهد بود؛ براى مثال در کتاب آمده است که گفتمان اصلاحطلب دالهاى جامعه مدنى، آزادى، توسعه سیاسى، قانون و اصلاحات را حول دال مرکزى مردم مفصلبندى کرده و گفتمان محافظهکار دالهاى روحانیت، ارزشها، عدالت، توسعه اقتصادى و تهاجم فرهنگى را پیرامون دال مرکزى ولایت مفصلبندى نموده است؛ بدین ترتیب هر دال مرکزى در پى معنا دهى به دالهاى خاص خود است که متفاوت و متباین از یکدیگرند؛ حال نزاع و رقابت دو گفتمان بر سر چیست؟ در واقع نقطه تلاقى و تداخلى بین دالهاى شناورى که دو گفتمان در صدد جذب آنها براى مدلول خودشان هستند، وجود ندارد تا نزاعى در تولید معنا و ایجاد رابطه بین دال و مدلول و نیز شالودهشکنى رابطه دال و مدلول گفتمان رقیب، صورت گیرد، زیرا هم دال و هم مدلول دو گفتمان متفاوت هستند.
پى نوشت :
1) علىاصغر سلطانى، قدرت، گفتمان و زبان، (ساز و کار)، (تهران: نشر نى، 1384).
2) دانشآموخته حوزه علمیه قم و کارشناسى ارشد علوم سیاسى.
نویسنده در این پژوهش در پى پاسخ به این پرسش مبنایى راجع به جریان قدرت در ایران و ساز و کار آن است که «قدرت چگونه در مطبوعات جریان پیدا مىکند؟». در حقیقت تحلیل جریان قدرت را بر تحولات و سیر مطبوعات به مثابه رکن چهارم دموکراسى، بنیان مىنهد تا با تحلیل متون مطبوعات، چگونگى ظهور و سقوط جناحها را به تصویر بکشد. در این راستا زبانشناسى را به کار مىبندد و با استفاده از نظریه گفتمان ارنستولاکلا و شنتال موف و نیز نظریه تحلیل انتقادى گفتمان فرکلاف، سعى مىکند این فرضیه را به اثبات برساند که «قدرت پنهان در گفتمانهاى سیاسى به واسطه فرایندهاى دوگانه برجستهسازى و حاشیهرانى به طور کلى در اجتماع و به طور خاص در مطبوعات جریان مىیابد». به عبارت دیگر، این کتاب بر آن است تا به انقلاب اسلامى، به مثابه پدیدهاى فرهنگى، از زاویه زبان و زبانشناسى بنگرد.
از آن جا که زبان و فرهنگ از یک جنساند و زبان در فرهنگ است و فرهنگ در زبان، این سؤالات فرعى در راستاى تبیین سؤال اصلى و آزمون فرضیه مطرح شده است که رابطه این انقلاب فرهنگى با زبان چگونه است؟ زبان چه نقشى در این انقلاب داشته است؟ و انقلاب چگونه زبان را دست خوش تغییر کرده است؟ در حقیقت در این پژوهش، مسأله این است که انقلاب اسلامى ایران چه نظام معنایى را ایجاد کرده است و این نظام معنایى در گذر زمان، چه تحولاتى را از سر گذرانده است؟ در چارچوب این مسأله، به طور خاص چگونگى تکوین گفتمان اصلاح طلب و کشمکشهایى که این جنبش با گفتمان محافظهکار داشته است نیز پرداخته شده است تا در قالب تحلیل گفتمانى نشان داده شود که چرا جنبش اصلاحات شکل گرفت؟ چگونه استمرار یافت؟ و چرا افول کرد؟ و ساز و کارهاى مقابله دو گفتمان اصلاحطلب و محافظهکار با یکدیگر و بازتاب این تحولات در مطبوعات این دوره، چه بوده است.
نویسنده براى آزمون فرضیه، پژوهش را در دو بخش و هفت فصل سامان داده است. بخش اول با عنوان «قدرت، گفتمان و زبان» به مباحث نظرى، مفاهیم و چارچوب نظرى پژوهش اختصاص یافته و بخش دوم تحت عنوان «تحلیل گفتمانى شکلگیرى و تحولات انقلاب اسلامى» به تطبیق چارچوب نظرى پژوهش بر تحولات و جریان قدرت در جمهورى اسلامى و تحلیل گفتمانى از این تحولات پرداخته است.
بخش اول: قدرت گفتمان و زبان
این بخش به بیان نظریههاى مختلف گفتمان و تبیین الگوى تحقیق پرداخته است و در چهار فصل، مطالعات و نظریات متفکرانى بررسى شده که اندیشهها و تلاشهایشان به تدریج راه را براى مباحث کنونى درباره نقشهاى سیاسى - اجتماعى زبان گشوده و منتهى به تکوین رویکردهاى مختلف تحلیل گفتمان شده است. ریشههاى این رویکردهاى جدید را باید در دو نوع نگرش ساختگرا و پساساختگرا به زبان و گفتمان جست و جو کرد.
فصل اول، گفتمانهاى قیاسناپذیر: در این فصل، روند تکاملى نظریههاى گفتمان و گسترش آنها به حوزه تحلیل تحولات سیاسى و قدرت و چگونگى ترکیب نظریههاى مختلف گفتمان براى اثبات فرضیه پژوهش، تبیین گردیده است در این راستا ابتدا به نظریه زلیگ هریس اشاره مىکند که نخستین بار اصطلاح تحلیل گفتمان را براى تحلیل متن بالاتر از سطح جمله به کار برد. از نظر او، از میان واحدهاى سازنده متن یعنى تکواژهها، عبارتها، بندها و جملهها، واحدهاى کوچکتر از جمله را دستور زبان مورد مطالعه قرار مىدهد و مطالعه واحدهاى بزرگتر از جمله را تحلیل گفتمان. مؤلف در ادامه، به نظریههایى مىپردازد که گفتمان را «زبان به هنگام کاربرد» تعریف مىکنند.
نظریات بالا، گفتمان را کوچکتر از زبان مىدانند. براى رفع کاستىها و محدودیتهاى این نظریهها، تحلیل انتقادى گفتمان شکل گرفت که مفاهیمى چون قدرت و ایدئولوژى را نیز وارد تحلیل گفتمان کردند. و بافت کاربرد زبان را با بافتهاى وسیعتر اجتماعى و فرهنگى ربط داد تا بدین طریق بتواند نابرابرىهاى اجتماعى خلق شده در زبان و منعکس شده در آن را نشان دهد.
در ادامه این فصل، به نقش اندیشهها و نظریات میشل فوکو در زبانشناسى به ویژه بایگانىشناسى (دیرینهشناسى) پرداخته شده است. بر اساس نظر فوکو، قدرت صرفاً سرکوبگر نیست، آن طور که امثال ماکس وبر مىگفتند، بلکه قدرت نیرویى مولد است که «سازنده گفتمان، دانش، بدنها و ذهنیتهاست». قدرت مدنظر فوکو، هم نیرویى مولد و هم نیرویى انقیادآور است.
حضور نظریه فوکو در مورد قدرت در زبانشناسى، تغییرات عمیقى را در تحلیل گفتمان سبب شد که نظریه لاکلا و موفِ از ثمرات آن به شمار مىرود. نظریه اخیر، گستره تحلیل گفتمان را به تحولات سیاسى - اجتماعى گسترش داد.
به طور خلاصه، در این فصل نظریههاى مربوط به گفتمان و قدرت از دو زاویه و نگرش متفاوت بررسى شده است: نگرش اول، اساساً ریشه در زبانشناسى ساختگرا و نقشگرا دارد و بر اساس آن، گفتمان به مثابه زبان، بالاتر از جمله یا زبان به هنگام کاربرد است و بالطبع کوچکتر از زبان به حساب مىآید؛ نگرش دوم مبتنى بر دیدگاه پساساختگرایانه به زبان است که بر اساس آن معانى محصول شرایط فرهنگى و اجتماعى است و در زبان به واقعیت مىپیوندد.
در این نگرش، گفتمان بزرگتر از زبان است و گفتمانها نظامهایى خود بنیادند که براى دستیابى به قدرت، زبان و همه پدیدههاى اجتماعى دیگر را در سیطره خود مىگیرند.
فصل دوم، رویکردهاى تحلیل انتقادى گفتمان: از آن جا که چارچوب نظرى تحقیق حاضر ترکیبى از تحلیل انتقادى گفتمان و نظریه گفتمان لاکلا و موفِ است، لذا در این فصل رویکردهاى تحلیل انتقادى گفتمان و در فصل سوم، نظریه گفتمان لاکلا و موفِ تبیین شده است.
در فصل دوم، ابتدا پنج اصل بنیادى به عنوان مبانى تشکیل تحلیل انتقادى گفتمان - علىرغم وجود رویکردهاى مختلف در آن - ذکر شده است که عبارتند از: زبان - گفتمانى بودن بخشى از ساختارها و فرایندهاى اجتماعى و فرهنگى، گفتمان هم سازنده و هم ساخته شده است، لزوم تجزیه و تحلیل کاربرد زبان در بافت اجتماعىاش، کارکرد ایدئولوژیک داشتن گفتمان، و تحلیل انتقادى.
در ادامه، سه رویکرد اصلى مطرح در تحلیل انتقادى گفتمان تبیین شده است. ابتدا رویکرد جامعه - زبانشناسى گفتمان مورد بررسى قرار گرفته که بر اساس آن همه اطلاعات پس زمینهاى در دسترس براى تحلیل و تعبیر لایههاى گوناگون یک متن گفتارى یا نوشتارى به هم گره مىخورد. وجه تمایز این رویکرد از دیگر رویکردهاى تحلیل انتقادى گفتمان، تمرکز بر تمامى بافتهاى تاریخى گفتمان در فرایند تبیین و تعبیر است. رویکرد دوم، رویکرد اجتماعى - شناختى ون دایک است. او با برقرارى پیوند میان مفاهیم سهگانه گفتمان، شناخت و اجتماع، رویکرد متمایزى را بنا نهاد که با تکیه بر شناخت از رویکردهاى دیگر متمایز مىشود. سومین رویکرد، الگوى سه لایه فرکلاف است که بر اساس آن گفتمان نوعى کردار اجتماعى پنداشته مىشود. در این الگو که در مقایسه با رویکردهاى دیگر قرابت بیشترى با تحلیل سیاسى مدنظر کتاب حاضر دارد، براى تحلیل یک رویداد ارتباطى از سه نوع تحلیل به طور همزمان بهره گرفته مىشود: تحلیل متن، تحلیل کردار گفتمانى و تحلیل کردار اجتماعى.
فصل سوم، نظریه گفتمان لاکلا و موفِ: نویسنده در این فصل به شق اصلى چارچوب نظرى تحقیق یعنى نظریه لاکلا و موفِ پرداخته است. بر اساس این نظریه، امور اجتماعى به مثابه ساختهاى گفتمانى قابل فهماند و در واقع، همه پدیدههاى اجتماعى را مىتوان با ابزارهاى تحلیل گفتمانى تحلیل و بررسى کرد. لاکلا و موفِ در نظریهاى پساساخت گرایانه، کل حوزه اجتماع را نظامى تصور مىکنند که در آن معنا تولید و باز تولید مىشود. نظریه معنایى لاکلا و موفِ ارتباطى تنگاتنگ با نظریه اجتماعىشان دارد. حوزه اجتماع از نظر آنها همانند نظامى نشانهشناختى است که حول مبارزه بر سر تعریف نشانهها و تلاش براى تثبیت معناى آنها مىگردد. نظامهاى نشانهشناختى اجتماعى در تلاش براى تعریف جهان به شیوه خود، به سوژهها و گروههاى اجتماعى هویت مىبخشند و حوزه اجتماع را به قطبهاى متخاصم تقسیم مىکنند. در حقیقت، اجتماع عرصه مبارزه براى تعریف و تثبیت معناست.
فصل چهارم، تحلیل گفتمان بر اساس برجستهسازى و حاشیهرانى: نویسنده در این فصل با ترکیب دو نظریه تحلیل انتقادى گفتمان فرکلاف و تحلیل گفتمان لاکلا و موفِ، چارچوب نظرى مناسبى براى تحلیل جریان قدرت در جمهورى اسلامى ایران به دست داده است. به اعتقاد او، اگر چه نظریه پساساختگراى لاکلا و موفِ کارآیى بسیار بالایى براى تبیین چگونگى ظهور، استمرار و افول گفتمانها و بررسى تعامل میان آنها، و در واقع قابلیت توجیه کنندگى شگفتانگیزى براى تحولات اجتماعى دارد، اما چون این نظریه، نظریهاى سیاسى - اجتماعى و خارج از حوزه زبانشناسى است، فاقد ابزارهاى تحلیل زبانى لازم است؛ لذا در تحلیل متون مورد نظر پژوهش با مشکل مواجه مىشود؛ از این رو از نظریه تحلیل انتقادى فرکلاف براى تحلیل متون خبرى و مطبوعاتى - که هر دو گفتمان محافظهکار و اصلاحطلب با این ابزار به هویتیابى و غیریتسازى در قالب کردارهاى برجستهساز و حاشیهران در رفتار و گفتار و سوژهها و نهادها مىپردازند - استفاده شده است.
در این فصل، ابتدا چارچوب نظرى تحقیق مرکب از دو نظریه لاکلا و موفِ و فرکلاف تبیین شده و نحوه بهرهگیرى از آن در تحلیل روابط قدرت و انعکاس آن در مطبوعات در جمهورى اسلامى بررسى شده است. در ادامه، براى بررسى پیدایش و تحولات دو گفتمان متخاصم محافظهکار و اصلاحطلب، چگونگى و روند تحلیل گفتمان بر اساس برجستهسازى و حاشیهرانى مورد مطالعه قرار گرفته است. در این راستا به برجستهسازى و حاشیهرانى در زبان پرداخته شده، و عناوین مختلفى از متون خبرى با استناد به مطبوعات وابسته به گفتمانهاى اصلاحطلب و محافظهکار تحلیل و بررسى گردیده است.
به طور خلاصه در این فصل، تحلیل گفتمان بر اساس برجستهسازى و حاشیهرانى با دو چهره نرمافزارى (در قالب زبان مثل متون مطبوعاتى) و سختافزارى (در قالب توقیف، حبس، ترور و تظاهرات خیابانى) تبیین شده تا مرزبندى و غیریتسازى میان گفتمانهاى موجود در نظم گفتمانى سیاسى در ایران بین سالهاى 1357 - 1382 به ویژه پس از انتخابات دوم خرداد 1376، مشخص شود و محلهاى نزاع میان این گفتمانها و دالهاى شناور شناسایى شوند.
بخش دوم: تحلیل گفتمانى شکلگیرى و تحولات انقلاب اسلامى
در این بخش سعى شده در چارچوب نظرى تحقیق (مرکب از نظریه گفتمان لاکلا و موفِ و بخشى از ابزارهاى تحلیل زبانى تحلیل انتقادى گفتمان مبتنى بر برداشت گستردهاى از برجستهسازى و حاشیهرانى)، چگونگى ظهور و افول گفتمان اصلاحطلب و تعامل و تقابل آن با گفتمان محافظهکار طى سالهاى 76 تا 82، به ویژه با تمرکز بر دو انتخابات ریاست جمهورى در دوم خرداد 76 و مجلس شوراى اسلامى در اسفند 82، مورد بررسى قرار گیرد.
فصل پنجم: ین فصل در واقع مقدمهاى براى ورود به مسأله اصلى پژوهش در فصل ششم است. در این جا تحلیلى کلى از تحولات گفتمان کلان انقلاب اسلامى از 1357 تا 1376 بر مبناى نظریه لاکلا و موفِ بدون ارائه تحلیل متنى صورت گرفته است. نویسنده ابتدا فضاى استعارى گفتمان انقلاب اسلامى را که در سال هاى اولیه پس از انقلاب اسلامى شکل گرفته بود و نیز نیروهاى تعامل کننده در آن یعنى سکولارها و مذهبىها را تبیین کرده و مفصلبندى هر گروه (گفتمان) را در این فضاى استعارى بیان نموده است. در فضاى استعارى گفتمان انقلاب اسلامى، گفتمان تجددگرایى، دالهاى مردم، قانون و آزادى را حول دال مرکزى جمهورى مفصلبندى کرده، و گفتمان سنتگرایى، دالهاى روحانیت، ولایت و فقه را حول مفهوم مرکزى اسلامى مفصلبندى نموده بود که امام خمینى(ره) به دلیل جایگاه و شأن سیاسى، مذهبى و اجتماعىاى که داشت حلقه واسط این دو گفتمان به شمار مىرفت.
با اضمحلال فضاى استعارى، تقابل میان دو گفتمان یاد شده عینىتر گردید و شدت یافت و سرانجام گفتمان سنتگراى روحانیت هژمونیک شد. به ویژه در چهار سال دوره پس از انقلاب اسلامى، شدیدترین حاشیهرانىهاى گفتمان انقلاب اسلامى روى داد که از حاشیه رانده شدن دولت موقت شروع شد و تا برکنارى بنىصدر و طرد جبهه ملى، سازمان مجاهدین خلق، چریکهاى فدایى خلق، و سرانجام دستگیرى سران حزب توده در سال 1362 ادامه یافت. در هژمونیک شدن گفتمان سنتگرا، نقش سیادت کاریزماتیک امام خمینى بسیار تأثیرگذار بود.
نویسنده در ادامه، به روند حاشیهرانى گفتمان در جمهورى اسلامى و زمینههاى تکوین گفتمان اصلاحطلب پرداخته است. به اعتقاد او، با رحلت امام(ره) و پایان رهبرى کاریزمایى ایشان در سال 1368، اختلافات راست سنتى و چپ سنتى نیز بروز عینى یافت و در ادامه، جدا شدن کارگزاران سازندگى از راست سنتى و پیگیرى روند اصلاحات اقتصادى در قالب خصوصى سازى و آزادىهاى اقتصادى، منجر به گسترش آزادىهاى مدنى و به تبع، افزایش تقاضا براى آزادىهاى سیاسى شد و فضاى سیاسى و اجتماعى به سمتى پیش رفت که دال مرکزى گفتمان محافظهکار به تدریج ساختارشکنى شد و هژمونىاش را از دست داد و زمینههاى تکوین و هژمونیک شدن گفتمان اصلاحات فراهم گردید.
فصل ششم: در این فصل، مؤلف مدعاى اصلى بحث را آورده و بر آن استدلال کرده است. وى ابتدا مفصلبندى گفتمانهاى اصلاحطلب و محافظهکار را بیان کرده است. گفتمان اصلاحطلب دالهاى اصلاحات، جامعه مدنى، آزادى، توسعه سیاسى و قانون را حول دال مرکزى مردم مفصلبندى کرده و گفتمان محافظهکار دالهاى روحانیت، ارزشها، عدالت، تهاجم فرهنگى و توسعه اقتصادى را پیرامون مفهوم مرکزى ولایت مفصلبندى نمود.
در مقطع زمانى بین سالهاى 1376 تا 1382، هر دو گفتمان سعى در برجستهسازى خود و حاشیهرانى رقیب براى حفظ و استمرار قدرت از طریق مبارزه براى تثبیت معناى دالهاى شناور مرکزى و دیگر دالها داشتند. در حقیقت به کمک نرمافزارها و سختافزارهایى که در اختیار داشتند تلاش مىکردند با ساختارشکنى دال مرکزى گفتمان رقیب، آن را طرد سازند و خود برجسته و هژمونیک شوند.
نویسنده براى تبیین تقابل دو گفتمان، به تحلیل متون مطبوعاتى وابسته به هر دو گفتمان بر اساس نظریه تحلیل انتقادى گفتمان فرکلاف پرداخته است. نقطه تمرکز تحلیل متون مطبوعاتى، دو مقطع انتخابات ریاست جمهورى در دوم خرداد 76 و انتخابات مجلس هفتم در اول اسفند 1382 است. در این راستا براى بیان متون نرمافزارى محافظهکاران، عناوین خبرى، سرمقالهها و گزیدههایى از متن خبرهاى روزنامه رسالت بیان شده و براى اصلاحطلبان در خرداد 76، روزنامه سلام و در اسفند 82، روزنامه شرق در نظر گرفته شده است. از اصلاحطلبان متون متعددى از سخنرانىهاى آقاى سید محمد خاتمى در مراسم و مناسبتهاى مختلف و نیز سخنان آقاى کروبى و دیگر رهبران جناح اصلاحطلب و تحلیل زبانشناختى از این متون را آورده است. همچنین از محافظهکاران، سخنانى از آیةاللَّه مهدوى کنى، آقاى ناطق نورى و دیگر رهبران این جناح و نیز بیانیههاى حمایت از آقاى ناطق نورى و تحلیل زبانشناختى این سخنانان و بیانیهها را ذکر کرده است.
به اعتقاد مؤلف، دوم خرداد 76 نقطه ظهور گفتمان اصلاحطلب و اسفند 82 نقطه افول آن است. در این راستا قسمتى از این فصل به روند افول و به حاشیه رفتن گفتمان اصلاحطلب و شالودهشکنى دال مرکزى آن اختصاص یافته است. وى در نتیجهگیرى، بیان مىکند که «بررسى مفصلبندى از گفتمانها در سالهاى 1357، 1376 و 1382 نشان مىدهد که احتمالاً جامعه ایران در حال گذار از سنتگرایى محض به سوى نوعى سازگارى میان سنتگرایى و تجددگرایى است. اگر چه تجددگرایى سکولار در سالهاى اولیه انقلاب اسلامى به حاشیه رانده شد، ولى در سیاستى جدید در گفتمان اصلاحطلب دوباره ظهور کرد و در مدت حضور دوبارهاش در تحولات اجتماعى تأثیراتى عمیق بر سنتگرایى بر جاى گذاشت».
فصل هفتم: در این فصل، نویسنده ضمن گذرى کوتاه بر شش فصل گذشته، دستآوردهاى خود به ویژه در آزمون فرضیه و نیز نتایج حاصله از بررسى منازعات معنایى میان گفتمانهاى محافظهکار و اصلاحطلب را بیان کرده است. همچنین روند تحول نظام معنایى و دالهاى شناور گفتمانهاى محافظهکار و اصلاحطلب در سالهاى 1357 تا 1382 را به طور خلاصه و گویا آورده است. در پایان کتاب، سه ضمیمه آمده که شامل برخى عناوین خبرى روزنامههاى سلام و رسالت و تحلیلى راجع به اصلاحطلبان در روزنامه رسالت است.
ملاحظات
1. تقسیمبندى و فصلبندى مباحث بسیار مناسب و متناسب با بحث و تطبیق چارچوب نظرى بر موضوع پژوهش انجام یافته است. در حقیقت فصلبندى منطقى را مىتوان مشاهده کرد.
2. ادغام چارچوب نظرى با تحولات سیاسى - اجتماعى و روند جا به جایى قدرت در جمهورى اسلام به نیکى و روشنى مشاهده مىشود؛ بر خلاف بسیارى از تحقیقات که چارچوب نظرى در همان قامت نظر باقى مىماند و در بحث از موضوع فراموش مىشود.
3. ارائه «مقدمه» و «خلاصه» در صدر و ذیل هر فصل، مخاطب را در کمترین زمان با دورنما و نیز ثمرات و نتیجه بحث آن فصل آشنا مىکند.
4. یک نکته قابل تأمل در کتاب - که بر مخاطب پوشیده نمىماند - این است که در تحلیل گفتمان لاکلا و موفِ، دو گفتمان متخاصم با دو دال مرکزى مختلف سعى در معنا دهى به دال شناور واحدى در حوزه گفتمان گونگى دارند و هر یک تلاش مىکند رابطهاى میان مدلول مورد نظر خود با دال شناور برقرار کند و در عین حال، رابطه آن دال با مدلول گفتمان رقیب را نیز شالودهشکنى کند. پس نزاع دو گفتمان رقیب بر سر تولید معنا و مدلول براى دال واحدى است و نه دالهاى متعدد و مختلف. چون در صورت تباین بین دالهاى شناور - همان طور که در کتاب حاضر آمده است - نزاعى بین دو گفتمان متخاصم نخواهد بود و دال مرکزى هر گفتمان در پى معنا دهى به دالهاى خود خواهد بود؛ براى مثال در کتاب آمده است که گفتمان اصلاحطلب دالهاى جامعه مدنى، آزادى، توسعه سیاسى، قانون و اصلاحات را حول دال مرکزى مردم مفصلبندى کرده و گفتمان محافظهکار دالهاى روحانیت، ارزشها، عدالت، توسعه اقتصادى و تهاجم فرهنگى را پیرامون دال مرکزى ولایت مفصلبندى نموده است؛ بدین ترتیب هر دال مرکزى در پى معنا دهى به دالهاى خاص خود است که متفاوت و متباین از یکدیگرند؛ حال نزاع و رقابت دو گفتمان بر سر چیست؟ در واقع نقطه تلاقى و تداخلى بین دالهاى شناورى که دو گفتمان در صدد جذب آنها براى مدلول خودشان هستند، وجود ندارد تا نزاعى در تولید معنا و ایجاد رابطه بین دال و مدلول و نیز شالودهشکنى رابطه دال و مدلول گفتمان رقیب، صورت گیرد، زیرا هم دال و هم مدلول دو گفتمان متفاوت هستند.
پى نوشت :
1) علىاصغر سلطانى، قدرت، گفتمان و زبان، (ساز و کار)، (تهران: نشر نى، 1384).
2) دانشآموخته حوزه علمیه قم و کارشناسى ارشد علوم سیاسى.