سیره سیاسى امام على علیه السلام (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
در این مقاله به بررسى حکومت از نگاه حضرت امیرعلیه السلام از دو منظر پرداخته شده است: مبانى نظرى حکومت در سیره قولى و سیره عملى. بازخوانى و بازنگرى سیره عملى امامعلیه السلام براى همه ما از آن جهت ضرورت دارد که با محک سیره امام مىتوانیم درباره چند و چون کارکرد زمامداران و کارگزاران و میزان توفیق جمهورى اسلامى پس از پیروزى انقلاب اسلامى در انطباق با آرمانهاى حکومت علوى داورى کنیم.متن
سیاست در سیره امام
نخست باید دانست که حکومت و زمامدارى از نگاه امیر مؤمنانعلیه السلام امرى گریزناپذیر است. از این رو در پاسخ به شعار خوارج که مىگفتند: «لا حکم الاّ للَّه» فرمود:
سخنى است حق که بدان باطلى را خواهند. آرى حکم، جز از آنِ خدا نیست، لکن اینان گویند فرمانروایى را، جز خدا روا نیست؛ در حالى که مردم را حاکمى باید نیکوکار یا تبهکار، تا در حکومت او مردِ باایمان کار خویش کند و کافر بهره خود برد، در سایه حکومت او مال دیوانى را فراهم آورند و با دشمنان پیکار کنند و راهها را ایمن سازند....2
حفظ امنیت و جلوگیرى از هرج و مرج اجتماعى حداقل چیزى است که از هر حکومتى انتظار مىرود، حتى اگر حاکمى فاسق باشد باز مىتوان تا حدودى امنیت و آسایش را براى عموم مردم انتظار داشت و وجود چنین حکومت و حاکمى از نگاه امامعلیه السلام از فقدان آن به مراتب بهتر و منطقىتر است. آیه شریفه إن الحکم إلاّ للَّه3 نیز در مقام نفى حکومت نیست بلکه مشروعیت هر حکومتى را مآلاً از آنِ خداوند مىداند؛ یعنى اگر حکومتى بخواهد خود را منتسب و ملهم از اسلام و آموزههاى آن بداند و به خود مشروعیت دینى ببخشد تنها راهش انتساب مآلى آن به خداوند است.4 این امر در حکومت پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله و ائمه اطهارعلیه السلام به عنوان اولوالامر و حکومت فقیهان در عصر غیبت بنابر نظر بسیارى از فقهاى نامدار تحقق پیدا مىکند، زیرا چنین حکومتهایى به طور مستقیم یا با واسطه با فرمان و خواست الهى و منطبق با آرمانهاى الهى شکل گرفته و به حیات خود ادامه مىدهند.
شرایط زمامدارى از نگاه امام علىعلیه السلام
حکومت از دید امامعلیه السلام تنها شایسته کسانى است که داراى سه شرط باشند: توانمندى، علم و عدالت؛ به عبارت دیگر ملاک و شأنیتِ تصدّى حکومت شایستگى است و انتخاب گروه یا شخص خاص و به صورت موروثى ملاک اداره حکومت نیست.
امامعلیه السلام در این زمینه مىفرماید:
ایّها النّاس انّ أحقّ النّاس بهذاالامر أقواهم علیه و أعلمهم بامر اللَّه فیه؛ اى مردم سزاوارترین مردم به امر خلافت توانمندترین مردم به آن و آگاهترین فرد به امر الهى در این زمینه است.5
امامعلیه السلام در این گفتار ضمن تأکید بر اصل شایستهسالارى در حوزه زمامدارى، دو اصل قدرت و علم را از شرایط لازم زمامدار مىشناسد. البته امامعلیه السلام صرفاً قدرت و علم را کافى نمىداند، بلکه برترى در این دو ویژگى در مقایسه با همگان را لازم دانسته است و این همان اصلى است که متکلمان شیعه بر آن پافشارى کردهاند و وجود صفاتى برتر از مردم در ائمهعلیه السلام را شرط امامت دانستهاند.6
نکته دیگر این که مطلقِ قدرت و علم مورد نظر امامعلیه السلام نیست، بلکه قدرتِ بر زمامدارى و علم به شریعت در حوزه زمامدارى را قصد کرده است. از این جا مىتوان دریافت که مقصود امامعلیه السلام از علما در عبارت « و ما أخذ اللَّه على العلماء ان لا یقاروا على کظّة ظالم و لا سغب مظلوم...»7 مطلق عالم نیست، بلکه عالم دینى مقصود امامعلیه السلام است. این امر کاملاً منطقى است، زیرا هدف حکومت از نگاه امامعلیه السلام، حاکم ساختن دین و ارزشهاى دینى در اجتماع در کنار اجراى عدالت است و بدیهى است این کار تنها از عهده کسى ساخته است که از دین و زوایاى آن اطلاع کامل داشته باشد. مقصود از عالم دینى نیز چنین کارگزارى است.
شرط سوّم در زمامدار از نگاه امام علىعلیه السلام «عدالت» است.
عدالتِ مورد نظر امامعلیه السلام مفهومى فراتر از عدالتِ مصطلح در فقه دارد، زیرا در فقه عموماً عدالت چنین تفسیر شده است:
ملکه نفسانى که شخص را به ترک محرمات و انجام واجبات و ترک منافیات مروت و عدم اصرار بر صغایر وا دارد.8
روح این تعریف و نظایر آن انجام واجبات و ترک محرمات است که تنها به حوزه رفتارى محدود مىگردد؛ هر چند با توجه به انتساب آن به ملکه نفسانى نوعى رسوخ و استوارى در آن لحاظ شده است. اما بالاخره طبق تعریف فقها وجود کاستىهایى در روح و روان که مىتوانیم از آن به ضعفهاى اخلاقى یاد کنیم، زیانى به عدالت نمىزند. به عنوان مثال: بخل، حسادت (مادامى که در فعل ظاهر نشود)، کینه، تنگ نظرى، خسّت نفس، استبداد به رأى و ... زیانى به عدالت نمىزند و اشخاص برخوردار از این رذائل اخلاقى مىتوانند مناصبى را که عدالت در آنها شرط است به عهده گیرند. در حالى که عدالت مورد نظر امامعلیه السلام در زمامدار، مفهومى فراتر داشته و عرصه اخلاق و روان شخص را نیز دربر مىگیرد.
مىتوانیم عدالت مورد نظر امام را «عدالت اکبر» بنامیم؛ چنان که عدالت مورد نظر فقها را «عدالت اصغر» مىنامیم.
سخن امامعلیه السلام در این رابطه چنین است:
همانا دانستید که سزاوار نیست بخیل بر ناموس و جان و غنیمتها و احکام مسلمانان ولایت یابد و امامت آنان را عهدهدار شود تا در مالهاى آنها حریص گردد و نه نادان تا به نادانى مسلمانان را گمراه سازد و نه جفاکار تا عطاى آنان را ببرد.9
چنان که در جاى دیگر سعه صدر را ابزار ریاست و فرمانروایى مىداند: «آلة الریاسة سعة الصدر».10 امامعلیه السلام در بیان این شرطِ اساسى در زمامدار، مُلهَم از قرآن کریم است. زیرا قرآن در سطحى وسیعتر براى زمامدار قدرت و علم را شرط دانسته است. چنان که در ماجراى گزینش طالوت به عنوان پادشاه بنىاسرائیل چنین آورده است:
و قالوا انى له الملک علینا و نحن احق بالملک منه و لم یؤت سعة من المال قال ان اللَّه اصطفاه علیکم و زاده بسطةً فى العلم و الجسم11؛ گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهى باشد با آن که ما به پادشاهى از وى سزاوارتریم و به او از حیث مال، گشایش داده نشده است؟ پیامبرشان گفت: در حقیقت، خدا او را بر شما برترى داده و او را در دانش و (نیروى) بدن بر شما برترى بخشیده است.
جسم در آیه به قدرت جسمانى براى تمشیت امور، به ویژه رهبرى جنگهاى میان بنىاسرائیل و عمالقه ناظر است و «زاد» نیز اصل برترى علم و قدرت در حاکم را نسبت به دیگران اثبات مىکند.12
در داستان یوسفعلیه السلام نیز برخوردارى از شایستگى اخلاقى و عدالت براى به دست گرفتن زمام خزانهدارى از برهانهاى یوسفعلیه السلام در هنگام درخواست از عزیز مصر اعلام شده است:
قال اجعلنى على خزائن الأرض إنّی حفیظٌ علیم؛13 یوسف گفت: «مرا بر خزانههاى این سرزمین بگمار، که من نگهبانى دانا هستم».
علیم بودن یوسفعلیه السلام بدین معناست که او مىداند چگونه اقتصاد و معیشت مردم را سامان دهد و در دوران پرتلاطم قحطسالى، آنان را به سلامت از آن عبور دهد. حفیظ بودن نیز ناظر به مفهوم عدالت است؛ یعنى یوسفعلیه السلام به سبب داشتن تقواى الهى و آراسته بودن روحى به سجایاى اخلاقى ضمن اجتناب از هر گونه تبعیض و حقکشى، مردم را با مهر و عطوفت خود یارى مىکند.
اهداف تشکیل حکومت از نگاه امام علىعلیه السلام
حکومت از نگاه امامعلیه السلام یک هدف میانه است نه هدف نهایى. به عبارت دیگر حکومت نه براى حکومت بلکه براى هدفى دیگر که بر حکومت مترتب است، مطلوب است. همین نکته نگاه امامعلیه السلام را با بسیارى از نگرشِ فلسفههاى سیاسى متعارف جدا مىسازد. چه، در بسیارى از نگرشها به دست گرفتن حکومت و کسب اقتدار، یک هنر، ارزش و غایت است که براى به چنگ آوردن آن طبق اصل «ان الغایات تبرر المبادى» هر کارى را مباح مىشمرند. فلسفههاى سیاسى مبتنى بر ماکیاولیسم و دیکتاتورى از نمونههاى بارز آن است. امامعلیه السلام به صراحت اعلام مىکند که حکومت را براى چنگ زدن به قدرت و به دست آوردن مقام ناچیز دنیا به دست نگرفته است:
خدایا تو مىدانى آن چه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بوده و نه از دنیاى ناچیز خواستن زیادت...14
چنان که وقتى دنیا و حکومت را از نعلین پینه زده و فاقد ارزش مالى15 یا عطسه بز16 یا استخوان خوک مرده در دست جذامى17 پستتر و ناچیزتر مىشمرد، نگرش خود را نسبت به ابزارى بودن حکومت به زیبایى نشان مىدهد. اما به راستى هدف امامعلیه السلام از به دست گرفتن حکومت چیست؟ از جست و جو در لابهلاى سخنان امامعلیه السلام مىتوان به پاسخ این پرسش دست یافت و این اهداف را برشمرد:
1. اقامه عدالت اجتماعى
قرآن از عدالت اجتماعى به قسط تعبیر کرده است و قسط داراى مفهومى محدودتر از عدالت مطلق است، زیرا عدالت به مفهوم عامش حوزههاى فردى، اجتماعى، عقیدتى، اخلاقى و سیاسى و ... را دربر مىگیرد، اما قسط تنها ناظر به عدالت در بستر اجتماع است که بیشتر در اقتصاد خودنمایى مىکند. قرآن قسط و عدالت اجتماعى را یکى از عمدهترین اهداف بعثت تمام پیامبرانصلى الله علیه وآله برشمرده است:
لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمْ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ؛18 به راستى پیامبران خود را با دلایل آشکار روانه کردیم و با آنها کتاب و ترازو را فرود آوردیم تا مردم به انصاف برخیزند و آهن را فرو فرستادیم... .
کتاب و میزان دستمایههاى اجراى قسط و آهن نماد قدرت و کیفر به عنوان اهرم اجراى عدالت اجتماعى پیامبران است.
در همین راستا حکومت از نگاه امام علىعلیه السلام تنها براى ایجاد زمینه لازم جهت اجراى قسط و عدالت اجتماعى ارزش پیدا مىکند.
امامعلیه السلام در آن جا که خطاب به ابن عباس حکومت را از نعلین خود پستتر معرفى مىکند، آن را در صورتى که بتواند حقى را به پا داشته و مانع باطلى شود باارزش مىشناسد:
واللَّه لهى أحبّ الى من إمرتکم، الا أن اقیم حقّاً او ادفع باطلاً؛ سوگند به خدا این نعلین از فرمانروایى شما نزد من محبوبتر است مگر آن که حقى را به پا دارم یا باطلى را دفع کنم.
کارنامه درخشان حکومت حضرت امیرعلیه السلام نشان داد که تا چه اندازه به این آرمان خود پاىبند بوده و چه سرمایه عظیمى در پاى احیاى آن فدا کرد، به گونهاى که برخى از دوستان حضرت به سبب تاب نیاوردن عدالتش از وى روى برتافته و به سوى معاویه یا کنج انزواى سیاسى خزیدند.
2. حاکمیت دین
زمامدار حتى اگر از اهرم زور استفاده نکند طبق اصل «الناس ابناء الملوک» مردم از او پیروى مىکنند و اخلاق و عقیدهشان سالم یا فاسد مىشود.
امامعلیه السلام معتقد است که باید زمامکار را انسانهاى شایستهاى چون او به دست گیرند تا دین و ارزشهاى دینى را در جامعه حاکمیت بخشند. مضامینى همچون: «لنرد المعالم من دینک... و تقام المعطله من حدودک»19 ناظر به این هدف است. امام در جایى دیگر به این حقیقت اشاره کرده است که مردم از دین اسلام فاصله گرفته و به دنبال نابودى آن هستند:
... حتى رأیت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام یدعون الى محق دین محمدصلى الله علیه وآله... فخشیت ان لم انصر الاسلام وأهله أرى فیه ثلماً او هدماً؛20 تا آن که دیدم گروهى در دین خود نماندند و از اسلام روى برگرداندند و مردم را به نابود ساختن دین محمدصلى الله علیه وآله خواندند. پس ترسیدم که اگر اسلام و مسلمانان را یارى نکنم، رخنهاى در آن بینم یا ویرانهاى.
و هنگامى که زمام کار را به دست گرفت در نخستین خطابه خود به مردم چنین فرمود:
«ألا و ان بلّیتکم قد عادت کهیئتها یوم بعث اللَّه نبیّکم؛21 بدانید که بلا در شکل و هیئتِ روزى که خداوند پیامبر خود را مبعوث کرد به سوى شما بازگشته است».
مردم در دوران پیش از رسالت در دوران جاهلیت به سر مىبردند و ارزشهاى جاهلى بر آنها حکومت مىکرد، این در حالى است که حاکمان پیش از امامعلیه السلام همگى اهل نماز و مسجد بودند و هرگز سخن و رفتارى آشکار که نشانِ مقابله با دین باشد در آنان دیده نشد، اما تنها بیست سال پس از حکومت حضرت امیرعلیه السلام کسى همچون یزید بن معاویه خود را خلیفه مسلمانان نامید که علناً در حضور اسراى اهل بیتعلیه السلام به اشعار ابن زبعرى استشهاد کرد که:
لعبت هاشم بالملک فلا
خبر جاء ولا وحى نزل22
هاشم با پادشاهى بازى کرده است و هیچ خبرى (از آسمان) نیامده و هیچ وحىاى نازل نشده است.
از اینرو است که امام علىعلیه السلام امام عادل را برترین بندگان نزد خدا مىشناسد:
... فاعلم أن افضل عباداللَّه عند اللَّه امام عادل هُدى و هَدى، فاقام سنة معلومة و أمات بدعة مجهولة... و ان شرّ الناس عنداللَّه امام جائر ضَلّ وضُلّ به، فامات سنة مأخوذة وأحیا بدعة متروکه؛23... بدان که برترین بندگان خدا نزد خداوند امام عادلى است که خود هدایت یافته و هدایتگر باشد و سنت شناخته شده را برپا و سنت ناشناخته را بمیراند... و بدترین مردم نزد خداوند امام ستمکارى است که خود گمراه بوده و مایه گمراهى دیگران گردد و سنت عمل شده را بمیراند و بدعت رها شده را زنده کند.
امامت، مقامى شأنى
از آن جا که امامت از نگاه امیر مؤمنانعلیه السلام مبتنى بر اصل شایستگى است، فرد حائز این شرایط، امام است حتى اگر امامت او به سبب موانعى به فعلیت نرسد؛ به عبارت دیگر منصب شأنى امامت براى ائمه اهل بیتعلیه السلام به عنوان تنها مصادیق برخوردار از شرایط پیشین در هر حال ثابت و قطعى است؛ حتى اگر در خانه نشسته و سالها از صحنه سیاست کنار گذاشته شوند. بدین رو، از نگاه متکلمان شیعه، حضرت امیرعلیه السلام در دوران 25 سال حکومت خلفا و نیز ائمهعلیه السلام تا دوران حضرت مهدىعلیه السلام و امام عصرعلیه السلام پس از غیبت همچنان امام امت محسوب مىشوند.
پیداست اگر موانع برطرف مىشد و آنان زمام امور را بر عهده مىگرفتند منصب امامت و پیشوایى براى ایشان فعلیت پیدا مىکرد. البته این شأنیت در حوزه امور سیاسى و زمامدارى است، اما در دو حوزه علم و معنویت پیشوایى و پیشگامى ائمهعلیه السلام در همه حال داراى فعلیت است.
امامت امام در حوزه سیاست و زمامدارى با اقبال مردم و رفع موانع به فعلیت مىرسد؛ یعنى امامعلیه السلام ملزم نیست خود موانع را از سر راه بردارد و با روشهاى گوناگون مردم را مجاب سازد که امامت او را پذیرا باشند، بلکه این وظیفه مردم است که راه را براى امامت امامعلیه السلام هموار سازند. البته آن هنگام که مردم اقبال کنند و خود موانع را بردارند، حجّت بر امام، تمام و تکلیف تصدّى منصب امامت متوجّه او خواهد شد. از این جا مىتوان نقش مردم را در عرصه سیاست و زمامدارى حتى با وجود امام معصومعلیه السلام ارزیابى کرد.
بر این اساس است که حضرت امیرعلیه السلام پس از خبر عباس، عموى پیامبرصلى الله علیه وآله مبنى بر اجتماع مهاجران و انصار در سقیفه بنىساعده براى تعیین امام، حضور خود را لازم ندید و انجام مراسم تغسیل، تکفین و تدفین پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله را بر خود فرض دانست.24 و هنگامى که از نتیجه آن اجتماع و استدلال مهاجران بر انصار مبنى بر قرابت و اتصال خود با شجره رسالت مطلع شد، در استدلالى متین و کوبنده فرمود:
«احتجوا بالشجرة واضاعوا الثمره؛25 به درخت رسالت احتجاج کردند در حالى که میوه آن را (که ما هستیم) ضایع ساختند».
با این حال امام علىعلیه السلام براى حفظ وحدت مسلمانان و جلوگیرى از ارتداد بسیارى از تازه مسلمانان - که تحلیل روشنى از ماجراى خلافت در صورت مخالفت جدى امام با دستگاه خلافت نداشتند - بردبارى پیشه کرد؛ با آن که این امر بسان خارى در چشم و استخوانى در گلو همواره آزارش مىداد.
تا آن زمان که مردم پس از کشته شدن عثمان با شدت وصفناپذیرى دور امامعلیه السلام حلقه زده و از ایشان خواستند که تصدى این منصب را بپذیرد. از آن جا که امام مردم را در درخواست خود صادق نمىدید، آنان را این چنین مخاطب ساخت:
دعونى والتمسوا غیرى... واعلموا انّى ان اجبتکم رکبت بکم ما أعلم ولم أصغ الى قول القائل وعتب العاتب...؛26 مرا رها کنید و به دنبال دیگرى روید.... و بدانید اگر من درخواست شما را (پذیرش خلافت) بپذیرم با شما آن گونه که خود مىدانم عمل خواهم کرد و به سخن کسى یا ملامت سرزنش کنندهاى گوش نخواهم داد.
اما هنگامى که پافشارى آنان و پذیرش شروط خود را دید، منصب امامت در عرصه زمامدارى را پذیرفت، این جاست که فرمود:
«لو لا حضور الحاضر و قیام الحجّة بوجود الناصر... لا لقیت حبلها على غاربها...؛27 اگر حضور این بیعت کنندگان نبود و با وجود یار حجت را بر من تمام نمىکرد... رشته این کار را به اهلش وا مىگذاشتم».
حضورِ آن اجتماع عظیم مردمى که اطراف ایشان حلقه زدند و اقبال عمومى آنان حجت را بر امام تمام کرد.
در نتیجه نقش مردم در دوران حضور امام معصومعلیه السلام، انتخاب او به عنوان امام و زمامدار نیست، زیرا بر اساس نگرش شیعه، امامت امر الهى بوده و پیش از دخالت مردم از جانب خداوند متعال معین شده است. نقش مردم برداشتن موانع از پیش روى امامعلیه السلام و فعلیت بخشیدن به این منصب است.
2. حکومت در سیره عملى امام علىعلیه السلام
نگاهى به حکومت کوتاه امام علىعلیه السلام طى سالهاى 35 تا 40 هجرى - نشان مىدهد که امام به رغم همه موانع و مواجهه با سه جنگ ناخواسته جمل، صفین و نهروان، کوشش ستودنى براى تحقق آرمانهاى بلند خود به کار بست و سیماى تابناکى از حکومت اسلامى براى همیشه تاریخ به تصویر کشید. عدالتگسترى، حاکمیت ارزشهاى دینى، مردممدارى، یارى ستمدیدگان، تامین امنیت و آسایش مردم، سادهزیستى بخشى از محورهایى است که در دوران حکومت امامعلیه السلام مورد اهتمام ایشان بوده و به تحقق پیوست که به بررسى اجمالى آنها مىپردازیم:
1. عدالتگسترى
خداوند نظام تکوین و تشریع را بر اساس اصل عدالت بنیان نهاده است بدین خاطر گفته شده که: «بالعدل قامت السموات و الارض». عدالت از دو اصل: حکمت و انتخاب اصلح به عنوان دو صفت فعل الهى بهره مىگیرد؛ بر اساس اصل حکمت و استوارى هر چیز در جایش قرار مىگیرد و طبق اصل انتخاب اصلح هر چیز در بهترین و شایستهترین جایگاهش نهاده مىشود.
جهان چون خط و خال و چشم و ابروست
که هر چیزش به جایش سخت نیکوست
به استناد اصل عدالت افراط و تفریط در نظام تشریع و قانونگذارى خداوند راه نداشته و هر قانونى چنان که باید و شاید در جاى خود وضع شده است. بخش عمده نظام تشریع براى تنظیم روابط انسانها پیشبینى شده است. زیرا انسانها به رغم آن که مدنى بالطبع بوده و نیازهاى متقابل همواره آنان را به زندگى کنار هم و در قالب خانه، قوم، قبیله، شهر و منطقه وا داشته، اما زیادهخواهى و فزونطلبى با توجه به تفاوت استعدادها و زمینهها، همیشه کار را به جنگ، نزاع و خونریزى کشیده است. زیرا افراد پرتوان به خاطر حسّ فزونطلبى همواره در صدد آن هستند که سهم ضعیفان را از آن خود سازنند و بهره بیشترى از حطام دنیا را از آنِ خود سازند. دین به عنوان نظام اجتماعى برگرفته از وحى، براى سامان ارتباط اجتماعى و جلوگیرى از این تطاولها و فزونطلبىها آمده است.
قرآن مىفرماید: کان الناس امة واحدة فبعث اللَّه النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه؛28 مردم، امتى یگانه بودند؛ پس خداوند پیامبران را نویدآور و بیم دهنده برانگیخت و با آنان کتاب را به حق فرو فرستاد، تا میان مردم در آن چه با هم اختلاف داشتند داورى کند.
در این که مقصود از ناس و امت واحده چیست و این وحدت و پکپارچگى در چه دورانى تحقق یافته و اساساً با وجود چنین همبستگى ارسال پیامبرانعلیه السلام چه فلسفهاى داشته، میان مفسران اختلاف چشمگیرى وجود دارد. یکى از دیدگاههاى معروف در تفسیر آیه شریفه این است:
مردم از دوران حضرت آدمعلیه السلام تا عصر نوحعلیه السلام با توجه به ابتدایى بودن زندگى و سطح فکر و اندیشه و روابط اجتماعى به صورت یکپارچه و همگرا با یکدیگر زندگى مىکردند، تا آن که با پیچیده شدن زندگى و رویکرد عرصههاى نوین بهرهبرى از طبیعت، زمینه اختلاف میان مردم فراهم شد. این جا بود که خداوند انگیزش پیامبرانعلیه السلام را لازم دانست تا آنان با تکیه به شریعت، اختلافات مردم را پایان بخشند. بنابراین پیش از جمله «فبعث اللَّه» جمله «فاختلفوا» در تقدیر است.29
آن چه که فلاسفه و متکلمان در تبیین فلسفه نبوت ارائه کردهاند مبتنى بر همین نگرش رهیافت اختلاف و تنازع میان مردم و ضرورت رفع آن است.30
زیادهخواهى گروهى از مردم که از امکانات بیشترى در سه حوزه: جایگاه اجتماعى، ثروتاندوزى و تبعیض برخوردار هستند در مواجهه با قانون نمایانگر است و در طول تاریخ فزونخواهان هماره خواستهاند مناصب مهم و کلیدى اجتماعى به آنان واگذار شود هر چند شایسته آن نباشند و خواستهاند که ثروت و بهره مالىشان از همه بیشتر باشد و اگر به پاى میز محاکمه کشیده شوند همیشه حق به آنان داده شود.
در مقابل، دین با ارائه شریعت مبتنى بر عدالت و پیشبینى حکومت دینى و حاکمیت عدالت به مقابله با این افزونخواهىها برخاست. مقایسهاى کوتاه میان حکومت کوتاه حضرت امیرعلیه السلام با سایر حکومتها نشان مىدهد که امامعلیه السلام به عنوان نماینده و نماد دین تمام تلاش خود را براى حاکمیت عدالت در این سه حوزه به کار بسته است.
در دوران حکومت خلفاى پیشین اصل عدالت و شایستهسالارى در تعیین کارگزاران رعایت نشد و مصالح جناحى، تبارى، ملّیت و ... بر اصل عدالت چیره شد. بدین خاطر انسانهایى همچون مروان و ولید بن عقبه و ... زمام امور مسلمانان را در اطراف و اکناف کشور اسلامى گسترده آن روز بر عهده گرفته و شایستگان کنار گذاشته شدند و ثروتهاى عمومى که در اثر فتوحات اسلامى روانه خزانه بیتالمال شده بود، میان همین کارگزارانِ ناشایست تقسیم شد. چنان که حضرت امیرعلیه السلام در ترسیم آن فرمود:
... و بیت المال را خوردند و بر باد دادند بسان شترى که مهارش رها شده باشد و گیاه بهاران را چرد.31
و دستگاه قضاوت به جاى دادگسترى به بیدادگرى تبدیل شد و کسانى همچون خالد بن ولید با وجود ارتکاب فجایعى چون قتل ولید بن عُقْبه به رغم شرابخوارى و مستى در حال امامت جماعت از تیغ عدالت مستثنا شدند. هنگامى که امیر مؤمنانعلیه السلام آمد با بىعدالتى در هر سه عرصه به شدت مبارزه کرد و براى اجراى کامل عدالت تمام کوشش خود را به کار بست و چنان بر آن اصرار ورزید که توسط دوستانى مورد اعتراض قرار گرفت و به بىسیاستى و بىتدبیرى متهم شد.32
عدلت امامعلیه السلام را مىتوان در سه عرصه: مدیریت، تقسیم مدیریت و اجراى احکام الهى ارزیابى کرد.
1 - 1. عدالت امامعلیه السلام در عرصه مدیریت
امام علىعلیه السلام خود شاهد زیانهاى بىحد و حساب کارگزاران ناشایست و نالایق در دوران خلفاى پیشین به خصوص در دوران خلیفه سوم بود. از این رو بلافاصله پس از به دست گرفتن زمام قدرت، تمام کارگزارانِ ناشایست را از منصب عزل نمود و انسانهاى لایق را به جایشان نشاند. ملاک حضرتعلیه السلام در این کار شایسته سالارى بود و همان شرایط مورد نظر امام که در سطحى بالاتر از دیگران براى تصدى منصب امامت لازم مىدید؛ یعنى علم، قدرت و عدالت در سطحى محدودتر براى هر کارگزار مطمح نظر امام بوده است.
بدین ترتیب امامعلیه السلام قیس بن سعد بن عباد انصارى را به جاى عبداللَّه بن ابى سرح در مصر، عثمان بن حنیف را جاى عبداللَّه بن عامر در بصره و سهل بن حنیف را به جاى معاویه در شام و نیز عبداللَّه بن عباس را بر یمن و قثم بن عباس را بر مکه منصوب کرد.
و کسانى امثال زبیر بن عوام به رغم رابطه خویشاوندى با امام (پسر عمه) از کارگزارى دستگاه خلافت محروم ماندند. با آن که زبیر داراى سابقهاى بسیار درخشان در تاریخ اسلام بوده و با شمشیر خود بارها غبار غم از چهره پیامبرصلى الله علیه وآله زدوده و از افراد معدودى بود که در اعتراض به خلافت ابوبکر در خانه علىعلیه السلام تحصن کرد. اما چون در این اواخر به ویژه در دوران عثمان سخت به دنیا گراییده و آن ارزشهاى پیشین را از کف داده، شایستگى همکارى با دستگاه مدیریت امامعلیه السلام را از دست داد. طلحه نیز بسان زبیر از سابقه درخشانى در تاریخ اسلام برخوردار بود که به رغم اصرار بر کارگزارى بر منطقهاى از سرزمین اسلامى با مخالفت امامعلیه السلام روبهرو شد و همین امر، یعنى رعایت عنصر عدالت در به کارگیرى مدیران، زمینه را براى جنگ خونین جمل فراهم ساخت. اصرار بر اجراى عدالت در به کارگیرى مدیران درباره معاویه بیشتر خودنمایى کرد. معاویه از زمان خلیفه دوم به رغم فقدان شایستگىهاى لازم عهدهدار ولایت شام شد و با سیاست مزوّرانه پایههاى حکومت خود را بسیار محکم ساخت. امامعلیه السلام در آغازِ خلافت، فرمان عزل معاویه را صادر کرد و مصلحتاندیشى امثال مغیره و عبداللَّه بن عباس را نپذیرفت و آن قدر بر این خواست پافشارى کرد تا جایى که بهترین یاران خود همچون عمار یاسر را در جنگ صفین در برابر سپاه معاویه هدیه کرد و در آخرین روزهاى حیات، پیش از آن که توسط خوارج ترور شود، سپاه خود را در نخیله تجهیز کرد
2 - 1. عدالت امامعلیه السلام در عرصه تقسیم بیتالمال
امامعلیه السلام بر اساس آموزههاى قرآن بر این باور بود که: میان انسانها جز به تقوا و پرهیزکارى تفاوتى وجود ندارد. بنابراین عرب یا از تبار خلیفه یا اهل مکه و مدینه بودن یا سبقت در اسلام و شمشیر زدن در جنگها همراه پیامبرصلى الله علیه وآله یا از قبیله قریش بودن و ... هیچ کدام باعث آن نمىشود که بیت المال به صورت نابرابر میان آنان تقسیم گردد.
امامعلیه السلام در پاسخ به اعتراض طلحه و زبیر به مساوات در تقسیم بیتالمال چنین فرمود:
اما این که مىگویند چرا سهم ما را از بیت المال با دیگران برابر نمودى، (خوب مىدانید) پیش از این گروهى به اسلام سبقت گرفتند و با شمشیرها و نیزههاى خود به یارى آن شتافتند، اما پیامبرصلى الله علیه وآله در تقسیم بیتالمال آنان را برتر قرار نداد و به خاطر پیشى گرفتن در پذیرش اسلام سهم ویژهاى بر ایشان قرار نداد. این خداى سبحان است که پاداش اعمال پیشى گیرنده و مجاهد را در روز قیامت خواهد داد.33
گاه برخى از اطرافیان یا کارگزاران از امامعلیه السلام مىخواستند که سهم بیشترى از بیتالمال به آنان قرار دهد، اما امامعلیه السلام همچنان استنکاف مىکرد. اوج تصلب و سختگیرى امامعلیه السلام در این امر مربوط به داستان برخورد ایشان با برادرشان عقیل است. امامعلیه السلام خود صحنه رقّتبار مراجعه عقیل به همراه فرزندانش را نزد ایشان این چنین ترسیم کرده است:
به خدا عقیل را دیدم پُرریش و سخت درویش، از من خواست تا منى از گندم شما بدو دهم و کودکانش را دیدم از درویشى موى ژولیده و رنگشان تیره گردیده، گویى بر چهرههاشان نیل کشیده و پى در پى مرا دیدار کرد و گفته خود را تکرار نمود پس آهنى براى او گداختم و به او نزدیک ساختم، چنان فریاد برآورد که بیمار از درد، نزدیک بود از داغ آن بگدازد. به او گفتم: نوحهگران بر تو بگریند. اى عقیل! از آهنى مىنالى که انسانى به بازیچه آن را گرم ساخته و مرا به آتشى مىکشانى که خداى جبارش به خشم گداخته است.34
همچنین هنگامى که عبداللَّه بن زمعه از امام مالى از بیتالمال طلبید، خطاب به او فرمود:
این مال نه از آنِ من است و نه از آنِ تو، بلکه بیتالمال از آنِ همه مسلمانان و براى به خدمت گرفتن شمشیر آنان، اگر تو در جنگ با آنان یار باشى چون ایشان از مال برخوردارى وگرنه آنچه آنان به دست آوردهاند نباید دیگران بخورند.35
3 - 1. عدالت امامعلیه السلام در اجراى احکام الهى
امامعلیه السلام با سیره خود در دوران حکومت، علاوه بر تأکید بر استقلالِ دستگاه قضایى نشان داد که زمامدار در مواجهه با قانون برابر با هر شهروند دیگر است. شاهد مدّعا ماجراى مرافعه امامعلیه السلام نزد قاضى خود شریح است. امامعلیه السلام مدعى مالکیت سپر خود بود که اینک در دست مسیحى ذمى بود. آنان هنگامى که وارد محکمه شدند شریح امام را با عنوان امیرالمؤمنین مخاطب ساخت. امام قاضى خود را به خاطر خطاب محترمانه به خود مورد عتاب قرار داده و آن را نوعى تبعیض دانست و وقتى با تقاضاى قاضى، شاهدى بر مدعا اقامه نکرده و حکم بر مالکیت آن مسیحى نسبت به سپر داده شد این قضاوت را ستود و ابداً از این که دستگاه قضایى به نفع خلیفه مسلمانان قضاوت نکرد، رنجیده خاطر نشد.36
هم چنین وقتى امام مطلع شد که نجاشى - شاعر امامعلیه السلام - در ماه رمضان شراب خورده است صد تازیانه به او زد و وقتى نجاشى اعتراض کرد که حد شرابخوارى هشتاد تازیانه است نه صد تازیانه، به او پاسخ داد:
«لجرأتک على ربک و افطارک فى شهر رمضان؛ به خاطر آن که به پروردگارت جرأت یافته و در ماه رمضان افطار کردهاى»؛37 یعنى چون گناه در ماه مبارک رمضان انجام شده عقوبت آن افزوده مىشود. این امر بر نجاشى، شاعر امامعلیه السلام که بارها در جنگها، سپاهیان علىعلیه السلام را علیه دشمنان تحریک کرده بود گران آمد و نزد معاویه رفت.38
و هنگامى که باخبر شد که کارگزار او در بصره - که به استناد ظاهر نامه پسر عم ایشان عبداللَّه بن عباس بوده است - ابداً ملاحظه سابقه و خویشاوندى او را نکرد و در نامهاى بس تند و شدید اللحن او را مورد نکوهش قرار داد.
در بخشى از این نامه چنین آمده است:
سوگند به خدا اگر حسن و حسین کارى که تو انجام دادى انجام مىدادند هرگز نزد من امتیاز نداشته و بر ارادهام غلبه نمىیافتند تا حق را از آنان باز ستانم و باطل را از مظلمه ایشان پاک کنم.39
2. حاکمیت ارزشهاى دینى و مقابله با بدعتها
چنان که پیش از این یاد کردیم امامعلیه السلام از اصلىترین وظایف حاکمان را حاکمیت ارزشهاى دینى و مقابله با بدعتها مىداند. از این رو وقتى خود، زمام کار را به دست گرفت این آرمان را دنبال کرد. به رغم آن که سنت نبوىصلى الله علیه وآله بر مساوات در تقسیم بیتالمال تأکید داشت خلیفه اول نیز براى همگان به صورت برابر، نیم دینار مىداد. اما خلیفه دوم بین مردم به تناسبِ سبقت در اسلام تمایز قائل شد، چنان که زنان پیامبرصلى الله علیه وآله را از سایر زنان و حتى میان خود همسران پیامبرصلى الله علیه وآله تفاضل قرار داد. این بدعتگذارى او باعث شکاف عمیق طبقاتى شد. او خود به این امر پى برد و اعلام کرد اگر تا سال آینده زنده باشم آخر مردم را به اولشان ملحق مىکنم تا همه یکدست شوند.
اما پیش از تحقق این تصمیم کشته شد.40 خلیفه سوم این شکاف طبقاتى را به شدت افزایش داد و باعث فقر بیشتر مردم شد. در مقابل، امامعلیه السلام پس از به دست گرفتن قدرت به شدت با این بدعت مخالفت کرد و طبق سنت نبوىصلى الله علیه وآله سهم مردم را از بیتالمال، یکسان قرار داد.
غفلت و خامى عثمان باعث شد تا کسانى امثال کعب الاحبار به عنوان مشاور در دستگاه خلافت حضور یابند و قصهگوها اجازه یافتند در مساجد براى مردم قصهپردازى کنند. غافل از آن که این حرکت توطئهاى هدفمند از سوى یهود و نوعى تهاجم فرهنگى براى تخریب عقاید و اخلاق مسلمانان بوده و باعث رهیافت انبوهى از اسرائیلیات در تفسیر و حدیث شد.41 زیانهاى آن هنوز بر فرهنگ و نگرش جامعه مسلمانان سایه افکنده است.
امامعلیه السلام با درایت اندیشى ویژه خود خطر آنان را دریافت و بلافاصله دستور اخراج قُصّاص از مساجد را صادر کرد و راه را براى نفوذ امثال کعب الاحبار حتى در محدوده کوچکى از حکومت اسلامى بست.42
شیخ ابو زهره در این باره مىگوید:
قصص در دوران عثمان ظاهر شد، اما امام علىعلیه السلام از آن کراهت داشت تا آن جا که قصهپردازان را از مسجد بیرون کرد، زیرا آنان خرافات و افسانهها را در اذهان مردم سادهدل جاى مىدادند، داستانهایى که برخى از آنها از ادیان پیشین برگرفته شده و با تحریف و تغییر آمیخته شده بود.43
هم چنین امامعلیه السلام از خواندن نماز تراویح به جماعت که توسط خلیفه دوم بدعتگذارى شده بود به مخالفت برخاست.44
امامعلیه السلام به عامل خود در بصره (عبداللَّه بن عباس) نوشت که از مردم زکات فطریه دریافت کند. به رغم آن که این امر سنت پیامبرصلى الله علیه وآله بود اما چنان به فراموشى سپرده شده بود که وقتى مردم سخن امام را شنیدند بسیار شگفتزده شدند.45
3. مردممدارى
مردم از نگاه امامعلیه السلام برادران دینى یا طبیعى زمامدار تلقى مىشدند، چنان که به مالک اشتر فرمود:
فانهم صنفان: اما اخ لک فى الدین او نظیر لک فى الخلق؛ مردم بر دو دسته هستند: یا برادر دینى تواند یا همسان تو در آفرینش.46
مردم از نگاه امام هم چنین فرزندان معنوى حاکماند که بر او لازم است بسان پدر و مادر نسبت به آنان تفقد و مهربانى ورزد: «... ثم تفقّد من امورهم ما یتفقد الوالدان من ولدهما؛ چنان که والدین از فرزندان خود تفقد و سرکشى مىکنند تو نیز نسبت به رعیت خود چنین باش».47
حاکم باید بال رحمت و مهر خود را بر ایشان بگسترد و میان ایشان حتى در نگاه کردن تبعیض قائل نشود.
«... فاخفض لهم جناحک وألن لهم جنابک وأبسط لهم وجهک وآس بینهم فى اللحظة والنظرة»48 مردم چنان محترم هستند که زمامدار حق ندارد به خاطر تلاش و کوششى که براى اداره شئون آنان انجام مىدهد بر ایشان منت نهد: «و ایاک و المن على رعیتک باحسانک او التزید فیما کان من فعلک...»49 و کارگزاران باید همواره در خدمت مردم بوده و پاسخگوى نیازهاى آنان باشند و خود را در میان حجابها پنهان نسازند؛ تنها پیامرسان آنان به مردم، زبانشان و تنها حاجبشان چهرهشان باشد.
«... ولا یکن لک الى الناس سفیر الا لسانک ولا حاجب الّا وجهک ولا تحجبن ذا حاجة عن لقائک بها...».50
احترام مردم نزد امامعلیه السلام چنان است که اجازه نمىدهد به هنگام ورود خود به منطقهاى آنان خود را براى استقبال امامعلیه السلام به زحمت انداخته و خوار سازند. چنان که وقتى وارد شهر انبار شد دهقانهاى آن دیار براى امام پیاده شدند و پیشاپیش امام دویدند. امامعلیه السلام از آنان علت کارشان را پرسید. آنان گفتند: عادتى است که داریم و بدان امیر خود را بزرگ شماریم. امامعلیه السلام با نکوهش این کار فرمود: به خدا که امیران شما از این کار سودى نمىبرند و شما در دنیایتان خود را بدان به رنج مىافکنید و در آخرتتان بدبخت مىگردید.51
و در موردى دیگر اجازه نداد که حرب به دنبال او پیاده حرکت کند که مبادا باعث تکبرِ زمامدار و ذلت مومن شود و به او فرمود: «پیاده رفتنِ چون تویى با چون منى موجب فریفته شدن والى و خوارى مؤمن است».52
و به رغم بىنیازى از مشورت در بسیارى از امور و برخوردارى از عصمت، خودمحورى و استبداد به رأى حاکم را عیب مىشمارد و همیشه مىفرمود: «من استبد برأیه هلک؛ هر کس به رأى خود استبداد ورزد هلاک گردد».53 و در ستایش مشورت مىفرمود: «ولا ظهیر کالمشاورة؛ هیچ پشتوانهاى بسان مشورت نیست»54 و مشورت را عین هدایت مىدانست: «و الاستشارة عین الهدایة».55
و از مردم مىخواهد که با او بسان حاکمان جابر و گردنکش رفتار نکرده و از نصیحت و انتقاد از عملکرد او اجتناب نکنند:
با سخنانى که با جباران سخن مىگویند با من سخن مگویید و چیزهایى که از مردمِ خشمگین پنهان مىکنید از من پنهان مدارید و با من به مدارا معاشرت نکنید و گمان نکنید که اگر حقى به من گفته شود مرا سنگین و درشت نماید یا در صدد بزرگنمایى خویشتنم، پس از هر سخن حق و مشورت به عدالت خوددارى نکنید و من در نفس خویش برتر از آن که خطا نکنم نیستم و از آن در عمل ایمن نیستم مگر آن که خداوند مرا کفایت کند.56
4. یارى ستمدیدگان و مبارزه با ستمگران
دفاع از مظلوم و مقابله با ستمگر از امور فطرى است. هر انسانى بر اساس فطرت خود - البته در صورتى که آن را آلوده نکرده باشد - با دیدن ناله و اندوه مظلوم و شادىِ سرمستانه ستمگر، سخت متالّم مىشود و اگر این ناراحتى عاطفى و درونى شدت پیدا کند تا بدان جا پیش مىرود که گاه شخص، حاضر به فداى جان براى دفاع از مظلوم مىشود. یعنى حتى اگر آموزه وحى به کمک فطرت نیاید انسان در درون جانش میلِ به حمایت از مظلوم و بغض از ظالم را مىیابد. بدین خاطر است که در تاریخ پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله مىخوانیم که سالیانى پیش از رسالت، فعالانه در «حلف الفضول = پیمان جوانمردان» شرکت کرد و تا آن جا که قدرت براى این همپیمانان مهیا بود به دفاع از ستمدیدگان پرداختند. داستان ستم عاص بن وائل به مردى مسافر از این قبیل است. پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله سالیانى بعد و پس از رسالت به شرکت خود در این پیمان افتخار مىکرد.57
وحى این نداى فطرت را تقویت کرد و آن را به صورت یک آموزه دینى بلکه فرمان الهى به مردم آموخت. مردم یاد گرفتند که نباید ستم کنند و ستم را بپذیرند (لا تظلمون و لا تظلمون)58 و اگر ستمى را دیدند به مقابله با آن قیام کنند.
علىعلیه السلام دستآموز وحى و آینه تمام نماى فطرتِ پاک انسانى است. از این رو یارى ستمدیده و مقابله با ستمگر سرلوحه منش اجتماعى ایشان بوده است.
امامعلیه السلام در دوران 25 ساله حکومت خلفا به رغم عدم حضور در دستگاه خلافت، هر جا که لازم بود از حمایت ستمدیدگان دست برنداشت. این امر گاه در دستگاه قضایى رخ مىداد؛ بدین معنا که گاه علیه مردم بىگناه، احکام ستمآلود و مخالف شریعت صادر مىشد و امامعلیه السلام پس از اطلاع، از آن جلوگیرى مىکرد.
و گاه در عرصه سیاست و مبارزه سیاسى خود را نمایان مىساخت، چنان که از ابوذر ستمدیده که به خاطر مبارزه با دستگاه ستمِ خلیفه سوم آواره صحراى تفتیده ربذه شد حمایت کرد و به رغم آن که هیچ کس حق مشایعت او را نداشت به همراه حسنعلیه السلام و حسینعلیه السلام به مشایعت او آمد و خطاب به او چنین فرمود:
«اى ابوذر! تو براى رضا خدا خشمگین شدى، پس به او امید بند که براى او خشم کردى، همانا که این قوم به سبب دنیاى خود از تو مىترسند و تو بر دین خویش مىترسى. پس چیزى که به سبب آن از تو مىترسند در دست آنان بگذار...».59
و گاه نیز با بذل مال و انفاق نهان و آشکار از محرومین اجتماعى دستگیرى مىکرد و آن گاه که زمام کار را بر عهده گرفت فلسفه آن را پیمان خداوند دانست که از علما گرفته شده تا بر شکمبارگى ستمکار و گرسنگى مظلوم آرام نگیرند.60
و همواره شعار امامعلیه السلام این بود:
«الذلیل عندى عزیز حتى آخذ الحق له والقوى عندى ضعیف حتى آخذ الحق منه؛ ذلیل نزد من عزیز است تا حق او را بگیرم و قوى نزد من ضعیف است تا حق را از او باز ستانم».61
امامعلیه السلام چنان حق ضعیف را پاس مىداشت و پیوسته مراقب رعایت حقوق او بود که در بخشى از عهدنامه تابناک خود به مالک اشتر چنین آورد:
خدا را خدا را در طبقه فرودست مردم، آنان که راه چاره ندارند و از درویشان و نیازمندان و بینوایان و از بیماران بر جاى ماندهاند که در میان آنان گروهى قانع و گروهى خواهندهاند و حق خدا را درباره آنان پاس دارد.62
5. تأمین امنیت و آسایش مردم
امامعلیه السلام یکى از مهمترین دلایل ضرورتِ تشکیل حکومت - حتى اگر الهى نباشد - را تأمین امنیت براى مردم مىداند، چنان که در بخشى از کلام خود در پاسخ خوارج فرمود: «لابد للناس من امیر برّ او فاجر... و تؤمن به السبل؛ مردم را زمامدار باید نیک باشد یا بد... تا راهها به دست او ایمن شود».63
و یکى از دلایل پذیرش زمامدارى را همین امر مىداند: «فیأمن المظلومون من عبادک؛ تا ستمدیدگان از بندگانت ایمنى یابند».64
و بدین سبب در بخشى از نامه خود به مالک اشتر بر ضرورت تشکیل سپاه قدرتمند و تجهیز و حمایت آنان این چنین پافشارى مىکند:
«... الجنود باذن اللَّه حصون الرعیه، و زین الولاة و عزّالدین و سبل الامل ولیس تقوم الرعیه الا بهم؛ لشکریان با اذن الهى دژهاى رعیت، زینت والیان، مایه عزت دین و راههاى امنیتاند و رعیت جز به یمن آنان قوام نیابند».65
تعبیر به دژ بودن سپاه براى مردم نشانِ عمق نگرش امامعلیه السلام به نقش ارتش در حفظ امنیت مردم است. زیرا بدون وجود دژ، مردم همواره در معرض هجوم دشمنان و اشرار خواهند بود و بالطّبع امنیت از آنان سلب شده و طعم شیرین آسایش را نخواهند چشید.
امامعلیه السلام معتقد بود که امنیت و آسایش مردم از سه ناحیه در خطر است:
1. کارگزاران و قضات 2. اشرار داخلى 3. دشمنان بیرونى، دو عامل نخست، داخلى و عامل سوم، خارجى قلمداد مىشود. امامعلیه السلام در برخورد با این عوامل تمهیدات لازم را به کار گرفت. عزل کارگزاران بىتقوا و نالایق و نصب کارگزاران شایسته از اقدامات اساسى در تأمین امنیت و آسایش مردم بوده است.
البته امامعلیه السلام صرفاً به نصب چنین کارگزارانى بسنده نکرد، بلکه با مراقبت همه جانبه اعمال و رفتار آنان از سوى بازرسهاى ویژه خود بر تعامل آنان با مردم نظارت کامل داشت و به محض آن که کوتاهى از جانب آنان مىدید هشدار مىداد یا او را عزل مىکرد. به عنوان نمونه امامعلیه السلام در نامهاى به یکى از کارگزاران خود به نام «عمر بن أبى سلمه أرجى» چنین نوشت:
دهقانان شهر تو شکایت دارند که با آنان درشتى مىکنى و سختى روا مىدارى ستمشان مىورزى و خُردشان مىشمارى. من در کارشان نگریستم، دیدم چون مشرکند نتوانشان به خود نزدیک گرداند و چون در پناه اسلاماند نشاید آنان را راند. پس، در کارشان درشتى و نرمى را به هم آمیز، گاه مهربان باش و گاه نیز زمانى نزدیکشان آور و زمانى دورتر.66
چنان که به صراحت در کلام امامعلیه السلام آمده است آن دهقانان مشرکانى بودهاند که تحت الحمایه حکومت اسلامى قرار داشتند و از حرمت ویژه مسلمانان برخوردار نبودند. با این حال وقتى از درشتى و غلظت کارگزار امام شکایت مىبرند، حضرتعلیه السلام چنین نامهاى مىنگارد و از کارگزار خود مىخواهد که با آنان درشتخویى نکند. این که فرمود درشتى را با نرمى بیامیز، درخواستى است که از مالک اشتر نیز در برخورد با مردم مسلمان مصر خواسته بود. در حقیقت امامعلیه السلام این شیوه را براى حفظ متانت و استوارى دستگاه حکومت لازم مىداند؛ نه آن که به علت شرک مردم آن دیار چنین فرمانى داده باشد.
داستان تکان دهنده سوده، دختر عماره هَمْدانى - همان زن شجاعى که در جنگِ صفین، سربازان علىعلیه السلام را علیه معاویه مىشوراند - از افتخارات عملکرد دستگاه مدیریت حضرت امیرعلیه السلام است. سوده به نمایندگى از قوم هَمْدان پس از شهادت امامعلیه السلام نزد معاویه مىرود و با لحنى گستاخانه و همراه با شهامت از او مىخواهد که کارگزار خود بسر بن ارطاة را عزل کند. معاویه از این درشتگویى مىآشوبد و او را تهدید به مرگ مىکند. سوده با خواندن این بیت از عدالت علىعلیه السلام یاد مىکند:
صلّى الاله على جسم تضمنه
قبر فأصبح فیه العدل مدفوناً67
آن گاه ماجراى شکایت خود از کارگزار امامعلیه السلام نزد آن حضرت را نقل مىکند که وقتى خبر ستم کارگزارش را به او دادم امامعلیه السلام گریست و فرمود: خدایا تو شاهد باش که من آنان را به ظلم به خلق تو و ترک حقّت فرمان ندادم. آن گاه قطعه پوستى از جیب درآورد و با استناد به آیه شریفه (فاوفوا الکیل والمیزان ولا تبخسوا الناس أشیاءهم ولا تفسدوا فى الأرض بعد اصلاحها)68 فرمان عزل آن کارگزار را صادر کرد.69
امامعلیه السلام در برابر عامل سوم؛ یعنى خطر دشمنان به تجهیز سپاه و مراقبت از مرزها تاکید فراوان داشت. معاویه پس از جنگ صفین و در سال آخر حکومت امامعلیه السلام با سیاست ایذایى و حمله به مناطق حکومت امامعلیه السلام در صدد ایجاد ناامنى و سلب آسایش مردم و سرانجام خسته کردن آنان برآمد. معاویه براى این کار غالباً از فرماندهان خونخوار همچون بسر بن ارطاة استفاده مىکرد. هجوم سپاه بسر به شهر انبار از جمله این حملات است که باعث کشته شدن گروهى و به تاراج رفتن اموال مسلمانان و ذمیان شد. امامعلیه السلام با شنیدن این خبر برآشفت و مردم کوفه را در خطابهاى تند مورد عتاب قرار داد:
اى نامردمان مردنما، اى که همچون کودکان در خواب پریشانید و همچون پردهنشینان دستخوش رؤیا، کاش شما را ندیده بودم و به هیچ روى نشناخته بودم. به خدا که شناختن شما مایه پشیمانى است و موجب آه و افسوس، مرگ بر شما باد! همانا که دلم را سخت چرکین کردید و سینهام را از خشم آکندید و پیاپى و دم به دم جرعههاى اندوه به من خوراندید.70
از جمله کوتاهىهاى مردم کوفه که باعث تأثر و اندوه فراوان امامعلیه السلام شد: مماطله و عدم همکارى شایسته آنان در مقابله با راهزنان معاویه بود. آیا این همه اندوه و تأثر که در بخشى از خطبههاى امامعلیه السلام موج مىزند حکایت از اهمیت حفظ امنیت و آسایش مرزنشینان ندارد؟!
هجوم اصحاب جمل (ناکثان) به شهر بصره و کشتن کارگزار امام و نیز راهزنى و قتل و غارت خوارج از جمله حوادث تلخى بود که در دوران حکومت امامعلیه السلام رخ داد و باعث سلب امنیت و آسایش مردم شد. امامعلیه السلام پس از ماجراى حکمیّت و جدا شدن خوارج در صدد برآمد تا با باقىمانده سپاه خود به جنگ با معاویه بازگردد و کار را یک سره کند اما وقتى شنید که خوارج جان و مال مردم بىدفاع را در غیاب لشکر امامعلیه السلام مورد تهدید قرار دادند با درخواست سپاه خود تصمیم خود را تغییر داد و براى قلع و قمع خوارج به سوى سرزمین خود حرکت کرد.71
6. سادهزیستى
از آموزههاى بلند قرآن معرّفى دنیا به عنوان لهو و لعب، متاع غرور، متاع قلیل، مایه فتنه و ... است، که جوهر آن در زهد از دنیا خلاصه شده است. امام علىعلیه السلام با استفاده از آیه شریفه: (لکیلا تأسوا على مافاتکم و لا تفرحوا بما اتاکم) زهد را به عدم دلبستگى به دنیا تعریف کرد که نشان دهنده این است که انسان با از دست دادن حطام دنیا با تأسف و اندوه عمیق یا شادى و سرمستى خود را نبازد.72
بدین جهت است که در غالب خطبههاى حضرت امیرعلیه السلام از دنیا نکوهش شده و مردم از رویکرد و اقبال به آن برحذر شدهاند. پیداست چنین نگرشى مبتنى بر وحى، سادهزیستى آن امامعلیه السلام را به همراه مىآورد. از این رو امامعلیه السلام همیشه حتى پیش از خلافت سادهزیست بود. اما از گفتار و سیره خود امامعلیه السلام برمىآید که این سادهزیستى در دوران حکومت به جاى سیر نزولى سیر صعودى پیدا کرد و حضرتعلیه السلام روز به روز بر شدت آن افزوده است. گواه مدّعا، نامه امامعلیه السلام به عثمان بن حنیف است که در آن از حضور کارگزار خود بر سر سفرهاى که فقرا دعوت نشدهاند گله شده است. آن گاه امامعلیه السلام در توصیف خود چنین فرمود:
بدان که پیشواى شما از نوشیدنى و خوردنى این جهان، به دو جامه فرسوده و به دو گرده نان بسنده کرده است.... به خداى که از دنیاى شما پارهاى از زر و سیم نیاندوختم و از غنیمتهاى آن مالى نیانباشتم و جز پیراهنى و ردایى، جامهاى نپرداختم و به دستى زمین به دست نیاوردم و جز به مقدارى خوراک حیوانى شکسته پشت که از بسیارى درد از خوردن مانده باشد، از آن چیزى نگرفتم.73
به رغم چنین زهدى در ادامه فرمود: که مىخواهم از این بعد بیشتر نفس خود را ریاضت دهم:
به خداى سوگند که اگر توفیق مدد فرماید نفس خویش را چنان ریاضت دهم که اگر آن را کفى نان فراهم آورم به آن شاد گردد و با نمکى که آن را نانخورش گیرد خرسند باشد و چشم خانه را وا گذارم تا همانند چشمه سارى که از آب روان نهى شده باشد همه اشکش روان گردد.74
سادهزیستى امامعلیه السلام به جایى رسید که روزها با نان و سرکه یا نان و دوغى ترش سر مىکرد و کسانى همچون سوید بن غفلة از این امر شگفتزده شدند.75 و امامعلیه السلام براى آن که مبادا حسنینعلیه السلام براى ایشان دل سوزانده و غذایى نرمتر و خوشگواراتر فراهم کنند، نان جوین و خشک خود را در میان کیسههاى سر به مهر زده نگاه مىداشت. راز این همه زهد و سادهزیستى چیست؟ چرا در دوران حکومت امامعلیه السلام زهد آن حضرت شدت مىیابد؟
خوشبختانه در بین سخنان امامعلیه السلام پاسخ این پرسش منعکس شده است. امامعلیه السلام در بخشى از همان نامه به عثمان بن حنیف، برابرى امام و پیشواى مردم را با محرومترین طبقات اجتماع ضرورى مىداند؛ تا مردم در غمها و اندوهها و فقرِ خود احساس تنهایى نکنند و تصور نکنند که فراموش شدهاند.
اما دور باد که هوس بر من پیروز گردد و آز آتشین مرا به نوشخوارى کشاند در حالى که شاید در حجاز و یمامه مردمى باشند که به گردهاى نان امید نداشته و شکمى سیر به خود ندیده باشند. دور باد که من با شکمى انباشته و آماسیده از طعام روز به شب آورم و در اطراف من گرسنگان و جگرسوختگان باشند.76
در جایى دیگر امامعلیه السلام به عیادت یکى از یاران خود علاء بن زیاد حارثى مىرود، علاء از زهد و دنیاگریزى برادر خود عاصم به امامعلیه السلام شکایت مىبرد. امامعلیه السلام از عاصم سبب این شدت دنیاگریزىاش را مىپرسد او در پاسخ امامعلیه السلام مىگوید:
«اى امیر مؤمنان این تویى که جامهات زبر است و خوراکت ناگوار».
در این جا امامعلیه السلام براى او بیان مىکند که این شدِّت دنیاگریزى او به سبب پیمانى است که خداوند از حکّام گرفته است تا با مراعاتِ زهد در فکر مستمندان و محرومان باشند:
ویحک انّى لست کأنت، ان اللَّه تعالى فرض على ائمة العدل ان یقدّروا أنفسهم لضعفة الناس، کیلا یتبع بالفقیر فقره؛ واى بر تو، من مانند تو نیستم، خداى تعالى بر امامان عدل واجب فرموده است که نفس خود را با مردم ضعیف قیاس نکنند تا رنج فقر، فقیر را به هیجان درنیاورد و هلاک نسازد.77
پىنوشتها
1. حجة الاسلام نصیرى عضو هیأت علمى پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى.
2. نهج البلاغه، خطبه 40.
3. یوسف (12) 40 و 64.
4. مرحوم علامه طباطبایى(ره) معتقد است حکومت، اوّلاً و بالذّات از آن خداوند است و در حق دیگران با اذن و اجازه او خواهد بود. ر.ک: المیزان، ج 7، ص 116.
5. نهج البلاغه، خطبه 173.
6. ر.ک: علامه حلّى، کشف المراد، فصل «فى أن الامام یجب أن یکون أفضل من غیره» ص 366.
7. نهج البلاغه، خطبه 3.
8. در تعریف عدالت، اختلاف زیادى وجود دارد. براى توضیح بیشتر ر.ک: شیخ انصارى، رسالة فى العدالة، مکاسب، ص 326.
9. نهج البلاغه، خطبه 131.
10. همان، حکمت 176.
11. بقره (2)، آیه 247.
12. براى توضیح بیشتر ر.ک: المیزان، ج 2، ص 287.
13. یوسف (12)، آیه 55.
14. نهج البلاغه، خطبه 131.
15. همان، خطبه 33.
16. همان، خطبه 3.
17. همان، حکمت 236.
18. حدید (57): آیه 25.
19. همان، خطبه 131.
20. همان، نامه 62.
21. همان، خطبه 16.
22. شیخ عباس قمى، نفس المهموم، ترجمه علامه شعرانى، ص 252.
23. نهج البلاغه، نامه 164.
24. صائب عبدالحمید، تاریخ الاسلام الثقافى والسیاسى، ص 290.
25. نهج البلاغه، خطبه 67.
26. همان، خطبه 92.
27. همان، خطبه 3.
28. بقره (2)، آیه 213.
29. تفسیر المنار، ج 2، ص 282 و تفسیر المیزان، ج 2، ص 126 - 127.
30. براى نمونه، ر.ک: کشف المراد، ص 347 و ابن سینا، الشفاء، ص 441 - 442.
31. نهج البلاغه، خطبه 3.
32. در خطبه 126 چنین مىخوانیم: «چون بر او خرده گرفتند که چرا بیتالمال را مساوى بخشیده است، فرمود: مرا فرمان مىدهید تا پیروزى را بجویم به ستم کردن درباره آن که والى اویم؟ به خدا که نپذیرم تا جهان سرآید...».
33. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 41 و 42.
34. نهج البلاغه، خطبه 224.
35. همان، خطبه 232.
36. محمدى رى شهرى، موسوعة الامام على بن ابى طالبعلیه السلام فى الکتاب والسنة والتاریخ، ج 4، ص 262 - 263.
37. همان، ج 7، ص 38.
38. همان.
39. نهج البلاغه، نامه 41.
40. صائب عبدالحمید، پیشین، ص 544.
41. براى توضیح بیشتر ر.ک: محمود ابوریه، اضواء على السنة المحمدیه، ص 149، ذهبى، والتفسیر والمفسرون، ج 1، ص 165 - 178.
42. ر.ک: کنز العمال، ج 10، ح 29449؛ محمد غزالى، کیف نتعامل مع القرآن، ص 67.
43. المذاهب الاسلامیه، ص 20.
44. ابن ابى الحدید، پیشین، ج 12، ص 283.
45. صائب عبدالحمید، پیشین، ص 511.
46. نهج البلاغه، نامه 53، عهدنامه امامعلیه السلام به مالک اشتر.
47. همان.
48. همان.
49. همان.
50. همان.
51. همان، حکمت 37.
52. همان، حکمت 322.
53. همان، حکمت 161.
54. همان، حکمت 54.
55. همان، حکمت 211.
56. همان، خطبه 216.
57. براى تفصیل بیشتر ر.ک: جعفر سبحانى، فروغ ابدیت، ج 1، ص 151 - 153.
58. بقره (2)، آیه 279.
59. نهج البلاغه، خطبه 130.
60. همان، خطبه 3.
61. همان، خطبه 37.
62. همان، نامه 53.
63. همان، خطبه 40.
64. همان، خطبه 131.
65. همان، نامه 53.
66. همان، نامه 19.
67. درود خداوند بر آن جسمى که خاک او را دربر گرفته و عدالت نیز با او دفن شده است.
68. اعراف (7)، آیه 85.
69. محمدى رى شهرى، پیشین، ج 4، ص 153 - 153.
70. نهج البلاغه، خطبه 27.
71. الاخبار الطوال، ص 210؛ البدایه والنهایه، ج 7، ص 318 و 319.
72. نهج البلاغه، حکمت 439.
73. همان، نامه 45.
74. همان.
75. على محمد على دخیل، ائمتنا، ج 1، ص 53.
76. نهج البلاغه، نامه 45.
77. همان، خطبه 209.
نخست باید دانست که حکومت و زمامدارى از نگاه امیر مؤمنانعلیه السلام امرى گریزناپذیر است. از این رو در پاسخ به شعار خوارج که مىگفتند: «لا حکم الاّ للَّه» فرمود:
سخنى است حق که بدان باطلى را خواهند. آرى حکم، جز از آنِ خدا نیست، لکن اینان گویند فرمانروایى را، جز خدا روا نیست؛ در حالى که مردم را حاکمى باید نیکوکار یا تبهکار، تا در حکومت او مردِ باایمان کار خویش کند و کافر بهره خود برد، در سایه حکومت او مال دیوانى را فراهم آورند و با دشمنان پیکار کنند و راهها را ایمن سازند....2
حفظ امنیت و جلوگیرى از هرج و مرج اجتماعى حداقل چیزى است که از هر حکومتى انتظار مىرود، حتى اگر حاکمى فاسق باشد باز مىتوان تا حدودى امنیت و آسایش را براى عموم مردم انتظار داشت و وجود چنین حکومت و حاکمى از نگاه امامعلیه السلام از فقدان آن به مراتب بهتر و منطقىتر است. آیه شریفه إن الحکم إلاّ للَّه3 نیز در مقام نفى حکومت نیست بلکه مشروعیت هر حکومتى را مآلاً از آنِ خداوند مىداند؛ یعنى اگر حکومتى بخواهد خود را منتسب و ملهم از اسلام و آموزههاى آن بداند و به خود مشروعیت دینى ببخشد تنها راهش انتساب مآلى آن به خداوند است.4 این امر در حکومت پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله و ائمه اطهارعلیه السلام به عنوان اولوالامر و حکومت فقیهان در عصر غیبت بنابر نظر بسیارى از فقهاى نامدار تحقق پیدا مىکند، زیرا چنین حکومتهایى به طور مستقیم یا با واسطه با فرمان و خواست الهى و منطبق با آرمانهاى الهى شکل گرفته و به حیات خود ادامه مىدهند.
شرایط زمامدارى از نگاه امام علىعلیه السلام
حکومت از دید امامعلیه السلام تنها شایسته کسانى است که داراى سه شرط باشند: توانمندى، علم و عدالت؛ به عبارت دیگر ملاک و شأنیتِ تصدّى حکومت شایستگى است و انتخاب گروه یا شخص خاص و به صورت موروثى ملاک اداره حکومت نیست.
امامعلیه السلام در این زمینه مىفرماید:
ایّها النّاس انّ أحقّ النّاس بهذاالامر أقواهم علیه و أعلمهم بامر اللَّه فیه؛ اى مردم سزاوارترین مردم به امر خلافت توانمندترین مردم به آن و آگاهترین فرد به امر الهى در این زمینه است.5
امامعلیه السلام در این گفتار ضمن تأکید بر اصل شایستهسالارى در حوزه زمامدارى، دو اصل قدرت و علم را از شرایط لازم زمامدار مىشناسد. البته امامعلیه السلام صرفاً قدرت و علم را کافى نمىداند، بلکه برترى در این دو ویژگى در مقایسه با همگان را لازم دانسته است و این همان اصلى است که متکلمان شیعه بر آن پافشارى کردهاند و وجود صفاتى برتر از مردم در ائمهعلیه السلام را شرط امامت دانستهاند.6
نکته دیگر این که مطلقِ قدرت و علم مورد نظر امامعلیه السلام نیست، بلکه قدرتِ بر زمامدارى و علم به شریعت در حوزه زمامدارى را قصد کرده است. از این جا مىتوان دریافت که مقصود امامعلیه السلام از علما در عبارت « و ما أخذ اللَّه على العلماء ان لا یقاروا على کظّة ظالم و لا سغب مظلوم...»7 مطلق عالم نیست، بلکه عالم دینى مقصود امامعلیه السلام است. این امر کاملاً منطقى است، زیرا هدف حکومت از نگاه امامعلیه السلام، حاکم ساختن دین و ارزشهاى دینى در اجتماع در کنار اجراى عدالت است و بدیهى است این کار تنها از عهده کسى ساخته است که از دین و زوایاى آن اطلاع کامل داشته باشد. مقصود از عالم دینى نیز چنین کارگزارى است.
شرط سوّم در زمامدار از نگاه امام علىعلیه السلام «عدالت» است.
عدالتِ مورد نظر امامعلیه السلام مفهومى فراتر از عدالتِ مصطلح در فقه دارد، زیرا در فقه عموماً عدالت چنین تفسیر شده است:
ملکه نفسانى که شخص را به ترک محرمات و انجام واجبات و ترک منافیات مروت و عدم اصرار بر صغایر وا دارد.8
روح این تعریف و نظایر آن انجام واجبات و ترک محرمات است که تنها به حوزه رفتارى محدود مىگردد؛ هر چند با توجه به انتساب آن به ملکه نفسانى نوعى رسوخ و استوارى در آن لحاظ شده است. اما بالاخره طبق تعریف فقها وجود کاستىهایى در روح و روان که مىتوانیم از آن به ضعفهاى اخلاقى یاد کنیم، زیانى به عدالت نمىزند. به عنوان مثال: بخل، حسادت (مادامى که در فعل ظاهر نشود)، کینه، تنگ نظرى، خسّت نفس، استبداد به رأى و ... زیانى به عدالت نمىزند و اشخاص برخوردار از این رذائل اخلاقى مىتوانند مناصبى را که عدالت در آنها شرط است به عهده گیرند. در حالى که عدالت مورد نظر امامعلیه السلام در زمامدار، مفهومى فراتر داشته و عرصه اخلاق و روان شخص را نیز دربر مىگیرد.
مىتوانیم عدالت مورد نظر امام را «عدالت اکبر» بنامیم؛ چنان که عدالت مورد نظر فقها را «عدالت اصغر» مىنامیم.
سخن امامعلیه السلام در این رابطه چنین است:
همانا دانستید که سزاوار نیست بخیل بر ناموس و جان و غنیمتها و احکام مسلمانان ولایت یابد و امامت آنان را عهدهدار شود تا در مالهاى آنها حریص گردد و نه نادان تا به نادانى مسلمانان را گمراه سازد و نه جفاکار تا عطاى آنان را ببرد.9
چنان که در جاى دیگر سعه صدر را ابزار ریاست و فرمانروایى مىداند: «آلة الریاسة سعة الصدر».10 امامعلیه السلام در بیان این شرطِ اساسى در زمامدار، مُلهَم از قرآن کریم است. زیرا قرآن در سطحى وسیعتر براى زمامدار قدرت و علم را شرط دانسته است. چنان که در ماجراى گزینش طالوت به عنوان پادشاه بنىاسرائیل چنین آورده است:
و قالوا انى له الملک علینا و نحن احق بالملک منه و لم یؤت سعة من المال قال ان اللَّه اصطفاه علیکم و زاده بسطةً فى العلم و الجسم11؛ گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهى باشد با آن که ما به پادشاهى از وى سزاوارتریم و به او از حیث مال، گشایش داده نشده است؟ پیامبرشان گفت: در حقیقت، خدا او را بر شما برترى داده و او را در دانش و (نیروى) بدن بر شما برترى بخشیده است.
جسم در آیه به قدرت جسمانى براى تمشیت امور، به ویژه رهبرى جنگهاى میان بنىاسرائیل و عمالقه ناظر است و «زاد» نیز اصل برترى علم و قدرت در حاکم را نسبت به دیگران اثبات مىکند.12
در داستان یوسفعلیه السلام نیز برخوردارى از شایستگى اخلاقى و عدالت براى به دست گرفتن زمام خزانهدارى از برهانهاى یوسفعلیه السلام در هنگام درخواست از عزیز مصر اعلام شده است:
قال اجعلنى على خزائن الأرض إنّی حفیظٌ علیم؛13 یوسف گفت: «مرا بر خزانههاى این سرزمین بگمار، که من نگهبانى دانا هستم».
علیم بودن یوسفعلیه السلام بدین معناست که او مىداند چگونه اقتصاد و معیشت مردم را سامان دهد و در دوران پرتلاطم قحطسالى، آنان را به سلامت از آن عبور دهد. حفیظ بودن نیز ناظر به مفهوم عدالت است؛ یعنى یوسفعلیه السلام به سبب داشتن تقواى الهى و آراسته بودن روحى به سجایاى اخلاقى ضمن اجتناب از هر گونه تبعیض و حقکشى، مردم را با مهر و عطوفت خود یارى مىکند.
اهداف تشکیل حکومت از نگاه امام علىعلیه السلام
حکومت از نگاه امامعلیه السلام یک هدف میانه است نه هدف نهایى. به عبارت دیگر حکومت نه براى حکومت بلکه براى هدفى دیگر که بر حکومت مترتب است، مطلوب است. همین نکته نگاه امامعلیه السلام را با بسیارى از نگرشِ فلسفههاى سیاسى متعارف جدا مىسازد. چه، در بسیارى از نگرشها به دست گرفتن حکومت و کسب اقتدار، یک هنر، ارزش و غایت است که براى به چنگ آوردن آن طبق اصل «ان الغایات تبرر المبادى» هر کارى را مباح مىشمرند. فلسفههاى سیاسى مبتنى بر ماکیاولیسم و دیکتاتورى از نمونههاى بارز آن است. امامعلیه السلام به صراحت اعلام مىکند که حکومت را براى چنگ زدن به قدرت و به دست آوردن مقام ناچیز دنیا به دست نگرفته است:
خدایا تو مىدانى آن چه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بوده و نه از دنیاى ناچیز خواستن زیادت...14
چنان که وقتى دنیا و حکومت را از نعلین پینه زده و فاقد ارزش مالى15 یا عطسه بز16 یا استخوان خوک مرده در دست جذامى17 پستتر و ناچیزتر مىشمرد، نگرش خود را نسبت به ابزارى بودن حکومت به زیبایى نشان مىدهد. اما به راستى هدف امامعلیه السلام از به دست گرفتن حکومت چیست؟ از جست و جو در لابهلاى سخنان امامعلیه السلام مىتوان به پاسخ این پرسش دست یافت و این اهداف را برشمرد:
1. اقامه عدالت اجتماعى
قرآن از عدالت اجتماعى به قسط تعبیر کرده است و قسط داراى مفهومى محدودتر از عدالت مطلق است، زیرا عدالت به مفهوم عامش حوزههاى فردى، اجتماعى، عقیدتى، اخلاقى و سیاسى و ... را دربر مىگیرد، اما قسط تنها ناظر به عدالت در بستر اجتماع است که بیشتر در اقتصاد خودنمایى مىکند. قرآن قسط و عدالت اجتماعى را یکى از عمدهترین اهداف بعثت تمام پیامبرانصلى الله علیه وآله برشمرده است:
لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمْ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ؛18 به راستى پیامبران خود را با دلایل آشکار روانه کردیم و با آنها کتاب و ترازو را فرود آوردیم تا مردم به انصاف برخیزند و آهن را فرو فرستادیم... .
کتاب و میزان دستمایههاى اجراى قسط و آهن نماد قدرت و کیفر به عنوان اهرم اجراى عدالت اجتماعى پیامبران است.
در همین راستا حکومت از نگاه امام علىعلیه السلام تنها براى ایجاد زمینه لازم جهت اجراى قسط و عدالت اجتماعى ارزش پیدا مىکند.
امامعلیه السلام در آن جا که خطاب به ابن عباس حکومت را از نعلین خود پستتر معرفى مىکند، آن را در صورتى که بتواند حقى را به پا داشته و مانع باطلى شود باارزش مىشناسد:
واللَّه لهى أحبّ الى من إمرتکم، الا أن اقیم حقّاً او ادفع باطلاً؛ سوگند به خدا این نعلین از فرمانروایى شما نزد من محبوبتر است مگر آن که حقى را به پا دارم یا باطلى را دفع کنم.
کارنامه درخشان حکومت حضرت امیرعلیه السلام نشان داد که تا چه اندازه به این آرمان خود پاىبند بوده و چه سرمایه عظیمى در پاى احیاى آن فدا کرد، به گونهاى که برخى از دوستان حضرت به سبب تاب نیاوردن عدالتش از وى روى برتافته و به سوى معاویه یا کنج انزواى سیاسى خزیدند.
2. حاکمیت دین
زمامدار حتى اگر از اهرم زور استفاده نکند طبق اصل «الناس ابناء الملوک» مردم از او پیروى مىکنند و اخلاق و عقیدهشان سالم یا فاسد مىشود.
امامعلیه السلام معتقد است که باید زمامکار را انسانهاى شایستهاى چون او به دست گیرند تا دین و ارزشهاى دینى را در جامعه حاکمیت بخشند. مضامینى همچون: «لنرد المعالم من دینک... و تقام المعطله من حدودک»19 ناظر به این هدف است. امام در جایى دیگر به این حقیقت اشاره کرده است که مردم از دین اسلام فاصله گرفته و به دنبال نابودى آن هستند:
... حتى رأیت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام یدعون الى محق دین محمدصلى الله علیه وآله... فخشیت ان لم انصر الاسلام وأهله أرى فیه ثلماً او هدماً؛20 تا آن که دیدم گروهى در دین خود نماندند و از اسلام روى برگرداندند و مردم را به نابود ساختن دین محمدصلى الله علیه وآله خواندند. پس ترسیدم که اگر اسلام و مسلمانان را یارى نکنم، رخنهاى در آن بینم یا ویرانهاى.
و هنگامى که زمام کار را به دست گرفت در نخستین خطابه خود به مردم چنین فرمود:
«ألا و ان بلّیتکم قد عادت کهیئتها یوم بعث اللَّه نبیّکم؛21 بدانید که بلا در شکل و هیئتِ روزى که خداوند پیامبر خود را مبعوث کرد به سوى شما بازگشته است».
مردم در دوران پیش از رسالت در دوران جاهلیت به سر مىبردند و ارزشهاى جاهلى بر آنها حکومت مىکرد، این در حالى است که حاکمان پیش از امامعلیه السلام همگى اهل نماز و مسجد بودند و هرگز سخن و رفتارى آشکار که نشانِ مقابله با دین باشد در آنان دیده نشد، اما تنها بیست سال پس از حکومت حضرت امیرعلیه السلام کسى همچون یزید بن معاویه خود را خلیفه مسلمانان نامید که علناً در حضور اسراى اهل بیتعلیه السلام به اشعار ابن زبعرى استشهاد کرد که:
لعبت هاشم بالملک فلا
خبر جاء ولا وحى نزل22
هاشم با پادشاهى بازى کرده است و هیچ خبرى (از آسمان) نیامده و هیچ وحىاى نازل نشده است.
از اینرو است که امام علىعلیه السلام امام عادل را برترین بندگان نزد خدا مىشناسد:
... فاعلم أن افضل عباداللَّه عند اللَّه امام عادل هُدى و هَدى، فاقام سنة معلومة و أمات بدعة مجهولة... و ان شرّ الناس عنداللَّه امام جائر ضَلّ وضُلّ به، فامات سنة مأخوذة وأحیا بدعة متروکه؛23... بدان که برترین بندگان خدا نزد خداوند امام عادلى است که خود هدایت یافته و هدایتگر باشد و سنت شناخته شده را برپا و سنت ناشناخته را بمیراند... و بدترین مردم نزد خداوند امام ستمکارى است که خود گمراه بوده و مایه گمراهى دیگران گردد و سنت عمل شده را بمیراند و بدعت رها شده را زنده کند.
امامت، مقامى شأنى
از آن جا که امامت از نگاه امیر مؤمنانعلیه السلام مبتنى بر اصل شایستگى است، فرد حائز این شرایط، امام است حتى اگر امامت او به سبب موانعى به فعلیت نرسد؛ به عبارت دیگر منصب شأنى امامت براى ائمه اهل بیتعلیه السلام به عنوان تنها مصادیق برخوردار از شرایط پیشین در هر حال ثابت و قطعى است؛ حتى اگر در خانه نشسته و سالها از صحنه سیاست کنار گذاشته شوند. بدین رو، از نگاه متکلمان شیعه، حضرت امیرعلیه السلام در دوران 25 سال حکومت خلفا و نیز ائمهعلیه السلام تا دوران حضرت مهدىعلیه السلام و امام عصرعلیه السلام پس از غیبت همچنان امام امت محسوب مىشوند.
پیداست اگر موانع برطرف مىشد و آنان زمام امور را بر عهده مىگرفتند منصب امامت و پیشوایى براى ایشان فعلیت پیدا مىکرد. البته این شأنیت در حوزه امور سیاسى و زمامدارى است، اما در دو حوزه علم و معنویت پیشوایى و پیشگامى ائمهعلیه السلام در همه حال داراى فعلیت است.
امامت امام در حوزه سیاست و زمامدارى با اقبال مردم و رفع موانع به فعلیت مىرسد؛ یعنى امامعلیه السلام ملزم نیست خود موانع را از سر راه بردارد و با روشهاى گوناگون مردم را مجاب سازد که امامت او را پذیرا باشند، بلکه این وظیفه مردم است که راه را براى امامت امامعلیه السلام هموار سازند. البته آن هنگام که مردم اقبال کنند و خود موانع را بردارند، حجّت بر امام، تمام و تکلیف تصدّى منصب امامت متوجّه او خواهد شد. از این جا مىتوان نقش مردم را در عرصه سیاست و زمامدارى حتى با وجود امام معصومعلیه السلام ارزیابى کرد.
بر این اساس است که حضرت امیرعلیه السلام پس از خبر عباس، عموى پیامبرصلى الله علیه وآله مبنى بر اجتماع مهاجران و انصار در سقیفه بنىساعده براى تعیین امام، حضور خود را لازم ندید و انجام مراسم تغسیل، تکفین و تدفین پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله را بر خود فرض دانست.24 و هنگامى که از نتیجه آن اجتماع و استدلال مهاجران بر انصار مبنى بر قرابت و اتصال خود با شجره رسالت مطلع شد، در استدلالى متین و کوبنده فرمود:
«احتجوا بالشجرة واضاعوا الثمره؛25 به درخت رسالت احتجاج کردند در حالى که میوه آن را (که ما هستیم) ضایع ساختند».
با این حال امام علىعلیه السلام براى حفظ وحدت مسلمانان و جلوگیرى از ارتداد بسیارى از تازه مسلمانان - که تحلیل روشنى از ماجراى خلافت در صورت مخالفت جدى امام با دستگاه خلافت نداشتند - بردبارى پیشه کرد؛ با آن که این امر بسان خارى در چشم و استخوانى در گلو همواره آزارش مىداد.
تا آن زمان که مردم پس از کشته شدن عثمان با شدت وصفناپذیرى دور امامعلیه السلام حلقه زده و از ایشان خواستند که تصدى این منصب را بپذیرد. از آن جا که امام مردم را در درخواست خود صادق نمىدید، آنان را این چنین مخاطب ساخت:
دعونى والتمسوا غیرى... واعلموا انّى ان اجبتکم رکبت بکم ما أعلم ولم أصغ الى قول القائل وعتب العاتب...؛26 مرا رها کنید و به دنبال دیگرى روید.... و بدانید اگر من درخواست شما را (پذیرش خلافت) بپذیرم با شما آن گونه که خود مىدانم عمل خواهم کرد و به سخن کسى یا ملامت سرزنش کنندهاى گوش نخواهم داد.
اما هنگامى که پافشارى آنان و پذیرش شروط خود را دید، منصب امامت در عرصه زمامدارى را پذیرفت، این جاست که فرمود:
«لو لا حضور الحاضر و قیام الحجّة بوجود الناصر... لا لقیت حبلها على غاربها...؛27 اگر حضور این بیعت کنندگان نبود و با وجود یار حجت را بر من تمام نمىکرد... رشته این کار را به اهلش وا مىگذاشتم».
حضورِ آن اجتماع عظیم مردمى که اطراف ایشان حلقه زدند و اقبال عمومى آنان حجت را بر امام تمام کرد.
در نتیجه نقش مردم در دوران حضور امام معصومعلیه السلام، انتخاب او به عنوان امام و زمامدار نیست، زیرا بر اساس نگرش شیعه، امامت امر الهى بوده و پیش از دخالت مردم از جانب خداوند متعال معین شده است. نقش مردم برداشتن موانع از پیش روى امامعلیه السلام و فعلیت بخشیدن به این منصب است.
2. حکومت در سیره عملى امام علىعلیه السلام
نگاهى به حکومت کوتاه امام علىعلیه السلام طى سالهاى 35 تا 40 هجرى - نشان مىدهد که امام به رغم همه موانع و مواجهه با سه جنگ ناخواسته جمل، صفین و نهروان، کوشش ستودنى براى تحقق آرمانهاى بلند خود به کار بست و سیماى تابناکى از حکومت اسلامى براى همیشه تاریخ به تصویر کشید. عدالتگسترى، حاکمیت ارزشهاى دینى، مردممدارى، یارى ستمدیدگان، تامین امنیت و آسایش مردم، سادهزیستى بخشى از محورهایى است که در دوران حکومت امامعلیه السلام مورد اهتمام ایشان بوده و به تحقق پیوست که به بررسى اجمالى آنها مىپردازیم:
1. عدالتگسترى
خداوند نظام تکوین و تشریع را بر اساس اصل عدالت بنیان نهاده است بدین خاطر گفته شده که: «بالعدل قامت السموات و الارض». عدالت از دو اصل: حکمت و انتخاب اصلح به عنوان دو صفت فعل الهى بهره مىگیرد؛ بر اساس اصل حکمت و استوارى هر چیز در جایش قرار مىگیرد و طبق اصل انتخاب اصلح هر چیز در بهترین و شایستهترین جایگاهش نهاده مىشود.
جهان چون خط و خال و چشم و ابروست
که هر چیزش به جایش سخت نیکوست
به استناد اصل عدالت افراط و تفریط در نظام تشریع و قانونگذارى خداوند راه نداشته و هر قانونى چنان که باید و شاید در جاى خود وضع شده است. بخش عمده نظام تشریع براى تنظیم روابط انسانها پیشبینى شده است. زیرا انسانها به رغم آن که مدنى بالطبع بوده و نیازهاى متقابل همواره آنان را به زندگى کنار هم و در قالب خانه، قوم، قبیله، شهر و منطقه وا داشته، اما زیادهخواهى و فزونطلبى با توجه به تفاوت استعدادها و زمینهها، همیشه کار را به جنگ، نزاع و خونریزى کشیده است. زیرا افراد پرتوان به خاطر حسّ فزونطلبى همواره در صدد آن هستند که سهم ضعیفان را از آن خود سازنند و بهره بیشترى از حطام دنیا را از آنِ خود سازند. دین به عنوان نظام اجتماعى برگرفته از وحى، براى سامان ارتباط اجتماعى و جلوگیرى از این تطاولها و فزونطلبىها آمده است.
قرآن مىفرماید: کان الناس امة واحدة فبعث اللَّه النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه؛28 مردم، امتى یگانه بودند؛ پس خداوند پیامبران را نویدآور و بیم دهنده برانگیخت و با آنان کتاب را به حق فرو فرستاد، تا میان مردم در آن چه با هم اختلاف داشتند داورى کند.
در این که مقصود از ناس و امت واحده چیست و این وحدت و پکپارچگى در چه دورانى تحقق یافته و اساساً با وجود چنین همبستگى ارسال پیامبرانعلیه السلام چه فلسفهاى داشته، میان مفسران اختلاف چشمگیرى وجود دارد. یکى از دیدگاههاى معروف در تفسیر آیه شریفه این است:
مردم از دوران حضرت آدمعلیه السلام تا عصر نوحعلیه السلام با توجه به ابتدایى بودن زندگى و سطح فکر و اندیشه و روابط اجتماعى به صورت یکپارچه و همگرا با یکدیگر زندگى مىکردند، تا آن که با پیچیده شدن زندگى و رویکرد عرصههاى نوین بهرهبرى از طبیعت، زمینه اختلاف میان مردم فراهم شد. این جا بود که خداوند انگیزش پیامبرانعلیه السلام را لازم دانست تا آنان با تکیه به شریعت، اختلافات مردم را پایان بخشند. بنابراین پیش از جمله «فبعث اللَّه» جمله «فاختلفوا» در تقدیر است.29
آن چه که فلاسفه و متکلمان در تبیین فلسفه نبوت ارائه کردهاند مبتنى بر همین نگرش رهیافت اختلاف و تنازع میان مردم و ضرورت رفع آن است.30
زیادهخواهى گروهى از مردم که از امکانات بیشترى در سه حوزه: جایگاه اجتماعى، ثروتاندوزى و تبعیض برخوردار هستند در مواجهه با قانون نمایانگر است و در طول تاریخ فزونخواهان هماره خواستهاند مناصب مهم و کلیدى اجتماعى به آنان واگذار شود هر چند شایسته آن نباشند و خواستهاند که ثروت و بهره مالىشان از همه بیشتر باشد و اگر به پاى میز محاکمه کشیده شوند همیشه حق به آنان داده شود.
در مقابل، دین با ارائه شریعت مبتنى بر عدالت و پیشبینى حکومت دینى و حاکمیت عدالت به مقابله با این افزونخواهىها برخاست. مقایسهاى کوتاه میان حکومت کوتاه حضرت امیرعلیه السلام با سایر حکومتها نشان مىدهد که امامعلیه السلام به عنوان نماینده و نماد دین تمام تلاش خود را براى حاکمیت عدالت در این سه حوزه به کار بسته است.
در دوران حکومت خلفاى پیشین اصل عدالت و شایستهسالارى در تعیین کارگزاران رعایت نشد و مصالح جناحى، تبارى، ملّیت و ... بر اصل عدالت چیره شد. بدین خاطر انسانهایى همچون مروان و ولید بن عقبه و ... زمام امور مسلمانان را در اطراف و اکناف کشور اسلامى گسترده آن روز بر عهده گرفته و شایستگان کنار گذاشته شدند و ثروتهاى عمومى که در اثر فتوحات اسلامى روانه خزانه بیتالمال شده بود، میان همین کارگزارانِ ناشایست تقسیم شد. چنان که حضرت امیرعلیه السلام در ترسیم آن فرمود:
... و بیت المال را خوردند و بر باد دادند بسان شترى که مهارش رها شده باشد و گیاه بهاران را چرد.31
و دستگاه قضاوت به جاى دادگسترى به بیدادگرى تبدیل شد و کسانى همچون خالد بن ولید با وجود ارتکاب فجایعى چون قتل ولید بن عُقْبه به رغم شرابخوارى و مستى در حال امامت جماعت از تیغ عدالت مستثنا شدند. هنگامى که امیر مؤمنانعلیه السلام آمد با بىعدالتى در هر سه عرصه به شدت مبارزه کرد و براى اجراى کامل عدالت تمام کوشش خود را به کار بست و چنان بر آن اصرار ورزید که توسط دوستانى مورد اعتراض قرار گرفت و به بىسیاستى و بىتدبیرى متهم شد.32
عدلت امامعلیه السلام را مىتوان در سه عرصه: مدیریت، تقسیم مدیریت و اجراى احکام الهى ارزیابى کرد.
1 - 1. عدالت امامعلیه السلام در عرصه مدیریت
امام علىعلیه السلام خود شاهد زیانهاى بىحد و حساب کارگزاران ناشایست و نالایق در دوران خلفاى پیشین به خصوص در دوران خلیفه سوم بود. از این رو بلافاصله پس از به دست گرفتن زمام قدرت، تمام کارگزارانِ ناشایست را از منصب عزل نمود و انسانهاى لایق را به جایشان نشاند. ملاک حضرتعلیه السلام در این کار شایسته سالارى بود و همان شرایط مورد نظر امام که در سطحى بالاتر از دیگران براى تصدى منصب امامت لازم مىدید؛ یعنى علم، قدرت و عدالت در سطحى محدودتر براى هر کارگزار مطمح نظر امام بوده است.
بدین ترتیب امامعلیه السلام قیس بن سعد بن عباد انصارى را به جاى عبداللَّه بن ابى سرح در مصر، عثمان بن حنیف را جاى عبداللَّه بن عامر در بصره و سهل بن حنیف را به جاى معاویه در شام و نیز عبداللَّه بن عباس را بر یمن و قثم بن عباس را بر مکه منصوب کرد.
و کسانى امثال زبیر بن عوام به رغم رابطه خویشاوندى با امام (پسر عمه) از کارگزارى دستگاه خلافت محروم ماندند. با آن که زبیر داراى سابقهاى بسیار درخشان در تاریخ اسلام بوده و با شمشیر خود بارها غبار غم از چهره پیامبرصلى الله علیه وآله زدوده و از افراد معدودى بود که در اعتراض به خلافت ابوبکر در خانه علىعلیه السلام تحصن کرد. اما چون در این اواخر به ویژه در دوران عثمان سخت به دنیا گراییده و آن ارزشهاى پیشین را از کف داده، شایستگى همکارى با دستگاه مدیریت امامعلیه السلام را از دست داد. طلحه نیز بسان زبیر از سابقه درخشانى در تاریخ اسلام برخوردار بود که به رغم اصرار بر کارگزارى بر منطقهاى از سرزمین اسلامى با مخالفت امامعلیه السلام روبهرو شد و همین امر، یعنى رعایت عنصر عدالت در به کارگیرى مدیران، زمینه را براى جنگ خونین جمل فراهم ساخت. اصرار بر اجراى عدالت در به کارگیرى مدیران درباره معاویه بیشتر خودنمایى کرد. معاویه از زمان خلیفه دوم به رغم فقدان شایستگىهاى لازم عهدهدار ولایت شام شد و با سیاست مزوّرانه پایههاى حکومت خود را بسیار محکم ساخت. امامعلیه السلام در آغازِ خلافت، فرمان عزل معاویه را صادر کرد و مصلحتاندیشى امثال مغیره و عبداللَّه بن عباس را نپذیرفت و آن قدر بر این خواست پافشارى کرد تا جایى که بهترین یاران خود همچون عمار یاسر را در جنگ صفین در برابر سپاه معاویه هدیه کرد و در آخرین روزهاى حیات، پیش از آن که توسط خوارج ترور شود، سپاه خود را در نخیله تجهیز کرد
2 - 1. عدالت امامعلیه السلام در عرصه تقسیم بیتالمال
امامعلیه السلام بر اساس آموزههاى قرآن بر این باور بود که: میان انسانها جز به تقوا و پرهیزکارى تفاوتى وجود ندارد. بنابراین عرب یا از تبار خلیفه یا اهل مکه و مدینه بودن یا سبقت در اسلام و شمشیر زدن در جنگها همراه پیامبرصلى الله علیه وآله یا از قبیله قریش بودن و ... هیچ کدام باعث آن نمىشود که بیت المال به صورت نابرابر میان آنان تقسیم گردد.
امامعلیه السلام در پاسخ به اعتراض طلحه و زبیر به مساوات در تقسیم بیتالمال چنین فرمود:
اما این که مىگویند چرا سهم ما را از بیت المال با دیگران برابر نمودى، (خوب مىدانید) پیش از این گروهى به اسلام سبقت گرفتند و با شمشیرها و نیزههاى خود به یارى آن شتافتند، اما پیامبرصلى الله علیه وآله در تقسیم بیتالمال آنان را برتر قرار نداد و به خاطر پیشى گرفتن در پذیرش اسلام سهم ویژهاى بر ایشان قرار نداد. این خداى سبحان است که پاداش اعمال پیشى گیرنده و مجاهد را در روز قیامت خواهد داد.33
گاه برخى از اطرافیان یا کارگزاران از امامعلیه السلام مىخواستند که سهم بیشترى از بیتالمال به آنان قرار دهد، اما امامعلیه السلام همچنان استنکاف مىکرد. اوج تصلب و سختگیرى امامعلیه السلام در این امر مربوط به داستان برخورد ایشان با برادرشان عقیل است. امامعلیه السلام خود صحنه رقّتبار مراجعه عقیل به همراه فرزندانش را نزد ایشان این چنین ترسیم کرده است:
به خدا عقیل را دیدم پُرریش و سخت درویش، از من خواست تا منى از گندم شما بدو دهم و کودکانش را دیدم از درویشى موى ژولیده و رنگشان تیره گردیده، گویى بر چهرههاشان نیل کشیده و پى در پى مرا دیدار کرد و گفته خود را تکرار نمود پس آهنى براى او گداختم و به او نزدیک ساختم، چنان فریاد برآورد که بیمار از درد، نزدیک بود از داغ آن بگدازد. به او گفتم: نوحهگران بر تو بگریند. اى عقیل! از آهنى مىنالى که انسانى به بازیچه آن را گرم ساخته و مرا به آتشى مىکشانى که خداى جبارش به خشم گداخته است.34
همچنین هنگامى که عبداللَّه بن زمعه از امام مالى از بیتالمال طلبید، خطاب به او فرمود:
این مال نه از آنِ من است و نه از آنِ تو، بلکه بیتالمال از آنِ همه مسلمانان و براى به خدمت گرفتن شمشیر آنان، اگر تو در جنگ با آنان یار باشى چون ایشان از مال برخوردارى وگرنه آنچه آنان به دست آوردهاند نباید دیگران بخورند.35
3 - 1. عدالت امامعلیه السلام در اجراى احکام الهى
امامعلیه السلام با سیره خود در دوران حکومت، علاوه بر تأکید بر استقلالِ دستگاه قضایى نشان داد که زمامدار در مواجهه با قانون برابر با هر شهروند دیگر است. شاهد مدّعا ماجراى مرافعه امامعلیه السلام نزد قاضى خود شریح است. امامعلیه السلام مدعى مالکیت سپر خود بود که اینک در دست مسیحى ذمى بود. آنان هنگامى که وارد محکمه شدند شریح امام را با عنوان امیرالمؤمنین مخاطب ساخت. امام قاضى خود را به خاطر خطاب محترمانه به خود مورد عتاب قرار داده و آن را نوعى تبعیض دانست و وقتى با تقاضاى قاضى، شاهدى بر مدعا اقامه نکرده و حکم بر مالکیت آن مسیحى نسبت به سپر داده شد این قضاوت را ستود و ابداً از این که دستگاه قضایى به نفع خلیفه مسلمانان قضاوت نکرد، رنجیده خاطر نشد.36
هم چنین وقتى امام مطلع شد که نجاشى - شاعر امامعلیه السلام - در ماه رمضان شراب خورده است صد تازیانه به او زد و وقتى نجاشى اعتراض کرد که حد شرابخوارى هشتاد تازیانه است نه صد تازیانه، به او پاسخ داد:
«لجرأتک على ربک و افطارک فى شهر رمضان؛ به خاطر آن که به پروردگارت جرأت یافته و در ماه رمضان افطار کردهاى»؛37 یعنى چون گناه در ماه مبارک رمضان انجام شده عقوبت آن افزوده مىشود. این امر بر نجاشى، شاعر امامعلیه السلام که بارها در جنگها، سپاهیان علىعلیه السلام را علیه دشمنان تحریک کرده بود گران آمد و نزد معاویه رفت.38
و هنگامى که باخبر شد که کارگزار او در بصره - که به استناد ظاهر نامه پسر عم ایشان عبداللَّه بن عباس بوده است - ابداً ملاحظه سابقه و خویشاوندى او را نکرد و در نامهاى بس تند و شدید اللحن او را مورد نکوهش قرار داد.
در بخشى از این نامه چنین آمده است:
سوگند به خدا اگر حسن و حسین کارى که تو انجام دادى انجام مىدادند هرگز نزد من امتیاز نداشته و بر ارادهام غلبه نمىیافتند تا حق را از آنان باز ستانم و باطل را از مظلمه ایشان پاک کنم.39
2. حاکمیت ارزشهاى دینى و مقابله با بدعتها
چنان که پیش از این یاد کردیم امامعلیه السلام از اصلىترین وظایف حاکمان را حاکمیت ارزشهاى دینى و مقابله با بدعتها مىداند. از این رو وقتى خود، زمام کار را به دست گرفت این آرمان را دنبال کرد. به رغم آن که سنت نبوىصلى الله علیه وآله بر مساوات در تقسیم بیتالمال تأکید داشت خلیفه اول نیز براى همگان به صورت برابر، نیم دینار مىداد. اما خلیفه دوم بین مردم به تناسبِ سبقت در اسلام تمایز قائل شد، چنان که زنان پیامبرصلى الله علیه وآله را از سایر زنان و حتى میان خود همسران پیامبرصلى الله علیه وآله تفاضل قرار داد. این بدعتگذارى او باعث شکاف عمیق طبقاتى شد. او خود به این امر پى برد و اعلام کرد اگر تا سال آینده زنده باشم آخر مردم را به اولشان ملحق مىکنم تا همه یکدست شوند.
اما پیش از تحقق این تصمیم کشته شد.40 خلیفه سوم این شکاف طبقاتى را به شدت افزایش داد و باعث فقر بیشتر مردم شد. در مقابل، امامعلیه السلام پس از به دست گرفتن قدرت به شدت با این بدعت مخالفت کرد و طبق سنت نبوىصلى الله علیه وآله سهم مردم را از بیتالمال، یکسان قرار داد.
غفلت و خامى عثمان باعث شد تا کسانى امثال کعب الاحبار به عنوان مشاور در دستگاه خلافت حضور یابند و قصهگوها اجازه یافتند در مساجد براى مردم قصهپردازى کنند. غافل از آن که این حرکت توطئهاى هدفمند از سوى یهود و نوعى تهاجم فرهنگى براى تخریب عقاید و اخلاق مسلمانان بوده و باعث رهیافت انبوهى از اسرائیلیات در تفسیر و حدیث شد.41 زیانهاى آن هنوز بر فرهنگ و نگرش جامعه مسلمانان سایه افکنده است.
امامعلیه السلام با درایت اندیشى ویژه خود خطر آنان را دریافت و بلافاصله دستور اخراج قُصّاص از مساجد را صادر کرد و راه را براى نفوذ امثال کعب الاحبار حتى در محدوده کوچکى از حکومت اسلامى بست.42
شیخ ابو زهره در این باره مىگوید:
قصص در دوران عثمان ظاهر شد، اما امام علىعلیه السلام از آن کراهت داشت تا آن جا که قصهپردازان را از مسجد بیرون کرد، زیرا آنان خرافات و افسانهها را در اذهان مردم سادهدل جاى مىدادند، داستانهایى که برخى از آنها از ادیان پیشین برگرفته شده و با تحریف و تغییر آمیخته شده بود.43
هم چنین امامعلیه السلام از خواندن نماز تراویح به جماعت که توسط خلیفه دوم بدعتگذارى شده بود به مخالفت برخاست.44
امامعلیه السلام به عامل خود در بصره (عبداللَّه بن عباس) نوشت که از مردم زکات فطریه دریافت کند. به رغم آن که این امر سنت پیامبرصلى الله علیه وآله بود اما چنان به فراموشى سپرده شده بود که وقتى مردم سخن امام را شنیدند بسیار شگفتزده شدند.45
3. مردممدارى
مردم از نگاه امامعلیه السلام برادران دینى یا طبیعى زمامدار تلقى مىشدند، چنان که به مالک اشتر فرمود:
فانهم صنفان: اما اخ لک فى الدین او نظیر لک فى الخلق؛ مردم بر دو دسته هستند: یا برادر دینى تواند یا همسان تو در آفرینش.46
مردم از نگاه امام هم چنین فرزندان معنوى حاکماند که بر او لازم است بسان پدر و مادر نسبت به آنان تفقد و مهربانى ورزد: «... ثم تفقّد من امورهم ما یتفقد الوالدان من ولدهما؛ چنان که والدین از فرزندان خود تفقد و سرکشى مىکنند تو نیز نسبت به رعیت خود چنین باش».47
حاکم باید بال رحمت و مهر خود را بر ایشان بگسترد و میان ایشان حتى در نگاه کردن تبعیض قائل نشود.
«... فاخفض لهم جناحک وألن لهم جنابک وأبسط لهم وجهک وآس بینهم فى اللحظة والنظرة»48 مردم چنان محترم هستند که زمامدار حق ندارد به خاطر تلاش و کوششى که براى اداره شئون آنان انجام مىدهد بر ایشان منت نهد: «و ایاک و المن على رعیتک باحسانک او التزید فیما کان من فعلک...»49 و کارگزاران باید همواره در خدمت مردم بوده و پاسخگوى نیازهاى آنان باشند و خود را در میان حجابها پنهان نسازند؛ تنها پیامرسان آنان به مردم، زبانشان و تنها حاجبشان چهرهشان باشد.
«... ولا یکن لک الى الناس سفیر الا لسانک ولا حاجب الّا وجهک ولا تحجبن ذا حاجة عن لقائک بها...».50
احترام مردم نزد امامعلیه السلام چنان است که اجازه نمىدهد به هنگام ورود خود به منطقهاى آنان خود را براى استقبال امامعلیه السلام به زحمت انداخته و خوار سازند. چنان که وقتى وارد شهر انبار شد دهقانهاى آن دیار براى امام پیاده شدند و پیشاپیش امام دویدند. امامعلیه السلام از آنان علت کارشان را پرسید. آنان گفتند: عادتى است که داریم و بدان امیر خود را بزرگ شماریم. امامعلیه السلام با نکوهش این کار فرمود: به خدا که امیران شما از این کار سودى نمىبرند و شما در دنیایتان خود را بدان به رنج مىافکنید و در آخرتتان بدبخت مىگردید.51
و در موردى دیگر اجازه نداد که حرب به دنبال او پیاده حرکت کند که مبادا باعث تکبرِ زمامدار و ذلت مومن شود و به او فرمود: «پیاده رفتنِ چون تویى با چون منى موجب فریفته شدن والى و خوارى مؤمن است».52
و به رغم بىنیازى از مشورت در بسیارى از امور و برخوردارى از عصمت، خودمحورى و استبداد به رأى حاکم را عیب مىشمارد و همیشه مىفرمود: «من استبد برأیه هلک؛ هر کس به رأى خود استبداد ورزد هلاک گردد».53 و در ستایش مشورت مىفرمود: «ولا ظهیر کالمشاورة؛ هیچ پشتوانهاى بسان مشورت نیست»54 و مشورت را عین هدایت مىدانست: «و الاستشارة عین الهدایة».55
و از مردم مىخواهد که با او بسان حاکمان جابر و گردنکش رفتار نکرده و از نصیحت و انتقاد از عملکرد او اجتناب نکنند:
با سخنانى که با جباران سخن مىگویند با من سخن مگویید و چیزهایى که از مردمِ خشمگین پنهان مىکنید از من پنهان مدارید و با من به مدارا معاشرت نکنید و گمان نکنید که اگر حقى به من گفته شود مرا سنگین و درشت نماید یا در صدد بزرگنمایى خویشتنم، پس از هر سخن حق و مشورت به عدالت خوددارى نکنید و من در نفس خویش برتر از آن که خطا نکنم نیستم و از آن در عمل ایمن نیستم مگر آن که خداوند مرا کفایت کند.56
4. یارى ستمدیدگان و مبارزه با ستمگران
دفاع از مظلوم و مقابله با ستمگر از امور فطرى است. هر انسانى بر اساس فطرت خود - البته در صورتى که آن را آلوده نکرده باشد - با دیدن ناله و اندوه مظلوم و شادىِ سرمستانه ستمگر، سخت متالّم مىشود و اگر این ناراحتى عاطفى و درونى شدت پیدا کند تا بدان جا پیش مىرود که گاه شخص، حاضر به فداى جان براى دفاع از مظلوم مىشود. یعنى حتى اگر آموزه وحى به کمک فطرت نیاید انسان در درون جانش میلِ به حمایت از مظلوم و بغض از ظالم را مىیابد. بدین خاطر است که در تاریخ پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله مىخوانیم که سالیانى پیش از رسالت، فعالانه در «حلف الفضول = پیمان جوانمردان» شرکت کرد و تا آن جا که قدرت براى این همپیمانان مهیا بود به دفاع از ستمدیدگان پرداختند. داستان ستم عاص بن وائل به مردى مسافر از این قبیل است. پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله سالیانى بعد و پس از رسالت به شرکت خود در این پیمان افتخار مىکرد.57
وحى این نداى فطرت را تقویت کرد و آن را به صورت یک آموزه دینى بلکه فرمان الهى به مردم آموخت. مردم یاد گرفتند که نباید ستم کنند و ستم را بپذیرند (لا تظلمون و لا تظلمون)58 و اگر ستمى را دیدند به مقابله با آن قیام کنند.
علىعلیه السلام دستآموز وحى و آینه تمام نماى فطرتِ پاک انسانى است. از این رو یارى ستمدیده و مقابله با ستمگر سرلوحه منش اجتماعى ایشان بوده است.
امامعلیه السلام در دوران 25 ساله حکومت خلفا به رغم عدم حضور در دستگاه خلافت، هر جا که لازم بود از حمایت ستمدیدگان دست برنداشت. این امر گاه در دستگاه قضایى رخ مىداد؛ بدین معنا که گاه علیه مردم بىگناه، احکام ستمآلود و مخالف شریعت صادر مىشد و امامعلیه السلام پس از اطلاع، از آن جلوگیرى مىکرد.
و گاه در عرصه سیاست و مبارزه سیاسى خود را نمایان مىساخت، چنان که از ابوذر ستمدیده که به خاطر مبارزه با دستگاه ستمِ خلیفه سوم آواره صحراى تفتیده ربذه شد حمایت کرد و به رغم آن که هیچ کس حق مشایعت او را نداشت به همراه حسنعلیه السلام و حسینعلیه السلام به مشایعت او آمد و خطاب به او چنین فرمود:
«اى ابوذر! تو براى رضا خدا خشمگین شدى، پس به او امید بند که براى او خشم کردى، همانا که این قوم به سبب دنیاى خود از تو مىترسند و تو بر دین خویش مىترسى. پس چیزى که به سبب آن از تو مىترسند در دست آنان بگذار...».59
و گاه نیز با بذل مال و انفاق نهان و آشکار از محرومین اجتماعى دستگیرى مىکرد و آن گاه که زمام کار را بر عهده گرفت فلسفه آن را پیمان خداوند دانست که از علما گرفته شده تا بر شکمبارگى ستمکار و گرسنگى مظلوم آرام نگیرند.60
و همواره شعار امامعلیه السلام این بود:
«الذلیل عندى عزیز حتى آخذ الحق له والقوى عندى ضعیف حتى آخذ الحق منه؛ ذلیل نزد من عزیز است تا حق او را بگیرم و قوى نزد من ضعیف است تا حق را از او باز ستانم».61
امامعلیه السلام چنان حق ضعیف را پاس مىداشت و پیوسته مراقب رعایت حقوق او بود که در بخشى از عهدنامه تابناک خود به مالک اشتر چنین آورد:
خدا را خدا را در طبقه فرودست مردم، آنان که راه چاره ندارند و از درویشان و نیازمندان و بینوایان و از بیماران بر جاى ماندهاند که در میان آنان گروهى قانع و گروهى خواهندهاند و حق خدا را درباره آنان پاس دارد.62
5. تأمین امنیت و آسایش مردم
امامعلیه السلام یکى از مهمترین دلایل ضرورتِ تشکیل حکومت - حتى اگر الهى نباشد - را تأمین امنیت براى مردم مىداند، چنان که در بخشى از کلام خود در پاسخ خوارج فرمود: «لابد للناس من امیر برّ او فاجر... و تؤمن به السبل؛ مردم را زمامدار باید نیک باشد یا بد... تا راهها به دست او ایمن شود».63
و یکى از دلایل پذیرش زمامدارى را همین امر مىداند: «فیأمن المظلومون من عبادک؛ تا ستمدیدگان از بندگانت ایمنى یابند».64
و بدین سبب در بخشى از نامه خود به مالک اشتر بر ضرورت تشکیل سپاه قدرتمند و تجهیز و حمایت آنان این چنین پافشارى مىکند:
«... الجنود باذن اللَّه حصون الرعیه، و زین الولاة و عزّالدین و سبل الامل ولیس تقوم الرعیه الا بهم؛ لشکریان با اذن الهى دژهاى رعیت، زینت والیان، مایه عزت دین و راههاى امنیتاند و رعیت جز به یمن آنان قوام نیابند».65
تعبیر به دژ بودن سپاه براى مردم نشانِ عمق نگرش امامعلیه السلام به نقش ارتش در حفظ امنیت مردم است. زیرا بدون وجود دژ، مردم همواره در معرض هجوم دشمنان و اشرار خواهند بود و بالطّبع امنیت از آنان سلب شده و طعم شیرین آسایش را نخواهند چشید.
امامعلیه السلام معتقد بود که امنیت و آسایش مردم از سه ناحیه در خطر است:
1. کارگزاران و قضات 2. اشرار داخلى 3. دشمنان بیرونى، دو عامل نخست، داخلى و عامل سوم، خارجى قلمداد مىشود. امامعلیه السلام در برخورد با این عوامل تمهیدات لازم را به کار گرفت. عزل کارگزاران بىتقوا و نالایق و نصب کارگزاران شایسته از اقدامات اساسى در تأمین امنیت و آسایش مردم بوده است.
البته امامعلیه السلام صرفاً به نصب چنین کارگزارانى بسنده نکرد، بلکه با مراقبت همه جانبه اعمال و رفتار آنان از سوى بازرسهاى ویژه خود بر تعامل آنان با مردم نظارت کامل داشت و به محض آن که کوتاهى از جانب آنان مىدید هشدار مىداد یا او را عزل مىکرد. به عنوان نمونه امامعلیه السلام در نامهاى به یکى از کارگزاران خود به نام «عمر بن أبى سلمه أرجى» چنین نوشت:
دهقانان شهر تو شکایت دارند که با آنان درشتى مىکنى و سختى روا مىدارى ستمشان مىورزى و خُردشان مىشمارى. من در کارشان نگریستم، دیدم چون مشرکند نتوانشان به خود نزدیک گرداند و چون در پناه اسلاماند نشاید آنان را راند. پس، در کارشان درشتى و نرمى را به هم آمیز، گاه مهربان باش و گاه نیز زمانى نزدیکشان آور و زمانى دورتر.66
چنان که به صراحت در کلام امامعلیه السلام آمده است آن دهقانان مشرکانى بودهاند که تحت الحمایه حکومت اسلامى قرار داشتند و از حرمت ویژه مسلمانان برخوردار نبودند. با این حال وقتى از درشتى و غلظت کارگزار امام شکایت مىبرند، حضرتعلیه السلام چنین نامهاى مىنگارد و از کارگزار خود مىخواهد که با آنان درشتخویى نکند. این که فرمود درشتى را با نرمى بیامیز، درخواستى است که از مالک اشتر نیز در برخورد با مردم مسلمان مصر خواسته بود. در حقیقت امامعلیه السلام این شیوه را براى حفظ متانت و استوارى دستگاه حکومت لازم مىداند؛ نه آن که به علت شرک مردم آن دیار چنین فرمانى داده باشد.
داستان تکان دهنده سوده، دختر عماره هَمْدانى - همان زن شجاعى که در جنگِ صفین، سربازان علىعلیه السلام را علیه معاویه مىشوراند - از افتخارات عملکرد دستگاه مدیریت حضرت امیرعلیه السلام است. سوده به نمایندگى از قوم هَمْدان پس از شهادت امامعلیه السلام نزد معاویه مىرود و با لحنى گستاخانه و همراه با شهامت از او مىخواهد که کارگزار خود بسر بن ارطاة را عزل کند. معاویه از این درشتگویى مىآشوبد و او را تهدید به مرگ مىکند. سوده با خواندن این بیت از عدالت علىعلیه السلام یاد مىکند:
صلّى الاله على جسم تضمنه
قبر فأصبح فیه العدل مدفوناً67
آن گاه ماجراى شکایت خود از کارگزار امامعلیه السلام نزد آن حضرت را نقل مىکند که وقتى خبر ستم کارگزارش را به او دادم امامعلیه السلام گریست و فرمود: خدایا تو شاهد باش که من آنان را به ظلم به خلق تو و ترک حقّت فرمان ندادم. آن گاه قطعه پوستى از جیب درآورد و با استناد به آیه شریفه (فاوفوا الکیل والمیزان ولا تبخسوا الناس أشیاءهم ولا تفسدوا فى الأرض بعد اصلاحها)68 فرمان عزل آن کارگزار را صادر کرد.69
امامعلیه السلام در برابر عامل سوم؛ یعنى خطر دشمنان به تجهیز سپاه و مراقبت از مرزها تاکید فراوان داشت. معاویه پس از جنگ صفین و در سال آخر حکومت امامعلیه السلام با سیاست ایذایى و حمله به مناطق حکومت امامعلیه السلام در صدد ایجاد ناامنى و سلب آسایش مردم و سرانجام خسته کردن آنان برآمد. معاویه براى این کار غالباً از فرماندهان خونخوار همچون بسر بن ارطاة استفاده مىکرد. هجوم سپاه بسر به شهر انبار از جمله این حملات است که باعث کشته شدن گروهى و به تاراج رفتن اموال مسلمانان و ذمیان شد. امامعلیه السلام با شنیدن این خبر برآشفت و مردم کوفه را در خطابهاى تند مورد عتاب قرار داد:
اى نامردمان مردنما، اى که همچون کودکان در خواب پریشانید و همچون پردهنشینان دستخوش رؤیا، کاش شما را ندیده بودم و به هیچ روى نشناخته بودم. به خدا که شناختن شما مایه پشیمانى است و موجب آه و افسوس، مرگ بر شما باد! همانا که دلم را سخت چرکین کردید و سینهام را از خشم آکندید و پیاپى و دم به دم جرعههاى اندوه به من خوراندید.70
از جمله کوتاهىهاى مردم کوفه که باعث تأثر و اندوه فراوان امامعلیه السلام شد: مماطله و عدم همکارى شایسته آنان در مقابله با راهزنان معاویه بود. آیا این همه اندوه و تأثر که در بخشى از خطبههاى امامعلیه السلام موج مىزند حکایت از اهمیت حفظ امنیت و آسایش مرزنشینان ندارد؟!
هجوم اصحاب جمل (ناکثان) به شهر بصره و کشتن کارگزار امام و نیز راهزنى و قتل و غارت خوارج از جمله حوادث تلخى بود که در دوران حکومت امامعلیه السلام رخ داد و باعث سلب امنیت و آسایش مردم شد. امامعلیه السلام پس از ماجراى حکمیّت و جدا شدن خوارج در صدد برآمد تا با باقىمانده سپاه خود به جنگ با معاویه بازگردد و کار را یک سره کند اما وقتى شنید که خوارج جان و مال مردم بىدفاع را در غیاب لشکر امامعلیه السلام مورد تهدید قرار دادند با درخواست سپاه خود تصمیم خود را تغییر داد و براى قلع و قمع خوارج به سوى سرزمین خود حرکت کرد.71
6. سادهزیستى
از آموزههاى بلند قرآن معرّفى دنیا به عنوان لهو و لعب، متاع غرور، متاع قلیل، مایه فتنه و ... است، که جوهر آن در زهد از دنیا خلاصه شده است. امام علىعلیه السلام با استفاده از آیه شریفه: (لکیلا تأسوا على مافاتکم و لا تفرحوا بما اتاکم) زهد را به عدم دلبستگى به دنیا تعریف کرد که نشان دهنده این است که انسان با از دست دادن حطام دنیا با تأسف و اندوه عمیق یا شادى و سرمستى خود را نبازد.72
بدین جهت است که در غالب خطبههاى حضرت امیرعلیه السلام از دنیا نکوهش شده و مردم از رویکرد و اقبال به آن برحذر شدهاند. پیداست چنین نگرشى مبتنى بر وحى، سادهزیستى آن امامعلیه السلام را به همراه مىآورد. از این رو امامعلیه السلام همیشه حتى پیش از خلافت سادهزیست بود. اما از گفتار و سیره خود امامعلیه السلام برمىآید که این سادهزیستى در دوران حکومت به جاى سیر نزولى سیر صعودى پیدا کرد و حضرتعلیه السلام روز به روز بر شدت آن افزوده است. گواه مدّعا، نامه امامعلیه السلام به عثمان بن حنیف است که در آن از حضور کارگزار خود بر سر سفرهاى که فقرا دعوت نشدهاند گله شده است. آن گاه امامعلیه السلام در توصیف خود چنین فرمود:
بدان که پیشواى شما از نوشیدنى و خوردنى این جهان، به دو جامه فرسوده و به دو گرده نان بسنده کرده است.... به خداى که از دنیاى شما پارهاى از زر و سیم نیاندوختم و از غنیمتهاى آن مالى نیانباشتم و جز پیراهنى و ردایى، جامهاى نپرداختم و به دستى زمین به دست نیاوردم و جز به مقدارى خوراک حیوانى شکسته پشت که از بسیارى درد از خوردن مانده باشد، از آن چیزى نگرفتم.73
به رغم چنین زهدى در ادامه فرمود: که مىخواهم از این بعد بیشتر نفس خود را ریاضت دهم:
به خداى سوگند که اگر توفیق مدد فرماید نفس خویش را چنان ریاضت دهم که اگر آن را کفى نان فراهم آورم به آن شاد گردد و با نمکى که آن را نانخورش گیرد خرسند باشد و چشم خانه را وا گذارم تا همانند چشمه سارى که از آب روان نهى شده باشد همه اشکش روان گردد.74
سادهزیستى امامعلیه السلام به جایى رسید که روزها با نان و سرکه یا نان و دوغى ترش سر مىکرد و کسانى همچون سوید بن غفلة از این امر شگفتزده شدند.75 و امامعلیه السلام براى آن که مبادا حسنینعلیه السلام براى ایشان دل سوزانده و غذایى نرمتر و خوشگواراتر فراهم کنند، نان جوین و خشک خود را در میان کیسههاى سر به مهر زده نگاه مىداشت. راز این همه زهد و سادهزیستى چیست؟ چرا در دوران حکومت امامعلیه السلام زهد آن حضرت شدت مىیابد؟
خوشبختانه در بین سخنان امامعلیه السلام پاسخ این پرسش منعکس شده است. امامعلیه السلام در بخشى از همان نامه به عثمان بن حنیف، برابرى امام و پیشواى مردم را با محرومترین طبقات اجتماع ضرورى مىداند؛ تا مردم در غمها و اندوهها و فقرِ خود احساس تنهایى نکنند و تصور نکنند که فراموش شدهاند.
اما دور باد که هوس بر من پیروز گردد و آز آتشین مرا به نوشخوارى کشاند در حالى که شاید در حجاز و یمامه مردمى باشند که به گردهاى نان امید نداشته و شکمى سیر به خود ندیده باشند. دور باد که من با شکمى انباشته و آماسیده از طعام روز به شب آورم و در اطراف من گرسنگان و جگرسوختگان باشند.76
در جایى دیگر امامعلیه السلام به عیادت یکى از یاران خود علاء بن زیاد حارثى مىرود، علاء از زهد و دنیاگریزى برادر خود عاصم به امامعلیه السلام شکایت مىبرد. امامعلیه السلام از عاصم سبب این شدت دنیاگریزىاش را مىپرسد او در پاسخ امامعلیه السلام مىگوید:
«اى امیر مؤمنان این تویى که جامهات زبر است و خوراکت ناگوار».
در این جا امامعلیه السلام براى او بیان مىکند که این شدِّت دنیاگریزى او به سبب پیمانى است که خداوند از حکّام گرفته است تا با مراعاتِ زهد در فکر مستمندان و محرومان باشند:
ویحک انّى لست کأنت، ان اللَّه تعالى فرض على ائمة العدل ان یقدّروا أنفسهم لضعفة الناس، کیلا یتبع بالفقیر فقره؛ واى بر تو، من مانند تو نیستم، خداى تعالى بر امامان عدل واجب فرموده است که نفس خود را با مردم ضعیف قیاس نکنند تا رنج فقر، فقیر را به هیجان درنیاورد و هلاک نسازد.77
پىنوشتها
1. حجة الاسلام نصیرى عضو هیأت علمى پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى.
2. نهج البلاغه، خطبه 40.
3. یوسف (12) 40 و 64.
4. مرحوم علامه طباطبایى(ره) معتقد است حکومت، اوّلاً و بالذّات از آن خداوند است و در حق دیگران با اذن و اجازه او خواهد بود. ر.ک: المیزان، ج 7، ص 116.
5. نهج البلاغه، خطبه 173.
6. ر.ک: علامه حلّى، کشف المراد، فصل «فى أن الامام یجب أن یکون أفضل من غیره» ص 366.
7. نهج البلاغه، خطبه 3.
8. در تعریف عدالت، اختلاف زیادى وجود دارد. براى توضیح بیشتر ر.ک: شیخ انصارى، رسالة فى العدالة، مکاسب، ص 326.
9. نهج البلاغه، خطبه 131.
10. همان، حکمت 176.
11. بقره (2)، آیه 247.
12. براى توضیح بیشتر ر.ک: المیزان، ج 2، ص 287.
13. یوسف (12)، آیه 55.
14. نهج البلاغه، خطبه 131.
15. همان، خطبه 33.
16. همان، خطبه 3.
17. همان، حکمت 236.
18. حدید (57): آیه 25.
19. همان، خطبه 131.
20. همان، نامه 62.
21. همان، خطبه 16.
22. شیخ عباس قمى، نفس المهموم، ترجمه علامه شعرانى، ص 252.
23. نهج البلاغه، نامه 164.
24. صائب عبدالحمید، تاریخ الاسلام الثقافى والسیاسى، ص 290.
25. نهج البلاغه، خطبه 67.
26. همان، خطبه 92.
27. همان، خطبه 3.
28. بقره (2)، آیه 213.
29. تفسیر المنار، ج 2، ص 282 و تفسیر المیزان، ج 2، ص 126 - 127.
30. براى نمونه، ر.ک: کشف المراد، ص 347 و ابن سینا، الشفاء، ص 441 - 442.
31. نهج البلاغه، خطبه 3.
32. در خطبه 126 چنین مىخوانیم: «چون بر او خرده گرفتند که چرا بیتالمال را مساوى بخشیده است، فرمود: مرا فرمان مىدهید تا پیروزى را بجویم به ستم کردن درباره آن که والى اویم؟ به خدا که نپذیرم تا جهان سرآید...».
33. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 41 و 42.
34. نهج البلاغه، خطبه 224.
35. همان، خطبه 232.
36. محمدى رى شهرى، موسوعة الامام على بن ابى طالبعلیه السلام فى الکتاب والسنة والتاریخ، ج 4، ص 262 - 263.
37. همان، ج 7، ص 38.
38. همان.
39. نهج البلاغه، نامه 41.
40. صائب عبدالحمید، پیشین، ص 544.
41. براى توضیح بیشتر ر.ک: محمود ابوریه، اضواء على السنة المحمدیه، ص 149، ذهبى، والتفسیر والمفسرون، ج 1، ص 165 - 178.
42. ر.ک: کنز العمال، ج 10، ح 29449؛ محمد غزالى، کیف نتعامل مع القرآن، ص 67.
43. المذاهب الاسلامیه، ص 20.
44. ابن ابى الحدید، پیشین، ج 12، ص 283.
45. صائب عبدالحمید، پیشین، ص 511.
46. نهج البلاغه، نامه 53، عهدنامه امامعلیه السلام به مالک اشتر.
47. همان.
48. همان.
49. همان.
50. همان.
51. همان، حکمت 37.
52. همان، حکمت 322.
53. همان، حکمت 161.
54. همان، حکمت 54.
55. همان، حکمت 211.
56. همان، خطبه 216.
57. براى تفصیل بیشتر ر.ک: جعفر سبحانى، فروغ ابدیت، ج 1، ص 151 - 153.
58. بقره (2)، آیه 279.
59. نهج البلاغه، خطبه 130.
60. همان، خطبه 3.
61. همان، خطبه 37.
62. همان، نامه 53.
63. همان، خطبه 40.
64. همان، خطبه 131.
65. همان، نامه 53.
66. همان، نامه 19.
67. درود خداوند بر آن جسمى که خاک او را دربر گرفته و عدالت نیز با او دفن شده است.
68. اعراف (7)، آیه 85.
69. محمدى رى شهرى، پیشین، ج 4، ص 153 - 153.
70. نهج البلاغه، خطبه 27.
71. الاخبار الطوال، ص 210؛ البدایه والنهایه، ج 7، ص 318 و 319.
72. نهج البلاغه، حکمت 439.
73. همان، نامه 45.
74. همان.
75. على محمد على دخیل، ائمتنا، ج 1، ص 53.
76. نهج البلاغه، نامه 45.
77. همان، خطبه 209.