اسلام و دموکراسى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
در گذشته پیوند میان دین و دموکراسى چندان مورد سؤال نبود؛ چرا که عنصر اصلى دموکراسى خصلت ضد استبدادى و مردمى بودن آن بود. هیچ حکومتى نمىتوانست رضایت مردم را جلب کند مگر آنکه به آداب، سنن و باورهاى آنها احترام بگذارد و در جهت بر آوردن خواستهاى دینى مردم در کنار سایر خواستها تلاش نماید. اما امروزه برخى با کمرنگ جلوه دادن عنصر فوق، سکولاریسم را رکن رکین دموکراسى قلمداد مىکنند، آنگاه با مشکل ناسازگارى دین و دموکراسى مواجه مىشوند و در نهایت به این قضاوت مىرسند که حکومت دینى نمىتواند دموکراتیک باشد. نگارنده در این مقاله تلاش کرده است تا نشان دهد این مشکل کاملاً تصنّعى و غیر علمى است؛ نه سکولاریسم از اصول دموکراسى است و نه دین با دموکراسى ناسازگار است.متن
دموکراسى
دموکراسى واژه یونانى و در لغت به معناى حکومت مردم است. و در اصطلاح، با داشتن انبوهى از معانى، ضدیت آن با حکومتهاى «فرد سالار»،(Monocracy) «اریستوکرات»(Aristocracy) (حکومت اشراف) و الیگارشى(Oligarchy) مهمترین معرف آن است. بنابراین دموکراسى نظامى است مردمى یعنى در خدمت عموم مردم نه صنف، فرد یا طبقه خاص. تاریخ دموکراسى نشان دهنده اعمال دو مدل از این نوع حکومت بوده است: مدل مستقیم که یونان باستان اجرا مىشد و غیر مستقیم که امروزه اعمال مىگردد.
در مورد وجهه دموکراسى گفته مىشود: اقبال و ادبار به دموکراسى همیشه یکسان نبوده تا اواخر قرن نوزدهم غالباً نگاهها به آن منفى بود. افلاطون از پیشگامان نقد دموکراسى آن را حکومت جهال نامید و به شدت با آن مخالفت نمود. ارسطو با دیده تردید بلکه بدبینى به آن مىنگریست و در تقسیمبندى حکومتها آنرا در ردیف حکومتهاى نامطلوب جاى داد. او «دموکراسى را حکومتى مىدانست که فقط به صلاح تهیدستان نظر دارد. در تأمین صلاح عموم نمىکوشد» این مفهوم از قرن نوزدهم به ادبیات سیاسى غربى بازگشت. گرایش مجدد به دموکراسى تقریباً زمانى آغاز شد که نظریه حق الهى حکومت مورد توجه قرار گرفت. هابز در کتاب لویاتان این نظریه را به سخره گرفت و به شدت رد کرد.2 او نظریه قرارداد اجتماعى را به عنوان نظریه بدیل آن مطرح کرد که حکومت حق مردم است نه حق خدا؛ مردم مىتوانند این حق را به هرکس که بخواهند بسپارند.3 هابز لباس تقدس را از تن حکومت در آورد و آن را زمینى و بشرى ساخت. لاک و روسو - که از اصحاب قرارداد اجتماعى به حساب مىآیند - نیز تأثیر بسزایى در پیشبرد اندیشه دموکراسى ایفا کردند. با این حال دموکراسى مدرن لیبرال در عرصه نظریهپردازى بیشتر مدیون جان استوارت میل و پیروان اوست. او نهاد نمایندگى را از عناصر دموکراسى برشمرد و دموکراسى غیر مستقیم را تئوریزه کرد. در این سیستم نمایندگان منتخب شهروندان به جاى آنها نقش ایفا مىکنند و زمام امور حکومت را به دست مىگیرند.
محبوبیتى که دموکراسى طى قرون اخیر به ویژه در قرن بیستم پیدا کرده، بىسابقه است. تا جایى که کمتر سیاستمدار و حتى اندیشمندى حاضر مىشود آن را به کلى رد کند. حتى مستبدترین نظامهاى سیاسى در تلاشند با اتخاذ برخى از نمادهاى آن، از جمله تشکیل پارلمان و انجام انتخابات صورى، حکومت خود را دموکراتیک معرفى کنند. البته تفسیرهاى دموکراسى از یونان باستان تاکنون بسیار متنوع بوده است. به قول دیوید هلد «تاریخ اندیشه دموکراسى بغزنج و تاریخ دموکراسىها گیج کننده است».4 هر فرهنگ و جامعهاى، معناى خاصى را از آن اراده مىکند. «همین حالا دموکراسى انگلیسى و آمریکایى با دموکراسى فرانسوى یا ایتالیایى و حتى ایرلندى فرق دارد».5
حسین بشیریه نظریات دموکراسى را در سه گروه عمده دستهبندى کرده است:
1. دموکراسى به معناى حکومت اکثریت مردم، 2. دموکراسى به معناى حکومت قانون و 3. دموکراسى به معناى حکومت متناوب چندین گروه. دموکراسى اکثریتى همان دیدگاه کلاسیک درباره دموکراسى است که به آراى ژان ژاک روسو بر مىگردد. براساس این دیدگاه اکثریت هیچ گاه اشتباه نمىکند. دموکراسى به این معنا مظهر اراده اکثریت مردم است... برخى دیگر جوهر دموکراسى را در حکومت قانون مىدانند. از این نگاه قدرت اساساً خطرناک است و باید به قانون محدود شود. حکومت خوب حکومت محدود است، اما اراده اکثریت محدودیتى بر قدرت محسوب نمىشود، بلکه ممکن است کار را به خودکامگى اکثریت بکشاند... اکثریت باید به وسیله نهادهاى قانونى کنترل شود... دموکراسى نه حکومت مستقیم تودهها یا اکثریت مردم، بلکه وسیلهاى براى مشورت با اکثریت در جهت حفظ منافع افراد و اقلیتهاست. برخى دیگر از نظریه پردازان معاصر جوهر دموکراسى مدرن را رقابت میان چندین گروه قدرت مىدانند.6
دیوید هلد در یک برداشت کلى و جامع از تعریفهاى ارائه شده از دموکراسى مىنویسد:
تقریباً کلیه نظریه پردازان تجربى، به رغم اختلاف نظرهایى که با یکدیگر دارند دموکراسى را مجموعهاى از ترتیبات نهادى تعریف مىکنند که یک بافت سیاسى غنى از گروههاى همسود پدید مىآورد و امکان نفوذ و انتخاب رهبران سیاسى و حکومت اقلیتهاى متعدد را ممکن مىسازد.»7
دین8
«دین» در لغت در معانى متعددى از جمله طاعت، جزا و قرض به کار رفته است. در معناى استعارى نیز به معناى اطاعت از شریعت استعمال شده است.9 مفاهیمى که براى دین بر شمرده شده قابل احصا نیست؛ از این رو در این جا تعریفهاى ارائه شده از آن را در سه گروه دستهبندى کرده و مفهوم مورد قبول خود را از آن روشن مىکنیم:
1. عدهاى دین را چنان گسترده معنا کردهاند که هر آیینى را ولو اعتقاد به خدا نیز در آن مطرح نباشد در بر مىگیرد؛10
2. برخى دیگر دین را تا حد احساس تنزل دادهاند؛11
3. گروهى اعتقاد به توحید، معاد و نبوت را شرط دیندارى مىدانند.12
قرآن کریم درباره دین و به طور خاص اسلام مىفرماید:
انَّ الدَّینَ عِندَاللَّهِ الاِسلاَمُ؛13 در حقیقت دین نزد خدا همان اسلام است.
وَمَن یَبتَغِ غَیرَ الاِسلامِ دِیناً فَلَن یُقبَلَ مَنهُ وَ هُوَ فِى الآخِرَةِ مِنَ الخَاسِرینَ؛14 و هر که جز اسلام دینى[ دیگر] جوید هرگز از وى پذیرفته نشود و وى در آخرت از زیانکاران است.
وَ مَن أحسَنُ دِیناً مَّمَّن أسلَمَ وَجهَهُ لِلَّه وَ هُوَ مُحسِنُ؛ دین چه کسى بهتر است از آن کس که خود را تسلیم خدا کرده و نیکوکار است.15
امیر مؤمنان علىعلیه السلام مىفرماید:
أولُ الدُّینِ مَعُرِفَتُهَ، و کَمالُ معُرِفَتِهِ التَّصدیق بِهِ، و کَمالُ التَّصدیقِ بِهِ تَوُحیده، و کَمالُ تَوُحیدِهِ الاخلاصُ لَهَ؛16 اساس دین، شناخت خداوند است و کمال شناخت او تصدیق به وجود اوست و کمال تصدیق به وجود او یکتا و یگانه دانستن اوست و کمال اعتقاد به یکتایى و یگانگى او، پرستش اوست.
براساس آیات و روایات رکن اصلى دین پذیرش خداوند تبارک و تعالى است و رکن دوم آن، تسلیم محض در برابر اوست. مصداق رکن دوم در طول زمان تحول پیدا مىکند؛ قبل از بعثت رسول مکرم اسلامصلى الله علیه وآله وسلم، اطاعت از پیامبران گذشته مصداق تسلیم در برابر خدا بود و در بعثت پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله وسلم تسلیم خداوند در اطاعت او منحصر شده است.
بنابراین منظور ما از «دین» آیینى است که از جانب خداوند به واسطه رسول مکرم اسلام بر بشر عرضه شده و نحوه ارتباط بشر با خویشتن، با خدا، با اجتماع و با طبیعت را ارائه داده و توسط ائمه اطهارعلیهم السلام تفسیر و تبیین شده است. این دین امروزه تنها «دین» بر حق و تحریف نشده، از طریق قرآن و سنت و عقل در اختیار بشر مىباشد که با روش مورد قبول شرع، نیازهاى فردى و اجتماعى در هر زمان به دست فقها استخراج مىشود.
اجتماع دین و دموکراسى
با توجه به مفاهیم «دین» و «دموکراسى»، در نگاه نخست، میان آن دو ناسازگارى در حد تناقض احساس مىشود. «دموکراسى» هرگونه محدودیت در حکومت و دخالت در آن را به خواست انسان منحصر مىکند و از پذیرش دخالت غیر انسان در سرنوشت خود شانه خالى مىکند. واژه مردم سالارى خود گویاى این نکته مىباشد که در این نظام سیاسى «مردمْ» سالار و سرور بوده و در رأس حکومت جاى دارند. خواست آنها ملاک مشروعیت نظام است و مشروعیت قوانین مدیون رضایت مردم است. بر فرض که مشروعیت به حقانیت تعریف شود، این مردم هستند که حق و باطل را تعیین مىکنند. هر نظامى که مردم به آن روى آورند حق است و هر نظامى را که آز آن روى برگردانند از حقانیت ساقط مىشود. با رأى با واسطه و بىواسطه آنها سران نظام و کلیه مسئولان حکومت انتخاب مىشوند و با روىگردانى آنها باید از قدرت خلع شوند. در حالى که اسلام هم مشروعیت اصل نظام سیاسى و هم مشروعیت مجریان و کلیه دستاندرکاران نظام را، الهى مىداند. اساساً از نظر اسلام هیچ منبع مشروعیتى به غیر از خداوند وجود ندارد. او حاکم على الاطلاق است «انِ الحُکمُ الَّا لِلّهِ».17 مشروعیت در اسلام، امر واقعى و حقانى است و حقایق با خواستها متحول نمىشوند. کسانى حق حکومت دارند که به صورت مستقیم یا غیر مستقیم مأذون از طرف خداوند باشند. حکومتى که در رأس آن ولى فقیه قرار گرفته، با واسطه ائمهعلیهم السلام و پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم به خداوند مىرسد با این توصیف چگونه مىتوان حکومت دینى را نظام «مردم سالار» خواند؟
در این جا دو پاسخ را ارائه مىکنیم.
پاسخ اول: همچنان که از سؤال به روشنى بر مىآید در آن سکولاریسم و امانیسم به عنوان عناصر دموکراسى پیش فرض گرفته شده و آنگاه دین در مقابل دموکراسى قرار گرفته است؛ ولى سؤالى که مطرح مىشود این است که آیا این تقابل تصنعى نیست؟ آیا در مفهوم دموکراسى واقعاً امانیسم و سکولاریسم نهفته است؟ آیا این مفهوم خود تحمیل نوعى دیکتاتورى تحت نام دموکراسى به معتقدان ادیان نیست؟ آیا چنین ادعایى از مسلمات است و نیازمند دلیل نیست؟ آیا مىتوان براى همه ادیان نسخه واحدى پیچید؟ اگر جامعهاى واقعاً با ادله قطعى عقلى، به این نتیجه رسیده باشد که سعادت آنها در گرو پیروى از دین خاصى است و آن دین نه تنها مشوق حضور مردم در عرصههاى مختلف اجتماعى، بلکه همه را به آن مکلف ساخته باشد، چگونه براى افکار عمومى و افکار خواص قابل توجیه است که به تمام باورهاى متدینان به آن دین، با شعار «آزادى ادیان»، احترام بگذارند ولى به آنها حق ندهند نگاه دینى به دموکراسى داشته باشند و متناسب با فرهنگ خود نظام سیاسى خود را شکل دهند؟ این سؤال در برابر کسانى که مروج پلورالیزم معرفتى و اخلاقى بوده و به تبع آن بر طبل تساهل و تسامح مىکوبند، بیشتر خودنمایى مىکند. آنها باید توضیح دهند که چرا قانون پلورالیزم، تساهل و تسامح، این عرصه را در بر نمىگیرد؟ این نظریه هم با معناى لغوى دموکراسى به معناى حکومت مردم بر مردم، ناسازگار است و هم با تلقى عموم نظریهپردازان چند دهه قبل و حتى با دیدگاه بسیارى از نظریهپردازان کنونى در جهان عرب همخوان نیست.
به نظر مىرسد در وراى این اشکال تراشىها انگیزههاى سیاسى نهفته است. اگر به تاریخچه دموکراسى نظرى بیفکنیم ضدیت با دین را در نهاد دموکراسى نمىیابیم. چنین ویژگى خود با ایجاد پارادوکس، دموکراسى را نفى مىکند. با ملاحظه تعریفهایى که از دموکراسى شده و به برخى اشاره کردیم روشن مىشود که دموکراسى مستقیماً در مقابل دین قرار نگرفته است.18 این تعریفها علىرغم اختلافهاى جزئى و کلى، وجه مشترکشان آن خصلت ضد استبدادى و پذیرش فىالجمله حق مردم در حکومت است. از اغلب تعریفها بر مىآید رضایت مردم از حکومت عنصر اصلى دموکراسى مىباشد.
بعد از انقلاب اسلامى به منظور طرد ایران از جرگه کشورهاى دمکراتیک که در حال بدل شدن به الگویى مناسب براى تلفیق دین و دموکراسى براى جهانیان به ویژه مسلمانان بود، نظریهپردازان غربى تلاش کردند تا با معرفى لیبرال دموکراسى به عنوان تنها مدل دموکراسى، در اذهان جهانیان چنین وانمود کنند که تلازمى ضرورى و پایدار میان لیبرالیسم و دموکراسى وجود دارد و تفکیک آنها امرى محال و ممتنع است.
بعد از پیروزى اسلام گرایان در الجزایر و روى کار آمدن دولت کودتا با حمایت دولتهاى غرب، این تبلیغات دوباره اوج مىگیرد. آنها در علت همکارى خود با دولت کودتا و سرنگونى اسلام گرایان گفتند تلفیق دین و دولت با دموکراسى سازگار نیست و ما به روى کار آمدن اندیشه غیر دمکراتیک و استبدادى رضایت نمىدهیم. این تز غیر علمى، سیاسى بلکه دیکتاتورى توانسته است اذهان بسیارى از مسلمانان را به خود مشغول دارد و برخى را به سوى طرد کامل دموکراسى و عدهاى دیگر را به تحویل یا حتى کنار گذاشتن دین به نفع دموکراسى بکشاند.
برخى دموکراسى را به این دلیل که بر انسان محورى و سکولاریسم بنا گشته، با روح خدا محورى اسلام ناسازگار یافته و رد کردهاند. اینها هرگونه دموکراسى خواهى را در خلاف مسیر اسلام ارزیابى مىکنند. در مقابل کسانى که جهتگیرى فکرىشان به سوى غرب است بدون این که به آموزههاى اسلام در رد سکولاریسم و امانیسم و ضدیت کامل اسلام با حکومت استبدادى و خودکامه توجه کنند، به کلى دین را از سیاست جدا دانسته تا مانعى پیش رویشان در دموکراسى خواهى نداشته باشند. از سوى دیگر عدهاى که نتوانستهاند انتساب سکولاریسم به اسلام را همانند مسیحیت بپذیرند، چاره را در آن دیدند که با اصل گرفتن حقانیت دموکراسى سکولار و با توسل به علم هرمنوتیک و ادعاى قرائتهاى مختلف از دین، اسلام را، به گونهاى تفسیر کنند که با دموکراسى راست در آید.
آقاى مجتهد شبسترى مىنویسد:
ارزش قانون قطعى لازم الاتباع خداوند که مخالفان دموکراسى از متروک شدن آن بیمناکند چگونه به دست مىآید و چگونه معلوم مىشود؛ آیا با توجه به مباحث فلسفى تفسیر متون (هرمنوتیک فلسفى) که خصوصاً در قرن بیستم دامن گسترده است مىتوان تفسیر معینى از یک متن را تنها تفسیر ممکن و درست و معتبر اعلام کرد؟ آیا با توجه به این مباحث، دیگر معنایى براى «نص» در مقابل «ظاهر» - آن طور که گذشتگان تصور مىکردند - باقى مانده است؟ هیچ متنى تفسیر منحصر به فرد ندارد و از همه متون تفسیرها و قرائتهاى متفاوت مىتوان داد و هیچ متنى به این معنا «نص» نیست... اسلام به هر صورت که تصور شود گونهاى فهم و تفسیر از کتاب و سنت است و هیچ فهم و تفسیرى از کتاب و سنت تا آن جایى که به انکار نبوت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نرسد خروج از اسلام به شمار نمىآید. همه فهم و تفسیرهاى کتاب و سنت همیشه و از سوى همه کس در افق فرهنگى - تاریخى معینى انجام شده است.19
پارهاى از احکام فقهى موجود با دو اصل مهم دموکراسى، مساوات حقوقى همه شهروندان و اصل هدف قانون باید تأمین منافع همه شهروندان باشد، معارضه دارد؛ مثلاً پارهاى از احکام فقهى از برترىهاى حقوقى مسلمانان یا مردان بر زنان سخن مىگوید، پارهاى از احکام فقهى اگر قانون تلقى شوند، نه منافع همه شهروندان که منافع عده خاصى را تأمین مىکنند. آیا باید این احکام فقهى را که در شرایط تاریخى معینى نقش خاص داشتهاند، قوانین قطعى و ابدى و همه عصرى خداوند اعلام کنیم و با آنها به جنگ دموکراسى برویم...؟20
در مقابل این عده، جمع کثیرى تحت تأثیر این ترفند قرار نگرفته و با ایمان به حقانیت اسلام و باور به توانایى اداره کامل جامعه از سوى اسلام، به دنبال معرفى نظام سیاسى مورد نظر اسلام هستند. آنها مروج این عقیده هستند که نه اسلام سکولاریسم را بر مىتابد و نه سکولاریسم از ذاتیات دموکراسى است، بلکه دموکراسى در مقابل نظام دیکتاتورى، شیوه و شکل دیگرى از اداره جامعه است، که مىتوان با اصلاح و متناسب ساختن آن با آموزههاى اسلامى، ساختار حکومت اسلامى را بر اساس آن پایهریزى کرد.
امام خمینى بارها بر این نکته تأکید کردهاند که اسلام نه تنها ضدیتى با دموکراسى ندارد بلکه قویاً حامى آن است:
ممکن است دموکراسى مطلوب ما با دموکراسى که در غرب هست مشابه باشد، اما آن دموکراسىاى که ما مىخواهیم به وجود آوریم در غرب وجود ندارد و دموکراسى اسلام کاملتر از دموکراسى غرب است.21
جمهورى اسلامى... دموکراسى واقعى است.22
«حکومت جمهورى است مثل سایر جمهورىها، و احکام اسلام هم احکام مترقى و دموکراسى پیشرفته و با همه مظاهر تمدن موافق».23
اسلام یک دین مترقى و دموکراسى به معناى واقعى است.24
آرى اسلام با دموکراسى نه تنها ضدیتى ندارد، بلکه دموکراسى به راحتى از متون اسلامى قابل استخراج است. البته در این جا توجه به این نکته اساسى و کلیدى - که در بیانات امام خمینى هم بر آن تأکید شده - ضرورى است که دموکراسى مورد تأیید اسلام، منحصر به فرد بوده و با دموکراسىهاى غربى تفاوت کامل دارد؛ در این دموکراسىها سکولاریسم به عنوان یک اصل پذیرفته شده است. امرى که هرگز مورد تأیید اسلام نیست.
از جواب کلى امکان جمع دین و دموکراسى که بگذریم، در این جا به صورت مشخص روشن مىکنیم که در میان معانى فوق العاده زیاد «دموکراسى» و «دین»، کدامین برداشت از دین با کدامین مفهوم از دموکراسى سازگار هستند و با تلفیق آنها، مىتوان «دموکراسى دینى» را پایهریزى کرد؟
اگر «دموکراسى» را به معناى حکومت مردم بر مردم به معناى حقیقى آن بدانیم، و اعتقاد بر این باشد که خواست مردم تنها ملاک مشروعیت است، به گونهاى که ممکن است نظام «الف» در زمان «ب» مشروع و در زمان «ج» به دلیل تحول خواست مردم نامشروع گردد، و یا مشروعیت آن براساس رضایت و عدم رضایت مردم نوسان پیدا کند، دموکراسى بدین معنا تعارض کامل با دین دارد و جمع میان آن دو، جمع میان ضدین است. اما اگر دموکراسى به معناى نظامى آزاد و ضد استبدادى باشد که در آن حقوق مردم محترم است. و مردم در گزینش برخى از مسؤولان نقش دارند و حاکمیت قانون مانع اعمال سلایق است، و بالاخره نظامى است مردمى و در خدمت عموم مردم و نه در خدمت گروه یا فرد خاص، دموکراسى بدین معنا نه تنها برخلاف اسلام نیست بلکه به راحتى از متن آن قابل استخراج است. حکومت اسلامى، حکومتى الهى - مردمى است. حکومت امام و امت است. با حکومتهاى تئوکرات قرون وسطى همان قدر بیگانه است که با نظامهاى استبدادى و فاشیستى سر ستیز دارد. اگر این تلقى را از دموکراسى داشته باشیم و دین را به معناى فوق بگیریم، دیگر نباید از امکان جمع میان اسلام و دموکراسى سخنى به میان آوریم، چون جمع فرع بر دوگانگى است. دموکراسى بدین معنا ذاتى حکومت دینى است و غیر قابل انفکاک از آن مىباشد؛ به گونهاى که در حالت عادى، نظام غیر مردمى لزوماً غیر اسلامى هم خواهد بود.
تلقى نخست از دموکراسى (حکومت مردم بر مردم) تلقى کلاسیک است. روسو در کتاب قرارداد اجتماعى چنین تصویرى از دموکراسى را ارائه داده است. دموکراسى به این معنا به دلایل مختلف از جمله غیر عملى بودن آن، تخصصى بودن سیاست و حکومت که توده مردم از آن بیگانهاند و کارنامه بدى که دموکراسى تودهاى و کنترل نشده از خود به جا گذاشته، طرفداران خود را از دست داده است. امروزه اغلب حامیان دموکراسى از معناى دوم آن جانبدارى مىکنند. دموکراسى در این معنا با انواع فرهنگها و نگرشها قابل جمع مىباشد.
ماهیت دموکراسى سیاسى به عنوان مجموعهاى از شیوهها و رویهها آن را قادر مىسازد که خود را با بسیارى از نهادهاى سیاسى و اقتصادى تطبیق دهد. آن طور که تجربه نشان داده است نظام دموکراسى با اشکال حکومتى جمهورى، پادشاهى، نظامهاى دو حزبى و چند حزبى کم و بیش با سرمایهدارى، سوسیالیسم و یا دولت رفاه، با انواع مختلف اعتقادات مذهبى و غیر مذهبى و با سطح گوناگون پیشرفتهاى آموزشى و رفاه اقتصادى سازگار مىباشد.25
دموکراسى به معناى حکومت مردم بر مردم عملاً غیر ممکن بوده و تا کنون در هیچ کجا و هیچ زمانى تحقق پیدا نکرده است. آنچه در صحنه عمل دیده مىشود، حکومت اقلیت بر عموم جامعه است. این تعداد اندک نیز یا نماینده اکثریت هستند و یا حتى ممکن است نماینده اقلیت باشند. در هر صورت عملاً به جاى حکومت مردم، بزرگترین اقلیت از میان اقلیتهاى فراوان قدرت را به دست مىگیرند. در این باره جان استوارت میل مىنویسد:
عباراتى از قبیل «حاکمیت مردم» یا «قدرت مردم بر مردم» حقیقت مسأله را درست بیان نمىکنند، چون آن مردمى که قدرت اعمال مىکنند با آن مردمى که قدرت بر آنها اعمال مىشود همیشه یکى نیستند. «حکومت کردن مردم بر خودشان» که این همه در پیرامونش گفت و گو مىشود به واقع حکومتى نیست که در آن هر فردى حاکم بر سرنوشت خود باشد، بلکه حکومتى است که در آن سرنوشت فرد در جامعه به وسیله بقیه افراد جامعه تعیین مىشود. از آن گذشته جمله «اراده مردم» یا «اراده ملى» عملاً این معنا را دارد که اراده «بخشى از مردم» که شمارشان زیادتر است یا درجه فعالیتشان بیشتر است باید بر باقى افراد جامعه تحمیل شود؛ به عبارت دیگر، زمام قدرت خلق به جاى این که در دست تمام مردم باشد عملاً به دست اکثریت یا به دست آنهایى که خود را به وسایلى به عنوان اکثریت به جامعه پذیراندهاند مىافتد.26
علىرغم تبلیغات وسیع که غربىها علیه جمهورى اسلامى مىکنند و نقش مردم را در آن ناچیز نمایش مىدهند، خود نظامهاى لیبرال دمکرات تمایل چندانى به حضور مردم در سیاست ندارند و آن را مخل آزادى فرد مىدانند. بدین جهت شاهد حضور سیاسى فوق العاده اندک مردم در نظامهاى لیبرالى هستیم. بیشترین نقشى که آنها ایفا مىکنند حضور هر از چندگاه در انتخابات است. استفان دى تنسى مىنویسد:
در لیبرال دموکراسىهاى مدرن، دموکراسى در نخستین نگاه، اغلب به عنوان فرصتى براى شهروندان به منظور انتخاب آزادانه حاکمان در مقاطع گوناگون و نه اتخاذ تصمیمات حکومتى براى شهروندان به حساب مىآید.27
لیبرالها همیشه به توده مردم نگاه منفى داشتهاند و به قول آربلاستر با اکراه به سوى دموکراسى روى آوردهاند.28 و کوشیدهاند تا تبیینهایى از دموکراسى را ارائه دهند که نقش توده مردم در آنها به غایت اندک باشد. سعى لیبرالها بر آن است تا به جاى آن که به دنبال توده حرکت کنند، توده مردم را به دنبال خود بکشانند و جهت حرکت آنها و حتى خواست آنان را تعیین کنند.
براى آنها دموکراسى تا جایى قابل اعتناست که به جنبه لیبرالیستى حکومت خدشهاى وارد نشود و اصلىترین شاخصه لیبرالیسم، آزادى به خصوص در عرصه اقتصاد است. میلتون فرید من نو - لیبرال معروف مىگوید: «چون سود ورزى جوهر دموکراسى است، هر دولتى که سیاست ضد بازار را تعقیب نماید ضد دمکراتیک است و حمایت مردم از آنها هیچ اهمیتى ندارد».29
ملاک دموکراسى نزد لیبرالها قانونگرایى است، نه رأى اکثریت30 قانونى که براساس رأى نخبگان تنظیم مىشود، نه براساس خواست عموم مردم. این ملاک در نظامهاى انتخاباتى برخى کشورها از جمله آمریکا و انگلستان قابل مشاهده است. براى مثال جرج دبلیو بوش با رأى کمتر از 25 درصد واجدین شرایط، و در حالى که رقیب او حایز تعداد بیشتر آرا بود، وارد کاخ سفید شد. در سال 1951 نیز در انگلستان حزب محافظهکار با وجود کسب آراى کمترى از حزب کارگر، کرسىهاى بیشرى را در مجلس از آن خود کرد و در سال 1974 چنین اتفاقى براى حزب کارگر رخ داد و توانست با وجود آراى کمتر کرسىهاى بیشترى را به خود اختصاص دهد.31 این نظامها به خوبى نشان مىدهند که در ایالات متحده و انگلستان ملاک مشروعیت خواست اکثریت نیست.
در این جا ذکر این نکته در تبیین امکان جمع میان دین و دموکراسى، لازم است که دموکراسى به عنوان روش، برخلاف نظام استبدادى کاملاً انعطافپذیر بوده و تحت تأثیر فرهنگها، آداب و رسوم، قالب متناسب را پیدا مىکند. دموکراسى در ترکیبش با فرهنگ لیبرالى، دموکراسى لیبرال را تشکیل مىدهد. از آن جا که لیبرالها نیز فرهنگ واحدى ندارند، تنوع در دموکراسىهاى لیبرال را هم شاهدیم؛ براى مثال دموکراسى لیبرالى که در فرانسه حاکم است با آنچه در انگلستان هست، تفاوت دارد و هر دوى آنها با نظام آمریکا متفاوتند و در عین حال شباهتهاى وسیع آنها را هم نمىتوان نادیده گرفت. «دموکراسى لباس ندوختهاى است که براساس قامت فرهنگى یک ملت و به دست همان ملت بریده و دوخته مىشود.»32
بنابراین دموکراسى معناى متفق علیه ندارد. آنچه مهم است وجود معیارهاى اصلى دموکراسى است که نظام سیاسى را از حالت استبدادى خارج و به نظامى مردمى تبدیل مىکند. در نظام دمکراتیک برخلاف نظام استبدادى، مردم از روى رضایت و اشتیاق قوانین را به اجرا مىگذارند و از حاکمان اطاعت مىکنند نه از روى اجبار و تحمیل. بر این اساس دموکراسى در هر جامعه و در هر فرهنگى لباس متناسب با آن جامعه و فرهنگ را به تن مىکند. طبیعى است که دموکراسى هم که با اسلام جمع مىشود، ویژگىهاى اسلامى را با خود به همراه خواهد داشت.
با این توضیح روشن شد که دموکراسى هیچ ضدیت و تعارضى با دین ندارد. دموکراسى اصولى دارد که با حضور آنها در هر جامعهاى، اعم از دینى یا غیر دینى، در آن جا حاضر مىشود.
مىتوان عناصر دموکراسى را که از لابهلاى آثار برخى از نظریهپردازان استخراج مىشود33 این گونه بر شمرد:
1. اهتمام به آراى مردم در شکلگیرى نظام سیاسى؛
2. برخوردارى مردم از آزادىهاى حقوقى در چارچوب قانون؛
3. وجود زمینههاى لازم انتقاد و سؤال مردم و نمایندگان آنها از مسؤولان و در مقابل پاسخگویى آنان و شانه خالى نکردن از وظایف خود؛
4. تساوى و برابرى همگان در برابر قانون و نبود هیچگونه مصونیت براى افراد یا گروههاى اجتماعى خاص؛
5. وجود اصول و ضوابط در جا به جایى و تغییر مسؤولان و مادام العمر نبودن مناصب؛
6. هدف نظام خدمت به عموم مردم باشد نه طبقه خاص، گروه خاص و فرد خاص.
این اصول - البته نه به آن معنا که در دموکراسىهاى سکولار ادعا مىشود، بلکه به معناى خاص اسلامى - به بهترین وجه در منابع اسلامى مورد تأیید و تأکید قرار گرفته است. آنها را مىتوان به راحتى از نهج البلاغه حتى فقط از نامه گران سنگ حضرت علىعلیه السلام به مالک اشتر، استخراج کرد.34
پاسخ دوم: پاسخ دوم به اشکال تعارض دین و دموکراسى، این است که گفته مىشود: این اشکال از عدم توجه به یک مغالطه ناشى مىشود. یکى از شرایطى که علماى منطق براى تناقض ذکر کردهاند وحدت موضوع مىباشد که در این جا لحاظ نشده است. موضوع دین غیر از موضوع مردم سالارى است. موضوع دین روح و محتواى حکومت و خط مشى آن است، در حالى که مردم سالارى از ساختار و نهادهاى حکومت و نحوه توزیع قدرت سخن مىگوید؛ در واقع بحث از دموکراسى بحث از کارآمدى نظام است. بعد از اتخاذ نظر در مبناى مشروعیت نوبت به این بحث مىرسد که چگونه مىتوانیم بر اساس این مبنا یک نظام کارآمد بسازیم؟ پاسخ به این سؤال همیشه یکسان نیست. باید براساس فرهنگ هر جامعه و براساس مقتضیات زمان و مکان پاسخ در خور را براى آن یافت. چه بسا ممکن است دموکراسى براى جامعهاى، نظام کارآمد باشد، ولى براى جامعهاى دیگر نه، و یا ممکن است براى جامعهاى در زمانى کارآمد نباشد و در زمانى دیگر مناسبترین نظام باشد. در هر صورت نمىتوان یک سیستم را براى تمام جوامع تجویز کرد. البته تمام فرهنگها و تمام ایدئولوژیها ظرفیت یکسانى ندارند و ممکن است تاب تحمل برخى از نظامها را داشته باشد و برخى دیگر را نه. براى مثال اسلام به عنوان دین جاودانى هرگز با استبداد قابل جمع نیست، اما با برخى قرائتها از دموکراسى سازگار است. در اسلام حقوق مردم به رسمیت شناخته شده و بین مردم و حکومت حقوق متقابل برقرار است. اسلام با استبداد و خودکامگى، مخالف است. در اسلام اصل شورا و اصل امر به معروف و نهى از منکر، اصل بیعت و ... وجود دارد.
بنابراین دموکراسى مىتواند با ترمیمهایى ساختار حکومت اسلامى را عملیاتى کند. وقتى دموکراسى قالب حکومت دینى قرار گیرد تحت تأثیر آن بازسازى مىشود و شکل متناسب با دین به خود مىگیرد. این نظام در جایى مىتواند به اجرا در آید که اکثر اعضاى جامعه مؤمن به دین باشند.
«مردم سالارى دینى» در جوامعى قابل اجراست که در آن مردم آزادانه از روى ایمان و با تدبر و تعمق به این نتیجه رسیدهاند که سعادت دنیا و آخرتشان در گرو اطاعت از دین است و بر همین اساس خواست خود را با خواست دین هماهنگ مىکنند و دین را به عنوان قابل اعتمادترین منبع براى نظر و عمل، محور رفتارهاى فردى و اجتماعى خود قرار مىدهند. آنها احترام به خویشتن را در اجراى احکام الهى مىدانند و هرگونه بىتوجهى به این خواسته را بزرگترین اهانت به خویشتن و تضییع حقوقشان مىدانند.
ولى فقیه نیز به نیابت از معصوم حافظ حقوق مردم است نه تضییع کننده آن. او فردى است متخصص، اسلام شناس و مسلط بر هواى نفس خویش. وظیفه اوست تا به عنوان دیدهبان امین، حافظ منافع واقعى مردم باشد و حرکت جامعه را بر اساس اسلام همان چیزى که خواست مردم است، سازماندهى کند.
بنابراین در مردم سالارى دینى مردم حکومت مىکنند؛ منتها با این تفاوت که جامعه اسلامى خواستهاى خود را با شرع تطبیق مىدهد نه با هواهاى نفسانى خویش، و این کار را از روى رضایت و خرسندى انجام مىدهند نه از روى اجبار و تحمیل، و معتقدند تنها آنچه اسلام فرموده سعادت آنها را در دنیا و آخرت تأمین خواهد کرد.
هر متفکر آزاداندیشى که واقعاً از دموکراسى جانبدارى مىکند، براساس اصول و جوهره دموکراسى باید به جوامعى که منکر سکولاریسم هستند حق دهد تا آنها براساس ایمان و عقیده خود آن گونه عمل کنند که مىاندیشند و نظامى را تأسیس کنند که دلخواه آنهاست.
پىنوشتها
1. دانش آموخته حوزه علمیه قم و فارغ التحصیل کارشناسى ارشد علوم سیاسى مؤسسه آموزشى پژوهشى امامخمینى(ره).
2. توماس هابز، لویاتان، ترجمه حسین بشیریه (تهران: طرح نو، 1380) بخش سوم.
3. همان، ص 192.
4. دیوید هلد، مدلهاى دموکراسى، ترجمه عباس مخبر (تهران: روشنگران، 1369) ص 13.
5. حسین نصر، جوان مسلمان و دنیاى متجدد، ترجمه مرتضى اسعدى (تهران: طرح نو، 1374) ص 287.
6. دیوید هلد، پیشین، ص 295.
7. حسین بشیریه، آموزش دانش سیاسى (مبانى علم سیاست نظرى) - (تهران: نگاه معاصر، 1380) ص136.
8. شایان ذکر است در این مقاله منظور ما از «دین»، دین اسلام است؛ تنها به دلیل مأنوس بودن مردم سالارى دینى این عنوان را برگزیدهایم و إلّا مردم سالارى اسلامى عنوان مناسبترى بود.
9. الراغب الاصفهانى، مفردات الفاظ القرآن الکریم، تحقیق صنوان عدنان (دمشق: دارالعلم، 1416 ق).
10. مایکل پترسون و دیگران، عقل و اعتقاد دینى، ترجمه احمد نراقى و ابراهیم سلطانى (تهران: طرح نو، 1379) ص 19.
11. همان، ص 18.
12. محمد تقى مصباح یزدى، «معرفت دینى»، فصلنامه مصباح، ش 20 (1357) ص 5.
13. آل عمران (3) آیه 19.
14. همان، آیه 85.
15. نساء (4) آیه 125.
16. نهج البلاغه، خطبه 1.
17. انعام (6) آیه 57.
18. مکفرسون گرافور برو، زندگى و زمانه دموکراسى لیبرال، ترجمه مسعود پدرام (تهران: نشر نى، 1376)؛ همو، جهان واقعى دموکراسى، ترجمه على معنوى (تهران: آگاه، 1379)؛ دیوید هلد، پیشین.
19. محمد مجتهد شبسترى، نقدى بر قرائت رسمى از دین (تهران: طرح نو، 1379) ص 114.
20. همان، ص 116.
21. امام خمینى، صحیفه نور، ج 4، ص 309.
22. همان، ص 503.
23. همان، ج 5، ص 429.
24. همان، ص 353.
25. ویلیام انبشتاین و ادوین فاگلمان، مکاتب سیاسى معاصر، ترجمه حسینعلى نوروزى (تهران: نشر دادگستر، 1366) ص 240.
26. جان استوارت میل، رساله درباره آزادى، ص 31.
27. استفان دى، تنسى، مبانى علم سیاست، ترجمه حمید رضا ملک محمدى (تهران: دادگستر، 1379) ص 20.
28. آنتونى آربلاستر، لیبرالیسم غرب ظهور و سقوط، ترجمه عباس مخبر (تهران: مرکز) ص 115.
29. میلتون فریدمن، سرمایهدارى و آزادى، ترجمه غلامرضا رشیدى (تهران: نشر نى، 1380) ص 11.
30. ر. ک: حسین بشیریه، آموزش دانش سیاسى، (مبانى علم سیاست نظرى) - (تهران: نگاه معاصر، 1380) ص 133.
31. حجت اللَّه ایوبى، اکثریت چگونه حکومت مىکند؟ (تهران: سروش، 1379) ص 60.
32. ر. ک: جان استوارت میل، تأملى در حکومت انتخابى، ترجمه على رامین (تهران: نشر نى، 1369)؛ همو، رساله درباره آزادى، ترجمه جواد شیخ الاسلامى (تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1358).
33. پیروز مجتهدزاده، روزنامه آفتاب یزد، ش 1531،(23/3/84) ص 6.
34. ر. ک: محمد تقى جعفرى، حکمت اصول سیاسى اسلام (تهران: بنیاد نهج البلاغه، 1369).
دموکراسى واژه یونانى و در لغت به معناى حکومت مردم است. و در اصطلاح، با داشتن انبوهى از معانى، ضدیت آن با حکومتهاى «فرد سالار»،(Monocracy) «اریستوکرات»(Aristocracy) (حکومت اشراف) و الیگارشى(Oligarchy) مهمترین معرف آن است. بنابراین دموکراسى نظامى است مردمى یعنى در خدمت عموم مردم نه صنف، فرد یا طبقه خاص. تاریخ دموکراسى نشان دهنده اعمال دو مدل از این نوع حکومت بوده است: مدل مستقیم که یونان باستان اجرا مىشد و غیر مستقیم که امروزه اعمال مىگردد.
در مورد وجهه دموکراسى گفته مىشود: اقبال و ادبار به دموکراسى همیشه یکسان نبوده تا اواخر قرن نوزدهم غالباً نگاهها به آن منفى بود. افلاطون از پیشگامان نقد دموکراسى آن را حکومت جهال نامید و به شدت با آن مخالفت نمود. ارسطو با دیده تردید بلکه بدبینى به آن مىنگریست و در تقسیمبندى حکومتها آنرا در ردیف حکومتهاى نامطلوب جاى داد. او «دموکراسى را حکومتى مىدانست که فقط به صلاح تهیدستان نظر دارد. در تأمین صلاح عموم نمىکوشد» این مفهوم از قرن نوزدهم به ادبیات سیاسى غربى بازگشت. گرایش مجدد به دموکراسى تقریباً زمانى آغاز شد که نظریه حق الهى حکومت مورد توجه قرار گرفت. هابز در کتاب لویاتان این نظریه را به سخره گرفت و به شدت رد کرد.2 او نظریه قرارداد اجتماعى را به عنوان نظریه بدیل آن مطرح کرد که حکومت حق مردم است نه حق خدا؛ مردم مىتوانند این حق را به هرکس که بخواهند بسپارند.3 هابز لباس تقدس را از تن حکومت در آورد و آن را زمینى و بشرى ساخت. لاک و روسو - که از اصحاب قرارداد اجتماعى به حساب مىآیند - نیز تأثیر بسزایى در پیشبرد اندیشه دموکراسى ایفا کردند. با این حال دموکراسى مدرن لیبرال در عرصه نظریهپردازى بیشتر مدیون جان استوارت میل و پیروان اوست. او نهاد نمایندگى را از عناصر دموکراسى برشمرد و دموکراسى غیر مستقیم را تئوریزه کرد. در این سیستم نمایندگان منتخب شهروندان به جاى آنها نقش ایفا مىکنند و زمام امور حکومت را به دست مىگیرند.
محبوبیتى که دموکراسى طى قرون اخیر به ویژه در قرن بیستم پیدا کرده، بىسابقه است. تا جایى که کمتر سیاستمدار و حتى اندیشمندى حاضر مىشود آن را به کلى رد کند. حتى مستبدترین نظامهاى سیاسى در تلاشند با اتخاذ برخى از نمادهاى آن، از جمله تشکیل پارلمان و انجام انتخابات صورى، حکومت خود را دموکراتیک معرفى کنند. البته تفسیرهاى دموکراسى از یونان باستان تاکنون بسیار متنوع بوده است. به قول دیوید هلد «تاریخ اندیشه دموکراسى بغزنج و تاریخ دموکراسىها گیج کننده است».4 هر فرهنگ و جامعهاى، معناى خاصى را از آن اراده مىکند. «همین حالا دموکراسى انگلیسى و آمریکایى با دموکراسى فرانسوى یا ایتالیایى و حتى ایرلندى فرق دارد».5
حسین بشیریه نظریات دموکراسى را در سه گروه عمده دستهبندى کرده است:
1. دموکراسى به معناى حکومت اکثریت مردم، 2. دموکراسى به معناى حکومت قانون و 3. دموکراسى به معناى حکومت متناوب چندین گروه. دموکراسى اکثریتى همان دیدگاه کلاسیک درباره دموکراسى است که به آراى ژان ژاک روسو بر مىگردد. براساس این دیدگاه اکثریت هیچ گاه اشتباه نمىکند. دموکراسى به این معنا مظهر اراده اکثریت مردم است... برخى دیگر جوهر دموکراسى را در حکومت قانون مىدانند. از این نگاه قدرت اساساً خطرناک است و باید به قانون محدود شود. حکومت خوب حکومت محدود است، اما اراده اکثریت محدودیتى بر قدرت محسوب نمىشود، بلکه ممکن است کار را به خودکامگى اکثریت بکشاند... اکثریت باید به وسیله نهادهاى قانونى کنترل شود... دموکراسى نه حکومت مستقیم تودهها یا اکثریت مردم، بلکه وسیلهاى براى مشورت با اکثریت در جهت حفظ منافع افراد و اقلیتهاست. برخى دیگر از نظریه پردازان معاصر جوهر دموکراسى مدرن را رقابت میان چندین گروه قدرت مىدانند.6
دیوید هلد در یک برداشت کلى و جامع از تعریفهاى ارائه شده از دموکراسى مىنویسد:
تقریباً کلیه نظریه پردازان تجربى، به رغم اختلاف نظرهایى که با یکدیگر دارند دموکراسى را مجموعهاى از ترتیبات نهادى تعریف مىکنند که یک بافت سیاسى غنى از گروههاى همسود پدید مىآورد و امکان نفوذ و انتخاب رهبران سیاسى و حکومت اقلیتهاى متعدد را ممکن مىسازد.»7
دین8
«دین» در لغت در معانى متعددى از جمله طاعت، جزا و قرض به کار رفته است. در معناى استعارى نیز به معناى اطاعت از شریعت استعمال شده است.9 مفاهیمى که براى دین بر شمرده شده قابل احصا نیست؛ از این رو در این جا تعریفهاى ارائه شده از آن را در سه گروه دستهبندى کرده و مفهوم مورد قبول خود را از آن روشن مىکنیم:
1. عدهاى دین را چنان گسترده معنا کردهاند که هر آیینى را ولو اعتقاد به خدا نیز در آن مطرح نباشد در بر مىگیرد؛10
2. برخى دیگر دین را تا حد احساس تنزل دادهاند؛11
3. گروهى اعتقاد به توحید، معاد و نبوت را شرط دیندارى مىدانند.12
قرآن کریم درباره دین و به طور خاص اسلام مىفرماید:
انَّ الدَّینَ عِندَاللَّهِ الاِسلاَمُ؛13 در حقیقت دین نزد خدا همان اسلام است.
وَمَن یَبتَغِ غَیرَ الاِسلامِ دِیناً فَلَن یُقبَلَ مَنهُ وَ هُوَ فِى الآخِرَةِ مِنَ الخَاسِرینَ؛14 و هر که جز اسلام دینى[ دیگر] جوید هرگز از وى پذیرفته نشود و وى در آخرت از زیانکاران است.
وَ مَن أحسَنُ دِیناً مَّمَّن أسلَمَ وَجهَهُ لِلَّه وَ هُوَ مُحسِنُ؛ دین چه کسى بهتر است از آن کس که خود را تسلیم خدا کرده و نیکوکار است.15
امیر مؤمنان علىعلیه السلام مىفرماید:
أولُ الدُّینِ مَعُرِفَتُهَ، و کَمالُ معُرِفَتِهِ التَّصدیق بِهِ، و کَمالُ التَّصدیقِ بِهِ تَوُحیده، و کَمالُ تَوُحیدِهِ الاخلاصُ لَهَ؛16 اساس دین، شناخت خداوند است و کمال شناخت او تصدیق به وجود اوست و کمال تصدیق به وجود او یکتا و یگانه دانستن اوست و کمال اعتقاد به یکتایى و یگانگى او، پرستش اوست.
براساس آیات و روایات رکن اصلى دین پذیرش خداوند تبارک و تعالى است و رکن دوم آن، تسلیم محض در برابر اوست. مصداق رکن دوم در طول زمان تحول پیدا مىکند؛ قبل از بعثت رسول مکرم اسلامصلى الله علیه وآله وسلم، اطاعت از پیامبران گذشته مصداق تسلیم در برابر خدا بود و در بعثت پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله وسلم تسلیم خداوند در اطاعت او منحصر شده است.
بنابراین منظور ما از «دین» آیینى است که از جانب خداوند به واسطه رسول مکرم اسلام بر بشر عرضه شده و نحوه ارتباط بشر با خویشتن، با خدا، با اجتماع و با طبیعت را ارائه داده و توسط ائمه اطهارعلیهم السلام تفسیر و تبیین شده است. این دین امروزه تنها «دین» بر حق و تحریف نشده، از طریق قرآن و سنت و عقل در اختیار بشر مىباشد که با روش مورد قبول شرع، نیازهاى فردى و اجتماعى در هر زمان به دست فقها استخراج مىشود.
اجتماع دین و دموکراسى
با توجه به مفاهیم «دین» و «دموکراسى»، در نگاه نخست، میان آن دو ناسازگارى در حد تناقض احساس مىشود. «دموکراسى» هرگونه محدودیت در حکومت و دخالت در آن را به خواست انسان منحصر مىکند و از پذیرش دخالت غیر انسان در سرنوشت خود شانه خالى مىکند. واژه مردم سالارى خود گویاى این نکته مىباشد که در این نظام سیاسى «مردمْ» سالار و سرور بوده و در رأس حکومت جاى دارند. خواست آنها ملاک مشروعیت نظام است و مشروعیت قوانین مدیون رضایت مردم است. بر فرض که مشروعیت به حقانیت تعریف شود، این مردم هستند که حق و باطل را تعیین مىکنند. هر نظامى که مردم به آن روى آورند حق است و هر نظامى را که آز آن روى برگردانند از حقانیت ساقط مىشود. با رأى با واسطه و بىواسطه آنها سران نظام و کلیه مسئولان حکومت انتخاب مىشوند و با روىگردانى آنها باید از قدرت خلع شوند. در حالى که اسلام هم مشروعیت اصل نظام سیاسى و هم مشروعیت مجریان و کلیه دستاندرکاران نظام را، الهى مىداند. اساساً از نظر اسلام هیچ منبع مشروعیتى به غیر از خداوند وجود ندارد. او حاکم على الاطلاق است «انِ الحُکمُ الَّا لِلّهِ».17 مشروعیت در اسلام، امر واقعى و حقانى است و حقایق با خواستها متحول نمىشوند. کسانى حق حکومت دارند که به صورت مستقیم یا غیر مستقیم مأذون از طرف خداوند باشند. حکومتى که در رأس آن ولى فقیه قرار گرفته، با واسطه ائمهعلیهم السلام و پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم به خداوند مىرسد با این توصیف چگونه مىتوان حکومت دینى را نظام «مردم سالار» خواند؟
در این جا دو پاسخ را ارائه مىکنیم.
پاسخ اول: همچنان که از سؤال به روشنى بر مىآید در آن سکولاریسم و امانیسم به عنوان عناصر دموکراسى پیش فرض گرفته شده و آنگاه دین در مقابل دموکراسى قرار گرفته است؛ ولى سؤالى که مطرح مىشود این است که آیا این تقابل تصنعى نیست؟ آیا در مفهوم دموکراسى واقعاً امانیسم و سکولاریسم نهفته است؟ آیا این مفهوم خود تحمیل نوعى دیکتاتورى تحت نام دموکراسى به معتقدان ادیان نیست؟ آیا چنین ادعایى از مسلمات است و نیازمند دلیل نیست؟ آیا مىتوان براى همه ادیان نسخه واحدى پیچید؟ اگر جامعهاى واقعاً با ادله قطعى عقلى، به این نتیجه رسیده باشد که سعادت آنها در گرو پیروى از دین خاصى است و آن دین نه تنها مشوق حضور مردم در عرصههاى مختلف اجتماعى، بلکه همه را به آن مکلف ساخته باشد، چگونه براى افکار عمومى و افکار خواص قابل توجیه است که به تمام باورهاى متدینان به آن دین، با شعار «آزادى ادیان»، احترام بگذارند ولى به آنها حق ندهند نگاه دینى به دموکراسى داشته باشند و متناسب با فرهنگ خود نظام سیاسى خود را شکل دهند؟ این سؤال در برابر کسانى که مروج پلورالیزم معرفتى و اخلاقى بوده و به تبع آن بر طبل تساهل و تسامح مىکوبند، بیشتر خودنمایى مىکند. آنها باید توضیح دهند که چرا قانون پلورالیزم، تساهل و تسامح، این عرصه را در بر نمىگیرد؟ این نظریه هم با معناى لغوى دموکراسى به معناى حکومت مردم بر مردم، ناسازگار است و هم با تلقى عموم نظریهپردازان چند دهه قبل و حتى با دیدگاه بسیارى از نظریهپردازان کنونى در جهان عرب همخوان نیست.
به نظر مىرسد در وراى این اشکال تراشىها انگیزههاى سیاسى نهفته است. اگر به تاریخچه دموکراسى نظرى بیفکنیم ضدیت با دین را در نهاد دموکراسى نمىیابیم. چنین ویژگى خود با ایجاد پارادوکس، دموکراسى را نفى مىکند. با ملاحظه تعریفهایى که از دموکراسى شده و به برخى اشاره کردیم روشن مىشود که دموکراسى مستقیماً در مقابل دین قرار نگرفته است.18 این تعریفها علىرغم اختلافهاى جزئى و کلى، وجه مشترکشان آن خصلت ضد استبدادى و پذیرش فىالجمله حق مردم در حکومت است. از اغلب تعریفها بر مىآید رضایت مردم از حکومت عنصر اصلى دموکراسى مىباشد.
بعد از انقلاب اسلامى به منظور طرد ایران از جرگه کشورهاى دمکراتیک که در حال بدل شدن به الگویى مناسب براى تلفیق دین و دموکراسى براى جهانیان به ویژه مسلمانان بود، نظریهپردازان غربى تلاش کردند تا با معرفى لیبرال دموکراسى به عنوان تنها مدل دموکراسى، در اذهان جهانیان چنین وانمود کنند که تلازمى ضرورى و پایدار میان لیبرالیسم و دموکراسى وجود دارد و تفکیک آنها امرى محال و ممتنع است.
بعد از پیروزى اسلام گرایان در الجزایر و روى کار آمدن دولت کودتا با حمایت دولتهاى غرب، این تبلیغات دوباره اوج مىگیرد. آنها در علت همکارى خود با دولت کودتا و سرنگونى اسلام گرایان گفتند تلفیق دین و دولت با دموکراسى سازگار نیست و ما به روى کار آمدن اندیشه غیر دمکراتیک و استبدادى رضایت نمىدهیم. این تز غیر علمى، سیاسى بلکه دیکتاتورى توانسته است اذهان بسیارى از مسلمانان را به خود مشغول دارد و برخى را به سوى طرد کامل دموکراسى و عدهاى دیگر را به تحویل یا حتى کنار گذاشتن دین به نفع دموکراسى بکشاند.
برخى دموکراسى را به این دلیل که بر انسان محورى و سکولاریسم بنا گشته، با روح خدا محورى اسلام ناسازگار یافته و رد کردهاند. اینها هرگونه دموکراسى خواهى را در خلاف مسیر اسلام ارزیابى مىکنند. در مقابل کسانى که جهتگیرى فکرىشان به سوى غرب است بدون این که به آموزههاى اسلام در رد سکولاریسم و امانیسم و ضدیت کامل اسلام با حکومت استبدادى و خودکامه توجه کنند، به کلى دین را از سیاست جدا دانسته تا مانعى پیش رویشان در دموکراسى خواهى نداشته باشند. از سوى دیگر عدهاى که نتوانستهاند انتساب سکولاریسم به اسلام را همانند مسیحیت بپذیرند، چاره را در آن دیدند که با اصل گرفتن حقانیت دموکراسى سکولار و با توسل به علم هرمنوتیک و ادعاى قرائتهاى مختلف از دین، اسلام را، به گونهاى تفسیر کنند که با دموکراسى راست در آید.
آقاى مجتهد شبسترى مىنویسد:
ارزش قانون قطعى لازم الاتباع خداوند که مخالفان دموکراسى از متروک شدن آن بیمناکند چگونه به دست مىآید و چگونه معلوم مىشود؛ آیا با توجه به مباحث فلسفى تفسیر متون (هرمنوتیک فلسفى) که خصوصاً در قرن بیستم دامن گسترده است مىتوان تفسیر معینى از یک متن را تنها تفسیر ممکن و درست و معتبر اعلام کرد؟ آیا با توجه به این مباحث، دیگر معنایى براى «نص» در مقابل «ظاهر» - آن طور که گذشتگان تصور مىکردند - باقى مانده است؟ هیچ متنى تفسیر منحصر به فرد ندارد و از همه متون تفسیرها و قرائتهاى متفاوت مىتوان داد و هیچ متنى به این معنا «نص» نیست... اسلام به هر صورت که تصور شود گونهاى فهم و تفسیر از کتاب و سنت است و هیچ فهم و تفسیرى از کتاب و سنت تا آن جایى که به انکار نبوت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نرسد خروج از اسلام به شمار نمىآید. همه فهم و تفسیرهاى کتاب و سنت همیشه و از سوى همه کس در افق فرهنگى - تاریخى معینى انجام شده است.19
پارهاى از احکام فقهى موجود با دو اصل مهم دموکراسى، مساوات حقوقى همه شهروندان و اصل هدف قانون باید تأمین منافع همه شهروندان باشد، معارضه دارد؛ مثلاً پارهاى از احکام فقهى از برترىهاى حقوقى مسلمانان یا مردان بر زنان سخن مىگوید، پارهاى از احکام فقهى اگر قانون تلقى شوند، نه منافع همه شهروندان که منافع عده خاصى را تأمین مىکنند. آیا باید این احکام فقهى را که در شرایط تاریخى معینى نقش خاص داشتهاند، قوانین قطعى و ابدى و همه عصرى خداوند اعلام کنیم و با آنها به جنگ دموکراسى برویم...؟20
در مقابل این عده، جمع کثیرى تحت تأثیر این ترفند قرار نگرفته و با ایمان به حقانیت اسلام و باور به توانایى اداره کامل جامعه از سوى اسلام، به دنبال معرفى نظام سیاسى مورد نظر اسلام هستند. آنها مروج این عقیده هستند که نه اسلام سکولاریسم را بر مىتابد و نه سکولاریسم از ذاتیات دموکراسى است، بلکه دموکراسى در مقابل نظام دیکتاتورى، شیوه و شکل دیگرى از اداره جامعه است، که مىتوان با اصلاح و متناسب ساختن آن با آموزههاى اسلامى، ساختار حکومت اسلامى را بر اساس آن پایهریزى کرد.
امام خمینى بارها بر این نکته تأکید کردهاند که اسلام نه تنها ضدیتى با دموکراسى ندارد بلکه قویاً حامى آن است:
ممکن است دموکراسى مطلوب ما با دموکراسى که در غرب هست مشابه باشد، اما آن دموکراسىاى که ما مىخواهیم به وجود آوریم در غرب وجود ندارد و دموکراسى اسلام کاملتر از دموکراسى غرب است.21
جمهورى اسلامى... دموکراسى واقعى است.22
«حکومت جمهورى است مثل سایر جمهورىها، و احکام اسلام هم احکام مترقى و دموکراسى پیشرفته و با همه مظاهر تمدن موافق».23
اسلام یک دین مترقى و دموکراسى به معناى واقعى است.24
آرى اسلام با دموکراسى نه تنها ضدیتى ندارد، بلکه دموکراسى به راحتى از متون اسلامى قابل استخراج است. البته در این جا توجه به این نکته اساسى و کلیدى - که در بیانات امام خمینى هم بر آن تأکید شده - ضرورى است که دموکراسى مورد تأیید اسلام، منحصر به فرد بوده و با دموکراسىهاى غربى تفاوت کامل دارد؛ در این دموکراسىها سکولاریسم به عنوان یک اصل پذیرفته شده است. امرى که هرگز مورد تأیید اسلام نیست.
از جواب کلى امکان جمع دین و دموکراسى که بگذریم، در این جا به صورت مشخص روشن مىکنیم که در میان معانى فوق العاده زیاد «دموکراسى» و «دین»، کدامین برداشت از دین با کدامین مفهوم از دموکراسى سازگار هستند و با تلفیق آنها، مىتوان «دموکراسى دینى» را پایهریزى کرد؟
اگر «دموکراسى» را به معناى حکومت مردم بر مردم به معناى حقیقى آن بدانیم، و اعتقاد بر این باشد که خواست مردم تنها ملاک مشروعیت است، به گونهاى که ممکن است نظام «الف» در زمان «ب» مشروع و در زمان «ج» به دلیل تحول خواست مردم نامشروع گردد، و یا مشروعیت آن براساس رضایت و عدم رضایت مردم نوسان پیدا کند، دموکراسى بدین معنا تعارض کامل با دین دارد و جمع میان آن دو، جمع میان ضدین است. اما اگر دموکراسى به معناى نظامى آزاد و ضد استبدادى باشد که در آن حقوق مردم محترم است. و مردم در گزینش برخى از مسؤولان نقش دارند و حاکمیت قانون مانع اعمال سلایق است، و بالاخره نظامى است مردمى و در خدمت عموم مردم و نه در خدمت گروه یا فرد خاص، دموکراسى بدین معنا نه تنها برخلاف اسلام نیست بلکه به راحتى از متن آن قابل استخراج است. حکومت اسلامى، حکومتى الهى - مردمى است. حکومت امام و امت است. با حکومتهاى تئوکرات قرون وسطى همان قدر بیگانه است که با نظامهاى استبدادى و فاشیستى سر ستیز دارد. اگر این تلقى را از دموکراسى داشته باشیم و دین را به معناى فوق بگیریم، دیگر نباید از امکان جمع میان اسلام و دموکراسى سخنى به میان آوریم، چون جمع فرع بر دوگانگى است. دموکراسى بدین معنا ذاتى حکومت دینى است و غیر قابل انفکاک از آن مىباشد؛ به گونهاى که در حالت عادى، نظام غیر مردمى لزوماً غیر اسلامى هم خواهد بود.
تلقى نخست از دموکراسى (حکومت مردم بر مردم) تلقى کلاسیک است. روسو در کتاب قرارداد اجتماعى چنین تصویرى از دموکراسى را ارائه داده است. دموکراسى به این معنا به دلایل مختلف از جمله غیر عملى بودن آن، تخصصى بودن سیاست و حکومت که توده مردم از آن بیگانهاند و کارنامه بدى که دموکراسى تودهاى و کنترل نشده از خود به جا گذاشته، طرفداران خود را از دست داده است. امروزه اغلب حامیان دموکراسى از معناى دوم آن جانبدارى مىکنند. دموکراسى در این معنا با انواع فرهنگها و نگرشها قابل جمع مىباشد.
ماهیت دموکراسى سیاسى به عنوان مجموعهاى از شیوهها و رویهها آن را قادر مىسازد که خود را با بسیارى از نهادهاى سیاسى و اقتصادى تطبیق دهد. آن طور که تجربه نشان داده است نظام دموکراسى با اشکال حکومتى جمهورى، پادشاهى، نظامهاى دو حزبى و چند حزبى کم و بیش با سرمایهدارى، سوسیالیسم و یا دولت رفاه، با انواع مختلف اعتقادات مذهبى و غیر مذهبى و با سطح گوناگون پیشرفتهاى آموزشى و رفاه اقتصادى سازگار مىباشد.25
دموکراسى به معناى حکومت مردم بر مردم عملاً غیر ممکن بوده و تا کنون در هیچ کجا و هیچ زمانى تحقق پیدا نکرده است. آنچه در صحنه عمل دیده مىشود، حکومت اقلیت بر عموم جامعه است. این تعداد اندک نیز یا نماینده اکثریت هستند و یا حتى ممکن است نماینده اقلیت باشند. در هر صورت عملاً به جاى حکومت مردم، بزرگترین اقلیت از میان اقلیتهاى فراوان قدرت را به دست مىگیرند. در این باره جان استوارت میل مىنویسد:
عباراتى از قبیل «حاکمیت مردم» یا «قدرت مردم بر مردم» حقیقت مسأله را درست بیان نمىکنند، چون آن مردمى که قدرت اعمال مىکنند با آن مردمى که قدرت بر آنها اعمال مىشود همیشه یکى نیستند. «حکومت کردن مردم بر خودشان» که این همه در پیرامونش گفت و گو مىشود به واقع حکومتى نیست که در آن هر فردى حاکم بر سرنوشت خود باشد، بلکه حکومتى است که در آن سرنوشت فرد در جامعه به وسیله بقیه افراد جامعه تعیین مىشود. از آن گذشته جمله «اراده مردم» یا «اراده ملى» عملاً این معنا را دارد که اراده «بخشى از مردم» که شمارشان زیادتر است یا درجه فعالیتشان بیشتر است باید بر باقى افراد جامعه تحمیل شود؛ به عبارت دیگر، زمام قدرت خلق به جاى این که در دست تمام مردم باشد عملاً به دست اکثریت یا به دست آنهایى که خود را به وسایلى به عنوان اکثریت به جامعه پذیراندهاند مىافتد.26
علىرغم تبلیغات وسیع که غربىها علیه جمهورى اسلامى مىکنند و نقش مردم را در آن ناچیز نمایش مىدهند، خود نظامهاى لیبرال دمکرات تمایل چندانى به حضور مردم در سیاست ندارند و آن را مخل آزادى فرد مىدانند. بدین جهت شاهد حضور سیاسى فوق العاده اندک مردم در نظامهاى لیبرالى هستیم. بیشترین نقشى که آنها ایفا مىکنند حضور هر از چندگاه در انتخابات است. استفان دى تنسى مىنویسد:
در لیبرال دموکراسىهاى مدرن، دموکراسى در نخستین نگاه، اغلب به عنوان فرصتى براى شهروندان به منظور انتخاب آزادانه حاکمان در مقاطع گوناگون و نه اتخاذ تصمیمات حکومتى براى شهروندان به حساب مىآید.27
لیبرالها همیشه به توده مردم نگاه منفى داشتهاند و به قول آربلاستر با اکراه به سوى دموکراسى روى آوردهاند.28 و کوشیدهاند تا تبیینهایى از دموکراسى را ارائه دهند که نقش توده مردم در آنها به غایت اندک باشد. سعى لیبرالها بر آن است تا به جاى آن که به دنبال توده حرکت کنند، توده مردم را به دنبال خود بکشانند و جهت حرکت آنها و حتى خواست آنان را تعیین کنند.
براى آنها دموکراسى تا جایى قابل اعتناست که به جنبه لیبرالیستى حکومت خدشهاى وارد نشود و اصلىترین شاخصه لیبرالیسم، آزادى به خصوص در عرصه اقتصاد است. میلتون فرید من نو - لیبرال معروف مىگوید: «چون سود ورزى جوهر دموکراسى است، هر دولتى که سیاست ضد بازار را تعقیب نماید ضد دمکراتیک است و حمایت مردم از آنها هیچ اهمیتى ندارد».29
ملاک دموکراسى نزد لیبرالها قانونگرایى است، نه رأى اکثریت30 قانونى که براساس رأى نخبگان تنظیم مىشود، نه براساس خواست عموم مردم. این ملاک در نظامهاى انتخاباتى برخى کشورها از جمله آمریکا و انگلستان قابل مشاهده است. براى مثال جرج دبلیو بوش با رأى کمتر از 25 درصد واجدین شرایط، و در حالى که رقیب او حایز تعداد بیشتر آرا بود، وارد کاخ سفید شد. در سال 1951 نیز در انگلستان حزب محافظهکار با وجود کسب آراى کمترى از حزب کارگر، کرسىهاى بیشرى را در مجلس از آن خود کرد و در سال 1974 چنین اتفاقى براى حزب کارگر رخ داد و توانست با وجود آراى کمتر کرسىهاى بیشترى را به خود اختصاص دهد.31 این نظامها به خوبى نشان مىدهند که در ایالات متحده و انگلستان ملاک مشروعیت خواست اکثریت نیست.
در این جا ذکر این نکته در تبیین امکان جمع میان دین و دموکراسى، لازم است که دموکراسى به عنوان روش، برخلاف نظام استبدادى کاملاً انعطافپذیر بوده و تحت تأثیر فرهنگها، آداب و رسوم، قالب متناسب را پیدا مىکند. دموکراسى در ترکیبش با فرهنگ لیبرالى، دموکراسى لیبرال را تشکیل مىدهد. از آن جا که لیبرالها نیز فرهنگ واحدى ندارند، تنوع در دموکراسىهاى لیبرال را هم شاهدیم؛ براى مثال دموکراسى لیبرالى که در فرانسه حاکم است با آنچه در انگلستان هست، تفاوت دارد و هر دوى آنها با نظام آمریکا متفاوتند و در عین حال شباهتهاى وسیع آنها را هم نمىتوان نادیده گرفت. «دموکراسى لباس ندوختهاى است که براساس قامت فرهنگى یک ملت و به دست همان ملت بریده و دوخته مىشود.»32
بنابراین دموکراسى معناى متفق علیه ندارد. آنچه مهم است وجود معیارهاى اصلى دموکراسى است که نظام سیاسى را از حالت استبدادى خارج و به نظامى مردمى تبدیل مىکند. در نظام دمکراتیک برخلاف نظام استبدادى، مردم از روى رضایت و اشتیاق قوانین را به اجرا مىگذارند و از حاکمان اطاعت مىکنند نه از روى اجبار و تحمیل. بر این اساس دموکراسى در هر جامعه و در هر فرهنگى لباس متناسب با آن جامعه و فرهنگ را به تن مىکند. طبیعى است که دموکراسى هم که با اسلام جمع مىشود، ویژگىهاى اسلامى را با خود به همراه خواهد داشت.
با این توضیح روشن شد که دموکراسى هیچ ضدیت و تعارضى با دین ندارد. دموکراسى اصولى دارد که با حضور آنها در هر جامعهاى، اعم از دینى یا غیر دینى، در آن جا حاضر مىشود.
مىتوان عناصر دموکراسى را که از لابهلاى آثار برخى از نظریهپردازان استخراج مىشود33 این گونه بر شمرد:
1. اهتمام به آراى مردم در شکلگیرى نظام سیاسى؛
2. برخوردارى مردم از آزادىهاى حقوقى در چارچوب قانون؛
3. وجود زمینههاى لازم انتقاد و سؤال مردم و نمایندگان آنها از مسؤولان و در مقابل پاسخگویى آنان و شانه خالى نکردن از وظایف خود؛
4. تساوى و برابرى همگان در برابر قانون و نبود هیچگونه مصونیت براى افراد یا گروههاى اجتماعى خاص؛
5. وجود اصول و ضوابط در جا به جایى و تغییر مسؤولان و مادام العمر نبودن مناصب؛
6. هدف نظام خدمت به عموم مردم باشد نه طبقه خاص، گروه خاص و فرد خاص.
این اصول - البته نه به آن معنا که در دموکراسىهاى سکولار ادعا مىشود، بلکه به معناى خاص اسلامى - به بهترین وجه در منابع اسلامى مورد تأیید و تأکید قرار گرفته است. آنها را مىتوان به راحتى از نهج البلاغه حتى فقط از نامه گران سنگ حضرت علىعلیه السلام به مالک اشتر، استخراج کرد.34
پاسخ دوم: پاسخ دوم به اشکال تعارض دین و دموکراسى، این است که گفته مىشود: این اشکال از عدم توجه به یک مغالطه ناشى مىشود. یکى از شرایطى که علماى منطق براى تناقض ذکر کردهاند وحدت موضوع مىباشد که در این جا لحاظ نشده است. موضوع دین غیر از موضوع مردم سالارى است. موضوع دین روح و محتواى حکومت و خط مشى آن است، در حالى که مردم سالارى از ساختار و نهادهاى حکومت و نحوه توزیع قدرت سخن مىگوید؛ در واقع بحث از دموکراسى بحث از کارآمدى نظام است. بعد از اتخاذ نظر در مبناى مشروعیت نوبت به این بحث مىرسد که چگونه مىتوانیم بر اساس این مبنا یک نظام کارآمد بسازیم؟ پاسخ به این سؤال همیشه یکسان نیست. باید براساس فرهنگ هر جامعه و براساس مقتضیات زمان و مکان پاسخ در خور را براى آن یافت. چه بسا ممکن است دموکراسى براى جامعهاى، نظام کارآمد باشد، ولى براى جامعهاى دیگر نه، و یا ممکن است براى جامعهاى در زمانى کارآمد نباشد و در زمانى دیگر مناسبترین نظام باشد. در هر صورت نمىتوان یک سیستم را براى تمام جوامع تجویز کرد. البته تمام فرهنگها و تمام ایدئولوژیها ظرفیت یکسانى ندارند و ممکن است تاب تحمل برخى از نظامها را داشته باشد و برخى دیگر را نه. براى مثال اسلام به عنوان دین جاودانى هرگز با استبداد قابل جمع نیست، اما با برخى قرائتها از دموکراسى سازگار است. در اسلام حقوق مردم به رسمیت شناخته شده و بین مردم و حکومت حقوق متقابل برقرار است. اسلام با استبداد و خودکامگى، مخالف است. در اسلام اصل شورا و اصل امر به معروف و نهى از منکر، اصل بیعت و ... وجود دارد.
بنابراین دموکراسى مىتواند با ترمیمهایى ساختار حکومت اسلامى را عملیاتى کند. وقتى دموکراسى قالب حکومت دینى قرار گیرد تحت تأثیر آن بازسازى مىشود و شکل متناسب با دین به خود مىگیرد. این نظام در جایى مىتواند به اجرا در آید که اکثر اعضاى جامعه مؤمن به دین باشند.
«مردم سالارى دینى» در جوامعى قابل اجراست که در آن مردم آزادانه از روى ایمان و با تدبر و تعمق به این نتیجه رسیدهاند که سعادت دنیا و آخرتشان در گرو اطاعت از دین است و بر همین اساس خواست خود را با خواست دین هماهنگ مىکنند و دین را به عنوان قابل اعتمادترین منبع براى نظر و عمل، محور رفتارهاى فردى و اجتماعى خود قرار مىدهند. آنها احترام به خویشتن را در اجراى احکام الهى مىدانند و هرگونه بىتوجهى به این خواسته را بزرگترین اهانت به خویشتن و تضییع حقوقشان مىدانند.
ولى فقیه نیز به نیابت از معصوم حافظ حقوق مردم است نه تضییع کننده آن. او فردى است متخصص، اسلام شناس و مسلط بر هواى نفس خویش. وظیفه اوست تا به عنوان دیدهبان امین، حافظ منافع واقعى مردم باشد و حرکت جامعه را بر اساس اسلام همان چیزى که خواست مردم است، سازماندهى کند.
بنابراین در مردم سالارى دینى مردم حکومت مىکنند؛ منتها با این تفاوت که جامعه اسلامى خواستهاى خود را با شرع تطبیق مىدهد نه با هواهاى نفسانى خویش، و این کار را از روى رضایت و خرسندى انجام مىدهند نه از روى اجبار و تحمیل، و معتقدند تنها آنچه اسلام فرموده سعادت آنها را در دنیا و آخرت تأمین خواهد کرد.
هر متفکر آزاداندیشى که واقعاً از دموکراسى جانبدارى مىکند، براساس اصول و جوهره دموکراسى باید به جوامعى که منکر سکولاریسم هستند حق دهد تا آنها براساس ایمان و عقیده خود آن گونه عمل کنند که مىاندیشند و نظامى را تأسیس کنند که دلخواه آنهاست.
پىنوشتها
1. دانش آموخته حوزه علمیه قم و فارغ التحصیل کارشناسى ارشد علوم سیاسى مؤسسه آموزشى پژوهشى امامخمینى(ره).
2. توماس هابز، لویاتان، ترجمه حسین بشیریه (تهران: طرح نو، 1380) بخش سوم.
3. همان، ص 192.
4. دیوید هلد، مدلهاى دموکراسى، ترجمه عباس مخبر (تهران: روشنگران، 1369) ص 13.
5. حسین نصر، جوان مسلمان و دنیاى متجدد، ترجمه مرتضى اسعدى (تهران: طرح نو، 1374) ص 287.
6. دیوید هلد، پیشین، ص 295.
7. حسین بشیریه، آموزش دانش سیاسى (مبانى علم سیاست نظرى) - (تهران: نگاه معاصر، 1380) ص136.
8. شایان ذکر است در این مقاله منظور ما از «دین»، دین اسلام است؛ تنها به دلیل مأنوس بودن مردم سالارى دینى این عنوان را برگزیدهایم و إلّا مردم سالارى اسلامى عنوان مناسبترى بود.
9. الراغب الاصفهانى، مفردات الفاظ القرآن الکریم، تحقیق صنوان عدنان (دمشق: دارالعلم، 1416 ق).
10. مایکل پترسون و دیگران، عقل و اعتقاد دینى، ترجمه احمد نراقى و ابراهیم سلطانى (تهران: طرح نو، 1379) ص 19.
11. همان، ص 18.
12. محمد تقى مصباح یزدى، «معرفت دینى»، فصلنامه مصباح، ش 20 (1357) ص 5.
13. آل عمران (3) آیه 19.
14. همان، آیه 85.
15. نساء (4) آیه 125.
16. نهج البلاغه، خطبه 1.
17. انعام (6) آیه 57.
18. مکفرسون گرافور برو، زندگى و زمانه دموکراسى لیبرال، ترجمه مسعود پدرام (تهران: نشر نى، 1376)؛ همو، جهان واقعى دموکراسى، ترجمه على معنوى (تهران: آگاه، 1379)؛ دیوید هلد، پیشین.
19. محمد مجتهد شبسترى، نقدى بر قرائت رسمى از دین (تهران: طرح نو، 1379) ص 114.
20. همان، ص 116.
21. امام خمینى، صحیفه نور، ج 4، ص 309.
22. همان، ص 503.
23. همان، ج 5، ص 429.
24. همان، ص 353.
25. ویلیام انبشتاین و ادوین فاگلمان، مکاتب سیاسى معاصر، ترجمه حسینعلى نوروزى (تهران: نشر دادگستر، 1366) ص 240.
26. جان استوارت میل، رساله درباره آزادى، ص 31.
27. استفان دى، تنسى، مبانى علم سیاست، ترجمه حمید رضا ملک محمدى (تهران: دادگستر، 1379) ص 20.
28. آنتونى آربلاستر، لیبرالیسم غرب ظهور و سقوط، ترجمه عباس مخبر (تهران: مرکز) ص 115.
29. میلتون فریدمن، سرمایهدارى و آزادى، ترجمه غلامرضا رشیدى (تهران: نشر نى، 1380) ص 11.
30. ر. ک: حسین بشیریه، آموزش دانش سیاسى، (مبانى علم سیاست نظرى) - (تهران: نگاه معاصر، 1380) ص 133.
31. حجت اللَّه ایوبى، اکثریت چگونه حکومت مىکند؟ (تهران: سروش، 1379) ص 60.
32. ر. ک: جان استوارت میل، تأملى در حکومت انتخابى، ترجمه على رامین (تهران: نشر نى، 1369)؛ همو، رساله درباره آزادى، ترجمه جواد شیخ الاسلامى (تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1358).
33. پیروز مجتهدزاده، روزنامه آفتاب یزد، ش 1531،(23/3/84) ص 6.
34. ر. ک: محمد تقى جعفرى، حکمت اصول سیاسى اسلام (تهران: بنیاد نهج البلاغه، 1369).