نسبت سنجى عرفان و سیاست (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
در بحث نسبت سنجى عرفان و سیاست، دیدگاههاى مختلفى مطرح است. گروهى به نفى ارتباط عرفان و سیاست پرداخته و هرگونه تأثیر عرفان بر حوزه سیاست را منفى دانسته و معتقدند که اندیشه و عمل عرفانى قادر به ایجاد و بسط اندیشه سیاسى نیست. اما گروهى دیگر معتقدند که نه تنها عرفان و سیاست مىتوانند در ارتباط و تعامل با یک دیگر قرار گیرند، بلکه وجود عرفان، براى اندیشه و عمل سیاسى، مطلوب و ضرورى است. در این نوشتار با بررسى آرا و نظریات متفکران، نسبت میان عرفان و سیاست را از زوایاى مختلف مورد بحث قرار مىدهیم.متن
مقدمه
در تبیین نسبت عرفان و سیاست، مباحث مخلتفى قابل طرح است. از جمله این مباحث عبارتنداز:
- شباهتهاى میان موضوع، روش، غایت و مسائل عرفان و سیاست؛
- ارتباط میان مفاهیم موجود در این دو حوزه؛
- ارتباط عرفان و سیاست به لحاظ عملى و در جهان واقع؛
- نوع و نحوه تأثیرگذارى و ارتباط این دو دانش و این که آیا این تأثیرات دو سویه مىباشد یا یک سویه؛
- و... .
در این نوشتار، تأثیر عرفان بر سیاست و توانایى آن در ارائه و سازماندهى اندیشههاى سیاسى را با بهرهگیرى از نظریات اندیشوران و نویسندگان مختلف مورد بررسى قرار مىدهیم. با توجه به موضعگیرى متفاوت نظریات در باب نسبت میان عرفان و سیاست آنها را به دو بخش کلى تقسیم بندى مىکنیم:
بخش اول: مخالفان رابطه عرفان و سیاست
این دسته از نظریه پردازان یا به لحاظ نظرى نسبت میان عرفان و سیاست وانفسى مىکنند و یا این که به آثار منفى عرفان بر سیاست مىپردازند.
الف) دیدگاه سید جواد طباطبایى؛ امتناع تأسیس اندیشه سیاسى بر مبناى اندیشه عرفانى
«اندیشه عرفانى از بنیاد با اندیشه سیاسى در تضاد است و بر شالوده نااستوار اندیشه عرفانى نمىتوان اندیشهاى سیاسى تأسیس کرد».2
طباطبایى این امتناع را از سه جهت مورد بررسى قرار مىدهد:
1. به لحاظ تاریخ اندیشه سیاسى ایران
به اعتقاد وى، روى آوردن ایرانیان به عرفان، واکنشى نسبت به شکست سیاسى ایران در سدههاى چهارم و پنجم هجرى3 بود. اما آن چه از اهمیت بیشترى برخوردار است، تحولى است که در سدههاى بعد، از تعقل به تصوف انجام شد و تفسیر باطنى شریعت بر دریافت عقلى آن چیرگى یافت و راه هبوط گریزناپذیر فرهنگ ایرانى را هموارتر نمود.4 بنابراین مىتوان گفت که بسط و گسترش وجوه اندیشه عرفانى بر اندیشه ایرانى که امکان هرگونه تعقل و اندیشه فلسفى را تا حد زیادى کاهش داده است، عامل مهمى است که به لحاظ تاریخى در زوال تدریجى اندیشه سیاسى ایران دخالت داشته است.5
2. به لحاظ نقادى مضامین اندیشه عرفانى
به عقیده طباطبایى با نقادى مضامین اندیشههاى عرفانى، عدم همگونى این اندیشهها با اندیشههاى سیاسى و حتى تضاد و تباین احکام عرفانى با اصول اندیشههاى سیاسى نمایان خواهد شد.
مبناى این نقادى، کتاب انسان کامل عزیزالدین نسفى مىباشد. طباطبایى با توجه به این کتاب، اندیشه عرفانى را در چهار مرحله مورد تحلیل قرار مىدهد که عبارتند از؛
- عدم ثبات امور عالم زیر قمر و بدبینى نسفى نسبت به بسیار کسان
- توجه به آموزش و پرورش نخبهگراى سیر و سلوک؛
- تأمل درباره اجتماعات انسانى؛
- تربیت انسان کامل که آرمان اندیشه عرفانى است.6
وى سپس با شرح موارد فوق و مقایسه آنها با اندیشه سیاسى، نتایج ذیل را بیان مىکند؛
1 - 2. در عرفان اصل بر فنا و بىثباتى دنیاست، در حالى که در سیاست اصل بر بقا مىباشد؛7
2 - 2. در اندیشه عرفانى، دنیا و سراى طبیعت، اصالت و استقلال ندارد بلکه مقدمهاى براى جهان آخرت است. و لذا توانایى تأسیس اندیشه سیاسى را ندارد؛8
3 - 2. در اندیشه عرفانى، اصل باطن امور مىباشد، در حالیکه سیاست به روابط ظاهرى افراد وابسته است و اصل، بیرون است؛9
4 - 2. اندیشه عرفانى بر مبناى رابطه انسان با خدا استوار است، اما اندیشه سیاسى رابطهاى تعادلى میان انسان، خدا و جهان برقرار مىکند؛10
5 - 2. اندیشه عرفانى بر آموزش و پرورش نخبهگرا تکیه دارد که مخاطب آن، تنها اقلیتى از مردم مىباشند، بنابراین این نوع تعلیم و تربیت، توانایى سازماندهى سیاسى جامعه را ندارد؛11
6 - 2. این نوع آموزش که با طهارت نفس آغاز مىشود، سالک را به مرحله فناى در حق مىرساند12 و لذا ارتباط او با مردم تنها از باب ضرورت مىباشد؛13
7 - 2. اندیشه عرفانى، جامعه سیاسى و قدرت را هم بنا به ضرورت مىپذیرد، در حالى که در اندیشه سیاسى، مناسبات تولید و توزیع قدرت سیاسى اصل و اساس مىباشند؛14
8 - 2. اندیشه عرفانى از اساس، نااجتماعى و ناسیاسى است. چرا که تصدى مناصب و نقشهاى اجتماعى (حتى اگر مربوط به امور دینى باشند) درهایى به سوى دوزخ هستند؛15
9 - 2. اندیشه عرفانى درباره جهان و اجتماعات انسانى، دیدگاهاى متعارضى دارد، چرا که از یک سو بر ضرورت اجتماعات انسانى تأکید دارد و از سوى دیگر معتقد به اصلاح ناپذیرى امور است. از سویى همآهنگى با جهان و انسان را همچون ارزشى والا در نظر مىگیرد و از طرف دیگر، دنیا و هرگونه تعلقى را سبب فتنه و عذاب مىداند. از سویى آشتى با همه مظاهر عالم را توصیه مىکند و از طرف دیگر، درویشى و توانگرى را به یک اندازه مایه عذاب مىداند. به همین دلیل اندیشه عرفانى نمىتواند منشأ اثرى در اجتماعات بشرى باشد و نسفى نیز در این زمینه موضعى انفعالى برگزیده و هدایت را ترک مىکند؛16
10 - 2. آرمان اندیشه عرفانى، تربیت انسان کاملى است که به اعلى درجه مقامات انسانى رسیده و نسفى او را خلیفه خدا مىداند. صفاتى که براى آزادى انسان کامل بیان مىشوند عبارتند از؛ ترک، عزلت، قناعت و خمول.17 اما خود نسفى مىگوید:
انسان کامل با این کمال و بزرگى، قدرت ندارد. از روى علم و اخلاق کامل است، اما از روى قدرت و مواد، ناقص است.18
3. نمایندگان ترکیبى اندیشه عرفانى و سیاسى
طباطبایى به شخصیت نجم الدین رازى (دایه) به منزله یک استثناى نادر اشاره دارد که بسیارى از مواد خام مباحث سیاسى را که از اسلاف خود گرفته، با دریافت عرفانى خود مورد تفسیر قرار مىدهد و به دنبال سامان دادن به نوعى مقاومت واقعى در مقابل حمله مغولها مىباشد.19 رازى معتقد است که نمىتوان به بهانه سلوک، از اشتغال به مصالح خلق باز ایستاد و «سلطنت را بزرگترین وسیله تقرب خدا» مىداند.20 اما لازم به ذکر است که نجم الدین رازى خود نظریهپرداز سیاسى نبوده و تنها مواد خام مباحث سیاسى و تاریخى را از اسلاف اهل سیاست گرفته و با دریافت عرفانى خود مورد تفسیر قرار داده است. این دریافت عرفانى سیاست و تاریخ ایران دوره اسلامى را از سرزمین واقعیتهاى تاریخى کنده و زمان و مکان لطیف عرفانى را بر آن تحمیل نموده است.
بدین ترتیب به اعتقاد طباطبایى پرداختن به شخصیت عرفانى - سیاسى نجم الدین نمىتواند ناتوانى و ناسازگارى اندیشه عرفانى را با اندیشه سیاسى پنهان سازد.21
ب) دیدگاه عبدالکریم سروش
عبدالکریم سروش از جمله نظریهپردازانى است که با تفکیک میان عرفان و سیاست، ضمن اعتقاد به تباین عناصر عرفان و سیاست، برقرارى ارتباط میان این دو را ناممکن دانسته و با فرض امکان ایجاد چنین پیوندى به تأثیرات منفى عرفان بر حوزه سیاست مىپردازد. با توجه به گستردگى و تنوع مطالب سروش، دیدگاه ایشان را مىتوان ذیل سه نظریه مورد بررسى قرار داد:
1. عدم ارتباط میان ولایت باطنى و ولایت سیاسى
در عرفان، ولایت از آن کسى است که بیشترین نزدیکى را با خدا دارد. چنین شخصیتى، انسان کاملى است که بازتابنده انوار الهى بوده و قوام عالم به اوست و او قائم به خداوند و فانى در اوست.22 چنین مفهومى از ولایت، مهمترین مفهوم عرفان مىباشد.23 سروش از مفهوم ولایت مطرح در عرفان با عنوان ولایت باطنى و از ولایت مطرح در سیاست، با عنوان ولایت ظاهرى یاد مىکند و معتقد است که این دو نوع ولایت، نه تنها از یک سنخ نیستند، بلکه در تعارض و تضاد با یکدیگر مىباشند:
از تئورى ولایت عرفانى، رهبرى باطنى در مىآید نه رهبرى سیاسى و در مقام حکومت و مدیریت، ناکارآمد و بلکه بسیار خطرناک است.24
این نویسنده در اثبات نظریه خود، دلایل زیر را بر مىشمرد؛
1-1. در روز عید غدیر خم که حضرت علىعلیه السلام به ریاست امت منصوب شد، سخنى از ولایت معنوى و عصمت نبود، بلکه حرف بر سر ریاست دنیوى - دینى مردم بود، چرا که در غیر این صورت (در ولایت معنوى)، نصب معنایى ندارد.25 و «على در مقام رهبرى جامعه، على امام بود نه على ولى خدا.»26
2-1. لازمه ولایت معنوى، اطاعت محض مرید است، اما در ولایت سیاسى، اطاعت محض معنا ندارد و در امر ریاست جامعه (حتى اگر امام معصومعلیه السلام عهدهدار آن باشد) فرمانهاى حکومتى جنبه الزام معنوى و دینى ندارد و مردم مىتوانند از این فرمانها سرپیچى نمایند. چنان چه شواهدى از یاران ائمهعلیه السلام در سرپیچى از برخى فرمانهاى حکومتى موجود است که ائمهعلیه السلام به راحتى پذیراى آن بودند.27
3-1. ریاست جامعه باید انتقادپذیر بوده و پاسخگوى مردم باشد، در حالى که در تئورى ولایت معنوى، خود شیخ و مراد حجت بوده و نیازى به آوردن حجت و برهان ندارند.28
4-1. در ولایت باطنى، مراد، مرید خود را انتخاب مىکند و انتخاب لزوماً از بالا صورت مىگیرد، اما در ولایت سیاسى، وضعیت، برخلاف آن و از پایین به بالا مىباشد.29
بدین ترتیب به اعتقاد سروش:
ولایت باطنى، ولایتى نیست که در جامعه گسترده شود و نباید میان ولایت باطنى و ریاست ظاهرى خلط نمود.30
البته ایشان معتقدند که تعارضى در امکان جمع این دو ولایت، در شخص واحد وجود ندارد، اما آنچه مهم است، این است که براى اعمال مدیریت موفق، لازم است ولایت باطنى شخص در مدیریت سیاسىاش بىتأثیر باشد.
2. تفکیک مدیریت غیر عقلایى از مدیریت عقلایى
این مطلب، ارتباط عمیقى با نظریه پیشین دارد که به جهت بسط بیشتر، به گونهاى مجزا بیان مىگردد. به اعتقاد سروش، عرفان با رازهاى زندگى بشر که همگى از ماوراء الطبیعه نشأت مىگیرند، مرتبط بوده و مىتوان عرفان را معرفتى راز آلود عنوان نمود که بر نیروهاى غیر قابل کنترل و مکانیسمهاى مجهول که خارج از اراده بشر هستند، تکیه دارد.31 اما در جهان جدید با تحولى که در عقلانیت بشر ایجاد شده، از بسیارى امور از جمله عرصه مدیریت و سیاست و چگونگى اداره جامعه راز زدایى شده است. و این امر موجب گردیده که دست انسان در تدبیر جهان باز بوده و یک مدیریت موفق در حیطه امکانات موجود اعمال شود32 که مسلماً تفکیک گریز ناپذیرى با مدیریت عرفانى خواهد داشت.
3. تباین ویژگىهاى عناصر ذاتى عرفان با سیاست
سروش در جایى دیگر از مباحث خود با بررسى ویژگىهاى عناصر موجود در عرفان و مقایسه آن با عناصر سیاست، به این نتیجه مىرسد که این عناصر با یکدیگر همآهنگ نبوده و در مواردى داراى تباین نیز مىباشند و بنابراین نمىتوان قائل به ارتباط مؤثر میان این دو حوزه بود. وى در اثبات این مطلب، مباحث ذیل را بیان مىدارد:
1 - 3 - عناصر بىاختیارى انسان و بىمقدارى دنیا
دنیا گریزى یکى از عناصر عرفانى است که ریشه در پاره شدن حجاب غفلت عارفان و تماشاى باطن و حقیقت عالم دارد که دنیا را مردارى بیش ندیده و براى آن ارزشى قائل نیستند. اما، آنچه مهم است، این است که انسان، این توانایى را داشته باشد که پیامبر صفتانه بوى مردار بشنود، اما بینى خود را نگیرد و بتواند بین دوگونه زندگى جمع نماید. در حالى که اکثر عرفا، پس از رسیدن به معرفت عرفانى، عزلت و گوشهنشینى اختیار کرده و نسبت به سیاست و حکومت، بىاعتنا بوده و زندگى دنیا را تنها از سر ضرورت و ناچاراً پذیرا بودند. چنان که غزالى مىگوید:
خداوند خودش بهتر مىداند که جهان را چگونه اداره کند و من حکومت بر مسلمین را براى دنیا پرستان یا توانایان و مخلصان مىگذارم.33
بنابراین عرفان غالب، از جهاد و شجاعت تهى بوده و از آنجایى که عرفا دنیا را به اهل آن واگذار نمودند، هیچگاه با قدرت در نیفتاده و نظم موجود در جوامع را طبیعى و تغییرناپذیر دانسته (عدم تغییر حکومت و...) و نسبت به ظلمى که بر انسانها اعمال مىشد، بىاعتنا بوده و حتى حلم و مداراى موجود در عرفان را در برابر ظالمین به کار مىبردند.34 بدین ترتیب مىتوان گفت:
عنصر بىاختیارى انسان با عنصر بىمقدارى دنیا (دو عنصر مهم تصوف) در آمیخت و روحهاى فشرده و بى عمل پدید آورد که نه در خود تصوف مىکرد و نه از جهان بیرون از خود.35
2 - 3 - جبر اندیشى و حیرت افکنى عرفان
به اعتقاد سروش این دو خصلت، از خصایص متعارض تصوف و عرفان ایرانى مىباشند که مانع رشد سیاست مىگردد. حیرت افکنى عرفان با تأکید بر جوانب راز آلود جهان (به جاى تحلیل عقلایى امور بر اساس چهرههاى شناختنى جهان)، آن را معماى لاینحل و رازى ناگشودنى بر شمرده و حیرتى ایجاد مىنماید که فروتر از عقل است. هر چند که این حیرت، با تعصب و جزم اندیشى ناسازگار است، اما با ایجاد معرفتى مشوّش و ناقص، هویتى مشوّش و ناقص نیز فراهم مىآورد. از سوى دیگر جبر اندیشى موجود در عرفان، هر چند ثبات هویت مىآورد، اما دهها زیان دیگر دارد، بنابراین آنچه که از عرفان حاصل مىشود، فقدان هویت است:36
با اندیشهاى حیرت افکن، نه دستگاهى منطقى و منسجم (چون فلسفه و فقه) مىتوان ساخت و نه هویت جمعى مىتوان بنا نهاد و چنین بود که بر خاک تصوف نه علم رویید و نه سیاست.37
3 - 3 - عرفان تئورى اقلیت نه اکثریت
عرفان به دلیل ویژگىهایى که دارد، به حیطه خاصى از افراد بشر محدود شده و یک نظریه اقلیتى و مختص اهل خود مىباشد و عموم افراد قادر به درک مفاهیم و مراتب آن نبوده و توانایى ورود به این وادى را ندارند. بدین ترتیب پیوند عرفان و سیاست و تعمیم عرفان به مناصب سیاسى و اجتماعى جامعه، منجر به ایدئولوژى اندیشى و توتالیتاریسم مىگردد، زیرا درصدد بر آمدیم تا با یک تئورى که به اقلیت جامعه مربوط مىشود اکثریت جامعه را اداره نماییم.38
4 - 3 - رابطه مرید و مرادى
یکى از مقوّمات سلوک عرفانى، ارتباط مرید و مرادى است و روابط اشخاص، عموماً بر مبناى آن تعریف مىشود و مرید، مطیع محض اوامر مراد مىباشد. در حالى که وجود این رابطه در عرصه سیاست، بسیار خطرناک و انسان ستیز بوده و آن چه که براى حکومت و سیاست لازم است، وجود رابطه تساوى میان انسانها و نقدپذیر بودن مسئولان حکومتى مىباشد.39
5 - 3 - زمینه رشد خشونت و مقابله با دگراندیشان در بستر عرفان
به نظر مىرسد که عرفان مملو از حلم و مدارا نسبت به دیگران است، اما مداراى عرفانى با مداراى سیاسى تفاوتهاى زیادى دارد، چون اولاً، حلم و مداراى عرفان به صورت نا به جا و در برابر ظالمین به کار مىرفت و منجر به ستمپذیرى انسانها مىگردید؛ ثانیاً، عارفان در امر سیاست یا تابع فقها بودهاند که در این صورت با دگراندیشان بىمدارا برخورد نمودهاند و یا این که تابع مکاشفاتشان بوده و حقایق باطنى انسانهاى دیگر را مىدیدند (مثلاً ایشان را به شکل حیوانات مىدیدند) و طبیعى است که برخورد ایشان با این جانوران چگونه مىباشد.40 بدین ترتیب مىتوان گفت؛ «لطافتى که در عرفان مىبینیم به هیچ وجه مدلول پلورالیسم سیاسى ندارد».41
6 - 3 - نداشتن طرح سلوک عرفانى عمومى
عرفا در اثر بىتوجهى به دنیا، آن را مایه عذاب و رنج دانسته و به آخرت گرایى مفرط روى آورده و سعى در نجات خود و تلاش براى رسیدن به رستگارى دارند. بنابراین، هر کس تنها به فکر خود بوده و نسبت به دیگران، نوعى بى اعتنایى همراه با ترحم و دلسوزى (به جهت غرق شدن ایشان در دنیا و مظاهر آن) به چشم مىخورد.42 بدین ترتیب مىتوان گفت که «آن چه که از عرفان ما غایب است، روش اجتماعى دستگیرى از دیگران و طرح میسر ساختن سلوک عرفانى براى عموم است»43 که در نتیجه ناسازگارىاش را با سیاست و اداره جامعه آشکار مىسازد.
بخش دوم: موافقان رابطه میان عرفان و سیاست
این گروه از نظریه پردازان ضمن امکان ارتباط عرفان و سیاست، بر تأثیر مثبت اندیشه عرفانى بر اندیشه سیاسى معتقد بوده و از جنبههاى مختلف در صدد تقویت ارتباط میان این دو حوزه بر مىآیند. هم چنین دیدگاههاى مطرح در ذیل این بخش، علىرغم ویژگى فوق که در آن مشترک هستند، در ساختار و نحوه استدلال و بیان، داراى تفاوتهاى بنیادینى مىباشند.
الف) دیدگاه قائل به تأثیر مثبت اندیشه عرفانى بر اندیشههاى سیاسى مدرن
این نظریه که ابتدا در دوران قاجاریه و صدر مشروطه و توسط ملکم خان مطرح شد، سعى داشت با تفسیرى که از عرفان ارائه مىنماید، اندیشههاى سیاسى - اجتماعى عرفانى را در برابر اندیشههاى سیاسى - اجتماعى فقهى قرار داده (با اشاره به مخالفت فقها با صوفیان) و از تقابل میان فقه و عرفان استفاده کرده و مخالفت علما را با اندیشههاى غربى، از حیث این نوع تقابل مطرح نمود.44 این دیدگاه تحت تأثیر اندیشههاى غرب و در جهت بومى کردن آنها، از پوشش عرفانى استفاده کرده و با کنار گذاشتن عناصر اصلى عرفان اسلامى نظیر؛ تسلیم، رضا، فنا، قرب نوافل و فرائض و خلافت انسانى، تفسیرى از عرفان ارائه مىدهد که عناصر اصلى آن را اباحیّت، تفرعن، اومانیسم و اصالت انسان تشکیل مىدهد که همگى به اندیشه غرب مربوط مىباشند.45
بنابراین دیدگاههاى اجتماعى عرفانى را «آمیخته با تسامح، تساهل، مدارا و حتى مباح انگاشتن منشها و رفتارهاى اجتماعى و سیاسى مختلف» مىدانند.46 این دیدگاه با تفسیرى که از عرفان ارائه مىدهد، درصدد پیوند آن با اندیشه سیاسى غرب که مبتنى بر پلورالیسم سیاسى و اجتماعى است، مىباشد. در فهم این دیدگاه به توضیح نظریاتى که ذیل آن مطرح مىباشد مىپردازیم. هر چند این نظریات حول یک محور مىچرخند، اما در نحوه استدلال و تبیین مطلب، تفاوتهایى با یکدیگر دارند.
1. تلازم عرفان و دموکراسى
محمد رضا درویش در تبیین این نظریه، به تعریف خاصى از عرفان پرداخته و ویژگىهاى آن را به صورتى بیان مىدارد که سازگارى آن با دموکراسى آشکار شود. عرفان را مىتوان «کنشى فکرى با تکیه بر خرد، یقین و عشق»47 دانست. ضمن این که از ریشه معرفت به معناى شناخت کامل است؛ یعنى بر محتواى کلام تکیه دارد نه نص آن48 - لذا توانایى مقابله با سطحى نگرىها و جمودیت تفاسیر شریعت مآبانه که مبتنى بر ظاهرنگرى هستند را دارا مىباشد، و از آن جا که دموکراسى محصول پلورالیسم و مبتنى بر نگاهى کثرتنگر و خویى متواضع و تنوعپذیر و منشى تسامح طلب بوده و معتقد به حق مشارکت و نظارت شهروندان در قدرت و تعیین سرنوشت عمومى و نفى تبعیضها مىباشد، بنابراین مىتواند در پیوند با عرفان قرار گیرد.49 دلایل این پیوند عبارتند از:
1 - 1. عرفان و بازسازى مداوم و نقادى جامعه
عرفان با توجه به ویژگى باطن بین بودن، بر عدم جدایى شریعت و انسان تأکید داشته و همین امر، پویش، تحول و حرکت را موجب مىشود. در حالى که قشرىگرىهاى شریعت مآبانه، بر ظاهر تأکید داشته و شریعت و انسان را دو مقوله جدا دانسته و به این تربیت به نوعى سکون مىانجامد.
ضمن آن که عرفان مبتنى بر تجربه انسانى است و مکانیسم ارتباط این دو وجه، مبتنى بر پویش ذهنى است و در نتیجه زمینه براى بازسازى مداوم اندیشهاى و نقادى جامعه فراهم آمده و از انحطاط جلوگیرى به عمل مىآید.50
2 - 1. عرفان و نفى واسطهگرى دینى
نخبهگرایى و مطلقگرایى همواره قدرت طلب بوده و با کثرتطلبى و تنوع پذیرى آرا و سلایق گوناگون، مخالف مىباشد و از آن جایى که رهبر، نمایندگى خدا و مذهب را برعهده دارد، لزومى به پاسخگویى وى به مردم وجود نداشته و اراده خدا سرپوشى براى اراده منجى و واسطه رسمى خدا قرار داده مىشود.
این برداشت فقهى، در نقطه مقابل عرفان قرار دارد که با هرگونه واسطهگرى دینى مخالف است. بنابراین عرفان تناقضى را که نگرش فقهى با دموکراسى دارد، دارا نمىباشد.51
3 - 1. هرمنوتیک و روش تأویلى عرفان
بینش تأویلى از ویژگىهاى اساسى اندیشه عرفانى است که یک پایه در فهم و فکر و پایهاى دیگر در تجربه باطنى توأم با تجربه بیرونى دارد و سبب مىشود که این تفکر، محتوانگر شده و از سطح و ظاهر متون گذشته و به باطن آن دست یابد52 و توانایى پذیرش تفاسیر و تأویلهاى گوناگون از دین و حقیقت را کسب نموده و بستر لازم براى پلورالیسم سیاسى و دموکراسى را فراهم نماید. برخلاف سبک نگرش فقاهتى از دین که به مثابه نمونه عینى انحصارگرى در جوامع دینى، مانع اصلى رویکرد به پلورالیسم و دموکراسى است.53 بنابراین مىتوان گفت:
ویژگى هرمنوتیک عرفانى باعث شده تا تکیه بر طریقت، جاىگزین شریعت شود، زیرا طریقت با سیاست کلام هم خوانى دارد، اما شریعت مآبى هیچ سیالیتى را بر نمىتابد.54
4 - 1. اومانیسم در پیوند با عرفان
اومانیسم که از مبانى نظرى پلورالیسم مىباشد، بر احیاى حقوق تک تک انسانها تأکید دارد. این مکتب که در غرب، با دفاع از انسان و تکیه بر خرد و حس بشرى، خدا را در جامعه به انزوا کشانید، انسان را در بىکرانه وجود تنها رها نمود و علىرغم اهمیتى که براى اراده و آزادى انسان قائل بود، نتوانست ارتباط مناسبى میان انسان و خدا برقرار نماید. اما در شرق که اندیشوران اومانیست، عموماً از عارفان بوده و انسان خدایى را تبلیغ مىنمودند، نگاهى عاشقانه به خدا داشته و با کنار هم قرار دادن خدا و انسان، حیثیت و جایگاه انسان را ارتقا بخشیده و در هدفمندى و جهتیابى زندگى، از خداوند یارى مىجویند. بنابراین اومانیسم غربى که بر خردگرایى محض تکیه داشته و مىتواند بحرانهاى تازهاى را ایجاد نماید، در پیوند با عرفان توانایى رشدى مطلوب را خواهد یافت.55
5 - 1. عرفان و تکیه بر برابرى
از آن جا که عرفان، ریشه اکثر موانع رشد و تعالى انسان را در فزونطلبى مىداند، بر تقوا به مثابه مهمترین ابزار مهار نفس تأکید دارد. البته تقواى مطرح در عرفان، تقواى ستیز مىباشد که نه تنها در محدوده خودسازى در جا نمىزند، بلکه در راه رسیدن به حقیقت تلاش مىنماید. (بر خلاف تقواى پرهیز) بنابراین عارف، برابرى و مساواتطلبى را جوهر اصلى منش عرفانى مىداند. چرا که «عارف با استثمار سر ستیز دارد، زیرا چنین تلاشى را پیمان و میثاقى میان خدا و آگاهان و دانایان مىداند»56 و سایر انسانها را صرفنظر از دینشان، یکسان ارج مىنهد.57
بدین ترتیب درویش در نظریه فوق، با بر شمردن دلایلى که ذکر نمودیم به ارتباط عرفان و دموکراسى معتقد بوده و مىگوید:
نظامى که شالوده فکرى و فرهنگى آن براساس عرفان و برنامه عملى آن، براى حل معضلات اجتماعى (بى کارى و فقر و...) متکى بر مساوات و ساختار قدرت و مدیریت اجتماعى آن، مبتنى بر دموکراسى به منظور تفکیک قوا و تکثیر قدرت در جامعه باشد، آرزوى دیرینه انسانهاست.58
2. تلازم احکام عرفانى با احکام سیاسى مدرن
این نظریه نیز با استفاده از مقدمات احکام عرفانى و تفسیر آن درصدد ایجاد تلازم میان این احکام و قواعد اندیشه سیاسى غرب است. همانگونه که بیشتر ذکر نمودیم، این نظریه با نظریهاى که در بالا مطرح شده ذیل یک دیدگاه قرار مىگیرند و تنها از جهت استدلالها با یکدیگر تفاوتهایى دارند. اینک به دلایل مطرح در این نظریه مىپردازیم؛
1 - 2. عالم و همه جلوههاى آن، آیات خداست و همه اشیا مراتب فیض گسترده او هستند
از آن جا که عارف، عالم را آیات خدا دانسته و همه چیز را مظهر اسما و صفات الهى مىبیند، همه عالم و کثرتهاى متقابل و متضادى که در عالم اندیشه و عمل ظهور مىکند را نیز جلوهاى از وجه الهى دانسته و بهرهمند از حقیقت مىداند که نمىتوان با آن مقابله نمود. چرا که هیچ امرى در عالم، ملعون نبوده و همه عالم و مراتب آن، زیبا و نیکو مىباشد این استدلال به نفى حق و باطل و تسامح مطلق و اباحیت همه اندیشهها منجر مىشود.59
2 - 2. استفاده از مقام حیرت در اثبات اندیشه تسامح و تساهل
در این استدلال، حیرت عرفانى که حاصل پیروزى عارف، یقین و اطمینان او در شناخت ذات حق تعالى است، با حیرت مدرن که در نتیجه افول عقلگرایى است و سست شدن بنیانهاى دانش علمى و عدم نیل به حقیقت عالم ایجاد مىشود. مترادف در نظر گرفته شده است. بدین ترتیب عارف از هر حقیقتى که رنگ ثبات و قداست دارد مىتواند سرباز زده و حق زیست و زندگى را براى همه اشیا جایز دانسته و آرمانگرایى سیاسى را نفى نموده و به نوعى پلورالیسم معرفتى و لیبرالیسم سیاسى خواهد رسید.60
3 - 2. تلازم تجربه باطنى اشخاص با پلورالیسم
این استدلال، نظریهاى را ارائه مىدهد که براساس آن؛ «عرفان چیزى جز یک احساس و تجربه باطنى نیست»61 و بنابراین دین و یافتههاى عرفانى از آن جا که از ذهنیت بشرى و طبیعى انسان سرچشمه مىگیرند. «نمىتواند مدعى ارائه طریقت و شریعتى باشد که از حجیت و مرجعیت قدسى و آسمانى برخوردار است».62
لذا از آن جا که حقایق موجود در عرفان و دین به متون شهود تجربه «ولى» و «نبى» که ترجمه بشرى شدهاند مستند مىباشد، مىتوان ادعا کرد که هیچ یک از آنها معرفت یقینى را در پى نداشته63 و نمىتواند نتیجهاى جز پلورالیسم معرفتى و کثرت نگرى سیاسى را به دنبال آورد.64
ب) دیدگاه قائل به تلازم اندیشههاى عرفانى با اندیشههاى مارکسیستى و ضد استعمارى
نظریه پردازان این دیدگاه مىکوشند تا از اندیشه و عمل عرفانى سیاست ضد لیبرالیستى و روشنفکرانه را نتیجهگیرى نمایند. این سیاست در دو بخش سوسیالیستى و ضد استعمارى قابل بیان مىباشد:
بخش سوسیالیستى آن مىکوشد آموزههاى عرفانى را با اندیشههاى سیاسى و اجتماعى مارکسیستى که جنبه انقلابى دارد، پیوند دهد. که این بخش توسط روشنفکران چپ در ایران بازسازى شد و سعى شد وحدت وجود اهل عرفان، برماتریالیسیم منطبق شده و حرکتهاى سیاسى برخى فرق صوفیه نظیر حروفیه از نوع حرکتهاى انقلابى تفسیر شود. احسان طبرى از نمایندگان این تفکر است که تفسیرى مارکسیستى و انقلابى از اشعار مولوى ارائه مىنمود.65
بخش ضد استعمارى و استقلال طلبانه این نظریه مىکوشد تا «از مفاهیم عرفانى، اندیشه سیاسى مقاومى را در برابر حرکتهاى سیاسى دنیاى غرب و حتى در برابر اندیشههاى سیاسى غرب به دست آورد»66 که توسط اقبال لاهورى و با عنوان «فلسفه خودى» مطرح مىشود. البته شاید بتوان دکتر شریعتى را نیز در این زمره محسوب نمود.67
ج) دیدگاه قائل به پیوند عرفان اسلامى با اندیشههاى سیاسى - اجتماعى اسلام
این دیدگاه به لحاظ نظرى، ارتباط میان عرفان و سیاست را ممکن دانسته و اثرات مثبتى را در ایجاد ارتباط میان عرفان و سیاست قائل مىباشد. این دیدگاه از سویى در نقطه مقابل دیدگاه مخالفین ارتباط عرفان و سیاست قرار مىگیرد و از سوى دیگر با ردّ دلایل سایر موافقین عرفان سیاسى که پیش از این ذکر گردید شیوهاى را در بحث بر مىگزینند که از طریق ایجاد تلازم میان عرفان و آموزههاى اسلامى، ارتباط آن را با اندیشههاى سیاسى - اجتماعى اسلام اثبات مىنمایند.
نظریه پردازان ذیل این دیدگاه، عموماً از شیوه اثبات تأثیر دین بر سیاست، بهره گرفته و با تعریفى که از عرفان اسلامى ارائه مىدهند، آن را با اسلام و تشیع همآهنگ نموده و باطن شریعت و گوهر دین را در عرفان دانسته و با مخالفت با آموزههاى دنیا گریز و عزلت طلب عرفان، درصدد پیوند اندیشه عرفانى با اندیشههاى سیاسى - اجتماعى اسلام مىباشند و «تصدى سیاست هر عصر را برازنده مقام ولى»68 مىدانند که علاوه بر ریاست ظاهرى داراى ولایت معنوى نیز مىباشد.
اینک به بررسى نظریات مطرح شده در ذیل این دیدگاه مىپردازیم:
1. نظریه علامه محمد تقى جعفرى: تفکیک عرفان مثبت و منفى
ایشان عرفان اسلامى را همان عرفان حقیقى مىداند که مسیرش حیات معقول، آغاز حرکتش، بیدارى انسان از رؤیاى حیات طبیعى محض و مقصدش قرار گرفتن در جاذبه کمال مطلق مىباشد و هدف اصلى آن را هدایت انسانهاى بیدار به شعاع جاذبیت خداوندى مىداند که حالتى فوق همه لذایذ نصیب عارف شده و به ابتهاج و شکوفایى مىرسد.69
علامه جعفرى، با تفکیک عرفان به دو بخش مثبت و منفى، معتقد است که عرفان منفى با ادعاى توجه به طریقت و حقیقت، از شریعت غفلت ورزیده و موجبات بىاعتنایى و بى قیدى به نظم و قانون حیات و مذهب را ایجاد نموده و بر همه تکالیف و قوانین انسانى، خط بطلان مىکشند.70 در حالى که واقعیت امر این است که:
حقیقت و طریقت و شریعت، سه بعد از واقعیت ارتباط تکاملى میان انسان و کمال مطلق (خدا) مىباشند.71
بدین ترتیب عرفان مثبت در ترادف با مذهب قرار گرفته و نه تنها فرد را از جامعه منزوى نمىکند، بلکه محرک او براى تلاش و سازندگى و ورود به عرصه سیاست بوده و براى رفع مضار مدیران، ضرورى به نظر مىرسد.
مستندات علامه جعفرى به شرح ذیل است:
1 - 1. احساس تکلیف انسان عارف نسبت به همنوعان
با توجه به این که مبناى نظام هستى براساس کار و تلاش قرار داده شده و انسان عارف، وجود خود را وابسته به خداى فعال مىداند، در تحقق بخشیدن به هدف اعلاى آفرینش، نقش اساسى داشته و در تنظیم و اصلاح موقعیت مادى و معنوى خود و دیگر افراد بشر، تلاش مىنماید.72 از طرفى، به جهت تکریم خداوندى همه افراد بشر، عارف نیز این کرامت ذاتى را در همه افراد دیده و نسبت به ایشان، خود را مکلف مىداند.73 بنابراین خدمت به افراد بشر، از اصول عرفانى بوده و برکنارى از جامعه، امرى مذموم به شمار مىآید. چرا که از نگاه عرفان مثبت، بىاعتنایى به هستى و انسانها، بىاعتنایى به خداوند و تجلىگاه صفات خداوندى محسوب مىشود.74
2 - 1. لزوم بهرهمندى رهبر جامعه اسلامى از عرفان مثبت
با توجه به وظیفه مدیریت در اسلام که توجه و اهتمام به دو بعد مادى و معنوى انسانهاست و نیز لزوم ایجاد شرایط حیات سعادتآمیز عرفانى در جامعه، مىتوان گفت:
رهبر یک جامعه، بزرگترین وسیله رسیدن به حیات معقول و زندگى هدفدار تکاملى جامعه است. لذا خود باید در عالىترین حدّ ممکن، از حیات معقول و زندگى هدفدار تکاملى که بر مبناى عرفان مثبت اسلامى استوار شده است، برخوردار باشد.75
3 - 1. ارتباط تنگاتنگ عرفان و سیاست
علامه جعفرى با تعریف سیاست به منزله مدیریت و هدایت مردم براى به فعلیت رساندن همه ابعاد و استعدادهایشان به سوى عالىترین اهداف مادى و معنوى و در دو قلمرو فردى و اجتماعى، مىگوید: یکى از عبادات بزرگ انسانها، فعالیتهاى سیاسى است. ایشان تفکیک عرفان و سیاست را منوط به تعریف ساختگى عرفان و تعریف مسخ شده از سیاست دانسته و معتقد است که سیاست ماکیاولى که سیاست را براى سیاست مىخواهد و نه براى حیات معقول؛ حاضر به قربانى کردن حقایق و ارزشها در راه اهداف سیاستمدار مىباشد. اما عرفان مثبت اسلامى با توجه به ماهیتش نمىتواند آلت دست سیاستهاى ماکیاولى باشد.76 بدین ترتیب علامه جعفرى اولاً، تعریف خاصى از سیاست ارائه داده و با این تعریف میان عرفان و سیاست ارتباط تنگاتنگى ایجاد مىکند؛ ثانیاً، تفکیک این دو حوزه را به ناتوانى شخص سالک نسبت مىدهد که قادر نیست مدیریت ماده و معنا را به طور کامل انجام دهد.77
2. نظریه آیة اللَّه جوادى آملى: توجه به نقش اجتماعى عرفان در جامعه
به اعتقاد ایشان؛ «عرفان هر چه دارد، مایه و پایهاش را از دعاهاى قرآن و عترت گرفته است»78 و با تفاوتى که میان عرفان و زهد وجود دارد، عرفان لزوماً با انعزال از جامعه و عدم توجه به مسئولیتهاى اجتماعى، مترادف نیست. بنابراین همانگونه که دین از سیاست جدا نیست، عرفان و سیاست نیز با یکدیگر مرتبط مىباشند.79 دلایل این ارتباط عبارت است از:
1 - 2. احساس مسئولیت انسان عارف نسبت به اجتماع
انسان عارف با یقین براى نشر توحید (که بالاترین ذکر است) و خدمت به موحدان، از هیچ تلاشى دریغ نکرده و تلاش مىکند که در متن مردم باشد و مشکلات ایشان را حل نماید، اما دنیاطلبى دامن او را نگیرد. بنابراین عارف باید از دنیا منزوى باشد نه از مردم و خدمتگذارى به ایشان.80 چرا که خداوند از عالمان راستین تعهد گرفته تا در برابر فقر محرومان و تکاثر زراندوزان، ساکت ننشینند و اگر کسى این معانى را بفهمد به جدّ در اجتماع به تلاش و کوشش مىپردازد، چرا که مىداند این امور در اصل براى آخرت است.81 ضمن آن که انسان عارف در برابر تکامل معنوى افراد جامعه نیز مسئول بوده و وظیفه همراهى مردم را در سیر الى اللَّه به عهده دارد.82
2 - 2. همآهنگى عرفان و حماسه
با توجه به احساس مسئولیت عارف در جامعه، با شجاعت به استقبال شهادت مىرود. بدین ترتیب تعریف عرفان به صلح مطلق، صحیح نبوده و جنگ و صلح به یک اندازه براى حفظ دین ضرورى است83 و از آن جا که وجود عارف، رحمتى براى جامعه است. مبارزه با شیطان درون (نفس) و بیرون (مزاحمان جامعه بشرى) به یک اندازه براى او ضرورت دارد.84 ضمن آن که در آیات قرآنى که درباب جهاد مىباشد نیز عرفان بدون دفاع طرد شده و تلازم میان حماسه و عرفان، تأکید مىشود.85
3 - 2. مسئولیت رهبرى انسان کامل
انسان کامل «که در علوم شریعت، طریقت و حقیقت به حد تکمیل دیگران رسیده است»،86 نه تنها مسئول تنظیم روابط اجتماعى امت اسلامى است، بلکه مسئول تدبیر همه امتها و همه موجودهاى تکوینى که در قلمرو ولایت او قرار دارند، مىباشد.87 جوادى آملى با اشاره به زندگانى حضرت علىعلیه السلام که از سویى دنیا را از خود طرد نموده و از طرف دیگر، براى رسیدن به مقام رهبرى، تلاش و کوشش مىنمودند، معتقد است که؛ در صورتى که زمامدارى مردم داراى چهرهاى الهى باشد، انسان خلیفة اللَّه مىشود.88 بنابراین خلیفة اللَّه نباید از کثرت باز بماند و در واقع توجه به حق و سیر در آفاق، نمىتواند مانع از ایفاى مسئولیت وى در عالم مادى گردد، زیرا وى بیش از سایرین داراى مسئولیت است.
3. نظریه مصطفى محقق داماد: توجه به رسالت اجتماعى عارف
محقق داماد با تبیین نظریه خلافت انسان کامل (که پایه و اساس انسانشناسى عرفانى است)، درصدد یافتن مبانى عرفانى براى حکومت مىباشد.89 که به دو طریق و با استناد به آراى آقا محمد رضا قمشهاى، این مبانى را اثبات مىنماید.
1 - 3. رسالت خلافت کبرى
به اعتقاد محقق داماد، از میان مقدمات شش گانه آقا محمد رضا براى اثبات خلافت پس از رسولاللَّهصلى الله علیه وآله، مقدمه ششم را مىتوان به منزله دلیلى عقلى - عرفانى براى برپایى حکومت توسط عارف دانست. این مقدمه شامل موارد استدلالى زیر مىباشد؛
- خلافت مسلّم رسول خداصلى الله علیه وآله از سوى خداوند؛
- انسان کامل داراى رسالت الهى بوده و حکومت الهى وى، جهان شمول مىباشد؛
- رسول خدا به واسطه رحمة للعالمین بودن وظیفه ایصال مردم را به کمالات معنوى دارد؛
- وجوب دعوت مردم به سوى خدا؛ لذا در صورتى که پس از اقامه دلیل، مردم اطاعت ننمودند، علیه ایشان اقامه سیف مىشود؛
- لزوم تداوم شریعت رسول خداصلى الله علیه وآله تا روز قیامت به سبب خاتمیت نبوت وى؛
- اثبات لزوم قدرت دنیوى خلیفه الهى در کنار اقتدار معنوى او (تلازم علم و قدرت)؛
- جمع علم و قدرت در فرد واحد به سبب وحدت خلیفه و قطب و عدم جدایى قطب از خلیفه؛
- تلازم سیف و حجت که نتیجه آن انطباق خلیفه ظاهرى بر خلیفه باطنى مىباشد.
بنابراین از آن جا که خلیفه، مظهر خداى ظاهر و باطن است و باید خصوصیات متخلفٌ عنه را داشته باشد، خلیفه ظاهرى همان خلیفه باطنى مىباشد.90
2 - 3. تتبع در اسفار اربعه ملاصدرا
در اسفار، مراحل سیر و سلوک عرفانى را مشخص مىکند. سفر چهارم از اهمیت خاصى برخوردار است، زیرا سالک پس از طى مراحل کمال، سفرى را در میان خلق و با یاد حق خواهد داشت. در این سفر، سالک در اثر مشاهده خلایق و آثار ایشان، به عوامل سود و زیان دنیوى و اخروى مردم علم یافته و مردم را هدایت مىنماید. «آرى بدین مبانى عرفانى است که نزد عرفا، دعوت با حکومت، تلازم مىیابد، بلکه دومى لازمه و جزء لاینفک اولى مىشود و «سالک الى اللَّه پس از تمامیت سیر الى اللَّه و فى اللَّه، مأمور به تکمیل عباد و تعمیر بلاد مىگردد»91 و به منظور دستگیرى از دیگر بندگان و هدایت آنان به سوى خدا، حکومت تشکیل مىدهد».92
4. نظریه حمید پارسانیا؛ همآهنگى ظاهر و باطن
پارسانیا تلاش مىکند تا در این دیدگاه، نسبت دیدگاه عرفانى دنیاى اسلام را با اندیشههاى سیاسى و اجتماعى، از طریق تحلیل مبانى و مقوّمات درونى عرفان تبیین نماید. وى با توضیح عرفان نظرى و عملى و مسائل مهم آن مىگوید:
عارف گرچه همّت خود را متوجه باطن عالم مىکند، ولى رویکرد او به باطن به صورت اعراض از ظاهر و عدول از آن نیست، زیرا باطن و ظاهر به رغم امتیازى که با یکدیگر دارند، دو امر جدا و قابل تفکیک از یکدیگر نمىباشند... هر عملى که عارف در ظاهر مىکند، داراى باطنى است... ظاهر و باطن، دو مرتبه و دو لایه از یک حقیقت واحد هستند.93
بنابراین با برقرارى نسبت میان ظاهر و باطن، رفتارهاى سیاسى و اجتماعى انسان نیز داراى باطن و اثرى مىباشد که در ابعاد باطنى وجود انسان تأثیرگذار است. به همین دلیل در آموزههاى قرآن و روایات ائمهعلیه السلام بر تلاش اجتماعى و مبارزه با ظلم اجتماعى تأکید شده است. بدین ترتیب نگاه عرفانى با نفى نگرش دنیوى و سکولار به سیاست، راه ورود خود به عرصه سیاست را هموار مىنماید. البته مىتوان گفت:
نگاه عرفانى، حکم سیاسى مشخصى را نتیجه نمىدهد. بلکه نگرش فقهى به سیاست را تأیید مىکند و فقه سیاسى، احکام خاص خود را در چهارچوب شریعت بیان مىکند.94
به اعتقاد پارسانیا، ارتباط نظرى و عملى عرفان با سیاست و چگونگى آن را به لحاظ تاریخى و براساس عملکرد عارفان مسلمان نیز مىتوان اثبات نمود و مىتوان گفت که هرگاه عرفان در بستر فقهى تشیع قرار گرفته، جریانهاى سیاسى فعّالى را ایجاد نموده است.95
جمعبندى
بدین ترتیب مشاهده مىشود که موافقان و مخالفان رابطه عرفان و سیاست، هر یک از منظرى خاص، به تبیین ارتباط میان این دو حوزه پرداختهاند. در یک جمعبندى مىتوان گفت؛ مخالفین رابطه عرفان و سیاست، بحث خود را در دو سطح مطرح مىکنند: سطح نظرى؛ که با بررسى مضامین اندیشه سیاسى با اندیشه عرفان به ناسازگارى عناصر ذاتى این دو حوزه حکم نموده و برقرارى هرگونه نسبتى را به لحاظ نظرى ممتنع مىدانند. سطح عمومى؛ در این سطح به بررسى پىآمدهاى منفى هرگونه ارتباط میان عرفان و سیاست پرداخته شده و نظام تلفیقى از ارتباط این دو حوزه را ناکارآمد معرفى مىنماید.
موافقین رابطه عرفان و سیاست نیز با تبیین دیدگاههاى خود ضمن بحث از عدم امتناع رابطه، به پىآمدهاى مثبت تأثیر عرفان بر سیاست مىپردازند. اما آن چه که دیدگاههاى قائلان به عرفان سیاسى را از یکدیگر مجزا مىنماید، رویکردى است که هر یک از ایشان برگزیده و از آن طریق، درصدد پیوند عرفان با اندیشه سیاسى مدنظر خویش مىباشند.
دیدگاههاى اول و دوم که قائل به ارتباط عرفان با اندیشههاى سیاسى مدرن و نیز اندیشههاى مارکسیستى و ضد استعمارى بودند، ضمن ارائه تعریفى خاص از عرفان، با برخورد گزینشى، تنها به برخى جنبههاى عرفان اشاره داشته و با عدم طرح برخى اصول اساسى اندیشه عرفانى عملاً گرفتار برخى مغالطات گشته و تصویرى از عرفان ارائه نمودند که بتواند اندیشههاى سیاسى مورد نظر ایشان را اثبات نماید.96
تنها دیدگاه سوم با توجه و تکیه بر عناصر اصلى عرفان اسلامى، به تبیین امکان ارتباط عرفان و سیاست و تأثیرات مثبت عرفان برحوزه اندیشه سیاسى مىپردازد. اما آن چه مهم است و شاید پاسخى به مخالفین رابطه عرفان و سیاست باشد، اندیشه سیاسى - اجتماعى اسلام مىباشد و نه لزوماً اندیشههاى سیاسى مدرن.
لازم به ذکر است که هدف از این نوشتار، صرفاً تبیین دیدگاههاى مطرح در این زمینه بوده و متکفل بحث تجزیه و تحلیل انتقادى نظریات نمىباشد.
امید است که این بحث بتواند مقدمهاى بر مباحث بسیار پیچیدهاى باشد که در خصوص تأثیر عرفان بر شیوه اداره جامعه مطرح است و نیز پیش درآمدى بر بحث از ارتباط میان ولایت عرفانى و ولایت فقهى باشد که پرداختن به آن، مجالى دیگر مىطلبد.
پىنوشتها
1. فارغ التحصیل کارشناسى ارشد علوم سیاسى از موسسه آموزش عالى باقرالعلومعلیه السلام.
2. جواد طباطبایى، درآمدى فلسفى بر تاریخ اندیشه سیاسى در ایران (تهران: کویر، چاپ سوم، 1372) ص188.
3. جواد طباطبایى، زوال اندیشه سیاسى در ایران (تهران، کویر، 1373) ص 281 و 282.
4. همان، ص 283.
5. جواد طباطبایى، پیشین، ص 162.
6. همان، ص 172، 175 و 179.
7. همان، ص 162، 163، 164 و 170.
8. همان، ص 162.
9. همان، ص 173 و 174.
10. همان، ص 163، 173 و 175.
11. همان، ص 174.
12. همان، ص 173 و 174.
13. همان، ص 178.
14. همان، ص 174 و 175.
15. همان، ص 175 و 179.
16. همان، ص 177 و 178.
17. همان، ص 176 و 179.
18. همان، ص 180.
19. همان، ص 195 - 208.
20. همان، ص 204.
21. همان، ص 208.
22. عبدالکریم سروش، بسط تجربه نبوى (تهران: صراط، 1378) ص 256.
23. همان، ص 258 و 265.
24. همان، ص 280.
25. همان، ص 270 - 272.
26. همان، ص 279.
27. همان، ص 275 - 277.
28. همان، ص 277 - 279.
29. همان، ص 275.
30. همان، ص 277.
31. همان، ص 332 و 335 و 342.
32. همان، ص 355 - 370.
33. عبدالکریم سروش، قصه ارباب معرفت (صراط، 1373) ص 374.
34. رک: عبدالکریم سروش، رازدانى و روشنفکرى و دیندارى (تهران: صراط، 1377) ص 70، 222،
223، 225، 226 و 230؛ سروش، قصه ارباب معرفت، ص 366 - 375؛ عبدالکریم سروش، «ذهنیت مشوش، هویت مشوش»، کیان، ش 30، 1375، ص 4 - 9.
35. عبدالکریم سروش، «ذهنیت مشوش، هویت مشوش» کیان، ش 30، ص 7.
36. همان، ص 6 - 7.
37. همان، ص 7.
38. عبدالکریم سروش، رازدانى و روشنفکرى و دیندارى (صراط، 1377) ص 63.
39. همان، ص 63 و سروش، «دیانت، مدارا و مدنیت»، کیان، ش 45، ص 26.
40. همان، ص 26.
41. همان.
42. همان، ص 367.
43. همان، ص 372.
44. حمید پارسانیا، عرفان و سیاست، (تهران، مرکز آموزش و پژوهش، 1380) ص 11 و 12.
45. على دشتى، عقلا برخلاف عقل (تهران، سازمان انتشارات جاویدان) ص 140 - 150، به نقل از؛ پارسانیا، پیشین، ص 14.
46. حمید پارسانیا، پیشین، ص 11.
47. محمد رضا درویش، عرفان و دموکراسى (تهران، قصیده، 78) ص 11 و 12.
48. همان، ص 48 و 68.
49. همان، ص 12، 21 و 77 و 78.
50. همان، ص 48 - 49 و 55 - 57.
51. همان، ص 12، 23 - 26، 37 و 67.
52. همان، ص 12، 27، 28، 60 - 62.
53. همان، ص 27 و 28.
54. همان، ص 65.
55. همان، ص 12، 28، 39، 40، 41، 44 و 45.
56. همان، ص 71.
57. همان، ص 13، 69 - 71.
58. همان، ص 13.
59. حمید پارسانیا، پیشین، ص 41، 43، 44، 46، 49 و 54.
60. همان، ص 42، 43، 54 و 58.
61. همان، ص 63.
62. همان، ص 60.
63. همان، ص 60 - 61.
64. همان، ص 68.
65. همان، ص 33، 34 و 36.
66. همان، ص 34.
67. همان.
68. شیخ شهاب الدین سهروردى، حکمة الاشراق، مجموعه مصنفات حکمة الاشراق شیخ اشراق، ج 2، ص 12، به نقل از؛ محسن کدیور، حکومت ولایى (تهران، نشرنى، 77) ص 30.
69. محمد تقى جعفرى، عرفان اسلامى (تهران، دانشگاه شریف، 1373) ص 5، 13، 37.
70. همان، ص 15، 16، 27، 77 و 95.
71. همان، ص 78.
72. همان، ص 81 - 82.
73. همان، ص 65 - 66.
74. همان، ص 79 و 102.
75. همان، ص 103 و 108.
76. همان، ص 93 - 97.
77. همان، ص 83، 84 و 160.
78. عبداللَّه جوادى آملى، بنیان مرصوص امام خمینى (قم، مرکز نشر اسراء، چاپ اول، 1375) ص 93.
79. عبداللَّه جوادى آملى، آواى توحید (تهران، تنظیم و نشر آثار امام، 1372) ص 92.
80. عبداللَّه جوادى آملى، عرفان و حماسه (تهران، نشر فرهنگى رجاء، چاپ دوم) 1375، ص 37، 100، 101، 105.
81. همان، ص 242.
82. همان، ص 149.
83. همان، ص 129 و 167.
84. همان، ص 177.
85. عبداللَّه جوادى آملى، آواى توحید، ص 90 - 92.
86. همان، ص 84.
87. همان، ص 82.
88. عبداللَّه جوادى آملى، عرفان و حماسه، ص 78 و 100.
89. مصطفى محقق داماد، خرد جاودان، مقاله «عرفان و شهریارى» (تهران، نشر و پژوهش فرزان، چاپ اول، 1377) ص 635.
90. همان، ص 626 - 628.
91. امام خمینى، آداب الصلاة (مرکز نشر رجاء) ص 438 - 439، به نقل از محقق داماد، پیشین، ص 632.
92. محقق داماد، پیشین، ص 632.
93. حمید پارسانیا، پیشین، ص 72.
94. همان، ص 81.
95. همان، ص 81 و 82.
96. براى درک بیشتر این نظریات و توجه به نقد آنها ر. ک: حمید پارسانیا، عرفان و سیاست (تهران، مرکز آموزش و پژوهش سازمان تبلیغات اسلامى، چاپ اول، بهار 1380)، ص 14 - 68.
در تبیین نسبت عرفان و سیاست، مباحث مخلتفى قابل طرح است. از جمله این مباحث عبارتنداز:
- شباهتهاى میان موضوع، روش، غایت و مسائل عرفان و سیاست؛
- ارتباط میان مفاهیم موجود در این دو حوزه؛
- ارتباط عرفان و سیاست به لحاظ عملى و در جهان واقع؛
- نوع و نحوه تأثیرگذارى و ارتباط این دو دانش و این که آیا این تأثیرات دو سویه مىباشد یا یک سویه؛
- و... .
در این نوشتار، تأثیر عرفان بر سیاست و توانایى آن در ارائه و سازماندهى اندیشههاى سیاسى را با بهرهگیرى از نظریات اندیشوران و نویسندگان مختلف مورد بررسى قرار مىدهیم. با توجه به موضعگیرى متفاوت نظریات در باب نسبت میان عرفان و سیاست آنها را به دو بخش کلى تقسیم بندى مىکنیم:
بخش اول: مخالفان رابطه عرفان و سیاست
این دسته از نظریه پردازان یا به لحاظ نظرى نسبت میان عرفان و سیاست وانفسى مىکنند و یا این که به آثار منفى عرفان بر سیاست مىپردازند.
الف) دیدگاه سید جواد طباطبایى؛ امتناع تأسیس اندیشه سیاسى بر مبناى اندیشه عرفانى
«اندیشه عرفانى از بنیاد با اندیشه سیاسى در تضاد است و بر شالوده نااستوار اندیشه عرفانى نمىتوان اندیشهاى سیاسى تأسیس کرد».2
طباطبایى این امتناع را از سه جهت مورد بررسى قرار مىدهد:
1. به لحاظ تاریخ اندیشه سیاسى ایران
به اعتقاد وى، روى آوردن ایرانیان به عرفان، واکنشى نسبت به شکست سیاسى ایران در سدههاى چهارم و پنجم هجرى3 بود. اما آن چه از اهمیت بیشترى برخوردار است، تحولى است که در سدههاى بعد، از تعقل به تصوف انجام شد و تفسیر باطنى شریعت بر دریافت عقلى آن چیرگى یافت و راه هبوط گریزناپذیر فرهنگ ایرانى را هموارتر نمود.4 بنابراین مىتوان گفت که بسط و گسترش وجوه اندیشه عرفانى بر اندیشه ایرانى که امکان هرگونه تعقل و اندیشه فلسفى را تا حد زیادى کاهش داده است، عامل مهمى است که به لحاظ تاریخى در زوال تدریجى اندیشه سیاسى ایران دخالت داشته است.5
2. به لحاظ نقادى مضامین اندیشه عرفانى
به عقیده طباطبایى با نقادى مضامین اندیشههاى عرفانى، عدم همگونى این اندیشهها با اندیشههاى سیاسى و حتى تضاد و تباین احکام عرفانى با اصول اندیشههاى سیاسى نمایان خواهد شد.
مبناى این نقادى، کتاب انسان کامل عزیزالدین نسفى مىباشد. طباطبایى با توجه به این کتاب، اندیشه عرفانى را در چهار مرحله مورد تحلیل قرار مىدهد که عبارتند از؛
- عدم ثبات امور عالم زیر قمر و بدبینى نسفى نسبت به بسیار کسان
- توجه به آموزش و پرورش نخبهگراى سیر و سلوک؛
- تأمل درباره اجتماعات انسانى؛
- تربیت انسان کامل که آرمان اندیشه عرفانى است.6
وى سپس با شرح موارد فوق و مقایسه آنها با اندیشه سیاسى، نتایج ذیل را بیان مىکند؛
1 - 2. در عرفان اصل بر فنا و بىثباتى دنیاست، در حالى که در سیاست اصل بر بقا مىباشد؛7
2 - 2. در اندیشه عرفانى، دنیا و سراى طبیعت، اصالت و استقلال ندارد بلکه مقدمهاى براى جهان آخرت است. و لذا توانایى تأسیس اندیشه سیاسى را ندارد؛8
3 - 2. در اندیشه عرفانى، اصل باطن امور مىباشد، در حالیکه سیاست به روابط ظاهرى افراد وابسته است و اصل، بیرون است؛9
4 - 2. اندیشه عرفانى بر مبناى رابطه انسان با خدا استوار است، اما اندیشه سیاسى رابطهاى تعادلى میان انسان، خدا و جهان برقرار مىکند؛10
5 - 2. اندیشه عرفانى بر آموزش و پرورش نخبهگرا تکیه دارد که مخاطب آن، تنها اقلیتى از مردم مىباشند، بنابراین این نوع تعلیم و تربیت، توانایى سازماندهى سیاسى جامعه را ندارد؛11
6 - 2. این نوع آموزش که با طهارت نفس آغاز مىشود، سالک را به مرحله فناى در حق مىرساند12 و لذا ارتباط او با مردم تنها از باب ضرورت مىباشد؛13
7 - 2. اندیشه عرفانى، جامعه سیاسى و قدرت را هم بنا به ضرورت مىپذیرد، در حالى که در اندیشه سیاسى، مناسبات تولید و توزیع قدرت سیاسى اصل و اساس مىباشند؛14
8 - 2. اندیشه عرفانى از اساس، نااجتماعى و ناسیاسى است. چرا که تصدى مناصب و نقشهاى اجتماعى (حتى اگر مربوط به امور دینى باشند) درهایى به سوى دوزخ هستند؛15
9 - 2. اندیشه عرفانى درباره جهان و اجتماعات انسانى، دیدگاهاى متعارضى دارد، چرا که از یک سو بر ضرورت اجتماعات انسانى تأکید دارد و از سوى دیگر معتقد به اصلاح ناپذیرى امور است. از سویى همآهنگى با جهان و انسان را همچون ارزشى والا در نظر مىگیرد و از طرف دیگر، دنیا و هرگونه تعلقى را سبب فتنه و عذاب مىداند. از سویى آشتى با همه مظاهر عالم را توصیه مىکند و از طرف دیگر، درویشى و توانگرى را به یک اندازه مایه عذاب مىداند. به همین دلیل اندیشه عرفانى نمىتواند منشأ اثرى در اجتماعات بشرى باشد و نسفى نیز در این زمینه موضعى انفعالى برگزیده و هدایت را ترک مىکند؛16
10 - 2. آرمان اندیشه عرفانى، تربیت انسان کاملى است که به اعلى درجه مقامات انسانى رسیده و نسفى او را خلیفه خدا مىداند. صفاتى که براى آزادى انسان کامل بیان مىشوند عبارتند از؛ ترک، عزلت، قناعت و خمول.17 اما خود نسفى مىگوید:
انسان کامل با این کمال و بزرگى، قدرت ندارد. از روى علم و اخلاق کامل است، اما از روى قدرت و مواد، ناقص است.18
3. نمایندگان ترکیبى اندیشه عرفانى و سیاسى
طباطبایى به شخصیت نجم الدین رازى (دایه) به منزله یک استثناى نادر اشاره دارد که بسیارى از مواد خام مباحث سیاسى را که از اسلاف خود گرفته، با دریافت عرفانى خود مورد تفسیر قرار مىدهد و به دنبال سامان دادن به نوعى مقاومت واقعى در مقابل حمله مغولها مىباشد.19 رازى معتقد است که نمىتوان به بهانه سلوک، از اشتغال به مصالح خلق باز ایستاد و «سلطنت را بزرگترین وسیله تقرب خدا» مىداند.20 اما لازم به ذکر است که نجم الدین رازى خود نظریهپرداز سیاسى نبوده و تنها مواد خام مباحث سیاسى و تاریخى را از اسلاف اهل سیاست گرفته و با دریافت عرفانى خود مورد تفسیر قرار داده است. این دریافت عرفانى سیاست و تاریخ ایران دوره اسلامى را از سرزمین واقعیتهاى تاریخى کنده و زمان و مکان لطیف عرفانى را بر آن تحمیل نموده است.
بدین ترتیب به اعتقاد طباطبایى پرداختن به شخصیت عرفانى - سیاسى نجم الدین نمىتواند ناتوانى و ناسازگارى اندیشه عرفانى را با اندیشه سیاسى پنهان سازد.21
ب) دیدگاه عبدالکریم سروش
عبدالکریم سروش از جمله نظریهپردازانى است که با تفکیک میان عرفان و سیاست، ضمن اعتقاد به تباین عناصر عرفان و سیاست، برقرارى ارتباط میان این دو را ناممکن دانسته و با فرض امکان ایجاد چنین پیوندى به تأثیرات منفى عرفان بر حوزه سیاست مىپردازد. با توجه به گستردگى و تنوع مطالب سروش، دیدگاه ایشان را مىتوان ذیل سه نظریه مورد بررسى قرار داد:
1. عدم ارتباط میان ولایت باطنى و ولایت سیاسى
در عرفان، ولایت از آن کسى است که بیشترین نزدیکى را با خدا دارد. چنین شخصیتى، انسان کاملى است که بازتابنده انوار الهى بوده و قوام عالم به اوست و او قائم به خداوند و فانى در اوست.22 چنین مفهومى از ولایت، مهمترین مفهوم عرفان مىباشد.23 سروش از مفهوم ولایت مطرح در عرفان با عنوان ولایت باطنى و از ولایت مطرح در سیاست، با عنوان ولایت ظاهرى یاد مىکند و معتقد است که این دو نوع ولایت، نه تنها از یک سنخ نیستند، بلکه در تعارض و تضاد با یکدیگر مىباشند:
از تئورى ولایت عرفانى، رهبرى باطنى در مىآید نه رهبرى سیاسى و در مقام حکومت و مدیریت، ناکارآمد و بلکه بسیار خطرناک است.24
این نویسنده در اثبات نظریه خود، دلایل زیر را بر مىشمرد؛
1-1. در روز عید غدیر خم که حضرت علىعلیه السلام به ریاست امت منصوب شد، سخنى از ولایت معنوى و عصمت نبود، بلکه حرف بر سر ریاست دنیوى - دینى مردم بود، چرا که در غیر این صورت (در ولایت معنوى)، نصب معنایى ندارد.25 و «على در مقام رهبرى جامعه، على امام بود نه على ولى خدا.»26
2-1. لازمه ولایت معنوى، اطاعت محض مرید است، اما در ولایت سیاسى، اطاعت محض معنا ندارد و در امر ریاست جامعه (حتى اگر امام معصومعلیه السلام عهدهدار آن باشد) فرمانهاى حکومتى جنبه الزام معنوى و دینى ندارد و مردم مىتوانند از این فرمانها سرپیچى نمایند. چنان چه شواهدى از یاران ائمهعلیه السلام در سرپیچى از برخى فرمانهاى حکومتى موجود است که ائمهعلیه السلام به راحتى پذیراى آن بودند.27
3-1. ریاست جامعه باید انتقادپذیر بوده و پاسخگوى مردم باشد، در حالى که در تئورى ولایت معنوى، خود شیخ و مراد حجت بوده و نیازى به آوردن حجت و برهان ندارند.28
4-1. در ولایت باطنى، مراد، مرید خود را انتخاب مىکند و انتخاب لزوماً از بالا صورت مىگیرد، اما در ولایت سیاسى، وضعیت، برخلاف آن و از پایین به بالا مىباشد.29
بدین ترتیب به اعتقاد سروش:
ولایت باطنى، ولایتى نیست که در جامعه گسترده شود و نباید میان ولایت باطنى و ریاست ظاهرى خلط نمود.30
البته ایشان معتقدند که تعارضى در امکان جمع این دو ولایت، در شخص واحد وجود ندارد، اما آنچه مهم است، این است که براى اعمال مدیریت موفق، لازم است ولایت باطنى شخص در مدیریت سیاسىاش بىتأثیر باشد.
2. تفکیک مدیریت غیر عقلایى از مدیریت عقلایى
این مطلب، ارتباط عمیقى با نظریه پیشین دارد که به جهت بسط بیشتر، به گونهاى مجزا بیان مىگردد. به اعتقاد سروش، عرفان با رازهاى زندگى بشر که همگى از ماوراء الطبیعه نشأت مىگیرند، مرتبط بوده و مىتوان عرفان را معرفتى راز آلود عنوان نمود که بر نیروهاى غیر قابل کنترل و مکانیسمهاى مجهول که خارج از اراده بشر هستند، تکیه دارد.31 اما در جهان جدید با تحولى که در عقلانیت بشر ایجاد شده، از بسیارى امور از جمله عرصه مدیریت و سیاست و چگونگى اداره جامعه راز زدایى شده است. و این امر موجب گردیده که دست انسان در تدبیر جهان باز بوده و یک مدیریت موفق در حیطه امکانات موجود اعمال شود32 که مسلماً تفکیک گریز ناپذیرى با مدیریت عرفانى خواهد داشت.
3. تباین ویژگىهاى عناصر ذاتى عرفان با سیاست
سروش در جایى دیگر از مباحث خود با بررسى ویژگىهاى عناصر موجود در عرفان و مقایسه آن با عناصر سیاست، به این نتیجه مىرسد که این عناصر با یکدیگر همآهنگ نبوده و در مواردى داراى تباین نیز مىباشند و بنابراین نمىتوان قائل به ارتباط مؤثر میان این دو حوزه بود. وى در اثبات این مطلب، مباحث ذیل را بیان مىدارد:
1 - 3 - عناصر بىاختیارى انسان و بىمقدارى دنیا
دنیا گریزى یکى از عناصر عرفانى است که ریشه در پاره شدن حجاب غفلت عارفان و تماشاى باطن و حقیقت عالم دارد که دنیا را مردارى بیش ندیده و براى آن ارزشى قائل نیستند. اما، آنچه مهم است، این است که انسان، این توانایى را داشته باشد که پیامبر صفتانه بوى مردار بشنود، اما بینى خود را نگیرد و بتواند بین دوگونه زندگى جمع نماید. در حالى که اکثر عرفا، پس از رسیدن به معرفت عرفانى، عزلت و گوشهنشینى اختیار کرده و نسبت به سیاست و حکومت، بىاعتنا بوده و زندگى دنیا را تنها از سر ضرورت و ناچاراً پذیرا بودند. چنان که غزالى مىگوید:
خداوند خودش بهتر مىداند که جهان را چگونه اداره کند و من حکومت بر مسلمین را براى دنیا پرستان یا توانایان و مخلصان مىگذارم.33
بنابراین عرفان غالب، از جهاد و شجاعت تهى بوده و از آنجایى که عرفا دنیا را به اهل آن واگذار نمودند، هیچگاه با قدرت در نیفتاده و نظم موجود در جوامع را طبیعى و تغییرناپذیر دانسته (عدم تغییر حکومت و...) و نسبت به ظلمى که بر انسانها اعمال مىشد، بىاعتنا بوده و حتى حلم و مداراى موجود در عرفان را در برابر ظالمین به کار مىبردند.34 بدین ترتیب مىتوان گفت:
عنصر بىاختیارى انسان با عنصر بىمقدارى دنیا (دو عنصر مهم تصوف) در آمیخت و روحهاى فشرده و بى عمل پدید آورد که نه در خود تصوف مىکرد و نه از جهان بیرون از خود.35
2 - 3 - جبر اندیشى و حیرت افکنى عرفان
به اعتقاد سروش این دو خصلت، از خصایص متعارض تصوف و عرفان ایرانى مىباشند که مانع رشد سیاست مىگردد. حیرت افکنى عرفان با تأکید بر جوانب راز آلود جهان (به جاى تحلیل عقلایى امور بر اساس چهرههاى شناختنى جهان)، آن را معماى لاینحل و رازى ناگشودنى بر شمرده و حیرتى ایجاد مىنماید که فروتر از عقل است. هر چند که این حیرت، با تعصب و جزم اندیشى ناسازگار است، اما با ایجاد معرفتى مشوّش و ناقص، هویتى مشوّش و ناقص نیز فراهم مىآورد. از سوى دیگر جبر اندیشى موجود در عرفان، هر چند ثبات هویت مىآورد، اما دهها زیان دیگر دارد، بنابراین آنچه که از عرفان حاصل مىشود، فقدان هویت است:36
با اندیشهاى حیرت افکن، نه دستگاهى منطقى و منسجم (چون فلسفه و فقه) مىتوان ساخت و نه هویت جمعى مىتوان بنا نهاد و چنین بود که بر خاک تصوف نه علم رویید و نه سیاست.37
3 - 3 - عرفان تئورى اقلیت نه اکثریت
عرفان به دلیل ویژگىهایى که دارد، به حیطه خاصى از افراد بشر محدود شده و یک نظریه اقلیتى و مختص اهل خود مىباشد و عموم افراد قادر به درک مفاهیم و مراتب آن نبوده و توانایى ورود به این وادى را ندارند. بدین ترتیب پیوند عرفان و سیاست و تعمیم عرفان به مناصب سیاسى و اجتماعى جامعه، منجر به ایدئولوژى اندیشى و توتالیتاریسم مىگردد، زیرا درصدد بر آمدیم تا با یک تئورى که به اقلیت جامعه مربوط مىشود اکثریت جامعه را اداره نماییم.38
4 - 3 - رابطه مرید و مرادى
یکى از مقوّمات سلوک عرفانى، ارتباط مرید و مرادى است و روابط اشخاص، عموماً بر مبناى آن تعریف مىشود و مرید، مطیع محض اوامر مراد مىباشد. در حالى که وجود این رابطه در عرصه سیاست، بسیار خطرناک و انسان ستیز بوده و آن چه که براى حکومت و سیاست لازم است، وجود رابطه تساوى میان انسانها و نقدپذیر بودن مسئولان حکومتى مىباشد.39
5 - 3 - زمینه رشد خشونت و مقابله با دگراندیشان در بستر عرفان
به نظر مىرسد که عرفان مملو از حلم و مدارا نسبت به دیگران است، اما مداراى عرفانى با مداراى سیاسى تفاوتهاى زیادى دارد، چون اولاً، حلم و مداراى عرفان به صورت نا به جا و در برابر ظالمین به کار مىرفت و منجر به ستمپذیرى انسانها مىگردید؛ ثانیاً، عارفان در امر سیاست یا تابع فقها بودهاند که در این صورت با دگراندیشان بىمدارا برخورد نمودهاند و یا این که تابع مکاشفاتشان بوده و حقایق باطنى انسانهاى دیگر را مىدیدند (مثلاً ایشان را به شکل حیوانات مىدیدند) و طبیعى است که برخورد ایشان با این جانوران چگونه مىباشد.40 بدین ترتیب مىتوان گفت؛ «لطافتى که در عرفان مىبینیم به هیچ وجه مدلول پلورالیسم سیاسى ندارد».41
6 - 3 - نداشتن طرح سلوک عرفانى عمومى
عرفا در اثر بىتوجهى به دنیا، آن را مایه عذاب و رنج دانسته و به آخرت گرایى مفرط روى آورده و سعى در نجات خود و تلاش براى رسیدن به رستگارى دارند. بنابراین، هر کس تنها به فکر خود بوده و نسبت به دیگران، نوعى بى اعتنایى همراه با ترحم و دلسوزى (به جهت غرق شدن ایشان در دنیا و مظاهر آن) به چشم مىخورد.42 بدین ترتیب مىتوان گفت که «آن چه که از عرفان ما غایب است، روش اجتماعى دستگیرى از دیگران و طرح میسر ساختن سلوک عرفانى براى عموم است»43 که در نتیجه ناسازگارىاش را با سیاست و اداره جامعه آشکار مىسازد.
بخش دوم: موافقان رابطه میان عرفان و سیاست
این گروه از نظریه پردازان ضمن امکان ارتباط عرفان و سیاست، بر تأثیر مثبت اندیشه عرفانى بر اندیشه سیاسى معتقد بوده و از جنبههاى مختلف در صدد تقویت ارتباط میان این دو حوزه بر مىآیند. هم چنین دیدگاههاى مطرح در ذیل این بخش، علىرغم ویژگى فوق که در آن مشترک هستند، در ساختار و نحوه استدلال و بیان، داراى تفاوتهاى بنیادینى مىباشند.
الف) دیدگاه قائل به تأثیر مثبت اندیشه عرفانى بر اندیشههاى سیاسى مدرن
این نظریه که ابتدا در دوران قاجاریه و صدر مشروطه و توسط ملکم خان مطرح شد، سعى داشت با تفسیرى که از عرفان ارائه مىنماید، اندیشههاى سیاسى - اجتماعى عرفانى را در برابر اندیشههاى سیاسى - اجتماعى فقهى قرار داده (با اشاره به مخالفت فقها با صوفیان) و از تقابل میان فقه و عرفان استفاده کرده و مخالفت علما را با اندیشههاى غربى، از حیث این نوع تقابل مطرح نمود.44 این دیدگاه تحت تأثیر اندیشههاى غرب و در جهت بومى کردن آنها، از پوشش عرفانى استفاده کرده و با کنار گذاشتن عناصر اصلى عرفان اسلامى نظیر؛ تسلیم، رضا، فنا، قرب نوافل و فرائض و خلافت انسانى، تفسیرى از عرفان ارائه مىدهد که عناصر اصلى آن را اباحیّت، تفرعن، اومانیسم و اصالت انسان تشکیل مىدهد که همگى به اندیشه غرب مربوط مىباشند.45
بنابراین دیدگاههاى اجتماعى عرفانى را «آمیخته با تسامح، تساهل، مدارا و حتى مباح انگاشتن منشها و رفتارهاى اجتماعى و سیاسى مختلف» مىدانند.46 این دیدگاه با تفسیرى که از عرفان ارائه مىدهد، درصدد پیوند آن با اندیشه سیاسى غرب که مبتنى بر پلورالیسم سیاسى و اجتماعى است، مىباشد. در فهم این دیدگاه به توضیح نظریاتى که ذیل آن مطرح مىباشد مىپردازیم. هر چند این نظریات حول یک محور مىچرخند، اما در نحوه استدلال و تبیین مطلب، تفاوتهایى با یکدیگر دارند.
1. تلازم عرفان و دموکراسى
محمد رضا درویش در تبیین این نظریه، به تعریف خاصى از عرفان پرداخته و ویژگىهاى آن را به صورتى بیان مىدارد که سازگارى آن با دموکراسى آشکار شود. عرفان را مىتوان «کنشى فکرى با تکیه بر خرد، یقین و عشق»47 دانست. ضمن این که از ریشه معرفت به معناى شناخت کامل است؛ یعنى بر محتواى کلام تکیه دارد نه نص آن48 - لذا توانایى مقابله با سطحى نگرىها و جمودیت تفاسیر شریعت مآبانه که مبتنى بر ظاهرنگرى هستند را دارا مىباشد، و از آن جا که دموکراسى محصول پلورالیسم و مبتنى بر نگاهى کثرتنگر و خویى متواضع و تنوعپذیر و منشى تسامح طلب بوده و معتقد به حق مشارکت و نظارت شهروندان در قدرت و تعیین سرنوشت عمومى و نفى تبعیضها مىباشد، بنابراین مىتواند در پیوند با عرفان قرار گیرد.49 دلایل این پیوند عبارتند از:
1 - 1. عرفان و بازسازى مداوم و نقادى جامعه
عرفان با توجه به ویژگى باطن بین بودن، بر عدم جدایى شریعت و انسان تأکید داشته و همین امر، پویش، تحول و حرکت را موجب مىشود. در حالى که قشرىگرىهاى شریعت مآبانه، بر ظاهر تأکید داشته و شریعت و انسان را دو مقوله جدا دانسته و به این تربیت به نوعى سکون مىانجامد.
ضمن آن که عرفان مبتنى بر تجربه انسانى است و مکانیسم ارتباط این دو وجه، مبتنى بر پویش ذهنى است و در نتیجه زمینه براى بازسازى مداوم اندیشهاى و نقادى جامعه فراهم آمده و از انحطاط جلوگیرى به عمل مىآید.50
2 - 1. عرفان و نفى واسطهگرى دینى
نخبهگرایى و مطلقگرایى همواره قدرت طلب بوده و با کثرتطلبى و تنوع پذیرى آرا و سلایق گوناگون، مخالف مىباشد و از آن جایى که رهبر، نمایندگى خدا و مذهب را برعهده دارد، لزومى به پاسخگویى وى به مردم وجود نداشته و اراده خدا سرپوشى براى اراده منجى و واسطه رسمى خدا قرار داده مىشود.
این برداشت فقهى، در نقطه مقابل عرفان قرار دارد که با هرگونه واسطهگرى دینى مخالف است. بنابراین عرفان تناقضى را که نگرش فقهى با دموکراسى دارد، دارا نمىباشد.51
3 - 1. هرمنوتیک و روش تأویلى عرفان
بینش تأویلى از ویژگىهاى اساسى اندیشه عرفانى است که یک پایه در فهم و فکر و پایهاى دیگر در تجربه باطنى توأم با تجربه بیرونى دارد و سبب مىشود که این تفکر، محتوانگر شده و از سطح و ظاهر متون گذشته و به باطن آن دست یابد52 و توانایى پذیرش تفاسیر و تأویلهاى گوناگون از دین و حقیقت را کسب نموده و بستر لازم براى پلورالیسم سیاسى و دموکراسى را فراهم نماید. برخلاف سبک نگرش فقاهتى از دین که به مثابه نمونه عینى انحصارگرى در جوامع دینى، مانع اصلى رویکرد به پلورالیسم و دموکراسى است.53 بنابراین مىتوان گفت:
ویژگى هرمنوتیک عرفانى باعث شده تا تکیه بر طریقت، جاىگزین شریعت شود، زیرا طریقت با سیاست کلام هم خوانى دارد، اما شریعت مآبى هیچ سیالیتى را بر نمىتابد.54
4 - 1. اومانیسم در پیوند با عرفان
اومانیسم که از مبانى نظرى پلورالیسم مىباشد، بر احیاى حقوق تک تک انسانها تأکید دارد. این مکتب که در غرب، با دفاع از انسان و تکیه بر خرد و حس بشرى، خدا را در جامعه به انزوا کشانید، انسان را در بىکرانه وجود تنها رها نمود و علىرغم اهمیتى که براى اراده و آزادى انسان قائل بود، نتوانست ارتباط مناسبى میان انسان و خدا برقرار نماید. اما در شرق که اندیشوران اومانیست، عموماً از عارفان بوده و انسان خدایى را تبلیغ مىنمودند، نگاهى عاشقانه به خدا داشته و با کنار هم قرار دادن خدا و انسان، حیثیت و جایگاه انسان را ارتقا بخشیده و در هدفمندى و جهتیابى زندگى، از خداوند یارى مىجویند. بنابراین اومانیسم غربى که بر خردگرایى محض تکیه داشته و مىتواند بحرانهاى تازهاى را ایجاد نماید، در پیوند با عرفان توانایى رشدى مطلوب را خواهد یافت.55
5 - 1. عرفان و تکیه بر برابرى
از آن جا که عرفان، ریشه اکثر موانع رشد و تعالى انسان را در فزونطلبى مىداند، بر تقوا به مثابه مهمترین ابزار مهار نفس تأکید دارد. البته تقواى مطرح در عرفان، تقواى ستیز مىباشد که نه تنها در محدوده خودسازى در جا نمىزند، بلکه در راه رسیدن به حقیقت تلاش مىنماید. (بر خلاف تقواى پرهیز) بنابراین عارف، برابرى و مساواتطلبى را جوهر اصلى منش عرفانى مىداند. چرا که «عارف با استثمار سر ستیز دارد، زیرا چنین تلاشى را پیمان و میثاقى میان خدا و آگاهان و دانایان مىداند»56 و سایر انسانها را صرفنظر از دینشان، یکسان ارج مىنهد.57
بدین ترتیب درویش در نظریه فوق، با بر شمردن دلایلى که ذکر نمودیم به ارتباط عرفان و دموکراسى معتقد بوده و مىگوید:
نظامى که شالوده فکرى و فرهنگى آن براساس عرفان و برنامه عملى آن، براى حل معضلات اجتماعى (بى کارى و فقر و...) متکى بر مساوات و ساختار قدرت و مدیریت اجتماعى آن، مبتنى بر دموکراسى به منظور تفکیک قوا و تکثیر قدرت در جامعه باشد، آرزوى دیرینه انسانهاست.58
2. تلازم احکام عرفانى با احکام سیاسى مدرن
این نظریه نیز با استفاده از مقدمات احکام عرفانى و تفسیر آن درصدد ایجاد تلازم میان این احکام و قواعد اندیشه سیاسى غرب است. همانگونه که بیشتر ذکر نمودیم، این نظریه با نظریهاى که در بالا مطرح شده ذیل یک دیدگاه قرار مىگیرند و تنها از جهت استدلالها با یکدیگر تفاوتهایى دارند. اینک به دلایل مطرح در این نظریه مىپردازیم؛
1 - 2. عالم و همه جلوههاى آن، آیات خداست و همه اشیا مراتب فیض گسترده او هستند
از آن جا که عارف، عالم را آیات خدا دانسته و همه چیز را مظهر اسما و صفات الهى مىبیند، همه عالم و کثرتهاى متقابل و متضادى که در عالم اندیشه و عمل ظهور مىکند را نیز جلوهاى از وجه الهى دانسته و بهرهمند از حقیقت مىداند که نمىتوان با آن مقابله نمود. چرا که هیچ امرى در عالم، ملعون نبوده و همه عالم و مراتب آن، زیبا و نیکو مىباشد این استدلال به نفى حق و باطل و تسامح مطلق و اباحیت همه اندیشهها منجر مىشود.59
2 - 2. استفاده از مقام حیرت در اثبات اندیشه تسامح و تساهل
در این استدلال، حیرت عرفانى که حاصل پیروزى عارف، یقین و اطمینان او در شناخت ذات حق تعالى است، با حیرت مدرن که در نتیجه افول عقلگرایى است و سست شدن بنیانهاى دانش علمى و عدم نیل به حقیقت عالم ایجاد مىشود. مترادف در نظر گرفته شده است. بدین ترتیب عارف از هر حقیقتى که رنگ ثبات و قداست دارد مىتواند سرباز زده و حق زیست و زندگى را براى همه اشیا جایز دانسته و آرمانگرایى سیاسى را نفى نموده و به نوعى پلورالیسم معرفتى و لیبرالیسم سیاسى خواهد رسید.60
3 - 2. تلازم تجربه باطنى اشخاص با پلورالیسم
این استدلال، نظریهاى را ارائه مىدهد که براساس آن؛ «عرفان چیزى جز یک احساس و تجربه باطنى نیست»61 و بنابراین دین و یافتههاى عرفانى از آن جا که از ذهنیت بشرى و طبیعى انسان سرچشمه مىگیرند. «نمىتواند مدعى ارائه طریقت و شریعتى باشد که از حجیت و مرجعیت قدسى و آسمانى برخوردار است».62
لذا از آن جا که حقایق موجود در عرفان و دین به متون شهود تجربه «ولى» و «نبى» که ترجمه بشرى شدهاند مستند مىباشد، مىتوان ادعا کرد که هیچ یک از آنها معرفت یقینى را در پى نداشته63 و نمىتواند نتیجهاى جز پلورالیسم معرفتى و کثرت نگرى سیاسى را به دنبال آورد.64
ب) دیدگاه قائل به تلازم اندیشههاى عرفانى با اندیشههاى مارکسیستى و ضد استعمارى
نظریه پردازان این دیدگاه مىکوشند تا از اندیشه و عمل عرفانى سیاست ضد لیبرالیستى و روشنفکرانه را نتیجهگیرى نمایند. این سیاست در دو بخش سوسیالیستى و ضد استعمارى قابل بیان مىباشد:
بخش سوسیالیستى آن مىکوشد آموزههاى عرفانى را با اندیشههاى سیاسى و اجتماعى مارکسیستى که جنبه انقلابى دارد، پیوند دهد. که این بخش توسط روشنفکران چپ در ایران بازسازى شد و سعى شد وحدت وجود اهل عرفان، برماتریالیسیم منطبق شده و حرکتهاى سیاسى برخى فرق صوفیه نظیر حروفیه از نوع حرکتهاى انقلابى تفسیر شود. احسان طبرى از نمایندگان این تفکر است که تفسیرى مارکسیستى و انقلابى از اشعار مولوى ارائه مىنمود.65
بخش ضد استعمارى و استقلال طلبانه این نظریه مىکوشد تا «از مفاهیم عرفانى، اندیشه سیاسى مقاومى را در برابر حرکتهاى سیاسى دنیاى غرب و حتى در برابر اندیشههاى سیاسى غرب به دست آورد»66 که توسط اقبال لاهورى و با عنوان «فلسفه خودى» مطرح مىشود. البته شاید بتوان دکتر شریعتى را نیز در این زمره محسوب نمود.67
ج) دیدگاه قائل به پیوند عرفان اسلامى با اندیشههاى سیاسى - اجتماعى اسلام
این دیدگاه به لحاظ نظرى، ارتباط میان عرفان و سیاست را ممکن دانسته و اثرات مثبتى را در ایجاد ارتباط میان عرفان و سیاست قائل مىباشد. این دیدگاه از سویى در نقطه مقابل دیدگاه مخالفین ارتباط عرفان و سیاست قرار مىگیرد و از سوى دیگر با ردّ دلایل سایر موافقین عرفان سیاسى که پیش از این ذکر گردید شیوهاى را در بحث بر مىگزینند که از طریق ایجاد تلازم میان عرفان و آموزههاى اسلامى، ارتباط آن را با اندیشههاى سیاسى - اجتماعى اسلام اثبات مىنمایند.
نظریه پردازان ذیل این دیدگاه، عموماً از شیوه اثبات تأثیر دین بر سیاست، بهره گرفته و با تعریفى که از عرفان اسلامى ارائه مىدهند، آن را با اسلام و تشیع همآهنگ نموده و باطن شریعت و گوهر دین را در عرفان دانسته و با مخالفت با آموزههاى دنیا گریز و عزلت طلب عرفان، درصدد پیوند اندیشه عرفانى با اندیشههاى سیاسى - اجتماعى اسلام مىباشند و «تصدى سیاست هر عصر را برازنده مقام ولى»68 مىدانند که علاوه بر ریاست ظاهرى داراى ولایت معنوى نیز مىباشد.
اینک به بررسى نظریات مطرح شده در ذیل این دیدگاه مىپردازیم:
1. نظریه علامه محمد تقى جعفرى: تفکیک عرفان مثبت و منفى
ایشان عرفان اسلامى را همان عرفان حقیقى مىداند که مسیرش حیات معقول، آغاز حرکتش، بیدارى انسان از رؤیاى حیات طبیعى محض و مقصدش قرار گرفتن در جاذبه کمال مطلق مىباشد و هدف اصلى آن را هدایت انسانهاى بیدار به شعاع جاذبیت خداوندى مىداند که حالتى فوق همه لذایذ نصیب عارف شده و به ابتهاج و شکوفایى مىرسد.69
علامه جعفرى، با تفکیک عرفان به دو بخش مثبت و منفى، معتقد است که عرفان منفى با ادعاى توجه به طریقت و حقیقت، از شریعت غفلت ورزیده و موجبات بىاعتنایى و بى قیدى به نظم و قانون حیات و مذهب را ایجاد نموده و بر همه تکالیف و قوانین انسانى، خط بطلان مىکشند.70 در حالى که واقعیت امر این است که:
حقیقت و طریقت و شریعت، سه بعد از واقعیت ارتباط تکاملى میان انسان و کمال مطلق (خدا) مىباشند.71
بدین ترتیب عرفان مثبت در ترادف با مذهب قرار گرفته و نه تنها فرد را از جامعه منزوى نمىکند، بلکه محرک او براى تلاش و سازندگى و ورود به عرصه سیاست بوده و براى رفع مضار مدیران، ضرورى به نظر مىرسد.
مستندات علامه جعفرى به شرح ذیل است:
1 - 1. احساس تکلیف انسان عارف نسبت به همنوعان
با توجه به این که مبناى نظام هستى براساس کار و تلاش قرار داده شده و انسان عارف، وجود خود را وابسته به خداى فعال مىداند، در تحقق بخشیدن به هدف اعلاى آفرینش، نقش اساسى داشته و در تنظیم و اصلاح موقعیت مادى و معنوى خود و دیگر افراد بشر، تلاش مىنماید.72 از طرفى، به جهت تکریم خداوندى همه افراد بشر، عارف نیز این کرامت ذاتى را در همه افراد دیده و نسبت به ایشان، خود را مکلف مىداند.73 بنابراین خدمت به افراد بشر، از اصول عرفانى بوده و برکنارى از جامعه، امرى مذموم به شمار مىآید. چرا که از نگاه عرفان مثبت، بىاعتنایى به هستى و انسانها، بىاعتنایى به خداوند و تجلىگاه صفات خداوندى محسوب مىشود.74
2 - 1. لزوم بهرهمندى رهبر جامعه اسلامى از عرفان مثبت
با توجه به وظیفه مدیریت در اسلام که توجه و اهتمام به دو بعد مادى و معنوى انسانهاست و نیز لزوم ایجاد شرایط حیات سعادتآمیز عرفانى در جامعه، مىتوان گفت:
رهبر یک جامعه، بزرگترین وسیله رسیدن به حیات معقول و زندگى هدفدار تکاملى جامعه است. لذا خود باید در عالىترین حدّ ممکن، از حیات معقول و زندگى هدفدار تکاملى که بر مبناى عرفان مثبت اسلامى استوار شده است، برخوردار باشد.75
3 - 1. ارتباط تنگاتنگ عرفان و سیاست
علامه جعفرى با تعریف سیاست به منزله مدیریت و هدایت مردم براى به فعلیت رساندن همه ابعاد و استعدادهایشان به سوى عالىترین اهداف مادى و معنوى و در دو قلمرو فردى و اجتماعى، مىگوید: یکى از عبادات بزرگ انسانها، فعالیتهاى سیاسى است. ایشان تفکیک عرفان و سیاست را منوط به تعریف ساختگى عرفان و تعریف مسخ شده از سیاست دانسته و معتقد است که سیاست ماکیاولى که سیاست را براى سیاست مىخواهد و نه براى حیات معقول؛ حاضر به قربانى کردن حقایق و ارزشها در راه اهداف سیاستمدار مىباشد. اما عرفان مثبت اسلامى با توجه به ماهیتش نمىتواند آلت دست سیاستهاى ماکیاولى باشد.76 بدین ترتیب علامه جعفرى اولاً، تعریف خاصى از سیاست ارائه داده و با این تعریف میان عرفان و سیاست ارتباط تنگاتنگى ایجاد مىکند؛ ثانیاً، تفکیک این دو حوزه را به ناتوانى شخص سالک نسبت مىدهد که قادر نیست مدیریت ماده و معنا را به طور کامل انجام دهد.77
2. نظریه آیة اللَّه جوادى آملى: توجه به نقش اجتماعى عرفان در جامعه
به اعتقاد ایشان؛ «عرفان هر چه دارد، مایه و پایهاش را از دعاهاى قرآن و عترت گرفته است»78 و با تفاوتى که میان عرفان و زهد وجود دارد، عرفان لزوماً با انعزال از جامعه و عدم توجه به مسئولیتهاى اجتماعى، مترادف نیست. بنابراین همانگونه که دین از سیاست جدا نیست، عرفان و سیاست نیز با یکدیگر مرتبط مىباشند.79 دلایل این ارتباط عبارت است از:
1 - 2. احساس مسئولیت انسان عارف نسبت به اجتماع
انسان عارف با یقین براى نشر توحید (که بالاترین ذکر است) و خدمت به موحدان، از هیچ تلاشى دریغ نکرده و تلاش مىکند که در متن مردم باشد و مشکلات ایشان را حل نماید، اما دنیاطلبى دامن او را نگیرد. بنابراین عارف باید از دنیا منزوى باشد نه از مردم و خدمتگذارى به ایشان.80 چرا که خداوند از عالمان راستین تعهد گرفته تا در برابر فقر محرومان و تکاثر زراندوزان، ساکت ننشینند و اگر کسى این معانى را بفهمد به جدّ در اجتماع به تلاش و کوشش مىپردازد، چرا که مىداند این امور در اصل براى آخرت است.81 ضمن آن که انسان عارف در برابر تکامل معنوى افراد جامعه نیز مسئول بوده و وظیفه همراهى مردم را در سیر الى اللَّه به عهده دارد.82
2 - 2. همآهنگى عرفان و حماسه
با توجه به احساس مسئولیت عارف در جامعه، با شجاعت به استقبال شهادت مىرود. بدین ترتیب تعریف عرفان به صلح مطلق، صحیح نبوده و جنگ و صلح به یک اندازه براى حفظ دین ضرورى است83 و از آن جا که وجود عارف، رحمتى براى جامعه است. مبارزه با شیطان درون (نفس) و بیرون (مزاحمان جامعه بشرى) به یک اندازه براى او ضرورت دارد.84 ضمن آن که در آیات قرآنى که درباب جهاد مىباشد نیز عرفان بدون دفاع طرد شده و تلازم میان حماسه و عرفان، تأکید مىشود.85
3 - 2. مسئولیت رهبرى انسان کامل
انسان کامل «که در علوم شریعت، طریقت و حقیقت به حد تکمیل دیگران رسیده است»،86 نه تنها مسئول تنظیم روابط اجتماعى امت اسلامى است، بلکه مسئول تدبیر همه امتها و همه موجودهاى تکوینى که در قلمرو ولایت او قرار دارند، مىباشد.87 جوادى آملى با اشاره به زندگانى حضرت علىعلیه السلام که از سویى دنیا را از خود طرد نموده و از طرف دیگر، براى رسیدن به مقام رهبرى، تلاش و کوشش مىنمودند، معتقد است که؛ در صورتى که زمامدارى مردم داراى چهرهاى الهى باشد، انسان خلیفة اللَّه مىشود.88 بنابراین خلیفة اللَّه نباید از کثرت باز بماند و در واقع توجه به حق و سیر در آفاق، نمىتواند مانع از ایفاى مسئولیت وى در عالم مادى گردد، زیرا وى بیش از سایرین داراى مسئولیت است.
3. نظریه مصطفى محقق داماد: توجه به رسالت اجتماعى عارف
محقق داماد با تبیین نظریه خلافت انسان کامل (که پایه و اساس انسانشناسى عرفانى است)، درصدد یافتن مبانى عرفانى براى حکومت مىباشد.89 که به دو طریق و با استناد به آراى آقا محمد رضا قمشهاى، این مبانى را اثبات مىنماید.
1 - 3. رسالت خلافت کبرى
به اعتقاد محقق داماد، از میان مقدمات شش گانه آقا محمد رضا براى اثبات خلافت پس از رسولاللَّهصلى الله علیه وآله، مقدمه ششم را مىتوان به منزله دلیلى عقلى - عرفانى براى برپایى حکومت توسط عارف دانست. این مقدمه شامل موارد استدلالى زیر مىباشد؛
- خلافت مسلّم رسول خداصلى الله علیه وآله از سوى خداوند؛
- انسان کامل داراى رسالت الهى بوده و حکومت الهى وى، جهان شمول مىباشد؛
- رسول خدا به واسطه رحمة للعالمین بودن وظیفه ایصال مردم را به کمالات معنوى دارد؛
- وجوب دعوت مردم به سوى خدا؛ لذا در صورتى که پس از اقامه دلیل، مردم اطاعت ننمودند، علیه ایشان اقامه سیف مىشود؛
- لزوم تداوم شریعت رسول خداصلى الله علیه وآله تا روز قیامت به سبب خاتمیت نبوت وى؛
- اثبات لزوم قدرت دنیوى خلیفه الهى در کنار اقتدار معنوى او (تلازم علم و قدرت)؛
- جمع علم و قدرت در فرد واحد به سبب وحدت خلیفه و قطب و عدم جدایى قطب از خلیفه؛
- تلازم سیف و حجت که نتیجه آن انطباق خلیفه ظاهرى بر خلیفه باطنى مىباشد.
بنابراین از آن جا که خلیفه، مظهر خداى ظاهر و باطن است و باید خصوصیات متخلفٌ عنه را داشته باشد، خلیفه ظاهرى همان خلیفه باطنى مىباشد.90
2 - 3. تتبع در اسفار اربعه ملاصدرا
در اسفار، مراحل سیر و سلوک عرفانى را مشخص مىکند. سفر چهارم از اهمیت خاصى برخوردار است، زیرا سالک پس از طى مراحل کمال، سفرى را در میان خلق و با یاد حق خواهد داشت. در این سفر، سالک در اثر مشاهده خلایق و آثار ایشان، به عوامل سود و زیان دنیوى و اخروى مردم علم یافته و مردم را هدایت مىنماید. «آرى بدین مبانى عرفانى است که نزد عرفا، دعوت با حکومت، تلازم مىیابد، بلکه دومى لازمه و جزء لاینفک اولى مىشود و «سالک الى اللَّه پس از تمامیت سیر الى اللَّه و فى اللَّه، مأمور به تکمیل عباد و تعمیر بلاد مىگردد»91 و به منظور دستگیرى از دیگر بندگان و هدایت آنان به سوى خدا، حکومت تشکیل مىدهد».92
4. نظریه حمید پارسانیا؛ همآهنگى ظاهر و باطن
پارسانیا تلاش مىکند تا در این دیدگاه، نسبت دیدگاه عرفانى دنیاى اسلام را با اندیشههاى سیاسى و اجتماعى، از طریق تحلیل مبانى و مقوّمات درونى عرفان تبیین نماید. وى با توضیح عرفان نظرى و عملى و مسائل مهم آن مىگوید:
عارف گرچه همّت خود را متوجه باطن عالم مىکند، ولى رویکرد او به باطن به صورت اعراض از ظاهر و عدول از آن نیست، زیرا باطن و ظاهر به رغم امتیازى که با یکدیگر دارند، دو امر جدا و قابل تفکیک از یکدیگر نمىباشند... هر عملى که عارف در ظاهر مىکند، داراى باطنى است... ظاهر و باطن، دو مرتبه و دو لایه از یک حقیقت واحد هستند.93
بنابراین با برقرارى نسبت میان ظاهر و باطن، رفتارهاى سیاسى و اجتماعى انسان نیز داراى باطن و اثرى مىباشد که در ابعاد باطنى وجود انسان تأثیرگذار است. به همین دلیل در آموزههاى قرآن و روایات ائمهعلیه السلام بر تلاش اجتماعى و مبارزه با ظلم اجتماعى تأکید شده است. بدین ترتیب نگاه عرفانى با نفى نگرش دنیوى و سکولار به سیاست، راه ورود خود به عرصه سیاست را هموار مىنماید. البته مىتوان گفت:
نگاه عرفانى، حکم سیاسى مشخصى را نتیجه نمىدهد. بلکه نگرش فقهى به سیاست را تأیید مىکند و فقه سیاسى، احکام خاص خود را در چهارچوب شریعت بیان مىکند.94
به اعتقاد پارسانیا، ارتباط نظرى و عملى عرفان با سیاست و چگونگى آن را به لحاظ تاریخى و براساس عملکرد عارفان مسلمان نیز مىتوان اثبات نمود و مىتوان گفت که هرگاه عرفان در بستر فقهى تشیع قرار گرفته، جریانهاى سیاسى فعّالى را ایجاد نموده است.95
جمعبندى
بدین ترتیب مشاهده مىشود که موافقان و مخالفان رابطه عرفان و سیاست، هر یک از منظرى خاص، به تبیین ارتباط میان این دو حوزه پرداختهاند. در یک جمعبندى مىتوان گفت؛ مخالفین رابطه عرفان و سیاست، بحث خود را در دو سطح مطرح مىکنند: سطح نظرى؛ که با بررسى مضامین اندیشه سیاسى با اندیشه عرفان به ناسازگارى عناصر ذاتى این دو حوزه حکم نموده و برقرارى هرگونه نسبتى را به لحاظ نظرى ممتنع مىدانند. سطح عمومى؛ در این سطح به بررسى پىآمدهاى منفى هرگونه ارتباط میان عرفان و سیاست پرداخته شده و نظام تلفیقى از ارتباط این دو حوزه را ناکارآمد معرفى مىنماید.
موافقین رابطه عرفان و سیاست نیز با تبیین دیدگاههاى خود ضمن بحث از عدم امتناع رابطه، به پىآمدهاى مثبت تأثیر عرفان بر سیاست مىپردازند. اما آن چه که دیدگاههاى قائلان به عرفان سیاسى را از یکدیگر مجزا مىنماید، رویکردى است که هر یک از ایشان برگزیده و از آن طریق، درصدد پیوند عرفان با اندیشه سیاسى مدنظر خویش مىباشند.
دیدگاههاى اول و دوم که قائل به ارتباط عرفان با اندیشههاى سیاسى مدرن و نیز اندیشههاى مارکسیستى و ضد استعمارى بودند، ضمن ارائه تعریفى خاص از عرفان، با برخورد گزینشى، تنها به برخى جنبههاى عرفان اشاره داشته و با عدم طرح برخى اصول اساسى اندیشه عرفانى عملاً گرفتار برخى مغالطات گشته و تصویرى از عرفان ارائه نمودند که بتواند اندیشههاى سیاسى مورد نظر ایشان را اثبات نماید.96
تنها دیدگاه سوم با توجه و تکیه بر عناصر اصلى عرفان اسلامى، به تبیین امکان ارتباط عرفان و سیاست و تأثیرات مثبت عرفان برحوزه اندیشه سیاسى مىپردازد. اما آن چه مهم است و شاید پاسخى به مخالفین رابطه عرفان و سیاست باشد، اندیشه سیاسى - اجتماعى اسلام مىباشد و نه لزوماً اندیشههاى سیاسى مدرن.
لازم به ذکر است که هدف از این نوشتار، صرفاً تبیین دیدگاههاى مطرح در این زمینه بوده و متکفل بحث تجزیه و تحلیل انتقادى نظریات نمىباشد.
امید است که این بحث بتواند مقدمهاى بر مباحث بسیار پیچیدهاى باشد که در خصوص تأثیر عرفان بر شیوه اداره جامعه مطرح است و نیز پیش درآمدى بر بحث از ارتباط میان ولایت عرفانى و ولایت فقهى باشد که پرداختن به آن، مجالى دیگر مىطلبد.
پىنوشتها
1. فارغ التحصیل کارشناسى ارشد علوم سیاسى از موسسه آموزش عالى باقرالعلومعلیه السلام.
2. جواد طباطبایى، درآمدى فلسفى بر تاریخ اندیشه سیاسى در ایران (تهران: کویر، چاپ سوم، 1372) ص188.
3. جواد طباطبایى، زوال اندیشه سیاسى در ایران (تهران، کویر، 1373) ص 281 و 282.
4. همان، ص 283.
5. جواد طباطبایى، پیشین، ص 162.
6. همان، ص 172، 175 و 179.
7. همان، ص 162، 163، 164 و 170.
8. همان، ص 162.
9. همان، ص 173 و 174.
10. همان، ص 163، 173 و 175.
11. همان، ص 174.
12. همان، ص 173 و 174.
13. همان، ص 178.
14. همان، ص 174 و 175.
15. همان، ص 175 و 179.
16. همان، ص 177 و 178.
17. همان، ص 176 و 179.
18. همان، ص 180.
19. همان، ص 195 - 208.
20. همان، ص 204.
21. همان، ص 208.
22. عبدالکریم سروش، بسط تجربه نبوى (تهران: صراط، 1378) ص 256.
23. همان، ص 258 و 265.
24. همان، ص 280.
25. همان، ص 270 - 272.
26. همان، ص 279.
27. همان، ص 275 - 277.
28. همان، ص 277 - 279.
29. همان، ص 275.
30. همان، ص 277.
31. همان، ص 332 و 335 و 342.
32. همان، ص 355 - 370.
33. عبدالکریم سروش، قصه ارباب معرفت (صراط، 1373) ص 374.
34. رک: عبدالکریم سروش، رازدانى و روشنفکرى و دیندارى (تهران: صراط، 1377) ص 70، 222،
223، 225، 226 و 230؛ سروش، قصه ارباب معرفت، ص 366 - 375؛ عبدالکریم سروش، «ذهنیت مشوش، هویت مشوش»، کیان، ش 30، 1375، ص 4 - 9.
35. عبدالکریم سروش، «ذهنیت مشوش، هویت مشوش» کیان، ش 30، ص 7.
36. همان، ص 6 - 7.
37. همان، ص 7.
38. عبدالکریم سروش، رازدانى و روشنفکرى و دیندارى (صراط، 1377) ص 63.
39. همان، ص 63 و سروش، «دیانت، مدارا و مدنیت»، کیان، ش 45، ص 26.
40. همان، ص 26.
41. همان.
42. همان، ص 367.
43. همان، ص 372.
44. حمید پارسانیا، عرفان و سیاست، (تهران، مرکز آموزش و پژوهش، 1380) ص 11 و 12.
45. على دشتى، عقلا برخلاف عقل (تهران، سازمان انتشارات جاویدان) ص 140 - 150، به نقل از؛ پارسانیا، پیشین، ص 14.
46. حمید پارسانیا، پیشین، ص 11.
47. محمد رضا درویش، عرفان و دموکراسى (تهران، قصیده، 78) ص 11 و 12.
48. همان، ص 48 و 68.
49. همان، ص 12، 21 و 77 و 78.
50. همان، ص 48 - 49 و 55 - 57.
51. همان، ص 12، 23 - 26، 37 و 67.
52. همان، ص 12، 27، 28، 60 - 62.
53. همان، ص 27 و 28.
54. همان، ص 65.
55. همان، ص 12، 28، 39، 40، 41، 44 و 45.
56. همان، ص 71.
57. همان، ص 13، 69 - 71.
58. همان، ص 13.
59. حمید پارسانیا، پیشین، ص 41، 43، 44، 46، 49 و 54.
60. همان، ص 42، 43، 54 و 58.
61. همان، ص 63.
62. همان، ص 60.
63. همان، ص 60 - 61.
64. همان، ص 68.
65. همان، ص 33، 34 و 36.
66. همان، ص 34.
67. همان.
68. شیخ شهاب الدین سهروردى، حکمة الاشراق، مجموعه مصنفات حکمة الاشراق شیخ اشراق، ج 2، ص 12، به نقل از؛ محسن کدیور، حکومت ولایى (تهران، نشرنى، 77) ص 30.
69. محمد تقى جعفرى، عرفان اسلامى (تهران، دانشگاه شریف، 1373) ص 5، 13، 37.
70. همان، ص 15، 16، 27، 77 و 95.
71. همان، ص 78.
72. همان، ص 81 - 82.
73. همان، ص 65 - 66.
74. همان، ص 79 و 102.
75. همان، ص 103 و 108.
76. همان، ص 93 - 97.
77. همان، ص 83، 84 و 160.
78. عبداللَّه جوادى آملى، بنیان مرصوص امام خمینى (قم، مرکز نشر اسراء، چاپ اول، 1375) ص 93.
79. عبداللَّه جوادى آملى، آواى توحید (تهران، تنظیم و نشر آثار امام، 1372) ص 92.
80. عبداللَّه جوادى آملى، عرفان و حماسه (تهران، نشر فرهنگى رجاء، چاپ دوم) 1375، ص 37، 100، 101، 105.
81. همان، ص 242.
82. همان، ص 149.
83. همان، ص 129 و 167.
84. همان، ص 177.
85. عبداللَّه جوادى آملى، آواى توحید، ص 90 - 92.
86. همان، ص 84.
87. همان، ص 82.
88. عبداللَّه جوادى آملى، عرفان و حماسه، ص 78 و 100.
89. مصطفى محقق داماد، خرد جاودان، مقاله «عرفان و شهریارى» (تهران، نشر و پژوهش فرزان، چاپ اول، 1377) ص 635.
90. همان، ص 626 - 628.
91. امام خمینى، آداب الصلاة (مرکز نشر رجاء) ص 438 - 439، به نقل از محقق داماد، پیشین، ص 632.
92. محقق داماد، پیشین، ص 632.
93. حمید پارسانیا، پیشین، ص 72.
94. همان، ص 81.
95. همان، ص 81 و 82.
96. براى درک بیشتر این نظریات و توجه به نقد آنها ر. ک: حمید پارسانیا، عرفان و سیاست (تهران، مرکز آموزش و پژوهش سازمان تبلیغات اسلامى، چاپ اول، بهار 1380)، ص 14 - 68.