آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

متن

اشاره:
بخش نخست فکر سیاسى امام موسى صدر در شماره 29 فصلنامه علوم سیاسى منتشر شد. در بخش دوم گوشه دیگرى از اندیشه سیاسى ایشان ارائه و دیگر مؤلفه‏ها و عناصر اساسى از فکر سیاسى امام موسى صدر برجسته مى‏گردد. گفتنى است غالب عناوین و تیترهاى انتخابى در صدر مباحث از نگارنده است. در مباحث فراروى، همانند بخش نخست، افزون بر حذف برخى مباحث و کوتاه کردن متن‏ها و نیز ویرایش صورى، هیچ‏گونه دخل و تصرفى در گفتار و نوشتار امام صدر انجام نشده و مطالب ایشان به طور مستقیم آمده است.
انسان‏شناسى‏
از نظر اسلام، انسان در جهان بینى آفرینش امتیاز به خصوصى دارد؛ زیرا سرشت او پاک و فطرت او به دین حق کشانیده مى‏شود. او تنها موجودى است که مى‏تواند راه راستى را که براى او ترسیم شده برود و یا از این راه منحرف و گمراه گردد. او چنین آفریده شده تا در کسب کمال، آزاد و مختار باشد نه آن که مانند فرشتگان راهى را جز تسبیح خدا نشناسد و در کمال خود مجبور باشد. انسان در نظر اسلام به مقام شامخ نمایندگى خدا در زمین مفتخر گشته، کلید اسرار آفرینش به او سپرده شده و راه کشف حقایق و وسیله دست یافتن به همه چیز به او تعلیم داده شده است. فرشتگان در برابر او سجده کرده و مقرر شده است که همه نیروهاى جهان هستى مسخر او گردند و یگانه راه او براى رسیدن به مقام بلند نمایندگى خدا در زمین آن است که نیروها و استعدادهاى شگرف خود را به کار برده و با دانش، به حقیقت جهان هستى و نیروهاى گوناگون آن واقف گردد و قوانین آن را کشف کند. اسلام همه قوانین خود را بر این مفهوم انسان‏شناسى استوار ساخته و بر همین مبنا روابط فرد را با دیگران، روابط شخص را با جامعه و روابط همگى را با جهان تنظیم کرده است.2
[چنین انسانى جانشین خدا در زمین است‏] خلیفه و به تعبیر دیگر نماینده کسى است که به طور مستقل و با اراده و اختیار، آرا و منویات شخص را طبق برنامه ترسیم شده، همراه با اعتماد به شناسایى مخصوص و تصرفات حکیمانه تنفیذ و اجرا مى‏کند. تحقق این مقام در خارج باید همراه با آزادى کامل در تصرفات به وجود آید. (همان آزادى که فرشتگان آسمان از آن بیم داشتند و تأکید کردند که این انسان با این کیفیت و با این که راه‏هاى خیر و شر به روى او باز است در آینده منشأ فسادها و خون‏ریزى‏ها مى‏گردد. ولى تنها اختیار و آزادى اراده نمى‏تواند براى انسان فضیلت ایجاد کند، بلکه همه کرامت و فضیلت انسان در این است که راه خیر و صواب را اختیار نماید و پیمودن این راه فقط به وسیله علم ممکن خواهد بود. همان علم و دانشى که عنصر اصیل و پایه و اساس مقام نمایندگى و خیلفه الهى انسان در روى زمین است.
عبادت در نظر اسلام براى راضى ساختن خداوند یا سود رساندن به او نیست و همچنین براى رفع غضب یا بزرگداشت او نمى‏باشد. عبادت خدا اخلاص در بندگى او و یکتاپرستى است و از این جهت انسان را از پرستش همه کس و همه چیز مى‏رهاند و همه بت‏ها را در نظر او مى‏شکند؛ زیرا تمام ذرات وجود و سراسر هستى او در بندگى خدا قرار مى‏گیرد و جایى در عقل و فکر و جسم و روح او براى پرستش دیگرى باقى نمى‏گذارد. عبادت، در نظر اسلام، سبب احساس نزدیکى به خداوند در انسان است و در نتیجه یک احساس قدرت و توانایى زایدالوصفى را در او به وجود مى‏آورد که از این تقرب و نزدیکى به خدا سرچشمه گرفته است. این قدرت روحى سبب مى‏شود که از همه نواقص و مضرات نفس در امان باشد. عبادت در اسلام، حضور در پیشگاه الهى است و این حضور و راز و نیاز و مصاحب موجب اکتساب و تشرف به صفات عالى الهى مى‏گردد و به همین دلیل مى‏توان عبادت را مصدر همه کمالات شناخت.3
جامعه‏شناسى‏
جامعه نیز در اسلام مفهوم معینى دارد. جامعه در این تفسیر از وجود انسان سرچشمه گرفت و براى رفاه و سعادت انسان‏ها به وجود آمده است. به همین دلیل جامعه اسلامى نه رنگ فردى، اصالت فرد که همه سازمان‏ها و مقررات براى فرد تنظیم شده باشد، به خود مى‏گیرد و نه رنگ اجتماعى، اصالت جامعه که به کلى فرد در آن فراموش شده است. جامعه اسلامى مؤسسه‏اى یکپارچه و به هم پیوسته یعنى یک طبقه‏اى است و به هیچ وجه اصل تعدد طبقات و کشمکش داخلى دایم میان این طبقات را به رسمیت نمى‏شناسد. در جامعه اسلامى این حقیقت مورد قبول است که هر فرد و یا دسته تحت تأثیر فعل و انفعالات محیط و عوامل طبیعى رنگ و صفت مخصوص پیدا مى‏کند ولى این تنوع و یا به تعبیر صحیح‏تر، رنگارنگ بودن، سبب جدایى و اختلاف میان این افراد و دسته‏ها نشده و بلکه موجب همکارى و داد و ستد بوده و چون تابلویى یگانه و رنگارنگ مى‏باشد. این افراد و دسته‏هاى متنوع همگى در یک مسابقه عمومى براى کسب رضایت خدا به یکدیگر کمک کرده یک قافله پیشرو را به وجود مى‏آورند. این نوع «وحدت کلمه» در وجود انسان دیده مى‏شود و در جهان آفرینش به چشم مى‏خورد؛ اجزا و اعضاى گوناگون و رنگ به رنگ بوده و در عین حال یک واحد را تشکیل مى‏دهد.4
انسان نو، زندگى نو: نقش‏هاى یک انسان مسلمان‏
هنگامى که ماه رمضان و روز عید به روزمرگى و عادت تبدیل مى‏گردند، طبیعى است که از مظاهر زندگى عادى تجاوز نمى‏کنند و در ظرف زمانى محدود خود متوقف مى‏شوند. اما ماه رمضانى که از ارکان اسلام است و عید فطرى که از اعیاد اسلامى است خصوصیاتى کاملاً متفاوت دارند. رفتارهاى سطحى و رسوم و عادت‏ها را در مى‏نوردند و از محدوده زمانى خارج مى‏شوند. با این اوصاف متوجه مى‏شویم که هدف این عبادات پس از عید است. ماه رمضان، زمانِ آماده‏سازى و روز عید آغاز عمل است. در حقیقت، ماه رمضان برهه‏اى است که مابعد خود را تولید مى‏کند و در روز عید، انسان جدید، زندگى تازه خویش را آغاز مى‏کند.
ابعاد وجودى این انسان با انسان پیشین متفاوت است. او با درک و فهم گسترده‏ترى که به سبب یک ماه آموزش و ممارست، عمق و امتداد بیشترى یافته است زندگى مى‏کند. او از احساسى رقیق‏تر، که از روزه کسب کرده، برخوردار شده است؛ روزه‏اى که او را با درد و رنجِ رنج‏دیدگان آشنا کرده است. او با نیرویى که آن را در تمرین الهى خود به دست آورده است، حرکت مى‏کند. بنابراین پایدارى و ثبات او افزون‏تر شده و صبر و اعتدالش رشد کرده است. این انسان بزرگ، با تحول عمیقى که در وجود خویش احساس مى‏کند، در صبح روز عید، هنگامى که زکات مى‏پردازد و نام پروردگار خویش را یاد مى‏کند و نماز مى‏گزارد، در این هنگام، جشن مى‏گیرد تا خدا را شکر گزارد و شادمان باشد. آنگاه زندگى جدید خویش را آغاز مى‏کند. این زندگى با حیات عادى او، آن زمان که در محدوده مسائل شخصى خود به سر مى‏برد و روح خویش را در پیله منیت خود محبوس کرده بود، متفاوت است. بدین گونه احساسات و فعالیت‏هاى خویش را مهار مى‏کند. او در ظاهر فردى از امت است، ولى، در حقیقت، خود یک امت است. او موجودى نامتجانس و قطعه‏اى غریب و ناهماهنگ در پیکر جامعه بود. چیزى بود غیر از آنچه الآن شده است. اینک جزئى حقیقى از امّت خویش است که ابعاد وجود خود را با وجود همنوعانش پیوند مى‏زند و افق فهم و احساس خویش را به فهم و احساس دیگران نزدیک مى‏سازد. در نتیجه، پیوند امّت مستحکم‏تر و کنش و واکنش میان آن بیشتر و بازدهى آن افزون‏تر خواهد بود.
اینک، پس از عید، دردهاى نیازمندان، رنج‏دیدگان و محرومان را حس مى‏کند و براى کاهش بارى که بر پشت آنها سنگینى مى‏کند، چاره مى‏اندیشد و در این راه مى‏کوشد. او اینک از مشاهده بى‏سواد، بیمار و منحرف دردمند مى‏شود.
این انسان جدید ما احتکار را نمى‏پسندد، پس خود احتکار نمى‏کند و اجازه نمى‏دهد در میان امتش احتکار کنند. احتکارى که مورد قبول او نیست، به احتکار کالا و نیازمندى‏هاى مادى مردم محدود نمى‏شود، بلکه او با احتکار علم، احتکار مقام، احتکار سازندگى و حتى احتکار دین و بهشت هم به شدت مخالفت مى‏ورزد. او انسان‏ها، همه انسان‏ها را دوست دارد. و انحراف، کج‏روى، الحاد، و بى مبالاتى انسان را نمى‏پسندد و براى درمان آن تلاش مى‏کند، آنچنان که فرزندان بیمار خود را درمان مى‏کند.
این است مسیر و خط مشى مسلمان پس از عید فطر: تلاش دایمى براى درمان مشکلات اجتماعى، تلاش براى احقاق حقوق طبقات محروم، کوشش مستمر براى ارتقاى سطح زندگى اقشار محروم و توسعه همه مناطق مظلوم: تلاشى دایمى، پس از شناخت ابعاد و دامنه مشکلات جامعه و پس از شناسایى کسانى که از این مشکلات رنج مى‏برند و پس از آمادگى روحى صابرانه و خلل‏ناپذیر؛ تلاشى که از فعالیت اجتماعى وسیله‏اى براى خدمت به انسان مى‏سازد، و وسیله‏اى براى عبادت خداوند. خدا را مى‏توان با خدمت به بندگانش نیز عبادت کرد. انسانِ جدید ما که به موفقیت خود باور دارد، مردم را دوست مى‏دارد، حتى منحرفان را، و براى درمان آنها تلاش مى‏کند. محرومان را دوست دارد و براى درمان درد آنها تلاش مى‏کند. با قلبى دردمند اما امیدوار، به دیدار نسل گم‏کرده راه مى‏شتابد، با برخوردى مثبت، نه با اتهام زدن به دیگران. با این ثروت، و با این سلاح، یعنى با انسان پس از عید، وطن خود را مى‏سازیم و بساط ظلم و تبعیض را از جامعه خود بر مى‏چینیم و به انسان خدمت مى‏کنیم و این چنین عبادت مى‏کنیم پروردگار بخشنده و مهربانمان را.5
پیامبران؛ رهبران رهایى بخش‏
ذهن آدمى از سپیده دم آفرینش، همواره در پى شناخت بوده است. از همین رو در طى هزاران سال در خود و پیرامون خود، به کشف ناشناخته‏ها پرداخت و با تلاشى جانکاه در پى حقیقت گشت. آنچه بیش از همه آدمى را به تکاپو وا مى‏داشت و او را به اندیشیدن بر مى‏انگیخت، ترس او بر سرنوشت خویش بود، زیرا که خود را در جهانى پر سطوت، که از زمین و آسمان بر او دشمنانى بزرگ را چیره مى‏کرد، ناتوان مى‏دید، و یاراى برابرى با آنها را نداشت. امنیت و ثبات دو انگیزه ژرف و دو هدف دور دست او، در پس نگاه‏هاى خیره و ترسان او در معماى طبیعت، بودند. براى تحقق امنیت و آسایش تنها دو راه پیش‏رو داشت: 1. چیرگى بر طبیعت؛ 2. سازش با طبیعت از هر راه ممکن. چون در آن دوران از تحقق امر نخست فرو مانده بود، به اکراه، به کوشش براى تحقق امر دوم تن داد. از این رو به بندگى اوهامى گوناگون پرداخت که خود آنها را خلق کرده بود. این امر در قرآن کریم و همچنین در تاریخ ادیان و عقاید به وضوح دیده مى‏شود.
جهل که در آن هنگام دلیل موجهى بود، در روزگاران دیر پاى دوره بت پرستى، مایه دورى انسان از جایگاه والایش بود. مقصود ما از بت پرستى، مفهومى اعم از نظام شرک آلود است. آنچه میان ساخته دست آدمى و موجودات معبود او، همچون اجرام آسمانى، درختان و حیوانات، مشترک است، همان وهم بر ساخته در این نمادهاست، که آدمیان به شیوه فریبکارانه و براى مجاب کردن عقل، در برابر آن اوهام فروتنى ورزیدند. چنان که ما کودکان را با سرگرمى ساکت مى‏کنیم، آدمى نیز عقل خویش را این گونه خاموش ساخت.
در آن مرحله طولانى و دشوار، آدمى بنا به غریزه ترس در برابر کائنات و طبیعت همچون خورشید و ماه سر تسلیم فرود آورد و به امید کسب روزى، در برابر حیوانات و درختان کمر خم کرد. پس از آن در برابر ساخته‏هایى که خیالش آنان را جسمیت بخشیده بود و نمادى از خدایانش بودند، تعظیم کرد. او این خدایان را در معبدهایى نزدیک خویش ساخت، تا هر گاه از چیزى مى‏ترسید یا چیزى مى‏خواست، به آنها پناه برد. این بت‏ها انسان را از علم آموزى و دریافت حقایق باز داشتند، زیرا به نظر او قدسیت این بت‏ها مانع اندیشیدن در ماهیت و کنه آنها مى‏شد. آدمى به جاى تحلیل و علت یابى رخدادها، به این بسنده مى‏کرد که حوادث بنابر اراده‏هاى عُلوى جریان دارد. اگر احترام آنها بر او واجب است به ناچار جایگاه او کمتر از آن است که راز آنها را دریابد.
بنابراین در خود این جرأت را نمى‏دید که از زیر سلطه طبقه‏اى از مردم، که اعتقاد داشت قداست خدایان را دارند، به در آید، او اعتقاد داشت که سرنوشت جهان، ثابت و دگرگون ناپذیرند. نظام‏هاى مقدس است که مشکلات را آفریده و با مقدراتش بازى مى‏کند، و چون چیزى نداشت که با او برابرى کند، از روى درماندگى و به سبب رنجى که از او مى‏برد، نزدیکش شد. این نظام شرک آلود در خدمت بت‏هایى بشرى بود، مانند طبقات بزرگان و اشراف و شاهان و ثروتمندان. افزون بر این انسان هر خرافه‏اى را باور داشت. این خرافه‏ها را بر فلسفه سستى که با ظواهر طبیعت پیوند داشت، بنا مى‏کرد. اگر قمر در برج عقرب بود، آن را شوم مى‏پنداشت و دست از حرکت و کار مى‏کشید؛ مى‏ترسید به شرى از سوى خداوند دچار شود، زیرا که در آن زمان مزاج خداوند - نعوذباللَّه - مضطرب و در معرض بحران‏هاى عصبى بود. نیز بت‏هایى از عادت و سنت را مى‏پرستید. این سنت و عادت سنگین‏ترین غل و زنجیر بر دست و پاى آدمى و پر اثرترین عامل در جمود و واپس ماندگى او بودند. ذات او مظهر بزرگترین بت‏ها بود، و چه بسا همچنان نیز باشد. آن ذات را مى‏پرستید و هیچ چیز را نمى‏دید، مگر از دیده آن. حق آن بود که «ذات» حق مى‏دانست، هر چند باطل باشد و باطل همان بود که ذات مى‏گفت اگر چه بر حق باشد.
انسان در فراز و فرودهاى تاریخ چنین بود و بدین گونه اجتماعش شکل گرفت. یکى از فضایل انسان - در آن دوران نیز انسان فضایلى داشت - این بود که به تجاربش آگاه بود و از نتایج آن سود مى‏برد. و رفته رفته بنابر قوانین مسلم پیشرفت کرد، قوانینى که ما آنها را الهى مى‏دانیم و دیگران آن را مادى مى‏خوانند. وقتى فلسفه به صورت قوام یافته و پخته ظهور یافت، فلاسفه نداى آزادى انسان را از زنجیرهایش سر دادند، و مردم را به شکستن بت‏هاى گوناگونشان فرا خواندند. اما واپس گرایان و سوداگران عقیده برچسب الحاد و کفر بر آنان زدند، و دعوتشان را با منزوى کردنشان از مردم ناکار آمد کردند و آنچه به منزوى شدن فلاسفه کمک کرد این بود که آنان عقل را مخاطب مى‏ساختند نه دل را، همچنان که حتى امروز کمتر کسى از مردم تحت تأثیر این زبان قرار مى‏گیرد و به آن پاسخ مى‏گوید. از این‏رو دیگر براى پیشرفت اجتماعى و به کمال رساندن آن، چاره‏اى جز دخالت خداى سبحان نبود.
کار رسولان در اثر بخشى، به کلى، با فلاسفه متفاوت است، زیرا پیامبران عقل آدمى را در چارچوب وجدانش مخاطب مى‏ساختند و دین چنان که متخصصان، آن را با الهام از پیامبر، این گونه تعریف کرده‏اند: «فطرتى است که انسان را به خالقش پیوند مى‏دهد» و دعوت الهى از این فطرت آغاز شد. این بینش، بزرگترین عامل توفیق انبیا در رسالت بر حقشان بود. ارتباط غریزى میان آدمى و خدایش، رسالت انبیا را آسان مى‏ساخت، اما در رسالت فلاسفه سودى نداشت. در حالى که فیلسوفان خود را تنها و آسیب‏پذیر مى‏دیدند، پیامبران در ژرفاى احساسات مقدس و اصیل آدمیان جاى داشتند. هرگاه مردم براى حفظ سنت یا امرى موروثى با آنان به جفا رفتار مى‏کردند، دعوت از دریچه ایمان به خدا، به درون آنها راه مى‏یافت.
رسالت همه انبیا یکى است، و اختلافشان، تنها به ادوار زندگى بسته است؛ ادوار زندگى با توجه به «تکامل و تکوین». جوهر انقلاب پیامبران بر ضد بت پرستى به هر شکلى که باشد، در مراحل و ادوار مختلف تفاوتى نمى‏کند، زیرا آنان رهبرانى رهایى بخشند؛ به دقیق‏ترین معانى اى که ما امروز از این دو واژه «رهبر و رهایى بخش» در مى‏یابیم. گزاف نیست اگر بگوییم حضرت محمدصلى الله علیه وآله بزرگترین پیامبر است و انقلاب او بزرگترین انقلاب. این بیان واقعى این انقلاب است و نتایج این انقلاب و تاریخ، این را ثابت کرده است. در این گفتار بر آنیم که عظمت پیامبر را با پاره‏اى کارهاى قهرمانانه‏اش براى آزاد ساختن بشر از بندها و بت‏ها به سوى جهان بهتر، برشمریم.
یکم، پیامبر در جهانى که فرقه‏ها و گرایش‏هاى متفاوتى در آن بودند، دعوت خود را بر توحید بنیاد نهاد. براى دنیا خدایانى بى خرد ساخته بودند. این خدایان منجلاب‏هاى تفرقه، رسوایى و نادانى بودند. پیامبر اسلام در دعوت رهایى بخش خود با سختى‏هایى روبه‏رو شد که خود - در حالى که او فداکار و شکیبا بود - چنین مى‏گوید: - همچنین پیامبرى آنچنان که من آزار دیدم، آزرده نشد».6او با رد شرک و زشت شمردن بت پرستى، دعوتش را براى ژرفا بخشیدن به این اصل جامع رسالتش (یعنى توحید) آغازید. تا این که در «یوم الفتح» پیروزى درخشانش را به اوج رساند و على جوانمرد اسلام را بر شانه‏هایش بلند کرد. خداوند با این پیروزى او را برترى بخشید. در آن روز على‏علیه السلام دستان خود را زیر بزرگترین بت، هبل یک چشم وصله دار برد و آن را از ریشه برکند. دیگر بت‏هاى کوچک را نیز برکند تا با نابودى آنها نظام شرک را از میان برد.
پیامبر در نبرد با شرک به از میان رفتن ظواهر بسنده نکرد، بلکه در سنگرگاه‏هاى آن یعنى جان‏ها و دل‏ها به مبارزه با آن پرداخت. و جان‏ها و دل‏ها را از نگرانى‏ها و وسوسه‏ها پاک کرد.
پیامبر مى‏فرماید: «شرک پنهان‏تر است از جنبش مورچه‏اى سیاه، بر تخته سنگى، در شبى تیره».7[...]
دوم، مردم را از یک الوهیت خیالى رهاند. براى نخستین بار در تاریخ، اندیشه را به نیکوترین شکل آزاد، و از ویرانه بت‏ها راهى به دیار علم باز کرد. دیگر دریاها، کوه‏ها و ستارگان حریم‏هایى بودند که فکر فقط با زنجیرهاى سنگینى از قداست مى‏توانست به آنها نزدیک شود. پیامبر مسلمانان را به فراگیرى علم خواند، تا آن را براى خیر آدمى به کار گیرند. آنها را به بازکردن قفل‏هاى طبیعت، به یارى تأمل و تجربه فرا خواند. دستور داد تا علم بیاموزند «حتى اگر در چین باشد». دستور داد تا «از گهواره تا گور» پایدارى پیشه سازند. و تلاش کنند. پیامبر راه را بر شیادى و خرافه سازى بست، و اجازه نداد تا ساده‏اندیشان عقاید مبهم را در پوششى از تقدس و ترس بپذیرند؛ چنان که در اروپا وضع چنان بود. در قرون وسطا شدیدترین تنبیهات را به دانشمندان و آزادى خواهان چشاندند. حکایت گالیله و کوپرنیک و دکارت و صدها نفر دیگر هنوز از ذهن‏ها پاک نشده است.
سوم، پیامبر براى برپایى یک جهان واحد و اجتماعى برتر، همه قیدها را در یک فراگیرى بى‏سابقه و بى‏همتا در هم شکست. نخست اعلام کرد: نظام فاسد اثر مستقیم رفتار و سلوک آدمى است. اگر انسان نظام برترى بخواهد، چنین چیزى به دست خواهد آمد. گفت: «إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ؛8 در حقیقت، خدا حال قومى را تغییر نمى‏دهد تا آنان حال خود را تغییر دهند». همچنین گفت:
ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ؛9 به سبب آنچه دست‏هاى مردم فراهم آورده، فساد در خشکى و دریا نمودار شده است، تا [سزاى‏] بعضى از آنچه را که کرده‏اند به آنان بچشاند، باشد که باز گردند.
ثانیأ تصریح کرد هر جا که بوى ظلم استشمام مى‏شود، باید بر ضد آن انقلاب کرد و نیز انسان را به مقابله با طاغوتیان و ستمگران فرا خواند و فرمود: «به ستمکاران میل نکنید، که آتش بسوزاندتان. شما را جز خدا، هیچ دوستى نیست و کسى یاریتان نکند.
ثالثاً، برابرى در حقوق و واجبات را وضع کرد. پس میان آدمیان فرقى نیست مگر در علم و تقوا. در سلسله مراتب آدمیان نژاد و ثروت جایگاه و اعتبارى ندارد. پادشاهان و رهبران همچون دیگران «در برابر خدا بر چیزى توانا نیستند».
قُلْ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ؛10 بگو بار خدایا، تویى که فرمانروایى؛ هر آن کس را که خواهى، فرمانروایى بخشى و از هر که خواهى، فرمانروایى را بازستانى و هر که را خواهى عزت بخشى و هر که را خواهى، خوار گردانى.
چهارم، پیامبر مصرانه با خدایان شرک، چه از سنگ و چه از نوع بشر، تحدى مى‏کند، هستى و بى پایگى آنان را مى‏نمایاند و در انداختن ارزش و اعتبار آنها، پیروز مى‏شود.
یَا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوْ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ یَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَیْئاً لَا یَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ؛11 اى مردم، مثلى زده شد، پس بدان کوش فرا دهید: کسانى را که جز خدا مى‏خوانید هرگز [حتى ]مگسى نمى‏آفرینند، هر چند براى آفریدن آن اجتماع کنند، و اگر آن مگس چیزى از آنان برباید نمى‏توانند آن را باز پس گیرند. طالب و مطلوب هر دو ناتوانند.
پنجم، شدت موضع پیامبر در برابر تطیر12 و تفأل و تنجیم‏13 کمتر از ستیز او در برابر دیگر اوهام و خرافات نبود. در برخى جنگ‏ها، پیامبر به دلیل «طالع نحس»، از رفتن به نبرد نهى مى‏شد، اما پیامبر روانه جنگ مى‏شد، و طالع نحس را به «طالع سعد» دگرگون مى‏کرد، و مى‏گفت: «نه نحسى اى هست و نه دشمنى‏اى». مى‏گفت: «با روزها دشمنى نورزید و الا با شما دشمنى مى‏ورزند».14 همچنین مى‏گفت: «هر کس به سنگى ایمان بیاورد. خداوند با او محشورش مى‏کند».
ششم، پیامبر در برابر عادات و تقلید از گذشتگان (سنت) همان موضع پیشین را داشت. پیامبر سنت گذشتگان را تحت تأثیر تحولات زمانه معرفى کرد، پس نباید سنت‏ها به بت و خدایى بر ساخته تبدیل شوند و به آنها تقدس بخشیم. خود پیامبر با تشریع اسلامى آسانى در حادثه زید، فرزند خوانده‏اش و زینب دختر جحش و دختر عمه‏اش، یکى از مخاطره آمیزترین و نیز دشوارترین این رسم‏ها را نفى کرد.15
هفتم، و بالاخره تنها بت بزرگتر که همان بت «خودخواهى» است، باقى ماند. معروف است که رهایى از آن را جهاد اکبر خواند. در قرآن شریف آمده است:
أَفَرَأَیْتَ مَنْ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ‏16 پس آیا دیدى کسى را که هوس خویش را معبود خویش قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مهر زده و بر دیده‏اش پرده نهاده است؟ آیا پس از خدا چه کسى او را هدایت خواهد کرد؟ آیا پند نمى‏گیرید؟(*)
عدالت اجتماعى و اقتصادى‏
عدالت در اسلام، در تمام زمینه‏ها، خصوصاً در بخش اجتماعى و اقتصادى، ریشه در ایدئولوژى اسلامى دارد، بلکه عدالت، پایه‏اى از پایه‏هاى آن است و در ارکان دیگر آن، تأثیر زیادى دارد. عدالت، در همه مرحله‏هاى زندگى انسان، چه فردى و چه جمعى، در قرآن کریم، بازتابى از عدالت حاکم بر گیتى شمرده مى‏شود. گیتى، در نگرش اسلامى بر پایه ى عدل و حق پایه‏گذارى شده است و کسى که براى دین مى‏کوشد و براى رستگارى مى‏جوشد، باید در رفتارش عادل باشد و با آفرینش هماهنگ باشد وگرنه او جسمى است غریب و ناآشنا در جهان و طرد شده و ناکام که در فراموشى و بى‏توجهى پیچیده مى‏شود. این نکته اساسى، هم بر فرد و هم بر جامعه، حاکم است.
عدالت، از برجسته‏ترین صفات ثبوتى ایزد است. از این‏رو در همه گیتى، نمود پیدا کرده است؛ زیرا از نظر فلاسفه، علت، حد تامّ براى معلول است و معلول، حد ناقص براى علت، افزون بر آن، وصف قرآنى براى ایزد، این است که او «قائم به قسط» است و این به معناى آن است که عدل در گیتى، همان مفهوم «قیام ایزد براى برپایى قسط» است. این، نکته‏اى است که به استنتاج‏هاى فلسفى و تحلیل‏هاى عقلى، نیازى ندارد. در حقیقت، این روش، روش شایع و متداول و برگزیده‏ى قرآن کریم است؛ یعنى قرآن نتیجه تربیتى حقایق و وقایع را مطرح مى‏کند، نه این که حدود حقایق را بیان کند و به تحلیل آنها بپردازد و نه این که تاریخ وقایع و تفصیل آنها را شرح دهد. خلاصه این که عدالت در گیتى، یک نگرش اسلامى و ثمره ایمان به عدالت آفریننده است، و عدالت در گیتى، یک قاعده ثابت را در زندگى فردى و گروهى و اقتصادى و سیاسى و اجتماعى و... انسان بنیاد مى‏گذارد.
از جهت سوم، پژوهنده در اصول دین اسلام و اساس عقیده اسلامى، به روشنى مى‏یابد که دلیل اصلى براى اثبات ضرورت فرستادن پیامبران براى استدلال بر ثبوت معاد و روز حساب، همانا عدل الهى است. این نکته، از چیزهایى است که اهمیت فراوان عدل را در اساس عقیده اسلامى نشان مى‏دهد و مى‏فهماند که این نکته از نظر تربیتى، چقدر در سلوک عمومى انسان و خصوصاً عدالت اجتماعى و اقتصادى تأثیر دارد و براى فرد و اجتماع مهم است.
این معادله عمومى قرآن که تأکید مى‏کند «انسان، همان عملش است (و أن لیس للإنسان إلا ما سعى) درباره عدالت هم جارى است به گونه‏اى که وجود عدل، مساوى با وجود ایمان است و ایمان هم، یقیناً، بدون تلاش انسان براى تحقق عدالت، وجودى نخواهد داشت: «أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ * فَذَلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ * وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ».17
صدها احکام اسلامى که عدالت اجتماعى و اقتصادى را در دل عبادات و از شروط صحت آن قرار مى‏دهد، این نکته را به روشنى نشان مى‏دهد که عدالت اقتصادى و اجتماعى، تنها، دو حکم فرعى و دو واجب عادى نیستند، بلکه آن دو بر اصول عقیده و ایمان، بنیاد گذاشته شده است و از آنها جدا نمى‏شوند و اسلام، بر وجود ایمانى که ثمره‏اش عدالت در زندگى فردى و گروهى نیست، صحه نمى‏گذارد. از اینجاست که عدالت اقتصادى و اجتماعى، در اسلام، دو موضوعى مى‏شوند که عمیق و دایمى و گسترده‏اند، زیرا آنها با سرشت مؤمن آمیخته است و از گوهر وجودى او، در امور فردى و گروهى، سرچشمه مى‏گیرد.
اسلام، در هنگام سفارش به عدالت، ابعاد آن را آنچنان روشن کرده که نمى‏توان به آن بى‏توجه بود و آن را سست کرد. نیز ضمانت‏هاى اجرایى خاصى را در نظر گرفته که گسترش و پیشرفت آن را تا بى‏نهایت، ممکن مى‏کند. این موضوعى است که اهمیت فراوانى دارد. پیوند میان مسؤولیت فردى و مسؤولت اجتماعى براى تحقق عدالت، یکى از ابعادى است که در این باره، در نظر گرفته شده است. فرد، طبق روایت «کلکم راع و کل راع مسؤول عن رعیته» درباره سلامت اجتماع مسؤول است، زیرا او به امر به معروف و نهى از منکر مکلف است و نیز هر آنچه از مال و نیرو و تجربه و حتى تندرستى و توان بدنى دارد، تنها، ثمره تلاش شخصى او نیست، بلکه دیگران، چه معاصرانش و چه آنانى که در گذشته بوده‏اند، هم در تشکیل و ایجاد آنها شریک هستند. داستان او، داستان درختى است که ثمره مى‏دهد. درست است که میوه را شاخه‏اى از آن درخت مى‏رویاند، ولى آن درخت با همه شاخه‏هایش و برگ‏هایش و ریشه‏هایش در میوه دادن شریکند و از هوا و خورشید و آب و زمین و... و دیگر عوامل طبیعى و از تلاش‏هاى گوناگون بشرى استفاده مى‏کنند. در یک کلمه، فرد، بر آنچه دارد امین است و در برابر جامعه، بلکه در برابر گذشته و آینده، باید پاسخ دهد.
این نوع نگاه، تأکید مى‏کند که فرد، حق ندارد آنچه را نزد اوست، احتکار کند یا تلف کند یا مهمل و بدون استفاده‏اش بگذارد و براى او جایز نیست که بدى‏اى را به خودش برساند و خودش را اذیت کند، چه رسد به این که خودکشى کند! این مطالب و مانند آن، یقیناً، ظلم یا کوتاهى در حق مردم است، در مقابل مسؤولیت فرد در قبال سلامت جامعه، مسئولیت گروه انسان‏ها در برابر فرد قرار دارد. احادیث و فتواى فقیهان، جامعه را، همه‏شان را، در برابر مردن فردى گرسنه، مسئول مى‏داند! حقیقت این است که این مسئولیت در قبال هر گونه مردنى و هر نوع ضرر و آزار و بدى‏اى به فرد هست. آنچه درباره اهل روستا گفته شد، درباره اهل شهر هم صادق است، بلکه مربوط به اهل یک کشور هم هست، بلکه در باره همه سرزمین‏هایى که مسلمانان - که امت واحد هستند - در آن پراکنده‏اند، جارى است! بر من مسلمان واجب است که از روى دل‏تنگى و دل‏واپسى از اوضاع مسلمانان، بارها از خود بپرسم: «آیا من شب را سیر بخوابم در حالى که در اطراف من شکم‏هاى گرسنه و جگرهاى تشنه هست؟... شاید که در حجاز یا در یمامه، کسى باشد که امید خوردن تکه نانى را هم ندارد و به لقمه‏اى وعده هم داده نشده است!»
درباره رابطه افراد با هم، آنچه از قرآن و روایات به دست مى‏آوریم، این است که افراد بشر، همگى یک پیکر را تشکیل مى‏دهند و هنگامى که عضوى به درد آید، دگر عضوها را نماند قرار، و همه دارایى و جان‏ها و پیمان‏هاشان، براى همه است! این نکته، بُعد دیگرى است که به موضوع جامعه و پیدایش آن، روشنى تازه‏اى مى‏دهد. دو واژه «عهد» و «عقد» هم این مطلب را مى‏رسانند.
قرآن در آیات فراوانى، به جامعه‏هایى که عدالت آنها را راهبرى مى‏کند و دستاوردهاى آنها و خطرهایى که جامعه را در بر خواهد گرفت، اگر عدالت نباشد، اشاره مى‏کند، زیرا این عدالت است که سبب مى‏شود تا همه تلاش سازنده و پرسود داشته باشد و به دنبال آن، خیر و منفعت به همه برگردد، در حالى که اگر عدالت از جامعه رخت بربندد، نتیجه‏اش، محرومیت گروه زیادى از جامعه، از بخشى از حقوق و استعداد و شایستگى‏شان یا از همه آنهاست. در این هنگام، این محرومیت به همه افراد جامعه، بلکه به خود جامعه سرایت مى‏کند. [این مقدار که گفته شد] جداى از مرض‏ها و خطرهایى است که تنها شامل گروه‏هاى محروم نمى‏شود بلکه همه را در بر مى‏گیرد، مانند خطرهاى مادى که از سوء تغذیه و نبود امکانات زندگى صحیح رخ مى‏نماید و نیز مرض‏هاى دیگرى که در نفوس محرومان به وجود مى‏آید. خلاصه، هر که براى فراهم شدن زمینه زندگى سالم براى دیگران مى‏کوشد، چه این کوشنده، فرد باشد یا گروه، و چه براى فرد بکوشد یا براى جامعه، در حقیقت، براى رسیدن خیر به خودش تلاش مى‏کند و نیز از خودش خطر ظلم و هلاک را دور مى‏کند، زیرا بر این کوشش‏ها و تلاش‏ها، آثار اجتماعى‏اى بار مى‏شود که امروز از واضحات است.
مطلب دیگرى که مربوط به عدالت اقتصادى و اجتماعى است، تفاوت درجه‏هاى عدالت است. مراحلى هم که براى اجراى عدالت در جامعه، نیاز است. پایان‏ناپذیر است؛ یعنى شأن آن، مانند شؤون دیگر اهداف دینى است که پایانى براى آنها نیست. سبب آن این است که در واقع، عدالت، وسیله‏اى براى دادن فرصت رسیدن به کمال، به انسان‏هاست و این گونه نیست که عدالت، خودش، هدف باشد تا بر رسیدن به نخستین مرحله آن، تلاش انسان‏ها در آن مرحله توقف کند. نتیجه این نوع دید، این است که عدالت را از یک نوع حس فردى آغاز مى‏کند و سپس آن را به تلاش فردى، از یک سو، و یک حرکت جمعى مردمى، از سوى دیگر، رشد مى‏دهد، و آن‏گاه، عدالت را در جامعه انسانى، با گرایش عمومى و تمایل نوع بشر به آن، رشدى مضاعف مى‏دهد. همان‏گونه که حس فردى، به تلاش و کوشش، تبدیل مى‏شود، عدالت هم از کمترین درجه آن، یعنى زمینه‏سازى براى زندگى سالم، به ایجاد فرصت‏هاى بالاتر از یک زمینه‏سازى تبدیل مى‏شود و حتى به برابرى میان بسیارى از فرزندان یک جامعه مى‏انجامد و پس از آن مرحله همکارى و گذشت و قربانى شدن مى‏رسد، و این‏جاست که به مرحله ایثار وارد مى‏شویم. البته باید دانست که این ایثار و از خود گذشتگى، نباید به فراموش کردن حق خویشان نزدیک بینجامد. همان‏طور که معمولاً این فراموشى در زمانى که فردى به مرحله سخاوت‏مندى مى‏رسد، تحقق پیدا مى‏کند.
به هنگام شمارش ابعاد اسلامى عدالت اقتصادى و اجتماعى، باید به موضوعى که محور این همایش است، اشاره‏اى کوتاه کنم تا بحثم تکمیل گردد. حرام بودن ربا، نشان از این دارد که شرع اسلام به سودآورى سرمایه بدون تلاش و کوشش، راضى نیست. نیز این که از نظر فقه، درست نیست که براى اسباب تولید - مانند گاو و اسباب ابتدایى دیگر - سهم ویژه‏اى را مشخص کرد، دلیل این است که ابزار تولید نمى‏تواند در سود شریک باشد. البته کار در نظر اسلام، برترین عنصر از عناصر تولید است و در نتیجه، شایسته است که در تعیین سود، و نه خسارت، دخالت داده شود. نیز مى‏تواند مقدار مشخصى پول را دریافت کند. البته، این مبلغ نباید حالت ظلم کردن پیدا کند. ما این پول را «اجرت» مى‏نامیم.
تأمل چند باره در احادیث زکات و سخنان ائمه و فقهاى سابق، بُعد تازه‏اى از عدالت را نشان مى‏دهد. این بُعد، چنین است: حمایت از فقرا - نه فقرى که از روى تنبلى گریبان فرد را گرفته است - و پیران و کودکان و بیماران خاص که نمى‏توانند کار کنند، و افرادى که بى‏پولى‏شان به دلایل خاصى است، مانند در راه‏ماندگان و بدهکاران، و آزادى بردگان، و پشتیبانى از هر کارى است که در راه ایزد باشد. این بُعد، یعنى این که اسلام، مسؤولیت اجتماعى را در حفاظت از افرادى که به پیرى و از کارافتادگى و نقص عضو، دچار شده‏اند و یا به دلایلى اکنون نمى‏توانند زندگى خود را اداره کنند، پذیرفته است.18
ناسیونالیسم و تبعیض نژادى‏
اگر ملى گرایى (ناسیونالیسم) بر ایمان به عنوان عنصرى برتر از دیگر عناصر تکیه نکند، ما آن را نژادپرستى مى‏خوانیم و نمى‏پذیریم. نژادپرستى به این معنا که عده‏اى از بنى بشر را که داراى تاریخى مشترک و آمال و دردهاى مشابه و فرهنگى نزدیک به هم هستند در آن اثر مى‏گذارند و آن را به حد مبالغه‏آمیزى اصالت مى‏دهند. اما قومیت مرحله‏اى طبیعى در زندگى انسان بین فردیت و بشریت جهانى به شمار مى‏آید. شکى نیست که پایه تکوین جوامع بر همکارى و مبادله تجربیات و در اختیار گذاردن دستاوردها میان انسان‏ها استوار شده است و ملیت در تکوین این توانایى‏ها نقش بزرگى دارد. این تفسیر از قومیت به طور حتم با تعالیم دینى منافات ندارد. قرآن کریم مى‏فرماید:
یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ؛19 هان اى مردم همانا شما را از یک مرد و زن آفریده‏ایم و شما را به هیأت اقوام و قبایلى در آورده‏ایم تا با یکدیگر انس و آشنایى یابید، بى‏گمان گرامى‏ترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست.
بنابراین وجود قبایل و شعوب و نظایر آنها تا زمانى که مبدأ شناخت و معرفت باشند، یعنى شناخت هر گروه از آنچه که در اختیار گروه دیگر است که در نتیجه به همکارى و تعامل میان آنها منجر مى‏گردد، امرى است که مدنظر دین است.20
مسأله زنان‏
در حقیقت روشن کردن موضع اسلام در قبال زن در این عصر، خالى از مشکلات و دشوارى‏ها نیست، زیرا در این باره آثار دینى و اسلامى گوناگونى به چشم مى‏خورد که در نگاه نخست متفاوت و مخالف با یکدیگر به نظر مى‏آید. این مشکل هنگامى بزرگتر مى‏شود که برخى از عادات (خرافاتى) که همواره در نزد برخى از ملل اسلامى وجود داشته و دارد در این امر نیز پاى مى‏نهد. این عادات با تعالیم اصیل اسلامى نیز به گونه‏اى هم آمیخته که پژوهشگر خیال مى‏کند این همه از اسلام است. وقتى به نظریات شرق شناسان حتى آنان که حسن نیت داشته‏اند مى‏نگریم و یا برخى از نوشته‏هاى مؤلفان اسلامى را مى‏خوانیم، چنین در مى‏یابیم که موضع حقیقى اسلام در برابر زن، بسیار پیچیده و ناشناخته است. به طورى که بسیارى از آنان در این باره نظریات دور از حقیقت و ناصواب ارائه داده‏اند و عده‏اى از آنان نیز گمان کرده‏اند زن در اسلام مظلوم و تحت ستم واقع شده است.
حقیقت آن است که دو میراث مختلف در نزد مسلمانان به چشم مى‏خورد؛ یکى تعالیم دینى مستقیم و مستند و دیگر عادات موروثى که در آثار دینى هیچ نشانى از آنها دیده نمى‏شود و باید با دقت و اهتمام ویژه‏اى هر یک از این دو را از دیگرى متمایز ساخت. از طرف دیگر آثار دینى مربوط به زن نیز خود دو نوع است: نوعى درباره زن و شؤونات زن که در مرحله‏اى معین از تاریخ سخن مى‏گوید و نوع دیگر تعالیم بنیادین و جاودان محسوب مى‏شود.
آیاتى که در بیان احکام یا قانون‏گذارى یا پند و اندرزها زن را به مرد ملحق مى‏سازد، بس فراوان است بدون آن که مقام زن را تنزل دهد یا او را حقیر کند و شأن او را کمتر از مرد بداند. در زمینه زندگى زناشویى و به خاطر حفظ کیان خانواده (زن) و نیز براى آن که زن و مرد بتوانند به امور مربوط به زندگى مشترک خود به درستى بپردازند.، خداوند به مرد نسبت به همسرش نه دیگر زنان برترى داده است و این برترى پس از هنگامى است که خداوند حقوق واجب زن را در آیه «وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلِلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ؛ و زنان را بر مردان حقى است در حد عرف و مردان را بر آنان میزانى برترى است»21 بیان کرده است، درجه و رتبه‏اى که قرآن از آن در جاى دیگرى چنین تعبیر کرده است:
الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ؛ مردان باید بر زنان مسلط باشند، چرا که خداوند بعضى انسان‏ها را بر بعضى دیگر برترى بخشیده است و نیز از آن روى که مردان از اموال خویش (براى زنان) خرج مى‏کنند.22
کسى که در قرآن تعمق مى‏کند، در مى‏یابد که تفاوت‏هایى که قرآن درمیان مرد و زن قائل شده مساوات ذاتى میان آن دو را تحکیم مى‏بخشد و توجهى عادلانه و یکسان به هر دو دارد. پس تفاوت در احکام و واجبات و حقوق در بیشتر اوقات به تفاوت در توانایى‏ها و ویژگى‏هاى هر یک از آنان باز مى‏گردد. زن بنابر خصوصیات جسمى و روحى خود شایستگى مادرى و پرورش فرزندان را دارد و این وظیفه طبق حدیثى از پیامبرصلى الله علیه وآله مهم‏ترین بنا در ساختمان اسلام قلمداد شده است. تأثیر این وظیفه کمتر از هر وظیفه حیاتى دیگر نیست، زیرا مادر، فرد را که به منزله قوام و استحکام جوامع است تربیت مى‏کند. این وظیفه با روح زن تناسب دارد. اسلام نیز بدون آن که بخواهد بر زن چیزى تحمیل کند، وى را براى پرداختن به این وظیفه تشویق مى‏کند. براى آن که زن بتواند با آرامش خیال این مسؤولیت را به عهده بگیرد، مرد را موظف مى‏کند که حقوق زن را پرداخت نماید. در مقابل بهره مرد را از میراث دو برابر قرار داده تا بدین وسیله عدالت متحقق گردد و نیز به تعبیر قرآن «مال دست به دست در میان توانگران نگردد. اسلام بر این اساس، این ویژگى و این روش، دیگر احکام خود را نیز بیان نهاده و به قبول شهادت زن در چارچوب کار خود حکم مثبت داده است. اما موضوع حجاب در اسلام به منظور تحقیر زن یا حبس و یا بزرگداشت و تمجید بیش از حد او صورت نگرفته است. آنچنان که نزد برخى از ملل چنین دیدگاهى متعارف است، بلکه حجاب، سلاح زن در جلوگیرى از طغیان حالت زنانگى اوست تا مبادا این حالت و این جنبه زن بر دیگر توانایى‏هاى او غلبه کند. این مقصود در آیات قرآنى که زنان را از نرمش در سخن گفتن یا پاى کوفتن به هنگام راه رفتن یا زینت نمایى باز مى‏دارد، به خوبى و روشنى آشکار است.23
احساسات جنسى در مرد یا زن غریزه است. اما احساساتى که وراى تمایلات متقابل میان مرد و زن است بدون تردید از ژرفاى آفرینش بوده و از همین‏رو مقدس به شمار مى‏رود. لذا براى هر احساس یا نیاز بشرى مقیاس و میزانى قرار داده‏اند، زیرا بشر از لحاظ فردى و اجتماعى مجموعه‏اى از احساسات و نیازهاست. بنابراین ضرورى است براى هر احساس و نیاز بشرى حد معقول و طریقى هماهنگ با وجود او و متناسب با آنها و اهداف او وجود داشته باشد. از این روى در ارتباط با میل جنسى و دیگر نیازهاى مشابه آن، حد و میزانى درنظر گرفته شده است تا مبادا این بعد بر دیگر ابعاد انسان غلبه کند و منجر به انحراف او از مسیر اعتدال و شأن فردى و اجتماعى‏اش شود. این اصل براى برقرارى تعادل در همه احساسات انسانى وجود دارد. اما کسانى را مى‏بینیم که نیازشان به خوردن یا پوشیدن یا دیگر تمایلات، چنان رشد مى‏کند که بر دیگر ابعاد انسانى وجودشان غلبه مى‏کند و در نتیجه آنان را به عناصرى نامطلوب و ناشایسته در جامعه تبدیل مى‏کند. بدون تردید رشد غیرمتعادل این گونه احساسات و نیازها بیشتر به سبب عدم رعایت حدود و تکرار آن پدید مى‏آید.
آیه‏اى که در مورد تعدد زوجات در قرآن ذکر شده حاوى دو شرط اساسى است. آن آیه چنین است:
و اگر شما را بیم آن است که در کار یتیمان عدالت نورزید، از زنان هر چه شما را پسند افتد، دو دو، سه سه، چهار چهار به نکاح در آورید و اگر بیم آن دارید که به عدالت رفتار نکنید تنها یک زن بگیرید.
این آیه از یک سو تعدد همسران را مشروط به ترس از عدم اجراى عدالت در مورد یتیمان ذکر مى‏کند و از سویى دیگر آن را به ضرورت اجراى عدالت در میان همسران مقید مى‏نماید. شکى نیست که به سبب جنگ‏هاى صدر اسلام و شهادت مردان، تعداد قابل توجهى از فرزندان جامعه اسلامى بى‏سرپرست و یتیم شده بودند و نگرانى آن وجود داشت که از لحاظ اجتماعى و فرهنگى و تربیتى و حتى معیشتى مورد ظلم واقع شوند. لذا در چنان شرایطى با پدیده تعدد زوجات امکان تحت تکفل گرفتن و سرپرستى کردن یتیمان فراهم مى‏شد و ضرورت داشت و راه حل مطلوبى براى تعمیم عدالت به شمار مى‏آمد و این بنابر اصطلاح فقها موردى از موارد جواز تعدد زوجات است. بنابراین تعدد زوجات حکمى است ثابت و مربوط به شرایط اجتماعى یا خانوادگى معین.
غیر از این، شرط دیگر همان برقرارى عدالت در بین زنان است و این مسأله‏اى دشوار و پیچیده است که بر حسب تحول جوامع و نیازهاى زمان و سطح آگاهى و میزان نیازشان به ازدواج تغییر مى‏کند. در بیشتر اوقات شوهر نمى‏تواند از عهده حقوق بیش از یک زن برآید. بدین ترتیب مى‏بینیم که این حکم اسلامى دستورى است که موجبات تطور در جوامع را نیز در خود دارد. من به ممنوعیت مطلق اعتقاد ندارم که این خود عکس دستور شرعى است. همچنین به آزادى مطلق هم در این زمینه معتقد نیستم، بلکه به نظر من باید این موضوع را به عهده دادگاه‏هاى شرعى گذاشت تا درباره شروط تعیین شده آن تحقیق بیشترى کنند و مایلم تذکر دهم که این رأى و اجتهاد خاص من است... .
خداوند هرگز به اطاعت از والدین فرمان نداده بلکه دستور داده است به آنها نیکویى شود و از بى ادبى به ساحت آنان حتى به کمترین وجه خوددارى گردد. اما در خصوص ازدواج حق اصلى با دختر است، زیرا او کسى است که مى‏خواهد ازدواج کند. حق پدر هنگامى که از موافقت با ازدواج دخترش امتناع مى‏کند، حق تشریعى و مشورتى است. در مواردى که ازدواج مصلحت حقیقى دختر باشد و به تعبیر قرآن پدر دختر او را منع کند، دیگر حق پدر ساقط مى‏شود. اما شرع هرگز براى دیگر افراد فامیل در این باره حقى قائل نیست. در صورت (اجبار) ازدواج باطل است، مگر آن که زن عاقبت رضایت دهد.
ازدواج در اسلام با ازدواج در مسیحیت تفاوت دارد، زیرا این امر در مسیحیت چیزى مانند همه اتفاقات محسوب مى‏شود، ولى در اسلام ازدواج رنگ قداست به خود مى‏گیرد و شرع آن را مقدمه‏اى مى‏داند که سختى‏هاى ازدواج را آسان مى‏کند و شروط و التزامات آن را تحقق مى‏بخشد. البته از طریق تعیین شروط ضمن عقد مى‏توان بسیارى از دگرگونى‏ها و تحولات (متناسب با زمان و مکان) را در ازدواج اسلامى وارد کرد. به هر حال در ازدواج شروط ثابت تغییر ناپذیرى وجود دارد که در کتاب‏هاى فقهى بدآنهاپرداخته شده است.
هر کس به وحدانیت خداوند و نبوت حضرت مسیح اعتراف کند و تمام انبیا را تصدیق نماید و به رسالت محمدصلى الله علیه وآله ایمان داشته باشد، مسلمان محسوب مى‏شود و مى‏تواند با دخترى مسلمان ازدواج کند؛ اما در مورد کسى که به مبانى مذکور اعتقاد نداشته باشد بدون شک نصوص قرآنى وجود دارد که تخطى از آنها امکان‏پذیر نیست... .
اعتقاد ندارم که تمدن مدرن، آزادى درستى به ارمغان آورده باشد، زیرا این تمدن اگر چه از آزاد کردن زن سخن گفته ولى عملاً او را با وسایل مختلفى چون تبلیغات، تجارت، و شب نشینى مقید ساخته است و بیشتر تلاش خود را بر رشد بعد زنانگى زن متمرکز کرده و این خود موجب کوتاهى عمر زن و کاهش فرصت‏هاى او و افزایش قید و بندهایش شده است. در حقیقت اگر ما قصد آزادى حقیقى زن را داشته باشیم، در تعالیم دینى نکاتى مى‏بینیم که این خواسته را تأمین مى‏کند. دین مطلقاً فعالیت زن را در امور مختلف اجتماعى ممنوع نمى‏کند. اگر چه رسیدگى به امور خانه و خانه‏دارى را براى زن ترجیح مى‏دهد، ولى او را مجبور به این کار نمى‏کند... . اسلام استفاده از قرص‏ها (ى ضد باردارى) را منع نمى‏کند؛ زیرا با کنترل جمعیت مخالف نیست. اما این کار منوط به یک شرط و آن موافقت طرفین است، زیرا تنها زن و شوهر هستند که باید با هم در امور خانواده تصمیم بگیرند. اگر باردارى خطرى براى سلامت مادر در پى داشته باشد سقط بچه جایز است؛ ولى در غیر این صورت کشتن یک بى‏گناه تنها به دلیل عدم تمایل به بچه‏دار شدن ممنوع و غیر ممکن است.24
ضرورت تقویت همبستگى در مواجهه با دشوارى‏ها
انسان بلند نظر و آرمانى روزگار ما چون به افق مى‏نگرد، و وضع و حال و زندگى و جامعه‏اش را راضى کننده نمى‏یابد، گردن فراز مى‏کند و براى ایجاد تغییرات بنیادین مصمم مى‏شود. این انسان همان کسى است که این حدیث شریف درباره او گفته است: پربلاترین و گرفتارترین مردم پیامبرانند، پس اولیاى خدا، سپس شایسته‏ترین افراد پس از ایشان و همین‏طور، بنا به این حدیث شریف، کسانى که در پى تغییر و تحول جامعه خویش هستند و وضع نابسامان پیرامونشان قانعشان نمى‏کند، بیشتر از دیگران در رنج و مشقت قرار دارند و بر طبق میزان آرمان‏خواهى و پیشتازیشان، از طرف صاحبان منافع در جامعه، تحت فشار قرار مى‏گیرند.
ما در این‏جا به افق مى‏نگریم، تا وضع و حال امروزمان را در لبنان، در منطقه و در جهان دریابیم. ما امروز، همچون گذشته، با وضعیتى رضایتبخش روبه‏رو نیستیم. در چنین وضعیتى مردم به سه گروه تقسیم مى‏شوند:
گروهى که تسلیم وضع موجود مى‏شود، در آن حل مى‏شود، با آن همراهى و همنوایى مى‏کند، براى آن مبانى فلسفى مى‏تراشد، و با آن همکارى مى‏کند. ما از این افراد ضعیف و زبون نیستیم، و شرافت ما اجازه روبه‏رو شدن با اینان را نمى‏دهد؛ گروه دیگرى هست که از گروه نخست برتر است، وضع جارى را نمى‏پسندد، ولى از رویارویى با آن مى‏گریزد، هجرت مى‏کند، به سفر مى‏رود، جامعه‏اى دیگر را، آمریکا یا اروپا یا آسیا یا هر جاى دیگر را برمى‏گزیند و همواره در پى پناهگاه و اقامتگاهى دیگر است؛ اما گروه سوم از هر دو گروه قوى‏تر است. ما هیچگاه نپسندیده‏ایم که از گروه تسلیم شونده در برابر وضع موجود باشیم و نه از گروه گریزان از مسئولیت! گواه انتخاب ما همین وضع کنونى شماست. ابا دارید از این که مرگ بر شما چیره شود و اندوه را بر دلتان سایه افکن کند. تسلیم شدن را نمى‏پذیرید و این اندوه را به بشارت آینده‏اى بهتر، و ناکامى را به موفقیت و در هم کردن چهره را به کف زدن و شادمانى، تبدیل مى‏کنید. بنابراین ما از گروه تسلیم شونده و نیز گروه غایب از صحنه رویارویى نیستیم. گروه سومى هست که وضعیت کشور، منطقه و سرزمینش او را راضى نمى‏کند. پس در پى تغییرات است. از این گروه خواهان تغییر، کسانى هستند که به رویارویى بر مى‏خیزند، اما از ساز و کار دیگران بهره مى‏گیرند، سلاح برخى از احزاب را به کار مى‏گیرند که هیچ نسبتى با سرزمین ما ندارند. اینان با گروه نخست و دوم متفاوتند. کسى که در راه خیر و اصلاح مى‏کوشد، اما به اشتباه راهى نامقبول بر مى‏گزیند، مصداق این سخن امام على‏علیه السلام است که «آن کسى که حق را طلبید، اما راهى اشتباه پیمود، غیر از کسى است که باطل را طلبید و بدان نایل شد». ما با اینان نیستیم، هر چند مقامشان را ارج مى‏نهیم، و آنان را جوانى آرمانخواه مى‏دانیم، که در پى اصلاحات برآمدند. اما در انتخاب وسیله و ساز و کار در اشتباه افتادند.
ما در این‏جا مى‏یابیم که وضعیتى رضایتبخش نداریم. اوضاع داخلى کشورمان، جهان عرب و موقعیتمان در جهان سوم، خواست‏هاى ما را تأمین نمى‏کند و با ایمان و اعتقاد و مبانى ما همخوان و سازگار نیست. اولین نمود ایمان ما، اعتقادمان به خداى نامتناهى است. پس خواست ما نیز نامتناهى است. ایمان ما به حق و عدالت هم نامتناهى است. بنابراین هر قدر دشوارى‏ها در داخل و خارج زیاد باشند. نمى‏توانیم از راه بمانیم. ما دنیاى عربى را مى‏بینیم که برایم سخت است بگویم در موقعیت با کرامتى قرار ندارد. ما هنگامى که یک گروه تروریست، در زندگیمان و در منطقه‏مان تعیین کننده مى‏شود، احساس خوارى و زبونى مى‏کنیم. آن گاه که یک تروریست مى‏خواهد خشونت خود را به مسأله مهم دنیا تبدیل کند و مسأله مقدس ما را به خشونت برگرداند و تفسیر کند و در دنیا نیز گوش‏هایى شنوا و دل‏هایى پذیرا مى‏یابد، به دردى عمیق دچار مى‏شویم. هنگامى که وضع دنیاى عرب را مى‏سنجیم، مى‏بینیم که وزیر خارجه امریکا مى‏آید و مى‏رود، دیدار و گفت و گو مى‏کند و چون با ناکامى روبه‏رو مى‏شود، از اعراب مى‏خواهد که بیشتر کوتاه آیند!به راستى، دنیاى عرب بیشتر از این چه امتیازى را مى‏تواند تقدیم کند؟ با این همه و به رغم اظهار حسن نیت در برابر دنیا و با وجود مواضع مثبت اقتصادى، نفتى، سیاسى و نظامى، با همه اینها حس مى‏کنى، دشمن متکبر در پى فزون خواهى و برترى جویى بر ما و رهبران و سران و نمایندگان ما هستند.
ما احساس ناراحتى مى‏کنیم و این وضع را با تمام توان رد مى‏کنیم و نمى‏توانیم چنین وضعیتى را براى حال و آینده‏مان بپسندیم. اگر بتوانیم به سرعت دست به تغییرات مى‏زنیم و اگر هم نتوانیم، مهم آن است که در این راه طولانى اصلاحات، اولین گام را برداریم. وضعیت داخلى ما، در این مدت دراز خون‏ریزى و نزاع و پس از این جنگ کثیفى که هیچ پیروزى ندارد و بى‏دلیل و بى‏هیچ فرجام و توفیقى بر ما تحمیل شده است، بسیار نگران کننده است. هنوز گروه‏هایى هستند که در پى تسلیم شدن و یا تداوم بحران هستند و گویا تجربه تلخ و دردناک گذشته، آنان را بس نمى‏باشد. در بعد جهانى نیز در همه مناطق، و در همه تحرکات، فعالیت‏ها، و محافلمان، نواقص بسیارى مى‏بینیم. آیا تسلیم شویم؟ هرگز! آیا ایدئولوژى دیگران را برگزینیم و به ندارى و ورشکستگى خود اذعان کنیم؟ هرگز!
بنابراین در پى آنیم که از درون زمین و آسمان‏مان، انقلابى فکرى به پا کنیم، که با دل‏ها، سنت و ایمان ما در ارتباط باشد. اگر شریعتى را ارج مى‏نهیم، از این روست که تلاش فلسفى و فکرى او بر این بود که توانایى و ساز و کار فکرى‏اى را برجسته کند، که این امت در تاریخ با عظمتش، با قدرت، دور اندیشى و با مرارت تمام به دست آورده است و به مدد آن جاهلیتش را به روشنایى، کفرش را بر ایمان، پراکندگى‏اش را به همبستگى، زبونى‏اش را به قدرت، سنگدلى‏اش را به رحمت و مهربانى، و عقب ماندگى‏اش را به تلاش براى پیشرفت دیگران بدل ساخته است. این تجربه موفق، که از لابه‏لاى سخنان على شریعتى و همفکرانش رخ نموده است، سرمایه فکرى بزرگى است که ما بدان حرمت مى‏نهیم، همچنان که فتح و انقلاب فتح را ارج مى‏گذاریم، چرا؟ چون فتح انقلابى است اصیل که وارداتى، اقتباس و تقلید شده نیست. انقلابى در راه مستقیم است، نه در راه مغضوبان الهى و گمراهان! این آن چیزى است که بدان اذعان و افتخار مى‏کنیم و بر آن چنگ مى‏زنیم.
از این‏رو، این مناسبت بزرگ را که براى تکریم شریعتى است، گرامى مى‏داریم، و از این راه، از اندیشه‏اى اصیل و متعهد تجلیل مى‏کنیم، اندیشه‏اى که مى‏تواند کانون توجهات دنیا شود، و توانایى‏هاى بلوکه شده را که در عبادت‏گاه‏ها، تجارتخانه‏ها، و خانه‏ها وجود دارد، فعال کند. توانایى‏هاى عظیم اما به حال خود رها شده‏اى که مى‏تواند جامعه ما را متحول کند، اگر به جنبشى متعهد و مبارز تبدیل شود. ما در این جا گرد آمدیم تا این اندیشه اصیل را گرامى بداریم. این گروه چهارمى را که نه تسلیم مى‏شود، نه هجرت مى‏کند و نه تقلیدگر است، بلکه صاحب انقلابى است اصولى، که به دنبال تغییر جامعه است. ما این الگو را از شریعتى در حیاتش گرفتیم، و اینک در وفات او که منشاء تجمع امروز ماست، همان را بر مى‏گیریم.
انقلاب‏هاى متعهد، مبارز و ریشه‏دار، از فلسطین تا لبنان، تا مناطق آسیا و آفریقا، تا اریتره، زنگبار، زیمبابوه، فیلیپین، ایران،...، تا هرجاى دیگر، گروه چهارم، یا به تعبیر دیگر جهان چهارم را تشکیل مى‏دهند. ما را همواره جهان سوم نامیده‏اند، زیرا موقعیت ما، ما را جهان سومى کرده است، چون ما در برابر جباران سر فرود نمى‏آوریم و به تقسیم جهان به دو قطب بزرگ اذعان نمى‏کنیم. از این رو در تقسیم‏بندى جغرافیایى، به جهان سوم تعلق داشتیم. اما اینک مى‏توانیم بگوییم، جهان سوم خود به دو گروه تقسیم مى‏شود: گروهى که به ورشکستگى خود اذعان دارد، و در پى اقتباس اندیشه و ایدئولوژى از این‏جا و آن‏جاست؛ و گروهى که از اعتراف به ورشکستگى سرباز مى‏زند، و بر اندیشه اصیل و ایدئولوژى ریشه‏دار تکیه دارد؛ ایدئولوژى و اندیشه‏اى [که‏] از زمین و آسمان خودش برگرفته است.
اگر از دکتر شریعتى، که در وفاتش مایه گرد آمدن این جنبش‏هاى مبارز و متعهد شده است، بخواهیم الهام بگیریم، باید قدرت خودمان را در روزگار غربت و ضعف حس کنیم و در پیرامون کسانى حلقه بزنیم که نمادهاى دنیایى پهناور و مرتبط با جغرافیا و تاریخى سرشار از موفقیت و بلکه مرتبط با آسمان و همه زمین هستند و از دل‏هایى برخوردارند که از ایمان به خدا، که سرچشمه اندیشه و مبارزه است، آکنده هستند. باید پس از مجروح شدن، مصیبت دیدن و به سستى گراییدن، قدرت و اصالت خود را باز یابیم.
ما در جامعه‏مان چون وضعیت کلى را در نظر مى‏آوریم، در مى‏یابیم که مؤمنان به خدا، قهرمانان مبارز، مى‏باید به یکدیگر بپیوندند، دست یارى بدهند، با اخلاص بکوشند و راه بپویند. در غیر این صورت، در اعماق خانه و سرزمینشان گرفتار جنگ خواهند شد. همان چیزى که در لبنان، در مصیبت بزرگ جنگ داخلى و در دو سال گذشته شاهد آن بودیم و موضعمان در آن، موضع دفاع از وطن، یکپارچگى، عربیت وطن و مسأله فلسطین بود. هنگامى که ما چنین موضعى داریم، بدون آن که در پى برترى جویى و فسادطلبى در زمین باشیم، دستمان را براى همکارى دراز مى‏کنیم و این در حالى است که دنیا، در پى تضعیف ما، و برگرداندن مبارزاتمان به سمت و سوى خودمان و از هم پاشیدن همبستگى‏مان است.
بیشترین چیزى که مى‏تواند یک انسان، نهاد یا جنبشى را تضعیف کند این است که دچار پراکندگى و از هم گسیختگى شود. یکپارچکى صفوف و جبهه ما، به نظر من تنها راه بى‏بدیل است.[...] آیا ما قوم اجتهاد و استنباط نیستیم؟ اجتهاد یعنى درک وضع کنونى و بازشناخت اوضاع معاصر و در پیش گرفتن رفتارى مناسب با آن، و این اصلى بنیادى است.[...] پس اى کسانى که وضع موجود را نفى مى‏کنید و هجرت نمى‏کنید و مرام خود را از دیگران اقتباس نمى‏کنید! باید در کنار هم بایستیم، و وضعیت لبنان، عرب و جهان را با حکمت و درک کافى تغییر دهیم و به دستان خباثت‏آمیز اجازه ندهیم که در درون ما به بازیگرى بپردازد. ما لبنانى‏ها و اعراب باید دستانمان را در دستان یکدیگر بگذاریم، تا در برابر نخوت و استکبارى که آن را حس مى‏کنیم و از آن رنج برده و بیزار هستیم و آن را با کرامت و تاریخمان سازگار نمى‏دانیم، بایستیم. دست در دست یکدیگر، با چهره‏ها، اندیشه‏ها، و دل‏هایى همسو و همراه، که به واسطه ایمان، به سرچشمه خرد و اندیشه و علم، یعنى خداى سبحان و متعال متصل است، به سوى آینده‏اى روشن و نورانى به پیش رویم.25
نشانه‏هاى تشیع‏
در میان شیعه و سنى مطلقاً تناقضى وجود ندارد، بلکه هر دو، مذاهبى از یک دین به شمار مى‏روند.26 [اما] تفاوت اساسى در میان شیعه و غیر شیعه در دو مورد خلاصه مى‏شود:
نخست، ولایت. حقیقت مسأله ولایت عبارت است از ایجاد جامعه‏اى صالح از طریق تکوین و تشکیل حکومتى صالح، على‏علیه السلام برترین این مصداق‏ها بود. در نظرگاه شیعه مسأله ولایت از مهم‏ترین احکام شرعیه است. من اعتقاد دارم تشکیل جامعه‏اى صالح بیش از هر اقدام دیگرى منجر به رشد و کمال انسان مى‏شود. بنابراین ولایتى که از نظر شیعه مسأله‏اى اساسى به شمار مى‏رود، تنها جنبه تاریخى ندارد، بلکه مسأله‏اى است همیشگى، در هر زمان و هر جامعه‏اى.
دوم، منابع شرعى. در نظرگاه شیعه، پس از نصوص قرآنى و سنت نبوى، سنت اهل بیت و روایات و تعلیمات آنان منبع و مصدر شرعى به شمار مى‏آید؛ اما مذاهب دیگر غیر از قرآن و سنت پیامبرصلى الله علیه وآله آراى صحابه پیامبرصلى الله علیه وآله را به عنوان منابع شرعى به حساب مى‏آورند. در این‏جاست که با تفاوت‏هاى بسیارى در احکام و تعالیم دینى رو به رو مى‏شویم، اما تمام این تفاوت‏ها و حتى اصل اجتهاد در دایره فروع محدود مى‏شود و موجب تفاوت و فرق در اساس و ارکان اسلامى نمى‏گردد.27
طایفه شیعه، اهل بیت‏علیهم السلام را راهبر و پیشواى خود مى‏دانند و آنان را استمرار وجود رسول خداصلى الله علیه وآله تلقى مى‏کنند. ائمه اهل بیت‏علیهم السلام نیز در جهت دادن به مسلمانان و گسترش فرهنگ‏هاى متنوع آنان و در دور نگه داشتن حکام از انحراف و کجروى، نقشى بس بارز و گسترده داشته‏اند. از سویى دیگر ائمه تفسیر آیات قرآنى را براى مسلمانان بیان کرده‏اند و به دانشمندان اسلامى با وجود اختلاف مذاهبشان راه‏هاى اجتهاد درست را آموخته‏اند. دانشمندان شیعه نیز پس از ائمه تأثیرى درخشان و نقشى اساسى در توسعه فرهنگ اسلامى و به ویژه توسعه و بالندگى فقه داشته‏اند که این خود به سبب آن است که در نزد علماى شیعه ابواب اجتهاد همیشه باز و گشوده بوده است. خلاصه آن که علماى شیعه همواره به اسلام و اصول و ارزش‏هاى آن وفادار بوده و به چیزى جز اسلام رضایت نداده‏اند. علماى شیعه مذهب را راهى به سوى دین مى‏دانند و به همین خاطر مى‏بینیم که بسیارى از مصالح خود را براى رسیدن به اهداف والاى الهى فدا کرده و مى‏کنند.28
شیعه و پریشانى انسان‏
من به دلیل انتسابم به این طایفه (شیعیان) احساس عشق و قدردانى و مسؤولیت مى‏کنم و چون به تاریخ آن مى‏نگرم، صفحات درخشانى را مى‏بینم که بر توانایى‏هاى فرهنگى و مدنیت و بشریت این طایفه که کم نظیر هم هست دلالت مى‏کند. سپس گذشته را با الآن مقایسه مى‏کنم و مى‏بینم انگیزه‏هاى من و دیگر افراد این طایفه را ارضا نمى‏کند، مى‏دانم که امکانات و نیروهاى سرشار افراد این طایفه از گذشته بیشتر است. حال من به مقتضاى عشق و مسؤولیتى که دارم درباره علت این جدایى مى‏اندیشم و مى‏بینم که علت آن در فقدان یک سازماندهى و تشکیلات است. از طرف دیگر من هم مثل هر فرد مؤمن به خدا و دینش مى‏بینم که یکى از تکالیف واجب من تلاش پیوسته براى خدمت به بندگان خدا در ابعاد روحى و اجتماعى آنان است و معتقدم این خدمت با پدید آمدن تشکیلاتى براى بهبود اوضاع این طایفه مؤمنى که رسیدگى به برخى از امور آنها به من واگذار شده صورت کامل‏ترى به خود مى‏گیرد.
من در برابر لبنان بالاخص و در برابر امت اسلامى به صورت عام احساس عشق و سرافرازى و مسؤولیت مى‏کنم و دریافته‏ام که خدمتى که ممکن است انجام دهم چیزى بالاتر از توان محدود من است. بنابراین اگر در سازماندهى نیروهاى این دسته از هموطنانم سهمى هم داشته باشم، در واقع به برخى از تکالیف خود عمل کرده‏ام.[...]
مذهب شیعه که در جمیع اصول و مبادى‏اش مذهبى است اسلامى، ایمان دارد که دین همان فطرت است: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا؛ پاکدلانه روى به دین بیاور، این فطرت الهى که مردم را بر وفق آن آفریده است».29 از این رو انسان کانون و هدف و مرکز توجه همه تعالیم اسلامى است. اما انسان با همه جوانب و ابعاد خود غالباً از شرایط اجتماعى و محیطى که در آن به سر مى‏برد، متأثر مى‏شود و همین خود بر ضرورت دین و آسمانى بودن و آن تأکید مى‏کند باز بنابر همین علت است که در تعالیم اسلامى در قبال واقعیت ذاتى انسان و مراحل زندگى مادى او مطلقاً تجاهلى نشده است، بلکه نیازهاى انسانى مقدسند و اجابت آنها از جانب خدا نعمت است و حد و مرزهاى صحیح آن تعالیم دینى محسوب مى‏شود.
اما انسان پریشان و مضطرب معاصر ما به نظر من از زمان آغاز تحول عظیم در صنعت و تمدن و مشارکت عمومى بشر در امور جهان و تکنولوژى و ایجاد سازمان‏هاى گوناگون به چنین حالتى رسید، زیرا این انسان معبود دیگرى غیر از خداوند (اللَّه) پیدا کرد و به علم و صنعت و دیگر دستاوردهاى تمدن صفت مطلقیت بخشید و خدا را انکار کرد و او را در عالم طبیعت غیر مؤثر خواند. دیگر نقش خدا در آفرینش آن بود که به صورت یکى از عناصر شیمیایى در آزمایشگاه یا یک وسیله در کارگاه و یا یک ماده زراعى در زمین درآید.
این انسانى که خدا را انکار کرد و به مصنوعات و دستاوردهایش (بت‏هایش) صفت خدا را اطلاق کرد، به سرعت احساس اضطراب کرد، چرا که علم و صنعت و قوانین مربوط به آنها و محدود شدن انسان در تشکیلات سازمان‏هاى گوناگون همه ناپایدار و متزلزل بودند و در طول تاریخ تکامل دگرگونى یافته بودند. پس در نتیجه، انسان ثبات و آرامش خود را که جز با ایمان مطلق به دست نمى‏آمد، از کف داد و زمانى که سرعت این تحولات بیشتر شد و نظریات علمى و اجتماعى دگرگونى یافت و اکتشافات جدیدى که در تغییر حیات انسانى به شکلى عمیق مؤثر بود، رخ نمود، این مشکل نیز پیچیدگى‏هاى بیشترى پیدا کرد. اضطراب پدید آمد در حالى که انسان به آب یا هوا تکیه زده بود.
بنابراین تفسیر، من معتقدم انسان اگر ایمان کاملى داشته باشد و در ذهن خود نقش حقیقى خدا در جهان را به او باز پس دهد، آن که او را جانشین اسباب و عوامل مادى قلمداد کند، بلکه به او به عنوان خداوندى که خالق اسباب و مسببات و سبیت است ایمان بیاورد و سپس به دستاوردهاى تمدنش از علم و مؤسسات و صنعت و فلسفه و هنر ابعاد حقیقى آنها را ببخشد، در این صورت احساس قدرت و ثبات خواهد کرد و از زندگى‏اش لذت خواهد برد و از دستاوردهایش استفاده خواهد کرد. تردیدى نیست که این امر نیازمند به تکوین تمدنى جدید است که تنها بر پایه ماده قوام نمى‏گیرد و علاوه بر آن همچنین از نو نیازمند به تربیت انسان هم هست.30
آسیب‏شناسى سازمان دینى‏
... این آقایان همین دین باطل و منسوخشان را با روش‏هاى تارک دنیا و غیر طبیعى و ناهماهنگ با ذات انسانى آنچنان در اعماق قلب‏هاى مردم داخل کردند که چهارده کشیش رفتند به کشور اوگاندا براى تبلیغ و بومیان آن‏جا، آنها را خوردند. خیال مى‏کنید رها کردند؟ نه، چهارده زن تارک دنیا و دختران راهبه به جاى آنها رفتند و مشغول تبلیغات شدند، البته استعمار هم پشت سر آنها بود؛ اما اگر فداکارى نمى‏کردند نمى‏توانستند بروند. رفتند و تبلیغ کردند. الآن مسیحى اوگاندا نسبت به پنجاه سال پیش یک به صد شده است. جنوب سودان را ببینید چه حوادثى از سه سال پیش که این کشیش‏ها را بیرون کردند، پیش آمده و بالأخره هم خداى ناکرده ممکن است منجر به انفصال جنوب سودان از شمال شود.
«ماسینیون» مستشرق بزرگ فرانسوى که واقعاً روح اسلامى دارد و یکى از رفقاى ما که شاگرد او بوده، مى‏گفت: وى در یکى از سالن‏هاى پاریس اعلام کرد که دین اسلام دین خدایى است، کتابى دارد به نام سالنامه سیاسى دنیاى اسلام که در سال 1954 چاپ شد. در این کتاب مى‏نویسد: در سال 1954 شش میلیون نفر در آفریقاى سیاه مسلمان شدند ولى با تبلیغات مسیحى‏ها و تلاشى که کردند فقط یک میلیون مسیحى به وجود آمد. البته چنین است. سیاه‏هاى بت پرست طرفدار درخت و روباه دیدند دینشان قابل عمل نیست لذا به فکر دین‏هاى آسمانى و جهانى افتادند. یهود که دین نژادى و عنصرى است، کسى را نمى‏پذیرد مگر از راه بهایى‏ها، چون بهایى‏ها در دست یهودى‏ها هستند. به همین جهت سیاه‏ها دیدند یا به وسیله اسلام و یا از راه مسیحى‏ها باید وارد شوند. آنها دیدند اولاً، اسلام دینى است پاک، سابقه استعمار و غارتگرى ندارد و از طرفى عقایدش روشن است و متعقد به یک خداست، نه سه خدا. در عین حال یکى در عین حال سه تا که خودشان هم نمى‏فهمند؛ ثانیاً، مشکلى در عقاید ندارند؛ ثالثاً، احکامى سهل و قابل عمل دارد، لذا دسته دسته اقبال کردند و به طرف اسلام. خوب بعد چه کردن؟ در اثر نداشتن مبلّغ و تبلیغ، کشیش‏ها آمدند آبروى اسلام را بردند و گفتند: ببینید این مسلمان‏ها چقدر عقب افتاده‏اند؟ چه انقلاباتى در کشورشان هست، چقدر سطح علمشان پایین است که در تمام این مدت یک جایزه نوبل را نبردند؛ چون مسیحیان تمدن اروپایى را با مسیحیت قاطى مى‏کنند، با وجودى که تمدن اروپایى هیچ ربطى به مسیحیت ندارد، تا وقتى که کلیسا در اروپا قدرت داشت، تمدن جدید نبود. تمدن جدید على رغم مسیحیت به وجود آمده است. بعد هم به وسیله همین دیرهایى که عرض کردم آن را به صورت مسیحیت درآوردند و خلاصه مردم را به واسطه سعى در (بهبود) وضع دنیایى‏شان جلب مى‏کنند.
سنى‏ها و برادران دینى خودمان، آنها هم تا حدودى منظم هستند. الآن در آفریقا، در لبنان، در کشورهاى دیگر مبلغین فراوان از الازهر مى‏بینید. در شهرى که من زندگى مى‏کنم (صور - لبنان) مردى هست به نام شیخ محى الدین حسن که از دانشگاه «الازهر» فارغ التحصیل شده سرگرم وظایفش است. هم سنى‏ها و هم فلسطینى‏هاى پناهنده به آن منطقه را اداره مى‏کند و هم نماز جماعتش را مى‏خواند و به خوبى به آنها مى‏رسد. مؤسسات دیگرى مشابه مسیحى‏ها هم دارند. مؤسسه‏اى دارند به نام «المقاصد الخیریة الاسلامیة». اینها شروع کردند به کار کردن و تا کنون 180 مدرسه کوچک در دهات لبنان (حتى در دهات شیعه نشین) دارند. اثر یک مدرسه سنى یا یک مدرسه مسیحى روى جوان‏هاى شیعه مى‏دانید چقدر است! بنده مدرسه‏هایى را در بعضى از مناطق دیده‏ام که در آن جوان‏هاى شیعه، سنى شده‏اند، پدرانشان هم برایشان بى‏تفاوت است و دانشگاه و دارالتبلیغ هم دارند. در بیروت مؤسسه‏اى دارند «ازهر» و خلاصه مناطق کنترل و احصا شده و تبلیغ و مبلّغ براى آن‏جاها فرستاده مى‏شود. البته «الازهر» غیر از مبلغین مستقیم که مى‏فرستد، مبلغین غیر مستقیم هم از مصر مى‏فرستد که همان معلم‏ها و فرهنگى‏ها باشند. یک دوره خاصى را مى‏بینند و بعد مى‏روند به مناطق. اما وضع ما شیعیان مرتضى على‏علیه السلام، ما مردمى که اسلام را با طاهرترین مسلکش معتقدیم، وضع ما چطور است و تشکیلاتمان چیست؟
من چون این‏جا نشسته‏ام آزادم که این حرف را بزنم و اگر در غیر این مؤسسه... بود، که عرض کردم فجر امیدى است، این حرف‏ها امیدتان را قطع مى‏کرد. آقا شما یک نفر را به من معرفى کنید که بداند تعداد روحانیون در ایران چقدر است؟ ما که افراد خودمان را نمى‏شناسیم، چطور مى‏خواهیم کار کنیم؟ آیا شما مى‏دانید چقدر شیعه در آسیاست؟ چند مسجد در ایران است؟ صلاحیت روحانیونى که در این مناطق کار مى‏کنند و مقدار تحصیلاتشان چقدر است؟ ارتباطشان با هم چطور است؟ اگر یکى از آنها مریض شد، گرفتار شد به چه وسیله مى‏شود به او کمک کرد؟[...]
مى‏گویند: آقا مگر ممکن است شیعیان مرتضى على‏علیه السلام برگردند؟ بله آقا. بنده دیده‏ام که شیعه مسیحى شده، دیده‏ام شیعه سنى شده، شیعه وهابى شده. البته ممکن است شما ندیده باشید ولى من دیده‏ام. اقلاً ما همان یک قسمت مسجدمان را درست و منظم کنیم. تبلیغاتمان را منظم بکنیم. یک هماهنگى در دعوتمان به وجود بیاوریم. ما اصلاً خوابیم. این کارهایى که حالا مى‏خواهیم بکنیم، باید پنجاه سال، بلکه 150 سال پیش شروع کرده باشیم.[...]
آقا اگر فرزند این دنیا هستیم باید در مقابل اینها منظم باشیم. دنیایى که همه چیزش منظم است، اگر منظم نباشیم محکوم به مرگیم. دنیایى که همه چیزش به صورت مؤسسه در آمده، در مقابل آن باید خودمان را منظم کنیم، مناطق را تقسیم کنیم، یک احصا و آمار دقیق از دهات و اوضاع آن‏جا به دست بیاوریم و مثلاً ببینیم روحانیونى که در دهات داریم چقدر پیش رفته‏اند یا عقب مانده‏اند. حالا انتظار نداریم مؤسساتى تنظیم شود. مدارسى، بیمارستان‏هایى و مدارس حرفه‏اى به وجود بیاید. اگر آن هم بشود چه بهتر. (امیدواریم که بشود) ولى قدم اول هماهنگى در دعوت است که ما هنوز این هماهنگى را در یک شهر و در یک مجلس نداریم. مى‏بینیم سه نفرى که منبر مى‏روند هر کدام یک جور حرف مى‏زنند. یکى این طورى مى‏گوید، دیگرى عکس آن مى‏رود. آقا اینها کى باید علاج شود؟ چه وقت؟ اگر چنین نظمى به وجود آمد، اگر چنین هماهنگى درست شد، اگر چنین روش صحیحى اتخاذ شد، ما خیلى خوب پیش مى‏رویم اگر کار منظم بکنیم خیلى زودتر و بهتر مى‏توانیم جلو برویم، چون براى دعوت مردم به سوى خدا بهترین سبکش را ما داریم.
تنها دین ماست که قابل عمل است. در یک مؤسسه لبنان به نام «دیرالمخلد» که حوزه علمیه آنهاست و کشیش تربیت مى‏کند از بنده دعوت کردند صحبت کنم. در راه صور که به دیرالمخلد مى‏رفتم، نایب مطران دیر همسفر من بود، او به من گفت: «این جوان‏ها دنیا را ترک نموده و خودشان را از لذت دنیا محروم کرده‏اند. دنیا هم امروز خیلى فریبنده شده است. این است که اگر بتوانى اینها را تشویق و تقدیر کنى به این جهاد و فداکارى که مى‏کنند، کار خوبى است. گفتم خیلى خوب. بنده یک ساعتى صحبت کردم. خدا شاهد است این را که عرض مى‏کنم نه براى خودنمایى است، بلکه براى این است که آقایان را خوش دل بکنم که روش تبلیغاتى و حقایق علمى که ما داریم بسیار بسیار جلوتر، عمیق‏تر و مؤثرتر از حقایق علمى و دینى دیگران است.
بنده در این صحبتى که کردم بعد از مدتى رئیس دیر به مدیر کل تبلیغات لبنان که او هم مسیحى است گفته بود آن روحانیتى که سید موسى ظرف یک ساعت در محیط دیر ما ریخت، بیشتر از روحانیتى بود که در مدت شش سال ما به اینها مى‏گوییم. امیدوارم حمل بر خودنمایى نفرمایید. این حقیقت است. مربوط به بنده نیست، مربوط به آن دین مطهر اسلام است که مى‏گوید: اگر زراعت مى‏کنى، با زنت حسن معامله دارى، اگر در بازار تجارت مى‏کنى، همه و همه عبادت و سجود است. آن دینى که مى‏خواهد پیروانش در همه جا و همه وضع به یاد خدا باشند و هیچ چیز را منافى با ذکر خدا نمى‏داند. چون مسیحى‏ها عبادت را جز در کلیسا و در شرایط خاصى انجام نمى‏دهند، بنابراین دین ماست که مى‏تواند امروز زندگى بکند.
شخصى است به نام «محمد اسد»، که اتریشى است و مسلمان شده و فعلاً ساکن «طنجه» مراکش است، کتاب‏هایى نوشته و حرف‏هاى خوبى دارد. این مرد مى‏گوید: در عبادات اسلام سعى شده دنیا و آخرت را با هم توأم کند، جسم و روح را توأم بکند. مثلاً ممکن بود خدا در نماز دستور دهد که نمازگزار تکیه بدهد و قلبش پیش من باشد. ولى این را نگفته و فرموده است: در حالى که قلبت پیش خداست و رکوع و سجود و تکبیر مى‏گویى، هم بدنت کار مى‏کند و هم روحت، تا عادت کنى که در عین عمل توجه به خدا داشته باشى. مقصود این است که دین ما، دین زندگى و دین سلامتى و صلح و صفاست. اگر از نظر شکلى و از نظر تنظیمى خودمان را منظم بکنیم. هزارها امید است. امیدوارم به برکت حقانیت این دین و صفا و خلوص قلوب این برادران عزیز که با این روح پاک از همه چیز دنیا گذشته‏اند، بتوانیم این حقیقت را با شکلى منظم و موزون به دنیا عرضه بداریم، تا در ظرف مدت کوتاهى عقب ماندگى پانصدساله را جبران کنیم.31
قیام امام حسین‏علیه السلام و حادثه عاشورا
گمراهى، زمانه اباعبداللَّه الحسین‏علیه السلام را فرا گرفته بود. وقتى که ما سالروز واقعه کربلا را فرصتى مغتنم مى‏شمریم و گردهم مى‏آییم و آن حادثه را در گوش، قلب و وجود خود تکرار مى‏کنیم با آن قهرمانى‏هاى جاویدان پیوند مى‏یابیم. قهرمانى‏هایى که ریشه ستم و ستمگران را برکند و نقاب و پرده از چهره عصیانگران و منافقان برافکند. این حادثه جاویدان که مشعل فروزنده نسل‏هاست، تنها براى روزگار امام حسین‏علیه السلام نیست. ابعاد این حادثه از یک رنجش عاطفى و تراژدى بشرى در مى‏گذرد و الگویى شایسته پیروى براى تمام نسل‏ها مى‏گردد و واقعه، با همه تفاصیل و ثمراتش به همه نسل‏ها مى‏آموزاند و راه‏هاى نجات و رهایى را فرا روى آنها، مى‏گشاید. امت ما و دیگر امت‏ها، همواره به این آموزه‏ها و عبرت‏ها، نیازمند بوده‏اند.
عاشورا در زمان خاصى واقع شد، که آن زمان با پیشینه خاصى پیوند دارد. هنگامى که این پیشینه را بررسى مى‏کنیم شدت و عظمت این حادثه غم‏انگیز و ابعاد این نبرد را در مى‏یابیم. نقشه‏اى براى زشت جلوه دادن اسلام و از بین بردن آن در حال شکل گرفتن بود. این نقشه از زبان یزید بن معاویه بر ملا گشت، هنگامى که او مغرورانه و پیروزمندانه در کاخ خود نشسته بود و سر حسین در برابرش قرار داشت. چه کسى این حرف را مى‏زند؟ یزید. او خود را امیرمؤمنان مى‏نامد و بر منبر رسول خدا مى‏نشیند و به نام اسلام بر مردم حکومت مى‏کند. از درون، اسلام را به مبارزه مى‏خواند و آنچه را با فداکارى‏ها، مجاهدت‏ها و مصیبت‏ها به دست آمده است، ابزارى براى فرمانروایى مى‏داند، نه پیامى براى آزادى انسان‏ها. معاویه آغازگر این نقشه بود و سپس زمینه ادامه آن را براى پسرش یزید فراهم کرد، یزیدى که پیش از خلافت و در روزگار جوانى‏اش، درباره‏اش گفته مى‏شد: او مردى مغرور، بى‏بند و بار و فاسق است. هنگامى که معاویه یزیدى را که تاریخ او را قاتل افراد بى‏گناه و هتک کننده نوامیس مى‏خواند و مردم، هیچ گونه امنیت و آسایشى از ناحیه او ندارند، بر مسند خلافت مى‏نشاند و او را بر مردم مسلط مى‏گرداند و بیعت با او را بر مردم لازم مى‏شمارد، روشن مى‏شود که کار بى اندازه خطرناک شده است و یزید که از اسلام مى‏گوید و اسلام را نه وحى و رسالت، بلکه بازیچه‏اى براى حکومت کردن در دست بنى‏هاشم مى‏داند، خلیفه مسلمانان مى‏شود و مردم خاموش، آرام، هراسان و طمعکارند، نه قدرتى در دست دارند و نه فضل و کرمى، آزادگان آواره‏اند.
و یزید نیز هر چه بخواهد انجام مى‏دهد؛ حرمت مردم را هتک مى‏کند و ارزش‏ها را زیر پا مى‏نهد. در این شرایط در برابر سکوت امت بر ستم‏ها مردم هر روز شاهد ظلمى و قتلى هستند، و در برابر دیدگان خویش رنج، مصیبت و تجاوز مى‏بینند. در برابر این واقعیت و این وجدان‏هاى ترسان یا به خواب رفته، فداکارى بزرگى لازم است تا وجدان‏هاى خفته را بیدار کند و احساسات را برانگیزد. حادثه کربلا در شرایط مناسبى رخ داد و همه اسباب و لوازم براى این شرایط آماده بود، و حوادث به هم پیوسته سال‏هاى گذشته نیز به این واقعه قدرت مى‏دهند. یزید امیر مؤمنان و خلیفه مسلمین مى‏شود و از امام حسین بیعت مى‏خواهد. امام حسین در برابر این پیشنهاد چه کند؟ آیا بیعت کند، و به اعمال یزید مشروعیت ببخشد؟ پس مسؤولیت حسین چه مى‏شود؟ مگر رسول خدا در بازگشت از حجة الوداع نفرمود: «إنّى تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتى اهل بیتى ما ان تمسکتم بهما لن تضلّوا و انهما لن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض».32 پیامبر با این کلام، فرزندان خود را خلیفه و بالاتر از آن، آنان را پاسداران اسلام معرفى کرد. هر کدام از آنان پاسدار قرآن، دین و شریعت بودند و به همین دلیل پیامبر امانت بزرگى را بر دوش آنان نهاد که نمى‏توانستند از آن شانه خالى کنند. براى شخصى مثل امام حسین‏علیه السلام، فرزند رسول خداصلى الله علیه وآله، یاور بزرگوار و ریحانه دنیاى او، امکان ندارد که به امامت رسول خدا خیانت ورزد و در برابر ستم، کژروى ادعاهاى یزید سکوت کند، یا با آن همگام شود.
امام حسین‏علیه السلام چاره‏اى ندارد؛ نه مى‏تواند سکوت کند و نه همراهى. یزید مى‏خواهد طرحش را عملى کند، مى‏خواهد احکام اسلام را یکى پس از دیگرى از میان بردارد. چنان که مى‏دانیم یزید با شهر پیامبرصلى الله علیه وآله آن گونه رفتار کرد که در پى اعمال وحشیانه‏اش صدها تن از صحابه و تابعین به قتل رسیدند و کوشید تا به بهانه دستیابى بر عبداللَّه بن زبیر مکه مکرمه را نیز تصرف کند و تصمیم داشت کعبه را ویران سازد. این مردى است که مى‏خواهد ریشه اسلام را برکند، احکام آن را بمیراند و انتقام عقده‏هاى خود را از پیامبرصلى الله علیه وآله و مقام رسالت او بازگیرد. حسین‏علیه السلام چگونه مى‏تواند با او برخورد کند؟ برماست که نسبت به پى‏آمدهاى این واقعه، هوشیار باشیم.
حسین‏علیه السلام شورید ولى براى علاقه به شورش نبود، او جنگید و کشت اما به دلیل علاقه به قتل و خون‏ریزى نبود، تنها براى پاسدارى از اسلام بود. این مردى که مى‏خواهد، دِیْن خود را از پیامبرصلى الله علیه وآله بستاند، شعرى از «ابن زبعرى» مى‏خواند: پس حسین‏علیه السلام چه کند؟ طبیعتاً مسؤولیتش این است که بپاخیزد، که او پاره تن رسول خداصلى الله علیه وآله است، فرزند دخترعلیه السلام اوست و نمى‏تواند از مسؤولیت خود شانه خالى کند. وظیفه دارد اهداف یزید را از میان بردارد و توطئه او و همراهانش را از ریشه برکند. آیا مى‏تواند چنین کند؟ حسین‏علیه السلام یک نفر است و اندک افرادى با او هستند. آیا بر اساس عقل و محاسبات طبیعى مى‏تواند بر یزید غلبه کند؟ خیر! پس چه کند؟
حسین‏علیه السلام کوشید تا تمامى نیروها و امکاناتش را بسیج کند؛ همه هستى، زبان، فکر، اهل بیتش از زن و مرد و آنچه را در اختیار داشت در کفه ترازو نهاد و با آنها نیروى زیادى فراهم کرد تا بنى‏امیه و قصرها و امیران و فرمانروایان و دستگاه‏هاى تبلیغاتى و سخنوران آنها و هر آنچه را در اختیار داشتند از هم بپاشاند و از بین ببرد. بر اساس محاسبات مادى، برابرى وجود ندارد. حسین‏علیه السلام با هفتاد نفر، دشمنانش سى هزار نفر و پشت آن ده‏ها هزار سپاهى و نظامى دیگر. دستگاه‏هاى تبلیغاتى که مردم را در جهان اسلام فریب مى‏دادند، حسین‏علیه السلام را خارجى شمردند. شریح قاضى در حکم خود مى‏نویسد: «او از حد خود تجاوز کرده و آنگاه با شمشیر جدش کشته شد». شهرها براى کشته شدن حسین‏علیه السلام جشن گرفتند. همه جا سخن از پیروزى خلیفه بود و از خطرى که صفوف یکپارچه مسلمانان را مى‏شکافت و اختلافاتى که میان مسلمانان پدید آمده بود. این فضاى فریبنده که دستگاه‏هاى تبلیغاتى یزید آن را ساخته بود، بیش از پیش بر بلاها و مشکلات افزود. از همین رو حسین‏علیه السلام شرایط موجود را ارزیابى کرد و دریافت که با محاسبات مادى، با این توانمندى‏ها نمى‏تواند خود و هدفش را به پیروزى برساند.
بنابراین، حسین‏علیه السلام از چیزى کم نمى‏گذارد؛ هستى، روح، زبان، فکر و قلبش را بر مى‏گیرد و به آن، نوزاد کوچک، فرزند رشید و تمام یاران و برادرانش را مى‏افزاید و به فرزندان ابوطالب که در مدینه هستند، مى‏نویسد: اى خویشاوندان من! اى اهل بیت من! گمان مبرید اگر مرا رها کردید، به پیروزى خواهید رسید، به بزرگى دست خواهید یافت و زندگى‏اى همراه با سربلندى و عزت خواهید داشت. بلکه پس از من زندگى شما خوارى در خوارى و ننگ در ننگ خواهد شد. یزیدى که حرمت رسول خداصلى الله علیه وآله را هتک مى‏کند، فرزند رسول خدا را به شهادت مى‏رساند. به محمد بن حنفیه و دیگرِ هاشمیان و فرزندان و نوه‏هاى ابوطالب رحم نخواهد کرد و چهره «حجاج بن یوسف ثقفى» را پیش رویشان ترسیم کرد. حجاجى که بازماندگان خاندان على و بنى هاشم و دوستدارانش را با تهمت به زندان مى‏افکند و زنده دفن مى‏کند.
آیا حسین‏علیه السلام همه اینها را از خانواده‏اش پنهان مى‏دارد تا آنها را به خروج با خویش تشویق کند؟! نه، هرگز. بلکه بدون این که آنها را بفریبد و یا بگوید که اگر شما با من خارج شوید پیروز خواهید شد. مى‏فرماید: پیروزى با ما است، اما همراه با مرگ و شهادت، و این مسأله را به خانواده‏اش تأکید کرد. پس هر که خواست با حسین‏علیه السلام خارج شد و هر آن که خواست بازماند. امام حسین با این کار خود نشان داد که مى‏خواهد بیشترین نیروى انسانى را در این جنگ نابرابر بسیج کند و هنگام ترک مدینه با آن شعار روشن خود اعلام کرد: «به خدا سوگند از روى سرمستى، طغیانگرى، ظلم و فساد قیام نکردم، سلطه و حکومت بر مردم را نمى‏خواهم. استبداد نمى‏خواهم. همانا اصلاح در امت جدم را هر اندازه که در توانم باشد، خواستارم. مى‏خواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و در این راه زندگى خود را تنها ضمانت قرار داده‏ام.» «ان اللَّه شاء ان یراک قتیلاً»، کلامى بود که از زبان حضرت رسول‏صلى الله علیه وآله نقل کرد.
هنگامى که در مدینه بیعت به حسین‏علیه السلام پیشنهاد شد، آن را رد کرد. سپس فهمید به او اجازه نخواهند داد تا بیعت نکند و او را خواهند کشت. او نمى‏خواهد مکارانه به قتل برسد. از مدینه قیام کرد و شعار روشن خود را سر داد؛ که او اصلاح مى‏خواهد. به مکه رفت و در آنجا با مردم دیدار کرد و مسأله را شرح داد و حقیقت را برایشان روشن ساخت. او مى‏دانست که موج گمراهى و اباطیل و شبهات جهان اسلام را آکنده کرده است و به همین دلیل حسین به هر چیزى متهم خواهد شد. بنابراین مى‏خواست با روشنگرى خود، حقایق را آشکار کند و پرتوهاى روشن کننده‏اى را بر آن سفر بیفکند تا سفرش سرمشقى شود که در تمام مراحل تاریخ بتوان به آن اقتدا کرد.
به انتظار روز ترویه - روز هشتم ذى الحجه - هنگامى که پیمان کامل مى‏شود و حاجیان از راه‏هاى مختلف به مکه مى‏رسند، نشست. هزاران بلکه ده‏ها و صدها هزار حاجى در مکه جمع شدند. هنگامى که دیدند حسین با اندک یارانش و تعداد زیادى از زن و فرزندانش بر خلاف راه، از مکه خارج مى‏شود، شگفت زده شدند. آنها کعبه را که مقصد و هدف تمام حاجیان است، ترک مى‏کنند، روز ترویه پیش از این که مناسک حج را کامل کنند، عمره مفرده به جاى مى‏آورند، کعبه را ترک مى‏کنند و از مکه خارج مى‏شوند. شگفت زده شدند و پرسیدند: اى فرزند رسول خدا دلیل این کار چیست؟ گفت: من بیعت نمى‏کنم ولى یزید جماعتى را فرستاد که در زیر لباس‏هاى احرام شمشیر دارند، و بر آنند تا خون مرا بریزند و من نمى‏خواهم مقدسات الهى و حرم خداوند هتک حرمت شود. مى‏خواهم خارج شود.
بیرون رفت و کلام مشهور خود را فرمود: من از مرگ نمى‏ترسم مرگ گردنبند است و همیشه آدمى را در بردارد. هر کجا که باشید مرگ شما را در مى‏یابد. پس هیچ گریز و فرارى از آن نیست. مرگ با عزت زینت انسان است، چنان که حیات با خوارى و پستى، شایسته انسان نیست.[...]
سرانجام حسین وارد کربلا شد و در خطبه معروفش: «الا ترون ان الحق لایعمل به و ان الباطل لایتناهى عنه، لیرغب المؤمن الى لقاء اللَّه محقاً»33 کوشید تا حقیقت را براى اصحابش بیان کند. این کلام از هدف، راه و درد حسین پرده برمى‏گیرد. او از نرسیدن حق به صاحبانش و طغیان و سرکشى باطل در همه جا دردمند است. این چنین قیام کرد و این چنین به قتل و شهادت رسید و این گونه بر همگان روشن شد که آنها مردان و کودکان را مى‏کشند، بدن‏ها را له مى‏کنند، زنان را به اسیرى مى‏گیرند، خیمه‏ها را آتش مى‏زنند و حتى شهدا و قربانیان را نیز از آب محروم مى‏کنند و سپس مرده‏هاى خود را دفن مى‏کنند و بدن‏هاى طاهر و پاک را زیر خورشید، در معرض هر خطرى، رها مى‏کنند.
حسین تا این اندازه، حقیقت بنى امیه را آشکار کرد و نقاب از چهره واقعى یزید برداشت و تأکید کرد که این مرد به رسالت اسلامى و ارزش‏هاى انسانى و هیچ چیزى پایبند نیست و من براى همین قیام کردم و پنهان را بر شما آشکار ساختم. اگر حسین نبود، یزید شناخته نمى‏شد، چرا که با بسیارى از راه‏ها و روش‏ها چهره خود را مى‏پوشاند و مى‏توانست در پس این نقاب‏ها اسلام را با حکمى پس از حکم و امرى پس از امر و موضعى پس از موضع نابود کند؛ ولى حسین همه اینها را روشن ساخت و یزید و بنى‏امیه را رسواى امت کرد. و سپس به آنها گفت: اى مسلمانان، شما داورى کنید. این حکمران شماست که بر شما چیره است. به چهره او بنگرید. او را چگونه مى‏یابید؟ آیا قبول مى‏کنید که در برابر او کرنش و بیعت کنید؟
یک تن نزد حسین تنها یک نفر نبود، بلکه یک تن سلاحش بود. یک طفل در پیش او فقط یک طفل نبود، وسیله‏اى براى سوزاندن نقاب‏ها و روشن کردن حقایق بود. لشکر دشمنان به چشم خود دیدند که شبِ حسین، نماز و نیایش و دعا و تسبیح است و شب دشمنان، شراب و فسق و فجور و توطئه، دریافتند که جنگ حسین جنگ شریف و مقدسى است، که در گرو شخص نیست. تا این که در صبح عاشورا حسین همراهانش را به همان وصیت امیرالمؤمنین به یارانش در همه جنگ‏ها، و پیش از او رسول خدا، معلم، پیامبر و سرور آنها، وصیت کرد. روز عاشورا، هنگامى که حسین محاصره و روشن شد گریزى از مرگ نیست، باز هم جنگ را آغاز نکرد و به جنگ هم فرمان نداد. پس مردم، حاضرین و تماشا کنندگان و از پس آنها تمام امت اسلامى دریافتند که جنگ حسین، جنگى شریف است و جنگ یزید، جنگى ظالمانه. باقى نمى‏گذارد، رها نمى‏کند، کوچک و بزرگ را مى‏کشد، آب را مى‏بندد، زنان را به اسیرى مى‏گیرد، خیمه‏ها را به آتش مى‏کشد و پس از آن دستور مى‏دهد اجساد را له کنید. انتظار دارد که شن‏هاى روان صحرا، جسم حسین و اهل بیتش را بپوشاند و اثرى از آنها به جاى نگذارد.
این حادثه به آن شکلى که حسین آن را در پیش گرفت، حقیقت را آشکار کرد و واقعیت را نشان داد و حقیقت را برابر امت نهاد و این امت بود که از خلال این تصویر داورى کرد. امت دریافت که سکوت جایز نیست و مدارا ذلت و پستى است و کسى که در برابر حق سکوت مى‏ورزد و چیزى نمى‏گوید، شیطانى لال است. امت همه اینها را فهمید و حرکت را آغاز کرد. انقلابى بعد از انقلاب، حرکتى بعد از حرکت و اعتراضى بعد از اعتراض. نهضت در لشکرگاه با زن و مرد آغاز شد، در هر شهرى که قافله اسیران از آن مى‏گذشت، آنگاه که مردم درباره آنان و از واقعیت امر مى‏پرسیدند، زینب حقیقت را برایشان روشن مى‏ساخت، فریاد سر مى‏دادند و خود را سرزنش مى‏کردند و براى جنگ با دشمنان قیام مى‏کردند.
حرکت‏ها و سپس قیام توابین آغاز شد. پس از آن مختار بن ابى عبیداللَّه ثقفى و سپس گروهى از این‏جا و گروهى از آن جا. تا این که عباسیان آمدند و بنى امیه را نابود کردند. در این مدت، از کشته شدن حسین تا انقراض بنى امیه، شعار بلند تمام انقلابى‏ها و همه معترضین و مخالفین «یا لثارات الحسین» بود. پس انتقام، آرزو، انگیزه و محرک تمام این حرکات، حسینى بود.
چگونه حسین توانست تمام این وجدان‏هاى غافل و خراب را برانگیزد؟ با نمایاندن حقیقت در برابر دیدگان مردم. با راهش، با مرگش و با روشن کردن این مطلب که بنى‏امیه، این‏چنین‏اند. یزید مى‏خواست اسلام را ریشه کن کند. اما پس از انقلاب حسین، یزید نیز عقب نشست، چرا که دید عزاى حسینى در خانه خودش بر پا داشته شد، اطرافیانش شروع به توبیخ و ملامتش کردند. پس گفت: «خداوند ابن مرجانه را بمیراند، او در این مسأله عجله کرد». یزید مسؤولیت را بر دوش پسر مرجانه یعنى ابن زیاد گذاشت و با این کار نتوانست از اهداف امام حسین آگاه شود و تاوان این کارش را پرداخت. پس از آن و در طول تاریخ، این انقلاب از صحرا و از میان شن‏ها به سراسر جهان اسلام منتقل شد. سال به سال و نسل به نسل و قرن به قرن انتقال یافت تا این که امروز در پیشروى ماست و ما از آن استفاده مى‏کنیم و بهره مى‏بریم و هر روز از آن یک امر جدید و تصحیح جدید، موضع جدید، حرکت جدید، انقلاب جدید و عمل صالح و از خود گذشتگى کامل و مفید در راه دفع تاریکى و ظلم و راندن باطل در مى‏یابیم.
امروز و هر زمانى که در برابر این تصویر جاویدان مى‏ایستیم، در برابر این چراغ روشن از خون حسین، در برابر آن مناره‏اى که بر جمجمه‏هاى یاران حسین بناگشته است، در برابر این واقعه‏اى که خون پاک او و پسران و کودکانش منشأ ظهور آن گردیده، در برابر این منظره‏اى که در آن جانفشانى پیرمردى، چون حبیب بن مظاهر که پا به هشتاد سالگى نهاده و نوجوانى همانند قاسم بن حسن را که به سن بلوغ نرسیده است، مى‏یابیم. فداکارى سفید پوست در کنار فداکارى سیاه پوست. فداکارى دوست در کنار فداکارى دشمنِ توبه کرده‏اى چون «زهیر بن القین» و «حر بن یزید ریاحى». ایثار و جانفشانى برازنده مردان و زنان است، فداکارى براى هر فردى مى‏تواند باشد، ولى این مجموعه، و این برگزیدگان که با حسین بودند، همه وجودشان را در راه ریشه‏کنى ظلم نثار کردند و هر آن کس که تمام وجودش را در کفه ترازو بگذارد، پیروز است.
به یاد مى‏آورم که روزى همراه با جمعى از برادران فلسطینى‏مان در مصر بودیم، بر سر سفره نشسته بودیم که یکى از جوانان در بین غذا خوردن برخاست و گفت: خداحافظ و حاضران پاسخ دادند: «به سلامت». هیچ صداى ناله یا خداحافظى بلند نشد، نه از زنان و نه از مردان؟ از آنان پرسیدم کجا مى‏رود؟ گفتند: به جبهه. تعجب کردم، هیچ بدرقه‏اى نمى‏کنید؟ گفتند: «نه، نسل‏هاى خود را بهاى آزادى قدس قرار داده‏ایم» و آن کسى که نسلش را، خودش را در راه آزادى امتش وقف کرده باشد، پیروز مى‏گردد. این همان معیارى است که حسین به ما مى‏آموزد. حسین مى‏گوید: یزید هر چه بزرگ باشد، و سپاهش هر چه عظیم باشد و هر اندازه که عوام فریبى‏اش گسترده و دامنه‏دار باشد و هر اندازه که افکارش جهنّمى و گسترده باشد، فداکارى را در میدان بیاور، تا همچون دسته‏هاى ملخ پراکنده شوند و از تو فرار کنند.
حسین نه تنها در آن صحرا بلکه در طول تاریخ در برابر ستمگران ایستاد. در آن صحرا در برابر سى هزار نفر بود، اما در تاریخ، در مقابل صدها گروه قرار داشت و ظالمین و اهل باطل را چون دسته‏هاى ملخ پراکنده ساخت. این تصویر روشن مى‏سازد که حق پیروز خواهد شد، حق از خداوند است، و حق است که غالب خواهد شد. قرآن کریم مى‏گوید: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ؛34 بلکه حق را بر سر باطل مى‏زنیم، تا آن را در هم کوبد و باطل نابود شونده است». این منطق قرآن است.
[...] ما خواستار حق شیعیان و غیر شیعیان هستیم، خواستار حق همه محرومین و خواستار آبادى همه منطقه‏ها دفاع از حقوق انسان‏ها، از جمله اهداف اساسى اباعبدالله الحسین است. ما خواستار حق تمامى شهروندان هستیم. لبنانى متحد و برابر مى‏خواهیم که در آن عدل و عدالت حاکم باشد و همه شهروندان را به دیده احترام بنگرند. خصوصیت تاریخى لبنان، هم زیستى بزرگوارانه است. هر آواره‏اى براى خود زندگى آبرومندانه‏اى داشته و هر گروهى کرامت و عزت. وطنمان را بر این اساس بنا مى‏کنیم، بر اساس برابرى، شایستگى و عدالت. هر کسى که محروم باشد، بر ماست که در کنار او باشیم، حتى در قواى سه گانه، سرکشى یک قوه بر دیگرى پذیرفته نیست، تجاوز یکى بر دیگرى را نمى‏خواهیم. ما خواستار عدالتیم. امام حسین مى‏فرماید: «الا ترون ان الحق لا یعمل به».
اى حسینیان! این مسأله چیزى نیست که من از خودم در آورده باشم. نگویید تو روحانى هستى و این مسائل ربطى به تو ندارد. امیرمؤمنان على بن ابى طالب مى‏فرماید: «همانند چهار پاى در بند آفریده نشدم که همه تلاشم براى علف، و گرفتاریش رفت و آمدش است». اگر چنانچه تمامى دغدغه خاطر انسان زندگى، پر کردن شکمش و گرفتاریش باشد، على این را چهار پا مى‏خواند. نه به خدا من هم که فرزند على هستم، آفریده نشدم تا مثل چهارپایانى باشم که تلاشش براى علف و گرفتارى او، رفت و آمدش باشد. آیا رسول خدا نفرمود: «به خداوند و روز جزا ایمان نیاورده است، کسى که شب را با شکم سیر صبح کند، در حالى که همسایه‏اش گرسنه است». بنابراین مى‏گوییم: «به خداوند و روز جزا ایمان نیاورده است کسى که در بیروت با خیالى آسوده و خشنود بخوابد و همسایه‏اش در جنوب در ترس به سر برد. به خدا و روز جزا ایمان نیاورده است کسى که سرمست بخوابد و همسایه‏اش غرق غم و اندوه باشد. کسى که زیر سقف مى‏خوابد و همسایه‏اش سرپناه ندارد. کسى که با تن درستى بخوابد و همسایه‏اش مریض باشد، کسى که مدرسه دارد و همسایه‏اش مدرسه ندارد. تمامى اینها از لوازم ایمان است. آیا ما شخص خاصى را مى‏خواستیم؟ آن‏گونه که مى‏خواهید اشخاص را انتخاب کنید و در آمدها را مصرف کنید ولى حق ملت، حق مظلوم، حق شهروند، حق طوایف، حق گروه‏ها، حق مناطق باید (به صاحبانش) برسد و اگر نرسید این جمله را تکرار کنیم که «الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لایتناهى عنه لیرغب المومن الى لقاء اللَّه محقاً».
حسین معتقد است انسان در برابر ظلم نمى‏تواند صبر پیشه کند. حسین مى‏فرماید: «فواللَّه لا ارى الموت الا سعاده و الحیاة مع الظالمین إلا برماً»35 عدالت و کرامت سهم همگان است، و شیعه از جمله آنهاست. (عدالت) از همه چیز براى شما بهتر است. ما در این وطن حق داریم. ما جماعت حسینى هستیم. ما در کاروان حسین مى‏رویم. ما انقلابى همراه حسین هستیم. ما تاریخ را آن گونه که حسین مى‏خواهد بنا مى‏کنیم و آرزومندیم حرف ما فهمیده و هدف ما شناخته شود و چه مکانى بهتر است از مدرسه عاملیه؟ آیا شعار تو بر سر در ورودى، «لافتى الا على و لا سیف الا ذوالفقار» نیست.
على به دلیل علاقه به خون و خون‏ریزى کسى را نمى‏کشد. او در برابر مظلوم مى‏لرزید و اشک مى‏ریخت و در برابر یتیم صورتش را مقابل آتش تنور مى‏گرفت و مى‏گفت: «اى ابوتراب بچش (مزه آتش را) این سزاى کسى است که ایتام را واگذارد». این على است که در برابر یتیم مى‏لرزد. قرآن کریم مى‏فرماید:
أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ فَذَلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ؛36 آیا آن را که روز جزا را دروغ مى‏شمرد ندیدى، او همانا کسى است که یتیم را به اهانت مى‏راند و مردم را به طعام دادن به بینوا وا نمى‏دارد.
همانا این راه ماست. ما قائل به این راه هستیم و از خداوند مى‏خواهیم که در پیمودن این راه ما را یارى رساند. امیدواریم که این عاشوراى ما و این روزهاى ما، روزهاى زنده حسینى باشد. این چنین مى‏خواست و این چنین سفارش نمود. گریستن و بر پا کردن مجالس کافى نیست. حسین به اینها نیازى ندارد. حسین شهید راه اصلاح است. «انى أرید الاصلاح فى أمة جدى ما استطعت». پس اگر درجهت اصلاح امت جدش کوشیدیم. او را یارى رسانده‏ایم و اگر سکوت کردیم یا مانع اصلاح شدیم او را وانهاده‏ایم و یزید را کمک کرده‏ایم.
اى برادران! صفوف خود را انتخاب کنید. صف یزید یا صف حسین. به خدا قسم که فکر نمى‏کنم غیر از صف حسین را انتخاب کنید و جز به نداى حسین لبیک گویید. اى کاش با تو بودیم. نمى‏گویم که اکنون با توییم. روزگار فرصت نداد که در کنار تو باشیم و براى تو بمیریم، ولى روزگار ما را از این که امروز با اسلام تو باشیم باز نمى‏دارد.(**)
پى‏نوشت‏ها
1. دانش آموخته حوزه علمیه قم و پژوهشگر پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسى.
2. امام سید موسى صدر، اسلام و فرهنگ قرن بیستم، ترجمه على حجتى کرمانى (چاپ ششم، بى نا، 1360) ص 51 و 52.
3. همان، ص 48 و 49.
4. همان، ص 52 - 54.
5. مقاله‏اى به مناسبت عید سعید فطر، روزنامه لسان الحال، ص 21، 11/1971م، به نقل از: پایگاه اطلاع رسانى اینترنتى امام سید موسى صدر. www.imamsadr.ir
6. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 39، ص 55.
7. همان، ج 18، ص 158.
8. رعد (13) آیه 11.
9. روم (30) آیه 41.
10. آل عمران (3) آیه 26.
11. حج (22) آیه 73.
12. تفأل به بدى زدن.
13. تنجیم همان اختر گویى یا نجوم احکامى است که مى‏گفتند ستاره‏ها در سرنوشت زمین اثر دارند و ما مى‏خواهیم این اثر را کشف کنیم. اما علم نجوم، اخترشناسى است. آنچه در روایات شیعه و اهل سنت و فقه اسلامى به شدت نهى شده همان تنجیم است، نه نجوم.
14. محمد باقر مجلسى، پیشین، ج 24، ص 238.
15. زید بن حارثه بنده خدیجه(س) بود. حضرت خدیجه او را به پیامبر داد و پیامبر هم او را آزاد کرد. اما زید نزد پیامبر ماند و بر خلاف خواست پدرش به قبیله‏اش باز نگشت. پس از مدتى پیامبر زید را به ازدواج دختر عمه‏اش که هم از ثروت برخوردار بود و هم از منزلت والا، در آورد. این ازدواج به طلاق انجامید. سپس پیامبر خود با زینب دختر عمه‏اش ازدواج کرد. این عمل پیامبر براى دو چیز صورت گرفت. نخست این که مى‏خواست نشان دهد که فرزند خوانده حکم فرزند را ندارد (درست بر خلاف تفکر جاهلى)؛ دوم این که هویت فرزند خوانده باید مورد توجه قرار گیرد.
16. الجاثیه (45) آیه 23.
17. ماعون (107) آیه 1 - 3.
18. این سخنرانى که به فارسى منتشر نشده است، در نهمین همایش «الفکر الاسلامى» در الجزایر در تاریخ پانزدهم رجب سال 1395 ایراد شده است. ناشر، نام این سخنرانى را «العدالة الاقتصادیة و الاجتماعیة فى الاسلام و اوضاع الامة الاسلامیة الیوم» گذاشته است، ترجمه مرتضى اخوان.
19. حجرات (49) آیه 13.
20. مصاحبه امام سید موسى صدر با روزنامه الدستور، پس از آن که به عنوان رئیس مجلس اعلاى اسلامى شیعه انتخاب شد. (8/6/1969) هم اینک در: امام موسى صدر، ناى و نى (در قلمرو اندیشه امام موسى صدر - 1) به اهتمام و ترجمه على حجتى کرمانى (تهران: مؤسسه فرهنگى - تحقیقاتى امام موسى صدر، 1383).
21. بقره (2) آیه 228.
22. نساء (4) آیه 34.
23. زهرا(س) فصلى از کتاب رسالت، مقدمه امام سید موسى صدر بر کتاب فاطمه زهرا(س) و ترفى غمد، نوشته سلیمان کتانى، این متن افزون بر این که در پایگاه اطلاع رسانى اینترنتى امام موسى وجود دارد در اثر تازه انتشار زیر نیز آمده است: امام موسى صدر، ناى و نى (در قلمرو اندیشه امام موسى صدر - 1)، پیشین.
24. گفت و گوى خانم حنان معلوف از روزنامه النهار با امام موسى‏صدر در منزل وى واقع در صور که آن را در تاریخ 27 نیسان 1969 منتشر کرد. این گفت و شنود با عنوان «دیدار با امام موسى صدر» به فارسى ترجمه شده و در پایگاه اطلاع رسانى اینترنتى امام موسى صدر موجود است.
25. سخنرانى امام موسى صدر در مراسم گرامى داشت چهلمین روز درگذشت دکتر على شریعتى، 24 مرداد 1356، بیروت، سالن مؤسسه، فرهنگى اجتماعات عاملیه بیروت، ترجمه حمید رضا شریعتمدارى، این جلسه تاریخى، که صدها تن از مبارزان مسلمان لبنانى، ایرانى، جهان عرب، و ده‏ها تن از نمایندگان جبهه‏هاى آزادى بخش، از جمله یاسر عرفات در آن شرکت جستند، واکنش شدید رژیم پهلوى، اسرائیل، احزاب مسیحى دست راستى، و برخى لایه‏هاى سنتى روحانیت شیعه را به همراه داشت، و نهایتاً به لغو تابعیت ایرانى امام سید موسى صدر ازسوى رژیم پهلوى منجر گردید. صدر با برگزارى این مراسم چهار هدف مهم را دنبال مى‏کرد: تجلیل از یکى از احیاگران تفکر دینى، که نقشى اساسى در بازگشت نسل جوان به دامن اسلام ایفا نمود؛ تسلى دادن به خانواده‏هاى مظلوم در دیار غربت، که از سوى رژیم پهلوى و برخى اطراف دیگر شدیداً تحت فشار قرار داشتند؛ ممانعت از تعمیق شکاف میان نسل جوان و روحانیت، که از برخى برخوردها سرخورده شده بودند؛ زمینه سازى اتصال جنبش شیعیان لبنان به انقلاب اسلامى ایران! متن منتشر نشده مذکور توسط آقاى دکتر صادق طباطبایى براى نگارنده ارسال شده است.
26. مصاحبه امام سید موسى صدر با روزنامه الدستور پس از انتخاب وى به ریاست مجلس اعلاى اسلامى شیعه (8/6/1969).
27. گفت و گوى خانم حنان معلوف از روزنامه النهار با امام سید موسى صدر، پیشین.
28. همان.
29. روم (30) آیه 30.
30. مصاحبه امام سید موسى صدر با روزنامه الدستور، پیشین.
31. «لزوم تشکیلات»، سخنرانى امام سید موسى صدر در سال 1346 شمسى در دارالتبلیغ قم.
32. محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 2، ص 99. «من دو چیز گرانمایه در میان شما به امانت مى‏گذارم، کتاب خدا و عترتم. تا هنگامى که به این دو چنگ زنید، هرگز گمراه نخواهید شد و این دو از یکدیگر جدا نمى‏گردند، تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
33. همان، ج 44، ص 199.
34. انبیا (21) آیه 18.
35. محمدباقر مجلسى، پیشین، ص 192. «به خدا سوگند که مرگ را جز سعادت و زندگى با ستم پیشگان را جز ملالت نمى‏دانم».
36. ماعون (107) آیه 1 - 2.

*) متن کامل این بحث با عنوان هفت بتى که پیامبر شکست براى نخستین بار در سایت بازتاب منتشر شد. براى مطالعه کامل آن بنگرید به پایگاه اطلاع رسانى اینترنتى امام موسى صدر.
**) سخنرانى امام سید موسى صدر به مناسبت ایام‏محرم. سخنرانى مذکور با عنوان «سفرشهادت» در پایگاه اطلاع رسانى اینترنتى امام موسى صدر منتشر شده است.

تبلیغات