فکر سیاسى امام موسى صدر ( بخش دوم ) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
اشاره:
بخش نخست فکر سیاسى امام موسى صدر در شماره 29 فصلنامه علوم سیاسى منتشر شد. در بخش دوم گوشه دیگرى از اندیشه سیاسى ایشان ارائه و دیگر مؤلفهها و عناصر اساسى از فکر سیاسى امام موسى صدر برجسته مىگردد. گفتنى است غالب عناوین و تیترهاى انتخابى در صدر مباحث از نگارنده است. در مباحث فراروى، همانند بخش نخست، افزون بر حذف برخى مباحث و کوتاه کردن متنها و نیز ویرایش صورى، هیچگونه دخل و تصرفى در گفتار و نوشتار امام صدر انجام نشده و مطالب ایشان به طور مستقیم آمده است.
انسانشناسى
از نظر اسلام، انسان در جهان بینى آفرینش امتیاز به خصوصى دارد؛ زیرا سرشت او پاک و فطرت او به دین حق کشانیده مىشود. او تنها موجودى است که مىتواند راه راستى را که براى او ترسیم شده برود و یا از این راه منحرف و گمراه گردد. او چنین آفریده شده تا در کسب کمال، آزاد و مختار باشد نه آن که مانند فرشتگان راهى را جز تسبیح خدا نشناسد و در کمال خود مجبور باشد. انسان در نظر اسلام به مقام شامخ نمایندگى خدا در زمین مفتخر گشته، کلید اسرار آفرینش به او سپرده شده و راه کشف حقایق و وسیله دست یافتن به همه چیز به او تعلیم داده شده است. فرشتگان در برابر او سجده کرده و مقرر شده است که همه نیروهاى جهان هستى مسخر او گردند و یگانه راه او براى رسیدن به مقام بلند نمایندگى خدا در زمین آن است که نیروها و استعدادهاى شگرف خود را به کار برده و با دانش، به حقیقت جهان هستى و نیروهاى گوناگون آن واقف گردد و قوانین آن را کشف کند. اسلام همه قوانین خود را بر این مفهوم انسانشناسى استوار ساخته و بر همین مبنا روابط فرد را با دیگران، روابط شخص را با جامعه و روابط همگى را با جهان تنظیم کرده است.2
[چنین انسانى جانشین خدا در زمین است] خلیفه و به تعبیر دیگر نماینده کسى است که به طور مستقل و با اراده و اختیار، آرا و منویات شخص را طبق برنامه ترسیم شده، همراه با اعتماد به شناسایى مخصوص و تصرفات حکیمانه تنفیذ و اجرا مىکند. تحقق این مقام در خارج باید همراه با آزادى کامل در تصرفات به وجود آید. (همان آزادى که فرشتگان آسمان از آن بیم داشتند و تأکید کردند که این انسان با این کیفیت و با این که راههاى خیر و شر به روى او باز است در آینده منشأ فسادها و خونریزىها مىگردد. ولى تنها اختیار و آزادى اراده نمىتواند براى انسان فضیلت ایجاد کند، بلکه همه کرامت و فضیلت انسان در این است که راه خیر و صواب را اختیار نماید و پیمودن این راه فقط به وسیله علم ممکن خواهد بود. همان علم و دانشى که عنصر اصیل و پایه و اساس مقام نمایندگى و خیلفه الهى انسان در روى زمین است.
عبادت در نظر اسلام براى راضى ساختن خداوند یا سود رساندن به او نیست و همچنین براى رفع غضب یا بزرگداشت او نمىباشد. عبادت خدا اخلاص در بندگى او و یکتاپرستى است و از این جهت انسان را از پرستش همه کس و همه چیز مىرهاند و همه بتها را در نظر او مىشکند؛ زیرا تمام ذرات وجود و سراسر هستى او در بندگى خدا قرار مىگیرد و جایى در عقل و فکر و جسم و روح او براى پرستش دیگرى باقى نمىگذارد. عبادت، در نظر اسلام، سبب احساس نزدیکى به خداوند در انسان است و در نتیجه یک احساس قدرت و توانایى زایدالوصفى را در او به وجود مىآورد که از این تقرب و نزدیکى به خدا سرچشمه گرفته است. این قدرت روحى سبب مىشود که از همه نواقص و مضرات نفس در امان باشد. عبادت در اسلام، حضور در پیشگاه الهى است و این حضور و راز و نیاز و مصاحب موجب اکتساب و تشرف به صفات عالى الهى مىگردد و به همین دلیل مىتوان عبادت را مصدر همه کمالات شناخت.3
جامعهشناسى
جامعه نیز در اسلام مفهوم معینى دارد. جامعه در این تفسیر از وجود انسان سرچشمه گرفت و براى رفاه و سعادت انسانها به وجود آمده است. به همین دلیل جامعه اسلامى نه رنگ فردى، اصالت فرد که همه سازمانها و مقررات براى فرد تنظیم شده باشد، به خود مىگیرد و نه رنگ اجتماعى، اصالت جامعه که به کلى فرد در آن فراموش شده است. جامعه اسلامى مؤسسهاى یکپارچه و به هم پیوسته یعنى یک طبقهاى است و به هیچ وجه اصل تعدد طبقات و کشمکش داخلى دایم میان این طبقات را به رسمیت نمىشناسد. در جامعه اسلامى این حقیقت مورد قبول است که هر فرد و یا دسته تحت تأثیر فعل و انفعالات محیط و عوامل طبیعى رنگ و صفت مخصوص پیدا مىکند ولى این تنوع و یا به تعبیر صحیحتر، رنگارنگ بودن، سبب جدایى و اختلاف میان این افراد و دستهها نشده و بلکه موجب همکارى و داد و ستد بوده و چون تابلویى یگانه و رنگارنگ مىباشد. این افراد و دستههاى متنوع همگى در یک مسابقه عمومى براى کسب رضایت خدا به یکدیگر کمک کرده یک قافله پیشرو را به وجود مىآورند. این نوع «وحدت کلمه» در وجود انسان دیده مىشود و در جهان آفرینش به چشم مىخورد؛ اجزا و اعضاى گوناگون و رنگ به رنگ بوده و در عین حال یک واحد را تشکیل مىدهد.4
انسان نو، زندگى نو: نقشهاى یک انسان مسلمان
هنگامى که ماه رمضان و روز عید به روزمرگى و عادت تبدیل مىگردند، طبیعى است که از مظاهر زندگى عادى تجاوز نمىکنند و در ظرف زمانى محدود خود متوقف مىشوند. اما ماه رمضانى که از ارکان اسلام است و عید فطرى که از اعیاد اسلامى است خصوصیاتى کاملاً متفاوت دارند. رفتارهاى سطحى و رسوم و عادتها را در مىنوردند و از محدوده زمانى خارج مىشوند. با این اوصاف متوجه مىشویم که هدف این عبادات پس از عید است. ماه رمضان، زمانِ آمادهسازى و روز عید آغاز عمل است. در حقیقت، ماه رمضان برههاى است که مابعد خود را تولید مىکند و در روز عید، انسان جدید، زندگى تازه خویش را آغاز مىکند.
ابعاد وجودى این انسان با انسان پیشین متفاوت است. او با درک و فهم گستردهترى که به سبب یک ماه آموزش و ممارست، عمق و امتداد بیشترى یافته است زندگى مىکند. او از احساسى رقیقتر، که از روزه کسب کرده، برخوردار شده است؛ روزهاى که او را با درد و رنجِ رنجدیدگان آشنا کرده است. او با نیرویى که آن را در تمرین الهى خود به دست آورده است، حرکت مىکند. بنابراین پایدارى و ثبات او افزونتر شده و صبر و اعتدالش رشد کرده است. این انسان بزرگ، با تحول عمیقى که در وجود خویش احساس مىکند، در صبح روز عید، هنگامى که زکات مىپردازد و نام پروردگار خویش را یاد مىکند و نماز مىگزارد، در این هنگام، جشن مىگیرد تا خدا را شکر گزارد و شادمان باشد. آنگاه زندگى جدید خویش را آغاز مىکند. این زندگى با حیات عادى او، آن زمان که در محدوده مسائل شخصى خود به سر مىبرد و روح خویش را در پیله منیت خود محبوس کرده بود، متفاوت است. بدین گونه احساسات و فعالیتهاى خویش را مهار مىکند. او در ظاهر فردى از امت است، ولى، در حقیقت، خود یک امت است. او موجودى نامتجانس و قطعهاى غریب و ناهماهنگ در پیکر جامعه بود. چیزى بود غیر از آنچه الآن شده است. اینک جزئى حقیقى از امّت خویش است که ابعاد وجود خود را با وجود همنوعانش پیوند مىزند و افق فهم و احساس خویش را به فهم و احساس دیگران نزدیک مىسازد. در نتیجه، پیوند امّت مستحکمتر و کنش و واکنش میان آن بیشتر و بازدهى آن افزونتر خواهد بود.
اینک، پس از عید، دردهاى نیازمندان، رنجدیدگان و محرومان را حس مىکند و براى کاهش بارى که بر پشت آنها سنگینى مىکند، چاره مىاندیشد و در این راه مىکوشد. او اینک از مشاهده بىسواد، بیمار و منحرف دردمند مىشود.
این انسان جدید ما احتکار را نمىپسندد، پس خود احتکار نمىکند و اجازه نمىدهد در میان امتش احتکار کنند. احتکارى که مورد قبول او نیست، به احتکار کالا و نیازمندىهاى مادى مردم محدود نمىشود، بلکه او با احتکار علم، احتکار مقام، احتکار سازندگى و حتى احتکار دین و بهشت هم به شدت مخالفت مىورزد. او انسانها، همه انسانها را دوست دارد. و انحراف، کجروى، الحاد، و بى مبالاتى انسان را نمىپسندد و براى درمان آن تلاش مىکند، آنچنان که فرزندان بیمار خود را درمان مىکند.
این است مسیر و خط مشى مسلمان پس از عید فطر: تلاش دایمى براى درمان مشکلات اجتماعى، تلاش براى احقاق حقوق طبقات محروم، کوشش مستمر براى ارتقاى سطح زندگى اقشار محروم و توسعه همه مناطق مظلوم: تلاشى دایمى، پس از شناخت ابعاد و دامنه مشکلات جامعه و پس از شناسایى کسانى که از این مشکلات رنج مىبرند و پس از آمادگى روحى صابرانه و خللناپذیر؛ تلاشى که از فعالیت اجتماعى وسیلهاى براى خدمت به انسان مىسازد، و وسیلهاى براى عبادت خداوند. خدا را مىتوان با خدمت به بندگانش نیز عبادت کرد. انسانِ جدید ما که به موفقیت خود باور دارد، مردم را دوست مىدارد، حتى منحرفان را، و براى درمان آنها تلاش مىکند. محرومان را دوست دارد و براى درمان درد آنها تلاش مىکند. با قلبى دردمند اما امیدوار، به دیدار نسل گمکرده راه مىشتابد، با برخوردى مثبت، نه با اتهام زدن به دیگران. با این ثروت، و با این سلاح، یعنى با انسان پس از عید، وطن خود را مىسازیم و بساط ظلم و تبعیض را از جامعه خود بر مىچینیم و به انسان خدمت مىکنیم و این چنین عبادت مىکنیم پروردگار بخشنده و مهربانمان را.5
پیامبران؛ رهبران رهایى بخش
ذهن آدمى از سپیده دم آفرینش، همواره در پى شناخت بوده است. از همین رو در طى هزاران سال در خود و پیرامون خود، به کشف ناشناختهها پرداخت و با تلاشى جانکاه در پى حقیقت گشت. آنچه بیش از همه آدمى را به تکاپو وا مىداشت و او را به اندیشیدن بر مىانگیخت، ترس او بر سرنوشت خویش بود، زیرا که خود را در جهانى پر سطوت، که از زمین و آسمان بر او دشمنانى بزرگ را چیره مىکرد، ناتوان مىدید، و یاراى برابرى با آنها را نداشت. امنیت و ثبات دو انگیزه ژرف و دو هدف دور دست او، در پس نگاههاى خیره و ترسان او در معماى طبیعت، بودند. براى تحقق امنیت و آسایش تنها دو راه پیشرو داشت: 1. چیرگى بر طبیعت؛ 2. سازش با طبیعت از هر راه ممکن. چون در آن دوران از تحقق امر نخست فرو مانده بود، به اکراه، به کوشش براى تحقق امر دوم تن داد. از این رو به بندگى اوهامى گوناگون پرداخت که خود آنها را خلق کرده بود. این امر در قرآن کریم و همچنین در تاریخ ادیان و عقاید به وضوح دیده مىشود.
جهل که در آن هنگام دلیل موجهى بود، در روزگاران دیر پاى دوره بت پرستى، مایه دورى انسان از جایگاه والایش بود. مقصود ما از بت پرستى، مفهومى اعم از نظام شرک آلود است. آنچه میان ساخته دست آدمى و موجودات معبود او، همچون اجرام آسمانى، درختان و حیوانات، مشترک است، همان وهم بر ساخته در این نمادهاست، که آدمیان به شیوه فریبکارانه و براى مجاب کردن عقل، در برابر آن اوهام فروتنى ورزیدند. چنان که ما کودکان را با سرگرمى ساکت مىکنیم، آدمى نیز عقل خویش را این گونه خاموش ساخت.
در آن مرحله طولانى و دشوار، آدمى بنا به غریزه ترس در برابر کائنات و طبیعت همچون خورشید و ماه سر تسلیم فرود آورد و به امید کسب روزى، در برابر حیوانات و درختان کمر خم کرد. پس از آن در برابر ساختههایى که خیالش آنان را جسمیت بخشیده بود و نمادى از خدایانش بودند، تعظیم کرد. او این خدایان را در معبدهایى نزدیک خویش ساخت، تا هر گاه از چیزى مىترسید یا چیزى مىخواست، به آنها پناه برد. این بتها انسان را از علم آموزى و دریافت حقایق باز داشتند، زیرا به نظر او قدسیت این بتها مانع اندیشیدن در ماهیت و کنه آنها مىشد. آدمى به جاى تحلیل و علت یابى رخدادها، به این بسنده مىکرد که حوادث بنابر ارادههاى عُلوى جریان دارد. اگر احترام آنها بر او واجب است به ناچار جایگاه او کمتر از آن است که راز آنها را دریابد.
بنابراین در خود این جرأت را نمىدید که از زیر سلطه طبقهاى از مردم، که اعتقاد داشت قداست خدایان را دارند، به در آید، او اعتقاد داشت که سرنوشت جهان، ثابت و دگرگون ناپذیرند. نظامهاى مقدس است که مشکلات را آفریده و با مقدراتش بازى مىکند، و چون چیزى نداشت که با او برابرى کند، از روى درماندگى و به سبب رنجى که از او مىبرد، نزدیکش شد. این نظام شرک آلود در خدمت بتهایى بشرى بود، مانند طبقات بزرگان و اشراف و شاهان و ثروتمندان. افزون بر این انسان هر خرافهاى را باور داشت. این خرافهها را بر فلسفه سستى که با ظواهر طبیعت پیوند داشت، بنا مىکرد. اگر قمر در برج عقرب بود، آن را شوم مىپنداشت و دست از حرکت و کار مىکشید؛ مىترسید به شرى از سوى خداوند دچار شود، زیرا که در آن زمان مزاج خداوند - نعوذباللَّه - مضطرب و در معرض بحرانهاى عصبى بود. نیز بتهایى از عادت و سنت را مىپرستید. این سنت و عادت سنگینترین غل و زنجیر بر دست و پاى آدمى و پر اثرترین عامل در جمود و واپس ماندگى او بودند. ذات او مظهر بزرگترین بتها بود، و چه بسا همچنان نیز باشد. آن ذات را مىپرستید و هیچ چیز را نمىدید، مگر از دیده آن. حق آن بود که «ذات» حق مىدانست، هر چند باطل باشد و باطل همان بود که ذات مىگفت اگر چه بر حق باشد.
انسان در فراز و فرودهاى تاریخ چنین بود و بدین گونه اجتماعش شکل گرفت. یکى از فضایل انسان - در آن دوران نیز انسان فضایلى داشت - این بود که به تجاربش آگاه بود و از نتایج آن سود مىبرد. و رفته رفته بنابر قوانین مسلم پیشرفت کرد، قوانینى که ما آنها را الهى مىدانیم و دیگران آن را مادى مىخوانند. وقتى فلسفه به صورت قوام یافته و پخته ظهور یافت، فلاسفه نداى آزادى انسان را از زنجیرهایش سر دادند، و مردم را به شکستن بتهاى گوناگونشان فرا خواندند. اما واپس گرایان و سوداگران عقیده برچسب الحاد و کفر بر آنان زدند، و دعوتشان را با منزوى کردنشان از مردم ناکار آمد کردند و آنچه به منزوى شدن فلاسفه کمک کرد این بود که آنان عقل را مخاطب مىساختند نه دل را، همچنان که حتى امروز کمتر کسى از مردم تحت تأثیر این زبان قرار مىگیرد و به آن پاسخ مىگوید. از اینرو دیگر براى پیشرفت اجتماعى و به کمال رساندن آن، چارهاى جز دخالت خداى سبحان نبود.
کار رسولان در اثر بخشى، به کلى، با فلاسفه متفاوت است، زیرا پیامبران عقل آدمى را در چارچوب وجدانش مخاطب مىساختند و دین چنان که متخصصان، آن را با الهام از پیامبر، این گونه تعریف کردهاند: «فطرتى است که انسان را به خالقش پیوند مىدهد» و دعوت الهى از این فطرت آغاز شد. این بینش، بزرگترین عامل توفیق انبیا در رسالت بر حقشان بود. ارتباط غریزى میان آدمى و خدایش، رسالت انبیا را آسان مىساخت، اما در رسالت فلاسفه سودى نداشت. در حالى که فیلسوفان خود را تنها و آسیبپذیر مىدیدند، پیامبران در ژرفاى احساسات مقدس و اصیل آدمیان جاى داشتند. هرگاه مردم براى حفظ سنت یا امرى موروثى با آنان به جفا رفتار مىکردند، دعوت از دریچه ایمان به خدا، به درون آنها راه مىیافت.
رسالت همه انبیا یکى است، و اختلافشان، تنها به ادوار زندگى بسته است؛ ادوار زندگى با توجه به «تکامل و تکوین». جوهر انقلاب پیامبران بر ضد بت پرستى به هر شکلى که باشد، در مراحل و ادوار مختلف تفاوتى نمىکند، زیرا آنان رهبرانى رهایى بخشند؛ به دقیقترین معانى اى که ما امروز از این دو واژه «رهبر و رهایى بخش» در مىیابیم. گزاف نیست اگر بگوییم حضرت محمدصلى الله علیه وآله بزرگترین پیامبر است و انقلاب او بزرگترین انقلاب. این بیان واقعى این انقلاب است و نتایج این انقلاب و تاریخ، این را ثابت کرده است. در این گفتار بر آنیم که عظمت پیامبر را با پارهاى کارهاى قهرمانانهاش براى آزاد ساختن بشر از بندها و بتها به سوى جهان بهتر، برشمریم.
یکم، پیامبر در جهانى که فرقهها و گرایشهاى متفاوتى در آن بودند، دعوت خود را بر توحید بنیاد نهاد. براى دنیا خدایانى بى خرد ساخته بودند. این خدایان منجلابهاى تفرقه، رسوایى و نادانى بودند. پیامبر اسلام در دعوت رهایى بخش خود با سختىهایى روبهرو شد که خود - در حالى که او فداکار و شکیبا بود - چنین مىگوید: - همچنین پیامبرى آنچنان که من آزار دیدم، آزرده نشد».6او با رد شرک و زشت شمردن بت پرستى، دعوتش را براى ژرفا بخشیدن به این اصل جامع رسالتش (یعنى توحید) آغازید. تا این که در «یوم الفتح» پیروزى درخشانش را به اوج رساند و على جوانمرد اسلام را بر شانههایش بلند کرد. خداوند با این پیروزى او را برترى بخشید. در آن روز علىعلیه السلام دستان خود را زیر بزرگترین بت، هبل یک چشم وصله دار برد و آن را از ریشه برکند. دیگر بتهاى کوچک را نیز برکند تا با نابودى آنها نظام شرک را از میان برد.
پیامبر در نبرد با شرک به از میان رفتن ظواهر بسنده نکرد، بلکه در سنگرگاههاى آن یعنى جانها و دلها به مبارزه با آن پرداخت. و جانها و دلها را از نگرانىها و وسوسهها پاک کرد.
پیامبر مىفرماید: «شرک پنهانتر است از جنبش مورچهاى سیاه، بر تخته سنگى، در شبى تیره».7[...]
دوم، مردم را از یک الوهیت خیالى رهاند. براى نخستین بار در تاریخ، اندیشه را به نیکوترین شکل آزاد، و از ویرانه بتها راهى به دیار علم باز کرد. دیگر دریاها، کوهها و ستارگان حریمهایى بودند که فکر فقط با زنجیرهاى سنگینى از قداست مىتوانست به آنها نزدیک شود. پیامبر مسلمانان را به فراگیرى علم خواند، تا آن را براى خیر آدمى به کار گیرند. آنها را به بازکردن قفلهاى طبیعت، به یارى تأمل و تجربه فرا خواند. دستور داد تا علم بیاموزند «حتى اگر در چین باشد». دستور داد تا «از گهواره تا گور» پایدارى پیشه سازند. و تلاش کنند. پیامبر راه را بر شیادى و خرافه سازى بست، و اجازه نداد تا سادهاندیشان عقاید مبهم را در پوششى از تقدس و ترس بپذیرند؛ چنان که در اروپا وضع چنان بود. در قرون وسطا شدیدترین تنبیهات را به دانشمندان و آزادى خواهان چشاندند. حکایت گالیله و کوپرنیک و دکارت و صدها نفر دیگر هنوز از ذهنها پاک نشده است.
سوم، پیامبر براى برپایى یک جهان واحد و اجتماعى برتر، همه قیدها را در یک فراگیرى بىسابقه و بىهمتا در هم شکست. نخست اعلام کرد: نظام فاسد اثر مستقیم رفتار و سلوک آدمى است. اگر انسان نظام برترى بخواهد، چنین چیزى به دست خواهد آمد. گفت: «إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ؛8 در حقیقت، خدا حال قومى را تغییر نمىدهد تا آنان حال خود را تغییر دهند». همچنین گفت:
ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ؛9 به سبب آنچه دستهاى مردم فراهم آورده، فساد در خشکى و دریا نمودار شده است، تا [سزاى] بعضى از آنچه را که کردهاند به آنان بچشاند، باشد که باز گردند.
ثانیأ تصریح کرد هر جا که بوى ظلم استشمام مىشود، باید بر ضد آن انقلاب کرد و نیز انسان را به مقابله با طاغوتیان و ستمگران فرا خواند و فرمود: «به ستمکاران میل نکنید، که آتش بسوزاندتان. شما را جز خدا، هیچ دوستى نیست و کسى یاریتان نکند.
ثالثاً، برابرى در حقوق و واجبات را وضع کرد. پس میان آدمیان فرقى نیست مگر در علم و تقوا. در سلسله مراتب آدمیان نژاد و ثروت جایگاه و اعتبارى ندارد. پادشاهان و رهبران همچون دیگران «در برابر خدا بر چیزى توانا نیستند».
قُلْ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ؛10 بگو بار خدایا، تویى که فرمانروایى؛ هر آن کس را که خواهى، فرمانروایى بخشى و از هر که خواهى، فرمانروایى را بازستانى و هر که را خواهى عزت بخشى و هر که را خواهى، خوار گردانى.
چهارم، پیامبر مصرانه با خدایان شرک، چه از سنگ و چه از نوع بشر، تحدى مىکند، هستى و بى پایگى آنان را مىنمایاند و در انداختن ارزش و اعتبار آنها، پیروز مىشود.
یَا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوْ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ یَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَیْئاً لَا یَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ؛11 اى مردم، مثلى زده شد، پس بدان کوش فرا دهید: کسانى را که جز خدا مىخوانید هرگز [حتى ]مگسى نمىآفرینند، هر چند براى آفریدن آن اجتماع کنند، و اگر آن مگس چیزى از آنان برباید نمىتوانند آن را باز پس گیرند. طالب و مطلوب هر دو ناتوانند.
پنجم، شدت موضع پیامبر در برابر تطیر12 و تفأل و تنجیم13 کمتر از ستیز او در برابر دیگر اوهام و خرافات نبود. در برخى جنگها، پیامبر به دلیل «طالع نحس»، از رفتن به نبرد نهى مىشد، اما پیامبر روانه جنگ مىشد، و طالع نحس را به «طالع سعد» دگرگون مىکرد، و مىگفت: «نه نحسى اى هست و نه دشمنىاى». مىگفت: «با روزها دشمنى نورزید و الا با شما دشمنى مىورزند».14 همچنین مىگفت: «هر کس به سنگى ایمان بیاورد. خداوند با او محشورش مىکند».
ششم، پیامبر در برابر عادات و تقلید از گذشتگان (سنت) همان موضع پیشین را داشت. پیامبر سنت گذشتگان را تحت تأثیر تحولات زمانه معرفى کرد، پس نباید سنتها به بت و خدایى بر ساخته تبدیل شوند و به آنها تقدس بخشیم. خود پیامبر با تشریع اسلامى آسانى در حادثه زید، فرزند خواندهاش و زینب دختر جحش و دختر عمهاش، یکى از مخاطره آمیزترین و نیز دشوارترین این رسمها را نفى کرد.15
هفتم، و بالاخره تنها بت بزرگتر که همان بت «خودخواهى» است، باقى ماند. معروف است که رهایى از آن را جهاد اکبر خواند. در قرآن شریف آمده است:
أَفَرَأَیْتَ مَنْ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ16 پس آیا دیدى کسى را که هوس خویش را معبود خویش قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مهر زده و بر دیدهاش پرده نهاده است؟ آیا پس از خدا چه کسى او را هدایت خواهد کرد؟ آیا پند نمىگیرید؟(*)
عدالت اجتماعى و اقتصادى
عدالت در اسلام، در تمام زمینهها، خصوصاً در بخش اجتماعى و اقتصادى، ریشه در ایدئولوژى اسلامى دارد، بلکه عدالت، پایهاى از پایههاى آن است و در ارکان دیگر آن، تأثیر زیادى دارد. عدالت، در همه مرحلههاى زندگى انسان، چه فردى و چه جمعى، در قرآن کریم، بازتابى از عدالت حاکم بر گیتى شمرده مىشود. گیتى، در نگرش اسلامى بر پایه ى عدل و حق پایهگذارى شده است و کسى که براى دین مىکوشد و براى رستگارى مىجوشد، باید در رفتارش عادل باشد و با آفرینش هماهنگ باشد وگرنه او جسمى است غریب و ناآشنا در جهان و طرد شده و ناکام که در فراموشى و بىتوجهى پیچیده مىشود. این نکته اساسى، هم بر فرد و هم بر جامعه، حاکم است.
عدالت، از برجستهترین صفات ثبوتى ایزد است. از اینرو در همه گیتى، نمود پیدا کرده است؛ زیرا از نظر فلاسفه، علت، حد تامّ براى معلول است و معلول، حد ناقص براى علت، افزون بر آن، وصف قرآنى براى ایزد، این است که او «قائم به قسط» است و این به معناى آن است که عدل در گیتى، همان مفهوم «قیام ایزد براى برپایى قسط» است. این، نکتهاى است که به استنتاجهاى فلسفى و تحلیلهاى عقلى، نیازى ندارد. در حقیقت، این روش، روش شایع و متداول و برگزیدهى قرآن کریم است؛ یعنى قرآن نتیجه تربیتى حقایق و وقایع را مطرح مىکند، نه این که حدود حقایق را بیان کند و به تحلیل آنها بپردازد و نه این که تاریخ وقایع و تفصیل آنها را شرح دهد. خلاصه این که عدالت در گیتى، یک نگرش اسلامى و ثمره ایمان به عدالت آفریننده است، و عدالت در گیتى، یک قاعده ثابت را در زندگى فردى و گروهى و اقتصادى و سیاسى و اجتماعى و... انسان بنیاد مىگذارد.
از جهت سوم، پژوهنده در اصول دین اسلام و اساس عقیده اسلامى، به روشنى مىیابد که دلیل اصلى براى اثبات ضرورت فرستادن پیامبران براى استدلال بر ثبوت معاد و روز حساب، همانا عدل الهى است. این نکته، از چیزهایى است که اهمیت فراوان عدل را در اساس عقیده اسلامى نشان مىدهد و مىفهماند که این نکته از نظر تربیتى، چقدر در سلوک عمومى انسان و خصوصاً عدالت اجتماعى و اقتصادى تأثیر دارد و براى فرد و اجتماع مهم است.
این معادله عمومى قرآن که تأکید مىکند «انسان، همان عملش است (و أن لیس للإنسان إلا ما سعى) درباره عدالت هم جارى است به گونهاى که وجود عدل، مساوى با وجود ایمان است و ایمان هم، یقیناً، بدون تلاش انسان براى تحقق عدالت، وجودى نخواهد داشت: «أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ * فَذَلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ * وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ».17
صدها احکام اسلامى که عدالت اجتماعى و اقتصادى را در دل عبادات و از شروط صحت آن قرار مىدهد، این نکته را به روشنى نشان مىدهد که عدالت اقتصادى و اجتماعى، تنها، دو حکم فرعى و دو واجب عادى نیستند، بلکه آن دو بر اصول عقیده و ایمان، بنیاد گذاشته شده است و از آنها جدا نمىشوند و اسلام، بر وجود ایمانى که ثمرهاش عدالت در زندگى فردى و گروهى نیست، صحه نمىگذارد. از اینجاست که عدالت اقتصادى و اجتماعى، در اسلام، دو موضوعى مىشوند که عمیق و دایمى و گستردهاند، زیرا آنها با سرشت مؤمن آمیخته است و از گوهر وجودى او، در امور فردى و گروهى، سرچشمه مىگیرد.
اسلام، در هنگام سفارش به عدالت، ابعاد آن را آنچنان روشن کرده که نمىتوان به آن بىتوجه بود و آن را سست کرد. نیز ضمانتهاى اجرایى خاصى را در نظر گرفته که گسترش و پیشرفت آن را تا بىنهایت، ممکن مىکند. این موضوعى است که اهمیت فراوانى دارد. پیوند میان مسؤولیت فردى و مسؤولت اجتماعى براى تحقق عدالت، یکى از ابعادى است که در این باره، در نظر گرفته شده است. فرد، طبق روایت «کلکم راع و کل راع مسؤول عن رعیته» درباره سلامت اجتماع مسؤول است، زیرا او به امر به معروف و نهى از منکر مکلف است و نیز هر آنچه از مال و نیرو و تجربه و حتى تندرستى و توان بدنى دارد، تنها، ثمره تلاش شخصى او نیست، بلکه دیگران، چه معاصرانش و چه آنانى که در گذشته بودهاند، هم در تشکیل و ایجاد آنها شریک هستند. داستان او، داستان درختى است که ثمره مىدهد. درست است که میوه را شاخهاى از آن درخت مىرویاند، ولى آن درخت با همه شاخههایش و برگهایش و ریشههایش در میوه دادن شریکند و از هوا و خورشید و آب و زمین و... و دیگر عوامل طبیعى و از تلاشهاى گوناگون بشرى استفاده مىکنند. در یک کلمه، فرد، بر آنچه دارد امین است و در برابر جامعه، بلکه در برابر گذشته و آینده، باید پاسخ دهد.
این نوع نگاه، تأکید مىکند که فرد، حق ندارد آنچه را نزد اوست، احتکار کند یا تلف کند یا مهمل و بدون استفادهاش بگذارد و براى او جایز نیست که بدىاى را به خودش برساند و خودش را اذیت کند، چه رسد به این که خودکشى کند! این مطالب و مانند آن، یقیناً، ظلم یا کوتاهى در حق مردم است، در مقابل مسؤولیت فرد در قبال سلامت جامعه، مسئولیت گروه انسانها در برابر فرد قرار دارد. احادیث و فتواى فقیهان، جامعه را، همهشان را، در برابر مردن فردى گرسنه، مسئول مىداند! حقیقت این است که این مسئولیت در قبال هر گونه مردنى و هر نوع ضرر و آزار و بدىاى به فرد هست. آنچه درباره اهل روستا گفته شد، درباره اهل شهر هم صادق است، بلکه مربوط به اهل یک کشور هم هست، بلکه در باره همه سرزمینهایى که مسلمانان - که امت واحد هستند - در آن پراکندهاند، جارى است! بر من مسلمان واجب است که از روى دلتنگى و دلواپسى از اوضاع مسلمانان، بارها از خود بپرسم: «آیا من شب را سیر بخوابم در حالى که در اطراف من شکمهاى گرسنه و جگرهاى تشنه هست؟... شاید که در حجاز یا در یمامه، کسى باشد که امید خوردن تکه نانى را هم ندارد و به لقمهاى وعده هم داده نشده است!»
درباره رابطه افراد با هم، آنچه از قرآن و روایات به دست مىآوریم، این است که افراد بشر، همگى یک پیکر را تشکیل مىدهند و هنگامى که عضوى به درد آید، دگر عضوها را نماند قرار، و همه دارایى و جانها و پیمانهاشان، براى همه است! این نکته، بُعد دیگرى است که به موضوع جامعه و پیدایش آن، روشنى تازهاى مىدهد. دو واژه «عهد» و «عقد» هم این مطلب را مىرسانند.
قرآن در آیات فراوانى، به جامعههایى که عدالت آنها را راهبرى مىکند و دستاوردهاى آنها و خطرهایى که جامعه را در بر خواهد گرفت، اگر عدالت نباشد، اشاره مىکند، زیرا این عدالت است که سبب مىشود تا همه تلاش سازنده و پرسود داشته باشد و به دنبال آن، خیر و منفعت به همه برگردد، در حالى که اگر عدالت از جامعه رخت بربندد، نتیجهاش، محرومیت گروه زیادى از جامعه، از بخشى از حقوق و استعداد و شایستگىشان یا از همه آنهاست. در این هنگام، این محرومیت به همه افراد جامعه، بلکه به خود جامعه سرایت مىکند. [این مقدار که گفته شد] جداى از مرضها و خطرهایى است که تنها شامل گروههاى محروم نمىشود بلکه همه را در بر مىگیرد، مانند خطرهاى مادى که از سوء تغذیه و نبود امکانات زندگى صحیح رخ مىنماید و نیز مرضهاى دیگرى که در نفوس محرومان به وجود مىآید. خلاصه، هر که براى فراهم شدن زمینه زندگى سالم براى دیگران مىکوشد، چه این کوشنده، فرد باشد یا گروه، و چه براى فرد بکوشد یا براى جامعه، در حقیقت، براى رسیدن خیر به خودش تلاش مىکند و نیز از خودش خطر ظلم و هلاک را دور مىکند، زیرا بر این کوششها و تلاشها، آثار اجتماعىاى بار مىشود که امروز از واضحات است.
مطلب دیگرى که مربوط به عدالت اقتصادى و اجتماعى است، تفاوت درجههاى عدالت است. مراحلى هم که براى اجراى عدالت در جامعه، نیاز است. پایانناپذیر است؛ یعنى شأن آن، مانند شؤون دیگر اهداف دینى است که پایانى براى آنها نیست. سبب آن این است که در واقع، عدالت، وسیلهاى براى دادن فرصت رسیدن به کمال، به انسانهاست و این گونه نیست که عدالت، خودش، هدف باشد تا بر رسیدن به نخستین مرحله آن، تلاش انسانها در آن مرحله توقف کند. نتیجه این نوع دید، این است که عدالت را از یک نوع حس فردى آغاز مىکند و سپس آن را به تلاش فردى، از یک سو، و یک حرکت جمعى مردمى، از سوى دیگر، رشد مىدهد، و آنگاه، عدالت را در جامعه انسانى، با گرایش عمومى و تمایل نوع بشر به آن، رشدى مضاعف مىدهد. همانگونه که حس فردى، به تلاش و کوشش، تبدیل مىشود، عدالت هم از کمترین درجه آن، یعنى زمینهسازى براى زندگى سالم، به ایجاد فرصتهاى بالاتر از یک زمینهسازى تبدیل مىشود و حتى به برابرى میان بسیارى از فرزندان یک جامعه مىانجامد و پس از آن مرحله همکارى و گذشت و قربانى شدن مىرسد، و اینجاست که به مرحله ایثار وارد مىشویم. البته باید دانست که این ایثار و از خود گذشتگى، نباید به فراموش کردن حق خویشان نزدیک بینجامد. همانطور که معمولاً این فراموشى در زمانى که فردى به مرحله سخاوتمندى مىرسد، تحقق پیدا مىکند.
به هنگام شمارش ابعاد اسلامى عدالت اقتصادى و اجتماعى، باید به موضوعى که محور این همایش است، اشارهاى کوتاه کنم تا بحثم تکمیل گردد. حرام بودن ربا، نشان از این دارد که شرع اسلام به سودآورى سرمایه بدون تلاش و کوشش، راضى نیست. نیز این که از نظر فقه، درست نیست که براى اسباب تولید - مانند گاو و اسباب ابتدایى دیگر - سهم ویژهاى را مشخص کرد، دلیل این است که ابزار تولید نمىتواند در سود شریک باشد. البته کار در نظر اسلام، برترین عنصر از عناصر تولید است و در نتیجه، شایسته است که در تعیین سود، و نه خسارت، دخالت داده شود. نیز مىتواند مقدار مشخصى پول را دریافت کند. البته، این مبلغ نباید حالت ظلم کردن پیدا کند. ما این پول را «اجرت» مىنامیم.
تأمل چند باره در احادیث زکات و سخنان ائمه و فقهاى سابق، بُعد تازهاى از عدالت را نشان مىدهد. این بُعد، چنین است: حمایت از فقرا - نه فقرى که از روى تنبلى گریبان فرد را گرفته است - و پیران و کودکان و بیماران خاص که نمىتوانند کار کنند، و افرادى که بىپولىشان به دلایل خاصى است، مانند در راهماندگان و بدهکاران، و آزادى بردگان، و پشتیبانى از هر کارى است که در راه ایزد باشد. این بُعد، یعنى این که اسلام، مسؤولیت اجتماعى را در حفاظت از افرادى که به پیرى و از کارافتادگى و نقص عضو، دچار شدهاند و یا به دلایلى اکنون نمىتوانند زندگى خود را اداره کنند، پذیرفته است.18
ناسیونالیسم و تبعیض نژادى
اگر ملى گرایى (ناسیونالیسم) بر ایمان به عنوان عنصرى برتر از دیگر عناصر تکیه نکند، ما آن را نژادپرستى مىخوانیم و نمىپذیریم. نژادپرستى به این معنا که عدهاى از بنى بشر را که داراى تاریخى مشترک و آمال و دردهاى مشابه و فرهنگى نزدیک به هم هستند در آن اثر مىگذارند و آن را به حد مبالغهآمیزى اصالت مىدهند. اما قومیت مرحلهاى طبیعى در زندگى انسان بین فردیت و بشریت جهانى به شمار مىآید. شکى نیست که پایه تکوین جوامع بر همکارى و مبادله تجربیات و در اختیار گذاردن دستاوردها میان انسانها استوار شده است و ملیت در تکوین این توانایىها نقش بزرگى دارد. این تفسیر از قومیت به طور حتم با تعالیم دینى منافات ندارد. قرآن کریم مىفرماید:
یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ؛19 هان اى مردم همانا شما را از یک مرد و زن آفریدهایم و شما را به هیأت اقوام و قبایلى در آوردهایم تا با یکدیگر انس و آشنایى یابید، بىگمان گرامىترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست.
بنابراین وجود قبایل و شعوب و نظایر آنها تا زمانى که مبدأ شناخت و معرفت باشند، یعنى شناخت هر گروه از آنچه که در اختیار گروه دیگر است که در نتیجه به همکارى و تعامل میان آنها منجر مىگردد، امرى است که مدنظر دین است.20
مسأله زنان
در حقیقت روشن کردن موضع اسلام در قبال زن در این عصر، خالى از مشکلات و دشوارىها نیست، زیرا در این باره آثار دینى و اسلامى گوناگونى به چشم مىخورد که در نگاه نخست متفاوت و مخالف با یکدیگر به نظر مىآید. این مشکل هنگامى بزرگتر مىشود که برخى از عادات (خرافاتى) که همواره در نزد برخى از ملل اسلامى وجود داشته و دارد در این امر نیز پاى مىنهد. این عادات با تعالیم اصیل اسلامى نیز به گونهاى هم آمیخته که پژوهشگر خیال مىکند این همه از اسلام است. وقتى به نظریات شرق شناسان حتى آنان که حسن نیت داشتهاند مىنگریم و یا برخى از نوشتههاى مؤلفان اسلامى را مىخوانیم، چنین در مىیابیم که موضع حقیقى اسلام در برابر زن، بسیار پیچیده و ناشناخته است. به طورى که بسیارى از آنان در این باره نظریات دور از حقیقت و ناصواب ارائه دادهاند و عدهاى از آنان نیز گمان کردهاند زن در اسلام مظلوم و تحت ستم واقع شده است.
حقیقت آن است که دو میراث مختلف در نزد مسلمانان به چشم مىخورد؛ یکى تعالیم دینى مستقیم و مستند و دیگر عادات موروثى که در آثار دینى هیچ نشانى از آنها دیده نمىشود و باید با دقت و اهتمام ویژهاى هر یک از این دو را از دیگرى متمایز ساخت. از طرف دیگر آثار دینى مربوط به زن نیز خود دو نوع است: نوعى درباره زن و شؤونات زن که در مرحلهاى معین از تاریخ سخن مىگوید و نوع دیگر تعالیم بنیادین و جاودان محسوب مىشود.
آیاتى که در بیان احکام یا قانونگذارى یا پند و اندرزها زن را به مرد ملحق مىسازد، بس فراوان است بدون آن که مقام زن را تنزل دهد یا او را حقیر کند و شأن او را کمتر از مرد بداند. در زمینه زندگى زناشویى و به خاطر حفظ کیان خانواده (زن) و نیز براى آن که زن و مرد بتوانند به امور مربوط به زندگى مشترک خود به درستى بپردازند.، خداوند به مرد نسبت به همسرش نه دیگر زنان برترى داده است و این برترى پس از هنگامى است که خداوند حقوق واجب زن را در آیه «وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلِلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ؛ و زنان را بر مردان حقى است در حد عرف و مردان را بر آنان میزانى برترى است»21 بیان کرده است، درجه و رتبهاى که قرآن از آن در جاى دیگرى چنین تعبیر کرده است:
الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ؛ مردان باید بر زنان مسلط باشند، چرا که خداوند بعضى انسانها را بر بعضى دیگر برترى بخشیده است و نیز از آن روى که مردان از اموال خویش (براى زنان) خرج مىکنند.22
کسى که در قرآن تعمق مىکند، در مىیابد که تفاوتهایى که قرآن درمیان مرد و زن قائل شده مساوات ذاتى میان آن دو را تحکیم مىبخشد و توجهى عادلانه و یکسان به هر دو دارد. پس تفاوت در احکام و واجبات و حقوق در بیشتر اوقات به تفاوت در توانایىها و ویژگىهاى هر یک از آنان باز مىگردد. زن بنابر خصوصیات جسمى و روحى خود شایستگى مادرى و پرورش فرزندان را دارد و این وظیفه طبق حدیثى از پیامبرصلى الله علیه وآله مهمترین بنا در ساختمان اسلام قلمداد شده است. تأثیر این وظیفه کمتر از هر وظیفه حیاتى دیگر نیست، زیرا مادر، فرد را که به منزله قوام و استحکام جوامع است تربیت مىکند. این وظیفه با روح زن تناسب دارد. اسلام نیز بدون آن که بخواهد بر زن چیزى تحمیل کند، وى را براى پرداختن به این وظیفه تشویق مىکند. براى آن که زن بتواند با آرامش خیال این مسؤولیت را به عهده بگیرد، مرد را موظف مىکند که حقوق زن را پرداخت نماید. در مقابل بهره مرد را از میراث دو برابر قرار داده تا بدین وسیله عدالت متحقق گردد و نیز به تعبیر قرآن «مال دست به دست در میان توانگران نگردد. اسلام بر این اساس، این ویژگى و این روش، دیگر احکام خود را نیز بیان نهاده و به قبول شهادت زن در چارچوب کار خود حکم مثبت داده است. اما موضوع حجاب در اسلام به منظور تحقیر زن یا حبس و یا بزرگداشت و تمجید بیش از حد او صورت نگرفته است. آنچنان که نزد برخى از ملل چنین دیدگاهى متعارف است، بلکه حجاب، سلاح زن در جلوگیرى از طغیان حالت زنانگى اوست تا مبادا این حالت و این جنبه زن بر دیگر توانایىهاى او غلبه کند. این مقصود در آیات قرآنى که زنان را از نرمش در سخن گفتن یا پاى کوفتن به هنگام راه رفتن یا زینت نمایى باز مىدارد، به خوبى و روشنى آشکار است.23
احساسات جنسى در مرد یا زن غریزه است. اما احساساتى که وراى تمایلات متقابل میان مرد و زن است بدون تردید از ژرفاى آفرینش بوده و از همینرو مقدس به شمار مىرود. لذا براى هر احساس یا نیاز بشرى مقیاس و میزانى قرار دادهاند، زیرا بشر از لحاظ فردى و اجتماعى مجموعهاى از احساسات و نیازهاست. بنابراین ضرورى است براى هر احساس و نیاز بشرى حد معقول و طریقى هماهنگ با وجود او و متناسب با آنها و اهداف او وجود داشته باشد. از این روى در ارتباط با میل جنسى و دیگر نیازهاى مشابه آن، حد و میزانى درنظر گرفته شده است تا مبادا این بعد بر دیگر ابعاد انسان غلبه کند و منجر به انحراف او از مسیر اعتدال و شأن فردى و اجتماعىاش شود. این اصل براى برقرارى تعادل در همه احساسات انسانى وجود دارد. اما کسانى را مىبینیم که نیازشان به خوردن یا پوشیدن یا دیگر تمایلات، چنان رشد مىکند که بر دیگر ابعاد انسانى وجودشان غلبه مىکند و در نتیجه آنان را به عناصرى نامطلوب و ناشایسته در جامعه تبدیل مىکند. بدون تردید رشد غیرمتعادل این گونه احساسات و نیازها بیشتر به سبب عدم رعایت حدود و تکرار آن پدید مىآید.
آیهاى که در مورد تعدد زوجات در قرآن ذکر شده حاوى دو شرط اساسى است. آن آیه چنین است:
و اگر شما را بیم آن است که در کار یتیمان عدالت نورزید، از زنان هر چه شما را پسند افتد، دو دو، سه سه، چهار چهار به نکاح در آورید و اگر بیم آن دارید که به عدالت رفتار نکنید تنها یک زن بگیرید.
این آیه از یک سو تعدد همسران را مشروط به ترس از عدم اجراى عدالت در مورد یتیمان ذکر مىکند و از سویى دیگر آن را به ضرورت اجراى عدالت در میان همسران مقید مىنماید. شکى نیست که به سبب جنگهاى صدر اسلام و شهادت مردان، تعداد قابل توجهى از فرزندان جامعه اسلامى بىسرپرست و یتیم شده بودند و نگرانى آن وجود داشت که از لحاظ اجتماعى و فرهنگى و تربیتى و حتى معیشتى مورد ظلم واقع شوند. لذا در چنان شرایطى با پدیده تعدد زوجات امکان تحت تکفل گرفتن و سرپرستى کردن یتیمان فراهم مىشد و ضرورت داشت و راه حل مطلوبى براى تعمیم عدالت به شمار مىآمد و این بنابر اصطلاح فقها موردى از موارد جواز تعدد زوجات است. بنابراین تعدد زوجات حکمى است ثابت و مربوط به شرایط اجتماعى یا خانوادگى معین.
غیر از این، شرط دیگر همان برقرارى عدالت در بین زنان است و این مسألهاى دشوار و پیچیده است که بر حسب تحول جوامع و نیازهاى زمان و سطح آگاهى و میزان نیازشان به ازدواج تغییر مىکند. در بیشتر اوقات شوهر نمىتواند از عهده حقوق بیش از یک زن برآید. بدین ترتیب مىبینیم که این حکم اسلامى دستورى است که موجبات تطور در جوامع را نیز در خود دارد. من به ممنوعیت مطلق اعتقاد ندارم که این خود عکس دستور شرعى است. همچنین به آزادى مطلق هم در این زمینه معتقد نیستم، بلکه به نظر من باید این موضوع را به عهده دادگاههاى شرعى گذاشت تا درباره شروط تعیین شده آن تحقیق بیشترى کنند و مایلم تذکر دهم که این رأى و اجتهاد خاص من است... .
خداوند هرگز به اطاعت از والدین فرمان نداده بلکه دستور داده است به آنها نیکویى شود و از بى ادبى به ساحت آنان حتى به کمترین وجه خوددارى گردد. اما در خصوص ازدواج حق اصلى با دختر است، زیرا او کسى است که مىخواهد ازدواج کند. حق پدر هنگامى که از موافقت با ازدواج دخترش امتناع مىکند، حق تشریعى و مشورتى است. در مواردى که ازدواج مصلحت حقیقى دختر باشد و به تعبیر قرآن پدر دختر او را منع کند، دیگر حق پدر ساقط مىشود. اما شرع هرگز براى دیگر افراد فامیل در این باره حقى قائل نیست. در صورت (اجبار) ازدواج باطل است، مگر آن که زن عاقبت رضایت دهد.
ازدواج در اسلام با ازدواج در مسیحیت تفاوت دارد، زیرا این امر در مسیحیت چیزى مانند همه اتفاقات محسوب مىشود، ولى در اسلام ازدواج رنگ قداست به خود مىگیرد و شرع آن را مقدمهاى مىداند که سختىهاى ازدواج را آسان مىکند و شروط و التزامات آن را تحقق مىبخشد. البته از طریق تعیین شروط ضمن عقد مىتوان بسیارى از دگرگونىها و تحولات (متناسب با زمان و مکان) را در ازدواج اسلامى وارد کرد. به هر حال در ازدواج شروط ثابت تغییر ناپذیرى وجود دارد که در کتابهاى فقهى بدآنهاپرداخته شده است.
هر کس به وحدانیت خداوند و نبوت حضرت مسیح اعتراف کند و تمام انبیا را تصدیق نماید و به رسالت محمدصلى الله علیه وآله ایمان داشته باشد، مسلمان محسوب مىشود و مىتواند با دخترى مسلمان ازدواج کند؛ اما در مورد کسى که به مبانى مذکور اعتقاد نداشته باشد بدون شک نصوص قرآنى وجود دارد که تخطى از آنها امکانپذیر نیست... .
اعتقاد ندارم که تمدن مدرن، آزادى درستى به ارمغان آورده باشد، زیرا این تمدن اگر چه از آزاد کردن زن سخن گفته ولى عملاً او را با وسایل مختلفى چون تبلیغات، تجارت، و شب نشینى مقید ساخته است و بیشتر تلاش خود را بر رشد بعد زنانگى زن متمرکز کرده و این خود موجب کوتاهى عمر زن و کاهش فرصتهاى او و افزایش قید و بندهایش شده است. در حقیقت اگر ما قصد آزادى حقیقى زن را داشته باشیم، در تعالیم دینى نکاتى مىبینیم که این خواسته را تأمین مىکند. دین مطلقاً فعالیت زن را در امور مختلف اجتماعى ممنوع نمىکند. اگر چه رسیدگى به امور خانه و خانهدارى را براى زن ترجیح مىدهد، ولى او را مجبور به این کار نمىکند... . اسلام استفاده از قرصها (ى ضد باردارى) را منع نمىکند؛ زیرا با کنترل جمعیت مخالف نیست. اما این کار منوط به یک شرط و آن موافقت طرفین است، زیرا تنها زن و شوهر هستند که باید با هم در امور خانواده تصمیم بگیرند. اگر باردارى خطرى براى سلامت مادر در پى داشته باشد سقط بچه جایز است؛ ولى در غیر این صورت کشتن یک بىگناه تنها به دلیل عدم تمایل به بچهدار شدن ممنوع و غیر ممکن است.24
ضرورت تقویت همبستگى در مواجهه با دشوارىها
انسان بلند نظر و آرمانى روزگار ما چون به افق مىنگرد، و وضع و حال و زندگى و جامعهاش را راضى کننده نمىیابد، گردن فراز مىکند و براى ایجاد تغییرات بنیادین مصمم مىشود. این انسان همان کسى است که این حدیث شریف درباره او گفته است: پربلاترین و گرفتارترین مردم پیامبرانند، پس اولیاى خدا، سپس شایستهترین افراد پس از ایشان و همینطور، بنا به این حدیث شریف، کسانى که در پى تغییر و تحول جامعه خویش هستند و وضع نابسامان پیرامونشان قانعشان نمىکند، بیشتر از دیگران در رنج و مشقت قرار دارند و بر طبق میزان آرمانخواهى و پیشتازیشان، از طرف صاحبان منافع در جامعه، تحت فشار قرار مىگیرند.
ما در اینجا به افق مىنگریم، تا وضع و حال امروزمان را در لبنان، در منطقه و در جهان دریابیم. ما امروز، همچون گذشته، با وضعیتى رضایتبخش روبهرو نیستیم. در چنین وضعیتى مردم به سه گروه تقسیم مىشوند:
گروهى که تسلیم وضع موجود مىشود، در آن حل مىشود، با آن همراهى و همنوایى مىکند، براى آن مبانى فلسفى مىتراشد، و با آن همکارى مىکند. ما از این افراد ضعیف و زبون نیستیم، و شرافت ما اجازه روبهرو شدن با اینان را نمىدهد؛ گروه دیگرى هست که از گروه نخست برتر است، وضع جارى را نمىپسندد، ولى از رویارویى با آن مىگریزد، هجرت مىکند، به سفر مىرود، جامعهاى دیگر را، آمریکا یا اروپا یا آسیا یا هر جاى دیگر را برمىگزیند و همواره در پى پناهگاه و اقامتگاهى دیگر است؛ اما گروه سوم از هر دو گروه قوىتر است. ما هیچگاه نپسندیدهایم که از گروه تسلیم شونده در برابر وضع موجود باشیم و نه از گروه گریزان از مسئولیت! گواه انتخاب ما همین وضع کنونى شماست. ابا دارید از این که مرگ بر شما چیره شود و اندوه را بر دلتان سایه افکن کند. تسلیم شدن را نمىپذیرید و این اندوه را به بشارت آیندهاى بهتر، و ناکامى را به موفقیت و در هم کردن چهره را به کف زدن و شادمانى، تبدیل مىکنید. بنابراین ما از گروه تسلیم شونده و نیز گروه غایب از صحنه رویارویى نیستیم. گروه سومى هست که وضعیت کشور، منطقه و سرزمینش او را راضى نمىکند. پس در پى تغییرات است. از این گروه خواهان تغییر، کسانى هستند که به رویارویى بر مىخیزند، اما از ساز و کار دیگران بهره مىگیرند، سلاح برخى از احزاب را به کار مىگیرند که هیچ نسبتى با سرزمین ما ندارند. اینان با گروه نخست و دوم متفاوتند. کسى که در راه خیر و اصلاح مىکوشد، اما به اشتباه راهى نامقبول بر مىگزیند، مصداق این سخن امام علىعلیه السلام است که «آن کسى که حق را طلبید، اما راهى اشتباه پیمود، غیر از کسى است که باطل را طلبید و بدان نایل شد». ما با اینان نیستیم، هر چند مقامشان را ارج مىنهیم، و آنان را جوانى آرمانخواه مىدانیم، که در پى اصلاحات برآمدند. اما در انتخاب وسیله و ساز و کار در اشتباه افتادند.
ما در اینجا مىیابیم که وضعیتى رضایتبخش نداریم. اوضاع داخلى کشورمان، جهان عرب و موقعیتمان در جهان سوم، خواستهاى ما را تأمین نمىکند و با ایمان و اعتقاد و مبانى ما همخوان و سازگار نیست. اولین نمود ایمان ما، اعتقادمان به خداى نامتناهى است. پس خواست ما نیز نامتناهى است. ایمان ما به حق و عدالت هم نامتناهى است. بنابراین هر قدر دشوارىها در داخل و خارج زیاد باشند. نمىتوانیم از راه بمانیم. ما دنیاى عربى را مىبینیم که برایم سخت است بگویم در موقعیت با کرامتى قرار ندارد. ما هنگامى که یک گروه تروریست، در زندگیمان و در منطقهمان تعیین کننده مىشود، احساس خوارى و زبونى مىکنیم. آن گاه که یک تروریست مىخواهد خشونت خود را به مسأله مهم دنیا تبدیل کند و مسأله مقدس ما را به خشونت برگرداند و تفسیر کند و در دنیا نیز گوشهایى شنوا و دلهایى پذیرا مىیابد، به دردى عمیق دچار مىشویم. هنگامى که وضع دنیاى عرب را مىسنجیم، مىبینیم که وزیر خارجه امریکا مىآید و مىرود، دیدار و گفت و گو مىکند و چون با ناکامى روبهرو مىشود، از اعراب مىخواهد که بیشتر کوتاه آیند!به راستى، دنیاى عرب بیشتر از این چه امتیازى را مىتواند تقدیم کند؟ با این همه و به رغم اظهار حسن نیت در برابر دنیا و با وجود مواضع مثبت اقتصادى، نفتى، سیاسى و نظامى، با همه اینها حس مىکنى، دشمن متکبر در پى فزون خواهى و برترى جویى بر ما و رهبران و سران و نمایندگان ما هستند.
ما احساس ناراحتى مىکنیم و این وضع را با تمام توان رد مىکنیم و نمىتوانیم چنین وضعیتى را براى حال و آیندهمان بپسندیم. اگر بتوانیم به سرعت دست به تغییرات مىزنیم و اگر هم نتوانیم، مهم آن است که در این راه طولانى اصلاحات، اولین گام را برداریم. وضعیت داخلى ما، در این مدت دراز خونریزى و نزاع و پس از این جنگ کثیفى که هیچ پیروزى ندارد و بىدلیل و بىهیچ فرجام و توفیقى بر ما تحمیل شده است، بسیار نگران کننده است. هنوز گروههایى هستند که در پى تسلیم شدن و یا تداوم بحران هستند و گویا تجربه تلخ و دردناک گذشته، آنان را بس نمىباشد. در بعد جهانى نیز در همه مناطق، و در همه تحرکات، فعالیتها، و محافلمان، نواقص بسیارى مىبینیم. آیا تسلیم شویم؟ هرگز! آیا ایدئولوژى دیگران را برگزینیم و به ندارى و ورشکستگى خود اذعان کنیم؟ هرگز!
بنابراین در پى آنیم که از درون زمین و آسمانمان، انقلابى فکرى به پا کنیم، که با دلها، سنت و ایمان ما در ارتباط باشد. اگر شریعتى را ارج مىنهیم، از این روست که تلاش فلسفى و فکرى او بر این بود که توانایى و ساز و کار فکرىاى را برجسته کند، که این امت در تاریخ با عظمتش، با قدرت، دور اندیشى و با مرارت تمام به دست آورده است و به مدد آن جاهلیتش را به روشنایى، کفرش را بر ایمان، پراکندگىاش را به همبستگى، زبونىاش را به قدرت، سنگدلىاش را به رحمت و مهربانى، و عقب ماندگىاش را به تلاش براى پیشرفت دیگران بدل ساخته است. این تجربه موفق، که از لابهلاى سخنان على شریعتى و همفکرانش رخ نموده است، سرمایه فکرى بزرگى است که ما بدان حرمت مىنهیم، همچنان که فتح و انقلاب فتح را ارج مىگذاریم، چرا؟ چون فتح انقلابى است اصیل که وارداتى، اقتباس و تقلید شده نیست. انقلابى در راه مستقیم است، نه در راه مغضوبان الهى و گمراهان! این آن چیزى است که بدان اذعان و افتخار مىکنیم و بر آن چنگ مىزنیم.
از اینرو، این مناسبت بزرگ را که براى تکریم شریعتى است، گرامى مىداریم، و از این راه، از اندیشهاى اصیل و متعهد تجلیل مىکنیم، اندیشهاى که مىتواند کانون توجهات دنیا شود، و توانایىهاى بلوکه شده را که در عبادتگاهها، تجارتخانهها، و خانهها وجود دارد، فعال کند. توانایىهاى عظیم اما به حال خود رها شدهاى که مىتواند جامعه ما را متحول کند، اگر به جنبشى متعهد و مبارز تبدیل شود. ما در این جا گرد آمدیم تا این اندیشه اصیل را گرامى بداریم. این گروه چهارمى را که نه تسلیم مىشود، نه هجرت مىکند و نه تقلیدگر است، بلکه صاحب انقلابى است اصولى، که به دنبال تغییر جامعه است. ما این الگو را از شریعتى در حیاتش گرفتیم، و اینک در وفات او که منشاء تجمع امروز ماست، همان را بر مىگیریم.
انقلابهاى متعهد، مبارز و ریشهدار، از فلسطین تا لبنان، تا مناطق آسیا و آفریقا، تا اریتره، زنگبار، زیمبابوه، فیلیپین، ایران،...، تا هرجاى دیگر، گروه چهارم، یا به تعبیر دیگر جهان چهارم را تشکیل مىدهند. ما را همواره جهان سوم نامیدهاند، زیرا موقعیت ما، ما را جهان سومى کرده است، چون ما در برابر جباران سر فرود نمىآوریم و به تقسیم جهان به دو قطب بزرگ اذعان نمىکنیم. از این رو در تقسیمبندى جغرافیایى، به جهان سوم تعلق داشتیم. اما اینک مىتوانیم بگوییم، جهان سوم خود به دو گروه تقسیم مىشود: گروهى که به ورشکستگى خود اذعان دارد، و در پى اقتباس اندیشه و ایدئولوژى از اینجا و آنجاست؛ و گروهى که از اعتراف به ورشکستگى سرباز مىزند، و بر اندیشه اصیل و ایدئولوژى ریشهدار تکیه دارد؛ ایدئولوژى و اندیشهاى [که] از زمین و آسمان خودش برگرفته است.
اگر از دکتر شریعتى، که در وفاتش مایه گرد آمدن این جنبشهاى مبارز و متعهد شده است، بخواهیم الهام بگیریم، باید قدرت خودمان را در روزگار غربت و ضعف حس کنیم و در پیرامون کسانى حلقه بزنیم که نمادهاى دنیایى پهناور و مرتبط با جغرافیا و تاریخى سرشار از موفقیت و بلکه مرتبط با آسمان و همه زمین هستند و از دلهایى برخوردارند که از ایمان به خدا، که سرچشمه اندیشه و مبارزه است، آکنده هستند. باید پس از مجروح شدن، مصیبت دیدن و به سستى گراییدن، قدرت و اصالت خود را باز یابیم.
ما در جامعهمان چون وضعیت کلى را در نظر مىآوریم، در مىیابیم که مؤمنان به خدا، قهرمانان مبارز، مىباید به یکدیگر بپیوندند، دست یارى بدهند، با اخلاص بکوشند و راه بپویند. در غیر این صورت، در اعماق خانه و سرزمینشان گرفتار جنگ خواهند شد. همان چیزى که در لبنان، در مصیبت بزرگ جنگ داخلى و در دو سال گذشته شاهد آن بودیم و موضعمان در آن، موضع دفاع از وطن، یکپارچگى، عربیت وطن و مسأله فلسطین بود. هنگامى که ما چنین موضعى داریم، بدون آن که در پى برترى جویى و فسادطلبى در زمین باشیم، دستمان را براى همکارى دراز مىکنیم و این در حالى است که دنیا، در پى تضعیف ما، و برگرداندن مبارزاتمان به سمت و سوى خودمان و از هم پاشیدن همبستگىمان است.
بیشترین چیزى که مىتواند یک انسان، نهاد یا جنبشى را تضعیف کند این است که دچار پراکندگى و از هم گسیختگى شود. یکپارچکى صفوف و جبهه ما، به نظر من تنها راه بىبدیل است.[...] آیا ما قوم اجتهاد و استنباط نیستیم؟ اجتهاد یعنى درک وضع کنونى و بازشناخت اوضاع معاصر و در پیش گرفتن رفتارى مناسب با آن، و این اصلى بنیادى است.[...] پس اى کسانى که وضع موجود را نفى مىکنید و هجرت نمىکنید و مرام خود را از دیگران اقتباس نمىکنید! باید در کنار هم بایستیم، و وضعیت لبنان، عرب و جهان را با حکمت و درک کافى تغییر دهیم و به دستان خباثتآمیز اجازه ندهیم که در درون ما به بازیگرى بپردازد. ما لبنانىها و اعراب باید دستانمان را در دستان یکدیگر بگذاریم، تا در برابر نخوت و استکبارى که آن را حس مىکنیم و از آن رنج برده و بیزار هستیم و آن را با کرامت و تاریخمان سازگار نمىدانیم، بایستیم. دست در دست یکدیگر، با چهرهها، اندیشهها، و دلهایى همسو و همراه، که به واسطه ایمان، به سرچشمه خرد و اندیشه و علم، یعنى خداى سبحان و متعال متصل است، به سوى آیندهاى روشن و نورانى به پیش رویم.25
نشانههاى تشیع
در میان شیعه و سنى مطلقاً تناقضى وجود ندارد، بلکه هر دو، مذاهبى از یک دین به شمار مىروند.26 [اما] تفاوت اساسى در میان شیعه و غیر شیعه در دو مورد خلاصه مىشود:
نخست، ولایت. حقیقت مسأله ولایت عبارت است از ایجاد جامعهاى صالح از طریق تکوین و تشکیل حکومتى صالح، علىعلیه السلام برترین این مصداقها بود. در نظرگاه شیعه مسأله ولایت از مهمترین احکام شرعیه است. من اعتقاد دارم تشکیل جامعهاى صالح بیش از هر اقدام دیگرى منجر به رشد و کمال انسان مىشود. بنابراین ولایتى که از نظر شیعه مسألهاى اساسى به شمار مىرود، تنها جنبه تاریخى ندارد، بلکه مسألهاى است همیشگى، در هر زمان و هر جامعهاى.
دوم، منابع شرعى. در نظرگاه شیعه، پس از نصوص قرآنى و سنت نبوى، سنت اهل بیت و روایات و تعلیمات آنان منبع و مصدر شرعى به شمار مىآید؛ اما مذاهب دیگر غیر از قرآن و سنت پیامبرصلى الله علیه وآله آراى صحابه پیامبرصلى الله علیه وآله را به عنوان منابع شرعى به حساب مىآورند. در اینجاست که با تفاوتهاى بسیارى در احکام و تعالیم دینى رو به رو مىشویم، اما تمام این تفاوتها و حتى اصل اجتهاد در دایره فروع محدود مىشود و موجب تفاوت و فرق در اساس و ارکان اسلامى نمىگردد.27
طایفه شیعه، اهل بیتعلیهم السلام را راهبر و پیشواى خود مىدانند و آنان را استمرار وجود رسول خداصلى الله علیه وآله تلقى مىکنند. ائمه اهل بیتعلیهم السلام نیز در جهت دادن به مسلمانان و گسترش فرهنگهاى متنوع آنان و در دور نگه داشتن حکام از انحراف و کجروى، نقشى بس بارز و گسترده داشتهاند. از سویى دیگر ائمه تفسیر آیات قرآنى را براى مسلمانان بیان کردهاند و به دانشمندان اسلامى با وجود اختلاف مذاهبشان راههاى اجتهاد درست را آموختهاند. دانشمندان شیعه نیز پس از ائمه تأثیرى درخشان و نقشى اساسى در توسعه فرهنگ اسلامى و به ویژه توسعه و بالندگى فقه داشتهاند که این خود به سبب آن است که در نزد علماى شیعه ابواب اجتهاد همیشه باز و گشوده بوده است. خلاصه آن که علماى شیعه همواره به اسلام و اصول و ارزشهاى آن وفادار بوده و به چیزى جز اسلام رضایت ندادهاند. علماى شیعه مذهب را راهى به سوى دین مىدانند و به همین خاطر مىبینیم که بسیارى از مصالح خود را براى رسیدن به اهداف والاى الهى فدا کرده و مىکنند.28
شیعه و پریشانى انسان
من به دلیل انتسابم به این طایفه (شیعیان) احساس عشق و قدردانى و مسؤولیت مىکنم و چون به تاریخ آن مىنگرم، صفحات درخشانى را مىبینم که بر توانایىهاى فرهنگى و مدنیت و بشریت این طایفه که کم نظیر هم هست دلالت مىکند. سپس گذشته را با الآن مقایسه مىکنم و مىبینم انگیزههاى من و دیگر افراد این طایفه را ارضا نمىکند، مىدانم که امکانات و نیروهاى سرشار افراد این طایفه از گذشته بیشتر است. حال من به مقتضاى عشق و مسؤولیتى که دارم درباره علت این جدایى مىاندیشم و مىبینم که علت آن در فقدان یک سازماندهى و تشکیلات است. از طرف دیگر من هم مثل هر فرد مؤمن به خدا و دینش مىبینم که یکى از تکالیف واجب من تلاش پیوسته براى خدمت به بندگان خدا در ابعاد روحى و اجتماعى آنان است و معتقدم این خدمت با پدید آمدن تشکیلاتى براى بهبود اوضاع این طایفه مؤمنى که رسیدگى به برخى از امور آنها به من واگذار شده صورت کاملترى به خود مىگیرد.
من در برابر لبنان بالاخص و در برابر امت اسلامى به صورت عام احساس عشق و سرافرازى و مسؤولیت مىکنم و دریافتهام که خدمتى که ممکن است انجام دهم چیزى بالاتر از توان محدود من است. بنابراین اگر در سازماندهى نیروهاى این دسته از هموطنانم سهمى هم داشته باشم، در واقع به برخى از تکالیف خود عمل کردهام.[...]
مذهب شیعه که در جمیع اصول و مبادىاش مذهبى است اسلامى، ایمان دارد که دین همان فطرت است: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا؛ پاکدلانه روى به دین بیاور، این فطرت الهى که مردم را بر وفق آن آفریده است».29 از این رو انسان کانون و هدف و مرکز توجه همه تعالیم اسلامى است. اما انسان با همه جوانب و ابعاد خود غالباً از شرایط اجتماعى و محیطى که در آن به سر مىبرد، متأثر مىشود و همین خود بر ضرورت دین و آسمانى بودن و آن تأکید مىکند باز بنابر همین علت است که در تعالیم اسلامى در قبال واقعیت ذاتى انسان و مراحل زندگى مادى او مطلقاً تجاهلى نشده است، بلکه نیازهاى انسانى مقدسند و اجابت آنها از جانب خدا نعمت است و حد و مرزهاى صحیح آن تعالیم دینى محسوب مىشود.
اما انسان پریشان و مضطرب معاصر ما به نظر من از زمان آغاز تحول عظیم در صنعت و تمدن و مشارکت عمومى بشر در امور جهان و تکنولوژى و ایجاد سازمانهاى گوناگون به چنین حالتى رسید، زیرا این انسان معبود دیگرى غیر از خداوند (اللَّه) پیدا کرد و به علم و صنعت و دیگر دستاوردهاى تمدن صفت مطلقیت بخشید و خدا را انکار کرد و او را در عالم طبیعت غیر مؤثر خواند. دیگر نقش خدا در آفرینش آن بود که به صورت یکى از عناصر شیمیایى در آزمایشگاه یا یک وسیله در کارگاه و یا یک ماده زراعى در زمین درآید.
این انسانى که خدا را انکار کرد و به مصنوعات و دستاوردهایش (بتهایش) صفت خدا را اطلاق کرد، به سرعت احساس اضطراب کرد، چرا که علم و صنعت و قوانین مربوط به آنها و محدود شدن انسان در تشکیلات سازمانهاى گوناگون همه ناپایدار و متزلزل بودند و در طول تاریخ تکامل دگرگونى یافته بودند. پس در نتیجه، انسان ثبات و آرامش خود را که جز با ایمان مطلق به دست نمىآمد، از کف داد و زمانى که سرعت این تحولات بیشتر شد و نظریات علمى و اجتماعى دگرگونى یافت و اکتشافات جدیدى که در تغییر حیات انسانى به شکلى عمیق مؤثر بود، رخ نمود، این مشکل نیز پیچیدگىهاى بیشترى پیدا کرد. اضطراب پدید آمد در حالى که انسان به آب یا هوا تکیه زده بود.
بنابراین تفسیر، من معتقدم انسان اگر ایمان کاملى داشته باشد و در ذهن خود نقش حقیقى خدا در جهان را به او باز پس دهد، آن که او را جانشین اسباب و عوامل مادى قلمداد کند، بلکه به او به عنوان خداوندى که خالق اسباب و مسببات و سبیت است ایمان بیاورد و سپس به دستاوردهاى تمدنش از علم و مؤسسات و صنعت و فلسفه و هنر ابعاد حقیقى آنها را ببخشد، در این صورت احساس قدرت و ثبات خواهد کرد و از زندگىاش لذت خواهد برد و از دستاوردهایش استفاده خواهد کرد. تردیدى نیست که این امر نیازمند به تکوین تمدنى جدید است که تنها بر پایه ماده قوام نمىگیرد و علاوه بر آن همچنین از نو نیازمند به تربیت انسان هم هست.30
آسیبشناسى سازمان دینى
... این آقایان همین دین باطل و منسوخشان را با روشهاى تارک دنیا و غیر طبیعى و ناهماهنگ با ذات انسانى آنچنان در اعماق قلبهاى مردم داخل کردند که چهارده کشیش رفتند به کشور اوگاندا براى تبلیغ و بومیان آنجا، آنها را خوردند. خیال مىکنید رها کردند؟ نه، چهارده زن تارک دنیا و دختران راهبه به جاى آنها رفتند و مشغول تبلیغات شدند، البته استعمار هم پشت سر آنها بود؛ اما اگر فداکارى نمىکردند نمىتوانستند بروند. رفتند و تبلیغ کردند. الآن مسیحى اوگاندا نسبت به پنجاه سال پیش یک به صد شده است. جنوب سودان را ببینید چه حوادثى از سه سال پیش که این کشیشها را بیرون کردند، پیش آمده و بالأخره هم خداى ناکرده ممکن است منجر به انفصال جنوب سودان از شمال شود.
«ماسینیون» مستشرق بزرگ فرانسوى که واقعاً روح اسلامى دارد و یکى از رفقاى ما که شاگرد او بوده، مىگفت: وى در یکى از سالنهاى پاریس اعلام کرد که دین اسلام دین خدایى است، کتابى دارد به نام سالنامه سیاسى دنیاى اسلام که در سال 1954 چاپ شد. در این کتاب مىنویسد: در سال 1954 شش میلیون نفر در آفریقاى سیاه مسلمان شدند ولى با تبلیغات مسیحىها و تلاشى که کردند فقط یک میلیون مسیحى به وجود آمد. البته چنین است. سیاههاى بت پرست طرفدار درخت و روباه دیدند دینشان قابل عمل نیست لذا به فکر دینهاى آسمانى و جهانى افتادند. یهود که دین نژادى و عنصرى است، کسى را نمىپذیرد مگر از راه بهایىها، چون بهایىها در دست یهودىها هستند. به همین جهت سیاهها دیدند یا به وسیله اسلام و یا از راه مسیحىها باید وارد شوند. آنها دیدند اولاً، اسلام دینى است پاک، سابقه استعمار و غارتگرى ندارد و از طرفى عقایدش روشن است و متعقد به یک خداست، نه سه خدا. در عین حال یکى در عین حال سه تا که خودشان هم نمىفهمند؛ ثانیاً، مشکلى در عقاید ندارند؛ ثالثاً، احکامى سهل و قابل عمل دارد، لذا دسته دسته اقبال کردند و به طرف اسلام. خوب بعد چه کردن؟ در اثر نداشتن مبلّغ و تبلیغ، کشیشها آمدند آبروى اسلام را بردند و گفتند: ببینید این مسلمانها چقدر عقب افتادهاند؟ چه انقلاباتى در کشورشان هست، چقدر سطح علمشان پایین است که در تمام این مدت یک جایزه نوبل را نبردند؛ چون مسیحیان تمدن اروپایى را با مسیحیت قاطى مىکنند، با وجودى که تمدن اروپایى هیچ ربطى به مسیحیت ندارد، تا وقتى که کلیسا در اروپا قدرت داشت، تمدن جدید نبود. تمدن جدید على رغم مسیحیت به وجود آمده است. بعد هم به وسیله همین دیرهایى که عرض کردم آن را به صورت مسیحیت درآوردند و خلاصه مردم را به واسطه سعى در (بهبود) وضع دنیایىشان جلب مىکنند.
سنىها و برادران دینى خودمان، آنها هم تا حدودى منظم هستند. الآن در آفریقا، در لبنان، در کشورهاى دیگر مبلغین فراوان از الازهر مىبینید. در شهرى که من زندگى مىکنم (صور - لبنان) مردى هست به نام شیخ محى الدین حسن که از دانشگاه «الازهر» فارغ التحصیل شده سرگرم وظایفش است. هم سنىها و هم فلسطینىهاى پناهنده به آن منطقه را اداره مىکند و هم نماز جماعتش را مىخواند و به خوبى به آنها مىرسد. مؤسسات دیگرى مشابه مسیحىها هم دارند. مؤسسهاى دارند به نام «المقاصد الخیریة الاسلامیة». اینها شروع کردند به کار کردن و تا کنون 180 مدرسه کوچک در دهات لبنان (حتى در دهات شیعه نشین) دارند. اثر یک مدرسه سنى یا یک مدرسه مسیحى روى جوانهاى شیعه مىدانید چقدر است! بنده مدرسههایى را در بعضى از مناطق دیدهام که در آن جوانهاى شیعه، سنى شدهاند، پدرانشان هم برایشان بىتفاوت است و دانشگاه و دارالتبلیغ هم دارند. در بیروت مؤسسهاى دارند «ازهر» و خلاصه مناطق کنترل و احصا شده و تبلیغ و مبلّغ براى آنجاها فرستاده مىشود. البته «الازهر» غیر از مبلغین مستقیم که مىفرستد، مبلغین غیر مستقیم هم از مصر مىفرستد که همان معلمها و فرهنگىها باشند. یک دوره خاصى را مىبینند و بعد مىروند به مناطق. اما وضع ما شیعیان مرتضى علىعلیه السلام، ما مردمى که اسلام را با طاهرترین مسلکش معتقدیم، وضع ما چطور است و تشکیلاتمان چیست؟
من چون اینجا نشستهام آزادم که این حرف را بزنم و اگر در غیر این مؤسسه... بود، که عرض کردم فجر امیدى است، این حرفها امیدتان را قطع مىکرد. آقا شما یک نفر را به من معرفى کنید که بداند تعداد روحانیون در ایران چقدر است؟ ما که افراد خودمان را نمىشناسیم، چطور مىخواهیم کار کنیم؟ آیا شما مىدانید چقدر شیعه در آسیاست؟ چند مسجد در ایران است؟ صلاحیت روحانیونى که در این مناطق کار مىکنند و مقدار تحصیلاتشان چقدر است؟ ارتباطشان با هم چطور است؟ اگر یکى از آنها مریض شد، گرفتار شد به چه وسیله مىشود به او کمک کرد؟[...]
مىگویند: آقا مگر ممکن است شیعیان مرتضى علىعلیه السلام برگردند؟ بله آقا. بنده دیدهام که شیعه مسیحى شده، دیدهام شیعه سنى شده، شیعه وهابى شده. البته ممکن است شما ندیده باشید ولى من دیدهام. اقلاً ما همان یک قسمت مسجدمان را درست و منظم کنیم. تبلیغاتمان را منظم بکنیم. یک هماهنگى در دعوتمان به وجود بیاوریم. ما اصلاً خوابیم. این کارهایى که حالا مىخواهیم بکنیم، باید پنجاه سال، بلکه 150 سال پیش شروع کرده باشیم.[...]
آقا اگر فرزند این دنیا هستیم باید در مقابل اینها منظم باشیم. دنیایى که همه چیزش منظم است، اگر منظم نباشیم محکوم به مرگیم. دنیایى که همه چیزش به صورت مؤسسه در آمده، در مقابل آن باید خودمان را منظم کنیم، مناطق را تقسیم کنیم، یک احصا و آمار دقیق از دهات و اوضاع آنجا به دست بیاوریم و مثلاً ببینیم روحانیونى که در دهات داریم چقدر پیش رفتهاند یا عقب ماندهاند. حالا انتظار نداریم مؤسساتى تنظیم شود. مدارسى، بیمارستانهایى و مدارس حرفهاى به وجود بیاید. اگر آن هم بشود چه بهتر. (امیدواریم که بشود) ولى قدم اول هماهنگى در دعوت است که ما هنوز این هماهنگى را در یک شهر و در یک مجلس نداریم. مىبینیم سه نفرى که منبر مىروند هر کدام یک جور حرف مىزنند. یکى این طورى مىگوید، دیگرى عکس آن مىرود. آقا اینها کى باید علاج شود؟ چه وقت؟ اگر چنین نظمى به وجود آمد، اگر چنین هماهنگى درست شد، اگر چنین روش صحیحى اتخاذ شد، ما خیلى خوب پیش مىرویم اگر کار منظم بکنیم خیلى زودتر و بهتر مىتوانیم جلو برویم، چون براى دعوت مردم به سوى خدا بهترین سبکش را ما داریم.
تنها دین ماست که قابل عمل است. در یک مؤسسه لبنان به نام «دیرالمخلد» که حوزه علمیه آنهاست و کشیش تربیت مىکند از بنده دعوت کردند صحبت کنم. در راه صور که به دیرالمخلد مىرفتم، نایب مطران دیر همسفر من بود، او به من گفت: «این جوانها دنیا را ترک نموده و خودشان را از لذت دنیا محروم کردهاند. دنیا هم امروز خیلى فریبنده شده است. این است که اگر بتوانى اینها را تشویق و تقدیر کنى به این جهاد و فداکارى که مىکنند، کار خوبى است. گفتم خیلى خوب. بنده یک ساعتى صحبت کردم. خدا شاهد است این را که عرض مىکنم نه براى خودنمایى است، بلکه براى این است که آقایان را خوش دل بکنم که روش تبلیغاتى و حقایق علمى که ما داریم بسیار بسیار جلوتر، عمیقتر و مؤثرتر از حقایق علمى و دینى دیگران است.
بنده در این صحبتى که کردم بعد از مدتى رئیس دیر به مدیر کل تبلیغات لبنان که او هم مسیحى است گفته بود آن روحانیتى که سید موسى ظرف یک ساعت در محیط دیر ما ریخت، بیشتر از روحانیتى بود که در مدت شش سال ما به اینها مىگوییم. امیدوارم حمل بر خودنمایى نفرمایید. این حقیقت است. مربوط به بنده نیست، مربوط به آن دین مطهر اسلام است که مىگوید: اگر زراعت مىکنى، با زنت حسن معامله دارى، اگر در بازار تجارت مىکنى، همه و همه عبادت و سجود است. آن دینى که مىخواهد پیروانش در همه جا و همه وضع به یاد خدا باشند و هیچ چیز را منافى با ذکر خدا نمىداند. چون مسیحىها عبادت را جز در کلیسا و در شرایط خاصى انجام نمىدهند، بنابراین دین ماست که مىتواند امروز زندگى بکند.
شخصى است به نام «محمد اسد»، که اتریشى است و مسلمان شده و فعلاً ساکن «طنجه» مراکش است، کتابهایى نوشته و حرفهاى خوبى دارد. این مرد مىگوید: در عبادات اسلام سعى شده دنیا و آخرت را با هم توأم کند، جسم و روح را توأم بکند. مثلاً ممکن بود خدا در نماز دستور دهد که نمازگزار تکیه بدهد و قلبش پیش من باشد. ولى این را نگفته و فرموده است: در حالى که قلبت پیش خداست و رکوع و سجود و تکبیر مىگویى، هم بدنت کار مىکند و هم روحت، تا عادت کنى که در عین عمل توجه به خدا داشته باشى. مقصود این است که دین ما، دین زندگى و دین سلامتى و صلح و صفاست. اگر از نظر شکلى و از نظر تنظیمى خودمان را منظم بکنیم. هزارها امید است. امیدوارم به برکت حقانیت این دین و صفا و خلوص قلوب این برادران عزیز که با این روح پاک از همه چیز دنیا گذشتهاند، بتوانیم این حقیقت را با شکلى منظم و موزون به دنیا عرضه بداریم، تا در ظرف مدت کوتاهى عقب ماندگى پانصدساله را جبران کنیم.31
قیام امام حسینعلیه السلام و حادثه عاشورا
گمراهى، زمانه اباعبداللَّه الحسینعلیه السلام را فرا گرفته بود. وقتى که ما سالروز واقعه کربلا را فرصتى مغتنم مىشمریم و گردهم مىآییم و آن حادثه را در گوش، قلب و وجود خود تکرار مىکنیم با آن قهرمانىهاى جاویدان پیوند مىیابیم. قهرمانىهایى که ریشه ستم و ستمگران را برکند و نقاب و پرده از چهره عصیانگران و منافقان برافکند. این حادثه جاویدان که مشعل فروزنده نسلهاست، تنها براى روزگار امام حسینعلیه السلام نیست. ابعاد این حادثه از یک رنجش عاطفى و تراژدى بشرى در مىگذرد و الگویى شایسته پیروى براى تمام نسلها مىگردد و واقعه، با همه تفاصیل و ثمراتش به همه نسلها مىآموزاند و راههاى نجات و رهایى را فرا روى آنها، مىگشاید. امت ما و دیگر امتها، همواره به این آموزهها و عبرتها، نیازمند بودهاند.
عاشورا در زمان خاصى واقع شد، که آن زمان با پیشینه خاصى پیوند دارد. هنگامى که این پیشینه را بررسى مىکنیم شدت و عظمت این حادثه غمانگیز و ابعاد این نبرد را در مىیابیم. نقشهاى براى زشت جلوه دادن اسلام و از بین بردن آن در حال شکل گرفتن بود. این نقشه از زبان یزید بن معاویه بر ملا گشت، هنگامى که او مغرورانه و پیروزمندانه در کاخ خود نشسته بود و سر حسین در برابرش قرار داشت. چه کسى این حرف را مىزند؟ یزید. او خود را امیرمؤمنان مىنامد و بر منبر رسول خدا مىنشیند و به نام اسلام بر مردم حکومت مىکند. از درون، اسلام را به مبارزه مىخواند و آنچه را با فداکارىها، مجاهدتها و مصیبتها به دست آمده است، ابزارى براى فرمانروایى مىداند، نه پیامى براى آزادى انسانها. معاویه آغازگر این نقشه بود و سپس زمینه ادامه آن را براى پسرش یزید فراهم کرد، یزیدى که پیش از خلافت و در روزگار جوانىاش، دربارهاش گفته مىشد: او مردى مغرور، بىبند و بار و فاسق است. هنگامى که معاویه یزیدى را که تاریخ او را قاتل افراد بىگناه و هتک کننده نوامیس مىخواند و مردم، هیچ گونه امنیت و آسایشى از ناحیه او ندارند، بر مسند خلافت مىنشاند و او را بر مردم مسلط مىگرداند و بیعت با او را بر مردم لازم مىشمارد، روشن مىشود که کار بى اندازه خطرناک شده است و یزید که از اسلام مىگوید و اسلام را نه وحى و رسالت، بلکه بازیچهاى براى حکومت کردن در دست بنىهاشم مىداند، خلیفه مسلمانان مىشود و مردم خاموش، آرام، هراسان و طمعکارند، نه قدرتى در دست دارند و نه فضل و کرمى، آزادگان آوارهاند.
و یزید نیز هر چه بخواهد انجام مىدهد؛ حرمت مردم را هتک مىکند و ارزشها را زیر پا مىنهد. در این شرایط در برابر سکوت امت بر ستمها مردم هر روز شاهد ظلمى و قتلى هستند، و در برابر دیدگان خویش رنج، مصیبت و تجاوز مىبینند. در برابر این واقعیت و این وجدانهاى ترسان یا به خواب رفته، فداکارى بزرگى لازم است تا وجدانهاى خفته را بیدار کند و احساسات را برانگیزد. حادثه کربلا در شرایط مناسبى رخ داد و همه اسباب و لوازم براى این شرایط آماده بود، و حوادث به هم پیوسته سالهاى گذشته نیز به این واقعه قدرت مىدهند. یزید امیر مؤمنان و خلیفه مسلمین مىشود و از امام حسین بیعت مىخواهد. امام حسین در برابر این پیشنهاد چه کند؟ آیا بیعت کند، و به اعمال یزید مشروعیت ببخشد؟ پس مسؤولیت حسین چه مىشود؟ مگر رسول خدا در بازگشت از حجة الوداع نفرمود: «إنّى تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتى اهل بیتى ما ان تمسکتم بهما لن تضلّوا و انهما لن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض».32 پیامبر با این کلام، فرزندان خود را خلیفه و بالاتر از آن، آنان را پاسداران اسلام معرفى کرد. هر کدام از آنان پاسدار قرآن، دین و شریعت بودند و به همین دلیل پیامبر امانت بزرگى را بر دوش آنان نهاد که نمىتوانستند از آن شانه خالى کنند. براى شخصى مثل امام حسینعلیه السلام، فرزند رسول خداصلى الله علیه وآله، یاور بزرگوار و ریحانه دنیاى او، امکان ندارد که به امامت رسول خدا خیانت ورزد و در برابر ستم، کژروى ادعاهاى یزید سکوت کند، یا با آن همگام شود.
امام حسینعلیه السلام چارهاى ندارد؛ نه مىتواند سکوت کند و نه همراهى. یزید مىخواهد طرحش را عملى کند، مىخواهد احکام اسلام را یکى پس از دیگرى از میان بردارد. چنان که مىدانیم یزید با شهر پیامبرصلى الله علیه وآله آن گونه رفتار کرد که در پى اعمال وحشیانهاش صدها تن از صحابه و تابعین به قتل رسیدند و کوشید تا به بهانه دستیابى بر عبداللَّه بن زبیر مکه مکرمه را نیز تصرف کند و تصمیم داشت کعبه را ویران سازد. این مردى است که مىخواهد ریشه اسلام را برکند، احکام آن را بمیراند و انتقام عقدههاى خود را از پیامبرصلى الله علیه وآله و مقام رسالت او بازگیرد. حسینعلیه السلام چگونه مىتواند با او برخورد کند؟ برماست که نسبت به پىآمدهاى این واقعه، هوشیار باشیم.
حسینعلیه السلام شورید ولى براى علاقه به شورش نبود، او جنگید و کشت اما به دلیل علاقه به قتل و خونریزى نبود، تنها براى پاسدارى از اسلام بود. این مردى که مىخواهد، دِیْن خود را از پیامبرصلى الله علیه وآله بستاند، شعرى از «ابن زبعرى» مىخواند: پس حسینعلیه السلام چه کند؟ طبیعتاً مسؤولیتش این است که بپاخیزد، که او پاره تن رسول خداصلى الله علیه وآله است، فرزند دخترعلیه السلام اوست و نمىتواند از مسؤولیت خود شانه خالى کند. وظیفه دارد اهداف یزید را از میان بردارد و توطئه او و همراهانش را از ریشه برکند. آیا مىتواند چنین کند؟ حسینعلیه السلام یک نفر است و اندک افرادى با او هستند. آیا بر اساس عقل و محاسبات طبیعى مىتواند بر یزید غلبه کند؟ خیر! پس چه کند؟
حسینعلیه السلام کوشید تا تمامى نیروها و امکاناتش را بسیج کند؛ همه هستى، زبان، فکر، اهل بیتش از زن و مرد و آنچه را در اختیار داشت در کفه ترازو نهاد و با آنها نیروى زیادى فراهم کرد تا بنىامیه و قصرها و امیران و فرمانروایان و دستگاههاى تبلیغاتى و سخنوران آنها و هر آنچه را در اختیار داشتند از هم بپاشاند و از بین ببرد. بر اساس محاسبات مادى، برابرى وجود ندارد. حسینعلیه السلام با هفتاد نفر، دشمنانش سى هزار نفر و پشت آن دهها هزار سپاهى و نظامى دیگر. دستگاههاى تبلیغاتى که مردم را در جهان اسلام فریب مىدادند، حسینعلیه السلام را خارجى شمردند. شریح قاضى در حکم خود مىنویسد: «او از حد خود تجاوز کرده و آنگاه با شمشیر جدش کشته شد». شهرها براى کشته شدن حسینعلیه السلام جشن گرفتند. همه جا سخن از پیروزى خلیفه بود و از خطرى که صفوف یکپارچه مسلمانان را مىشکافت و اختلافاتى که میان مسلمانان پدید آمده بود. این فضاى فریبنده که دستگاههاى تبلیغاتى یزید آن را ساخته بود، بیش از پیش بر بلاها و مشکلات افزود. از همین رو حسینعلیه السلام شرایط موجود را ارزیابى کرد و دریافت که با محاسبات مادى، با این توانمندىها نمىتواند خود و هدفش را به پیروزى برساند.
بنابراین، حسینعلیه السلام از چیزى کم نمىگذارد؛ هستى، روح، زبان، فکر و قلبش را بر مىگیرد و به آن، نوزاد کوچک، فرزند رشید و تمام یاران و برادرانش را مىافزاید و به فرزندان ابوطالب که در مدینه هستند، مىنویسد: اى خویشاوندان من! اى اهل بیت من! گمان مبرید اگر مرا رها کردید، به پیروزى خواهید رسید، به بزرگى دست خواهید یافت و زندگىاى همراه با سربلندى و عزت خواهید داشت. بلکه پس از من زندگى شما خوارى در خوارى و ننگ در ننگ خواهد شد. یزیدى که حرمت رسول خداصلى الله علیه وآله را هتک مىکند، فرزند رسول خدا را به شهادت مىرساند. به محمد بن حنفیه و دیگرِ هاشمیان و فرزندان و نوههاى ابوطالب رحم نخواهد کرد و چهره «حجاج بن یوسف ثقفى» را پیش رویشان ترسیم کرد. حجاجى که بازماندگان خاندان على و بنى هاشم و دوستدارانش را با تهمت به زندان مىافکند و زنده دفن مىکند.
آیا حسینعلیه السلام همه اینها را از خانوادهاش پنهان مىدارد تا آنها را به خروج با خویش تشویق کند؟! نه، هرگز. بلکه بدون این که آنها را بفریبد و یا بگوید که اگر شما با من خارج شوید پیروز خواهید شد. مىفرماید: پیروزى با ما است، اما همراه با مرگ و شهادت، و این مسأله را به خانوادهاش تأکید کرد. پس هر که خواست با حسینعلیه السلام خارج شد و هر آن که خواست بازماند. امام حسین با این کار خود نشان داد که مىخواهد بیشترین نیروى انسانى را در این جنگ نابرابر بسیج کند و هنگام ترک مدینه با آن شعار روشن خود اعلام کرد: «به خدا سوگند از روى سرمستى، طغیانگرى، ظلم و فساد قیام نکردم، سلطه و حکومت بر مردم را نمىخواهم. استبداد نمىخواهم. همانا اصلاح در امت جدم را هر اندازه که در توانم باشد، خواستارم. مىخواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و در این راه زندگى خود را تنها ضمانت قرار دادهام.» «ان اللَّه شاء ان یراک قتیلاً»، کلامى بود که از زبان حضرت رسولصلى الله علیه وآله نقل کرد.
هنگامى که در مدینه بیعت به حسینعلیه السلام پیشنهاد شد، آن را رد کرد. سپس فهمید به او اجازه نخواهند داد تا بیعت نکند و او را خواهند کشت. او نمىخواهد مکارانه به قتل برسد. از مدینه قیام کرد و شعار روشن خود را سر داد؛ که او اصلاح مىخواهد. به مکه رفت و در آنجا با مردم دیدار کرد و مسأله را شرح داد و حقیقت را برایشان روشن ساخت. او مىدانست که موج گمراهى و اباطیل و شبهات جهان اسلام را آکنده کرده است و به همین دلیل حسین به هر چیزى متهم خواهد شد. بنابراین مىخواست با روشنگرى خود، حقایق را آشکار کند و پرتوهاى روشن کنندهاى را بر آن سفر بیفکند تا سفرش سرمشقى شود که در تمام مراحل تاریخ بتوان به آن اقتدا کرد.
به انتظار روز ترویه - روز هشتم ذى الحجه - هنگامى که پیمان کامل مىشود و حاجیان از راههاى مختلف به مکه مىرسند، نشست. هزاران بلکه دهها و صدها هزار حاجى در مکه جمع شدند. هنگامى که دیدند حسین با اندک یارانش و تعداد زیادى از زن و فرزندانش بر خلاف راه، از مکه خارج مىشود، شگفت زده شدند. آنها کعبه را که مقصد و هدف تمام حاجیان است، ترک مىکنند، روز ترویه پیش از این که مناسک حج را کامل کنند، عمره مفرده به جاى مىآورند، کعبه را ترک مىکنند و از مکه خارج مىشوند. شگفت زده شدند و پرسیدند: اى فرزند رسول خدا دلیل این کار چیست؟ گفت: من بیعت نمىکنم ولى یزید جماعتى را فرستاد که در زیر لباسهاى احرام شمشیر دارند، و بر آنند تا خون مرا بریزند و من نمىخواهم مقدسات الهى و حرم خداوند هتک حرمت شود. مىخواهم خارج شود.
بیرون رفت و کلام مشهور خود را فرمود: من از مرگ نمىترسم مرگ گردنبند است و همیشه آدمى را در بردارد. هر کجا که باشید مرگ شما را در مىیابد. پس هیچ گریز و فرارى از آن نیست. مرگ با عزت زینت انسان است، چنان که حیات با خوارى و پستى، شایسته انسان نیست.[...]
سرانجام حسین وارد کربلا شد و در خطبه معروفش: «الا ترون ان الحق لایعمل به و ان الباطل لایتناهى عنه، لیرغب المؤمن الى لقاء اللَّه محقاً»33 کوشید تا حقیقت را براى اصحابش بیان کند. این کلام از هدف، راه و درد حسین پرده برمىگیرد. او از نرسیدن حق به صاحبانش و طغیان و سرکشى باطل در همه جا دردمند است. این چنین قیام کرد و این چنین به قتل و شهادت رسید و این گونه بر همگان روشن شد که آنها مردان و کودکان را مىکشند، بدنها را له مىکنند، زنان را به اسیرى مىگیرند، خیمهها را آتش مىزنند و حتى شهدا و قربانیان را نیز از آب محروم مىکنند و سپس مردههاى خود را دفن مىکنند و بدنهاى طاهر و پاک را زیر خورشید، در معرض هر خطرى، رها مىکنند.
حسین تا این اندازه، حقیقت بنى امیه را آشکار کرد و نقاب از چهره واقعى یزید برداشت و تأکید کرد که این مرد به رسالت اسلامى و ارزشهاى انسانى و هیچ چیزى پایبند نیست و من براى همین قیام کردم و پنهان را بر شما آشکار ساختم. اگر حسین نبود، یزید شناخته نمىشد، چرا که با بسیارى از راهها و روشها چهره خود را مىپوشاند و مىتوانست در پس این نقابها اسلام را با حکمى پس از حکم و امرى پس از امر و موضعى پس از موضع نابود کند؛ ولى حسین همه اینها را روشن ساخت و یزید و بنىامیه را رسواى امت کرد. و سپس به آنها گفت: اى مسلمانان، شما داورى کنید. این حکمران شماست که بر شما چیره است. به چهره او بنگرید. او را چگونه مىیابید؟ آیا قبول مىکنید که در برابر او کرنش و بیعت کنید؟
یک تن نزد حسین تنها یک نفر نبود، بلکه یک تن سلاحش بود. یک طفل در پیش او فقط یک طفل نبود، وسیلهاى براى سوزاندن نقابها و روشن کردن حقایق بود. لشکر دشمنان به چشم خود دیدند که شبِ حسین، نماز و نیایش و دعا و تسبیح است و شب دشمنان، شراب و فسق و فجور و توطئه، دریافتند که جنگ حسین جنگ شریف و مقدسى است، که در گرو شخص نیست. تا این که در صبح عاشورا حسین همراهانش را به همان وصیت امیرالمؤمنین به یارانش در همه جنگها، و پیش از او رسول خدا، معلم، پیامبر و سرور آنها، وصیت کرد. روز عاشورا، هنگامى که حسین محاصره و روشن شد گریزى از مرگ نیست، باز هم جنگ را آغاز نکرد و به جنگ هم فرمان نداد. پس مردم، حاضرین و تماشا کنندگان و از پس آنها تمام امت اسلامى دریافتند که جنگ حسین، جنگى شریف است و جنگ یزید، جنگى ظالمانه. باقى نمىگذارد، رها نمىکند، کوچک و بزرگ را مىکشد، آب را مىبندد، زنان را به اسیرى مىگیرد، خیمهها را به آتش مىکشد و پس از آن دستور مىدهد اجساد را له کنید. انتظار دارد که شنهاى روان صحرا، جسم حسین و اهل بیتش را بپوشاند و اثرى از آنها به جاى نگذارد.
این حادثه به آن شکلى که حسین آن را در پیش گرفت، حقیقت را آشکار کرد و واقعیت را نشان داد و حقیقت را برابر امت نهاد و این امت بود که از خلال این تصویر داورى کرد. امت دریافت که سکوت جایز نیست و مدارا ذلت و پستى است و کسى که در برابر حق سکوت مىورزد و چیزى نمىگوید، شیطانى لال است. امت همه اینها را فهمید و حرکت را آغاز کرد. انقلابى بعد از انقلاب، حرکتى بعد از حرکت و اعتراضى بعد از اعتراض. نهضت در لشکرگاه با زن و مرد آغاز شد، در هر شهرى که قافله اسیران از آن مىگذشت، آنگاه که مردم درباره آنان و از واقعیت امر مىپرسیدند، زینب حقیقت را برایشان روشن مىساخت، فریاد سر مىدادند و خود را سرزنش مىکردند و براى جنگ با دشمنان قیام مىکردند.
حرکتها و سپس قیام توابین آغاز شد. پس از آن مختار بن ابى عبیداللَّه ثقفى و سپس گروهى از اینجا و گروهى از آن جا. تا این که عباسیان آمدند و بنى امیه را نابود کردند. در این مدت، از کشته شدن حسین تا انقراض بنى امیه، شعار بلند تمام انقلابىها و همه معترضین و مخالفین «یا لثارات الحسین» بود. پس انتقام، آرزو، انگیزه و محرک تمام این حرکات، حسینى بود.
چگونه حسین توانست تمام این وجدانهاى غافل و خراب را برانگیزد؟ با نمایاندن حقیقت در برابر دیدگان مردم. با راهش، با مرگش و با روشن کردن این مطلب که بنىامیه، اینچنیناند. یزید مىخواست اسلام را ریشه کن کند. اما پس از انقلاب حسین، یزید نیز عقب نشست، چرا که دید عزاى حسینى در خانه خودش بر پا داشته شد، اطرافیانش شروع به توبیخ و ملامتش کردند. پس گفت: «خداوند ابن مرجانه را بمیراند، او در این مسأله عجله کرد». یزید مسؤولیت را بر دوش پسر مرجانه یعنى ابن زیاد گذاشت و با این کار نتوانست از اهداف امام حسین آگاه شود و تاوان این کارش را پرداخت. پس از آن و در طول تاریخ، این انقلاب از صحرا و از میان شنها به سراسر جهان اسلام منتقل شد. سال به سال و نسل به نسل و قرن به قرن انتقال یافت تا این که امروز در پیشروى ماست و ما از آن استفاده مىکنیم و بهره مىبریم و هر روز از آن یک امر جدید و تصحیح جدید، موضع جدید، حرکت جدید، انقلاب جدید و عمل صالح و از خود گذشتگى کامل و مفید در راه دفع تاریکى و ظلم و راندن باطل در مىیابیم.
امروز و هر زمانى که در برابر این تصویر جاویدان مىایستیم، در برابر این چراغ روشن از خون حسین، در برابر آن منارهاى که بر جمجمههاى یاران حسین بناگشته است، در برابر این واقعهاى که خون پاک او و پسران و کودکانش منشأ ظهور آن گردیده، در برابر این منظرهاى که در آن جانفشانى پیرمردى، چون حبیب بن مظاهر که پا به هشتاد سالگى نهاده و نوجوانى همانند قاسم بن حسن را که به سن بلوغ نرسیده است، مىیابیم. فداکارى سفید پوست در کنار فداکارى سیاه پوست. فداکارى دوست در کنار فداکارى دشمنِ توبه کردهاى چون «زهیر بن القین» و «حر بن یزید ریاحى». ایثار و جانفشانى برازنده مردان و زنان است، فداکارى براى هر فردى مىتواند باشد، ولى این مجموعه، و این برگزیدگان که با حسین بودند، همه وجودشان را در راه ریشهکنى ظلم نثار کردند و هر آن کس که تمام وجودش را در کفه ترازو بگذارد، پیروز است.
به یاد مىآورم که روزى همراه با جمعى از برادران فلسطینىمان در مصر بودیم، بر سر سفره نشسته بودیم که یکى از جوانان در بین غذا خوردن برخاست و گفت: خداحافظ و حاضران پاسخ دادند: «به سلامت». هیچ صداى ناله یا خداحافظى بلند نشد، نه از زنان و نه از مردان؟ از آنان پرسیدم کجا مىرود؟ گفتند: به جبهه. تعجب کردم، هیچ بدرقهاى نمىکنید؟ گفتند: «نه، نسلهاى خود را بهاى آزادى قدس قرار دادهایم» و آن کسى که نسلش را، خودش را در راه آزادى امتش وقف کرده باشد، پیروز مىگردد. این همان معیارى است که حسین به ما مىآموزد. حسین مىگوید: یزید هر چه بزرگ باشد، و سپاهش هر چه عظیم باشد و هر اندازه که عوام فریبىاش گسترده و دامنهدار باشد و هر اندازه که افکارش جهنّمى و گسترده باشد، فداکارى را در میدان بیاور، تا همچون دستههاى ملخ پراکنده شوند و از تو فرار کنند.
حسین نه تنها در آن صحرا بلکه در طول تاریخ در برابر ستمگران ایستاد. در آن صحرا در برابر سى هزار نفر بود، اما در تاریخ، در مقابل صدها گروه قرار داشت و ظالمین و اهل باطل را چون دستههاى ملخ پراکنده ساخت. این تصویر روشن مىسازد که حق پیروز خواهد شد، حق از خداوند است، و حق است که غالب خواهد شد. قرآن کریم مىگوید: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ؛34 بلکه حق را بر سر باطل مىزنیم، تا آن را در هم کوبد و باطل نابود شونده است». این منطق قرآن است.
[...] ما خواستار حق شیعیان و غیر شیعیان هستیم، خواستار حق همه محرومین و خواستار آبادى همه منطقهها دفاع از حقوق انسانها، از جمله اهداف اساسى اباعبدالله الحسین است. ما خواستار حق تمامى شهروندان هستیم. لبنانى متحد و برابر مىخواهیم که در آن عدل و عدالت حاکم باشد و همه شهروندان را به دیده احترام بنگرند. خصوصیت تاریخى لبنان، هم زیستى بزرگوارانه است. هر آوارهاى براى خود زندگى آبرومندانهاى داشته و هر گروهى کرامت و عزت. وطنمان را بر این اساس بنا مىکنیم، بر اساس برابرى، شایستگى و عدالت. هر کسى که محروم باشد، بر ماست که در کنار او باشیم، حتى در قواى سه گانه، سرکشى یک قوه بر دیگرى پذیرفته نیست، تجاوز یکى بر دیگرى را نمىخواهیم. ما خواستار عدالتیم. امام حسین مىفرماید: «الا ترون ان الحق لا یعمل به».
اى حسینیان! این مسأله چیزى نیست که من از خودم در آورده باشم. نگویید تو روحانى هستى و این مسائل ربطى به تو ندارد. امیرمؤمنان على بن ابى طالب مىفرماید: «همانند چهار پاى در بند آفریده نشدم که همه تلاشم براى علف، و گرفتاریش رفت و آمدش است». اگر چنانچه تمامى دغدغه خاطر انسان زندگى، پر کردن شکمش و گرفتاریش باشد، على این را چهار پا مىخواند. نه به خدا من هم که فرزند على هستم، آفریده نشدم تا مثل چهارپایانى باشم که تلاشش براى علف و گرفتارى او، رفت و آمدش باشد. آیا رسول خدا نفرمود: «به خداوند و روز جزا ایمان نیاورده است، کسى که شب را با شکم سیر صبح کند، در حالى که همسایهاش گرسنه است». بنابراین مىگوییم: «به خداوند و روز جزا ایمان نیاورده است کسى که در بیروت با خیالى آسوده و خشنود بخوابد و همسایهاش در جنوب در ترس به سر برد. به خدا و روز جزا ایمان نیاورده است کسى که سرمست بخوابد و همسایهاش غرق غم و اندوه باشد. کسى که زیر سقف مىخوابد و همسایهاش سرپناه ندارد. کسى که با تن درستى بخوابد و همسایهاش مریض باشد، کسى که مدرسه دارد و همسایهاش مدرسه ندارد. تمامى اینها از لوازم ایمان است. آیا ما شخص خاصى را مىخواستیم؟ آنگونه که مىخواهید اشخاص را انتخاب کنید و در آمدها را مصرف کنید ولى حق ملت، حق مظلوم، حق شهروند، حق طوایف، حق گروهها، حق مناطق باید (به صاحبانش) برسد و اگر نرسید این جمله را تکرار کنیم که «الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لایتناهى عنه لیرغب المومن الى لقاء اللَّه محقاً».
حسین معتقد است انسان در برابر ظلم نمىتواند صبر پیشه کند. حسین مىفرماید: «فواللَّه لا ارى الموت الا سعاده و الحیاة مع الظالمین إلا برماً»35 عدالت و کرامت سهم همگان است، و شیعه از جمله آنهاست. (عدالت) از همه چیز براى شما بهتر است. ما در این وطن حق داریم. ما جماعت حسینى هستیم. ما در کاروان حسین مىرویم. ما انقلابى همراه حسین هستیم. ما تاریخ را آن گونه که حسین مىخواهد بنا مىکنیم و آرزومندیم حرف ما فهمیده و هدف ما شناخته شود و چه مکانى بهتر است از مدرسه عاملیه؟ آیا شعار تو بر سر در ورودى، «لافتى الا على و لا سیف الا ذوالفقار» نیست.
على به دلیل علاقه به خون و خونریزى کسى را نمىکشد. او در برابر مظلوم مىلرزید و اشک مىریخت و در برابر یتیم صورتش را مقابل آتش تنور مىگرفت و مىگفت: «اى ابوتراب بچش (مزه آتش را) این سزاى کسى است که ایتام را واگذارد». این على است که در برابر یتیم مىلرزد. قرآن کریم مىفرماید:
أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ فَذَلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ؛36 آیا آن را که روز جزا را دروغ مىشمرد ندیدى، او همانا کسى است که یتیم را به اهانت مىراند و مردم را به طعام دادن به بینوا وا نمىدارد.
همانا این راه ماست. ما قائل به این راه هستیم و از خداوند مىخواهیم که در پیمودن این راه ما را یارى رساند. امیدواریم که این عاشوراى ما و این روزهاى ما، روزهاى زنده حسینى باشد. این چنین مىخواست و این چنین سفارش نمود. گریستن و بر پا کردن مجالس کافى نیست. حسین به اینها نیازى ندارد. حسین شهید راه اصلاح است. «انى أرید الاصلاح فى أمة جدى ما استطعت». پس اگر درجهت اصلاح امت جدش کوشیدیم. او را یارى رساندهایم و اگر سکوت کردیم یا مانع اصلاح شدیم او را وانهادهایم و یزید را کمک کردهایم.
اى برادران! صفوف خود را انتخاب کنید. صف یزید یا صف حسین. به خدا قسم که فکر نمىکنم غیر از صف حسین را انتخاب کنید و جز به نداى حسین لبیک گویید. اى کاش با تو بودیم. نمىگویم که اکنون با توییم. روزگار فرصت نداد که در کنار تو باشیم و براى تو بمیریم، ولى روزگار ما را از این که امروز با اسلام تو باشیم باز نمىدارد.(**)
پىنوشتها
1. دانش آموخته حوزه علمیه قم و پژوهشگر پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسى.
2. امام سید موسى صدر، اسلام و فرهنگ قرن بیستم، ترجمه على حجتى کرمانى (چاپ ششم، بى نا، 1360) ص 51 و 52.
3. همان، ص 48 و 49.
4. همان، ص 52 - 54.
5. مقالهاى به مناسبت عید سعید فطر، روزنامه لسان الحال، ص 21، 11/1971م، به نقل از: پایگاه اطلاع رسانى اینترنتى امام سید موسى صدر. www.imamsadr.ir
6. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 39، ص 55.
7. همان، ج 18، ص 158.
8. رعد (13) آیه 11.
9. روم (30) آیه 41.
10. آل عمران (3) آیه 26.
11. حج (22) آیه 73.
12. تفأل به بدى زدن.
13. تنجیم همان اختر گویى یا نجوم احکامى است که مىگفتند ستارهها در سرنوشت زمین اثر دارند و ما مىخواهیم این اثر را کشف کنیم. اما علم نجوم، اخترشناسى است. آنچه در روایات شیعه و اهل سنت و فقه اسلامى به شدت نهى شده همان تنجیم است، نه نجوم.
14. محمد باقر مجلسى، پیشین، ج 24، ص 238.
15. زید بن حارثه بنده خدیجه(س) بود. حضرت خدیجه او را به پیامبر داد و پیامبر هم او را آزاد کرد. اما زید نزد پیامبر ماند و بر خلاف خواست پدرش به قبیلهاش باز نگشت. پس از مدتى پیامبر زید را به ازدواج دختر عمهاش که هم از ثروت برخوردار بود و هم از منزلت والا، در آورد. این ازدواج به طلاق انجامید. سپس پیامبر خود با زینب دختر عمهاش ازدواج کرد. این عمل پیامبر براى دو چیز صورت گرفت. نخست این که مىخواست نشان دهد که فرزند خوانده حکم فرزند را ندارد (درست بر خلاف تفکر جاهلى)؛ دوم این که هویت فرزند خوانده باید مورد توجه قرار گیرد.
16. الجاثیه (45) آیه 23.
17. ماعون (107) آیه 1 - 3.
18. این سخنرانى که به فارسى منتشر نشده است، در نهمین همایش «الفکر الاسلامى» در الجزایر در تاریخ پانزدهم رجب سال 1395 ایراد شده است. ناشر، نام این سخنرانى را «العدالة الاقتصادیة و الاجتماعیة فى الاسلام و اوضاع الامة الاسلامیة الیوم» گذاشته است، ترجمه مرتضى اخوان.
19. حجرات (49) آیه 13.
20. مصاحبه امام سید موسى صدر با روزنامه الدستور، پس از آن که به عنوان رئیس مجلس اعلاى اسلامى شیعه انتخاب شد. (8/6/1969) هم اینک در: امام موسى صدر، ناى و نى (در قلمرو اندیشه امام موسى صدر - 1) به اهتمام و ترجمه على حجتى کرمانى (تهران: مؤسسه فرهنگى - تحقیقاتى امام موسى صدر، 1383).
21. بقره (2) آیه 228.
22. نساء (4) آیه 34.
23. زهرا(س) فصلى از کتاب رسالت، مقدمه امام سید موسى صدر بر کتاب فاطمه زهرا(س) و ترفى غمد، نوشته سلیمان کتانى، این متن افزون بر این که در پایگاه اطلاع رسانى اینترنتى امام موسى وجود دارد در اثر تازه انتشار زیر نیز آمده است: امام موسى صدر، ناى و نى (در قلمرو اندیشه امام موسى صدر - 1)، پیشین.
24. گفت و گوى خانم حنان معلوف از روزنامه النهار با امام موسىصدر در منزل وى واقع در صور که آن را در تاریخ 27 نیسان 1969 منتشر کرد. این گفت و شنود با عنوان «دیدار با امام موسى صدر» به فارسى ترجمه شده و در پایگاه اطلاع رسانى اینترنتى امام موسى صدر موجود است.
25. سخنرانى امام موسى صدر در مراسم گرامى داشت چهلمین روز درگذشت دکتر على شریعتى، 24 مرداد 1356، بیروت، سالن مؤسسه، فرهنگى اجتماعات عاملیه بیروت، ترجمه حمید رضا شریعتمدارى، این جلسه تاریخى، که صدها تن از مبارزان مسلمان لبنانى، ایرانى، جهان عرب، و دهها تن از نمایندگان جبهههاى آزادى بخش، از جمله یاسر عرفات در آن شرکت جستند، واکنش شدید رژیم پهلوى، اسرائیل، احزاب مسیحى دست راستى، و برخى لایههاى سنتى روحانیت شیعه را به همراه داشت، و نهایتاً به لغو تابعیت ایرانى امام سید موسى صدر ازسوى رژیم پهلوى منجر گردید. صدر با برگزارى این مراسم چهار هدف مهم را دنبال مىکرد: تجلیل از یکى از احیاگران تفکر دینى، که نقشى اساسى در بازگشت نسل جوان به دامن اسلام ایفا نمود؛ تسلى دادن به خانوادههاى مظلوم در دیار غربت، که از سوى رژیم پهلوى و برخى اطراف دیگر شدیداً تحت فشار قرار داشتند؛ ممانعت از تعمیق شکاف میان نسل جوان و روحانیت، که از برخى برخوردها سرخورده شده بودند؛ زمینه سازى اتصال جنبش شیعیان لبنان به انقلاب اسلامى ایران! متن منتشر نشده مذکور توسط آقاى دکتر صادق طباطبایى براى نگارنده ارسال شده است.
26. مصاحبه امام سید موسى صدر با روزنامه الدستور پس از انتخاب وى به ریاست مجلس اعلاى اسلامى شیعه (8/6/1969).
27. گفت و گوى خانم حنان معلوف از روزنامه النهار با امام سید موسى صدر، پیشین.
28. همان.
29. روم (30) آیه 30.
30. مصاحبه امام سید موسى صدر با روزنامه الدستور، پیشین.
31. «لزوم تشکیلات»، سخنرانى امام سید موسى صدر در سال 1346 شمسى در دارالتبلیغ قم.
32. محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 2، ص 99. «من دو چیز گرانمایه در میان شما به امانت مىگذارم، کتاب خدا و عترتم. تا هنگامى که به این دو چنگ زنید، هرگز گمراه نخواهید شد و این دو از یکدیگر جدا نمىگردند، تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
33. همان، ج 44، ص 199.
34. انبیا (21) آیه 18.
35. محمدباقر مجلسى، پیشین، ص 192. «به خدا سوگند که مرگ را جز سعادت و زندگى با ستم پیشگان را جز ملالت نمىدانم».
36. ماعون (107) آیه 1 - 2.
*) متن کامل این بحث با عنوان هفت بتى که پیامبر شکست براى نخستین بار در سایت بازتاب منتشر شد. براى مطالعه کامل آن بنگرید به پایگاه اطلاع رسانى اینترنتى امام موسى صدر.
**) سخنرانى امام سید موسى صدر به مناسبت ایاممحرم. سخنرانى مذکور با عنوان «سفرشهادت» در پایگاه اطلاع رسانى اینترنتى امام موسى صدر منتشر شده است.
بخش نخست فکر سیاسى امام موسى صدر در شماره 29 فصلنامه علوم سیاسى منتشر شد. در بخش دوم گوشه دیگرى از اندیشه سیاسى ایشان ارائه و دیگر مؤلفهها و عناصر اساسى از فکر سیاسى امام موسى صدر برجسته مىگردد. گفتنى است غالب عناوین و تیترهاى انتخابى در صدر مباحث از نگارنده است. در مباحث فراروى، همانند بخش نخست، افزون بر حذف برخى مباحث و کوتاه کردن متنها و نیز ویرایش صورى، هیچگونه دخل و تصرفى در گفتار و نوشتار امام صدر انجام نشده و مطالب ایشان به طور مستقیم آمده است.
انسانشناسى
از نظر اسلام، انسان در جهان بینى آفرینش امتیاز به خصوصى دارد؛ زیرا سرشت او پاک و فطرت او به دین حق کشانیده مىشود. او تنها موجودى است که مىتواند راه راستى را که براى او ترسیم شده برود و یا از این راه منحرف و گمراه گردد. او چنین آفریده شده تا در کسب کمال، آزاد و مختار باشد نه آن که مانند فرشتگان راهى را جز تسبیح خدا نشناسد و در کمال خود مجبور باشد. انسان در نظر اسلام به مقام شامخ نمایندگى خدا در زمین مفتخر گشته، کلید اسرار آفرینش به او سپرده شده و راه کشف حقایق و وسیله دست یافتن به همه چیز به او تعلیم داده شده است. فرشتگان در برابر او سجده کرده و مقرر شده است که همه نیروهاى جهان هستى مسخر او گردند و یگانه راه او براى رسیدن به مقام بلند نمایندگى خدا در زمین آن است که نیروها و استعدادهاى شگرف خود را به کار برده و با دانش، به حقیقت جهان هستى و نیروهاى گوناگون آن واقف گردد و قوانین آن را کشف کند. اسلام همه قوانین خود را بر این مفهوم انسانشناسى استوار ساخته و بر همین مبنا روابط فرد را با دیگران، روابط شخص را با جامعه و روابط همگى را با جهان تنظیم کرده است.2
[چنین انسانى جانشین خدا در زمین است] خلیفه و به تعبیر دیگر نماینده کسى است که به طور مستقل و با اراده و اختیار، آرا و منویات شخص را طبق برنامه ترسیم شده، همراه با اعتماد به شناسایى مخصوص و تصرفات حکیمانه تنفیذ و اجرا مىکند. تحقق این مقام در خارج باید همراه با آزادى کامل در تصرفات به وجود آید. (همان آزادى که فرشتگان آسمان از آن بیم داشتند و تأکید کردند که این انسان با این کیفیت و با این که راههاى خیر و شر به روى او باز است در آینده منشأ فسادها و خونریزىها مىگردد. ولى تنها اختیار و آزادى اراده نمىتواند براى انسان فضیلت ایجاد کند، بلکه همه کرامت و فضیلت انسان در این است که راه خیر و صواب را اختیار نماید و پیمودن این راه فقط به وسیله علم ممکن خواهد بود. همان علم و دانشى که عنصر اصیل و پایه و اساس مقام نمایندگى و خیلفه الهى انسان در روى زمین است.
عبادت در نظر اسلام براى راضى ساختن خداوند یا سود رساندن به او نیست و همچنین براى رفع غضب یا بزرگداشت او نمىباشد. عبادت خدا اخلاص در بندگى او و یکتاپرستى است و از این جهت انسان را از پرستش همه کس و همه چیز مىرهاند و همه بتها را در نظر او مىشکند؛ زیرا تمام ذرات وجود و سراسر هستى او در بندگى خدا قرار مىگیرد و جایى در عقل و فکر و جسم و روح او براى پرستش دیگرى باقى نمىگذارد. عبادت، در نظر اسلام، سبب احساس نزدیکى به خداوند در انسان است و در نتیجه یک احساس قدرت و توانایى زایدالوصفى را در او به وجود مىآورد که از این تقرب و نزدیکى به خدا سرچشمه گرفته است. این قدرت روحى سبب مىشود که از همه نواقص و مضرات نفس در امان باشد. عبادت در اسلام، حضور در پیشگاه الهى است و این حضور و راز و نیاز و مصاحب موجب اکتساب و تشرف به صفات عالى الهى مىگردد و به همین دلیل مىتوان عبادت را مصدر همه کمالات شناخت.3
جامعهشناسى
جامعه نیز در اسلام مفهوم معینى دارد. جامعه در این تفسیر از وجود انسان سرچشمه گرفت و براى رفاه و سعادت انسانها به وجود آمده است. به همین دلیل جامعه اسلامى نه رنگ فردى، اصالت فرد که همه سازمانها و مقررات براى فرد تنظیم شده باشد، به خود مىگیرد و نه رنگ اجتماعى، اصالت جامعه که به کلى فرد در آن فراموش شده است. جامعه اسلامى مؤسسهاى یکپارچه و به هم پیوسته یعنى یک طبقهاى است و به هیچ وجه اصل تعدد طبقات و کشمکش داخلى دایم میان این طبقات را به رسمیت نمىشناسد. در جامعه اسلامى این حقیقت مورد قبول است که هر فرد و یا دسته تحت تأثیر فعل و انفعالات محیط و عوامل طبیعى رنگ و صفت مخصوص پیدا مىکند ولى این تنوع و یا به تعبیر صحیحتر، رنگارنگ بودن، سبب جدایى و اختلاف میان این افراد و دستهها نشده و بلکه موجب همکارى و داد و ستد بوده و چون تابلویى یگانه و رنگارنگ مىباشد. این افراد و دستههاى متنوع همگى در یک مسابقه عمومى براى کسب رضایت خدا به یکدیگر کمک کرده یک قافله پیشرو را به وجود مىآورند. این نوع «وحدت کلمه» در وجود انسان دیده مىشود و در جهان آفرینش به چشم مىخورد؛ اجزا و اعضاى گوناگون و رنگ به رنگ بوده و در عین حال یک واحد را تشکیل مىدهد.4
انسان نو، زندگى نو: نقشهاى یک انسان مسلمان
هنگامى که ماه رمضان و روز عید به روزمرگى و عادت تبدیل مىگردند، طبیعى است که از مظاهر زندگى عادى تجاوز نمىکنند و در ظرف زمانى محدود خود متوقف مىشوند. اما ماه رمضانى که از ارکان اسلام است و عید فطرى که از اعیاد اسلامى است خصوصیاتى کاملاً متفاوت دارند. رفتارهاى سطحى و رسوم و عادتها را در مىنوردند و از محدوده زمانى خارج مىشوند. با این اوصاف متوجه مىشویم که هدف این عبادات پس از عید است. ماه رمضان، زمانِ آمادهسازى و روز عید آغاز عمل است. در حقیقت، ماه رمضان برههاى است که مابعد خود را تولید مىکند و در روز عید، انسان جدید، زندگى تازه خویش را آغاز مىکند.
ابعاد وجودى این انسان با انسان پیشین متفاوت است. او با درک و فهم گستردهترى که به سبب یک ماه آموزش و ممارست، عمق و امتداد بیشترى یافته است زندگى مىکند. او از احساسى رقیقتر، که از روزه کسب کرده، برخوردار شده است؛ روزهاى که او را با درد و رنجِ رنجدیدگان آشنا کرده است. او با نیرویى که آن را در تمرین الهى خود به دست آورده است، حرکت مىکند. بنابراین پایدارى و ثبات او افزونتر شده و صبر و اعتدالش رشد کرده است. این انسان بزرگ، با تحول عمیقى که در وجود خویش احساس مىکند، در صبح روز عید، هنگامى که زکات مىپردازد و نام پروردگار خویش را یاد مىکند و نماز مىگزارد، در این هنگام، جشن مىگیرد تا خدا را شکر گزارد و شادمان باشد. آنگاه زندگى جدید خویش را آغاز مىکند. این زندگى با حیات عادى او، آن زمان که در محدوده مسائل شخصى خود به سر مىبرد و روح خویش را در پیله منیت خود محبوس کرده بود، متفاوت است. بدین گونه احساسات و فعالیتهاى خویش را مهار مىکند. او در ظاهر فردى از امت است، ولى، در حقیقت، خود یک امت است. او موجودى نامتجانس و قطعهاى غریب و ناهماهنگ در پیکر جامعه بود. چیزى بود غیر از آنچه الآن شده است. اینک جزئى حقیقى از امّت خویش است که ابعاد وجود خود را با وجود همنوعانش پیوند مىزند و افق فهم و احساس خویش را به فهم و احساس دیگران نزدیک مىسازد. در نتیجه، پیوند امّت مستحکمتر و کنش و واکنش میان آن بیشتر و بازدهى آن افزونتر خواهد بود.
اینک، پس از عید، دردهاى نیازمندان، رنجدیدگان و محرومان را حس مىکند و براى کاهش بارى که بر پشت آنها سنگینى مىکند، چاره مىاندیشد و در این راه مىکوشد. او اینک از مشاهده بىسواد، بیمار و منحرف دردمند مىشود.
این انسان جدید ما احتکار را نمىپسندد، پس خود احتکار نمىکند و اجازه نمىدهد در میان امتش احتکار کنند. احتکارى که مورد قبول او نیست، به احتکار کالا و نیازمندىهاى مادى مردم محدود نمىشود، بلکه او با احتکار علم، احتکار مقام، احتکار سازندگى و حتى احتکار دین و بهشت هم به شدت مخالفت مىورزد. او انسانها، همه انسانها را دوست دارد. و انحراف، کجروى، الحاد، و بى مبالاتى انسان را نمىپسندد و براى درمان آن تلاش مىکند، آنچنان که فرزندان بیمار خود را درمان مىکند.
این است مسیر و خط مشى مسلمان پس از عید فطر: تلاش دایمى براى درمان مشکلات اجتماعى، تلاش براى احقاق حقوق طبقات محروم، کوشش مستمر براى ارتقاى سطح زندگى اقشار محروم و توسعه همه مناطق مظلوم: تلاشى دایمى، پس از شناخت ابعاد و دامنه مشکلات جامعه و پس از شناسایى کسانى که از این مشکلات رنج مىبرند و پس از آمادگى روحى صابرانه و خللناپذیر؛ تلاشى که از فعالیت اجتماعى وسیلهاى براى خدمت به انسان مىسازد، و وسیلهاى براى عبادت خداوند. خدا را مىتوان با خدمت به بندگانش نیز عبادت کرد. انسانِ جدید ما که به موفقیت خود باور دارد، مردم را دوست مىدارد، حتى منحرفان را، و براى درمان آنها تلاش مىکند. محرومان را دوست دارد و براى درمان درد آنها تلاش مىکند. با قلبى دردمند اما امیدوار، به دیدار نسل گمکرده راه مىشتابد، با برخوردى مثبت، نه با اتهام زدن به دیگران. با این ثروت، و با این سلاح، یعنى با انسان پس از عید، وطن خود را مىسازیم و بساط ظلم و تبعیض را از جامعه خود بر مىچینیم و به انسان خدمت مىکنیم و این چنین عبادت مىکنیم پروردگار بخشنده و مهربانمان را.5
پیامبران؛ رهبران رهایى بخش
ذهن آدمى از سپیده دم آفرینش، همواره در پى شناخت بوده است. از همین رو در طى هزاران سال در خود و پیرامون خود، به کشف ناشناختهها پرداخت و با تلاشى جانکاه در پى حقیقت گشت. آنچه بیش از همه آدمى را به تکاپو وا مىداشت و او را به اندیشیدن بر مىانگیخت، ترس او بر سرنوشت خویش بود، زیرا که خود را در جهانى پر سطوت، که از زمین و آسمان بر او دشمنانى بزرگ را چیره مىکرد، ناتوان مىدید، و یاراى برابرى با آنها را نداشت. امنیت و ثبات دو انگیزه ژرف و دو هدف دور دست او، در پس نگاههاى خیره و ترسان او در معماى طبیعت، بودند. براى تحقق امنیت و آسایش تنها دو راه پیشرو داشت: 1. چیرگى بر طبیعت؛ 2. سازش با طبیعت از هر راه ممکن. چون در آن دوران از تحقق امر نخست فرو مانده بود، به اکراه، به کوشش براى تحقق امر دوم تن داد. از این رو به بندگى اوهامى گوناگون پرداخت که خود آنها را خلق کرده بود. این امر در قرآن کریم و همچنین در تاریخ ادیان و عقاید به وضوح دیده مىشود.
جهل که در آن هنگام دلیل موجهى بود، در روزگاران دیر پاى دوره بت پرستى، مایه دورى انسان از جایگاه والایش بود. مقصود ما از بت پرستى، مفهومى اعم از نظام شرک آلود است. آنچه میان ساخته دست آدمى و موجودات معبود او، همچون اجرام آسمانى، درختان و حیوانات، مشترک است، همان وهم بر ساخته در این نمادهاست، که آدمیان به شیوه فریبکارانه و براى مجاب کردن عقل، در برابر آن اوهام فروتنى ورزیدند. چنان که ما کودکان را با سرگرمى ساکت مىکنیم، آدمى نیز عقل خویش را این گونه خاموش ساخت.
در آن مرحله طولانى و دشوار، آدمى بنا به غریزه ترس در برابر کائنات و طبیعت همچون خورشید و ماه سر تسلیم فرود آورد و به امید کسب روزى، در برابر حیوانات و درختان کمر خم کرد. پس از آن در برابر ساختههایى که خیالش آنان را جسمیت بخشیده بود و نمادى از خدایانش بودند، تعظیم کرد. او این خدایان را در معبدهایى نزدیک خویش ساخت، تا هر گاه از چیزى مىترسید یا چیزى مىخواست، به آنها پناه برد. این بتها انسان را از علم آموزى و دریافت حقایق باز داشتند، زیرا به نظر او قدسیت این بتها مانع اندیشیدن در ماهیت و کنه آنها مىشد. آدمى به جاى تحلیل و علت یابى رخدادها، به این بسنده مىکرد که حوادث بنابر ارادههاى عُلوى جریان دارد. اگر احترام آنها بر او واجب است به ناچار جایگاه او کمتر از آن است که راز آنها را دریابد.
بنابراین در خود این جرأت را نمىدید که از زیر سلطه طبقهاى از مردم، که اعتقاد داشت قداست خدایان را دارند، به در آید، او اعتقاد داشت که سرنوشت جهان، ثابت و دگرگون ناپذیرند. نظامهاى مقدس است که مشکلات را آفریده و با مقدراتش بازى مىکند، و چون چیزى نداشت که با او برابرى کند، از روى درماندگى و به سبب رنجى که از او مىبرد، نزدیکش شد. این نظام شرک آلود در خدمت بتهایى بشرى بود، مانند طبقات بزرگان و اشراف و شاهان و ثروتمندان. افزون بر این انسان هر خرافهاى را باور داشت. این خرافهها را بر فلسفه سستى که با ظواهر طبیعت پیوند داشت، بنا مىکرد. اگر قمر در برج عقرب بود، آن را شوم مىپنداشت و دست از حرکت و کار مىکشید؛ مىترسید به شرى از سوى خداوند دچار شود، زیرا که در آن زمان مزاج خداوند - نعوذباللَّه - مضطرب و در معرض بحرانهاى عصبى بود. نیز بتهایى از عادت و سنت را مىپرستید. این سنت و عادت سنگینترین غل و زنجیر بر دست و پاى آدمى و پر اثرترین عامل در جمود و واپس ماندگى او بودند. ذات او مظهر بزرگترین بتها بود، و چه بسا همچنان نیز باشد. آن ذات را مىپرستید و هیچ چیز را نمىدید، مگر از دیده آن. حق آن بود که «ذات» حق مىدانست، هر چند باطل باشد و باطل همان بود که ذات مىگفت اگر چه بر حق باشد.
انسان در فراز و فرودهاى تاریخ چنین بود و بدین گونه اجتماعش شکل گرفت. یکى از فضایل انسان - در آن دوران نیز انسان فضایلى داشت - این بود که به تجاربش آگاه بود و از نتایج آن سود مىبرد. و رفته رفته بنابر قوانین مسلم پیشرفت کرد، قوانینى که ما آنها را الهى مىدانیم و دیگران آن را مادى مىخوانند. وقتى فلسفه به صورت قوام یافته و پخته ظهور یافت، فلاسفه نداى آزادى انسان را از زنجیرهایش سر دادند، و مردم را به شکستن بتهاى گوناگونشان فرا خواندند. اما واپس گرایان و سوداگران عقیده برچسب الحاد و کفر بر آنان زدند، و دعوتشان را با منزوى کردنشان از مردم ناکار آمد کردند و آنچه به منزوى شدن فلاسفه کمک کرد این بود که آنان عقل را مخاطب مىساختند نه دل را، همچنان که حتى امروز کمتر کسى از مردم تحت تأثیر این زبان قرار مىگیرد و به آن پاسخ مىگوید. از اینرو دیگر براى پیشرفت اجتماعى و به کمال رساندن آن، چارهاى جز دخالت خداى سبحان نبود.
کار رسولان در اثر بخشى، به کلى، با فلاسفه متفاوت است، زیرا پیامبران عقل آدمى را در چارچوب وجدانش مخاطب مىساختند و دین چنان که متخصصان، آن را با الهام از پیامبر، این گونه تعریف کردهاند: «فطرتى است که انسان را به خالقش پیوند مىدهد» و دعوت الهى از این فطرت آغاز شد. این بینش، بزرگترین عامل توفیق انبیا در رسالت بر حقشان بود. ارتباط غریزى میان آدمى و خدایش، رسالت انبیا را آسان مىساخت، اما در رسالت فلاسفه سودى نداشت. در حالى که فیلسوفان خود را تنها و آسیبپذیر مىدیدند، پیامبران در ژرفاى احساسات مقدس و اصیل آدمیان جاى داشتند. هرگاه مردم براى حفظ سنت یا امرى موروثى با آنان به جفا رفتار مىکردند، دعوت از دریچه ایمان به خدا، به درون آنها راه مىیافت.
رسالت همه انبیا یکى است، و اختلافشان، تنها به ادوار زندگى بسته است؛ ادوار زندگى با توجه به «تکامل و تکوین». جوهر انقلاب پیامبران بر ضد بت پرستى به هر شکلى که باشد، در مراحل و ادوار مختلف تفاوتى نمىکند، زیرا آنان رهبرانى رهایى بخشند؛ به دقیقترین معانى اى که ما امروز از این دو واژه «رهبر و رهایى بخش» در مىیابیم. گزاف نیست اگر بگوییم حضرت محمدصلى الله علیه وآله بزرگترین پیامبر است و انقلاب او بزرگترین انقلاب. این بیان واقعى این انقلاب است و نتایج این انقلاب و تاریخ، این را ثابت کرده است. در این گفتار بر آنیم که عظمت پیامبر را با پارهاى کارهاى قهرمانانهاش براى آزاد ساختن بشر از بندها و بتها به سوى جهان بهتر، برشمریم.
یکم، پیامبر در جهانى که فرقهها و گرایشهاى متفاوتى در آن بودند، دعوت خود را بر توحید بنیاد نهاد. براى دنیا خدایانى بى خرد ساخته بودند. این خدایان منجلابهاى تفرقه، رسوایى و نادانى بودند. پیامبر اسلام در دعوت رهایى بخش خود با سختىهایى روبهرو شد که خود - در حالى که او فداکار و شکیبا بود - چنین مىگوید: - همچنین پیامبرى آنچنان که من آزار دیدم، آزرده نشد».6او با رد شرک و زشت شمردن بت پرستى، دعوتش را براى ژرفا بخشیدن به این اصل جامع رسالتش (یعنى توحید) آغازید. تا این که در «یوم الفتح» پیروزى درخشانش را به اوج رساند و على جوانمرد اسلام را بر شانههایش بلند کرد. خداوند با این پیروزى او را برترى بخشید. در آن روز علىعلیه السلام دستان خود را زیر بزرگترین بت، هبل یک چشم وصله دار برد و آن را از ریشه برکند. دیگر بتهاى کوچک را نیز برکند تا با نابودى آنها نظام شرک را از میان برد.
پیامبر در نبرد با شرک به از میان رفتن ظواهر بسنده نکرد، بلکه در سنگرگاههاى آن یعنى جانها و دلها به مبارزه با آن پرداخت. و جانها و دلها را از نگرانىها و وسوسهها پاک کرد.
پیامبر مىفرماید: «شرک پنهانتر است از جنبش مورچهاى سیاه، بر تخته سنگى، در شبى تیره».7[...]
دوم، مردم را از یک الوهیت خیالى رهاند. براى نخستین بار در تاریخ، اندیشه را به نیکوترین شکل آزاد، و از ویرانه بتها راهى به دیار علم باز کرد. دیگر دریاها، کوهها و ستارگان حریمهایى بودند که فکر فقط با زنجیرهاى سنگینى از قداست مىتوانست به آنها نزدیک شود. پیامبر مسلمانان را به فراگیرى علم خواند، تا آن را براى خیر آدمى به کار گیرند. آنها را به بازکردن قفلهاى طبیعت، به یارى تأمل و تجربه فرا خواند. دستور داد تا علم بیاموزند «حتى اگر در چین باشد». دستور داد تا «از گهواره تا گور» پایدارى پیشه سازند. و تلاش کنند. پیامبر راه را بر شیادى و خرافه سازى بست، و اجازه نداد تا سادهاندیشان عقاید مبهم را در پوششى از تقدس و ترس بپذیرند؛ چنان که در اروپا وضع چنان بود. در قرون وسطا شدیدترین تنبیهات را به دانشمندان و آزادى خواهان چشاندند. حکایت گالیله و کوپرنیک و دکارت و صدها نفر دیگر هنوز از ذهنها پاک نشده است.
سوم، پیامبر براى برپایى یک جهان واحد و اجتماعى برتر، همه قیدها را در یک فراگیرى بىسابقه و بىهمتا در هم شکست. نخست اعلام کرد: نظام فاسد اثر مستقیم رفتار و سلوک آدمى است. اگر انسان نظام برترى بخواهد، چنین چیزى به دست خواهد آمد. گفت: «إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ؛8 در حقیقت، خدا حال قومى را تغییر نمىدهد تا آنان حال خود را تغییر دهند». همچنین گفت:
ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ؛9 به سبب آنچه دستهاى مردم فراهم آورده، فساد در خشکى و دریا نمودار شده است، تا [سزاى] بعضى از آنچه را که کردهاند به آنان بچشاند، باشد که باز گردند.
ثانیأ تصریح کرد هر جا که بوى ظلم استشمام مىشود، باید بر ضد آن انقلاب کرد و نیز انسان را به مقابله با طاغوتیان و ستمگران فرا خواند و فرمود: «به ستمکاران میل نکنید، که آتش بسوزاندتان. شما را جز خدا، هیچ دوستى نیست و کسى یاریتان نکند.
ثالثاً، برابرى در حقوق و واجبات را وضع کرد. پس میان آدمیان فرقى نیست مگر در علم و تقوا. در سلسله مراتب آدمیان نژاد و ثروت جایگاه و اعتبارى ندارد. پادشاهان و رهبران همچون دیگران «در برابر خدا بر چیزى توانا نیستند».
قُلْ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ؛10 بگو بار خدایا، تویى که فرمانروایى؛ هر آن کس را که خواهى، فرمانروایى بخشى و از هر که خواهى، فرمانروایى را بازستانى و هر که را خواهى عزت بخشى و هر که را خواهى، خوار گردانى.
چهارم، پیامبر مصرانه با خدایان شرک، چه از سنگ و چه از نوع بشر، تحدى مىکند، هستى و بى پایگى آنان را مىنمایاند و در انداختن ارزش و اعتبار آنها، پیروز مىشود.
یَا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوْ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ یَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَیْئاً لَا یَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ؛11 اى مردم، مثلى زده شد، پس بدان کوش فرا دهید: کسانى را که جز خدا مىخوانید هرگز [حتى ]مگسى نمىآفرینند، هر چند براى آفریدن آن اجتماع کنند، و اگر آن مگس چیزى از آنان برباید نمىتوانند آن را باز پس گیرند. طالب و مطلوب هر دو ناتوانند.
پنجم، شدت موضع پیامبر در برابر تطیر12 و تفأل و تنجیم13 کمتر از ستیز او در برابر دیگر اوهام و خرافات نبود. در برخى جنگها، پیامبر به دلیل «طالع نحس»، از رفتن به نبرد نهى مىشد، اما پیامبر روانه جنگ مىشد، و طالع نحس را به «طالع سعد» دگرگون مىکرد، و مىگفت: «نه نحسى اى هست و نه دشمنىاى». مىگفت: «با روزها دشمنى نورزید و الا با شما دشمنى مىورزند».14 همچنین مىگفت: «هر کس به سنگى ایمان بیاورد. خداوند با او محشورش مىکند».
ششم، پیامبر در برابر عادات و تقلید از گذشتگان (سنت) همان موضع پیشین را داشت. پیامبر سنت گذشتگان را تحت تأثیر تحولات زمانه معرفى کرد، پس نباید سنتها به بت و خدایى بر ساخته تبدیل شوند و به آنها تقدس بخشیم. خود پیامبر با تشریع اسلامى آسانى در حادثه زید، فرزند خواندهاش و زینب دختر جحش و دختر عمهاش، یکى از مخاطره آمیزترین و نیز دشوارترین این رسمها را نفى کرد.15
هفتم، و بالاخره تنها بت بزرگتر که همان بت «خودخواهى» است، باقى ماند. معروف است که رهایى از آن را جهاد اکبر خواند. در قرآن شریف آمده است:
أَفَرَأَیْتَ مَنْ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ16 پس آیا دیدى کسى را که هوس خویش را معبود خویش قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مهر زده و بر دیدهاش پرده نهاده است؟ آیا پس از خدا چه کسى او را هدایت خواهد کرد؟ آیا پند نمىگیرید؟(*)
عدالت اجتماعى و اقتصادى
عدالت در اسلام، در تمام زمینهها، خصوصاً در بخش اجتماعى و اقتصادى، ریشه در ایدئولوژى اسلامى دارد، بلکه عدالت، پایهاى از پایههاى آن است و در ارکان دیگر آن، تأثیر زیادى دارد. عدالت، در همه مرحلههاى زندگى انسان، چه فردى و چه جمعى، در قرآن کریم، بازتابى از عدالت حاکم بر گیتى شمرده مىشود. گیتى، در نگرش اسلامى بر پایه ى عدل و حق پایهگذارى شده است و کسى که براى دین مىکوشد و براى رستگارى مىجوشد، باید در رفتارش عادل باشد و با آفرینش هماهنگ باشد وگرنه او جسمى است غریب و ناآشنا در جهان و طرد شده و ناکام که در فراموشى و بىتوجهى پیچیده مىشود. این نکته اساسى، هم بر فرد و هم بر جامعه، حاکم است.
عدالت، از برجستهترین صفات ثبوتى ایزد است. از اینرو در همه گیتى، نمود پیدا کرده است؛ زیرا از نظر فلاسفه، علت، حد تامّ براى معلول است و معلول، حد ناقص براى علت، افزون بر آن، وصف قرآنى براى ایزد، این است که او «قائم به قسط» است و این به معناى آن است که عدل در گیتى، همان مفهوم «قیام ایزد براى برپایى قسط» است. این، نکتهاى است که به استنتاجهاى فلسفى و تحلیلهاى عقلى، نیازى ندارد. در حقیقت، این روش، روش شایع و متداول و برگزیدهى قرآن کریم است؛ یعنى قرآن نتیجه تربیتى حقایق و وقایع را مطرح مىکند، نه این که حدود حقایق را بیان کند و به تحلیل آنها بپردازد و نه این که تاریخ وقایع و تفصیل آنها را شرح دهد. خلاصه این که عدالت در گیتى، یک نگرش اسلامى و ثمره ایمان به عدالت آفریننده است، و عدالت در گیتى، یک قاعده ثابت را در زندگى فردى و گروهى و اقتصادى و سیاسى و اجتماعى و... انسان بنیاد مىگذارد.
از جهت سوم، پژوهنده در اصول دین اسلام و اساس عقیده اسلامى، به روشنى مىیابد که دلیل اصلى براى اثبات ضرورت فرستادن پیامبران براى استدلال بر ثبوت معاد و روز حساب، همانا عدل الهى است. این نکته، از چیزهایى است که اهمیت فراوان عدل را در اساس عقیده اسلامى نشان مىدهد و مىفهماند که این نکته از نظر تربیتى، چقدر در سلوک عمومى انسان و خصوصاً عدالت اجتماعى و اقتصادى تأثیر دارد و براى فرد و اجتماع مهم است.
این معادله عمومى قرآن که تأکید مىکند «انسان، همان عملش است (و أن لیس للإنسان إلا ما سعى) درباره عدالت هم جارى است به گونهاى که وجود عدل، مساوى با وجود ایمان است و ایمان هم، یقیناً، بدون تلاش انسان براى تحقق عدالت، وجودى نخواهد داشت: «أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ * فَذَلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ * وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ».17
صدها احکام اسلامى که عدالت اجتماعى و اقتصادى را در دل عبادات و از شروط صحت آن قرار مىدهد، این نکته را به روشنى نشان مىدهد که عدالت اقتصادى و اجتماعى، تنها، دو حکم فرعى و دو واجب عادى نیستند، بلکه آن دو بر اصول عقیده و ایمان، بنیاد گذاشته شده است و از آنها جدا نمىشوند و اسلام، بر وجود ایمانى که ثمرهاش عدالت در زندگى فردى و گروهى نیست، صحه نمىگذارد. از اینجاست که عدالت اقتصادى و اجتماعى، در اسلام، دو موضوعى مىشوند که عمیق و دایمى و گستردهاند، زیرا آنها با سرشت مؤمن آمیخته است و از گوهر وجودى او، در امور فردى و گروهى، سرچشمه مىگیرد.
اسلام، در هنگام سفارش به عدالت، ابعاد آن را آنچنان روشن کرده که نمىتوان به آن بىتوجه بود و آن را سست کرد. نیز ضمانتهاى اجرایى خاصى را در نظر گرفته که گسترش و پیشرفت آن را تا بىنهایت، ممکن مىکند. این موضوعى است که اهمیت فراوانى دارد. پیوند میان مسؤولیت فردى و مسؤولت اجتماعى براى تحقق عدالت، یکى از ابعادى است که در این باره، در نظر گرفته شده است. فرد، طبق روایت «کلکم راع و کل راع مسؤول عن رعیته» درباره سلامت اجتماع مسؤول است، زیرا او به امر به معروف و نهى از منکر مکلف است و نیز هر آنچه از مال و نیرو و تجربه و حتى تندرستى و توان بدنى دارد، تنها، ثمره تلاش شخصى او نیست، بلکه دیگران، چه معاصرانش و چه آنانى که در گذشته بودهاند، هم در تشکیل و ایجاد آنها شریک هستند. داستان او، داستان درختى است که ثمره مىدهد. درست است که میوه را شاخهاى از آن درخت مىرویاند، ولى آن درخت با همه شاخههایش و برگهایش و ریشههایش در میوه دادن شریکند و از هوا و خورشید و آب و زمین و... و دیگر عوامل طبیعى و از تلاشهاى گوناگون بشرى استفاده مىکنند. در یک کلمه، فرد، بر آنچه دارد امین است و در برابر جامعه، بلکه در برابر گذشته و آینده، باید پاسخ دهد.
این نوع نگاه، تأکید مىکند که فرد، حق ندارد آنچه را نزد اوست، احتکار کند یا تلف کند یا مهمل و بدون استفادهاش بگذارد و براى او جایز نیست که بدىاى را به خودش برساند و خودش را اذیت کند، چه رسد به این که خودکشى کند! این مطالب و مانند آن، یقیناً، ظلم یا کوتاهى در حق مردم است، در مقابل مسؤولیت فرد در قبال سلامت جامعه، مسئولیت گروه انسانها در برابر فرد قرار دارد. احادیث و فتواى فقیهان، جامعه را، همهشان را، در برابر مردن فردى گرسنه، مسئول مىداند! حقیقت این است که این مسئولیت در قبال هر گونه مردنى و هر نوع ضرر و آزار و بدىاى به فرد هست. آنچه درباره اهل روستا گفته شد، درباره اهل شهر هم صادق است، بلکه مربوط به اهل یک کشور هم هست، بلکه در باره همه سرزمینهایى که مسلمانان - که امت واحد هستند - در آن پراکندهاند، جارى است! بر من مسلمان واجب است که از روى دلتنگى و دلواپسى از اوضاع مسلمانان، بارها از خود بپرسم: «آیا من شب را سیر بخوابم در حالى که در اطراف من شکمهاى گرسنه و جگرهاى تشنه هست؟... شاید که در حجاز یا در یمامه، کسى باشد که امید خوردن تکه نانى را هم ندارد و به لقمهاى وعده هم داده نشده است!»
درباره رابطه افراد با هم، آنچه از قرآن و روایات به دست مىآوریم، این است که افراد بشر، همگى یک پیکر را تشکیل مىدهند و هنگامى که عضوى به درد آید، دگر عضوها را نماند قرار، و همه دارایى و جانها و پیمانهاشان، براى همه است! این نکته، بُعد دیگرى است که به موضوع جامعه و پیدایش آن، روشنى تازهاى مىدهد. دو واژه «عهد» و «عقد» هم این مطلب را مىرسانند.
قرآن در آیات فراوانى، به جامعههایى که عدالت آنها را راهبرى مىکند و دستاوردهاى آنها و خطرهایى که جامعه را در بر خواهد گرفت، اگر عدالت نباشد، اشاره مىکند، زیرا این عدالت است که سبب مىشود تا همه تلاش سازنده و پرسود داشته باشد و به دنبال آن، خیر و منفعت به همه برگردد، در حالى که اگر عدالت از جامعه رخت بربندد، نتیجهاش، محرومیت گروه زیادى از جامعه، از بخشى از حقوق و استعداد و شایستگىشان یا از همه آنهاست. در این هنگام، این محرومیت به همه افراد جامعه، بلکه به خود جامعه سرایت مىکند. [این مقدار که گفته شد] جداى از مرضها و خطرهایى است که تنها شامل گروههاى محروم نمىشود بلکه همه را در بر مىگیرد، مانند خطرهاى مادى که از سوء تغذیه و نبود امکانات زندگى صحیح رخ مىنماید و نیز مرضهاى دیگرى که در نفوس محرومان به وجود مىآید. خلاصه، هر که براى فراهم شدن زمینه زندگى سالم براى دیگران مىکوشد، چه این کوشنده، فرد باشد یا گروه، و چه براى فرد بکوشد یا براى جامعه، در حقیقت، براى رسیدن خیر به خودش تلاش مىکند و نیز از خودش خطر ظلم و هلاک را دور مىکند، زیرا بر این کوششها و تلاشها، آثار اجتماعىاى بار مىشود که امروز از واضحات است.
مطلب دیگرى که مربوط به عدالت اقتصادى و اجتماعى است، تفاوت درجههاى عدالت است. مراحلى هم که براى اجراى عدالت در جامعه، نیاز است. پایانناپذیر است؛ یعنى شأن آن، مانند شؤون دیگر اهداف دینى است که پایانى براى آنها نیست. سبب آن این است که در واقع، عدالت، وسیلهاى براى دادن فرصت رسیدن به کمال، به انسانهاست و این گونه نیست که عدالت، خودش، هدف باشد تا بر رسیدن به نخستین مرحله آن، تلاش انسانها در آن مرحله توقف کند. نتیجه این نوع دید، این است که عدالت را از یک نوع حس فردى آغاز مىکند و سپس آن را به تلاش فردى، از یک سو، و یک حرکت جمعى مردمى، از سوى دیگر، رشد مىدهد، و آنگاه، عدالت را در جامعه انسانى، با گرایش عمومى و تمایل نوع بشر به آن، رشدى مضاعف مىدهد. همانگونه که حس فردى، به تلاش و کوشش، تبدیل مىشود، عدالت هم از کمترین درجه آن، یعنى زمینهسازى براى زندگى سالم، به ایجاد فرصتهاى بالاتر از یک زمینهسازى تبدیل مىشود و حتى به برابرى میان بسیارى از فرزندان یک جامعه مىانجامد و پس از آن مرحله همکارى و گذشت و قربانى شدن مىرسد، و اینجاست که به مرحله ایثار وارد مىشویم. البته باید دانست که این ایثار و از خود گذشتگى، نباید به فراموش کردن حق خویشان نزدیک بینجامد. همانطور که معمولاً این فراموشى در زمانى که فردى به مرحله سخاوتمندى مىرسد، تحقق پیدا مىکند.
به هنگام شمارش ابعاد اسلامى عدالت اقتصادى و اجتماعى، باید به موضوعى که محور این همایش است، اشارهاى کوتاه کنم تا بحثم تکمیل گردد. حرام بودن ربا، نشان از این دارد که شرع اسلام به سودآورى سرمایه بدون تلاش و کوشش، راضى نیست. نیز این که از نظر فقه، درست نیست که براى اسباب تولید - مانند گاو و اسباب ابتدایى دیگر - سهم ویژهاى را مشخص کرد، دلیل این است که ابزار تولید نمىتواند در سود شریک باشد. البته کار در نظر اسلام، برترین عنصر از عناصر تولید است و در نتیجه، شایسته است که در تعیین سود، و نه خسارت، دخالت داده شود. نیز مىتواند مقدار مشخصى پول را دریافت کند. البته، این مبلغ نباید حالت ظلم کردن پیدا کند. ما این پول را «اجرت» مىنامیم.
تأمل چند باره در احادیث زکات و سخنان ائمه و فقهاى سابق، بُعد تازهاى از عدالت را نشان مىدهد. این بُعد، چنین است: حمایت از فقرا - نه فقرى که از روى تنبلى گریبان فرد را گرفته است - و پیران و کودکان و بیماران خاص که نمىتوانند کار کنند، و افرادى که بىپولىشان به دلایل خاصى است، مانند در راهماندگان و بدهکاران، و آزادى بردگان، و پشتیبانى از هر کارى است که در راه ایزد باشد. این بُعد، یعنى این که اسلام، مسؤولیت اجتماعى را در حفاظت از افرادى که به پیرى و از کارافتادگى و نقص عضو، دچار شدهاند و یا به دلایلى اکنون نمىتوانند زندگى خود را اداره کنند، پذیرفته است.18
ناسیونالیسم و تبعیض نژادى
اگر ملى گرایى (ناسیونالیسم) بر ایمان به عنوان عنصرى برتر از دیگر عناصر تکیه نکند، ما آن را نژادپرستى مىخوانیم و نمىپذیریم. نژادپرستى به این معنا که عدهاى از بنى بشر را که داراى تاریخى مشترک و آمال و دردهاى مشابه و فرهنگى نزدیک به هم هستند در آن اثر مىگذارند و آن را به حد مبالغهآمیزى اصالت مىدهند. اما قومیت مرحلهاى طبیعى در زندگى انسان بین فردیت و بشریت جهانى به شمار مىآید. شکى نیست که پایه تکوین جوامع بر همکارى و مبادله تجربیات و در اختیار گذاردن دستاوردها میان انسانها استوار شده است و ملیت در تکوین این توانایىها نقش بزرگى دارد. این تفسیر از قومیت به طور حتم با تعالیم دینى منافات ندارد. قرآن کریم مىفرماید:
یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ؛19 هان اى مردم همانا شما را از یک مرد و زن آفریدهایم و شما را به هیأت اقوام و قبایلى در آوردهایم تا با یکدیگر انس و آشنایى یابید، بىگمان گرامىترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست.
بنابراین وجود قبایل و شعوب و نظایر آنها تا زمانى که مبدأ شناخت و معرفت باشند، یعنى شناخت هر گروه از آنچه که در اختیار گروه دیگر است که در نتیجه به همکارى و تعامل میان آنها منجر مىگردد، امرى است که مدنظر دین است.20
مسأله زنان
در حقیقت روشن کردن موضع اسلام در قبال زن در این عصر، خالى از مشکلات و دشوارىها نیست، زیرا در این باره آثار دینى و اسلامى گوناگونى به چشم مىخورد که در نگاه نخست متفاوت و مخالف با یکدیگر به نظر مىآید. این مشکل هنگامى بزرگتر مىشود که برخى از عادات (خرافاتى) که همواره در نزد برخى از ملل اسلامى وجود داشته و دارد در این امر نیز پاى مىنهد. این عادات با تعالیم اصیل اسلامى نیز به گونهاى هم آمیخته که پژوهشگر خیال مىکند این همه از اسلام است. وقتى به نظریات شرق شناسان حتى آنان که حسن نیت داشتهاند مىنگریم و یا برخى از نوشتههاى مؤلفان اسلامى را مىخوانیم، چنین در مىیابیم که موضع حقیقى اسلام در برابر زن، بسیار پیچیده و ناشناخته است. به طورى که بسیارى از آنان در این باره نظریات دور از حقیقت و ناصواب ارائه دادهاند و عدهاى از آنان نیز گمان کردهاند زن در اسلام مظلوم و تحت ستم واقع شده است.
حقیقت آن است که دو میراث مختلف در نزد مسلمانان به چشم مىخورد؛ یکى تعالیم دینى مستقیم و مستند و دیگر عادات موروثى که در آثار دینى هیچ نشانى از آنها دیده نمىشود و باید با دقت و اهتمام ویژهاى هر یک از این دو را از دیگرى متمایز ساخت. از طرف دیگر آثار دینى مربوط به زن نیز خود دو نوع است: نوعى درباره زن و شؤونات زن که در مرحلهاى معین از تاریخ سخن مىگوید و نوع دیگر تعالیم بنیادین و جاودان محسوب مىشود.
آیاتى که در بیان احکام یا قانونگذارى یا پند و اندرزها زن را به مرد ملحق مىسازد، بس فراوان است بدون آن که مقام زن را تنزل دهد یا او را حقیر کند و شأن او را کمتر از مرد بداند. در زمینه زندگى زناشویى و به خاطر حفظ کیان خانواده (زن) و نیز براى آن که زن و مرد بتوانند به امور مربوط به زندگى مشترک خود به درستى بپردازند.، خداوند به مرد نسبت به همسرش نه دیگر زنان برترى داده است و این برترى پس از هنگامى است که خداوند حقوق واجب زن را در آیه «وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلِلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ؛ و زنان را بر مردان حقى است در حد عرف و مردان را بر آنان میزانى برترى است»21 بیان کرده است، درجه و رتبهاى که قرآن از آن در جاى دیگرى چنین تعبیر کرده است:
الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ؛ مردان باید بر زنان مسلط باشند، چرا که خداوند بعضى انسانها را بر بعضى دیگر برترى بخشیده است و نیز از آن روى که مردان از اموال خویش (براى زنان) خرج مىکنند.22
کسى که در قرآن تعمق مىکند، در مىیابد که تفاوتهایى که قرآن درمیان مرد و زن قائل شده مساوات ذاتى میان آن دو را تحکیم مىبخشد و توجهى عادلانه و یکسان به هر دو دارد. پس تفاوت در احکام و واجبات و حقوق در بیشتر اوقات به تفاوت در توانایىها و ویژگىهاى هر یک از آنان باز مىگردد. زن بنابر خصوصیات جسمى و روحى خود شایستگى مادرى و پرورش فرزندان را دارد و این وظیفه طبق حدیثى از پیامبرصلى الله علیه وآله مهمترین بنا در ساختمان اسلام قلمداد شده است. تأثیر این وظیفه کمتر از هر وظیفه حیاتى دیگر نیست، زیرا مادر، فرد را که به منزله قوام و استحکام جوامع است تربیت مىکند. این وظیفه با روح زن تناسب دارد. اسلام نیز بدون آن که بخواهد بر زن چیزى تحمیل کند، وى را براى پرداختن به این وظیفه تشویق مىکند. براى آن که زن بتواند با آرامش خیال این مسؤولیت را به عهده بگیرد، مرد را موظف مىکند که حقوق زن را پرداخت نماید. در مقابل بهره مرد را از میراث دو برابر قرار داده تا بدین وسیله عدالت متحقق گردد و نیز به تعبیر قرآن «مال دست به دست در میان توانگران نگردد. اسلام بر این اساس، این ویژگى و این روش، دیگر احکام خود را نیز بیان نهاده و به قبول شهادت زن در چارچوب کار خود حکم مثبت داده است. اما موضوع حجاب در اسلام به منظور تحقیر زن یا حبس و یا بزرگداشت و تمجید بیش از حد او صورت نگرفته است. آنچنان که نزد برخى از ملل چنین دیدگاهى متعارف است، بلکه حجاب، سلاح زن در جلوگیرى از طغیان حالت زنانگى اوست تا مبادا این حالت و این جنبه زن بر دیگر توانایىهاى او غلبه کند. این مقصود در آیات قرآنى که زنان را از نرمش در سخن گفتن یا پاى کوفتن به هنگام راه رفتن یا زینت نمایى باز مىدارد، به خوبى و روشنى آشکار است.23
احساسات جنسى در مرد یا زن غریزه است. اما احساساتى که وراى تمایلات متقابل میان مرد و زن است بدون تردید از ژرفاى آفرینش بوده و از همینرو مقدس به شمار مىرود. لذا براى هر احساس یا نیاز بشرى مقیاس و میزانى قرار دادهاند، زیرا بشر از لحاظ فردى و اجتماعى مجموعهاى از احساسات و نیازهاست. بنابراین ضرورى است براى هر احساس و نیاز بشرى حد معقول و طریقى هماهنگ با وجود او و متناسب با آنها و اهداف او وجود داشته باشد. از این روى در ارتباط با میل جنسى و دیگر نیازهاى مشابه آن، حد و میزانى درنظر گرفته شده است تا مبادا این بعد بر دیگر ابعاد انسان غلبه کند و منجر به انحراف او از مسیر اعتدال و شأن فردى و اجتماعىاش شود. این اصل براى برقرارى تعادل در همه احساسات انسانى وجود دارد. اما کسانى را مىبینیم که نیازشان به خوردن یا پوشیدن یا دیگر تمایلات، چنان رشد مىکند که بر دیگر ابعاد انسانى وجودشان غلبه مىکند و در نتیجه آنان را به عناصرى نامطلوب و ناشایسته در جامعه تبدیل مىکند. بدون تردید رشد غیرمتعادل این گونه احساسات و نیازها بیشتر به سبب عدم رعایت حدود و تکرار آن پدید مىآید.
آیهاى که در مورد تعدد زوجات در قرآن ذکر شده حاوى دو شرط اساسى است. آن آیه چنین است:
و اگر شما را بیم آن است که در کار یتیمان عدالت نورزید، از زنان هر چه شما را پسند افتد، دو دو، سه سه، چهار چهار به نکاح در آورید و اگر بیم آن دارید که به عدالت رفتار نکنید تنها یک زن بگیرید.
این آیه از یک سو تعدد همسران را مشروط به ترس از عدم اجراى عدالت در مورد یتیمان ذکر مىکند و از سویى دیگر آن را به ضرورت اجراى عدالت در میان همسران مقید مىنماید. شکى نیست که به سبب جنگهاى صدر اسلام و شهادت مردان، تعداد قابل توجهى از فرزندان جامعه اسلامى بىسرپرست و یتیم شده بودند و نگرانى آن وجود داشت که از لحاظ اجتماعى و فرهنگى و تربیتى و حتى معیشتى مورد ظلم واقع شوند. لذا در چنان شرایطى با پدیده تعدد زوجات امکان تحت تکفل گرفتن و سرپرستى کردن یتیمان فراهم مىشد و ضرورت داشت و راه حل مطلوبى براى تعمیم عدالت به شمار مىآمد و این بنابر اصطلاح فقها موردى از موارد جواز تعدد زوجات است. بنابراین تعدد زوجات حکمى است ثابت و مربوط به شرایط اجتماعى یا خانوادگى معین.
غیر از این، شرط دیگر همان برقرارى عدالت در بین زنان است و این مسألهاى دشوار و پیچیده است که بر حسب تحول جوامع و نیازهاى زمان و سطح آگاهى و میزان نیازشان به ازدواج تغییر مىکند. در بیشتر اوقات شوهر نمىتواند از عهده حقوق بیش از یک زن برآید. بدین ترتیب مىبینیم که این حکم اسلامى دستورى است که موجبات تطور در جوامع را نیز در خود دارد. من به ممنوعیت مطلق اعتقاد ندارم که این خود عکس دستور شرعى است. همچنین به آزادى مطلق هم در این زمینه معتقد نیستم، بلکه به نظر من باید این موضوع را به عهده دادگاههاى شرعى گذاشت تا درباره شروط تعیین شده آن تحقیق بیشترى کنند و مایلم تذکر دهم که این رأى و اجتهاد خاص من است... .
خداوند هرگز به اطاعت از والدین فرمان نداده بلکه دستور داده است به آنها نیکویى شود و از بى ادبى به ساحت آنان حتى به کمترین وجه خوددارى گردد. اما در خصوص ازدواج حق اصلى با دختر است، زیرا او کسى است که مىخواهد ازدواج کند. حق پدر هنگامى که از موافقت با ازدواج دخترش امتناع مىکند، حق تشریعى و مشورتى است. در مواردى که ازدواج مصلحت حقیقى دختر باشد و به تعبیر قرآن پدر دختر او را منع کند، دیگر حق پدر ساقط مىشود. اما شرع هرگز براى دیگر افراد فامیل در این باره حقى قائل نیست. در صورت (اجبار) ازدواج باطل است، مگر آن که زن عاقبت رضایت دهد.
ازدواج در اسلام با ازدواج در مسیحیت تفاوت دارد، زیرا این امر در مسیحیت چیزى مانند همه اتفاقات محسوب مىشود، ولى در اسلام ازدواج رنگ قداست به خود مىگیرد و شرع آن را مقدمهاى مىداند که سختىهاى ازدواج را آسان مىکند و شروط و التزامات آن را تحقق مىبخشد. البته از طریق تعیین شروط ضمن عقد مىتوان بسیارى از دگرگونىها و تحولات (متناسب با زمان و مکان) را در ازدواج اسلامى وارد کرد. به هر حال در ازدواج شروط ثابت تغییر ناپذیرى وجود دارد که در کتابهاى فقهى بدآنهاپرداخته شده است.
هر کس به وحدانیت خداوند و نبوت حضرت مسیح اعتراف کند و تمام انبیا را تصدیق نماید و به رسالت محمدصلى الله علیه وآله ایمان داشته باشد، مسلمان محسوب مىشود و مىتواند با دخترى مسلمان ازدواج کند؛ اما در مورد کسى که به مبانى مذکور اعتقاد نداشته باشد بدون شک نصوص قرآنى وجود دارد که تخطى از آنها امکانپذیر نیست... .
اعتقاد ندارم که تمدن مدرن، آزادى درستى به ارمغان آورده باشد، زیرا این تمدن اگر چه از آزاد کردن زن سخن گفته ولى عملاً او را با وسایل مختلفى چون تبلیغات، تجارت، و شب نشینى مقید ساخته است و بیشتر تلاش خود را بر رشد بعد زنانگى زن متمرکز کرده و این خود موجب کوتاهى عمر زن و کاهش فرصتهاى او و افزایش قید و بندهایش شده است. در حقیقت اگر ما قصد آزادى حقیقى زن را داشته باشیم، در تعالیم دینى نکاتى مىبینیم که این خواسته را تأمین مىکند. دین مطلقاً فعالیت زن را در امور مختلف اجتماعى ممنوع نمىکند. اگر چه رسیدگى به امور خانه و خانهدارى را براى زن ترجیح مىدهد، ولى او را مجبور به این کار نمىکند... . اسلام استفاده از قرصها (ى ضد باردارى) را منع نمىکند؛ زیرا با کنترل جمعیت مخالف نیست. اما این کار منوط به یک شرط و آن موافقت طرفین است، زیرا تنها زن و شوهر هستند که باید با هم در امور خانواده تصمیم بگیرند. اگر باردارى خطرى براى سلامت مادر در پى داشته باشد سقط بچه جایز است؛ ولى در غیر این صورت کشتن یک بىگناه تنها به دلیل عدم تمایل به بچهدار شدن ممنوع و غیر ممکن است.24
ضرورت تقویت همبستگى در مواجهه با دشوارىها
انسان بلند نظر و آرمانى روزگار ما چون به افق مىنگرد، و وضع و حال و زندگى و جامعهاش را راضى کننده نمىیابد، گردن فراز مىکند و براى ایجاد تغییرات بنیادین مصمم مىشود. این انسان همان کسى است که این حدیث شریف درباره او گفته است: پربلاترین و گرفتارترین مردم پیامبرانند، پس اولیاى خدا، سپس شایستهترین افراد پس از ایشان و همینطور، بنا به این حدیث شریف، کسانى که در پى تغییر و تحول جامعه خویش هستند و وضع نابسامان پیرامونشان قانعشان نمىکند، بیشتر از دیگران در رنج و مشقت قرار دارند و بر طبق میزان آرمانخواهى و پیشتازیشان، از طرف صاحبان منافع در جامعه، تحت فشار قرار مىگیرند.
ما در اینجا به افق مىنگریم، تا وضع و حال امروزمان را در لبنان، در منطقه و در جهان دریابیم. ما امروز، همچون گذشته، با وضعیتى رضایتبخش روبهرو نیستیم. در چنین وضعیتى مردم به سه گروه تقسیم مىشوند:
گروهى که تسلیم وضع موجود مىشود، در آن حل مىشود، با آن همراهى و همنوایى مىکند، براى آن مبانى فلسفى مىتراشد، و با آن همکارى مىکند. ما از این افراد ضعیف و زبون نیستیم، و شرافت ما اجازه روبهرو شدن با اینان را نمىدهد؛ گروه دیگرى هست که از گروه نخست برتر است، وضع جارى را نمىپسندد، ولى از رویارویى با آن مىگریزد، هجرت مىکند، به سفر مىرود، جامعهاى دیگر را، آمریکا یا اروپا یا آسیا یا هر جاى دیگر را برمىگزیند و همواره در پى پناهگاه و اقامتگاهى دیگر است؛ اما گروه سوم از هر دو گروه قوىتر است. ما هیچگاه نپسندیدهایم که از گروه تسلیم شونده در برابر وضع موجود باشیم و نه از گروه گریزان از مسئولیت! گواه انتخاب ما همین وضع کنونى شماست. ابا دارید از این که مرگ بر شما چیره شود و اندوه را بر دلتان سایه افکن کند. تسلیم شدن را نمىپذیرید و این اندوه را به بشارت آیندهاى بهتر، و ناکامى را به موفقیت و در هم کردن چهره را به کف زدن و شادمانى، تبدیل مىکنید. بنابراین ما از گروه تسلیم شونده و نیز گروه غایب از صحنه رویارویى نیستیم. گروه سومى هست که وضعیت کشور، منطقه و سرزمینش او را راضى نمىکند. پس در پى تغییرات است. از این گروه خواهان تغییر، کسانى هستند که به رویارویى بر مىخیزند، اما از ساز و کار دیگران بهره مىگیرند، سلاح برخى از احزاب را به کار مىگیرند که هیچ نسبتى با سرزمین ما ندارند. اینان با گروه نخست و دوم متفاوتند. کسى که در راه خیر و اصلاح مىکوشد، اما به اشتباه راهى نامقبول بر مىگزیند، مصداق این سخن امام علىعلیه السلام است که «آن کسى که حق را طلبید، اما راهى اشتباه پیمود، غیر از کسى است که باطل را طلبید و بدان نایل شد». ما با اینان نیستیم، هر چند مقامشان را ارج مىنهیم، و آنان را جوانى آرمانخواه مىدانیم، که در پى اصلاحات برآمدند. اما در انتخاب وسیله و ساز و کار در اشتباه افتادند.
ما در اینجا مىیابیم که وضعیتى رضایتبخش نداریم. اوضاع داخلى کشورمان، جهان عرب و موقعیتمان در جهان سوم، خواستهاى ما را تأمین نمىکند و با ایمان و اعتقاد و مبانى ما همخوان و سازگار نیست. اولین نمود ایمان ما، اعتقادمان به خداى نامتناهى است. پس خواست ما نیز نامتناهى است. ایمان ما به حق و عدالت هم نامتناهى است. بنابراین هر قدر دشوارىها در داخل و خارج زیاد باشند. نمىتوانیم از راه بمانیم. ما دنیاى عربى را مىبینیم که برایم سخت است بگویم در موقعیت با کرامتى قرار ندارد. ما هنگامى که یک گروه تروریست، در زندگیمان و در منطقهمان تعیین کننده مىشود، احساس خوارى و زبونى مىکنیم. آن گاه که یک تروریست مىخواهد خشونت خود را به مسأله مهم دنیا تبدیل کند و مسأله مقدس ما را به خشونت برگرداند و تفسیر کند و در دنیا نیز گوشهایى شنوا و دلهایى پذیرا مىیابد، به دردى عمیق دچار مىشویم. هنگامى که وضع دنیاى عرب را مىسنجیم، مىبینیم که وزیر خارجه امریکا مىآید و مىرود، دیدار و گفت و گو مىکند و چون با ناکامى روبهرو مىشود، از اعراب مىخواهد که بیشتر کوتاه آیند!به راستى، دنیاى عرب بیشتر از این چه امتیازى را مىتواند تقدیم کند؟ با این همه و به رغم اظهار حسن نیت در برابر دنیا و با وجود مواضع مثبت اقتصادى، نفتى، سیاسى و نظامى، با همه اینها حس مىکنى، دشمن متکبر در پى فزون خواهى و برترى جویى بر ما و رهبران و سران و نمایندگان ما هستند.
ما احساس ناراحتى مىکنیم و این وضع را با تمام توان رد مىکنیم و نمىتوانیم چنین وضعیتى را براى حال و آیندهمان بپسندیم. اگر بتوانیم به سرعت دست به تغییرات مىزنیم و اگر هم نتوانیم، مهم آن است که در این راه طولانى اصلاحات، اولین گام را برداریم. وضعیت داخلى ما، در این مدت دراز خونریزى و نزاع و پس از این جنگ کثیفى که هیچ پیروزى ندارد و بىدلیل و بىهیچ فرجام و توفیقى بر ما تحمیل شده است، بسیار نگران کننده است. هنوز گروههایى هستند که در پى تسلیم شدن و یا تداوم بحران هستند و گویا تجربه تلخ و دردناک گذشته، آنان را بس نمىباشد. در بعد جهانى نیز در همه مناطق، و در همه تحرکات، فعالیتها، و محافلمان، نواقص بسیارى مىبینیم. آیا تسلیم شویم؟ هرگز! آیا ایدئولوژى دیگران را برگزینیم و به ندارى و ورشکستگى خود اذعان کنیم؟ هرگز!
بنابراین در پى آنیم که از درون زمین و آسمانمان، انقلابى فکرى به پا کنیم، که با دلها، سنت و ایمان ما در ارتباط باشد. اگر شریعتى را ارج مىنهیم، از این روست که تلاش فلسفى و فکرى او بر این بود که توانایى و ساز و کار فکرىاى را برجسته کند، که این امت در تاریخ با عظمتش، با قدرت، دور اندیشى و با مرارت تمام به دست آورده است و به مدد آن جاهلیتش را به روشنایى، کفرش را بر ایمان، پراکندگىاش را به همبستگى، زبونىاش را به قدرت، سنگدلىاش را به رحمت و مهربانى، و عقب ماندگىاش را به تلاش براى پیشرفت دیگران بدل ساخته است. این تجربه موفق، که از لابهلاى سخنان على شریعتى و همفکرانش رخ نموده است، سرمایه فکرى بزرگى است که ما بدان حرمت مىنهیم، همچنان که فتح و انقلاب فتح را ارج مىگذاریم، چرا؟ چون فتح انقلابى است اصیل که وارداتى، اقتباس و تقلید شده نیست. انقلابى در راه مستقیم است، نه در راه مغضوبان الهى و گمراهان! این آن چیزى است که بدان اذعان و افتخار مىکنیم و بر آن چنگ مىزنیم.
از اینرو، این مناسبت بزرگ را که براى تکریم شریعتى است، گرامى مىداریم، و از این راه، از اندیشهاى اصیل و متعهد تجلیل مىکنیم، اندیشهاى که مىتواند کانون توجهات دنیا شود، و توانایىهاى بلوکه شده را که در عبادتگاهها، تجارتخانهها، و خانهها وجود دارد، فعال کند. توانایىهاى عظیم اما به حال خود رها شدهاى که مىتواند جامعه ما را متحول کند، اگر به جنبشى متعهد و مبارز تبدیل شود. ما در این جا گرد آمدیم تا این اندیشه اصیل را گرامى بداریم. این گروه چهارمى را که نه تسلیم مىشود، نه هجرت مىکند و نه تقلیدگر است، بلکه صاحب انقلابى است اصولى، که به دنبال تغییر جامعه است. ما این الگو را از شریعتى در حیاتش گرفتیم، و اینک در وفات او که منشاء تجمع امروز ماست، همان را بر مىگیریم.
انقلابهاى متعهد، مبارز و ریشهدار، از فلسطین تا لبنان، تا مناطق آسیا و آفریقا، تا اریتره، زنگبار، زیمبابوه، فیلیپین، ایران،...، تا هرجاى دیگر، گروه چهارم، یا به تعبیر دیگر جهان چهارم را تشکیل مىدهند. ما را همواره جهان سوم نامیدهاند، زیرا موقعیت ما، ما را جهان سومى کرده است، چون ما در برابر جباران سر فرود نمىآوریم و به تقسیم جهان به دو قطب بزرگ اذعان نمىکنیم. از این رو در تقسیمبندى جغرافیایى، به جهان سوم تعلق داشتیم. اما اینک مىتوانیم بگوییم، جهان سوم خود به دو گروه تقسیم مىشود: گروهى که به ورشکستگى خود اذعان دارد، و در پى اقتباس اندیشه و ایدئولوژى از اینجا و آنجاست؛ و گروهى که از اعتراف به ورشکستگى سرباز مىزند، و بر اندیشه اصیل و ایدئولوژى ریشهدار تکیه دارد؛ ایدئولوژى و اندیشهاى [که] از زمین و آسمان خودش برگرفته است.
اگر از دکتر شریعتى، که در وفاتش مایه گرد آمدن این جنبشهاى مبارز و متعهد شده است، بخواهیم الهام بگیریم، باید قدرت خودمان را در روزگار غربت و ضعف حس کنیم و در پیرامون کسانى حلقه بزنیم که نمادهاى دنیایى پهناور و مرتبط با جغرافیا و تاریخى سرشار از موفقیت و بلکه مرتبط با آسمان و همه زمین هستند و از دلهایى برخوردارند که از ایمان به خدا، که سرچشمه اندیشه و مبارزه است، آکنده هستند. باید پس از مجروح شدن، مصیبت دیدن و به سستى گراییدن، قدرت و اصالت خود را باز یابیم.
ما در جامعهمان چون وضعیت کلى را در نظر مىآوریم، در مىیابیم که مؤمنان به خدا، قهرمانان مبارز، مىباید به یکدیگر بپیوندند، دست یارى بدهند، با اخلاص بکوشند و راه بپویند. در غیر این صورت، در اعماق خانه و سرزمینشان گرفتار جنگ خواهند شد. همان چیزى که در لبنان، در مصیبت بزرگ جنگ داخلى و در دو سال گذشته شاهد آن بودیم و موضعمان در آن، موضع دفاع از وطن، یکپارچگى، عربیت وطن و مسأله فلسطین بود. هنگامى که ما چنین موضعى داریم، بدون آن که در پى برترى جویى و فسادطلبى در زمین باشیم، دستمان را براى همکارى دراز مىکنیم و این در حالى است که دنیا، در پى تضعیف ما، و برگرداندن مبارزاتمان به سمت و سوى خودمان و از هم پاشیدن همبستگىمان است.
بیشترین چیزى که مىتواند یک انسان، نهاد یا جنبشى را تضعیف کند این است که دچار پراکندگى و از هم گسیختگى شود. یکپارچکى صفوف و جبهه ما، به نظر من تنها راه بىبدیل است.[...] آیا ما قوم اجتهاد و استنباط نیستیم؟ اجتهاد یعنى درک وضع کنونى و بازشناخت اوضاع معاصر و در پیش گرفتن رفتارى مناسب با آن، و این اصلى بنیادى است.[...] پس اى کسانى که وضع موجود را نفى مىکنید و هجرت نمىکنید و مرام خود را از دیگران اقتباس نمىکنید! باید در کنار هم بایستیم، و وضعیت لبنان، عرب و جهان را با حکمت و درک کافى تغییر دهیم و به دستان خباثتآمیز اجازه ندهیم که در درون ما به بازیگرى بپردازد. ما لبنانىها و اعراب باید دستانمان را در دستان یکدیگر بگذاریم، تا در برابر نخوت و استکبارى که آن را حس مىکنیم و از آن رنج برده و بیزار هستیم و آن را با کرامت و تاریخمان سازگار نمىدانیم، بایستیم. دست در دست یکدیگر، با چهرهها، اندیشهها، و دلهایى همسو و همراه، که به واسطه ایمان، به سرچشمه خرد و اندیشه و علم، یعنى خداى سبحان و متعال متصل است، به سوى آیندهاى روشن و نورانى به پیش رویم.25
نشانههاى تشیع
در میان شیعه و سنى مطلقاً تناقضى وجود ندارد، بلکه هر دو، مذاهبى از یک دین به شمار مىروند.26 [اما] تفاوت اساسى در میان شیعه و غیر شیعه در دو مورد خلاصه مىشود:
نخست، ولایت. حقیقت مسأله ولایت عبارت است از ایجاد جامعهاى صالح از طریق تکوین و تشکیل حکومتى صالح، علىعلیه السلام برترین این مصداقها بود. در نظرگاه شیعه مسأله ولایت از مهمترین احکام شرعیه است. من اعتقاد دارم تشکیل جامعهاى صالح بیش از هر اقدام دیگرى منجر به رشد و کمال انسان مىشود. بنابراین ولایتى که از نظر شیعه مسألهاى اساسى به شمار مىرود، تنها جنبه تاریخى ندارد، بلکه مسألهاى است همیشگى، در هر زمان و هر جامعهاى.
دوم، منابع شرعى. در نظرگاه شیعه، پس از نصوص قرآنى و سنت نبوى، سنت اهل بیت و روایات و تعلیمات آنان منبع و مصدر شرعى به شمار مىآید؛ اما مذاهب دیگر غیر از قرآن و سنت پیامبرصلى الله علیه وآله آراى صحابه پیامبرصلى الله علیه وآله را به عنوان منابع شرعى به حساب مىآورند. در اینجاست که با تفاوتهاى بسیارى در احکام و تعالیم دینى رو به رو مىشویم، اما تمام این تفاوتها و حتى اصل اجتهاد در دایره فروع محدود مىشود و موجب تفاوت و فرق در اساس و ارکان اسلامى نمىگردد.27
طایفه شیعه، اهل بیتعلیهم السلام را راهبر و پیشواى خود مىدانند و آنان را استمرار وجود رسول خداصلى الله علیه وآله تلقى مىکنند. ائمه اهل بیتعلیهم السلام نیز در جهت دادن به مسلمانان و گسترش فرهنگهاى متنوع آنان و در دور نگه داشتن حکام از انحراف و کجروى، نقشى بس بارز و گسترده داشتهاند. از سویى دیگر ائمه تفسیر آیات قرآنى را براى مسلمانان بیان کردهاند و به دانشمندان اسلامى با وجود اختلاف مذاهبشان راههاى اجتهاد درست را آموختهاند. دانشمندان شیعه نیز پس از ائمه تأثیرى درخشان و نقشى اساسى در توسعه فرهنگ اسلامى و به ویژه توسعه و بالندگى فقه داشتهاند که این خود به سبب آن است که در نزد علماى شیعه ابواب اجتهاد همیشه باز و گشوده بوده است. خلاصه آن که علماى شیعه همواره به اسلام و اصول و ارزشهاى آن وفادار بوده و به چیزى جز اسلام رضایت ندادهاند. علماى شیعه مذهب را راهى به سوى دین مىدانند و به همین خاطر مىبینیم که بسیارى از مصالح خود را براى رسیدن به اهداف والاى الهى فدا کرده و مىکنند.28
شیعه و پریشانى انسان
من به دلیل انتسابم به این طایفه (شیعیان) احساس عشق و قدردانى و مسؤولیت مىکنم و چون به تاریخ آن مىنگرم، صفحات درخشانى را مىبینم که بر توانایىهاى فرهنگى و مدنیت و بشریت این طایفه که کم نظیر هم هست دلالت مىکند. سپس گذشته را با الآن مقایسه مىکنم و مىبینم انگیزههاى من و دیگر افراد این طایفه را ارضا نمىکند، مىدانم که امکانات و نیروهاى سرشار افراد این طایفه از گذشته بیشتر است. حال من به مقتضاى عشق و مسؤولیتى که دارم درباره علت این جدایى مىاندیشم و مىبینم که علت آن در فقدان یک سازماندهى و تشکیلات است. از طرف دیگر من هم مثل هر فرد مؤمن به خدا و دینش مىبینم که یکى از تکالیف واجب من تلاش پیوسته براى خدمت به بندگان خدا در ابعاد روحى و اجتماعى آنان است و معتقدم این خدمت با پدید آمدن تشکیلاتى براى بهبود اوضاع این طایفه مؤمنى که رسیدگى به برخى از امور آنها به من واگذار شده صورت کاملترى به خود مىگیرد.
من در برابر لبنان بالاخص و در برابر امت اسلامى به صورت عام احساس عشق و سرافرازى و مسؤولیت مىکنم و دریافتهام که خدمتى که ممکن است انجام دهم چیزى بالاتر از توان محدود من است. بنابراین اگر در سازماندهى نیروهاى این دسته از هموطنانم سهمى هم داشته باشم، در واقع به برخى از تکالیف خود عمل کردهام.[...]
مذهب شیعه که در جمیع اصول و مبادىاش مذهبى است اسلامى، ایمان دارد که دین همان فطرت است: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا؛ پاکدلانه روى به دین بیاور، این فطرت الهى که مردم را بر وفق آن آفریده است».29 از این رو انسان کانون و هدف و مرکز توجه همه تعالیم اسلامى است. اما انسان با همه جوانب و ابعاد خود غالباً از شرایط اجتماعى و محیطى که در آن به سر مىبرد، متأثر مىشود و همین خود بر ضرورت دین و آسمانى بودن و آن تأکید مىکند باز بنابر همین علت است که در تعالیم اسلامى در قبال واقعیت ذاتى انسان و مراحل زندگى مادى او مطلقاً تجاهلى نشده است، بلکه نیازهاى انسانى مقدسند و اجابت آنها از جانب خدا نعمت است و حد و مرزهاى صحیح آن تعالیم دینى محسوب مىشود.
اما انسان پریشان و مضطرب معاصر ما به نظر من از زمان آغاز تحول عظیم در صنعت و تمدن و مشارکت عمومى بشر در امور جهان و تکنولوژى و ایجاد سازمانهاى گوناگون به چنین حالتى رسید، زیرا این انسان معبود دیگرى غیر از خداوند (اللَّه) پیدا کرد و به علم و صنعت و دیگر دستاوردهاى تمدن صفت مطلقیت بخشید و خدا را انکار کرد و او را در عالم طبیعت غیر مؤثر خواند. دیگر نقش خدا در آفرینش آن بود که به صورت یکى از عناصر شیمیایى در آزمایشگاه یا یک وسیله در کارگاه و یا یک ماده زراعى در زمین درآید.
این انسانى که خدا را انکار کرد و به مصنوعات و دستاوردهایش (بتهایش) صفت خدا را اطلاق کرد، به سرعت احساس اضطراب کرد، چرا که علم و صنعت و قوانین مربوط به آنها و محدود شدن انسان در تشکیلات سازمانهاى گوناگون همه ناپایدار و متزلزل بودند و در طول تاریخ تکامل دگرگونى یافته بودند. پس در نتیجه، انسان ثبات و آرامش خود را که جز با ایمان مطلق به دست نمىآمد، از کف داد و زمانى که سرعت این تحولات بیشتر شد و نظریات علمى و اجتماعى دگرگونى یافت و اکتشافات جدیدى که در تغییر حیات انسانى به شکلى عمیق مؤثر بود، رخ نمود، این مشکل نیز پیچیدگىهاى بیشترى پیدا کرد. اضطراب پدید آمد در حالى که انسان به آب یا هوا تکیه زده بود.
بنابراین تفسیر، من معتقدم انسان اگر ایمان کاملى داشته باشد و در ذهن خود نقش حقیقى خدا در جهان را به او باز پس دهد، آن که او را جانشین اسباب و عوامل مادى قلمداد کند، بلکه به او به عنوان خداوندى که خالق اسباب و مسببات و سبیت است ایمان بیاورد و سپس به دستاوردهاى تمدنش از علم و مؤسسات و صنعت و فلسفه و هنر ابعاد حقیقى آنها را ببخشد، در این صورت احساس قدرت و ثبات خواهد کرد و از زندگىاش لذت خواهد برد و از دستاوردهایش استفاده خواهد کرد. تردیدى نیست که این امر نیازمند به تکوین تمدنى جدید است که تنها بر پایه ماده قوام نمىگیرد و علاوه بر آن همچنین از نو نیازمند به تربیت انسان هم هست.30
آسیبشناسى سازمان دینى
... این آقایان همین دین باطل و منسوخشان را با روشهاى تارک دنیا و غیر طبیعى و ناهماهنگ با ذات انسانى آنچنان در اعماق قلبهاى مردم داخل کردند که چهارده کشیش رفتند به کشور اوگاندا براى تبلیغ و بومیان آنجا، آنها را خوردند. خیال مىکنید رها کردند؟ نه، چهارده زن تارک دنیا و دختران راهبه به جاى آنها رفتند و مشغول تبلیغات شدند، البته استعمار هم پشت سر آنها بود؛ اما اگر فداکارى نمىکردند نمىتوانستند بروند. رفتند و تبلیغ کردند. الآن مسیحى اوگاندا نسبت به پنجاه سال پیش یک به صد شده است. جنوب سودان را ببینید چه حوادثى از سه سال پیش که این کشیشها را بیرون کردند، پیش آمده و بالأخره هم خداى ناکرده ممکن است منجر به انفصال جنوب سودان از شمال شود.
«ماسینیون» مستشرق بزرگ فرانسوى که واقعاً روح اسلامى دارد و یکى از رفقاى ما که شاگرد او بوده، مىگفت: وى در یکى از سالنهاى پاریس اعلام کرد که دین اسلام دین خدایى است، کتابى دارد به نام سالنامه سیاسى دنیاى اسلام که در سال 1954 چاپ شد. در این کتاب مىنویسد: در سال 1954 شش میلیون نفر در آفریقاى سیاه مسلمان شدند ولى با تبلیغات مسیحىها و تلاشى که کردند فقط یک میلیون مسیحى به وجود آمد. البته چنین است. سیاههاى بت پرست طرفدار درخت و روباه دیدند دینشان قابل عمل نیست لذا به فکر دینهاى آسمانى و جهانى افتادند. یهود که دین نژادى و عنصرى است، کسى را نمىپذیرد مگر از راه بهایىها، چون بهایىها در دست یهودىها هستند. به همین جهت سیاهها دیدند یا به وسیله اسلام و یا از راه مسیحىها باید وارد شوند. آنها دیدند اولاً، اسلام دینى است پاک، سابقه استعمار و غارتگرى ندارد و از طرفى عقایدش روشن است و متعقد به یک خداست، نه سه خدا. در عین حال یکى در عین حال سه تا که خودشان هم نمىفهمند؛ ثانیاً، مشکلى در عقاید ندارند؛ ثالثاً، احکامى سهل و قابل عمل دارد، لذا دسته دسته اقبال کردند و به طرف اسلام. خوب بعد چه کردن؟ در اثر نداشتن مبلّغ و تبلیغ، کشیشها آمدند آبروى اسلام را بردند و گفتند: ببینید این مسلمانها چقدر عقب افتادهاند؟ چه انقلاباتى در کشورشان هست، چقدر سطح علمشان پایین است که در تمام این مدت یک جایزه نوبل را نبردند؛ چون مسیحیان تمدن اروپایى را با مسیحیت قاطى مىکنند، با وجودى که تمدن اروپایى هیچ ربطى به مسیحیت ندارد، تا وقتى که کلیسا در اروپا قدرت داشت، تمدن جدید نبود. تمدن جدید على رغم مسیحیت به وجود آمده است. بعد هم به وسیله همین دیرهایى که عرض کردم آن را به صورت مسیحیت درآوردند و خلاصه مردم را به واسطه سعى در (بهبود) وضع دنیایىشان جلب مىکنند.
سنىها و برادران دینى خودمان، آنها هم تا حدودى منظم هستند. الآن در آفریقا، در لبنان، در کشورهاى دیگر مبلغین فراوان از الازهر مىبینید. در شهرى که من زندگى مىکنم (صور - لبنان) مردى هست به نام شیخ محى الدین حسن که از دانشگاه «الازهر» فارغ التحصیل شده سرگرم وظایفش است. هم سنىها و هم فلسطینىهاى پناهنده به آن منطقه را اداره مىکند و هم نماز جماعتش را مىخواند و به خوبى به آنها مىرسد. مؤسسات دیگرى مشابه مسیحىها هم دارند. مؤسسهاى دارند به نام «المقاصد الخیریة الاسلامیة». اینها شروع کردند به کار کردن و تا کنون 180 مدرسه کوچک در دهات لبنان (حتى در دهات شیعه نشین) دارند. اثر یک مدرسه سنى یا یک مدرسه مسیحى روى جوانهاى شیعه مىدانید چقدر است! بنده مدرسههایى را در بعضى از مناطق دیدهام که در آن جوانهاى شیعه، سنى شدهاند، پدرانشان هم برایشان بىتفاوت است و دانشگاه و دارالتبلیغ هم دارند. در بیروت مؤسسهاى دارند «ازهر» و خلاصه مناطق کنترل و احصا شده و تبلیغ و مبلّغ براى آنجاها فرستاده مىشود. البته «الازهر» غیر از مبلغین مستقیم که مىفرستد، مبلغین غیر مستقیم هم از مصر مىفرستد که همان معلمها و فرهنگىها باشند. یک دوره خاصى را مىبینند و بعد مىروند به مناطق. اما وضع ما شیعیان مرتضى علىعلیه السلام، ما مردمى که اسلام را با طاهرترین مسلکش معتقدیم، وضع ما چطور است و تشکیلاتمان چیست؟
من چون اینجا نشستهام آزادم که این حرف را بزنم و اگر در غیر این مؤسسه... بود، که عرض کردم فجر امیدى است، این حرفها امیدتان را قطع مىکرد. آقا شما یک نفر را به من معرفى کنید که بداند تعداد روحانیون در ایران چقدر است؟ ما که افراد خودمان را نمىشناسیم، چطور مىخواهیم کار کنیم؟ آیا شما مىدانید چقدر شیعه در آسیاست؟ چند مسجد در ایران است؟ صلاحیت روحانیونى که در این مناطق کار مىکنند و مقدار تحصیلاتشان چقدر است؟ ارتباطشان با هم چطور است؟ اگر یکى از آنها مریض شد، گرفتار شد به چه وسیله مىشود به او کمک کرد؟[...]
مىگویند: آقا مگر ممکن است شیعیان مرتضى علىعلیه السلام برگردند؟ بله آقا. بنده دیدهام که شیعه مسیحى شده، دیدهام شیعه سنى شده، شیعه وهابى شده. البته ممکن است شما ندیده باشید ولى من دیدهام. اقلاً ما همان یک قسمت مسجدمان را درست و منظم کنیم. تبلیغاتمان را منظم بکنیم. یک هماهنگى در دعوتمان به وجود بیاوریم. ما اصلاً خوابیم. این کارهایى که حالا مىخواهیم بکنیم، باید پنجاه سال، بلکه 150 سال پیش شروع کرده باشیم.[...]
آقا اگر فرزند این دنیا هستیم باید در مقابل اینها منظم باشیم. دنیایى که همه چیزش منظم است، اگر منظم نباشیم محکوم به مرگیم. دنیایى که همه چیزش به صورت مؤسسه در آمده، در مقابل آن باید خودمان را منظم کنیم، مناطق را تقسیم کنیم، یک احصا و آمار دقیق از دهات و اوضاع آنجا به دست بیاوریم و مثلاً ببینیم روحانیونى که در دهات داریم چقدر پیش رفتهاند یا عقب ماندهاند. حالا انتظار نداریم مؤسساتى تنظیم شود. مدارسى، بیمارستانهایى و مدارس حرفهاى به وجود بیاید. اگر آن هم بشود چه بهتر. (امیدواریم که بشود) ولى قدم اول هماهنگى در دعوت است که ما هنوز این هماهنگى را در یک شهر و در یک مجلس نداریم. مىبینیم سه نفرى که منبر مىروند هر کدام یک جور حرف مىزنند. یکى این طورى مىگوید، دیگرى عکس آن مىرود. آقا اینها کى باید علاج شود؟ چه وقت؟ اگر چنین نظمى به وجود آمد، اگر چنین هماهنگى درست شد، اگر چنین روش صحیحى اتخاذ شد، ما خیلى خوب پیش مىرویم اگر کار منظم بکنیم خیلى زودتر و بهتر مىتوانیم جلو برویم، چون براى دعوت مردم به سوى خدا بهترین سبکش را ما داریم.
تنها دین ماست که قابل عمل است. در یک مؤسسه لبنان به نام «دیرالمخلد» که حوزه علمیه آنهاست و کشیش تربیت مىکند از بنده دعوت کردند صحبت کنم. در راه صور که به دیرالمخلد مىرفتم، نایب مطران دیر همسفر من بود، او به من گفت: «این جوانها دنیا را ترک نموده و خودشان را از لذت دنیا محروم کردهاند. دنیا هم امروز خیلى فریبنده شده است. این است که اگر بتوانى اینها را تشویق و تقدیر کنى به این جهاد و فداکارى که مىکنند، کار خوبى است. گفتم خیلى خوب. بنده یک ساعتى صحبت کردم. خدا شاهد است این را که عرض مىکنم نه براى خودنمایى است، بلکه براى این است که آقایان را خوش دل بکنم که روش تبلیغاتى و حقایق علمى که ما داریم بسیار بسیار جلوتر، عمیقتر و مؤثرتر از حقایق علمى و دینى دیگران است.
بنده در این صحبتى که کردم بعد از مدتى رئیس دیر به مدیر کل تبلیغات لبنان که او هم مسیحى است گفته بود آن روحانیتى که سید موسى ظرف یک ساعت در محیط دیر ما ریخت، بیشتر از روحانیتى بود که در مدت شش سال ما به اینها مىگوییم. امیدوارم حمل بر خودنمایى نفرمایید. این حقیقت است. مربوط به بنده نیست، مربوط به آن دین مطهر اسلام است که مىگوید: اگر زراعت مىکنى، با زنت حسن معامله دارى، اگر در بازار تجارت مىکنى، همه و همه عبادت و سجود است. آن دینى که مىخواهد پیروانش در همه جا و همه وضع به یاد خدا باشند و هیچ چیز را منافى با ذکر خدا نمىداند. چون مسیحىها عبادت را جز در کلیسا و در شرایط خاصى انجام نمىدهند، بنابراین دین ماست که مىتواند امروز زندگى بکند.
شخصى است به نام «محمد اسد»، که اتریشى است و مسلمان شده و فعلاً ساکن «طنجه» مراکش است، کتابهایى نوشته و حرفهاى خوبى دارد. این مرد مىگوید: در عبادات اسلام سعى شده دنیا و آخرت را با هم توأم کند، جسم و روح را توأم بکند. مثلاً ممکن بود خدا در نماز دستور دهد که نمازگزار تکیه بدهد و قلبش پیش من باشد. ولى این را نگفته و فرموده است: در حالى که قلبت پیش خداست و رکوع و سجود و تکبیر مىگویى، هم بدنت کار مىکند و هم روحت، تا عادت کنى که در عین عمل توجه به خدا داشته باشى. مقصود این است که دین ما، دین زندگى و دین سلامتى و صلح و صفاست. اگر از نظر شکلى و از نظر تنظیمى خودمان را منظم بکنیم. هزارها امید است. امیدوارم به برکت حقانیت این دین و صفا و خلوص قلوب این برادران عزیز که با این روح پاک از همه چیز دنیا گذشتهاند، بتوانیم این حقیقت را با شکلى منظم و موزون به دنیا عرضه بداریم، تا در ظرف مدت کوتاهى عقب ماندگى پانصدساله را جبران کنیم.31
قیام امام حسینعلیه السلام و حادثه عاشورا
گمراهى، زمانه اباعبداللَّه الحسینعلیه السلام را فرا گرفته بود. وقتى که ما سالروز واقعه کربلا را فرصتى مغتنم مىشمریم و گردهم مىآییم و آن حادثه را در گوش، قلب و وجود خود تکرار مىکنیم با آن قهرمانىهاى جاویدان پیوند مىیابیم. قهرمانىهایى که ریشه ستم و ستمگران را برکند و نقاب و پرده از چهره عصیانگران و منافقان برافکند. این حادثه جاویدان که مشعل فروزنده نسلهاست، تنها براى روزگار امام حسینعلیه السلام نیست. ابعاد این حادثه از یک رنجش عاطفى و تراژدى بشرى در مىگذرد و الگویى شایسته پیروى براى تمام نسلها مىگردد و واقعه، با همه تفاصیل و ثمراتش به همه نسلها مىآموزاند و راههاى نجات و رهایى را فرا روى آنها، مىگشاید. امت ما و دیگر امتها، همواره به این آموزهها و عبرتها، نیازمند بودهاند.
عاشورا در زمان خاصى واقع شد، که آن زمان با پیشینه خاصى پیوند دارد. هنگامى که این پیشینه را بررسى مىکنیم شدت و عظمت این حادثه غمانگیز و ابعاد این نبرد را در مىیابیم. نقشهاى براى زشت جلوه دادن اسلام و از بین بردن آن در حال شکل گرفتن بود. این نقشه از زبان یزید بن معاویه بر ملا گشت، هنگامى که او مغرورانه و پیروزمندانه در کاخ خود نشسته بود و سر حسین در برابرش قرار داشت. چه کسى این حرف را مىزند؟ یزید. او خود را امیرمؤمنان مىنامد و بر منبر رسول خدا مىنشیند و به نام اسلام بر مردم حکومت مىکند. از درون، اسلام را به مبارزه مىخواند و آنچه را با فداکارىها، مجاهدتها و مصیبتها به دست آمده است، ابزارى براى فرمانروایى مىداند، نه پیامى براى آزادى انسانها. معاویه آغازگر این نقشه بود و سپس زمینه ادامه آن را براى پسرش یزید فراهم کرد، یزیدى که پیش از خلافت و در روزگار جوانىاش، دربارهاش گفته مىشد: او مردى مغرور، بىبند و بار و فاسق است. هنگامى که معاویه یزیدى را که تاریخ او را قاتل افراد بىگناه و هتک کننده نوامیس مىخواند و مردم، هیچ گونه امنیت و آسایشى از ناحیه او ندارند، بر مسند خلافت مىنشاند و او را بر مردم مسلط مىگرداند و بیعت با او را بر مردم لازم مىشمارد، روشن مىشود که کار بى اندازه خطرناک شده است و یزید که از اسلام مىگوید و اسلام را نه وحى و رسالت، بلکه بازیچهاى براى حکومت کردن در دست بنىهاشم مىداند، خلیفه مسلمانان مىشود و مردم خاموش، آرام، هراسان و طمعکارند، نه قدرتى در دست دارند و نه فضل و کرمى، آزادگان آوارهاند.
و یزید نیز هر چه بخواهد انجام مىدهد؛ حرمت مردم را هتک مىکند و ارزشها را زیر پا مىنهد. در این شرایط در برابر سکوت امت بر ستمها مردم هر روز شاهد ظلمى و قتلى هستند، و در برابر دیدگان خویش رنج، مصیبت و تجاوز مىبینند. در برابر این واقعیت و این وجدانهاى ترسان یا به خواب رفته، فداکارى بزرگى لازم است تا وجدانهاى خفته را بیدار کند و احساسات را برانگیزد. حادثه کربلا در شرایط مناسبى رخ داد و همه اسباب و لوازم براى این شرایط آماده بود، و حوادث به هم پیوسته سالهاى گذشته نیز به این واقعه قدرت مىدهند. یزید امیر مؤمنان و خلیفه مسلمین مىشود و از امام حسین بیعت مىخواهد. امام حسین در برابر این پیشنهاد چه کند؟ آیا بیعت کند، و به اعمال یزید مشروعیت ببخشد؟ پس مسؤولیت حسین چه مىشود؟ مگر رسول خدا در بازگشت از حجة الوداع نفرمود: «إنّى تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتى اهل بیتى ما ان تمسکتم بهما لن تضلّوا و انهما لن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض».32 پیامبر با این کلام، فرزندان خود را خلیفه و بالاتر از آن، آنان را پاسداران اسلام معرفى کرد. هر کدام از آنان پاسدار قرآن، دین و شریعت بودند و به همین دلیل پیامبر امانت بزرگى را بر دوش آنان نهاد که نمىتوانستند از آن شانه خالى کنند. براى شخصى مثل امام حسینعلیه السلام، فرزند رسول خداصلى الله علیه وآله، یاور بزرگوار و ریحانه دنیاى او، امکان ندارد که به امامت رسول خدا خیانت ورزد و در برابر ستم، کژروى ادعاهاى یزید سکوت کند، یا با آن همگام شود.
امام حسینعلیه السلام چارهاى ندارد؛ نه مىتواند سکوت کند و نه همراهى. یزید مىخواهد طرحش را عملى کند، مىخواهد احکام اسلام را یکى پس از دیگرى از میان بردارد. چنان که مىدانیم یزید با شهر پیامبرصلى الله علیه وآله آن گونه رفتار کرد که در پى اعمال وحشیانهاش صدها تن از صحابه و تابعین به قتل رسیدند و کوشید تا به بهانه دستیابى بر عبداللَّه بن زبیر مکه مکرمه را نیز تصرف کند و تصمیم داشت کعبه را ویران سازد. این مردى است که مىخواهد ریشه اسلام را برکند، احکام آن را بمیراند و انتقام عقدههاى خود را از پیامبرصلى الله علیه وآله و مقام رسالت او بازگیرد. حسینعلیه السلام چگونه مىتواند با او برخورد کند؟ برماست که نسبت به پىآمدهاى این واقعه، هوشیار باشیم.
حسینعلیه السلام شورید ولى براى علاقه به شورش نبود، او جنگید و کشت اما به دلیل علاقه به قتل و خونریزى نبود، تنها براى پاسدارى از اسلام بود. این مردى که مىخواهد، دِیْن خود را از پیامبرصلى الله علیه وآله بستاند، شعرى از «ابن زبعرى» مىخواند: پس حسینعلیه السلام چه کند؟ طبیعتاً مسؤولیتش این است که بپاخیزد، که او پاره تن رسول خداصلى الله علیه وآله است، فرزند دخترعلیه السلام اوست و نمىتواند از مسؤولیت خود شانه خالى کند. وظیفه دارد اهداف یزید را از میان بردارد و توطئه او و همراهانش را از ریشه برکند. آیا مىتواند چنین کند؟ حسینعلیه السلام یک نفر است و اندک افرادى با او هستند. آیا بر اساس عقل و محاسبات طبیعى مىتواند بر یزید غلبه کند؟ خیر! پس چه کند؟
حسینعلیه السلام کوشید تا تمامى نیروها و امکاناتش را بسیج کند؛ همه هستى، زبان، فکر، اهل بیتش از زن و مرد و آنچه را در اختیار داشت در کفه ترازو نهاد و با آنها نیروى زیادى فراهم کرد تا بنىامیه و قصرها و امیران و فرمانروایان و دستگاههاى تبلیغاتى و سخنوران آنها و هر آنچه را در اختیار داشتند از هم بپاشاند و از بین ببرد. بر اساس محاسبات مادى، برابرى وجود ندارد. حسینعلیه السلام با هفتاد نفر، دشمنانش سى هزار نفر و پشت آن دهها هزار سپاهى و نظامى دیگر. دستگاههاى تبلیغاتى که مردم را در جهان اسلام فریب مىدادند، حسینعلیه السلام را خارجى شمردند. شریح قاضى در حکم خود مىنویسد: «او از حد خود تجاوز کرده و آنگاه با شمشیر جدش کشته شد». شهرها براى کشته شدن حسینعلیه السلام جشن گرفتند. همه جا سخن از پیروزى خلیفه بود و از خطرى که صفوف یکپارچه مسلمانان را مىشکافت و اختلافاتى که میان مسلمانان پدید آمده بود. این فضاى فریبنده که دستگاههاى تبلیغاتى یزید آن را ساخته بود، بیش از پیش بر بلاها و مشکلات افزود. از همین رو حسینعلیه السلام شرایط موجود را ارزیابى کرد و دریافت که با محاسبات مادى، با این توانمندىها نمىتواند خود و هدفش را به پیروزى برساند.
بنابراین، حسینعلیه السلام از چیزى کم نمىگذارد؛ هستى، روح، زبان، فکر و قلبش را بر مىگیرد و به آن، نوزاد کوچک، فرزند رشید و تمام یاران و برادرانش را مىافزاید و به فرزندان ابوطالب که در مدینه هستند، مىنویسد: اى خویشاوندان من! اى اهل بیت من! گمان مبرید اگر مرا رها کردید، به پیروزى خواهید رسید، به بزرگى دست خواهید یافت و زندگىاى همراه با سربلندى و عزت خواهید داشت. بلکه پس از من زندگى شما خوارى در خوارى و ننگ در ننگ خواهد شد. یزیدى که حرمت رسول خداصلى الله علیه وآله را هتک مىکند، فرزند رسول خدا را به شهادت مىرساند. به محمد بن حنفیه و دیگرِ هاشمیان و فرزندان و نوههاى ابوطالب رحم نخواهد کرد و چهره «حجاج بن یوسف ثقفى» را پیش رویشان ترسیم کرد. حجاجى که بازماندگان خاندان على و بنى هاشم و دوستدارانش را با تهمت به زندان مىافکند و زنده دفن مىکند.
آیا حسینعلیه السلام همه اینها را از خانوادهاش پنهان مىدارد تا آنها را به خروج با خویش تشویق کند؟! نه، هرگز. بلکه بدون این که آنها را بفریبد و یا بگوید که اگر شما با من خارج شوید پیروز خواهید شد. مىفرماید: پیروزى با ما است، اما همراه با مرگ و شهادت، و این مسأله را به خانوادهاش تأکید کرد. پس هر که خواست با حسینعلیه السلام خارج شد و هر آن که خواست بازماند. امام حسین با این کار خود نشان داد که مىخواهد بیشترین نیروى انسانى را در این جنگ نابرابر بسیج کند و هنگام ترک مدینه با آن شعار روشن خود اعلام کرد: «به خدا سوگند از روى سرمستى، طغیانگرى، ظلم و فساد قیام نکردم، سلطه و حکومت بر مردم را نمىخواهم. استبداد نمىخواهم. همانا اصلاح در امت جدم را هر اندازه که در توانم باشد، خواستارم. مىخواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و در این راه زندگى خود را تنها ضمانت قرار دادهام.» «ان اللَّه شاء ان یراک قتیلاً»، کلامى بود که از زبان حضرت رسولصلى الله علیه وآله نقل کرد.
هنگامى که در مدینه بیعت به حسینعلیه السلام پیشنهاد شد، آن را رد کرد. سپس فهمید به او اجازه نخواهند داد تا بیعت نکند و او را خواهند کشت. او نمىخواهد مکارانه به قتل برسد. از مدینه قیام کرد و شعار روشن خود را سر داد؛ که او اصلاح مىخواهد. به مکه رفت و در آنجا با مردم دیدار کرد و مسأله را شرح داد و حقیقت را برایشان روشن ساخت. او مىدانست که موج گمراهى و اباطیل و شبهات جهان اسلام را آکنده کرده است و به همین دلیل حسین به هر چیزى متهم خواهد شد. بنابراین مىخواست با روشنگرى خود، حقایق را آشکار کند و پرتوهاى روشن کنندهاى را بر آن سفر بیفکند تا سفرش سرمشقى شود که در تمام مراحل تاریخ بتوان به آن اقتدا کرد.
به انتظار روز ترویه - روز هشتم ذى الحجه - هنگامى که پیمان کامل مىشود و حاجیان از راههاى مختلف به مکه مىرسند، نشست. هزاران بلکه دهها و صدها هزار حاجى در مکه جمع شدند. هنگامى که دیدند حسین با اندک یارانش و تعداد زیادى از زن و فرزندانش بر خلاف راه، از مکه خارج مىشود، شگفت زده شدند. آنها کعبه را که مقصد و هدف تمام حاجیان است، ترک مىکنند، روز ترویه پیش از این که مناسک حج را کامل کنند، عمره مفرده به جاى مىآورند، کعبه را ترک مىکنند و از مکه خارج مىشوند. شگفت زده شدند و پرسیدند: اى فرزند رسول خدا دلیل این کار چیست؟ گفت: من بیعت نمىکنم ولى یزید جماعتى را فرستاد که در زیر لباسهاى احرام شمشیر دارند، و بر آنند تا خون مرا بریزند و من نمىخواهم مقدسات الهى و حرم خداوند هتک حرمت شود. مىخواهم خارج شود.
بیرون رفت و کلام مشهور خود را فرمود: من از مرگ نمىترسم مرگ گردنبند است و همیشه آدمى را در بردارد. هر کجا که باشید مرگ شما را در مىیابد. پس هیچ گریز و فرارى از آن نیست. مرگ با عزت زینت انسان است، چنان که حیات با خوارى و پستى، شایسته انسان نیست.[...]
سرانجام حسین وارد کربلا شد و در خطبه معروفش: «الا ترون ان الحق لایعمل به و ان الباطل لایتناهى عنه، لیرغب المؤمن الى لقاء اللَّه محقاً»33 کوشید تا حقیقت را براى اصحابش بیان کند. این کلام از هدف، راه و درد حسین پرده برمىگیرد. او از نرسیدن حق به صاحبانش و طغیان و سرکشى باطل در همه جا دردمند است. این چنین قیام کرد و این چنین به قتل و شهادت رسید و این گونه بر همگان روشن شد که آنها مردان و کودکان را مىکشند، بدنها را له مىکنند، زنان را به اسیرى مىگیرند، خیمهها را آتش مىزنند و حتى شهدا و قربانیان را نیز از آب محروم مىکنند و سپس مردههاى خود را دفن مىکنند و بدنهاى طاهر و پاک را زیر خورشید، در معرض هر خطرى، رها مىکنند.
حسین تا این اندازه، حقیقت بنى امیه را آشکار کرد و نقاب از چهره واقعى یزید برداشت و تأکید کرد که این مرد به رسالت اسلامى و ارزشهاى انسانى و هیچ چیزى پایبند نیست و من براى همین قیام کردم و پنهان را بر شما آشکار ساختم. اگر حسین نبود، یزید شناخته نمىشد، چرا که با بسیارى از راهها و روشها چهره خود را مىپوشاند و مىتوانست در پس این نقابها اسلام را با حکمى پس از حکم و امرى پس از امر و موضعى پس از موضع نابود کند؛ ولى حسین همه اینها را روشن ساخت و یزید و بنىامیه را رسواى امت کرد. و سپس به آنها گفت: اى مسلمانان، شما داورى کنید. این حکمران شماست که بر شما چیره است. به چهره او بنگرید. او را چگونه مىیابید؟ آیا قبول مىکنید که در برابر او کرنش و بیعت کنید؟
یک تن نزد حسین تنها یک نفر نبود، بلکه یک تن سلاحش بود. یک طفل در پیش او فقط یک طفل نبود، وسیلهاى براى سوزاندن نقابها و روشن کردن حقایق بود. لشکر دشمنان به چشم خود دیدند که شبِ حسین، نماز و نیایش و دعا و تسبیح است و شب دشمنان، شراب و فسق و فجور و توطئه، دریافتند که جنگ حسین جنگ شریف و مقدسى است، که در گرو شخص نیست. تا این که در صبح عاشورا حسین همراهانش را به همان وصیت امیرالمؤمنین به یارانش در همه جنگها، و پیش از او رسول خدا، معلم، پیامبر و سرور آنها، وصیت کرد. روز عاشورا، هنگامى که حسین محاصره و روشن شد گریزى از مرگ نیست، باز هم جنگ را آغاز نکرد و به جنگ هم فرمان نداد. پس مردم، حاضرین و تماشا کنندگان و از پس آنها تمام امت اسلامى دریافتند که جنگ حسین، جنگى شریف است و جنگ یزید، جنگى ظالمانه. باقى نمىگذارد، رها نمىکند، کوچک و بزرگ را مىکشد، آب را مىبندد، زنان را به اسیرى مىگیرد، خیمهها را به آتش مىکشد و پس از آن دستور مىدهد اجساد را له کنید. انتظار دارد که شنهاى روان صحرا، جسم حسین و اهل بیتش را بپوشاند و اثرى از آنها به جاى نگذارد.
این حادثه به آن شکلى که حسین آن را در پیش گرفت، حقیقت را آشکار کرد و واقعیت را نشان داد و حقیقت را برابر امت نهاد و این امت بود که از خلال این تصویر داورى کرد. امت دریافت که سکوت جایز نیست و مدارا ذلت و پستى است و کسى که در برابر حق سکوت مىورزد و چیزى نمىگوید، شیطانى لال است. امت همه اینها را فهمید و حرکت را آغاز کرد. انقلابى بعد از انقلاب، حرکتى بعد از حرکت و اعتراضى بعد از اعتراض. نهضت در لشکرگاه با زن و مرد آغاز شد، در هر شهرى که قافله اسیران از آن مىگذشت، آنگاه که مردم درباره آنان و از واقعیت امر مىپرسیدند، زینب حقیقت را برایشان روشن مىساخت، فریاد سر مىدادند و خود را سرزنش مىکردند و براى جنگ با دشمنان قیام مىکردند.
حرکتها و سپس قیام توابین آغاز شد. پس از آن مختار بن ابى عبیداللَّه ثقفى و سپس گروهى از اینجا و گروهى از آن جا. تا این که عباسیان آمدند و بنى امیه را نابود کردند. در این مدت، از کشته شدن حسین تا انقراض بنى امیه، شعار بلند تمام انقلابىها و همه معترضین و مخالفین «یا لثارات الحسین» بود. پس انتقام، آرزو، انگیزه و محرک تمام این حرکات، حسینى بود.
چگونه حسین توانست تمام این وجدانهاى غافل و خراب را برانگیزد؟ با نمایاندن حقیقت در برابر دیدگان مردم. با راهش، با مرگش و با روشن کردن این مطلب که بنىامیه، اینچنیناند. یزید مىخواست اسلام را ریشه کن کند. اما پس از انقلاب حسین، یزید نیز عقب نشست، چرا که دید عزاى حسینى در خانه خودش بر پا داشته شد، اطرافیانش شروع به توبیخ و ملامتش کردند. پس گفت: «خداوند ابن مرجانه را بمیراند، او در این مسأله عجله کرد». یزید مسؤولیت را بر دوش پسر مرجانه یعنى ابن زیاد گذاشت و با این کار نتوانست از اهداف امام حسین آگاه شود و تاوان این کارش را پرداخت. پس از آن و در طول تاریخ، این انقلاب از صحرا و از میان شنها به سراسر جهان اسلام منتقل شد. سال به سال و نسل به نسل و قرن به قرن انتقال یافت تا این که امروز در پیشروى ماست و ما از آن استفاده مىکنیم و بهره مىبریم و هر روز از آن یک امر جدید و تصحیح جدید، موضع جدید، حرکت جدید، انقلاب جدید و عمل صالح و از خود گذشتگى کامل و مفید در راه دفع تاریکى و ظلم و راندن باطل در مىیابیم.
امروز و هر زمانى که در برابر این تصویر جاویدان مىایستیم، در برابر این چراغ روشن از خون حسین، در برابر آن منارهاى که بر جمجمههاى یاران حسین بناگشته است، در برابر این واقعهاى که خون پاک او و پسران و کودکانش منشأ ظهور آن گردیده، در برابر این منظرهاى که در آن جانفشانى پیرمردى، چون حبیب بن مظاهر که پا به هشتاد سالگى نهاده و نوجوانى همانند قاسم بن حسن را که به سن بلوغ نرسیده است، مىیابیم. فداکارى سفید پوست در کنار فداکارى سیاه پوست. فداکارى دوست در کنار فداکارى دشمنِ توبه کردهاى چون «زهیر بن القین» و «حر بن یزید ریاحى». ایثار و جانفشانى برازنده مردان و زنان است، فداکارى براى هر فردى مىتواند باشد، ولى این مجموعه، و این برگزیدگان که با حسین بودند، همه وجودشان را در راه ریشهکنى ظلم نثار کردند و هر آن کس که تمام وجودش را در کفه ترازو بگذارد، پیروز است.
به یاد مىآورم که روزى همراه با جمعى از برادران فلسطینىمان در مصر بودیم، بر سر سفره نشسته بودیم که یکى از جوانان در بین غذا خوردن برخاست و گفت: خداحافظ و حاضران پاسخ دادند: «به سلامت». هیچ صداى ناله یا خداحافظى بلند نشد، نه از زنان و نه از مردان؟ از آنان پرسیدم کجا مىرود؟ گفتند: به جبهه. تعجب کردم، هیچ بدرقهاى نمىکنید؟ گفتند: «نه، نسلهاى خود را بهاى آزادى قدس قرار دادهایم» و آن کسى که نسلش را، خودش را در راه آزادى امتش وقف کرده باشد، پیروز مىگردد. این همان معیارى است که حسین به ما مىآموزد. حسین مىگوید: یزید هر چه بزرگ باشد، و سپاهش هر چه عظیم باشد و هر اندازه که عوام فریبىاش گسترده و دامنهدار باشد و هر اندازه که افکارش جهنّمى و گسترده باشد، فداکارى را در میدان بیاور، تا همچون دستههاى ملخ پراکنده شوند و از تو فرار کنند.
حسین نه تنها در آن صحرا بلکه در طول تاریخ در برابر ستمگران ایستاد. در آن صحرا در برابر سى هزار نفر بود، اما در تاریخ، در مقابل صدها گروه قرار داشت و ظالمین و اهل باطل را چون دستههاى ملخ پراکنده ساخت. این تصویر روشن مىسازد که حق پیروز خواهد شد، حق از خداوند است، و حق است که غالب خواهد شد. قرآن کریم مىگوید: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ؛34 بلکه حق را بر سر باطل مىزنیم، تا آن را در هم کوبد و باطل نابود شونده است». این منطق قرآن است.
[...] ما خواستار حق شیعیان و غیر شیعیان هستیم، خواستار حق همه محرومین و خواستار آبادى همه منطقهها دفاع از حقوق انسانها، از جمله اهداف اساسى اباعبدالله الحسین است. ما خواستار حق تمامى شهروندان هستیم. لبنانى متحد و برابر مىخواهیم که در آن عدل و عدالت حاکم باشد و همه شهروندان را به دیده احترام بنگرند. خصوصیت تاریخى لبنان، هم زیستى بزرگوارانه است. هر آوارهاى براى خود زندگى آبرومندانهاى داشته و هر گروهى کرامت و عزت. وطنمان را بر این اساس بنا مىکنیم، بر اساس برابرى، شایستگى و عدالت. هر کسى که محروم باشد، بر ماست که در کنار او باشیم، حتى در قواى سه گانه، سرکشى یک قوه بر دیگرى پذیرفته نیست، تجاوز یکى بر دیگرى را نمىخواهیم. ما خواستار عدالتیم. امام حسین مىفرماید: «الا ترون ان الحق لا یعمل به».
اى حسینیان! این مسأله چیزى نیست که من از خودم در آورده باشم. نگویید تو روحانى هستى و این مسائل ربطى به تو ندارد. امیرمؤمنان على بن ابى طالب مىفرماید: «همانند چهار پاى در بند آفریده نشدم که همه تلاشم براى علف، و گرفتاریش رفت و آمدش است». اگر چنانچه تمامى دغدغه خاطر انسان زندگى، پر کردن شکمش و گرفتاریش باشد، على این را چهار پا مىخواند. نه به خدا من هم که فرزند على هستم، آفریده نشدم تا مثل چهارپایانى باشم که تلاشش براى علف و گرفتارى او، رفت و آمدش باشد. آیا رسول خدا نفرمود: «به خداوند و روز جزا ایمان نیاورده است، کسى که شب را با شکم سیر صبح کند، در حالى که همسایهاش گرسنه است». بنابراین مىگوییم: «به خداوند و روز جزا ایمان نیاورده است کسى که در بیروت با خیالى آسوده و خشنود بخوابد و همسایهاش در جنوب در ترس به سر برد. به خدا و روز جزا ایمان نیاورده است کسى که سرمست بخوابد و همسایهاش غرق غم و اندوه باشد. کسى که زیر سقف مىخوابد و همسایهاش سرپناه ندارد. کسى که با تن درستى بخوابد و همسایهاش مریض باشد، کسى که مدرسه دارد و همسایهاش مدرسه ندارد. تمامى اینها از لوازم ایمان است. آیا ما شخص خاصى را مىخواستیم؟ آنگونه که مىخواهید اشخاص را انتخاب کنید و در آمدها را مصرف کنید ولى حق ملت، حق مظلوم، حق شهروند، حق طوایف، حق گروهها، حق مناطق باید (به صاحبانش) برسد و اگر نرسید این جمله را تکرار کنیم که «الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لایتناهى عنه لیرغب المومن الى لقاء اللَّه محقاً».
حسین معتقد است انسان در برابر ظلم نمىتواند صبر پیشه کند. حسین مىفرماید: «فواللَّه لا ارى الموت الا سعاده و الحیاة مع الظالمین إلا برماً»35 عدالت و کرامت سهم همگان است، و شیعه از جمله آنهاست. (عدالت) از همه چیز براى شما بهتر است. ما در این وطن حق داریم. ما جماعت حسینى هستیم. ما در کاروان حسین مىرویم. ما انقلابى همراه حسین هستیم. ما تاریخ را آن گونه که حسین مىخواهد بنا مىکنیم و آرزومندیم حرف ما فهمیده و هدف ما شناخته شود و چه مکانى بهتر است از مدرسه عاملیه؟ آیا شعار تو بر سر در ورودى، «لافتى الا على و لا سیف الا ذوالفقار» نیست.
على به دلیل علاقه به خون و خونریزى کسى را نمىکشد. او در برابر مظلوم مىلرزید و اشک مىریخت و در برابر یتیم صورتش را مقابل آتش تنور مىگرفت و مىگفت: «اى ابوتراب بچش (مزه آتش را) این سزاى کسى است که ایتام را واگذارد». این على است که در برابر یتیم مىلرزد. قرآن کریم مىفرماید:
أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ فَذَلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ؛36 آیا آن را که روز جزا را دروغ مىشمرد ندیدى، او همانا کسى است که یتیم را به اهانت مىراند و مردم را به طعام دادن به بینوا وا نمىدارد.
همانا این راه ماست. ما قائل به این راه هستیم و از خداوند مىخواهیم که در پیمودن این راه ما را یارى رساند. امیدواریم که این عاشوراى ما و این روزهاى ما، روزهاى زنده حسینى باشد. این چنین مىخواست و این چنین سفارش نمود. گریستن و بر پا کردن مجالس کافى نیست. حسین به اینها نیازى ندارد. حسین شهید راه اصلاح است. «انى أرید الاصلاح فى أمة جدى ما استطعت». پس اگر درجهت اصلاح امت جدش کوشیدیم. او را یارى رساندهایم و اگر سکوت کردیم یا مانع اصلاح شدیم او را وانهادهایم و یزید را کمک کردهایم.
اى برادران! صفوف خود را انتخاب کنید. صف یزید یا صف حسین. به خدا قسم که فکر نمىکنم غیر از صف حسین را انتخاب کنید و جز به نداى حسین لبیک گویید. اى کاش با تو بودیم. نمىگویم که اکنون با توییم. روزگار فرصت نداد که در کنار تو باشیم و براى تو بمیریم، ولى روزگار ما را از این که امروز با اسلام تو باشیم باز نمىدارد.(**)
پىنوشتها
1. دانش آموخته حوزه علمیه قم و پژوهشگر پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسى.
2. امام سید موسى صدر، اسلام و فرهنگ قرن بیستم، ترجمه على حجتى کرمانى (چاپ ششم، بى نا، 1360) ص 51 و 52.
3. همان، ص 48 و 49.
4. همان، ص 52 - 54.
5. مقالهاى به مناسبت عید سعید فطر، روزنامه لسان الحال، ص 21، 11/1971م، به نقل از: پایگاه اطلاع رسانى اینترنتى امام سید موسى صدر. www.imamsadr.ir
6. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 39، ص 55.
7. همان، ج 18، ص 158.
8. رعد (13) آیه 11.
9. روم (30) آیه 41.
10. آل عمران (3) آیه 26.
11. حج (22) آیه 73.
12. تفأل به بدى زدن.
13. تنجیم همان اختر گویى یا نجوم احکامى است که مىگفتند ستارهها در سرنوشت زمین اثر دارند و ما مىخواهیم این اثر را کشف کنیم. اما علم نجوم، اخترشناسى است. آنچه در روایات شیعه و اهل سنت و فقه اسلامى به شدت نهى شده همان تنجیم است، نه نجوم.
14. محمد باقر مجلسى، پیشین، ج 24، ص 238.
15. زید بن حارثه بنده خدیجه(س) بود. حضرت خدیجه او را به پیامبر داد و پیامبر هم او را آزاد کرد. اما زید نزد پیامبر ماند و بر خلاف خواست پدرش به قبیلهاش باز نگشت. پس از مدتى پیامبر زید را به ازدواج دختر عمهاش که هم از ثروت برخوردار بود و هم از منزلت والا، در آورد. این ازدواج به طلاق انجامید. سپس پیامبر خود با زینب دختر عمهاش ازدواج کرد. این عمل پیامبر براى دو چیز صورت گرفت. نخست این که مىخواست نشان دهد که فرزند خوانده حکم فرزند را ندارد (درست بر خلاف تفکر جاهلى)؛ دوم این که هویت فرزند خوانده باید مورد توجه قرار گیرد.
16. الجاثیه (45) آیه 23.
17. ماعون (107) آیه 1 - 3.
18. این سخنرانى که به فارسى منتشر نشده است، در نهمین همایش «الفکر الاسلامى» در الجزایر در تاریخ پانزدهم رجب سال 1395 ایراد شده است. ناشر، نام این سخنرانى را «العدالة الاقتصادیة و الاجتماعیة فى الاسلام و اوضاع الامة الاسلامیة الیوم» گذاشته است، ترجمه مرتضى اخوان.
19. حجرات (49) آیه 13.
20. مصاحبه امام سید موسى صدر با روزنامه الدستور، پس از آن که به عنوان رئیس مجلس اعلاى اسلامى شیعه انتخاب شد. (8/6/1969) هم اینک در: امام موسى صدر، ناى و نى (در قلمرو اندیشه امام موسى صدر - 1) به اهتمام و ترجمه على حجتى کرمانى (تهران: مؤسسه فرهنگى - تحقیقاتى امام موسى صدر، 1383).
21. بقره (2) آیه 228.
22. نساء (4) آیه 34.
23. زهرا(س) فصلى از کتاب رسالت، مقدمه امام سید موسى صدر بر کتاب فاطمه زهرا(س) و ترفى غمد، نوشته سلیمان کتانى، این متن افزون بر این که در پایگاه اطلاع رسانى اینترنتى امام موسى وجود دارد در اثر تازه انتشار زیر نیز آمده است: امام موسى صدر، ناى و نى (در قلمرو اندیشه امام موسى صدر - 1)، پیشین.
24. گفت و گوى خانم حنان معلوف از روزنامه النهار با امام موسىصدر در منزل وى واقع در صور که آن را در تاریخ 27 نیسان 1969 منتشر کرد. این گفت و شنود با عنوان «دیدار با امام موسى صدر» به فارسى ترجمه شده و در پایگاه اطلاع رسانى اینترنتى امام موسى صدر موجود است.
25. سخنرانى امام موسى صدر در مراسم گرامى داشت چهلمین روز درگذشت دکتر على شریعتى، 24 مرداد 1356، بیروت، سالن مؤسسه، فرهنگى اجتماعات عاملیه بیروت، ترجمه حمید رضا شریعتمدارى، این جلسه تاریخى، که صدها تن از مبارزان مسلمان لبنانى، ایرانى، جهان عرب، و دهها تن از نمایندگان جبهههاى آزادى بخش، از جمله یاسر عرفات در آن شرکت جستند، واکنش شدید رژیم پهلوى، اسرائیل، احزاب مسیحى دست راستى، و برخى لایههاى سنتى روحانیت شیعه را به همراه داشت، و نهایتاً به لغو تابعیت ایرانى امام سید موسى صدر ازسوى رژیم پهلوى منجر گردید. صدر با برگزارى این مراسم چهار هدف مهم را دنبال مىکرد: تجلیل از یکى از احیاگران تفکر دینى، که نقشى اساسى در بازگشت نسل جوان به دامن اسلام ایفا نمود؛ تسلى دادن به خانوادههاى مظلوم در دیار غربت، که از سوى رژیم پهلوى و برخى اطراف دیگر شدیداً تحت فشار قرار داشتند؛ ممانعت از تعمیق شکاف میان نسل جوان و روحانیت، که از برخى برخوردها سرخورده شده بودند؛ زمینه سازى اتصال جنبش شیعیان لبنان به انقلاب اسلامى ایران! متن منتشر نشده مذکور توسط آقاى دکتر صادق طباطبایى براى نگارنده ارسال شده است.
26. مصاحبه امام سید موسى صدر با روزنامه الدستور پس از انتخاب وى به ریاست مجلس اعلاى اسلامى شیعه (8/6/1969).
27. گفت و گوى خانم حنان معلوف از روزنامه النهار با امام سید موسى صدر، پیشین.
28. همان.
29. روم (30) آیه 30.
30. مصاحبه امام سید موسى صدر با روزنامه الدستور، پیشین.
31. «لزوم تشکیلات»، سخنرانى امام سید موسى صدر در سال 1346 شمسى در دارالتبلیغ قم.
32. محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 2، ص 99. «من دو چیز گرانمایه در میان شما به امانت مىگذارم، کتاب خدا و عترتم. تا هنگامى که به این دو چنگ زنید، هرگز گمراه نخواهید شد و این دو از یکدیگر جدا نمىگردند، تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
33. همان، ج 44، ص 199.
34. انبیا (21) آیه 18.
35. محمدباقر مجلسى، پیشین، ص 192. «به خدا سوگند که مرگ را جز سعادت و زندگى با ستم پیشگان را جز ملالت نمىدانم».
36. ماعون (107) آیه 1 - 2.
*) متن کامل این بحث با عنوان هفت بتى که پیامبر شکست براى نخستین بار در سایت بازتاب منتشر شد. براى مطالعه کامل آن بنگرید به پایگاه اطلاع رسانى اینترنتى امام موسى صدر.
**) سخنرانى امام سید موسى صدر به مناسبت ایاممحرم. سخنرانى مذکور با عنوان «سفرشهادت» در پایگاه اطلاع رسانى اینترنتى امام موسى صدر منتشر شده است.