فکر سیاسى امام موسى صدر (بخش نخست) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
مقدمه
توصیف، تحلیل، تبیین و نقد اندیشه سیاسى متفکران مسلمان معاصر که شرایط فکرى و سیاسى تقریباً مشترکى با زمان ما دارند، از اهمیت زیادى براى پاسخ گویى به برخى خلأهاى موجود در جامعه برخوردار و بسیار راهگشاست. نظر به اهمیت شخصیت و اندیشه سیاسى امام موسى صدر در جهان اسلام و پاسخگویى به معضلات انسان معاصر و با عنایت به عدم توجه به اندیشه سیاسى وى در ایران، تبیین اندیشه سیاسى ایشان ضرورى مىنماید. ایشان از معدود اندیشمندانى است که افکار و اندیشههایش بر بخشى از جهان اسلام به خصوص کشور لبنان سایه افکنده و تأثیر مهمى در آن جامعه بر جاى نهاده است. هدف اصلى مقاله حاضر بازشناسى و بازخوانى اندیشه سیاسى امام موسى صدر و نیز عرضه اندیشه سیاسى و پاسخهاى او به پارهاى از معضلات جوامع اسلامى و در نهایت بسط فرهنگ و اندیشه اسلامى و پاسخگویى به خلأهاى علمى جامعه است.
تاکنون در خصوص اندیشه سیاسى امام موسى صدر، اثر مستقلى انجام نگرفته است و تنها یکى از مجلات2 در ویژه نامهاى، به طور گذرا و غیر تخصصى، به افکار اجتماعى ایشان پرداخته است. هر ساله در لبنان همایشى با عنوان «کلمة السواء» برپا مىشود که در آن به اندیشه سیاسى ایشان نیز توجه مىشود و برخى مقالات و سخنرانىها درباره اندیشه سیاسى وى ارائه مىگردد؛ به ویژه مىتوان از همایش «جایگاه آزادى در اصلاحات و نوگرایى» یاد کرد که به همت مرکز مطالعات و تحقیقات امام موسى صدر در روزهاى دوم و سوم دسامبر 2004 (دوازدهم و سیزدهم آذر ماه 1383) در بیروت برگزار شد. این نهمین کنفرانس «کلمة السواء» بود که مانند سالهاى گذشته با سخنان رهبران طوایف دینى و نماینده پاپ و با حضور رؤساى سه قوه و مقامات لبنانى و ایرانى افتتاح شد. در همایش بینالمللى مذکور، شخصیتها و متفکران مسلمان و مسیحى آخرین تحقیقات خود را درباره آزادى، اصلاحات، نواندیشى و نسبت این پدیدهها با یکدیگر مطرح کردهاند. همچنین، بررسى و نقد آرا و منظومه علمى امام موسى صدر، پرچمدار گفت و گوى ادیان و نواندیشى دینى، یکى از محورهاى اصلى بحثها و گفت و گوهاى این همایش بوده است.
نیز باید از موسوعه امام موسى صدر یاد کنم. این مجموعه دوازده جلدى شامل تمامى گزارشها و اخبار و مستندات مربوط به حیات و فعالیتهاى امام موسى صدر از روز ورود به لبنان تا زمان ربوده شدن ایشان است و کلیه مصاحبهها، گفتارها و سخنرانىها و پارهاى حوادث و وقایع مربوط به ایشان شامل مىشود. این مجموعه به زبان عربى است و نوعى روز شمار به حساب مىآید.
افزون بر اینها و نیز آثار مکتوب امام موسى صدر، که برخى از آنها به فارسى نیز بازگردانده شده است، باید از فعالیت مؤسسه فرهنگى و تحقیقاتى امام موسى صدر و نیز پایگاه اطلاع رسانى اینترنتى3 این مؤسسه یاد کنم که نوشتهها و مباحث ایشان را ترویج کرده و تاکنون متنهاى مختلفى از امام موسى صدر را در این سایت در معرض دید خوانندگان قرار داده است.
شرح حال امام سید موسى صدر
سید موسى صدر، مشهور به امام موسى صدر، در 14 خرداد 1307 در شهر قم به دنیا آمد. پدرش مرحوم آیةاللّه سید صدرالدین صدر بود. امام موسى صدر پس از اتمام سیکل اول، وارد حوزه علمیه قم شد و پس از مقدمات، دروس سطح را در محضر حضرات آیات سید محمدباقر سلطانى طباطبایى، شیخ عبدالجواد جبل عاملى، امام خمینى و سید محمد محقق داماد، و دروس خارج را در محضر حضرات آیات سید حسین طباطبایى بروجردى، محقق داماد، صدر و سید محمد حجت در قم و حضرات آیات سید محسن حکیم، سید ابوالقاسم خویى، شیخ حسین حلى و شیخ مرتضى آل یاسین در نجف فرا گرفت. همچنین دروس فلسفى را نزد حضرات آیات سید رضا صدر و علامه سید محمد حسین طباطبایى در قم، و آیةاللّه شیخ صدرا بادکوبهاى در نجف آموخت.
ایشان در کنار تحصیلات حوزوى، دروس دبیرستان خود را به اتمام رساند و در 1329 اولین دانشجوى روحانى بود که در رشته «حقوق» وارد دانشگاه تهران شد. صدر قبل از عزیمت به نجف اشرف، از سوى علامه طباطبایى مسؤولیت نظارت بر نشریه «انجمن تعلیمات دینى» را بر عهده گرفت. وى همزمان با تحصیل در حوزه علمیه نجف، به عضویت هیأت امناى جمعیت «منتدى النشر» در آمد، و پس از بازگشت به قم، ضمن اداره یکى از مدارس ملى این شهر، مسؤولیت سردبیرى مجلسه تازه تأسیس مکتب اسلام را عهدهدار گردید. از مهمترین اقدامات امام موسى صدر در آخرین سال اقامت در شهر قم، تدوین طرحى گسترده جهت اصلاح نظام آموزشى حوزههاى علمیه با همفکرى حضرات آیات دکتر بهشتى و مکارم شیرازى بود.
صدر در سال 1338 و به توصیه حضرات آیات بروجردى، حکیم و شیخ مرتضى آل یاسین، وصیت مرحوم آیةاللّه سید عبدالحسین شرف الدین، رهبر فقید شیعیان لبنان را لبیک گفت و به عنوان جانشین آن مرحوم، به لبنان رفت. اصلاح شؤون فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و سیاسى جامعه شیعیان لبنان از یک سو، و استفاده از ظرفیتهاى منحصر به فرد لبنان جهت نمایاندن چهره عاقل، عادل، انسان دوست و سازگار با زمان مکتب اهل بیت به جهانیان از سوى دیگر، اهداف اصلى این هجرت را تشکیل مىداد. امام موسى صدر براى نیل به این اهداف، و با توجه به جغرافیاى اجتماعى و سیاسى لبنان در منطقه و جهان، از همان بدو ورود فعالیتهاى خود را در سه حوزه سازماندهى کرد:
1. بازسازى هویت، انسجام و عزت تاریخى شیعیان لبنان
ایشان از زمستان 1338 و همزمان با آغاز فعالیتهاى گسترده دینى و فرهنگى خود در مناطق شیعه نشین لبنان، مطالعات عمیقى را به منظور ریشهیابى عوامل عقب ماندگى اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى شیعیان لبنان به اجرا گذارد. حاصل این مطالعات، برنامههاى کوتاه مدت، میان مدت و دراز مدتى بود که از اواسط 1339 و در راستاى سیاست محرومیت زدایى، طراحى و اجرا گردید. وى در زمستان 1339 و پس از تجدید سازمان جمعیت خیریه «البر و الاحسان» با تنظیم برنامهاى ضربتى جهت تأمین نیازهاى مالى خانوادههاى بىبضاعت، ناهنجارى تکدى را به کلى از سطح شهر صور و اطراف آن برانداخت.
صدر در فاصله سالهاى 1340 تا 1348 و در چارچوب برنامهاى میان مدت، دهها جمعیت خیریه و مؤسسه فرهنگى و آموزش حرفهاى را در لبنان راه اندازى کرد که حاصل آن کسب اشتغال و خودکفایى اقتصادى هزاران خانواده بىبضاعت، کاهش درصد بىسوادى، رشد فرهنگ عمومى، و به اجرا در آمدن صدها پروژه کوچک و بزرگ عمرانى در مناطق محروم آن کشور بود. وى در تابستان 1345 و پس از اجتماعات عظیم و چند روزه شیعیان لبنان در بیعت با ایشان به طور رسمى از حکومت وقت خواست تا همانند دیگر طوایف آن کشور، مجلسى براى سازماندهى طایفه شیعه و پیگیرى مسائل آن تأسیس گردد. مجلس اعلاى اسلامى شیعه که اولین بخش از برنامه دراز مدت امام صدر به شمار مىرفت، در خرداد 1348 تأسیس و ایشان با اجماع آرا به ریاست آن برگزیده شد.
امام موسى صدر از بهار 1348 تا اواسط زمستان 1352 با دولت وقت لبنان به گفت و گو پرداخت تا آن را براى اجراى پروژههاى زیربنایى و وظایف قانونى خود در قبال مناطق شیعه نشین و محروم آن کشور ترغیب نماید. در پى امتناع دولت لبنان از پذیرش این مطالبات و نیز اتمام حجت با آن، جنبش محرومان لبنان در اوایل سال 1353 تحت رهبرى ایشان شکل گرفت. و راهپیمایىهاى مردمى عظیمى در شهرهاى بعلبک، صور و صیدا علیه دولت به وقوع پیوست. اوجگیرى بحران خاورمیانه، صف آرایى احزاب افراطى مسیحى در برابر مقاومت فلسطین و کشیده شدن برخى اختلافات جهان عرب به لبنان، صدر را بر آن داشت تا براى حفظ ثبات کشور و ممانعت از سرکوب فلسطینىها، تودههاى مردم را به طور موقت از رویارویى با دولت کنار بکشد، و پیگیرى مطالبات بر حق شیعیان را تا آمدن رئیسجمهور بعدى به تأخیر اندازد. ایشان در 1354 به رغم کارشکنىهاى شدید دولت، مجدداً با اجماع آرا به ریاست مجلس اعلاى اسلامى شیعه برگزیده شد.
با آغاز جنگ داخلى لبنان در فروردین 1354، تمامى تلاشهاى صدر مصروف پایان دادن به این بحران گردید. وى در خرداد همان سال در مسجد عاملیه بیروت به اعتصاب نشست، و به پشتوانه مشروعیت کاریزماتیک و مقبولیت وسیع خود در میان تمامى طوایف، آرامش را به لبنان بازگردانید. با شعلهور شدن مجدد آتش جنگ و پدیدار شدن ابرهاى شکست بر آسمان جبهه مسلمانان، امام صدر در اردیبهشت 1355 حافظ اسد را وادار نمود تا با اعزام نیروهاى سورى به لبنان، موازنه قوا و آرامش را به این کشور باز گرداند. حل اختلافات مصر با سوریه و متعاقب آن برپایى کنفرانس ریاض در مهر 1355، آب سردى بود که صدر بر آتش جنگ داخلى لبنان ریخت.
2. پرچمدارى حرکت گفت و گوى ادیان و تقریب مذاهب در لبنان
هدف استراتژیک امام موسى صدر آن بود تا شیعیان لبنان را همسان دیگر طوایف، و نه مقدم بر آنان، در تمامى عرصههاى حیات سیاسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى آن کشور مشارکت دهد. وى از اولین روزهاى هجرت به لبنان با طرح شعار «گفت و گو، تفاهم و همزیستى»، پایههاى روابط دوستانه و همکارى صمیمانهاى را با مطران یوسف لاخورى، مطران جرج حداد، شیخ محىالدین حسن و دیگر رهبران دینى مسیحى و اهل سنت آن کشور بنا نهاد.
در طول دو دهه حضور امام صدر در لبنان، هیچ مراسم سرور یا اندوهى از شیعیان نبود که وى در آن شرکت جوید، و تنى چند از فرهیختگان مسیحى و اهل سنت همراه او نباشند. حمایت جوانمردانه امام صدر از بستنى فروشى مسیحى در اوایل تابستان سال 1341 در شهر صور، که به فتواى صریح ایشان مبنى بر طهارت اهل کتاب منجر گردید، توجه تمامى محافل مسیحى لبنان را به سمت خود جلب نمود. در اواخر تابستان 1341 مطران گریگور حداد به شهر صور آمد و از امام صدر براى عضویت در هیأت امناى «جنبش حرکت اجتماعى» دعوت کرد.
از اواخر سال 1341 حضور گسترده صدر در کلیساها، دیرها و مجامع دینى و فرهنگى مسیحیان آغاز گردید. سخنرانىهاى تاریخى امام صدر در دیرالمخلص واقع در جنوب، و کلیساى مامارون در شمال لبنان در 1341 و 1342، تأثیرات معنوى عمیقى بر مسیحیان آن کشور بر جاى نهاد. اما صدر در تابستان 1342 و طى سفرى دو ماهه به کشورهاى شمال افریقا، طرحى نو جهت همفکرى مراکز اسلامى مصر، الجزایر و مغرب با حوزههاى علمیه شیعى لبنان در انداخت. وى در بهار 1344، اولین دور سلسله گفت و گوهاى اسلام و مسیحیت را با حضور بزرگان این دو دین الهى، در مؤسسه فرهنگى «الندوة اللبنانیه» به راه انداخت. وى پس از جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل در 1346 به دیدار پاپ شتافت و جلسهاى را که در ابتدا نیم ساعت پیشبینى شده بود، به تقاضاى پاپ بیش از دو ساعت طول کشید. صدر از 1347 به عضویت مرکز اسلامشناسى استراسبورگ در آمد، و از رهگذر همفکرى و ارائه سمینارهاى متعددى در آن، انتشار آثار مهمى را زمینه سازى کرد.
صدر در بهار 1348 پس از افتتاح مجلس اعلاى اسلامى شیعه، از شیخ حسن خالد مفتى اهل سنت لبنان دعوت کرد تا با همفکرى یکدیگر براى توحید شعائر، اعیاد و فعالیتهاى اجتماعى طوایف اسلامى تدبیرى بیندیشند. وى در همین خصوص طرح مدونى را به اجلاس 1349 «مجمع بحوث اسلامى قاهره» ارائه نمود، و متعاقب آن به عضویت دایم این مجمع درآمد. امام در 1349 رهبران مذهبى طوایف مسلمان و مسیحى جنوب لبنان را در چارچوب «کمیته دفاع از جنوب» گرد هم آورد، تا براى مقاومت در برابر تجاوزات رژیم صهیونیستى چاره اندیشى کنند.
وى در زمستان 1353 و در اقدامى بىسابقه، خطبههاى عید موعظه روزه را در حضور شخصیتهاى بلندپایه مسیحى لبنان در کلیساى کبوشیین بیروت ایراد نمود، و اگر آتش جنگ داخلى شعلهور نمىشد، در پى آن بود تا کاردینال مارونى لبنان را براى ایراد خطبههاى یکى از نمازهاى جمعه شهر بیروت دعوت کند. صدر در زمستان 1355 و در جمع سردبیران جراید بیروت، با پیشبینى صریح حذف فاصلهها و روند جهانى شدن در اواخر قرن بیستم، قرن بیست و یکم را قرن همزیستى پیروان ادیان، مذاهب، فرهنگها و تمدنهاى گوناگون نامید، و بر رسالت تاریخى لبنان جهت ارائه الگویى موفق در این زمینه پاى فشرد. وى در اواسط 1357 موفق گردید رهبران مسلمان و مسیحى لبنان را جهت برپایى یک جبهه فراگیر ملى متقاعد نماید، و در این مسیر تا آنجا پیش رفت که حتى موعد تأسیس و اولین گردهمایى آنان را براى پس از بازگشت خود از سفر لیبى مشخص نمود.
3. تأسیس جامعه مقاوم و مقاومت لبنانى در برابر تجاوزات اسرائیل
امام موسى صدر از سال 1343 و یک سال پیش از تأسیس جنبش فلسطینى فتح، در پى تشکیل نیروى مقاومت در برابر اسرائیل بود و در این راستا در بهار 1344 گروهى از جوانان مؤمن شیعه را به مصر اعزام کرد تا در دورهاى شش ماهه فنون نظامى را فرا گیرند. با بازگشت این جوانان که اولین کادرهاى مقاومت لبنان بودند، عملیات ایذایى مشترک رزمندگان فلسطینى - لبنانى در شمال فلسطین اشغالى آغاز گردید. این نوع عملیات مشترک تا اوایل 1972 ادامه یافت. در مهر 1348 مؤسسه صنعتى جبل عامل یا کارگاه کادر سازى امام صدر به طور رسمى آغاز به کار کرد. در پى بمباران شدید جنوب لبنان به دست رژیم صهیونیستى در 1349 و عدم واکنش مناسب دولت وقت، اعتصابى بىسابقه به دعوت صدر، لبنان را فرا گرفت و دولت وقت را بر آن داشت براى بازسازى مناطق جنگى و برپایى پناهگاههاى مناسب در آن، مجلس جنوب را تأسیس نماید. از اوایل 1351 عملیات ایذایى جوانان شیعه در داخل فلسطین اشغالى شکلى مستقل به خود گرفت. در شهریور 1351 و کمتر از 24 ساعت پس از اشغال 48 ساعته دو روستاى «قاناى جلیل» و «جویا» به دست سربازان رژیم صهیونیستى، نشست فوقالعاده مجلس اعلاى اسلامى شیعه با حضور تمامى اعضا در روستاى جویا برگذار گردید، و از همان روز اولین بذرهاى «مقاومت لبنانى» با هدایت امام موسى صدر کاشته شد.
از پاییز 1351 آموزش نظامى جوانان شیعه شتاب بیشترى گرفت. در خرداد 1354 و به دنبال وقوع انفجارى در اردوگاه نظامى عین البنیه در کوههاى بقاع، که به شهادت 27 تن از جوانان شیعه انجامید، امام موسى صدر به طور رسمى تأسیس «مقاومت لبنان» را اعلام کرد. با پایان یافتن جنگ داخلى لبنان و انتقال دامنه ناآرامىها به جنوب، واحدهاى مقاومت لبنان در نقاط استراتژیک مناطق مرزى مستقر شدند. اولین عملیات بزرگ مقاومت لبنان علیه تجاوزات اسرائیل در اواخر 1355 صورت گرفت که پس از چند روز درگیرى، به آزادسازى شهرکهاى «طیبه» و «بنت جبیل» منجر گردید.
صدر نخستین شخصیتى بود که در زمستان 1356، طرح سازشکارانه توطین پناهندگان فلسطینى در جنوب لبنان را افشا کرد و با مواضع شجاعانه خود از تحقق آن جلوگیرى نمود. در حمله گسترده اسرائیل به جنوب لبنان در 1357 و به رغم عقبنشینى احزاب چپ و گروههاى فلسطینى، جوانان مقاومت لبنان و دانشآموزان مؤسسه صنعتى جبل عامل در منطقه اشغالى باقى ماندند، و به رغم امکانات اندک در برابر اشغالگران صهیونیست ایستادگى کردند.
امام صدر اگرچه لبنان را محل اصلى فعالیتهاى خود قرار داده بود، اما هیچ گاه از دیگر مسائل جهان اسلام غافل نبود. انقلاب اسلامى ایران، امنیت حوزههاى علمیه، اتحادیه عربى اسلامى جهت مبارزه با اسرائیل و گسترش تشیع در آفریقاى سیاه، مهمترین دغدغههاى خارج از لبنان ایشان را تشکیل مىدادند. در پى دستگیرى امام خمینى در تابستان 1342، وى راهى اروپا و شمال آفریقا گردید، تا از طریق واتیکان و الازهر، شاه ایران را براى آزادسازى امام خمینى تحت فشار قرار دهد. با آزادى امام در پایان این سفر، آیةالله خویى تصریح کرد که این آزادى، بیش از هر چیز مرهون سفر آقاى صدر بود. در پى تبعید امام به ترکیه در پاییز 1343، صدر اقدامات مشابهى را به انجام رساند، تا ضمن تأمین امنیت امام خمینى، ترتیب انتقال ایشان به عتبات عالیات فراهم شود. در نیمه دوم دهه چهل و پس از آماده شدن اولین کادرهاى نظامى مقاومت لبنان، دهها تن از جوانان مبارز ایرانى به لبنان آمدند و زیر نظر آنان فنون نظامى را فرا گرفتند. در اواخر دهه چهل و مقارن با تأسیس مجلس اعلاى اسلامى شیعه، امام خمینى در پاسخ به برخى فضلاى ایرانى مقیم نجف، امام صدر را امید خود براى اداره حکومت پس از شاه نامید. در زمستان 1350 و براساس تقاضاى مراجع وقت، صدر درباره برخى زندانیان سیاسى با شاه گفت و گو نمود، که بعضى از آنان از جمله حجةالاسلام و المسلمین هاشمى رفسنجانى، اندکى بعد از زندان آزاد گردیدند.
با به قدرت رسیدن حافظ اسد در 1350 و آغاز همکارىهاى تنگاتنگ وى با امام صدر، سوریه به امنترین کشور خاورمیانه براى مبارزان ایرانى بدل گردید. ایشان در تابستان 1356 در اقدامى جوانمردانه با اقامه نماز، تدفین و برپایى مراسم ارتحال دکتر شریعتى از سست شدن پیوند جوانان تحصیلکرده با روحانیت، جلوگیرى به عمل آورد. به دنبال درگذشت مرحوم حاج آقا مصطفى خمینى در پاییز 1356، وى پسر عموى خود شهید آیةالله سید محمدباقر صدر را بر آن داشت تا بیش از پیش به حمایت از امام خمینى برخیزد. امام موسى صدر در بهار 1357 لوسین ژرژ نماینده روزنامه لوموند در بیروت را به نجف فرستاد، تا با انجام اولین مصاحبه بینالمللى با امام خمینى، افکار عمومى جهانیان را با انقلاب اسلامى ایران آشنا سازد.
امام موسى صدر در دیدارهاى مکرر سال 1357 خود با رهبران سوریه، عربستان سعودى و برخى دیگر از کشورهاى جهان عرب، اهمیت انقلاب اسلامى ایران، پیروزى قریب الوقوع آن، و ضرورت همپیمانى آنان با این انقلاب را به آنها گوشزد نمود. وى در شهریور 1357 و یک هفته پیش از ربوده شدن خود، با انتشار مقاله «نداى پیامبران» در روزنامه لوموند، امام خمینى را تنها رهبر انقلاب اسلامى ایران معرفى کرد. بدون تردید بزرگترین خدمت امام موسى صدر به انقلاب اسلامى ایران آن بود که در سالهاى 1356 تا 1357 و پس از قریب دو دهه ترویج ارزشهاى زیباى اسلام راستین در لبنان، عموم مردم، به خصوص شیعیان و بالاخص کادرهاى مقاومت آن کشور را با این انقلاب آشنا و مرتبط نمود.
امام سید موسى صدر در سوم شهریور 1357 و در آخرین مرحله از سفر دورهاى خود به کشورهاى عربى، بنا به دعوت رسمى معمر قذافى وارد لیبى، و در روز نهم شهریور ربوده شد. دستگاههاى قضایى دولتهاى لبنان و ایتالیا، و همچنین تحقیقات انجام شده از سوى واتیکان، ادعاى رژیم لیبى مبنى بر خروج صدر از آن کشور و ورود به رم را تکذیب کرد. مجموعه اطلاعات آشکار و پنهانى که طى دو دهه پیش به دست آمد، دال بر آن هستند که امام موسى صدر هرگز خاک لیبى را ترک نگفته است.
در این میان قراین متعددى حکایت از آن دارد که امام موسى صدر همچنان در قید حیات بوده و در حبس است. آخرین خبرى که در 13 اردیبهشت 1380 در سایت اینترنتى «جبهه نجات ملى لیبى» منعکس گردید. مدعى آن است که امام موسى صدر در اواخر سال 1376 توسط برخى زندانیان زندان ابوسلیم شهر طرابلس مشاهده گردیده است.4
عناصر اساسى اندیشه امام موسى صدر
در اینجا به پارهاى از عناصر اصلى اندیشه سیاسى امام سید موسى صدر اشاره مىشود. مطالب اشاره شده از میان انبوه نوشتهها و سخنان امام سید موسى صدر گزینش شده است.
کرامت انسان و جانشینى خداوند
نخستین گام در راه تربیت انسان و ارتقاى اندیشه وى در تمامى مراحل تکامل، قرار دادن انسان در مسیرى است که کرامت خویش را درک کند و به بزرگى انسان و ارجمندى مقام خود اشعار و درک درخور داشته باشد و به همه شؤون خویشتن خویش اهتمامى شایسته ورزد. [...] حب نفس غریزهاى نهفته در نهاد انسان است تا با قدرت آن بتواند از موجودیت خود دفاع کند و براى کسب چیزهاى خوب تلاش کند؛ لکن این غریزه آنگاه مىتواند در جهت خیر و سعادت انسان فعال باشد که فعالیت آن متناسب با سطح آگاهى انسان تنظیم شود؛ در جهت خیر و سعادت متناسب با انسان کار کند و در جهت امور منافى با خیر و سعادت وى از کار بایستد. بنابراین حب ذات نیرویى است که انسان را به جنبش و تکاپو و دفاع از موجودیت خود وا مىدارد؛ تنها آگاهى از کرامت و ارجمندى انسان است که شأن و مقام او را تحدید و مشخص مىکند و با ترسیم خطوط و مرزهاى معینى، سیره، سلوک، خط مشى، اهداف بلند و متعالى انسان را مىنمایاند و دشمنان را مىشناساند و طریق دفاع در برابر آنها را نشان مىدهد.
ممکن است با کار طاقت فرسا و کوشش و مشقت بسیار بتوان سطح زندگى انسان را بالا برد؛ اما این شیوه، بهترین و برترین شیوه جهت تکامل انسان نیست، بلکه چه بسا پیروى از چنین شیوهاى نتایجى منفى را به دنبال آورد و عقدههاى روانى را باعث شود. لذا از این شیوه به سبب آنکه عواقب منفى در پى دارد و مسؤولیت را به جاى آن که به عهده اجتماع بگذارد متوجه افراد مىکند باید روى گرداند.
انسان در دیدگاه اسلام، خلیفه و جانشین خداوند بر روى زمین است. به تمامى «اسماء» علم و آگاهى دارد و مسجود جمیع فرشتگان و «ملائکة الله» است:
وَ اِذ قالَ ربُّکَ لِلمَلائِکَةِ اِنّى جاعِلٌ فى الارضِ خلیفة قالوا اَتَجعَلُ فیها مَن یُفسِدُ فیها و یَفسکُ الدِّماءَ وَ نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ اِنّى اَعلَمُ ما لا تَعلمُونَ، وَ عَلَّمَ آدَمَ الاسماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرضَهُم عَلى المَلائِکَةِ فَقال اَنبئوُنى بِاسماءِ هؤلاءِ اِن کُنتُم صادقین، قالوا سُبحانکَ لا عِلمَ لَنَا الاّ ما عَلّمتَنا اِنَّکَ اَنتَ العَلیمُ الحَکیمُ، قالَ یا آدمُ اَنبئهُم بِاسمآئِهِم قالَ اَلَم اَقُل لَکُم اِنّى اَعلَمُ غَیبَ السَّمَواتِ وَ الارضِ وَ اَعلَمُ ما تُبدونَ وَ ما کُنتُم تَکتُمُونَ، و اِذ قُلنا للملائِکةِ اسجُدُوا لادَمَ فَسَجدُوا؛5 و چون پروردگارت به فرشتگان گفت من گمارنده جانشینى در زمینم، گفتند آیا کسى را در آن مىگمارى که در آن فساد مىکند و خونها مىریزد، حال آن که ما شاکرانه تو را نیایش مىکنیم و تو را به پاکى یاد مىکنیم. فرمود من چیزى را مىدانم که شما نمىدانید و همه نامها را به آدم آموخت، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه داشت و گفت اگر راست مىگویید به من از نامهاى ایشان خبر دهید. گفتند پاکا که تویى، ما دانشى نداریم جز آنچه به ما آموختهاى، تو داناى فرزانهاى. فرمود اى آدم آنان را از نامهایشان خبر ده؛ و چون از نامهایشان خبرشان داد، فرمود آیا به شما نگفتم که من ناپیداى آسمانها و زمین را مىدانم و آنچه را آشکار مىدارید و آنچه را پنهان مىداشتید مىدانم. و چنین بود که به فرشتگان گفتیم بر آدم سجده برید، آنگاه همه سجده بردند.»
مفهوم خلیفه6 با وضوح هرچه تمامتر استقلال بشر و حریت و آزادى او را در دخل و تصرف بر روى زمین آشکار مىسازد؛ اما راههاى ترسیم شده براى او و خطوط نوشته شده جهت هدایت و رشد وى، در واقع نصایح و اندرزها و دلالتهایى است که خداوند متعال براى خلیفه و جانشین خود (در روى زمین) مقرر داشته است. تعلیم اسماء به آدم - اسمائى که مرجع ضمیر «هُم» که ویژه ذوى العقول است - تأکید ویژهاى است. پروردگار پس از این که فرشتگان به عجز خویش اعتراف کردند، تأکید مىفرماید که ذات مقدس الهى، غیب و پنهانىهاى آسمانها و زمین را مىداند. چنین «تعلیم و تأکیدى» امکانات و قدرت متعالى انسان را منعکس مىکند؛ قدرت و توانایى انسان بر شناخت تمامى موجودات و معرفت به فعل و انفعالات نیروها و انرژىهایى که در دایره خلافت وى و تحت تصرف او در حیات ایدئولوژیکى و مکتبىاش قرار دارند.
سجود ملایکه (به عنوان موجودات عالى و نخبه جهان) تأکید صریحى بر خضوع و کرنش همه موجودات در برابر انسان و اطاعت و فرمانبردارى آنها از اوست. پس استقلال در تصرف، قدرت بهرهمندى از امکانات گسترده و خضوع و خشوع موجودات در مقابل انسان، صفات سه گانهاى است که ما آنها را از آیات فوق و در قالب عباراتى در عالىترین درجه تکریم و احترام مىفهمیم.
به باور من ملایکه از ابتدا استقلال بشر را در عمل و تصرف در زمین درک مىکردند و مىدانستند که این استقلال کامل و همه جانبه تحققپذیر نخواهد بود. مگر آن که انسان توانایى شناخت شرور و زشتىها و نیز امکان و اختیار انجام دادن زشتى و پلیدى را داشته باشد. همین درک و شعور بود که ملایکه را وا داشت که بگویند: این انسان (انسان مستقل) در زمین فساد و خونریزى مىکند. ولى با این حال مشاهده مىکنیم که چنین خطرى از مقام انسان و کرامت وى چیزى نمىکاهد، بلکه این خطر کردن را چونان شرطى بنیادین براى استقلال انسان و حریت و آزادى او در عمل و تصرف، بارز و برجسته مىسازد. اما «ابلیس» در رأى و نظر قرآن تنها موجودى است که از سجده بر آدم ابا مىکند و به وى تکبر مىورزد و از مقام ملکوت خداوند طرد مىشود و مجازاتش به عذاب روز قیامت موکول مىگردد. این ابلیس که پس از امتناع از سجده بر آدم به عنوان «شیطان رجیم» نامیده مىشود، رهبرى لشکریان «شر» را در حیات انسانى به عهده مىگیرد و جنگ و نزاع محتومى را، هم در جهان خلقت و هم در نفس انسانى، به راه مىاندازد، (که البته) پیروزمندان در این نبرد بندگان مخلص و بىآلایش خداوند مىباشند، آنهایى که میوههاى درخت آفرینش و گلهاى سرسبد وجودند. آفریدگار، جهان را به خاطر آنان آفریده و آن را عرصه خلافت وى قرار داده است. انسانى که با دست (قدرتمند) خداوند ساخته و «روح خدا» در کالبد او دمیده شده است.
بنابراین انسان از مواد هم جنس کره زمین به دست خداوند آفریده و از روح خدا در وى دمیده شده است؛ تصویرى واضح و روشن از همه ابعاد وجودى انسان و وجود شامل و کاملى که از حضیض زمین تا اوج آسمان امتداد مىیابد. این تعبیر قدرتمند بیانگر کرامت و مقام ارجمندى است که انسان از آن بهرهمند است، تعبیرى که بیان کننده آفرینش انسان در بلندترین قله خلقت و والاترین و استوارترین بام دستگاه آفرینش است.
در میان موجودات، خداوند براى انسان امتیازى انحصارى قائل شده است و آن قابلیت او براى متخلق شدن به اخلاق خداوندى است. بر همین اساس انسان را آزاد آفریده تا امکان یابد در مسیر کسب علم و معرفت گام نهد. اسلام در موارد بىشمارى از کتاب و سنت، انسان را بر این قابلیتها آگاه کرده است تا معنویات خود را ارتقا دهد و به مقام مکرم، بزرگ و گرامى خویش اشعار پیدا کند و بداند که بر بسیارى از مخلوقات فضیلت و برترى دارد. این امتیاز در برخى از آیات قرآنى آمده و حدیث معروف «تَخَلَّقوا بِاَخلاقِ اللَّه» نیز بر آن گواه است.
در تعالیم و آموزههاى اسلامى بر این واقعیت تأکید شده که پروردگار به انسان بسیار نزدیک است، نزدیکتر از هر چیزى. لذا بر انسان لازم است که به چنین قرب و نزدیکى ادراک یابد و آنچنان خویشتن خویش را به ذات مقدس ربویى نزدیک بیند که در ارتباط با آن مستواى بلند، نیرو و عزت و عظمت خود را درک کند.
تقرب به خداوند مقام و معنویات انسان را اعتلا مىبخشد و از وى ترس، حزن، اندوه و غم را مىزداید و بسیارى از رذایل اخلاقى را که از ناتوانى و خوف و طمع نشأت مىگیرد همانند دروغ، نفاق، حرص و آز را دور مىسازد. دیگر آن که این قرب و نزدیکى، تحصیل و اکتساب صفات خداوندى را براى انسان تسهیل کرده و راه را جهت وصول به مقام تخلق به اخلاق اللَّه آسان مىکند. در آیات قرآنى انسان به سبب آن که قدرت شناخت آفریدگار سازمان خلقت و عظمت آن ذات مقدس را دارد، معادل جهان هستى و کل آفرینش قرار دارد. پس وى به تنهایى برابر همه آفاق است. همچنین در برخى از احادیث، انسان عالم اکبر معرفى شده است.
آیین مقدس اسلام مقام انسان را بسیار منزه مىداند؛ لذا پرستش بتها و عبادت بشر و هر شخص و هر شیئى را حرام ساخته و انسان را در نظام آفرینش بالاتر و والاتر از آن قرار داده است که غیر خدا را پرستش کند و در برابر موجودات محدودى چون خود او خضوع و خشوع نماید. ما در بسیارى از تعالیم اسلامى مىیابیم که انسان از بیان نیاز به غیر از خداوند منع شده است.7
نقش اراده در زندگى انسان
در تعالیم و آموزههاى اسلامى به صراحت جایگاه «عمل انسان» تعریف شده است و در ارزیابى اسباب سعادت و شقاوت حقیقى آدمى تأثیر هرگونه عامل خارجى را نفى نموده و تنها راه وصول به سعادت و شقاوت را عمل مىداند. در قرآن کریم آمده است.
وَ نَفس وَ ماسَوّیهَا، فَاَلَهَمَها فُجُورَها وَ تَقویَها، قَد اَفَلحَ مَن زَکّیها، وَ قَد خَابَ مَن دَسّیها؛8 و سوگند به نفس انسان و آن که آن را سامان داد. آنگاه نافرمانى و پرهیزگارىاش را در آن الهام کرد. به راستى هر کس که آن را پاکیزه داشت، رستگار شد. و به راستى نومید شد هر کس که آن را فرومایه داشت.
کُلُّ نَفس بِما کَسَبَت رَهینَة؛9 هر کس در گرو کارى است که کرده است.
قرآن مجید طرز تفکرى را که از عوامل اساسى تقسیم و تجزیه جوامع بشرى شناخته شده و برخى امتها بدان معتقدند و مىگویند «ما فرزندان خداوند و دوستداران او هستیم» به صراحت رد مىکند و آن را اندیشهاى خطا و خطرناک معرفى مىنماید که با توحید حقیقى در تنافى و تضاد است. اسلام انسان را بىنیاز از عمل و کار و کوشش نمىداند. این طرز تفکر سهمناک است که برخى از امم خویش را تافتهاى جدا بافته تلقى نموده و بر این باورند که ما فرزندان خدا و دوستان خداوندگاریم.
قُل یا اَیَّهَا الذینَ هادُوا ان زَعَمتُم انَّکُم اَولیاء لِلّهِ مِن دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوا المَوتَ اِن کُنتُم صادِقینَ وَ لایَتَمَنَّونَهُ اَبَداً بِما قَدَّمَت اَیدیهِم وَ اللَّهُ عَلیم بِالظّالِمینَ؛10 بگو اى قوم یهود هرگاه مىپندارید که شما دوستان خدا هستید نه مردم دیگر، پس تمناى مرگ کنید اگر راست مىگویید، و آنان به سبب اعمالى که پیش از این مرتکب شدهاند، هرگز تمناى مرگ نخواهند کرد و خدا به ستمکاران داناست.
نبى گرامى اسلام، حضرت محمدصلى الله علیه وآله وسلم از ابتدا تا انتهاى رسالت خویش «عمل» را به عنوان یک اصل اصیل و عنصرى جدى در دعوت خود مدنظر قرار داده و به دختر گرامىاش حضرت فاطمه (س) چنین مىفرماید:«فاطمه، خودت باید براى خودت کار کنى. من به هیچ رو تو را در قبال مسؤولیتهاى الهى بىنیاز نتوانم نمود».
گفتنى است که اسلام مسؤولیت چگونگى تکوین و بناى اجتماعات، نوع و تفاوت جوامع، نظامات اجتماعى، مستوا و سطوح گوناگون فرهنگى و نیز مشکلاتى را که بر جوامع انسانى عارض مىگردد، تنها به گردن انسان نهاده است.... از نظر اسلام در حقیقت انسان است که با فعل و عمل خود جوامع را مىسازد و برنامهها و آرمانهاى اجتماعى را ترسیم مىکند. اندیشه و برنامهریزىهاى اوست که مسؤولیتها را تعیین و تحدید و تنظیم مىنماید و بر مشکلات و دشوارىها فایق مىآید. در این باره نیز قرآن کریم چنین نظر مىدهد:
اِنَّ اللَّهَ لایُغَیِّرما بقَوم حَتَّى یُغَیِّروُا ما باَنفُسهم؛11 بىگمان خداوند قومى را دگرگون نکند مگر آن که آنچه در دلهایشان دارند، دگرگون کنند.
ظَهَرَ الفَسَادُ فِى البَرِّ وَ البَحرِ بِمَا کَسَبَت اَیِدى النّاس لِیُذیقَهُم بَعض الّذى عَمِلُوا لَعَلَّهُم یَرجعُونَ؛12 به خاطر کار و کردار مردم، تباهى در بر و بحر فراگیر شده است تا «خداوند» جزاى بخشى از کار و کردارشان را به آنان بچشاند، باشد که بازگردند (و به خود آیند).
در یکى از احادیث نبوى هم آمده است: «هرگونه که باشید، به همان گونه بر شما حکومت مىشود».
بنابراین از دیدگاه اسلام تنها عمل انسان است که تاریخ را مىسازد. آن را تغییر داده به حرکت در مىآورد و به پیش مىبرد، عوامل خارجى در مسیر ساختن جوامع بشرى تأثیر تعیین کنندهاى ندارند، بلکه این فقط انسان است که با «عمل» نشأت گرفته از معرفت و شناخت یا برآمده از جهل و نادانى و یا ناشى از اهمال و بىتفاوتى فرصت مىیابد تا طریقى را برگزیند و گامى را بر گام دیگر ترجیح دهد... و بالاخره واقعیتهاى اجتماعى همان خواهد بود که وى اختیار کرده است. نیز تغییر و تحولات تاریخى و یا به اصطلاح جبر تاریخى چیزى جز فعل و انفعال میان انسان و جهان نیست.
انسان بر حسب تمایلات و نیازمندىهایش مىکوشد تا آگاهى - از جهانى که در آن زیست مىکند - به دست آورد. بر این اساس به قرائت سطورى از سطور سازمان آفرینش مىپردازد. این قرائت بر حیات انسانى وى تأثیر گذارده، دانش و بینش او را بالا مىبرد و معیشت و زندگى وى را به دست تغییر و تحولى بنیادین مىسپارد. در عین حال موجب تغییرات و دگرگونىهایى در محیط و دنیاى اطراف انسان مىگردد...، سپس به قرائت دومین سطر از سطور جهان خلقت مىآغازد و همین طور... سپس تنها قهرمان صحنه نمایشگاه تاریخ عبارت است از «انسان» و بس... تنها اوست که تاریخ را مىسازد، تغییر مىدهد و به حرکت در مىآورد و همچنین خود تغییر مى کند، پیشرفت مىنماید و به طور مستمر کنشها و واکنشهاى او با جهان استمرار مىیابد. بنابراین «عمل» انسان است که آفریننده و سازنده کلیه این حوادث است نه عاملى دیگر... حال آیا مقام و مرتبهاى والاتر و بالاتر از چنین مقام و مرتبهاى در سراسر سازمان خلقت مىتوان یافت؟13
مفهوم آزادى
آزادى برترین ساز و کار فعال کردن همه توانایىها و ظرفیتهاى انسانى است. هیچ کس نمىتواند در جامعه محروم از آزادى خدمت کند، توانایىهایش را پویا سازد و موهبتهاى الهى را بپروراند. آزادى یعنى به رسمیت شناختن کرامت انسان و خوش گمانى به انسان. حال آن که نبود آزادى، یعنى بدگمانى به انسان و کاستن از کرامت او کسى مىتواند آزادى را محدود کند، که به فطرت انسانى کافر باشد. فطرتى که قرآن مىفرماید: «فطرة اللَّه التى فطر الناس علیها». فطرتى که پیامبر باطنى و درونى انسان است.
آزادى حق روزنامه نگار است که جامعهاش باید به او پیشکش کند. آزادى خدمتى است به روزنامه نگار تا کار خود را به انجام رساند، و خدمتى است به جامعه تا همه چیز را بداند. صیانت از آزادى ممکن نیست مگر با آزادى، آزادى بر خلاف آنچه که مىگویند، هرگز محدود شدنى و پایان یافتنى نیست. در حقیقت آزادى کامل عین حق است؛ حقى است از جانب خدا که حدى بر آن نیست.
آزادى حقیقى دقیقاً رهایى از عوامل فشار خارجى و عوامل فشار داخلى است. به تعبیر امام علىعلیه السلام «من ترک الشهوات کان حراً؛ آزاده کسى است که شهوات را ترک کند». اگر بخواهیم آزادى را تعریف کنیم، باید بگوییم که آزادى رهایى از دیگران و رهایى از نفس است. اگر آزادى را این گونه تفسیر کنیم، دیگر معتقد به حد و مرز براى آزادى نخواهیم بود. آزادى که با آزادى دیگران اصطکاک داشته باشد، در حقیقت بندگى نفس خویش و شهوتطلبى است. آزادى، جهاد است. همان جهاد اکبرى که مورد نظر پیامبر گرامى بود؛ جهاد با خویشتن خویش براى رهایى از شهوات. در مقابل آن جهاد اصغر که جهاد با بیگانگان است.
براى آن که نظر روزنامه نگار خیرخواهانه، صادقانه و بىشائبه باشد، بر جامعه است که براى او آزادى را تأمین و خاطر آسوده را تضمین کند، تا تحت تأثیر زرق و برقها و انواع فشارها قرار نگیرد. با چنین تمهیداتى، جامعه هم منتفع خواهد شد. با چنین ساز و کارى جامعه به خود نیز خدمت مىکند، نقش حقیقى خویش را ایفا مىکند، و از توان جهادگران خود بارور و بهرهمند مىشود. براستى که آزادى والاترین شیوه براى شکوفا کردن قابلیتها، ظرفیتها و استعدادهاى جامعه است و چنین حقى با آزادى ادا مىشود. برادران! روزنامه نگار نباید مورد اهانت و تحت فشار قرار گیرد، نباید به فقر و ندارى بیفتد، و نباید به معرض تهدید و ترور واقع شود.14
آزادى، حال و هواى متناسب با رشد نیروها و موهبتهاى انسانى است؛ آزادىاى که همواره در معرض تجاوز قرار دارد و به بهانههاى مختلف از انسانها سلب مىشود. آزادى، اصل و اساس و سرچشمه همه توانایىهاست. نزاعها و برخوردها همواره براى نیل به آزادى یا حفظ آن بوده است. نبود آزادى، فرد و جامعه را تابع محدودیتهاى اعمال شده توسط غاصبان آزادى مىسازد و در نتیجه انسانها به محدودیت و نقص در توانایىها دچار مىشوند. آن گاه که بنا به ایمانمان مىکوشیم مانع سرکشى این نیروى ویرانگر شویم، در حقیقت از توانایى و کرامت انسان دفاع مىکنیم.
قالبهاى سلب آزادى در گذر زمان تغییر یافته است. گاهى به صورت استبداد، گاهى به صورت استعمار، گاه به صورت نظام ارباب رعیتى، گاه به صورت تروریزم فکرى و ادعاى قیمومت بر مردم و نابالغ انگاشتن قدرت فکرى آنان، گاه به صورت استعمار نو و گاه به صورت تحمیل مواضع بر افراد یا ملتها رخ نموده است. فشارهاى اقتصادى، فرهنگى و فکرى، از مظاهر همین تضییقات است. سیاست محروم کردن برخى از مردم از فرصتها، نگاه داشتن مردم در جهل و بىسوادى و محروم کردن مردم از بهداشت و فرصتهاى تحرک و توسعه، همه و همه از شکلهاى مختلف سلب آزادى و در هم کوباندن توانمندى انسان است.15
عبادت، آزادى و عبودیت
سخن من به مناسبت آغاز ماه روزه که از مهمترین عبادات است. درباره عبادت و عبودیت است. برآنم تا در سخنانم به تمایلات آزادى خواهانه انسان معاصر پاسخى دهم و بر آنها روشنایى بیفکنم. به ویژه نسل آینده دارى که آرزو دارد آزاد و رها باشد و از قیودش بکاهد. آنچه مرا به بحث بر مىانگیزاند، صورت مخدوشى است که به عبادات در اسلام داده شده است؛ گویى نماز و روزه مالیاتى است که مسلمان باید تقدیم خداوند کند. این صورت مخدوش از نماز که بار مسؤولیت را سنگین مىکند، میل و رغبت آزادى خواهانه انسان را به نماز از میان مىبرد، و نماز را کارى ناخوشایند جلوه مىدهد. قرآن در این باره مىگوید: «و اِنها لکبیرة الّا على الخاشعین».16
این مسأله یکى از اسباب دورى مردم و جوانان از نماز است. به محض این که این فکر به زبان بیاید که ما بندگان خدا هستیم، مخالفتها آشکار مىشود که ما نمىخواهیم بنده باشیم. اگر بگویى که این بندگى استثنایى دارد؛ ما بنده بشر نیستیم بلکه بنده خدا هستیم، پاسخ این است که این یک استثناست و یا این که این گونه اندیشیدن اجبارى و غیر واقعى است. مىخواهم بگویم که اساساً عبادت خداوند به معناى عبودیت و تقید نیست، بلکه عبادت خداوند دقیقاً برابر است با آزادى، عبادت خداوند یعنى آزادى مطلق، و هر اندازه عبادت فزونى یابد و در راه عبادت بیشتر گام نهى، آزادتر خواهى شد.
نمىدانم چرا عبادت و عبودیت با هم آمیخته شدند و به یک معنا به کار مىروند، با این که این دو واژه با هم یکى نیستند. بنابر آنچه از زبانهاى دیگر مىدانم، اساساً واژه عبادت از نظر ماده و شکل آن از ریشهاى غیر از عبودیت است؛ از جمله در زبان فارسى عبادت به «پرستش» و عبودیت به «بندگى» ترجمه مىشود و در زبان فرانسه دو واژه "adoration" و "esclavage" به کار مىرود. چه اندازه میان این دو واژه تفاوت است! اگر نیک بنگریم، در خواهیم یافت که عبادت یک چیز است و عبودیت چیز دیگرى. نزدیکى این دو واژه (و هم ریشه بودنشان) باعث خلط آنها و باعث این شکل مخدوش عبادات شده است. عبادت به معناى عبودیت نیست، بلکه آزادى است؛ اما چرا و چگونه؟ این مسأله موضوع سخن امروز ماست.
اندکى ژرف و روشن به مفهوم عبادت در اسلام مىاندیشیم. عبادت چیست؟ عبادت در اصطلاح فقهى یعنى در اصطلاح اسلامى، هر عملى است که به قصد قربت انجام شود یا هر عملى است که براى خداوند به جاى آورده شود. این اصطلاح در مقابل اصطلاح «توصلى» است، و آن هر عملى است که نیازى به قصد قربت ندارد؛ براى مثال در واجبات نماز «وضو» یک عمل تعبدى است، یعنى اگر کسى بدون قصد قربت وضو بگیرد، وضوى او باطل است. طهارت لباس نیز از شروط نماز است. اما اگر من لباسم را بدون قصد قربت پاک کردم، پذیرفته مىشود و لباس پاک است، حتى اگر باد لباسم را اتفاقى در آبى بیندازد و لباس خود به خود در این آب پاک شود. اگر لباس را با آب غصبى هم بشویم، پاک است اگر کسى را نیز وادار کنم که لباسم را بشوید، باز هم پاک است. پاکى لباس به هر شکلى ممکن است. اما وضو فقط باید به قصد قربت باشد. فقه مىگوید هر عملى که به قصد تقرب به خداوند و اطاعت امر او انجام مىیابد، عبادت است و هر عملى که به غیر از این انگیزه باشد، عبادت نیست. بنابراین اگر کسى بدون قصد تقرب به خداوند، بلکه براى جلب اعتماد مردم، نماز بگزارد، طبیعتاً نماز او عبادت نیست و اجرش نیز بر عهده خداوند نیست. فقه این نماز را از عبادات نمىشمارد. آیا اگر کسى از ترس پدر یا مادر نماز بخواند، خدا را عبادت کرده است؟ هرگز، این عبادت نیست. این رکوع و سجود حرکتى بیش نیست. اگر کسى بنابر عادت نماز بخواند و نداند که چه کارى مىکند، همچون کسى است که صبحها به شکل عادت کارها را در خانه انجام مىدهد. چنین کسى براى نماز نیز حرکت مىکند، امّا عملش عبادت و نماز نیست. اما عکس این مسأله درست است، یعنى هر عملى که براى تقرب به خداوند باشد، عبادت است، حتى اگر نماز و روزه نباشد. از جمله تجارت، زراعت، ساختن خانه، راهسازى، دیدار دوست، سلام و احوالپرسى با دیدار کنندگان و هر عملى اگر براى خداوند باشد، عبادت است، حتى خواب، آیا چیزى سبکتر از خواب هست؟ ممکن است خواب هم عبادت باشد. ممکن است خوردن نیز عبادت باشد. ممکن است نشستن نیز عبادت باشد و همچنین با هم بودن، شب نشینى، توجه به فرزندان و بازى با آنها نیز مىتواند عبادت باشد.
پس نخستین نکته این است که عبادت در اصطلاح اسلامى، هر عملى است که از انسان براى امتثال و اطاعت امر الهى و تقرب به خداوند، صادر مىشود. بر این اساس، لختى در این مفهوم درنگ مىکنیم؛ یعنى در هر عملى که براى تقرب به خداوند است، معناى تقرب به خداوند چیست؟ تقرب یعنى تلاش براى به دست آوردن قرب. من مىخواهم به شما نزدیک شوم؛ بلند مىشوم، حرکت مىکنم و سرانجام به شما مىرسم و نزدیک شما مىشوم. آیا منظور از تقرب به خداوند، نزدیکى مکانى است؟ طبعاً پاسخ منفى است، چرا که از نظر اسلام، خداوند مکان ندارد، بلکه خالق مکان است. امامعلیه السلام مىفرمایند: «لا یحد بأین»، یعنى خداوند مکان ندارد. پس تقرب به خداوند یعنى چه؟ مىخواهم اندکى بیندیشیم و مفاهیم کهنهاى را که از کودکى با ما بودهاند، از ذهن خارج کنیم. نزدیکى به خداوند یعنى چه؟ مکان خداوند کجاست تا بدان سو رویم و به او برسیم. نه چنین چیزى نیست و ما نیز به چنین مفهومى باور نداریم.
تقرب به خداوند یعنى تقرب معنوى، دریافتن مفهوم تقرب معنوى آسان است. من در این جا هستم، اما ممکن است کسى در اروپا یا هند نزدیک من باشد. او چگونه به من نزدیک است؟ آیا نزدیکى غیر از نزدیکى مکانى هست؟ اسباب نزدیکى غیر مکانى چیست؟ گاهى علت قرابت معنوى نسبت نسبى است؛ یعنى برادر یا پسر عمو بودن. این را نمىتوان به خدا نسبت داد، چرا که خداوند نه زاده شده و نه مىزاید. نمىزاید یعنى فرزندانى ندارد، و زاده نشده یعنى پدر و مادر و عمو و دایى و... ندارد. خویشانى ندارد. به قبیله خاصى تعلق ندارد. پیوند نسبى وجود ندارد.
ما دو نوع قرابت داریم: یکى قرابت عاطفى و دیگرى قرابت از جهت همصفت بودن. وقتى مىگوییم فلانى به کسى نزدیک است، یعنى در صفات آن دو نزدیکى و هماهنگى وجود دارد. نزدیکى بدین معنا، یک مفهوم اسلامى است: «انّ أکرمکم عنداللَّه اتقاکم».17
مقدار تقرب به خداوند به اندازه اتصاف به صفات الهى و تخلق به اخلاق خداوندى است، زیرا خداوند مکانى ندارد تا من به او نزدیک شوم و میان من و او پیوندى نیست تا خویش او باشم. نمىتوان به خداوند نزدیک شد مگر با اتصاف به اوصاف الهى در حدیث آمده است: «تخلقوا بأخلاق اللَّه»؛ متخلق به اخلاق الهى شوید». اما صفات خداوند کدامند؟ علم، پس اتصاف به اوصاف خداوند یعنى کسب علم، و رحمت اگر آن را کسب کنیم، و قدرت اگر قدرت و عزت به دست آوریم، و آفرینندگى اگر بتوانیم چیزى بیافرینیم. همین گونه است دیگر صفات الهى. خدمت به مردم نیز اتصاف به یک صفت الهى است، زیرا خداوند رب، راعى، خالق، رازق و رحیم است، و اگر من به مردم خدمت کنم یعنى به آنها روزى، رحمت و فرهنگ دهم، متخلق به اخلاق الهى شدهام.
میان دو مفهوم تقرب به خداوند و عبادت پیوند برقرار مىسازیم. تقرب به خداوند یعنى اتصاف به اوصاف الهى. عبادات نیز فعالیتها و ورزشها و کارهایى هستند که ثمره آنها تخلق به اخلاق الهى است. مىتوانیم بگوییم کسى که نماز مىگزارد، در نمازش خداوند را مخاطب مىسازد و احساس مىکند که او را ندا مىدهد و از او یارى مىجوید و همراه اوست. پس از او صفت یا صفاتى کسب مىکند و یا آن صفات نزد او توانمندتر مىشود، و از صفات رذیله که نتیجه ضعف است، دور مىشود. سرچشمه بیشتر صفات رذیله ضعف است چرا آدمى دروغ مىگوید؟ یا از روى ترس دروغ مىگوید و یا طمع مىورزد. چرا اصرار داریم احساس فقر بکنیم؟ چرا نفاق؟ سبب اینها ناتوانى در ابراز حقیقت است. چرا فریب و ریا؟ سبب آن نیاز به کسب اعتماد دیگران است. منشأ بسیارى از رذایل، ضعف و سستى است، که با تقرب به خداوند، زدوده مىشود. بر این اساس صفات نیکو، صفات خداوند هستند، زیرا در اسلام، خداوند جامع همه صفات کامل است. پس هر گامى که در آن کسب صفتى از صفات خداوند باشد، ما را به او نزدیک مىسازد. این اصل کلى است.
دوباره به همان مبحث نخست باز مىگردیم. عبادت چیست؟ هر عملى که براى تقرب به خداوند انجام مىشود، یا هر عملى که مرا به خداوند نزدیک مىسازد. به دیگر سخن، عبادت یعنى هر عملى که مرا به صفتى از صفات خداوند متصف مىسازد. بنابراین اگر چنین چیزى روى دهد، عبادت خواهد بود، و اگر چنین نشود، عبادت نخواهد بود. پس اساس عبادت خداوند یعنى گام نهادن در مسیر علم، آزادى و عزت، گام نهادن در راه کسب دیگر صفات حسنه الهى که ما آن را انسانیت، تعالى و تکامل مىنامیم. بر این اساس مىتوانیم بگوییم عبادات، کارها و فعالیتهایى هستند همچون نماز، روزه، حج، زکات و... که خداوند آنها را راهها، اسباب و انگیزههایى براى رساندن انسان به کمال قرار داده است.
پس هر نمازى که به شکل درست بجاى آورده شود، رهایى و آزادى از یک قید است، زیرا هر نمازى آدمى را گامى از جهل دور و به علم نزدیک مىسازد. آیا حرکت از جهل به سوى علم بندگى است؟ فرض بر این است که نماز انسان را از فحشا و منکر دور مىسازد، پس نمازى که چنین نمىکند، عبادت شمرده نمىشود، هر عبادتى به تقرب مىانجامد. تقرب نیز منجر به کمال مىشود و کمال آزادى است. چرا نماز مرا از جهل دور و به علم نزدیک مىسازد؟ چون نماز مرا وا مىدارد تا متصف به صفات الهى و متخلق به اخلاق الهى شوم.
بنابراین مفهوم عبادت در اسلام به کلى با مفهوم عبودیت بیگانه است. در اسلام عبودیت نیست، عبادت خداوند یعنى آزادگى، بندگى خداوند یعنى حرکت به سوى علم و عدل و قدرت و رأفت و صدق و بلند همتى و همه کمالات، این است مفهوم عبادت در اسلام و چقدر این مفهوم با عبودیت فاصله دارد. آنچه بر این اصل تأکید مىکند این است که شرط بنیادین عبادت اخلاص است؛ نماز و روزه من فقط باید براى خداوند باشد. براى خداوند باشد یعنى چه؟ یعنى انگیزه الهى داشتن و جذب خداوند بودن. پس ما باید در بسیارى از کارهاىمان نظرى دوباره بیفکنیم.
وقتى گفته مىشود «نیت» برخى گمان مىکنند نیت یعنى ایستادن در مقابل قبله و گفتن این که چهار رکعت نماز عشا مىخوانم قربةً الى اللَّه، این نیت نیست، بلکه این نیز لهو است، نیت یعنى انگیزه آیا امشب هنگامى که تصمیم گرفتید به مجلس بیاید، در آستانه در ایستادید و گفتید به مجلس اعلاى شیعیان مىخواهم بروم. نه هرگز چنین نمىکنید. اما اگر کسى بپرسد چه چیزى تو را به حرکت وا داشت؟ پاسخ خواهیم داد: «نیت» یعنى این که گامهاى شما به سبب رغبت به شرکت در این جلسه حرکت مىکرد. عبادت هر عملى است که به انگیزه تقرب به خداوند انجام مىشود و تقرب یعنى اتصاف به اوصاف الهى و اوصاف الهى، همگى کمالند. پس عبادت یعنى تلاش براى رسیدن به کمال، عبادت، آزادى است، زیرا هر حرکتى به سوى کمال قید و بند نیست، بلکه آزادى از قید و بند است، زیرا نزدیکى انسان به انسانیت، آزادى است، اما بندگى درست نقطه مقابل آن است.
پس عبودیت و عبادت دو مفهوم کاملاً متمایز هستند. یکى از ثمرات عبادت خداوند آزادى از هر چیزى است که غیر خدایى باشد. ما در طول نماز و روزه و حج و زکات، براى دقایقى حرکت به سوى خدا را تجربه و تمرین مىکنیم، چرا که اگر براى غیر خدا نماز بگزاریم، نمازمان باطل است. همچنین است روزه و حج و... پس اگر ما در زمانى اندک ورزش کنیم، تمرین کنیم و حتى براى دو دقیقه در روز براى خدا فعالیت کنیم و از خوردن و آشامیدن دورى کنیم، به سوى خدا حرکت مىکنیم و به او نزدیک مىشویم. پس ما در کارگاه عبادت براى آزادى موقت از غیر خدا مىکوشیم. این تلاشها ما را براى رهایى مطلق از غیر خدا یارى مىکند. چنان که قرآن کریم مىفرماید: «و استعینوا بالصبر و الصلوة».18 ما در نماز امکان آزادى را در عرصههاى مختلف زندگى به دست مىآوریم.
این مسأله دوم است. مسأله نخست و اصلى این است که مفهوم عبادت با عبودیت در اسلام متفاوت است. اساساً دو مفهوم متفاوتند. نکته دوم این است که عبادت خداوند مرا از غیر خدا آزاد و رها مىسازد. خلاصه سخن این است که عبادت با عبودیت متفاوت است. عبادت خداوند با عبودیت مردم و حتى با عبودیت خداوند هم فرق مىکند. براى شما معناى عبادت و عبودیت را در زبانهاى دیگر گفتم. پس امروز مىتوانیم این اصل را مدنظر قرار دهیم. دست کم من در برابر شما به آن پایبند مىشوم تا براساس آنچه گفتم مرا مواخذه کنید. من از این اصل کلى دفاع مىکنم و مىگویم همه عبادات انسان را براى رسیدن به آزادى یارى مىکنند، زیرا به انسان براى متخلق شدن به اخلاق الهى کمک مىکنند. نیز انسان را به کمال نزدیک مىسازند و به آزادى فرا مىخوانند.19
مفهوم ایمان
انسان نسبت به خداوند در سه حالت به سر مىبرد: یقین، ایمان و صورت ایمان. یقین همان تصدیق خداوند و وجود اوست و از راه مطالعه در پدیدههاى هستى و پژوهش و استدلال علمى به دست مىآید. اما ایمان در مرحلهاى پس از این جاى دارد. یعنى وقتى که انسان بر مبناى یقینش زندگى کند و در فعالیتها و عواطف و احساساتش آن را به کار گیرد، آن گاه ایمان را احساس مىکند و ایمان هم در اثر عمل به مناسک دینى رشد و پیشرفت مىکند. برعکس این هم البته درست است. بنابراین ایمان به معناى صحیح آن در افکار و عواطف و فعالیتهاى انسانى منعکس مىشود و به عبارتى کوتاه مىتوانیم بگوییم، ایمان همان یقین انسان در مراحل و ساحتهاى مختلف وجودى اوست.
اما صورت ایمان همان است که نزد بسیارى از مردم وجود دارد. آنان مىگویند مؤمن هستند، ولى ایمانشان در اعمال و افکار و عواطفشان انعکاسى ندارد. پس این شکل ایمان است نه حقیقت ایمان و ما مىتوانیم آن را به واژه مسلمان یا مسیحى که در شناسنامه فرد نوشته مىشود، تشبیه کنیم. بنابراین ایمان به معناى درست کلمه نقشى زنده و مؤثر و فعال در روح انسان دارد. من در محیطى با ایمان به دنیا آمدهام. اما ایمان ارثى نمىتوانست در برابر شکها و پرسشهاى علمى که برایم پیش آمد رویارویى کند. از این رو تلاش کردم تا با پژوهش و مطالعه به تثبیت یقین خود بپردازم و آن را به ایمان تبدیل کنم. تردیدى نیست که ایمان همچنین با حالات و احساسات دینى در کنش متقابل است، آنچنان که با فعالیتهایى که از ایمان مىجوشد نیز در تعامل قرار دارد.20
امید؛ نتیجه تربیتى انتظار
اندیشه ظهور مهدى به یک مذهب اختصاص ندارد. این نظریه همچنین یک نظریه فراگیر و عمومى است. انتظار آزادى بخش منجى و انتظار روح حق و انتظار یک حادثه عظیم در همه مذاهب و ادیان وجود دارد و همه دینمداران به این نظریه اعتقاد دارند. این اندیشه از حوزه فعالیتهاى دینى فراتر رفته و تحرکات جامعه جهانى را نیز شامل مىشود. هنگامى که به تلاش انسان در حوزههاى گوناگون نظر مىافکنیم، مشاهده مىکنیم که در همه عرصهها مثل علم و فلسفه، ادبیات، تجارب اجتماعى و سازمانها و مقررات، رو به سوى کمال دارد و در همه مسائل زندگى به سوى اوضاع و احوال برتر پیش مىرود.
گرچه آدمى گاهى مىلغزد و گاه اشتباه مىکند و منحرف مىگردد، اما این لغزشها در حرکت اصیل زندگى بشر امورى جزئىاند. انسانیت از ابتدا در حال تکامل، ترقى و تعالى بوده و به سوى بهتر شدن گام برداشته است. آدمى مطمئن است که شرایط برتر براى او امکانپذیر است و از همین رو براى رسیدن به آن تلاش مىکند. اگر آن گونه که برخى اعتقاد دارند، بشر رو به سقوط و نابودى داشت یا جهان در حال عقب رفت و حرکت قهقرایى بود و در امور مختلف به وضع نامطلوبتر راه مىپیمود، انسان تلاشى نمىکرد و با امید و قدرت و ایمان به آینده فعالیت نمىنمود.
بنابراین، آینده بهتر و ایدهآل همان چیزى که از دوران افلاطون یک رؤیا بوده است و آن را مدینه فاضله مىگفتند، این آینده و این جامعه مثالى که همه توانها و همه فرزندان بشر در ساختن آن مشارکت دارند، آرزوى همه انسانهاست. عقیده شیعه به امام مهدى (عج) در حقیقت انتظار بر انگیزاننده و بشارت دهنده به این آینده است. آیندهاى که آرزوى همه و آینده همه است.
من قصد ندارم در تفاصیل و توضیحات این عقیده وارد شوم، بلکه به بعد تربیتى این اندیشه خواهم پرداخت. باید بگویم که مفهوم انتظار - انتظار فرج - در نزد ما معناى حقیقى خود را از دست داده و منحرف شده است. ما انسانها، به بهانه انتظار از مسؤولیتهاى خود شانه خالى مىکنیم و کار و تلاش را در انتظار ظهور صاحب الزمان رها کردهایم. این انحراف در همه ارزشها اتفاق افتاده است و ابزارى براى عدم بهرهمندى از ارزشهاست.
اما حقیقت این است که اندیشه انتظار در حیات این مذهب نقش مهمى را ایفا کرده است، زیرا امید همانا زندگى است. انسانى که از آینده نومید گردد، گویى میان خویش و آینده دیوارى کشیده است. امید، راه آینده و وسیله پیوند آدمى به آینده است. انسان نا امید در حقیقت میان خود و آینده دیوار کشیده که عبور از آن ناممکن است. نومیدى جمود است و جمود در حقیقت توقف و مرگ است. در حالى که زندگى و استمرار آن یعنى بقاى انسان در لحظه بعد، یعنى حرکت انسان از لحظهاى به لحظه بعد، و اگر جمود حاکم باشد یعنى حرکتى وجود ندارد و اگر حرکتى نباشد معنایش مرگ است.
امید عبارت است از راهى گشاده و روشن و ناامیدى تسلیم شدن در برابر وضعیت موجود. نمىگویم که کسى که از آینده خویش نا امید گشته، به مرگ طبیعى مرده است، خیر بلکه دچار مرگ حقیقى شده است. فردى که از آینده نا امید شده، فکر مىکند که فایده ندارد، پس ما را به حال خود واگذارید، بگذارید بخوریم و در بازار راه رویم و بچریم، کافى است. این کارها دلیل بر این است که در این صورت اتفاقى یا حرکتى صورت نمىگیرد بلکه فقط جمود و سکون است. بنابراین امید، راه آینده است و اگر نا امید شویم تسلیم شرایط موجود شدهایم. تسلیم شرایط شدن یعنى تسلیم شدن در برابر واقعیت موجود، یعنى همانند حل شدن شکر در آب، یا نمک در آب.
برادران، همان گونه که مىدانید و تاریخ نیز به روشنى گواهى مىدهد، بر ما و بر هر ملتى دوران و زمان درازى از رنج و محنت گذشته است که اگر امید به ظهور امام زمان و فرج الهى نبود از میان رفته بودیم. اما سخن حضرت رسول اکرم - «اگر از دنیا تنها یک روز باقى بماند، آن روز به قدرى طولانى مىشود تا مردى از اهل بیت من که نام او نام من است و کنیه او کنیه من است ظهور نماید و دنیاى پر از ظلم و بیداد را از عدل و قسط پر نماید» - به ما امید مىبخشد و بقاى ما را تضمین مىکند، زیرا ما به سخن پیامبر اعتقاد داریم و در آن شک نمىورزیم. امید است که ما را حفظ کرده و زنده نگه داشته است و امید است که میان ما و آینده راهى باز نموده است و امید هم از این عقیده سرچشمه مىگیرد.
این اندیشه و تفکر مختص ما نیست. شما مىدانید که پس از عروج حضرت مسیح یا به اعتقاد مسیحیان پس از مرگ و عروج روح آن حضرت، بر مسیحیان ظلم و ستمى وارد شد که در تاریخ مانندى ندارد. اما امید و اعتقادى که به بشارت آن حضرت داشتند هنگامى که مىگوید: روح حق خواهد آمد - همان که به روح القدس و تجلى تفسیر مىشود - همین اعتقاد آنها را از نابودى نجات داد. اگر این امید به آینده نبود براى مسیحیان امکان حیات و بقا وجود نداشت. آرى در آن زمان ذلت و رنج از حد طاقت بشرى فراتر رفت و این مسأله نزد پژوهشگران تاریخ معروف است. امید، نتیجه تربیتى انتظار فرج است. این انتظار نقش مهم خود را در تاریخ ما ایفا کرده است و ان شاءاللَّه در آینده هم ایفا خواهد کرد.
معناى انتظار رها کردن کار براى دیگران نیست، این عدم انتظار است. این گونه عمل کردن تسلیم شدن است. اگر امروز بگویند که ما در انتظار حمله ناگهانى دشمن هستیم. معناى آن چیست؟ آیا معناى این انتظار، خارج نشدن، خوابیدن و بىاعتنایى است؟ نه، این انتظار نیست. انتظار عبارت است از این که آماده باشیم، شمشیر و تفنگ در دست، تمرین کنیم و آموزش نظامى ببینیم، خود را آماده سازیم، مراقب و نگهبان بگماریم، رادارها را فعال کنیم تا زمان حمله ناگهانى دشمن را دریابیم.
ما در انتظار حضرت مهدى (عج) هستیم. حضرت مهدى چه خواهد کرد؟ پس از آن که ظلم و بیداد جهان را فرا گرفت، او مىآید و عدل و داد را در جهان حاکم مىکند. این آرزو چقدر عظیم است و این هدف چقدر بزرگ است! مهدى (عج) تنها کسى است که جهان را پس از گسترش ظلم و بیداد از عدل و داد پر خواهد کرد. این حادثه و اتفاق بزرگى است که هیچ چیز جز امام مهدى - صاحب آن روز - بزرگتر از آن نخواهد بود. آیا در این اتفاق حضرت مهدى (عج) را تنها بگذاریم؟ طبیعتاً خیر! بلکه باید همکارى کنیم. ما مىخواهیم که امام عصر (عج) به تمام و کمال در جهان ظهور کند. علم او، هنر او، قدرت و تربیت او ظهور کند. ما باید آماده باشیم، پس چه باید بکنیم؟ زمانى که از ما دعوت مىشود ما باید آماده ایفاى نقش خود باشیم. هنگامى که آن حضرت فریاد اى مردم بر مىآورد او را لبیک بگوییم. باید آماده باشیم و از هر چه داریم دست برداریم و با آمادگى کامل به کمک او بشتابیم و گرنه انتظار نیست.
انتظار یعنى آمادگى، بسیج شدن، آموزش و آمادگى روحى روانى، فکرى معنوى و جسمى و نیز آمادگى تکنولوژیک و نظامى، گذشتگان ما چنین بودند، ما نیز چنین بودهایم. زندگى، عزت و پیروزى و موفقیت هزینه دارد. این همه بدون هزینه و رایگان به دست نمىآید. خداوند جز از راه اسباب و وسایل، امور را سامان نمىدهد.
کسى که در انتظار عزت و شرف است نمىتواند انتظار یک پیروزى ناگهانى را داشته باشد و نباید عزت و شرف را بدون تلاش و رنج توقع داشته باشد. سخنى از حضرت علىعلیه السلام نقل مىکنم که فرمود: «آرزوها نشانه فریب خوردن انسانهاى کم عقل است». انسان باید احمق و نادان باشد تا بدون رنج و تلاش در انتظار موفقیت باشد، تا عظمت و قدرت را بدون رنج طلب کند. این ممکن نیست؛ «آرزوها نشانه فریب خوردن انسانهاى احمق است». انتظار یک محرک است، انتظار انگیزه ایستادگى و بقاى اجداد و گذشتگان ما و شماست. بخوبى مىتوان امید را در آثار آنها دید، قلعهها، پادگانها، دیرها،... امید و انتظار، حاصل این عقیده در طول تاریخ بوده است.21
اسلام و ساختار اجتماع
اسلام مساعى خویش را براى گرامى داشت مقام انسان و حفظ و صیانت او در قبال انحطاط و انحراف دنبال مىکند و یک «اجتماع انسانى» اى را پیشنهاد مىنماید که متناسب با واقعیت وجودى انسان باشد. اسلام به تمامى جوانب و ابعاد وجودى انسان اعتراف نموده و جو ملایم و فضاى مناسبى را براى رشد و نمو قابلیتها و تربیت استعداداتش مهیا و آماده کرده است.
چنین طرحى آنگاه ضرورى مىنماید که توجه کنیم چگونه اعمال و اخلاق و باورهاى انسان تحت تأثیر جامعه خویش و فعل و انفعالات محیط خود قرار مىگیرد. نظر به این که هدف اصیل از ساختن چنین اجتماعى انسان مىباشد و عنصر اساسى در مسیر ایجاد جامعه نیز انسان است، واجب و ضرورى است که اولاً به واقعیت و حقیقت انسان توجه گردد و ثانیاً در پرتو عنایت به چنین «واقعیتى» برنامه ریزىها صورت گیرد. چنین جامعهاى هیچ گاه به فردگرایى و «اندیویدوالیسم» مبتلا نخواهد شد؛ زیرا جوامع اندیویدوالیستى یکى از ابعاد اساسى وجود انسان را که همان بعد اجتماعى زندگى انسان است به دست فراموشى سپرده و زمینه رشد و نمو زوایاى منفى وجود انسان را که نشأت گرفته از کشمکشهاى شریر فرد و به اصطلاح «انانیت» فردى و در تعبیر قرآن «نفس اماره بالسوء» است، تقویت مىکنند. «انانیت» و «نفس اماره» در بسترى رشد و نمو مىیابد که هیچ گونه صیانت و هماهنگى اجتماعى وجود نداشته باشد، آن طور که «حیات اجتماعى» آشفته مىگردد و نیرومند بر ناتوان غلبه پیدا مىکند و ضعیف مورد استثمار قوى قرار مىگیرد و به ابزار ارادهاى تبدیل مىشود که به هر طرف که منافع قوى را تأمین کند، به گردش در مىآید. در این موقع جامعه بشرى قسمت مهمى از امکانات خویش را از دست مىدهد و نیرومند هم به صورت یک آلت بدون اراده در استخدام مصالح انانیت و منافع نفس امارهاش در مىآید. در این حال «قوانین» نیز در استخدام وضع موجود و براى تأمین منافع قوى تنفیذ مىگردد و دلیل وجودى قانون که صیانت و نگهدارى انسان از خطر انحراف است از بین مىرود. در چنین شرایطى نبردى ظالمانه بر سر جامعه انسانى سایه مىافکند. قوى بر ضعیف سیطره پیدا مىکند و مصالح خاصه بر مصالح عامه تسلط مىیابد.
طرح اجتماعى اسلام شبیه یک جامعه سوسیالیست هم نیست، زیرا جامعهاى که براساس معیارهاى سوسیالیستى بنا گردد. بعد دیگرى از وجود انسان یعنى «آزادى و استقلال» را به دست نسیان مىسپارد و فرد انسانى را چونان اجزاى یک مجموعه طبیعى جزء بلا ارادهاى از مجموعه انسانها مىداند. در چنین حالتى تنها مصالح آن «مجموعه» (بدون در نظر گرفتن خصلتهاى فردى) تأمین مىشود و فقط براى آن برنامه ریزى مىگردد و نیز در چنین اجتماعى انسان شکل اصیل و صورت طبیعى خویش را از دست مىدهد و دیگر مواهب طبیعى و استعدادهاى فطرى وى رشد نمىیابد. جامعه از بسیارى امکانات و شایستگىهاى افراد خود محروم مىماند و بر طبق قاعده عمومى و قانون کلى «کنش» و «واکنش» شرارتها و رذالتهاى اشخاص کل جامعه را نیز تحت تأثیر قرار مىدهد و فعل و انفعالات هر یک از «جامعه و فرد» در یکدیگر انعکاس مىیابد. در چنین بسترى است که یک تناقض دایم و مستمر در روند تکاملى اجتماع پدید مىآید و حیات انسانى به سوى یک سلسله دگرگونىهاى منفى و سهمناک سوق داده مىشود.
حقیقت این است که اسلام اجتماعى را ترسیم کرده و در صدد ساختن آن است که در آن به فردیت فرد با تمامى جوانب و ابعاد شخصیتى و اجتماعى وى، عنایت و توجهى در خور و شایسته شود. «وجود خیر» به طور فطرى در ساختار وجودى انسان نهفته است و انسان فطرتاً از شر بیزار و متنفر است؛ مبارزه مستمرى که در ذات بشر میان خیر و شر هماره در جریان است، عناصر آزادى و استقلال را در سازمان وجود انسان تشکیل مىدهد و حال مىگوییم آنچه را که از اعمال مثبت و خیر از انسان صادر مىگردد، اعمالى است که اولاً با حقوق سایر افراد بشر در تنافى و تعارض نیست و ثانیاً با مصالح اجتماعى تناسب و انسجامى متین دارد. این قبیل رفتار و کردار در تعبیرات اسلامى نتیجه اوامر قلب یا نفس مطمئنه است؛ اما اعمالى که با حقوق دیگران در تعارض و تنافى مىباشند، به حسب تعبیرات مذهبى عبارتند از رغبات و تمایلاتى که از «نفس اماره بالسوء» نشأت گرفتهاند. بدون تردید، تحدید، تعریف و جداسازى مرزهاى این دو نوع از «اعمال» نیازمند تعریف کامل و همه جانبهاى از مفهوم «حق» است.
«حق» یکى از اجزاى عمده و بنیادین نظامات و برنامههاى کلى و عمومى است که اسلام براى جامعه مورد نظر و مطلوب خویش پیشنهاد کرده است. حق یک اصل و امر ثابت و لایتغیرى است که توجه و رعایت آن براى فردفرد جامعه - در روابطى که با یکدیگر دارند - لازم و ضرورى است.... در تحلیل و تفسیر موجز و خلاصه فوق امکان یافتیم تا تصویرى از «آزادى فرد» به موازات «آزادى جمعى» و نیز ترسیمى از «مصالح افراد» منسجم و متناسب با «مصالح اجتماع» را ارائه دهیم. از زاویه دیگر بر طبق تفسیر مزبور مىتوانیم تمامى امکانات و استعدادهاى مثبت فرد را حفظ و صیانت نماییم بدون این که طغیان و تجاوزى پدید آید و نبردى میان افراد و طبقات پدیدار شود، بلکه با قداست بخشیدن به حقوق دیگران و با حفظ حرمت و کرامت انسان زمینه تجاوز، عصیان، تعدى، دعوى و جنگ به عرصه مساعدى جهت مسابقه و مسارعه به سوى خیرات و خوبىها میان افراد جامعه متحول مىگردد.22
ضرورت نظم و تشکیلات
این که خداوند مىفرماید:«وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَع المیزانَ»، به نظر آقایان چه معنا دارد؟ خداوند در بیان نعمتهاى خود مىفرماید: «آسمان را برافراشت» و بعد مىفرماید: «و به ترازو گذاشت»، کجا به ترازو گذاشت؟ این ترازو که شاید منظور از «وضع المیزان» است، یعنى جهان را که خدا خلق کرده، به صورت منظم و دقیق و حساب شدهاى خلق کرده است. یعنى جهان آفرینش را براساس دقیق که با ترازو سنجیده شده آفریده است! به خصوص قبل از آن هم که مىفرماید:«الشَّمسُ وَ القَمَرُ بِحُسبانِ» و این مىرساند که خورشید و ماه هم حساب شدهاند. در این آیه اعلام شده، عالم بزرگى که ما در آن زندگى مىکنیم، با نهایت دقت و نظم و انضباط برقرار شده است و نظم و انضباط بر جهان حکومت مىکند. اما چرا خدا این را به ما مىگوید؟ پاسخ مىدهد:«اَلّا تَطغَوا فِى المیزانِ»، براى این که ما هم اگر بخواهیم فرزند این دنیا باشیم، اگر بخواهیم زنده باشیم، اگر بخواهیم فعالیت و تلاشمان به ثمر برسد، باید منظم کار کنیم. بلبشو و بىنظمى جز فنا در این دنیا نتیجه ندارد. براى این که دنیایى است که همه چیزش منظم است؛ ما هم اگر بخواهیم به ثمر برسیم و از کارمان نتیجه بگیریم، باید منظم باشیم. آیات یاد شده این اصل را به ما یاد مىدهند که در همه چیزمان باید منظم باشیم. در زندگى داخلى، زندگى مالى، موقع درس خواندن، معاشرت، روش تحصیلى و روحانى، روش تبلیغاتى و هر چیزى که در اراده آن سهمى داریم باید منظم باشیم. اگر نباشیم نابود مىشویم و بىاثریم و درست مثل کسى مىمانیم که در منطقه استوایى که گرم است، بخواهد لباس پشمى بپوشد، یا در زمستان لباس نازک به تن کند و یا بر خلاف جریان آب شنا کند.
دنیا براساس حق و عدل و انضباط و نظم استوار است. اگر کسى بخواهد در این دنیا بىنظمى بکند، به نتیجه نمىرسد. این مطلب از آیات بسیارى استفاده مىشود. مسأله این است که جهان آفرینش جهان بىنظمى نیست. هر چیزى به مقدارى است، ولکن «ننزّله بقدر معلوم و انبتنا فیها من کل شىء موزون»، شاید دهها آیه این مسأله را به بشر تذکر مىدهد که این عالم دقیق است، حساب دارد، باد، هوا، آفتاب، باران، موج، دریا، بادهاى موسمى و شب و روزش، همه و همه روى حساب است. تو هم اى بشر اگر مىخواهى موفق شوى و به نتیجه برسى، باید هماهنگ جهان آفرینش باشى... این حرف قرآن است. حال اگر به نظر بعضىها بىنظمى بهتر از نظم است، به نظر بنده خلاف آن چیزى است که ما از قرآن مجید مىفهمیم.
روزگارى صدها سال قبل همه چیز در دنیا به صورت فردى بود. دولتش دیکتاتورى بود، تجارتش براساس معاملات فردى بود و دخل و خرجش را خودش انجام مىداد و همچنین... در آن دنیا، ما قواى دینى و راهنمایان اخلاقى بشر اگر به طورى فردى زندگى مىکردیم، تا حدودى معقول بود، عیب نداشت، یکى در مقابل دیگرى بود؛ اما امروز که همه چیز به صورت دسته جمعى و منظم در آمده، دولتها جبهه و سازمان دارند، تجارت به صورت شرکتهاى وسیع و محیرالعقول در آمده، تبلیغات مؤسسات وسیعتر دارد، مطبوعات جبههها تأسیس کردهاند، سیاست مداران احزاب را به وجود آوردند. کشاورزى مکانیزه شده و به صورت شرکتها در آمده است....
در این دنیاى تشکیلاتى اگر ما بخواهیم تک روى کنیم و کار دسته جمعى نداشته باشیم، کلاهمان پس معرکه است؛ که هست! اگر ما بخواهیم بىنظم و بىتشکیلات جلو برویم، موفق نمىشویم. اگر فرزند این دنیا هستیم باید در مقابل اینها منظم باشیم. دنیایى که همه چیزش منظم است، اگر منظم نباشیم محکوم به مرگیم. دنیایى که همه چیزش به صورت مؤسسه در آمده، در مقابل آن باید خودمان را منظم کنیم.23
همبستگى و اصل احترام متقابل
هر تشکیلاتى، از جمعیت کوچکى در یک روستا گرفته تا جمعیت بزرگى مانند سازمان ملل متحد، براساس اصول معیّنى شکل مىگیرد. اما مهم همانا تحقق این اصول است و براى آن که بتوانیم این اصول را تحقق بخشیم، باید بر اصولى منطبق با واقعیتهاى عینى تکیه کنیم. به ویژه اگر که این واقعیتها با ریشههاى عمیق تاریخى، جغرافیایى، انسانى و اعتقادى در پیوند باشد، بدون تردید به زودى در جان و روح مردم ریشه مىدواند و مردم بالفعل گرد آن جمع مىآیند. در مورد لبنان باید دانست که لبنان داراى واقعیتى تاریخى است که تا قدیمترین اعصار امتداد دارد. تاریخ لبنان بسیارى از تمدنها و عظمتها و رسالتها و فرهنگها را در خود جاى داده است. از نظر جغرافیایى لبنان جزئى از جهان عرب به شمار مىآید.
از طرفى لبنان صاحب فرهنگ و تمدنى است که از تمدنهاى متنوع و فرهنگهاى مختلف و اندیشههاى گوناگون بهره گرفته است. در آینه تمدن لبنان مىتوان تجربههاى میلیونها و میلیاردها تن از افراد بشر را دید. باید از این دستاوردهاى بشرى که اکنون در لبنان فراهم آمده به گونهاى جدى بهره برد. در پرتو این واقعیات درخشان است که در لبنان مجموعههاى متعدد و اندیشههاى متنوع را مشاهده مىکنیم. هم مىتوان از این رنگارنگى و تنوع در جهت تفرقه و پراکندگى جامعه سوداگرى کرد و هم مىتوان از آن به عنوان پایگاههایى براى تعاون و همیارى سود جست، زیرا هر گروهى براى خود تجربهاى دارد و صاحب افکارى است. این تنوعات مىتواند وسیلهاى براى برخورد آرا و تبادل اطلاعات و افزایش تجربهها و در نتیجه تکوین تمدنى انسانى باشد و تحقق نقش و رسالت لبنانى را امکانپذیر سازد، زیرا این رسالت ثمره تجارب بشرى است و مىتواند به جهان عرضه شود و ارمغان لبنان و رسالت تاریخى این کشور نیز باشد. لکن شرط اساسى براى آن که بتوانیم این افکار و تجارب متنوع را در کنار هم جمع آوریم و از آن به عنوان پایگاههایى براى همفکرى و تعاون و همیارى بهره ببریم، همان توجه به اصل احترام متقابل در میان مردم این کشور است. این چیز جدیدى در لبنان نیست. کشورى که از چنین امکان سازنده و مثبت بهره نگیرد، در آن فریادها و اعتراضهاى محلى و اقلیمى و قبیلهاى یا اقداماتى از این قبیل بروز خواهد کرد و افراد مغرض یا نادان مىتوانند از آن در جهت آشفتگى و جدایى و نابودى آن جامعه بهرهبردارى کنند. اما اگر در جامعه اطمینان متقابل باشد چنین چیزى به وقوع نمىپیوندد و اطمینان متقابل جز با احترام متقابل حاصل نمىشود. شما باید به من احترام بگذارید و من نیز باید به شما احترام بگذارم. اگر من شخصى را تحقیر نکنم اما او مرا کوچک کند دیگر اطمینانى باقى نمىماند و در نتیجه کشور دچار رکود شده به گروهها و دستههایى غیر مفید و هر کدام ضعیف تقسیم مىشود. بدین سبب است که معتقدم تبادل تجربیات و همکارى ملى و در نتیجه رشد و اقتدار کشور در گرو اطمینان من به دیگرى و اطمینان او به من است.
بنابراین، اصل، به رسمیت شناختن طرف مقابل است یعنى اطمینان به یکدیگر داشتن، براى ایجاد تعاون و همیارى، و این همه از احترام متقابل ناشى مىشود. با کمال تأسف چهره این حقیقت در لبنان مسخ شده است و آن را با تحمیل سازش بر دیگرى و سکوت و انزواى طرف مقابل مىخواهند درمان کنند. چیزى که آن را نه غالب و نه مغلوب در لبنان نام نهادند؛ اما این سازش اگر بالفعل باشد داراى خطرهایى است، زیرا روند سازش طبعاً موجب غلبه یک طرف بر طرف دیگر مىشود و براى آن که بخواهند زیادهطلبى طرف غالب را تأمین کنند باید حق و حقوق بیشترى به مغلوب به او بدهند و این سازش پذیرىها نادرست و خطرناک است. خطر دوم آن است که سازشها دائماً میان سران انجام مىپذیرد و به حساب مردم و جامعه گذاشته مىشود، این دو خطر در تحمیل سازش نهفته است. اما اگر قبول کنیم که گوناگونى تفکرات و فرهنگها مسأله تعاون میان مردم را آسان مىکند، بىشک این تنوع وسیلهاى براى تحکیم ارتباط میان افراد این کشور خواهد شد، زیرا هر کس احساس مىکند که از دیگران بىنیاز نیست. بر این اساس مىتوان اصولى را تعیین کرد تا لبنانىها به گرد آن جمع آیند. به عبارتى کوتاه به رسمیت شناختن یکدیگر و احترام متقابل اساسىترین شرط بقا و استمرار هر کشورى است.
من براى لبنان و حتى کشورها و امتها خطر خارجى قابل ذکرى سراغ ندارم، بلکه خطر اساسى که هر کشور و هر امتى را تهدید مىکند همان خطر داخلى است. حتى دشمن همواره تلاش مىکند تا با ایجاد تفرقهها به گستردگى خطر داخلى، دامن بزند و به وسیله آن به کشور ضربه بزند. خطر خارجى صهیونیسم را که اینک گریبانگیر کشور شده، نمىتوان نادیده انگاشت و چه بسا که این خطر خود بزرگترین خطر در جهان باشد. اما مقصود من آن است که خطرى که کیان یک امت یا کیان یک کشور و یا مردم را تهدید مىکند. همان خطر داخلى است که مهلک است. من بدین واقعیت اعتقاد دارم که یک ملت امکان ندارد در اثر خطر خارجى و دشمنان بسیار از میان برود و هرگز تاریخ، هیچ ملت و امتى را نشان نداده که به خاطر زور و اجبار یا در نتیجه غلبه دشمن خارجى از بین رفته باشد، تا هنگامى که آن مردم در کنار یکدیگر بوده و وحدت کلمه داشته و به مسؤولیتهاى خود آگاه بودهاند. مهم، خطر داخلى است، خطر تفرقه. این چیزى بود که در پاسخ سؤال اول ذکر کردم. این خطر نتیجه تحقیر و عدم احترام به یکدیگر و گروه گروه کردن مردم است. این مشکلاتى است که ما اینک با آن مواجهیم. خطر اساسى و داخلى خطر بىمسؤولیتى، بىبند و بارى و فساد است.
در مقابل خطرها بر ماست که از خود مقاومت نشان دهیم و جو جامعه را براى مقاومت آماده کنیم. خود را براى ایستادگى و مقاومت بسازیم. برترین راه براى تقویت و تحکیم روحیه مقاومت و ایستادگى، تقویت ایمان به خدا و ایمان به مطلق و ایمان به ارزش هاست. ایمان به این که حق همیشه در جهان پیروز است، هر چند که موقعیتها دگرگون شود و روزها و سالها به درازا بکشد. در برابر خطرهاى داخلى، نیازمند احترام متقابل هستیم تا بتوانیم قدرت وطنمان را تقویت کنیم و به مبارزه با فساد بپردازیم. امروزه فساد تنها به کارى اطلاق نمىشود که خلاف دین یا اخلاق است، بلکه فساد امروز، هر عمل نادرستى است که در این کشور صورت مىگیرد، هرگونه تبعیض، تعدى، بىتوجهى، بىبند و بارى، سستى و اهمال است. هر خانهاى که در آن چنین فسادهایى انجام مىگیرد در حقیقت خانه امنى براى دشمن در این کشور است.24
مطبوعات، نقش و اهمیت
مطبوعات محرابى براى پرستش خدا و خدمت به انسانهاست، و اگر از عهده وظایف خود بر نیاید، دامگه شیطان و مایه تخریب انسانیت خواهد بود. این عرصه از مهمترین و حساسترین میدانهاى جهاد است، زیرا افکار عمومى را شکل مىدهد، فرهنگ آفرین است، خوراک روح را فراهم مىآورد، مراحل جدید تکامل معنوى را پى مىنهد، عواطف مردم را پیراسته مىسازد، و آنها را به نیکى و راستى رهنمون مىشود. مطبوعات با نظارت بر جامعه و ارکان آن، و با جهت دهى به آنها و دولت و حاکمیت و نهادها، و با مشارکت در ساماندهى به اقتصاد، در حقیقت به جامعه بشرى و محیط انسانى نظم مىبخشد، و این گونه خدمت گزار جامعه، فرد و انسانیت، و در نتیجه از ارکان کرامت بخشیدن به انسان است.
عنصر مطبوعاتى توانایى آن را دارد که جامعهاى شایسته بیافریند. چون آنگاه که مقالهاى را نشر مىدهد، یا تحلیلى را مىنویسد، یا تصویرى را به چاپ مىسپارد، یا عنوانى را برجسته مىکند و یا به تفسیر رویدادى مىپردازد، در حقیقت در پى جهت دادن به فرد و جامعه است، و مىتواند پدرى راهنما و دلسوز و هدایتگرى فرزانه باشد، همچنان که مىتواند خیانتکار یا گمراه کننده یا تحریفگر سخنان باشد.
مطبوعات از مهمترین میدانهاى جهادى و از برجستهترین عوامل تکوین انسان مدنى است. این جایگاه والا وظایفى را در قبال جامعه بر عهده اصحاب مطبوعاتى مىگذارد، همان طور که وظایفى را در قبال اینان بر عهده جامعه مىنهد. وظیفه اینان در قبال جامعه، جهت دهى، روشنگرى و خیرخواهى مخلصانه و بىشائبه است. حق آنان بر جامعه نیز همان برخوردارى از آزادى، پشتیبانى و تامین امکاناتى است که او را از فساد و انحراف مصون بدارد.25
ترور و صیانت از جان انسان
اسلام به زندگى انسان احترام گذارده است، آن چنان که اگر کسى فردى را زنده کند، در حقیقت همه انسانها را زنده کرده است و هرگاه شخصى را بکشد. همانند این است که همه مردم را کشته است و کیفر او جهنم است.
مِن اَجلِ ذلکَ کَتَبنا عَلَى بَنى اسرائیل اَنّهُ مَن قَتَلَ نَفساً بِغَیرِ نَفس اَو فَساداً فى الاَرضِ فکأَنَّما قَتَل النّاس جَمیعاً وَ مَن اَحیاها فکأَنَّما أحیا النّاسَ جَمیعاً؛26 از بهر آن بر بنى اسرائیل نوشتیم که هر کس نفسى را جز در برابر کشتن نفسى یا فسادى در زمین به قتل برساند، چنان است که همه مردم را کشته باشد و آن کس که آن را زنده گذارد، چنان است که همه مردم را زنده ساخته باشد.
بر حسب دستورها و آموزههاى اسلامى «قتل نفس» حتى قتل جنین در رحم مادر را نیز شامل مىگردد و نیز اسلام به این دلیل که زندگى هر فردى را متعلق به خداوند و ملک مطلق او مىداند اجازه نمىدهد، انسان هر تصرف دلخواهى را در جان خویش روا دارد.، هر چند که این تصرف «خودکشى» باشد. اسلام خودکشى را در شکلى قاطع حرام شمرده است و قرآن کریم در این باره مىفرماید:
«وَ لا تَقتُلُوا اَنفُسَکُم انَّ اللَّهَ کانَ بکُم رَحیماً؛27 و یکدیگر (و خویش) را مکشید. به راستى خدا به شما مهربان است».
ترور بدترین و شکست خوردهترین روش براى نیل به هدف است، حال این هدف هر چه باشد. پیامبر خدا مىفرمود، ایمان خونریزى را مهار مىکند. نیز مىفرمود: مسلمان حیلهگرى نمىکند، دستاورد آن هر چه باشد. مسلم بن عقیل در کوفه از ترور عبیداللَّه بن زیاد سرباز زد، هر چند مىتوانست دور از دسترس دیگران او را در خانهاى بکشد. مسلم از ترور روى مىگرداند و با این کار، مسؤولیتهاى بسیار و نتایج ناگوارى را که یکى از آنها کشته شدن حسین بود، به جان خرید. هدف هر چند بزرگ باشد، نمىتواند توجیهگر ترور باشد. فریبکارى و ناجوانمردى از دیدگاه دین، در نظر وجدان و در منطق سیاست جرم است.
ترور بازتابهاى خطرناکى در جامعه دارد که ابعاد آن قابل محاسبه و پیشبینى نیست. خلافت اسلامى که رسالت نور و رحمت، منشأ خدمت و تعامل مثبت با مردم و پذیراى همه مسؤولیتها بود، این خلافت درخشان و جهت بخش پس از ترورهایى که دامان مردان بزرگ آن، و در طلیعه همه امام علىعلیه السلام را در محراب عبادت گرفت، رو به ضعف و سستى نهاد. این ترورها سمت و سوى خلافت را از راه مستقیم منحرف ساخت. خلیفه در حریمهاى بسته جاى گرفت و از دسترس مردم دور شد. خلافت به سلطنتى وحشى و حکمران به مالک الرقاب تبدیل گشت. بیتالمال مسلمانان به خزانه حاکم و ارتش مدافع وطن به گارد شخصى حاکم تغییر ماهیت داد.
ترور، حاکمان را دور از دسترس قرار مىدهد، رهبران را عقب مىزند و خیرخواهان جامعه را از مردم مىگیرد. در این فاصله گرفتن از جامعه خطرى بنیادین نهفته است؛ زیرا حاکمان به طور مستقیم از وضع و حال مردم آگاه نمىشوند، شکایتهاى آنان را نمىشنوند، گم گشتگان جامعه هدایت نمىشوند و منحرفان به راه راست برگردانده نمىشوند. زمامداران بیرون از متن جامعه قرار گرفته، در معرض تملق و چاپلوسى واقع شده، راه بر کسانى که اشتباهات آنان را بکاوند و بنمایانند بسته مىشود، و این گونه اینان به انحراف، سرکشى و استبداد سوق داده مىشوند.
این فاصله افتادن در دلهاى مردم فضایى وهم آلود و ابهامآمیز پدید مىآورد. به طورى که مردم حاکمان را تافتهاى جدا بافته دانسته به آنان گمان بدى برند. یا آنها را بتى قرار مىدهند که به جاى خدا پرستش شوند. در هر دو حالت اعتماد عمومى از بین مىرود، شهروندان تحقیر گردیده و محکوم و زیردست تلقى مىشوند. حاکم سرور و ارباب به حساب مىآید، و در هر دو حالت انحراف پیش مىآید. به همه این مصیبتها در عهدنامه امام علىعلیه السلام به مالک اشتر اشاره شده است. آن جا که حضرت، مالک را از فاصله گرفتن از مردم و حجاب قرار دادن میان خود و مردم باز مىدارد.
ترور ناهنجارى اجتماعى خطرناکى است، زیرا مردم را از تعامل با رهبرانش باز مىدارد. ترور خطرناک است. زیرا در این وضعیت، محاکمه، صدور حکم و اجراى آنها تنها در دست یک نفر است، که چه بسا به راه خطا رود. اگر این راه باز شود، دیگر ممکن نیست که عدالت در جامعه حکم فرما شود. بر حامیان و نگهبانان جامعه است - اگر جامعه را نگهبانانى باشد - که پدیده ترور را به صورت ریشهاى و نهایى درمان کنند.28
مسأله فلسطین
تصور نمىکنم نیاز باشد در این جا بر «غیر قانونى» بودن اسرائیل و نحوه تکوین و تصرفات آن تأکید بکنم و همچنین بر «مشروعیت» مبارزه همه جانبه مردم فلسطین در داخل اراضى اشغالى و بیرون از آن تأکید کنم. پس از صدور قطعنامه شوراى امنیت عملاً جهان به مشروعیت و قانونى بودن مبارزه مردم فلسطین اعتراف کرد و صحه گذاشت. بنابراین قوانین بینالمللى نیز باید در حمایت فلسطینیان به کار گرفته شود؛ مثلاً باید با اسیران آنها همچون اسیران جنگى رفتار شود. البته تمام این بحثها از دایره گفتار امشب ما بیرون است. سخن امشب درباره دین و موضعگیرى آن است. دین، هر انسانى را بدون نگرش به مذهب یا اندیشه و یا اعتقادش محترم مىشمارد؛ اما اگر انسانى در نتیجه اعتقادات مضرّش تبدیل به جرثومهاى شود که در زمین آغاز به فساد و تباهى کند و جوامع را به انواع بیمارىها مبتلا سازد، در این صورت دین ارج و حرمتى براى این موجود قائل نمىشود. آنچنان که انسان نیز خود عضوى از بدنش را که به بیمارى مسرى و بدخیمى دچار شده، از بدن خود جدا مىکند.
ما از انسان بیزار نیستیم، ولى مىگوییم از همان آغازى که نخستین دولت اسرائیل شکل گرفت، یعنى پیش از میلاد حضرت مسیحعلیه السلام یهودیان نژادپرستى و افکار نژادپرستانهاى را مطرح مىکردند که به آنها اندیشه برترى و تفوق بر بشر را اعطا کند. آنان براى خود امتیازاتى قائل بودند، خدایى را به خود اختصاص داده بودند که با خداى دیگر مردمان و نیز با خداى یکتا تفاوت داشت. یهودیان تا جایى پیش رفتند که بر تمایز خود از مردم بسیار عمق بخشیدند. بشر را تجزیه کردند و خود را بالاتر از آنان جاى دادند. حتى در باب خدا و معبودشان، گفتنى است که یهودیان نخستین کسانى نبودند که به خداى یگانه ابراهیمعلیه السلام گرویدند، بلکه پیش از آنان فینیقىها و کنعانىها هم به خداى یگانه ایمان آورده و او را «ایل» نام نهاده بودند؛ اما یهودیان خداى دیگرى را به خود اختصاص داده بودند و او را «یهوه» خواندند و بعد از آن تا زمان ما حسابها و آرا و اخلاقیات و تصرفات خود را از دیگر مردم جدا کردند.
راز محاربه یهود با پیامبرانى که پس از این بدعتگذارى در رسالت الهى و تحریف کلمه، براى هدایت مردم از سوى خداوند مبعوث مىشدند، در همین مطلب نهفته بود. پیامبران هم درباره خطر یهود به مردم هشدار مىدادند. حضرت مسیحعلیه السلام مىفرمود: «قدس را به سگها و خوکها وامگذارید». منظور آن حضرت از کلمه «قدس» تنها شهر «بیت المقدس» نبود، بلکه همه معانى قدس بود. یا همان حضرت هنگامى که بازرگانان و صنعت گران و فروشندگان را از هیکل بیرون مىراند، به آنان مىفرمود: «این خانه پدر من جایگاه عبادت است که شما آن را تبدیل به غار (لانه) دزدان کردهاید». اکنون من مىپرسم، اگر مسیح امروز هم در میان ما زندگى مىکرد، آیا ممکن نبود همین سخن را باز هم تکرار کند؟ او باز هم مىفرمود: «این خانه پدر من، جایگاه عبادت است که شما آن را به لانهاى براى توطئه و دسیسه و پایگاهى براى استعمار و مکانى براى فساد و نافرمانى خدا و امثال آن تبدیل کردهاید».
بنابراین انگیزهاى که مسیح را به جنگ با یهود وا مىداشت، این نبود که او همچون یکى از ابناى انسان با انسانى دیگر دشمنى داشته باشد، بلکه آن حضرت از بشرى بیزارى مىجست که در اثر عقاید مغشوش و خطرناک خود به جرثومه فساد تبدیل شده بود. نیز به همین سبب است که پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله وسلم در سوره جمعه دو بار به ما بیدار باش مىزند: «که اى مسلمانان این یهودیان همان ستمگرانند». قرآن کریم در دو آیه از سوره جمعه (5 - 7) مسلمانان را از یهود بر حذر مىدارد.
بدین ترتیب علتى که سبب مىشد تا پیامبران با یهود بجنگند براى ما روشن مىشود. پیکار ما نیز با آنان همچون جنگ با یک انسان یا جنگ با گروهى مؤمن نیست، بلکه با آنها مىجنگیم، چرا که ایشان به مصداق آیه قرآن دستورهاى کتاب مقدس خود را عمل نمىکنند. بنابراین جنگ ما با آنها جنگ با مجموعهاى از انسانها نیست، بلکه این جنگ در واقع نبرد با فساد، انحراف، ستم و اندیشه تبعیض نژادى است.«ان زَعَمتُم اَنَّکُم اَولیاءُ لِلّهِ مِن دُونِ النّاسِ».
این مطالب نشان دهنده موضع دین در این باره بود که به طور خلاصه عنوان شد؛ اما آیه قرآن تأکید مىکند که «ضُرِبَت عَلَیهِمُ الذلَّةُ وَ المَسکَنَةُ».29 این آیه ساختارى انشایى و امرى دارد و از نوع جملات اخبارى و حکایتى به حساب نمىآید. این آیه امرى واجب و مسؤولیت آور بر دوش مىگذارد، و اگر این مسؤولیت را به انجام نرسانیم، در آینده بر ما مهر ذلت و مسکنت خواهد خورد. مشروعیت مبارزه مردم فلسطین از دیدگاه دینى اصلاً نیاز به بحث ندارد. چرا این مبارزه از نظر دینى مشروعیت نداشته باشد، در حالى که افراد این مبارزه همان کسانى هستند که راه انسانیت را همواره مىسازند و در صدد صیانت از اخلاق و ارزشها بر آمدهاند. اینان همان کسانى هستند که اراده مسیحعلیه السلام و محمدصلى الله علیه وآله وسلم را به اجرا در مىآورند. اینان تحقق بخشندگان به اراده الهى هستند که در مفهوم آیه «ضربت علیهم الذلة و المسکنة» بیان شده است. آرى، اینان کسانى هستند که اراده آسمانى را لباس تحقق مىپوشانند. دست خدا و دست مسیحعلیه السلام و دست محمدصلى الله علیه وآله وسلم و دست ارزشهاى والا از آستین اینان بیرون آمده و در قالب اسلحه و بذل خون و جهاد براى اجراى این احکام آسمانى، بسیج شده است.
امروز هنگام حمایت است، نه فردا. اگر ما به این نهضت و این حرکت بزرگ و این جهاد مقدس امروز یارى رسانیم، چندین برابر از کمکى که در آینده به آن خواهیم کرد، ارزشمندتر خواهد بود. همان طور که خود در گذشته دیدید؛ در همان هنگامى که بحران فلسطین تازه آغاز شده بود، چون ما از دفاع و اتخاذ موضعى درست شانه خالى کردیم امروز به مصیبتها و دشوارىهاى بىشمارى دچار شدهایم. شمار قربانیانى که ما امروزه در راه مبارزه با اسرائیل تقدیم مىکنیم، دهها برابر بیشتر از آن چیزى است که مىتوانست در آغاز اشغال سرزمین ما به دست صهیونیستها فدا شوند. اگر ما از صد سال گذشته مطابق دستورهاى دینى عمل کرده بودیم، امکانات فراوان و جهاد بسیار و ثروت هنگفتى را تصاحب کرده بودیم؛ اما اگر چه ما از تمام اینها غافل شدیم، ولى امروز نباید عقب بنشینیم. باید هر چیزى را که به دست مىآوریم و در هر چیزى که تلاش مىکنیم و درباره هر چه که مىاندیشیم، همه در راه خدمت به این مسأله مقدس باشد. برادران عزیز، در این راه این تنها کافى نیست که کف بزنیم و زبان به تحسین بگشاییم و تنها بذل عاطفه کنیم، بلکه برماست که در این راه تا آن جا که در توان داریم از هیچگونه یارى و مساعدت و تایید به تمام معناى کلمه دریغ نورزیم این گونه است که ما مىتوانیم تکلیف خود را ادا کنیم.
اما شما اى جوانان ارجمند فلسطینى! اى کسانى که پنجره آرزوها را به روى قلبهاى ما گشودید! اى دستان خداوند در میان مردم و اى دریچههاى اراده و خواست او، بر برکات خداوند سیر کنید. امیدها به شماست، چرا که جهاد شما نشأت گرفته از سه پایه است:
پایه نخست، ایمان است، ایمان به خداوند آفریننده هستى. خدا همه جا هست. خدایى یکتا، خدایى که از آن شماست در زندگى و مرگ. و مرگ براى شما زندگى جدیدى است. على بن ابى طالبعلیه السلام، نخستین فدایى اسلام، هنگامى که پسرش محمد حنفیه را در جنگ نصیحت مىکند، از این مبدأ یعنى ایمان به خدا چنین تعبیر مىکند: «اى پسرم، اگر کوهها از جاى بجنبند، تو پابرجا باش». در ادامه مىفرماید: «جمجمهات را به خدا وام ده»، و شما نیز جمجمهها، آرزوها و احساسات خود را به خداوند وام دهید و بدانید پیروزى براى شما از جانب خداوند محقق است.
پایه دوم، شما باید با همه آگاهى و دقت و سنجیدگى، اقدامات و خط مشى خود را برنامه ریزى و طراحى کنید. حرکت علمى و درست مبتنى بر آگاهى، قرین پیروزى است، این عمل موفقیت بار است و ما اطلاعاتمان از شما کمتر است، اما مىدانیم که شما بر چارچوبهاى علمى و درست در روش و جهاد و جنگ و تبلیغاتتان تکیه دارید.
پایه سوم، شما باید در حرکت خود از ستیزهگرىهاى جنبى بپرهیزید، این کار به شما امکان مىدهد تا از توانهاى مطلوب اعراب و مسلمانان و مسیحیان و نیز هر انسان آزاده در هر کجاى جهان که باشد، استفاده کافى کنید. بر این اساس موضع شما ما را به یاد موضع جنبش آزادى بخش الجزایر مىاندازد که توانسته بود از تمام نیروهاى انسانى در جهان حتى نویسندگان و مؤلفان فرانسوى و بسیارى از کشورهاى دیگر به خوبى بهرهبردارى کند. ما پیروزى شما را آرزومندیم و از خداوند موفقیت شما را مسألت داریم.30
خاتمه
آنچه ذکر شد، بخش نخست از میراث سیاسى و اندیشه ژرف و برجسته امام سید موسى صدر بود. بىتردید اندیشه و عمل امام موسى صدر مىتواند پشتوانهاى را فراهم سازد تا با اخذ و الگوبردارى از آن بتوان برخى مشکلات موجود در جهان معاصر عموماً و جهان اسلام خصوصاً را سامان داد و حل کرد. در این نوشته به جز در شرح حال ایشان، آن هم به صورت کوتاه، از تجربه عملى امام سید موسى صدر در لبنان سخنى به میان نیامد. در این تجربه مهارت و تدبیر و قدرت سازمانى و مدیریت امام را به وضوح مىتوان دید. نگارنده امید دارد بتواند اندیشه سیاسى ایشان را به طور مبسوط نگاشته و زوایاى گونه گون اندیشه ژرف ایشان را به جامعه بشناساند. به یقین بهرهگیرى از اندیشه و عمل ایشان مىتواند پاسخ گوى پارهاى از مشکلات امروز ما باشد. گو این که صدر سالها قبل با برخى از آنها برخورد داشته و براى آنها راه حلهایى ارائه داده است.
در این نوشته از مباحث ایشان درباب تقریب ادیان و مذاهب و تجربه عملى ایشان در لبنان در نزدیک کردن ادیان و مذاهب سخنى به میان نیامد. همچنین از مباحثى همچون: مسأله زنان و به ویژه آزادى زنان، مسأله جهاد و دفاع، وضعیت مسلمانان، الزامات گفت و شنود و تساهل و تسامح و عدالت سخنى به میان نیامد. نگارنده امید دارد در فرصتهایى دیگر بتواند گزارشى از این عناوین را ارائه کند و علاقمندان به این مباحث را با اندیشه ایشان آشنا سازد.
پىنوشتها
1. دانش آموخته حوزه علمیه قم و پژوهشگر پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسى.
2. نامه مفید، سال چهارم، ش 16 (زمستان 1377).
3. http:// www.imamsadr.ir.
4. برگرفته از پایگاه اطلاع رسانى مؤسسه فرهنگى و تحقیقاتى امام موسى صدر، با اندک تصرف. تفصیل شرح حال امام سید موسى صدر را در منبع زیر مطالعه کنید: عبدالرحیم اباذرى، امام موسى صدر (تهران: جوانه رشد، چاپ اول، 1381).
5. بقره (2) آیه 30 - 34.
6. در جاى دیگر درباره مفهوم جانشینى خداوند مىگوید: «مفهوم کلمه خلیفة اللَّه آن است که انسان رشد مىکند و تا بىنهایت وسعت مىیابد و تردیدى نیست که نقش او، که همان شناخت و بهرهمندى از نیروهاى جهان پس از اکتشاف آنهاست، نقشى است هماهنگ با دیدگاههاى انسان نامتناهى. براى انسان هیچ حد و مرزى نیست تا احساس تنگى و رسیدن به بن بست به او دست دهد، اما انسان بزرگى که این نقش را ایفا مىکند ذاتاً مخلوق خداست و اگر روزى بخواهد خود را از این واقعیت برهاند، خودش را نقض کرده است». از گفت و گوى امام موسى صدر با روزنامه الدستور که با عنوان «شیعه و پریشانى انسان» ترجمه شده است.
7. امام موسى صدر، صیانت از آزادى ممکن نیست مگر با آزادى (مؤسسه فرهنگى و تحقیقاتى امام موسى صدر، 1381)؛ امام سید موسى صدر «درباره اسلام و کرامت انسان»، به نقل از: مجله العرفان، لبنان (تابستان 1967).
8. شمس (91) آیه 7 - 10.
9. مدثر (74) آیه 38.
10. جمعه (62) آیه 6 - 7.
11. رعد (13) آیه 11.
12. روم (30) آیه 41.
13. امام موسى صدر، صیانت از آزادى ممکن نیست مگر با آزادى، «درباره اسلام و کرامت انسان»، به نقل از: مجله العرفان، لبنان (تابستان 1967).
14. امام موسى صدر، صیانت از آزادى ممکن نیست مگر با آزادى، «سخنرانى امام سید موسى صدر در مراسم شب هفت شهادت کمال مروه، روزنامه نگار لبنانى، خرداد 1345».
15. امام موسى صدر، ادیان در خدمت انسان، «سخنرانى امام سید موسى صدر در کلیساى کبوشین لبنان در 30 بهمن 1352»، ترجمه سید محمد رضا شریعتمدارى.
16. بقره (2) آیه 45.
17. حجرات (49) آیه 13.
18. بقره (2) آیه 45.
19. امام سید موسى صدر، عبادت و عبودیت، ترجمه مهدى فرخیان، «سخنرانى امام سید موسى صدر به مناسبت آغاز ماه مبارک رمضان».
20. از مصاحبه روزنامه النهار با امام سید موسى صدر که در 27 نیسان 1969 منتشر شده است.
21. سخنرانى امام سید موسى صدر به مناسبت ولادت امام عصر(عج).
22. امام موسى صدر، صیانت از آزادى ممکن نیست مگر با آزادى، «اسلام و کرامت انسان»، به نقل از: مجله العرفان، لبنان، (تابستان 1967).
23. امام موسى صدر، ضرورت اصلاحات در تبلیغات اسلامى، «سخنرانى امام سید موسى صدر در مؤسسه دارالتبلیغ اسلامى، قم: هفتم مهر 1344».
24. گفت و گوى امام موسى صدر با روزنامه لبنانى الجریده در تاریخ 21/6/1969 که با عنوان «فساد، خطرناکترین دشمن ما» ترجمه شده است.
25. امام موسى صدر، صیانت از آزادى ممکن نیست مگر با آزادى، «سخنرانى امام سید موسى صدر در مراسم شب هفت شهادت کمال مروه، روزنامه نگار لبنانى، خرداد 1345».
26. مائده (5) آیه 32.
27. نساء (4) آیه 29.
28. امام موسى صدر، صیانت از آزادى ممکن نیست مگر با آزادى.
29. بقره (2) آیه 61.
30. «سخنرانى امام سید موسى صدر در جمع شخصیتهاى برجسته و معروف مسلمان درباره مقاومت فلسطین»، ++
به نقل از: روزنامه الحیاة، (17/12/1968).
توصیف، تحلیل، تبیین و نقد اندیشه سیاسى متفکران مسلمان معاصر که شرایط فکرى و سیاسى تقریباً مشترکى با زمان ما دارند، از اهمیت زیادى براى پاسخ گویى به برخى خلأهاى موجود در جامعه برخوردار و بسیار راهگشاست. نظر به اهمیت شخصیت و اندیشه سیاسى امام موسى صدر در جهان اسلام و پاسخگویى به معضلات انسان معاصر و با عنایت به عدم توجه به اندیشه سیاسى وى در ایران، تبیین اندیشه سیاسى ایشان ضرورى مىنماید. ایشان از معدود اندیشمندانى است که افکار و اندیشههایش بر بخشى از جهان اسلام به خصوص کشور لبنان سایه افکنده و تأثیر مهمى در آن جامعه بر جاى نهاده است. هدف اصلى مقاله حاضر بازشناسى و بازخوانى اندیشه سیاسى امام موسى صدر و نیز عرضه اندیشه سیاسى و پاسخهاى او به پارهاى از معضلات جوامع اسلامى و در نهایت بسط فرهنگ و اندیشه اسلامى و پاسخگویى به خلأهاى علمى جامعه است.
تاکنون در خصوص اندیشه سیاسى امام موسى صدر، اثر مستقلى انجام نگرفته است و تنها یکى از مجلات2 در ویژه نامهاى، به طور گذرا و غیر تخصصى، به افکار اجتماعى ایشان پرداخته است. هر ساله در لبنان همایشى با عنوان «کلمة السواء» برپا مىشود که در آن به اندیشه سیاسى ایشان نیز توجه مىشود و برخى مقالات و سخنرانىها درباره اندیشه سیاسى وى ارائه مىگردد؛ به ویژه مىتوان از همایش «جایگاه آزادى در اصلاحات و نوگرایى» یاد کرد که به همت مرکز مطالعات و تحقیقات امام موسى صدر در روزهاى دوم و سوم دسامبر 2004 (دوازدهم و سیزدهم آذر ماه 1383) در بیروت برگزار شد. این نهمین کنفرانس «کلمة السواء» بود که مانند سالهاى گذشته با سخنان رهبران طوایف دینى و نماینده پاپ و با حضور رؤساى سه قوه و مقامات لبنانى و ایرانى افتتاح شد. در همایش بینالمللى مذکور، شخصیتها و متفکران مسلمان و مسیحى آخرین تحقیقات خود را درباره آزادى، اصلاحات، نواندیشى و نسبت این پدیدهها با یکدیگر مطرح کردهاند. همچنین، بررسى و نقد آرا و منظومه علمى امام موسى صدر، پرچمدار گفت و گوى ادیان و نواندیشى دینى، یکى از محورهاى اصلى بحثها و گفت و گوهاى این همایش بوده است.
نیز باید از موسوعه امام موسى صدر یاد کنم. این مجموعه دوازده جلدى شامل تمامى گزارشها و اخبار و مستندات مربوط به حیات و فعالیتهاى امام موسى صدر از روز ورود به لبنان تا زمان ربوده شدن ایشان است و کلیه مصاحبهها، گفتارها و سخنرانىها و پارهاى حوادث و وقایع مربوط به ایشان شامل مىشود. این مجموعه به زبان عربى است و نوعى روز شمار به حساب مىآید.
افزون بر اینها و نیز آثار مکتوب امام موسى صدر، که برخى از آنها به فارسى نیز بازگردانده شده است، باید از فعالیت مؤسسه فرهنگى و تحقیقاتى امام موسى صدر و نیز پایگاه اطلاع رسانى اینترنتى3 این مؤسسه یاد کنم که نوشتهها و مباحث ایشان را ترویج کرده و تاکنون متنهاى مختلفى از امام موسى صدر را در این سایت در معرض دید خوانندگان قرار داده است.
شرح حال امام سید موسى صدر
سید موسى صدر، مشهور به امام موسى صدر، در 14 خرداد 1307 در شهر قم به دنیا آمد. پدرش مرحوم آیةاللّه سید صدرالدین صدر بود. امام موسى صدر پس از اتمام سیکل اول، وارد حوزه علمیه قم شد و پس از مقدمات، دروس سطح را در محضر حضرات آیات سید محمدباقر سلطانى طباطبایى، شیخ عبدالجواد جبل عاملى، امام خمینى و سید محمد محقق داماد، و دروس خارج را در محضر حضرات آیات سید حسین طباطبایى بروجردى، محقق داماد، صدر و سید محمد حجت در قم و حضرات آیات سید محسن حکیم، سید ابوالقاسم خویى، شیخ حسین حلى و شیخ مرتضى آل یاسین در نجف فرا گرفت. همچنین دروس فلسفى را نزد حضرات آیات سید رضا صدر و علامه سید محمد حسین طباطبایى در قم، و آیةاللّه شیخ صدرا بادکوبهاى در نجف آموخت.
ایشان در کنار تحصیلات حوزوى، دروس دبیرستان خود را به اتمام رساند و در 1329 اولین دانشجوى روحانى بود که در رشته «حقوق» وارد دانشگاه تهران شد. صدر قبل از عزیمت به نجف اشرف، از سوى علامه طباطبایى مسؤولیت نظارت بر نشریه «انجمن تعلیمات دینى» را بر عهده گرفت. وى همزمان با تحصیل در حوزه علمیه نجف، به عضویت هیأت امناى جمعیت «منتدى النشر» در آمد، و پس از بازگشت به قم، ضمن اداره یکى از مدارس ملى این شهر، مسؤولیت سردبیرى مجلسه تازه تأسیس مکتب اسلام را عهدهدار گردید. از مهمترین اقدامات امام موسى صدر در آخرین سال اقامت در شهر قم، تدوین طرحى گسترده جهت اصلاح نظام آموزشى حوزههاى علمیه با همفکرى حضرات آیات دکتر بهشتى و مکارم شیرازى بود.
صدر در سال 1338 و به توصیه حضرات آیات بروجردى، حکیم و شیخ مرتضى آل یاسین، وصیت مرحوم آیةاللّه سید عبدالحسین شرف الدین، رهبر فقید شیعیان لبنان را لبیک گفت و به عنوان جانشین آن مرحوم، به لبنان رفت. اصلاح شؤون فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و سیاسى جامعه شیعیان لبنان از یک سو، و استفاده از ظرفیتهاى منحصر به فرد لبنان جهت نمایاندن چهره عاقل، عادل، انسان دوست و سازگار با زمان مکتب اهل بیت به جهانیان از سوى دیگر، اهداف اصلى این هجرت را تشکیل مىداد. امام موسى صدر براى نیل به این اهداف، و با توجه به جغرافیاى اجتماعى و سیاسى لبنان در منطقه و جهان، از همان بدو ورود فعالیتهاى خود را در سه حوزه سازماندهى کرد:
1. بازسازى هویت، انسجام و عزت تاریخى شیعیان لبنان
ایشان از زمستان 1338 و همزمان با آغاز فعالیتهاى گسترده دینى و فرهنگى خود در مناطق شیعه نشین لبنان، مطالعات عمیقى را به منظور ریشهیابى عوامل عقب ماندگى اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى شیعیان لبنان به اجرا گذارد. حاصل این مطالعات، برنامههاى کوتاه مدت، میان مدت و دراز مدتى بود که از اواسط 1339 و در راستاى سیاست محرومیت زدایى، طراحى و اجرا گردید. وى در زمستان 1339 و پس از تجدید سازمان جمعیت خیریه «البر و الاحسان» با تنظیم برنامهاى ضربتى جهت تأمین نیازهاى مالى خانوادههاى بىبضاعت، ناهنجارى تکدى را به کلى از سطح شهر صور و اطراف آن برانداخت.
صدر در فاصله سالهاى 1340 تا 1348 و در چارچوب برنامهاى میان مدت، دهها جمعیت خیریه و مؤسسه فرهنگى و آموزش حرفهاى را در لبنان راه اندازى کرد که حاصل آن کسب اشتغال و خودکفایى اقتصادى هزاران خانواده بىبضاعت، کاهش درصد بىسوادى، رشد فرهنگ عمومى، و به اجرا در آمدن صدها پروژه کوچک و بزرگ عمرانى در مناطق محروم آن کشور بود. وى در تابستان 1345 و پس از اجتماعات عظیم و چند روزه شیعیان لبنان در بیعت با ایشان به طور رسمى از حکومت وقت خواست تا همانند دیگر طوایف آن کشور، مجلسى براى سازماندهى طایفه شیعه و پیگیرى مسائل آن تأسیس گردد. مجلس اعلاى اسلامى شیعه که اولین بخش از برنامه دراز مدت امام صدر به شمار مىرفت، در خرداد 1348 تأسیس و ایشان با اجماع آرا به ریاست آن برگزیده شد.
امام موسى صدر از بهار 1348 تا اواسط زمستان 1352 با دولت وقت لبنان به گفت و گو پرداخت تا آن را براى اجراى پروژههاى زیربنایى و وظایف قانونى خود در قبال مناطق شیعه نشین و محروم آن کشور ترغیب نماید. در پى امتناع دولت لبنان از پذیرش این مطالبات و نیز اتمام حجت با آن، جنبش محرومان لبنان در اوایل سال 1353 تحت رهبرى ایشان شکل گرفت. و راهپیمایىهاى مردمى عظیمى در شهرهاى بعلبک، صور و صیدا علیه دولت به وقوع پیوست. اوجگیرى بحران خاورمیانه، صف آرایى احزاب افراطى مسیحى در برابر مقاومت فلسطین و کشیده شدن برخى اختلافات جهان عرب به لبنان، صدر را بر آن داشت تا براى حفظ ثبات کشور و ممانعت از سرکوب فلسطینىها، تودههاى مردم را به طور موقت از رویارویى با دولت کنار بکشد، و پیگیرى مطالبات بر حق شیعیان را تا آمدن رئیسجمهور بعدى به تأخیر اندازد. ایشان در 1354 به رغم کارشکنىهاى شدید دولت، مجدداً با اجماع آرا به ریاست مجلس اعلاى اسلامى شیعه برگزیده شد.
با آغاز جنگ داخلى لبنان در فروردین 1354، تمامى تلاشهاى صدر مصروف پایان دادن به این بحران گردید. وى در خرداد همان سال در مسجد عاملیه بیروت به اعتصاب نشست، و به پشتوانه مشروعیت کاریزماتیک و مقبولیت وسیع خود در میان تمامى طوایف، آرامش را به لبنان بازگردانید. با شعلهور شدن مجدد آتش جنگ و پدیدار شدن ابرهاى شکست بر آسمان جبهه مسلمانان، امام صدر در اردیبهشت 1355 حافظ اسد را وادار نمود تا با اعزام نیروهاى سورى به لبنان، موازنه قوا و آرامش را به این کشور باز گرداند. حل اختلافات مصر با سوریه و متعاقب آن برپایى کنفرانس ریاض در مهر 1355، آب سردى بود که صدر بر آتش جنگ داخلى لبنان ریخت.
2. پرچمدارى حرکت گفت و گوى ادیان و تقریب مذاهب در لبنان
هدف استراتژیک امام موسى صدر آن بود تا شیعیان لبنان را همسان دیگر طوایف، و نه مقدم بر آنان، در تمامى عرصههاى حیات سیاسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى آن کشور مشارکت دهد. وى از اولین روزهاى هجرت به لبنان با طرح شعار «گفت و گو، تفاهم و همزیستى»، پایههاى روابط دوستانه و همکارى صمیمانهاى را با مطران یوسف لاخورى، مطران جرج حداد، شیخ محىالدین حسن و دیگر رهبران دینى مسیحى و اهل سنت آن کشور بنا نهاد.
در طول دو دهه حضور امام صدر در لبنان، هیچ مراسم سرور یا اندوهى از شیعیان نبود که وى در آن شرکت جوید، و تنى چند از فرهیختگان مسیحى و اهل سنت همراه او نباشند. حمایت جوانمردانه امام صدر از بستنى فروشى مسیحى در اوایل تابستان سال 1341 در شهر صور، که به فتواى صریح ایشان مبنى بر طهارت اهل کتاب منجر گردید، توجه تمامى محافل مسیحى لبنان را به سمت خود جلب نمود. در اواخر تابستان 1341 مطران گریگور حداد به شهر صور آمد و از امام صدر براى عضویت در هیأت امناى «جنبش حرکت اجتماعى» دعوت کرد.
از اواخر سال 1341 حضور گسترده صدر در کلیساها، دیرها و مجامع دینى و فرهنگى مسیحیان آغاز گردید. سخنرانىهاى تاریخى امام صدر در دیرالمخلص واقع در جنوب، و کلیساى مامارون در شمال لبنان در 1341 و 1342، تأثیرات معنوى عمیقى بر مسیحیان آن کشور بر جاى نهاد. اما صدر در تابستان 1342 و طى سفرى دو ماهه به کشورهاى شمال افریقا، طرحى نو جهت همفکرى مراکز اسلامى مصر، الجزایر و مغرب با حوزههاى علمیه شیعى لبنان در انداخت. وى در بهار 1344، اولین دور سلسله گفت و گوهاى اسلام و مسیحیت را با حضور بزرگان این دو دین الهى، در مؤسسه فرهنگى «الندوة اللبنانیه» به راه انداخت. وى پس از جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل در 1346 به دیدار پاپ شتافت و جلسهاى را که در ابتدا نیم ساعت پیشبینى شده بود، به تقاضاى پاپ بیش از دو ساعت طول کشید. صدر از 1347 به عضویت مرکز اسلامشناسى استراسبورگ در آمد، و از رهگذر همفکرى و ارائه سمینارهاى متعددى در آن، انتشار آثار مهمى را زمینه سازى کرد.
صدر در بهار 1348 پس از افتتاح مجلس اعلاى اسلامى شیعه، از شیخ حسن خالد مفتى اهل سنت لبنان دعوت کرد تا با همفکرى یکدیگر براى توحید شعائر، اعیاد و فعالیتهاى اجتماعى طوایف اسلامى تدبیرى بیندیشند. وى در همین خصوص طرح مدونى را به اجلاس 1349 «مجمع بحوث اسلامى قاهره» ارائه نمود، و متعاقب آن به عضویت دایم این مجمع درآمد. امام در 1349 رهبران مذهبى طوایف مسلمان و مسیحى جنوب لبنان را در چارچوب «کمیته دفاع از جنوب» گرد هم آورد، تا براى مقاومت در برابر تجاوزات رژیم صهیونیستى چاره اندیشى کنند.
وى در زمستان 1353 و در اقدامى بىسابقه، خطبههاى عید موعظه روزه را در حضور شخصیتهاى بلندپایه مسیحى لبنان در کلیساى کبوشیین بیروت ایراد نمود، و اگر آتش جنگ داخلى شعلهور نمىشد، در پى آن بود تا کاردینال مارونى لبنان را براى ایراد خطبههاى یکى از نمازهاى جمعه شهر بیروت دعوت کند. صدر در زمستان 1355 و در جمع سردبیران جراید بیروت، با پیشبینى صریح حذف فاصلهها و روند جهانى شدن در اواخر قرن بیستم، قرن بیست و یکم را قرن همزیستى پیروان ادیان، مذاهب، فرهنگها و تمدنهاى گوناگون نامید، و بر رسالت تاریخى لبنان جهت ارائه الگویى موفق در این زمینه پاى فشرد. وى در اواسط 1357 موفق گردید رهبران مسلمان و مسیحى لبنان را جهت برپایى یک جبهه فراگیر ملى متقاعد نماید، و در این مسیر تا آنجا پیش رفت که حتى موعد تأسیس و اولین گردهمایى آنان را براى پس از بازگشت خود از سفر لیبى مشخص نمود.
3. تأسیس جامعه مقاوم و مقاومت لبنانى در برابر تجاوزات اسرائیل
امام موسى صدر از سال 1343 و یک سال پیش از تأسیس جنبش فلسطینى فتح، در پى تشکیل نیروى مقاومت در برابر اسرائیل بود و در این راستا در بهار 1344 گروهى از جوانان مؤمن شیعه را به مصر اعزام کرد تا در دورهاى شش ماهه فنون نظامى را فرا گیرند. با بازگشت این جوانان که اولین کادرهاى مقاومت لبنان بودند، عملیات ایذایى مشترک رزمندگان فلسطینى - لبنانى در شمال فلسطین اشغالى آغاز گردید. این نوع عملیات مشترک تا اوایل 1972 ادامه یافت. در مهر 1348 مؤسسه صنعتى جبل عامل یا کارگاه کادر سازى امام صدر به طور رسمى آغاز به کار کرد. در پى بمباران شدید جنوب لبنان به دست رژیم صهیونیستى در 1349 و عدم واکنش مناسب دولت وقت، اعتصابى بىسابقه به دعوت صدر، لبنان را فرا گرفت و دولت وقت را بر آن داشت براى بازسازى مناطق جنگى و برپایى پناهگاههاى مناسب در آن، مجلس جنوب را تأسیس نماید. از اوایل 1351 عملیات ایذایى جوانان شیعه در داخل فلسطین اشغالى شکلى مستقل به خود گرفت. در شهریور 1351 و کمتر از 24 ساعت پس از اشغال 48 ساعته دو روستاى «قاناى جلیل» و «جویا» به دست سربازان رژیم صهیونیستى، نشست فوقالعاده مجلس اعلاى اسلامى شیعه با حضور تمامى اعضا در روستاى جویا برگذار گردید، و از همان روز اولین بذرهاى «مقاومت لبنانى» با هدایت امام موسى صدر کاشته شد.
از پاییز 1351 آموزش نظامى جوانان شیعه شتاب بیشترى گرفت. در خرداد 1354 و به دنبال وقوع انفجارى در اردوگاه نظامى عین البنیه در کوههاى بقاع، که به شهادت 27 تن از جوانان شیعه انجامید، امام موسى صدر به طور رسمى تأسیس «مقاومت لبنان» را اعلام کرد. با پایان یافتن جنگ داخلى لبنان و انتقال دامنه ناآرامىها به جنوب، واحدهاى مقاومت لبنان در نقاط استراتژیک مناطق مرزى مستقر شدند. اولین عملیات بزرگ مقاومت لبنان علیه تجاوزات اسرائیل در اواخر 1355 صورت گرفت که پس از چند روز درگیرى، به آزادسازى شهرکهاى «طیبه» و «بنت جبیل» منجر گردید.
صدر نخستین شخصیتى بود که در زمستان 1356، طرح سازشکارانه توطین پناهندگان فلسطینى در جنوب لبنان را افشا کرد و با مواضع شجاعانه خود از تحقق آن جلوگیرى نمود. در حمله گسترده اسرائیل به جنوب لبنان در 1357 و به رغم عقبنشینى احزاب چپ و گروههاى فلسطینى، جوانان مقاومت لبنان و دانشآموزان مؤسسه صنعتى جبل عامل در منطقه اشغالى باقى ماندند، و به رغم امکانات اندک در برابر اشغالگران صهیونیست ایستادگى کردند.
امام صدر اگرچه لبنان را محل اصلى فعالیتهاى خود قرار داده بود، اما هیچ گاه از دیگر مسائل جهان اسلام غافل نبود. انقلاب اسلامى ایران، امنیت حوزههاى علمیه، اتحادیه عربى اسلامى جهت مبارزه با اسرائیل و گسترش تشیع در آفریقاى سیاه، مهمترین دغدغههاى خارج از لبنان ایشان را تشکیل مىدادند. در پى دستگیرى امام خمینى در تابستان 1342، وى راهى اروپا و شمال آفریقا گردید، تا از طریق واتیکان و الازهر، شاه ایران را براى آزادسازى امام خمینى تحت فشار قرار دهد. با آزادى امام در پایان این سفر، آیةالله خویى تصریح کرد که این آزادى، بیش از هر چیز مرهون سفر آقاى صدر بود. در پى تبعید امام به ترکیه در پاییز 1343، صدر اقدامات مشابهى را به انجام رساند، تا ضمن تأمین امنیت امام خمینى، ترتیب انتقال ایشان به عتبات عالیات فراهم شود. در نیمه دوم دهه چهل و پس از آماده شدن اولین کادرهاى نظامى مقاومت لبنان، دهها تن از جوانان مبارز ایرانى به لبنان آمدند و زیر نظر آنان فنون نظامى را فرا گرفتند. در اواخر دهه چهل و مقارن با تأسیس مجلس اعلاى اسلامى شیعه، امام خمینى در پاسخ به برخى فضلاى ایرانى مقیم نجف، امام صدر را امید خود براى اداره حکومت پس از شاه نامید. در زمستان 1350 و براساس تقاضاى مراجع وقت، صدر درباره برخى زندانیان سیاسى با شاه گفت و گو نمود، که بعضى از آنان از جمله حجةالاسلام و المسلمین هاشمى رفسنجانى، اندکى بعد از زندان آزاد گردیدند.
با به قدرت رسیدن حافظ اسد در 1350 و آغاز همکارىهاى تنگاتنگ وى با امام صدر، سوریه به امنترین کشور خاورمیانه براى مبارزان ایرانى بدل گردید. ایشان در تابستان 1356 در اقدامى جوانمردانه با اقامه نماز، تدفین و برپایى مراسم ارتحال دکتر شریعتى از سست شدن پیوند جوانان تحصیلکرده با روحانیت، جلوگیرى به عمل آورد. به دنبال درگذشت مرحوم حاج آقا مصطفى خمینى در پاییز 1356، وى پسر عموى خود شهید آیةالله سید محمدباقر صدر را بر آن داشت تا بیش از پیش به حمایت از امام خمینى برخیزد. امام موسى صدر در بهار 1357 لوسین ژرژ نماینده روزنامه لوموند در بیروت را به نجف فرستاد، تا با انجام اولین مصاحبه بینالمللى با امام خمینى، افکار عمومى جهانیان را با انقلاب اسلامى ایران آشنا سازد.
امام موسى صدر در دیدارهاى مکرر سال 1357 خود با رهبران سوریه، عربستان سعودى و برخى دیگر از کشورهاى جهان عرب، اهمیت انقلاب اسلامى ایران، پیروزى قریب الوقوع آن، و ضرورت همپیمانى آنان با این انقلاب را به آنها گوشزد نمود. وى در شهریور 1357 و یک هفته پیش از ربوده شدن خود، با انتشار مقاله «نداى پیامبران» در روزنامه لوموند، امام خمینى را تنها رهبر انقلاب اسلامى ایران معرفى کرد. بدون تردید بزرگترین خدمت امام موسى صدر به انقلاب اسلامى ایران آن بود که در سالهاى 1356 تا 1357 و پس از قریب دو دهه ترویج ارزشهاى زیباى اسلام راستین در لبنان، عموم مردم، به خصوص شیعیان و بالاخص کادرهاى مقاومت آن کشور را با این انقلاب آشنا و مرتبط نمود.
امام سید موسى صدر در سوم شهریور 1357 و در آخرین مرحله از سفر دورهاى خود به کشورهاى عربى، بنا به دعوت رسمى معمر قذافى وارد لیبى، و در روز نهم شهریور ربوده شد. دستگاههاى قضایى دولتهاى لبنان و ایتالیا، و همچنین تحقیقات انجام شده از سوى واتیکان، ادعاى رژیم لیبى مبنى بر خروج صدر از آن کشور و ورود به رم را تکذیب کرد. مجموعه اطلاعات آشکار و پنهانى که طى دو دهه پیش به دست آمد، دال بر آن هستند که امام موسى صدر هرگز خاک لیبى را ترک نگفته است.
در این میان قراین متعددى حکایت از آن دارد که امام موسى صدر همچنان در قید حیات بوده و در حبس است. آخرین خبرى که در 13 اردیبهشت 1380 در سایت اینترنتى «جبهه نجات ملى لیبى» منعکس گردید. مدعى آن است که امام موسى صدر در اواخر سال 1376 توسط برخى زندانیان زندان ابوسلیم شهر طرابلس مشاهده گردیده است.4
عناصر اساسى اندیشه امام موسى صدر
در اینجا به پارهاى از عناصر اصلى اندیشه سیاسى امام سید موسى صدر اشاره مىشود. مطالب اشاره شده از میان انبوه نوشتهها و سخنان امام سید موسى صدر گزینش شده است.
کرامت انسان و جانشینى خداوند
نخستین گام در راه تربیت انسان و ارتقاى اندیشه وى در تمامى مراحل تکامل، قرار دادن انسان در مسیرى است که کرامت خویش را درک کند و به بزرگى انسان و ارجمندى مقام خود اشعار و درک درخور داشته باشد و به همه شؤون خویشتن خویش اهتمامى شایسته ورزد. [...] حب نفس غریزهاى نهفته در نهاد انسان است تا با قدرت آن بتواند از موجودیت خود دفاع کند و براى کسب چیزهاى خوب تلاش کند؛ لکن این غریزه آنگاه مىتواند در جهت خیر و سعادت انسان فعال باشد که فعالیت آن متناسب با سطح آگاهى انسان تنظیم شود؛ در جهت خیر و سعادت متناسب با انسان کار کند و در جهت امور منافى با خیر و سعادت وى از کار بایستد. بنابراین حب ذات نیرویى است که انسان را به جنبش و تکاپو و دفاع از موجودیت خود وا مىدارد؛ تنها آگاهى از کرامت و ارجمندى انسان است که شأن و مقام او را تحدید و مشخص مىکند و با ترسیم خطوط و مرزهاى معینى، سیره، سلوک، خط مشى، اهداف بلند و متعالى انسان را مىنمایاند و دشمنان را مىشناساند و طریق دفاع در برابر آنها را نشان مىدهد.
ممکن است با کار طاقت فرسا و کوشش و مشقت بسیار بتوان سطح زندگى انسان را بالا برد؛ اما این شیوه، بهترین و برترین شیوه جهت تکامل انسان نیست، بلکه چه بسا پیروى از چنین شیوهاى نتایجى منفى را به دنبال آورد و عقدههاى روانى را باعث شود. لذا از این شیوه به سبب آنکه عواقب منفى در پى دارد و مسؤولیت را به جاى آن که به عهده اجتماع بگذارد متوجه افراد مىکند باید روى گرداند.
انسان در دیدگاه اسلام، خلیفه و جانشین خداوند بر روى زمین است. به تمامى «اسماء» علم و آگاهى دارد و مسجود جمیع فرشتگان و «ملائکة الله» است:
وَ اِذ قالَ ربُّکَ لِلمَلائِکَةِ اِنّى جاعِلٌ فى الارضِ خلیفة قالوا اَتَجعَلُ فیها مَن یُفسِدُ فیها و یَفسکُ الدِّماءَ وَ نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ اِنّى اَعلَمُ ما لا تَعلمُونَ، وَ عَلَّمَ آدَمَ الاسماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرضَهُم عَلى المَلائِکَةِ فَقال اَنبئوُنى بِاسماءِ هؤلاءِ اِن کُنتُم صادقین، قالوا سُبحانکَ لا عِلمَ لَنَا الاّ ما عَلّمتَنا اِنَّکَ اَنتَ العَلیمُ الحَکیمُ، قالَ یا آدمُ اَنبئهُم بِاسمآئِهِم قالَ اَلَم اَقُل لَکُم اِنّى اَعلَمُ غَیبَ السَّمَواتِ وَ الارضِ وَ اَعلَمُ ما تُبدونَ وَ ما کُنتُم تَکتُمُونَ، و اِذ قُلنا للملائِکةِ اسجُدُوا لادَمَ فَسَجدُوا؛5 و چون پروردگارت به فرشتگان گفت من گمارنده جانشینى در زمینم، گفتند آیا کسى را در آن مىگمارى که در آن فساد مىکند و خونها مىریزد، حال آن که ما شاکرانه تو را نیایش مىکنیم و تو را به پاکى یاد مىکنیم. فرمود من چیزى را مىدانم که شما نمىدانید و همه نامها را به آدم آموخت، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه داشت و گفت اگر راست مىگویید به من از نامهاى ایشان خبر دهید. گفتند پاکا که تویى، ما دانشى نداریم جز آنچه به ما آموختهاى، تو داناى فرزانهاى. فرمود اى آدم آنان را از نامهایشان خبر ده؛ و چون از نامهایشان خبرشان داد، فرمود آیا به شما نگفتم که من ناپیداى آسمانها و زمین را مىدانم و آنچه را آشکار مىدارید و آنچه را پنهان مىداشتید مىدانم. و چنین بود که به فرشتگان گفتیم بر آدم سجده برید، آنگاه همه سجده بردند.»
مفهوم خلیفه6 با وضوح هرچه تمامتر استقلال بشر و حریت و آزادى او را در دخل و تصرف بر روى زمین آشکار مىسازد؛ اما راههاى ترسیم شده براى او و خطوط نوشته شده جهت هدایت و رشد وى، در واقع نصایح و اندرزها و دلالتهایى است که خداوند متعال براى خلیفه و جانشین خود (در روى زمین) مقرر داشته است. تعلیم اسماء به آدم - اسمائى که مرجع ضمیر «هُم» که ویژه ذوى العقول است - تأکید ویژهاى است. پروردگار پس از این که فرشتگان به عجز خویش اعتراف کردند، تأکید مىفرماید که ذات مقدس الهى، غیب و پنهانىهاى آسمانها و زمین را مىداند. چنین «تعلیم و تأکیدى» امکانات و قدرت متعالى انسان را منعکس مىکند؛ قدرت و توانایى انسان بر شناخت تمامى موجودات و معرفت به فعل و انفعالات نیروها و انرژىهایى که در دایره خلافت وى و تحت تصرف او در حیات ایدئولوژیکى و مکتبىاش قرار دارند.
سجود ملایکه (به عنوان موجودات عالى و نخبه جهان) تأکید صریحى بر خضوع و کرنش همه موجودات در برابر انسان و اطاعت و فرمانبردارى آنها از اوست. پس استقلال در تصرف، قدرت بهرهمندى از امکانات گسترده و خضوع و خشوع موجودات در مقابل انسان، صفات سه گانهاى است که ما آنها را از آیات فوق و در قالب عباراتى در عالىترین درجه تکریم و احترام مىفهمیم.
به باور من ملایکه از ابتدا استقلال بشر را در عمل و تصرف در زمین درک مىکردند و مىدانستند که این استقلال کامل و همه جانبه تحققپذیر نخواهد بود. مگر آن که انسان توانایى شناخت شرور و زشتىها و نیز امکان و اختیار انجام دادن زشتى و پلیدى را داشته باشد. همین درک و شعور بود که ملایکه را وا داشت که بگویند: این انسان (انسان مستقل) در زمین فساد و خونریزى مىکند. ولى با این حال مشاهده مىکنیم که چنین خطرى از مقام انسان و کرامت وى چیزى نمىکاهد، بلکه این خطر کردن را چونان شرطى بنیادین براى استقلال انسان و حریت و آزادى او در عمل و تصرف، بارز و برجسته مىسازد. اما «ابلیس» در رأى و نظر قرآن تنها موجودى است که از سجده بر آدم ابا مىکند و به وى تکبر مىورزد و از مقام ملکوت خداوند طرد مىشود و مجازاتش به عذاب روز قیامت موکول مىگردد. این ابلیس که پس از امتناع از سجده بر آدم به عنوان «شیطان رجیم» نامیده مىشود، رهبرى لشکریان «شر» را در حیات انسانى به عهده مىگیرد و جنگ و نزاع محتومى را، هم در جهان خلقت و هم در نفس انسانى، به راه مىاندازد، (که البته) پیروزمندان در این نبرد بندگان مخلص و بىآلایش خداوند مىباشند، آنهایى که میوههاى درخت آفرینش و گلهاى سرسبد وجودند. آفریدگار، جهان را به خاطر آنان آفریده و آن را عرصه خلافت وى قرار داده است. انسانى که با دست (قدرتمند) خداوند ساخته و «روح خدا» در کالبد او دمیده شده است.
بنابراین انسان از مواد هم جنس کره زمین به دست خداوند آفریده و از روح خدا در وى دمیده شده است؛ تصویرى واضح و روشن از همه ابعاد وجودى انسان و وجود شامل و کاملى که از حضیض زمین تا اوج آسمان امتداد مىیابد. این تعبیر قدرتمند بیانگر کرامت و مقام ارجمندى است که انسان از آن بهرهمند است، تعبیرى که بیان کننده آفرینش انسان در بلندترین قله خلقت و والاترین و استوارترین بام دستگاه آفرینش است.
در میان موجودات، خداوند براى انسان امتیازى انحصارى قائل شده است و آن قابلیت او براى متخلق شدن به اخلاق خداوندى است. بر همین اساس انسان را آزاد آفریده تا امکان یابد در مسیر کسب علم و معرفت گام نهد. اسلام در موارد بىشمارى از کتاب و سنت، انسان را بر این قابلیتها آگاه کرده است تا معنویات خود را ارتقا دهد و به مقام مکرم، بزرگ و گرامى خویش اشعار پیدا کند و بداند که بر بسیارى از مخلوقات فضیلت و برترى دارد. این امتیاز در برخى از آیات قرآنى آمده و حدیث معروف «تَخَلَّقوا بِاَخلاقِ اللَّه» نیز بر آن گواه است.
در تعالیم و آموزههاى اسلامى بر این واقعیت تأکید شده که پروردگار به انسان بسیار نزدیک است، نزدیکتر از هر چیزى. لذا بر انسان لازم است که به چنین قرب و نزدیکى ادراک یابد و آنچنان خویشتن خویش را به ذات مقدس ربویى نزدیک بیند که در ارتباط با آن مستواى بلند، نیرو و عزت و عظمت خود را درک کند.
تقرب به خداوند مقام و معنویات انسان را اعتلا مىبخشد و از وى ترس، حزن، اندوه و غم را مىزداید و بسیارى از رذایل اخلاقى را که از ناتوانى و خوف و طمع نشأت مىگیرد همانند دروغ، نفاق، حرص و آز را دور مىسازد. دیگر آن که این قرب و نزدیکى، تحصیل و اکتساب صفات خداوندى را براى انسان تسهیل کرده و راه را جهت وصول به مقام تخلق به اخلاق اللَّه آسان مىکند. در آیات قرآنى انسان به سبب آن که قدرت شناخت آفریدگار سازمان خلقت و عظمت آن ذات مقدس را دارد، معادل جهان هستى و کل آفرینش قرار دارد. پس وى به تنهایى برابر همه آفاق است. همچنین در برخى از احادیث، انسان عالم اکبر معرفى شده است.
آیین مقدس اسلام مقام انسان را بسیار منزه مىداند؛ لذا پرستش بتها و عبادت بشر و هر شخص و هر شیئى را حرام ساخته و انسان را در نظام آفرینش بالاتر و والاتر از آن قرار داده است که غیر خدا را پرستش کند و در برابر موجودات محدودى چون خود او خضوع و خشوع نماید. ما در بسیارى از تعالیم اسلامى مىیابیم که انسان از بیان نیاز به غیر از خداوند منع شده است.7
نقش اراده در زندگى انسان
در تعالیم و آموزههاى اسلامى به صراحت جایگاه «عمل انسان» تعریف شده است و در ارزیابى اسباب سعادت و شقاوت حقیقى آدمى تأثیر هرگونه عامل خارجى را نفى نموده و تنها راه وصول به سعادت و شقاوت را عمل مىداند. در قرآن کریم آمده است.
وَ نَفس وَ ماسَوّیهَا، فَاَلَهَمَها فُجُورَها وَ تَقویَها، قَد اَفَلحَ مَن زَکّیها، وَ قَد خَابَ مَن دَسّیها؛8 و سوگند به نفس انسان و آن که آن را سامان داد. آنگاه نافرمانى و پرهیزگارىاش را در آن الهام کرد. به راستى هر کس که آن را پاکیزه داشت، رستگار شد. و به راستى نومید شد هر کس که آن را فرومایه داشت.
کُلُّ نَفس بِما کَسَبَت رَهینَة؛9 هر کس در گرو کارى است که کرده است.
قرآن مجید طرز تفکرى را که از عوامل اساسى تقسیم و تجزیه جوامع بشرى شناخته شده و برخى امتها بدان معتقدند و مىگویند «ما فرزندان خداوند و دوستداران او هستیم» به صراحت رد مىکند و آن را اندیشهاى خطا و خطرناک معرفى مىنماید که با توحید حقیقى در تنافى و تضاد است. اسلام انسان را بىنیاز از عمل و کار و کوشش نمىداند. این طرز تفکر سهمناک است که برخى از امم خویش را تافتهاى جدا بافته تلقى نموده و بر این باورند که ما فرزندان خدا و دوستان خداوندگاریم.
قُل یا اَیَّهَا الذینَ هادُوا ان زَعَمتُم انَّکُم اَولیاء لِلّهِ مِن دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوا المَوتَ اِن کُنتُم صادِقینَ وَ لایَتَمَنَّونَهُ اَبَداً بِما قَدَّمَت اَیدیهِم وَ اللَّهُ عَلیم بِالظّالِمینَ؛10 بگو اى قوم یهود هرگاه مىپندارید که شما دوستان خدا هستید نه مردم دیگر، پس تمناى مرگ کنید اگر راست مىگویید، و آنان به سبب اعمالى که پیش از این مرتکب شدهاند، هرگز تمناى مرگ نخواهند کرد و خدا به ستمکاران داناست.
نبى گرامى اسلام، حضرت محمدصلى الله علیه وآله وسلم از ابتدا تا انتهاى رسالت خویش «عمل» را به عنوان یک اصل اصیل و عنصرى جدى در دعوت خود مدنظر قرار داده و به دختر گرامىاش حضرت فاطمه (س) چنین مىفرماید:«فاطمه، خودت باید براى خودت کار کنى. من به هیچ رو تو را در قبال مسؤولیتهاى الهى بىنیاز نتوانم نمود».
گفتنى است که اسلام مسؤولیت چگونگى تکوین و بناى اجتماعات، نوع و تفاوت جوامع، نظامات اجتماعى، مستوا و سطوح گوناگون فرهنگى و نیز مشکلاتى را که بر جوامع انسانى عارض مىگردد، تنها به گردن انسان نهاده است.... از نظر اسلام در حقیقت انسان است که با فعل و عمل خود جوامع را مىسازد و برنامهها و آرمانهاى اجتماعى را ترسیم مىکند. اندیشه و برنامهریزىهاى اوست که مسؤولیتها را تعیین و تحدید و تنظیم مىنماید و بر مشکلات و دشوارىها فایق مىآید. در این باره نیز قرآن کریم چنین نظر مىدهد:
اِنَّ اللَّهَ لایُغَیِّرما بقَوم حَتَّى یُغَیِّروُا ما باَنفُسهم؛11 بىگمان خداوند قومى را دگرگون نکند مگر آن که آنچه در دلهایشان دارند، دگرگون کنند.
ظَهَرَ الفَسَادُ فِى البَرِّ وَ البَحرِ بِمَا کَسَبَت اَیِدى النّاس لِیُذیقَهُم بَعض الّذى عَمِلُوا لَعَلَّهُم یَرجعُونَ؛12 به خاطر کار و کردار مردم، تباهى در بر و بحر فراگیر شده است تا «خداوند» جزاى بخشى از کار و کردارشان را به آنان بچشاند، باشد که بازگردند (و به خود آیند).
در یکى از احادیث نبوى هم آمده است: «هرگونه که باشید، به همان گونه بر شما حکومت مىشود».
بنابراین از دیدگاه اسلام تنها عمل انسان است که تاریخ را مىسازد. آن را تغییر داده به حرکت در مىآورد و به پیش مىبرد، عوامل خارجى در مسیر ساختن جوامع بشرى تأثیر تعیین کنندهاى ندارند، بلکه این فقط انسان است که با «عمل» نشأت گرفته از معرفت و شناخت یا برآمده از جهل و نادانى و یا ناشى از اهمال و بىتفاوتى فرصت مىیابد تا طریقى را برگزیند و گامى را بر گام دیگر ترجیح دهد... و بالاخره واقعیتهاى اجتماعى همان خواهد بود که وى اختیار کرده است. نیز تغییر و تحولات تاریخى و یا به اصطلاح جبر تاریخى چیزى جز فعل و انفعال میان انسان و جهان نیست.
انسان بر حسب تمایلات و نیازمندىهایش مىکوشد تا آگاهى - از جهانى که در آن زیست مىکند - به دست آورد. بر این اساس به قرائت سطورى از سطور سازمان آفرینش مىپردازد. این قرائت بر حیات انسانى وى تأثیر گذارده، دانش و بینش او را بالا مىبرد و معیشت و زندگى وى را به دست تغییر و تحولى بنیادین مىسپارد. در عین حال موجب تغییرات و دگرگونىهایى در محیط و دنیاى اطراف انسان مىگردد...، سپس به قرائت دومین سطر از سطور جهان خلقت مىآغازد و همین طور... سپس تنها قهرمان صحنه نمایشگاه تاریخ عبارت است از «انسان» و بس... تنها اوست که تاریخ را مىسازد، تغییر مىدهد و به حرکت در مىآورد و همچنین خود تغییر مى کند، پیشرفت مىنماید و به طور مستمر کنشها و واکنشهاى او با جهان استمرار مىیابد. بنابراین «عمل» انسان است که آفریننده و سازنده کلیه این حوادث است نه عاملى دیگر... حال آیا مقام و مرتبهاى والاتر و بالاتر از چنین مقام و مرتبهاى در سراسر سازمان خلقت مىتوان یافت؟13
مفهوم آزادى
آزادى برترین ساز و کار فعال کردن همه توانایىها و ظرفیتهاى انسانى است. هیچ کس نمىتواند در جامعه محروم از آزادى خدمت کند، توانایىهایش را پویا سازد و موهبتهاى الهى را بپروراند. آزادى یعنى به رسمیت شناختن کرامت انسان و خوش گمانى به انسان. حال آن که نبود آزادى، یعنى بدگمانى به انسان و کاستن از کرامت او کسى مىتواند آزادى را محدود کند، که به فطرت انسانى کافر باشد. فطرتى که قرآن مىفرماید: «فطرة اللَّه التى فطر الناس علیها». فطرتى که پیامبر باطنى و درونى انسان است.
آزادى حق روزنامه نگار است که جامعهاش باید به او پیشکش کند. آزادى خدمتى است به روزنامه نگار تا کار خود را به انجام رساند، و خدمتى است به جامعه تا همه چیز را بداند. صیانت از آزادى ممکن نیست مگر با آزادى، آزادى بر خلاف آنچه که مىگویند، هرگز محدود شدنى و پایان یافتنى نیست. در حقیقت آزادى کامل عین حق است؛ حقى است از جانب خدا که حدى بر آن نیست.
آزادى حقیقى دقیقاً رهایى از عوامل فشار خارجى و عوامل فشار داخلى است. به تعبیر امام علىعلیه السلام «من ترک الشهوات کان حراً؛ آزاده کسى است که شهوات را ترک کند». اگر بخواهیم آزادى را تعریف کنیم، باید بگوییم که آزادى رهایى از دیگران و رهایى از نفس است. اگر آزادى را این گونه تفسیر کنیم، دیگر معتقد به حد و مرز براى آزادى نخواهیم بود. آزادى که با آزادى دیگران اصطکاک داشته باشد، در حقیقت بندگى نفس خویش و شهوتطلبى است. آزادى، جهاد است. همان جهاد اکبرى که مورد نظر پیامبر گرامى بود؛ جهاد با خویشتن خویش براى رهایى از شهوات. در مقابل آن جهاد اصغر که جهاد با بیگانگان است.
براى آن که نظر روزنامه نگار خیرخواهانه، صادقانه و بىشائبه باشد، بر جامعه است که براى او آزادى را تأمین و خاطر آسوده را تضمین کند، تا تحت تأثیر زرق و برقها و انواع فشارها قرار نگیرد. با چنین تمهیداتى، جامعه هم منتفع خواهد شد. با چنین ساز و کارى جامعه به خود نیز خدمت مىکند، نقش حقیقى خویش را ایفا مىکند، و از توان جهادگران خود بارور و بهرهمند مىشود. براستى که آزادى والاترین شیوه براى شکوفا کردن قابلیتها، ظرفیتها و استعدادهاى جامعه است و چنین حقى با آزادى ادا مىشود. برادران! روزنامه نگار نباید مورد اهانت و تحت فشار قرار گیرد، نباید به فقر و ندارى بیفتد، و نباید به معرض تهدید و ترور واقع شود.14
آزادى، حال و هواى متناسب با رشد نیروها و موهبتهاى انسانى است؛ آزادىاى که همواره در معرض تجاوز قرار دارد و به بهانههاى مختلف از انسانها سلب مىشود. آزادى، اصل و اساس و سرچشمه همه توانایىهاست. نزاعها و برخوردها همواره براى نیل به آزادى یا حفظ آن بوده است. نبود آزادى، فرد و جامعه را تابع محدودیتهاى اعمال شده توسط غاصبان آزادى مىسازد و در نتیجه انسانها به محدودیت و نقص در توانایىها دچار مىشوند. آن گاه که بنا به ایمانمان مىکوشیم مانع سرکشى این نیروى ویرانگر شویم، در حقیقت از توانایى و کرامت انسان دفاع مىکنیم.
قالبهاى سلب آزادى در گذر زمان تغییر یافته است. گاهى به صورت استبداد، گاهى به صورت استعمار، گاه به صورت نظام ارباب رعیتى، گاه به صورت تروریزم فکرى و ادعاى قیمومت بر مردم و نابالغ انگاشتن قدرت فکرى آنان، گاه به صورت استعمار نو و گاه به صورت تحمیل مواضع بر افراد یا ملتها رخ نموده است. فشارهاى اقتصادى، فرهنگى و فکرى، از مظاهر همین تضییقات است. سیاست محروم کردن برخى از مردم از فرصتها، نگاه داشتن مردم در جهل و بىسوادى و محروم کردن مردم از بهداشت و فرصتهاى تحرک و توسعه، همه و همه از شکلهاى مختلف سلب آزادى و در هم کوباندن توانمندى انسان است.15
عبادت، آزادى و عبودیت
سخن من به مناسبت آغاز ماه روزه که از مهمترین عبادات است. درباره عبادت و عبودیت است. برآنم تا در سخنانم به تمایلات آزادى خواهانه انسان معاصر پاسخى دهم و بر آنها روشنایى بیفکنم. به ویژه نسل آینده دارى که آرزو دارد آزاد و رها باشد و از قیودش بکاهد. آنچه مرا به بحث بر مىانگیزاند، صورت مخدوشى است که به عبادات در اسلام داده شده است؛ گویى نماز و روزه مالیاتى است که مسلمان باید تقدیم خداوند کند. این صورت مخدوش از نماز که بار مسؤولیت را سنگین مىکند، میل و رغبت آزادى خواهانه انسان را به نماز از میان مىبرد، و نماز را کارى ناخوشایند جلوه مىدهد. قرآن در این باره مىگوید: «و اِنها لکبیرة الّا على الخاشعین».16
این مسأله یکى از اسباب دورى مردم و جوانان از نماز است. به محض این که این فکر به زبان بیاید که ما بندگان خدا هستیم، مخالفتها آشکار مىشود که ما نمىخواهیم بنده باشیم. اگر بگویى که این بندگى استثنایى دارد؛ ما بنده بشر نیستیم بلکه بنده خدا هستیم، پاسخ این است که این یک استثناست و یا این که این گونه اندیشیدن اجبارى و غیر واقعى است. مىخواهم بگویم که اساساً عبادت خداوند به معناى عبودیت و تقید نیست، بلکه عبادت خداوند دقیقاً برابر است با آزادى، عبادت خداوند یعنى آزادى مطلق، و هر اندازه عبادت فزونى یابد و در راه عبادت بیشتر گام نهى، آزادتر خواهى شد.
نمىدانم چرا عبادت و عبودیت با هم آمیخته شدند و به یک معنا به کار مىروند، با این که این دو واژه با هم یکى نیستند. بنابر آنچه از زبانهاى دیگر مىدانم، اساساً واژه عبادت از نظر ماده و شکل آن از ریشهاى غیر از عبودیت است؛ از جمله در زبان فارسى عبادت به «پرستش» و عبودیت به «بندگى» ترجمه مىشود و در زبان فرانسه دو واژه "adoration" و "esclavage" به کار مىرود. چه اندازه میان این دو واژه تفاوت است! اگر نیک بنگریم، در خواهیم یافت که عبادت یک چیز است و عبودیت چیز دیگرى. نزدیکى این دو واژه (و هم ریشه بودنشان) باعث خلط آنها و باعث این شکل مخدوش عبادات شده است. عبادت به معناى عبودیت نیست، بلکه آزادى است؛ اما چرا و چگونه؟ این مسأله موضوع سخن امروز ماست.
اندکى ژرف و روشن به مفهوم عبادت در اسلام مىاندیشیم. عبادت چیست؟ عبادت در اصطلاح فقهى یعنى در اصطلاح اسلامى، هر عملى است که به قصد قربت انجام شود یا هر عملى است که براى خداوند به جاى آورده شود. این اصطلاح در مقابل اصطلاح «توصلى» است، و آن هر عملى است که نیازى به قصد قربت ندارد؛ براى مثال در واجبات نماز «وضو» یک عمل تعبدى است، یعنى اگر کسى بدون قصد قربت وضو بگیرد، وضوى او باطل است. طهارت لباس نیز از شروط نماز است. اما اگر من لباسم را بدون قصد قربت پاک کردم، پذیرفته مىشود و لباس پاک است، حتى اگر باد لباسم را اتفاقى در آبى بیندازد و لباس خود به خود در این آب پاک شود. اگر لباس را با آب غصبى هم بشویم، پاک است اگر کسى را نیز وادار کنم که لباسم را بشوید، باز هم پاک است. پاکى لباس به هر شکلى ممکن است. اما وضو فقط باید به قصد قربت باشد. فقه مىگوید هر عملى که به قصد تقرب به خداوند و اطاعت امر او انجام مىیابد، عبادت است و هر عملى که به غیر از این انگیزه باشد، عبادت نیست. بنابراین اگر کسى بدون قصد تقرب به خداوند، بلکه براى جلب اعتماد مردم، نماز بگزارد، طبیعتاً نماز او عبادت نیست و اجرش نیز بر عهده خداوند نیست. فقه این نماز را از عبادات نمىشمارد. آیا اگر کسى از ترس پدر یا مادر نماز بخواند، خدا را عبادت کرده است؟ هرگز، این عبادت نیست. این رکوع و سجود حرکتى بیش نیست. اگر کسى بنابر عادت نماز بخواند و نداند که چه کارى مىکند، همچون کسى است که صبحها به شکل عادت کارها را در خانه انجام مىدهد. چنین کسى براى نماز نیز حرکت مىکند، امّا عملش عبادت و نماز نیست. اما عکس این مسأله درست است، یعنى هر عملى که براى تقرب به خداوند باشد، عبادت است، حتى اگر نماز و روزه نباشد. از جمله تجارت، زراعت، ساختن خانه، راهسازى، دیدار دوست، سلام و احوالپرسى با دیدار کنندگان و هر عملى اگر براى خداوند باشد، عبادت است، حتى خواب، آیا چیزى سبکتر از خواب هست؟ ممکن است خواب هم عبادت باشد. ممکن است خوردن نیز عبادت باشد. ممکن است نشستن نیز عبادت باشد و همچنین با هم بودن، شب نشینى، توجه به فرزندان و بازى با آنها نیز مىتواند عبادت باشد.
پس نخستین نکته این است که عبادت در اصطلاح اسلامى، هر عملى است که از انسان براى امتثال و اطاعت امر الهى و تقرب به خداوند، صادر مىشود. بر این اساس، لختى در این مفهوم درنگ مىکنیم؛ یعنى در هر عملى که براى تقرب به خداوند است، معناى تقرب به خداوند چیست؟ تقرب یعنى تلاش براى به دست آوردن قرب. من مىخواهم به شما نزدیک شوم؛ بلند مىشوم، حرکت مىکنم و سرانجام به شما مىرسم و نزدیک شما مىشوم. آیا منظور از تقرب به خداوند، نزدیکى مکانى است؟ طبعاً پاسخ منفى است، چرا که از نظر اسلام، خداوند مکان ندارد، بلکه خالق مکان است. امامعلیه السلام مىفرمایند: «لا یحد بأین»، یعنى خداوند مکان ندارد. پس تقرب به خداوند یعنى چه؟ مىخواهم اندکى بیندیشیم و مفاهیم کهنهاى را که از کودکى با ما بودهاند، از ذهن خارج کنیم. نزدیکى به خداوند یعنى چه؟ مکان خداوند کجاست تا بدان سو رویم و به او برسیم. نه چنین چیزى نیست و ما نیز به چنین مفهومى باور نداریم.
تقرب به خداوند یعنى تقرب معنوى، دریافتن مفهوم تقرب معنوى آسان است. من در این جا هستم، اما ممکن است کسى در اروپا یا هند نزدیک من باشد. او چگونه به من نزدیک است؟ آیا نزدیکى غیر از نزدیکى مکانى هست؟ اسباب نزدیکى غیر مکانى چیست؟ گاهى علت قرابت معنوى نسبت نسبى است؛ یعنى برادر یا پسر عمو بودن. این را نمىتوان به خدا نسبت داد، چرا که خداوند نه زاده شده و نه مىزاید. نمىزاید یعنى فرزندانى ندارد، و زاده نشده یعنى پدر و مادر و عمو و دایى و... ندارد. خویشانى ندارد. به قبیله خاصى تعلق ندارد. پیوند نسبى وجود ندارد.
ما دو نوع قرابت داریم: یکى قرابت عاطفى و دیگرى قرابت از جهت همصفت بودن. وقتى مىگوییم فلانى به کسى نزدیک است، یعنى در صفات آن دو نزدیکى و هماهنگى وجود دارد. نزدیکى بدین معنا، یک مفهوم اسلامى است: «انّ أکرمکم عنداللَّه اتقاکم».17
مقدار تقرب به خداوند به اندازه اتصاف به صفات الهى و تخلق به اخلاق خداوندى است، زیرا خداوند مکانى ندارد تا من به او نزدیک شوم و میان من و او پیوندى نیست تا خویش او باشم. نمىتوان به خداوند نزدیک شد مگر با اتصاف به اوصاف الهى در حدیث آمده است: «تخلقوا بأخلاق اللَّه»؛ متخلق به اخلاق الهى شوید». اما صفات خداوند کدامند؟ علم، پس اتصاف به اوصاف خداوند یعنى کسب علم، و رحمت اگر آن را کسب کنیم، و قدرت اگر قدرت و عزت به دست آوریم، و آفرینندگى اگر بتوانیم چیزى بیافرینیم. همین گونه است دیگر صفات الهى. خدمت به مردم نیز اتصاف به یک صفت الهى است، زیرا خداوند رب، راعى، خالق، رازق و رحیم است، و اگر من به مردم خدمت کنم یعنى به آنها روزى، رحمت و فرهنگ دهم، متخلق به اخلاق الهى شدهام.
میان دو مفهوم تقرب به خداوند و عبادت پیوند برقرار مىسازیم. تقرب به خداوند یعنى اتصاف به اوصاف الهى. عبادات نیز فعالیتها و ورزشها و کارهایى هستند که ثمره آنها تخلق به اخلاق الهى است. مىتوانیم بگوییم کسى که نماز مىگزارد، در نمازش خداوند را مخاطب مىسازد و احساس مىکند که او را ندا مىدهد و از او یارى مىجوید و همراه اوست. پس از او صفت یا صفاتى کسب مىکند و یا آن صفات نزد او توانمندتر مىشود، و از صفات رذیله که نتیجه ضعف است، دور مىشود. سرچشمه بیشتر صفات رذیله ضعف است چرا آدمى دروغ مىگوید؟ یا از روى ترس دروغ مىگوید و یا طمع مىورزد. چرا اصرار داریم احساس فقر بکنیم؟ چرا نفاق؟ سبب اینها ناتوانى در ابراز حقیقت است. چرا فریب و ریا؟ سبب آن نیاز به کسب اعتماد دیگران است. منشأ بسیارى از رذایل، ضعف و سستى است، که با تقرب به خداوند، زدوده مىشود. بر این اساس صفات نیکو، صفات خداوند هستند، زیرا در اسلام، خداوند جامع همه صفات کامل است. پس هر گامى که در آن کسب صفتى از صفات خداوند باشد، ما را به او نزدیک مىسازد. این اصل کلى است.
دوباره به همان مبحث نخست باز مىگردیم. عبادت چیست؟ هر عملى که براى تقرب به خداوند انجام مىشود، یا هر عملى که مرا به خداوند نزدیک مىسازد. به دیگر سخن، عبادت یعنى هر عملى که مرا به صفتى از صفات خداوند متصف مىسازد. بنابراین اگر چنین چیزى روى دهد، عبادت خواهد بود، و اگر چنین نشود، عبادت نخواهد بود. پس اساس عبادت خداوند یعنى گام نهادن در مسیر علم، آزادى و عزت، گام نهادن در راه کسب دیگر صفات حسنه الهى که ما آن را انسانیت، تعالى و تکامل مىنامیم. بر این اساس مىتوانیم بگوییم عبادات، کارها و فعالیتهایى هستند همچون نماز، روزه، حج، زکات و... که خداوند آنها را راهها، اسباب و انگیزههایى براى رساندن انسان به کمال قرار داده است.
پس هر نمازى که به شکل درست بجاى آورده شود، رهایى و آزادى از یک قید است، زیرا هر نمازى آدمى را گامى از جهل دور و به علم نزدیک مىسازد. آیا حرکت از جهل به سوى علم بندگى است؟ فرض بر این است که نماز انسان را از فحشا و منکر دور مىسازد، پس نمازى که چنین نمىکند، عبادت شمرده نمىشود، هر عبادتى به تقرب مىانجامد. تقرب نیز منجر به کمال مىشود و کمال آزادى است. چرا نماز مرا از جهل دور و به علم نزدیک مىسازد؟ چون نماز مرا وا مىدارد تا متصف به صفات الهى و متخلق به اخلاق الهى شوم.
بنابراین مفهوم عبادت در اسلام به کلى با مفهوم عبودیت بیگانه است. در اسلام عبودیت نیست، عبادت خداوند یعنى آزادگى، بندگى خداوند یعنى حرکت به سوى علم و عدل و قدرت و رأفت و صدق و بلند همتى و همه کمالات، این است مفهوم عبادت در اسلام و چقدر این مفهوم با عبودیت فاصله دارد. آنچه بر این اصل تأکید مىکند این است که شرط بنیادین عبادت اخلاص است؛ نماز و روزه من فقط باید براى خداوند باشد. براى خداوند باشد یعنى چه؟ یعنى انگیزه الهى داشتن و جذب خداوند بودن. پس ما باید در بسیارى از کارهاىمان نظرى دوباره بیفکنیم.
وقتى گفته مىشود «نیت» برخى گمان مىکنند نیت یعنى ایستادن در مقابل قبله و گفتن این که چهار رکعت نماز عشا مىخوانم قربةً الى اللَّه، این نیت نیست، بلکه این نیز لهو است، نیت یعنى انگیزه آیا امشب هنگامى که تصمیم گرفتید به مجلس بیاید، در آستانه در ایستادید و گفتید به مجلس اعلاى شیعیان مىخواهم بروم. نه هرگز چنین نمىکنید. اما اگر کسى بپرسد چه چیزى تو را به حرکت وا داشت؟ پاسخ خواهیم داد: «نیت» یعنى این که گامهاى شما به سبب رغبت به شرکت در این جلسه حرکت مىکرد. عبادت هر عملى است که به انگیزه تقرب به خداوند انجام مىشود و تقرب یعنى اتصاف به اوصاف الهى و اوصاف الهى، همگى کمالند. پس عبادت یعنى تلاش براى رسیدن به کمال، عبادت، آزادى است، زیرا هر حرکتى به سوى کمال قید و بند نیست، بلکه آزادى از قید و بند است، زیرا نزدیکى انسان به انسانیت، آزادى است، اما بندگى درست نقطه مقابل آن است.
پس عبودیت و عبادت دو مفهوم کاملاً متمایز هستند. یکى از ثمرات عبادت خداوند آزادى از هر چیزى است که غیر خدایى باشد. ما در طول نماز و روزه و حج و زکات، براى دقایقى حرکت به سوى خدا را تجربه و تمرین مىکنیم، چرا که اگر براى غیر خدا نماز بگزاریم، نمازمان باطل است. همچنین است روزه و حج و... پس اگر ما در زمانى اندک ورزش کنیم، تمرین کنیم و حتى براى دو دقیقه در روز براى خدا فعالیت کنیم و از خوردن و آشامیدن دورى کنیم، به سوى خدا حرکت مىکنیم و به او نزدیک مىشویم. پس ما در کارگاه عبادت براى آزادى موقت از غیر خدا مىکوشیم. این تلاشها ما را براى رهایى مطلق از غیر خدا یارى مىکند. چنان که قرآن کریم مىفرماید: «و استعینوا بالصبر و الصلوة».18 ما در نماز امکان آزادى را در عرصههاى مختلف زندگى به دست مىآوریم.
این مسأله دوم است. مسأله نخست و اصلى این است که مفهوم عبادت با عبودیت در اسلام متفاوت است. اساساً دو مفهوم متفاوتند. نکته دوم این است که عبادت خداوند مرا از غیر خدا آزاد و رها مىسازد. خلاصه سخن این است که عبادت با عبودیت متفاوت است. عبادت خداوند با عبودیت مردم و حتى با عبودیت خداوند هم فرق مىکند. براى شما معناى عبادت و عبودیت را در زبانهاى دیگر گفتم. پس امروز مىتوانیم این اصل را مدنظر قرار دهیم. دست کم من در برابر شما به آن پایبند مىشوم تا براساس آنچه گفتم مرا مواخذه کنید. من از این اصل کلى دفاع مىکنم و مىگویم همه عبادات انسان را براى رسیدن به آزادى یارى مىکنند، زیرا به انسان براى متخلق شدن به اخلاق الهى کمک مىکنند. نیز انسان را به کمال نزدیک مىسازند و به آزادى فرا مىخوانند.19
مفهوم ایمان
انسان نسبت به خداوند در سه حالت به سر مىبرد: یقین، ایمان و صورت ایمان. یقین همان تصدیق خداوند و وجود اوست و از راه مطالعه در پدیدههاى هستى و پژوهش و استدلال علمى به دست مىآید. اما ایمان در مرحلهاى پس از این جاى دارد. یعنى وقتى که انسان بر مبناى یقینش زندگى کند و در فعالیتها و عواطف و احساساتش آن را به کار گیرد، آن گاه ایمان را احساس مىکند و ایمان هم در اثر عمل به مناسک دینى رشد و پیشرفت مىکند. برعکس این هم البته درست است. بنابراین ایمان به معناى صحیح آن در افکار و عواطف و فعالیتهاى انسانى منعکس مىشود و به عبارتى کوتاه مىتوانیم بگوییم، ایمان همان یقین انسان در مراحل و ساحتهاى مختلف وجودى اوست.
اما صورت ایمان همان است که نزد بسیارى از مردم وجود دارد. آنان مىگویند مؤمن هستند، ولى ایمانشان در اعمال و افکار و عواطفشان انعکاسى ندارد. پس این شکل ایمان است نه حقیقت ایمان و ما مىتوانیم آن را به واژه مسلمان یا مسیحى که در شناسنامه فرد نوشته مىشود، تشبیه کنیم. بنابراین ایمان به معناى درست کلمه نقشى زنده و مؤثر و فعال در روح انسان دارد. من در محیطى با ایمان به دنیا آمدهام. اما ایمان ارثى نمىتوانست در برابر شکها و پرسشهاى علمى که برایم پیش آمد رویارویى کند. از این رو تلاش کردم تا با پژوهش و مطالعه به تثبیت یقین خود بپردازم و آن را به ایمان تبدیل کنم. تردیدى نیست که ایمان همچنین با حالات و احساسات دینى در کنش متقابل است، آنچنان که با فعالیتهایى که از ایمان مىجوشد نیز در تعامل قرار دارد.20
امید؛ نتیجه تربیتى انتظار
اندیشه ظهور مهدى به یک مذهب اختصاص ندارد. این نظریه همچنین یک نظریه فراگیر و عمومى است. انتظار آزادى بخش منجى و انتظار روح حق و انتظار یک حادثه عظیم در همه مذاهب و ادیان وجود دارد و همه دینمداران به این نظریه اعتقاد دارند. این اندیشه از حوزه فعالیتهاى دینى فراتر رفته و تحرکات جامعه جهانى را نیز شامل مىشود. هنگامى که به تلاش انسان در حوزههاى گوناگون نظر مىافکنیم، مشاهده مىکنیم که در همه عرصهها مثل علم و فلسفه، ادبیات، تجارب اجتماعى و سازمانها و مقررات، رو به سوى کمال دارد و در همه مسائل زندگى به سوى اوضاع و احوال برتر پیش مىرود.
گرچه آدمى گاهى مىلغزد و گاه اشتباه مىکند و منحرف مىگردد، اما این لغزشها در حرکت اصیل زندگى بشر امورى جزئىاند. انسانیت از ابتدا در حال تکامل، ترقى و تعالى بوده و به سوى بهتر شدن گام برداشته است. آدمى مطمئن است که شرایط برتر براى او امکانپذیر است و از همین رو براى رسیدن به آن تلاش مىکند. اگر آن گونه که برخى اعتقاد دارند، بشر رو به سقوط و نابودى داشت یا جهان در حال عقب رفت و حرکت قهقرایى بود و در امور مختلف به وضع نامطلوبتر راه مىپیمود، انسان تلاشى نمىکرد و با امید و قدرت و ایمان به آینده فعالیت نمىنمود.
بنابراین، آینده بهتر و ایدهآل همان چیزى که از دوران افلاطون یک رؤیا بوده است و آن را مدینه فاضله مىگفتند، این آینده و این جامعه مثالى که همه توانها و همه فرزندان بشر در ساختن آن مشارکت دارند، آرزوى همه انسانهاست. عقیده شیعه به امام مهدى (عج) در حقیقت انتظار بر انگیزاننده و بشارت دهنده به این آینده است. آیندهاى که آرزوى همه و آینده همه است.
من قصد ندارم در تفاصیل و توضیحات این عقیده وارد شوم، بلکه به بعد تربیتى این اندیشه خواهم پرداخت. باید بگویم که مفهوم انتظار - انتظار فرج - در نزد ما معناى حقیقى خود را از دست داده و منحرف شده است. ما انسانها، به بهانه انتظار از مسؤولیتهاى خود شانه خالى مىکنیم و کار و تلاش را در انتظار ظهور صاحب الزمان رها کردهایم. این انحراف در همه ارزشها اتفاق افتاده است و ابزارى براى عدم بهرهمندى از ارزشهاست.
اما حقیقت این است که اندیشه انتظار در حیات این مذهب نقش مهمى را ایفا کرده است، زیرا امید همانا زندگى است. انسانى که از آینده نومید گردد، گویى میان خویش و آینده دیوارى کشیده است. امید، راه آینده و وسیله پیوند آدمى به آینده است. انسان نا امید در حقیقت میان خود و آینده دیوار کشیده که عبور از آن ناممکن است. نومیدى جمود است و جمود در حقیقت توقف و مرگ است. در حالى که زندگى و استمرار آن یعنى بقاى انسان در لحظه بعد، یعنى حرکت انسان از لحظهاى به لحظه بعد، و اگر جمود حاکم باشد یعنى حرکتى وجود ندارد و اگر حرکتى نباشد معنایش مرگ است.
امید عبارت است از راهى گشاده و روشن و ناامیدى تسلیم شدن در برابر وضعیت موجود. نمىگویم که کسى که از آینده خویش نا امید گشته، به مرگ طبیعى مرده است، خیر بلکه دچار مرگ حقیقى شده است. فردى که از آینده نا امید شده، فکر مىکند که فایده ندارد، پس ما را به حال خود واگذارید، بگذارید بخوریم و در بازار راه رویم و بچریم، کافى است. این کارها دلیل بر این است که در این صورت اتفاقى یا حرکتى صورت نمىگیرد بلکه فقط جمود و سکون است. بنابراین امید، راه آینده است و اگر نا امید شویم تسلیم شرایط موجود شدهایم. تسلیم شرایط شدن یعنى تسلیم شدن در برابر واقعیت موجود، یعنى همانند حل شدن شکر در آب، یا نمک در آب.
برادران، همان گونه که مىدانید و تاریخ نیز به روشنى گواهى مىدهد، بر ما و بر هر ملتى دوران و زمان درازى از رنج و محنت گذشته است که اگر امید به ظهور امام زمان و فرج الهى نبود از میان رفته بودیم. اما سخن حضرت رسول اکرم - «اگر از دنیا تنها یک روز باقى بماند، آن روز به قدرى طولانى مىشود تا مردى از اهل بیت من که نام او نام من است و کنیه او کنیه من است ظهور نماید و دنیاى پر از ظلم و بیداد را از عدل و قسط پر نماید» - به ما امید مىبخشد و بقاى ما را تضمین مىکند، زیرا ما به سخن پیامبر اعتقاد داریم و در آن شک نمىورزیم. امید است که ما را حفظ کرده و زنده نگه داشته است و امید است که میان ما و آینده راهى باز نموده است و امید هم از این عقیده سرچشمه مىگیرد.
این اندیشه و تفکر مختص ما نیست. شما مىدانید که پس از عروج حضرت مسیح یا به اعتقاد مسیحیان پس از مرگ و عروج روح آن حضرت، بر مسیحیان ظلم و ستمى وارد شد که در تاریخ مانندى ندارد. اما امید و اعتقادى که به بشارت آن حضرت داشتند هنگامى که مىگوید: روح حق خواهد آمد - همان که به روح القدس و تجلى تفسیر مىشود - همین اعتقاد آنها را از نابودى نجات داد. اگر این امید به آینده نبود براى مسیحیان امکان حیات و بقا وجود نداشت. آرى در آن زمان ذلت و رنج از حد طاقت بشرى فراتر رفت و این مسأله نزد پژوهشگران تاریخ معروف است. امید، نتیجه تربیتى انتظار فرج است. این انتظار نقش مهم خود را در تاریخ ما ایفا کرده است و ان شاءاللَّه در آینده هم ایفا خواهد کرد.
معناى انتظار رها کردن کار براى دیگران نیست، این عدم انتظار است. این گونه عمل کردن تسلیم شدن است. اگر امروز بگویند که ما در انتظار حمله ناگهانى دشمن هستیم. معناى آن چیست؟ آیا معناى این انتظار، خارج نشدن، خوابیدن و بىاعتنایى است؟ نه، این انتظار نیست. انتظار عبارت است از این که آماده باشیم، شمشیر و تفنگ در دست، تمرین کنیم و آموزش نظامى ببینیم، خود را آماده سازیم، مراقب و نگهبان بگماریم، رادارها را فعال کنیم تا زمان حمله ناگهانى دشمن را دریابیم.
ما در انتظار حضرت مهدى (عج) هستیم. حضرت مهدى چه خواهد کرد؟ پس از آن که ظلم و بیداد جهان را فرا گرفت، او مىآید و عدل و داد را در جهان حاکم مىکند. این آرزو چقدر عظیم است و این هدف چقدر بزرگ است! مهدى (عج) تنها کسى است که جهان را پس از گسترش ظلم و بیداد از عدل و داد پر خواهد کرد. این حادثه و اتفاق بزرگى است که هیچ چیز جز امام مهدى - صاحب آن روز - بزرگتر از آن نخواهد بود. آیا در این اتفاق حضرت مهدى (عج) را تنها بگذاریم؟ طبیعتاً خیر! بلکه باید همکارى کنیم. ما مىخواهیم که امام عصر (عج) به تمام و کمال در جهان ظهور کند. علم او، هنر او، قدرت و تربیت او ظهور کند. ما باید آماده باشیم، پس چه باید بکنیم؟ زمانى که از ما دعوت مىشود ما باید آماده ایفاى نقش خود باشیم. هنگامى که آن حضرت فریاد اى مردم بر مىآورد او را لبیک بگوییم. باید آماده باشیم و از هر چه داریم دست برداریم و با آمادگى کامل به کمک او بشتابیم و گرنه انتظار نیست.
انتظار یعنى آمادگى، بسیج شدن، آموزش و آمادگى روحى روانى، فکرى معنوى و جسمى و نیز آمادگى تکنولوژیک و نظامى، گذشتگان ما چنین بودند، ما نیز چنین بودهایم. زندگى، عزت و پیروزى و موفقیت هزینه دارد. این همه بدون هزینه و رایگان به دست نمىآید. خداوند جز از راه اسباب و وسایل، امور را سامان نمىدهد.
کسى که در انتظار عزت و شرف است نمىتواند انتظار یک پیروزى ناگهانى را داشته باشد و نباید عزت و شرف را بدون تلاش و رنج توقع داشته باشد. سخنى از حضرت علىعلیه السلام نقل مىکنم که فرمود: «آرزوها نشانه فریب خوردن انسانهاى کم عقل است». انسان باید احمق و نادان باشد تا بدون رنج و تلاش در انتظار موفقیت باشد، تا عظمت و قدرت را بدون رنج طلب کند. این ممکن نیست؛ «آرزوها نشانه فریب خوردن انسانهاى احمق است». انتظار یک محرک است، انتظار انگیزه ایستادگى و بقاى اجداد و گذشتگان ما و شماست. بخوبى مىتوان امید را در آثار آنها دید، قلعهها، پادگانها، دیرها،... امید و انتظار، حاصل این عقیده در طول تاریخ بوده است.21
اسلام و ساختار اجتماع
اسلام مساعى خویش را براى گرامى داشت مقام انسان و حفظ و صیانت او در قبال انحطاط و انحراف دنبال مىکند و یک «اجتماع انسانى» اى را پیشنهاد مىنماید که متناسب با واقعیت وجودى انسان باشد. اسلام به تمامى جوانب و ابعاد وجودى انسان اعتراف نموده و جو ملایم و فضاى مناسبى را براى رشد و نمو قابلیتها و تربیت استعداداتش مهیا و آماده کرده است.
چنین طرحى آنگاه ضرورى مىنماید که توجه کنیم چگونه اعمال و اخلاق و باورهاى انسان تحت تأثیر جامعه خویش و فعل و انفعالات محیط خود قرار مىگیرد. نظر به این که هدف اصیل از ساختن چنین اجتماعى انسان مىباشد و عنصر اساسى در مسیر ایجاد جامعه نیز انسان است، واجب و ضرورى است که اولاً به واقعیت و حقیقت انسان توجه گردد و ثانیاً در پرتو عنایت به چنین «واقعیتى» برنامه ریزىها صورت گیرد. چنین جامعهاى هیچ گاه به فردگرایى و «اندیویدوالیسم» مبتلا نخواهد شد؛ زیرا جوامع اندیویدوالیستى یکى از ابعاد اساسى وجود انسان را که همان بعد اجتماعى زندگى انسان است به دست فراموشى سپرده و زمینه رشد و نمو زوایاى منفى وجود انسان را که نشأت گرفته از کشمکشهاى شریر فرد و به اصطلاح «انانیت» فردى و در تعبیر قرآن «نفس اماره بالسوء» است، تقویت مىکنند. «انانیت» و «نفس اماره» در بسترى رشد و نمو مىیابد که هیچ گونه صیانت و هماهنگى اجتماعى وجود نداشته باشد، آن طور که «حیات اجتماعى» آشفته مىگردد و نیرومند بر ناتوان غلبه پیدا مىکند و ضعیف مورد استثمار قوى قرار مىگیرد و به ابزار ارادهاى تبدیل مىشود که به هر طرف که منافع قوى را تأمین کند، به گردش در مىآید. در این موقع جامعه بشرى قسمت مهمى از امکانات خویش را از دست مىدهد و نیرومند هم به صورت یک آلت بدون اراده در استخدام مصالح انانیت و منافع نفس امارهاش در مىآید. در این حال «قوانین» نیز در استخدام وضع موجود و براى تأمین منافع قوى تنفیذ مىگردد و دلیل وجودى قانون که صیانت و نگهدارى انسان از خطر انحراف است از بین مىرود. در چنین شرایطى نبردى ظالمانه بر سر جامعه انسانى سایه مىافکند. قوى بر ضعیف سیطره پیدا مىکند و مصالح خاصه بر مصالح عامه تسلط مىیابد.
طرح اجتماعى اسلام شبیه یک جامعه سوسیالیست هم نیست، زیرا جامعهاى که براساس معیارهاى سوسیالیستى بنا گردد. بعد دیگرى از وجود انسان یعنى «آزادى و استقلال» را به دست نسیان مىسپارد و فرد انسانى را چونان اجزاى یک مجموعه طبیعى جزء بلا ارادهاى از مجموعه انسانها مىداند. در چنین حالتى تنها مصالح آن «مجموعه» (بدون در نظر گرفتن خصلتهاى فردى) تأمین مىشود و فقط براى آن برنامه ریزى مىگردد و نیز در چنین اجتماعى انسان شکل اصیل و صورت طبیعى خویش را از دست مىدهد و دیگر مواهب طبیعى و استعدادهاى فطرى وى رشد نمىیابد. جامعه از بسیارى امکانات و شایستگىهاى افراد خود محروم مىماند و بر طبق قاعده عمومى و قانون کلى «کنش» و «واکنش» شرارتها و رذالتهاى اشخاص کل جامعه را نیز تحت تأثیر قرار مىدهد و فعل و انفعالات هر یک از «جامعه و فرد» در یکدیگر انعکاس مىیابد. در چنین بسترى است که یک تناقض دایم و مستمر در روند تکاملى اجتماع پدید مىآید و حیات انسانى به سوى یک سلسله دگرگونىهاى منفى و سهمناک سوق داده مىشود.
حقیقت این است که اسلام اجتماعى را ترسیم کرده و در صدد ساختن آن است که در آن به فردیت فرد با تمامى جوانب و ابعاد شخصیتى و اجتماعى وى، عنایت و توجهى در خور و شایسته شود. «وجود خیر» به طور فطرى در ساختار وجودى انسان نهفته است و انسان فطرتاً از شر بیزار و متنفر است؛ مبارزه مستمرى که در ذات بشر میان خیر و شر هماره در جریان است، عناصر آزادى و استقلال را در سازمان وجود انسان تشکیل مىدهد و حال مىگوییم آنچه را که از اعمال مثبت و خیر از انسان صادر مىگردد، اعمالى است که اولاً با حقوق سایر افراد بشر در تنافى و تعارض نیست و ثانیاً با مصالح اجتماعى تناسب و انسجامى متین دارد. این قبیل رفتار و کردار در تعبیرات اسلامى نتیجه اوامر قلب یا نفس مطمئنه است؛ اما اعمالى که با حقوق دیگران در تعارض و تنافى مىباشند، به حسب تعبیرات مذهبى عبارتند از رغبات و تمایلاتى که از «نفس اماره بالسوء» نشأت گرفتهاند. بدون تردید، تحدید، تعریف و جداسازى مرزهاى این دو نوع از «اعمال» نیازمند تعریف کامل و همه جانبهاى از مفهوم «حق» است.
«حق» یکى از اجزاى عمده و بنیادین نظامات و برنامههاى کلى و عمومى است که اسلام براى جامعه مورد نظر و مطلوب خویش پیشنهاد کرده است. حق یک اصل و امر ثابت و لایتغیرى است که توجه و رعایت آن براى فردفرد جامعه - در روابطى که با یکدیگر دارند - لازم و ضرورى است.... در تحلیل و تفسیر موجز و خلاصه فوق امکان یافتیم تا تصویرى از «آزادى فرد» به موازات «آزادى جمعى» و نیز ترسیمى از «مصالح افراد» منسجم و متناسب با «مصالح اجتماع» را ارائه دهیم. از زاویه دیگر بر طبق تفسیر مزبور مىتوانیم تمامى امکانات و استعدادهاى مثبت فرد را حفظ و صیانت نماییم بدون این که طغیان و تجاوزى پدید آید و نبردى میان افراد و طبقات پدیدار شود، بلکه با قداست بخشیدن به حقوق دیگران و با حفظ حرمت و کرامت انسان زمینه تجاوز، عصیان، تعدى، دعوى و جنگ به عرصه مساعدى جهت مسابقه و مسارعه به سوى خیرات و خوبىها میان افراد جامعه متحول مىگردد.22
ضرورت نظم و تشکیلات
این که خداوند مىفرماید:«وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَع المیزانَ»، به نظر آقایان چه معنا دارد؟ خداوند در بیان نعمتهاى خود مىفرماید: «آسمان را برافراشت» و بعد مىفرماید: «و به ترازو گذاشت»، کجا به ترازو گذاشت؟ این ترازو که شاید منظور از «وضع المیزان» است، یعنى جهان را که خدا خلق کرده، به صورت منظم و دقیق و حساب شدهاى خلق کرده است. یعنى جهان آفرینش را براساس دقیق که با ترازو سنجیده شده آفریده است! به خصوص قبل از آن هم که مىفرماید:«الشَّمسُ وَ القَمَرُ بِحُسبانِ» و این مىرساند که خورشید و ماه هم حساب شدهاند. در این آیه اعلام شده، عالم بزرگى که ما در آن زندگى مىکنیم، با نهایت دقت و نظم و انضباط برقرار شده است و نظم و انضباط بر جهان حکومت مىکند. اما چرا خدا این را به ما مىگوید؟ پاسخ مىدهد:«اَلّا تَطغَوا فِى المیزانِ»، براى این که ما هم اگر بخواهیم فرزند این دنیا باشیم، اگر بخواهیم زنده باشیم، اگر بخواهیم فعالیت و تلاشمان به ثمر برسد، باید منظم کار کنیم. بلبشو و بىنظمى جز فنا در این دنیا نتیجه ندارد. براى این که دنیایى است که همه چیزش منظم است؛ ما هم اگر بخواهیم به ثمر برسیم و از کارمان نتیجه بگیریم، باید منظم باشیم. آیات یاد شده این اصل را به ما یاد مىدهند که در همه چیزمان باید منظم باشیم. در زندگى داخلى، زندگى مالى، موقع درس خواندن، معاشرت، روش تحصیلى و روحانى، روش تبلیغاتى و هر چیزى که در اراده آن سهمى داریم باید منظم باشیم. اگر نباشیم نابود مىشویم و بىاثریم و درست مثل کسى مىمانیم که در منطقه استوایى که گرم است، بخواهد لباس پشمى بپوشد، یا در زمستان لباس نازک به تن کند و یا بر خلاف جریان آب شنا کند.
دنیا براساس حق و عدل و انضباط و نظم استوار است. اگر کسى بخواهد در این دنیا بىنظمى بکند، به نتیجه نمىرسد. این مطلب از آیات بسیارى استفاده مىشود. مسأله این است که جهان آفرینش جهان بىنظمى نیست. هر چیزى به مقدارى است، ولکن «ننزّله بقدر معلوم و انبتنا فیها من کل شىء موزون»، شاید دهها آیه این مسأله را به بشر تذکر مىدهد که این عالم دقیق است، حساب دارد، باد، هوا، آفتاب، باران، موج، دریا، بادهاى موسمى و شب و روزش، همه و همه روى حساب است. تو هم اى بشر اگر مىخواهى موفق شوى و به نتیجه برسى، باید هماهنگ جهان آفرینش باشى... این حرف قرآن است. حال اگر به نظر بعضىها بىنظمى بهتر از نظم است، به نظر بنده خلاف آن چیزى است که ما از قرآن مجید مىفهمیم.
روزگارى صدها سال قبل همه چیز در دنیا به صورت فردى بود. دولتش دیکتاتورى بود، تجارتش براساس معاملات فردى بود و دخل و خرجش را خودش انجام مىداد و همچنین... در آن دنیا، ما قواى دینى و راهنمایان اخلاقى بشر اگر به طورى فردى زندگى مىکردیم، تا حدودى معقول بود، عیب نداشت، یکى در مقابل دیگرى بود؛ اما امروز که همه چیز به صورت دسته جمعى و منظم در آمده، دولتها جبهه و سازمان دارند، تجارت به صورت شرکتهاى وسیع و محیرالعقول در آمده، تبلیغات مؤسسات وسیعتر دارد، مطبوعات جبههها تأسیس کردهاند، سیاست مداران احزاب را به وجود آوردند. کشاورزى مکانیزه شده و به صورت شرکتها در آمده است....
در این دنیاى تشکیلاتى اگر ما بخواهیم تک روى کنیم و کار دسته جمعى نداشته باشیم، کلاهمان پس معرکه است؛ که هست! اگر ما بخواهیم بىنظم و بىتشکیلات جلو برویم، موفق نمىشویم. اگر فرزند این دنیا هستیم باید در مقابل اینها منظم باشیم. دنیایى که همه چیزش منظم است، اگر منظم نباشیم محکوم به مرگیم. دنیایى که همه چیزش به صورت مؤسسه در آمده، در مقابل آن باید خودمان را منظم کنیم.23
همبستگى و اصل احترام متقابل
هر تشکیلاتى، از جمعیت کوچکى در یک روستا گرفته تا جمعیت بزرگى مانند سازمان ملل متحد، براساس اصول معیّنى شکل مىگیرد. اما مهم همانا تحقق این اصول است و براى آن که بتوانیم این اصول را تحقق بخشیم، باید بر اصولى منطبق با واقعیتهاى عینى تکیه کنیم. به ویژه اگر که این واقعیتها با ریشههاى عمیق تاریخى، جغرافیایى، انسانى و اعتقادى در پیوند باشد، بدون تردید به زودى در جان و روح مردم ریشه مىدواند و مردم بالفعل گرد آن جمع مىآیند. در مورد لبنان باید دانست که لبنان داراى واقعیتى تاریخى است که تا قدیمترین اعصار امتداد دارد. تاریخ لبنان بسیارى از تمدنها و عظمتها و رسالتها و فرهنگها را در خود جاى داده است. از نظر جغرافیایى لبنان جزئى از جهان عرب به شمار مىآید.
از طرفى لبنان صاحب فرهنگ و تمدنى است که از تمدنهاى متنوع و فرهنگهاى مختلف و اندیشههاى گوناگون بهره گرفته است. در آینه تمدن لبنان مىتوان تجربههاى میلیونها و میلیاردها تن از افراد بشر را دید. باید از این دستاوردهاى بشرى که اکنون در لبنان فراهم آمده به گونهاى جدى بهره برد. در پرتو این واقعیات درخشان است که در لبنان مجموعههاى متعدد و اندیشههاى متنوع را مشاهده مىکنیم. هم مىتوان از این رنگارنگى و تنوع در جهت تفرقه و پراکندگى جامعه سوداگرى کرد و هم مىتوان از آن به عنوان پایگاههایى براى تعاون و همیارى سود جست، زیرا هر گروهى براى خود تجربهاى دارد و صاحب افکارى است. این تنوعات مىتواند وسیلهاى براى برخورد آرا و تبادل اطلاعات و افزایش تجربهها و در نتیجه تکوین تمدنى انسانى باشد و تحقق نقش و رسالت لبنانى را امکانپذیر سازد، زیرا این رسالت ثمره تجارب بشرى است و مىتواند به جهان عرضه شود و ارمغان لبنان و رسالت تاریخى این کشور نیز باشد. لکن شرط اساسى براى آن که بتوانیم این افکار و تجارب متنوع را در کنار هم جمع آوریم و از آن به عنوان پایگاههایى براى همفکرى و تعاون و همیارى بهره ببریم، همان توجه به اصل احترام متقابل در میان مردم این کشور است. این چیز جدیدى در لبنان نیست. کشورى که از چنین امکان سازنده و مثبت بهره نگیرد، در آن فریادها و اعتراضهاى محلى و اقلیمى و قبیلهاى یا اقداماتى از این قبیل بروز خواهد کرد و افراد مغرض یا نادان مىتوانند از آن در جهت آشفتگى و جدایى و نابودى آن جامعه بهرهبردارى کنند. اما اگر در جامعه اطمینان متقابل باشد چنین چیزى به وقوع نمىپیوندد و اطمینان متقابل جز با احترام متقابل حاصل نمىشود. شما باید به من احترام بگذارید و من نیز باید به شما احترام بگذارم. اگر من شخصى را تحقیر نکنم اما او مرا کوچک کند دیگر اطمینانى باقى نمىماند و در نتیجه کشور دچار رکود شده به گروهها و دستههایى غیر مفید و هر کدام ضعیف تقسیم مىشود. بدین سبب است که معتقدم تبادل تجربیات و همکارى ملى و در نتیجه رشد و اقتدار کشور در گرو اطمینان من به دیگرى و اطمینان او به من است.
بنابراین، اصل، به رسمیت شناختن طرف مقابل است یعنى اطمینان به یکدیگر داشتن، براى ایجاد تعاون و همیارى، و این همه از احترام متقابل ناشى مىشود. با کمال تأسف چهره این حقیقت در لبنان مسخ شده است و آن را با تحمیل سازش بر دیگرى و سکوت و انزواى طرف مقابل مىخواهند درمان کنند. چیزى که آن را نه غالب و نه مغلوب در لبنان نام نهادند؛ اما این سازش اگر بالفعل باشد داراى خطرهایى است، زیرا روند سازش طبعاً موجب غلبه یک طرف بر طرف دیگر مىشود و براى آن که بخواهند زیادهطلبى طرف غالب را تأمین کنند باید حق و حقوق بیشترى به مغلوب به او بدهند و این سازش پذیرىها نادرست و خطرناک است. خطر دوم آن است که سازشها دائماً میان سران انجام مىپذیرد و به حساب مردم و جامعه گذاشته مىشود، این دو خطر در تحمیل سازش نهفته است. اما اگر قبول کنیم که گوناگونى تفکرات و فرهنگها مسأله تعاون میان مردم را آسان مىکند، بىشک این تنوع وسیلهاى براى تحکیم ارتباط میان افراد این کشور خواهد شد، زیرا هر کس احساس مىکند که از دیگران بىنیاز نیست. بر این اساس مىتوان اصولى را تعیین کرد تا لبنانىها به گرد آن جمع آیند. به عبارتى کوتاه به رسمیت شناختن یکدیگر و احترام متقابل اساسىترین شرط بقا و استمرار هر کشورى است.
من براى لبنان و حتى کشورها و امتها خطر خارجى قابل ذکرى سراغ ندارم، بلکه خطر اساسى که هر کشور و هر امتى را تهدید مىکند همان خطر داخلى است. حتى دشمن همواره تلاش مىکند تا با ایجاد تفرقهها به گستردگى خطر داخلى، دامن بزند و به وسیله آن به کشور ضربه بزند. خطر خارجى صهیونیسم را که اینک گریبانگیر کشور شده، نمىتوان نادیده انگاشت و چه بسا که این خطر خود بزرگترین خطر در جهان باشد. اما مقصود من آن است که خطرى که کیان یک امت یا کیان یک کشور و یا مردم را تهدید مىکند. همان خطر داخلى است که مهلک است. من بدین واقعیت اعتقاد دارم که یک ملت امکان ندارد در اثر خطر خارجى و دشمنان بسیار از میان برود و هرگز تاریخ، هیچ ملت و امتى را نشان نداده که به خاطر زور و اجبار یا در نتیجه غلبه دشمن خارجى از بین رفته باشد، تا هنگامى که آن مردم در کنار یکدیگر بوده و وحدت کلمه داشته و به مسؤولیتهاى خود آگاه بودهاند. مهم، خطر داخلى است، خطر تفرقه. این چیزى بود که در پاسخ سؤال اول ذکر کردم. این خطر نتیجه تحقیر و عدم احترام به یکدیگر و گروه گروه کردن مردم است. این مشکلاتى است که ما اینک با آن مواجهیم. خطر اساسى و داخلى خطر بىمسؤولیتى، بىبند و بارى و فساد است.
در مقابل خطرها بر ماست که از خود مقاومت نشان دهیم و جو جامعه را براى مقاومت آماده کنیم. خود را براى ایستادگى و مقاومت بسازیم. برترین راه براى تقویت و تحکیم روحیه مقاومت و ایستادگى، تقویت ایمان به خدا و ایمان به مطلق و ایمان به ارزش هاست. ایمان به این که حق همیشه در جهان پیروز است، هر چند که موقعیتها دگرگون شود و روزها و سالها به درازا بکشد. در برابر خطرهاى داخلى، نیازمند احترام متقابل هستیم تا بتوانیم قدرت وطنمان را تقویت کنیم و به مبارزه با فساد بپردازیم. امروزه فساد تنها به کارى اطلاق نمىشود که خلاف دین یا اخلاق است، بلکه فساد امروز، هر عمل نادرستى است که در این کشور صورت مىگیرد، هرگونه تبعیض، تعدى، بىتوجهى، بىبند و بارى، سستى و اهمال است. هر خانهاى که در آن چنین فسادهایى انجام مىگیرد در حقیقت خانه امنى براى دشمن در این کشور است.24
مطبوعات، نقش و اهمیت
مطبوعات محرابى براى پرستش خدا و خدمت به انسانهاست، و اگر از عهده وظایف خود بر نیاید، دامگه شیطان و مایه تخریب انسانیت خواهد بود. این عرصه از مهمترین و حساسترین میدانهاى جهاد است، زیرا افکار عمومى را شکل مىدهد، فرهنگ آفرین است، خوراک روح را فراهم مىآورد، مراحل جدید تکامل معنوى را پى مىنهد، عواطف مردم را پیراسته مىسازد، و آنها را به نیکى و راستى رهنمون مىشود. مطبوعات با نظارت بر جامعه و ارکان آن، و با جهت دهى به آنها و دولت و حاکمیت و نهادها، و با مشارکت در ساماندهى به اقتصاد، در حقیقت به جامعه بشرى و محیط انسانى نظم مىبخشد، و این گونه خدمت گزار جامعه، فرد و انسانیت، و در نتیجه از ارکان کرامت بخشیدن به انسان است.
عنصر مطبوعاتى توانایى آن را دارد که جامعهاى شایسته بیافریند. چون آنگاه که مقالهاى را نشر مىدهد، یا تحلیلى را مىنویسد، یا تصویرى را به چاپ مىسپارد، یا عنوانى را برجسته مىکند و یا به تفسیر رویدادى مىپردازد، در حقیقت در پى جهت دادن به فرد و جامعه است، و مىتواند پدرى راهنما و دلسوز و هدایتگرى فرزانه باشد، همچنان که مىتواند خیانتکار یا گمراه کننده یا تحریفگر سخنان باشد.
مطبوعات از مهمترین میدانهاى جهادى و از برجستهترین عوامل تکوین انسان مدنى است. این جایگاه والا وظایفى را در قبال جامعه بر عهده اصحاب مطبوعاتى مىگذارد، همان طور که وظایفى را در قبال اینان بر عهده جامعه مىنهد. وظیفه اینان در قبال جامعه، جهت دهى، روشنگرى و خیرخواهى مخلصانه و بىشائبه است. حق آنان بر جامعه نیز همان برخوردارى از آزادى، پشتیبانى و تامین امکاناتى است که او را از فساد و انحراف مصون بدارد.25
ترور و صیانت از جان انسان
اسلام به زندگى انسان احترام گذارده است، آن چنان که اگر کسى فردى را زنده کند، در حقیقت همه انسانها را زنده کرده است و هرگاه شخصى را بکشد. همانند این است که همه مردم را کشته است و کیفر او جهنم است.
مِن اَجلِ ذلکَ کَتَبنا عَلَى بَنى اسرائیل اَنّهُ مَن قَتَلَ نَفساً بِغَیرِ نَفس اَو فَساداً فى الاَرضِ فکأَنَّما قَتَل النّاس جَمیعاً وَ مَن اَحیاها فکأَنَّما أحیا النّاسَ جَمیعاً؛26 از بهر آن بر بنى اسرائیل نوشتیم که هر کس نفسى را جز در برابر کشتن نفسى یا فسادى در زمین به قتل برساند، چنان است که همه مردم را کشته باشد و آن کس که آن را زنده گذارد، چنان است که همه مردم را زنده ساخته باشد.
بر حسب دستورها و آموزههاى اسلامى «قتل نفس» حتى قتل جنین در رحم مادر را نیز شامل مىگردد و نیز اسلام به این دلیل که زندگى هر فردى را متعلق به خداوند و ملک مطلق او مىداند اجازه نمىدهد، انسان هر تصرف دلخواهى را در جان خویش روا دارد.، هر چند که این تصرف «خودکشى» باشد. اسلام خودکشى را در شکلى قاطع حرام شمرده است و قرآن کریم در این باره مىفرماید:
«وَ لا تَقتُلُوا اَنفُسَکُم انَّ اللَّهَ کانَ بکُم رَحیماً؛27 و یکدیگر (و خویش) را مکشید. به راستى خدا به شما مهربان است».
ترور بدترین و شکست خوردهترین روش براى نیل به هدف است، حال این هدف هر چه باشد. پیامبر خدا مىفرمود، ایمان خونریزى را مهار مىکند. نیز مىفرمود: مسلمان حیلهگرى نمىکند، دستاورد آن هر چه باشد. مسلم بن عقیل در کوفه از ترور عبیداللَّه بن زیاد سرباز زد، هر چند مىتوانست دور از دسترس دیگران او را در خانهاى بکشد. مسلم از ترور روى مىگرداند و با این کار، مسؤولیتهاى بسیار و نتایج ناگوارى را که یکى از آنها کشته شدن حسین بود، به جان خرید. هدف هر چند بزرگ باشد، نمىتواند توجیهگر ترور باشد. فریبکارى و ناجوانمردى از دیدگاه دین، در نظر وجدان و در منطق سیاست جرم است.
ترور بازتابهاى خطرناکى در جامعه دارد که ابعاد آن قابل محاسبه و پیشبینى نیست. خلافت اسلامى که رسالت نور و رحمت، منشأ خدمت و تعامل مثبت با مردم و پذیراى همه مسؤولیتها بود، این خلافت درخشان و جهت بخش پس از ترورهایى که دامان مردان بزرگ آن، و در طلیعه همه امام علىعلیه السلام را در محراب عبادت گرفت، رو به ضعف و سستى نهاد. این ترورها سمت و سوى خلافت را از راه مستقیم منحرف ساخت. خلیفه در حریمهاى بسته جاى گرفت و از دسترس مردم دور شد. خلافت به سلطنتى وحشى و حکمران به مالک الرقاب تبدیل گشت. بیتالمال مسلمانان به خزانه حاکم و ارتش مدافع وطن به گارد شخصى حاکم تغییر ماهیت داد.
ترور، حاکمان را دور از دسترس قرار مىدهد، رهبران را عقب مىزند و خیرخواهان جامعه را از مردم مىگیرد. در این فاصله گرفتن از جامعه خطرى بنیادین نهفته است؛ زیرا حاکمان به طور مستقیم از وضع و حال مردم آگاه نمىشوند، شکایتهاى آنان را نمىشنوند، گم گشتگان جامعه هدایت نمىشوند و منحرفان به راه راست برگردانده نمىشوند. زمامداران بیرون از متن جامعه قرار گرفته، در معرض تملق و چاپلوسى واقع شده، راه بر کسانى که اشتباهات آنان را بکاوند و بنمایانند بسته مىشود، و این گونه اینان به انحراف، سرکشى و استبداد سوق داده مىشوند.
این فاصله افتادن در دلهاى مردم فضایى وهم آلود و ابهامآمیز پدید مىآورد. به طورى که مردم حاکمان را تافتهاى جدا بافته دانسته به آنان گمان بدى برند. یا آنها را بتى قرار مىدهند که به جاى خدا پرستش شوند. در هر دو حالت اعتماد عمومى از بین مىرود، شهروندان تحقیر گردیده و محکوم و زیردست تلقى مىشوند. حاکم سرور و ارباب به حساب مىآید، و در هر دو حالت انحراف پیش مىآید. به همه این مصیبتها در عهدنامه امام علىعلیه السلام به مالک اشتر اشاره شده است. آن جا که حضرت، مالک را از فاصله گرفتن از مردم و حجاب قرار دادن میان خود و مردم باز مىدارد.
ترور ناهنجارى اجتماعى خطرناکى است، زیرا مردم را از تعامل با رهبرانش باز مىدارد. ترور خطرناک است. زیرا در این وضعیت، محاکمه، صدور حکم و اجراى آنها تنها در دست یک نفر است، که چه بسا به راه خطا رود. اگر این راه باز شود، دیگر ممکن نیست که عدالت در جامعه حکم فرما شود. بر حامیان و نگهبانان جامعه است - اگر جامعه را نگهبانانى باشد - که پدیده ترور را به صورت ریشهاى و نهایى درمان کنند.28
مسأله فلسطین
تصور نمىکنم نیاز باشد در این جا بر «غیر قانونى» بودن اسرائیل و نحوه تکوین و تصرفات آن تأکید بکنم و همچنین بر «مشروعیت» مبارزه همه جانبه مردم فلسطین در داخل اراضى اشغالى و بیرون از آن تأکید کنم. پس از صدور قطعنامه شوراى امنیت عملاً جهان به مشروعیت و قانونى بودن مبارزه مردم فلسطین اعتراف کرد و صحه گذاشت. بنابراین قوانین بینالمللى نیز باید در حمایت فلسطینیان به کار گرفته شود؛ مثلاً باید با اسیران آنها همچون اسیران جنگى رفتار شود. البته تمام این بحثها از دایره گفتار امشب ما بیرون است. سخن امشب درباره دین و موضعگیرى آن است. دین، هر انسانى را بدون نگرش به مذهب یا اندیشه و یا اعتقادش محترم مىشمارد؛ اما اگر انسانى در نتیجه اعتقادات مضرّش تبدیل به جرثومهاى شود که در زمین آغاز به فساد و تباهى کند و جوامع را به انواع بیمارىها مبتلا سازد، در این صورت دین ارج و حرمتى براى این موجود قائل نمىشود. آنچنان که انسان نیز خود عضوى از بدنش را که به بیمارى مسرى و بدخیمى دچار شده، از بدن خود جدا مىکند.
ما از انسان بیزار نیستیم، ولى مىگوییم از همان آغازى که نخستین دولت اسرائیل شکل گرفت، یعنى پیش از میلاد حضرت مسیحعلیه السلام یهودیان نژادپرستى و افکار نژادپرستانهاى را مطرح مىکردند که به آنها اندیشه برترى و تفوق بر بشر را اعطا کند. آنان براى خود امتیازاتى قائل بودند، خدایى را به خود اختصاص داده بودند که با خداى دیگر مردمان و نیز با خداى یکتا تفاوت داشت. یهودیان تا جایى پیش رفتند که بر تمایز خود از مردم بسیار عمق بخشیدند. بشر را تجزیه کردند و خود را بالاتر از آنان جاى دادند. حتى در باب خدا و معبودشان، گفتنى است که یهودیان نخستین کسانى نبودند که به خداى یگانه ابراهیمعلیه السلام گرویدند، بلکه پیش از آنان فینیقىها و کنعانىها هم به خداى یگانه ایمان آورده و او را «ایل» نام نهاده بودند؛ اما یهودیان خداى دیگرى را به خود اختصاص داده بودند و او را «یهوه» خواندند و بعد از آن تا زمان ما حسابها و آرا و اخلاقیات و تصرفات خود را از دیگر مردم جدا کردند.
راز محاربه یهود با پیامبرانى که پس از این بدعتگذارى در رسالت الهى و تحریف کلمه، براى هدایت مردم از سوى خداوند مبعوث مىشدند، در همین مطلب نهفته بود. پیامبران هم درباره خطر یهود به مردم هشدار مىدادند. حضرت مسیحعلیه السلام مىفرمود: «قدس را به سگها و خوکها وامگذارید». منظور آن حضرت از کلمه «قدس» تنها شهر «بیت المقدس» نبود، بلکه همه معانى قدس بود. یا همان حضرت هنگامى که بازرگانان و صنعت گران و فروشندگان را از هیکل بیرون مىراند، به آنان مىفرمود: «این خانه پدر من جایگاه عبادت است که شما آن را تبدیل به غار (لانه) دزدان کردهاید». اکنون من مىپرسم، اگر مسیح امروز هم در میان ما زندگى مىکرد، آیا ممکن نبود همین سخن را باز هم تکرار کند؟ او باز هم مىفرمود: «این خانه پدر من، جایگاه عبادت است که شما آن را به لانهاى براى توطئه و دسیسه و پایگاهى براى استعمار و مکانى براى فساد و نافرمانى خدا و امثال آن تبدیل کردهاید».
بنابراین انگیزهاى که مسیح را به جنگ با یهود وا مىداشت، این نبود که او همچون یکى از ابناى انسان با انسانى دیگر دشمنى داشته باشد، بلکه آن حضرت از بشرى بیزارى مىجست که در اثر عقاید مغشوش و خطرناک خود به جرثومه فساد تبدیل شده بود. نیز به همین سبب است که پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله وسلم در سوره جمعه دو بار به ما بیدار باش مىزند: «که اى مسلمانان این یهودیان همان ستمگرانند». قرآن کریم در دو آیه از سوره جمعه (5 - 7) مسلمانان را از یهود بر حذر مىدارد.
بدین ترتیب علتى که سبب مىشد تا پیامبران با یهود بجنگند براى ما روشن مىشود. پیکار ما نیز با آنان همچون جنگ با یک انسان یا جنگ با گروهى مؤمن نیست، بلکه با آنها مىجنگیم، چرا که ایشان به مصداق آیه قرآن دستورهاى کتاب مقدس خود را عمل نمىکنند. بنابراین جنگ ما با آنها جنگ با مجموعهاى از انسانها نیست، بلکه این جنگ در واقع نبرد با فساد، انحراف، ستم و اندیشه تبعیض نژادى است.«ان زَعَمتُم اَنَّکُم اَولیاءُ لِلّهِ مِن دُونِ النّاسِ».
این مطالب نشان دهنده موضع دین در این باره بود که به طور خلاصه عنوان شد؛ اما آیه قرآن تأکید مىکند که «ضُرِبَت عَلَیهِمُ الذلَّةُ وَ المَسکَنَةُ».29 این آیه ساختارى انشایى و امرى دارد و از نوع جملات اخبارى و حکایتى به حساب نمىآید. این آیه امرى واجب و مسؤولیت آور بر دوش مىگذارد، و اگر این مسؤولیت را به انجام نرسانیم، در آینده بر ما مهر ذلت و مسکنت خواهد خورد. مشروعیت مبارزه مردم فلسطین از دیدگاه دینى اصلاً نیاز به بحث ندارد. چرا این مبارزه از نظر دینى مشروعیت نداشته باشد، در حالى که افراد این مبارزه همان کسانى هستند که راه انسانیت را همواره مىسازند و در صدد صیانت از اخلاق و ارزشها بر آمدهاند. اینان همان کسانى هستند که اراده مسیحعلیه السلام و محمدصلى الله علیه وآله وسلم را به اجرا در مىآورند. اینان تحقق بخشندگان به اراده الهى هستند که در مفهوم آیه «ضربت علیهم الذلة و المسکنة» بیان شده است. آرى، اینان کسانى هستند که اراده آسمانى را لباس تحقق مىپوشانند. دست خدا و دست مسیحعلیه السلام و دست محمدصلى الله علیه وآله وسلم و دست ارزشهاى والا از آستین اینان بیرون آمده و در قالب اسلحه و بذل خون و جهاد براى اجراى این احکام آسمانى، بسیج شده است.
امروز هنگام حمایت است، نه فردا. اگر ما به این نهضت و این حرکت بزرگ و این جهاد مقدس امروز یارى رسانیم، چندین برابر از کمکى که در آینده به آن خواهیم کرد، ارزشمندتر خواهد بود. همان طور که خود در گذشته دیدید؛ در همان هنگامى که بحران فلسطین تازه آغاز شده بود، چون ما از دفاع و اتخاذ موضعى درست شانه خالى کردیم امروز به مصیبتها و دشوارىهاى بىشمارى دچار شدهایم. شمار قربانیانى که ما امروزه در راه مبارزه با اسرائیل تقدیم مىکنیم، دهها برابر بیشتر از آن چیزى است که مىتوانست در آغاز اشغال سرزمین ما به دست صهیونیستها فدا شوند. اگر ما از صد سال گذشته مطابق دستورهاى دینى عمل کرده بودیم، امکانات فراوان و جهاد بسیار و ثروت هنگفتى را تصاحب کرده بودیم؛ اما اگر چه ما از تمام اینها غافل شدیم، ولى امروز نباید عقب بنشینیم. باید هر چیزى را که به دست مىآوریم و در هر چیزى که تلاش مىکنیم و درباره هر چه که مىاندیشیم، همه در راه خدمت به این مسأله مقدس باشد. برادران عزیز، در این راه این تنها کافى نیست که کف بزنیم و زبان به تحسین بگشاییم و تنها بذل عاطفه کنیم، بلکه برماست که در این راه تا آن جا که در توان داریم از هیچگونه یارى و مساعدت و تایید به تمام معناى کلمه دریغ نورزیم این گونه است که ما مىتوانیم تکلیف خود را ادا کنیم.
اما شما اى جوانان ارجمند فلسطینى! اى کسانى که پنجره آرزوها را به روى قلبهاى ما گشودید! اى دستان خداوند در میان مردم و اى دریچههاى اراده و خواست او، بر برکات خداوند سیر کنید. امیدها به شماست، چرا که جهاد شما نشأت گرفته از سه پایه است:
پایه نخست، ایمان است، ایمان به خداوند آفریننده هستى. خدا همه جا هست. خدایى یکتا، خدایى که از آن شماست در زندگى و مرگ. و مرگ براى شما زندگى جدیدى است. على بن ابى طالبعلیه السلام، نخستین فدایى اسلام، هنگامى که پسرش محمد حنفیه را در جنگ نصیحت مىکند، از این مبدأ یعنى ایمان به خدا چنین تعبیر مىکند: «اى پسرم، اگر کوهها از جاى بجنبند، تو پابرجا باش». در ادامه مىفرماید: «جمجمهات را به خدا وام ده»، و شما نیز جمجمهها، آرزوها و احساسات خود را به خداوند وام دهید و بدانید پیروزى براى شما از جانب خداوند محقق است.
پایه دوم، شما باید با همه آگاهى و دقت و سنجیدگى، اقدامات و خط مشى خود را برنامه ریزى و طراحى کنید. حرکت علمى و درست مبتنى بر آگاهى، قرین پیروزى است، این عمل موفقیت بار است و ما اطلاعاتمان از شما کمتر است، اما مىدانیم که شما بر چارچوبهاى علمى و درست در روش و جهاد و جنگ و تبلیغاتتان تکیه دارید.
پایه سوم، شما باید در حرکت خود از ستیزهگرىهاى جنبى بپرهیزید، این کار به شما امکان مىدهد تا از توانهاى مطلوب اعراب و مسلمانان و مسیحیان و نیز هر انسان آزاده در هر کجاى جهان که باشد، استفاده کافى کنید. بر این اساس موضع شما ما را به یاد موضع جنبش آزادى بخش الجزایر مىاندازد که توانسته بود از تمام نیروهاى انسانى در جهان حتى نویسندگان و مؤلفان فرانسوى و بسیارى از کشورهاى دیگر به خوبى بهرهبردارى کند. ما پیروزى شما را آرزومندیم و از خداوند موفقیت شما را مسألت داریم.30
خاتمه
آنچه ذکر شد، بخش نخست از میراث سیاسى و اندیشه ژرف و برجسته امام سید موسى صدر بود. بىتردید اندیشه و عمل امام موسى صدر مىتواند پشتوانهاى را فراهم سازد تا با اخذ و الگوبردارى از آن بتوان برخى مشکلات موجود در جهان معاصر عموماً و جهان اسلام خصوصاً را سامان داد و حل کرد. در این نوشته به جز در شرح حال ایشان، آن هم به صورت کوتاه، از تجربه عملى امام سید موسى صدر در لبنان سخنى به میان نیامد. در این تجربه مهارت و تدبیر و قدرت سازمانى و مدیریت امام را به وضوح مىتوان دید. نگارنده امید دارد بتواند اندیشه سیاسى ایشان را به طور مبسوط نگاشته و زوایاى گونه گون اندیشه ژرف ایشان را به جامعه بشناساند. به یقین بهرهگیرى از اندیشه و عمل ایشان مىتواند پاسخ گوى پارهاى از مشکلات امروز ما باشد. گو این که صدر سالها قبل با برخى از آنها برخورد داشته و براى آنها راه حلهایى ارائه داده است.
در این نوشته از مباحث ایشان درباب تقریب ادیان و مذاهب و تجربه عملى ایشان در لبنان در نزدیک کردن ادیان و مذاهب سخنى به میان نیامد. همچنین از مباحثى همچون: مسأله زنان و به ویژه آزادى زنان، مسأله جهاد و دفاع، وضعیت مسلمانان، الزامات گفت و شنود و تساهل و تسامح و عدالت سخنى به میان نیامد. نگارنده امید دارد در فرصتهایى دیگر بتواند گزارشى از این عناوین را ارائه کند و علاقمندان به این مباحث را با اندیشه ایشان آشنا سازد.
پىنوشتها
1. دانش آموخته حوزه علمیه قم و پژوهشگر پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسى.
2. نامه مفید، سال چهارم، ش 16 (زمستان 1377).
3. http:// www.imamsadr.ir.
4. برگرفته از پایگاه اطلاع رسانى مؤسسه فرهنگى و تحقیقاتى امام موسى صدر، با اندک تصرف. تفصیل شرح حال امام سید موسى صدر را در منبع زیر مطالعه کنید: عبدالرحیم اباذرى، امام موسى صدر (تهران: جوانه رشد، چاپ اول، 1381).
5. بقره (2) آیه 30 - 34.
6. در جاى دیگر درباره مفهوم جانشینى خداوند مىگوید: «مفهوم کلمه خلیفة اللَّه آن است که انسان رشد مىکند و تا بىنهایت وسعت مىیابد و تردیدى نیست که نقش او، که همان شناخت و بهرهمندى از نیروهاى جهان پس از اکتشاف آنهاست، نقشى است هماهنگ با دیدگاههاى انسان نامتناهى. براى انسان هیچ حد و مرزى نیست تا احساس تنگى و رسیدن به بن بست به او دست دهد، اما انسان بزرگى که این نقش را ایفا مىکند ذاتاً مخلوق خداست و اگر روزى بخواهد خود را از این واقعیت برهاند، خودش را نقض کرده است». از گفت و گوى امام موسى صدر با روزنامه الدستور که با عنوان «شیعه و پریشانى انسان» ترجمه شده است.
7. امام موسى صدر، صیانت از آزادى ممکن نیست مگر با آزادى (مؤسسه فرهنگى و تحقیقاتى امام موسى صدر، 1381)؛ امام سید موسى صدر «درباره اسلام و کرامت انسان»، به نقل از: مجله العرفان، لبنان (تابستان 1967).
8. شمس (91) آیه 7 - 10.
9. مدثر (74) آیه 38.
10. جمعه (62) آیه 6 - 7.
11. رعد (13) آیه 11.
12. روم (30) آیه 41.
13. امام موسى صدر، صیانت از آزادى ممکن نیست مگر با آزادى، «درباره اسلام و کرامت انسان»، به نقل از: مجله العرفان، لبنان (تابستان 1967).
14. امام موسى صدر، صیانت از آزادى ممکن نیست مگر با آزادى، «سخنرانى امام سید موسى صدر در مراسم شب هفت شهادت کمال مروه، روزنامه نگار لبنانى، خرداد 1345».
15. امام موسى صدر، ادیان در خدمت انسان، «سخنرانى امام سید موسى صدر در کلیساى کبوشین لبنان در 30 بهمن 1352»، ترجمه سید محمد رضا شریعتمدارى.
16. بقره (2) آیه 45.
17. حجرات (49) آیه 13.
18. بقره (2) آیه 45.
19. امام سید موسى صدر، عبادت و عبودیت، ترجمه مهدى فرخیان، «سخنرانى امام سید موسى صدر به مناسبت آغاز ماه مبارک رمضان».
20. از مصاحبه روزنامه النهار با امام سید موسى صدر که در 27 نیسان 1969 منتشر شده است.
21. سخنرانى امام سید موسى صدر به مناسبت ولادت امام عصر(عج).
22. امام موسى صدر، صیانت از آزادى ممکن نیست مگر با آزادى، «اسلام و کرامت انسان»، به نقل از: مجله العرفان، لبنان، (تابستان 1967).
23. امام موسى صدر، ضرورت اصلاحات در تبلیغات اسلامى، «سخنرانى امام سید موسى صدر در مؤسسه دارالتبلیغ اسلامى، قم: هفتم مهر 1344».
24. گفت و گوى امام موسى صدر با روزنامه لبنانى الجریده در تاریخ 21/6/1969 که با عنوان «فساد، خطرناکترین دشمن ما» ترجمه شده است.
25. امام موسى صدر، صیانت از آزادى ممکن نیست مگر با آزادى، «سخنرانى امام سید موسى صدر در مراسم شب هفت شهادت کمال مروه، روزنامه نگار لبنانى، خرداد 1345».
26. مائده (5) آیه 32.
27. نساء (4) آیه 29.
28. امام موسى صدر، صیانت از آزادى ممکن نیست مگر با آزادى.
29. بقره (2) آیه 61.
30. «سخنرانى امام سید موسى صدر در جمع شخصیتهاى برجسته و معروف مسلمان درباره مقاومت فلسطین»، ++
به نقل از: روزنامه الحیاة، (17/12/1968).