ابن رشد ، متفکرى براى آینده (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
در آمد
ابن رشد، فیلسوف مسلمان اندلسى، از جایگاه مؤثر و مهمى در بقاى اندیشه فلسفى در ممالک اسلامى برخوردار است. گرامىترین میراث ابن رشد، برخوردارى آن از نگاهى مستدل و منطقى به نسبت حکمت با شریعت است.
محمد ارگون درباره شخصیت او مىنویسد: ابن رشد یکى از مجهولترین شخصیتهاى فرهنگى است، که نه در حیات و نه پس از آن، آنچنان که باید و شاید مورد توجه قرار نگرفته است.2 همین طور الجابرى وى را حلقه واسط و پل انتقال اندیشه فلسفى عربى - اسلامى به اروپا3 خوانده که با تلاش سترک به مقابله با برخورد غزالى که مىرفت طومار فلسفه را از سرزمینهاى اسلامى برچیند برخاست. همچنین ابوزید ابن رشد را مؤسس هرمنوتیک4 خوانده که در آن فهم تراث و بومى سازى آموزههاى آن مورد توجه بوده است.
فرهنگ زمانه ابن رشد
ابن رشد، از متفکران اواخر قرن پنجم هجرى (520 - 595)، در یکى از مقاطع بحرانى حیات سیاسى اندلس، که حاکمان مرا بطى به درگیرىهاى داخلى مشغول و ضعیف شده بودند، به دنیا آمد. پدر و جد او داراى مناصب قضایى و علمى، امامت جمعه و جماعات بودند و همین زمینه سبب شکوفایى استعداد او گردید و توانست در علوم و معارف مختلف فقه، حدیث و فلسفه تبحر یابد. و ذو فنون شود.5 دوره جوانى و میان سالى ابن رشد به فعالیت در امور فرهنگى و آموزشى از جمله عضویت در «شوراى آموزش خلیفه موحدى» در مراکش گذشت.6
از علماى تأثیر گذار بر او، ابن طفیل است. ابن رشد به پیشنهاد ابن طفیل، ساماندهى آثار ترجمه شده از گذشتگان را بر عهده گرفت.
ابن رشد مدتى را به قضاوت در شهرهاى مختلف و نیز طبابت ویژه خلیفه مشغول بود. و به ویژه پس از موفقیت طرح او در یکى از جنگها، بیش از پیش به ابویوسف خلیفه نزدیک شد؛ که حسادت و سعایت گروهى از فقها و سرداران جنگى و تبعید او به روستایى یهودى نشین در پى داشت و آثارش آتش زده شد. اما با موج حمایت از وى و شهادت به سلامت ایمان وى، بار دیگر مورد عنایت ابویوسف گردید. و باقى عمرش را صرف تصحیح و تکمیل آثارش کرد.
طبقه بندى آثار ابن رشد
1. به لحاظ نوع و حوزه معرفتى
الف) آثار مستقل ابن رشد، چون بدایه المجتهد و نهایة المقتصد در فقه تقریبى و الکلیات در علم پزشکى؛
ب) آثارى که در نقد آثار دیگران نگارش یافته است:
التهافت التهافت در نقد تهافت الفلاسفه غزالى، الکشف عن مناهج الادله فى عقاید المله و فصل المقال فیما بین الحکمه والشریعه من الاتصال در نقد متکلمان اشعرى و تا حدودى معتزلى و مباحث متناظر با حکمت و شریعت؛
ج) آثارى که نوعاً براى آموزش یا... از تألیفات متفکران سلف اخذ و اقتباس شده که اجمالاً چند نوع است:
1 - الضرورى یا الجامع و خلاصه، در این گونه از آثار به تاریخ و مسائل ضرورى علم مورد بررسى بسنده شده چون الضرورى فى المنطق و الضرورى فى السیاسه. در این آثار، ابن رشد رویهاى واحد نداشته. ولى خالى از نظرهاى ابداعى نیست.
2 - تلخیص یا الجوامع، گونهاى از آثار که نقطه تمرکز ابن رشد، ارائه دقیق آرا و نگرش مؤلف و بسنده کردن به عین آن است، چون السماع الطبیعى.
3 - گونه دیگر، شرح کبیر است که عمده آثار ارسطو با این رویه مورد کاوش وى قرار گرفته است؛ که از آن با عنوان تفسیر ارسطو با مذهب واقعى ارسطو یا تفسیر ارسطو با ارسطو یاد شده است. و موجب تمایز وى از دیگر شارحان آثار ارسطو مىباشد، همانند ما بعد الطبیعه سه جلدى.
د) منفردات، شامل برخى مقالات و مجموعهاى تحت عنوان مسائل.
2. به لحاظ ماهیت
الف) آثارى که ماهیت آموزشى دارند، مانند الضرورىها یا تلخیصها؛
ب) تألیفاتى که ماهیت دین پژوهى دارند؛ ماهیت کلامى چون فصل المقال و کشف المقال یا ماهیت فقهى و اصولى چون بدایة المجتهد و نهایة المقتصد،
ج) آثارى که ماهیت فلسفى و منطقى دارند، همچون تفسیر مابعدالطبیعه و الضرورى فى المنطق؛
د) تألیفات مربوط به حوزه پزشکى چون الکلیات؛
ه) آثارى در حوزه علم مدنى و «اخلاق و سیاست»، مانند الضرورى فى السیاسه و تلخیص الاخلاق.
3. بر اساس دورههاى زندگانى
الف) دوره آغازین (567 - 571): دوره آغاز اندیشه ورزى که ابن رشد وارد امور اجتماعى مىشود. عمده شرحهاى کوتاه و متوسط را در این دوره انجام داده است؛
ب) دوره میانى (571 - 573): دوره انتقالى فکرى و ورود به عرصه مبانى فلسفى و فقهى، چون نگارش بدایة، التهافت، فصل المقال و الکشف عن مناهج الادله؛
ج) دوره پایانى (573 - 575): این دوره، دوره بازبینى و تکمیل آثار از جمله آثار سیاسى است.
مواضع و آراى علمى ابن رشد
با گذر بر برخى موضعگیرىهاى ابن رشد، چگونگى تعامل او با میراث سلف به دست مىآید. اولین و مهمترین آن نحوه و نوع نگرش وى به نسبت دین و دیندارى با سیاست است.
دیانت و سیاست
ابن رشد دین و حکمت را دو راه رساننده افراد به حقیقت امور مىداند که این نگرش از آیات فراوان چون «فاعتبروا یا اولى الابصار» استفاده شده است. حکمت علمى است که با بکارگیرى قیاس عقلى یا قیاس عقلى - شرعى به دست مىآید. همچنین بر اساس این نگرش ابن رشد، نگریستن به آرا و آثار گذشتگان نه تنها امرى مشروع، که امرى لازم و ضرورى است.7
از دیدگاه او، از آنجا که شریعت عهدهدار تصحیح نوع نگاه افراد به غایت و مبادى هستى و تأمین کننده سعادت اخروى آنهاست.8 و سیاست، به عنوان یکى از مشتقات حکمت عملى، تدبیر نفوس ساکنان مدینه براى رسیدن به کمالشان را بر عهده دارد، چنانچه در محیطى حاکمان و شهروندان در پى تحقق بخشیدن به این نگرش، از راه علم و حکم نمودن به آن باشند، مدینه فاضله شکل مىگیرد.9 شریعت در این میان مىتواند با تأسیس و ارائه مدل یا تأیید الگویى، در پذیرش و انجام رفتارهاى هماهنگ با مدل مطلوب، به افراد کمک کند.
بنابراین همیشه و در هر زمان و مکانى، امکان تأسیس گونهاى بومى از مدینه فاضله وجود دارد. تنها شرایط احراز آن در نحوه نگاه حاملان و عاملان آن نهفته است که از چگونگى پرورش و نوع نگرش آنان به کمال شان نشأت مىگیرد، و نیز بدانند که در حیات اجتماعىشان قواعد عمومى (فرامکانى و فرازمانى) وجود دارد؛ بنابراین در صورتى که سیاست مداران و ساکنان مدینه مقید به این قواعد شوند، اگر نگاه آنان به کمالِ انسان، نگاه اصلى (ذاتى) باشد، مدینه فاضله تکوین مىیابد.
نکته جالب در نگاه ابن رشد، تغییرات و تحولات مدینه فاضله است؛ که این تحولات دفعى نیستند، بلکه آنچه رخ مىدهد از تحول در نگرش، روحیه و ملکات رفتارى افراد محصول پذیرش، امورى تدریجى و مرحله به مرحله هستند.10
ابن رشد، عامل بلوغ فضایل عملى و رفتارى را تکرار و کسب مهارت (التعود = بازگشت) مىداند؛ همان طور که در مباحث نظرى و ذهنى، آنچه باعث کمال آن مىشود فراگیرى و باز آموزى (التعلم) است. از نظر او بنابراین تحول در عالم انسانى، تابع تحول در سنن، قوانین و نهادههاى برآمده از اجتماع مىباشد و این تحول، تحولى در ملکات رفتارى و هیئات اجتماعى است. از نظر او آنچه اخلاق فاضله را تثبیت مىکند تکیه و بناى بر فضیلت قرآنى11 مىباشد.
وى در باب تبیین نسبت اخلاق با علم، قائل به اولویت علم است، چون به واسطه آن ابعاد عمل روشن مىگردد؛ و اخلاق براى علم و عمل هر دو لازم است؛ کما این که در فراگیرى علم، علم منطق مقدم بر دیگر علوم است، چون فراگیرى آن، زمینه رفع خطاى ذهنى را فراهم مىآورد.12 ابن رشد پس از منطق، ریاضیات، طبیعیات و مابعدالطبیعه را قرار مىدهد که هر یک مهارتى را جهت بهرهگیرى از میراث ارائه مىدهد.
نظرگاه دیگر ابن رشد، نوع نگاه وى به جایگاه عقل انسانى است که آراى وى را با گذشته و میراث کهن درگیر مىکند؛ به ویژه اعتبارى که به جایگاه عقل بشرى مىبخشد همانند اعتبار مستفاد از مفاد نصوص شرعى است، یعنى فرآوردهها و یافتههاى آن را فرا زمانى و فرا مکانى کرده و در عین حال آن را اساس بناى نظام تعاملى اجتماعى قرار مىدهد.
از طرف دیگر، او با نگاهى به مقتضیات زمانى و مکانى، یافتههاى نظرى را از حیث توانایى بر آوردن نیازها - چه فکرى و چه عینى - مورد ارزیابى قرار مىدهد. روش عمده او در تعاملش با آثار و افکار دیگران، توانایى منطقى افاده محتواست که از آن اثر مىتواند استفاده شود که در چارچوب خاصى سیر کرده یا نه، و این چارچوب برخوردار از چه پیامدهایى بوده است.
موضعگیرى آخر ابن رشد، نگاه نقادانه وى به فرآوردههاى دیگران است. در این زمینه عاطف عراقى مىنویسد:
کسى را نیافتم که این گونه نگاه نقادانه را دقیق و شامل بیان کند. از فلاسفهاى که در مشرق عربى بودند همانند فارابى و ابن سینا و یا در مغرب عربى همانند ابن باجه و ابن طفیل.13
وى اساس مواجهه نقادانه ابن رشد را متأثر از نوع نگاه وى به عقل مىبیند. به گمان وى، اساس فکر فلسفى ابن رشد، نقد و نه تبعیت صرف از آراى دیگران مىباشد. در این صورت «نقد راهى است براى حرکت، نه سکون؛ راهى است براى تجدید نه تقلید، راهى براى جنبش و تحرک است نه جمود».14 ابن رشد اکثر جریانهاى فکرى زمانه خودش را مورد نقادى قرار داد؛ اگر رویه فقها را از جهت عدم توجه به فلسفه شریعت و تأدب به آداب و اصول مورد نقادى قرار مىدهد، رویه متکلمان، فلاسفه و صوفیه را از جهاتى دیگر مورد نقادى قرار داده است.15
او متفکر براى آینده بود و است؛ نگاه تعاملى موجود در آثار ابن رشد، وى را متفکرى مىسازد که آینده و گذشته و وضع موجود را مورد بازکاوى قرار داده و از طریق آن و با عقلانیت بومى، بنایى را بسازد که در ضمن داشتن نقاط قوت گذشتگان، ضعفهاى وضع موجود را برطرف نماید.
گزیده متون سیاسى از آثار ابن رشد
در این جا قطعاتى از کتابهاى تلخیص الخطابه، الضرورى فى السیاسه، الفصل المقال و نیز کتاب الجابرى با عنوان ابن رشد، سیرة و فکر دراسه و نصوص، ذکر مىشود.
النظر فى کتب القدماء واجب بالشرع
اما بعد حمد الله بجمیع محامده، و الصلاة على محمد عبده [المطهر] المصطفى و رسوله، فانّ الغرض من هذا القول ان نفحص، على جهة النظر الشرعى، هل النظر فى الفلسفة و علوم المنطق مباح بالشرع، ام محظور، ام مامور به اما على جهة الندب، [و اما على ] جهة الوجوب، فنقول:
ان کان فعل الفلسفة لیس شیئاً أکثر من النظر فى الموجودات و اعتبارها من جهة دلالتها على الصانع - اعنى من جهة ما هى مصنوعات، فانّ الموجودات انّما تدل على الصانع بمعرفة صنعتها، و انّه کلما کانت المعرفة بصنعتها اتم کانت المعرفة بالصانع اتم، و کان الشرع قد ندب الى اعتبار الموجودات وحث على ذلک، فبین ان ما یدل [علیه] هذا الاسم: اما واجب بالشرع، و اما مندوب الیه.
فاما انّ الشرع دعا الى اعتبار الموجودات بالعقل، و تَطَلَّبِ معرفتها به، فذلک بیّن فى غیر ما آیة من کتاب الله تبارک و تعالى: مثل قوله تعالى «فاعتبروا یا اولى الابصار»، و هذا نص على وجوب استعمال القیاس العقلى، [ أو العقلى] و الشرعى معاً؛
در متن فوق ابن رشد به این پرسش پاسخ مىدهد که مراجعه به آرا و آثار پیشینیان به لحاظ شرعى چگونه است؟
از آن جا که فعل فلسفه (یعنى فلسفیدن) چیزى بیش از نگریستن در موجودات و اعتبار آنها از جهت دلالت بر سازنده (فاعل) و بر ساخته شده (ماده) نیست، نصوص شرعى شناخت و اعتبار این موجودات را به واسطه عقل طلب کرده است، که از آن وجوب بکارگیرى قیاس عقلى و قیاس عقلى و شرعى با هم فهمیده مىشود.16
منطق بهرهبردارى از میراث سلف
وى در فصل المقال در حصول انواع آگاهى براى افراد و تکمیل آن با تحقیق و فحص مىگوید:
فقد یجب علینا، ان الفینا لمن تقدمنا من الامم السالفه نظراً فى الموجودات و اعتباراً لها بحسب ما اقتضته شرائط البرهان، ان ننظر فى الذى قالوه من ذلک و ما اثبتوه فى کتبهم فما کان منها موافقاً للحق، قبلناه منهم و سررنابه و شکرناهم علیه. و ما کان منها غیر موافق للحق، نبّهنا علیه و حّذرنا منه و عذرنا هم.17
بر ما واجب است که در آثار مهم گذشته حسب شرایط برهان تفحص کنیم و در اقوال و آثار مکتوب شان، آنچه را موافق حق یافتیم بپذیریم، خوشحال شویم و قدردانى نماییم و از آنچه موافق حق نبود، آگاه شویم و پرهیز کنیم و عذر آنها راپذیرا شویم.
دین، علم و عمل
اما الدین فمقصده الاول هو العمل، و العلم فیه هو من أجل العمل. ثم ان الدین هو للناس کافة، و الاغلبیة العظمى من الناس لیست على درجة من العلم و المعرفة بحیث نطالبها ب«العمل» انطلاقا من العبرة التى یستخلصها «الراسخوان فى العلم». و لذلک جعل الدین خطابه فى المستوى الذى یفهمه معظم الناس فضرب المثل و استعمل المجاز و غیرذلک من أسالیب الإقناع. و تلک هى طریق الشرع فى بیان العقائد التى قصد حمل الجمهور علیها.
اما العلماء فهم ملزمون بالعقائد نفسها، و لکن بما أنهم یستطیعون فهمها فهما أعمق، یتعدى «الظاهر» الذى قوامه المجاز، و یتسق مع التصور العلمى الذى حصلوا علیه من النظر فى الموجودات فلهم ان یجمعوا، بنوع من التاویل، بین ما یعطیه الظاهر من النصوص الدینیة و ما یعطیه النظر العلمى فى الموجودات. و التأویل فى هذا المجال له ضوابط تجعل منه واجباً او جائزاً او ممنوعاً حسب نوع المؤول:
فان کان من اصول الشریعة فلاتأویل، بل یجب أخذ الاصول فى الشرع کمسلمات، تماماً مثلما هو حال الاصول الموضوعة فى العلوم. اما ان کان فى غیرالاصول فالتأویل فى حق العلماء یکون واجبا او جائزاً، حسب الحالات. و فى جمیع الاحوال یجب عدم افشاء التأویل للجمهور، و هذا لسببین: اولهما ان التاویل المعنى هنا هو التاویل الذى یقوم به الراسخون فى العلم، والجمهور بما انهم لیسوا على درجةمن العلم کافیة لتلقى الحقائق العلمیة، فان افشاء التاویل فیهم لن یعمل الا على تشویش عقائدهم و ابطال المقصود الاول منها و هو العمل: السلوک القویم و توخى الفضیلة. اما السبب الثانى فهو ان التاویل اجتهاد و بالتالى فمن المنتظر ان یختلف المؤولون. و افشاء التأویلات المختلفة المتباینة و المتضاربة للجمهور ینجم عنه لامحالة «شنآن و تباغض وحروب» و تمزیق للشرع و تفریق للناس کل.18
ابن رشد مقصد اول دین را، عمل مىداند و علم را از براى عمل. از آن جا که حیطه شمول دین همه مردم است و اکثریت بزرگى از آنها به لحاظ آگاهى معرفت در حد انتظار نیستند... خطاب دینى آنها را در سطح فهم عمومى که گونهاى از تمثیل و بکارگیرى مجاز است در نظر گرفته، اما عالمان و متفکران مکلف و ملزمند که فهمى عمیق داشته باشند و...
طریق اثبات نبوت
و لذالک یرى ابن رشد ان الطریق الصحیح فى هذه المسألة هو کمایلى: اما اثبات بعثة الرسل، اى وجود الانبیاء، فهذا امر لانحتاج فیه الى استدلالات نظریة. فوجود الانبیاء ظاهرة تاریخیة: لقد تواتر الخبر عن وجود الانبیاء فى الماضى، جیلا عن جیل، کما تواتر الخبر عن وجود الفلاسفة و العلماء و الفاتحین الخ... و اذا کنا لانشک فى وجود الحکماء مثل سقراط و افلاطون، مثلاً، فلماذا نشک فى وجود الانبیاء؟
و اذا قیل: نحن نعرف وجود الفلاسفة، مثلاً، من خلال ما ترکوه من مؤلفات أو روى عنهم من آراء، فبماذا نعرف الانبیاء الحقیقیین؟ و کیف نمیزهم عن غیرهم من مدعى النبوة؟
یجیب ابن رشد: نحن نعرفهم بالشرائع التى یأتون بها و التى تستهدف الخیر و الفضیلة. فلیس بوسع کل انسان وضع شرائع کشرائع الانبیاء! و اذن فکل من قال عن نفسه انه نبى رسول من الله، و جاء بشریعة من جنس شرائع الانبیاء تتفوق فى العادة على ما یمکن ان یاتیه مطلق الناس فى عصره، مما یشبهها، فهو نبى. و بما ان الناس لیسوا جمیعا من الذکاء و العقل و الفضل بحیث یمکن ان نتصورهم یلتزمون الفضیلة من عند انفسهم، فان الانبیاء و الرسل هم من هذه الناحیة ضرورة اجتماعیة.19
از نظر او اثبات بعثت انبیا احتیاج به ارائه برهان نظرى ندارد؛ آنچه از اخبار متواترى که نسل اندر نسل رسیده کفایت مىکند. ما شرایع را با آموزهها و اهدافى مىشناسیم که تعقیب مىکنند و آنها عبارت از خیر و فضیلت است.
«ظواهر النصوص» تؤکد حریة الارادة
و نأتى الآن إلى مسألة «من أعوص المسائل الشرعیة» حسب عبارة ابن رشد نفسه، مسألة «القضاء و القدر» بالتعبیر الدینى، و مسألة «الحریة» بالتعبیر الفلسفى، و هى مسألة تتعارض فیها الآراء الى درجة التکافؤ. فمن یجرؤ على التأکید على ان الانسان غیرخاضع الى درجة کبیرة لجبریة طبیعیة لاتتخلف و لاترحم؟ و من یستطیع الادعاء بأن النصوص الدینیة خالیة مما یفید ان الانسان مسیر، محکوم «بقضاء و قدر».؟
قضا و قدر از پچیدهترین مسائل شرعى است، ولى از این نصوص آزادى اراده بشر استفاده مىشود تا جبر و سیطره طبیعت.20
امکان تأسیس مدینه فاضله بومى، بر اساس عمل صلاح
فیقرر أن المدینة الفاضلة یمکن أن تنشأ على غیرالوجه الذى ذکره افلاطون. و هنا یؤکد کما فعل فى وسط المقالة على امکانیة الخروج بالمدینة الفاضلة الى ارض الواقع، متجها بتفکیر القارئى الى معطیات عصره و خصوصیة مجتمعه. یقول: «وینبغى ان تعلم ان هذا الذى ذکره افلاطون هو الوجه الافضل فى نشأتها، و لکن قد تنشأ على غیرهذا الوجه. غیر ان ذلک یکون فى زمن طویل. و ذلک بان یتعاقب على هذه المدن و فى ازمان طولیة، ملوک فضلاء، فلایزالون یرعون هذه المدن [و یؤثرون فیها ]قلیلا قلیلا، الى ان تبلغ فى نهایة الامر ان تصیر على افضل تدبیر. و تحول هذه المدن [نحو ان تصیر فاضلة] یکون بشیئین اثنین، اعنى بالفعال و الآراء، و یزید هذا (= المدة التى یستغرقها التحول) قلیلا او کثیرا، تبعا لما تجرى به النوامیس القائمة فى وقت وقت، [و تبعاً ]لقربها من هذه المدینة [الفاضلة] او بعدها عنها. و بالجملة فتحولها الى مدینة فاضلة اقرب الى ان یکون فى هذا الزمان بالاعمال الصالحة منه بالآراء الحسنة. و انت تلمس ذلک فى مدننا. و بالجملة فلن یصعب على من کملت لدیه اجزاء الفلسفة [و اطلع] على طرق تحول المدن ان یرى انها لن تؤول نحو الافضل بالاراء [وحدها]. و المدن التى هى فاضلة بأعمالها فقط (= دون آرائها) هى تلک التى یطلقون علیها [المدن ]الامامیة، و قد قیل ان هذه المدینة، أعنى الامامیة، کانت منها مدن الفرس القدامى« (ف: 247 - 248). ابن رشد یؤمن بأن الاصلاح ممکن و لو بالتدریج و مع طول نفس. و المهم فى السیاسة عنده هو العمل الصالح، و لیس مجرد الاقوال.21
از نظر ابن رشد فضایل به: فضایل نظرى (عقل فلسفى) و فضایل علمیه (علوم و موارد قابل تطبیق) و فضایل عملیه (اخلاق و سیاست) و فضایل خلیقه (روشها و رویههاى اخلاقى) تقسیم مىشود.
ثم یدخل فى مناقشة طویلة حول أى من هذه الانواع من الفضائل یخدم الاخرى؟ هل «العلم» فى خدمة «العمل» و تلک وجهة نظر کل من المتصوفة و الفقهاء - أو «العمل» فى خدمة «العلم» و هى وجهة نظر الفلاسفة. ثم لمن الاولویة؟ هل هى للعلم (الفلسفة) ام للاخلاق؟ ثم یقرر فى النهایة أن الاولویة للعلم، فهو الذى ینیر العمل. اما الاخلاق فیجب ان تکون مصاحبة لکل من العلم و العمل.
ابن رشد تصریح مىکند که در نهایت اولویت با علم است و علم است که عمل را روشن مىکند، ولى اخلاق ملازم و مصاحب هر دو است.22
در نگرش ابن رشد، حقیقت حاکم در علوم طبیعى در علوم و شؤونات انسانى وجود ندارد. از طرف دیگر، عموم افراد و اشخاص استعداد پذیرش و عمل به فضایل و وصول به درجه کمال را دارند؛ راه کمال فضایل علمیه باز گشت (و عمل مجدد و مکرر) است، کما این که بلوغ در فضایل نظرى تابع تعلیم و تعلم مىباشد. تحول انسان از سنن و نوامیس یک دفعه رخ نمىدهد بلکه تحول کم کم و مستمر مىباشد.
قلنا: ان الذى قاله افلاطون لاشک انه لیس ضروریا، انما هو الاکثر. و سبب هذا هو ان السیاسة القائمة لها اثر فى اکساب الناشىء علیها خلقا ما، و ان کان منافیا لما طبع علیه من التهیؤ للأخلاق، و لذلک صار ممکنا ان یکون معظم الناس فاضلین بالفضائل الانسانیة، و نادرا ما یمتنع ذلک. و قد تبین هذا فى الجزء الاول من هذا العلم (المدنى: الاخلاق)، اذ قیل هناک ان طرق بلوغ الفضائل العملیة هو التعود، کما ان طریق بلوغ العلوم النظریة هو التعلیم. و لما کان ذلک کذلک، فان تحول الانسان من خلق الى خلق انما یکون تابعا لتحول السنن و مرتبا على ترتیبها. و لما کانت النوامیس، و خاصة فى المدینة الفاضله، لا تتحول من حال الى حال فجأة، و هذا ایضا من قبل الملکات و الاخلاق الفاضلة التى صار على نهجها اصحابها و ربوا علیها، و انما تتحول شیئا فشیئا، و الى الاقرب فالاقرب، کان تحول الملکات و الهیئات بالضرورة على ذلک الترتیب حتى اذا فسدت النوامیس غایة الفساد، برزت الاخلاق القبیحة غایة القبح.23
اخلاق فاضله آنگاه تثبیت مىشود که بر فضیلت شریعت قرآنى مشى کرده باشند.
و یتبین لک ذلک مما طرأ عندنا من الملکات و الاخلاق بعد العالم الاربعین (540 ه)، لدى اصحاب السیادة و المراتب. و ذلک انه لما انقطعت اسباب السیاسة الکرامیة التى نشأوا علیها، صار امرهم الى الدنیویات التى هم علیها الآن، و انما یثبت منهم على الخلق الفاضل من کانت به فضیلة الشریعة القرآنیة، و هم فیهم قلة.24
اوصاف جامعه مستبد
جامعهاى که در غایت بردگى، دورترین جمع به آزادى است، چون فقط صلاح فرد(حاکم) مستبد در نظر گرفته مىشود. آنچه که او مىخواهد و نمىتوانند انجام بدهد یا به اندازه نیست. جامعهاى آغشته با ناکامى، حزن فقیر، ترسیده و مرعوب و تابع شهوات و آرزوهاى دور و دراز.
و جلى ان هذه المدینة فى غایة العبودیة و ابعد ما تکون عن الحریة. فاذا کان هذا کذلک، فکذا الامر فى المتسلط، اعنى ان نفسه مملوءة بالعبودیة و خالیة من الحریة. و ذلک لان الجزء الارذل فیها هو الحاکم بامرها، و الاجزاء التى هى فى غایة الصلاح مستعبدة. و لما کانت المدینة مستعبدة، فاما ان لاتفعل ماترید، و ان فعلت، فعلت الاقل. و لذلک فهم [اهل المدینة] ملأى حسرة، واسى و حزنا، و الذین طفح کأس التسلط علیهم بیِّن أیضا من امرهم انهم فقراء و لیسوا اغنیاء، فکذلک النفس المتسلطة هى فقیرة لیس لها ما یشبع. قال: وکما ان هذه المدینة فى غایة الرعب فکذلک المتسلط. وکما لایوجد فى اى مدینة من الحزن و النواح اکثر مما هو فى هذه المدینة، کذلک الامر فى نفس المتسلط المملوءة نسبت حاکم به ساکنان نسبت ارباب و بنده است. بالشهوات التى لاتنقضى والهوى الذى لاینتهى.25
در نظام استبدادى نسبت حاکم با ساکنان، نسبت ارباب و بنده است.
و نرجع قال: انه من البین ان نسبة هذا المتسلط الى الذین تسلط علیهم هى نسبة السید الى العبید. ذلک انا اذا افترضنا رجلا ذا یسار له کثیر من العبید، و هو لایحسن الیهم قط، و کان اهل المدینة من مواطنیه، غیرالمستعبدین، اضعاف العبید، و اذا فرضنا ان هذا الرجل انتقل بأولاده و نسائه و امواله الى صقع ما من الارض، و لیس معهم غیرالعبید، فهو [الرجل] فى الجملة فى حال لایمکن لاحد ممن لاحریة له ان یعینه فیها، فیقع بالضرورة فى کید عظیم من عبیده [یصیب ]نساءه و امواله و ولده و نفسه، فبالضرورة یکون صاغرا یتملق عبیده او بعضا منهم، فیجمع لهم الکثیر من الاشیاء و یمنیهم، و یتعلق بهم و لایرفض لهم طلبا. فیکون بین امرین: اما ان یحصل على القوة العظیمة و اما استخف به. فان قدرالله، اضافة الى هذا، لاناس ان یکونون جیرانا له، ویرون انه من غیر اللازم ان یکون لانسان رئاسة على انسان، أفلاتخور قوى هذا الرجل ویکون بینهم کالأسیر؟
ولما کان حال المتسلط کما وصفنا، فبالضرورة هو اسیر لمثل هذا الصنف، رهین الرغبة والرهبة، وهو مع هذا فى نفسه شره جامح و لیس له على نفسه سلطان. ولذلک فلیس له ان یتجه الى اى مکان یرغب فیه ولا ان یجیل الطرف فیما یرید، انما یعیش عیش المرأة (= محجبا فى البیت). و اقبح ما یکون علیه مثل هذا الرجل انه لایستطیع ان یکبح نفسه ویسطر علیها، و هو یحاول ان یقود الناس [فیکون هذا ]کما لو کان رجلا مریضا فى کل هیئاته الجسمیة، على حین یعتبر أن به شفاء و هو یهمل شفاء جسمه، [فى حین] یعمل على تنمیة ماله، ویجتهد فى مداواة غیره!26
حاکم مستبد ضعیف النفس، حسود و ظالم است. همچنین کسى را دوست ندارد.
و لمکان هذا فوحدانى التسلط اشد الناس عبودیة، و لیس له حیلة فى اشباع شهواته، بل هو ابدا فى توتر دائم. و مَن هذه صفته فهو ضعیف النفس و هو حسود وظالم لایحب احدا من الناس.27
موقعیت و وظایف زنان
یکى از برجستهترین ویژگىهاى ابن رشد، نوع نگرش وى به مقوله زن و کارکردهاى اقتصادى، اجتماعى زنان است.
- زن همانند مرد مىتواند به کمال انسانى برسد.
- زنان مىتوانند مسؤولیت اجتماعى - علمى در عالىترین حد آن را پذیرا شوند.
- زنان در جوامع عربى - اسلامى، به دلیل محصورشدن در پارهاى از وظایف، از عوامل فقر اقتصادى شدهاند.
... ان النساء من جهة أنهن و الرجال نوع واحد فى الغایة الانسانیة، فانهنّ بالضرورة یشترکن و ایاهم فیها[الافعال الانسانیة] و ان اختلفن عنهم بعض الاختلاف. اعنى ان الرجال اکثر کدّاً فى الاعمال الانسانیة من النساء. وان لم یکن من غیر الممتنع ان تکون النساء اکثر حذقا فى بعض الاعمال، کما یظن ذلک فى فن الموسیقى العملیة، و لذلک یقال ان الألحان تبلغ کمالها اذا انشأها الرجال و عملتها النساء. فاذا کان ذلک کذلک، وکان طبع النساء والرجال طبعاً واحدا فى النوع، وکان الطبع الواحد بالنوع انما یقصد به فى المدینة العمل الواحد، فمن البین اذن ان النساء یقمن فى هذه المدینة بالاعمال نفسها التى یقوم بها الرجال، الا انه بما أنهن أضعف منه فقد ینبغى ان یکلفن من الاعمال بأقلها مشقة».
- و من الناحیة العملیة: «انا نرى نساء یشارکن الرجال فى الصنائع، الا أنهن فى هذا أقل منهم قوة، وان کان معظم النساء أشد حذفاً من الرجال فى بعض الصنائع، کما فى صناعة النسج و الخیاطة وغیرهما. واما اشتراکهن فى صناعة الحرب و غیرها فذلک بین من حال ساکنى البرارى و اهل الثغور. و مثل هذا ما جبلت علیه بعض من النساء من الذکاء و حسن الاستعداد، فلایمنع ان یکون لذلک بینهن حکیمات او صاحبات ریاسة».
- و من الناحیة الشرعیة والمقصود الفقه الاسلامى اساسا، فانه «لما ظن ان یکون هذا الصنف نادرا فى النساء، منعت بعض الشرایع ان یجعل فیهن الامامة، اعنى الامامة الکبرى، ولإمکان وجود هذا بینهن ابعدت ذلک بعض الشرائع.»
- اما الملاحظة الرابعة فتتعلق بوضعیة المرأة فى المجتمع العربى، و فى الاندلس بصفة خاصة. یقول: «وانما زالت کفایة النساء فى هذه المدن (=مدن زماننا) لأنهن اتخذن للنسل دون غیره وللقیام بازواجهن، و کذا للإنجاب و الرضاعة والتربیة، فکان ذلک مبطلا لافعالهن [الاخرى]. ولما لم تکن النساء فى هذه المدن مهیئات على نحومن الفضائل الإنسانیة کان الغالب علیهن فیها ان یشبهن الاعشاب. ولکونهن حملا ثقیلا على الرجال صرن سببا من اسباب فقر هذه المدن.
وبالرغم من ان الاحیاء منهن فیها ضعف عدد الرجال، فإنهن لایقمن بجلائل الاعمال الضروریة، و انما ینتدبن فى الغالب لاقل الاعمال، کما فى صناعة الغزل.28
ریشه علم سیاست و مقصود از آن
العلم الطبیعى یؤسس علم النفس، و علم النفس یؤسس علم الاخلاق، هذا شىء واضح! فکیف یؤسس علم الاخلاق علم السیاسة؟
واضح ان المقصود ب «السیاسة» هنا هو «تدبیر المدینة»، وواضح کذلک ان المقصود بالمدینة لیس ارضها ولا مساحتها و لا منازلها و مبانیها، بل المقصود هو اهلها، ولکن لا من جهة أنهم اجسام، بل من جهة انهم نفوس تسعى الى الحصول على کمالاتها فى حیاتها المشترکة. و إذن، فاذا کان «علم الاخلاق» هو علم تدبیر نفس الفرد اى سلوکه، فان السیاسة هى تدبیر نفوس الجماعة، وبالتالى سلوکهم.29
و السیاسات التى لیس یوضع فیها سُنن غیر متبدّلة فغایة واضعها هى التحفظ والاحتراس من الخلل الواقع فى السنن بتبدل الازمنة والامکنة.30 غایت سیاست، تحفظ سنن مختلف به حسب زمان و مکان است.
سیاست در واقع و سیاست در عالم نظر
و ینبغى ان تعلم ان هذه السیاسات التى ذکرها ارسطو لیس تُلفَى بسیطة، و انما تُلفَى اکثر ذلک مرکبة، کالحال فى السیاسة الموجودة الآن فانها اذا تؤملت وجدت مرکبة من فضیلة، وکرامة، و حریّة، و تغلّب.31
در عالم نظر سیاست بسیط داریم و در واقع سیاست مرکب که اگر ترکیب مذکور را توجه کنیم اقسام گونههاى نظام سیاسى بیش از مواردى که ارسطو ذکر کرده است خواهد گردید.
قال: و اما النظر فى وضع السنن و الاشارة بها فلیس بیسیر فى امر المدن، فإن المدن انما یَسلَم وجودها بالسنن. و لذلک قدینبغى لواضع السنن ان یعرف کم اصناف السیاسات، و اى سّنة تنفع فى سیاسةٍ سیاسةٍ، و اىّ سنّة لاتنفع، و اىّ ناسٍ تصلح بهم سُنّة سُنَة، و سیاسة سیاسة، و اى ناس لاتصلح بهم، و ان یکون یعرف الاشیاء التى یخاف ان یدخل [175] منها الفساد على المدینة، و ذلک: إمّا من الاضداد من خارج، و اما من اهل المدینة، فإن سائر المدن ما عدا المدینة الفاضلة قد تفسد من قبل السنة الموضوعة فیها، و ذلک إذا کانت السنّة مفرطة الضعف و اللین، او مفرطة الشدّة، و سواء کانت فى رأى أو فى خُلق أو فى فعل.32
سلامت کشور ما به سلامت قوانین و قواعد موضوعه آن ارتباط دارد که بر اساس عقلانیت بومى تأسیس مىشوند.
قال: ویحتاج مع ذلک ان یعرف السنن التى وضعها کثیر من الناس فانتفعوا بها فى سیاسة سیاسة من السیاسات المشهورة، و فى امة امة، لیستعمل منها النافع الذى یخصُّه و الأمّة التى تخصُّه. و لذلک تبیّن أن معرفة واضع السنن بأمزجة الناس و أخلاقهم و عاداتهم مما ینتفع به فى وضع السنن، فإن من هاهنا یمکن أن یضع السنن النافعة لجمیع الأمم المختلفة الطبائع.33
فرق عالم با غیرعالم در درجه و نوع معرفت
عالم کسى است که از مجهول به معلوم مىرسد و توانایى عبور از ظاهر و کشف باطن را دارد.
ولابد من الوقوف هنا قلیلاً مع هذا التمییز الذى یقیمه ابن رشد بین العلماء و الجمهور: انه تمییز على مستوى المعرفة فقط، فالاختلاف بین معارف العلماء و معارف الجمهور اختلاف فى التفاصیل، وبالتالى فى الدرجة، لافى النوع: الجمهور یقتصرون على «ما هو مدرک بالمعرفة الاولى المبنیة على علم الحس»، و قد لایصدقون العقل اذا تعارض مع الحس: «فینبغى للذى یرید ان یخوض فى هذه الاشیاء، ان یعلم ان کثیرا من الامور التى تثبت فى العلوم النظریة، اذا عرضت على بادى الرأى و الى ما یعقله الجمهور من ذلک، کانت بالإضافة الیهم شبیها بما یدرک النائم فى نومه... و أن کثیرا من هذه، لیس تلفى لها مقدمات من نوع المقدمات التى هى معقولة عند الجمهور، یقنعون بها فى أمثال هذه المعانى. بل لاسبیل الى أن یقع بها لأحد إقناع. و إنما سبیلها أن یحصل بها الیقین لمن یسلک فى معرفتها سبیل الیقین.
و لذلک یخاطبهم الشرع بضرب المثل وتصویر صفات الألوهیة والقضایا الأخرویة تصویرا حسیا مستمدا مما هو مشاهد عندهم. «أما العلماء فیزیدون على ما یدرک من هذه الأشیاء بالحس ما یدرک بالبرهان» (ف: 83) أى ما یتوصلون إلیه بأنواع الاستدلالات التى یستعملونها لاستخراج المجهول من المعلوم، ولذلک کانت معارف العلماء أوسع من معارف الجمهور.34
معارف براى علما وسیعتر از معارف براى جمهور است. شریعت براى اقناع جمهور (مردم) از تمثیل استفاده کرده است. مردم صفات الهى و قضایاى آخرتى را با تمثیل فهم مىکنند؛ اما عالمان از این اشیا فهمى برهانى و مستدل خواهند داشت. چون این گونه است، نباید معارف برهانى را به افراد غیرعالم گفت، چون باعث تشویش ذهنى فرد مىگردد و باعث مىشود تفرق در آراى مؤول به درگیرى داخلى، ستم به عالمان و تعرض به شریعت صورت گیرد.
پىنوشتها
1. دانش آموخته حوزه علمیه قم و فارغ التحصیل کارشناسى ارشد علوم سیاسى مؤسسه آموزش عالى باقرالعلومعلیه السلام.
2. محمد آرگون، ابن رشد، الفکر العقلانى، فصلنامه عالم الفکر، ج27، ش 4، 1999، ص 18.
3. محمد عابد الجابرى، ابن رشد؛ سیرة و فکر (دراسة و نصوص) - (بیروت: مرکز دراسات الوحدة العربیه، 2001) ص 269.
4. حامد ابو زید، ابن رشد مؤسس هرمنوتیک، ابن رشد و التنویر، 1290 قمرى، ص 15.
5. روژه پل دروا، ابن رشد، سرمشقى براى آینده، ترجمه افضل وثوقى، جهان کتاب، 69 - 70، شماره نمایه 83.
6. ابن رشد، السماء و العالم، جمال الدین علوى، مغرب، دانشکده ادبیات فاس، بىتا، ص 275.
7. محمد عابدالجابرى، پیشین، ص 269.
8. ابن رشد، فصل المقال فیما بین الحکمه و الشریعه من الاتصال (بیروت: مرکز دراسات الوحدة العربیه، 2001) ص 85.
9. همان، تلخیص السیاسه، دکتر حسن مجید العبیدى و فاطمه کاظم الذهبى (بیروت: دارالطلیعة، 1998).
10. محمد عابدالجابرى، پیشین، ص 247.
11. همان، ص 337.
12. همان، ص 249.
13. محمد، عاطف العراقى، الحس نقدى عند الفیلسوف ابن رشد، فصلنامه عالم الفکر، 27 شماره 4 ابریل 1992، کویت، 67.
14. همان، ص 68.
15. محمد عابدالجابرى، پیشین، ص 112.
16. یوسف ایبش، الفلسفه السیاسیه الاسلامیه (بیروت: دارالحمراء لطباعه و نشر، 1990) ص 103 و 104 به نقل از فصل المقال، ص103.
17. محمد عابدالجابرى، پیشین، ص 113.
18. همان، ص 133.
19. همان، ص 129.
20. همان، ص 250.
21. همان، ص 248.
22. همان، ص 336.
23. همان، ص 337.
24. همان، ص 334.
25. همان، ص 335.
26. همان.
27. همان، ص 251.
28. همان، ص 243.
29. ابن رشد، تلخیص الخطابه، عبدالرحمن بدوى (بیروت: دارالقلم، 1959) ص 70.
30. همان، ص 38.
31. همان.
32. همان.
33. محمد عابدالجابرى، پیشین، ص 116.
34. همان، ص 117.
ابن رشد، فیلسوف مسلمان اندلسى، از جایگاه مؤثر و مهمى در بقاى اندیشه فلسفى در ممالک اسلامى برخوردار است. گرامىترین میراث ابن رشد، برخوردارى آن از نگاهى مستدل و منطقى به نسبت حکمت با شریعت است.
محمد ارگون درباره شخصیت او مىنویسد: ابن رشد یکى از مجهولترین شخصیتهاى فرهنگى است، که نه در حیات و نه پس از آن، آنچنان که باید و شاید مورد توجه قرار نگرفته است.2 همین طور الجابرى وى را حلقه واسط و پل انتقال اندیشه فلسفى عربى - اسلامى به اروپا3 خوانده که با تلاش سترک به مقابله با برخورد غزالى که مىرفت طومار فلسفه را از سرزمینهاى اسلامى برچیند برخاست. همچنین ابوزید ابن رشد را مؤسس هرمنوتیک4 خوانده که در آن فهم تراث و بومى سازى آموزههاى آن مورد توجه بوده است.
فرهنگ زمانه ابن رشد
ابن رشد، از متفکران اواخر قرن پنجم هجرى (520 - 595)، در یکى از مقاطع بحرانى حیات سیاسى اندلس، که حاکمان مرا بطى به درگیرىهاى داخلى مشغول و ضعیف شده بودند، به دنیا آمد. پدر و جد او داراى مناصب قضایى و علمى، امامت جمعه و جماعات بودند و همین زمینه سبب شکوفایى استعداد او گردید و توانست در علوم و معارف مختلف فقه، حدیث و فلسفه تبحر یابد. و ذو فنون شود.5 دوره جوانى و میان سالى ابن رشد به فعالیت در امور فرهنگى و آموزشى از جمله عضویت در «شوراى آموزش خلیفه موحدى» در مراکش گذشت.6
از علماى تأثیر گذار بر او، ابن طفیل است. ابن رشد به پیشنهاد ابن طفیل، ساماندهى آثار ترجمه شده از گذشتگان را بر عهده گرفت.
ابن رشد مدتى را به قضاوت در شهرهاى مختلف و نیز طبابت ویژه خلیفه مشغول بود. و به ویژه پس از موفقیت طرح او در یکى از جنگها، بیش از پیش به ابویوسف خلیفه نزدیک شد؛ که حسادت و سعایت گروهى از فقها و سرداران جنگى و تبعید او به روستایى یهودى نشین در پى داشت و آثارش آتش زده شد. اما با موج حمایت از وى و شهادت به سلامت ایمان وى، بار دیگر مورد عنایت ابویوسف گردید. و باقى عمرش را صرف تصحیح و تکمیل آثارش کرد.
طبقه بندى آثار ابن رشد
1. به لحاظ نوع و حوزه معرفتى
الف) آثار مستقل ابن رشد، چون بدایه المجتهد و نهایة المقتصد در فقه تقریبى و الکلیات در علم پزشکى؛
ب) آثارى که در نقد آثار دیگران نگارش یافته است:
التهافت التهافت در نقد تهافت الفلاسفه غزالى، الکشف عن مناهج الادله فى عقاید المله و فصل المقال فیما بین الحکمه والشریعه من الاتصال در نقد متکلمان اشعرى و تا حدودى معتزلى و مباحث متناظر با حکمت و شریعت؛
ج) آثارى که نوعاً براى آموزش یا... از تألیفات متفکران سلف اخذ و اقتباس شده که اجمالاً چند نوع است:
1 - الضرورى یا الجامع و خلاصه، در این گونه از آثار به تاریخ و مسائل ضرورى علم مورد بررسى بسنده شده چون الضرورى فى المنطق و الضرورى فى السیاسه. در این آثار، ابن رشد رویهاى واحد نداشته. ولى خالى از نظرهاى ابداعى نیست.
2 - تلخیص یا الجوامع، گونهاى از آثار که نقطه تمرکز ابن رشد، ارائه دقیق آرا و نگرش مؤلف و بسنده کردن به عین آن است، چون السماع الطبیعى.
3 - گونه دیگر، شرح کبیر است که عمده آثار ارسطو با این رویه مورد کاوش وى قرار گرفته است؛ که از آن با عنوان تفسیر ارسطو با مذهب واقعى ارسطو یا تفسیر ارسطو با ارسطو یاد شده است. و موجب تمایز وى از دیگر شارحان آثار ارسطو مىباشد، همانند ما بعد الطبیعه سه جلدى.
د) منفردات، شامل برخى مقالات و مجموعهاى تحت عنوان مسائل.
2. به لحاظ ماهیت
الف) آثارى که ماهیت آموزشى دارند، مانند الضرورىها یا تلخیصها؛
ب) تألیفاتى که ماهیت دین پژوهى دارند؛ ماهیت کلامى چون فصل المقال و کشف المقال یا ماهیت فقهى و اصولى چون بدایة المجتهد و نهایة المقتصد،
ج) آثارى که ماهیت فلسفى و منطقى دارند، همچون تفسیر مابعدالطبیعه و الضرورى فى المنطق؛
د) تألیفات مربوط به حوزه پزشکى چون الکلیات؛
ه) آثارى در حوزه علم مدنى و «اخلاق و سیاست»، مانند الضرورى فى السیاسه و تلخیص الاخلاق.
3. بر اساس دورههاى زندگانى
الف) دوره آغازین (567 - 571): دوره آغاز اندیشه ورزى که ابن رشد وارد امور اجتماعى مىشود. عمده شرحهاى کوتاه و متوسط را در این دوره انجام داده است؛
ب) دوره میانى (571 - 573): دوره انتقالى فکرى و ورود به عرصه مبانى فلسفى و فقهى، چون نگارش بدایة، التهافت، فصل المقال و الکشف عن مناهج الادله؛
ج) دوره پایانى (573 - 575): این دوره، دوره بازبینى و تکمیل آثار از جمله آثار سیاسى است.
مواضع و آراى علمى ابن رشد
با گذر بر برخى موضعگیرىهاى ابن رشد، چگونگى تعامل او با میراث سلف به دست مىآید. اولین و مهمترین آن نحوه و نوع نگرش وى به نسبت دین و دیندارى با سیاست است.
دیانت و سیاست
ابن رشد دین و حکمت را دو راه رساننده افراد به حقیقت امور مىداند که این نگرش از آیات فراوان چون «فاعتبروا یا اولى الابصار» استفاده شده است. حکمت علمى است که با بکارگیرى قیاس عقلى یا قیاس عقلى - شرعى به دست مىآید. همچنین بر اساس این نگرش ابن رشد، نگریستن به آرا و آثار گذشتگان نه تنها امرى مشروع، که امرى لازم و ضرورى است.7
از دیدگاه او، از آنجا که شریعت عهدهدار تصحیح نوع نگاه افراد به غایت و مبادى هستى و تأمین کننده سعادت اخروى آنهاست.8 و سیاست، به عنوان یکى از مشتقات حکمت عملى، تدبیر نفوس ساکنان مدینه براى رسیدن به کمالشان را بر عهده دارد، چنانچه در محیطى حاکمان و شهروندان در پى تحقق بخشیدن به این نگرش، از راه علم و حکم نمودن به آن باشند، مدینه فاضله شکل مىگیرد.9 شریعت در این میان مىتواند با تأسیس و ارائه مدل یا تأیید الگویى، در پذیرش و انجام رفتارهاى هماهنگ با مدل مطلوب، به افراد کمک کند.
بنابراین همیشه و در هر زمان و مکانى، امکان تأسیس گونهاى بومى از مدینه فاضله وجود دارد. تنها شرایط احراز آن در نحوه نگاه حاملان و عاملان آن نهفته است که از چگونگى پرورش و نوع نگرش آنان به کمال شان نشأت مىگیرد، و نیز بدانند که در حیات اجتماعىشان قواعد عمومى (فرامکانى و فرازمانى) وجود دارد؛ بنابراین در صورتى که سیاست مداران و ساکنان مدینه مقید به این قواعد شوند، اگر نگاه آنان به کمالِ انسان، نگاه اصلى (ذاتى) باشد، مدینه فاضله تکوین مىیابد.
نکته جالب در نگاه ابن رشد، تغییرات و تحولات مدینه فاضله است؛ که این تحولات دفعى نیستند، بلکه آنچه رخ مىدهد از تحول در نگرش، روحیه و ملکات رفتارى افراد محصول پذیرش، امورى تدریجى و مرحله به مرحله هستند.10
ابن رشد، عامل بلوغ فضایل عملى و رفتارى را تکرار و کسب مهارت (التعود = بازگشت) مىداند؛ همان طور که در مباحث نظرى و ذهنى، آنچه باعث کمال آن مىشود فراگیرى و باز آموزى (التعلم) است. از نظر او بنابراین تحول در عالم انسانى، تابع تحول در سنن، قوانین و نهادههاى برآمده از اجتماع مىباشد و این تحول، تحولى در ملکات رفتارى و هیئات اجتماعى است. از نظر او آنچه اخلاق فاضله را تثبیت مىکند تکیه و بناى بر فضیلت قرآنى11 مىباشد.
وى در باب تبیین نسبت اخلاق با علم، قائل به اولویت علم است، چون به واسطه آن ابعاد عمل روشن مىگردد؛ و اخلاق براى علم و عمل هر دو لازم است؛ کما این که در فراگیرى علم، علم منطق مقدم بر دیگر علوم است، چون فراگیرى آن، زمینه رفع خطاى ذهنى را فراهم مىآورد.12 ابن رشد پس از منطق، ریاضیات، طبیعیات و مابعدالطبیعه را قرار مىدهد که هر یک مهارتى را جهت بهرهگیرى از میراث ارائه مىدهد.
نظرگاه دیگر ابن رشد، نوع نگاه وى به جایگاه عقل انسانى است که آراى وى را با گذشته و میراث کهن درگیر مىکند؛ به ویژه اعتبارى که به جایگاه عقل بشرى مىبخشد همانند اعتبار مستفاد از مفاد نصوص شرعى است، یعنى فرآوردهها و یافتههاى آن را فرا زمانى و فرا مکانى کرده و در عین حال آن را اساس بناى نظام تعاملى اجتماعى قرار مىدهد.
از طرف دیگر، او با نگاهى به مقتضیات زمانى و مکانى، یافتههاى نظرى را از حیث توانایى بر آوردن نیازها - چه فکرى و چه عینى - مورد ارزیابى قرار مىدهد. روش عمده او در تعاملش با آثار و افکار دیگران، توانایى منطقى افاده محتواست که از آن اثر مىتواند استفاده شود که در چارچوب خاصى سیر کرده یا نه، و این چارچوب برخوردار از چه پیامدهایى بوده است.
موضعگیرى آخر ابن رشد، نگاه نقادانه وى به فرآوردههاى دیگران است. در این زمینه عاطف عراقى مىنویسد:
کسى را نیافتم که این گونه نگاه نقادانه را دقیق و شامل بیان کند. از فلاسفهاى که در مشرق عربى بودند همانند فارابى و ابن سینا و یا در مغرب عربى همانند ابن باجه و ابن طفیل.13
وى اساس مواجهه نقادانه ابن رشد را متأثر از نوع نگاه وى به عقل مىبیند. به گمان وى، اساس فکر فلسفى ابن رشد، نقد و نه تبعیت صرف از آراى دیگران مىباشد. در این صورت «نقد راهى است براى حرکت، نه سکون؛ راهى است براى تجدید نه تقلید، راهى براى جنبش و تحرک است نه جمود».14 ابن رشد اکثر جریانهاى فکرى زمانه خودش را مورد نقادى قرار داد؛ اگر رویه فقها را از جهت عدم توجه به فلسفه شریعت و تأدب به آداب و اصول مورد نقادى قرار مىدهد، رویه متکلمان، فلاسفه و صوفیه را از جهاتى دیگر مورد نقادى قرار داده است.15
او متفکر براى آینده بود و است؛ نگاه تعاملى موجود در آثار ابن رشد، وى را متفکرى مىسازد که آینده و گذشته و وضع موجود را مورد بازکاوى قرار داده و از طریق آن و با عقلانیت بومى، بنایى را بسازد که در ضمن داشتن نقاط قوت گذشتگان، ضعفهاى وضع موجود را برطرف نماید.
گزیده متون سیاسى از آثار ابن رشد
در این جا قطعاتى از کتابهاى تلخیص الخطابه، الضرورى فى السیاسه، الفصل المقال و نیز کتاب الجابرى با عنوان ابن رشد، سیرة و فکر دراسه و نصوص، ذکر مىشود.
النظر فى کتب القدماء واجب بالشرع
اما بعد حمد الله بجمیع محامده، و الصلاة على محمد عبده [المطهر] المصطفى و رسوله، فانّ الغرض من هذا القول ان نفحص، على جهة النظر الشرعى، هل النظر فى الفلسفة و علوم المنطق مباح بالشرع، ام محظور، ام مامور به اما على جهة الندب، [و اما على ] جهة الوجوب، فنقول:
ان کان فعل الفلسفة لیس شیئاً أکثر من النظر فى الموجودات و اعتبارها من جهة دلالتها على الصانع - اعنى من جهة ما هى مصنوعات، فانّ الموجودات انّما تدل على الصانع بمعرفة صنعتها، و انّه کلما کانت المعرفة بصنعتها اتم کانت المعرفة بالصانع اتم، و کان الشرع قد ندب الى اعتبار الموجودات وحث على ذلک، فبین ان ما یدل [علیه] هذا الاسم: اما واجب بالشرع، و اما مندوب الیه.
فاما انّ الشرع دعا الى اعتبار الموجودات بالعقل، و تَطَلَّبِ معرفتها به، فذلک بیّن فى غیر ما آیة من کتاب الله تبارک و تعالى: مثل قوله تعالى «فاعتبروا یا اولى الابصار»، و هذا نص على وجوب استعمال القیاس العقلى، [ أو العقلى] و الشرعى معاً؛
در متن فوق ابن رشد به این پرسش پاسخ مىدهد که مراجعه به آرا و آثار پیشینیان به لحاظ شرعى چگونه است؟
از آن جا که فعل فلسفه (یعنى فلسفیدن) چیزى بیش از نگریستن در موجودات و اعتبار آنها از جهت دلالت بر سازنده (فاعل) و بر ساخته شده (ماده) نیست، نصوص شرعى شناخت و اعتبار این موجودات را به واسطه عقل طلب کرده است، که از آن وجوب بکارگیرى قیاس عقلى و قیاس عقلى و شرعى با هم فهمیده مىشود.16
منطق بهرهبردارى از میراث سلف
وى در فصل المقال در حصول انواع آگاهى براى افراد و تکمیل آن با تحقیق و فحص مىگوید:
فقد یجب علینا، ان الفینا لمن تقدمنا من الامم السالفه نظراً فى الموجودات و اعتباراً لها بحسب ما اقتضته شرائط البرهان، ان ننظر فى الذى قالوه من ذلک و ما اثبتوه فى کتبهم فما کان منها موافقاً للحق، قبلناه منهم و سررنابه و شکرناهم علیه. و ما کان منها غیر موافق للحق، نبّهنا علیه و حّذرنا منه و عذرنا هم.17
بر ما واجب است که در آثار مهم گذشته حسب شرایط برهان تفحص کنیم و در اقوال و آثار مکتوب شان، آنچه را موافق حق یافتیم بپذیریم، خوشحال شویم و قدردانى نماییم و از آنچه موافق حق نبود، آگاه شویم و پرهیز کنیم و عذر آنها راپذیرا شویم.
دین، علم و عمل
اما الدین فمقصده الاول هو العمل، و العلم فیه هو من أجل العمل. ثم ان الدین هو للناس کافة، و الاغلبیة العظمى من الناس لیست على درجة من العلم و المعرفة بحیث نطالبها ب«العمل» انطلاقا من العبرة التى یستخلصها «الراسخوان فى العلم». و لذلک جعل الدین خطابه فى المستوى الذى یفهمه معظم الناس فضرب المثل و استعمل المجاز و غیرذلک من أسالیب الإقناع. و تلک هى طریق الشرع فى بیان العقائد التى قصد حمل الجمهور علیها.
اما العلماء فهم ملزمون بالعقائد نفسها، و لکن بما أنهم یستطیعون فهمها فهما أعمق، یتعدى «الظاهر» الذى قوامه المجاز، و یتسق مع التصور العلمى الذى حصلوا علیه من النظر فى الموجودات فلهم ان یجمعوا، بنوع من التاویل، بین ما یعطیه الظاهر من النصوص الدینیة و ما یعطیه النظر العلمى فى الموجودات. و التأویل فى هذا المجال له ضوابط تجعل منه واجباً او جائزاً او ممنوعاً حسب نوع المؤول:
فان کان من اصول الشریعة فلاتأویل، بل یجب أخذ الاصول فى الشرع کمسلمات، تماماً مثلما هو حال الاصول الموضوعة فى العلوم. اما ان کان فى غیرالاصول فالتأویل فى حق العلماء یکون واجبا او جائزاً، حسب الحالات. و فى جمیع الاحوال یجب عدم افشاء التأویل للجمهور، و هذا لسببین: اولهما ان التاویل المعنى هنا هو التاویل الذى یقوم به الراسخون فى العلم، والجمهور بما انهم لیسوا على درجةمن العلم کافیة لتلقى الحقائق العلمیة، فان افشاء التاویل فیهم لن یعمل الا على تشویش عقائدهم و ابطال المقصود الاول منها و هو العمل: السلوک القویم و توخى الفضیلة. اما السبب الثانى فهو ان التاویل اجتهاد و بالتالى فمن المنتظر ان یختلف المؤولون. و افشاء التأویلات المختلفة المتباینة و المتضاربة للجمهور ینجم عنه لامحالة «شنآن و تباغض وحروب» و تمزیق للشرع و تفریق للناس کل.18
ابن رشد مقصد اول دین را، عمل مىداند و علم را از براى عمل. از آن جا که حیطه شمول دین همه مردم است و اکثریت بزرگى از آنها به لحاظ آگاهى معرفت در حد انتظار نیستند... خطاب دینى آنها را در سطح فهم عمومى که گونهاى از تمثیل و بکارگیرى مجاز است در نظر گرفته، اما عالمان و متفکران مکلف و ملزمند که فهمى عمیق داشته باشند و...
طریق اثبات نبوت
و لذالک یرى ابن رشد ان الطریق الصحیح فى هذه المسألة هو کمایلى: اما اثبات بعثة الرسل، اى وجود الانبیاء، فهذا امر لانحتاج فیه الى استدلالات نظریة. فوجود الانبیاء ظاهرة تاریخیة: لقد تواتر الخبر عن وجود الانبیاء فى الماضى، جیلا عن جیل، کما تواتر الخبر عن وجود الفلاسفة و العلماء و الفاتحین الخ... و اذا کنا لانشک فى وجود الحکماء مثل سقراط و افلاطون، مثلاً، فلماذا نشک فى وجود الانبیاء؟
و اذا قیل: نحن نعرف وجود الفلاسفة، مثلاً، من خلال ما ترکوه من مؤلفات أو روى عنهم من آراء، فبماذا نعرف الانبیاء الحقیقیین؟ و کیف نمیزهم عن غیرهم من مدعى النبوة؟
یجیب ابن رشد: نحن نعرفهم بالشرائع التى یأتون بها و التى تستهدف الخیر و الفضیلة. فلیس بوسع کل انسان وضع شرائع کشرائع الانبیاء! و اذن فکل من قال عن نفسه انه نبى رسول من الله، و جاء بشریعة من جنس شرائع الانبیاء تتفوق فى العادة على ما یمکن ان یاتیه مطلق الناس فى عصره، مما یشبهها، فهو نبى. و بما ان الناس لیسوا جمیعا من الذکاء و العقل و الفضل بحیث یمکن ان نتصورهم یلتزمون الفضیلة من عند انفسهم، فان الانبیاء و الرسل هم من هذه الناحیة ضرورة اجتماعیة.19
از نظر او اثبات بعثت انبیا احتیاج به ارائه برهان نظرى ندارد؛ آنچه از اخبار متواترى که نسل اندر نسل رسیده کفایت مىکند. ما شرایع را با آموزهها و اهدافى مىشناسیم که تعقیب مىکنند و آنها عبارت از خیر و فضیلت است.
«ظواهر النصوص» تؤکد حریة الارادة
و نأتى الآن إلى مسألة «من أعوص المسائل الشرعیة» حسب عبارة ابن رشد نفسه، مسألة «القضاء و القدر» بالتعبیر الدینى، و مسألة «الحریة» بالتعبیر الفلسفى، و هى مسألة تتعارض فیها الآراء الى درجة التکافؤ. فمن یجرؤ على التأکید على ان الانسان غیرخاضع الى درجة کبیرة لجبریة طبیعیة لاتتخلف و لاترحم؟ و من یستطیع الادعاء بأن النصوص الدینیة خالیة مما یفید ان الانسان مسیر، محکوم «بقضاء و قدر».؟
قضا و قدر از پچیدهترین مسائل شرعى است، ولى از این نصوص آزادى اراده بشر استفاده مىشود تا جبر و سیطره طبیعت.20
امکان تأسیس مدینه فاضله بومى، بر اساس عمل صلاح
فیقرر أن المدینة الفاضلة یمکن أن تنشأ على غیرالوجه الذى ذکره افلاطون. و هنا یؤکد کما فعل فى وسط المقالة على امکانیة الخروج بالمدینة الفاضلة الى ارض الواقع، متجها بتفکیر القارئى الى معطیات عصره و خصوصیة مجتمعه. یقول: «وینبغى ان تعلم ان هذا الذى ذکره افلاطون هو الوجه الافضل فى نشأتها، و لکن قد تنشأ على غیرهذا الوجه. غیر ان ذلک یکون فى زمن طویل. و ذلک بان یتعاقب على هذه المدن و فى ازمان طولیة، ملوک فضلاء، فلایزالون یرعون هذه المدن [و یؤثرون فیها ]قلیلا قلیلا، الى ان تبلغ فى نهایة الامر ان تصیر على افضل تدبیر. و تحول هذه المدن [نحو ان تصیر فاضلة] یکون بشیئین اثنین، اعنى بالفعال و الآراء، و یزید هذا (= المدة التى یستغرقها التحول) قلیلا او کثیرا، تبعا لما تجرى به النوامیس القائمة فى وقت وقت، [و تبعاً ]لقربها من هذه المدینة [الفاضلة] او بعدها عنها. و بالجملة فتحولها الى مدینة فاضلة اقرب الى ان یکون فى هذا الزمان بالاعمال الصالحة منه بالآراء الحسنة. و انت تلمس ذلک فى مدننا. و بالجملة فلن یصعب على من کملت لدیه اجزاء الفلسفة [و اطلع] على طرق تحول المدن ان یرى انها لن تؤول نحو الافضل بالاراء [وحدها]. و المدن التى هى فاضلة بأعمالها فقط (= دون آرائها) هى تلک التى یطلقون علیها [المدن ]الامامیة، و قد قیل ان هذه المدینة، أعنى الامامیة، کانت منها مدن الفرس القدامى« (ف: 247 - 248). ابن رشد یؤمن بأن الاصلاح ممکن و لو بالتدریج و مع طول نفس. و المهم فى السیاسة عنده هو العمل الصالح، و لیس مجرد الاقوال.21
از نظر ابن رشد فضایل به: فضایل نظرى (عقل فلسفى) و فضایل علمیه (علوم و موارد قابل تطبیق) و فضایل عملیه (اخلاق و سیاست) و فضایل خلیقه (روشها و رویههاى اخلاقى) تقسیم مىشود.
ثم یدخل فى مناقشة طویلة حول أى من هذه الانواع من الفضائل یخدم الاخرى؟ هل «العلم» فى خدمة «العمل» و تلک وجهة نظر کل من المتصوفة و الفقهاء - أو «العمل» فى خدمة «العلم» و هى وجهة نظر الفلاسفة. ثم لمن الاولویة؟ هل هى للعلم (الفلسفة) ام للاخلاق؟ ثم یقرر فى النهایة أن الاولویة للعلم، فهو الذى ینیر العمل. اما الاخلاق فیجب ان تکون مصاحبة لکل من العلم و العمل.
ابن رشد تصریح مىکند که در نهایت اولویت با علم است و علم است که عمل را روشن مىکند، ولى اخلاق ملازم و مصاحب هر دو است.22
در نگرش ابن رشد، حقیقت حاکم در علوم طبیعى در علوم و شؤونات انسانى وجود ندارد. از طرف دیگر، عموم افراد و اشخاص استعداد پذیرش و عمل به فضایل و وصول به درجه کمال را دارند؛ راه کمال فضایل علمیه باز گشت (و عمل مجدد و مکرر) است، کما این که بلوغ در فضایل نظرى تابع تعلیم و تعلم مىباشد. تحول انسان از سنن و نوامیس یک دفعه رخ نمىدهد بلکه تحول کم کم و مستمر مىباشد.
قلنا: ان الذى قاله افلاطون لاشک انه لیس ضروریا، انما هو الاکثر. و سبب هذا هو ان السیاسة القائمة لها اثر فى اکساب الناشىء علیها خلقا ما، و ان کان منافیا لما طبع علیه من التهیؤ للأخلاق، و لذلک صار ممکنا ان یکون معظم الناس فاضلین بالفضائل الانسانیة، و نادرا ما یمتنع ذلک. و قد تبین هذا فى الجزء الاول من هذا العلم (المدنى: الاخلاق)، اذ قیل هناک ان طرق بلوغ الفضائل العملیة هو التعود، کما ان طریق بلوغ العلوم النظریة هو التعلیم. و لما کان ذلک کذلک، فان تحول الانسان من خلق الى خلق انما یکون تابعا لتحول السنن و مرتبا على ترتیبها. و لما کانت النوامیس، و خاصة فى المدینة الفاضله، لا تتحول من حال الى حال فجأة، و هذا ایضا من قبل الملکات و الاخلاق الفاضلة التى صار على نهجها اصحابها و ربوا علیها، و انما تتحول شیئا فشیئا، و الى الاقرب فالاقرب، کان تحول الملکات و الهیئات بالضرورة على ذلک الترتیب حتى اذا فسدت النوامیس غایة الفساد، برزت الاخلاق القبیحة غایة القبح.23
اخلاق فاضله آنگاه تثبیت مىشود که بر فضیلت شریعت قرآنى مشى کرده باشند.
و یتبین لک ذلک مما طرأ عندنا من الملکات و الاخلاق بعد العالم الاربعین (540 ه)، لدى اصحاب السیادة و المراتب. و ذلک انه لما انقطعت اسباب السیاسة الکرامیة التى نشأوا علیها، صار امرهم الى الدنیویات التى هم علیها الآن، و انما یثبت منهم على الخلق الفاضل من کانت به فضیلة الشریعة القرآنیة، و هم فیهم قلة.24
اوصاف جامعه مستبد
جامعهاى که در غایت بردگى، دورترین جمع به آزادى است، چون فقط صلاح فرد(حاکم) مستبد در نظر گرفته مىشود. آنچه که او مىخواهد و نمىتوانند انجام بدهد یا به اندازه نیست. جامعهاى آغشته با ناکامى، حزن فقیر، ترسیده و مرعوب و تابع شهوات و آرزوهاى دور و دراز.
و جلى ان هذه المدینة فى غایة العبودیة و ابعد ما تکون عن الحریة. فاذا کان هذا کذلک، فکذا الامر فى المتسلط، اعنى ان نفسه مملوءة بالعبودیة و خالیة من الحریة. و ذلک لان الجزء الارذل فیها هو الحاکم بامرها، و الاجزاء التى هى فى غایة الصلاح مستعبدة. و لما کانت المدینة مستعبدة، فاما ان لاتفعل ماترید، و ان فعلت، فعلت الاقل. و لذلک فهم [اهل المدینة] ملأى حسرة، واسى و حزنا، و الذین طفح کأس التسلط علیهم بیِّن أیضا من امرهم انهم فقراء و لیسوا اغنیاء، فکذلک النفس المتسلطة هى فقیرة لیس لها ما یشبع. قال: وکما ان هذه المدینة فى غایة الرعب فکذلک المتسلط. وکما لایوجد فى اى مدینة من الحزن و النواح اکثر مما هو فى هذه المدینة، کذلک الامر فى نفس المتسلط المملوءة نسبت حاکم به ساکنان نسبت ارباب و بنده است. بالشهوات التى لاتنقضى والهوى الذى لاینتهى.25
در نظام استبدادى نسبت حاکم با ساکنان، نسبت ارباب و بنده است.
و نرجع قال: انه من البین ان نسبة هذا المتسلط الى الذین تسلط علیهم هى نسبة السید الى العبید. ذلک انا اذا افترضنا رجلا ذا یسار له کثیر من العبید، و هو لایحسن الیهم قط، و کان اهل المدینة من مواطنیه، غیرالمستعبدین، اضعاف العبید، و اذا فرضنا ان هذا الرجل انتقل بأولاده و نسائه و امواله الى صقع ما من الارض، و لیس معهم غیرالعبید، فهو [الرجل] فى الجملة فى حال لایمکن لاحد ممن لاحریة له ان یعینه فیها، فیقع بالضرورة فى کید عظیم من عبیده [یصیب ]نساءه و امواله و ولده و نفسه، فبالضرورة یکون صاغرا یتملق عبیده او بعضا منهم، فیجمع لهم الکثیر من الاشیاء و یمنیهم، و یتعلق بهم و لایرفض لهم طلبا. فیکون بین امرین: اما ان یحصل على القوة العظیمة و اما استخف به. فان قدرالله، اضافة الى هذا، لاناس ان یکونون جیرانا له، ویرون انه من غیر اللازم ان یکون لانسان رئاسة على انسان، أفلاتخور قوى هذا الرجل ویکون بینهم کالأسیر؟
ولما کان حال المتسلط کما وصفنا، فبالضرورة هو اسیر لمثل هذا الصنف، رهین الرغبة والرهبة، وهو مع هذا فى نفسه شره جامح و لیس له على نفسه سلطان. ولذلک فلیس له ان یتجه الى اى مکان یرغب فیه ولا ان یجیل الطرف فیما یرید، انما یعیش عیش المرأة (= محجبا فى البیت). و اقبح ما یکون علیه مثل هذا الرجل انه لایستطیع ان یکبح نفسه ویسطر علیها، و هو یحاول ان یقود الناس [فیکون هذا ]کما لو کان رجلا مریضا فى کل هیئاته الجسمیة، على حین یعتبر أن به شفاء و هو یهمل شفاء جسمه، [فى حین] یعمل على تنمیة ماله، ویجتهد فى مداواة غیره!26
حاکم مستبد ضعیف النفس، حسود و ظالم است. همچنین کسى را دوست ندارد.
و لمکان هذا فوحدانى التسلط اشد الناس عبودیة، و لیس له حیلة فى اشباع شهواته، بل هو ابدا فى توتر دائم. و مَن هذه صفته فهو ضعیف النفس و هو حسود وظالم لایحب احدا من الناس.27
موقعیت و وظایف زنان
یکى از برجستهترین ویژگىهاى ابن رشد، نوع نگرش وى به مقوله زن و کارکردهاى اقتصادى، اجتماعى زنان است.
- زن همانند مرد مىتواند به کمال انسانى برسد.
- زنان مىتوانند مسؤولیت اجتماعى - علمى در عالىترین حد آن را پذیرا شوند.
- زنان در جوامع عربى - اسلامى، به دلیل محصورشدن در پارهاى از وظایف، از عوامل فقر اقتصادى شدهاند.
... ان النساء من جهة أنهن و الرجال نوع واحد فى الغایة الانسانیة، فانهنّ بالضرورة یشترکن و ایاهم فیها[الافعال الانسانیة] و ان اختلفن عنهم بعض الاختلاف. اعنى ان الرجال اکثر کدّاً فى الاعمال الانسانیة من النساء. وان لم یکن من غیر الممتنع ان تکون النساء اکثر حذقا فى بعض الاعمال، کما یظن ذلک فى فن الموسیقى العملیة، و لذلک یقال ان الألحان تبلغ کمالها اذا انشأها الرجال و عملتها النساء. فاذا کان ذلک کذلک، وکان طبع النساء والرجال طبعاً واحدا فى النوع، وکان الطبع الواحد بالنوع انما یقصد به فى المدینة العمل الواحد، فمن البین اذن ان النساء یقمن فى هذه المدینة بالاعمال نفسها التى یقوم بها الرجال، الا انه بما أنهن أضعف منه فقد ینبغى ان یکلفن من الاعمال بأقلها مشقة».
- و من الناحیة العملیة: «انا نرى نساء یشارکن الرجال فى الصنائع، الا أنهن فى هذا أقل منهم قوة، وان کان معظم النساء أشد حذفاً من الرجال فى بعض الصنائع، کما فى صناعة النسج و الخیاطة وغیرهما. واما اشتراکهن فى صناعة الحرب و غیرها فذلک بین من حال ساکنى البرارى و اهل الثغور. و مثل هذا ما جبلت علیه بعض من النساء من الذکاء و حسن الاستعداد، فلایمنع ان یکون لذلک بینهن حکیمات او صاحبات ریاسة».
- و من الناحیة الشرعیة والمقصود الفقه الاسلامى اساسا، فانه «لما ظن ان یکون هذا الصنف نادرا فى النساء، منعت بعض الشرایع ان یجعل فیهن الامامة، اعنى الامامة الکبرى، ولإمکان وجود هذا بینهن ابعدت ذلک بعض الشرائع.»
- اما الملاحظة الرابعة فتتعلق بوضعیة المرأة فى المجتمع العربى، و فى الاندلس بصفة خاصة. یقول: «وانما زالت کفایة النساء فى هذه المدن (=مدن زماننا) لأنهن اتخذن للنسل دون غیره وللقیام بازواجهن، و کذا للإنجاب و الرضاعة والتربیة، فکان ذلک مبطلا لافعالهن [الاخرى]. ولما لم تکن النساء فى هذه المدن مهیئات على نحومن الفضائل الإنسانیة کان الغالب علیهن فیها ان یشبهن الاعشاب. ولکونهن حملا ثقیلا على الرجال صرن سببا من اسباب فقر هذه المدن.
وبالرغم من ان الاحیاء منهن فیها ضعف عدد الرجال، فإنهن لایقمن بجلائل الاعمال الضروریة، و انما ینتدبن فى الغالب لاقل الاعمال، کما فى صناعة الغزل.28
ریشه علم سیاست و مقصود از آن
العلم الطبیعى یؤسس علم النفس، و علم النفس یؤسس علم الاخلاق، هذا شىء واضح! فکیف یؤسس علم الاخلاق علم السیاسة؟
واضح ان المقصود ب «السیاسة» هنا هو «تدبیر المدینة»، وواضح کذلک ان المقصود بالمدینة لیس ارضها ولا مساحتها و لا منازلها و مبانیها، بل المقصود هو اهلها، ولکن لا من جهة أنهم اجسام، بل من جهة انهم نفوس تسعى الى الحصول على کمالاتها فى حیاتها المشترکة. و إذن، فاذا کان «علم الاخلاق» هو علم تدبیر نفس الفرد اى سلوکه، فان السیاسة هى تدبیر نفوس الجماعة، وبالتالى سلوکهم.29
و السیاسات التى لیس یوضع فیها سُنن غیر متبدّلة فغایة واضعها هى التحفظ والاحتراس من الخلل الواقع فى السنن بتبدل الازمنة والامکنة.30 غایت سیاست، تحفظ سنن مختلف به حسب زمان و مکان است.
سیاست در واقع و سیاست در عالم نظر
و ینبغى ان تعلم ان هذه السیاسات التى ذکرها ارسطو لیس تُلفَى بسیطة، و انما تُلفَى اکثر ذلک مرکبة، کالحال فى السیاسة الموجودة الآن فانها اذا تؤملت وجدت مرکبة من فضیلة، وکرامة، و حریّة، و تغلّب.31
در عالم نظر سیاست بسیط داریم و در واقع سیاست مرکب که اگر ترکیب مذکور را توجه کنیم اقسام گونههاى نظام سیاسى بیش از مواردى که ارسطو ذکر کرده است خواهد گردید.
قال: و اما النظر فى وضع السنن و الاشارة بها فلیس بیسیر فى امر المدن، فإن المدن انما یَسلَم وجودها بالسنن. و لذلک قدینبغى لواضع السنن ان یعرف کم اصناف السیاسات، و اى سّنة تنفع فى سیاسةٍ سیاسةٍ، و اىّ سنّة لاتنفع، و اىّ ناسٍ تصلح بهم سُنّة سُنَة، و سیاسة سیاسة، و اى ناس لاتصلح بهم، و ان یکون یعرف الاشیاء التى یخاف ان یدخل [175] منها الفساد على المدینة، و ذلک: إمّا من الاضداد من خارج، و اما من اهل المدینة، فإن سائر المدن ما عدا المدینة الفاضلة قد تفسد من قبل السنة الموضوعة فیها، و ذلک إذا کانت السنّة مفرطة الضعف و اللین، او مفرطة الشدّة، و سواء کانت فى رأى أو فى خُلق أو فى فعل.32
سلامت کشور ما به سلامت قوانین و قواعد موضوعه آن ارتباط دارد که بر اساس عقلانیت بومى تأسیس مىشوند.
قال: ویحتاج مع ذلک ان یعرف السنن التى وضعها کثیر من الناس فانتفعوا بها فى سیاسة سیاسة من السیاسات المشهورة، و فى امة امة، لیستعمل منها النافع الذى یخصُّه و الأمّة التى تخصُّه. و لذلک تبیّن أن معرفة واضع السنن بأمزجة الناس و أخلاقهم و عاداتهم مما ینتفع به فى وضع السنن، فإن من هاهنا یمکن أن یضع السنن النافعة لجمیع الأمم المختلفة الطبائع.33
فرق عالم با غیرعالم در درجه و نوع معرفت
عالم کسى است که از مجهول به معلوم مىرسد و توانایى عبور از ظاهر و کشف باطن را دارد.
ولابد من الوقوف هنا قلیلاً مع هذا التمییز الذى یقیمه ابن رشد بین العلماء و الجمهور: انه تمییز على مستوى المعرفة فقط، فالاختلاف بین معارف العلماء و معارف الجمهور اختلاف فى التفاصیل، وبالتالى فى الدرجة، لافى النوع: الجمهور یقتصرون على «ما هو مدرک بالمعرفة الاولى المبنیة على علم الحس»، و قد لایصدقون العقل اذا تعارض مع الحس: «فینبغى للذى یرید ان یخوض فى هذه الاشیاء، ان یعلم ان کثیرا من الامور التى تثبت فى العلوم النظریة، اذا عرضت على بادى الرأى و الى ما یعقله الجمهور من ذلک، کانت بالإضافة الیهم شبیها بما یدرک النائم فى نومه... و أن کثیرا من هذه، لیس تلفى لها مقدمات من نوع المقدمات التى هى معقولة عند الجمهور، یقنعون بها فى أمثال هذه المعانى. بل لاسبیل الى أن یقع بها لأحد إقناع. و إنما سبیلها أن یحصل بها الیقین لمن یسلک فى معرفتها سبیل الیقین.
و لذلک یخاطبهم الشرع بضرب المثل وتصویر صفات الألوهیة والقضایا الأخرویة تصویرا حسیا مستمدا مما هو مشاهد عندهم. «أما العلماء فیزیدون على ما یدرک من هذه الأشیاء بالحس ما یدرک بالبرهان» (ف: 83) أى ما یتوصلون إلیه بأنواع الاستدلالات التى یستعملونها لاستخراج المجهول من المعلوم، ولذلک کانت معارف العلماء أوسع من معارف الجمهور.34
معارف براى علما وسیعتر از معارف براى جمهور است. شریعت براى اقناع جمهور (مردم) از تمثیل استفاده کرده است. مردم صفات الهى و قضایاى آخرتى را با تمثیل فهم مىکنند؛ اما عالمان از این اشیا فهمى برهانى و مستدل خواهند داشت. چون این گونه است، نباید معارف برهانى را به افراد غیرعالم گفت، چون باعث تشویش ذهنى فرد مىگردد و باعث مىشود تفرق در آراى مؤول به درگیرى داخلى، ستم به عالمان و تعرض به شریعت صورت گیرد.
پىنوشتها
1. دانش آموخته حوزه علمیه قم و فارغ التحصیل کارشناسى ارشد علوم سیاسى مؤسسه آموزش عالى باقرالعلومعلیه السلام.
2. محمد آرگون، ابن رشد، الفکر العقلانى، فصلنامه عالم الفکر، ج27، ش 4، 1999، ص 18.
3. محمد عابد الجابرى، ابن رشد؛ سیرة و فکر (دراسة و نصوص) - (بیروت: مرکز دراسات الوحدة العربیه، 2001) ص 269.
4. حامد ابو زید، ابن رشد مؤسس هرمنوتیک، ابن رشد و التنویر، 1290 قمرى، ص 15.
5. روژه پل دروا، ابن رشد، سرمشقى براى آینده، ترجمه افضل وثوقى، جهان کتاب، 69 - 70، شماره نمایه 83.
6. ابن رشد، السماء و العالم، جمال الدین علوى، مغرب، دانشکده ادبیات فاس، بىتا، ص 275.
7. محمد عابدالجابرى، پیشین، ص 269.
8. ابن رشد، فصل المقال فیما بین الحکمه و الشریعه من الاتصال (بیروت: مرکز دراسات الوحدة العربیه، 2001) ص 85.
9. همان، تلخیص السیاسه، دکتر حسن مجید العبیدى و فاطمه کاظم الذهبى (بیروت: دارالطلیعة، 1998).
10. محمد عابدالجابرى، پیشین، ص 247.
11. همان، ص 337.
12. همان، ص 249.
13. محمد، عاطف العراقى، الحس نقدى عند الفیلسوف ابن رشد، فصلنامه عالم الفکر، 27 شماره 4 ابریل 1992، کویت، 67.
14. همان، ص 68.
15. محمد عابدالجابرى، پیشین، ص 112.
16. یوسف ایبش، الفلسفه السیاسیه الاسلامیه (بیروت: دارالحمراء لطباعه و نشر، 1990) ص 103 و 104 به نقل از فصل المقال، ص103.
17. محمد عابدالجابرى، پیشین، ص 113.
18. همان، ص 133.
19. همان، ص 129.
20. همان، ص 250.
21. همان، ص 248.
22. همان، ص 336.
23. همان، ص 337.
24. همان، ص 334.
25. همان، ص 335.
26. همان.
27. همان، ص 251.
28. همان، ص 243.
29. ابن رشد، تلخیص الخطابه، عبدالرحمن بدوى (بیروت: دارالقلم، 1959) ص 70.
30. همان، ص 38.
31. همان.
32. همان.
33. محمد عابدالجابرى، پیشین، ص 116.
34. همان، ص 117.