تحلیل گفتمانى جهانى شدن (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
جهانى شدن از مفاهیم و نشانههاى جدید و تأثیر گذار در زندگى سیاسى است. در مورد ماهیت این مسأله مناظرات گسترده و جدى وجود دارد؛ برخى آن را پروسه طبیعى و عدهاى پروژه و طرحوارهاى غربى مىدانند. در این مقاله، جهانى شدن نه یک وضعیت جدید که گفتمانى جدید تلقى مىشود؛ تحلیل گفتمانى جهانى شدن آن را به عنوان گفتمان مسلط، هرچند اجتنابپذیر و غیر دایمى، تلقى مىکند. جهانى شدن به عنوان گفتمان به صورتبندى جدیدى از سیاست هویت و سیاست زندگى مىانجامد. این صورتبندى با ارجاع به نشانه مرکزى نئولیبرالیسم، دالهاى سیاسى را معنا مىبخشد. در تحلیل گفتمانى، جهانى شدن با دال مرکزى نئولیبرالیسم گفتمان مسلط جهانى است که موقتاً دالهاى سیاسى را در معناى لیبرالیستى به تثبیت رسانده است. هرچند همواره در معرض بىقرارى و تزلزل قرار دارد.متن
با توجه به ماهیت تحلیل گفتمانى، تلقى گفتمانى جهانى شدن چگونه صورت مىگیرد؟ پاسخ این پرسش حداقل از منظر نظریه پردازان گفتمان مثبت و ساده است، زیرا هیچ امر خارج از گفتمان وجود ندارد؛ هیچ تمایز ذاتى میان وانمودههاى ذهنى و امور واقع قابل درک نیست. در این تلقى تمام موضوعات (ابژهها) و رفتارها امر گفتمانى است. براساس تلقى طرفداران نظریه گفتمان معانى نشانهها و رفتارها جز در درون گفتمانها قابل فهم نیست2 بنابراین جهانى شدن، همچنان که کاستلز به خوبى توضیح مىدهد، بیانگر جامعه نو و اطلاعات محور است و با ظهور آن شاهد دگرگونى ساختارى در روابط قدرت، روابط تولید و روابط تجربه (عمل) هستیم. این دگرگونىها با تغییر بنیادین در شکلهاى اجتماعى مکان / زمان به ظهور فرهنگ جدید منجر مىشود.3
فرکلاف خود از گفتمان جهانى شدن یاد مىکند. استدلال وى آن است که کاربست جدید قدرت ما را با جهانى شدن گفتمان روبه رو مىکند، این امر بدان معنا نیست که گفتمان به سادگى در مقیاس جهانى به همگون سازى مىرسد، بلکه بدین معنا است که آنچه در یک مکان اتفاق مىافتد در افق جهانى انعکاس مىیابد. فرکلاف معتقد است اگر جهانى شدن گفتمان وجود دارد، گفتمان جهانى شدن نیز مطرح خواهد بود.4
فرکلاف نزاع بر سر جهانى شدن گفتمانها یا گفتمانى بودن جهانى شدن را به پرسش دیگرى ارجاع مىدهد و مىگوید در این بررسى مهم این سؤال طرح مىشود که آیا جهانى شدن یک فرآیند واقعى / عینى است یا صرفاً بخشى از یک گفتمان جدید؟ وى در پاسخ با اطمینان شق دوم را بر مىگزیند و مىگوید مطمئناً جهانى شدن بخشى از گفتمان است، زیرا زمانى که انسان درباره ماهیت جهان معاصر و تحولات آن مىاندیشد و سخن مىگوید از این مفهوم استفاده مىکند.5
ژان بودریار با بیان دیگر به توضیح گفتمانى بودن جهانى شدن مىپردازد. وى معتقد است جهانى شدن فرآیندى ناتمام و در حال شکلگیرى است که عدهاى از آن منتفع مىگردند. این دسته به منظور بازنمایى جهانى شدن به عنوان واقعیت اجتنابناپذیر زندگى، گفتمان جهانى شدن را به کار مىبندند.6 در این تلقى جهانى شدن از طریق کنار گذاشتن معناى قدیمى و پیشین نشانهها به صورتبندى جدیدى از حیات اجتماعى پرداخته و معانى خاصى را به نشانهها تزریق مىکند. منازعه هویت و معنادهى همچنان در درون مسأله جهانى شدن در حد مسأله مرکزى ارتقا مىیابد و جهانى شدن به هویت و معانى جدیدى از انسان، جامعه و تعامل اجتماعى دست مىیازد. گفتمان جهانى شدن از طریق مفصلبندى جدید نشانهها و معنادهى تازهاى به مفاهیم به عادى سازى و طبیعى سازى این مسأله همت مىگمارد و تلاش مىکند تا آن را به عنوان حقیقت و عینیت زندگى بازنمایى کند.
فرکلاف گفتمان جهانى شدن را از وضعیت جهانى شدن تفکیک مىکند. مرزبندى او میان دوگونه مزبور با هژمونى گفتمان لیبرالیسم به سامان مىرسد. او مىگوید: «من به گفتمان جهانى شدن اشاره کردم، اما آنچه واقعاً جریان دارد، گفتمان ویژهاى از جهانى شدن در میان شقوق مختلف و محتمل مىباشد». فرکلاف هر چند تلقى جهانى شدن را به عنوان یک گفتمان ممکن و قابل استدلال مىداند، اما بر این نکته وقوف دارد که گفتمان جهانى شدن عمدتاً ناظر به گفتمان برتر و مسلط جهانى است و از این رو در عین متحمل بودن جهانى شدن دیگر گفتمانها، آنچه به مثابه گفتمان برخوردار از قابلیت استناد در دسترس است، تصویر خاصى از جهانى شدن است که گفتمان نئولیبرال مطرح مىکند.
بازنمایى لاکلا و موف از جهانى شدن نیز در این بحث حایز اهمیت است. آنان در مقدمه چاپ دوم کتاب هژمونى و استراتژى سوسیالیستى مىگویند:
توجیه رایج براى ادعاى فقدان بدیل براى نئولیبرال، جهانى شدن است و استدلالى که غالباً علیه سیاستهاى سوسیال دمکراتیک باز توزیعى مطرح مىشود آن است که محدودیتهاى مالى شدید در برابر حکومتها تنها گزینه واقع بینانه در جهانى است که بازارهاى جهانى هیچ گونه انحراف از اصل نئولیبرال را اجازه نمىدهد. چنین استدلالى سیطره چندین ساله نئولیبرال را زمینه ایدئولوژیک داده و آنچه را به گونهاى اتفاقى رخ داده به عنوان یک ضرورت تاریخى اخذ مىکند. بازنمایى جهانى شدن به مثابه نتیجه انقلاب اطلاعاتى، بارهاى معنایى جهانى شدن را از ابعاد سیاسى آن منتزع نموده و آن را [جهانى شدن ]به عنوان وضعیتى که همگى، بایستى به آن تسلیم شویم مطرح مىکند. در نتیجه به ما گفته مىشود که دیگر هیچ گونه سیاست اقتصادى چپ یا راست وجود ندارد، بلکه آنچه هست سیاستهاى خوب یا بد هستند.
اما اگر بخواهیم براساس روابط هژمونیک بیندیشیم، مىبایست از چنین مغالطههایى فاصله بگیریم. در واقع کالبدشکافى دنیاى به اصطلاح جهانى شدن از طریق مقوله هژمونى که در این کتاب بسط یافته، مىتواند ما را به فهم این نکته قادر سازد که وضعیت فعلى، فراتر از تنها نظم اجتماعى ممکن و طبیعى بودن، تجلى صورتبندى خاص روابط قدرت مىباشد. این وضعیت محصول تحرکات نیروهاى خاص سیاسى است و قادر به ایجاد تغییرات عمیق در روابط میان شرکتهاى سرمایهدارى و دولت - ملتهاست. چنین سیطرهاى چالشپذیر است. جریان چپ مىبایستى به جاى تلاش صرف براى برخورد مهرآمیزتر با آن، سعى نماید بدیل معتبر براى نظام نئولیبرال ارایه کند. این امر مستلزم طراحى مرزهاى جدید و اذعان به این نکته است که سیاست رادیکال نمىتواند بدون تعریف غیریت و تخاصم وجود داشته باشد؛ یعنى این امر مستلزم پذیرش حذفناپذیر روابط تخاصم و غیریت سازى است.7
بیان لاکلا و موف، آن گونه که به خوبى از عبارت طولانى بالا استفاده مىشود، همدلى بیشترى با تحلیل گفتمانى جهانى شدن دارد، زیرا در این تلقى جهانى شدن لیبرال به مثابه محصول تکنولوژى اطلاعات که این پدیده را به عنوان ضرورت تاریخى و اجتنابناپذیر و غیر قابل زوال مطرح مىکند مورد انکار قرار مىگیرد. در چارچوب گفتمانى و با استناد به مفهوم هژمونى، سیطره نئولیبرال داراى بار ایدئولوژیک بوده و بار معنایى آن را نمىتوان از ابعاد سیاسى و روابط قدرت منتزع ساخت. لاکلا و موف در چارچوب نظریه گفتمان صورتبندىهاى سیاسى و اجتماعى و مفصلبندى گفتمانى را امر غیر ضرورى تلقى مىکند و بر این اساس ضرورى بودن جریان جهانى شدن را انکار مىکنند. از سوى دیگر، در توصیف لاکلا و موف براى فهم و معرفى جهانى شدن، بر نوعى صورتبندى خاص مفاهیم که در درون روابط قدرت صورت مىگیرد تأکید مىشود. تأکید بر زوالپذیر بودن سیطره نئولیبرال که به تدریج در فرآیند جهانى شدن به عنوان گفتمان برتر سازنده جهانى شدن تبدیل گردیده، حکایت از محتمل بودن صورتبندى گفتمان جهانى شدن و تثبیت جزئى و موقت آن در مدلول خاص (جهان بودگى نئولیبرال) دارد. توصیه و تجویز نویسنده به نگرش چپ جهت طراحى استراتژى کارآمد نیز حکایت از تلقى گفتمانى آنان از جهانى شدن دارد.8
با الهام از ایده لاکلا و موف مىتوان گفت، تحلیل گفتمانى جهانى شدن به ما کمک مىکند تا این مقوله را در مناسبات و روابط قدرت جست و جو کنیم. از سوى دیگر، تحلیل گفتمانى ما را از دعواى نسبتاً رایج پروسه بودن یا پروژه بودن جهانى شدن دور کرده و آن را به عنوان یک گفتمان مطرح مىکند؛ گفتمانى که دال مرکزى آن جهانى بودگى نئولیبرال است و دیگر نشانهها بر محوریت این مفهوم مفصلبندى مىشوند. در تلقى گفتمانى جهانى شدن، هژمونى نئولیبرال جهان بودگى این الگو را با عنوان جهانى شدن عادى و طبیعى جلوه داده و دیگر گفتمانها را در معرض خود قرار مىدهد. توجه و تأکید همزمان بر بار معنایى جهانى شدن و وجه سیاسى آن تحلیل نسبتاً جامع و بالندهاى را مطرح مىکند که در چارچوب تحلیل گفتمانى قابل توضیح مىباشد. جهانى شدن مرزهاى هویتى خاصى را براى سیاست هویت مطرح نموده و الگوى مشخصى از تخاصم و غیریت را مطرح مىکند. توجیه لاکلا و موف به بلوک ضد هژمونى نیز صورتبندى جدید از نشانهها و علایم و مفصلبندى تازهاى از هویت و غیریت سازى است.
مارک راپرت(Mark Rupert) نیز در مقدمه کتاب ایدئولوژىهاى جهانى شدن، جهانى شدن را از حد وضعیت شرایط خاص اجتماعى فراتر برده و در حد گفتمان ارتقا مىبخشد. وى هرچند به صراحت از گفتمان جهانى شدن یاد نمىکند، اما چارچوب تحلیلى او و تلقى وى از مفهوم و مدلول جهانى شدن، با تحلیل گفتمانى همدلى بیشترى دارد. 9
راپرت در جاى دیگر با وضوح بیشتر تلقى خود از جهانى شدن را بیان مىکند و اظهار مىدارد: من به جهانى شدن به عنوان محصول تاریخى موقعیت کارگزاران اجتماعى نظر دارم که مقاومت بر سر بدیلهاى ممکن جهان در آن جریان دارد.
هرچند رویکرد راپرت به جهانى شدن عمدتاً رویکرد اقتصادى است، اما تمرکز اصلى وى بر ایدئولوژى به مثابه ابزار هژمونى اقتصاد لیبرال است. بنابراین اثر وى از این منظر که هژمونى گفتمان مسلط را، آن گونه که لاکلا و موف در ویژگىهاى گفتمان توضیح مىدهند، نه امر قطعى و اجتنابپذیر مىداند و نه همراه با تثبیت دایمى و پایدار، مىتواند حایز اهمیت باشد. او مىگوید:
هدف من این است که گریز ناپذیر بودن جهانى شدن لیبرال را به مناظره بکشم و از جانب دیگر عدم قطعیت و ضرورت تاریخى آن را نشان دهم؛ امرى که در درون جامعه آمریکا از سوى جهان وطنى گرایان (cosmopolitan) و چپ متمایل به دموکراسى (democratically - oriented Left)دنبال مىشود.10
ایدئولوژى جهانى شدن از طریق تصویرسازى دوگانه جهان به خط کشى جزمى، انعطافپذیر و برگشت ناپذیرى مىانجامد که براساس آن هویت سازى خود و دیگرى صورت مىگیرد. به گفته راپرت «ما» و «آنان» بر مبناى صورتبندى ایدئولوژى لیبرال تعریف مىشود و براساس آن «ما» اعضاى جامعه بزرگ نظام سرمایهدارى و «آنان» جوامع خارج از این مرزبندى است.
تحلیل کت نش از ماهیت جهانى شدن و آثار آن بر نظریهپردازى در حوزه جامعهشناسى تمایل به تحلیل گفتمانى دارد.11
کتنش در تبیین ماهیت جهانى شدن و توضیح فرهنگ غربى تمایل بیشترى به تحلیل گفتمانى از جهانى شدن دارد. وى معتقد است جهانى شدن نسبیّت فرهنگ غرب را موجب گردید که دیگر بر اساس آن نمىتوان به سادگى از جهان شمولى همه جایى و در همه زمانى ارزشهاى غربى صحبت کرد، بلکه خود فرهنگ غربى با تکثر و تنوع رو به ور است و ویژگى هر زمان / همه جایى آن به هم اکنون / این جا تغییر یافته است. در حقیقت به گونه موجه مىتوان استدلال کرد که هرگز یک غرب همگون وجود نداشته و چنین ایدهاى تنها مىتوانسته از طریق مواجه با غیرها(Other) که به طور بنیادى متفاوت تلقى شدهاند، ساخته شود. بنابراین درک ماهیت جهانى شدن به عنوان یک گفتمان صورتبندى به ظاهر پارادوکسیکال از امر جهانى و محلى است. پدیدهاى که رابرتسون از آن به عنوان «جهانى - محلى شدن» یاد مىکند. جهانى شدن همواره در چارچوب محلى به وقوع مىپیوندد؛ در حالى که در همین حال خود چارچوب محلى از طریق گفتمانهاى جهانى شدن به عنوان یک مکان خاص ایجاد مىشود.12
کت نش جهانى - محلى شدن را ناشى از ناهمگونى فرهنگ جهانى مىداند و آن را بر مبناى غیریت سازى وبر محوریت هویت سازى تحلیل مىکند. به عقیده وى تا زمانى که فرهنگ جهانى به عنوان فرهنگ غربى تلقى شودبه گونههاى گوناگون چارچوب محلى در درون آن تولید مىگردد.به گفته نش، این امر در جایى مصداق دارد که اقلیتهاى قومى در غرب با فرهنگهاى اصلى خودشان هویت یابى مىکنند و در بعضى از موارد مانند بنیادگرایى اسلامى امتناع از غربى شدن را در بر مىگیرد. هویت سازى بر مبناى غیریت سازى، پدیده محلى را وجه جهانى مىبخشد، زیرا آنچه غیر جهانى شدن تلقى مىشود سازننده خود و امر محلى است؛ از این رو هم قومیتهاى مقابل و هم بنیادگرایى مذهبى هر چند بدون شک از بعضى جهات محلى هستند، اما اغلب جهانى نیز مىباشند، نه فقط به این دلیل که در فرایندهاى جهانى ایجاد شدهاند، بلکه همچنین به این دلیل که کسانى که در آنها درگیرند اعضاى جماعتهاى خیالى هستند که به وسیله نظامهاى ارتباطى خارج از کنترل دولت ایجاد گشتهاند.
تبیین ماهیت ناهمگون فرهنگ جهانى در مقاله آر. جان آپادوراى «گسست و تفاوت در اقتصاد فرهنگى جهانى» با تحلیل گفتمانى هم زبانى بیشترى دارد. به عقیده وى اقتصاد فرهنگى جهانى نظمى پیچیده، مختلط، هم پوشاننده و گسست آفرین است. وى بدین منظور نظریهاى با عنوان چشم اندازها ارائه مىکند که در بردارنده پنج بعد جریان فرهنگى جهانى است: چشم اندازهاى تکنولوژیک، چشم اندازهاى رسانهاى، چشم اندازهاى مالى، چشم اندازهاى قومى و چشم اندازهاى ایدئولوژیک.13
بنا بر گزارش کت نش، نظریه چشم اندازهاى آپادوراى به جریانهاى فرهنگى گسستزا باز مىگردد و فرایندهاى تاریخى را ذاتاً غیر قابل پیش بینى مىسازد؛ اما به این امر کمک مىکند که چگونه توسعه ناهموار و مخاطرهآمیز جهانى شدن مىتواند قاعدهمند گردد. موضوع ارزشمند در این مورد آن است که نشان مىدهد چگونه واقعیت اجتماعى ماهیتى مبتنى بر زاویه دید به خود مىگیرد؛ یعنى مىپذیرد که واقعیت اجتماعى از زاویه دیدهاى گوناگون به شیوههاى گوناگونى دیده مىشود. چشم اندازهاى آپادوراى بازنمایى تصاویرى را براى جهان بینى محتمل مىداند که صورتبندى دقیق و مشخص آن از مسیر سیاست فرهنگى بازیگران و منازعه گفتمانى ترسیم مىگردد.
بر اساس آموزه لاکلا و موف، گفتمان از طریق سلطه به طبیعى سازى و عادى سازى یک صورتبندى خاص از هویت مىپردازد. چشم اندازهاى قومى آپادوراى محدودههاى قومى را از نظر تاریخى برساخته و سیال تلقى مىکند و به نفع افقهایى استدلال مىکند که پنداشت طبیعى بودن از آنها زدوده شده و بدین طریق هویتهاى قومى را سیال و شناور مىبیند. چشم اندازهاى ایدئولوژیک آپادوراى در بحث حاضر جالب و قابل توجه است. آپادوراى چشم اندازهاى ایدئولوژیک برخوردار از افق وسیع جهانى را دموکراسى مىداند، زیرا هیچ رژیمى در پایان قرن بیستم در جهان وجود ندارد که در صدد مشروع جلوه دادن خود با استناد به نشانه دموکراسى بر نیاید. اما معنادهى به این دال به شدت مورد مناقشه و نزاع است. گفتمانهاى مختلف برسر معنادهى به این دال تهى باهم به منازعه مىپردازند. چشم اندازهاى ایدئولوژیکى که درون آنها دموکراسى یک اصطلاح کلیدى است در سراسر جهان بسیار متفاوتند؛ براى مثال در کشورهاى کمونیست سابق دموکراسى به گونهاى تنگاتنگ با آزاد سازى اقتصادى مرتبط است، در حالى که در دموکراسىهاى لیبرال غربى جنبشهاى اجتماعى نقش مهمى در به چالش کشانیدن دموکراسىهاى کنونى ایفا مىکنند. این بحث حاوى پرسشهاى جدى و مهمى است؛ که چه نوع دموکراسى واقعاً دموکراسى تلقى مىشود؟ چه نهادهایى براى ایجاد آن لازم است؟ حقوق شهروندى چه نقشى در آن دارد؟ چگونه مىتوان از آن محافظت کرد؟ و... چشم اندازهاى ایدئولوژیک دموکراتیک قبل از هر چیزى مسأله دموکراسى جهانى را مىسازند. جهانى شدن به عنوان یک گفتمان دال دموکراسى را بر محوریت جهانى بودگى لیبرالیسم معنا مىبخشد. اما این تنها یک تصویر از میان تصاویر ممکن و محتملى است که براى دموکراسى وجود دارد. هژمونى گفتمان لیبرالیسم به تثبیت موقت دال دموکراسى در مفهوم و معناى دموکراسى لیبرال مىانجامد. جهانى شدن به عنوان گفتمان مسلط این معناى نشانه دموکراسى را در حد معناى عام و قابل پذیرش براى همه جوامع مطرح مىکند. اما این کار از طریق تقلیل چندگانگى معنایى دال دموکراسى صورت مىگیرد و بنا بر این امر محتمل و غیر قطعى است.همواره امکان بى ثباتى در معناى تثبیت شده از طریق معنادهى مجدد نشانه دموکراسى در گفتمانهاى رقیب وجود دارد. این منازعه برسر معنابخشى به نشانهها به گونه بى پایان ادامه دارد.
هرچند در بیان لاکلا و موف، آپادوراى، کت نش و راپرت و بنابر تلقى گفتمانى از جهانى شدن، بر جهانى شدن گفتمان خاص و نوع خاصى از جهانى شدن مىرسیم، اما در برخى تفاسیر از گفتمان واحد جهانى شدن یاد مىشود. محمدرضا تاجیک مىگوید:
از منظر دیگر مىتوان گفت که جهانى شدن فراگفتمان و یا فرا - روایت عصر ماست. همچون هر گفتمان دیگرى، فرا گفتمان جهانى شدن نیز ترکیبى است از قدرت، مقاومت، معرفت، متن، حاشیه، خودى، دیگر، درون، برون، گزارههاى جدى، بازىهاى زبانى، زبانهاى بازى، واقعیت، وانموده، اسطوره و... .14
گفتمان جهانى شدن به عنوان گفتمان پست مدرن در بیان سید عبدالعلى قوام نیز مورد توجه قرار مىگیرد.15
در بررسى و مطالعه ادبیات موجود جهانى شدن، هر چند بحث مبسوطى از منظر نوشتار حاضر قابل ردیابى نیست و تنها فرکلاف - همچنان که اشاره شد - به اجمال از طریق ایجاد ملازمه میان جهانى شدن گفتمانها و گفتمان جهانى نشدن، از گفتمان جهانى شدن یاد مىکند، اما تلقى اندیشمندان دیگر از مسأله جهانى شدن، برداشت گفتمانى از جهانى شدن را نفى نمىکند. گیدنز، )0991( رابرتسون (1380)، یان کلارک )6991( و یان شولت (1382) جهانى شدن را از منظر یک نظریه جدید سیاسى و اجتماعى به بحث مىگذارند. در این تلقى مىتوان جهانى شدن را به عنوان یک گفتمان مورد مطالعه قرار داد.
دونالد رابرتسون، نظریهپرداز برجسته و مهم جهانى شدن، هدف خود از پژوهش در زمینه جهانى شدن را ضرورت بازنگرى در نظریههاى علوم اجتماعى، به ویژه نظریههاى جامعه شناختى و سیاسى عنوان مىکند.
جهانى شدن یک چارچوب مفهومى و یک مدخل مفهومى براى موضوع نظم جهانى در کلىترین معناست؛ چارچوبى که به هر حال بدون بحث درباره مسائل تاریخى و تطبیقى از وجه معرفتى مطلوبى برخوردار نیست. جهانى شدن پدیدهاى است که در عین حال مستلزم رویکردى است که عموماً رویکرد بین رشتهاى نامیده مىشود.16
تحلیل گفتمانى جهانى شدن در پى فهم معناى جهان بودگى است که در نظریه رابرتسون به عنوان نقطه عزیمت در نظریهپردازى علوم اجتماعى و سیاسى مورد توجه است. تلقى جهانى شدن به عنوان یک گفتمان، نزاع گفتمانها را بر سر معنادهى به دالهاى شناور جهانى بودگى دانسته و در پى توضیح این دقیقه است که چگونه گفتمان خاص مفاهیم و دقایق خود را به عنوان مفاهیم جهانى و عام مطرح مىکند؟
همچنان که رابرتسون به درستى اشاره مىکند، گیدنز عنوان مدرنیته رادیکال را در مورد جهانى شدن به کار مىگیرد، اما نمىتواند به خوبى توضیح دهد که آیا جهانى شدن به تبع مدرنیته یک پروسه غربى است یا خیر؟
هر چند وى به صراحت به این سؤال پاسخ منفى مىدهد، اما نمىتواند بر این پاسخ باقى ماند. در جاى دیگر مىگوید اگر جهانى شدن از نظر ماهیتْ فراگیر شدن مدرنیته است و اگر نقش مدرنیته بر جهانى شدن به دلیل دانش باز اندیشانهاى آن است و از این رو تمایل به جهانى کردن دارد، مىتوان با احتیاط به پرسش مزبور پاسخ مثبت داد.
به نظر مىرسد، گیدنز آن جا که رویه سختافزارى جهانى شدن را مطرح مىکند به پرسش مزبور پاسخ منفى مىدهد، با این استدلال که جهانى شدن صورتهاى تازهاى از هم وابستگى جهانى را به بار مىآورد که در این صورتها دیگران نیز وجود دارند. در این جا سخن از صورتها و نه ظهور درهم تنیدگى جهانى و آگاهى سیارهاى است. اما آن جا که سخن از رویه نرمافزارى جهانى شدن پیش کشیده مىشود، نمىتواند نقش سازندگى غرب را در مورد این پدیده که از طریق معنادهى نشانهها صورت مىگیرد، از نظر دور دارد.
تحلیل گفتمانى به گیدنز کمک مىکند تا به پرسش مزبور پاسخ یکدست و روشنى بدهد. در تحلیل گفتمان جهانى شدن، شرایط جدید و فرصتهاى پیش آمده (جهانى شدن) حوزهاى است که در درون آن گفتمانهاى مختلف، اعم از غربى و غیر غربى، براى معنادهى به نشانهها و هژمونیک شدن باهم در رقابتاند (از نظر رویه سختافزارى) اما از جانب دیگر آنچه در ادبیات موجود به عنوان جهانى شدن از آن یاد مىشود، حداقل از منظر عام سازى فرهنگى، گفتمانى است که غرب آن را مفصلبندى نموده است (رویه نرمافزارى).
یان شولت جهانى شدن را در چارچوب قلمروزدایى تعریف نموده و آن را دگرگونى جغرافیاى اجتماعى از رهگذر گسترش فضاهاى مجازى و فوق قلمروى مىداند.17
به اعتقاد شولت، جهانى شدن در عرصه جامعه و فرهنگ از طریق تماس گسترده میان فرهنگى به افزایش هویتهاى دو رگه مىانجامد. وى از منظر اجتماعى گسترش فوق قلمروگرایى را با تجدید جهتگیرى سرمایهدارى، تقویت ظهور چارچوبهاى هویت جمعى غیر ملى، افزایش علایق جهانى وطنى و رشد هویتهاى دو رگه و جوامع متداخل(overlapping) در عرصه سیاست، ارتباط مىدهد. در این جا تحلیل شولت از جهانى شدن با تحلیل گفتمانى همخوانى بیشترى پیدا مىکند، زیرا به اعتقاد وى در این حالت معمولاً جوامع از طریق حذف دیگران به خود هویت مىبخشند.
شولت در فصل هشتم کتاب خود به بررسى رابطه جهانى شدن و دانش مىپردازد. ایده اصلى وى در این فصل تأثیر جهانى شدن بر هستىشناسى، روششناسى و زیبایىشناسى است. مىگوید جهانى شدن هرچند همچنان گرایش به گسترش عقلگرایى داشته و مفاهیم مدرن را در هسته مرکزى خود جاى مىدهد، اما از سوى دیگر زمینه رشد حضور دانشهاى غیر عقل گرا نظیر مسائل زیست محیطى و اندیشه پسا مدرن را فراهم کرده است.18 اما همچنان که شولت خود نیز توضیح مىدهد، مقصود از عقلگرایى، عقلگرایى بازتابى( rationalityreflexive) است. این عقلگرایى با آموزههاى پسا مدرن همپوشى بیشترى دارد، زیرا همانند پست مدرنیزم دانش را بىثبات و مشروط تلقى مىکند.
عقلگرایى بازتابى، بازتابى بودن عنصر اعتقاد را کنار مىگذارد و مسلم انگاشتن صحت و حقیقت دانش جدید را نفى مىکند. اما نقطه تمایز اینان از پست مدرنها در اصلاح ناپذیرى و اصلاحپذیرى عقلگرایى نهفته است که پست مدرنها بر تلقى نخست و اینان بر تلقى دوم تأکید مىکند. به هر ترتیب اگر ظهور عقلگرایى بازتابى را حکایت دگرگونى درونى ساختار دانش تلقى کنیم، تحلیل گفتمانى از مسألهاى که در ایجاد این تحول و وانمودگى آن مؤثر افتاده، موجه جلوه مىکند.
شولت درباره رابطه جهانى شدن و تحول در هستىشناسى نیز بحث مىکند که آیا جهانى شدن موجب دگرگونى در هستىشناسى گردیده؟ تحول فضا / زمان که در محور تعریف شولت قرار دارد به این پرسش پاسخ مثبت مىدهد. از نظر روششناسى نیز تأثیرات شگرف جهانى شدن را نمىتوان از نظر دور داشت؛ براى مثال جهانى شدن از رهگذر طرح ضرورت صورتبندى جدید نظریههاى اجتماعى و سیاسى و تأکید بر نظام وارگى این نظریات و جهان بودگى موضوعات مورد پژوهش، روشهاى پیشین را نیز تحت تأثیر قرار داد.19
یان کلارک در مورد جهانى شدن ضمن اذعان بر تشویش آفرین بودن فرایند جهانى شدن، تأثیرات آن بر نظریههاى روابط بینالملل را بررسى مىکند.20 از این منظر نویسنده تلاش مىکند تا تأثیرات نظرى جهانى شدن بر نظریههاى روابط بینالملل (واقعگرایى، ساختارگرایى و کثرتگرایى) را مورد مطالعه قرار دهد. به نظر کلارک جهانى شدن در مورد نظریه واقع گرایى، متضمن دگرگونى فرایندهاى روابط بینالملل با کاهش پیوسته ابعاد قدرت و امنیت است.
از منظر کثرتگرایى جهانى شدن با تشدید چالش کثرت گرایانه همراه است و بالأخره جهانى شدن مىتواند به عنوان بخشى از یک چارچوب فکرى باز تعریف شده ساختار گرایانه مورد بحث قرار گیرد».21
به نظر مىرسد کلارک بیش از دیگران با تلقى جهانى شدن به عنوان یک نظریه یا چارچوب نظرى براى تحلیل مسائل بینالمللى همدلى نشان مىدهد. وى با طرح این پرسش که آیا مطالعه جهانى شدن به خودى خود رویکرد متفاوت را براى ما پیشنهاد مىکند که قابل کاربرد در سایر جوانب نظریه روابط بینالملل باشد؟ بحث را بر چالشهاى تئوریک روابط بینالملل متأثر از جهانى شدن و تلقى جهانى شدن به عنوان یک چارچوب تحلیلى تمرکز مىکند. به نظر کلارک جهانى شدن صورتبندى جدید و مفهوم سازى دوباره در نظریههاى روابط بینالملل را ضرورى مىسازد. استدلال عمده کلارک از این نقطه آغاز مىشود که نظریههاى روابط بینالملل بر دوگانه اندیشى حوزه سیاسى با مرزبندى میان داخل و خارج استوار است، و جهانى شدن این دوگانگى را فرو مىریزد و در نتیجه بازنگرى نظریههاى کلاسیک و دوگانه انگار را موجب مىگردد. کلارک معتقد است «بین جهانى شدن و دولت» رابطه متقابل قوام بخش استوار است که در قالب آن دگرگونى در عرصه جهانى و دولت به طور همزمان رخ مىدهد و بر همدیگر تأثیر مىگذارد.
این تفسیر از مرزبندى تاریخى جهانى شدن، چارچوب نظرى و تحلیلى رضایت بخشى را در اختیار مىگذارد. کلارک براساس یک تعریف از جهانى شدن، آن را فرایندى مىداند که به موجب آن، قدرت در تأسیسات جامعه جهانى قرار گرفته و بیشتر از طریق شبکههاى جهانى عرضه مىشود تا از طریق دولتهاى مبتنى بر سرزمین.22
کلارک با استناد به نظریهپردازان علوم اجتماعى، تحول نظرى و رفتارى ناشى از جهانى شدن را مطرح مىکند. از نظر رفتارى، جهانى شدن چرخش مهم در شکل فضایى فعالیت و سازماندهى اجتماعى انسانى است. از این رو گفته مىشود که یک نظام اجتماعى جهانى در حال ظهور است که در آن دیگر هیچ مرزى بین داخلى و خارجى وجود ندارد. از نظر تئوریک نیز جهانى شدن مفروضات علوم اجتماعى و سیاسى را به عقب مىراند و به گفته «اسکات» علوم اجتماعى باید خود را از مفروضات سرزمینى رها سازد.23
تحلیل گفتمانى جهانى شدن، حداقل این سودمندى را دارد که مىتواند مقاومت و تضاد ناشى از هژمونیک شدن جهانى شدن خاص را تبیین کند، زیرا ایجاد تعارض و تشدید مقاومت یکى از پیامدهاى جهانى شدن است. از همین رو گفته مىشود جهانى شدن موجب بروز جنبشهاى ضد جهانىگرایى و واکنش نیروهایى است که بیشترین ضرر را از جهانى شدن متحمل گشتهاند.
بررسى رابطه جهانى شدن و ایدئولوژى بیش از دیگر محورها ما را به تحلیل گفتمانى جهانى شدن نزدیک مىکند. جهانى شدن تأثیرى معنادار بر ایدئولوژىها دارد.(Andrew Gamble, 3002: 523) و این تأثیرات از مىرسد. ایجاد طریق ایجاد روابط فراملى میان جوامع و ایدئولوژىها به انجام فضاى مجازى،( cyber-space) ایدئولوژىهاى خاص را در سطح عام مىکشاند و از جانب دیگر تعامل میان آنان را تشدید مىکند. جهانى شدن، ایدئولوژىهاى جزمگرا و حقیقت محور را به انعطاف وا مىدارد. عدم قطعیت و بىثباتى معنا، ایدئولوژىهاى ارتدکس را به حاشیه مىراند، اما آیا جهانى شدن خود یک ایدئولوژى نیست؟ به سادگى و اطمینان نمىتوان به این پرسش پاسخ منفى داد. حداقل از یک منظر جهانى شدن با تسرّى برون مرزى ایده نئولیبرال گره مىخورد. در این تلقى، جهانى شدن پایان تاریخ و پایان ایدئولوژى است هرچند خود حاوى بار ایدئولوژیک مىباشد.24
تحلیل دوگانه از جهانى شدن در بیان پیتر مارکوس نیز مشاهده مىشود. دو بُعد متفاوت در توسعه روابط سرمایهدارى که اغلب در کنار هم قرار دارد به عنوان چهره اصلى جهانى شدن مطرح است: توسعه تکنولوژیک و توسعه تمرکز قدرت. تشخیص و تفکیک میان این نمودها از نظر تحلیلى حایز اهمیت است. براساس این تفکیک مىتوان جهانى شدن را از آمریکا سازى تفکیک کرد.
مفصلبندى گفتمان جهانى شدن و اسلام سیاسى
دالها و نشانهاى مربوط به حوزه سیاست، فرهنگ و اقتصاد در حوزه گفتمانگونگى گفتمانهاى مدعى جهانشمولى قرار دارد.25 گفتمان جهانى شدن و اسلام سیاسى بر سر معنادهى به دالهاى شناور حوزههاى یاد شده باهم به منازعه و رقابت مىپردازند. در حوزه سیاست، ماهیت سیاست از منظر ارتباط یا عدم ارتباط با مذهب و امور معنوى، دال دموکراسى، صلح، حقوق شهروندى و حقوق بشر محور منازعه گفتمانى به منظور معنادهى به این نشانهها محسوب مىشود. در حوزه اقتصاد، سخن از کارآمدى، سودمندى و توانمندى این یا آن الگوى اقتصادى کانون گفت و گوست. هر دو گفتمان تلاش مىکنند تا نقایص و کاستىهاى گفتمان رقیب را برجسته نموده و ضعفهاى خود را کتمان کنند. دالهاى شناور حوزه فرهنگ به مسأله ارزشها، باورها و هنجارهاى اجتماعى اشاره دارد که گفتمان جهانى شدن آن را بر محور دال مرکزى نئولیبرالیسم مفصلبندى مىکند و در گفتمان اسلام سیاسى بر محوریت کلمه اسلام معنا داده مىشود.
با توجه به مسایل و موضوعات رایج در سیاست جهانى، نشانههاى سیاست (در معناى خاص)، دموکراسى، حقوق بشر، صلح و امنیت، اقتصاد جهانى، عدالت، آزادى، روش زندگى و ارزشهاى فرهنگى، مفاهیم سیال و شناورى است که در حوزه گفتمانگونگى قرار دارد. بودن این مفاهیم در حوزه گفتمانگونگى بدین معنا است که گفتمانهاى مختلف مىتوانند با قرار دادن این مفاهیم در مفصلبندى خود به آن استغناى معنایى ببخشند. بىقرارى معانى این نشانهها، بر محوریت دال مرکزى گفتمان مسلط به قرار و ثبات موقت مىرسد، هرچند همواره احتمال تخلیه معنایى و قرار گرفتن در مفصلبندى دیگر وجود دارد. شناور بودن این دالها و نشانهها به معناى فقدان مدلول محصّل نیست، زیرا در این حال نمىتوان آن را به کار بست، سیالیت و بىثباتى یاد شده با هژمونیک شدن گفتمان به انجماد موقت(Closure) مىرسد.
در سیاست جهانى، همواره نشانهها و مفاهیم یاد شده را به کار مىبریم، امّا معانى آن نه ذاتى و نه الزاماً به وسیله ما ایجاد شده است. دموکراسى، صلح، عدالت، حقوق بشر، الگوى اقتصادى و روش زندگى(life sryles) معناى ثابت و ذاتى ندارد؛ ما این مفاهیم را آن گونه که بازنمایى مىشود مىفهمیم و به کار مىبندیم.
لیبرالیسم عمومیت بخش(universalizing) هنوز هم فرهنگ جهانى نظام جهانى مدرن است؛ یعنى چارچوب فرهنگى که سرمایه دارى جهانگیر در درون آن به حیات خود ادامه مىدهد. فرهنگ به شکل شىء گونه به منطقهاى استراتژیکتر براى مقابله با نابرابرىهاى نظام جهانى مدرن تبدیل شده است، امّا هنوز هم از لحاظ نظرى نقش حاشیهاى دارد. اهمیت استراتژیک فزاینده پدیدههاى فرهنگى را مىتوان تا این واقعیت پى گرفت که این پدیدهها عرصه مبارزات روشنفکرى و استثنایى براى شکستن شالوده تامیت کاذب و تظاهرات عام گرایانه لیبرالیسم جهانگیر است.
در تلقى بارى اکسفورد و با الهام از والراشتاین، بازنمایى نظام جهانى کنونى صرفاً از طریق نشان دادن جهانگرایى لیبرالیسم به انجام نمىرسد، بلکه این صرفاً یک چهره قدرت جهانى است. در مقابل صورتهاى فرهنگى مقاومت در مواجهه با سلطه نظام جهانى، به امید رهایى، از سوى کسانى صورت مىگیرد که مىخواهند با فرهنگ همگرا ساز و جهانگیر لیبرالیسم مقابله کنند.26
امروزه به همان میزان که طرفداران لیبرالیسم در صدد مسلط ساختن الگوى جهان شمولى لیبرالیستى هستند، نیروهاى جدید مقاومت در چهرههاى قومى، منطقهاى و بنیادگرایى دینى عناصر نیرومندى در سیاست فرهنگى جهان هستند و صرف بارورى و ظهور آنان چالشهایى جدّى در برابر تثبیت دایمى گفتمان غربى است. امّا در این منازعه از این واقعیت نباید غفلت کنیم که فرهنگ و گفتمان غربى هنوز عرضه کننده مشروعیت فرهنگى قوى است و ابزارهاى ارتباطى جدّى جهت جهان گسترى در اختیار دارد.
ارزشهاى فرهنگى در سیاست جهانى و نظم واحد جهانى توسط گفتمان مسلط بازنمایى مىشود. گفتمان جهانى شدن تلاش مىکند تا ارزشهاى بومى و محلى (غربى) را جامه عام و جهان شمول بپوشاند. در فرایند عام سازى بدون آن که نفى ارزشهاى محلى دنبال شود فضاى خاصى ایجاد مىشود که ارزشهاى محلى ناگزیر از تطابق و سازوارى با آن مىشود. این فضاى خاص توسط گفتمان مسلط و بر محوریت دال مرکزى خاص تأسیس مىگردد. نیروهاى ضد هژمونیک تلاش مىکنند تا با صورتبندى ارزشهاى خاص و محلى با توجّه به فضاى جدید و پرسشهاى عصرى از استحاله و ذوب شدن در درون گفتمان مسلط ممانعت کنند. بدین ترتیب دیالکتیک محلى - جهانى نیروى پیش برنده تاریخ معاصر جهانى است.
دال سیاست
سیاست به معناى خاص (شیوه مدیریت سیاسى و اجتماعى) از نشانههایى است که در کانون منازعه دو گفتمان جهانى شدن و اسلام سیاسى قرار دارد. نگرش سکولاریستى به سیاست در مقابل رویکرد دینى به آن قرار دارد. گفتمان جهانى تلاش مىکند تا سیاست سکولار را امر موجّه و مقبول در تصور جمعى بشر تصویر کند و آنچه را به عنوان سیاست دینى در گفتمان اسلام سیاسى بیان مىشود به حاشیه براند. در این جا دو رویکرد کاملاً متفاوت با مبانى هستىشناسى و معرفتشناسى خاص به معنادهى به دال سیاست رو در روى هم قرار مىگیرد؛ در گفتمان اسلام سیاسى بین امر سیاسى و مذهبى تلفیق مىشود و سیاست در ارتباط به شریعت (اسلام) تبیین مىگردد، امّا گفتمان رقیب بین امر سیاسى و مذهبى جدایى مىاندازد و بر ناکارآمدى و غیر مقبول بودن سیاست دینى استدلال مىکند. جهانى شدن سیاست را امر کاملاً غیر مذهبى و عرفى تلقى مىکند و در صدد گسترش آن مىباشد. عام سازى الگوى سیاست سکولار یکى از جلوههاى جهانى شدن است و نیروى مؤثر برفرایند جهانى شدن عمدتاً نیروى متمایل به سیاست سکولار است.27
در تلقى گفتمان اسلام سیاسى، اسلام اساساً دین سیاسى است و قطع رابطه آن با سیاست به معناى تجزیه کلیت عقیده اسلامى است. بنابراین براى مسلمان مسأله اصلى مسلمان ماندن و مسلمان بودن است. سکولار کردن اسلام منافى با ایمان دینى است؛ زیرا عقیده اسلامى بین دنیا و آخرت، امر مذهبى و دینى تجزیه نمىکند و از این رو با سکولاریزم به مقابله بر مىخیزد.28
دال سیاست در حوزه گفتمانگونگى میان دو گفتمان جهانى شدن و اسلام سیاسى قرار دارد. گفتمان جهانى شدن سیاست را بر محور دال مرکزى نئولیبرالیسم جامه غیردینى مىپوشاند و بدین ترتیب از پایان ایدئولوژىها و هژمونیک شدن لیبرالیسم سخن مىگوید. فوکو یاما در ایده پایان تاریخ خود از پیروزى نهایى لیبرالیسم و دموکراسى لیبرال که عمدتاً سیاست سکولار غیردینى است یاد مىکند و اذعان مىکند که تجدد و جهانى شدن سازنده مرکزى تاریخ باقى مانده خواهد بود.
هرچند گفتمان جهانى شدن در مورد دین و فضاى مذهبى رابطه دوسویه دارد؛ از سویى محدودیت ساز و از جانب دیگر فرصت دهنده است، امّا منازعه میان دو گفتمان به طور منطقى با مصادره کردن فرصتها و برجسته سازى محدودیتها از سوى گفتمانهاى رقیب رو به رو مىشود. جهانى شدن هم به لحاظ تغییر در فضاى مذهبى و هم به لحاظ توسعه سکولاریسم یک انتقال مهم ساختارى است. توسعه سکولاریزاسیون در گفتمان جهانى شدن صرفاً بیانگر تضعیف نقش اجتماعى دین نیست، بلکه در مجموع به فرسایش اقتدار دینى مىانجامد. بعضى از نویسندگان سکولاریسم را ناظر به کم رنگ شدن و یا تغییر در خود دین، جامعه و فرد تلقى مىکنند.29
گفتمان جهانى شدن با تشدید روند سکولاریزاسیون و تضعیف نقش اجتماعى دین منشأ ظهور و گسترش نهضتهاى دینى موسوم به بنیادگرایى اسلامى و مسیحى در جهان معاصر گردیده است. کاستلز از این نهضت دینى به عنوان بازخورد جهانى شدن در قالب هویتهاى مقاومت یاد مىکند.30 گیدنز نیز رشد و ظهور بنیادگرایى اسلامى را در چارچوب رابطه قدرت / مقاومت بین دو گفتمان جهانى شدن (سکولاریزاسیون) و اسلام سیاسى تحلیل مىکند. وى معتقد است بنیادگرایى اسلامى از یک سو بازتاب فشارهاى ارزشى نظام سکولار مدرن و از سوى دیگر متأثر از ابعاد سنتى دین اسلام است. به هر ترتیب سکولاریزاسیون در متن گفتمان جهانى شدن جهت معنادهى به دال سیاست قرار دارد. فضاى مذهبى را تنگتر کرده و نقش اجتماعى - سیاسى دین و به تبع گفتمان اسلام سیاسى را تضعیف مىکند. هرچند در تئورى از فرصتهاى جدید بر روى اندیشه دینى و تفکر مذهبى سخن به میان مىآید، امّا در عمل جز این اتفاق مىافتد. در مقابل، گفتمان اسلام سیاسى جهت بازنمایى سیاست دینى به مقاومت و ایجاد هویت برنامهاى مبادرت مىکند.
دال دموکراسى
برداشتها و تفاسیر متفاوت در مورد نسبت جهانى شدن و دموکراسى نیز به سیال بودن دال دموکراسى و امکان معنادهى به آن در مفصلبندىهاى گفتمانى متفاوت باز مىگردد. منازعه میان گفتمان جهانى شدن و اسلام سیاسى در معنادهى به دال دموکراسى نیز جارى است. «راتستاین» با طرح پرسش از معنا و مبناى دموکراسى در جهان سوم، این گونه پاسخ خود را آغاز مىکند که بحث از معناى دموکراسى بغرنج، پیچیده و همیشگى است،31 زیرا دموکراسى نزد افراد مختلف معانى متفاوتى دارد؛ امّا امروزه وقتى سخن از وجود یا عدم دموکراسى در کشورهاى جهان و به ویژه در بحث از سازگارى یا ناسازگارى این یا آن فرهنگ با دموکراسى به میان مىآید، معناى دموکراسى لیبرال را در تصور جمعى بازتاب مىدهد و این حکایت از آن دارد که گفتمان مسلط توانسته دال دموکراسى را با ارجاع به مفهوم مرکزى نئولیبرال معنا بخشد و آن را طبیعى جلوه دهد. گفتمان اسلام سیاسى تلاش مىکند تا طبیعى بودن و عادى سازى رابطه دال دموکراسى با مدلول لیبرالى آن را شالوده شکنى کرده و آن را به عنوان امر بر ساخته گفتمانى در گفتمان اسلامى صورتبندى نماید.
دموکراسى سازى خاورمیانه و جوامع اسلامى نشان از اهمیت و جایگاه والاى نشانه دموکراسى در تصور جمعى و افکار عمومى جهانى دارد، امّا افکار عمومى هیچ معناى ذاتى و ثابت براى این نشانه ندارند، بلکه تصور آنان در فرایند معنادهى به دال دموکراسى شکل مىگیرد. آمریکا مىکوشد تا از طریق غیر دمکراتیک نشان دادن جوامع اسلامى و کشورهاى خاورمیانه، سیاستها و اهداف خویش را در قالب سیاست دموکراسى سازى دنبال کند و از این رو با معنادهى به دال دموکراسى بر محوریت لیبرالیسم، کشورهاى اسلامى و غربى را، با ادعاى ناسازگارى دو فرهنگ اسلامى و عربى با دموکراسى، غیر دمکراتیک مىخواند.32
اسپوزیتو روند دموکراسى خاورمیانه را با دو نگرانى همراه مىداند؛ از سویى حاکمان مستبد این جوامع در برابر این فرایند با نگرانى مواجه مىشوند و از جانب دیگر در نظر رهبران غرب نیز دموکراسى سازى در این جوامع نگران کننده است، زیرا حامیان قدیمى و قابل اعتماد یا کشورهاى وابسته، به کشورهاى آزادتر و کمتر قابل پیشبینى تبدیل مىشوند. بنابراین دموکراسى سازى ابزارى است که هر دو گفتمان جهانى شدن، لیبرالیسم و اسلام سیاسى، براى هژمونیک شدن و تثبیت خود از آن بهره مىگیرند. جنبشهاى اسلامگرا جهت مورد حمله قرار دادن حکام خودکامه که دولتهاى غیر اسلامى تلقى مىشوند به دموکراسى متوسل مىشوند و براى انتخابات دمکراتیک و مشارکت سیاسى مردمى در سراسر منطقه و جهان اسلام به مبارزه مىپردازند. در الجزایر، تونس، مراکش، پاکستان، اندونزى، افغانستان و بنگلادش دستههایى از اسلام گرایان جوان و فعّال و برخوردار از تحصیلات جدید هستند که هم جهتگیرى اسلامى دارند و هم گرایشهاى دمکراتیک.
مدلول دال دموکراسى نزد اسلام گرایان و در گفتمان اسلام سیاسى مطمئناً متفاوت از مدلول غربى آن است که در گفتمان جهانى شدن بازنمایى مىشود؛ در گفتمان اسلام سیاسى دموکراسى به معناى پذیرش رأى مردم و دیدگاه اکثریت نفى نمىشود، بلکه با استناد به دال شورا در دایره شریعت و باورهاى اسلامى محدود مىگردد. اسلام گرایان حاکمیت مطلق مردم را که مفروض دموکراسى لیبرال است، رد مىکنند و بر اصل حاکمیت خداوند تأکید دارند، امّا معتقدند نظر اکثریت در چارچوب موازین شریعت در امور سیاسى معتبر مىباشد، زیرا در این گفتمان آنچه تقدم دارد شریعت و بُعد دینى بر امر سیاسى است و سیاست ابزارى براى برقرارى نظم عادلانه بر مبناى آموزههاى اسلامى است.
دال حقوق بشر
دال حقوق بشر یکى از نشانگان مهم در گفتمان جهانى شدن است. با قطع نظر از مبانى نظرى و فلسفى حقوق بشر و بدون توجه به تفاوتهاى فرهنگى و سیاسى بیشتر جوامع، دولتهاى کنونى به آن اهتمام جدّى داشتهاند، به گونهاى که امروزه در حد یکى از مهم ترین مسایل سیاست جهانى قرار گرفته است. اقبال عمومى افکار جهانى به مسأله حقوق بشر آن را در حد دال جهانى و عام استعلا بخشید. گفتمان نئولیبرالیسم عنوان پیشگامى حقوق بشر را از آن خود کرد و براى هژمونیک ساختن خود پاسدارى و حفظ حقوق بشر در جوامع شرقى و استبدادى را مطرح ساخت. اسلام گرایان همواره و در نقاط مختلف جهان به نقض حقوق بشر متهم گردیدند؛ این امر معلول دو نکته اساسى است: نخست، دامنه وسیع خشونت، استبداد و رژیمهاى خودکامه در جهان اسلام و دوم، چالشهاى تئوریک و نظرى حقوق بشر با نظام اعتقادى اسلام. اسلام گرایان به منظور دفاع از خود گفتمان مسلط غربى را به استفاده ابزارى از این نشانه متهم مىکنند و از سوى دیگر مىکوشند تا حقوق بشر اسلامى را براساس نظام اعتقادى اسلام و آموزههاى دینى صورتبندى نمایند.
خود باورى به مفهوم اصالت شناخت و معرفت انسانى و نگرش انسان مدارانه که در اندیشه فردگرایى (اومانیسم) غربى تبارز یافت از مهم ترین مبانى حقوق بشر محسوب مىشود. در پرتو خردورزى، علم، تکنولوژى و پیچیدگى نقشهاى اجتماعى فرد انسان دیگر جزئى از کل قلمداد نمىشد، بلکه خود به عنوان کل در مقابل کلهاى دیگر که مانند خود او بودند، قرار داشت. بدون تردید به قول نیچه چنین تعبیرى از فردیت نتیجه انکار خدا و زیستن در جهان بى خداست. به تعبیر رنه گنون فردگرایى عبارت است از نفى هرگونه اصل عالى و برتر از فردیت و محدود کردن جمیع شؤون به عواملى که جنبه انسانى صرف دارد. در این تلقى فردگرایى به نفى اقتدار برتر از فرد و رد معرفت وراى عقل انسانى مىانجامد.33
بنابراین حقوق بشر از نظر مبناى تئوریک به نفى اندیشه اسلامى مىانجامد، زیرا در گفتمان اسلامى خدا مفهوم اساسى و مبنایى در اندیشه اسلامى است و همه دیدگاهها، شناختها و قانونگذارىها باید برپایه همین مبنا یعنى توحید استوار باشد.34 توحید مفهوم مرکزى در گفتمان اسلامى است که نحلهها و فِرِق مختلف اسلامى، علىرغم تفاوتهاى تفسیرى، بر محوریت آن شکل مىگیرد. در تلقى اسلامى فردگرایى غربى منافى کرامت و ارزش انسانى است، زیرا انسان را فاقد حیثیت ذاتى دانسته و به نگاهى ابزارى و مادى به انسان مىانجامد، در حالى که اسلام انسان را برخوردار از حیثیت و کرامت ذاتى مىداند و او را در حد جانشینى خدا ارتقا مىبخشد. بنابراین در گفتمان اسلام سیاسى حق در کنار تکلیف مىنشیند و یا حداقل حقوق انسانى بر مدار حقوق الهى تفسیر مىشود.
در اسلام آزادى بدون مسؤولیت و در واقع حقوق بشر بدون الزامات و تکالیف وجود ندارد إلّا در صورتى که تکالیفمان را در قبال خداوند پذیرفته باشیم، هیچ گونه حقوق طبیعى یا ذاتى نداریم، زیرا ما خودمان خویشتن را به وجود نیاوردهایم. به فضل آن که او یعنى خداوند وجود بشرى به ما بخشیده است، بشر هستیم و تنها پس از این فضل و عنایت الهى است که به عنوان موجودات بشرى حقوقى مىیابیم. فکر این که انسان با قطع نظر از پذیرفتن و یا نپذیرفتن خداوند و عمل کردن (یا نکردن) به وظایف و مسؤولیتهاى خلیفه الهى بر روى زمین، از حقوق طبیعى یا ذاتى برخوردار باشد به کلى با نگرش اسلامى بیگانه است.35
بنابراین حقوق بشر در گفتمان اسلام سیاسى بر محوریت توحید و در رابطه متقابل با مسؤولیت و تکالیف بشر در قبال خداوند مورد پذیرش قرار مىگیرد. این امر حقوق بشر غربى را در بیشتر موارد نفى مىکند؛ امّا این امر به مفهوم بىتفاوتى و عدم اهتمام گفتمان اسلام سیاسى به دال حقوق بشر نیست، بلکه اسلام سیاسى تلاش مىکند تا نشانه حقوق بشر را بر محوریت دال مرکزى اسلام و اصالت خدا و توحید محورى در مفصلبندى گفتمانى خود وارد کند. بدین منظور سخن از حقوق بشر اسلامى در ادبیات سیاسى اسلام گرایان وارد مىشود. سخن از حقوق بشر اسلامى حاوى طرح مبناى فکرى و ارزشى خاص جهت سامان دهى به حقوق شهروندى است که در گفتمان اسلام سیاسى به منظور معنادهى به دال حقوق بشر و رهایى از انقیاد حقوق بشر غربى مطرح مىشود. به این منظور اسلام گرایان در صدد بر مىآیند تا مستندات دینى ناظر بر حقوق بشر اسلامى را در چارچوب آموزههاى دینى از منابع اسلامى استخراج و تنظیم کنند. تبیین حق حیات و کرامت، حق آزادى بیان و اندیشه در چارچوب شریعت اسلامى به این منظور صورت مىگیرد.
دال امنیت
امنیت از دالهاى مهم و مورد توجه سیاست بینالمللى است. واحدهاى سیاسى و گفتمانهاى نظرى متفاوت، این نشانه را در مفصلبندى خود مورد توجه قرار دادهاند، با این همه مفهوم و دال امنیت را نمىتوان فارغ از «زمینه» (Contex) و «متن»(Text ) فهم کرد. عمدتاً بحث امنیت و جهانى شدن از منظر تأثیرگذارى جهانى شدن بر افزایش یا کاهش امنیت مطرح گردیده است.36 امّا اینجا بحث بر سر این یا آن معنا براى دال امنیت مىباشد. همچنین مفهوم صلح نیز از نشانههاى مورد منازعه میان گفتمانهاى جهانى شدن و اسلام سیاسى است. هر دو گفتمان صلح و امنیت را در مفصلبندى خود وارد مىکنند و به آن معنایى را مىبخشند که بازتاب دهنده خصلت و الزامات مفهوم مرکزى یک گفتمان است. در گفتمان نئولیبرالیسم جهانى شدن تأثیر مثبت و سازندهاى بر صلح و امنیت جهانى دارد، زیرا جهانى شدن موضوع بیشتر درگیرىهاى نظامى (کنترل قلمروها) را از اهمیت مىاندازد و از جانب دیگر امکان کنترل تسلیحات را از طریق معاهدههاى جهانى و بینالمللى فراهم مىکند. گفتمان انتقادى و چپ بین جهانى شدن و صلح و جهانى شدن و امنیت رابطه منفى ایجاد مىکند. اعتقاد بر این است که جهانى شدن نه تنها به افزایش صلح و امنیت نینجامیده و نخواهد انجامید، بلکه تهدیدها و ناامنىها را تشدید کرده و به گستره جهانى مىکشاند. اینان بر گسترش ناامنى محیطى، اجتماعى، اقتصادى و سیاسى ناشى از جهانى شدن استدلال مىکنند؛ تجارت جهانى زبالههاى سمّى، کشورهاى جنوب را در معرض تهدید قرار مىدهد و گسترش فن آورى جدید گرایش جدّى به آلوده سازى محیط زیست دارد. از نظر اقتصادى دستکارى الگوى اقتصاد ملى و اصلاح ساختارى طبقه متوسط و فقرا را تحت فشار جدّى قرار مىدهند. افزایش بىثباتى بازارهاى مالى جهانى موجب افزایش ناامنى در جهان مىگردد. از نظر اجتماعى جهانى شدن موجب دگرگونى اجتماعى و روان شناختى و جابه جایى از ملیتگرایى تک بُعدى به کثرت گرایى گردیده و به ظهور هویتهاى چند رگه مىانجامد. مرزهاى شفاف هویت پیشین با جهانى شدن خاکسترى و غیر آشکار مىشود و این امر تصور از خود را با تردید رو به رو مىکند.37
گفتمان مسلّط تلقى ویژهگرا از صلح و امنیت را عام مىسازد؛ اما امنیت چه کسى؟ امنیت در مقابل چه تهدیداتى سازنده معنا و مبناى امنیت در سیاست جهانى است؟ براى فهم مقصود و ماهیت چالشهاى امنیتى جدید باید سیاستهاى امنیتى و عوامل مؤثر بر تعریف امنیت و تهدید را شناسایى کنیم. آلن اسکات و همکارانش در محدودیتهاى جهانى شدن ملاحظات امنیتى جدید را در حوزههاى مختلف سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى به بحث مىگذارند.38 بر این اساس جهانى شدن با ترکیبى از امنیت - تهدید همراه است؛ جهانى شدن هم ناامن کننده است و هم فرصتها و زمینههاى ارزشمندى جهت ارتقاى امنیت ایجاد مىکند، امّا این تلقى، هژمونى گفتمان مسلط در تعریف امنیت و ناامنى را از نظر دور مىدارد. امنیت جهانى در گفتمان جهانى شدن امنیت با رویکرد لیبرالیستى است که ناظر به نظم و ثبات مبتنى بر آموزههاى لیبرالیسم مىباشد. چنان که تهدیدات عبارت است از جریانهاى سیاسى و فرهنگى مناقض و ناسازگار با الگوى لیبرالیسم. جهانى شدن امنیت و صلح جهانى را همراه با تهدیدات کمونیزم در دوره جنگ سرد و اسلام گرایى پس از سقوط شوروى توضیح مىدهد.
گفتمان اسلام سیاسى صلح و امنیت مورد نظر در رویکرد لیبرالیسم و گفتمان جهانى شدن را مغایر با دموکراسى، عدالت و برابرى تلقى نموده و از صلح و امنیت همراه با عدالت سخن مىگوید. کُنشها و رفتارهاى اسلام گرایان که در گفتمان جهانى شدن رفتارهاى غیر عقلانى و مغایر با امنیت و صلح جهانى تلقى مىشود، در گفتمان اسلام سیاسى به عنوان واکنش در قبال نظم غیر عادلانه و امنیت ناشى از سلطه و سیاست یک جانبهگرا مطرح مىگردد. در این تلقى آنچه از سوى گفتمان مسلط جهانى تهدید جهانى شناخته مىشود در چارچوب دفاع مشروع و تلاش براى استقرار صلح عادلانه و پایدار تفسیر مىگردد. بنابراین هر دو گفتمان تلاش دارند تا دالهاى صلح و امنیت را در مفصلبندى خود قرار داده و با ارجاع به دال مرکزى خود بدان معنا بخشند.
دال اقتصاد
نئولیبرالیسم در متن گفتمان جهانى شدن جاى دارد. این نگرش مبتنى بر این ایده است که نیروهاى بازار منجر به رفاه، آزادى، دموکراسى و صلح جهانى مىگردد. از نظر نئولیبرالها براى رو آوردن به جهانى شدن باید نظارت رسمى دولت بر شهروندان در مقیاس وسیع کنار گذاشته شود. رفع محدودیتهاى اقتصادى از روند جریان بازار و جا به جایى کالا و سرمایه در دستور کار این سیاست قرار دارد. مؤسسههاى بزرگ جهانى، بنگاههاى اقتصادى و جریان مبادله کالا و خدمات در مسیر توصیههاى نئولیبرالى قرار گرفته است. این امر بدین معنا است که نئولیبرالیسم خط مشى پذیرفته شده در مورد جهانى شدن تلقى مىشود. در اواخر قرن بیستم اندیشههاى نئولیبرالى به عنوان عقل سلیم(Commonsense) پذیرش گسترده و بىچون و چرایى یافت و اختلافات آن با برخوردارى از حمایتهاى مؤثر محافل رسمى، تجارى و علمى با دشوارى رو به رو نگردید.39
جهانى شدن به مثابه گفتمان از ادغام و تلفیق اقتصاد ملى در نظام اقتصاد جهانى سخن مىگوید؛ امّا این ادغام به معناى در کنار هم قرار گرفتن تکههاى پاره پاره الگوى اقتصادى محلى نیست، بلکه مسیر حرکت همگونى را دنبال مىکند. اقتصادهاى ملى در فرایند جهانى شدن اقتصاد به بازارهاى جهانى وصل مىشود، امّا همزمان قواعد و قوانین حاکم بر بازار جهانى را پذیرا مىشود. حال این سؤال مطرح مىشود که آیا قوانین حاکم بر بازارهاى جهانى و نظام جهانى اقتصاد محصول مشترک نظامهاى اقتصادى ملى است؟ مطمئناً خیر، زیرا اقتصاد جهانى براساس الگوى نئولیبرال و اقتصاد آزاد سامان یافته و فعالیتهاى اقتصاد در سطح ملى را با استناد به آموزههاى نئولیبرال صورتبندى مىکند. کانون اصلى بیم و امیدهاى مربوط به جهانى شدن اقتصاد شرکتهاى فراملى است. ناقدان نظام سرمایه دارى این شرکتها را عامل گسترش استثمار در سراسر جهان مىدانند. این شرکتها هدایت کننده مؤثر نظام بازار و اقتصاد جهانى است. در 1988 حدود 20000 شرکت فراملى وجود داشت و دارایى خارجى آنان در خارج حدود 1/1 هزار میلیارد و کل دارایى آنها بیش از 4 هزار میلیارد دلار بود. این شرکتها کارگزاران مؤثر اقتصاد جهانى هستند که الگوى اقتصاد بازار و نئولیبرال را دنبال مىکنند. بنابراین جهانى شدن اقتصاد در خوش بینانهترین تحلیل، فراگیر شدن فرصتها و ظرفیتهاى اقتصاد نئولیبرال و تسرّى آن به بازارهاى ملى است40 و این بیانگر هژمونیک شدن الگوى اقتصاد نئولیبرال بر روند فعالیت اقتصاد جهانى و بازارهاى مالى جهان است که در گفتمان جهانى شدن صورتبندى مىشود. این روند طبعاً با مقاومتها و مخالفتهایى از سوى گفتمانهاى رقیب رو به رو خواهد بود. گفتمان اسلام سیاسى تلاش مىکند تا با برجسته ساختن نقایص و ضعفهاى الگوى نئولیبرال، به خصوص با تأکید بر اصل عدالت اجتماعى، الگوى اقتصاد اسلامى را عام و فراگیر سازد. نظام اقتصادى اسلام با تأکید بر اصل مالکیت مختلط، اصل آزادى اقتصادى محدود و در چارچوب ضوابط اسلامى و اصل عدالت اجتماعى صورتبندى مىشود. این اصول مرزهاى متمایز نظریه اقتصادى اسلام را از سرمایه دارى و سوسیالیسم ترسیم مىکند. بنابراین نظام اقتصادى اسلام نه با سرمایه دارى مبتنى بر اصل مالکیت خصوصى سازگارى دارد و نه مالکیت اشتراکى سوسیالیستى را بر مىتابد، بلکه آمیزهاى از مالکیت خصوصى، مالک
یت عمومى و مالکیت دولت را مطرح مىکند.41 الگوى اقتصاد لیبرال بر اصل آزادى مطلق فعالیت اقتصادى تأکید مىکند، امّا گفتمان اسلامى آزادى مزبور را در چارچوب شریعت اسلامى محدود مىکند و آن دسته از فعالیتهاى اقتصادى که از نظر اسلام بازدارنده تحقق ایدهها و ارزشهاى اسلامى است نظیر ربا و احتکار را منع مىنماید.
همچنان که یادآورى شد، گفتمان اسلام سیاسى عقیده دینى (اسلام) را به عنوان کلیت تام که اجزاى آن باهم ارتباط زنجیرهاى و به هم مرتبط دارند تلقى مىکند. اقتصاد اسلامى بخشى از گفتمان اسلامى است و فرهنگ و سیاست از اجزاى دیگر آن محسوب مىشود؛ همچنان که اجزاى نظام اقتصادى اسلام به هم پیوسته هستند و نمىتوان آن را به گونهاى تقطیع شده درک کرد، بین نظام اقتصادى و سیاسى اسلام نیز رابطه گسست ناپذیرى وجود دارد. سیستم اقتصادى اسلام با پوشش عام دینى خود، از سایر سیستمهاى اقتصادى متمایز مىشود، زیرا همه نظامهاى زندگى در اسلام رنگ دینى دارند. به همین علت اسلام وقتى مىخواهد هر جهتى از جهات زندگى را درمان کند آن را با دین مىآمیزد و در چارچوبى قرار مىدهد که انسان را با پیوند دینى به خدا و آخرت مىکشاند.42
الگوى اقتصاد اسلامى زیرساخت کلان نظام اسلامى است که به منظور تنظیم حیات انسانى پىریزى گردیده است؛ پس اقتصاد اسلامى مدعى نظریه علمى نیست که در صدد توضیح و تبیین واقعیتهاى موجود برآید، بلکه شیوهاى براى ایجاد دگرگونى نظام اقتصادى ناسالم و تحول آن به الگوى سالم است. اقتصاد اسلامى در پى تغییر امر واقع و نه تفسیر آن مىباشد. همین نکته جایگاه عدالت را به عنوان مفهوم محورى و مرکزى در نظام اقتصادى اسلام توضیح مىدهد. گفتمان اسلامى دلنگران ایجاد روابط اقتصادى کارآمد همراه با تأمین عدالت اجتماعى است و بدین منظور دایره آزادى مالکیت مطلق را محدود ساخته و حدودى را براى آن ترسیم نموده تا از گسترش فقر جلوگیرى نماید و فقرا را تأمین کند.43 گفتمان اسلامى مدعى آن است که قیود و حدود آزادى به نفع آزادى و برابرى اجتماعى است، زیرا از طریق آن تلاش مىشود تا فرصتهاى برابر اقتصادى براى شهروندان ایجاد شود.
محدود کردن آزادى اقتصادى با توجیه تأمین عدالت و برابرى با این استدلال مطرح مىشود که آزادى طبیعى (فرصت برخوردارى از طبیعت) بر آزادى اجتماعى (آزادى که سیستم اجتماعى به افراد مىدهد) تقدم دارد، زیرا آزادى طبیعى عنصر ذاتى و جوهرى است و بدون آن معناى عاملیت، و آزاد بودن انسان نامفهوم خواهد بود. در این تلقى آزادى طبیعى در عرصه حیات اجتماعى آزادى صورى و اجتماعى را محدود مىکند؛ امّا در گفتمان نئولیبرالیسم و جهانى شدن، آزادى مطلق اقتصادى، شکوفایى فعالیتهاى اقتصادى و رفاه اجتماعى را فراهم مىآورد و این امر الزاماً از درون رقابت و نابرابرى اقتصادى عبور مىکند. از نظر این نوشتار مهم آن نیست که تا چه اندازه استدلال دو گفتمان اسلامى و غربى تمام و قانع کننده است، مهم آن است که کدام یک بتواند فعالیتهاى اقتصادى انسان معاصر را صورتنبدى کند و خود را در چهره گفتمان مسلط آورد.
دال عدالت
مفهوم عدالت از نشانههاى مهم سیاست جهانى است که گفتمان جهانى شدن تلاش مىکند آن را با ارجاع به نئولیبرالیسم معنا بخشد. منازعه گفتمانها بر سر معنادهى به عدالت فراتر از مباحث رایج و عمومى در مورد رابطه عدالت و جهانى شدن است. در این جا سخن بر سر توسعه یا محدود سازى عدالت در یک گفتمان نیست، زیرا گفتمانهاى متفاوت به معنادهى متفاوتى از عدالت مىرسد. اگر در دیدگاه انتقادى در مورد جهانى شدن ادعا مىشود که جهانى شدن به محدود سازى عدالت مىانجامد و بىعدالتى را تشدید مىکند،44 دقیقاً معنایى از عدالت را در نظر دارد که با عدالت لیبرالیستى فاصله دارد. سیال بودن نشانه عدالت ما را به معنادهىهاى متفاوتى از آن در گفتمانهاى مختلف هدایت مىکند، از این رو ادعا مىشود که جهانى شدن بىعدالتى جنسى را گسترش مىدهد. این بیان دقیقاً معناى عدالت در گفتمان فمینیستى را مورد توجه دارد.
تحلیل گفتمانى جهانى شدن به ما کمک مىکند تا تنوع دیدگاهها و اختلافات موجود در مورد ماهیت، آثار و پیامدهاى آن را در خصوص مسایل زندگى معاصر درک کنیم؛ براى مثال اگر نگاه خوش بینانه از گسترش عدالت در پرتو جهانى شدن سخن مىگوید، معنایى از این نشانه را مدنظر دارد که با استناد به نئولیبرالیسم غربى صورت مىگیرد. دیدگاه انتقادى و بدبینانه که جهانى شدن را عامل تخریب و نابود سازى عدالت تلقى مىکند عدالت در چارچوب گفتمان سوسیالیستى را مطرح مىکند. به همین صورت عدالت در گفتمان اسلام سیاسى نه تنها با هژمونیک شدن گفتمان جهانى شدن تقویت نمىگردد، بلکه از بار معنایى خود تخلیه مىشود و در حاشیه رانده مىشود. بنابراین تا زمانى که اشتراک معنایى براى نشانه عدالت وجود ندارد سخن از سازندگى یا ویرانگرى جهانى شدن در قبال آن به سرانجام نهایى نخواهد رسید. در این جا مهم رابطه ذاتى جهانى شدن و عدالت نیست، زیرا احتمالاً چنین رابطهاى وجود ندارد، بلکه مهم آن است که چه معنایى از عدالت و توسط چه کسانى، ذهن جمعى و افکار عمومى بشر را مىسازد. بحث بر سر آن است که عدالت چیست؟ آیا عدالت به معناى برخوردارى مساوى جوامع از امکانات و فرصتهاست (عدالت توزیعى) یا به معناى پذیرش نابرابرى در برخوردارىهاست؟ دیدگاه لیبرال اساساً عدالت به مفهوم برابرى را ناقض رشد و بالندگى اقتصادى مىداند، زیرا عدالت اجتماعى را داراى آثار نامطلوب مىداند، چون فرصت سرمایهگذارى بیشتر را از افراد مىگیرد و نمىگذارد به کامیابىهایى که در توانشان است دست یابند. در این گفتمان فرد لیبرال از یک طرف بین برابرى حقوق و برابرى فرصتها از یک سو و برابرى مادى یا برابرى بازده از طرف دیگر به صراحت تمام تمایز قائل مىشود.45 امّا در مقابل گفتمان اسلام سیاسى با دغدغه جدّى عدالت، ضمن آن که نابرابرى در ظرفیتها و استعدادها را به گونهاى طبیعى مىپذیرد، از ایجاد زمینهها و فرصتهاى برابر براى کلیه شهروندان دفاع مىکند.
نتیجه
در این نوشتار تلاش شد تا به گونهاى متفاوت از تحلیلهاى رایج، جهانى شدن در چارچوب نظریه گفتمان بازنمایى شود. هرچند از جهانى شدن به عنوان گفتمان در برخى نوشتهها یاد شده است، اماجهانى شدن به عنوان وضعیت جدید جهانى و فرایند تازه، بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. جهانى شدن به عنوان یک وضعیت در میانه طیفى از موافقان و مخالفان در نوسان مىباشد؛ مخالفان عمدتا آن را در چارچوب پروژهاى غربى تحلیل مىکنند، در حالى که موافقان با رویکرد خوش بینانه از پروسهاى بودن جهانى شدن سخن مىگویند. رویکرد میانه در حد وسط هردو نگرش بدبینانه وخوش بینانه قرار مىگیرد و جهانى شدن را به عنوان یک پدیده مورد تحلیل قرار مىدهد.تحلیل گفتمانى جهانى شدن با رویکرد سراسر متفاوت از گفتمانى بودن جهانى شدن سخن مىگوید. رویکردهاى پیشین نمىتواند تحلیل جامع از جهانى شدن ارایه دهد، زیرا برخى بر فرصت بودن آن اعتقاد دارد و برابرى فرهنگها و جوامع را در برخوردارى از امکانات آن مطرح مىکند ودر نتیجه نمىتواند واقعیت سیاست جهانى و سلطه گفتمان غربى را توضیح دهد؛ دسته دیگر بانگرش بدبینانه آن را در حد چهره جدیدى از امپریالیسم تقلیل داده و از فرصتهاى ناشى از آن غفلت مىکند. رویکرد میانه هر چند از قدرت توضیح دهندگى بیشترى برخوردار است، اما جهانى شدن موجود را برگشت ناپزیر وقطعى مىانگارد و هژمونى غرب را ثابت و غیر قابل زوال تلقى مىکند. تحلیل گفتمانى جهانى شدن ضمن آن که فرصتها و محذورات آن را مورد تحلیل قرار مىدهد، ازجانب دیگر سلطه گفتمان غربى را در چارچوب منازعه گفتمانى تلقى نموده و آن را از ماهیت ذاتى و گریزناپذیر بودن خارج مىکند. جهانى شدن به عنوان گفتمان، سیطره گفتمان نئولیبرالیسم غربى را نه امر ذاتى، دایمى و اجتناب ناپذیر، که ناشى از باز نمایى جهان سیاست با رجوع به دال مرکزى نولیبرالیسم تحلیل مىکند و در چنین حالت نه قطعى بودن آن را مىپذیرد و نه ناممکن بودن رهایى از آن را. بر اساس این تحلیل، گفتمانهاى رقیب به ویژه اسلام سیاسى مىتواند از طریق بازنمایى جدید سیاست زندگى با استناد به مفهوم نهایى اسلام دالهاى شناور سیاست بین الملل را در پیکره بندى خود وارد کرده و گفتمان مسلط را به چالش بکشاند.
پىنوشتها
1. دانش آموخته حوزه علمیه قم و عضو هیأت علمى موسسه آموزش عالى باقرالعلومعلیه السلام.
2. Howarth david(2000) Discourse, university press.u.s.A.p.8
3. کاستلز مانوئیل، عصر اطلاعات، ترجمه على قلیان، (تهران: طرح نو، 1380) ص 422.
4. Fairclough N.(1989). Language & Power,longman, parson,london, P.206.
5. Ibid
6. Ibid, P.207.
7. see: Luclua, E.& Mouffe(1985) Hegimony and social strategy, second edition, london.verso
8. Ibid
9. Rupert Mark(2002) Ideologies of globalization Routledge, p.xiv.
10. Ibid, P.15.
11. کت نش، جامعه شناسى سیاسى معاصر، ترجمه محمد تقى دلفروز (تهران: انتشارات کویر، 1380) ص 82.
12. همان، ص 11.
13. همان، ص 113.
14. محمد رضا تاجیک، جهانى شدن وهویت، فصلنامه رهیافت (تهران: دانشکده علوم اقتصادى و سیاسى دانشگاه شهید بهشتى، 1381).
15. عبدالعلى قوام، جهانى شدن و جهان سوم (تهران: دفتر مطالعات سیاسى و بینالمللى، 1383) ص 25 -56.
16. رابرتسون دونالد، جهانى شدن، تئورى اجتماعى و فرهنگ، ترجمه کمال مولاپور (تهران: نشر ثالث، 1380) ص 120.
17. ر.ک: شولت یان آرت، نگاهى موشکافانه بر پدیده جهانى شدن، ترجمه مسعود کرباسیان (تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1382).
18. همان، ص 230.
19. همان، ص 234.
20. Clarck Ian, Lobulization and International Relations Theory, 1992.P.12.
21. Ibid, P.18.
22. Ibid, P.25.
23. Scott, A(1997)(ed) The Limits of globalization, London, P.4.
24. Clarck, op.cit, p.226.
25. اکسفورد یارى، نظام جهانى، اقتصاد، سیاست و فرهنگ، حمیرا مشیرزاده (تهران: دفتر مطالعات سیاسى و بینالمللى، 1378) ص 32.
26. همان، ص 78.
27. یان شولت، پیشین، ص 233.
28. جهت مطالعه مبسوط ر.ک؛ حمید عنایت اندیشه سیاسى قرن بیستم (1365).
29. ر.ک: شجاعى زند، عرفى شدن در تجربه مسیحى و اسلامى (تهران: مرکز بازشناسى اسلام و ایران، 1381).
30. ر.ک: مانوئیل کاستلز، پیشین.
31. ر.ک: تسیموتى سیسک، اسلام و دموکراسى، ترجمه شعبانعلى بهرام پور (تهران: نشر نى، 1379).
32. همان، ص 29.
33. گنون رنه، ترجمه ضیاء الدین دهشیرى، بحران دنیاى متجدد (تهران: امیرکبیر، 1378) ص 82.
34. جوادى آملى، 1381، 110.
35. سید حسین نصر، جوان مسلمان و دنیاى متجدد (تهران: بىنا، 1373).
36. ر.ک: یان شولت، پیشین.
37. همان.
38. scott, A, op.cit, P.37.
39. یان شولت، پیشین، ص 35.
40. همان.
41. سید محمد باقر صدر، اقتصادنا، ص 325.
42. همان، ص 349.
43. همان، ص 380.
44. یان شولت، پیشین، ص 27.
فرکلاف خود از گفتمان جهانى شدن یاد مىکند. استدلال وى آن است که کاربست جدید قدرت ما را با جهانى شدن گفتمان روبه رو مىکند، این امر بدان معنا نیست که گفتمان به سادگى در مقیاس جهانى به همگون سازى مىرسد، بلکه بدین معنا است که آنچه در یک مکان اتفاق مىافتد در افق جهانى انعکاس مىیابد. فرکلاف معتقد است اگر جهانى شدن گفتمان وجود دارد، گفتمان جهانى شدن نیز مطرح خواهد بود.4
فرکلاف نزاع بر سر جهانى شدن گفتمانها یا گفتمانى بودن جهانى شدن را به پرسش دیگرى ارجاع مىدهد و مىگوید در این بررسى مهم این سؤال طرح مىشود که آیا جهانى شدن یک فرآیند واقعى / عینى است یا صرفاً بخشى از یک گفتمان جدید؟ وى در پاسخ با اطمینان شق دوم را بر مىگزیند و مىگوید مطمئناً جهانى شدن بخشى از گفتمان است، زیرا زمانى که انسان درباره ماهیت جهان معاصر و تحولات آن مىاندیشد و سخن مىگوید از این مفهوم استفاده مىکند.5
ژان بودریار با بیان دیگر به توضیح گفتمانى بودن جهانى شدن مىپردازد. وى معتقد است جهانى شدن فرآیندى ناتمام و در حال شکلگیرى است که عدهاى از آن منتفع مىگردند. این دسته به منظور بازنمایى جهانى شدن به عنوان واقعیت اجتنابناپذیر زندگى، گفتمان جهانى شدن را به کار مىبندند.6 در این تلقى جهانى شدن از طریق کنار گذاشتن معناى قدیمى و پیشین نشانهها به صورتبندى جدیدى از حیات اجتماعى پرداخته و معانى خاصى را به نشانهها تزریق مىکند. منازعه هویت و معنادهى همچنان در درون مسأله جهانى شدن در حد مسأله مرکزى ارتقا مىیابد و جهانى شدن به هویت و معانى جدیدى از انسان، جامعه و تعامل اجتماعى دست مىیازد. گفتمان جهانى شدن از طریق مفصلبندى جدید نشانهها و معنادهى تازهاى به مفاهیم به عادى سازى و طبیعى سازى این مسأله همت مىگمارد و تلاش مىکند تا آن را به عنوان حقیقت و عینیت زندگى بازنمایى کند.
فرکلاف گفتمان جهانى شدن را از وضعیت جهانى شدن تفکیک مىکند. مرزبندى او میان دوگونه مزبور با هژمونى گفتمان لیبرالیسم به سامان مىرسد. او مىگوید: «من به گفتمان جهانى شدن اشاره کردم، اما آنچه واقعاً جریان دارد، گفتمان ویژهاى از جهانى شدن در میان شقوق مختلف و محتمل مىباشد». فرکلاف هر چند تلقى جهانى شدن را به عنوان یک گفتمان ممکن و قابل استدلال مىداند، اما بر این نکته وقوف دارد که گفتمان جهانى شدن عمدتاً ناظر به گفتمان برتر و مسلط جهانى است و از این رو در عین متحمل بودن جهانى شدن دیگر گفتمانها، آنچه به مثابه گفتمان برخوردار از قابلیت استناد در دسترس است، تصویر خاصى از جهانى شدن است که گفتمان نئولیبرال مطرح مىکند.
بازنمایى لاکلا و موف از جهانى شدن نیز در این بحث حایز اهمیت است. آنان در مقدمه چاپ دوم کتاب هژمونى و استراتژى سوسیالیستى مىگویند:
توجیه رایج براى ادعاى فقدان بدیل براى نئولیبرال، جهانى شدن است و استدلالى که غالباً علیه سیاستهاى سوسیال دمکراتیک باز توزیعى مطرح مىشود آن است که محدودیتهاى مالى شدید در برابر حکومتها تنها گزینه واقع بینانه در جهانى است که بازارهاى جهانى هیچ گونه انحراف از اصل نئولیبرال را اجازه نمىدهد. چنین استدلالى سیطره چندین ساله نئولیبرال را زمینه ایدئولوژیک داده و آنچه را به گونهاى اتفاقى رخ داده به عنوان یک ضرورت تاریخى اخذ مىکند. بازنمایى جهانى شدن به مثابه نتیجه انقلاب اطلاعاتى، بارهاى معنایى جهانى شدن را از ابعاد سیاسى آن منتزع نموده و آن را [جهانى شدن ]به عنوان وضعیتى که همگى، بایستى به آن تسلیم شویم مطرح مىکند. در نتیجه به ما گفته مىشود که دیگر هیچ گونه سیاست اقتصادى چپ یا راست وجود ندارد، بلکه آنچه هست سیاستهاى خوب یا بد هستند.
اما اگر بخواهیم براساس روابط هژمونیک بیندیشیم، مىبایست از چنین مغالطههایى فاصله بگیریم. در واقع کالبدشکافى دنیاى به اصطلاح جهانى شدن از طریق مقوله هژمونى که در این کتاب بسط یافته، مىتواند ما را به فهم این نکته قادر سازد که وضعیت فعلى، فراتر از تنها نظم اجتماعى ممکن و طبیعى بودن، تجلى صورتبندى خاص روابط قدرت مىباشد. این وضعیت محصول تحرکات نیروهاى خاص سیاسى است و قادر به ایجاد تغییرات عمیق در روابط میان شرکتهاى سرمایهدارى و دولت - ملتهاست. چنین سیطرهاى چالشپذیر است. جریان چپ مىبایستى به جاى تلاش صرف براى برخورد مهرآمیزتر با آن، سعى نماید بدیل معتبر براى نظام نئولیبرال ارایه کند. این امر مستلزم طراحى مرزهاى جدید و اذعان به این نکته است که سیاست رادیکال نمىتواند بدون تعریف غیریت و تخاصم وجود داشته باشد؛ یعنى این امر مستلزم پذیرش حذفناپذیر روابط تخاصم و غیریت سازى است.7
بیان لاکلا و موف، آن گونه که به خوبى از عبارت طولانى بالا استفاده مىشود، همدلى بیشترى با تحلیل گفتمانى جهانى شدن دارد، زیرا در این تلقى جهانى شدن لیبرال به مثابه محصول تکنولوژى اطلاعات که این پدیده را به عنوان ضرورت تاریخى و اجتنابناپذیر و غیر قابل زوال مطرح مىکند مورد انکار قرار مىگیرد. در چارچوب گفتمانى و با استناد به مفهوم هژمونى، سیطره نئولیبرال داراى بار ایدئولوژیک بوده و بار معنایى آن را نمىتوان از ابعاد سیاسى و روابط قدرت منتزع ساخت. لاکلا و موف در چارچوب نظریه گفتمان صورتبندىهاى سیاسى و اجتماعى و مفصلبندى گفتمانى را امر غیر ضرورى تلقى مىکند و بر این اساس ضرورى بودن جریان جهانى شدن را انکار مىکنند. از سوى دیگر، در توصیف لاکلا و موف براى فهم و معرفى جهانى شدن، بر نوعى صورتبندى خاص مفاهیم که در درون روابط قدرت صورت مىگیرد تأکید مىشود. تأکید بر زوالپذیر بودن سیطره نئولیبرال که به تدریج در فرآیند جهانى شدن به عنوان گفتمان برتر سازنده جهانى شدن تبدیل گردیده، حکایت از محتمل بودن صورتبندى گفتمان جهانى شدن و تثبیت جزئى و موقت آن در مدلول خاص (جهان بودگى نئولیبرال) دارد. توصیه و تجویز نویسنده به نگرش چپ جهت طراحى استراتژى کارآمد نیز حکایت از تلقى گفتمانى آنان از جهانى شدن دارد.8
با الهام از ایده لاکلا و موف مىتوان گفت، تحلیل گفتمانى جهانى شدن به ما کمک مىکند تا این مقوله را در مناسبات و روابط قدرت جست و جو کنیم. از سوى دیگر، تحلیل گفتمانى ما را از دعواى نسبتاً رایج پروسه بودن یا پروژه بودن جهانى شدن دور کرده و آن را به عنوان یک گفتمان مطرح مىکند؛ گفتمانى که دال مرکزى آن جهانى بودگى نئولیبرال است و دیگر نشانهها بر محوریت این مفهوم مفصلبندى مىشوند. در تلقى گفتمانى جهانى شدن، هژمونى نئولیبرال جهان بودگى این الگو را با عنوان جهانى شدن عادى و طبیعى جلوه داده و دیگر گفتمانها را در معرض خود قرار مىدهد. توجه و تأکید همزمان بر بار معنایى جهانى شدن و وجه سیاسى آن تحلیل نسبتاً جامع و بالندهاى را مطرح مىکند که در چارچوب تحلیل گفتمانى قابل توضیح مىباشد. جهانى شدن مرزهاى هویتى خاصى را براى سیاست هویت مطرح نموده و الگوى مشخصى از تخاصم و غیریت را مطرح مىکند. توجیه لاکلا و موف به بلوک ضد هژمونى نیز صورتبندى جدید از نشانهها و علایم و مفصلبندى تازهاى از هویت و غیریت سازى است.
مارک راپرت(Mark Rupert) نیز در مقدمه کتاب ایدئولوژىهاى جهانى شدن، جهانى شدن را از حد وضعیت شرایط خاص اجتماعى فراتر برده و در حد گفتمان ارتقا مىبخشد. وى هرچند به صراحت از گفتمان جهانى شدن یاد نمىکند، اما چارچوب تحلیلى او و تلقى وى از مفهوم و مدلول جهانى شدن، با تحلیل گفتمانى همدلى بیشترى دارد. 9
راپرت در جاى دیگر با وضوح بیشتر تلقى خود از جهانى شدن را بیان مىکند و اظهار مىدارد: من به جهانى شدن به عنوان محصول تاریخى موقعیت کارگزاران اجتماعى نظر دارم که مقاومت بر سر بدیلهاى ممکن جهان در آن جریان دارد.
هرچند رویکرد راپرت به جهانى شدن عمدتاً رویکرد اقتصادى است، اما تمرکز اصلى وى بر ایدئولوژى به مثابه ابزار هژمونى اقتصاد لیبرال است. بنابراین اثر وى از این منظر که هژمونى گفتمان مسلط را، آن گونه که لاکلا و موف در ویژگىهاى گفتمان توضیح مىدهند، نه امر قطعى و اجتنابپذیر مىداند و نه همراه با تثبیت دایمى و پایدار، مىتواند حایز اهمیت باشد. او مىگوید:
هدف من این است که گریز ناپذیر بودن جهانى شدن لیبرال را به مناظره بکشم و از جانب دیگر عدم قطعیت و ضرورت تاریخى آن را نشان دهم؛ امرى که در درون جامعه آمریکا از سوى جهان وطنى گرایان (cosmopolitan) و چپ متمایل به دموکراسى (democratically - oriented Left)دنبال مىشود.10
ایدئولوژى جهانى شدن از طریق تصویرسازى دوگانه جهان به خط کشى جزمى، انعطافپذیر و برگشت ناپذیرى مىانجامد که براساس آن هویت سازى خود و دیگرى صورت مىگیرد. به گفته راپرت «ما» و «آنان» بر مبناى صورتبندى ایدئولوژى لیبرال تعریف مىشود و براساس آن «ما» اعضاى جامعه بزرگ نظام سرمایهدارى و «آنان» جوامع خارج از این مرزبندى است.
تحلیل کت نش از ماهیت جهانى شدن و آثار آن بر نظریهپردازى در حوزه جامعهشناسى تمایل به تحلیل گفتمانى دارد.11
کتنش در تبیین ماهیت جهانى شدن و توضیح فرهنگ غربى تمایل بیشترى به تحلیل گفتمانى از جهانى شدن دارد. وى معتقد است جهانى شدن نسبیّت فرهنگ غرب را موجب گردید که دیگر بر اساس آن نمىتوان به سادگى از جهان شمولى همه جایى و در همه زمانى ارزشهاى غربى صحبت کرد، بلکه خود فرهنگ غربى با تکثر و تنوع رو به ور است و ویژگى هر زمان / همه جایى آن به هم اکنون / این جا تغییر یافته است. در حقیقت به گونه موجه مىتوان استدلال کرد که هرگز یک غرب همگون وجود نداشته و چنین ایدهاى تنها مىتوانسته از طریق مواجه با غیرها(Other) که به طور بنیادى متفاوت تلقى شدهاند، ساخته شود. بنابراین درک ماهیت جهانى شدن به عنوان یک گفتمان صورتبندى به ظاهر پارادوکسیکال از امر جهانى و محلى است. پدیدهاى که رابرتسون از آن به عنوان «جهانى - محلى شدن» یاد مىکند. جهانى شدن همواره در چارچوب محلى به وقوع مىپیوندد؛ در حالى که در همین حال خود چارچوب محلى از طریق گفتمانهاى جهانى شدن به عنوان یک مکان خاص ایجاد مىشود.12
کت نش جهانى - محلى شدن را ناشى از ناهمگونى فرهنگ جهانى مىداند و آن را بر مبناى غیریت سازى وبر محوریت هویت سازى تحلیل مىکند. به عقیده وى تا زمانى که فرهنگ جهانى به عنوان فرهنگ غربى تلقى شودبه گونههاى گوناگون چارچوب محلى در درون آن تولید مىگردد.به گفته نش، این امر در جایى مصداق دارد که اقلیتهاى قومى در غرب با فرهنگهاى اصلى خودشان هویت یابى مىکنند و در بعضى از موارد مانند بنیادگرایى اسلامى امتناع از غربى شدن را در بر مىگیرد. هویت سازى بر مبناى غیریت سازى، پدیده محلى را وجه جهانى مىبخشد، زیرا آنچه غیر جهانى شدن تلقى مىشود سازننده خود و امر محلى است؛ از این رو هم قومیتهاى مقابل و هم بنیادگرایى مذهبى هر چند بدون شک از بعضى جهات محلى هستند، اما اغلب جهانى نیز مىباشند، نه فقط به این دلیل که در فرایندهاى جهانى ایجاد شدهاند، بلکه همچنین به این دلیل که کسانى که در آنها درگیرند اعضاى جماعتهاى خیالى هستند که به وسیله نظامهاى ارتباطى خارج از کنترل دولت ایجاد گشتهاند.
تبیین ماهیت ناهمگون فرهنگ جهانى در مقاله آر. جان آپادوراى «گسست و تفاوت در اقتصاد فرهنگى جهانى» با تحلیل گفتمانى هم زبانى بیشترى دارد. به عقیده وى اقتصاد فرهنگى جهانى نظمى پیچیده، مختلط، هم پوشاننده و گسست آفرین است. وى بدین منظور نظریهاى با عنوان چشم اندازها ارائه مىکند که در بردارنده پنج بعد جریان فرهنگى جهانى است: چشم اندازهاى تکنولوژیک، چشم اندازهاى رسانهاى، چشم اندازهاى مالى، چشم اندازهاى قومى و چشم اندازهاى ایدئولوژیک.13
بنا بر گزارش کت نش، نظریه چشم اندازهاى آپادوراى به جریانهاى فرهنگى گسستزا باز مىگردد و فرایندهاى تاریخى را ذاتاً غیر قابل پیش بینى مىسازد؛ اما به این امر کمک مىکند که چگونه توسعه ناهموار و مخاطرهآمیز جهانى شدن مىتواند قاعدهمند گردد. موضوع ارزشمند در این مورد آن است که نشان مىدهد چگونه واقعیت اجتماعى ماهیتى مبتنى بر زاویه دید به خود مىگیرد؛ یعنى مىپذیرد که واقعیت اجتماعى از زاویه دیدهاى گوناگون به شیوههاى گوناگونى دیده مىشود. چشم اندازهاى آپادوراى بازنمایى تصاویرى را براى جهان بینى محتمل مىداند که صورتبندى دقیق و مشخص آن از مسیر سیاست فرهنگى بازیگران و منازعه گفتمانى ترسیم مىگردد.
بر اساس آموزه لاکلا و موف، گفتمان از طریق سلطه به طبیعى سازى و عادى سازى یک صورتبندى خاص از هویت مىپردازد. چشم اندازهاى قومى آپادوراى محدودههاى قومى را از نظر تاریخى برساخته و سیال تلقى مىکند و به نفع افقهایى استدلال مىکند که پنداشت طبیعى بودن از آنها زدوده شده و بدین طریق هویتهاى قومى را سیال و شناور مىبیند. چشم اندازهاى ایدئولوژیک آپادوراى در بحث حاضر جالب و قابل توجه است. آپادوراى چشم اندازهاى ایدئولوژیک برخوردار از افق وسیع جهانى را دموکراسى مىداند، زیرا هیچ رژیمى در پایان قرن بیستم در جهان وجود ندارد که در صدد مشروع جلوه دادن خود با استناد به نشانه دموکراسى بر نیاید. اما معنادهى به این دال به شدت مورد مناقشه و نزاع است. گفتمانهاى مختلف برسر معنادهى به این دال تهى باهم به منازعه مىپردازند. چشم اندازهاى ایدئولوژیکى که درون آنها دموکراسى یک اصطلاح کلیدى است در سراسر جهان بسیار متفاوتند؛ براى مثال در کشورهاى کمونیست سابق دموکراسى به گونهاى تنگاتنگ با آزاد سازى اقتصادى مرتبط است، در حالى که در دموکراسىهاى لیبرال غربى جنبشهاى اجتماعى نقش مهمى در به چالش کشانیدن دموکراسىهاى کنونى ایفا مىکنند. این بحث حاوى پرسشهاى جدى و مهمى است؛ که چه نوع دموکراسى واقعاً دموکراسى تلقى مىشود؟ چه نهادهایى براى ایجاد آن لازم است؟ حقوق شهروندى چه نقشى در آن دارد؟ چگونه مىتوان از آن محافظت کرد؟ و... چشم اندازهاى ایدئولوژیک دموکراتیک قبل از هر چیزى مسأله دموکراسى جهانى را مىسازند. جهانى شدن به عنوان یک گفتمان دال دموکراسى را بر محوریت جهانى بودگى لیبرالیسم معنا مىبخشد. اما این تنها یک تصویر از میان تصاویر ممکن و محتملى است که براى دموکراسى وجود دارد. هژمونى گفتمان لیبرالیسم به تثبیت موقت دال دموکراسى در مفهوم و معناى دموکراسى لیبرال مىانجامد. جهانى شدن به عنوان گفتمان مسلط این معناى نشانه دموکراسى را در حد معناى عام و قابل پذیرش براى همه جوامع مطرح مىکند. اما این کار از طریق تقلیل چندگانگى معنایى دال دموکراسى صورت مىگیرد و بنا بر این امر محتمل و غیر قطعى است.همواره امکان بى ثباتى در معناى تثبیت شده از طریق معنادهى مجدد نشانه دموکراسى در گفتمانهاى رقیب وجود دارد. این منازعه برسر معنابخشى به نشانهها به گونه بى پایان ادامه دارد.
هرچند در بیان لاکلا و موف، آپادوراى، کت نش و راپرت و بنابر تلقى گفتمانى از جهانى شدن، بر جهانى شدن گفتمان خاص و نوع خاصى از جهانى شدن مىرسیم، اما در برخى تفاسیر از گفتمان واحد جهانى شدن یاد مىشود. محمدرضا تاجیک مىگوید:
از منظر دیگر مىتوان گفت که جهانى شدن فراگفتمان و یا فرا - روایت عصر ماست. همچون هر گفتمان دیگرى، فرا گفتمان جهانى شدن نیز ترکیبى است از قدرت، مقاومت، معرفت، متن، حاشیه، خودى، دیگر، درون، برون، گزارههاى جدى، بازىهاى زبانى، زبانهاى بازى، واقعیت، وانموده، اسطوره و... .14
گفتمان جهانى شدن به عنوان گفتمان پست مدرن در بیان سید عبدالعلى قوام نیز مورد توجه قرار مىگیرد.15
در بررسى و مطالعه ادبیات موجود جهانى شدن، هر چند بحث مبسوطى از منظر نوشتار حاضر قابل ردیابى نیست و تنها فرکلاف - همچنان که اشاره شد - به اجمال از طریق ایجاد ملازمه میان جهانى شدن گفتمانها و گفتمان جهانى نشدن، از گفتمان جهانى شدن یاد مىکند، اما تلقى اندیشمندان دیگر از مسأله جهانى شدن، برداشت گفتمانى از جهانى شدن را نفى نمىکند. گیدنز، )0991( رابرتسون (1380)، یان کلارک )6991( و یان شولت (1382) جهانى شدن را از منظر یک نظریه جدید سیاسى و اجتماعى به بحث مىگذارند. در این تلقى مىتوان جهانى شدن را به عنوان یک گفتمان مورد مطالعه قرار داد.
دونالد رابرتسون، نظریهپرداز برجسته و مهم جهانى شدن، هدف خود از پژوهش در زمینه جهانى شدن را ضرورت بازنگرى در نظریههاى علوم اجتماعى، به ویژه نظریههاى جامعه شناختى و سیاسى عنوان مىکند.
جهانى شدن یک چارچوب مفهومى و یک مدخل مفهومى براى موضوع نظم جهانى در کلىترین معناست؛ چارچوبى که به هر حال بدون بحث درباره مسائل تاریخى و تطبیقى از وجه معرفتى مطلوبى برخوردار نیست. جهانى شدن پدیدهاى است که در عین حال مستلزم رویکردى است که عموماً رویکرد بین رشتهاى نامیده مىشود.16
تحلیل گفتمانى جهانى شدن در پى فهم معناى جهان بودگى است که در نظریه رابرتسون به عنوان نقطه عزیمت در نظریهپردازى علوم اجتماعى و سیاسى مورد توجه است. تلقى جهانى شدن به عنوان یک گفتمان، نزاع گفتمانها را بر سر معنادهى به دالهاى شناور جهانى بودگى دانسته و در پى توضیح این دقیقه است که چگونه گفتمان خاص مفاهیم و دقایق خود را به عنوان مفاهیم جهانى و عام مطرح مىکند؟
همچنان که رابرتسون به درستى اشاره مىکند، گیدنز عنوان مدرنیته رادیکال را در مورد جهانى شدن به کار مىگیرد، اما نمىتواند به خوبى توضیح دهد که آیا جهانى شدن به تبع مدرنیته یک پروسه غربى است یا خیر؟
هر چند وى به صراحت به این سؤال پاسخ منفى مىدهد، اما نمىتواند بر این پاسخ باقى ماند. در جاى دیگر مىگوید اگر جهانى شدن از نظر ماهیتْ فراگیر شدن مدرنیته است و اگر نقش مدرنیته بر جهانى شدن به دلیل دانش باز اندیشانهاى آن است و از این رو تمایل به جهانى کردن دارد، مىتوان با احتیاط به پرسش مزبور پاسخ مثبت داد.
به نظر مىرسد، گیدنز آن جا که رویه سختافزارى جهانى شدن را مطرح مىکند به پرسش مزبور پاسخ منفى مىدهد، با این استدلال که جهانى شدن صورتهاى تازهاى از هم وابستگى جهانى را به بار مىآورد که در این صورتها دیگران نیز وجود دارند. در این جا سخن از صورتها و نه ظهور درهم تنیدگى جهانى و آگاهى سیارهاى است. اما آن جا که سخن از رویه نرمافزارى جهانى شدن پیش کشیده مىشود، نمىتواند نقش سازندگى غرب را در مورد این پدیده که از طریق معنادهى نشانهها صورت مىگیرد، از نظر دور دارد.
تحلیل گفتمانى به گیدنز کمک مىکند تا به پرسش مزبور پاسخ یکدست و روشنى بدهد. در تحلیل گفتمان جهانى شدن، شرایط جدید و فرصتهاى پیش آمده (جهانى شدن) حوزهاى است که در درون آن گفتمانهاى مختلف، اعم از غربى و غیر غربى، براى معنادهى به نشانهها و هژمونیک شدن باهم در رقابتاند (از نظر رویه سختافزارى) اما از جانب دیگر آنچه در ادبیات موجود به عنوان جهانى شدن از آن یاد مىشود، حداقل از منظر عام سازى فرهنگى، گفتمانى است که غرب آن را مفصلبندى نموده است (رویه نرمافزارى).
یان شولت جهانى شدن را در چارچوب قلمروزدایى تعریف نموده و آن را دگرگونى جغرافیاى اجتماعى از رهگذر گسترش فضاهاى مجازى و فوق قلمروى مىداند.17
به اعتقاد شولت، جهانى شدن در عرصه جامعه و فرهنگ از طریق تماس گسترده میان فرهنگى به افزایش هویتهاى دو رگه مىانجامد. وى از منظر اجتماعى گسترش فوق قلمروگرایى را با تجدید جهتگیرى سرمایهدارى، تقویت ظهور چارچوبهاى هویت جمعى غیر ملى، افزایش علایق جهانى وطنى و رشد هویتهاى دو رگه و جوامع متداخل(overlapping) در عرصه سیاست، ارتباط مىدهد. در این جا تحلیل شولت از جهانى شدن با تحلیل گفتمانى همخوانى بیشترى پیدا مىکند، زیرا به اعتقاد وى در این حالت معمولاً جوامع از طریق حذف دیگران به خود هویت مىبخشند.
شولت در فصل هشتم کتاب خود به بررسى رابطه جهانى شدن و دانش مىپردازد. ایده اصلى وى در این فصل تأثیر جهانى شدن بر هستىشناسى، روششناسى و زیبایىشناسى است. مىگوید جهانى شدن هرچند همچنان گرایش به گسترش عقلگرایى داشته و مفاهیم مدرن را در هسته مرکزى خود جاى مىدهد، اما از سوى دیگر زمینه رشد حضور دانشهاى غیر عقل گرا نظیر مسائل زیست محیطى و اندیشه پسا مدرن را فراهم کرده است.18 اما همچنان که شولت خود نیز توضیح مىدهد، مقصود از عقلگرایى، عقلگرایى بازتابى( rationalityreflexive) است. این عقلگرایى با آموزههاى پسا مدرن همپوشى بیشترى دارد، زیرا همانند پست مدرنیزم دانش را بىثبات و مشروط تلقى مىکند.
عقلگرایى بازتابى، بازتابى بودن عنصر اعتقاد را کنار مىگذارد و مسلم انگاشتن صحت و حقیقت دانش جدید را نفى مىکند. اما نقطه تمایز اینان از پست مدرنها در اصلاح ناپذیرى و اصلاحپذیرى عقلگرایى نهفته است که پست مدرنها بر تلقى نخست و اینان بر تلقى دوم تأکید مىکند. به هر ترتیب اگر ظهور عقلگرایى بازتابى را حکایت دگرگونى درونى ساختار دانش تلقى کنیم، تحلیل گفتمانى از مسألهاى که در ایجاد این تحول و وانمودگى آن مؤثر افتاده، موجه جلوه مىکند.
شولت درباره رابطه جهانى شدن و تحول در هستىشناسى نیز بحث مىکند که آیا جهانى شدن موجب دگرگونى در هستىشناسى گردیده؟ تحول فضا / زمان که در محور تعریف شولت قرار دارد به این پرسش پاسخ مثبت مىدهد. از نظر روششناسى نیز تأثیرات شگرف جهانى شدن را نمىتوان از نظر دور داشت؛ براى مثال جهانى شدن از رهگذر طرح ضرورت صورتبندى جدید نظریههاى اجتماعى و سیاسى و تأکید بر نظام وارگى این نظریات و جهان بودگى موضوعات مورد پژوهش، روشهاى پیشین را نیز تحت تأثیر قرار داد.19
یان کلارک در مورد جهانى شدن ضمن اذعان بر تشویش آفرین بودن فرایند جهانى شدن، تأثیرات آن بر نظریههاى روابط بینالملل را بررسى مىکند.20 از این منظر نویسنده تلاش مىکند تا تأثیرات نظرى جهانى شدن بر نظریههاى روابط بینالملل (واقعگرایى، ساختارگرایى و کثرتگرایى) را مورد مطالعه قرار دهد. به نظر کلارک جهانى شدن در مورد نظریه واقع گرایى، متضمن دگرگونى فرایندهاى روابط بینالملل با کاهش پیوسته ابعاد قدرت و امنیت است.
از منظر کثرتگرایى جهانى شدن با تشدید چالش کثرت گرایانه همراه است و بالأخره جهانى شدن مىتواند به عنوان بخشى از یک چارچوب فکرى باز تعریف شده ساختار گرایانه مورد بحث قرار گیرد».21
به نظر مىرسد کلارک بیش از دیگران با تلقى جهانى شدن به عنوان یک نظریه یا چارچوب نظرى براى تحلیل مسائل بینالمللى همدلى نشان مىدهد. وى با طرح این پرسش که آیا مطالعه جهانى شدن به خودى خود رویکرد متفاوت را براى ما پیشنهاد مىکند که قابل کاربرد در سایر جوانب نظریه روابط بینالملل باشد؟ بحث را بر چالشهاى تئوریک روابط بینالملل متأثر از جهانى شدن و تلقى جهانى شدن به عنوان یک چارچوب تحلیلى تمرکز مىکند. به نظر کلارک جهانى شدن صورتبندى جدید و مفهوم سازى دوباره در نظریههاى روابط بینالملل را ضرورى مىسازد. استدلال عمده کلارک از این نقطه آغاز مىشود که نظریههاى روابط بینالملل بر دوگانه اندیشى حوزه سیاسى با مرزبندى میان داخل و خارج استوار است، و جهانى شدن این دوگانگى را فرو مىریزد و در نتیجه بازنگرى نظریههاى کلاسیک و دوگانه انگار را موجب مىگردد. کلارک معتقد است «بین جهانى شدن و دولت» رابطه متقابل قوام بخش استوار است که در قالب آن دگرگونى در عرصه جهانى و دولت به طور همزمان رخ مىدهد و بر همدیگر تأثیر مىگذارد.
این تفسیر از مرزبندى تاریخى جهانى شدن، چارچوب نظرى و تحلیلى رضایت بخشى را در اختیار مىگذارد. کلارک براساس یک تعریف از جهانى شدن، آن را فرایندى مىداند که به موجب آن، قدرت در تأسیسات جامعه جهانى قرار گرفته و بیشتر از طریق شبکههاى جهانى عرضه مىشود تا از طریق دولتهاى مبتنى بر سرزمین.22
کلارک با استناد به نظریهپردازان علوم اجتماعى، تحول نظرى و رفتارى ناشى از جهانى شدن را مطرح مىکند. از نظر رفتارى، جهانى شدن چرخش مهم در شکل فضایى فعالیت و سازماندهى اجتماعى انسانى است. از این رو گفته مىشود که یک نظام اجتماعى جهانى در حال ظهور است که در آن دیگر هیچ مرزى بین داخلى و خارجى وجود ندارد. از نظر تئوریک نیز جهانى شدن مفروضات علوم اجتماعى و سیاسى را به عقب مىراند و به گفته «اسکات» علوم اجتماعى باید خود را از مفروضات سرزمینى رها سازد.23
تحلیل گفتمانى جهانى شدن، حداقل این سودمندى را دارد که مىتواند مقاومت و تضاد ناشى از هژمونیک شدن جهانى شدن خاص را تبیین کند، زیرا ایجاد تعارض و تشدید مقاومت یکى از پیامدهاى جهانى شدن است. از همین رو گفته مىشود جهانى شدن موجب بروز جنبشهاى ضد جهانىگرایى و واکنش نیروهایى است که بیشترین ضرر را از جهانى شدن متحمل گشتهاند.
بررسى رابطه جهانى شدن و ایدئولوژى بیش از دیگر محورها ما را به تحلیل گفتمانى جهانى شدن نزدیک مىکند. جهانى شدن تأثیرى معنادار بر ایدئولوژىها دارد.(Andrew Gamble, 3002: 523) و این تأثیرات از مىرسد. ایجاد طریق ایجاد روابط فراملى میان جوامع و ایدئولوژىها به انجام فضاى مجازى،( cyber-space) ایدئولوژىهاى خاص را در سطح عام مىکشاند و از جانب دیگر تعامل میان آنان را تشدید مىکند. جهانى شدن، ایدئولوژىهاى جزمگرا و حقیقت محور را به انعطاف وا مىدارد. عدم قطعیت و بىثباتى معنا، ایدئولوژىهاى ارتدکس را به حاشیه مىراند، اما آیا جهانى شدن خود یک ایدئولوژى نیست؟ به سادگى و اطمینان نمىتوان به این پرسش پاسخ منفى داد. حداقل از یک منظر جهانى شدن با تسرّى برون مرزى ایده نئولیبرال گره مىخورد. در این تلقى، جهانى شدن پایان تاریخ و پایان ایدئولوژى است هرچند خود حاوى بار ایدئولوژیک مىباشد.24
تحلیل دوگانه از جهانى شدن در بیان پیتر مارکوس نیز مشاهده مىشود. دو بُعد متفاوت در توسعه روابط سرمایهدارى که اغلب در کنار هم قرار دارد به عنوان چهره اصلى جهانى شدن مطرح است: توسعه تکنولوژیک و توسعه تمرکز قدرت. تشخیص و تفکیک میان این نمودها از نظر تحلیلى حایز اهمیت است. براساس این تفکیک مىتوان جهانى شدن را از آمریکا سازى تفکیک کرد.
مفصلبندى گفتمان جهانى شدن و اسلام سیاسى
دالها و نشانهاى مربوط به حوزه سیاست، فرهنگ و اقتصاد در حوزه گفتمانگونگى گفتمانهاى مدعى جهانشمولى قرار دارد.25 گفتمان جهانى شدن و اسلام سیاسى بر سر معنادهى به دالهاى شناور حوزههاى یاد شده باهم به منازعه و رقابت مىپردازند. در حوزه سیاست، ماهیت سیاست از منظر ارتباط یا عدم ارتباط با مذهب و امور معنوى، دال دموکراسى، صلح، حقوق شهروندى و حقوق بشر محور منازعه گفتمانى به منظور معنادهى به این نشانهها محسوب مىشود. در حوزه اقتصاد، سخن از کارآمدى، سودمندى و توانمندى این یا آن الگوى اقتصادى کانون گفت و گوست. هر دو گفتمان تلاش مىکنند تا نقایص و کاستىهاى گفتمان رقیب را برجسته نموده و ضعفهاى خود را کتمان کنند. دالهاى شناور حوزه فرهنگ به مسأله ارزشها، باورها و هنجارهاى اجتماعى اشاره دارد که گفتمان جهانى شدن آن را بر محور دال مرکزى نئولیبرالیسم مفصلبندى مىکند و در گفتمان اسلام سیاسى بر محوریت کلمه اسلام معنا داده مىشود.
با توجه به مسایل و موضوعات رایج در سیاست جهانى، نشانههاى سیاست (در معناى خاص)، دموکراسى، حقوق بشر، صلح و امنیت، اقتصاد جهانى، عدالت، آزادى، روش زندگى و ارزشهاى فرهنگى، مفاهیم سیال و شناورى است که در حوزه گفتمانگونگى قرار دارد. بودن این مفاهیم در حوزه گفتمانگونگى بدین معنا است که گفتمانهاى مختلف مىتوانند با قرار دادن این مفاهیم در مفصلبندى خود به آن استغناى معنایى ببخشند. بىقرارى معانى این نشانهها، بر محوریت دال مرکزى گفتمان مسلط به قرار و ثبات موقت مىرسد، هرچند همواره احتمال تخلیه معنایى و قرار گرفتن در مفصلبندى دیگر وجود دارد. شناور بودن این دالها و نشانهها به معناى فقدان مدلول محصّل نیست، زیرا در این حال نمىتوان آن را به کار بست، سیالیت و بىثباتى یاد شده با هژمونیک شدن گفتمان به انجماد موقت(Closure) مىرسد.
در سیاست جهانى، همواره نشانهها و مفاهیم یاد شده را به کار مىبریم، امّا معانى آن نه ذاتى و نه الزاماً به وسیله ما ایجاد شده است. دموکراسى، صلح، عدالت، حقوق بشر، الگوى اقتصادى و روش زندگى(life sryles) معناى ثابت و ذاتى ندارد؛ ما این مفاهیم را آن گونه که بازنمایى مىشود مىفهمیم و به کار مىبندیم.
لیبرالیسم عمومیت بخش(universalizing) هنوز هم فرهنگ جهانى نظام جهانى مدرن است؛ یعنى چارچوب فرهنگى که سرمایه دارى جهانگیر در درون آن به حیات خود ادامه مىدهد. فرهنگ به شکل شىء گونه به منطقهاى استراتژیکتر براى مقابله با نابرابرىهاى نظام جهانى مدرن تبدیل شده است، امّا هنوز هم از لحاظ نظرى نقش حاشیهاى دارد. اهمیت استراتژیک فزاینده پدیدههاى فرهنگى را مىتوان تا این واقعیت پى گرفت که این پدیدهها عرصه مبارزات روشنفکرى و استثنایى براى شکستن شالوده تامیت کاذب و تظاهرات عام گرایانه لیبرالیسم جهانگیر است.
در تلقى بارى اکسفورد و با الهام از والراشتاین، بازنمایى نظام جهانى کنونى صرفاً از طریق نشان دادن جهانگرایى لیبرالیسم به انجام نمىرسد، بلکه این صرفاً یک چهره قدرت جهانى است. در مقابل صورتهاى فرهنگى مقاومت در مواجهه با سلطه نظام جهانى، به امید رهایى، از سوى کسانى صورت مىگیرد که مىخواهند با فرهنگ همگرا ساز و جهانگیر لیبرالیسم مقابله کنند.26
امروزه به همان میزان که طرفداران لیبرالیسم در صدد مسلط ساختن الگوى جهان شمولى لیبرالیستى هستند، نیروهاى جدید مقاومت در چهرههاى قومى، منطقهاى و بنیادگرایى دینى عناصر نیرومندى در سیاست فرهنگى جهان هستند و صرف بارورى و ظهور آنان چالشهایى جدّى در برابر تثبیت دایمى گفتمان غربى است. امّا در این منازعه از این واقعیت نباید غفلت کنیم که فرهنگ و گفتمان غربى هنوز عرضه کننده مشروعیت فرهنگى قوى است و ابزارهاى ارتباطى جدّى جهت جهان گسترى در اختیار دارد.
ارزشهاى فرهنگى در سیاست جهانى و نظم واحد جهانى توسط گفتمان مسلط بازنمایى مىشود. گفتمان جهانى شدن تلاش مىکند تا ارزشهاى بومى و محلى (غربى) را جامه عام و جهان شمول بپوشاند. در فرایند عام سازى بدون آن که نفى ارزشهاى محلى دنبال شود فضاى خاصى ایجاد مىشود که ارزشهاى محلى ناگزیر از تطابق و سازوارى با آن مىشود. این فضاى خاص توسط گفتمان مسلط و بر محوریت دال مرکزى خاص تأسیس مىگردد. نیروهاى ضد هژمونیک تلاش مىکنند تا با صورتبندى ارزشهاى خاص و محلى با توجّه به فضاى جدید و پرسشهاى عصرى از استحاله و ذوب شدن در درون گفتمان مسلط ممانعت کنند. بدین ترتیب دیالکتیک محلى - جهانى نیروى پیش برنده تاریخ معاصر جهانى است.
دال سیاست
سیاست به معناى خاص (شیوه مدیریت سیاسى و اجتماعى) از نشانههایى است که در کانون منازعه دو گفتمان جهانى شدن و اسلام سیاسى قرار دارد. نگرش سکولاریستى به سیاست در مقابل رویکرد دینى به آن قرار دارد. گفتمان جهانى تلاش مىکند تا سیاست سکولار را امر موجّه و مقبول در تصور جمعى بشر تصویر کند و آنچه را به عنوان سیاست دینى در گفتمان اسلام سیاسى بیان مىشود به حاشیه براند. در این جا دو رویکرد کاملاً متفاوت با مبانى هستىشناسى و معرفتشناسى خاص به معنادهى به دال سیاست رو در روى هم قرار مىگیرد؛ در گفتمان اسلام سیاسى بین امر سیاسى و مذهبى تلفیق مىشود و سیاست در ارتباط به شریعت (اسلام) تبیین مىگردد، امّا گفتمان رقیب بین امر سیاسى و مذهبى جدایى مىاندازد و بر ناکارآمدى و غیر مقبول بودن سیاست دینى استدلال مىکند. جهانى شدن سیاست را امر کاملاً غیر مذهبى و عرفى تلقى مىکند و در صدد گسترش آن مىباشد. عام سازى الگوى سیاست سکولار یکى از جلوههاى جهانى شدن است و نیروى مؤثر برفرایند جهانى شدن عمدتاً نیروى متمایل به سیاست سکولار است.27
در تلقى گفتمان اسلام سیاسى، اسلام اساساً دین سیاسى است و قطع رابطه آن با سیاست به معناى تجزیه کلیت عقیده اسلامى است. بنابراین براى مسلمان مسأله اصلى مسلمان ماندن و مسلمان بودن است. سکولار کردن اسلام منافى با ایمان دینى است؛ زیرا عقیده اسلامى بین دنیا و آخرت، امر مذهبى و دینى تجزیه نمىکند و از این رو با سکولاریزم به مقابله بر مىخیزد.28
دال سیاست در حوزه گفتمانگونگى میان دو گفتمان جهانى شدن و اسلام سیاسى قرار دارد. گفتمان جهانى شدن سیاست را بر محور دال مرکزى نئولیبرالیسم جامه غیردینى مىپوشاند و بدین ترتیب از پایان ایدئولوژىها و هژمونیک شدن لیبرالیسم سخن مىگوید. فوکو یاما در ایده پایان تاریخ خود از پیروزى نهایى لیبرالیسم و دموکراسى لیبرال که عمدتاً سیاست سکولار غیردینى است یاد مىکند و اذعان مىکند که تجدد و جهانى شدن سازنده مرکزى تاریخ باقى مانده خواهد بود.
هرچند گفتمان جهانى شدن در مورد دین و فضاى مذهبى رابطه دوسویه دارد؛ از سویى محدودیت ساز و از جانب دیگر فرصت دهنده است، امّا منازعه میان دو گفتمان به طور منطقى با مصادره کردن فرصتها و برجسته سازى محدودیتها از سوى گفتمانهاى رقیب رو به رو مىشود. جهانى شدن هم به لحاظ تغییر در فضاى مذهبى و هم به لحاظ توسعه سکولاریسم یک انتقال مهم ساختارى است. توسعه سکولاریزاسیون در گفتمان جهانى شدن صرفاً بیانگر تضعیف نقش اجتماعى دین نیست، بلکه در مجموع به فرسایش اقتدار دینى مىانجامد. بعضى از نویسندگان سکولاریسم را ناظر به کم رنگ شدن و یا تغییر در خود دین، جامعه و فرد تلقى مىکنند.29
گفتمان جهانى شدن با تشدید روند سکولاریزاسیون و تضعیف نقش اجتماعى دین منشأ ظهور و گسترش نهضتهاى دینى موسوم به بنیادگرایى اسلامى و مسیحى در جهان معاصر گردیده است. کاستلز از این نهضت دینى به عنوان بازخورد جهانى شدن در قالب هویتهاى مقاومت یاد مىکند.30 گیدنز نیز رشد و ظهور بنیادگرایى اسلامى را در چارچوب رابطه قدرت / مقاومت بین دو گفتمان جهانى شدن (سکولاریزاسیون) و اسلام سیاسى تحلیل مىکند. وى معتقد است بنیادگرایى اسلامى از یک سو بازتاب فشارهاى ارزشى نظام سکولار مدرن و از سوى دیگر متأثر از ابعاد سنتى دین اسلام است. به هر ترتیب سکولاریزاسیون در متن گفتمان جهانى شدن جهت معنادهى به دال سیاست قرار دارد. فضاى مذهبى را تنگتر کرده و نقش اجتماعى - سیاسى دین و به تبع گفتمان اسلام سیاسى را تضعیف مىکند. هرچند در تئورى از فرصتهاى جدید بر روى اندیشه دینى و تفکر مذهبى سخن به میان مىآید، امّا در عمل جز این اتفاق مىافتد. در مقابل، گفتمان اسلام سیاسى جهت بازنمایى سیاست دینى به مقاومت و ایجاد هویت برنامهاى مبادرت مىکند.
دال دموکراسى
برداشتها و تفاسیر متفاوت در مورد نسبت جهانى شدن و دموکراسى نیز به سیال بودن دال دموکراسى و امکان معنادهى به آن در مفصلبندىهاى گفتمانى متفاوت باز مىگردد. منازعه میان گفتمان جهانى شدن و اسلام سیاسى در معنادهى به دال دموکراسى نیز جارى است. «راتستاین» با طرح پرسش از معنا و مبناى دموکراسى در جهان سوم، این گونه پاسخ خود را آغاز مىکند که بحث از معناى دموکراسى بغرنج، پیچیده و همیشگى است،31 زیرا دموکراسى نزد افراد مختلف معانى متفاوتى دارد؛ امّا امروزه وقتى سخن از وجود یا عدم دموکراسى در کشورهاى جهان و به ویژه در بحث از سازگارى یا ناسازگارى این یا آن فرهنگ با دموکراسى به میان مىآید، معناى دموکراسى لیبرال را در تصور جمعى بازتاب مىدهد و این حکایت از آن دارد که گفتمان مسلط توانسته دال دموکراسى را با ارجاع به مفهوم مرکزى نئولیبرال معنا بخشد و آن را طبیعى جلوه دهد. گفتمان اسلام سیاسى تلاش مىکند تا طبیعى بودن و عادى سازى رابطه دال دموکراسى با مدلول لیبرالى آن را شالوده شکنى کرده و آن را به عنوان امر بر ساخته گفتمانى در گفتمان اسلامى صورتبندى نماید.
دموکراسى سازى خاورمیانه و جوامع اسلامى نشان از اهمیت و جایگاه والاى نشانه دموکراسى در تصور جمعى و افکار عمومى جهانى دارد، امّا افکار عمومى هیچ معناى ذاتى و ثابت براى این نشانه ندارند، بلکه تصور آنان در فرایند معنادهى به دال دموکراسى شکل مىگیرد. آمریکا مىکوشد تا از طریق غیر دمکراتیک نشان دادن جوامع اسلامى و کشورهاى خاورمیانه، سیاستها و اهداف خویش را در قالب سیاست دموکراسى سازى دنبال کند و از این رو با معنادهى به دال دموکراسى بر محوریت لیبرالیسم، کشورهاى اسلامى و غربى را، با ادعاى ناسازگارى دو فرهنگ اسلامى و عربى با دموکراسى، غیر دمکراتیک مىخواند.32
اسپوزیتو روند دموکراسى خاورمیانه را با دو نگرانى همراه مىداند؛ از سویى حاکمان مستبد این جوامع در برابر این فرایند با نگرانى مواجه مىشوند و از جانب دیگر در نظر رهبران غرب نیز دموکراسى سازى در این جوامع نگران کننده است، زیرا حامیان قدیمى و قابل اعتماد یا کشورهاى وابسته، به کشورهاى آزادتر و کمتر قابل پیشبینى تبدیل مىشوند. بنابراین دموکراسى سازى ابزارى است که هر دو گفتمان جهانى شدن، لیبرالیسم و اسلام سیاسى، براى هژمونیک شدن و تثبیت خود از آن بهره مىگیرند. جنبشهاى اسلامگرا جهت مورد حمله قرار دادن حکام خودکامه که دولتهاى غیر اسلامى تلقى مىشوند به دموکراسى متوسل مىشوند و براى انتخابات دمکراتیک و مشارکت سیاسى مردمى در سراسر منطقه و جهان اسلام به مبارزه مىپردازند. در الجزایر، تونس، مراکش، پاکستان، اندونزى، افغانستان و بنگلادش دستههایى از اسلام گرایان جوان و فعّال و برخوردار از تحصیلات جدید هستند که هم جهتگیرى اسلامى دارند و هم گرایشهاى دمکراتیک.
مدلول دال دموکراسى نزد اسلام گرایان و در گفتمان اسلام سیاسى مطمئناً متفاوت از مدلول غربى آن است که در گفتمان جهانى شدن بازنمایى مىشود؛ در گفتمان اسلام سیاسى دموکراسى به معناى پذیرش رأى مردم و دیدگاه اکثریت نفى نمىشود، بلکه با استناد به دال شورا در دایره شریعت و باورهاى اسلامى محدود مىگردد. اسلام گرایان حاکمیت مطلق مردم را که مفروض دموکراسى لیبرال است، رد مىکنند و بر اصل حاکمیت خداوند تأکید دارند، امّا معتقدند نظر اکثریت در چارچوب موازین شریعت در امور سیاسى معتبر مىباشد، زیرا در این گفتمان آنچه تقدم دارد شریعت و بُعد دینى بر امر سیاسى است و سیاست ابزارى براى برقرارى نظم عادلانه بر مبناى آموزههاى اسلامى است.
دال حقوق بشر
دال حقوق بشر یکى از نشانگان مهم در گفتمان جهانى شدن است. با قطع نظر از مبانى نظرى و فلسفى حقوق بشر و بدون توجه به تفاوتهاى فرهنگى و سیاسى بیشتر جوامع، دولتهاى کنونى به آن اهتمام جدّى داشتهاند، به گونهاى که امروزه در حد یکى از مهم ترین مسایل سیاست جهانى قرار گرفته است. اقبال عمومى افکار جهانى به مسأله حقوق بشر آن را در حد دال جهانى و عام استعلا بخشید. گفتمان نئولیبرالیسم عنوان پیشگامى حقوق بشر را از آن خود کرد و براى هژمونیک ساختن خود پاسدارى و حفظ حقوق بشر در جوامع شرقى و استبدادى را مطرح ساخت. اسلام گرایان همواره و در نقاط مختلف جهان به نقض حقوق بشر متهم گردیدند؛ این امر معلول دو نکته اساسى است: نخست، دامنه وسیع خشونت، استبداد و رژیمهاى خودکامه در جهان اسلام و دوم، چالشهاى تئوریک و نظرى حقوق بشر با نظام اعتقادى اسلام. اسلام گرایان به منظور دفاع از خود گفتمان مسلط غربى را به استفاده ابزارى از این نشانه متهم مىکنند و از سوى دیگر مىکوشند تا حقوق بشر اسلامى را براساس نظام اعتقادى اسلام و آموزههاى دینى صورتبندى نمایند.
خود باورى به مفهوم اصالت شناخت و معرفت انسانى و نگرش انسان مدارانه که در اندیشه فردگرایى (اومانیسم) غربى تبارز یافت از مهم ترین مبانى حقوق بشر محسوب مىشود. در پرتو خردورزى، علم، تکنولوژى و پیچیدگى نقشهاى اجتماعى فرد انسان دیگر جزئى از کل قلمداد نمىشد، بلکه خود به عنوان کل در مقابل کلهاى دیگر که مانند خود او بودند، قرار داشت. بدون تردید به قول نیچه چنین تعبیرى از فردیت نتیجه انکار خدا و زیستن در جهان بى خداست. به تعبیر رنه گنون فردگرایى عبارت است از نفى هرگونه اصل عالى و برتر از فردیت و محدود کردن جمیع شؤون به عواملى که جنبه انسانى صرف دارد. در این تلقى فردگرایى به نفى اقتدار برتر از فرد و رد معرفت وراى عقل انسانى مىانجامد.33
بنابراین حقوق بشر از نظر مبناى تئوریک به نفى اندیشه اسلامى مىانجامد، زیرا در گفتمان اسلامى خدا مفهوم اساسى و مبنایى در اندیشه اسلامى است و همه دیدگاهها، شناختها و قانونگذارىها باید برپایه همین مبنا یعنى توحید استوار باشد.34 توحید مفهوم مرکزى در گفتمان اسلامى است که نحلهها و فِرِق مختلف اسلامى، علىرغم تفاوتهاى تفسیرى، بر محوریت آن شکل مىگیرد. در تلقى اسلامى فردگرایى غربى منافى کرامت و ارزش انسانى است، زیرا انسان را فاقد حیثیت ذاتى دانسته و به نگاهى ابزارى و مادى به انسان مىانجامد، در حالى که اسلام انسان را برخوردار از حیثیت و کرامت ذاتى مىداند و او را در حد جانشینى خدا ارتقا مىبخشد. بنابراین در گفتمان اسلام سیاسى حق در کنار تکلیف مىنشیند و یا حداقل حقوق انسانى بر مدار حقوق الهى تفسیر مىشود.
در اسلام آزادى بدون مسؤولیت و در واقع حقوق بشر بدون الزامات و تکالیف وجود ندارد إلّا در صورتى که تکالیفمان را در قبال خداوند پذیرفته باشیم، هیچ گونه حقوق طبیعى یا ذاتى نداریم، زیرا ما خودمان خویشتن را به وجود نیاوردهایم. به فضل آن که او یعنى خداوند وجود بشرى به ما بخشیده است، بشر هستیم و تنها پس از این فضل و عنایت الهى است که به عنوان موجودات بشرى حقوقى مىیابیم. فکر این که انسان با قطع نظر از پذیرفتن و یا نپذیرفتن خداوند و عمل کردن (یا نکردن) به وظایف و مسؤولیتهاى خلیفه الهى بر روى زمین، از حقوق طبیعى یا ذاتى برخوردار باشد به کلى با نگرش اسلامى بیگانه است.35
بنابراین حقوق بشر در گفتمان اسلام سیاسى بر محوریت توحید و در رابطه متقابل با مسؤولیت و تکالیف بشر در قبال خداوند مورد پذیرش قرار مىگیرد. این امر حقوق بشر غربى را در بیشتر موارد نفى مىکند؛ امّا این امر به مفهوم بىتفاوتى و عدم اهتمام گفتمان اسلام سیاسى به دال حقوق بشر نیست، بلکه اسلام سیاسى تلاش مىکند تا نشانه حقوق بشر را بر محوریت دال مرکزى اسلام و اصالت خدا و توحید محورى در مفصلبندى گفتمانى خود وارد کند. بدین منظور سخن از حقوق بشر اسلامى در ادبیات سیاسى اسلام گرایان وارد مىشود. سخن از حقوق بشر اسلامى حاوى طرح مبناى فکرى و ارزشى خاص جهت سامان دهى به حقوق شهروندى است که در گفتمان اسلام سیاسى به منظور معنادهى به دال حقوق بشر و رهایى از انقیاد حقوق بشر غربى مطرح مىشود. به این منظور اسلام گرایان در صدد بر مىآیند تا مستندات دینى ناظر بر حقوق بشر اسلامى را در چارچوب آموزههاى دینى از منابع اسلامى استخراج و تنظیم کنند. تبیین حق حیات و کرامت، حق آزادى بیان و اندیشه در چارچوب شریعت اسلامى به این منظور صورت مىگیرد.
دال امنیت
امنیت از دالهاى مهم و مورد توجه سیاست بینالمللى است. واحدهاى سیاسى و گفتمانهاى نظرى متفاوت، این نشانه را در مفصلبندى خود مورد توجه قرار دادهاند، با این همه مفهوم و دال امنیت را نمىتوان فارغ از «زمینه» (Contex) و «متن»(Text ) فهم کرد. عمدتاً بحث امنیت و جهانى شدن از منظر تأثیرگذارى جهانى شدن بر افزایش یا کاهش امنیت مطرح گردیده است.36 امّا اینجا بحث بر سر این یا آن معنا براى دال امنیت مىباشد. همچنین مفهوم صلح نیز از نشانههاى مورد منازعه میان گفتمانهاى جهانى شدن و اسلام سیاسى است. هر دو گفتمان صلح و امنیت را در مفصلبندى خود وارد مىکنند و به آن معنایى را مىبخشند که بازتاب دهنده خصلت و الزامات مفهوم مرکزى یک گفتمان است. در گفتمان نئولیبرالیسم جهانى شدن تأثیر مثبت و سازندهاى بر صلح و امنیت جهانى دارد، زیرا جهانى شدن موضوع بیشتر درگیرىهاى نظامى (کنترل قلمروها) را از اهمیت مىاندازد و از جانب دیگر امکان کنترل تسلیحات را از طریق معاهدههاى جهانى و بینالمللى فراهم مىکند. گفتمان انتقادى و چپ بین جهانى شدن و صلح و جهانى شدن و امنیت رابطه منفى ایجاد مىکند. اعتقاد بر این است که جهانى شدن نه تنها به افزایش صلح و امنیت نینجامیده و نخواهد انجامید، بلکه تهدیدها و ناامنىها را تشدید کرده و به گستره جهانى مىکشاند. اینان بر گسترش ناامنى محیطى، اجتماعى، اقتصادى و سیاسى ناشى از جهانى شدن استدلال مىکنند؛ تجارت جهانى زبالههاى سمّى، کشورهاى جنوب را در معرض تهدید قرار مىدهد و گسترش فن آورى جدید گرایش جدّى به آلوده سازى محیط زیست دارد. از نظر اقتصادى دستکارى الگوى اقتصاد ملى و اصلاح ساختارى طبقه متوسط و فقرا را تحت فشار جدّى قرار مىدهند. افزایش بىثباتى بازارهاى مالى جهانى موجب افزایش ناامنى در جهان مىگردد. از نظر اجتماعى جهانى شدن موجب دگرگونى اجتماعى و روان شناختى و جابه جایى از ملیتگرایى تک بُعدى به کثرت گرایى گردیده و به ظهور هویتهاى چند رگه مىانجامد. مرزهاى شفاف هویت پیشین با جهانى شدن خاکسترى و غیر آشکار مىشود و این امر تصور از خود را با تردید رو به رو مىکند.37
گفتمان مسلّط تلقى ویژهگرا از صلح و امنیت را عام مىسازد؛ اما امنیت چه کسى؟ امنیت در مقابل چه تهدیداتى سازنده معنا و مبناى امنیت در سیاست جهانى است؟ براى فهم مقصود و ماهیت چالشهاى امنیتى جدید باید سیاستهاى امنیتى و عوامل مؤثر بر تعریف امنیت و تهدید را شناسایى کنیم. آلن اسکات و همکارانش در محدودیتهاى جهانى شدن ملاحظات امنیتى جدید را در حوزههاى مختلف سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى به بحث مىگذارند.38 بر این اساس جهانى شدن با ترکیبى از امنیت - تهدید همراه است؛ جهانى شدن هم ناامن کننده است و هم فرصتها و زمینههاى ارزشمندى جهت ارتقاى امنیت ایجاد مىکند، امّا این تلقى، هژمونى گفتمان مسلط در تعریف امنیت و ناامنى را از نظر دور مىدارد. امنیت جهانى در گفتمان جهانى شدن امنیت با رویکرد لیبرالیستى است که ناظر به نظم و ثبات مبتنى بر آموزههاى لیبرالیسم مىباشد. چنان که تهدیدات عبارت است از جریانهاى سیاسى و فرهنگى مناقض و ناسازگار با الگوى لیبرالیسم. جهانى شدن امنیت و صلح جهانى را همراه با تهدیدات کمونیزم در دوره جنگ سرد و اسلام گرایى پس از سقوط شوروى توضیح مىدهد.
گفتمان اسلام سیاسى صلح و امنیت مورد نظر در رویکرد لیبرالیسم و گفتمان جهانى شدن را مغایر با دموکراسى، عدالت و برابرى تلقى نموده و از صلح و امنیت همراه با عدالت سخن مىگوید. کُنشها و رفتارهاى اسلام گرایان که در گفتمان جهانى شدن رفتارهاى غیر عقلانى و مغایر با امنیت و صلح جهانى تلقى مىشود، در گفتمان اسلام سیاسى به عنوان واکنش در قبال نظم غیر عادلانه و امنیت ناشى از سلطه و سیاست یک جانبهگرا مطرح مىگردد. در این تلقى آنچه از سوى گفتمان مسلط جهانى تهدید جهانى شناخته مىشود در چارچوب دفاع مشروع و تلاش براى استقرار صلح عادلانه و پایدار تفسیر مىگردد. بنابراین هر دو گفتمان تلاش دارند تا دالهاى صلح و امنیت را در مفصلبندى خود قرار داده و با ارجاع به دال مرکزى خود بدان معنا بخشند.
دال اقتصاد
نئولیبرالیسم در متن گفتمان جهانى شدن جاى دارد. این نگرش مبتنى بر این ایده است که نیروهاى بازار منجر به رفاه، آزادى، دموکراسى و صلح جهانى مىگردد. از نظر نئولیبرالها براى رو آوردن به جهانى شدن باید نظارت رسمى دولت بر شهروندان در مقیاس وسیع کنار گذاشته شود. رفع محدودیتهاى اقتصادى از روند جریان بازار و جا به جایى کالا و سرمایه در دستور کار این سیاست قرار دارد. مؤسسههاى بزرگ جهانى، بنگاههاى اقتصادى و جریان مبادله کالا و خدمات در مسیر توصیههاى نئولیبرالى قرار گرفته است. این امر بدین معنا است که نئولیبرالیسم خط مشى پذیرفته شده در مورد جهانى شدن تلقى مىشود. در اواخر قرن بیستم اندیشههاى نئولیبرالى به عنوان عقل سلیم(Commonsense) پذیرش گسترده و بىچون و چرایى یافت و اختلافات آن با برخوردارى از حمایتهاى مؤثر محافل رسمى، تجارى و علمى با دشوارى رو به رو نگردید.39
جهانى شدن به مثابه گفتمان از ادغام و تلفیق اقتصاد ملى در نظام اقتصاد جهانى سخن مىگوید؛ امّا این ادغام به معناى در کنار هم قرار گرفتن تکههاى پاره پاره الگوى اقتصادى محلى نیست، بلکه مسیر حرکت همگونى را دنبال مىکند. اقتصادهاى ملى در فرایند جهانى شدن اقتصاد به بازارهاى جهانى وصل مىشود، امّا همزمان قواعد و قوانین حاکم بر بازار جهانى را پذیرا مىشود. حال این سؤال مطرح مىشود که آیا قوانین حاکم بر بازارهاى جهانى و نظام جهانى اقتصاد محصول مشترک نظامهاى اقتصادى ملى است؟ مطمئناً خیر، زیرا اقتصاد جهانى براساس الگوى نئولیبرال و اقتصاد آزاد سامان یافته و فعالیتهاى اقتصاد در سطح ملى را با استناد به آموزههاى نئولیبرال صورتبندى مىکند. کانون اصلى بیم و امیدهاى مربوط به جهانى شدن اقتصاد شرکتهاى فراملى است. ناقدان نظام سرمایه دارى این شرکتها را عامل گسترش استثمار در سراسر جهان مىدانند. این شرکتها هدایت کننده مؤثر نظام بازار و اقتصاد جهانى است. در 1988 حدود 20000 شرکت فراملى وجود داشت و دارایى خارجى آنان در خارج حدود 1/1 هزار میلیارد و کل دارایى آنها بیش از 4 هزار میلیارد دلار بود. این شرکتها کارگزاران مؤثر اقتصاد جهانى هستند که الگوى اقتصاد بازار و نئولیبرال را دنبال مىکنند. بنابراین جهانى شدن اقتصاد در خوش بینانهترین تحلیل، فراگیر شدن فرصتها و ظرفیتهاى اقتصاد نئولیبرال و تسرّى آن به بازارهاى ملى است40 و این بیانگر هژمونیک شدن الگوى اقتصاد نئولیبرال بر روند فعالیت اقتصاد جهانى و بازارهاى مالى جهان است که در گفتمان جهانى شدن صورتبندى مىشود. این روند طبعاً با مقاومتها و مخالفتهایى از سوى گفتمانهاى رقیب رو به رو خواهد بود. گفتمان اسلام سیاسى تلاش مىکند تا با برجسته ساختن نقایص و ضعفهاى الگوى نئولیبرال، به خصوص با تأکید بر اصل عدالت اجتماعى، الگوى اقتصاد اسلامى را عام و فراگیر سازد. نظام اقتصادى اسلام با تأکید بر اصل مالکیت مختلط، اصل آزادى اقتصادى محدود و در چارچوب ضوابط اسلامى و اصل عدالت اجتماعى صورتبندى مىشود. این اصول مرزهاى متمایز نظریه اقتصادى اسلام را از سرمایه دارى و سوسیالیسم ترسیم مىکند. بنابراین نظام اقتصادى اسلام نه با سرمایه دارى مبتنى بر اصل مالکیت خصوصى سازگارى دارد و نه مالکیت اشتراکى سوسیالیستى را بر مىتابد، بلکه آمیزهاى از مالکیت خصوصى، مالک
یت عمومى و مالکیت دولت را مطرح مىکند.41 الگوى اقتصاد لیبرال بر اصل آزادى مطلق فعالیت اقتصادى تأکید مىکند، امّا گفتمان اسلامى آزادى مزبور را در چارچوب شریعت اسلامى محدود مىکند و آن دسته از فعالیتهاى اقتصادى که از نظر اسلام بازدارنده تحقق ایدهها و ارزشهاى اسلامى است نظیر ربا و احتکار را منع مىنماید.
همچنان که یادآورى شد، گفتمان اسلام سیاسى عقیده دینى (اسلام) را به عنوان کلیت تام که اجزاى آن باهم ارتباط زنجیرهاى و به هم مرتبط دارند تلقى مىکند. اقتصاد اسلامى بخشى از گفتمان اسلامى است و فرهنگ و سیاست از اجزاى دیگر آن محسوب مىشود؛ همچنان که اجزاى نظام اقتصادى اسلام به هم پیوسته هستند و نمىتوان آن را به گونهاى تقطیع شده درک کرد، بین نظام اقتصادى و سیاسى اسلام نیز رابطه گسست ناپذیرى وجود دارد. سیستم اقتصادى اسلام با پوشش عام دینى خود، از سایر سیستمهاى اقتصادى متمایز مىشود، زیرا همه نظامهاى زندگى در اسلام رنگ دینى دارند. به همین علت اسلام وقتى مىخواهد هر جهتى از جهات زندگى را درمان کند آن را با دین مىآمیزد و در چارچوبى قرار مىدهد که انسان را با پیوند دینى به خدا و آخرت مىکشاند.42
الگوى اقتصاد اسلامى زیرساخت کلان نظام اسلامى است که به منظور تنظیم حیات انسانى پىریزى گردیده است؛ پس اقتصاد اسلامى مدعى نظریه علمى نیست که در صدد توضیح و تبیین واقعیتهاى موجود برآید، بلکه شیوهاى براى ایجاد دگرگونى نظام اقتصادى ناسالم و تحول آن به الگوى سالم است. اقتصاد اسلامى در پى تغییر امر واقع و نه تفسیر آن مىباشد. همین نکته جایگاه عدالت را به عنوان مفهوم محورى و مرکزى در نظام اقتصادى اسلام توضیح مىدهد. گفتمان اسلامى دلنگران ایجاد روابط اقتصادى کارآمد همراه با تأمین عدالت اجتماعى است و بدین منظور دایره آزادى مالکیت مطلق را محدود ساخته و حدودى را براى آن ترسیم نموده تا از گسترش فقر جلوگیرى نماید و فقرا را تأمین کند.43 گفتمان اسلامى مدعى آن است که قیود و حدود آزادى به نفع آزادى و برابرى اجتماعى است، زیرا از طریق آن تلاش مىشود تا فرصتهاى برابر اقتصادى براى شهروندان ایجاد شود.
محدود کردن آزادى اقتصادى با توجیه تأمین عدالت و برابرى با این استدلال مطرح مىشود که آزادى طبیعى (فرصت برخوردارى از طبیعت) بر آزادى اجتماعى (آزادى که سیستم اجتماعى به افراد مىدهد) تقدم دارد، زیرا آزادى طبیعى عنصر ذاتى و جوهرى است و بدون آن معناى عاملیت، و آزاد بودن انسان نامفهوم خواهد بود. در این تلقى آزادى طبیعى در عرصه حیات اجتماعى آزادى صورى و اجتماعى را محدود مىکند؛ امّا در گفتمان نئولیبرالیسم و جهانى شدن، آزادى مطلق اقتصادى، شکوفایى فعالیتهاى اقتصادى و رفاه اجتماعى را فراهم مىآورد و این امر الزاماً از درون رقابت و نابرابرى اقتصادى عبور مىکند. از نظر این نوشتار مهم آن نیست که تا چه اندازه استدلال دو گفتمان اسلامى و غربى تمام و قانع کننده است، مهم آن است که کدام یک بتواند فعالیتهاى اقتصادى انسان معاصر را صورتنبدى کند و خود را در چهره گفتمان مسلط آورد.
دال عدالت
مفهوم عدالت از نشانههاى مهم سیاست جهانى است که گفتمان جهانى شدن تلاش مىکند آن را با ارجاع به نئولیبرالیسم معنا بخشد. منازعه گفتمانها بر سر معنادهى به عدالت فراتر از مباحث رایج و عمومى در مورد رابطه عدالت و جهانى شدن است. در این جا سخن بر سر توسعه یا محدود سازى عدالت در یک گفتمان نیست، زیرا گفتمانهاى متفاوت به معنادهى متفاوتى از عدالت مىرسد. اگر در دیدگاه انتقادى در مورد جهانى شدن ادعا مىشود که جهانى شدن به محدود سازى عدالت مىانجامد و بىعدالتى را تشدید مىکند،44 دقیقاً معنایى از عدالت را در نظر دارد که با عدالت لیبرالیستى فاصله دارد. سیال بودن نشانه عدالت ما را به معنادهىهاى متفاوتى از آن در گفتمانهاى مختلف هدایت مىکند، از این رو ادعا مىشود که جهانى شدن بىعدالتى جنسى را گسترش مىدهد. این بیان دقیقاً معناى عدالت در گفتمان فمینیستى را مورد توجه دارد.
تحلیل گفتمانى جهانى شدن به ما کمک مىکند تا تنوع دیدگاهها و اختلافات موجود در مورد ماهیت، آثار و پیامدهاى آن را در خصوص مسایل زندگى معاصر درک کنیم؛ براى مثال اگر نگاه خوش بینانه از گسترش عدالت در پرتو جهانى شدن سخن مىگوید، معنایى از این نشانه را مدنظر دارد که با استناد به نئولیبرالیسم غربى صورت مىگیرد. دیدگاه انتقادى و بدبینانه که جهانى شدن را عامل تخریب و نابود سازى عدالت تلقى مىکند عدالت در چارچوب گفتمان سوسیالیستى را مطرح مىکند. به همین صورت عدالت در گفتمان اسلام سیاسى نه تنها با هژمونیک شدن گفتمان جهانى شدن تقویت نمىگردد، بلکه از بار معنایى خود تخلیه مىشود و در حاشیه رانده مىشود. بنابراین تا زمانى که اشتراک معنایى براى نشانه عدالت وجود ندارد سخن از سازندگى یا ویرانگرى جهانى شدن در قبال آن به سرانجام نهایى نخواهد رسید. در این جا مهم رابطه ذاتى جهانى شدن و عدالت نیست، زیرا احتمالاً چنین رابطهاى وجود ندارد، بلکه مهم آن است که چه معنایى از عدالت و توسط چه کسانى، ذهن جمعى و افکار عمومى بشر را مىسازد. بحث بر سر آن است که عدالت چیست؟ آیا عدالت به معناى برخوردارى مساوى جوامع از امکانات و فرصتهاست (عدالت توزیعى) یا به معناى پذیرش نابرابرى در برخوردارىهاست؟ دیدگاه لیبرال اساساً عدالت به مفهوم برابرى را ناقض رشد و بالندگى اقتصادى مىداند، زیرا عدالت اجتماعى را داراى آثار نامطلوب مىداند، چون فرصت سرمایهگذارى بیشتر را از افراد مىگیرد و نمىگذارد به کامیابىهایى که در توانشان است دست یابند. در این گفتمان فرد لیبرال از یک طرف بین برابرى حقوق و برابرى فرصتها از یک سو و برابرى مادى یا برابرى بازده از طرف دیگر به صراحت تمام تمایز قائل مىشود.45 امّا در مقابل گفتمان اسلام سیاسى با دغدغه جدّى عدالت، ضمن آن که نابرابرى در ظرفیتها و استعدادها را به گونهاى طبیعى مىپذیرد، از ایجاد زمینهها و فرصتهاى برابر براى کلیه شهروندان دفاع مىکند.
نتیجه
در این نوشتار تلاش شد تا به گونهاى متفاوت از تحلیلهاى رایج، جهانى شدن در چارچوب نظریه گفتمان بازنمایى شود. هرچند از جهانى شدن به عنوان گفتمان در برخى نوشتهها یاد شده است، اماجهانى شدن به عنوان وضعیت جدید جهانى و فرایند تازه، بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. جهانى شدن به عنوان یک وضعیت در میانه طیفى از موافقان و مخالفان در نوسان مىباشد؛ مخالفان عمدتا آن را در چارچوب پروژهاى غربى تحلیل مىکنند، در حالى که موافقان با رویکرد خوش بینانه از پروسهاى بودن جهانى شدن سخن مىگویند. رویکرد میانه در حد وسط هردو نگرش بدبینانه وخوش بینانه قرار مىگیرد و جهانى شدن را به عنوان یک پدیده مورد تحلیل قرار مىدهد.تحلیل گفتمانى جهانى شدن با رویکرد سراسر متفاوت از گفتمانى بودن جهانى شدن سخن مىگوید. رویکردهاى پیشین نمىتواند تحلیل جامع از جهانى شدن ارایه دهد، زیرا برخى بر فرصت بودن آن اعتقاد دارد و برابرى فرهنگها و جوامع را در برخوردارى از امکانات آن مطرح مىکند ودر نتیجه نمىتواند واقعیت سیاست جهانى و سلطه گفتمان غربى را توضیح دهد؛ دسته دیگر بانگرش بدبینانه آن را در حد چهره جدیدى از امپریالیسم تقلیل داده و از فرصتهاى ناشى از آن غفلت مىکند. رویکرد میانه هر چند از قدرت توضیح دهندگى بیشترى برخوردار است، اما جهانى شدن موجود را برگشت ناپزیر وقطعى مىانگارد و هژمونى غرب را ثابت و غیر قابل زوال تلقى مىکند. تحلیل گفتمانى جهانى شدن ضمن آن که فرصتها و محذورات آن را مورد تحلیل قرار مىدهد، ازجانب دیگر سلطه گفتمان غربى را در چارچوب منازعه گفتمانى تلقى نموده و آن را از ماهیت ذاتى و گریزناپذیر بودن خارج مىکند. جهانى شدن به عنوان گفتمان، سیطره گفتمان نئولیبرالیسم غربى را نه امر ذاتى، دایمى و اجتناب ناپذیر، که ناشى از باز نمایى جهان سیاست با رجوع به دال مرکزى نولیبرالیسم تحلیل مىکند و در چنین حالت نه قطعى بودن آن را مىپذیرد و نه ناممکن بودن رهایى از آن را. بر اساس این تحلیل، گفتمانهاى رقیب به ویژه اسلام سیاسى مىتواند از طریق بازنمایى جدید سیاست زندگى با استناد به مفهوم نهایى اسلام دالهاى شناور سیاست بین الملل را در پیکره بندى خود وارد کرده و گفتمان مسلط را به چالش بکشاند.
پىنوشتها
1. دانش آموخته حوزه علمیه قم و عضو هیأت علمى موسسه آموزش عالى باقرالعلومعلیه السلام.
2. Howarth david(2000) Discourse, university press.u.s.A.p.8
3. کاستلز مانوئیل، عصر اطلاعات، ترجمه على قلیان، (تهران: طرح نو، 1380) ص 422.
4. Fairclough N.(1989). Language & Power,longman, parson,london, P.206.
5. Ibid
6. Ibid, P.207.
7. see: Luclua, E.& Mouffe(1985) Hegimony and social strategy, second edition, london.verso
8. Ibid
9. Rupert Mark(2002) Ideologies of globalization Routledge, p.xiv.
10. Ibid, P.15.
11. کت نش، جامعه شناسى سیاسى معاصر، ترجمه محمد تقى دلفروز (تهران: انتشارات کویر، 1380) ص 82.
12. همان، ص 11.
13. همان، ص 113.
14. محمد رضا تاجیک، جهانى شدن وهویت، فصلنامه رهیافت (تهران: دانشکده علوم اقتصادى و سیاسى دانشگاه شهید بهشتى، 1381).
15. عبدالعلى قوام، جهانى شدن و جهان سوم (تهران: دفتر مطالعات سیاسى و بینالمللى، 1383) ص 25 -56.
16. رابرتسون دونالد، جهانى شدن، تئورى اجتماعى و فرهنگ، ترجمه کمال مولاپور (تهران: نشر ثالث، 1380) ص 120.
17. ر.ک: شولت یان آرت، نگاهى موشکافانه بر پدیده جهانى شدن، ترجمه مسعود کرباسیان (تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1382).
18. همان، ص 230.
19. همان، ص 234.
20. Clarck Ian, Lobulization and International Relations Theory, 1992.P.12.
21. Ibid, P.18.
22. Ibid, P.25.
23. Scott, A(1997)(ed) The Limits of globalization, London, P.4.
24. Clarck, op.cit, p.226.
25. اکسفورد یارى، نظام جهانى، اقتصاد، سیاست و فرهنگ، حمیرا مشیرزاده (تهران: دفتر مطالعات سیاسى و بینالمللى، 1378) ص 32.
26. همان، ص 78.
27. یان شولت، پیشین، ص 233.
28. جهت مطالعه مبسوط ر.ک؛ حمید عنایت اندیشه سیاسى قرن بیستم (1365).
29. ر.ک: شجاعى زند، عرفى شدن در تجربه مسیحى و اسلامى (تهران: مرکز بازشناسى اسلام و ایران، 1381).
30. ر.ک: مانوئیل کاستلز، پیشین.
31. ر.ک: تسیموتى سیسک، اسلام و دموکراسى، ترجمه شعبانعلى بهرام پور (تهران: نشر نى، 1379).
32. همان، ص 29.
33. گنون رنه، ترجمه ضیاء الدین دهشیرى، بحران دنیاى متجدد (تهران: امیرکبیر، 1378) ص 82.
34. جوادى آملى، 1381، 110.
35. سید حسین نصر، جوان مسلمان و دنیاى متجدد (تهران: بىنا، 1373).
36. ر.ک: یان شولت، پیشین.
37. همان.
38. scott, A, op.cit, P.37.
39. یان شولت، پیشین، ص 35.
40. همان.
41. سید محمد باقر صدر، اقتصادنا، ص 325.
42. همان، ص 349.
43. همان، ص 380.
44. یان شولت، پیشین، ص 27.