متدلوژى سیاست نامه نویسى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
سیاست نامه نویسى شیوهاى است که به وسیله آن راهها و شیوههاى حفظ اقتدار و مشروعیت قدرت سیاسى ارائه مىشود. در آن هم راهها و ابزارها و شیوهها شناسایى شده و به حاکم و سلطان ارائه مىشود و هم آنچه به تضعیف یا از بین رفتن قدرت منجر مىشود تحت عنوان آفات قدرت سیاسى به حاکم یادآورى مىشود تا قدرت حاکم هرچه بیشتر نزد مردم توجیهپذیر شود؛ بنابراین کانون تفسیر سیاست نامه نویسان، قدرت حاکم است. اینان تفاسیر و توجیهات خود را مبتنى بر اصولى چون توأمانى دین و سیاست، عدالت، اخلاق و دین، تجربیات پیشینیان و پند و حکمت قرار مىدادند. آنچه سیاست نویسان را در روش خود از دیگران متمایز مىکرد، توجیه واقعیتهاى سیاسى - اجتماعى زمانه و تجربه گذشتگان بود.متن
مقدمه؛ موضوع و هدف سیاست نامه
در فلسفه سیاست دوره قدیم محور اساسى نظریات سیاسى، شخص حاکم، ویژگىها و شرایط او و نیز چگونگى حفظ قدرت و ابزارها و روشهاى بود. پاسخ به چنین سؤالاتى ذهن فیلسوفان را به خود مشغول کرد که چگونه مدینه فاضله خود را شکل دهند و چگونه و با چه شرایطى افراد جامعه به سعادت حقیقى برسند؛ آنگاه فلسفه سیاسى خود را در رسیدن به نظمى مطلوب ترسیم مىکردند. همچنین در پاسخ به این سؤال آنهایى نیز که دغدغهشان نه دستیابى به مدینه فاضله که ارائه راهها و شیوههاى حفظ قدرت از طریق رعایت اصول و آداب ملک دارى بود به اندیشه ورزى پرداختند.
توجه به این مسأله موجب گشت تا نهاد شاهى به مثابه مرجعى که باید حکومت به آن واگذار شود، مرکزیت یابد. سیاست، در چنین فضاى فکرى، به معناى ارائه دهنده ساز و کارها و روش حفظ سلطنت در داخل مرزها و خارج از آن و تنبیه مخالفان نظم موجود تعریف مىشود.
این معناى از سیاست محور نظریاتى شد که خصوصیات حاکم و هنر حفظ قدرت را بیان مىدارند و مشغولیت ذهنى صاحب نظران نگه داشتن قدرت در دست حاکم شد، بدون آن که دچار دل مشغولى فیلسوفان در ترسیم مدینه فاضله و وصول به آن شوند. این دسته از نظریه پردازان در ایران قبل از اسلام به «اندرزنامه نویسان» و در دوره اسلامى به «سیاست نامه نویسان» معروف گشتند.2 ادعاى این گروه آن است که در مقام کشف رفتار درست و مناسب در عرصه عمومى هستند. نزد آنان، بحث از قدرت ذاتاً موضوعیت یافت و در یافتن راههاى اعمال و حفظ آن در آراى خود از مقدمات فلسفى کمتر استنتاج کردند، اگرچه آرایشان به نوعى متأثر از فلسفه عمومىشان است.
بحث عمومى اینان، بررسى نحوه اکتساب قدرت سیاسى و شیوههاى نگه دارى و استمرار آن است و اینکه چگونه مىتوان علیه شورشیان قدرت سیاسى وارد عمل شد و جلو آنها را گرفت و به اطاعت از حاکم وا داشت. خواجه نظام الملک، از نام آوران و معروفترین سیاست نامه نویسان، تمام سعى و همّ خود را صرف بیان راه و رسم فرمانروایى و «بهترین شیوه حفظ قدرت سیاسى» کرد و در این راستا تمام شؤون حیات اجتماعى را در خدمت آن قرار داد، نظیر این که از نظر خواجه نظام الملک، دیانت در خدمت سیاست و مشروعیت آن قرار مىگیرد، یعنى دیانت وسیله مشروعیت بخشى به قدرت سیاسى حاکم و قوام ملک و مملکت مىشود.3
خواجه نظام الملک نظر پادشاه زمان خود - که پادشاه فرهمند ایرانشهرى نیست - را به سنت مَلِکان عجم جلب مىکند: «و این جهان روزنامه ملکان است. اگر نیک باشند مرایشان را به نیکى یاد کنند و آفرین گویند و اگر بد باشند به بدى یاد کنند و نفرین گویند».4
نزد سیاست نامه نویسان، شاه خلیفه خدا در روى زمین بوده و پس از بسته شدن دایره نبوت و امامت جهت اصلاح حال بندگان و دفع ظالمان و طغیان گران، عامل جریان یافتن لطف الهى مىباشد و به مصداق «توتى الملک لمن یشاء»5 شخصى را به پادشاهى بر مىگزیند. چنین شخصى اگرچه از قدرت زیادى برخوردار است، اما خود قانون گذار نیست، بلکه در آیین کشور داراى اسلامى، هرگز حق مطلق وضع قانون در اختصاص اشخاص نبوده و اساساً قانونگذارى در معناى خاص آن هیچ گاه از وظایف بشر به شمار نمىآید. پادشاه مطیع شریعت و عامل اجراى آن است.6
خواجه نظام الملک در اینباره مىگوید:
بر پادشاه واجب است در کار دین پژوهش کردن و فرایض و سنت و فرمانهاى خداى تعالى به جا آوردن و کار بستن و علماى دین را حرمت داشتن و کفاف ایشان را از بیتالمال پدید آوردن.7
سیاست نامه نویسان در تبیین نحوه حفظ قدرت سه امر را بر خو واجب مىدیدند که به حاکم و سلطان ارائه دهند: ترسیم اصول حفظ قدرت، روشهاى حفظ آن و خصوصیاتى که حاکم را بر طریق سنت و عدالت و شریعت وا بدارد.
زمینههاى رو آورى مسلمانان به سیاست نامه نویسى
با تحول خلافت اسلامى در سده اول پیدایش اسلام و پیدایش طبقه فرمانروایان و دیوانیان، آگاهى به راه و رسم کشور دارى و نیز اطلاع و برخوردارى از ادب و تربیت شایسته این طبقه و وجه امتیاز آنها از عامه مردم لازم شد. این کار به دست دبیران و وزیران و نویسندگان ایرانىِ عربى نویس انجام مىگرفت و به همین دلیل، آداب ایرانیان یکى از اصول فرهنگ و تربیت اشراف، بزرگزادگان، وزیران، دبیران دستگاه خلافت و حتى خلفا گردید. اقبال ادبیات عربى و اسلامى از اندرزنامهها و دیگر کتابهاى اخلاقى و تربیتى ایران سبب شد که افرادى چون انوشیروان، بزرگمهر، هوشنگ، بهمن و آذر باد - که در ادبیات ساسانى اندرزها و سخنان حِکَمى از زبان آنها روایت مىشد - در کتابهاى ادبى و تعلیمى عربى در ردیف حکماى اسلامى و عربى در آیند و سخنان حکمتآموز آنان را هم مانند اقوال و حِکَم بزرگان عرب و اسلام روایت کنند تا جایى که به گفته برخى پژوهشگران، شخصیت انوشیروان از جهت نقل اندرزها و مواعظ و حِکَم او، پس از على(ع) بزرگترین شخصیت در مآخذ عربى و اسلامى است.8
ایرانیان از گذشته به اندرزنامه نویسى علاقه خاصى داشتند و نزد آنان سنت رایج شده بود، به طورى که در عهد ساسانى یکى از مناصب بزرگ، «اندرز بُد» بود. در زبان پهلوى میان اندرز و آیین ارتباط نزدیکى بود و اندرز شامل نصایح و دستورهایى براى رفتار درست در امور سیاست و دولت، زندگى روزانه و دین مىشد. نزد آنان، پند و اندرز برآیند تجربههاى ذهنى و عملى براى بهبود وضع محیط زندگى و رسیدن به نیک بختى بود.9
با گذشت زمان مضامین اندرزنامهها نیز متناسب با هنجارها و اصول فرهنگ اسلامى - ایرانى جرح و تعدیل یافت و آن دسته از اندرزنامهها که در خطاب به سلطان در خصوص آداب مملکتدارى و حفظ قدرت ایراد شدند به «سیاست نامه» معروف گشتند. به اندرزنامهها، گاهى «پند نامه»، «نصیحت نامه»10، «وصیت نامه»، «وصایا»، «مواعظ» و «حِکَم» نیز مىگفتند.
در سدههاى نخستین هجرى بسیارى از اندرزنامهها و آییننامهها (کتابهاى قوانین آداب) به عربى برگردانده و در ادب تعلیمى عربى و فارسى راه یافتند. تقریباً همه مؤلفان کتابهاى آداب عربى مانند آداب الملوکها در اوایل دوره اسلامى کما بیش از مضامین اندرزنامههاى ایرانى بهره بردند. یکى از مهمترین کتابهاى عربى که در آن بخشهاى زیادى از مضامین اندرزنامهها آمده، الحکمة الخالده نوشته ابوعلى مسکویه رازى (م 421) است که گزیدهاى از اندرزهاى منسوب به حکما و خردمندان قدیم ایران، یونان، روم، هند و عرب مىباشد. از کتابهاى دیگر در این خصوص غرراخبارملوکالفرسوسیرهم نوشته ثعالبى و التاجفىاخبارالملوک منسوب به جاحظ است.
به طور کلى نوشتههایى مثل نصیحة الملوک، قوانین الوزارة، سیاست الملک و تسهیل النظر و تعجیل الظفر فى اخلاق الملک و سیاست الملک در چارچوب این جریان از اندیشه سیاسى قرار مىگیرد.11
مبانى سیاست نامه نویسى
1. توأمانى دین و سیاست
یکى از مبانى اساسى سیاست نامه نویسان عدم جدایى دین و سیاست بود. از اعتقاد به عدم جدایى دین از سیاست با تعابیر مختلفى چون «عین همند»، «دو برادر همزاد» و «همترازى» یاد شده است. این نگرش اختصاص به اسلام و ایران ندارد، بلکه اندیشهاى قدیمى به خصوص در ایران، هند و چین بوده است. اندیشمندان اسلامى به دلیل دو کارکرد دین، به این دیدگاه اعتقاد پیدا کردند: یکى به منظور تأسیس وحدت و انسجام فرهنگى و دیگرى ارائه یک مقیاس و ملاک براى ارزیابى رفتار سیاسى جامعه و دولت. به همین جهت، نزد اینان این امر نقش مهمى در تأمین مصالح عمومى و ایجاد اتفاق کلمه و قطع منازعه و وضع مقررات و حذف یا حل اختلاف و توزیع نقشها و حفظ امانتهاى مردم داشت.12 اعتقاد به تلازم بین دین و سیاست بود که اندیشه اسلامى آن را به مثابه لازمه سلطنت حفظ کرده و خواهان اجراى شریعت بود. «و هرگه که کار دین با خلل باشد، مملکت شوریده بود و مفسدان قوت گیرند و پادشاه را بى شکوه و رنجه دل دارند و بدعت آشکار شود و خوارج زور آرند».13
در دوره اسلامى، سلطنت اسلامى استوارى خود را بر بنیاد شریعت و اجراى احکام اسلامى مىداند، به همین جهت فرمانروایان جوامع اسلامى تا قبل از مشروطه از جعل قوانین و موازین خود دارى مىکردند.14
پادشاه فقط در مقابل خداوند که اختیار و قدرت شاه از او نشأت مىگیرد مسؤول است. وظایف مهم پادشاه عبارتنداز:
الف) برخورد یکسان پادشاه با دین و سیاست: از نگاه خواجه نظام الملک، دین و دولت ذاتاً به یکدیگر وابستهاند و پادشاه باید با هر دو یکسان رفتار کند. «و هر گه در مملکت اضطرابى پدید آید در دین نیز خلل آید، بد دینان و مفسدان پدید آیند و هر گه که کار دین با خلل باشد، مملکت شوریده بود و مفسدان قوت گیرند».15 همچنین مىگوید: «نیکوترین چیزى که پادشاه را باید، دین است».16
ب) ترویج و تقویت شریعت: در سنت فلسفى سیاست نامه نویسان دوره میانه اسلام، وظیفه پادشاه تقویت دین و شریعت است. عبدالحق محدث دهلوى پادشاه عادل را جانشین پیامبر مىخواند و وظیفه او ترویج و تقویت شریعت «به زور بازو و قانون عدالت مىداند».17
نجم الدین رازى نیز قائل است: اگر نبوت و علم را قدرت سلطنت و شوکت مملکت یارى کند، میزان تأثیر و کارکرد آن هزار برابر مىشود و عزت دین به مثل تیغ آشکار مىشود.18
در این سنت، لازم است که شاه هر آنچه را که دین فضیلت مىداند، چه از قبیل اصول نظرى و چه از قبیل اصول اخلاقى و عملى آنها را بشناسد و نیز در چارچوب آنها عمل کند.19
ج) رعیت دارى: وظیفه سلطان است که حقوق زیردستان و حق دیگران را رعایت کند، با دادگرى و عدالت آنان را راضى نگه دارد و در حق آنان نیکى کند. خواجه نصیرالدین طوسى در نصایحى که به اباقاخان مغولى دارد، او را به رعایت حقوق و عدم ظلم و آزار و تخفیف مالیات توصیه مىکند.20
ابوالحسن مسعودى با ستایش از انوشیروان، از قول او مىگوید: «اصلاح کار رعیت از فزونى سپاه در کار فیروزى مؤثرتر است و عدالت شاه از حاصلخیزى سال سودمندتر است».21
چنین وظایفى براى پادشاه، او را بر آن مىدارد که همیشه بر دو پایه تقویت شریعت و رضایت رعیت عمل کند.
2. عدالت
یکى از پایههاى اصلى پادشاهى در اندیشه قدیم ایران و از صفات پادشاهان دوره اسلامى عدالت است. سیاست نامه نویسان عقیده داشتند که پادشاهى بدون دادگرى استوار نمىماند و دچار دگرگونى مىشود.
«گفتهاند بزرگان دین که الملک یبقى مع الکفر و لا یبقى مع الظلم».22
ملاط چنین عدالتى که بنیان ساختمان دولت و پادشاهى است، اعتدالگرایى است و در مبانى فلسفى سیاست نامه نویسان اعتدال گرایى جزء فطرت بشر بوده و لازمه تداوم حیات بشرى است. از نظر علمى اعتدال گرایى نه تنها زیانهاى افراط و تفریط را ندارد، بلکه سود فراوان هم دارد.23 سعدى در این باره مىگوید: «نه چندان درشتى کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمى که بر تو دلیر شوند».
عنصر اعتدال در فرهنگ ایرانیان باستان مورد توجه خاص بوده است. به عقیده حمید عنایت ایرانیان باستان در پرتو آموزشهاى زردشت پیش از ارسطو با آن آشنا بودند و آن را گرامى مىداشتند.24 در مبناى فلسفى ایرانیان، عدالت آن است که هر چیزى در جاى خویش نیکوست و هرکس در شأن و مقام مناسب خود قرار گیرد.
خواجه مىگوید:
از ناموسهاى مملکت یکى نگاه داشتن القاب و مراتب و اندازه هرکس است چون لقب مرد بازارى و دهقان یکى باشد، هیچ فرقى نبود و محل معروف و مجهول یکى باشد و چون لقب عالم و جاهل یکى باشد، تمیز نماند و این در مملکت روا نباشد.25
در فلسفه نظرى سیاست نامه نویسان اعتقاد بر این بود که افراد جامعه داراى مراتب مختلف صنفى هستند و عدالت در آن است که هرکس در مرتبه و صنف خود باشد و اگر کسى در غیر از صنف و مرتبه خود بود ظلم به خود و به جامعه تلقى مىشد. نظامى گنجوى مىگوید: «دادگرى شرط جهاندارى است».26
ابوالحسن مسعودى بود، به عنصر عدالت توجه اساسى دارد و آنانى را که اساس سیاستگذارىهاى خود را بر عنصر عدالت نهاده بودند، ارج مىنهد و مىستاید. وى در حق توتال یکى از پادشاهان قدیم چنین گوید:
کارش استقرار یافت و رسوم پسندیده آورد که هیچ کس از ملوک سلف نیاورده بود. وى عقیده داشت که ملک جز به عدالت پایدار نیست که عدل میزان الهى است و از لوازم عدالت زیادت نیکى و زیادکار است.27
مسعودى عنصر عدالت و رعایت آن را بنیان افعال نیک و خوب و خیر و عامل اصلى در ثبات دولتهاى هخامنشیان و ساسانیان مىداند.28
3. واقع گرایى و فلسفه سیاست مبتنى بر قدرت
سیاست نامه نویسان با نظر به حیات سیاسى جوامع و فراز و فرود دولتها و سلاطین، مطالعاتشان از نوعى «واقع بینى»، برخاسته از تجربه برخوردار است؛ نمونه بارز آن کلیله و دمنه است که در آن آمده است:
ملک گفت... اکنون باید داستانى یاد کنى... در باب کسى که او را از هر جایى دشمنان پیش آیند و کار او سخت گردد و بیم زیان آمدن باشد و جز آن چاره ندارد که با خصمان بسازد و صحبتى یکدل بر دست گیرد تا از آن بلا و اندیشه رستگارى یابد که آن صلح چگونه جوید و درِ آن مراد چگونه گشاده شود. فیلسوف گفت که بباید دانستن که نه دوستى بر یک قاعده بماند و نه هر دشمنى بر یک نهاد بپاید. بسیار دشمنى بود که دوستى گردد و بسیار دوستى بود که دشمنى گردد و آن جز از گشت روزگار و طالع اختران نبود. چون طالع بگشت طبع بگردد، آنگاه بود که در دل دشمن امیدى پدید آید و از دوست نومید گردد.29
جلال الدین دوانى براساس اندیشههاى سیاسى برآمده از سیاست نامهها در کتاب لوامع الاشراق توجه به سلطنت و ذکر نکات دولت دارى را بر دیگر عناصر برترى مىدهد. در فلسفه سیاست مبتنى بر قدرت و دولت مدارى سیاست نامه نویسان، توجه اساسى به چگونگى کارکرد نظام سیاسى و تأثیر عوامل موجود بر تولید و توزیع قدرت سیاسى است.
4. حاکمیت نظم بر امور عالم زمینى و آسمانى
سیاست نامه نویسان به وجود نظم واحدى در جهان و عالم آسمانى و زمینى اعتقاد دارند. در این نظم تکلیف همه چیز معلوم بوده و هر چیزى از شأنى برخوردار است و شأن سلطان جهانگیرى و جهان دارى است؛ بنابراین لازم است علم و حکمت لازم را براى جهان دارى از حکما اخذ کند تا بتواند حافظ این نظم باشد.30 بنابراین اصل، سیاست به معناى سامان دادن امور جامعه و حفظ شأن و شؤون آن و تنبیه فرد متخلف از نظم موجود است. بنابراین یکى از وظایف شاه، شناخت نظم و اصول حاکم بر جهان - چه جهان طبیعى و چه اجتماعى - و پاسدارى از آن است.31 در این نظم، هر تحول و انقلابى که نظم را به هم بریزد، بدعت تلقى مىشود و لازم است که این نظم به دست پادشاهى دین آگاه استقرار یابد.
این نظم و امنیت زمانى ایجاد مىشود که پادشاهى نیک عادل و دارنده فرّ ایزدى باشد که با از بین رفتن چنین پادشاهى، نظم و امنیت از بین مىرود و فتنهها پدید مىآید. مراد از این نظم آن است که هر چیز را به قاعده خود در آورد و هر آنچه را که از قاعده و بنیاد خویش افتاده باشد بر گرداند و با این کار زوال و فساد را از دولت و ملک خود دور کرده است.
5. تقدیر گرایى
سیاست نامه نویسان همواره به نوعى جبر و تقدیر گرایى در نظم حاکم بر پدیدههاى سیاسى - اجتماعى اعتقاد داشتند و قدرت شاه را نیز ناشى از اقتدار مطلقه خداوند تلقى مىکردند. اینان سلطنت را ناشى از اراده و مشیت الهى دانسته و اراده بشرى را خارج از آن مىدانستند.
خواجه رشید الدین فضل اللّه، وزیر مقتدر غازان خان، در نامهاى که در جواب کیقباد سلجوقى نوشته، آورده است: «کلاه دولت و قباى حشمت بر سر آن کس لایق و زیبا مىافتد که حق سبحانه و تعالى مىخواهد».32
ویژگىهاى روشى سیاست نامهها
1. توجه به واقعیات قدرت
سیاست نامه نویسان به طور عموم مشغول به کارهاى دربارى و دیوانى و صاحب مناصب وزارت و دبیرى بودند؛ از اینرو اینان در متن حوادث و وقایع سیاسى و معضلات و مشکلات حکومت و دولت قرار مىگرفتند و ذهنشان مشغول چاره اندیشى براى آنها بود. به همین جهت سیاست نامهها به نوعى بیانگر و روشنگر ساختار قدرت، شیوههاى حکومت، سازمان ادارى، طبقات اجتماعى و آداب و رسوم آن روزگار هستند. نظیر سیاست نامه خواجه نظام الملک که به مباحث و مسائل اساسى و جارى و دایمى حکومتها پرداخته است. خواجه بعد از آن که در فصل اول به مدح خداوند عالم پرداخته، در فصل دوم پادشاه را به شناخت قدر نعمتهاى خداوند توصیه مىکند و آن به تحصیل رضاى خداوند است و رضاى خداوند را در احسان کردن به خلق خدا و رواج عدل در میان آنها مىداند. در فصل سوم بر پادشاه واجب مىداند که هفتهاى دو روز به مظالم بنشیند و داد را از بیدادگر و حق را از ظالم بگیرد. او به همین ترتیب در فصلهاى بعدى به بیان وظایف عمّال، قاضیان، خطیبان، جاسوسان، ندیمان، لشکریان و دیگر ارکان دولت و مملکت مىپردازد و پرداختن به چنین امورى موجب آن مىشود که نظر پادشاهان زمانه به چنین مسائل و مشکلات جلب شود.
اصفهانى در دستور الوزراء در توصیه به شاه مىگوید:
و على الحقیقه پادشاه که به اصابت رأى و عقل دور اندیش مستثنا باشد و خواهد که به مزید استیلا و مزیت استعلا بر اقران و اکفا تقدم نماید، چنان که براق همتش اوج کیوان سپرد و شهاب صولتش دیو فتنه را سوزد، او را وزیرى ناگزیر باشد که به مزیت تدبیر خوب منسوب باشد و به فضیلت رأى گره گشا مخصوص و چنان که تور چراغ را مدد از روغن باشد، فروغ فراغ پادشاه پرتو رأى روشن وزیر با تدبیر مستصبح شود.33
2. تجربى بودن توصیهها و تجویز آنان
توصیهها و صوابدیدها و تجویز سیاست نامه نویسان از دو روش تجربى در آیین کشوردارى اقتباس مىشد: یکى تجربه حاصل از واقعیات موجود و دیگرى تجربههاى تاریخى گذشتگان تا از این طریق به مسائل جارى و سیاستهاى روز اشاره کنند. براى نمونه خواجه نصیرالدین طوسى با نظر به تجارب مملکت دارى خود در دربار هولاکوخان، زمانى که آباقاخان به تخت سلطنت مىنشیند، نصایحى را در امر حکومتدارى و عوامل ثبات و پایدارى آن براى وى ابراز مىدارد که نشان از درایت و تجربه کافى اوست.
... دیگر آن که کم آزارى پیشه کند و نیکان و بىگناهان را نرنجاند تا دراز عمر باشد، دیگر در آبادانى سعى نماید تا مال بسیار بى ظلم و رنج مردم حاصل آید. دیگر آن که ازایل و یاغى باخبر باشد و بیدار و هوشیار تا خللى روى ننماید. دیگر آن که دشمن کوچک و کار اندک خرد نشمارد تا در اندیشه بزرگ نیفتد... .34
سیره سیاست نامه و اندرزنامه نویسان بر آن بوده است که هر آنچه به تجربه در امر مملکت دارى و حفظ و ثبات آن ثابت شده است، یک اصل ثابت ملک دارى تلقى کرده و نزد آنان که بدان نیاز دارند، ابراز کنند. اینان چنین تجاربى را گاه به بهاى تحمل مشقات زیاد مسافرتها و مشاهده مستقیم حوادث تحصیل مىکردند.
براى مثال آنچه در گلستان بیش از هر چیز جلب نظر مىکند، تجربههاى فراوان و متنوع سعدى و مسافرتهاى او به بلاد مهم دنیاى آن روز و دیدار با طبقات مختلف از پادشاهان و وزیران گرفته تا علما و افراد متوسط و عامّه مردم است.
در مورد تجربههاى تاریخى نیز معتقد بودند که «هیچ امرى در عالم حادث نشده که بارها واقع نگشته باشد چون خوانده و دانسته یا شنیده بود که خاتمه فلان کار به کجا خواهد رسید، هر آینه چون کارى مثل آن پیش آید، بداند که عاقبت آن چگونه خواهد بود».35
خواجه نظام الملک به تکرار تاریخ قائل بود، اما به جاى آن که از گذشته به حال برسد راه معکوس را پیش مىگیرد و از مشاهده اوضاع و احوال پیرامون خود به نتیجههایى دست مىیابد و آنگاه آن نتیجهها را به گذشته باز مىتاباند.36
از میان آثار ادبى ایرانیان که آمیخته از انواع اندرزهاى حکمیانه است کلیله و دمنه مىباشد. در این کتاب تصویرى از جوامع بشرى دوران گذشته را که حاوى نکات اجتماعى است مىتوان یافت. در برخى از سخنان دمنه راه و روش نزدیک شدن به صاحبان قدرت در آن اعصار آمده است که عبارت بود از «همت بر متابعت رأى و هواى ایشان مقصور گردانیدن و از تقبیح احوال و افعالشان پرهیز کردن».37 در این کتاب چگونگى نزدیک شدن دمنه به شیر در خور توجه است به طورى که موفق مىشود نبض شیر را در دست گیرد.38 بنابراین روشى که سیاست نامه نویسان در توصیه و نظرهاى اصلاحى خود به سلاطین و حکام و درباریان اتخاذ مىکردند، روشى تجربه گرایانه مبتنى بر واقعیات عینى و موجود و برگرفته از تجارب موفق پیشینیان بود.
پىنوشت
1. حجةالاسلام یوسفىراد پژوهشگر پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسى.
2. فرهنگ رجایى، معرکه جهان بینىها (تهران: شرکت انتشارات احیاء کتاب، 1373) ص 21.
3. خواجه نظام الملک طوسى، سیرالملوک، به اهتمام هیربرت دارک (تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1372) ص 62 - 63.
4. همان، ص 328.
5. بقره (2) آیه 247.
6. شریف. م .م، تاریخ فلسفه در اسلام (تهران: مرکز نشر دانشگاهى، 1365) ج 2، ص 232.
7. خواجه نظام الملک، پیشین، ص 54.
8. فرهنگنامه ادبى فارسى، ص 165 - 166.
9. همان، ص 162.
10. نظیر رساله نصیحت نامه خواجه نصیرالدین طوسى به اباقاخان مغولى.
11. سیدجواد طباطبایى، خواجه نظام الملک (تهران: طرح نو، 1357) ص 124 - 125.
12. داود فیرحى، قدرت، دانش و مشروعیت در اسلام (تهران: نشرنى) ص 214 - 215.
13. خواجه نظام الملک، پیشین، ص 80؛ فضل الله روزبهان خنجى، سلوک الملوک، ص 87 - 88؛ میرزاى قمى، وارث نامه، ص 82.
14.قطب الدین شیرازى، درة التاج، تصحیح ماهدخت بانو همایى، ص 157.
15. هاشم رجب زاده، خواجه رشیدالدین فضل الله (تهران: طرح نو) ص 207.
16. خواجه نظام الملک طوسى، پیشین، ص 55.
17. شریف، م. م. پیشین، ج 2، ص 240.
18. عبدالحق دهلوى، رساله نوریه سلطانیه.
19.آن. کى. اس لمبتون، نظریه دولت، ترجمه چنگیز پهلوان (تهران: نشر گیو، 1357) ص 35.
20. فرهنگ رجایى، پیشین، ص 49.
21. خواجه نصیرالدین محمد طوسى، رساله نصیحت نامه، ص 1 - 2.
22. خواجه نظام الملک، پیشین، ص 56 - 62.
23. فرهنگ رجایى، پیشین، ص 67.
24. حمید عنایت، بنیاد فلسفه سیاسى در غرب (تهران: دانشگاه تهران، چاپ سوم، 1356) ص 70.
25. خواجه نظام الملک، پیشین، فصل چهل و یکم.
26. از نظامى گنجوى، مخزن الاسرار، (کلیات)، ص 55 و 62.
27. ر. ک: نظامى گنجوى، اقبال نامه، 1251 و 251.
28. ابوالحسن مسعودى، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران: شرکت انتشارات علمى و فرهنگى 1374) ج 1، ص 132.
29. شریف، م. م. پیشین، ج 2، ص 233.
30. فرهنگ رجایى، پیشین، ص 30.
31. خواجه نظام الملک، پیشین، ص 190.
32. خواجه نظام الملک، سیر الملوک، ص 12.
33. غلامحسین یوسفى، دیدارى با اهل قلم، (تهران: انتشارات علمى، چاپ چهارم، 1373)، ص261-262.
34. خواجه نظام الملک طوسى، سیرالملوک، ص 328.
35. خواجه نظام الملک طوسى، وصیت نامه، به کوشش منصور ثروت (تهران: امیرکبیر، 1367) ص52.
36. شریف، م. م.، پیشین، ج 2، ص 225.
37. کلیله و دمنه، انشاى ابوالمعالى نصر الله منشى، به کوشش مجتبى مینوى (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1362) ص 66.
38. همان، ص 67 به بعد.
در فلسفه سیاست دوره قدیم محور اساسى نظریات سیاسى، شخص حاکم، ویژگىها و شرایط او و نیز چگونگى حفظ قدرت و ابزارها و روشهاى بود. پاسخ به چنین سؤالاتى ذهن فیلسوفان را به خود مشغول کرد که چگونه مدینه فاضله خود را شکل دهند و چگونه و با چه شرایطى افراد جامعه به سعادت حقیقى برسند؛ آنگاه فلسفه سیاسى خود را در رسیدن به نظمى مطلوب ترسیم مىکردند. همچنین در پاسخ به این سؤال آنهایى نیز که دغدغهشان نه دستیابى به مدینه فاضله که ارائه راهها و شیوههاى حفظ قدرت از طریق رعایت اصول و آداب ملک دارى بود به اندیشه ورزى پرداختند.
توجه به این مسأله موجب گشت تا نهاد شاهى به مثابه مرجعى که باید حکومت به آن واگذار شود، مرکزیت یابد. سیاست، در چنین فضاى فکرى، به معناى ارائه دهنده ساز و کارها و روش حفظ سلطنت در داخل مرزها و خارج از آن و تنبیه مخالفان نظم موجود تعریف مىشود.
این معناى از سیاست محور نظریاتى شد که خصوصیات حاکم و هنر حفظ قدرت را بیان مىدارند و مشغولیت ذهنى صاحب نظران نگه داشتن قدرت در دست حاکم شد، بدون آن که دچار دل مشغولى فیلسوفان در ترسیم مدینه فاضله و وصول به آن شوند. این دسته از نظریه پردازان در ایران قبل از اسلام به «اندرزنامه نویسان» و در دوره اسلامى به «سیاست نامه نویسان» معروف گشتند.2 ادعاى این گروه آن است که در مقام کشف رفتار درست و مناسب در عرصه عمومى هستند. نزد آنان، بحث از قدرت ذاتاً موضوعیت یافت و در یافتن راههاى اعمال و حفظ آن در آراى خود از مقدمات فلسفى کمتر استنتاج کردند، اگرچه آرایشان به نوعى متأثر از فلسفه عمومىشان است.
بحث عمومى اینان، بررسى نحوه اکتساب قدرت سیاسى و شیوههاى نگه دارى و استمرار آن است و اینکه چگونه مىتوان علیه شورشیان قدرت سیاسى وارد عمل شد و جلو آنها را گرفت و به اطاعت از حاکم وا داشت. خواجه نظام الملک، از نام آوران و معروفترین سیاست نامه نویسان، تمام سعى و همّ خود را صرف بیان راه و رسم فرمانروایى و «بهترین شیوه حفظ قدرت سیاسى» کرد و در این راستا تمام شؤون حیات اجتماعى را در خدمت آن قرار داد، نظیر این که از نظر خواجه نظام الملک، دیانت در خدمت سیاست و مشروعیت آن قرار مىگیرد، یعنى دیانت وسیله مشروعیت بخشى به قدرت سیاسى حاکم و قوام ملک و مملکت مىشود.3
خواجه نظام الملک نظر پادشاه زمان خود - که پادشاه فرهمند ایرانشهرى نیست - را به سنت مَلِکان عجم جلب مىکند: «و این جهان روزنامه ملکان است. اگر نیک باشند مرایشان را به نیکى یاد کنند و آفرین گویند و اگر بد باشند به بدى یاد کنند و نفرین گویند».4
نزد سیاست نامه نویسان، شاه خلیفه خدا در روى زمین بوده و پس از بسته شدن دایره نبوت و امامت جهت اصلاح حال بندگان و دفع ظالمان و طغیان گران، عامل جریان یافتن لطف الهى مىباشد و به مصداق «توتى الملک لمن یشاء»5 شخصى را به پادشاهى بر مىگزیند. چنین شخصى اگرچه از قدرت زیادى برخوردار است، اما خود قانون گذار نیست، بلکه در آیین کشور داراى اسلامى، هرگز حق مطلق وضع قانون در اختصاص اشخاص نبوده و اساساً قانونگذارى در معناى خاص آن هیچ گاه از وظایف بشر به شمار نمىآید. پادشاه مطیع شریعت و عامل اجراى آن است.6
خواجه نظام الملک در اینباره مىگوید:
بر پادشاه واجب است در کار دین پژوهش کردن و فرایض و سنت و فرمانهاى خداى تعالى به جا آوردن و کار بستن و علماى دین را حرمت داشتن و کفاف ایشان را از بیتالمال پدید آوردن.7
سیاست نامه نویسان در تبیین نحوه حفظ قدرت سه امر را بر خو واجب مىدیدند که به حاکم و سلطان ارائه دهند: ترسیم اصول حفظ قدرت، روشهاى حفظ آن و خصوصیاتى که حاکم را بر طریق سنت و عدالت و شریعت وا بدارد.
زمینههاى رو آورى مسلمانان به سیاست نامه نویسى
با تحول خلافت اسلامى در سده اول پیدایش اسلام و پیدایش طبقه فرمانروایان و دیوانیان، آگاهى به راه و رسم کشور دارى و نیز اطلاع و برخوردارى از ادب و تربیت شایسته این طبقه و وجه امتیاز آنها از عامه مردم لازم شد. این کار به دست دبیران و وزیران و نویسندگان ایرانىِ عربى نویس انجام مىگرفت و به همین دلیل، آداب ایرانیان یکى از اصول فرهنگ و تربیت اشراف، بزرگزادگان، وزیران، دبیران دستگاه خلافت و حتى خلفا گردید. اقبال ادبیات عربى و اسلامى از اندرزنامهها و دیگر کتابهاى اخلاقى و تربیتى ایران سبب شد که افرادى چون انوشیروان، بزرگمهر، هوشنگ، بهمن و آذر باد - که در ادبیات ساسانى اندرزها و سخنان حِکَمى از زبان آنها روایت مىشد - در کتابهاى ادبى و تعلیمى عربى در ردیف حکماى اسلامى و عربى در آیند و سخنان حکمتآموز آنان را هم مانند اقوال و حِکَم بزرگان عرب و اسلام روایت کنند تا جایى که به گفته برخى پژوهشگران، شخصیت انوشیروان از جهت نقل اندرزها و مواعظ و حِکَم او، پس از على(ع) بزرگترین شخصیت در مآخذ عربى و اسلامى است.8
ایرانیان از گذشته به اندرزنامه نویسى علاقه خاصى داشتند و نزد آنان سنت رایج شده بود، به طورى که در عهد ساسانى یکى از مناصب بزرگ، «اندرز بُد» بود. در زبان پهلوى میان اندرز و آیین ارتباط نزدیکى بود و اندرز شامل نصایح و دستورهایى براى رفتار درست در امور سیاست و دولت، زندگى روزانه و دین مىشد. نزد آنان، پند و اندرز برآیند تجربههاى ذهنى و عملى براى بهبود وضع محیط زندگى و رسیدن به نیک بختى بود.9
با گذشت زمان مضامین اندرزنامهها نیز متناسب با هنجارها و اصول فرهنگ اسلامى - ایرانى جرح و تعدیل یافت و آن دسته از اندرزنامهها که در خطاب به سلطان در خصوص آداب مملکتدارى و حفظ قدرت ایراد شدند به «سیاست نامه» معروف گشتند. به اندرزنامهها، گاهى «پند نامه»، «نصیحت نامه»10، «وصیت نامه»، «وصایا»، «مواعظ» و «حِکَم» نیز مىگفتند.
در سدههاى نخستین هجرى بسیارى از اندرزنامهها و آییننامهها (کتابهاى قوانین آداب) به عربى برگردانده و در ادب تعلیمى عربى و فارسى راه یافتند. تقریباً همه مؤلفان کتابهاى آداب عربى مانند آداب الملوکها در اوایل دوره اسلامى کما بیش از مضامین اندرزنامههاى ایرانى بهره بردند. یکى از مهمترین کتابهاى عربى که در آن بخشهاى زیادى از مضامین اندرزنامهها آمده، الحکمة الخالده نوشته ابوعلى مسکویه رازى (م 421) است که گزیدهاى از اندرزهاى منسوب به حکما و خردمندان قدیم ایران، یونان، روم، هند و عرب مىباشد. از کتابهاى دیگر در این خصوص غرراخبارملوکالفرسوسیرهم نوشته ثعالبى و التاجفىاخبارالملوک منسوب به جاحظ است.
به طور کلى نوشتههایى مثل نصیحة الملوک، قوانین الوزارة، سیاست الملک و تسهیل النظر و تعجیل الظفر فى اخلاق الملک و سیاست الملک در چارچوب این جریان از اندیشه سیاسى قرار مىگیرد.11
مبانى سیاست نامه نویسى
1. توأمانى دین و سیاست
یکى از مبانى اساسى سیاست نامه نویسان عدم جدایى دین و سیاست بود. از اعتقاد به عدم جدایى دین از سیاست با تعابیر مختلفى چون «عین همند»، «دو برادر همزاد» و «همترازى» یاد شده است. این نگرش اختصاص به اسلام و ایران ندارد، بلکه اندیشهاى قدیمى به خصوص در ایران، هند و چین بوده است. اندیشمندان اسلامى به دلیل دو کارکرد دین، به این دیدگاه اعتقاد پیدا کردند: یکى به منظور تأسیس وحدت و انسجام فرهنگى و دیگرى ارائه یک مقیاس و ملاک براى ارزیابى رفتار سیاسى جامعه و دولت. به همین جهت، نزد اینان این امر نقش مهمى در تأمین مصالح عمومى و ایجاد اتفاق کلمه و قطع منازعه و وضع مقررات و حذف یا حل اختلاف و توزیع نقشها و حفظ امانتهاى مردم داشت.12 اعتقاد به تلازم بین دین و سیاست بود که اندیشه اسلامى آن را به مثابه لازمه سلطنت حفظ کرده و خواهان اجراى شریعت بود. «و هرگه که کار دین با خلل باشد، مملکت شوریده بود و مفسدان قوت گیرند و پادشاه را بى شکوه و رنجه دل دارند و بدعت آشکار شود و خوارج زور آرند».13
در دوره اسلامى، سلطنت اسلامى استوارى خود را بر بنیاد شریعت و اجراى احکام اسلامى مىداند، به همین جهت فرمانروایان جوامع اسلامى تا قبل از مشروطه از جعل قوانین و موازین خود دارى مىکردند.14
پادشاه فقط در مقابل خداوند که اختیار و قدرت شاه از او نشأت مىگیرد مسؤول است. وظایف مهم پادشاه عبارتنداز:
الف) برخورد یکسان پادشاه با دین و سیاست: از نگاه خواجه نظام الملک، دین و دولت ذاتاً به یکدیگر وابستهاند و پادشاه باید با هر دو یکسان رفتار کند. «و هر گه در مملکت اضطرابى پدید آید در دین نیز خلل آید، بد دینان و مفسدان پدید آیند و هر گه که کار دین با خلل باشد، مملکت شوریده بود و مفسدان قوت گیرند».15 همچنین مىگوید: «نیکوترین چیزى که پادشاه را باید، دین است».16
ب) ترویج و تقویت شریعت: در سنت فلسفى سیاست نامه نویسان دوره میانه اسلام، وظیفه پادشاه تقویت دین و شریعت است. عبدالحق محدث دهلوى پادشاه عادل را جانشین پیامبر مىخواند و وظیفه او ترویج و تقویت شریعت «به زور بازو و قانون عدالت مىداند».17
نجم الدین رازى نیز قائل است: اگر نبوت و علم را قدرت سلطنت و شوکت مملکت یارى کند، میزان تأثیر و کارکرد آن هزار برابر مىشود و عزت دین به مثل تیغ آشکار مىشود.18
در این سنت، لازم است که شاه هر آنچه را که دین فضیلت مىداند، چه از قبیل اصول نظرى و چه از قبیل اصول اخلاقى و عملى آنها را بشناسد و نیز در چارچوب آنها عمل کند.19
ج) رعیت دارى: وظیفه سلطان است که حقوق زیردستان و حق دیگران را رعایت کند، با دادگرى و عدالت آنان را راضى نگه دارد و در حق آنان نیکى کند. خواجه نصیرالدین طوسى در نصایحى که به اباقاخان مغولى دارد، او را به رعایت حقوق و عدم ظلم و آزار و تخفیف مالیات توصیه مىکند.20
ابوالحسن مسعودى با ستایش از انوشیروان، از قول او مىگوید: «اصلاح کار رعیت از فزونى سپاه در کار فیروزى مؤثرتر است و عدالت شاه از حاصلخیزى سال سودمندتر است».21
چنین وظایفى براى پادشاه، او را بر آن مىدارد که همیشه بر دو پایه تقویت شریعت و رضایت رعیت عمل کند.
2. عدالت
یکى از پایههاى اصلى پادشاهى در اندیشه قدیم ایران و از صفات پادشاهان دوره اسلامى عدالت است. سیاست نامه نویسان عقیده داشتند که پادشاهى بدون دادگرى استوار نمىماند و دچار دگرگونى مىشود.
«گفتهاند بزرگان دین که الملک یبقى مع الکفر و لا یبقى مع الظلم».22
ملاط چنین عدالتى که بنیان ساختمان دولت و پادشاهى است، اعتدالگرایى است و در مبانى فلسفى سیاست نامه نویسان اعتدال گرایى جزء فطرت بشر بوده و لازمه تداوم حیات بشرى است. از نظر علمى اعتدال گرایى نه تنها زیانهاى افراط و تفریط را ندارد، بلکه سود فراوان هم دارد.23 سعدى در این باره مىگوید: «نه چندان درشتى کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمى که بر تو دلیر شوند».
عنصر اعتدال در فرهنگ ایرانیان باستان مورد توجه خاص بوده است. به عقیده حمید عنایت ایرانیان باستان در پرتو آموزشهاى زردشت پیش از ارسطو با آن آشنا بودند و آن را گرامى مىداشتند.24 در مبناى فلسفى ایرانیان، عدالت آن است که هر چیزى در جاى خویش نیکوست و هرکس در شأن و مقام مناسب خود قرار گیرد.
خواجه مىگوید:
از ناموسهاى مملکت یکى نگاه داشتن القاب و مراتب و اندازه هرکس است چون لقب مرد بازارى و دهقان یکى باشد، هیچ فرقى نبود و محل معروف و مجهول یکى باشد و چون لقب عالم و جاهل یکى باشد، تمیز نماند و این در مملکت روا نباشد.25
در فلسفه نظرى سیاست نامه نویسان اعتقاد بر این بود که افراد جامعه داراى مراتب مختلف صنفى هستند و عدالت در آن است که هرکس در مرتبه و صنف خود باشد و اگر کسى در غیر از صنف و مرتبه خود بود ظلم به خود و به جامعه تلقى مىشد. نظامى گنجوى مىگوید: «دادگرى شرط جهاندارى است».26
ابوالحسن مسعودى بود، به عنصر عدالت توجه اساسى دارد و آنانى را که اساس سیاستگذارىهاى خود را بر عنصر عدالت نهاده بودند، ارج مىنهد و مىستاید. وى در حق توتال یکى از پادشاهان قدیم چنین گوید:
کارش استقرار یافت و رسوم پسندیده آورد که هیچ کس از ملوک سلف نیاورده بود. وى عقیده داشت که ملک جز به عدالت پایدار نیست که عدل میزان الهى است و از لوازم عدالت زیادت نیکى و زیادکار است.27
مسعودى عنصر عدالت و رعایت آن را بنیان افعال نیک و خوب و خیر و عامل اصلى در ثبات دولتهاى هخامنشیان و ساسانیان مىداند.28
3. واقع گرایى و فلسفه سیاست مبتنى بر قدرت
سیاست نامه نویسان با نظر به حیات سیاسى جوامع و فراز و فرود دولتها و سلاطین، مطالعاتشان از نوعى «واقع بینى»، برخاسته از تجربه برخوردار است؛ نمونه بارز آن کلیله و دمنه است که در آن آمده است:
ملک گفت... اکنون باید داستانى یاد کنى... در باب کسى که او را از هر جایى دشمنان پیش آیند و کار او سخت گردد و بیم زیان آمدن باشد و جز آن چاره ندارد که با خصمان بسازد و صحبتى یکدل بر دست گیرد تا از آن بلا و اندیشه رستگارى یابد که آن صلح چگونه جوید و درِ آن مراد چگونه گشاده شود. فیلسوف گفت که بباید دانستن که نه دوستى بر یک قاعده بماند و نه هر دشمنى بر یک نهاد بپاید. بسیار دشمنى بود که دوستى گردد و بسیار دوستى بود که دشمنى گردد و آن جز از گشت روزگار و طالع اختران نبود. چون طالع بگشت طبع بگردد، آنگاه بود که در دل دشمن امیدى پدید آید و از دوست نومید گردد.29
جلال الدین دوانى براساس اندیشههاى سیاسى برآمده از سیاست نامهها در کتاب لوامع الاشراق توجه به سلطنت و ذکر نکات دولت دارى را بر دیگر عناصر برترى مىدهد. در فلسفه سیاست مبتنى بر قدرت و دولت مدارى سیاست نامه نویسان، توجه اساسى به چگونگى کارکرد نظام سیاسى و تأثیر عوامل موجود بر تولید و توزیع قدرت سیاسى است.
4. حاکمیت نظم بر امور عالم زمینى و آسمانى
سیاست نامه نویسان به وجود نظم واحدى در جهان و عالم آسمانى و زمینى اعتقاد دارند. در این نظم تکلیف همه چیز معلوم بوده و هر چیزى از شأنى برخوردار است و شأن سلطان جهانگیرى و جهان دارى است؛ بنابراین لازم است علم و حکمت لازم را براى جهان دارى از حکما اخذ کند تا بتواند حافظ این نظم باشد.30 بنابراین اصل، سیاست به معناى سامان دادن امور جامعه و حفظ شأن و شؤون آن و تنبیه فرد متخلف از نظم موجود است. بنابراین یکى از وظایف شاه، شناخت نظم و اصول حاکم بر جهان - چه جهان طبیعى و چه اجتماعى - و پاسدارى از آن است.31 در این نظم، هر تحول و انقلابى که نظم را به هم بریزد، بدعت تلقى مىشود و لازم است که این نظم به دست پادشاهى دین آگاه استقرار یابد.
این نظم و امنیت زمانى ایجاد مىشود که پادشاهى نیک عادل و دارنده فرّ ایزدى باشد که با از بین رفتن چنین پادشاهى، نظم و امنیت از بین مىرود و فتنهها پدید مىآید. مراد از این نظم آن است که هر چیز را به قاعده خود در آورد و هر آنچه را که از قاعده و بنیاد خویش افتاده باشد بر گرداند و با این کار زوال و فساد را از دولت و ملک خود دور کرده است.
5. تقدیر گرایى
سیاست نامه نویسان همواره به نوعى جبر و تقدیر گرایى در نظم حاکم بر پدیدههاى سیاسى - اجتماعى اعتقاد داشتند و قدرت شاه را نیز ناشى از اقتدار مطلقه خداوند تلقى مىکردند. اینان سلطنت را ناشى از اراده و مشیت الهى دانسته و اراده بشرى را خارج از آن مىدانستند.
خواجه رشید الدین فضل اللّه، وزیر مقتدر غازان خان، در نامهاى که در جواب کیقباد سلجوقى نوشته، آورده است: «کلاه دولت و قباى حشمت بر سر آن کس لایق و زیبا مىافتد که حق سبحانه و تعالى مىخواهد».32
ویژگىهاى روشى سیاست نامهها
1. توجه به واقعیات قدرت
سیاست نامه نویسان به طور عموم مشغول به کارهاى دربارى و دیوانى و صاحب مناصب وزارت و دبیرى بودند؛ از اینرو اینان در متن حوادث و وقایع سیاسى و معضلات و مشکلات حکومت و دولت قرار مىگرفتند و ذهنشان مشغول چاره اندیشى براى آنها بود. به همین جهت سیاست نامهها به نوعى بیانگر و روشنگر ساختار قدرت، شیوههاى حکومت، سازمان ادارى، طبقات اجتماعى و آداب و رسوم آن روزگار هستند. نظیر سیاست نامه خواجه نظام الملک که به مباحث و مسائل اساسى و جارى و دایمى حکومتها پرداخته است. خواجه بعد از آن که در فصل اول به مدح خداوند عالم پرداخته، در فصل دوم پادشاه را به شناخت قدر نعمتهاى خداوند توصیه مىکند و آن به تحصیل رضاى خداوند است و رضاى خداوند را در احسان کردن به خلق خدا و رواج عدل در میان آنها مىداند. در فصل سوم بر پادشاه واجب مىداند که هفتهاى دو روز به مظالم بنشیند و داد را از بیدادگر و حق را از ظالم بگیرد. او به همین ترتیب در فصلهاى بعدى به بیان وظایف عمّال، قاضیان، خطیبان، جاسوسان، ندیمان، لشکریان و دیگر ارکان دولت و مملکت مىپردازد و پرداختن به چنین امورى موجب آن مىشود که نظر پادشاهان زمانه به چنین مسائل و مشکلات جلب شود.
اصفهانى در دستور الوزراء در توصیه به شاه مىگوید:
و على الحقیقه پادشاه که به اصابت رأى و عقل دور اندیش مستثنا باشد و خواهد که به مزید استیلا و مزیت استعلا بر اقران و اکفا تقدم نماید، چنان که براق همتش اوج کیوان سپرد و شهاب صولتش دیو فتنه را سوزد، او را وزیرى ناگزیر باشد که به مزیت تدبیر خوب منسوب باشد و به فضیلت رأى گره گشا مخصوص و چنان که تور چراغ را مدد از روغن باشد، فروغ فراغ پادشاه پرتو رأى روشن وزیر با تدبیر مستصبح شود.33
2. تجربى بودن توصیهها و تجویز آنان
توصیهها و صوابدیدها و تجویز سیاست نامه نویسان از دو روش تجربى در آیین کشوردارى اقتباس مىشد: یکى تجربه حاصل از واقعیات موجود و دیگرى تجربههاى تاریخى گذشتگان تا از این طریق به مسائل جارى و سیاستهاى روز اشاره کنند. براى نمونه خواجه نصیرالدین طوسى با نظر به تجارب مملکت دارى خود در دربار هولاکوخان، زمانى که آباقاخان به تخت سلطنت مىنشیند، نصایحى را در امر حکومتدارى و عوامل ثبات و پایدارى آن براى وى ابراز مىدارد که نشان از درایت و تجربه کافى اوست.
... دیگر آن که کم آزارى پیشه کند و نیکان و بىگناهان را نرنجاند تا دراز عمر باشد، دیگر در آبادانى سعى نماید تا مال بسیار بى ظلم و رنج مردم حاصل آید. دیگر آن که ازایل و یاغى باخبر باشد و بیدار و هوشیار تا خللى روى ننماید. دیگر آن که دشمن کوچک و کار اندک خرد نشمارد تا در اندیشه بزرگ نیفتد... .34
سیره سیاست نامه و اندرزنامه نویسان بر آن بوده است که هر آنچه به تجربه در امر مملکت دارى و حفظ و ثبات آن ثابت شده است، یک اصل ثابت ملک دارى تلقى کرده و نزد آنان که بدان نیاز دارند، ابراز کنند. اینان چنین تجاربى را گاه به بهاى تحمل مشقات زیاد مسافرتها و مشاهده مستقیم حوادث تحصیل مىکردند.
براى مثال آنچه در گلستان بیش از هر چیز جلب نظر مىکند، تجربههاى فراوان و متنوع سعدى و مسافرتهاى او به بلاد مهم دنیاى آن روز و دیدار با طبقات مختلف از پادشاهان و وزیران گرفته تا علما و افراد متوسط و عامّه مردم است.
در مورد تجربههاى تاریخى نیز معتقد بودند که «هیچ امرى در عالم حادث نشده که بارها واقع نگشته باشد چون خوانده و دانسته یا شنیده بود که خاتمه فلان کار به کجا خواهد رسید، هر آینه چون کارى مثل آن پیش آید، بداند که عاقبت آن چگونه خواهد بود».35
خواجه نظام الملک به تکرار تاریخ قائل بود، اما به جاى آن که از گذشته به حال برسد راه معکوس را پیش مىگیرد و از مشاهده اوضاع و احوال پیرامون خود به نتیجههایى دست مىیابد و آنگاه آن نتیجهها را به گذشته باز مىتاباند.36
از میان آثار ادبى ایرانیان که آمیخته از انواع اندرزهاى حکمیانه است کلیله و دمنه مىباشد. در این کتاب تصویرى از جوامع بشرى دوران گذشته را که حاوى نکات اجتماعى است مىتوان یافت. در برخى از سخنان دمنه راه و روش نزدیک شدن به صاحبان قدرت در آن اعصار آمده است که عبارت بود از «همت بر متابعت رأى و هواى ایشان مقصور گردانیدن و از تقبیح احوال و افعالشان پرهیز کردن».37 در این کتاب چگونگى نزدیک شدن دمنه به شیر در خور توجه است به طورى که موفق مىشود نبض شیر را در دست گیرد.38 بنابراین روشى که سیاست نامه نویسان در توصیه و نظرهاى اصلاحى خود به سلاطین و حکام و درباریان اتخاذ مىکردند، روشى تجربه گرایانه مبتنى بر واقعیات عینى و موجود و برگرفته از تجارب موفق پیشینیان بود.
پىنوشت
1. حجةالاسلام یوسفىراد پژوهشگر پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسى.
2. فرهنگ رجایى، معرکه جهان بینىها (تهران: شرکت انتشارات احیاء کتاب، 1373) ص 21.
3. خواجه نظام الملک طوسى، سیرالملوک، به اهتمام هیربرت دارک (تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1372) ص 62 - 63.
4. همان، ص 328.
5. بقره (2) آیه 247.
6. شریف. م .م، تاریخ فلسفه در اسلام (تهران: مرکز نشر دانشگاهى، 1365) ج 2، ص 232.
7. خواجه نظام الملک، پیشین، ص 54.
8. فرهنگنامه ادبى فارسى، ص 165 - 166.
9. همان، ص 162.
10. نظیر رساله نصیحت نامه خواجه نصیرالدین طوسى به اباقاخان مغولى.
11. سیدجواد طباطبایى، خواجه نظام الملک (تهران: طرح نو، 1357) ص 124 - 125.
12. داود فیرحى، قدرت، دانش و مشروعیت در اسلام (تهران: نشرنى) ص 214 - 215.
13. خواجه نظام الملک، پیشین، ص 80؛ فضل الله روزبهان خنجى، سلوک الملوک، ص 87 - 88؛ میرزاى قمى، وارث نامه، ص 82.
14.قطب الدین شیرازى، درة التاج، تصحیح ماهدخت بانو همایى، ص 157.
15. هاشم رجب زاده، خواجه رشیدالدین فضل الله (تهران: طرح نو) ص 207.
16. خواجه نظام الملک طوسى، پیشین، ص 55.
17. شریف، م. م. پیشین، ج 2، ص 240.
18. عبدالحق دهلوى، رساله نوریه سلطانیه.
19.آن. کى. اس لمبتون، نظریه دولت، ترجمه چنگیز پهلوان (تهران: نشر گیو، 1357) ص 35.
20. فرهنگ رجایى، پیشین، ص 49.
21. خواجه نصیرالدین محمد طوسى، رساله نصیحت نامه، ص 1 - 2.
22. خواجه نظام الملک، پیشین، ص 56 - 62.
23. فرهنگ رجایى، پیشین، ص 67.
24. حمید عنایت، بنیاد فلسفه سیاسى در غرب (تهران: دانشگاه تهران، چاپ سوم، 1356) ص 70.
25. خواجه نظام الملک، پیشین، فصل چهل و یکم.
26. از نظامى گنجوى، مخزن الاسرار، (کلیات)، ص 55 و 62.
27. ر. ک: نظامى گنجوى، اقبال نامه، 1251 و 251.
28. ابوالحسن مسعودى، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران: شرکت انتشارات علمى و فرهنگى 1374) ج 1، ص 132.
29. شریف، م. م. پیشین، ج 2، ص 233.
30. فرهنگ رجایى، پیشین، ص 30.
31. خواجه نظام الملک، پیشین، ص 190.
32. خواجه نظام الملک، سیر الملوک، ص 12.
33. غلامحسین یوسفى، دیدارى با اهل قلم، (تهران: انتشارات علمى، چاپ چهارم، 1373)، ص261-262.
34. خواجه نظام الملک طوسى، سیرالملوک، ص 328.
35. خواجه نظام الملک طوسى، وصیت نامه، به کوشش منصور ثروت (تهران: امیرکبیر، 1367) ص52.
36. شریف، م. م.، پیشین، ج 2، ص 225.
37. کلیله و دمنه، انشاى ابوالمعالى نصر الله منشى، به کوشش مجتبى مینوى (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1362) ص 66.
38. همان، ص 67 به بعد.