جایگاه عصمت در اندیشه سیاسى بوعلى سینا (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
در اندیشه سیاسى شیخ الرئیس «عصمت» آنقدر مهم است که حتى با رحلت پیامبرصلى الله علیه وآله که وحى الهى متوقف مىشود، باز هم باید معصوم منصوب از سوى ایشان، پرچم زمامدارى را به دست گیرد و مردم نیز مکلفاند همانگونه که از پیامبر اطاعت مىکردند، از جانشین وى نیز اطاعت کنند. پیامبر کار قانونگذارى را به نحو احسن به پایان رسانیده، ولى کار زمامدارى هرگز به اتمام نمىرسد، مگر اینکه قیامت فرا رسد و جامعه بشرى منقرض گردد. در این کنکاش ابتدا سیاسى بودن اسلام را به عنوان اصل موضوع پذیرفتهایم و آنگاه این سؤال را مطرح کردهایم که سیاسى بودن اسلام ذاتى است یا عرضى و در نهایت، ثابت کردهایم که در اندیشه سیاسى فیلسوف بزرگ اسلامى، عصمت از جایگاه ویژهاى برخوردار است.متن
طرح مسئله
آیا اسلام یک دین مدنى و سیاسى است یا این که صرفاً یک دین اخلاقى و عبادى مىباشد؟ شیخالرئیس در این باره چگونه مىاندیشیده است؟ اگر او به جدایى دیانت از سیاست قائل نبوده، آیا سیاست را هم چون عبادت و اخلاق، داخل در جوهره دین دانسته یا این که دین براى اقامه عدل، امر به معروف و نهى از منکر، جهاد و دفاع، اقامه حدود و اداره انفال، اخماس و زکوات، گزیرى از تشکیل حکومت نداشته است؟ آیا عصمت و حکومت باهماند و با بودن معصوم، غیر معصوم مىتواند زمامدار امّت باشد و مردم در امور سیاسى و اجتماعى از او، و در سایر امور از معصوم تبعیت کنند یا نه؟
برخى از نویسندگان فرقى بین ذاتى بودن یا عرضى بودن حکومت و سیاست نسبت به دین قائل نشدهاند:
پیامبر اسلام اقدام به تأسیس نظام سیاسى و تشکیل دولت نموده... خواه... نظام سیاسى و همچنین دولت و سیاست آن، ذاتى دین بوده و یا ایجاد آن لازمه وجود و اقامه اسلام باشد.2
حقیقت این است که امامت و رهبرى را باید گوهر دین شناخت. اگر نگوییم مسئله حکومت در درجه اول اهمیت قرار دارد، ناگزیریم آن را همچون برنامههاى عبادى، اخلاقى و اقتصادى اسلام خارج از جوهره دین ندانیم. زراره یکى از راویان برجسته حدیث از امام باقرعلیه السلام نقل کرده است که:
بُنِىَ الإسْلامُ على خمسةِ أشیاءَ: علىَ الصّلاةِ و الزّکاة و الصّومِ و الحجِّ و الولایةِ؛3 اسلام بر پنج چیز بنا شده است: بر نماز و زکات و روزه و حج و ولایت.
ایشان که خود محدثى آگاه و صاحبنظر بود، پرسید: کدامیک برتر است؟ در واقع، او با قبول اینکه ولایت و حکومت داخل در جوهره دین است، مىخواهد ببیند آیا سه برنامه عبادى و اقتصادى و سیاسى اسلام همه در یک ردیفاند یا یکى از آنها جانمایه اسلام و «فلسفه همه فقه»4 است.
امام در پاسخ وى فرمود:
الولایةُ أفضلُ؛ لِأنَّها مفتاحُهُنَّ و الوالى هوَ الدّلیلُ علیهِنَّ؛ ولایت افضل است، چرا که کلید همه آنها، و والى دلیل و راهنماى آنهاست.
زراره سپس سؤالهایى درباره جایگاه سایر موارد کرد و امام نماز را در درجه نخست؛ زکات را در درجه دوم؛ حج را در درجه سوم و روزه را در مرتبه چهارم قرار داد.
این واقعیت را هیچ کس نمىتواند انکار کند که پیامبر گرامى اسلام در اولین فرصت تشکیل حکومت داد و خود زمام حکومت را به دست گرفت:
پس از آن حضرت، تمامى مسلمانان بدون کمترین شکى و به اتفاق، اصل ضرورت تداوم نظام سیاسى و دولت نبوى را پذیرفته و بر جانشینى آن به منازعه برخاستند.5
عبدالکریم شهرستانى مىگوید:
اختلفُوا فى الإمامةِ و القولِ فیها نصّاً و اختیارا؛6 مسلمانان درباره این که امامت به نص پیامبر یا به انتخاب مردم است، اختلاف کردند.
عبارت مذکور بدین معناست که هیچ کس در تعطیلناپذیرى حکومت تردید نکرد و در این زمینه هیچ گونه اختلافى پدید نیامد، بلکه اختلاف در این بود که آیا امامت، انتصابى است یا انتخابى.7
ولتر به جدایىناپذیرى حکومت از اسلام اعتراف کرده، دین اسلام را از مسیحیت برتر مىداند:
دینى که محمدصلى الله علیه وآله آورد، بىگمان برتر از مسیحیت بود... دین محمدصلى الله علیه وآله دینى است... معقول و ... جدى و ...پاک و ... دوستدار بشریت.8
گوستاولوبون مىگوید:
کتاب مقدس مسلمانان و دستور دینى و مدنى و سیاسى آنان، قرآن است.9
وى در جاى دیگر مىگوید:
نفوذ سیاسى و اجتماعى اسلام بسیار مهم است... در هر شهرى که پرچم اسلام در آن به اهتزاز درآمد، تمدن نیز با درخشندگى خیره کننده خود در آن جا تجلى نمود.10
ژانژاک روسو مىگوید:
مذهبى که قواعد عملى زیاد دارد، بیشتر پیروان خود را به خویش علاقهمند مىکند، زیرا انسان به چیزى که دایماً بدان مشغول شد، زیادتر علاقهمند مىگردد و بهترین نمونه این علاقه زیاد مذهبى، علاقهمندى مسلمانان... به مذهب خودشان مىباشد، چه آن که در این... مذهب، قواعد عملى زیاد وجود دارد که مؤمنین باید مرتباً عمل کنند.11
به نظر او، پیامبر اسلام داراى نظریههاى صحیح بود و نظام سیاسى خود را به خوبى تنظیم کرد و تا حکومت او باقى بود، مملکت به خوبى اداره مىشد.12
شیخ الرئیس نه تنها بر جدایىناپذیرى دین از سیاست پاى مىفشارد، بلکه اصولاً فلسفه نبوت را در نظم جامعه و قانونمندى آن ترسیم مىکند. از نظر او، اگر انسان موجودى اجتماعى و نیازمند قانون نبود، به نبوت و حکومت هم نیازى نداشت. گویى در نظام فلسفه سیاسى بوعلى سینا نبوت و حکومت تفکیکناپذیرند. البته او قانونمندى و نظم و حکومت را صرفاً براى دنیا نمىخواهد و سکولار نیست. او نخواسته دین و دولت را در هم ادغام، و دنیوى کند. در نظر او، انبیا با برقرارى نظام اجتماعى، دنیاى مردم را به عنوان مقدمه و مزرعه آخرت اصلاح مىکنند. در عین حال وى یک فیلسوف اجتماعى کلکتیویست (Collectivist) هم نیست؛ یعنى چنین نیست که اصالت را به جمع داده و فرد را فداى جمع کرده باشد. او طالب محیط اجتماعى سالم است. محیط اجتماعى سالم، به قانون و قانونگذار و مجرى خوب و ایدهآل نیاز دارد. در چنین محیط اجتماعى سالمى است که افراد سالم، متعهد، متدین و مخلص تربیت مىشوند و از دنیاى ایدهآل به آخرت ایدهآل، و از زندگى مطلوب دنیوى به زندگى مطلوب اخروى مىرسند و سعادت واقعى آنها تأمین مىگردد.
شیخ الرئیس فیلسوفى فردگرا (Individualist) هم نیست. او مىخواهد به دست افراد متدین، جامعهاى سالم بسازد؛ جامعهاى که در آن، افراد تابع نظامى قانونمند باشند؛ نظامى که قانونش الهى، و قانونگذارش از جانب خدا، و مجرى قانونش معصوم باشد. او مىگوید:
لابدَّ فى وجودِ الإنسانِ و بقاءِه من مشارکتِه و لاتتمُّ المشارکةُ إلّا بمعاملةٍ کما لابدّ فى ذلکَ من سائِرِ الأسبابِ الّتى تکونُ له و لابدّ فى المعاملةِ من سنّةٍ و عدلٍ و لابدّ للسنّةِ و العدلِ من سانٍّ و معدّلِ و لابدّ من أن یکونَ هذا بحیثُ - یجوز أن - یخاطبَ النّاسَ و یلزمهم السنّة و لابدّ من أن یکون هذا إنسانا؛13 فرد باید در زندگى اجتماعى مشارکت داشته باشد و همه اسبابى را که لازمه یک زندگى اجتماعى ایدهآل است، مراعات کند. ولى روابط اجتماعى به قانون و عدالت نیاز دارد. قانون، قانونگذار مىخواهد. عدالت، مجرى عادل مىطلبد. کسى که قانونگذارى و اجراى عدالت را بر عهده دارد، باید به گونهاى باشد که مردم را مخاطب خویش سازد و آنها را به اجراى قانون الزام کند، چنین کسى باید یک انسان باشد.
از نظر شیخ الرئیس، انسان به تنهایى نمىتواند معیشت خود را تأمین کند. روابط متقابل و سالم است که همه نیازهاى انسان را برآورده مىکند و راه سعادت و تکامل را براى ایشان هموار مىسازد. به اعتقاد وى مردم را نباید به حال خود رها کرد. اگر فردى که وظیفهاش قانونگذارى و اجراى قانون است، مردم را به حال خود گذارد، هرج و مرج پدید مىآید:
و لا یجوزُ أنْ یترکَ النّاسَ و آراءَهُمْ فى ذلک فیختلفونَ و یرى کلٌّ منهم ماله عدلاً و ما علیه ظلما؛14 او نباید مردم را به حال خود گذارد تا هر کس به رأى شخصى خود عمل کند که در این صورت، اختلاف فراگیر مىشود و هر فرد آنچه به نفعش باشد عدالت، و آنچه به زیانش باشد ظلم مىپندارد.
انسان به چیزهاى بسیارى نیاز دارد و صد البته که خداوند بزرگ همه آنها را تأمین کرده است تا آن جا که از رویاندن مو بر پلکهاى چشم، و ابروها و از آفرینش گودى کف پاها کوتاهى نکرده است، چرا که اگر ابروها نبودند چشم از عرق پیشانى آسیب مىدید و اگر مژهها نبودند محافظت چشم - که از ظرافت فوق العادهاى برخوردار است - دشوار مىشد و اگر گودى کف پا نبود انسان از راه رفتن طبیعى و متعادل محروم بود. آیا نیاز انسان به ابروها و مژهها و گودى کف پا بیشتر است یا به قانونگذار و مجرى دلسوزى که بر اعمالش نظارت کند و او را به نظم و عدالت سوق دهد و تخلفاتش را مهار و مجازات نماید؟ چنین مقامى، حافظ نوع انسان است و اوست که به تمام استعدادهاى وجودى انسان فعلیت مىبخشد و از به هدر رفتن فرصتها و توانایىهایش جلوگیرى مىکند:
فالحاجةُ إلى هذا الإنسانِ فى أنْ یَبْقى نوعُ الإنسانِ و یتحصَّلَ وجودُهُ أشدَّ منَ الحاجةِ إلى إنباتِ الشّعرِ على الأشفارِ و علىَ الحاجبینِ و تقعیرِ الأخمصِ من القدمین و أشیاءَ أُخرى منَ المنافعِ... .15
البته وجود فرد قانونگذار ممکن است. آنهایى که وجود چنین انسانى را غیرممکن پنداشتهاند، به خطا رفتهاند و باید در مبانى خود تجدیدنظر کنند. مادیین از جمله این افراد مىباشند. اینان عالم غیب، وجود خدا، وحى و نبوت را منکرند. حال آن که براهمه منکر خدا نیستند، ولى بعثت انبیا را خلاف عدل مىدانند، چرا که به نظر آنها برانگیختن انسان به عنوان پیامبر و ممتاز کردن او در میان مردم، مستلزم تبعیض است. تبعیض به معناى ظلم مىباشد و ظلم بر خداوند روا نیست. به علاوه، معتقدند که اگر سخن او مخالف عقل باشد پذیرفتنى نیست و اگر موافق عقل باشد مردم عاقلاند و نیازى به او ندارند.16
خدایى که فاعل بالعنایه است و به تمام نیازهاى بندگان خود احاطه و اشراف دارد، آیا به نیازهاى درجه دوم و کماهمیت آنها توجه مىکند و از نیازهاى زیربنایى و اساسى چشم مىپوشد؟ چگونه ممکن است که خداوند و فرشتگان مقربى که در سلسله طولى قرار دارند، به آن نیازى که سرنوشت انسان به آن وابسته است، توجهى نداشته باشند؟ آیا نظام این جهان، نظام خیر نیست و نظامى که در آن، انسان قانونمند و عدالتگستر نباشد، مىتواند نظام خیر باشد؟
وجود پیامبران، خیر است. نظام آفرینش نیز خیر مىباشد. خیر بودن نظام آفرینش هنگامى مىتواند تحقق یابد که به خیر وجود پیامبران تکمیل شود. در حقیقت، خیر بودن نظام آفرینش به بعثت پیامبران وابسته است. اگر پیامبران نباشند در این نظام نه تنها خیر کثیر تحقق نمىیابد، بلکه معلوم نیست خیر قلیل هم تحقق پیدا کند، در این صورت باید بگوییم: نظام آفرینش شرّ محض است؛ همان چیزى که حکماى اسلامى از جمله شیخ الرئیس آن را نپذیرفتهاند17:
لا یجوز أن تکونَ العنایةُ الاولى تقتضى تلک المنافعَ و لا تقتضى هذهِ الَّتى هى أسُّها و لا أن یکونَ المبدأُ الأوّلُ و الملائکةُ بعدَهُ یعلَمُ ذلکَ و لا یعلَمُ هذا و لا أنْ یکونَ ما یعلمُهُ فى نظامِ الخیرِ الممکنَ وجودُهُ الضرورىَّ حصولُهُ لتمهیدِ نظامِ الخیرِ لا یوجَدُ.18
بنابراین، به سه دلیل وجود انسان قانونگذار و عدالتگستر لازم است و خداوند او را خلق و مبعوث مىکند: 1. نیاز انسانها به فرد قانونگذار از اهمّ نیازهاست؛ 2. خداوند و ملائکه مقرب به همه نیازهاى بشر علم دارند و 3. خیر بودن نظام آفرینش به وجود چنین انسانى وابسته است. عدم وجود چنین انسانى، درست مثل این است که تشنگى یا گرسنگى یا بیمارى باشد ولى آب و غذا و دوا نباشد.
در این نظام، قبل از آنکه فرزند متولد شود، شیر در پستان مادر برایش آماده مىگردد. حیواناتى هم که از تخم بیرون مىآیند، براى مدتى غذاى آنها آماده است و خود به دنبال تهیه آذوقه به تکاپو مىپردازند و البته مادر هم آنها را یارى و راهنمایى مىکند. اهمیت بعثت انبیا براى بشر از آب، غذا و شیر مادر، دوا و ... بیشتر است:
کیف یجوزُ أنْ لا یوجَدَ و ما هوَ متعلِّقٌ بوجودِه مبنىٌّ على وجوده موجود؛19 چگونه ممکن است که چنین انسانى موجود نشود، حال آنکه آنچه به وجود او وابسته و بر وجود او مبتنى است، موجود باشد؟
وجوب بعثت پیامبر و ویژگىهاى ایشان
اکنون که معلوم شد زندگى بشر اجتماعى است و نیاز بشر به قانونگذارى و عدالت به مراتب بیشتر از نیاز او به مژههاى چشم، ابروها، گودى کف پا و سایر چیزهاست، همچنین خیر بودن نظام آفرینش به وجود انسان قانونگذار و عدالتگستر وابسته است و وجود او ممتنع نیست و حتماً هم باید از جنس بشر باشد و خداوند نیز بر همه امور اشراف و احاطه دارد و آنچه مقتضاى حکمت و عنایت است فروگذار نمىکند، پس باید پیامبرى مبعوث شود تا جوابگوى همه نیازهاى مادى و معنوى بشر باشد. شیخ الرئیس مىگوید:
فواجبٌ إذَنْ أنْ یوجدَ نبىٌّ و واجبٌ أن یکونَ إنساناً و واجب أن تکونَ له خصوصیّةٌ لیست لسائر النّاس، حتّى یستشعِرَ النّاسُ فیهِ أمراً لا یوجَدُ لهم فیتمیَّزُ به مِنْهُم؛20 واجب است که پیامبرى موجود شود و واجب است که انسان باشد و واجب است که خصوصیتى داشته باشد که دیگران ندارند تا مردم آگاه شوند که او از چیزهایى برخوردار است که آنها برخوردار نیستند و همین چیزها او را از سایرین ممتاز مىکند.
یکى از ویژگىهاى پیامبر معجزه است.21 ویژگى دیگر او عصمت مىباشد. از نظر او، عصمت انبیا به اندازهاى گسترده است که از هیچ جهتى دچار انحراف و لغزش و سهو و خطا نمىشوند: «لا یُؤتون من جهةٍ غلطاً أو سهوا».22
یکى دیگر از ویژگىهاى مهم پیامبر وحى است. او منصب قانونگذارى را از راه وحى بر عهده دارد و با نزول روح القدس یارى مىشود و به اذن و فرمان خداوند و با ابزار قانون الهى و آسمانى به رهبرى و ارشاد مردم مىپردازد. او تنها قانونگذار معصوم و مجرى عادل نیست، بلکه وظیفه دارد مردم را به ذات خداى یکتا و صفات جمال و جلالش واقف گرداند و به مردم بفهماند که او به همه چیز عالم است و باید او را اطاعت کرد. امر و فرمان از آنِ کسى است که خلق و آفرینش به دست او مىباشد. او نیکوکاران را پاداش، و بدان را کیفر مىدهد. مردم باید با پیامى که خداوند بر زبانشان جارى کرده، آشنا گردند و آنگونه تربیت شوند که راهى جز راه سمع و طاعت نپویند. لازمه معرفت و اعتقاد این است که: خداوند، یکتا و بىمانند و بىمکان و غیر قابل انقسام است. امّا نباید مردم را به مسایلى فراخواند که تحمل درک آنها را نداشته باشند. کشانده شدن مردم به وادىهاى دوردست و طرح مسایلى که فوق درک و فهم آنهاست موجب شبههپراکنى، پیدایش نحلههاى مختلف و اختلاف و جنگ و جدال مىشود و این، به صلاح جامعهاى که صلاح و سعادتش در نظم و قانونمندى و عدالت است، نمىباشد و اگر پیامبر چنین کند، نقض غرض کرده است.
پس از مسئله اعتقاد به خدا، نوبت به معاد مىرسد. پیامبر باید معاد را مطابق فهم مردم تبیین کند و امر سعادت و شقاوت را روشن سازد و به آنها بفهماند که سعادت و شقاوت اخروى چنان است که نه گوشى آن را شنیده و نه چشمى آن را دیده است. لذایذ آن عالمْ ملکى عظیم، و آلام آنْ عذابى پایدار و مقیم است.23
بنابراین از دیدگاه شیخ فلاسفه اسلامى، پیامبر تنها رهبر انسانها در امور اخلاقى و عبادى نیست، بلکه رهبر اجتماعى و سیاسى آنها نیز مىباشد. او هم قانونگذار و هم مجرى است. در مکتب پیامبر سیاست، عبادت، اخلاق، اقتصاد و دنیا و آخرت به هم درآمیخته است و مکتب او ثنویتپذیر نیست. او رهبرى است که زندگى مردم را در تمام ابعاد به خیر و صلاح و سعادت هدایت مىکند. جامعه اسلامى نباید به یک چشم، رهبر دینى را نگاه کند و به چشم دیگر، رهبر سیاسى را. ثنویت در رهبرى، تالى ثنویت در نظام هستى است. انسان همان طور که نباید دوخدایى باشد، نباید گرفتار پدیده شوم دو رهبرى گردد. یا باید رهبر دینى همه امور را قبضه کند و به راه خیر و سعادت رهنمون گردد، یا باید به وسیله رهبر سیاسى منزوى و هیچکاره شود و یا سرسپرده و تسلیم گردد.
از دیدگاه شیخ الرئیس، آنچه معقول و مشروع است یک کاسه بودن رهبرى، و جامعیت نظام حکومتى مىباشد. در نظام جامع حکومتى حاکمْ نبى، و نبىْ حاکم است. حال سؤال این است که پس از پیامبر چه باید کرد؟ آیا کلیه ویژگىهاى یک پیامبر که عبارت از وحى، عصمت و اعجاز است، تعطیل مىشود یا تنها برخى از این امور به تعطیلى مىگراید؟
به اعتقاد بوعلى سینا، وجود شخص پیامبر همواره تکرار نمىشود، زیرا مادهاى که قابل چنین استعدادى باشد، کمتر تحقق پیدا مىکند، بنابراین:
یجب لامحالةَ أنْ یکونَ النّبىُصلى الله علیه وآله قد دَبَّرَ لبقاءِ ما یَسُنُّهُ و یُشَرِّعُهُ فى أمورِ المصالحِ الإنسانیّةِ تدبیراً عظیما؛24 واجب است که پیامبر براى بقاى قوانین خود در مورد مصالح انسانى، تدبیرى عظیم به کار برد.
راستى این تدبیر عظیم چیست؟ قوانین نبوى در همه زمینهها تام و کامل است، ولى قانونْ مجرى مىخواهد. مجرى باید کسى باشد که مردم به اندازه پیامبرشان به او ایمان و اعتماد داشته باشند. بنابراین، پیامبر به دو تدبیر مهم و عظیم اندیشیده است: یکى، جامعیت قوانین و دیگرى، جامعیت مجرى. از دیدگاه شیخ الرئیس، پیامبر به هر دو تدبیر مهم جامعیت قوانین و جامعیت مجرى اندیشیده است. همه مسلمانان - بلکه شاید برخى از غیر مسلمانان - قبول دارند که پیامبر در مورد تدبیر اول به خوبى اندیشیده است. بحث در این است که آیا ایشان تدبیر دوم را هم تبیین کرده یا نه؟ آیا مجرى قوانین الهى، پیامبرگونه است و به جز ویژگى وحى از سایر ویژگىهاى پیامبر برخوردار است یا نه؟
بوعلى سینا فصلى را در الهیات شفا به تبیین دقیق تدبیر اول اختصاص داده25 و شاید برخى فکر کنند که درباره تدبیر دوم مقام نبوت، بیانى و رهنمودى ندارد. به نظر نگارنده، ایشان تدبیر دوم نبوى را به خوبى تبیین کرده و به اصطلاح، سنگ تمام گذاشته است. او در فصلى که درباره خلافت و امامت و وجوب طاعت خلیفه و امام بحث کرده است، مىگوید:
ثمَّ یجبُ أنْ یفرِضَ السّانُّ طاعةَ من یُخلِفُهُ؛26 بر پیامبرى که قانونگذار است، واجب است که مردم را به طاعت کسى که او را به جانشینى خود منصوب مىکند، مکلّف سازد.
شیخ الرئیس که به عصمت مطلقه انبیا قائل است و حتى سهو و اشتباه را هم از ساحت قدس آنها به دور مىداند، چگونه ممکن است معتقد باشد که پیامبر خدا این امر واجب (اطاعت از جانشین خود) را که از اوجَب واجبات و از اهمّ فرایض است، ترک کرده و از دنیا رفته است.
در این صورت، باید از بوعلى سینا پرسید: پیامبر چه کسى را منصوب کرده است؟ شما چه کسى را معصوم و منصوص مىشمارید؟
جواب ایشان روشن است. هیچ مسلمانى مدعى نشده که معصوم و منصوص، شخصى غیر از امام علىعلیه السلام است. در حقیقت، باید بگوییم که این مسئله، اجماعى و مورد اتفاق همه مسلمین جهان است. اختلاف در این است که برخى مىگویند: بعد از پیامبر، شخصى معصوم و منصوص نداریم و برخى دیگر معتقدند: داریم. خواجه طوسى در بیان رأى خود و همه شیعیان و حتى شیخ الرئیس مىگوید:
و هما مختصّانِ بعلىٍّ علیه السلام...؛27 نص و عصمت مخصوص علىصلى الله علیه وآله است، چرا که هیچ کس زید یا عمروى را به عنوان اینکه مقامش مقام عصمت، و خلافتش منصوص باشد، معرفى نکرده است.
ایشان در جاى دیگر مىگوید:
الإمامُ لطفٌ فیجبُ نصبه على اللَّه، تحصیلاً للغرض؛28 وجود امام، لطف است. بر خداوند واجب است امام را نصب کند تا تحصیل غرض شود، چرا که جامعه ایدهآل توحیدى و الهى نیازمند رهبرى معصوم و منصوص است.
شیخ الرئیس براى صورت فقدان رهبر معصوم و منصوص هم چارهاندیشى کرده که در گفتارى دیگر ارایه مىگردد.
پىنوشت
1. دکتر بهشتى استاد گروه فلسفه و کلام مؤسسه آموزش عالى باقرالعلومعلیه السلام و دانشگاه تهران.
2. علوم سیاسى، فصلنامه تخصصى در حوزه مطالعات اسلامى - سیاسى (قم: مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم) ش 24، ص 27.
3. علامه مجلسى، بحارالانوار، تصحیح محمد باقر محمودى (تهران: منشورات المکتبة الاسلامیه، 1369 ه ق) ج 68، ص 332. مضمون این روایت را جمعى از راویان معتبر و موثق همچون ابوحمزه ثمالى، عجلان، فضیل و دیگران نقل کردهاند و اگر نگوییم متواتر است، باید قبول کنیم که مستفیض مىباشد.
4. برگرفته از: سخنان امام خمینى.
5. علوم سیاسى، پیشین.
6. محمد عبدالکریم شهرستانى، الملل و النحل، تحقیق محمد سید کیلانى (مصر: شرکة و مطبعة مصطفى البابى الحلبى 1378 ه. ق) ج 1، ص 46.
7. گویا شهرستانى توجه نداشته که خوارج با شعار «لا حکمَ إلّا للَّه» به نفى اصل حکومت پرداختند و امیرالمؤمنینعلیه السلام در پاسخ آنها فرمود: «لابُدَّ للنّاسِ مِنْ أمیرٍ برٍّ أوْ فاجرٍ» (نهج البلاغه، ترجمه فیضالاسلام، ص 116، خطبه 40).
8. علوم سیاسى، پیشین، ص 29.
9. گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب، ترجمه سید هاشم حسینى، (تهران: کتابفروشى اسلامیه، 1358) ص 131.
10. همان، ص 142 و 143.
11. منتسکیو، روح القوانین، ترجمه على اکبر مهتدى (تهران: انتشارات امیر کبیر، 1362) چاپ هشتم، پیشین، ص 705.
12. علوم سیاسى، ص 30، به نقل از: قرارداد اجتماعى روسو.
13. ابوعلى سینا، الشفاء، الالهیات، با مقدمه دکترابراهیم مدکور (قاهره: 1382 ه ق) المقاله العاشر، الفصل الثانى، چاپ مصر، ص 441.
14. همان.
15. همان.
16. ر.ک: علامه حلى، کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، تصحیح استاد حسنزاده آملى، المقصد الرابع، المسألة (قم: موسسه النشر اسلامى، بىتا) ص 348.
17. ر.ک: صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازى، الحکمة المتعالیة فى الاسفار الاربعة العقلیه، (قم: مکتبة المصطفوى، بىتا) ج 7، ص 71.
18. بوعلى سینا، پیشین، ص 442.
19. همان.
20. همان.
21. همان.
22. همان، المقالة الاولى، الفصل الثامن، ص 51.
23. ر.ک: همان، المقاله العاشر، الفصل الثانى، ص 442 و 443.
24. همان، الفصل الثالث، ص 443.
25. ر.ک: همان، ص 443 و 444.
26. همان، الفصل الخامس، ص 451.
27. علامه حلى، پیشین، المقصد الخامس، المسألة الخامسة، ص 367.
28. همان، المسألة الاولى، ص 362.
آیا اسلام یک دین مدنى و سیاسى است یا این که صرفاً یک دین اخلاقى و عبادى مىباشد؟ شیخالرئیس در این باره چگونه مىاندیشیده است؟ اگر او به جدایى دیانت از سیاست قائل نبوده، آیا سیاست را هم چون عبادت و اخلاق، داخل در جوهره دین دانسته یا این که دین براى اقامه عدل، امر به معروف و نهى از منکر، جهاد و دفاع، اقامه حدود و اداره انفال، اخماس و زکوات، گزیرى از تشکیل حکومت نداشته است؟ آیا عصمت و حکومت باهماند و با بودن معصوم، غیر معصوم مىتواند زمامدار امّت باشد و مردم در امور سیاسى و اجتماعى از او، و در سایر امور از معصوم تبعیت کنند یا نه؟
برخى از نویسندگان فرقى بین ذاتى بودن یا عرضى بودن حکومت و سیاست نسبت به دین قائل نشدهاند:
پیامبر اسلام اقدام به تأسیس نظام سیاسى و تشکیل دولت نموده... خواه... نظام سیاسى و همچنین دولت و سیاست آن، ذاتى دین بوده و یا ایجاد آن لازمه وجود و اقامه اسلام باشد.2
حقیقت این است که امامت و رهبرى را باید گوهر دین شناخت. اگر نگوییم مسئله حکومت در درجه اول اهمیت قرار دارد، ناگزیریم آن را همچون برنامههاى عبادى، اخلاقى و اقتصادى اسلام خارج از جوهره دین ندانیم. زراره یکى از راویان برجسته حدیث از امام باقرعلیه السلام نقل کرده است که:
بُنِىَ الإسْلامُ على خمسةِ أشیاءَ: علىَ الصّلاةِ و الزّکاة و الصّومِ و الحجِّ و الولایةِ؛3 اسلام بر پنج چیز بنا شده است: بر نماز و زکات و روزه و حج و ولایت.
ایشان که خود محدثى آگاه و صاحبنظر بود، پرسید: کدامیک برتر است؟ در واقع، او با قبول اینکه ولایت و حکومت داخل در جوهره دین است، مىخواهد ببیند آیا سه برنامه عبادى و اقتصادى و سیاسى اسلام همه در یک ردیفاند یا یکى از آنها جانمایه اسلام و «فلسفه همه فقه»4 است.
امام در پاسخ وى فرمود:
الولایةُ أفضلُ؛ لِأنَّها مفتاحُهُنَّ و الوالى هوَ الدّلیلُ علیهِنَّ؛ ولایت افضل است، چرا که کلید همه آنها، و والى دلیل و راهنماى آنهاست.
زراره سپس سؤالهایى درباره جایگاه سایر موارد کرد و امام نماز را در درجه نخست؛ زکات را در درجه دوم؛ حج را در درجه سوم و روزه را در مرتبه چهارم قرار داد.
این واقعیت را هیچ کس نمىتواند انکار کند که پیامبر گرامى اسلام در اولین فرصت تشکیل حکومت داد و خود زمام حکومت را به دست گرفت:
پس از آن حضرت، تمامى مسلمانان بدون کمترین شکى و به اتفاق، اصل ضرورت تداوم نظام سیاسى و دولت نبوى را پذیرفته و بر جانشینى آن به منازعه برخاستند.5
عبدالکریم شهرستانى مىگوید:
اختلفُوا فى الإمامةِ و القولِ فیها نصّاً و اختیارا؛6 مسلمانان درباره این که امامت به نص پیامبر یا به انتخاب مردم است، اختلاف کردند.
عبارت مذکور بدین معناست که هیچ کس در تعطیلناپذیرى حکومت تردید نکرد و در این زمینه هیچ گونه اختلافى پدید نیامد، بلکه اختلاف در این بود که آیا امامت، انتصابى است یا انتخابى.7
ولتر به جدایىناپذیرى حکومت از اسلام اعتراف کرده، دین اسلام را از مسیحیت برتر مىداند:
دینى که محمدصلى الله علیه وآله آورد، بىگمان برتر از مسیحیت بود... دین محمدصلى الله علیه وآله دینى است... معقول و ... جدى و ...پاک و ... دوستدار بشریت.8
گوستاولوبون مىگوید:
کتاب مقدس مسلمانان و دستور دینى و مدنى و سیاسى آنان، قرآن است.9
وى در جاى دیگر مىگوید:
نفوذ سیاسى و اجتماعى اسلام بسیار مهم است... در هر شهرى که پرچم اسلام در آن به اهتزاز درآمد، تمدن نیز با درخشندگى خیره کننده خود در آن جا تجلى نمود.10
ژانژاک روسو مىگوید:
مذهبى که قواعد عملى زیاد دارد، بیشتر پیروان خود را به خویش علاقهمند مىکند، زیرا انسان به چیزى که دایماً بدان مشغول شد، زیادتر علاقهمند مىگردد و بهترین نمونه این علاقه زیاد مذهبى، علاقهمندى مسلمانان... به مذهب خودشان مىباشد، چه آن که در این... مذهب، قواعد عملى زیاد وجود دارد که مؤمنین باید مرتباً عمل کنند.11
به نظر او، پیامبر اسلام داراى نظریههاى صحیح بود و نظام سیاسى خود را به خوبى تنظیم کرد و تا حکومت او باقى بود، مملکت به خوبى اداره مىشد.12
شیخ الرئیس نه تنها بر جدایىناپذیرى دین از سیاست پاى مىفشارد، بلکه اصولاً فلسفه نبوت را در نظم جامعه و قانونمندى آن ترسیم مىکند. از نظر او، اگر انسان موجودى اجتماعى و نیازمند قانون نبود، به نبوت و حکومت هم نیازى نداشت. گویى در نظام فلسفه سیاسى بوعلى سینا نبوت و حکومت تفکیکناپذیرند. البته او قانونمندى و نظم و حکومت را صرفاً براى دنیا نمىخواهد و سکولار نیست. او نخواسته دین و دولت را در هم ادغام، و دنیوى کند. در نظر او، انبیا با برقرارى نظام اجتماعى، دنیاى مردم را به عنوان مقدمه و مزرعه آخرت اصلاح مىکنند. در عین حال وى یک فیلسوف اجتماعى کلکتیویست (Collectivist) هم نیست؛ یعنى چنین نیست که اصالت را به جمع داده و فرد را فداى جمع کرده باشد. او طالب محیط اجتماعى سالم است. محیط اجتماعى سالم، به قانون و قانونگذار و مجرى خوب و ایدهآل نیاز دارد. در چنین محیط اجتماعى سالمى است که افراد سالم، متعهد، متدین و مخلص تربیت مىشوند و از دنیاى ایدهآل به آخرت ایدهآل، و از زندگى مطلوب دنیوى به زندگى مطلوب اخروى مىرسند و سعادت واقعى آنها تأمین مىگردد.
شیخ الرئیس فیلسوفى فردگرا (Individualist) هم نیست. او مىخواهد به دست افراد متدین، جامعهاى سالم بسازد؛ جامعهاى که در آن، افراد تابع نظامى قانونمند باشند؛ نظامى که قانونش الهى، و قانونگذارش از جانب خدا، و مجرى قانونش معصوم باشد. او مىگوید:
لابدَّ فى وجودِ الإنسانِ و بقاءِه من مشارکتِه و لاتتمُّ المشارکةُ إلّا بمعاملةٍ کما لابدّ فى ذلکَ من سائِرِ الأسبابِ الّتى تکونُ له و لابدّ فى المعاملةِ من سنّةٍ و عدلٍ و لابدّ للسنّةِ و العدلِ من سانٍّ و معدّلِ و لابدّ من أن یکونَ هذا بحیثُ - یجوز أن - یخاطبَ النّاسَ و یلزمهم السنّة و لابدّ من أن یکون هذا إنسانا؛13 فرد باید در زندگى اجتماعى مشارکت داشته باشد و همه اسبابى را که لازمه یک زندگى اجتماعى ایدهآل است، مراعات کند. ولى روابط اجتماعى به قانون و عدالت نیاز دارد. قانون، قانونگذار مىخواهد. عدالت، مجرى عادل مىطلبد. کسى که قانونگذارى و اجراى عدالت را بر عهده دارد، باید به گونهاى باشد که مردم را مخاطب خویش سازد و آنها را به اجراى قانون الزام کند، چنین کسى باید یک انسان باشد.
از نظر شیخ الرئیس، انسان به تنهایى نمىتواند معیشت خود را تأمین کند. روابط متقابل و سالم است که همه نیازهاى انسان را برآورده مىکند و راه سعادت و تکامل را براى ایشان هموار مىسازد. به اعتقاد وى مردم را نباید به حال خود رها کرد. اگر فردى که وظیفهاش قانونگذارى و اجراى قانون است، مردم را به حال خود گذارد، هرج و مرج پدید مىآید:
و لا یجوزُ أنْ یترکَ النّاسَ و آراءَهُمْ فى ذلک فیختلفونَ و یرى کلٌّ منهم ماله عدلاً و ما علیه ظلما؛14 او نباید مردم را به حال خود گذارد تا هر کس به رأى شخصى خود عمل کند که در این صورت، اختلاف فراگیر مىشود و هر فرد آنچه به نفعش باشد عدالت، و آنچه به زیانش باشد ظلم مىپندارد.
انسان به چیزهاى بسیارى نیاز دارد و صد البته که خداوند بزرگ همه آنها را تأمین کرده است تا آن جا که از رویاندن مو بر پلکهاى چشم، و ابروها و از آفرینش گودى کف پاها کوتاهى نکرده است، چرا که اگر ابروها نبودند چشم از عرق پیشانى آسیب مىدید و اگر مژهها نبودند محافظت چشم - که از ظرافت فوق العادهاى برخوردار است - دشوار مىشد و اگر گودى کف پا نبود انسان از راه رفتن طبیعى و متعادل محروم بود. آیا نیاز انسان به ابروها و مژهها و گودى کف پا بیشتر است یا به قانونگذار و مجرى دلسوزى که بر اعمالش نظارت کند و او را به نظم و عدالت سوق دهد و تخلفاتش را مهار و مجازات نماید؟ چنین مقامى، حافظ نوع انسان است و اوست که به تمام استعدادهاى وجودى انسان فعلیت مىبخشد و از به هدر رفتن فرصتها و توانایىهایش جلوگیرى مىکند:
فالحاجةُ إلى هذا الإنسانِ فى أنْ یَبْقى نوعُ الإنسانِ و یتحصَّلَ وجودُهُ أشدَّ منَ الحاجةِ إلى إنباتِ الشّعرِ على الأشفارِ و علىَ الحاجبینِ و تقعیرِ الأخمصِ من القدمین و أشیاءَ أُخرى منَ المنافعِ... .15
البته وجود فرد قانونگذار ممکن است. آنهایى که وجود چنین انسانى را غیرممکن پنداشتهاند، به خطا رفتهاند و باید در مبانى خود تجدیدنظر کنند. مادیین از جمله این افراد مىباشند. اینان عالم غیب، وجود خدا، وحى و نبوت را منکرند. حال آن که براهمه منکر خدا نیستند، ولى بعثت انبیا را خلاف عدل مىدانند، چرا که به نظر آنها برانگیختن انسان به عنوان پیامبر و ممتاز کردن او در میان مردم، مستلزم تبعیض است. تبعیض به معناى ظلم مىباشد و ظلم بر خداوند روا نیست. به علاوه، معتقدند که اگر سخن او مخالف عقل باشد پذیرفتنى نیست و اگر موافق عقل باشد مردم عاقلاند و نیازى به او ندارند.16
خدایى که فاعل بالعنایه است و به تمام نیازهاى بندگان خود احاطه و اشراف دارد، آیا به نیازهاى درجه دوم و کماهمیت آنها توجه مىکند و از نیازهاى زیربنایى و اساسى چشم مىپوشد؟ چگونه ممکن است که خداوند و فرشتگان مقربى که در سلسله طولى قرار دارند، به آن نیازى که سرنوشت انسان به آن وابسته است، توجهى نداشته باشند؟ آیا نظام این جهان، نظام خیر نیست و نظامى که در آن، انسان قانونمند و عدالتگستر نباشد، مىتواند نظام خیر باشد؟
وجود پیامبران، خیر است. نظام آفرینش نیز خیر مىباشد. خیر بودن نظام آفرینش هنگامى مىتواند تحقق یابد که به خیر وجود پیامبران تکمیل شود. در حقیقت، خیر بودن نظام آفرینش به بعثت پیامبران وابسته است. اگر پیامبران نباشند در این نظام نه تنها خیر کثیر تحقق نمىیابد، بلکه معلوم نیست خیر قلیل هم تحقق پیدا کند، در این صورت باید بگوییم: نظام آفرینش شرّ محض است؛ همان چیزى که حکماى اسلامى از جمله شیخ الرئیس آن را نپذیرفتهاند17:
لا یجوز أن تکونَ العنایةُ الاولى تقتضى تلک المنافعَ و لا تقتضى هذهِ الَّتى هى أسُّها و لا أن یکونَ المبدأُ الأوّلُ و الملائکةُ بعدَهُ یعلَمُ ذلکَ و لا یعلَمُ هذا و لا أنْ یکونَ ما یعلمُهُ فى نظامِ الخیرِ الممکنَ وجودُهُ الضرورىَّ حصولُهُ لتمهیدِ نظامِ الخیرِ لا یوجَدُ.18
بنابراین، به سه دلیل وجود انسان قانونگذار و عدالتگستر لازم است و خداوند او را خلق و مبعوث مىکند: 1. نیاز انسانها به فرد قانونگذار از اهمّ نیازهاست؛ 2. خداوند و ملائکه مقرب به همه نیازهاى بشر علم دارند و 3. خیر بودن نظام آفرینش به وجود چنین انسانى وابسته است. عدم وجود چنین انسانى، درست مثل این است که تشنگى یا گرسنگى یا بیمارى باشد ولى آب و غذا و دوا نباشد.
در این نظام، قبل از آنکه فرزند متولد شود، شیر در پستان مادر برایش آماده مىگردد. حیواناتى هم که از تخم بیرون مىآیند، براى مدتى غذاى آنها آماده است و خود به دنبال تهیه آذوقه به تکاپو مىپردازند و البته مادر هم آنها را یارى و راهنمایى مىکند. اهمیت بعثت انبیا براى بشر از آب، غذا و شیر مادر، دوا و ... بیشتر است:
کیف یجوزُ أنْ لا یوجَدَ و ما هوَ متعلِّقٌ بوجودِه مبنىٌّ على وجوده موجود؛19 چگونه ممکن است که چنین انسانى موجود نشود، حال آنکه آنچه به وجود او وابسته و بر وجود او مبتنى است، موجود باشد؟
وجوب بعثت پیامبر و ویژگىهاى ایشان
اکنون که معلوم شد زندگى بشر اجتماعى است و نیاز بشر به قانونگذارى و عدالت به مراتب بیشتر از نیاز او به مژههاى چشم، ابروها، گودى کف پا و سایر چیزهاست، همچنین خیر بودن نظام آفرینش به وجود انسان قانونگذار و عدالتگستر وابسته است و وجود او ممتنع نیست و حتماً هم باید از جنس بشر باشد و خداوند نیز بر همه امور اشراف و احاطه دارد و آنچه مقتضاى حکمت و عنایت است فروگذار نمىکند، پس باید پیامبرى مبعوث شود تا جوابگوى همه نیازهاى مادى و معنوى بشر باشد. شیخ الرئیس مىگوید:
فواجبٌ إذَنْ أنْ یوجدَ نبىٌّ و واجبٌ أن یکونَ إنساناً و واجب أن تکونَ له خصوصیّةٌ لیست لسائر النّاس، حتّى یستشعِرَ النّاسُ فیهِ أمراً لا یوجَدُ لهم فیتمیَّزُ به مِنْهُم؛20 واجب است که پیامبرى موجود شود و واجب است که انسان باشد و واجب است که خصوصیتى داشته باشد که دیگران ندارند تا مردم آگاه شوند که او از چیزهایى برخوردار است که آنها برخوردار نیستند و همین چیزها او را از سایرین ممتاز مىکند.
یکى از ویژگىهاى پیامبر معجزه است.21 ویژگى دیگر او عصمت مىباشد. از نظر او، عصمت انبیا به اندازهاى گسترده است که از هیچ جهتى دچار انحراف و لغزش و سهو و خطا نمىشوند: «لا یُؤتون من جهةٍ غلطاً أو سهوا».22
یکى دیگر از ویژگىهاى مهم پیامبر وحى است. او منصب قانونگذارى را از راه وحى بر عهده دارد و با نزول روح القدس یارى مىشود و به اذن و فرمان خداوند و با ابزار قانون الهى و آسمانى به رهبرى و ارشاد مردم مىپردازد. او تنها قانونگذار معصوم و مجرى عادل نیست، بلکه وظیفه دارد مردم را به ذات خداى یکتا و صفات جمال و جلالش واقف گرداند و به مردم بفهماند که او به همه چیز عالم است و باید او را اطاعت کرد. امر و فرمان از آنِ کسى است که خلق و آفرینش به دست او مىباشد. او نیکوکاران را پاداش، و بدان را کیفر مىدهد. مردم باید با پیامى که خداوند بر زبانشان جارى کرده، آشنا گردند و آنگونه تربیت شوند که راهى جز راه سمع و طاعت نپویند. لازمه معرفت و اعتقاد این است که: خداوند، یکتا و بىمانند و بىمکان و غیر قابل انقسام است. امّا نباید مردم را به مسایلى فراخواند که تحمل درک آنها را نداشته باشند. کشانده شدن مردم به وادىهاى دوردست و طرح مسایلى که فوق درک و فهم آنهاست موجب شبههپراکنى، پیدایش نحلههاى مختلف و اختلاف و جنگ و جدال مىشود و این، به صلاح جامعهاى که صلاح و سعادتش در نظم و قانونمندى و عدالت است، نمىباشد و اگر پیامبر چنین کند، نقض غرض کرده است.
پس از مسئله اعتقاد به خدا، نوبت به معاد مىرسد. پیامبر باید معاد را مطابق فهم مردم تبیین کند و امر سعادت و شقاوت را روشن سازد و به آنها بفهماند که سعادت و شقاوت اخروى چنان است که نه گوشى آن را شنیده و نه چشمى آن را دیده است. لذایذ آن عالمْ ملکى عظیم، و آلام آنْ عذابى پایدار و مقیم است.23
بنابراین از دیدگاه شیخ فلاسفه اسلامى، پیامبر تنها رهبر انسانها در امور اخلاقى و عبادى نیست، بلکه رهبر اجتماعى و سیاسى آنها نیز مىباشد. او هم قانونگذار و هم مجرى است. در مکتب پیامبر سیاست، عبادت، اخلاق، اقتصاد و دنیا و آخرت به هم درآمیخته است و مکتب او ثنویتپذیر نیست. او رهبرى است که زندگى مردم را در تمام ابعاد به خیر و صلاح و سعادت هدایت مىکند. جامعه اسلامى نباید به یک چشم، رهبر دینى را نگاه کند و به چشم دیگر، رهبر سیاسى را. ثنویت در رهبرى، تالى ثنویت در نظام هستى است. انسان همان طور که نباید دوخدایى باشد، نباید گرفتار پدیده شوم دو رهبرى گردد. یا باید رهبر دینى همه امور را قبضه کند و به راه خیر و سعادت رهنمون گردد، یا باید به وسیله رهبر سیاسى منزوى و هیچکاره شود و یا سرسپرده و تسلیم گردد.
از دیدگاه شیخ الرئیس، آنچه معقول و مشروع است یک کاسه بودن رهبرى، و جامعیت نظام حکومتى مىباشد. در نظام جامع حکومتى حاکمْ نبى، و نبىْ حاکم است. حال سؤال این است که پس از پیامبر چه باید کرد؟ آیا کلیه ویژگىهاى یک پیامبر که عبارت از وحى، عصمت و اعجاز است، تعطیل مىشود یا تنها برخى از این امور به تعطیلى مىگراید؟
به اعتقاد بوعلى سینا، وجود شخص پیامبر همواره تکرار نمىشود، زیرا مادهاى که قابل چنین استعدادى باشد، کمتر تحقق پیدا مىکند، بنابراین:
یجب لامحالةَ أنْ یکونَ النّبىُصلى الله علیه وآله قد دَبَّرَ لبقاءِ ما یَسُنُّهُ و یُشَرِّعُهُ فى أمورِ المصالحِ الإنسانیّةِ تدبیراً عظیما؛24 واجب است که پیامبر براى بقاى قوانین خود در مورد مصالح انسانى، تدبیرى عظیم به کار برد.
راستى این تدبیر عظیم چیست؟ قوانین نبوى در همه زمینهها تام و کامل است، ولى قانونْ مجرى مىخواهد. مجرى باید کسى باشد که مردم به اندازه پیامبرشان به او ایمان و اعتماد داشته باشند. بنابراین، پیامبر به دو تدبیر مهم و عظیم اندیشیده است: یکى، جامعیت قوانین و دیگرى، جامعیت مجرى. از دیدگاه شیخ الرئیس، پیامبر به هر دو تدبیر مهم جامعیت قوانین و جامعیت مجرى اندیشیده است. همه مسلمانان - بلکه شاید برخى از غیر مسلمانان - قبول دارند که پیامبر در مورد تدبیر اول به خوبى اندیشیده است. بحث در این است که آیا ایشان تدبیر دوم را هم تبیین کرده یا نه؟ آیا مجرى قوانین الهى، پیامبرگونه است و به جز ویژگى وحى از سایر ویژگىهاى پیامبر برخوردار است یا نه؟
بوعلى سینا فصلى را در الهیات شفا به تبیین دقیق تدبیر اول اختصاص داده25 و شاید برخى فکر کنند که درباره تدبیر دوم مقام نبوت، بیانى و رهنمودى ندارد. به نظر نگارنده، ایشان تدبیر دوم نبوى را به خوبى تبیین کرده و به اصطلاح، سنگ تمام گذاشته است. او در فصلى که درباره خلافت و امامت و وجوب طاعت خلیفه و امام بحث کرده است، مىگوید:
ثمَّ یجبُ أنْ یفرِضَ السّانُّ طاعةَ من یُخلِفُهُ؛26 بر پیامبرى که قانونگذار است، واجب است که مردم را به طاعت کسى که او را به جانشینى خود منصوب مىکند، مکلّف سازد.
شیخ الرئیس که به عصمت مطلقه انبیا قائل است و حتى سهو و اشتباه را هم از ساحت قدس آنها به دور مىداند، چگونه ممکن است معتقد باشد که پیامبر خدا این امر واجب (اطاعت از جانشین خود) را که از اوجَب واجبات و از اهمّ فرایض است، ترک کرده و از دنیا رفته است.
در این صورت، باید از بوعلى سینا پرسید: پیامبر چه کسى را منصوب کرده است؟ شما چه کسى را معصوم و منصوص مىشمارید؟
جواب ایشان روشن است. هیچ مسلمانى مدعى نشده که معصوم و منصوص، شخصى غیر از امام علىعلیه السلام است. در حقیقت، باید بگوییم که این مسئله، اجماعى و مورد اتفاق همه مسلمین جهان است. اختلاف در این است که برخى مىگویند: بعد از پیامبر، شخصى معصوم و منصوص نداریم و برخى دیگر معتقدند: داریم. خواجه طوسى در بیان رأى خود و همه شیعیان و حتى شیخ الرئیس مىگوید:
و هما مختصّانِ بعلىٍّ علیه السلام...؛27 نص و عصمت مخصوص علىصلى الله علیه وآله است، چرا که هیچ کس زید یا عمروى را به عنوان اینکه مقامش مقام عصمت، و خلافتش منصوص باشد، معرفى نکرده است.
ایشان در جاى دیگر مىگوید:
الإمامُ لطفٌ فیجبُ نصبه على اللَّه، تحصیلاً للغرض؛28 وجود امام، لطف است. بر خداوند واجب است امام را نصب کند تا تحصیل غرض شود، چرا که جامعه ایدهآل توحیدى و الهى نیازمند رهبرى معصوم و منصوص است.
شیخ الرئیس براى صورت فقدان رهبر معصوم و منصوص هم چارهاندیشى کرده که در گفتارى دیگر ارایه مىگردد.
پىنوشت
1. دکتر بهشتى استاد گروه فلسفه و کلام مؤسسه آموزش عالى باقرالعلومعلیه السلام و دانشگاه تهران.
2. علوم سیاسى، فصلنامه تخصصى در حوزه مطالعات اسلامى - سیاسى (قم: مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم) ش 24، ص 27.
3. علامه مجلسى، بحارالانوار، تصحیح محمد باقر محمودى (تهران: منشورات المکتبة الاسلامیه، 1369 ه ق) ج 68، ص 332. مضمون این روایت را جمعى از راویان معتبر و موثق همچون ابوحمزه ثمالى، عجلان، فضیل و دیگران نقل کردهاند و اگر نگوییم متواتر است، باید قبول کنیم که مستفیض مىباشد.
4. برگرفته از: سخنان امام خمینى.
5. علوم سیاسى، پیشین.
6. محمد عبدالکریم شهرستانى، الملل و النحل، تحقیق محمد سید کیلانى (مصر: شرکة و مطبعة مصطفى البابى الحلبى 1378 ه. ق) ج 1، ص 46.
7. گویا شهرستانى توجه نداشته که خوارج با شعار «لا حکمَ إلّا للَّه» به نفى اصل حکومت پرداختند و امیرالمؤمنینعلیه السلام در پاسخ آنها فرمود: «لابُدَّ للنّاسِ مِنْ أمیرٍ برٍّ أوْ فاجرٍ» (نهج البلاغه، ترجمه فیضالاسلام، ص 116، خطبه 40).
8. علوم سیاسى، پیشین، ص 29.
9. گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب، ترجمه سید هاشم حسینى، (تهران: کتابفروشى اسلامیه، 1358) ص 131.
10. همان، ص 142 و 143.
11. منتسکیو، روح القوانین، ترجمه على اکبر مهتدى (تهران: انتشارات امیر کبیر، 1362) چاپ هشتم، پیشین، ص 705.
12. علوم سیاسى، ص 30، به نقل از: قرارداد اجتماعى روسو.
13. ابوعلى سینا، الشفاء، الالهیات، با مقدمه دکترابراهیم مدکور (قاهره: 1382 ه ق) المقاله العاشر، الفصل الثانى، چاپ مصر، ص 441.
14. همان.
15. همان.
16. ر.ک: علامه حلى، کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، تصحیح استاد حسنزاده آملى، المقصد الرابع، المسألة (قم: موسسه النشر اسلامى، بىتا) ص 348.
17. ر.ک: صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازى، الحکمة المتعالیة فى الاسفار الاربعة العقلیه، (قم: مکتبة المصطفوى، بىتا) ج 7، ص 71.
18. بوعلى سینا، پیشین، ص 442.
19. همان.
20. همان.
21. همان.
22. همان، المقالة الاولى، الفصل الثامن، ص 51.
23. ر.ک: همان، المقاله العاشر، الفصل الثانى، ص 442 و 443.
24. همان، الفصل الثالث، ص 443.
25. ر.ک: همان، ص 443 و 444.
26. همان، الفصل الخامس، ص 451.
27. علامه حلى، پیشین، المقصد الخامس، المسألة الخامسة، ص 367.
28. همان، المسألة الاولى، ص 362.