میرزاى قمى و شاهان قاجار (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
سلوک و رفتار سیاسى علماى شیعه با شاهان و سلاطین بر اساس انگیزههاى دینى بوده است، نه به خاطر مسائل مادى و دنیایى. اهداف علما، از جمله میرزاى قمى از ارتباط با سلاطین به جهت حفظ یک حاکم شیعى، عدم جایگزینى ظالمى دیگر، جلوگیرى ازهرج و مرج، جلوگیرى از نفوذ فرقهها و افکار انحرافى در سلاطین و در نتیجه جلوگیرى از تضعیف مکتب اهل بیتعلیهم السلام بوده است. علماى شیعه علىرغم ارتباط با حکّام و سلاطین، استقلال خود را نیز حفظ کرده و ارتباط با آنها منجر به صدور فتوا یا حکمى که مبتنى بر میل و خواسته شاهان باشد، از سوى فقها و علما نشد. آنچه در پىمىآید بررسى نمونهاى از رفتار سیاسى علماى شیعه با سلاطین و حکّام است.متن
مقدمه
از مرحوم میرزاى قمى - رضوان الله تعالى علیه - دو نامه در دست است که هر دو پیشتر چاپ شده بود2: یکى به آقا محمدخان قاجار و دیگرى به فتحعلىشاه قاجار. بعد از اینکه نامه اول مرحوم میرزاى قمى در فصلنامه علوم سیاسى تجدید چاپ شد،3از اینجانب خواستند که با توجه به این دو نامه، مقالهاى درباره رفتار سیاسى روحانیت شیعه4 در طول حدود هزار سال که یکى از نمونههاى گویاى آن، سلوک سیاسى مرحوم میرزاى قمى است، بنویسم. در آغاز و پیش از پرداختن به رفتار سیاسى مرحوم میرزاى قمى، لازم است مطالبى را که زیر بناى رفتار روحانیت شیعه با حکّام معاصر خود را تشکیل مىداده و یا در استنباط سلوک سیاسى آنها نقش مؤثرى را دارا مىباشد، یاد آور شوم.
اول: علما، مبارزه با حاکم جائر و یا مخالفت علنى با او و یا کمک به کسانى که در صدد براندازى او بودند را در صورتهاى زیر، با استناد به حکم عقل و شرع جایز نمىدانستند:
1. در صورتى که نتیجه سرنگون شدن او، به حکومت رسیدن شخصى غیرشیعه باشد؛
2. در صورتى که فقط نتیجه این باشد که ظالمى جایگزین ظالم دیگرى گردد؛
3. در صورتى که نتیجهاى جز هرج و مرج و ملوک الطوائفى شدن نداشته باشد؛
4. در صورتى که نتیجه مخالفت با سلطان سبب قرار گرفتن وى در دامان فرقههاى منحرف و در نهایت موجب تضعیف مکتب اهل بیتعلیهم السلام باشد.
در همه دورانها، تا قبل از چند دهه اخیر، تحلیل و تشخیص روحانیت شیعه این بوده است که مبارزه و مخالفت اگر به احتمال ضعیف با موفقیت روبه رو باشد، پیامدى جز همان صورتهایى که یاد شد ندارد و بنابراین باید براى اصلاح نسبى و کمک به عدل و کم شدن ظلم، گزینه دیگرى را اختیار کرد.
دوم: در هیچ دورهاى - تا حدود صد سال قبل - 5 هیچ یک از روحانیان مشهور، موقعیت کشورى، به معناى نفوذ کلمه در سراسر کشور میان عامه مردم، نداشته است، بلکه هر کدام به تناسب شرایط خاصى که داشتهاند فقط واجد موقعیت محلى بوده و در منطقهاى محدود مىتوانستند اقداماتى انجام دهند و به دلیل این که ابزار برقرارى ارتباط با نقاط دیگر هم در اختیارشان نبود، این فرضیه که آنها بتوانند دور هم جمع شده تا تصمیم جمعى گرفته شود، غیرواقعى است؛ چرا که توان این کار وجود نداشته است. روشن است مثلاً کسى که در منطقه قزوین شناخته شده و فقط در محدوده آنجا مىتواند امر و نهى داشته باشد به هیچ وجه در خود توان مبارزه با شاه مسلّط بر کشور را نمىبیند و به همین جهت، به فکر چنین اقدامى نمىافتد.
سوم: با توجه به آنچه یاد شد، روحانیت شیعه، یعنى آنان که زعامت دینى مردم را به عهده داشتند به دو گروه تقسیم مىشوند: یک گروه روش عدم ارتباط با حاکمان، و اعلام عدم مشروعیت حکومت آنان در محافل خصوصى را بدون اینکه اقدام حادّى نمایند انتخاب کردند؛ گروه دوم داشتن ارتباط با حاکمان را، به دلیل مصالح و فوایدى که دارد بهتر دیده و از این راه خدماتى انجام دادند.
این گروه در طول ارتباط خود با حاکمان، چند موضوع را به عنوان اصول غیرقابل انعطاف در نظر داشتند و هیچگاه از آن اصول منحرف نشدند:
1. به خاطر میل شاه و حاکم وقت فتوایى برخلاف آنچه از کتاب و سنت استنباط مىکردند صادر نکردند و در طول هزار سال حتى یک مورد در تاریخ و نیز در تاریخ فقه یافت نشده است که فقیهى شیعى تمایل حکّام را در استنباط خویش دخالت داده باشد و این براى فقهاى شیعه نقطه قوتى است. همانطور که در روایات آمده است: «الفقهاء امناء الرسل»، فقهاى شیعه امانت را صد درصد رعایت کردهاند.6
2. در عین حال که علما با دربار و شاه و حکّام ارتباط داشتند، اما هنگام صدور فتوا و پاسخ به سؤالات فقهى مردم، هر جا لازم بود به عدم مشروعیت حکومت آنان اشاره کنند از این کار کوتاهى نمىکردند. مثلاً یکى از فقهاى نامدار شیعه که با شاه زمان خود ارتباط داشت و حتى شاه براى او مدرسهاى عظیم بنا کرد، مرحوم حاج ملااحمد نراقى صاحب کتاب معراج السعاده است، اما همین بزرگوار در مسأله 111 و 112 کتاب رسائل و مسائل7 مىگوید: اگر حاکم (فرماندار مثلاً) به سفر رود، هنگامى که به وطن برمىگردد، اگر قصدش این است که به همان کار حکومتى خود ادامه دهد سفرش سفر معصیت است و باید نمازش را چهار رکعتى بخواند. با این صراحت مىگوید حکومتش مشروعیت ندارد با اینکه این حاکم یکى از حکّام منصوب فتحعلىشاه است.
3. اگر چه به خاطر مصالحى اصل حکومت شاه را به خصوص هنگامى که با سلاطین کفر و غیره درگیر مىشدند تأیید مىکردند، اما هیچگاه ظلم و ستم و استبداد آنان را به ویژه در مواردى که به ظلم و جور آنان آگاه مىشدند تأیید نکرده، بلکه همواره مىکوشیدند تا از راههاى مختلف ظلم و ستم آنان را کاهش دهند و در حدّ میسور آنان را از عواقب ستمگرى آگاه سازند.
4. هدف علما از ارتباط با حکّام و سلاطین، تقویت اسلام و مکتب اهل بیتعلیهم السلام و کمک به مردم در رسیدن به حقوقشان و کاستن ظلم و جور ستمگران بوده است و در این راستا به شهادت تاریخ موفقیتهاى چشمگیرى داشتهاند.
چهارم: برخى از مصادیق و موارد ارتباط، وجوب عقلى و شرعى داشته است؛ مثلاً در زمان فتحعلىشاه قاجار یکى از مسیحیان کتابى در ردّ اسلام نگاشت و براى شاه اسلام و شیعه فرستاد. شاه از علماى بزرگ معاصر خود خواست که به شبهات او پاسخ دهند. تصدیق مىکنید که در این قبیل موارد واجب است عالمان بیدار به شاه پاسخ مثبت دهند که خوشبختانه دادند و کتابهاى متعددى در پاسخ او به قلم بزرگوارانى چون ملاعلى نورى، حاج آقا رضا همدانى، میرزاى قمى و حاج ملااحمد نراقى نگاشته شد.8 و یا در موارد متعدد از طرف شاهان و حکّام درخواست رساله یا کتابى در برخى موضوعات اسلامى شده است. محقق ارجمند حضرت آقاى جعفریان در مقالهاى بیش از صد کتاب و رساله که به نام یکى از شاهان صفوى نگاشته شده را یاد کرده و در مقدمه آن نوشتهاند: گزیدهاى از کتابهایى را که به نام شاه سلطان حسین صفوى نگارش یافته و بسیارى از آنها به درخواست خود او بوده، ارائه مىدهیم. بیشتر این کتابها آثار مذهبى و به ویژه روایى است.9
پنجم: ارتباط گفتارى و یا نوشتارى با شاهان و حکّام، ادبیات مخصوص خود را داشته و تمام کسانى که خواهان ارتباط با شاهان بوده و یا خواهان ملاقات بوده یا مىخواستند مکاتبهاى انجام دهند، خواه ناخواه ملزم بودند آن ادبیات را رعایت کنند، در غیر این صورت، اهانت و مخالفت تلقى مىشد و نقص غرض مىگردید؛ مثلاً در نامهاى که به شاه مىنویسند در برههاى از زمان مرسوم بوده که در پایان نامه مىنوشتند «امرکم مطاع» یا در آغاز نامه، شاه را با عناوینى خاص یاد مىکردند. به کار بردن این ادبیات از طرف کسانى که نمىخواهند مخالفت علنى با شاه و حاکم داشته باشند به هیچ وجه دلیل مشروع دانستن حکومت آنان و یا واجب الاطاعه دانستن آنان و یا آنان را مصداق واقعى نه تعارفى آن تعبیرات دانستن نیست. البته اگر عباراتى به کار رفته باشد که در توجیه آن ناتوان باشیم باید اعتراف کنیم که اشتباهى صورت گرفته و المعصوم من عصمه الله. بد نیست به این نکته هم توجه داشته باشیم که برخى از مقدمههاى کتابها، نگاشته خود مؤلف نیست و یا هنگام استنساخ، توسط ناسخى که مىخواست کتاب را به شاه اهدا کند در آن دخل و تصرف شده است و اینکه نسخههاى خطى برخى از کتابها، مقدمههاى گوناگونى دارد شاید یکى از شواهد این دخل و تصرفها باشد.10 البته بخشى از تمجیدهاى علما از برخى شاهان و حکّام در اثر ناآگاهى آنان از بسیارى از فسق و فجورهایى بوده که حکام انجام مىدادهاند. اینکه در زمان ما در بعضى از کتابهاى تاریخى، حتى جزئیات عیاشى و گناهکارى داخل دربار را هم گزارش داده شده است نباید دلیل بگیریم که در زمان خود آنها هم انجام این کارها را همه از جمله علما مىدانستهاند، زیرا برخى از حاکمان و سلاطین چهرههاى متفاوتى داشتهاند. ساختن مسجد و مدرسه و استفتا از حکم شرعى چهره ظاهر الصلاحى بود که آنان در همه جا ارائه مىدادند و چهره دیگر آنها که حاکى از آلودگى و فسق و فجور بود در بسیارى از موارد در پرده مىماند و همه کس جز برخى از درباریان و یا بیگانگانى که به عنوان میهمان به ایران مىآمدند از آن آگاهى نداشتند و آنچه در تواریخ ضبط شده نیز غالباً توسط همین اشخاص بوده است.
ششم: براى داورى درباره رفتار سیاسى روحانیت شیعه در طول تاریخ، باید سلوک آنان را که زعامت دینى داشته و در منطقهاى داراى موقعیت اجتماعى و محبوبیت بودهاند - نه هر روحانى که در گوشهاى احیاناً با سبک خاصّى زندگى مىکرد - در نظر بگیریم و مورد مطالعه قرار دهیم که یکى از آنها مرحوم میرزاى قمى(ره) مىباشد.
میرزاى قمى و ارشاد نامه
میرزاى قمى متولد سال 1150 و متوفاى 1232 ق. است و در نامه او به شاه - که ارشاد نامه خوانده شده - آمده که این نامه را در حالى که حدود پنجاه سال از عمر او مىگذشته نگاشته است و این سالها اوایل سلطنت آقا محمد خان قاجار - همان شاه خشن و ستمگر - است. پس روشن است که نامه را به آقا محمدخان نوشته است. اما نامه دوم را در حدود هشتاد سالگى به فتحعلىشاه نوشته است.11 احتمال اینکه در این سى سال نامههاى متعددى به شاه نوشته باشد منتفى نیست.12 امّا نامههایى که شناخته شده و نسخه خطى آن در کتابخانهها موجود است همین دو نامه مىباشد.
محتواى ارشاد نامه
1. انگیزه نگارش نامه شکایت مردم از ظلم و ستم دستگاه حکومتى است و مرحوم میرزاى قمى بعد از تفکر بسیار چاره را منحصر در عرض حال به شاه دانسته است.13
2. با اینکه ادب مکاتبه در این نامه رعایت شده، در عین حال مرحوم میرزا ظاهراً براى اینکه به هیچ گونه از این نامه اظهار مخالفت با شاه برداشت نشود در بخش اول نامه این طور نوشته است: اگر در طریقه محاورات و طىّ مکالمات این قاصر خلاف تعارف آداب ملوک به عمل آید باعث انزجار خاطر دریا مفاطر نگردد.14
3. سپس مىافزاید این پوزشطلبى نه به خاطر آن است که مىترسم مورد بىاعتنایى و کم التفاتى شاه شوم، بلکه به خاطر این است که مىترسم نامهام را از اثر بیندازد و به هدفى که دارم - رفع ستم از مردم - نرسم.15
4. براى اینکه زمینه تأثیرگذارى نامه را فراهم سازد مىنویسد: این نامه نه از باب پند دانا به نادان و نیز نه از باب راهنمایى شخص سرگردان است، بلکه از باب مباحثه و مشاوره دو نفر داناست بدون اینکه خود را دانا و یا مرجع بخوانم.16
5. در همین بخش از نامه مىافزاید: این حقیر را در این کلمات جلب نفع دنیوى مطلقاً منظور نیست و نگارش این نامه از همه اغراض فانیه خالى است، زیرا تا چنین نباشد تأثیر گذار نخواهد بود.17
6. آنگاه مرحوم میرزاى قمى با شجاعت و صراحت تمام، به بیان امورى که مىتواند در ذهن شاه جاهل بهانه جواز ستمگرى و استبداد باشد مىپردازد و یکى یکى آنها را توضیح مىدهد تا بهانهها از شاه گرفته و شاید هم متنبّه گردد.
از اشتباهات عمدى یا سهوى شاهان مسلمان این بود که چون شنیده بودند از شاه به «ظل الله» تعبیر شده، خیال مىکردند هر کارى را مىتوانند انجام دهند و مسؤولیتى در مقابل خدا و خلق خدا ندارند و گاهى اطرافیان بىتقوا و یا بىدین هم به این توهّم کمک مىکردند و حضرت ظل الله را فعال ما یشاء مىدانستند اما براى دانایان روشن است، بر فرض که شاه را ظل الله خوانده باشند این عنوان به هیچ نحو مجوّز ظلم و ستم و گناه نیست، زیرا امکان ندارد که خداى متعال یا اولیاى او ظلم و ستم را تجویز نمایند.
حدیث «السلطان ظلّ اللّه فى الارض» در برخى کتابهاى حدیثى اهل تسنن و نیز در برخى از آثار روایى شیعه یاد شده است.18 با صرف نظر از اینکه این حدیث سند قابل اعتمادى دارد یا نه، باید گفت، قبول و عدم قبول این تعبیر، بستگى به برداشت صحیح یا غلط از آن دارد؛ یعنى اگر درست معنا شود مقبول و اگر برداشت نادرست از آن شود غیرمقبول است. مرحوم میزاى قمى در ارشادنامه خود سه معنا صحیح براى این عبارت یاد کرده تا ذهن شاه را از آن برداشت غلط منصرف سازد و به شاه گوشزد کند که در کارهایى که انجام مىدهد در برابر خداى متعال مسؤول است و به عبارت دیگر، این تعبیر براى شاه تکلیف آور است نه اینکه او را یله و رها سازد. معناى اول: همان طور که مردم از آفتاب سوزان به سایه درختى یا دیوارى پناه مىبرند تا از گزند آفتاب امان یابند شاه هم باید منش و روشش به گونهاى باشد که بندگان خدا از آتش ظلم و جور ستمگران به او پناه برند و رفع التهاب نمایند.19 و متن حدیث هم در برخى نقلها چنین است: «السلطان ظل الله فى الارض یأوى الیه کل مظلوم...» و یا «یأوى الیه الضعیف و به ینتصر المظلوم...»؛ معناى دوم: چون سایه هر چیز با کمال بىثباتى و ناچیزى شبیه به صاحب سایه است پادشاه در عین اینکه به علایق جسمانى آلوده است باید خود را شبیه حضرت سبحانى نماید تا بتوان او را سایه خدا نامید.20 که در حدیث هم آمده است «تخلّقوا باخلاق الله...». معناى سوم: همان طور که از سایه هر چیز به آن چیز مىتوان پىبرد، شاه باید رفتار و کردارش چنان باشد که بتوان از او پى به وجود خداوند منّان و خالق دیّان برد.21 اینکه گفته شده: «پادشاهان مظهر شاهى حق» هستند، منظور شاه متدیّن و عادل و مهربان است نه هر پادشاه ظالم و خشن و بىدین.
7. مرحوم میرزاى قمى ضمن ارائه معناى صحیح حدیث «السلطان ظلّ اللهّ»، شاه را به رأفت و رحمت بر مردم دعوت کرده و از او مىخواهد که با تعیین وسایط از مقربان و واسطهها شرایطى به وجود آورد که مردم بتوانند نزد او دادخواهى کنند و گفته است که سلوک شاه با مردم باید به گونهاى باشد که اگر روزى آید و خداوند از او بپرسد که با بندگان من چگونه سلوک کردى در مقام جواب خجالت نکشد و هرگاه نباشد جز خجالت و انفعال، بس خواهد بود از براى عذاب22 پس چگونه خواهد بود حال، هرگاه در مقام پاداش فرشتگان غلاظ و شداد را امر به اشدّ العذاب نماید.23
8. بهانه دومى که ممکن است موجب شود شاه به توهم گرفتار آید این است که چون خداى متعال پادشاهى را براى او مقدر ساخته پس هر چه از او سرزند مؤاخذهاى ندارد و الا نباید خداى متعال او را به پادشاهى مىرساند. البته عقیده برخى عالمان سنّى مذهب که قائل به جبر شدهاند این توهم را تقویت مىکند. مرحوم میرزاى قمى با بیانى علمى و منطقى و در عین حال همه کس فهم، بطلان این توهم را بیان کرده و فرموده «اگر کسى بگوید چون پادشاهى به تقدیر باشد، پس لازمهاش این است که کارهاى پادشاه هم به تقدیر بوده و خدا به همه کارهاى او راضى باشد». به او مىگویم که بنابراین - العیاذ بالله - باید فرعون هم مورد مؤاخذه قرار نگیرد، چون پادشاهى او هم به تقدیر است و این خلاف بدیهى دین مىباشد.24
9. در قسمت قبل از پایانِنامه با صراحت مىگوید: همانطور که پادشاهى براى محافظت دنیاى مردم و حراست ایشان از شر مفسدان است و عالم و غیرعالم از این حیث به شاهان محتاجند، همچنین خداوند علما را براى محافظت دین مردم و اصلاح دنیاى ایشان در رفع مفاسد و تعدى و تجاوز از راه حق، قرار داده است و در سلوک این مسلک و یافتن طریقه حقه، پادشاه و غیرپادشاه به علما محتاجند و باید به راهنمایىها و مصلحت خواهى آنها التفات شود.
10. در پایان با زبان دعا بار دیگر شاه را نصیحت کرده و مىگوید: «خدایا چنان کن که پادشاهى او از راه قابلیت و استحقاق باشد نه از راه امتحان و استدراج25. خداوندا او هم بنده ضعیف تو است... چنان مکن که این بنده ضعیف را به خود واگذارى که او مایه عذاب تو باشد و باعث هلاک دین و آخرت خود گردد... خدایا ناصحان و خیرخواهان را در نظر او عزیز و با اعتبار کن... و اعتماد او را بر لطف خود چنان کامل کن که هیچ تدبیر را وسیله شاهى خود نداند و ضعیفان و خصوصاً اطفال و نسوان را از قید حبس خود برهاند.26 بحق محمد و آله».27
محتواى نامه دوم28
1. در آغاز گوید ارتباط و دعاگویى شاه نه از براى تحصیل منصب و جاه است و نه به طمع جمع مال و رسیدن به رفاه، بلکه براى اینکه ایشان را دین پرور و شریعت گستر یافته و صاحب عقاید صحیحه...29 .
2. انگیزه نگاشتن نامه این بود که معتمد الدوله متخّلص به «نشاط»30 که از شعراى صوفى مسلک بوده است، رسالهاى را به فتحعلىشاه اهدا کرده که گویا خواسته شاه را به مسلک صوفیان متمایل سازد. در ملاقاتى که شاه با میرزاى قمى داشته، آن نوشتار را به میرزا ارائه داده و گفته است عقایدى را که در این رساله درج است ملاحظه کنید و صحیح و غیرصحیح آن را به ما اعلام کنید تا به مقتضاى آن عمل شود. این درخواست شاه موجب شده که مرحوم میرزاى قمى - با اینکه در کمال ضعف و کهولت سن بوده - 31 احساس مسؤولیت نماید و به خواسته شاه پاسخ دهد. مرحوم میرزا در این پاسخ با صراحت تمام به شاه نوشته است شما از مباحث عرفانى از قبیل وحدت وجود و مسائل عقول و نفوس اطلاعى ندارید و افرادى مانند شما براى تصحیح عقاید خود کتابهایى مانند حق الیقین و عین الحیاة علامه مجلسى را باید بخوانند.32
3. به شاه تذکر داده است که ناراحتى ما از اینکه افرادى مانند «نشاط» از نزدیکان شما باشد این است که خداى نکرده شما را از طریقه حقه منحرف ساخته و به پیروى از شما، عامه مردم از مکتب اصیل اهل بیت علیهم السلام منحرف شوند. افرادى مانند نشاط باید در این قبیل مسائل با افرادى مانند من به مباحثه بنشینند نه این که مسائل عرفانى و فلسفى را به شما عرضه کند در حالى که خود شما اعتراف دارید که از این مسائل سر در نمىآورید و از من تشخیص صحّت و سقم آن را خواستهاید. عبارت مرحوم میرزا این است: «الامان الامان، چنین شخصى برمى خیزد و القاى عقاید به شاه مىکند که خود نمىفهمد چه مىگوید. پس شاه که مطلقاً ربطى به این مطالب ندارد از آنها چه چیز بفهمد و چه چیز اعتقاد کند؟ لااقل این معنا باعث حیرت شاه و تشکیک در عقاید صحیحه او مىشود و به سبب کفر، عالم را فرو مىگیرد».33
4. سپس مىافزاید شنیدهام که مىخواهند لقب «اولوالامر» به شاه بدهند که تا حال سنّىها چنین مىکردند.34 یعنى به غلط شاه جائر را مصداق «اولوالامر» مىپنداشتند. آنگاه شاه را از این کار برحذر مىدارد و مىگوید: «به اتفاق شیعه مراد از اولوالامر ائمه طاهرین - صلواتالله علیهم اجمعین - مىباشند» و به هیچ وجه نمىتوان شاه را مصداق آن دانست، زیرا امر کردن خداى متعال مردم را به وجوب اطاعت سلطان، هر چند ظالم و بىمعرفت به احکام الهى باشد، قبیح است، پس عقل و نقل هر دو گویاى این هستند که کسى را که خدا اطاعت او را واجب کند باید معصوم باشد، ولى در حال عدم امکان وصول به خدمت معصوم اطاعت مجتهد عادل واجب مىشود.35
5. آنگاه عقاید صحیح را اجمالاً براى شاه بیان مىکند و مىنویسد: «پادشاها، شیعیان پناها، این پیر ضعیف نحیف را به منزله پدر مهربان فرض کن و سخنان او را که مانند دواى تلخ به مذاق ناگوار است در کام قبول خوشگوار کن و از حلواى صحبت شیاطین زمان که مانند طعام خوش طعم زهردار است کمال دورى اختیار کن...».36
بنابراین با توجه به مطالب بیان شده و همانطور که اینجانب در جاى دیگر نوشتهام اهداف میزراى قمى و امثال او از ارتباط با دربار و شاه و حکام بدین قرار است:
1. جلوگیرى از گرایش شاه به عقاید انحرافى که در نتیجه عقاید عامه مردم حفظ شود؛
2. تشویق او به حمایت از مکتب تشیع و گسترش دین و عمل به احکام شرع؛
3. گرفتن کمک مالى براى فقرا و مستمندان و حل مشکلات آنان؛
4. رفع یا کم کردن ظلم و ستمها به بندگان خدا به ویژه ضعفا و بىدست و پاها؛
5. اینکه شاه شیعه در برابر شاهان غیرمسلمان و یا غیرشیعه از عظمت و قدرت برخوردار باشد؛
6. اینکه در سایه ارتباط با او در مواقع حساس بتواند به شاه نصیحت کرده و او را از خطرات احتمالى آگاه نماید؛
7. اینکه معلوم باشد در زمان غیبت امام زمان مجتهد عادل واجب الاتباع است نه هر کس که شاه شد و شاهان به علما و مجتهدان نیازمندند، همانطور که همه مردم براى نظم و نظام جامعه به امیران محتاجند.
از آنچه آمد نتایج زیر به دست مىآید:
1. ارتباط علماى بزرگ شیعه با سلاطین انگیزه دینى داشته است و نه دنیایى و مادّى.
2. ستایش و تمجیدهایى که در مکاتبات با شاهان و یا در آغاز و انجام برخى کتابهاى دانشمندان بزرگ شیعه آمده به پیروى از ادبیات خاص آن دورههاست و به عبارتى، مىتوان گفت اجبارى بوده است، زیرا در غیر این صورت مکاتبه و نامه و ارتباط بىاثر و نقص غرض مىشده است.
3. در هیچ تاریخى تا چند دهه قبل به هیچ گونه در خاطر فقیهى از فقهاى نامى شیعه خطور نمىکرده است که شاید قدرت تشکیل حکومت داشته باشند. از این رو نمىتوان نتیجه گرفت که آنان چون براى خود ولایت گستردهاى که بتوانند حکومت تشکیل دهند قائل نبودند، اقدام نکردهاند.37 (38).
پىنوشتها
1.استاد حوزه علمیه قم.
2. نامه اول در مجله دانشکده ادبیات تبریز سال 1348 و مجله وحید سال 1352 و نامه دوم در مجله کیهان فرهنگى و نیز کتاب بیست مقاله به قلم نگارنده انتشارات جامعه مدرسین قم، چاپ شده است.
3. فصلنامه علوم سیاسى، سال ششم، ش 23 (پاییز 1382) ص 237.
4. مقصود از روحانیت شیعه، زعماى روحانى حوزههاى علمیه و عالمان صاحب نفوذ است، نه هر روحانى که در گوشهاى زندگى مىکرده و ممکن است سلیقه خاصى هم داشته است.
5. از زمان میرزاى شیرازى، تا حدّى شرایط متفاوتى پیش آمده است.
6. مسأله فتوا به طهارت خمر را که برخى به رخ مىکشند و مىگویند شاید به خاطر شاه صفوى چنین فتوایى صادر شده باشد، حاکى از بىاطلاعى آنان از روایات مربوط به طهارت و نجاست خمر و نیز عدم توجه آنان به بحثهایى است که در کتابهاى فقهى استدلالى آمده است.
7. کتاب مسائل و رسائل نراقى در سه جلد چاپ شده است.
8. کتاب آن مسیحى میزان الحق نام داشت. از جمله کتابهایى که در ردّ او نگاشته شد: مفتاح النبوه حاج آقا رضا همدانى و سیف الامّه نراقى است.
9. عنوان مقاله آقاى جعفریان «تقدیم نامه نویسى» است.
10. ر.ک: رضا استادى، به فهرست کتب خطى مدرسه فیضیه.
11. رضا استادى، بیست مقاله، ص 27.
12. در نامه دوم مورد بحث ما، از پاسخ شاه به نامه سال قبل مرحوم میرزا یاد شده است. ر.ک: رضا استادى پیشین، ص 37. در آنجا مىگوید: «در سال قبل که سرافراز نامه شاهى، در جواب عریضه حقیر، به قلم بطالت رقم آن مرد مرفق رفته بود...».
13. چنانکه مرحوم میرزاى قمى در ابتداى نامه مىگوید: «در هر دم زاغان مصیبت و محنت از هر سو در این خرابه بر گردم جمع و همه در دور من پروانه وار، و من در میانه مىسوزم، چون شمع، من گاهى با نوحه آنها دمساز و آنها بعد از یأس از من و بخت خود در پرواز، و گاهى در فکر عاقبت کار خود گریان و در عجز چاره این مصایب سرگردان، یکى فریاد مىکرد از خرابى آشیان و دیگرى خبر مىداد از مقتول شدن جوجگان و جمعى شیون داشتند از نهب اثاث و اموال و فوجى چهره مىخراشیدند از هتک ناموس و اَسرْ عیال. بعد از تفکر بسیار چاره را منحصر دید در عرض حال به سایه بلند پایه شهباز بىهمال و هماى همت و اقبال...». فصلنامه علوم سیاسى، ش 23 (پاییز 1382) ص 239.
14. فصلنامه علوم سیاسى، پیشین، ص 239.
15. همان.
16. همان، ص 239 - 240.
17. همان، ص 240.
18. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج72، ص 354، به نقل از: شیخ طوسى، الامالى و سیوطى، الجامع الصغیر طوسى ج2، ص 62.
19. «یکى آن که چنان که کسى از التهاب حرارت خورشید تابان در نصف النهار تابستان خود را به سایه درختى یا دیوارى مىکشد تا از شدت گزند گرما امان یابد و خود را در آن سایه خنک نماید، رعایا و ضعفا را همچون حرارت جور و عدوان و آتش ظلم و طغیان شعله گیرد و در بوته امتحان و کوره افساد مفسدان و معاندان آتش تعدى در گیرد به پناه سایه عدل الهى که پادشاه عادل است به مروحه انصاف و دادرسى رفع التهاب و سوزش خود نمایند». (فصلنامه علوم سیاسى، پیشین، ص 239).
20. «دویم این که چون سایه هر چیز با کمال ناچیزى و بىثباتى شبیه به صاحب سایه است در شکل و مقدار، همچنین پادشاه با وجود انغمار در علایق جسمانى و آلودگى به تعلقات هیولانى باید مشابه حضرت سبحانى و متشبه به آن جناب در صفات نفسانى و محامد روحانى باشد». (همان).
21. سیم آن که چنان که از سایه هر چیز به آن چیز مىتوان پىبردن، باید پادشاه چنان باشد که از رفتار و کردار آن پى به وجود خداوند منان و خالق دیّان توان برد. (همان).
22. آتش به گرمى عرق انفعال نیست.
23. «اگر روزى آید و از او پرسد که با عیال من چگونه سلوک کردى. در مقام جواب خجالت نکشد و اگر به او گوید که بیمارهاى مرا دوا کردى و زخمدارهاى مرا مرهم نهادى یا ایشان را به زهر غم و به ناسورکردن از نمک پاشى مصیبت و ماتم هلاک کردى، سَرِ انفعال در پیش نیفکند. هرگاه نباشد در مقام حساب، الا گله گزارى و خجالت و انفعال در مقام جواب، بس خواهد بود از براى عذاب. پس چگونه خواهد بود حال هرگاه دست عذاب از آستین شدید العقاب برآید و در مقام پاداش ملائک غلاظ و شِداد را امر به اشدّ عذاب نماید». (همان، ص 244).
24. «پادشاهى و مملکت دارى بر دو قسم است: یکى بر سبیل استحقاق است و یکى بر سبیل امتحان چنان که معلوم است، حق تعالى حضرت سلیمان - على نبینا و آله و علیه السلام - را ملک عظیم و پادشاهى بزرگ کرامت کرد و همچنین غیر او از پیغمبران را و فرعون و نمرود و شدّاد را هم پادشاهى کرامت فرمود... پس هرگاه به مجرد این که پادشاهى و ملک به تقدیر باشد لازم باشد که هر فعلى که از او سرزند هم به تقدیر باشد و خدا به آن راضى باشد، پس العیاذ بالله باید فرعون هم بر دعواهاى باطل خود مؤاخذه نباشد یا خلفاى جور از دشمنان اهل بیت بر اعمال ناشایسته خود معاقب نباشد و این خلاف بدیهى دین است. (همان، ص 246 - 247).
25. در متن نامه توضیح داده شده است که به شاهى رسیدن دو گونه است: یا به استحقاق است مانند حضرت سلیمانعلیه السلام و یا براى امتحان مانند فرعون و نمرود.
26. پیداست که ظلم و ستم آقا محمد خان حتى زن و بچه مردم را هم فرا گرفته بوده است.
27. فصلنامه علوم سیاسى، پیشین، ص 248.
28. بخشهایى از متن این نامه در کتاب بیست مقاله (ص 27 - 49) چاپ شده است.
29. همان، ص 36.
30. یکى از آثار او گنجینه نشاط است.
31. این نامه را میرزاى قمى در هشتاد سالگى نگاشته است.
32. «پس آنچه بر پادشاه ما لازم است، اعراض از اینگونه صحبت است و به قدر مقدور سعى کردن در ترویج شریعت و عمل کردن به مقتضاى اوامر و نواهى الهى و اگر خواهد صحبت بدارد، کتابهاى آخوند ملامحمد باقر مجلسى - طاب ثراه - که به فارسى از براى عوام نوشته مثل حق الیقین و عین الحیاة وامثال اینها را دائماً مطالعه و مذاکره نماید تا ان شاء الله جامع سعادات دنیا و آخرت هر دو باشد». رضا استادى، پیشین، ص48 - 49).
33. همان، ص 42.
34. همان.
35. آیا بهتر از این مىشود عدم مشروعیت حکومت شاهان جائر را بیان کرد.
36. رضا استادى، پیشین، ص 45.
37. از خواننده این مقاله خواستارم که براى تکمیل بحث ص 28 - 49، کتاب بیست مقاله نگارنده را نیز ملاحظه فرمایند.
38. مقاله حاضر در مؤسسه آموزش عالى باقرالعلومعلیه السلام براى تعدادى از دانشجویان ارائه شد و پس از پیاده شدن متن، باز نویسى شده است.
از مرحوم میرزاى قمى - رضوان الله تعالى علیه - دو نامه در دست است که هر دو پیشتر چاپ شده بود2: یکى به آقا محمدخان قاجار و دیگرى به فتحعلىشاه قاجار. بعد از اینکه نامه اول مرحوم میرزاى قمى در فصلنامه علوم سیاسى تجدید چاپ شد،3از اینجانب خواستند که با توجه به این دو نامه، مقالهاى درباره رفتار سیاسى روحانیت شیعه4 در طول حدود هزار سال که یکى از نمونههاى گویاى آن، سلوک سیاسى مرحوم میرزاى قمى است، بنویسم. در آغاز و پیش از پرداختن به رفتار سیاسى مرحوم میرزاى قمى، لازم است مطالبى را که زیر بناى رفتار روحانیت شیعه با حکّام معاصر خود را تشکیل مىداده و یا در استنباط سلوک سیاسى آنها نقش مؤثرى را دارا مىباشد، یاد آور شوم.
اول: علما، مبارزه با حاکم جائر و یا مخالفت علنى با او و یا کمک به کسانى که در صدد براندازى او بودند را در صورتهاى زیر، با استناد به حکم عقل و شرع جایز نمىدانستند:
1. در صورتى که نتیجه سرنگون شدن او، به حکومت رسیدن شخصى غیرشیعه باشد؛
2. در صورتى که فقط نتیجه این باشد که ظالمى جایگزین ظالم دیگرى گردد؛
3. در صورتى که نتیجهاى جز هرج و مرج و ملوک الطوائفى شدن نداشته باشد؛
4. در صورتى که نتیجه مخالفت با سلطان سبب قرار گرفتن وى در دامان فرقههاى منحرف و در نهایت موجب تضعیف مکتب اهل بیتعلیهم السلام باشد.
در همه دورانها، تا قبل از چند دهه اخیر، تحلیل و تشخیص روحانیت شیعه این بوده است که مبارزه و مخالفت اگر به احتمال ضعیف با موفقیت روبه رو باشد، پیامدى جز همان صورتهایى که یاد شد ندارد و بنابراین باید براى اصلاح نسبى و کمک به عدل و کم شدن ظلم، گزینه دیگرى را اختیار کرد.
دوم: در هیچ دورهاى - تا حدود صد سال قبل - 5 هیچ یک از روحانیان مشهور، موقعیت کشورى، به معناى نفوذ کلمه در سراسر کشور میان عامه مردم، نداشته است، بلکه هر کدام به تناسب شرایط خاصى که داشتهاند فقط واجد موقعیت محلى بوده و در منطقهاى محدود مىتوانستند اقداماتى انجام دهند و به دلیل این که ابزار برقرارى ارتباط با نقاط دیگر هم در اختیارشان نبود، این فرضیه که آنها بتوانند دور هم جمع شده تا تصمیم جمعى گرفته شود، غیرواقعى است؛ چرا که توان این کار وجود نداشته است. روشن است مثلاً کسى که در منطقه قزوین شناخته شده و فقط در محدوده آنجا مىتواند امر و نهى داشته باشد به هیچ وجه در خود توان مبارزه با شاه مسلّط بر کشور را نمىبیند و به همین جهت، به فکر چنین اقدامى نمىافتد.
سوم: با توجه به آنچه یاد شد، روحانیت شیعه، یعنى آنان که زعامت دینى مردم را به عهده داشتند به دو گروه تقسیم مىشوند: یک گروه روش عدم ارتباط با حاکمان، و اعلام عدم مشروعیت حکومت آنان در محافل خصوصى را بدون اینکه اقدام حادّى نمایند انتخاب کردند؛ گروه دوم داشتن ارتباط با حاکمان را، به دلیل مصالح و فوایدى که دارد بهتر دیده و از این راه خدماتى انجام دادند.
این گروه در طول ارتباط خود با حاکمان، چند موضوع را به عنوان اصول غیرقابل انعطاف در نظر داشتند و هیچگاه از آن اصول منحرف نشدند:
1. به خاطر میل شاه و حاکم وقت فتوایى برخلاف آنچه از کتاب و سنت استنباط مىکردند صادر نکردند و در طول هزار سال حتى یک مورد در تاریخ و نیز در تاریخ فقه یافت نشده است که فقیهى شیعى تمایل حکّام را در استنباط خویش دخالت داده باشد و این براى فقهاى شیعه نقطه قوتى است. همانطور که در روایات آمده است: «الفقهاء امناء الرسل»، فقهاى شیعه امانت را صد درصد رعایت کردهاند.6
2. در عین حال که علما با دربار و شاه و حکّام ارتباط داشتند، اما هنگام صدور فتوا و پاسخ به سؤالات فقهى مردم، هر جا لازم بود به عدم مشروعیت حکومت آنان اشاره کنند از این کار کوتاهى نمىکردند. مثلاً یکى از فقهاى نامدار شیعه که با شاه زمان خود ارتباط داشت و حتى شاه براى او مدرسهاى عظیم بنا کرد، مرحوم حاج ملااحمد نراقى صاحب کتاب معراج السعاده است، اما همین بزرگوار در مسأله 111 و 112 کتاب رسائل و مسائل7 مىگوید: اگر حاکم (فرماندار مثلاً) به سفر رود، هنگامى که به وطن برمىگردد، اگر قصدش این است که به همان کار حکومتى خود ادامه دهد سفرش سفر معصیت است و باید نمازش را چهار رکعتى بخواند. با این صراحت مىگوید حکومتش مشروعیت ندارد با اینکه این حاکم یکى از حکّام منصوب فتحعلىشاه است.
3. اگر چه به خاطر مصالحى اصل حکومت شاه را به خصوص هنگامى که با سلاطین کفر و غیره درگیر مىشدند تأیید مىکردند، اما هیچگاه ظلم و ستم و استبداد آنان را به ویژه در مواردى که به ظلم و جور آنان آگاه مىشدند تأیید نکرده، بلکه همواره مىکوشیدند تا از راههاى مختلف ظلم و ستم آنان را کاهش دهند و در حدّ میسور آنان را از عواقب ستمگرى آگاه سازند.
4. هدف علما از ارتباط با حکّام و سلاطین، تقویت اسلام و مکتب اهل بیتعلیهم السلام و کمک به مردم در رسیدن به حقوقشان و کاستن ظلم و جور ستمگران بوده است و در این راستا به شهادت تاریخ موفقیتهاى چشمگیرى داشتهاند.
چهارم: برخى از مصادیق و موارد ارتباط، وجوب عقلى و شرعى داشته است؛ مثلاً در زمان فتحعلىشاه قاجار یکى از مسیحیان کتابى در ردّ اسلام نگاشت و براى شاه اسلام و شیعه فرستاد. شاه از علماى بزرگ معاصر خود خواست که به شبهات او پاسخ دهند. تصدیق مىکنید که در این قبیل موارد واجب است عالمان بیدار به شاه پاسخ مثبت دهند که خوشبختانه دادند و کتابهاى متعددى در پاسخ او به قلم بزرگوارانى چون ملاعلى نورى، حاج آقا رضا همدانى، میرزاى قمى و حاج ملااحمد نراقى نگاشته شد.8 و یا در موارد متعدد از طرف شاهان و حکّام درخواست رساله یا کتابى در برخى موضوعات اسلامى شده است. محقق ارجمند حضرت آقاى جعفریان در مقالهاى بیش از صد کتاب و رساله که به نام یکى از شاهان صفوى نگاشته شده را یاد کرده و در مقدمه آن نوشتهاند: گزیدهاى از کتابهایى را که به نام شاه سلطان حسین صفوى نگارش یافته و بسیارى از آنها به درخواست خود او بوده، ارائه مىدهیم. بیشتر این کتابها آثار مذهبى و به ویژه روایى است.9
پنجم: ارتباط گفتارى و یا نوشتارى با شاهان و حکّام، ادبیات مخصوص خود را داشته و تمام کسانى که خواهان ارتباط با شاهان بوده و یا خواهان ملاقات بوده یا مىخواستند مکاتبهاى انجام دهند، خواه ناخواه ملزم بودند آن ادبیات را رعایت کنند، در غیر این صورت، اهانت و مخالفت تلقى مىشد و نقص غرض مىگردید؛ مثلاً در نامهاى که به شاه مىنویسند در برههاى از زمان مرسوم بوده که در پایان نامه مىنوشتند «امرکم مطاع» یا در آغاز نامه، شاه را با عناوینى خاص یاد مىکردند. به کار بردن این ادبیات از طرف کسانى که نمىخواهند مخالفت علنى با شاه و حاکم داشته باشند به هیچ وجه دلیل مشروع دانستن حکومت آنان و یا واجب الاطاعه دانستن آنان و یا آنان را مصداق واقعى نه تعارفى آن تعبیرات دانستن نیست. البته اگر عباراتى به کار رفته باشد که در توجیه آن ناتوان باشیم باید اعتراف کنیم که اشتباهى صورت گرفته و المعصوم من عصمه الله. بد نیست به این نکته هم توجه داشته باشیم که برخى از مقدمههاى کتابها، نگاشته خود مؤلف نیست و یا هنگام استنساخ، توسط ناسخى که مىخواست کتاب را به شاه اهدا کند در آن دخل و تصرف شده است و اینکه نسخههاى خطى برخى از کتابها، مقدمههاى گوناگونى دارد شاید یکى از شواهد این دخل و تصرفها باشد.10 البته بخشى از تمجیدهاى علما از برخى شاهان و حکّام در اثر ناآگاهى آنان از بسیارى از فسق و فجورهایى بوده که حکام انجام مىدادهاند. اینکه در زمان ما در بعضى از کتابهاى تاریخى، حتى جزئیات عیاشى و گناهکارى داخل دربار را هم گزارش داده شده است نباید دلیل بگیریم که در زمان خود آنها هم انجام این کارها را همه از جمله علما مىدانستهاند، زیرا برخى از حاکمان و سلاطین چهرههاى متفاوتى داشتهاند. ساختن مسجد و مدرسه و استفتا از حکم شرعى چهره ظاهر الصلاحى بود که آنان در همه جا ارائه مىدادند و چهره دیگر آنها که حاکى از آلودگى و فسق و فجور بود در بسیارى از موارد در پرده مىماند و همه کس جز برخى از درباریان و یا بیگانگانى که به عنوان میهمان به ایران مىآمدند از آن آگاهى نداشتند و آنچه در تواریخ ضبط شده نیز غالباً توسط همین اشخاص بوده است.
ششم: براى داورى درباره رفتار سیاسى روحانیت شیعه در طول تاریخ، باید سلوک آنان را که زعامت دینى داشته و در منطقهاى داراى موقعیت اجتماعى و محبوبیت بودهاند - نه هر روحانى که در گوشهاى احیاناً با سبک خاصّى زندگى مىکرد - در نظر بگیریم و مورد مطالعه قرار دهیم که یکى از آنها مرحوم میرزاى قمى(ره) مىباشد.
میرزاى قمى و ارشاد نامه
میرزاى قمى متولد سال 1150 و متوفاى 1232 ق. است و در نامه او به شاه - که ارشاد نامه خوانده شده - آمده که این نامه را در حالى که حدود پنجاه سال از عمر او مىگذشته نگاشته است و این سالها اوایل سلطنت آقا محمد خان قاجار - همان شاه خشن و ستمگر - است. پس روشن است که نامه را به آقا محمدخان نوشته است. اما نامه دوم را در حدود هشتاد سالگى به فتحعلىشاه نوشته است.11 احتمال اینکه در این سى سال نامههاى متعددى به شاه نوشته باشد منتفى نیست.12 امّا نامههایى که شناخته شده و نسخه خطى آن در کتابخانهها موجود است همین دو نامه مىباشد.
محتواى ارشاد نامه
1. انگیزه نگارش نامه شکایت مردم از ظلم و ستم دستگاه حکومتى است و مرحوم میرزاى قمى بعد از تفکر بسیار چاره را منحصر در عرض حال به شاه دانسته است.13
2. با اینکه ادب مکاتبه در این نامه رعایت شده، در عین حال مرحوم میرزا ظاهراً براى اینکه به هیچ گونه از این نامه اظهار مخالفت با شاه برداشت نشود در بخش اول نامه این طور نوشته است: اگر در طریقه محاورات و طىّ مکالمات این قاصر خلاف تعارف آداب ملوک به عمل آید باعث انزجار خاطر دریا مفاطر نگردد.14
3. سپس مىافزاید این پوزشطلبى نه به خاطر آن است که مىترسم مورد بىاعتنایى و کم التفاتى شاه شوم، بلکه به خاطر این است که مىترسم نامهام را از اثر بیندازد و به هدفى که دارم - رفع ستم از مردم - نرسم.15
4. براى اینکه زمینه تأثیرگذارى نامه را فراهم سازد مىنویسد: این نامه نه از باب پند دانا به نادان و نیز نه از باب راهنمایى شخص سرگردان است، بلکه از باب مباحثه و مشاوره دو نفر داناست بدون اینکه خود را دانا و یا مرجع بخوانم.16
5. در همین بخش از نامه مىافزاید: این حقیر را در این کلمات جلب نفع دنیوى مطلقاً منظور نیست و نگارش این نامه از همه اغراض فانیه خالى است، زیرا تا چنین نباشد تأثیر گذار نخواهد بود.17
6. آنگاه مرحوم میرزاى قمى با شجاعت و صراحت تمام، به بیان امورى که مىتواند در ذهن شاه جاهل بهانه جواز ستمگرى و استبداد باشد مىپردازد و یکى یکى آنها را توضیح مىدهد تا بهانهها از شاه گرفته و شاید هم متنبّه گردد.
از اشتباهات عمدى یا سهوى شاهان مسلمان این بود که چون شنیده بودند از شاه به «ظل الله» تعبیر شده، خیال مىکردند هر کارى را مىتوانند انجام دهند و مسؤولیتى در مقابل خدا و خلق خدا ندارند و گاهى اطرافیان بىتقوا و یا بىدین هم به این توهّم کمک مىکردند و حضرت ظل الله را فعال ما یشاء مىدانستند اما براى دانایان روشن است، بر فرض که شاه را ظل الله خوانده باشند این عنوان به هیچ نحو مجوّز ظلم و ستم و گناه نیست، زیرا امکان ندارد که خداى متعال یا اولیاى او ظلم و ستم را تجویز نمایند.
حدیث «السلطان ظلّ اللّه فى الارض» در برخى کتابهاى حدیثى اهل تسنن و نیز در برخى از آثار روایى شیعه یاد شده است.18 با صرف نظر از اینکه این حدیث سند قابل اعتمادى دارد یا نه، باید گفت، قبول و عدم قبول این تعبیر، بستگى به برداشت صحیح یا غلط از آن دارد؛ یعنى اگر درست معنا شود مقبول و اگر برداشت نادرست از آن شود غیرمقبول است. مرحوم میزاى قمى در ارشادنامه خود سه معنا صحیح براى این عبارت یاد کرده تا ذهن شاه را از آن برداشت غلط منصرف سازد و به شاه گوشزد کند که در کارهایى که انجام مىدهد در برابر خداى متعال مسؤول است و به عبارت دیگر، این تعبیر براى شاه تکلیف آور است نه اینکه او را یله و رها سازد. معناى اول: همان طور که مردم از آفتاب سوزان به سایه درختى یا دیوارى پناه مىبرند تا از گزند آفتاب امان یابند شاه هم باید منش و روشش به گونهاى باشد که بندگان خدا از آتش ظلم و جور ستمگران به او پناه برند و رفع التهاب نمایند.19 و متن حدیث هم در برخى نقلها چنین است: «السلطان ظل الله فى الارض یأوى الیه کل مظلوم...» و یا «یأوى الیه الضعیف و به ینتصر المظلوم...»؛ معناى دوم: چون سایه هر چیز با کمال بىثباتى و ناچیزى شبیه به صاحب سایه است پادشاه در عین اینکه به علایق جسمانى آلوده است باید خود را شبیه حضرت سبحانى نماید تا بتوان او را سایه خدا نامید.20 که در حدیث هم آمده است «تخلّقوا باخلاق الله...». معناى سوم: همان طور که از سایه هر چیز به آن چیز مىتوان پىبرد، شاه باید رفتار و کردارش چنان باشد که بتوان از او پى به وجود خداوند منّان و خالق دیّان برد.21 اینکه گفته شده: «پادشاهان مظهر شاهى حق» هستند، منظور شاه متدیّن و عادل و مهربان است نه هر پادشاه ظالم و خشن و بىدین.
7. مرحوم میرزاى قمى ضمن ارائه معناى صحیح حدیث «السلطان ظلّ اللهّ»، شاه را به رأفت و رحمت بر مردم دعوت کرده و از او مىخواهد که با تعیین وسایط از مقربان و واسطهها شرایطى به وجود آورد که مردم بتوانند نزد او دادخواهى کنند و گفته است که سلوک شاه با مردم باید به گونهاى باشد که اگر روزى آید و خداوند از او بپرسد که با بندگان من چگونه سلوک کردى در مقام جواب خجالت نکشد و هرگاه نباشد جز خجالت و انفعال، بس خواهد بود از براى عذاب22 پس چگونه خواهد بود حال، هرگاه در مقام پاداش فرشتگان غلاظ و شداد را امر به اشدّ العذاب نماید.23
8. بهانه دومى که ممکن است موجب شود شاه به توهم گرفتار آید این است که چون خداى متعال پادشاهى را براى او مقدر ساخته پس هر چه از او سرزند مؤاخذهاى ندارد و الا نباید خداى متعال او را به پادشاهى مىرساند. البته عقیده برخى عالمان سنّى مذهب که قائل به جبر شدهاند این توهم را تقویت مىکند. مرحوم میرزاى قمى با بیانى علمى و منطقى و در عین حال همه کس فهم، بطلان این توهم را بیان کرده و فرموده «اگر کسى بگوید چون پادشاهى به تقدیر باشد، پس لازمهاش این است که کارهاى پادشاه هم به تقدیر بوده و خدا به همه کارهاى او راضى باشد». به او مىگویم که بنابراین - العیاذ بالله - باید فرعون هم مورد مؤاخذه قرار نگیرد، چون پادشاهى او هم به تقدیر است و این خلاف بدیهى دین مىباشد.24
9. در قسمت قبل از پایانِنامه با صراحت مىگوید: همانطور که پادشاهى براى محافظت دنیاى مردم و حراست ایشان از شر مفسدان است و عالم و غیرعالم از این حیث به شاهان محتاجند، همچنین خداوند علما را براى محافظت دین مردم و اصلاح دنیاى ایشان در رفع مفاسد و تعدى و تجاوز از راه حق، قرار داده است و در سلوک این مسلک و یافتن طریقه حقه، پادشاه و غیرپادشاه به علما محتاجند و باید به راهنمایىها و مصلحت خواهى آنها التفات شود.
10. در پایان با زبان دعا بار دیگر شاه را نصیحت کرده و مىگوید: «خدایا چنان کن که پادشاهى او از راه قابلیت و استحقاق باشد نه از راه امتحان و استدراج25. خداوندا او هم بنده ضعیف تو است... چنان مکن که این بنده ضعیف را به خود واگذارى که او مایه عذاب تو باشد و باعث هلاک دین و آخرت خود گردد... خدایا ناصحان و خیرخواهان را در نظر او عزیز و با اعتبار کن... و اعتماد او را بر لطف خود چنان کامل کن که هیچ تدبیر را وسیله شاهى خود نداند و ضعیفان و خصوصاً اطفال و نسوان را از قید حبس خود برهاند.26 بحق محمد و آله».27
محتواى نامه دوم28
1. در آغاز گوید ارتباط و دعاگویى شاه نه از براى تحصیل منصب و جاه است و نه به طمع جمع مال و رسیدن به رفاه، بلکه براى اینکه ایشان را دین پرور و شریعت گستر یافته و صاحب عقاید صحیحه...29 .
2. انگیزه نگاشتن نامه این بود که معتمد الدوله متخّلص به «نشاط»30 که از شعراى صوفى مسلک بوده است، رسالهاى را به فتحعلىشاه اهدا کرده که گویا خواسته شاه را به مسلک صوفیان متمایل سازد. در ملاقاتى که شاه با میرزاى قمى داشته، آن نوشتار را به میرزا ارائه داده و گفته است عقایدى را که در این رساله درج است ملاحظه کنید و صحیح و غیرصحیح آن را به ما اعلام کنید تا به مقتضاى آن عمل شود. این درخواست شاه موجب شده که مرحوم میرزاى قمى - با اینکه در کمال ضعف و کهولت سن بوده - 31 احساس مسؤولیت نماید و به خواسته شاه پاسخ دهد. مرحوم میرزا در این پاسخ با صراحت تمام به شاه نوشته است شما از مباحث عرفانى از قبیل وحدت وجود و مسائل عقول و نفوس اطلاعى ندارید و افرادى مانند شما براى تصحیح عقاید خود کتابهایى مانند حق الیقین و عین الحیاة علامه مجلسى را باید بخوانند.32
3. به شاه تذکر داده است که ناراحتى ما از اینکه افرادى مانند «نشاط» از نزدیکان شما باشد این است که خداى نکرده شما را از طریقه حقه منحرف ساخته و به پیروى از شما، عامه مردم از مکتب اصیل اهل بیت علیهم السلام منحرف شوند. افرادى مانند نشاط باید در این قبیل مسائل با افرادى مانند من به مباحثه بنشینند نه این که مسائل عرفانى و فلسفى را به شما عرضه کند در حالى که خود شما اعتراف دارید که از این مسائل سر در نمىآورید و از من تشخیص صحّت و سقم آن را خواستهاید. عبارت مرحوم میرزا این است: «الامان الامان، چنین شخصى برمى خیزد و القاى عقاید به شاه مىکند که خود نمىفهمد چه مىگوید. پس شاه که مطلقاً ربطى به این مطالب ندارد از آنها چه چیز بفهمد و چه چیز اعتقاد کند؟ لااقل این معنا باعث حیرت شاه و تشکیک در عقاید صحیحه او مىشود و به سبب کفر، عالم را فرو مىگیرد».33
4. سپس مىافزاید شنیدهام که مىخواهند لقب «اولوالامر» به شاه بدهند که تا حال سنّىها چنین مىکردند.34 یعنى به غلط شاه جائر را مصداق «اولوالامر» مىپنداشتند. آنگاه شاه را از این کار برحذر مىدارد و مىگوید: «به اتفاق شیعه مراد از اولوالامر ائمه طاهرین - صلواتالله علیهم اجمعین - مىباشند» و به هیچ وجه نمىتوان شاه را مصداق آن دانست، زیرا امر کردن خداى متعال مردم را به وجوب اطاعت سلطان، هر چند ظالم و بىمعرفت به احکام الهى باشد، قبیح است، پس عقل و نقل هر دو گویاى این هستند که کسى را که خدا اطاعت او را واجب کند باید معصوم باشد، ولى در حال عدم امکان وصول به خدمت معصوم اطاعت مجتهد عادل واجب مىشود.35
5. آنگاه عقاید صحیح را اجمالاً براى شاه بیان مىکند و مىنویسد: «پادشاها، شیعیان پناها، این پیر ضعیف نحیف را به منزله پدر مهربان فرض کن و سخنان او را که مانند دواى تلخ به مذاق ناگوار است در کام قبول خوشگوار کن و از حلواى صحبت شیاطین زمان که مانند طعام خوش طعم زهردار است کمال دورى اختیار کن...».36
بنابراین با توجه به مطالب بیان شده و همانطور که اینجانب در جاى دیگر نوشتهام اهداف میزراى قمى و امثال او از ارتباط با دربار و شاه و حکام بدین قرار است:
1. جلوگیرى از گرایش شاه به عقاید انحرافى که در نتیجه عقاید عامه مردم حفظ شود؛
2. تشویق او به حمایت از مکتب تشیع و گسترش دین و عمل به احکام شرع؛
3. گرفتن کمک مالى براى فقرا و مستمندان و حل مشکلات آنان؛
4. رفع یا کم کردن ظلم و ستمها به بندگان خدا به ویژه ضعفا و بىدست و پاها؛
5. اینکه شاه شیعه در برابر شاهان غیرمسلمان و یا غیرشیعه از عظمت و قدرت برخوردار باشد؛
6. اینکه در سایه ارتباط با او در مواقع حساس بتواند به شاه نصیحت کرده و او را از خطرات احتمالى آگاه نماید؛
7. اینکه معلوم باشد در زمان غیبت امام زمان مجتهد عادل واجب الاتباع است نه هر کس که شاه شد و شاهان به علما و مجتهدان نیازمندند، همانطور که همه مردم براى نظم و نظام جامعه به امیران محتاجند.
از آنچه آمد نتایج زیر به دست مىآید:
1. ارتباط علماى بزرگ شیعه با سلاطین انگیزه دینى داشته است و نه دنیایى و مادّى.
2. ستایش و تمجیدهایى که در مکاتبات با شاهان و یا در آغاز و انجام برخى کتابهاى دانشمندان بزرگ شیعه آمده به پیروى از ادبیات خاص آن دورههاست و به عبارتى، مىتوان گفت اجبارى بوده است، زیرا در غیر این صورت مکاتبه و نامه و ارتباط بىاثر و نقص غرض مىشده است.
3. در هیچ تاریخى تا چند دهه قبل به هیچ گونه در خاطر فقیهى از فقهاى نامى شیعه خطور نمىکرده است که شاید قدرت تشکیل حکومت داشته باشند. از این رو نمىتوان نتیجه گرفت که آنان چون براى خود ولایت گستردهاى که بتوانند حکومت تشکیل دهند قائل نبودند، اقدام نکردهاند.37 (38).
پىنوشتها
1.استاد حوزه علمیه قم.
2. نامه اول در مجله دانشکده ادبیات تبریز سال 1348 و مجله وحید سال 1352 و نامه دوم در مجله کیهان فرهنگى و نیز کتاب بیست مقاله به قلم نگارنده انتشارات جامعه مدرسین قم، چاپ شده است.
3. فصلنامه علوم سیاسى، سال ششم، ش 23 (پاییز 1382) ص 237.
4. مقصود از روحانیت شیعه، زعماى روحانى حوزههاى علمیه و عالمان صاحب نفوذ است، نه هر روحانى که در گوشهاى زندگى مىکرده و ممکن است سلیقه خاصى هم داشته است.
5. از زمان میرزاى شیرازى، تا حدّى شرایط متفاوتى پیش آمده است.
6. مسأله فتوا به طهارت خمر را که برخى به رخ مىکشند و مىگویند شاید به خاطر شاه صفوى چنین فتوایى صادر شده باشد، حاکى از بىاطلاعى آنان از روایات مربوط به طهارت و نجاست خمر و نیز عدم توجه آنان به بحثهایى است که در کتابهاى فقهى استدلالى آمده است.
7. کتاب مسائل و رسائل نراقى در سه جلد چاپ شده است.
8. کتاب آن مسیحى میزان الحق نام داشت. از جمله کتابهایى که در ردّ او نگاشته شد: مفتاح النبوه حاج آقا رضا همدانى و سیف الامّه نراقى است.
9. عنوان مقاله آقاى جعفریان «تقدیم نامه نویسى» است.
10. ر.ک: رضا استادى، به فهرست کتب خطى مدرسه فیضیه.
11. رضا استادى، بیست مقاله، ص 27.
12. در نامه دوم مورد بحث ما، از پاسخ شاه به نامه سال قبل مرحوم میرزا یاد شده است. ر.ک: رضا استادى پیشین، ص 37. در آنجا مىگوید: «در سال قبل که سرافراز نامه شاهى، در جواب عریضه حقیر، به قلم بطالت رقم آن مرد مرفق رفته بود...».
13. چنانکه مرحوم میرزاى قمى در ابتداى نامه مىگوید: «در هر دم زاغان مصیبت و محنت از هر سو در این خرابه بر گردم جمع و همه در دور من پروانه وار، و من در میانه مىسوزم، چون شمع، من گاهى با نوحه آنها دمساز و آنها بعد از یأس از من و بخت خود در پرواز، و گاهى در فکر عاقبت کار خود گریان و در عجز چاره این مصایب سرگردان، یکى فریاد مىکرد از خرابى آشیان و دیگرى خبر مىداد از مقتول شدن جوجگان و جمعى شیون داشتند از نهب اثاث و اموال و فوجى چهره مىخراشیدند از هتک ناموس و اَسرْ عیال. بعد از تفکر بسیار چاره را منحصر دید در عرض حال به سایه بلند پایه شهباز بىهمال و هماى همت و اقبال...». فصلنامه علوم سیاسى، ش 23 (پاییز 1382) ص 239.
14. فصلنامه علوم سیاسى، پیشین، ص 239.
15. همان.
16. همان، ص 239 - 240.
17. همان، ص 240.
18. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج72، ص 354، به نقل از: شیخ طوسى، الامالى و سیوطى، الجامع الصغیر طوسى ج2، ص 62.
19. «یکى آن که چنان که کسى از التهاب حرارت خورشید تابان در نصف النهار تابستان خود را به سایه درختى یا دیوارى مىکشد تا از شدت گزند گرما امان یابد و خود را در آن سایه خنک نماید، رعایا و ضعفا را همچون حرارت جور و عدوان و آتش ظلم و طغیان شعله گیرد و در بوته امتحان و کوره افساد مفسدان و معاندان آتش تعدى در گیرد به پناه سایه عدل الهى که پادشاه عادل است به مروحه انصاف و دادرسى رفع التهاب و سوزش خود نمایند». (فصلنامه علوم سیاسى، پیشین، ص 239).
20. «دویم این که چون سایه هر چیز با کمال ناچیزى و بىثباتى شبیه به صاحب سایه است در شکل و مقدار، همچنین پادشاه با وجود انغمار در علایق جسمانى و آلودگى به تعلقات هیولانى باید مشابه حضرت سبحانى و متشبه به آن جناب در صفات نفسانى و محامد روحانى باشد». (همان).
21. سیم آن که چنان که از سایه هر چیز به آن چیز مىتوان پىبردن، باید پادشاه چنان باشد که از رفتار و کردار آن پى به وجود خداوند منان و خالق دیّان توان برد. (همان).
22. آتش به گرمى عرق انفعال نیست.
23. «اگر روزى آید و از او پرسد که با عیال من چگونه سلوک کردى. در مقام جواب خجالت نکشد و اگر به او گوید که بیمارهاى مرا دوا کردى و زخمدارهاى مرا مرهم نهادى یا ایشان را به زهر غم و به ناسورکردن از نمک پاشى مصیبت و ماتم هلاک کردى، سَرِ انفعال در پیش نیفکند. هرگاه نباشد در مقام حساب، الا گله گزارى و خجالت و انفعال در مقام جواب، بس خواهد بود از براى عذاب. پس چگونه خواهد بود حال هرگاه دست عذاب از آستین شدید العقاب برآید و در مقام پاداش ملائک غلاظ و شِداد را امر به اشدّ عذاب نماید». (همان، ص 244).
24. «پادشاهى و مملکت دارى بر دو قسم است: یکى بر سبیل استحقاق است و یکى بر سبیل امتحان چنان که معلوم است، حق تعالى حضرت سلیمان - على نبینا و آله و علیه السلام - را ملک عظیم و پادشاهى بزرگ کرامت کرد و همچنین غیر او از پیغمبران را و فرعون و نمرود و شدّاد را هم پادشاهى کرامت فرمود... پس هرگاه به مجرد این که پادشاهى و ملک به تقدیر باشد لازم باشد که هر فعلى که از او سرزند هم به تقدیر باشد و خدا به آن راضى باشد، پس العیاذ بالله باید فرعون هم بر دعواهاى باطل خود مؤاخذه نباشد یا خلفاى جور از دشمنان اهل بیت بر اعمال ناشایسته خود معاقب نباشد و این خلاف بدیهى دین است. (همان، ص 246 - 247).
25. در متن نامه توضیح داده شده است که به شاهى رسیدن دو گونه است: یا به استحقاق است مانند حضرت سلیمانعلیه السلام و یا براى امتحان مانند فرعون و نمرود.
26. پیداست که ظلم و ستم آقا محمد خان حتى زن و بچه مردم را هم فرا گرفته بوده است.
27. فصلنامه علوم سیاسى، پیشین، ص 248.
28. بخشهایى از متن این نامه در کتاب بیست مقاله (ص 27 - 49) چاپ شده است.
29. همان، ص 36.
30. یکى از آثار او گنجینه نشاط است.
31. این نامه را میرزاى قمى در هشتاد سالگى نگاشته است.
32. «پس آنچه بر پادشاه ما لازم است، اعراض از اینگونه صحبت است و به قدر مقدور سعى کردن در ترویج شریعت و عمل کردن به مقتضاى اوامر و نواهى الهى و اگر خواهد صحبت بدارد، کتابهاى آخوند ملامحمد باقر مجلسى - طاب ثراه - که به فارسى از براى عوام نوشته مثل حق الیقین و عین الحیاة وامثال اینها را دائماً مطالعه و مذاکره نماید تا ان شاء الله جامع سعادات دنیا و آخرت هر دو باشد». رضا استادى، پیشین، ص48 - 49).
33. همان، ص 42.
34. همان.
35. آیا بهتر از این مىشود عدم مشروعیت حکومت شاهان جائر را بیان کرد.
36. رضا استادى، پیشین، ص 45.
37. از خواننده این مقاله خواستارم که براى تکمیل بحث ص 28 - 49، کتاب بیست مقاله نگارنده را نیز ملاحظه فرمایند.
38. مقاله حاضر در مؤسسه آموزش عالى باقرالعلومعلیه السلام براى تعدادى از دانشجویان ارائه شد و پس از پیاده شدن متن، باز نویسى شده است.