مبادى نظرى اندیشه سیاسى ابوریحان بیرونى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
افکار بیرونى مجموعهاى از دانشها و رویکردهاى متفاوت است. از این رو مسأله اساسى در مطالعات «بیرونىشناسى» شناخت ماهیت آرا و مبانى معرفتشناسى، هستىشناسى و انسانشناسى اوست. اگر چه نگاه بیرونى به غایت عالم طبیعى است و نقطه عزیمت اندیشه وى توصیف الگوها و قوانین طبیعى است، اما همو با تعلیل ذهنى و در نهایت به واسطه وحى و شهود به تعادل و انسجام مىرسد؛ به عبارت دیگر مدل پژوهش وى «معرفت ترکیبى» است که از حس و استقرا آغاز و با عق ل و قیاس به تعادل و در نهایت با وحى به ثبات و استحکام مىرسد.متن
مقدمه
بیرونى داراى مجموعهاى از دانشها و رویکردها است، از این رو، شناخت اندیشه سیاسى و اجتماعى بیرونى در گرو بررسى آراى وى در زمینه علم، انسان، طبیعت، هستى، تاریخ، نجوم، ریاضیات و... است. بنابراین با کشف و بررسى آثار بیرونى، به تعبیر جورج سارتون، معلوم شد که سده پنجم هجرى / یازدهم میلادى، «عصر بیرونى»2 است، به نحوى که چهره ابن سینا را که همعصر وى بوده است، تحت الشعاع قرار داد. «سرشت تفکر و عقاید او اگر چه به تعبیر برخى متجددانه»3 و توأم با روح انتقادى سده نوزدهم میلادى است. اما به لحاظ فلسفه علم، معرفت شناسى وى ترکیبى است. به زبان دیگر، چون ماهیت اندیشه وى اسلامى است توانست بین دانشهاى بشرى و معارف الهى، عملاً نسبت منطقى و انسجام ایجاد کند. نکته دیگر این که، آراى وى به ظاهر متأثر از «معرفت هند و ایران و یونان و دیگر کشورهاى اسلامى است»، 4لکن روح انتقا دى در سراسر آثار علمى وى سایه افکنده است که موجب شده در تمامى نظریهها، مستقل جلوه کند و فراتر از مناسبات تاریخى خود قلم فرسایى نماید.
1. معرفتشناسى
الف) امکان، ضرورت و جایگاه معرفتشناسى: از منظر بیرونى، شناخت حقیقت نه تنها امکانپذیر است، بلکه رسالت اندیشمندان کشف «حقیقت» است. در اینباره مىگوید: «با این طریقى که من پیش گرفتهام، سزاوار نیست که شک را با یقین مخلوط کنم و مجهول را با معلوم».5 بی رونى پا را از این هم فراتر مىنهد و راهرهایى انسان را آگاهى و معرفت تلقى مىکند، چرا که «افزار در بندى نادانى است و از این روى، رهایى به دانایى است».6 همچنین وى نادانى را عامل زوال جوامع مىانگارد؛ به عبارت دیگر، هرگاه نوشتههاى قومى کم شود، انحطاط علمى و فرهنگى آغاز مىشود «و این معنا در نادانى و دورى آنان از دانایى»7 مىافزاید. اما این سؤال مطرح مىشود که حال که شناخت حقیقت ممکن است و راه رهایى نیز دانایى مىباشد، کیفیت درک شناخت و دانایى چگونه است؟ بیرونى راه شناخت را منحصر در عقل و حس نمىکند، بلکه نگاهى نیز به معرفت اشراقى دارد که ماهیت دانایى آن کاملا متفاوت از حسى و عقلى است:
و اگر ما بدین حیات [دنیا] تن را به کار نگیریم و جز بر ضرورت در آن نیاویزیم و طبیعت آن اقتباس نکنیم بل از آن دورى گزینیم، به آسودگى، از نادانى آن به معرفت دست یابیم، و از رهگذر حصول دانایى، به ذوات خویش پاکیزه شویم تا آنکه ایزد ما را رهایى بخشد.8
چنانکه از فقره فوق بر مىآید علاوه بر معرفت درونى، دانایى مطلق و حقیقى در نزد خداست و بهواسطه عنایت اوست که شناخت ممکن مىگردد، از این رو دانایى «ثبات و بقاء»9 دارد. بدین ترتیب، بالاترین مرجع شناخت و معرفت کلام خداوند است. بنابراین وى، به این نظریه سی اسى مىرسد که در موارد اختلافى ملاک و معیار، در انحصار داورى عالمان و مرجعیت دینى است، چرا که آنان مشروعیت دارند و مشروعیت امور نیز به آنها بر مىگردد. بیرونى معتقد است خرد، مشاهده، تجربیات روزمره زندگى و حتى علم حضورى نمىتواند به تنهایى ابزار شناخت حقی قت و متضمن سعادت حقیقى انسان باشد، بلکه حقیقت و شناخت مبراى از خطا، پیش خداست. بدین لحاظ متون دینى بهترین و بالاترین مرجع شناخت در علوم انسانى مىباشد «و سیرت فاضله همان است که دین آن را بایسته گرداند».10 به اعتقاد وى این خداخواهى است که سبب خیرخواهى برا ى مردمان مىشود «و آنکس که ایزد جوید، خواستار خیر کافه مردمان باشد».11 از دیدگاه وى ارزش و اهمیت علم به خاطر علم نیست، بلکه براى سعادت انسان است و لذا «بیرونى مدافع کبیر علم محض و فایده آن براى کمال انسان است».12
ب) مراتب سهگانه و ساختار شناختشناسى: از مطالب مذکور مىتوان ساختار شناختشناسى بیرونى را ترسیم کرد. این ساختار، به لحاظ نظرى از توصیف واقعیت آغاز، و به تعلیل ذهنى ختم مىگردد و به لحاظ عملى نیز از هستىشناسى علل شروع، و به مبانى و اصول شناخت و معرفت م نجر مىشود.
ج) منابع شناخت: ابوریحان براى ادراک و فهم پدیدهها به منابع متعددى معتقد است و براى کسب دانش، هر کدام از منابع را در جاى خود به کار مىبندد؛ از این رو، دانشهاى وى اعم از علوم نقلى، عقلى، اثباتى، طبیعى، تجربى، انسانى، ریاضى و اجتماعى استحکام زیادى دا رد. همچنین «بیرونى معمولاً یک زمان [فقط ]بر روى رشته خاصى از علم تمرکز مىکند»،13 زیرا به خوبى دریافته بود شناخت هر علمى ابزار و منبع خاصى را مىطلبد و امکان تحقیق عمیق در علوم متعدد در زمان واحد - اگر ممتنع نباشد - بسیار دشوار است.
1 - حس: ابتدایىترین ادراک و معرفت، محصول «حواس پنج [گانه ]»14 است و «آن شنوایى است به گوش، و بینایى به چشم، و بویایى به بینى و چشایى به زبان و بساوایى به پوست»15 که بهواسطه آنها تنها مىتوان ظاهر اشیا و موجودات را درک کرد، امّا به هر حال «حواس بالفعل که حاصل از نخستین دانایى و شناخت است»16 باید با عقل کاملتر گردد تا از ادراک جزئى به معرفت کلىتر نایل شود.
2 - عقل: در برابر حسّ که مدرک جزئیات و مشترک بین حیوان و انسان است، عقل قرار دارد «که بُودِش و رشد از آن است» 17 و لذا ملاک فضیلت «و رهایى به دانایى»،18 عقل و خرد مىباشد، «از این رو نسبت آن با فرشتگان کردهاند»19 و ملاک عدم فضیلت، جهل و نادانى است که آن را به «بهایم»20تشبیه کردهاند. عقل انسانى مهمترین منبع براى درک حقیقت و بزرگترین ممیز انسان و حیوان است که باید از راه «استدلال و قیاس» 21 به استنتاجات علمى نایل شود.22 به عبارت دیگر، «غایت اَمَل انسان، پیشرفت از شاهد محسوس به طرف غایب معقول باشد»، 23 بنابراین منبع حس با منبع عقل ارتباط سلسله مراتبى دارد و علوم از طریق احساسهایى که عقل آنها را با شیوه منطقى و تجرید ذهنى ادراک مىکند و از مرتبه جزءنگرى به کلىنگرى ارتقا مىدهد، حاصل مىشود:
حواس در بدن، مناسب حیوانیت اوست، لیکن با اندیشه و قوت استنباط خود، در آنها تصرف کرده، و با محسوسات به غایات آنها (معقولات) رسیده است.24
3 - وحى (دین): دین مجموعهاى از مقررات و احکام است که از جانب خداوند براى تنظیم امور زندگى بشر به پیامبر اکرم وحى شده است. دین در ذات «تعب و مشقت»25 و تکلیف را براى انسانها به همراه دارد، ولى بر خلاف عقل داراى «ثبات و بقا» 26 است، بنابراین در رأس منابع شناخت به لحاظ سلسله مراتب قرار دارد، چرا که منشا آن الهى و ماوراى عقول بشرى است.
4 - قلب (فؤاد): قلب و فؤاد در بین اندیشمندان اسلامى و از جمله بیرونى به دو قسم عقل مرویه (زیبایىشناسى) و عقل نزوعیه (زیبایىگرایى) تقسیم مىگردد. در اولى، نگرش، دانایى و یقین مطرح است و در دومى، گرایش، کشف و شهود بحث مىشود. در مورد معرفت قلبى، بیرونى ضمن نقل اندیشه صوفیه، آنرا یکى از راههاى شناخت حقیقت مىشمارد. 27 وى به نقل از ابایزید بسطامى که چگونه به این درجه از معرفت رسیدى، مىگوید: باید «از نفس خویش منسلخ شو[یم]، بدانگونه که مار از پوست خویش بر آید».28 بنابراین، «قلب به انوار معرفت زنده نگر دد، مگر به میراندن تن به کوشایى».29
با توجه به بحثهاى گذشته مىتوان ساختار و مراتب شناخت را بر اساس آراى بیرونى ترسیم کرد. این مراتب که از عین آغاز مىگردد، به عقل و در مرتبه بعد با وحى و دین به تعادل مىرسد و در نهایت خروجى آن که به جهان خارج مرتبط است بدین ترتیب مىتوان نتیجه گرفت که د ستگاه معرفتى وى ترکیبى است و چون حوزه مطالعاتى وى طبیعى است، نقطه عزیمت معرفت وى، عین است و لکن در مرحله بعد، با عقل و دین به انسجام مىرسد.
د) روششناسى: بیرونى با طبقه بندى علوم متعدد، حوزه هر کدام را جدا کرده، براى تحقیق در هر کدام، مفاهیم و روشهاى خاص خودش را به کار مىبرد. در ذیل به عمدهترین این روشها به اختصار مىپردازیم.
1 - روش حسى: استقرا، تجربه و عرف عملى: روش استقرا به طور گسترده در کتاب تحقیق ماللهند که اثرى مردم شناختى است، آمده است. بر اساس روش استقرا:
علم با مشاهده آغاز مىشود. عالِم مشاهدهگر باید داراى اعضاى حسى معمولى و سالم باشد و باید آنچه را که با توجه به وضعیت مورد مشاهده مىتواند ببیند، بشنود و غیره، با امانتدارى تمام ضبط کند و این عمل باید با ذهنى خالى از پیشداورى انجام پذیرد.30
ابوریحان با آگاهى کامل از این روش مىنویسد:
انما صَدَقَ قول القائل: لیس الخبر کالعیان، لانّ العیان هوادراک عین الناظر عین المنظور الیه فى زمان وجوده و فى مکان حصوله.31
در این تعریف، مشاهده همان ادراک عینى مشاهده کننده درباره واقعه خاصى در زمان و مکان معین است. بدین ترتیب، بیرونى به هر دو قسم استقراى شخصیه و کلیه توجه کامل داشته است؛ «تعریفى که اندیشمندان اثبات گراى اروپایى» 32 چندین قرن بعد ارائه دادهاند. خلاصه، این که روش استقرایى بیرونى داراى سه رکن اساسى است: 1- گردآورى مواد بر حسب مشاهده عینى و سَنَدى؛ 2- ذکر منابع خواه به صورت مکتوب باشد یا از طریق مسموع و 3- سنجش و انتقاد. 33 امّا بیرونى به یکى از ارکان بسیار مهم استقراى کلیّه نیز اشاره مىکند که «دانش ثمره ت کرار است». 34
2 - روش عقلى؛ قیاس و استدلال: همانطور که استدلال استقرایى کشف حکم و قانون کلى از جزئیات است، استدلال قیاسى شناخت حکم جزئى از حکم کلى مىباشد، منتها اگر مقدمات استدلال صادق باشد نتیجه نیز صادق و منطقى خواهد بود و لذا قیاس با انگیزههاى مختلف (برهان، خطا به، شعر و جدل) مورد استفاده قرار مىگیرد. البته بیرونى بیشتر به روش تجربى و استقرایى تمسک مىجست تا روش عقلى، چون علومى را که براى تحقیق انتخاب کرده، مِتُدشان تجربى و استقرایى است.
3 - ابزار و تکنیک انتقادى: امروزه تکنیک انتقادى بعضاً روش تلقى مىگردد، ولى در بین قدما و اندیشمندان اسلامى تکنیک انتقادى همان روش عقلى محسوب مىشود. به هر حال، روش انتقادى بیرونى، چنان صراحت و شیوع داشته که تقریباً همه بیرونىشناسان معتقدند: «در مشرق ز مین، عالِم نقاد کبیرى به مانند او به وجود نیامده»،35 حتى برخى از محققان روش انتقادى وى را با روح انتقادى قرن نوزده اروپا تشبیه مىکنند. 36 بیرونى هر موضوعى را «به سبک تعلیمات ارسطو و افلاطون و بطلمیوس و جالینوس» 37با دیده انتقادى مىنگریسته است و بر همین اساس، کتاب تحقیق ماللهند را کاملاً با شیوه نقادانه و در عین حال عالمانه و بىطرفانه تدوین کرده است و هدف و غایتش کشف حقیقت است، نه مجادلات بىحاصل علمى و لفظى.
این عبارت بیرونى هم که «من از پذیرفتن حقّ از هر منبع که بیابم روى گردان نیستم»،38نشان دهنده روح حقیقت جویى وى است. از جمله مواردى که روش انتقادى بیرونى در آن ظهور یافته، گفتوگوى فلسفى وى با ابوعلى سینا است. نکته جالب در آن، انتقادات او به فلسفه مشایى ا رسطو است. این در حالى است که در زمان وى اکثر اندیشمندان بلاد اسلامى جرأت نقد امور عامه ارسطو را نداشتهاند:
نامههاى او به ابنسینا که امروزه در دست است، یکى از شدیدترین حملات و انتقادات به طبیعیات مشائى در دوران قدیم محسوب مىشود و شاهد آگاهى او از نظریات این مکتب است. اکثر اعتراضات علیه ارسطو و انتقادات بر فلسفه مشائى در تمدن اسلامى در قرون گذشته از مخالفت با امور عامه یا طبیعیات او سرچشمه نمىگرفت...بلکه معترضین غالباً عرفا و حکماى اشراقى بودند که... اظهار کردند: اتکاى زیاده از حدبه براهین استدلالى جنبه شهودى و ذوقى معرفت را از بین مىبرد، و حقیقت را در پرده قیاسات منطقى محدود و مکتوم مىسازد.39
البته بیرونى براى انتقاد از ارسطو علاوه بر مشاهده، از کتابهاى آسمانى و براهین عقلى نیز مدد جسته است و رهیافت کلى وى در نقد آراى ارسطو، در زمینههاى جهانشناسى و نیز طبیعیات مىباشد و مربوط به مسایلى است که اساس و بنیان فلسفه مشائى را تشکیل مىدهند؛ به عبارت دیگر، ممکن است بیرونى با نتایج ارسطو، مثلاً در خصوص حرکت دورى افلاک موافق باشد، ولى با مقدمات و شیوه استدلال ارسطو کاملاً مخالفت مىکند و بین جنبه قیاسى و استدلالى فلسفه ارسطویى و آراى مربوط به طبیعیات و جهانشناسى امتیاز قائل است و عقاید ارسطوییان را درباره طبیعیات با توسل به روش مشاهده پدیدههاى طبیعى و نیز شواهد عقلى و حقایق دینى مورد نقد و داورى قرار مىدهد. 40 گستره نقد ابوریحان به علوم خاص محدود نمىشود و حتى شیوه حکومتى «شاهان و امیرانى که باعث مىشدند تا حقایق تاریخى دگرگون شود... و جعل اح ادیث» 41کنند نیز شامل مىگردد. آخرین نکته این که روش نقد بیرونى «نقد موضوعى [است ]که ملازم با خرد شک دستورى است که خود گوید؛ مایه جدا کردن حق از باطل است، و نه پایه قیل و قال»؛42 از این رو، وى هر اصل پذیرفته شدهاى را با دیده شک مىنگرد تا چنانچه مورد ن قضى وجود دارد یافت شود. از این جهت شاید وى به روش ابطالگرایى پوپر نزدیک شده است. به هر حال، روش نقادانه بیرونى بیشتر شبیه «مکتب اصالت نقد [قرن بیستم است که ]یکى از شاخههاى فلسفى و معرفتشناسى است».43
4 - روش کشفى یا شهودى (قلبى): روش دیگر کسب معرفت از نظر بیرونى، روش کشف و شهود است. راه و مقدمات آن، وجدان نورانى و وجود «اشراق یافته» مىباشد. معرفت قلبى بهواسطه زهد و پارسایى حاصل مىشود. از این رو، هر گاه «من [حقیقى ] از نفس خویش منسلخ شد»44 و از « شهوت و غضب»45 و حیات دنیا به «جز بر ضرورت»46 دورى کرد، به معرفت قلبى دست مىیابد، و تمام وجود وى دگرگون مىشود. نه تنها روح او منوّر مىگردد، بلکه جسم او «سبک» و «لطیف» مىشود.47 از دیدگاه بیرونى، معرفت قلبى تأثیر جدّى در زندگى اجتماعى و سیاسى دارد، به ن حوى که اگر کسى با شناخت قلبى به حقایق هستى برسد زمینه حاکمیت سیاسى و اطاعت مردم نیز فراهم مىگردد. در جاى دیگر ابوریحان در صدد مقایسه روش خلوص و قلبى و دورى از هوا و ریاستطلبى با دیگر روشها، برآمده و آن را مطمئنترین راه براى کشف حقیقت تلقى کرده است:
این روش بهترین راهى است که ما را به حقیقت مقصود مىرساند و نیرومندترین یارى است که شبهه و تردید را از ما دور مىسازد، چه جز این، راه دیگرى نیست که ما را به حقیقت مقصود برساند، اگر چه در آن راه بسیار کوشش کرده و سختىهاى زیادى کشیده باشیم.48
در حقیقت انتقادهاى اساسى وى و دیگر اندیشمندان به فلسفه مشائى در خصوص عدم توجه آن به معرفت اشراقى زمینه تضعیف فلسفه استدلالى را فراهم کرد و در سالهاى بعد فلسفه اشراقى به عنوان یکى از روشهاى شناخت حقیقت رشد چشمگیرى یافت. آخرین نکته اینکه غایت روش قلبى، پاکیزگى اندیشه و درون انسان، به خصوص حاکمان سیاسى است که سبب خیرخواهى براى مردم مىشود، چرا که:
تخصیص اندیشه به یگانگى ایزد، آدمى را به شعور به شىء جز آنکه بدان اشتغال مىداشت، مشغول کند و آنکس که ایزد جوید، خواستار خیر کافه مردمان باشد بىاستثنا.49
5 - روش استنادى: از منظر بیرونى، براى مطالعه تاریخ امم گذشته و شناسایى آرا و احوال قرون سالفه نمىتوان از روش عقلى بهره جست:
بیشتر این احوال، عادات و اصولى که از ایشان و نوامیس ایشان (قرون گذشته) باقى مانده [است]. این کار را از راه استدلال به معقولات و قیاس معقول به محسوس نمىتوان دانست و منتها راه موجود، این است که از اهل کتب و ملل و اصحاب آرا و نحل که اینگونه تواریخ مورد استناد آنهاست، تقلید و پیروى کنیم، و آنچه آنان براى خود مبنا قرار دادهاند، ما نیز چنین کنیم.50
در حالى که بیرونى در تمامى آثارش از تقلید مىگریزد51 و آنرا بزرگترین آسیب براى علم تلقى مىکند، ولى در کتاب آثار الباقیه و نیز تحقیق ماللهند - که کتاب تاریخى و گزارشى از آداب و رسوم، مذاهب، اقوام، تمدنها و پادشاهان گذشته است - کاملا گزارش نقلى را در پیش مىگیرد. بیرونى براى روش نقلى و استنادى خود همانند فقهاى شیعه به صفات راویان اخبار متمایل مىشود و مىگوید: «و چون دو گواه عادل بر این مطلب گوایى دهند، از آنچه گواهان زیاد شهادت دادهاند اولى خواهد بود».52 یا در جاى دیگر مىنویسد: چون «مانى از کسانى است که دروغ را حرام مىداند و به تاریخ ساختن هم نیازى نداشت»،53 مىتوان به گفتههاى وى در زمینه تاریخ گذشته اعتماد کرد و اخبار وى را مطابق واقع دانست.
6 - ابزار و تکنیک مقایسهاى: روش مقایسهاى بیرونى نیز در کتاب تحقیق ماللهند آمده است. این کتاب مطالعه مقایسهاى بین ادیان یونانى، هندنى و ایرانى است، «از این رو گفتهاند که وى بنیانگذار مطالعه تطبیقى در فرهنگ بشرى است».54 او در مقدمه تحقیق ماللهند ضمن مباهات به چنین روشى، معیارهاى مطالعه مقایسهاى را متذکر مىشود.55 بنابراین، روش مقایسهاى نه تنها براى شناسایى و کشف نقاط اشتراک و افتراق فرهنگهاست، بلکه بهترین شیوه براى تفاهم، نزدیکى و گفتوگوى تمدنها مىباشد:
روش مقایسهاى ابوریحان نه تنها براى سهولت در شناساندن حیات اجتماعى و فرهنگى سایر ملل است، بلکه موجب نزدیکى و پى بردن به مشابهت فرهنگى با یکدیگر نیز مىشود.56
7 - هرمنوتیک (ابزار و تکنیک تفسیر، تأویل و تفهیم): امروزه هرمنوتیک معناى گستردهاى یافته و تنها به تفسیر متن خلاصه نمىشود و رویکردهاى مختلفى پیدا کرده است، ولى هرمنوتیک به معناى هنر تفسیر و تاویل متن، در طول تاریخ اندیشه به خصوص در قرون میانه مورد توجه اندیشمندان بوده است. بیرونى نه تنها از این روش آگاهى داشت، بلکه به محتواى برخى از رویکردهاى آن اشاره و آن را به نقد مىکشد و لذا، با پیشداورى و تحمیل ذهنیت و پیش فرضهاى بر متون به شدت مخالفت کرده و تنها راه را براى فهم متن «بىمیل به سویى یا مداهنتى ق صد حکایت محض داشتن»57 دانسته است و الا «بدانچه که موافق عقیدت خویش باشد، به تأویل در آن دست مىاندازد».58 نتیجه چنین برداشت و تفسیرى از متون مِلل و نحل (تحمیل پیشفرضها بر متن) آن خواهد شد که «چیزى از آن کتب اخذ خواهد کرد که به نزد عارف به حقیقت احوال آن ملل جز سبب شرمسارى او نخواهد بود».59
هچنین بیرونى از اهمیت زبانشناسى و نقش آن در فهم درست متون مقدس غفلت نکرده، مىگوید: «زبان، مترجمى است شنونده را، از آنچه که مراد گوینده باشد و از این روى، مقصور است بر زمان ثابت ماننده به آن...قوه نطق از ابداع خطى که در امکنه همچون باد سارى و از روزگار ان به روزگار دیگر همچون سریان ارواح در سریان»60 است.
2. هستىشناسى
حال این سؤال مطرح مىشود که بیرونى با کدام جهان بینى و از چه رویکردى به هستى مىنگرد و در کدامیک از گفتمانها و مکاتب عصر خودش مىاندیشیده است؟
الف) ماهیت جهانشناسى بیرونى (فلسفه طبیعى): ارزش ابوریحان که جهان به اعجاب به او مىنگرد، به خاطر اندیشههاى فلسفى او نیست، بلکه به خاطر یک سلسله تحقیقات و ابتکارات است که امروز آنها را علم مىنامند.61
ماهیت هستىشناسى بیرونى به لحاظ مبنایى مبنى بر فلسفه یونانى نیست، بلکه «همچون محمدبن زکریا رازى (251-313 ه. ق) به فلسفه طبیعى قدیم پیش از سقراط تمایل داشته است [کهآنها نیز به نوعى متأثر از ]مکتب مغان ایران باستان»62 بودهاند.
ب) حدوث عالم و وحدت الهى: بیرونى درباره جهانشناسى و مبدأ خلقت جهان، با عقاید حکماى یونان به خصوص ارسطو که عالم را قدیم مىدانستند، مخالفت ورزیده «و مانند متکلمان اسلامى معتقد بود که اعتقاد به ابدیت جهان به منزله انکار کردن اصل علیت و معلولیتى است که لا زمه وجود جهان است و در نتیجه، بهطور غیر مستقیم انکار کردن وحدت الهى است که بیرونى آنرا گرامىترین اصل مىشمارد».63 بنابراین، مهمترین اصلى که بیرونى در جهانشناسى خودش پذیرفته است، اصل توحید و وحدت الهى است. در حقیقت، این وحدت مىتواند تداعى کننده جامع ه آرمانى نوع بشر باشد که بیرونى به ضرورت آن تأکید دارد، چرا که «وحدت ایشان نمایشگر عالىترین تحول جامعه انسانى است، تمام انسانها ممکن است که بدان مایل باشند».64 بیرونى درباره علت حادث بودن عالم بهطور مفصل در کتاب تحدید نهایة الاماکن و درباره تاریخ خلق ت و مبدأ تاریخ ملل و امم در آثار الباقیه بحث کرده است.
ج) نظام عادلانه: یکى از اصول مهم در جهانشناسى بیرونى، اصل اعتدال و عدالت در نظام هستى است. از منظر وى، چون عالم متصل به فیض دایمى توحید است، همو هستى را به نظم عادلانه الهام نموده است و لذا، طبیعت نه تنها صُوَر گوناگون را خلق مىکند، بلکه نظمى مشخص و ب رنامهاى از پیش طرح شده دارد.
بیرونى براى طبیعت، نوعى حیات قائل است. وى در این باره پا را فراتر مىگذارد و همچون فیثاغورس و دیوجانس معتقد است افلاک «پیوسته پویایند و آفریننده را تمجید مىکنند که نگه دارنده آنهاست... و مترنم به آوازهاى شگفت، که دال بر آفریننده خویش»65 است. ابوریحان ا صل عدالت را گذشته از عالم تکوین، در نظام اجتماعى و کنش انسانى نیز سارى و جارى مىداند و نظام پایدار اجتماعى و سیاسى را وابسته به پیشواى عادل تلقى مىکند:
یکى از تدبیرهاى لطیف خداوند در مصالح بشر و یکى از نعمتهاى بزرگى که بر کلیه موجودات ارزانى فرموده، این است که هیچگاه جهان از پیشوایى عادل که پناه مردم است، تهى نگردد تا بندگان در گرفتارىها و پیشآمدهاى روزگار به او پناه آورند... و نظام عالم به استنباط او پاینده بماند و فرمانبردارى از چنین کسى را وسیله ثواب اخروى قرار داد.66
د) زمان و تحول: بیرونى بر خلاف نظریه «قِدَم عالم» که رهیافتى ایستا و ضد تکاملى است، معتقد است ماده اولیه نیز حرکت، کون و فساد دارد؛ یعنى در گذر زمان دستخوش تغییر و تکامل مىگردد. البته این تحول چیزى جز صیرورت و ظهور تدریجى اشیا از قوه به فعل نیست: نکته مهم دیگر در مورد زمان این است که ابوریحان با توجه به مفهوم زمان و تحول، مطالعاتش درباره مبدأ تاریخ، به دیدگاه «دَوَرانى تاریخ»67 مىرسد. البته مفهوم زمان و تاریخ از منظر بیرونى خاصیت دَوَرانى به معناى دُوْرى ندارد تا پدیدهها پس از مدتى به همان نقطهاى ب از گردند که از آنجا حرکت را شروع کرده بودند، «بلکه منظور بیرونى از خاصیت دَوَرانى زمان، تغییرات کیفى و مطابقت بین عناصر مختلف زمان در داخل هر دوره است».68 نظریه دورانى وى دو جنبه متفاوت دارد: جنبهاى مرتبط با طبیعت فیزیک، براى مثال وى معتقد است کره زمین به لحاظ زمینشناسى داراى دورههاى متناوب است؛ یعنى «با گذشت زمان، دریا به خشکى مبدل مىشود و خشکى جانشین دریا مىگردد».69 جنبه دیگر آن مرتبط با زندگى انسانها، که «بر اساس دورههاى مختلف نبوت»70 است. بنابراین مىتوان استنباط کرد که منظور بیرونى گفتمانه اى مختلف نبوت است که هر کدام از آنها نسبت به دیگرى تغییرات کیفى داشته، ولى عناصر درون آنها با همدیگر تناسب و همخوانى داشته است؛ البته این گفتمانها را مختص به ادیان نمىکند و به تمامى دولتها و ملل و نحل که اصالت و تمدن داشتهاند، گسترش مىدهد. به هر حال ، تحول دَوَرانى که هر دو جنبه انسانى و طبیعى را دارد، از نظر وى عالم صغیر (جوامع انسانى و محیط طبیعى) را تشکیل مىدهد که مطابق با عالم کبیر (نوامیس کلى خلقت) است که بر تمام هستى حکمفرما مىباشد.71
آخرین نکته در مورد جهانشناسى بیرونى که خالى از فایده نیست، این است که روش هستىشناسى وى مبتنى بر تضاد و ایجاد مفهوم ثنویت است؛ براى مثال، وى خدا را در برابر اهریمن، نور را در مقابل ظلمت، حق را در برابر باطل، مکان کلى (نامتناهى) را در مقابل مکان جزئى (م تناهى)، زمان مطلق (نامتناهى، مدت و دهر) را در برابر زمان مقید (متناهى)، ماده را در برابر معنا، نفس (هوا) را در مقابل عقل (خرد)، خیر را در مقابل شر، روز را در مقابل شب، نیستى را در برابر هستى و.. قرار مىدهد.72 از منظر وى، تقدم و تأخر هر کدام از این موارد موجب تفسیر خاصى از هستى مىگردد.
از این رو، کسانى که نور را بر ظلمت مقدم مىدارند، به طور منطقى باید تحول را بر ثبات، حدوث عالم را بر قدم، زمان مقید را بر مطلق و مکان متناهى را بر نامتناهى مقدم کنند که در نهایت، به تکامل و صیرورت و رهیافت پویا مىانجامد، به نحوى که هستىشناسى وى، دیگر همانند معتقدان به قدم عالم ایستا نخواهد شد. همچنین وى در تبیین هستى از آموزههاى اسلامى نیز بهرههاى فراوانى برده و لذا گفته است: «جهان بینى پویاى اسلامى را مىتوان جایگزین نگرش ایستاى یونانى کرد».73
ه) غایتمندى تاریخ: بیرونى به تدبیر در عالم طبیعت معتقد است و این با نظر او به غایتمندى جهان ارتباط نزدیکى دارد. به اعتقاد او، طبیعت نظم و برنامهاى از پیش طراحى شده دارد؛ به عبارت دیگر، «گیتى خالى از تدبیر نیست و بل او را مهارتى است با عنایتى»74 که خداو ند با حکمت خودش آن را هدایت مىکند؛ از این رو، اگر در نظام هستى «غلط طبیعت» مشاهده شد که به دور از اعتدال بود و به صورتى نادر الوقوع آفریده شده بود، نشان دهنده آن است که طبیعت خالق و مدبّر و خدا نیست. از جمله مباحثى که با غایتمندى هستى قرابت زیادى دارد، انتظار موعودى است که جهان را به غایت اصل خود (حکومت صالح و عادل) خواهد رساند: «و این مهدى(ع) همان استکه در کتاب ملاحم ذکر شده که زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد، چنانچه پر از جور و ظلم شده بود».75
مسأله انتظار و رجعت به منظور ایجاد جامعه مطلوب به عنوان فلسفه تاریخ و خلقت، به قوم و ملت خاصى اختصاص ندارد، بلکه «کمتر قومى یافت مىشود که داراى رموزى نباشد و خود را با برگشت سلطنت و حکومت دلخوش نسازند».76
و) نظام سلسله مراتبى هستى: براى درک جهانشناسى بیرونى باید این نکته را اضافه کرد که وى همانند عقیده قدما و اخوان الصفا معتقد بود «هستى داراى مراتب پنج گانه است: 1- بارى سبحانه، سپس 2- نفس کلى، آنگاه 3- هیولاى اولى، بعد 4- مکان مطلق و دیگر 5- زمان مطلق» .77 هستى نیز داراى عالم «برین و فروئین»78 مىباشد که تمثیلى از عالم غیب و عالم طبیعت است. از دیدگاه بیرونى، بین این دو عالم (کبیر و صغیر)79 پیوستگى و هماهنگى وجود دارد. چون خالق هر دو عالم واحد است، نظم حاکم بر امور جهان نیز باید از وحدت و یگانگى برخوردا ر باشد و الاّ موجب بىنظمى و عدم ثبات خواهد شد:
به نظر بیرونى و اکثر علماى دیگر اسلامى... وجود [داراى ]سلسله مراتب است. در عالم که به حسب آن، موجودات تقسیم بندى شده، هر یک در مقام و درجهاى مطابق با مرتبه وجودى و طبیعت خود قرار گرفته است.80
در این تقسیم بندى، جهان به دو عالم علیا که شامل عقل مطلق و نفس کلى است و نیز سفلى که از روح و معنا تا موجودات تحت القمرى و زمین را در بر مىگیرد، تقسیم مىشود. البته بیرونى «در مطالعات خود رابطه بین انسان و جهان... و انطباق بین انسان و عالم کبیر را که و ابسته به سلسله مراتب وجود جهانى است مورد تأیید قرار داد، لکن هیچ گاه به بسط مطالب نپرداخت».81 وى در مواردى با عقاید سلسله مراتبى قدما مخالفت ورزیده و لذا، عالم کبیر را عالم ریاضى و انتزاعى ندانسته است، بلکه «هر فلک را یک کره بلورى و جسمانى محسوب مىداشت و براى افلاک واقعیت خارجى قائل بود».82
امّا آنچه مهم است پذیرفتن هماهنگى و انسجام بین سلسله مراتب موجودات است که لازمه آن، نوعى رابطه بین محیط محسوس جهان با نوامیس کلى خلقت مىباشد که از خالق هستى فیض وجود مىگیرند، پس عالم مادى باید در سیطره و احاطه عالم روحانى و وحیانى باشد و الا دچار زوال و بىثباتى خواهد شد. لذاست که وى تصریح مىکند: «سیرت فاضله همان است که دین آن را بایسته گرداند»83 و جامعه سیاسى در صورتى به سعادت و کمال مىرسد که با قانون کلى نظام هستى (دین) هماهنگ باشد: «امر، به اجتماع ملک و دین کمال خواهد یافت»84 و لذا از دیدگاه بیر ونى هیولى که در سه نیروى دین، عقل و نادانى جاى گرفته، پلى است که بین عالم معنا (کبیر) و عالم ماده (صغیر) هماهنگى و انسجام ایجاد مىکند.
3. انسانشناسى سیاسى
اندیشه اجتماعى هر اندیشمندى از تفسیر و برداشت وى از فرد و انسان آغاز مىشود. و به طور آشکار یا ضمنى، در ساختمان نظام سیاسى وى تأثیر دارد. به سخن دیگر، اختلاف نظریههاى سیاسى بهطور ریشهاى به نحوه نگرش آنها به نهاد آدمى و نیز جایگاه وى در نظام هستى ب رمىگردد.
الف) جایگاه انسان در نظام خلقت: با توجه به اصول کلى نظام فکرى بیرونى، بین عقل مطلق و نفس کلى که عالىترین مرتبه وجود بعد از خالق یکتاست و ماده و حیوان که آخرین مرحله وجود است و از عناصر چهارگانه آب، خاک، آتش و هوا ترکیب شده است، پیوستگى و تعادل وجود دار د و انسان نیز در این حرکت منسجم و هدفمند هستى، از عناصر مذکور ترکیب شده که موجب تمایز با دیگر موجودات گشته است؛ به عبارت دیگر، انسان مرکب از ماده (عالم سفلى) و معنى (عالم علیا) است. بنابراین، وى موجودى چند بُعدى است و این ابعاد متضاد، صفات و اخلاقیات متض ادى را در رفتار فردى و اجتماعى موجب مىشود.
علت این صفات متضاد و واکنشهاى مختلف ناشى از وجود ترکیبى او است، زیرا وجود وى مجموعهاى از نفس و جسد است. انسان به عنوان یکى از موجودات عالم تحت القمرى، ترکیبى از نفس روحانى و بدن جسمانى است و به لحاظ سلسله مراتبى، عالم روحانى بر عالم جسمانى تقدم دارد. چنانکه گذشت، انسان با حواس از عالم محسوسات خارج مطلع مىشود، ولى این سبب برترى و امتیاز وى از حیوان نیست، بلکه امتیاز انسان تنها بهواسطه «عقلى است که خداوند به او افاضه نموده است».85 حتى جایگاه انسان در خلقت و هستى بالاتر از هر چیزى است، چون «برگزیده ش ده براى خلافت و اقامه سیاست و عمارت زمین»86 و لذاست که جمیع کائنات «مسخّر او هستند»87 و او متکفل تشکیل اجتماع و تمدن سازى بر اساس تدبیر و تنظیم امور است که لازمه آن، قانون مبتنى بر عقل و راهنمایى دین مىباشد. به هر حال، بیرونى در رابطه بین انسان و جهان، رابطه سلسله مراتبى را تأیید کرده، ولکن هیچ گاه آنرا بسط نداده است.88
ب) ماهیت و طبع انسان: بیشتر مسائل اندیشه سیاسى برپایه فرضیههایى است که درباره ماهیت و سرشت بشر ارائه شده است. هر نوع برداشت از طبع انسان در منظومه فکرى و ساختار اندیشه سیاسى اندیشمندان نقش کلیدى را ایفا مىکند. از دیدگاه بیرونى، آدمى موجودى مرکب از نیر وهاى چندگانه است که نه صرفاً خیر است و نه به کلى شر، بلکه در یک نزاع دایمى به سوى تکامل یا سقوط قرار گرفته است. بنابراین، همانطور که صفت شرارت و دروغ جزء «خبث نهایى طبیعتِ»89 انسان مىباشد، خیر و راستى نیز جزء «طبع آدمى زادگان است».90 بیرونى همانند دیگر اندیشمندان اسلامى عقل را مهمترین عنصر سعادت و حفظ اعتدال در درون انسان دانسته است که همواره سه دشمن هلاک کننده (غضب، شهوت و جهل) دارد.91 وى جامعه را نیز صحنه تعارض نیروهاى متعارض مىداند و لذا به ضرورت ایجاد تعادل از سوى حاکم عادل، در نظام سیاسى اشاره مىکند.92 بنابراین، کلیدىترین مفهوم در اندیشه انسان شناختى و جامعه شناختى بیرونى عنصر عدالت است که به وسیله قوه عقل و دین در بیرون و درون آدمى تعادل ایجاد کرده، موجب سعادت وى مىگردد.
ج) برابرى انسانها: در اندیشه بیرونى چون انسانها لااقتضا و «نه خیر و نه شر» آفریده شدهاند، در عالم خارج نیز نسبت به همدیگر امتیازى ندارند. وى با تمسک به آیات «إنّ أکرمکم عندالله اتقیکم» و «فلا انساب بینهم و لا یتسائلون»، همه انسانها (اعم از زن و مرد) را بالذات برابر مىانگارد، مگر این که بهواسطه کسب محاسن اخلاقى و علم و حکمت، روح و سرشت خودش را زینت داده، متکامل گرداند.93 سپس بیرونى به دلایل اختلافات ظاهرى بشر از جمله اقالیم، اهویه، انساب و...اشاره مىکند،94 امّا براى هیچ کدام اصالت قائل نمىشود و همه را عارضى تلقى مىکند. ولى در عین حال انسانها وقتى وارد زندگى مدنى مىشوند، بهواسطه میزان بهرهمندى از عقل و معارف به دو دسته بزرگ عامى و عالم تقسیم مىشوند که طبایع عامى بر خلاف عالِم، مشتاق محسوس و گریزان از معقول است.95
د) آزادى انسان: ابوریحان مختار بودن انسان را در امتداد ماهیت دوگانه وى مىداند که بایستى در مسیر تکاملى خود جنبه خیر را انتخاب کند. بیرونى ضمن اشاره به عقاید فلاسفه هند درباره آزادى، آزادى را به عنوان یک «حق مشترک همه طبقات اجتماعى و نژادهاى گوناگون انس انى»96 مىشمارد، بنابراین وى برابرى و آزادى انسان را با جامعه سیاسى پیوند مىزند.
ابوریحان مختار بودن انسان را به نحو تام نمىپذیرد، بلکه رفتار و فاعلیت انسان را در طول خواست خدا مىبیند؛ به عبارت دیگر، انسان نه مختار مطلق است و نه مجبور مطلق و از این رو، فاعل اصلى خداست «و آنچه که از جز او به تحت آن است، یارى است مر او را بر کامل گر دانى فعل».97 بدین ترتیب، خداوند به دلیل ماهیت و سرشت آدمى زمینه انجام افعال متفاوت و متعارض را براى بشر فراهم کرد و ابزار شناخت و معرفت را (اعم از حواس، عقل و دین) در اختیارش قرار داد و سپس به وى، اراده تصرف، افاضه کرد تا نیکى یا بدى را برگزیند.98
از مجموع عبارتهاى بیرونى مىتوان استنباط کرد که انسان در حصار سه رکن و عنصر مهم قرار دارد و رفتار وى نیز متأثر از آنها مىباشد: «دین» بهعنوان عالىترین و مطمئنترین معارف، در رأس ارکان سهگانه قرار گرفته است که بهواسطه ماهیت الهى بودنش داراى ثبات و ب قا است؛ در مرتبه بعد «عقل» قرار دارد که واسطه بین عالم معقول و محسوس است و نیز مهمترین ممیز انسان از حیوان مىباشد که تکالیف دینى، خلیفه الهى و مختار بودن انسان بهواسطه آن است و در نهایت، سومین حصار انسان «نادانى و قواى نفسانى بهخصوص غضب و شهوت» است ک ه سرچشمه سستى، تباهى و انحطاط بشر مىباشد.
تو گویى (عقل - دین - نادانى) اند که نخستین آن، راحت و پاکى است و بودِش و رشد از آن است، و دومین آن تعب و مشقت است که ثبات و بقا از آن است و سومین آن سستى و کورى است که تباهى و فنا از آن است و از این سه، نسبت اولى با فرشتگان کردهاند و دومى با مردگان و س ومى با بهایم.99
بیرونى در جاى دیگر کارویژه تکالیف را ارتقا از رتبه انسیت به فرشتگى، و کارکرد نادانى و هواى نفسانى را تنزل و انحطاط به رتبه بهایم ذکر مىکند:
و زوال تکالیف نباشد، مگر به ارتقاى از انسیت به رتبت ملائک که از سر بساطت گوهر و پاکى طبع خویش عصیان امرى نمىکنند و ملالى از عبادت نمىیابند یا به انحطاط از آن به رتبت بهایم که دورند از خرد.100
بدین ترتیب، کنش فردى و اجتماعى انسان بهواسطه اینکه مبتنى بر کدام یک از آنها باشد و یا ترکیبى از کدامها باشد، متفاوت خواهد بود:
آنچه که از صور عارض مىگردد، به سبب قواى سه گانه اولى [عقل و دین و نادانى ] و چیرگى فردى یا مزدوج آن، گونهگون مىشود، یعنى فرشتگى و انسیت و بهیمیّت.101
در نتیجه، اگر عقل «چیرگى یابد، [امور ]بر خرد منعقد گردد و تصفیه حواس و کار بهر فرشتگان، و از این روى است که آسایش از توابع آن و رهایى از نتایج آن».102 و اگر صفات حیوانى بر انسان «چیرگى یابد، [امور] بر نادانى منعقد گردد و فریب به آرزوها و.. و پایان آن عت اب است، و انحطاط»103 زندگى سیاسى و اجتماعى را در پى خواهد داشت، از این رو، همچنان که ثبات و بقا از آنِ احکام و مقررات دینى است، رهایى و آسایش و امنیت نیز منوط به زندگى عقلانى و نظام مبتنى به معارف عقلانى مىباشد.
پىنوشتها
1. دانش آموخته حوزه علمیه قم و فارغ التحصیل کارشناسى ارشد علوم سیاسى مؤسسه آموزش عالى باقرالعلومعلیه السلام.
2. پرویز اذکایى، ابوریحان بیرونى، (تهران: طرح نو، 1374) ص 35؛ جورج سارتون، تحدید نهایات، مقدمه احمد آرام، ص 20؛ مقدمه بر تاریخ علم، ترجمه افشار صدرى، ج 1، ص 815.
3. پرویز اذکایى، پیشین، ص 36. و نیز پیام یونسکو، ش 59،(م. ژاک بوآلو)، ص11.
4. یادنامه بیرونى (مجموعه سخنرانى) - (تهران: شوراى عالى فرهنگ و هنر، 1353) ص 276.
5. ابوریحان بیرونى، آثار الباقیه، (تهران: امیرکبیر) ص103.
6. ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللهند (قم: بیدار، 1376) ص 49.
7. همان، ص 132.
8. همان، ص 51.
9. همان، ص27.
10. همان، ص 54.
11. همان، ص 49.
12. پرویز اذکایى، پیشین، ص 38؛ پیام یونسکو، ش 59، سید حسین نصر، نظر متفکران اسلامى درباره طبیعت (تهران: خوارزمى، 1377) ص40.
13. پرویز اذکابى، پیشین، ص 41.
14. ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللهند، ص 29.
15. همان، ص28و29.
16. همان، ص 30.
17. همان، ص 27.
18. همان، ص 49.
19. همان، ص 27.
20. همان.
21. ابوریحان بیرونى، آثار الباقیه، (تهران: امیر کبیر، بىتا) ص 40.
22. پرویز اذکایى، پیشین، ص 229، به نقل از: ج.دى بور، تاریخ الفلسفه فىالاسلام، ص 270.
23. ابوریحان بیرونى، الجماهر فىالجواهر، ص7؛ پرویز اذکایى، پیشین، ص 228.
24. همان.
25. ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللهند، ص 27.
26. همان.
27. ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللهند، ص 51.
28. همان، ص 63.
29. همان.
30. آلن ف، چالمرز، چیستى علم، ترجمه سعید زیباکلام (تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1374) ص 10.
31. ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللهند، پیشین، ص 1.
32. چیستى علم، پیشین، ص 10 و 11.
33. پرویز اذکایى، پیشین، ص 50؛ الشابى، زندگى نامه بیرونى، ص 114 - 128.
34. ابوریحان بیرونى، مجموعه مقالات، پیشین، ص 115. به نقل از پیام، ماهنامه یونسکو.
35. پرویز اذکایى، پیشین، ص 54.
36. بررسىهایى درباره ابوریحان بیرونى، مجموعه مقالات، ص 172.
37. ابوریحان بیرونى، مجموعه مقالات، به کوشش على اکبر مهدى پور، مقاله ساخائو، ص 196.
38. پرویز اذکایى، پیشین، ص 57.
39. سید حسین نصر، نظر متفکران اسلامى درباره طبیعت (تهران، خوارزمى، 1377) ص241؛ على اکبر دهخدا، شرح حال نابغه شهیر ایرانى، ص 29 - 64.
40. همان، ص 247 - 257.
41. بررسیهایى درباره ابوریحان، پیشین، ص 174.
42. پرویز اذکایى، پیشین، 54.
43. همان، ص 57.
44. ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللهند، ص63.
45. همان، ص57.
46. همان، ص51.
47. همان، ص 50و 31.
48. ابوریحان بیرونى، آثار الباقیه، ص ج.
49. ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللهند، ص 49.
50. همو، آثارالباقیه، ص، ج.
51. ابوریجان بیرونى (مجموعه مقالات)، ص 147.
52. همو، آثار الباقیه، ص 162.
53. همان، ص 161.
54. پرویز اذکایى، ص 51.
55. ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللنهد، ص 5 و 9 - 12.
56. کمال جوانمرد، جایگاه روش شناختى ابوریحان بیرونى در علم مردمشناسى، نشریه نامه فرهنگ، ش 54،، ص144.
57. ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللهند، پیشین، ص 4.
58. همان، ص 177.
59. همان، ص4.
60. همان، ص131.
61. بررسىهایى درباره ابوریحان بیرون، مجموعه مقالات، پرسشهاى فلسفى ابوریحان از بوعلى، نوشته مرتضى مطهرى (تهران: شوراى عالى فرهنگ و هنر، 1352) ص 65.
62. پرویز اذکایى، پیشین، ص 129و 133.
63. ابوریحان بیرونى، مجموعه مقالات، به کوشش علىاکبر مهدىپور، (قم: شفق، بىتا) ص 169.
64. پرویز اذکابى، پیشین، ص 117.
65. ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللهند، ص 29.
66. ابوریحان بیرونى، آثار الباقیه، ص الف.
67. ابوریحان بیرونى، آثار الباقیه، ص 153.
68. ابوریحان بیرونى، مجموعه مقالات، به کوشش على اکبر مهدى پور، مقاله سید حسین نصر، پیشین، ص 171.
69. همان، مقاله باباجان غفورک، ص8.
70. همان، مقاله حسین نصر، پیشین، ص 171.
71. سید حسین نصر، نظر متفکران اسلامى، پیشین، ص 192 و 193. نیز پرویز اذکایى، پیشین، ص 188.
72. پرویز اذکایى، پیشین، ص 129 - 153.
73. پرویز اذکایى، پیشین، ص 189.
74. ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللهند، ص 35.
75. ابوریحان بیرونى، آثارالباقیه، ص 318.
76. همان، ص 304.
77. پرویز اذکایى، پیشین، ص 132، به نقل از: ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللهند، ص 270 و 271.
78. ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللهند، ص 69، 42 - 44.
79. سید حسین نصر، نظر متفکران اسلامى، درباره طبیعت، ص 193.
80. همان، ص 241.
81. همان، ص 244.
82. همان، ص 212، به نقل از: ابوریحان بیرونى، کتاب التفهیم، ص 56؛ر.ک: بررسىهایى درباره بیرونى، ص 54 - 218.
83. ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللهند، ص 54.
84. ر.ک: همان، ص 73.
85. همان،ص 76.
86. همان.
87. همان.
88. سیدحسین نصر، نظر متفکران اسلامى درباره طبیعت، ص 244.
89. ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللهند، ص 2و32.
90. همان، ص2 و 16 و 17.
91. همان، ص 52.
92. همان، ص الف.
93. ابوریحان بیرونى، آثار الباقیه، ص 177و 178؛ همو، تحقیق ماللهند، ص 1 و 2.
94. همو، آثار الباقیه، پیشین، ص 298.
95. همو، تحقیق ما للهند، ص 83.
96. همو، مجموعه مقالات، پیشین، ص 115.
97. تحقیق ماللهند، ص 19.
98. همان، ص 29، 30 و 53.
99. همان، ص 27.
100. همان، ص 242.
101. همان، ص 33.
102. همان، ص 65و66.
103. همان، ص 66.
بیرونى داراى مجموعهاى از دانشها و رویکردها است، از این رو، شناخت اندیشه سیاسى و اجتماعى بیرونى در گرو بررسى آراى وى در زمینه علم، انسان، طبیعت، هستى، تاریخ، نجوم، ریاضیات و... است. بنابراین با کشف و بررسى آثار بیرونى، به تعبیر جورج سارتون، معلوم شد که سده پنجم هجرى / یازدهم میلادى، «عصر بیرونى»2 است، به نحوى که چهره ابن سینا را که همعصر وى بوده است، تحت الشعاع قرار داد. «سرشت تفکر و عقاید او اگر چه به تعبیر برخى متجددانه»3 و توأم با روح انتقادى سده نوزدهم میلادى است. اما به لحاظ فلسفه علم، معرفت شناسى وى ترکیبى است. به زبان دیگر، چون ماهیت اندیشه وى اسلامى است توانست بین دانشهاى بشرى و معارف الهى، عملاً نسبت منطقى و انسجام ایجاد کند. نکته دیگر این که، آراى وى به ظاهر متأثر از «معرفت هند و ایران و یونان و دیگر کشورهاى اسلامى است»، 4لکن روح انتقا دى در سراسر آثار علمى وى سایه افکنده است که موجب شده در تمامى نظریهها، مستقل جلوه کند و فراتر از مناسبات تاریخى خود قلم فرسایى نماید.
1. معرفتشناسى
الف) امکان، ضرورت و جایگاه معرفتشناسى: از منظر بیرونى، شناخت حقیقت نه تنها امکانپذیر است، بلکه رسالت اندیشمندان کشف «حقیقت» است. در اینباره مىگوید: «با این طریقى که من پیش گرفتهام، سزاوار نیست که شک را با یقین مخلوط کنم و مجهول را با معلوم».5 بی رونى پا را از این هم فراتر مىنهد و راهرهایى انسان را آگاهى و معرفت تلقى مىکند، چرا که «افزار در بندى نادانى است و از این روى، رهایى به دانایى است».6 همچنین وى نادانى را عامل زوال جوامع مىانگارد؛ به عبارت دیگر، هرگاه نوشتههاى قومى کم شود، انحطاط علمى و فرهنگى آغاز مىشود «و این معنا در نادانى و دورى آنان از دانایى»7 مىافزاید. اما این سؤال مطرح مىشود که حال که شناخت حقیقت ممکن است و راه رهایى نیز دانایى مىباشد، کیفیت درک شناخت و دانایى چگونه است؟ بیرونى راه شناخت را منحصر در عقل و حس نمىکند، بلکه نگاهى نیز به معرفت اشراقى دارد که ماهیت دانایى آن کاملا متفاوت از حسى و عقلى است:
و اگر ما بدین حیات [دنیا] تن را به کار نگیریم و جز بر ضرورت در آن نیاویزیم و طبیعت آن اقتباس نکنیم بل از آن دورى گزینیم، به آسودگى، از نادانى آن به معرفت دست یابیم، و از رهگذر حصول دانایى، به ذوات خویش پاکیزه شویم تا آنکه ایزد ما را رهایى بخشد.8
چنانکه از فقره فوق بر مىآید علاوه بر معرفت درونى، دانایى مطلق و حقیقى در نزد خداست و بهواسطه عنایت اوست که شناخت ممکن مىگردد، از این رو دانایى «ثبات و بقاء»9 دارد. بدین ترتیب، بالاترین مرجع شناخت و معرفت کلام خداوند است. بنابراین وى، به این نظریه سی اسى مىرسد که در موارد اختلافى ملاک و معیار، در انحصار داورى عالمان و مرجعیت دینى است، چرا که آنان مشروعیت دارند و مشروعیت امور نیز به آنها بر مىگردد. بیرونى معتقد است خرد، مشاهده، تجربیات روزمره زندگى و حتى علم حضورى نمىتواند به تنهایى ابزار شناخت حقی قت و متضمن سعادت حقیقى انسان باشد، بلکه حقیقت و شناخت مبراى از خطا، پیش خداست. بدین لحاظ متون دینى بهترین و بالاترین مرجع شناخت در علوم انسانى مىباشد «و سیرت فاضله همان است که دین آن را بایسته گرداند».10 به اعتقاد وى این خداخواهى است که سبب خیرخواهى برا ى مردمان مىشود «و آنکس که ایزد جوید، خواستار خیر کافه مردمان باشد».11 از دیدگاه وى ارزش و اهمیت علم به خاطر علم نیست، بلکه براى سعادت انسان است و لذا «بیرونى مدافع کبیر علم محض و فایده آن براى کمال انسان است».12
ب) مراتب سهگانه و ساختار شناختشناسى: از مطالب مذکور مىتوان ساختار شناختشناسى بیرونى را ترسیم کرد. این ساختار، به لحاظ نظرى از توصیف واقعیت آغاز، و به تعلیل ذهنى ختم مىگردد و به لحاظ عملى نیز از هستىشناسى علل شروع، و به مبانى و اصول شناخت و معرفت م نجر مىشود.
ج) منابع شناخت: ابوریحان براى ادراک و فهم پدیدهها به منابع متعددى معتقد است و براى کسب دانش، هر کدام از منابع را در جاى خود به کار مىبندد؛ از این رو، دانشهاى وى اعم از علوم نقلى، عقلى، اثباتى، طبیعى، تجربى، انسانى، ریاضى و اجتماعى استحکام زیادى دا رد. همچنین «بیرونى معمولاً یک زمان [فقط ]بر روى رشته خاصى از علم تمرکز مىکند»،13 زیرا به خوبى دریافته بود شناخت هر علمى ابزار و منبع خاصى را مىطلبد و امکان تحقیق عمیق در علوم متعدد در زمان واحد - اگر ممتنع نباشد - بسیار دشوار است.
1 - حس: ابتدایىترین ادراک و معرفت، محصول «حواس پنج [گانه ]»14 است و «آن شنوایى است به گوش، و بینایى به چشم، و بویایى به بینى و چشایى به زبان و بساوایى به پوست»15 که بهواسطه آنها تنها مىتوان ظاهر اشیا و موجودات را درک کرد، امّا به هر حال «حواس بالفعل که حاصل از نخستین دانایى و شناخت است»16 باید با عقل کاملتر گردد تا از ادراک جزئى به معرفت کلىتر نایل شود.
2 - عقل: در برابر حسّ که مدرک جزئیات و مشترک بین حیوان و انسان است، عقل قرار دارد «که بُودِش و رشد از آن است» 17 و لذا ملاک فضیلت «و رهایى به دانایى»،18 عقل و خرد مىباشد، «از این رو نسبت آن با فرشتگان کردهاند»19 و ملاک عدم فضیلت، جهل و نادانى است که آن را به «بهایم»20تشبیه کردهاند. عقل انسانى مهمترین منبع براى درک حقیقت و بزرگترین ممیز انسان و حیوان است که باید از راه «استدلال و قیاس» 21 به استنتاجات علمى نایل شود.22 به عبارت دیگر، «غایت اَمَل انسان، پیشرفت از شاهد محسوس به طرف غایب معقول باشد»، 23 بنابراین منبع حس با منبع عقل ارتباط سلسله مراتبى دارد و علوم از طریق احساسهایى که عقل آنها را با شیوه منطقى و تجرید ذهنى ادراک مىکند و از مرتبه جزءنگرى به کلىنگرى ارتقا مىدهد، حاصل مىشود:
حواس در بدن، مناسب حیوانیت اوست، لیکن با اندیشه و قوت استنباط خود، در آنها تصرف کرده، و با محسوسات به غایات آنها (معقولات) رسیده است.24
3 - وحى (دین): دین مجموعهاى از مقررات و احکام است که از جانب خداوند براى تنظیم امور زندگى بشر به پیامبر اکرم وحى شده است. دین در ذات «تعب و مشقت»25 و تکلیف را براى انسانها به همراه دارد، ولى بر خلاف عقل داراى «ثبات و بقا» 26 است، بنابراین در رأس منابع شناخت به لحاظ سلسله مراتب قرار دارد، چرا که منشا آن الهى و ماوراى عقول بشرى است.
4 - قلب (فؤاد): قلب و فؤاد در بین اندیشمندان اسلامى و از جمله بیرونى به دو قسم عقل مرویه (زیبایىشناسى) و عقل نزوعیه (زیبایىگرایى) تقسیم مىگردد. در اولى، نگرش، دانایى و یقین مطرح است و در دومى، گرایش، کشف و شهود بحث مىشود. در مورد معرفت قلبى، بیرونى ضمن نقل اندیشه صوفیه، آنرا یکى از راههاى شناخت حقیقت مىشمارد. 27 وى به نقل از ابایزید بسطامى که چگونه به این درجه از معرفت رسیدى، مىگوید: باید «از نفس خویش منسلخ شو[یم]، بدانگونه که مار از پوست خویش بر آید».28 بنابراین، «قلب به انوار معرفت زنده نگر دد، مگر به میراندن تن به کوشایى».29
با توجه به بحثهاى گذشته مىتوان ساختار و مراتب شناخت را بر اساس آراى بیرونى ترسیم کرد. این مراتب که از عین آغاز مىگردد، به عقل و در مرتبه بعد با وحى و دین به تعادل مىرسد و در نهایت خروجى آن که به جهان خارج مرتبط است بدین ترتیب مىتوان نتیجه گرفت که د ستگاه معرفتى وى ترکیبى است و چون حوزه مطالعاتى وى طبیعى است، نقطه عزیمت معرفت وى، عین است و لکن در مرحله بعد، با عقل و دین به انسجام مىرسد.
د) روششناسى: بیرونى با طبقه بندى علوم متعدد، حوزه هر کدام را جدا کرده، براى تحقیق در هر کدام، مفاهیم و روشهاى خاص خودش را به کار مىبرد. در ذیل به عمدهترین این روشها به اختصار مىپردازیم.
1 - روش حسى: استقرا، تجربه و عرف عملى: روش استقرا به طور گسترده در کتاب تحقیق ماللهند که اثرى مردم شناختى است، آمده است. بر اساس روش استقرا:
علم با مشاهده آغاز مىشود. عالِم مشاهدهگر باید داراى اعضاى حسى معمولى و سالم باشد و باید آنچه را که با توجه به وضعیت مورد مشاهده مىتواند ببیند، بشنود و غیره، با امانتدارى تمام ضبط کند و این عمل باید با ذهنى خالى از پیشداورى انجام پذیرد.30
ابوریحان با آگاهى کامل از این روش مىنویسد:
انما صَدَقَ قول القائل: لیس الخبر کالعیان، لانّ العیان هوادراک عین الناظر عین المنظور الیه فى زمان وجوده و فى مکان حصوله.31
در این تعریف، مشاهده همان ادراک عینى مشاهده کننده درباره واقعه خاصى در زمان و مکان معین است. بدین ترتیب، بیرونى به هر دو قسم استقراى شخصیه و کلیه توجه کامل داشته است؛ «تعریفى که اندیشمندان اثبات گراى اروپایى» 32 چندین قرن بعد ارائه دادهاند. خلاصه، این که روش استقرایى بیرونى داراى سه رکن اساسى است: 1- گردآورى مواد بر حسب مشاهده عینى و سَنَدى؛ 2- ذکر منابع خواه به صورت مکتوب باشد یا از طریق مسموع و 3- سنجش و انتقاد. 33 امّا بیرونى به یکى از ارکان بسیار مهم استقراى کلیّه نیز اشاره مىکند که «دانش ثمره ت کرار است». 34
2 - روش عقلى؛ قیاس و استدلال: همانطور که استدلال استقرایى کشف حکم و قانون کلى از جزئیات است، استدلال قیاسى شناخت حکم جزئى از حکم کلى مىباشد، منتها اگر مقدمات استدلال صادق باشد نتیجه نیز صادق و منطقى خواهد بود و لذا قیاس با انگیزههاى مختلف (برهان، خطا به، شعر و جدل) مورد استفاده قرار مىگیرد. البته بیرونى بیشتر به روش تجربى و استقرایى تمسک مىجست تا روش عقلى، چون علومى را که براى تحقیق انتخاب کرده، مِتُدشان تجربى و استقرایى است.
3 - ابزار و تکنیک انتقادى: امروزه تکنیک انتقادى بعضاً روش تلقى مىگردد، ولى در بین قدما و اندیشمندان اسلامى تکنیک انتقادى همان روش عقلى محسوب مىشود. به هر حال، روش انتقادى بیرونى، چنان صراحت و شیوع داشته که تقریباً همه بیرونىشناسان معتقدند: «در مشرق ز مین، عالِم نقاد کبیرى به مانند او به وجود نیامده»،35 حتى برخى از محققان روش انتقادى وى را با روح انتقادى قرن نوزده اروپا تشبیه مىکنند. 36 بیرونى هر موضوعى را «به سبک تعلیمات ارسطو و افلاطون و بطلمیوس و جالینوس» 37با دیده انتقادى مىنگریسته است و بر همین اساس، کتاب تحقیق ماللهند را کاملاً با شیوه نقادانه و در عین حال عالمانه و بىطرفانه تدوین کرده است و هدف و غایتش کشف حقیقت است، نه مجادلات بىحاصل علمى و لفظى.
این عبارت بیرونى هم که «من از پذیرفتن حقّ از هر منبع که بیابم روى گردان نیستم»،38نشان دهنده روح حقیقت جویى وى است. از جمله مواردى که روش انتقادى بیرونى در آن ظهور یافته، گفتوگوى فلسفى وى با ابوعلى سینا است. نکته جالب در آن، انتقادات او به فلسفه مشایى ا رسطو است. این در حالى است که در زمان وى اکثر اندیشمندان بلاد اسلامى جرأت نقد امور عامه ارسطو را نداشتهاند:
نامههاى او به ابنسینا که امروزه در دست است، یکى از شدیدترین حملات و انتقادات به طبیعیات مشائى در دوران قدیم محسوب مىشود و شاهد آگاهى او از نظریات این مکتب است. اکثر اعتراضات علیه ارسطو و انتقادات بر فلسفه مشائى در تمدن اسلامى در قرون گذشته از مخالفت با امور عامه یا طبیعیات او سرچشمه نمىگرفت...بلکه معترضین غالباً عرفا و حکماى اشراقى بودند که... اظهار کردند: اتکاى زیاده از حدبه براهین استدلالى جنبه شهودى و ذوقى معرفت را از بین مىبرد، و حقیقت را در پرده قیاسات منطقى محدود و مکتوم مىسازد.39
البته بیرونى براى انتقاد از ارسطو علاوه بر مشاهده، از کتابهاى آسمانى و براهین عقلى نیز مدد جسته است و رهیافت کلى وى در نقد آراى ارسطو، در زمینههاى جهانشناسى و نیز طبیعیات مىباشد و مربوط به مسایلى است که اساس و بنیان فلسفه مشائى را تشکیل مىدهند؛ به عبارت دیگر، ممکن است بیرونى با نتایج ارسطو، مثلاً در خصوص حرکت دورى افلاک موافق باشد، ولى با مقدمات و شیوه استدلال ارسطو کاملاً مخالفت مىکند و بین جنبه قیاسى و استدلالى فلسفه ارسطویى و آراى مربوط به طبیعیات و جهانشناسى امتیاز قائل است و عقاید ارسطوییان را درباره طبیعیات با توسل به روش مشاهده پدیدههاى طبیعى و نیز شواهد عقلى و حقایق دینى مورد نقد و داورى قرار مىدهد. 40 گستره نقد ابوریحان به علوم خاص محدود نمىشود و حتى شیوه حکومتى «شاهان و امیرانى که باعث مىشدند تا حقایق تاریخى دگرگون شود... و جعل اح ادیث» 41کنند نیز شامل مىگردد. آخرین نکته این که روش نقد بیرونى «نقد موضوعى [است ]که ملازم با خرد شک دستورى است که خود گوید؛ مایه جدا کردن حق از باطل است، و نه پایه قیل و قال»؛42 از این رو، وى هر اصل پذیرفته شدهاى را با دیده شک مىنگرد تا چنانچه مورد ن قضى وجود دارد یافت شود. از این جهت شاید وى به روش ابطالگرایى پوپر نزدیک شده است. به هر حال، روش نقادانه بیرونى بیشتر شبیه «مکتب اصالت نقد [قرن بیستم است که ]یکى از شاخههاى فلسفى و معرفتشناسى است».43
4 - روش کشفى یا شهودى (قلبى): روش دیگر کسب معرفت از نظر بیرونى، روش کشف و شهود است. راه و مقدمات آن، وجدان نورانى و وجود «اشراق یافته» مىباشد. معرفت قلبى بهواسطه زهد و پارسایى حاصل مىشود. از این رو، هر گاه «من [حقیقى ] از نفس خویش منسلخ شد»44 و از « شهوت و غضب»45 و حیات دنیا به «جز بر ضرورت»46 دورى کرد، به معرفت قلبى دست مىیابد، و تمام وجود وى دگرگون مىشود. نه تنها روح او منوّر مىگردد، بلکه جسم او «سبک» و «لطیف» مىشود.47 از دیدگاه بیرونى، معرفت قلبى تأثیر جدّى در زندگى اجتماعى و سیاسى دارد، به ن حوى که اگر کسى با شناخت قلبى به حقایق هستى برسد زمینه حاکمیت سیاسى و اطاعت مردم نیز فراهم مىگردد. در جاى دیگر ابوریحان در صدد مقایسه روش خلوص و قلبى و دورى از هوا و ریاستطلبى با دیگر روشها، برآمده و آن را مطمئنترین راه براى کشف حقیقت تلقى کرده است:
این روش بهترین راهى است که ما را به حقیقت مقصود مىرساند و نیرومندترین یارى است که شبهه و تردید را از ما دور مىسازد، چه جز این، راه دیگرى نیست که ما را به حقیقت مقصود برساند، اگر چه در آن راه بسیار کوشش کرده و سختىهاى زیادى کشیده باشیم.48
در حقیقت انتقادهاى اساسى وى و دیگر اندیشمندان به فلسفه مشائى در خصوص عدم توجه آن به معرفت اشراقى زمینه تضعیف فلسفه استدلالى را فراهم کرد و در سالهاى بعد فلسفه اشراقى به عنوان یکى از روشهاى شناخت حقیقت رشد چشمگیرى یافت. آخرین نکته اینکه غایت روش قلبى، پاکیزگى اندیشه و درون انسان، به خصوص حاکمان سیاسى است که سبب خیرخواهى براى مردم مىشود، چرا که:
تخصیص اندیشه به یگانگى ایزد، آدمى را به شعور به شىء جز آنکه بدان اشتغال مىداشت، مشغول کند و آنکس که ایزد جوید، خواستار خیر کافه مردمان باشد بىاستثنا.49
5 - روش استنادى: از منظر بیرونى، براى مطالعه تاریخ امم گذشته و شناسایى آرا و احوال قرون سالفه نمىتوان از روش عقلى بهره جست:
بیشتر این احوال، عادات و اصولى که از ایشان و نوامیس ایشان (قرون گذشته) باقى مانده [است]. این کار را از راه استدلال به معقولات و قیاس معقول به محسوس نمىتوان دانست و منتها راه موجود، این است که از اهل کتب و ملل و اصحاب آرا و نحل که اینگونه تواریخ مورد استناد آنهاست، تقلید و پیروى کنیم، و آنچه آنان براى خود مبنا قرار دادهاند، ما نیز چنین کنیم.50
در حالى که بیرونى در تمامى آثارش از تقلید مىگریزد51 و آنرا بزرگترین آسیب براى علم تلقى مىکند، ولى در کتاب آثار الباقیه و نیز تحقیق ماللهند - که کتاب تاریخى و گزارشى از آداب و رسوم، مذاهب، اقوام، تمدنها و پادشاهان گذشته است - کاملا گزارش نقلى را در پیش مىگیرد. بیرونى براى روش نقلى و استنادى خود همانند فقهاى شیعه به صفات راویان اخبار متمایل مىشود و مىگوید: «و چون دو گواه عادل بر این مطلب گوایى دهند، از آنچه گواهان زیاد شهادت دادهاند اولى خواهد بود».52 یا در جاى دیگر مىنویسد: چون «مانى از کسانى است که دروغ را حرام مىداند و به تاریخ ساختن هم نیازى نداشت»،53 مىتوان به گفتههاى وى در زمینه تاریخ گذشته اعتماد کرد و اخبار وى را مطابق واقع دانست.
6 - ابزار و تکنیک مقایسهاى: روش مقایسهاى بیرونى نیز در کتاب تحقیق ماللهند آمده است. این کتاب مطالعه مقایسهاى بین ادیان یونانى، هندنى و ایرانى است، «از این رو گفتهاند که وى بنیانگذار مطالعه تطبیقى در فرهنگ بشرى است».54 او در مقدمه تحقیق ماللهند ضمن مباهات به چنین روشى، معیارهاى مطالعه مقایسهاى را متذکر مىشود.55 بنابراین، روش مقایسهاى نه تنها براى شناسایى و کشف نقاط اشتراک و افتراق فرهنگهاست، بلکه بهترین شیوه براى تفاهم، نزدیکى و گفتوگوى تمدنها مىباشد:
روش مقایسهاى ابوریحان نه تنها براى سهولت در شناساندن حیات اجتماعى و فرهنگى سایر ملل است، بلکه موجب نزدیکى و پى بردن به مشابهت فرهنگى با یکدیگر نیز مىشود.56
7 - هرمنوتیک (ابزار و تکنیک تفسیر، تأویل و تفهیم): امروزه هرمنوتیک معناى گستردهاى یافته و تنها به تفسیر متن خلاصه نمىشود و رویکردهاى مختلفى پیدا کرده است، ولى هرمنوتیک به معناى هنر تفسیر و تاویل متن، در طول تاریخ اندیشه به خصوص در قرون میانه مورد توجه اندیشمندان بوده است. بیرونى نه تنها از این روش آگاهى داشت، بلکه به محتواى برخى از رویکردهاى آن اشاره و آن را به نقد مىکشد و لذا، با پیشداورى و تحمیل ذهنیت و پیش فرضهاى بر متون به شدت مخالفت کرده و تنها راه را براى فهم متن «بىمیل به سویى یا مداهنتى ق صد حکایت محض داشتن»57 دانسته است و الا «بدانچه که موافق عقیدت خویش باشد، به تأویل در آن دست مىاندازد».58 نتیجه چنین برداشت و تفسیرى از متون مِلل و نحل (تحمیل پیشفرضها بر متن) آن خواهد شد که «چیزى از آن کتب اخذ خواهد کرد که به نزد عارف به حقیقت احوال آن ملل جز سبب شرمسارى او نخواهد بود».59
هچنین بیرونى از اهمیت زبانشناسى و نقش آن در فهم درست متون مقدس غفلت نکرده، مىگوید: «زبان، مترجمى است شنونده را، از آنچه که مراد گوینده باشد و از این روى، مقصور است بر زمان ثابت ماننده به آن...قوه نطق از ابداع خطى که در امکنه همچون باد سارى و از روزگار ان به روزگار دیگر همچون سریان ارواح در سریان»60 است.
2. هستىشناسى
حال این سؤال مطرح مىشود که بیرونى با کدام جهان بینى و از چه رویکردى به هستى مىنگرد و در کدامیک از گفتمانها و مکاتب عصر خودش مىاندیشیده است؟
الف) ماهیت جهانشناسى بیرونى (فلسفه طبیعى): ارزش ابوریحان که جهان به اعجاب به او مىنگرد، به خاطر اندیشههاى فلسفى او نیست، بلکه به خاطر یک سلسله تحقیقات و ابتکارات است که امروز آنها را علم مىنامند.61
ماهیت هستىشناسى بیرونى به لحاظ مبنایى مبنى بر فلسفه یونانى نیست، بلکه «همچون محمدبن زکریا رازى (251-313 ه. ق) به فلسفه طبیعى قدیم پیش از سقراط تمایل داشته است [کهآنها نیز به نوعى متأثر از ]مکتب مغان ایران باستان»62 بودهاند.
ب) حدوث عالم و وحدت الهى: بیرونى درباره جهانشناسى و مبدأ خلقت جهان، با عقاید حکماى یونان به خصوص ارسطو که عالم را قدیم مىدانستند، مخالفت ورزیده «و مانند متکلمان اسلامى معتقد بود که اعتقاد به ابدیت جهان به منزله انکار کردن اصل علیت و معلولیتى است که لا زمه وجود جهان است و در نتیجه، بهطور غیر مستقیم انکار کردن وحدت الهى است که بیرونى آنرا گرامىترین اصل مىشمارد».63 بنابراین، مهمترین اصلى که بیرونى در جهانشناسى خودش پذیرفته است، اصل توحید و وحدت الهى است. در حقیقت، این وحدت مىتواند تداعى کننده جامع ه آرمانى نوع بشر باشد که بیرونى به ضرورت آن تأکید دارد، چرا که «وحدت ایشان نمایشگر عالىترین تحول جامعه انسانى است، تمام انسانها ممکن است که بدان مایل باشند».64 بیرونى درباره علت حادث بودن عالم بهطور مفصل در کتاب تحدید نهایة الاماکن و درباره تاریخ خلق ت و مبدأ تاریخ ملل و امم در آثار الباقیه بحث کرده است.
ج) نظام عادلانه: یکى از اصول مهم در جهانشناسى بیرونى، اصل اعتدال و عدالت در نظام هستى است. از منظر وى، چون عالم متصل به فیض دایمى توحید است، همو هستى را به نظم عادلانه الهام نموده است و لذا، طبیعت نه تنها صُوَر گوناگون را خلق مىکند، بلکه نظمى مشخص و ب رنامهاى از پیش طرح شده دارد.
بیرونى براى طبیعت، نوعى حیات قائل است. وى در این باره پا را فراتر مىگذارد و همچون فیثاغورس و دیوجانس معتقد است افلاک «پیوسته پویایند و آفریننده را تمجید مىکنند که نگه دارنده آنهاست... و مترنم به آوازهاى شگفت، که دال بر آفریننده خویش»65 است. ابوریحان ا صل عدالت را گذشته از عالم تکوین، در نظام اجتماعى و کنش انسانى نیز سارى و جارى مىداند و نظام پایدار اجتماعى و سیاسى را وابسته به پیشواى عادل تلقى مىکند:
یکى از تدبیرهاى لطیف خداوند در مصالح بشر و یکى از نعمتهاى بزرگى که بر کلیه موجودات ارزانى فرموده، این است که هیچگاه جهان از پیشوایى عادل که پناه مردم است، تهى نگردد تا بندگان در گرفتارىها و پیشآمدهاى روزگار به او پناه آورند... و نظام عالم به استنباط او پاینده بماند و فرمانبردارى از چنین کسى را وسیله ثواب اخروى قرار داد.66
د) زمان و تحول: بیرونى بر خلاف نظریه «قِدَم عالم» که رهیافتى ایستا و ضد تکاملى است، معتقد است ماده اولیه نیز حرکت، کون و فساد دارد؛ یعنى در گذر زمان دستخوش تغییر و تکامل مىگردد. البته این تحول چیزى جز صیرورت و ظهور تدریجى اشیا از قوه به فعل نیست: نکته مهم دیگر در مورد زمان این است که ابوریحان با توجه به مفهوم زمان و تحول، مطالعاتش درباره مبدأ تاریخ، به دیدگاه «دَوَرانى تاریخ»67 مىرسد. البته مفهوم زمان و تاریخ از منظر بیرونى خاصیت دَوَرانى به معناى دُوْرى ندارد تا پدیدهها پس از مدتى به همان نقطهاى ب از گردند که از آنجا حرکت را شروع کرده بودند، «بلکه منظور بیرونى از خاصیت دَوَرانى زمان، تغییرات کیفى و مطابقت بین عناصر مختلف زمان در داخل هر دوره است».68 نظریه دورانى وى دو جنبه متفاوت دارد: جنبهاى مرتبط با طبیعت فیزیک، براى مثال وى معتقد است کره زمین به لحاظ زمینشناسى داراى دورههاى متناوب است؛ یعنى «با گذشت زمان، دریا به خشکى مبدل مىشود و خشکى جانشین دریا مىگردد».69 جنبه دیگر آن مرتبط با زندگى انسانها، که «بر اساس دورههاى مختلف نبوت»70 است. بنابراین مىتوان استنباط کرد که منظور بیرونى گفتمانه اى مختلف نبوت است که هر کدام از آنها نسبت به دیگرى تغییرات کیفى داشته، ولى عناصر درون آنها با همدیگر تناسب و همخوانى داشته است؛ البته این گفتمانها را مختص به ادیان نمىکند و به تمامى دولتها و ملل و نحل که اصالت و تمدن داشتهاند، گسترش مىدهد. به هر حال ، تحول دَوَرانى که هر دو جنبه انسانى و طبیعى را دارد، از نظر وى عالم صغیر (جوامع انسانى و محیط طبیعى) را تشکیل مىدهد که مطابق با عالم کبیر (نوامیس کلى خلقت) است که بر تمام هستى حکمفرما مىباشد.71
آخرین نکته در مورد جهانشناسى بیرونى که خالى از فایده نیست، این است که روش هستىشناسى وى مبتنى بر تضاد و ایجاد مفهوم ثنویت است؛ براى مثال، وى خدا را در برابر اهریمن، نور را در مقابل ظلمت، حق را در برابر باطل، مکان کلى (نامتناهى) را در مقابل مکان جزئى (م تناهى)، زمان مطلق (نامتناهى، مدت و دهر) را در برابر زمان مقید (متناهى)، ماده را در برابر معنا، نفس (هوا) را در مقابل عقل (خرد)، خیر را در مقابل شر، روز را در مقابل شب، نیستى را در برابر هستى و.. قرار مىدهد.72 از منظر وى، تقدم و تأخر هر کدام از این موارد موجب تفسیر خاصى از هستى مىگردد.
از این رو، کسانى که نور را بر ظلمت مقدم مىدارند، به طور منطقى باید تحول را بر ثبات، حدوث عالم را بر قدم، زمان مقید را بر مطلق و مکان متناهى را بر نامتناهى مقدم کنند که در نهایت، به تکامل و صیرورت و رهیافت پویا مىانجامد، به نحوى که هستىشناسى وى، دیگر همانند معتقدان به قدم عالم ایستا نخواهد شد. همچنین وى در تبیین هستى از آموزههاى اسلامى نیز بهرههاى فراوانى برده و لذا گفته است: «جهان بینى پویاى اسلامى را مىتوان جایگزین نگرش ایستاى یونانى کرد».73
ه) غایتمندى تاریخ: بیرونى به تدبیر در عالم طبیعت معتقد است و این با نظر او به غایتمندى جهان ارتباط نزدیکى دارد. به اعتقاد او، طبیعت نظم و برنامهاى از پیش طراحى شده دارد؛ به عبارت دیگر، «گیتى خالى از تدبیر نیست و بل او را مهارتى است با عنایتى»74 که خداو ند با حکمت خودش آن را هدایت مىکند؛ از این رو، اگر در نظام هستى «غلط طبیعت» مشاهده شد که به دور از اعتدال بود و به صورتى نادر الوقوع آفریده شده بود، نشان دهنده آن است که طبیعت خالق و مدبّر و خدا نیست. از جمله مباحثى که با غایتمندى هستى قرابت زیادى دارد، انتظار موعودى است که جهان را به غایت اصل خود (حکومت صالح و عادل) خواهد رساند: «و این مهدى(ع) همان استکه در کتاب ملاحم ذکر شده که زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد، چنانچه پر از جور و ظلم شده بود».75
مسأله انتظار و رجعت به منظور ایجاد جامعه مطلوب به عنوان فلسفه تاریخ و خلقت، به قوم و ملت خاصى اختصاص ندارد، بلکه «کمتر قومى یافت مىشود که داراى رموزى نباشد و خود را با برگشت سلطنت و حکومت دلخوش نسازند».76
و) نظام سلسله مراتبى هستى: براى درک جهانشناسى بیرونى باید این نکته را اضافه کرد که وى همانند عقیده قدما و اخوان الصفا معتقد بود «هستى داراى مراتب پنج گانه است: 1- بارى سبحانه، سپس 2- نفس کلى، آنگاه 3- هیولاى اولى، بعد 4- مکان مطلق و دیگر 5- زمان مطلق» .77 هستى نیز داراى عالم «برین و فروئین»78 مىباشد که تمثیلى از عالم غیب و عالم طبیعت است. از دیدگاه بیرونى، بین این دو عالم (کبیر و صغیر)79 پیوستگى و هماهنگى وجود دارد. چون خالق هر دو عالم واحد است، نظم حاکم بر امور جهان نیز باید از وحدت و یگانگى برخوردا ر باشد و الاّ موجب بىنظمى و عدم ثبات خواهد شد:
به نظر بیرونى و اکثر علماى دیگر اسلامى... وجود [داراى ]سلسله مراتب است. در عالم که به حسب آن، موجودات تقسیم بندى شده، هر یک در مقام و درجهاى مطابق با مرتبه وجودى و طبیعت خود قرار گرفته است.80
در این تقسیم بندى، جهان به دو عالم علیا که شامل عقل مطلق و نفس کلى است و نیز سفلى که از روح و معنا تا موجودات تحت القمرى و زمین را در بر مىگیرد، تقسیم مىشود. البته بیرونى «در مطالعات خود رابطه بین انسان و جهان... و انطباق بین انسان و عالم کبیر را که و ابسته به سلسله مراتب وجود جهانى است مورد تأیید قرار داد، لکن هیچ گاه به بسط مطالب نپرداخت».81 وى در مواردى با عقاید سلسله مراتبى قدما مخالفت ورزیده و لذا، عالم کبیر را عالم ریاضى و انتزاعى ندانسته است، بلکه «هر فلک را یک کره بلورى و جسمانى محسوب مىداشت و براى افلاک واقعیت خارجى قائل بود».82
امّا آنچه مهم است پذیرفتن هماهنگى و انسجام بین سلسله مراتب موجودات است که لازمه آن، نوعى رابطه بین محیط محسوس جهان با نوامیس کلى خلقت مىباشد که از خالق هستى فیض وجود مىگیرند، پس عالم مادى باید در سیطره و احاطه عالم روحانى و وحیانى باشد و الا دچار زوال و بىثباتى خواهد شد. لذاست که وى تصریح مىکند: «سیرت فاضله همان است که دین آن را بایسته گرداند»83 و جامعه سیاسى در صورتى به سعادت و کمال مىرسد که با قانون کلى نظام هستى (دین) هماهنگ باشد: «امر، به اجتماع ملک و دین کمال خواهد یافت»84 و لذا از دیدگاه بیر ونى هیولى که در سه نیروى دین، عقل و نادانى جاى گرفته، پلى است که بین عالم معنا (کبیر) و عالم ماده (صغیر) هماهنگى و انسجام ایجاد مىکند.
3. انسانشناسى سیاسى
اندیشه اجتماعى هر اندیشمندى از تفسیر و برداشت وى از فرد و انسان آغاز مىشود. و به طور آشکار یا ضمنى، در ساختمان نظام سیاسى وى تأثیر دارد. به سخن دیگر، اختلاف نظریههاى سیاسى بهطور ریشهاى به نحوه نگرش آنها به نهاد آدمى و نیز جایگاه وى در نظام هستى ب رمىگردد.
الف) جایگاه انسان در نظام خلقت: با توجه به اصول کلى نظام فکرى بیرونى، بین عقل مطلق و نفس کلى که عالىترین مرتبه وجود بعد از خالق یکتاست و ماده و حیوان که آخرین مرحله وجود است و از عناصر چهارگانه آب، خاک، آتش و هوا ترکیب شده است، پیوستگى و تعادل وجود دار د و انسان نیز در این حرکت منسجم و هدفمند هستى، از عناصر مذکور ترکیب شده که موجب تمایز با دیگر موجودات گشته است؛ به عبارت دیگر، انسان مرکب از ماده (عالم سفلى) و معنى (عالم علیا) است. بنابراین، وى موجودى چند بُعدى است و این ابعاد متضاد، صفات و اخلاقیات متض ادى را در رفتار فردى و اجتماعى موجب مىشود.
علت این صفات متضاد و واکنشهاى مختلف ناشى از وجود ترکیبى او است، زیرا وجود وى مجموعهاى از نفس و جسد است. انسان به عنوان یکى از موجودات عالم تحت القمرى، ترکیبى از نفس روحانى و بدن جسمانى است و به لحاظ سلسله مراتبى، عالم روحانى بر عالم جسمانى تقدم دارد. چنانکه گذشت، انسان با حواس از عالم محسوسات خارج مطلع مىشود، ولى این سبب برترى و امتیاز وى از حیوان نیست، بلکه امتیاز انسان تنها بهواسطه «عقلى است که خداوند به او افاضه نموده است».85 حتى جایگاه انسان در خلقت و هستى بالاتر از هر چیزى است، چون «برگزیده ش ده براى خلافت و اقامه سیاست و عمارت زمین»86 و لذاست که جمیع کائنات «مسخّر او هستند»87 و او متکفل تشکیل اجتماع و تمدن سازى بر اساس تدبیر و تنظیم امور است که لازمه آن، قانون مبتنى بر عقل و راهنمایى دین مىباشد. به هر حال، بیرونى در رابطه بین انسان و جهان، رابطه سلسله مراتبى را تأیید کرده، ولکن هیچ گاه آنرا بسط نداده است.88
ب) ماهیت و طبع انسان: بیشتر مسائل اندیشه سیاسى برپایه فرضیههایى است که درباره ماهیت و سرشت بشر ارائه شده است. هر نوع برداشت از طبع انسان در منظومه فکرى و ساختار اندیشه سیاسى اندیشمندان نقش کلیدى را ایفا مىکند. از دیدگاه بیرونى، آدمى موجودى مرکب از نیر وهاى چندگانه است که نه صرفاً خیر است و نه به کلى شر، بلکه در یک نزاع دایمى به سوى تکامل یا سقوط قرار گرفته است. بنابراین، همانطور که صفت شرارت و دروغ جزء «خبث نهایى طبیعتِ»89 انسان مىباشد، خیر و راستى نیز جزء «طبع آدمى زادگان است».90 بیرونى همانند دیگر اندیشمندان اسلامى عقل را مهمترین عنصر سعادت و حفظ اعتدال در درون انسان دانسته است که همواره سه دشمن هلاک کننده (غضب، شهوت و جهل) دارد.91 وى جامعه را نیز صحنه تعارض نیروهاى متعارض مىداند و لذا به ضرورت ایجاد تعادل از سوى حاکم عادل، در نظام سیاسى اشاره مىکند.92 بنابراین، کلیدىترین مفهوم در اندیشه انسان شناختى و جامعه شناختى بیرونى عنصر عدالت است که به وسیله قوه عقل و دین در بیرون و درون آدمى تعادل ایجاد کرده، موجب سعادت وى مىگردد.
ج) برابرى انسانها: در اندیشه بیرونى چون انسانها لااقتضا و «نه خیر و نه شر» آفریده شدهاند، در عالم خارج نیز نسبت به همدیگر امتیازى ندارند. وى با تمسک به آیات «إنّ أکرمکم عندالله اتقیکم» و «فلا انساب بینهم و لا یتسائلون»، همه انسانها (اعم از زن و مرد) را بالذات برابر مىانگارد، مگر این که بهواسطه کسب محاسن اخلاقى و علم و حکمت، روح و سرشت خودش را زینت داده، متکامل گرداند.93 سپس بیرونى به دلایل اختلافات ظاهرى بشر از جمله اقالیم، اهویه، انساب و...اشاره مىکند،94 امّا براى هیچ کدام اصالت قائل نمىشود و همه را عارضى تلقى مىکند. ولى در عین حال انسانها وقتى وارد زندگى مدنى مىشوند، بهواسطه میزان بهرهمندى از عقل و معارف به دو دسته بزرگ عامى و عالم تقسیم مىشوند که طبایع عامى بر خلاف عالِم، مشتاق محسوس و گریزان از معقول است.95
د) آزادى انسان: ابوریحان مختار بودن انسان را در امتداد ماهیت دوگانه وى مىداند که بایستى در مسیر تکاملى خود جنبه خیر را انتخاب کند. بیرونى ضمن اشاره به عقاید فلاسفه هند درباره آزادى، آزادى را به عنوان یک «حق مشترک همه طبقات اجتماعى و نژادهاى گوناگون انس انى»96 مىشمارد، بنابراین وى برابرى و آزادى انسان را با جامعه سیاسى پیوند مىزند.
ابوریحان مختار بودن انسان را به نحو تام نمىپذیرد، بلکه رفتار و فاعلیت انسان را در طول خواست خدا مىبیند؛ به عبارت دیگر، انسان نه مختار مطلق است و نه مجبور مطلق و از این رو، فاعل اصلى خداست «و آنچه که از جز او به تحت آن است، یارى است مر او را بر کامل گر دانى فعل».97 بدین ترتیب، خداوند به دلیل ماهیت و سرشت آدمى زمینه انجام افعال متفاوت و متعارض را براى بشر فراهم کرد و ابزار شناخت و معرفت را (اعم از حواس، عقل و دین) در اختیارش قرار داد و سپس به وى، اراده تصرف، افاضه کرد تا نیکى یا بدى را برگزیند.98
از مجموع عبارتهاى بیرونى مىتوان استنباط کرد که انسان در حصار سه رکن و عنصر مهم قرار دارد و رفتار وى نیز متأثر از آنها مىباشد: «دین» بهعنوان عالىترین و مطمئنترین معارف، در رأس ارکان سهگانه قرار گرفته است که بهواسطه ماهیت الهى بودنش داراى ثبات و ب قا است؛ در مرتبه بعد «عقل» قرار دارد که واسطه بین عالم معقول و محسوس است و نیز مهمترین ممیز انسان از حیوان مىباشد که تکالیف دینى، خلیفه الهى و مختار بودن انسان بهواسطه آن است و در نهایت، سومین حصار انسان «نادانى و قواى نفسانى بهخصوص غضب و شهوت» است ک ه سرچشمه سستى، تباهى و انحطاط بشر مىباشد.
تو گویى (عقل - دین - نادانى) اند که نخستین آن، راحت و پاکى است و بودِش و رشد از آن است، و دومین آن تعب و مشقت است که ثبات و بقا از آن است و سومین آن سستى و کورى است که تباهى و فنا از آن است و از این سه، نسبت اولى با فرشتگان کردهاند و دومى با مردگان و س ومى با بهایم.99
بیرونى در جاى دیگر کارویژه تکالیف را ارتقا از رتبه انسیت به فرشتگى، و کارکرد نادانى و هواى نفسانى را تنزل و انحطاط به رتبه بهایم ذکر مىکند:
و زوال تکالیف نباشد، مگر به ارتقاى از انسیت به رتبت ملائک که از سر بساطت گوهر و پاکى طبع خویش عصیان امرى نمىکنند و ملالى از عبادت نمىیابند یا به انحطاط از آن به رتبت بهایم که دورند از خرد.100
بدین ترتیب، کنش فردى و اجتماعى انسان بهواسطه اینکه مبتنى بر کدام یک از آنها باشد و یا ترکیبى از کدامها باشد، متفاوت خواهد بود:
آنچه که از صور عارض مىگردد، به سبب قواى سه گانه اولى [عقل و دین و نادانى ] و چیرگى فردى یا مزدوج آن، گونهگون مىشود، یعنى فرشتگى و انسیت و بهیمیّت.101
در نتیجه، اگر عقل «چیرگى یابد، [امور ]بر خرد منعقد گردد و تصفیه حواس و کار بهر فرشتگان، و از این روى است که آسایش از توابع آن و رهایى از نتایج آن».102 و اگر صفات حیوانى بر انسان «چیرگى یابد، [امور] بر نادانى منعقد گردد و فریب به آرزوها و.. و پایان آن عت اب است، و انحطاط»103 زندگى سیاسى و اجتماعى را در پى خواهد داشت، از این رو، همچنان که ثبات و بقا از آنِ احکام و مقررات دینى است، رهایى و آسایش و امنیت نیز منوط به زندگى عقلانى و نظام مبتنى به معارف عقلانى مىباشد.
پىنوشتها
1. دانش آموخته حوزه علمیه قم و فارغ التحصیل کارشناسى ارشد علوم سیاسى مؤسسه آموزش عالى باقرالعلومعلیه السلام.
2. پرویز اذکایى، ابوریحان بیرونى، (تهران: طرح نو، 1374) ص 35؛ جورج سارتون، تحدید نهایات، مقدمه احمد آرام، ص 20؛ مقدمه بر تاریخ علم، ترجمه افشار صدرى، ج 1، ص 815.
3. پرویز اذکایى، پیشین، ص 36. و نیز پیام یونسکو، ش 59،(م. ژاک بوآلو)، ص11.
4. یادنامه بیرونى (مجموعه سخنرانى) - (تهران: شوراى عالى فرهنگ و هنر، 1353) ص 276.
5. ابوریحان بیرونى، آثار الباقیه، (تهران: امیرکبیر) ص103.
6. ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللهند (قم: بیدار، 1376) ص 49.
7. همان، ص 132.
8. همان، ص 51.
9. همان، ص27.
10. همان، ص 54.
11. همان، ص 49.
12. پرویز اذکایى، پیشین، ص 38؛ پیام یونسکو، ش 59، سید حسین نصر، نظر متفکران اسلامى درباره طبیعت (تهران: خوارزمى، 1377) ص40.
13. پرویز اذکابى، پیشین، ص 41.
14. ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللهند، ص 29.
15. همان، ص28و29.
16. همان، ص 30.
17. همان، ص 27.
18. همان، ص 49.
19. همان، ص 27.
20. همان.
21. ابوریحان بیرونى، آثار الباقیه، (تهران: امیر کبیر، بىتا) ص 40.
22. پرویز اذکایى، پیشین، ص 229، به نقل از: ج.دى بور، تاریخ الفلسفه فىالاسلام، ص 270.
23. ابوریحان بیرونى، الجماهر فىالجواهر، ص7؛ پرویز اذکایى، پیشین، ص 228.
24. همان.
25. ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللهند، ص 27.
26. همان.
27. ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللهند، ص 51.
28. همان، ص 63.
29. همان.
30. آلن ف، چالمرز، چیستى علم، ترجمه سعید زیباکلام (تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1374) ص 10.
31. ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللهند، پیشین، ص 1.
32. چیستى علم، پیشین، ص 10 و 11.
33. پرویز اذکایى، پیشین، ص 50؛ الشابى، زندگى نامه بیرونى، ص 114 - 128.
34. ابوریحان بیرونى، مجموعه مقالات، پیشین، ص 115. به نقل از پیام، ماهنامه یونسکو.
35. پرویز اذکایى، پیشین، ص 54.
36. بررسىهایى درباره ابوریحان بیرونى، مجموعه مقالات، ص 172.
37. ابوریحان بیرونى، مجموعه مقالات، به کوشش على اکبر مهدى پور، مقاله ساخائو، ص 196.
38. پرویز اذکایى، پیشین، ص 57.
39. سید حسین نصر، نظر متفکران اسلامى درباره طبیعت (تهران، خوارزمى، 1377) ص241؛ على اکبر دهخدا، شرح حال نابغه شهیر ایرانى، ص 29 - 64.
40. همان، ص 247 - 257.
41. بررسیهایى درباره ابوریحان، پیشین، ص 174.
42. پرویز اذکایى، پیشین، 54.
43. همان، ص 57.
44. ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللهند، ص63.
45. همان، ص57.
46. همان، ص51.
47. همان، ص 50و 31.
48. ابوریحان بیرونى، آثار الباقیه، ص ج.
49. ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللهند، ص 49.
50. همو، آثارالباقیه، ص، ج.
51. ابوریجان بیرونى (مجموعه مقالات)، ص 147.
52. همو، آثار الباقیه، ص 162.
53. همان، ص 161.
54. پرویز اذکایى، ص 51.
55. ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللنهد، ص 5 و 9 - 12.
56. کمال جوانمرد، جایگاه روش شناختى ابوریحان بیرونى در علم مردمشناسى، نشریه نامه فرهنگ، ش 54،، ص144.
57. ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللهند، پیشین، ص 4.
58. همان، ص 177.
59. همان، ص4.
60. همان، ص131.
61. بررسىهایى درباره ابوریحان بیرون، مجموعه مقالات، پرسشهاى فلسفى ابوریحان از بوعلى، نوشته مرتضى مطهرى (تهران: شوراى عالى فرهنگ و هنر، 1352) ص 65.
62. پرویز اذکایى، پیشین، ص 129و 133.
63. ابوریحان بیرونى، مجموعه مقالات، به کوشش علىاکبر مهدىپور، (قم: شفق، بىتا) ص 169.
64. پرویز اذکابى، پیشین، ص 117.
65. ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللهند، ص 29.
66. ابوریحان بیرونى، آثار الباقیه، ص الف.
67. ابوریحان بیرونى، آثار الباقیه، ص 153.
68. ابوریحان بیرونى، مجموعه مقالات، به کوشش على اکبر مهدى پور، مقاله سید حسین نصر، پیشین، ص 171.
69. همان، مقاله باباجان غفورک، ص8.
70. همان، مقاله حسین نصر، پیشین، ص 171.
71. سید حسین نصر، نظر متفکران اسلامى، پیشین، ص 192 و 193. نیز پرویز اذکایى، پیشین، ص 188.
72. پرویز اذکایى، پیشین، ص 129 - 153.
73. پرویز اذکایى، پیشین، ص 189.
74. ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللهند، ص 35.
75. ابوریحان بیرونى، آثارالباقیه، ص 318.
76. همان، ص 304.
77. پرویز اذکایى، پیشین، ص 132، به نقل از: ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللهند، ص 270 و 271.
78. ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللهند، ص 69، 42 - 44.
79. سید حسین نصر، نظر متفکران اسلامى، درباره طبیعت، ص 193.
80. همان، ص 241.
81. همان، ص 244.
82. همان، ص 212، به نقل از: ابوریحان بیرونى، کتاب التفهیم، ص 56؛ر.ک: بررسىهایى درباره بیرونى، ص 54 - 218.
83. ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللهند، ص 54.
84. ر.ک: همان، ص 73.
85. همان،ص 76.
86. همان.
87. همان.
88. سیدحسین نصر، نظر متفکران اسلامى درباره طبیعت، ص 244.
89. ابوریحان بیرونى، تحقیق ماللهند، ص 2و32.
90. همان، ص2 و 16 و 17.
91. همان، ص 52.
92. همان، ص الف.
93. ابوریحان بیرونى، آثار الباقیه، ص 177و 178؛ همو، تحقیق ماللهند، ص 1 و 2.
94. همو، آثار الباقیه، پیشین، ص 298.
95. همو، تحقیق ما للهند، ص 83.
96. همو، مجموعه مقالات، پیشین، ص 115.
97. تحقیق ماللهند، ص 19.
98. همان، ص 29، 30 و 53.
99. همان، ص 27.
100. همان، ص 242.
101. همان، ص 33.
102. همان، ص 65و66.
103. همان، ص 66.