آشفتگى مفاهیم سیاسى در ایران (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
مفاهیم سیاسى در ایران معاصر چنان به هم آمیختهاند، که سبب به وجود آمدن نوعى آشفتگى و بحران مفاهیم در این زمینه شدهاند. منشأ این بحران به چند امر باز مىگردد: ویژگىهاى خاص رشته علوم سیاسى، خصوصیات مفاهیم سیاسى در ایران، رویارویى سنت (و دین) با تجدد و بالاخره کژتابى مفاهیم. قسمت دوم مقاله از آشفتگى مفاهیم سیاسى زیر در ایران معاصر بحث مىکند: سیاست و علوم سیاسى، دولت، مشروعیت نظام سیاسى، ایدئولوژى، چپ و راست، حزب، جامعه مدنى و مردم سالارى.متن
مقدمه
یکى از علل بحران روششناسى در علوم سیاسى، آشفتگى مفاهیم در این رشته علمى است و مقاله حاضر تکملهاى به مقاله «بحران روششناسى در علوم سیاسى»2 محسوب مىشود. تفاوتى که بین این دو مقاله وجود دارد، در حوزه و گستره وجود بحران و آشفتگى است. به نظر مىرسد بحران روششناسى در رشته3 علوم سیاسى هم در ایران و هم در دیگر کشورها وجود داشته باشد، در حالى که موضوع مقاله حاضر - یعنى آشفتگى مفاهیم در علوم سیاسى - به ایران معاصر مربوط مىشود. علت این امر را باید در ویژگىهاى خاص علوم سیاسى در ایران معاصر جستو جو کرد. آشفتگى مفاهیم سیاسى در جهان متمدن بدان حد نیست که آن را «بحران» بنامیم. ایران قدیم (ایران قبل از مشروطه) نه تنها با علم سیاست مدرن ارتباطى نداشت، بلکه اصولاً هنوز با تجدد رویارو نشده بود تا زمینه آشفتگى مفاهیم براى آن ایجاد شود. مفاهیم سیاسى قبل از سده گذشته، اگر آشفتگى داشت، به حد بحران نرسیده بود؛ زیرا چندان بلوغ لازم را نداشت و با تجدد روبهرو نشده بود. قید سوم در عنوان مقاله حاضر، حوزه علمى این آشفتگى - یعنى علوم سیاسى - است. به نظر نمىرسد فلسفه یا ادبیات و یا علوم طبیعى با چنان آشفتگى مفاهیم روبهرو باشند.
مقصود از «آشفتگى» در این جا در هم آمیختن مفاهیم تا آن حد است که درک معانى را در بسیارى مواضع مشکل مىنماید. در این مقاله ابتدا منشأ این بحران را مىکاویم و سپس با ارائه نمونههایى مشخص به تأیید فرضیه مقاله اقدام مىنماییم.
منشأ آشفتگى مفاهیم در علوم سیاسى
براى یافتن منشأ آشفتگى مفاهیم علوم سیاسى در ایران معاصر باید به قیود سهگانه این عنوان توجه کرد. منشأ بحران مىتواند به ویژگىهاى خاص علوم سیاسى، یا سرزمین ایران، یا قید معاصر بودن آن (و کژتابى مفاهیم) مربوط شود.
1. ویژگىهاى خاص علوم سیاسى
از آن جا که در علوم سیاسى گرایشهاى بین رشتهاى4 مانند اقتصاد سیاسى، جامعهشناسى سیاسى و روانشناسى سیاسى وجود دارد، تا چند دهه قبل در مورد این مسأله که به رشته علمى مستقلى تبدیل شده باشد، تردید وجود داشت. هر چند تفکر سیاسى در عهد باستان و در غرب، از یونان آغاز شده، اما علم سیاست به معناى جدید آن و به عنوان یک رشته آموزش عالى، طى صد سال گذشته رشد یافته است.5
مسأله دیگر در این زمینه آن است که «دانشواژههاى علم سیاست به دلیل رواج عمومى و عامیانهاى که دارند، پاکیزگى خود را از دست مىدهند و دستخوش ابهامات گوناگون مىشوند. برخى از سیاستمداران و حقوقدانها که نتایج کاربرد نادرست دانشواژههاى گوناگون علم سیاست برایشان اهمیت ندارد، آنها را در سخنان و نوشتههاى خود به کار مىبرند و موجب ابهام در تفاهم مىشوند. این گونه افراد در واقع به کاربرد درست و دقیق دانشواژههاى سیاسى توجه ندارند، بلکه آنها را براى ایجاد تأثیر یا تأثیرگذارى به کار مىبرند. از سوى دیگر، اندیشههاى نو و نظریههاى ناشنیده گسترش مىیابند. در نتیجه واژههاى جدیدى رواج مىپذیرند و گاه واژههاى قدیمى در معانى جدید به کار مىروند. چنین وضعى شاید براى علمى که در حال رشد است گریزناپذیر باشد، اما تفکر روشن و تفاهم را مختل مىکند».6 واژگان علوم سیاسى وقتى به دست روزنامهنگاران یا سیاستمداران غیرحرفهاى مىافتد، به دلیل تسلط آنها بر رسانهها، چه بسا به زودى جاى خود را به مفاهیم غیرحرفهاى بدهد و در اندک زمانى شیوع یابد.7
به قول آندرو هیود مسأله آن است که کلماتى چون آزادى، دموکراسى و عدالت نسبت به افراد مختلف معانى گوناگون مىیابد، و بنابراین خود مفاهیم مسأله واره8 مىشوند. از دیدگاه او، حداقل سه دلیل براى اهمیت فوق العاده مفاهیم در تحلیل سیاسى وجود دارد:
الف) میل تحلیل سیاسى به عمومیت سازى، بر خلاف تاریخ که به تحلیل وقایع خاص مىپردازد؛
ب) اشتراک زبان علم سیاست با زبان عاملان سیاست و سیاستمداران حرفهاى؛
ج) عجین شدن مفاهیم سیاسى با عقاید ایدئولوژیک.9
پیدایش ایدئولوژىهاى سیاسى مدرن در اواخر قرن هیجدهم و قرن نوزدهم نه تنها زبان جدیدى را در سیاست پدید آورد، بلکه به ابهام و پیچیدگى آنها نیز دامن زد. این مسأله بالأخص وقتى مفاهیم سیاسى با ارزش داورىها و تمایلات ایدئولوژیک - که گاه ناخودآگاهانه نیز هستند - آمیخته مىشود، شدت مىیابد. توصیه هیود به دانشپژوهان علوم سیاسى آن است که در خصوص کاربرد این گونه اصطلاحات دقت لازم را داشته باشند تا از سوء برداشتها در مباحثات سیاسى جلوگیرى شود.10
به همین دلیل فلاسفه تحلیل زبان - فارغ از انتقاداتى که ممکن است به آنها وارد باشد - معتقدند اگر مفاهیم اصلى در هر رشته را به خوبى بکاویم، نزاعها حل یا منحل خواهند شد. به اعتقاد ویتگنشتاین، فلسفه نظریه به حساب نمىآید، بلکه نوعى عمل تفسیر،11 ایضاح12 و شرح و وصف یا تنویر13 بازىهاى زبانى14 است. پس مسائل را نه از طریق ارائه اطلاعات جدید، بلکه با مرتب کردن چیزهایى که همیشه مىدانستیم، مىتوان حل کرد، نظریات فلسفى کاربرد نادرست زبان هستند، و کار فیلسوف تشخیص و درمان این بیمارى محسوب مىشود. هدف فلسفه به جاى تدوین نظریات جدید، باید روشن کردن کژىهاى نظریات بد باشد.15
پسامدرنها و معتقدان به نظریه گفتمان براى واژگان معناى محصلى در نظر نمىگیرند. به اعتقاد ایشان، واژگان دالهاى تهى هستند که معناى خود را از همنشینى با دیگر واژگان پیدا مىکنند. طبق این مبنا، مفاهیمى همچون عدالت و آزادى نیز دال بدون مدلول خواهند بود. بدیهى است اگر این نظریه ضد مبناگرایانه مقبول افتد، در تعریف مفاهیم سیاسى و حتى ترجمه واژگان دچار تحول خواهیم شد. عماد افروغ با رد این فرض، معتقد است مىتوان قدر متیقنى از مفاهیم فلسفه سیاسى به دست داد:
بنده به هیچ وجه با قرائت کسانى که امروزه به گونهاى در پیوند با جریانهاى پست مدرنیستى مفاهیمى همچون عدالت و آزادى را دال بدون مدلول مىدانند، موافق نیستم؛ یعنى نباید به دلیل این که نتوانستیم یک تعریف جامع و مانع از این مفاهیم ارائه کنیم، از آن قدر متیقن هم دور شویم.16
به اعتقاد او، هر چند مفاهیمى همچون آزادى و عدالت پارادکسیکال هستند، ولى مىتوان به قدر متیقنى در تعریف دست یافت. سؤالى که در این جا قابل طرح است این که قدر متیقن بین کدام اقوال اخذ مىشود؟ آیا بین اقوال مانعةالجمع - مثل خود پسامدرنها از یک طرف و مدرنها و مذهبىها از طرف دیگر - مىتوان قدر متیقن گرفت؟
مسأله دیگرى که باعث نوعى ابهام در واژگان (علوم سیاسى) مىشود، عدم توجه به پیشینه تاریخى آنهاست. برخى مفاهیم و اصطلاحات در مقاطع مختلف تاریخى دچار تفسیرها و تعبیرهاى متفاوت و متنوعى شدهاند. همان گونه که خواهیم دید، واژه «جامعه مدنى» داراى چندین تعریف است، و بدون تبیین و تمایز همه آنها، نمىتوان به برداشتى صحیح رسید. در این جاست که یک واژه نه تنها در مقابل واژگان دیگر، بلکه در قبال مفاهیم مختلف که در طول تاریخ داشته، معناى محصلى پیدا مىکند.
از جمله آثار جوان بودن علوم سیاسى آن است که در مقایسه با علومى همچون فلسفه، دانشنامهها و فرهنگهاى واژگان در حد مطلوبى ندارد. دائرة المعارفها حکم مرجع را دارند، و اختلافات برداشتها با رجوع به آنها تا حدى فیصله مىیابد. اما در علوم سیاسى وضع این گونه نیست. براى یافتن تفاوتهاى ابتدایىترین واژگان همچون «سیاست»، «امر سیاسى» «علم سیاست»، «علوم سیاسى»، «فلسفه علم سیاست»، «فلسفه سیاست»، «فلسفه سیاسى»، «اندیشه سیاسى» و «نظریه سیاسى» کمتر منبع جامعى را مىتوان یافت.
2. ویژگىهاى خاص مفاهیم سیاسى در ایران
مفاهیم سیاسى در سطح جهانى از ابهاماتى خاص برخوردار است، اما در ایران - به عنوان کشورى جهان سومى - این ابهامات به آشفتگى و بحران مفهومى بدل مىشود. در واقع بین دانشجوى ایرانى و دانشجوى یکى از کشورهاى جهان اول، در فهم مفاهیم سیاسى تفاوت وجود دارد. برخى از مهمترین ویژگىهاى وضعیت مفاهیم سیاسى در ایران عبارتند از:
1) فقر منابع اصلى: کتب لغت (دیکشنرىهاى) موجود به زبان فارسى آن قدر نیست که بتواند آشفتگى مفاهیم در علوم اجتماعى به شکل عام، و بحران مفاهیم در علوم سیاسى به شکل خاص را درمان کند. دانشنامه (دائرة المعارف) خاصى نیز در زمینه علوم سیاسى به زبان فارسى وجود ندارد. از طرف دیگر، بین کتابهاى لغت هم سازگارى و هماهنگى خاصى در ترجمه واژگان به چشم نمىخورد.
2) معضل ترجمه: وقتى منابع به زبان فارسى یافت نشود، به ناچار مجامع علمى به سمت ترجمه روى مىآورند. از آن جا که علوم سیاسى عمدتاً در غرب رشد کرده، جهان سوم براى رساندن خود به سطح علمى لازم، ترجمه کتب از زبان مبدأ به زبان مقصد را ضرورى مىبیند. چون در ایران، تسلط به زبان خارجى چندان وضع خوبى ندارد،17 دانش پژوهان تا حد زیادى باید منتظر بمانند تا کتب مهم و مرجع به زبان فارسى ترجمه شود.
زبان براى تفهیم و تفهم است، و اگر کتابى از زبانهاى خارجى به زبان فارسى ترجمه مىشود، به این هدف است که مخاطبان از مراد نویسندگان آگاه شوند. به برخى از واژگان جدید در حوزه علوم انسانى توجه نمایید: استعجالى، هایش، خدمت، زمان پریشى، رهیافت، رویکرد، آمایش، جمله واره، پیوستار، رمزگشایى، راززدایى، همپرسه، بومشناسى، مثالواره، بسامد، نظر آزمایى، میانجهان، پرسمان، روان نژندى، روان پریشى، گشتاور، گشتار، خود کامروایى و گفتمان. آیا به نظر نمىرسد گاهى فهم واژگان انگلیسى سادهتر از ترجمه آنها باشد؟ آیا رویه واحدى در ترجمه لغات جدید (و مراد از آنها) وجود دارد؟ اگر شما ندانید که «خدمت» همان «کارکرد» یا function است،18 آیا معناى اصطلاحى آن را مىتوانید درک کنید؟ در این جا از واژه انگلیسى به ترجمه فارسى آن منتقل شدید یا برعکس؟! آیا مىتوان «رهیافت» را به «تلاش براى ادراک معرفت» و «رویکرد» را بیشتر ناظر به حوزه عملیاتى مربوط دانست، و در عین حال هر دو واژه را ترجمه approachمعرفى کرد؟!19 چگونه ممکن است از تلفیق «رهیافت» از یک سو، و حقیقت (گوهر) وجود با واقعیت (ذات) وجود از سوى دیگر، «رهیافت»هاى گوناگونى به دست آید؟!20
ترجمه کتاب معروف افلاطون به جمهور یا جمهورى از فقر واژگان و اشتراک لغات ناشى شده است. جمهورى یکى از اقسام و اشکال نظامهاى سیاسى است. در قاموس سیاسى، جمهورى حکومت دموکراتیک یا غیر دموکراتیکى است که زمامدار آن با رأى مستقیم یا غیر مستقیم اقشار مختلف مردم انتخاب شده، و توارث در آن دخالتى ندارد، و بر حسب مورد، مدت زمامدارى محدود است.21 ولى کتاب مشهور افلاطون که به جمهورى یا جمهوریت ترجمه شده با معناى فوق تفاوت دارد. خواننده امروزى ممکن است از آن چنین دریابد که موضوع کتاب به نوع خاصى از حکومت مربوط مىشود، حال آن که چنین نیست و واژه یونانى عنوان کتاب یعنى پولیتیکا و معادل لاتینى آن رسپوبلیکا صرفاً به معناى کشور یا جامعه یا سازمان حکومت است.22 معناى اصلى republic، همان گونه که افلاطون به کار برده، دولت است، و معناى جدید آن - در مقابل حکومت پادشاهى، از قرن هفدهم مرسوم شد.23 در ترجمه فارسى کتاب افلاطون، واژه جمهور ترجیح دارد تا با جمهورى که نوعى حکومت است اشتباه نشود. برخى معتقدند ترجمه بهتر آن، «مصالح عامه» است، چرا که Resبه معناى «امر» و Publica به معناى «عام» و «عمومى» است؛ پس جمهوریت یعنى اداره مدینه که از جمله مصالح عامه تلقى مىشود.
شاید ترجمه reform به «اصلاح» در زبان فارسى نیز از فقر واژگان ناشى شده باشد، چون این کلمه در فرهنگ دینى و ملى ما بار ارزشى مثبت - و چیزى غیر از واژهاى در مقابل انقلاب - را داراست.24
بخشى از مشکلات ترجمه واژگان زبان مبدأ به زبان مقصد، از محدودیتهاى زبان ناشى مىشود. اگر در زبان مقصد تعداد واژگان در حد کافى موجود نباشد، چه بسا چند واژه مختلف زبان مبدأ در مقابل یک واژه زبان مقصد قرار گیرند؛ به طور مثال وقتى خواننده با عنوان کتابى همانند «ساخت اجتماعى واقعیت»25 برخورد مىکند، اولین چیزى که در مقابل «ساخت» به نظر مىرسد واژه Structure است؛ در حالى که در این جا مقصود از ساخت «ساخته شدن» (construction) مىباشد.
همچنین است اصطلاح «تبیین» که گاه در مقابل توصیف مشاهدتى و تحلیل و نقد و تجویز به کار مىرود (explication)، و گاه به معناى روشى در علوم اجتماعى (explanation).26 داود فیرحى در آن جا که از نظام سیاسى خلافت و امامت بحث مىکند، به نمونههاى آرمانى این دو نظام اشاره مىنماید. وى سپس در توضیح اصطلاح «نمونه آرمانى»، آن را معادل type Idealوبر و تا حدودى (!) پارادایم توماس کوهن مىگیرد.27 منشأ این خلط آن است که نمونه مثالى وبر به هیچ وجه به معناى ایدهآل و مطلوب نمىباشد، بلکه نمونههایى هستند که در خارج، همیشه ترکیبى از آنها وجود دارد. به طور مثال هر جامعهاى به درجاتى از مشروعیت کاریزماتیک، قانونى و سنتى برخوردار است. به همین دلیل است که Ideal type را باید به «نمونه مثالى» ترجمه کرد، نه «نمونه آرمانى».
برخى مترجمان Geist هگل را به «روح» و برخى به «ذهن» ترجمه کردهاند. از دیدگاه طباطبایى، Geist هگل را نمىتوان به ذهن ترجمه کرد،28 هر چند هیچ یک از دو واژه فارسى کشش رساندن معناى مدنظر هگل را ندارند.
غنىنژاد در نقد کاتوزیان معتقد است به راحتى نمىتوان اصطلاحاتى همچون «خلق»، «توده» و مردم را در مقابل nation گذاشت، چرا که اولاً در خود اروپا هم این واژه ابهام دارد، و ثانیاً باید به تحول جوامع سنتى به جوامع مدرن و جدایى و تقابل بین قدرت سیاسى (دولت) و جامعه مدنى (مردم) توجه کنیم. وى سپس به نقد واژگان ترکیبى همانند «دموکراسى ایرانى» و «سوسیالیسم ایرانى» مىپردازد:
آقاى کاتوزیان به وضوح «ملى» را معادل «دموکرات» قرار مىدهد، و به این نکته مهم توجه ندارد که واژه «دموکراسى» به مفهوم غربى آن در فرهنگ ایرانى هیچ گاه وجود نداشته است. یکى از ویژگىهاى بیشتر روشنفکران سیاسى ایران عدم درک صحیح آنها از ماهیت جوامع جدید و چگونگى پیشرفت آنهاست. نکتهسنجىهاى آقاى کاتوزیان در مورد مفهوم «ملت» نزد ایرانیان و نتیجههاى خاصى که از آن به عمل مىآورد، همانند «دموکراسى ایرانى» و «سوسیالیسم ایرانى» کمکى به روشن شدن مباحث سیاسى در کشورمان نمىنماید، بلکه شاید بتوان گفت آب را بیشتر گلآلود مىکند.29
غرض ما از ذکر نقد غنىنژاد بر کاتوزیان، وارد شدن در بحث محتوایى آنها نیست، بلکه در صددیم فقط آشفتگى مفاهیم در حوزه سیاست در ایران را نشان دهیم و آن را به مشکلات ترجمه مرتبط کنیم.
مورد دیگرى که در این جا مىتوانیم به آن اشاره کنیم، خطایى است که در ترجمه Fairness""Justice as توسط احمد تدین روى داده است. معمولاً Fairness را به «انصاف» ترجمه مىکنند، و تفاوت آن را با عدالت، در مصداقى بودنش مىدانند. مقصود راولز از «عدالت به مثابه انصاف» آن است که اگر اشخاص پس از کشیدن پرده جهل بر جلوى صورت، خود را جاى دیگران قرار دهند، مىتوانند به اصول عدالت دست یابند. تدین، عبارت فوق را «عدالت به مثابه بىطرفى» ترجمه کرده است. با توجه به این که «بىطرفى» در روابط بین الملل معناى خاصى دارد، ترجمه صحیحى براى fairness به نظر نمىرسد.30
3) جعل اصطلاح؛ به نظر مىرسد در برخى کتب و نزد برخى صاحب نظران، به مسأله جعل اصطلاح با تسامح نگاه شده است. گروهى از نویسندگان وقتى با محدودیت واژگان مواجه مىشوند و نمىتوانند مراد خود را در قالبهاى موجود بریزند، اصطلاحاتى جعل مىکنند. در عین حال باید توجه داشت که حداقل دو شرط براى این کار وجود دارد: اول آن که به راستى واژهاى براى رساندن آن معنا موجود نباشد، و دوم آن که نویسنده از نظر علمى در شأنیت و مقامى باشد که بتواند اصطلاح جدید ابداع کند. نمونههاى جعل اصطلاح را مىتوان در دنباله مقاله پىگیرى نمود.
4) کارکرد ناقص مراجع ذىصلاح: به شکل مشخص فرهنگستان زبان و ادب فارسى و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى در کاربرد صحیح واژگان در جامعه ما مسؤولیت مستقیم دارند. اگر نخبگان جامعه ما را این دو نهاد گرد هم آورد تا فرهنگها و دانشنامههاى معتبرى در راستاى جلوگیرى از آشفتگى مفاهیم در علوم مختلف تنظیم کنند، امید آن مىرود که محافل دانشگاهى و علمى کشور به آنها اقتدا کنند و جامعه علمى ما را از وضع کنونى برهانند. به راستى باید برخى از مشکلات و معضلات محتوایى - بالأخص در علوم انسانى - را ناشى از تبیین ناکافى مفاهیم دانست.
3. رویارویى با تجدد
شاید بتوان گفت مهمترین منشأ بحران مفاهیم سیاسى در ایران معاصر رویارویى سنت (و دین) با تجدد بوده است. سنت و تجدد از دو جنس هستند و از دو دستگاه مفهومى متمایز برخوردارند. حدود یک سده قبل، ایرانیان با مظاهر تجدد غربى آشنا شدند. در خود واژه «مشروطه» هم بحث بود که از ریشه «شرط» آمده است یا تغییر شکل یافته اصطلاح Charte Laفرانسوى است! به هر حال واکنش ایرانیان به پیشرفت اروپاییان یکسان نبود. برخى به طور مطلق آن را پذیرفتند، برخى با آن به مخالفت برخاستند، و نهایتاً گروهى سعى در اتخاذ نقاط مثبت تمدن مدرن و ایجاد هم نهادى جدید از سنت پیشین و مدرنیته شدند. گروه اول و به ویژه گروه سوم چارهاى جز یافتن نسبت مفاهیم موجود و مفاهیم جدید را نداشتند: آیا مفاهیم مدرن و سنتى متفاوتند یا تمایزى ماهوى بین آنها وجود دارد؟
آنچه در عمل اتفاق افتاده آن بود که مفاهیم مدرن بدون وجود نظارت و ملاکى خاص، و بدون وجود خواست و اراده ما وارد مفاهیم موجود در سنت ما شدند و وضعیت مفاهیم بالأخص در حوزه سیاست را آشفته کردند. جابرى به دقت این خلط روششناختى را بحث کرده است. به اعتقاد او، اگر مفاهیم سنتى و مدرن را تفکیک نکنیم، ابتدا دچار خلط روششناختى، و سپس دچار خلط معرفتشناختى و تاریخى مىشویم. به اعتقاد او «امت»31 در زبان عربى و «امت» در اصطلاح قرآنى دو چیز متفاوت است. اصطلاح نخست به معناى تخصصىاش زاده مدرنیته است، و با مفهوم دینى و قرآنى «امت» تفاوت دارد. به نظر وى، کسى که بین مفاهیم مدرن و سنتى تفکیک نمىکند، همانند کسى است که معناى جدید صاروخ (موشک) را با معناى لغوى و قدیمىاش، یعنى کثیر الصراخ (فریادگر)، یکسان مىپندارد!32 همچنین است مفهوم «انقلاب» در شکل کلاسیک و مدرن آن، متفکران یونان اگر از انقلاب سخن مىگفتند،33 چیزى جز تبدیل حکومتها به یکدیگر را اراده نمىکردند، در حالى که انقلاب در مفهوم مدرن آن بر محور بودن سوژه خودمختار و نقشى که در یک جامعه مىتواند ایفا کند، تأکید دارد. بنابراین انقلاب در مفهوم کلاسیک خود (تبدیل انواع حکومت به یکدیگر با حرکتى دورانى) و انقلاب به مفهوم مدرن، مشترک لفظى هستند. همان گونه که شبسترى اشاره مىکند، ریشه مفاهیم مدرن در دین نیست، و این مسأله نقصى براى دین محسوب نمىشود. 34 چه بسا براى خواننده این سؤال به وجود آید که بالأخره نسبت مفاهیم سنتى و مدرن را چگونه باید بررسى کرد؟ آیا آنها قیاسناپذیر هستند؟
جابرى به این سؤال پاسخ منفى مىدهد و معتقد است مىتوان پاسخ احتمالى متون سنتى را به موضوعات جدید بحث کرد. به همین دلیل او مقالهاى تحت عنوان «وضع کنون جهان عرب از دیدگاه افلاطون و ابن رشد!» به نگارش درآورده است.35 به نظر مىرسد دیدگاه جابرى با آن چه «ظرفیت سنجى» نام نهادهایم36 همخوانى دارد.
طباطبایى در بحث سنت و مدرنیته به مسأله دیگرى به نام «ایدئولوژى جامعه شناسانه» اشاره مىکند و معتقد است این مسأله به بحران وضعیت فعلى ما شدت بخشیده است. وى مىنویسد:
بحران تجدد در ایران و شکست آن، به رغم کوششهاى صد و پنجاه ساله گذشته، بحرانى در بنیادهاى عقلانیت است. به کارگیرى روش جامعهشناختى در شرایطى که مشکل مبانى مطرح است - و افزون بر این به دنبال تصلب سنت، مبانى علوم اجتماعى بر ما معلوم نیست - به این دلیل اساسى موجه نیست که جامعهشناسى اگر مبانى نظرى آن روشن نباشد، خود بنبستى بر بنبست کنونى خواهد افزود.37
از دیدگاه او، اندیشه سیاسى ما در دوران زوال و انسداد قرار دارد، و اگر میشل فوکو در روش باستانشناسى خود شرایط امکان را طرح مىکند، طباطبایى در خصوص وضعیت اندیشه سیاسى در ایران معاصر شرایط امتناع را مورد توجه قرار مىدهد.38 بر این اساس، ایدئولوژىهاى جامعه شناسانه نه تنها ما را از شرایط انسانى و آشفتگى مفاهیم نمىرهانند، بلکه به نحوى بر بحران مفاهیم و کژتابى آنها مىافزایند.
در مقابل، على میرسپاسى معتقد است نگرشهاى ادبى / فلسفى نمىتوانند معضل عقبماندگى ما را درمان کنند و بنابراین با اقتدا به ریچارد رورتى باید به تقدم دموکراسى و جامعهشناسى بر فلسفه رأى داد.39 وى در باب آشفتگى مفاهیم معتقد است بسنده کردن به تعاریف لغتنامهاى و عدم شناخت از مقولاتى مانند سنت و تجدد، بدون در نظر گرفتن زمینههاى تاریخى که این مفاهیم از آن ظهور کردهاند، مىتواند سبب آشفتگى اندیشهورزى درباره مدرنیته و دموکراسى در ایران گردد. آنچه امروز به عنوان پدیدهاى مدرن تعریف مىگردد، مىتواند تحت شرایطى تبدیل به پدیدهاى سنتى شود. به اعتقاد او، پدیدههاى مدرن و سنتى سیالند، و همان گونه که مارشال برمن معتقد است، تقلیل دادن مدرنیته به مدرنیزاسیون یا مدرنیسم، به حذف دموکراسى مىانجامد.40
4. کژتابى مفاهیم
صرف رویارویى با تجدد، مستلزم کژتابى41 مفاهیم نیست. منشأ کژتابى مفاهیم، خالى کردن یک مفهوم از زمینههاى تولد و رشد آن و محدودیتهاى مربوط به آن زمینه مىباشد. به طور مثال اگر تحزب را از مبانى مدرنیته منفک کنیم و قائل شویم قرآن نیز به «حزب» اشاره دارد، دچار کژتابى مفاهیم شدهایم. چه بسا ملتى با مدرنیته رویارو شود، ولى آن را تقریباً به آن شکل که هست، درک کند؛ اما اگر فاصله سنت یک ملت با تجدد زیاد باشد، مفاهیم در حین ورود به دایره سنت دچار دگرگونى مىشوند؛ این مسأله را مىتوان با مثال ترجمه مفاهیم از زبانى به زبان دیگر واضحتر کرد. اگر از زبان انگلیسى قصد ترجمه به زبان فرانسه داشته باشیم، با مشکلات کمترى نسبت به ترجمه آن به زبان فارسى یا چینى مواجه مىشویم، چرا که از نظر تاریخى اشتراک زیادى بین زبان انگلیسى و فرانسه وجود دارد هر چند از نظر ریشه با هم متفاوتند.
کژتابى مفاهیم ممکن است به شکل خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه صورت پذیرد، اما شکل دوم عمومیت بیشترى دارد. اگر متفکران ملت غیر مدرن این پیشفرض را داشته باشند که سنت و دین ما «همه چیز» را در خود دارد، چه بسا به شکل خودآگاهانه مفاهیم مدرن را با کژتابى مواجه کنند. در این صورت هنگام مواجهه با مفاهیم مدرن، از نظر روان شناختى این تمایل وجود دارد که مشابه آنها را در سنت و دین بیابند و اعلام نمایند که «ما قبلاً از شکل کاملتر آن برخوردار بودهایم»! مصداق این بحث را در اصطلاح «جامعه مدنى» و «دموکراسى» پى خواهیم گرفت.
برخى مصادیق آشفتگى مفاهیم سیاسى در ایران معاصر
در این قسمت از مقاله به برخى مصادیق آشفتگى مفاهیم سیاسى در ایران معاصر مىپردازیم و نشان مىدهیم که چگونه یک یا چند عامل از عوامل چهارگانه برشمرده در ایجاد بحران مفهومى در هر یک از موارد زیر دخیل هستند:
1. سیاست، علوم سیاسى، فلسفه سیاسى، کلام سیاسى و فلسفه علم سیاست
ابتدا باید سیاست به معناى لغوى (تربیت کردن) و سیاست به معناى خط مشى42 را از بحث خود کنار گذاریم. واژه «سیاست» از Polis یونانى به معناى دولت - شهر گرفته شده است. آشفتگى و اغتشاش مفهومى از زمانى اجتنابناپذیر شد که اطلاق و تفسیر «پلیس» در معناى دولت - شهر و پس از آن به همان سادگى و صراحت در مفهوم دولت آغاز گشت. اتفاقى و تصادفى نیست که نخستین تعاریف سیاست در حدود و چارچوب «دولت» بوده است. این روش ارتباطى که تعریف سیاست را به مفهوم دولت پیوند مىزند، بىجهت راه را براى تعریف سیاست تنگ و باریک مىکند. این وضعیت بدان معناست که مىتوان نتیجه گرفت در این صورت، براى مثال، در جوامع ابتدایى سیاست وجود نداشته است. به همین دلیل تعاریف متأخرتر از سیاست بر امورى همچون قدرت و تصمیمگیرى و تخصیص آمرانه ارزشها متمرکز شدهاند. 43
سیاست اصطلاحى گاهى به معناى فعالیتى که از طریق آن مردم قوانینى را ایجاد و اجرا مىکنند به کار مىرود، و گاهى به معناى رشتهاى دانشگاهى براى مطالعه این فعالیت.44 در زبان فرانسه امر سیاسى را Politique Ie و علم سیاست را La politique مىنامند. البته اصطلاح اول معناى خط مشى، و اصطلاح دوم معناى مرد سیاسى را نیز دربر دارد.
شاید بتوان چهار مفهوم مختلف در سیاست را از هم تمییز داد:
الف) هنر حکومت و فعالیتهاى دولت: تعریف کلاسیک سیاست (مشتق از Polis)، فعالیتى دولت - محور را تداعى مىکند، و بنابراین اکثر مردم و نهادها و فعالیتهاى اجتماعى خارج از سیاست قرار مىگیرند؛
ب) سیاست فعالیت «عمومى» است نه فعالیتى مربوط به علایق «خصوصى» افراد. این فکر به ارسطو باز مىگردد که معتقد بود تنها انسان مىتواند زندگى خوبى داشته باشد؛
ج) سیاست به عنوان ابزار خاص حل نزاع: اختلافات باید از طریق مذاکره و وساطت حل شوند، نه از طریق زور و قدرت؛
د) سیاست به عنوان تولید، توزیع و استفاده از منابع حیات اجتماعى؛ در این معنا سیاست، چیزى درباره قدرت است. فمینیستها و مارکسیستها حامى این تعریف هستند.45
از آن جا که در مقالهاى به تعریف سیاست، علم سیاست، علوم سیاسى و فلسفه سیاسى پرداخته شده،46 در این جا تنها به طرح چند پرسش اکتفا مىشود:
- در کدام منبع در دسترس ما بین سیاست، علم سیاست، علوم سیاسى، فلسفه سیاسى، اندیشه سیاسى و نظریههاى سیاسى تفکیک دقیقى وجود دارد؟
- در کدام متن علوم سیاسى به زبان فارسى، نسبت فلسفه سیاسى، فلسفه سیاست و فلسفه علم سیاست به شکل کامل توضیح داده شده است؟47
- آیا بین فلسفه سیاسى تحلیلى و فلسفه سیاسى قارهاى (بر اروپا) تمایز قائل شدهاند؟
- تفاوت دقیق کلام سیاسى و فلسفه سیاسى در چیست؟
- اگر «فلسفه سیاسى» به وصف «اسلامى» متصف شود، چه تفاوتى با کلام سیاسى خواهد داشت؟
چگونه است که کتابى با عنوان فلسفه سیاسى اسلام در ایران چاپ مىشود،48 ولى به «فلسفه سیاسى» مربوط نیست، و دو سال بعد به «سیاست در اسلام» تغییر نام مىیابد؟!
- چه معنایى از «فلسفه سیاست» و «سیاست» در تمدن اسلامى اخذ شده که مراتب دهگانه آن عبارتند از:
«اندیشه سیاسى» در متون فلسفى، اندیشه سیاسى در متون فقهى و حدیثى و شریعتنامهها، اندیشه سیاسى در متون کلامى، اندیشه سیاسى در اندرزنامهها و خردنامهها و متون ادبى، اندیشه سیاسى در سفرنامهها و متون تاریخى، اندیشه سیاسى در متون سیاستنامهها، اندیشه سیاسى در متون عرفانى، اندیشه سیاسى در متون سیاسىنویسان و مصلحان اجتماعى، اندیشه سیاسى در متون فلسفه تاریخ و اندیشه سیاسى در متون چند روشى!؟49
ابهام در این گونه سؤالات نشان مىدهد که احتمالاً دانشجوى علوم سیاسى در ایران از ابتدا با بحران مفاهیم حتى در مورد عنوان رشته خود! روبهرو مىشود و شاید این بحران تا پایان مقاطع تحصیلات عالى ادامه پیدا کند. چه بسا خواننده تأیید کند که «سلائق» برخى از اساتید در پاسخ گفتن به سؤالات فوق با دیگران نیز تفاوت داشته باشد!
2. دولت
دولت به معناى مدرن، عبارت است از آن واحد سیاسى که داراى چهار عنصر جمعیت، حکومت، سرزمین و حاکمیت مىباشد.50 دولت ممکن است به معناى قوه مجریه و یا حکومت نیز به کار رود. در عین حال واژه «دولت» در کتاب نظریههاى دولت در فقه شیعه51 به هیچ یک از سه معناى فوق نیست، چرا که اصولاً فقهاى شیعه نظر خاصى راجع به دولت نداشتهاند، بلکه آراى ایشان به حاکمیت و مشروعیت ناظر است.52
تشویش در مفهوم دولت در کتاب نظام سیاسى و دولت در اسلام نیز وجود دارد. در آن جا دولت به دو معنا در نظر گرفته شده است: مجموعه خاصى از افراد و حاکمان، و مجموعه خاصى از نهادهاى برتر. از دیدگاه نویسنده محترم آن کتاب، تعریف آستین رنى (مجموعهاى از افراد و نهادها که قوانین فایقه در یک جامعه را وضع، و با پشتوانه قدرت برترى که در اختیار دارند، اجرا مىکنند) بین دو تعریف فوق جمع کرده است.53 در این جا دو مسأله به وجود مىآید: اول آن که چرا به جاى تعاریف مصطلح دولت از دو تعریف نامأنوس استفاده شده، و دوم آن که چرا نویسنده در آن جا بین معناى کلاسیک و مدرن دولت تفکیک نکرده است. عناوینى همچون استمرار دولت و عضویت غیر ارادى افراد54 به دولت مدرن نظر دارد. در حالى که «دولت» در عنوان درس و کتاب نظام سیاسى و دولت در اسلام نمىتواند منحصر به مفهوم مدرن آن باشد.
کتاب درآمدى بر تحول نظریه دولت در اسلام55 نیز نه مربوط به «دولت» است، و نه «تطورى» را نشان مىدهد. نویسنده در مقدمه کتاب مىنویسد: «موضوع این کتاب، تاریخ تطور نظریه دولت در اسلام، به ویژه نظریه ولایت فقیه است»،56، در حالى که نظریه ولایت فقیه نمىتواند نظریه دولت تلقى شود.
در بحث سکولاریسم نیز گاهى بین ارتباط دین و سیاست با ارتباط نهاد دین (روحانیت) و دولت خلط مىشود. از آن جا که بین این دو مسأله تلازم منطقى وجود ندارد، چه بسا بتوان با حفظ ارتباط دین با سیاست، به جدایى نهاد دین از دولت رأى داد.
3. مشروعیت
مشروعیت یا Iegitimacy از واژه لاتین legitimare به معناى «اعلام قانونیت» است. هیود به شکل مشخص بین کاربرد این اصطلاح در فلسفه سیاسى و علوم سیاسى (و جامعهشناسى سیاسى) تفکیک قائل شده است. فلاسفه سیاسى عموماً مشروعیت را به اصل عقلانى یا اخلاقى که حکومت بر اساس آن شهروندان را به اطاعت فرا مىخواند، تعریف مىکنند. بنابراین «ادعاى» مشروعیت مهمتر از «واقعیت» اطاعت به نظر مىرسد. اما از طرف دیگر، دانشمندان علوم سیاسى در اصطلاحات جامعهشناسانه، آن را به تمایل به همسازى با نظام قانون - بدون توجه به منشأ کسب آن - معنا مىکنند.57
در متون سیاسى به زبان فارسى، نه تنها تفکیک روشنى بین مشروعیت از دیدگاه فلسفه سیاسى و جامعهشناسى سیاسى صورت نگرفته،58 بلکه چه بسا بین آنها خلط شده است:
«مشروعیت به معناى قانونى بودن یا طبق قانون بودن است. بعدها واژه مشروعیت در اشاره به روشهاى سنتى، اصول قانون اساسى و انطباق با سنتها به کار برده شد. بعد از آن هم مرحلهاى فرا رسید که در آن عنصر رضایت به معنى آن افزوده شد. در عصر حاضر نخستین بار ماکس وبر مفهوم مشروعیت را به صورت مفهومى عام بیان کرد. به عقیده او مشروعیت بر باور مبتنى است، و از مردم اطاعت مىطلبد. مشروعیت با باورهاى اخلاقى یا رفتار مساعد مترادف نیست، بلکه فقط پایهاى است براى توجیه اقدامات قدرتمندان [رابرت] دال با این توصیف نشان مىدهد که مشروعیت برخوردارى از خصوصیات درستکارى، کامیابى یا خیر اخلاقى است».59
در این نقل قول نه تنها بین دو معناى مشروعیت در حوزه فلسفه سیاسى (و فلسفه اخلاق) و علوم سیاسى و (جامعهشناسى سیاسى) تفکیکى دیده نمىشود، بلکه مشخص نیست که اگر مشروعیت «پایهاى است براى توجیه اقدامات قدرتمندان» چگونه نقل قول رابرت دال آن را تأیید مىکند.
در خصوص واژه «مشروعیت» شاید بتوان گفت در متون غربى ابهام چندانى وجود ندارد، ولى در برخى متون فارسى به دلایل مختلف بین وجوه مشروعیت و نسبت آن با قانونیت و مقبولیت خلط شده است.
4. نظام سیاسى
در زبان فارسى «نظام» هم ترجمه system است و هم ترجمه regime. در کتاب مبانى حقوقى - کلامى نظام سیاسى در اسلام،60 نظام هم معادل رژیم و هم معادل سیستم معنا شده است!61 جالب آن است که جلد کتاب مبانى حقوقى - کلامى نظام سیاسى در اسلام عنوان گرفته، در حالى که در صفحه دوم عنوان به «مبانى حقوقى و کلامى» تغییر مىیابد. مشخص نیست مبانى حقوقى - کلامى چگونه معجونى است!
به اعتقاد دستجردى، گاهى چنین وانمود مىشود که غیر از مردم و رژیم خاصى که بر آنها حکومت مىکند، هویت دیگرى به نام «نظام» وجود دارد که قابل نقد نبوده، بلکه از قداستى ماورایى برخوردار است، و بنابراین مصلحت نظام بر هر مصلحتى مقدم مىشود. «مصلحت نظام» وقتى مشخص مىشود که مراد خود از «مصلحت» و «نظام» را به خوبى تبیین کرده باشیم.62
5. ایدئولوژى
دانشنامه بلکول ایدئولوژى را الگوهاى عقاید و اظهارات نمادینى، معرفى مىکند که جهان را ارائه، تفسیر و ارزیابى مىکنند. هدف ایدئولوژى شکل دادن، بسیج، هدایت، سازماندهى و توجیه اشکال خاص راهکار و اعتراض به دیگران است. دوتریسى در سال 1796 این اصطلاح را براى مطالعه نظاممند و انتقادى و احساساتى خاستگاههاى عقاید به کار برد.63 دانشنامه فوق سپس به تفاوت کاربرد واژه ایدئولوژى نزد مارکس، مانهایم و دیگران مىپردازد. براى مارکس، ایدئولوژى آگاهى کاذب بود، در حالى که نزد مانهایم، اوتوپیا از جانب مردم، و ایدئولوژى از جانب هیأت حاکم اتخاذ مىشود. بنابراین همواره اوتوپیا شکل آرمانى و ایدئولوژى شکل محافظهکارانه دارد. از دیدگاه وى اصطلاح «ایدئولوژیک» براى نوع خاصى از کژتابى64 به کار برده مىشود که از «عهده توضیح و تحلیل واقعیتهاى جدید مربوط به یک موقعیت برنیاید» و نیز «بکوشد که با اندیشیدن به آن واقعیتها در مقولههاى نامتناسب آنها را کتمان کند». به نظر مانهایم، این طرز فکر هنوز تا این زمان رشد کامل نیافته است. کژتابى اوتوپیایى، از سوى دیگر، از زمان حال فراتر مىرود و به سوى آینده رو مىکند، و از طرز فکرى سرچشمه مىگیرد که «آن سوى اکنون» است. بنابراین یک شرط اضافى لازم براى طرز فکر اوتوپیایى همانا گرایش واقعى به نابود ساختن وضع موجود مىباشد. بنابر نظر مانهایم، متمایز کردن ایدئولوژى و اوتوپیا همیشه کار سادهاى نیست، چرا که هر دو فراسوى واقعیت کنونى هستند و بنابراین براى دانستن این که واقعیت چیست، نوعى قضاوت ارزشى لازم داریم. دشوارى دیگر این است که غالباً ممکن است خصوصیتهاى اوتوپیایى و ایدئولوژیک را در دیدگاه یک طبقه به هم آمیخته یافت.65
تفاوت ایدئولوژى نزد مانهایم و مارکس با تعاریف مارکس از این واژه مشخص مىشود: «حل ذهنى تضادهایى که در عمل حل نتواند شد» و «فرافکنى ناتوانایىهاى آدمى در آگاهى».66 پس هر گاه کوشش شود که تضادهایى که در عمل قابل دفع نیستند، در آگاهى حل شوند، ایدئولوژى لزوماً آنها را انکار و مخفى مىکند. چنان که پولانزاس مىنویسد:
کار دقیق ایدئولوژى این است که تضادهاى واقعى را پنهان کند و در سطحى تخیلى، گفتار نسبتاً منسجمى را که مبین افق تجربه اشخاص باشد از نو بسازد. مارکس پیوسته این نفى تضادهاى واقعى را نوعى قلب واقعیت به شمار مىآورد، هر چند شکل ناخودآگاهانه داشته باشد.67
در مجموع مىتوان دیدگاههاى مربوط به ایدئولوژى را به سه دسته تقسیم کرد: تعابیر خنثى یا بىطرف از ایدئولوژى (همانند تعاریف لنین، لوکاچ و مانهایم)، تعابیر منفى و انتقادى (مثل تعاریف مارکس و انگلس) و تعبیر جانبدارانه (مثل تعبیر آلتوسر). بر خلاف نئومارکسیستها که تعاریفى متمایز از نگرش مارکسیستهاى کلاسیک اتخاذ کردهاند، لیبرالها با تقلیل ایدئولوژىهاى مختلف به قرائت توتالیتر، در دام تعریفى خاص از این واژه گرفتار شدهاند.68
وجه اشتراک مارکس و دورکیم و آلتوسر و حتى سنت تجربى انگلیسى زبانان آن است که، علم را در مقابل ایدئولوژى قرار مىدهند.69 به اعتقاد خورخه لاین، علم به خودى خود ایدئولوژیک نیست، اما ادعا کردن در این باره ممکن است ایدئولوژیک باشد.70
حال ببینیم کاربرد «ایدئولوژى» در جامعه ما به چه شکل است، و آیا مخاطبان از کاربردهاى مختلف آن آگاهند یا خیر. شریعتى که اسلام را ایدئولوژیک مىداند، ظاهراً به سه عنصر آن یعنى ترسیم وضع موجود، تقبیح وضع موجود و ترسیم وضع مطلوب (و احتمالاً ارائه راهکارها) نظر دارد. تفاوت این برداشت با ایدئولوژى نزد مارکس و مانهایم آشکار به نظر مىرسد. ایدئولوژى نزد مارکس آگاهى کاذب است و به تقبیح وضع موجود نمىپردازد. نزد شریعتى، بر خلاف مانهایم، ایدئولوژى شکل انقلابى دارد.
سروش ایدئولوژى را «اندیشههاى باطل دلیل برندار» معرفى مىکند و در مقابل علم که معرفت حقیقى است قرار مىدهد.71 ایدئولوژى نزد مکتب مارکسیسم، حجاب واقعیت، مقتضاى نحوه معیشت آدمیان و امرى طبقاتى محسوب مىشود. اما شریعتى از ایدئولوژیک کردن دین، معناى مارکسیستى آن را اراده نمىکرد.72 از دیدگاه سروش (بر خلاف مارکس که دین را نوعى ایدئولوژى مىدانست) دین فربهتر از ایدئولوژى است، چرا که ایدئولوژىها به منزله سلاح عمل مىکنند، متناسب با نوع دشمن و نوع پیکار ساخته مىشوند، حرکتزا هستند نه حقیقتجو، فقط مربوط به دوران تأسیس هستند و نیاز به مفسران رسمى دارند.73 با این وجود شاید جاى سؤال باقى باشد که آیا شریعتى این اوصاف را براى اندیشه ایدئولوژیک خود مىپذیرد؟ و دین (نزد سروش) به چه معنا فربهتر از ایدئولوژى است و ایدئولوژى به چه معنا نمىتواند دینى باشد؟
به اعتقاد افروغ، تعریف سروش ضمن آن که بر قرائت خاصى از ایدئولوژى انطباق دارد، به شکل کامل با مباحث شریعتى همخوانى پیدا نمىکند. در واقع وصف پنجم سروش از ایدئولوژى (تأکید بر حرکت، نه کشف حقیقت) در مورد شریعتى منتفى مىشود، چرا که اگر منظور از کشف حقیقت کشف واقعیت باشد که شریعتى این امر را به علم و فلسفه واگذار کرده، و اگر منظور آرمانها و مطلوبهاى انسانى باشد که او به ایدئولوژى وا نهاده است.74
در این بین، مصطفى ملکیان از ایدئولوژى معناى بسیار مضیقى در نظر مىگیرد. به اعتقاد او شریعتى دین را ایدئولوژیک نکرد، چون دین ایدئولوژیک هست و کسى نمىتواند آن را ایدئولوژیک کند.75
در مجموع مىتوان گفت «ایدئولوژى» در علوم اجتماعى و علوم سیاسى به خودى خود ابعادى چند پهلو دارد، و گاهى به معناى مثبت و گاه دیگر به معناى منفى به کار رفته است. ناپلئون از این واژه براى بىاعتبار ساختن عقاید منتقدانش استفاده کرده بود، در حالى که پرولتاریا، از ایدئولوژى به صورت حربهاى علیه طبقات حاکم سود مىجوید، و مانهایم هم آن را در مقابل اوتوپیا قرار مىدهد. در ایران معاصر نه تنها این گونه کاربردهاى مختلف مفهوم ایدئولوژى از هم به خوبى تفکیک نشدهاند، بلکه به شکل آزادترى این واژه را به کار مىبرند.
6. چپ و راست
این دو اصطلاح در سیاست و تحلیل سیاسى به خودى خود از ابهام برخوردارند، اما استفاده روزنامهنگارانه و کاربرد آنها توسط سیاستمداران بر ابهام آن افزودهاند. در ایران معاصر هم این ابهامات به شکل خاص خود وجود دارند.
شاید اولین کاربرد این دو اصطلاح در مجلس فرانسه بود که طرفداران توده مردم در سمت چپ نشسته بودند.76 اما امروزه به دلایل مختلف این دو اصطلاح معانى مبهمى را القا مىکنند. اولاً چپ و راست در سیاست و اقتصاد به دو معنا هستند؛ ثانیاً در دورهها و کشورهاى مختلف و نزد متفکران متعدد، معانى متفاوتى پیدا کردهاند؛ ثالثاً به شکل وسیع توسط سیاستمداران و روزنامهنگاران به کار مىروند؛ رابعاً ترکیبات مختلف همانند «چپ میانه»، «راست شدید»، «چپ نو» و «راست نو» از آنها ساخته شده است. کاربرد این دو اصطلاح در ایران معاصر نشان مىدهد که چگونه با آن همه ابهام، هر روز افراد آنها را مورد استفاده قرار مىدهند، چرا ما عدهاى را چپ مىنامیم؟ آیا الزاماً چپهاى ما دموکرات هستند؟ آیا بین چپ اقتصادى و چپ سیاسى تمایز قائل مىشویم؟ آیا اصولاً راستهاى ما داراى فکر و نظریه منسجم و لا یتغیرى در طول زمان هستند، که به آن دلیل بر آنها راست را اطلاق کنیم؟
7. حزب
اصطلاح تخصصى «حزب» در معناى مدرن آن را نباید با مفهوم لغوىاش (گروه) خلط کرد. حزب سیاسى به عنوان «چرخ دنده ماشین دموکراسى» با مفهوم فردیت، حقوق شهروندى، دموکراسى و تقدم حق بر تکلیف گره مىخورد. به اعتقاد موریس دوورژه:
تشابه کلمات نباید موجب اشتباه شود. در نظامهاى باستان، گروههایى را که موجب تقسیم جمهورىها مىشدند، حزب مىخواندند. در ایتالیاى عهد رنسانس، دستههایى که دور افرادى جمع مىشدند را حزب مىنامیدند. آنها به باشگاههایى که محل اجتماع نمایندگان مجالس انقلابى بود، حزب مىگفتند. در برابر این گروهها دستههاى دیگر مرکب از سازمانهاى وسیع مردم که مبین افکار عمومى در دموکراسىهاى نوین هستند، نیز حزب نامیده مىشوند.77
اصطلاح قرآنى «حزب» با اصطلاح سیاسى آن تفاوت ماهوى دارد، و اکثر فقهایى که به حرمت یا وجوب حزب از دیدگاه اسلام رأى دادهاند، بدون توجه به اختلاف مفاهیم سنتى و مدرن و بدون رجوع به مباحث کارشناسانه، کبریات دینى را بر مفهوم مدرن حزب تطبیق کردهاند.78
8. جامعه مدنى
از اصطلاح «جامعه مدنى» معانى مختلفى ارائه شده است. این واژه تا سده هیجدهم (همانند آثار اصحاب قرارداد) به معناى جامعه سیاسى (اجتماعى که به وسیله قانون و تحت اقتدار یک دولت اداره مىشود) به کار مىرفت، ولى امروزه بیشتر به معناى سازمانها و گروههاى مستقل مابین دولت و افراد به کار مىرود. در این کاربرد، جامعه مدنى شامل نهادهاى خصوصى مىشود که از حکومت مستقل هستند و افراد جهت رسیدن به اهدافشان، آنها را سازمان دادهاند. هگل جامعه مدنى را در مقابل دولت و خانواده تعریف مىکرد.79
اصطلاح جامعه مدنى نزد ارسطو، ادبیات سیاسى رم، بوسوئه، اصحاب قرارداد، هگل و مارکسیسم را باید به خوبى از هم تفکیک کرد. با مفروض گرفتن آن که «جامعه مدنى» در غرب معانى مختلفى دارد، اگر مقصود نهاد واسط میان خانواده و دولت باشد، باز هم این ابهام وجود دارد که برخى همانند دیوید بیتهام و کوین بویل اقتصاد بازار آزاد را از ارکان آن مىدانند،80 در حالى که غیر لیبرالها با آن مخالفند. پس مىبینیم که چگونه دیدگاه لیبرالیستى یا غیر لیبرالیستى در تعریف یک مفهوم و شناسایى ارکان آن مؤثر واقع مىشود.
غنىنژاد به درستى توضیح مىدهد که «مفهوم جامعه مدنى» تنها در چارچوب یک نظام فکرى (و وضعیت تاریخى) معین قابل طرح و درک است، زیرا جزئى از یک کل وسیعتر را تشکیل مىدهد که عبارت است از تجدد یا مدرنیته. اگر چه اصطلاح «جامعه مدنى» همانند بسیارى مفاهیم دیگر مانند آزادى و دموکراسى در گذشته به خصوص در یونان باستان، مطرح بوده است، اما باید دقت کرد که این اصطلاحات در اندیشه مدرن معنا و مضمون متفاوت و گاه متباینى از مفاهیم قدیم پیدا مىکنند. بنابراین کنار هم چیدن مضامین متفاوت به صرف اشتراک لفظى، مىتواند بسیار گمراه کننده باشد.81
اگر مدرن بودن مفهوم «جامعه مدنى» را بپذیریم، باید ببینیم وقتى از نسبت آن با دین سخن مىگوییم چه چیزى را اراده کردهایم. یک احتمال آن است که مفهوم مدرن فوق را با دین «ظرفیت سنجى» کنیم. همان گونه که قبلاً گفته شد، این امر نه تنها ممکن، بلکه مطلوب به نظر مىرسد. احتمال دوم آن است که فکر کنیم «جامعه مدنى» در دین و متون دینى هم وجود دارد، و به مقایسه فوق دست بزنیم. در دوم خرداد 1376 که رئیس جمهور ایران از جامعه مدنى سخن گفت به نظر مىرسید از مفهومى مدرن سخن مىگوید، اما وقتى ریشه آن در مدینة النبى معرفى شد، تصور فوق تا اندازهاى به ابهام گرایید. جالب آن که پس از به وجود آمدن ابهامات فوق یک همایش مستقل82 و چندین کتاب به آن پرداختند، اما شاید نه تنها به سؤالات مورد نظر پاسخ ندادند، بلکه تا حدودى بر آشفتگى مفاهیم افزودند:
قدرت حکومت خدامدار و قانونمند نبوى بر مبناى قرآن کریم و مردم از پیش رسمیت بیشترى یافت و از همان روز و از همان مکان مقدس بود که مسلمین مىرفتند تا در دهههاى آینده جهان متمدن و مسکون معاصر خود را به تبعیت «حکومت مدنى» اسلامى مدینة النبى درآورند».83
با وجود ابهامات فوق در جامعه ماست که برخى به ناسازگارى تمام عیار مبانى جامعه مدنى و جامعه دینى، و پارادوکسیکال بودن تز جامعه مدنى - دینى رأى مىدهند،84 و برخى بین آنها هماهنگى مىبینند.85 جالب آن که در این میان ممکن است کسى به مدرن بودن مفهوم جامعه مدنى و ناسازگارى کلى آن با مبانى اسلامى رأى دهد، ولى در عین حال برخى توصیههاى آن را با دین و نظریه ولایت مطلقه فقیه همساز بداند.86
به راستى چگونه ممکن است مبانى جامعه مدنى و جامعه دینى پارادوکسیکال باشد، اما «توصیههاى» جامعه مدنى با نصیحت ائمه مسلمین، مشورت، مسؤولیت عمومى مسلمانان و امر به معروف و نهى از منکر سازگارى پیدا کند!؟87 آیا آراى سیاسى امام خمینى مبتنى بر پلورالیسم و جامعه مدنى (به مفهوم اصطلاحى آن) است!؟88 آیا مىتوان با قدر متیقن گرفتن از مفاهیم سیاسى، اندیشه یک اندیشمند را از زمینههاى آن جدا کرد و در عین حال به کژتابى مفاهیم دچار نشد؟89
9. مردم سالارى
همان گونه که اشاره شد، «دموکراسى» به مفهوم مدرن با دموکراسى در یونان باستان نوعى اشتراک لفظى دارد و نباید الفاظ و مفاهیم را از بستر تاریخى و نظام فکرى خود منتزع و حکمى واحد بر آنها حمل کرد. خصلت اندیشه مدرن عبارت است از نومینالیسم فلسفى یا نوعى سوبژکیتویسم در نظریه شناخت.90 مهمترین مؤلفههاى دموکراسى عبارتند از: حقوق مدنى، اصل نمایندگى، تفکیک قوا، نظارت قوا، پارلمانتاریسم و مسؤولیت پذیرى.91
همان گونه که جابرى معتقد است ما معانى مختلفى «ماوراى» دموکراسى قصد مىکنیم، در حالى که خود آن را به خوبى تعریف نکردهایم. فارق اصلى دموکراسى به مفهوم نوین از مفهوم کلاسیک آن، مفهوم مرکزى انتخاب است. از دیدگاه وى، شورا غیر از دموکراسى است، چون به طور مثال خلیفه در نظریه خلافت تنها در مقابل خداوند مسؤولیت دارد. 92
اگر بخواهیم بین مردم سالارى (دموکراسى) و دین نسبتى برقرار کنیم، هم باید مقصود خود از مردم سالارى را مشخص کنیم، و هم مراد خود از «دین» را، چرا که دین با قرائتهاى متفاوتى ارائه شده است. برخى معتقدند «مردم سالارى دینى» بدعتى در علم سیاست محسوب مىشود. 93
از آن جا که نگارنده در جاى دیگر به موضوع فوق پرداخته،94 تنها به این نکته بسنده مىکنیم که در نسبت سنجى دین و دموکراسى دچار آشفتگى مفاهیم شدهایم. مراد محمد خاتمى از واژه ابداعى «مردم سالارى دینى» با تمام ابهامهایى که دارد، به هیچ وجه نمىتواند با قرائت محمدتقى مصباح95 که به قرائت خاصى از ولایت مطلقه فقیه رأى مىدهد سازگارى داشته باشد، در حالى که در جامعه ما، هر دو مدافع «مردم سالارى دینى» شناخته شدهاند! آیا مىتوان گفت امام خمینى بر خلاف تلقى رایج که دموکراسى را در برابر اقتدارگرایى و خودکامگى مىنشاند، دموکراسى را در برابر استبداد و ظلم قرار مىدهد، و در عین حال به قرائت لیبرال دموکراتها - با تفاوتهایى - نزدیک مىشود.!؟96
همان گونه که یکى از حکماى چینى اشاره مىکند:
«همه ظلمهایى که در جهان رخ داده، ابتدا بر کلمات بوده است».
10. سکولاریسم
در بحث سکولاریسم دو چیز باید به بحث گذاشته شود: ترادف یا عدم ترادف سکولاریسم و لائیسیته، و تفکیک نسبت دین و سیاست از نسبت نهاد دین (روحانیت) از دولت. جواد طباطبایى بر خلاف برخى کتب لغت معتقد است: «گاهى واژه «لائیسیته» را با اصطلاح «سکولار» معادل مىگیرند که به هیچ وجه درست نیست. مفهوم نخست اصطلاحى فرانسوى است و در آغاز براى بیان نظام حکومتى برآمده از انقلاب فرانسه به کار رفت. جز فرانسه، مکزیک و با مسامحهاى ترکیه که از این حیث مقلد فرانسه است، هیچ یک از نظامهاى حکومتى اروپایى - مسیحى را نمىتوان لائیک خواند».97 از دیدگاه وى، لائیک و مشتقات آن از اصطلاحات الهیات مسیحى است و به هیچ وجه نمىتوان آنها را در مورد اسلام به کار برد،98 چرا که اسلام اساساً دینى دنیوى است و از این حیث با مسیحیت تفاوت دارد. ولى به اعتقاد محمدرضا نیکفر پیشبرد بحث سکولاریسم به صورت مقایسه وجه گیتیانگى در مسیحیت و بىنیازى اسلام به این امر از بیخ و بن خطاست،99 چرا که به هر حال در خصوص اسلام نیز بحث عرفى شدن مصداق دارد.
به نظر مىرسد بحث سکولاریسم هم در خصوص جدایى دین از سیاست، و هم تفکیک روحانیت از دولت مطرح باشد. این در حالى است که داود فیرحى تصریح مىکند که سکولاریسم اسلامى جدایى دین از دولت است، نه جدایى دین از سیاست.100 جابرى نیز تأکید مىکند که سکولاریسم در غرب فقط رها شدن از تقییدات کلیسا است، نه خود دین.101
برخى پیشنهادات
بحران مفاهیم در ایران معاصر خاص علوم سیاسى نیست، و شاید به شکلى در دیگر شاخه علوم انسانى نیز وجود داشته باشد. فرهنگستان زبان و ادب فارسى و همچنین وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى کوششهایى در راستاى معادل سازى واژگان اجنبى داشتهاند؛ به طور مثال در جزوات «اصول و ضوابط واژه گزینى»، و واژههاى مصوب فرهنگستان زبان و ادب فارسى به برخى معادلهاى فارسى برمىخوریم. در عین حال عدم شیوع این گونه کوششها را باید در چند امر جستو جو کرد: کامل نبودن این گونه مجموعهها، دیر بودن معادلگذارىها (از ورود و شیوع واژگان خارجى)، غیر عملى بودن کاربرد برخى معادلها، تبلیغ ناکافى منشورات فرهنگستان زبان و ادب فارسى و ملتزم نبودن مراجع ذى صلاح به کاربرد آنها. به طور مثال در حالى که واژه همایش در مقابل واژه فرانسوى «کنگره» (نشستهایى که شرکت کنندگان آنها نمایندگان دولتها و سازمانها یا متخصصان امور فرهنگى و ادبى و اجتماعى و سیاسى هستند، همانند کنگره ملى هند و کنگره صلح) نهاده شده،102 در عمل تمایز چندانى از «کنفرانس» و «سمینار» پیدا نکرده است.
در این جا به شکل مشخص به دو پیشنهاد در راستاى خارج شدن از بحران مفاهیم در علوم سیاسى اشاره مىشود:
اول: برخورد فعال و مسؤولانه فرهنگستان زبان و ادب فارسى و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى در زمینه یکسان سازى ترجمه لغات جدید و استفاده از واژگان مناسب در زبان فارسى (بالأخص در بازار پررونق ترجمه کتاب)؛ دوم: توجه اساتید گرامى علوم سیاسى به ضرورت تدوین فرهنگها و دانشنامههاى اجتماعى و سیاسى به زبان فارسى، به نحوى که ابتدا واژگان و مفاهیم علوم انسانى و علوم اجتماعى به شکل عام در آن بحث گردد و معانى مختلف از یک واژه تبیین شود، و سپس این مهم را در حوزه علوم سیاسى پى گیرند. ما به منابع و مراجعى نیاز داریم که در درجه اول اصطلاحاتى همچون رویکرد، رهیافت، مدل، نظریه، مکتب و نهضت را توضیح دهند، و در درجه دوم در خصوص علوم سیاسى با ایضاح کاربردهاى مختلف واژگانى همچون اندیشه سیاسى، نظریه سیاسى، فلسفه سیاسى، ایده سیاسى و حتى فقه سیاسى، محققان را در کاربرد صحیح آنها یارى رسانند.
پیشنهاد اول به شکل و صورت لغات و واژگان در علوم انسانى مربوط مىشود، و پیشنهاد دوم به اصلاحات محتوایى آنها در رشته علوم سیاسى. امید آن روز را داریم که با کوششى دو چندان، از آشفتگى روزافزون مفاهیم در جامعه خود - که تا اندازه زیادى با گسترش سریع وسایل ارتباط جمعى و جهانى شدن شدت گرفته - جلوگیرى کنیم.
پىنوشتها
1. استادیار گروه علوم سیاسى دانشگاه مفید.
2. سید صادق حقیقت، «بحران روششناسى در علوم سیاسى»، مجله علوم سیاسى، ش 22 (تابستان 1382).
3. Discipline.
4. Inter - disciplinary.
5. عبدالرحمن عالم، بنیادهاى علم سیاست (تهران: نشر نى، 1373) ص 21.
6. همان، ص 22.
7. این جمله در زبان انگلیسى معروف است که:
Politicians do their best to destroy what philosophers try to make.
8. Problematic.
9. Andrew Heywood, Key concepts in politics, New York, palgrave, 0002, PP 3 - 4.
10. Ibid.
11. Interpretation.
12. Clarification.
13. Elucidation.
14. Language games.
15. دامیانتى گوپتا، «فلسفه و تفسیر: رویکرد زبانشناسى؛ ایدهها و امور»، در حسینعلى نوذرى (ترجمه و تدوین) پست مدرنیته و پست مدرنیسم (تهران: نقش جهان،1379) ص 666 - 667.
16. عماد افروغ، نگرشى دینى و انتقادى به مفاهیم عمده سیاسى (تهران: مؤسسه فرهنگ و دانش، 1379) صص 135 - 136.
17. ریشه عدم تسلط کافى دانشگاهیان به زبانهاى خارجى را باید در نظام آموزشى خود جست و جو کنیم. در این نظام آموزشى، دانشجو پس از آن که چندین سال واحدهاى درسى مختلف زبان را مىگذراند، باز از تکلم یا فهم متن
عاجز است. متأسفانه سیستمهاى جدید فراگیرى زبان، در مدارس و دانشگاههاى ما همهگیر نشدهاند.
18. دانیل لیتل، تبیین در علوم اجتماعى: درآمدى به فلسفه علم الاجتماع، ترجمه عبدالکریم سروش (تهران: صراط، 1373) ص 151 به بعد.
19. سید حسین سیفزاده، مدرنیته و نظریههاى جدید علم سیاست (تهران: دادگستر، 1379) ص 42. این برداشت را مقایسه کنید با مصطفى ملکیان، «روششناسى در علوم سیاسى»، مجله علوم سیاسى، ش 14 (تابستان 1380) ص 272.
20. همان، ص 43.
21. غلامرضا على بابایى، فرهنگ علوم سیاسى (تهران: ویس، 1365) ص 205.
22. همان، ص 204.
23. Iain McLean, The Concise Oxford Dictionary of Politics, Oxford University Press, 6991, P 824.
24. محمدرضا جواهرى، «اصلاح یا رفرم»، نشریه معارف، ش 15 (آذر 1382) ص 32 - 33.
25. پیترل. برگر (و توماس لوکمان) ساخت اجتماعى واقعیت: رسالهاى در جامعهشناسى شناخت، ترجمه فریبرز مجیدى (تهران: شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1375).
26. مصطفى ملکیان، پیشین، ص 276.
27. سید جواد طباطبایى، «نکاتى در ترجمه برخى مفاهیم فلسفه هگل»، نشر دانش (خرداد و تیر 1364).
28. موسى غنىنژاد، جامعه مدنى: آزادى، اقتصاد و سیاست (تهران: طرح نو، 1377) ص 98 - 100.
29. Nation.
30. محمد عابد الجابری، «مفاهیم الحقوق و العدل فی النصوص العربیة - الاسلامیة» فی: حقوق الانسان فیالفکر العربی المعاصر (بیروت: مرکز دراسات الوحدة العربیة، 2003م) ص 25.
31. داود فیرحى، نظام سیاسى و دولت در اسلام، پیشین، ص 31 - 45.
32. ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت (تهران: امیرکبیر، 1364) کتاب پنجم (انقلاب) ص 202 - 258.
33. WWW. Algabriabed. com.
34. مایکل سندل، لیبرالیسم و منتقدان آن، ترجمه احمد تدین (تهران: شرکت انتشارات علمى و فرهنگى ، 1374) ص 64.
35. سید صادق حقیقت، توزیع قدرت در اندیشه سیاسى شیعه (تهران: هستى نما، 1381) ص 21 - 24.
36. جواد طباطبایى، ابن خلدون و علوم اجتماعى: وضعیت علوم اجتماعى در تمدن اسلامى (تهران: طرح نو، 1374) ص 9.
37. همان، ص 372.
38. محمد مجتهد شبسترى، «دین و تجدد در ایران امروز»، روزنامه همشهرى (8/11/1377).
39. على میرسپاسى، دموکراسى یا حقیقت: رسالهاى جامعهشناسى در باب روشنفکرى ایرانى (تهران: طرح نو، 1381) ص10-11.
40. همان، ص 34 - 38.
41. Distortion.
42. Policy.
43. Heywood. Opcit. P 33.
44. Ibid. P 43.
45. ر.ک: مصطفى ملکیان، «روششناسى در علوم سیاسى»، مجله علوم سیاسى، ش 14 (تابستان 1380) و سید صادق حقیقت، «بحران روششناسى در علوم سیاسى»، مجله علوم سیاسى، ش 22 (تابستان 1382) و سید صادق حقیقت، «نقدى بر روششناسى فلسفه سیاسى و علم سیاست»، مجله علوم سیاسى، ش 23 (پاییز 1382).
46. به نظر مىرسد فلسفه سیاست چیز سومى نباشد. پس کسى که از این اصطلاح استفاده مىکند یا مرادش فلسفه سیاسى (به عنوان دانشى درجه اول) است یا فلسفه علم سیاست (به عنوان دانشى درجه دوم). ر.ک: مصطفى ملکیان، مجله علوم سیاسى، ش 14 و 22.
47. مصطفى رجایى، «نظریه سیاسى، فلسفه سیاسى، ایدئولوژى سیاسى»، ترجمه احمدرضا طاهرىپور، مجله علوم سیاسى، ش 18 (تابستان 1381) ص 140.
48. ابوالفضل عزتى، فلسفه سیاسى در اسلام (تهران: پیام آزادى، 1358).
49. عبدالرحمن عالم، پیشین، ص 137.
50. محسن کدیور، نظریههاى دولت در فقه شیعه (تهران: نشر نى، 1376).
51. سید صادق حقیقت، توزیع قدرت، ص 264.
52. داود فیرحى، نظام سیاسى و دولت در اسلام، پیشین، ص 8 - 14.
53. همان، ص 11.
54. احمد جهانبزرگى، درآمدى بر تحول نظریه دولت در اسلام (تهران: مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، 1381).
55. موسى نجفى، مراتب ظهور فلسفه سیاست در متون اسلامى: طبقهبندى متون فلسفه تاریخ سیاست در اسلام و ایران (تهران: مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، 1382).
56. همان، ص 13.
57. Heywood. Opcit. P 42.
58. ر.ک: سید صادق حقیقت، «مشروعیت و جمهوریت در اندیشه سیاسى شیعه»، در و انقلاب مجهوریت اسلامى (تهران: سازمان مدارک فرهنگى انقلاب اسلامى، 1377) ص 621 - 636.
59. عبدالرحمن عالم، پیشین، ص 105 - 106.
60. احمد دیلمى، مبانى حقوقى - کلامى نظام سیاسى در اسلام (تهران: دفتر نشر معارف، 1381).
61. همان، ص 19.
62. حمید وحید دستجردى، «معرفتشناسى برخى مقولات شایع سیاسى»، روزنامه حیات نو (3/6/1379).
63. David Miller )ed(. The Blackwell Encyclopedia of Thought U. K, Blackwell, 7891, P 532.
64. Distortion.
65. خورخه لاین، مفهوم ایدئولوژى، ترجمه فریبرز مجیدى (تهران: مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، 1380) ص 140 - 141.
66. همان، ص 49.
67. همان، ص 49 - 50.
68. عماد افروغ، پیشین، ص 163 - 170.
69. دیوید مک للان، ایدئولوژى، ترجمه محمد رفیعى مهرآبادى (تهران: آشیان، 1380) ص 157.
70. خورخه لاین، پیشین، ص 257.
71. عبدالکریم سروش، فربهتر از ایدئولوژى (تهران: صراط، 1372) ص 79 و 82.
72. همان، ص 103 - 104.
73. همان، ص 106 - 117.
74. عماد افروغ، پیشین، ص 173 - 178.
75. غلامرضا على بابایى، پیشین، ص 223.
76. موریس دوورژه، احزاب سیاسى، ترجمه رضا علومى (تهران: امیرکبیر، 1375) ص 23.
77. آراى مبارکفورى (در خصوص حرمت تحزب) و حسینعلى منتظرى (در خصوص وجوب تحزب) را در منبع زیر مقایسه کنید: سید صادق حقیقت، «جایگاه بحث احزاب در اندیشه سیاسى اسلامى»، مجله علوم سیاسى، ش 3 (زمستان 1377، ص 155 - 162.
78. Heywood, opcit, P 71.
79. دیوید بیتهام (و کوین بویل) پرسش و پاسخ در باب آزادى، دموکراسى و جامعه مدنى، مترجم رضا زمانى (تهران: ثالث، 1377) ص 140.
80. مصطفى ملکیان، «آیا ایدئولوژیک شدن دین ممکن و مطلوب است؟»، روزنامه ایران (14و16/8/1379).
81. موسى غنىنژاد، پیشین، ص 14.
82. تحقق جامعه مدنى در انقلاب اسلامى ایران (تهران: سازمان مدارک فرهنگى انقلاب اسلامى،1376).
83. آذر میدخت فرهیخته والا، «جامعه مدنى و مدینة النبى» در: همان، ص 574.
84. احمد واعظى، جامعه دینى، جامعه مدنى (تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، 1377) ص 108.
85. محمد هادى معرفت، جامعه مدنى (قم: التمهید، 1378) محسن آرمین، «مبانى نظرى جامعه مدنى در اندیشه استاد مطهرى»، در: نسبت دین و جامعه مدنى (تهران: مؤسسه ذکر، 1378) ص 14 - 24؛ سید محمدعلى ایازى، «جامعه مدنى و نسبت آن با دین» در همان، ص 97 - 138؛ سید على نقى ایازى، «تاریخچه، مفهوم و عناصر جامعه مدنى» در: همان، ص 93 (همان طور که حکومت اسلامى مىتواند جامعه تودهوار و استبدادى باشد، مىتواند جامعه مدنى نیز باشد!).
86. احمد واعظى، پیشین، ص 123 - 153.
87. همان.
88. بیوک قربانى، «پایههاى نظرى پلورالیسم در جامعه مدنى اسلامى ایران»، در: سازمان مدارکانقلاب اسلامى، پیشین، ص 681 - 696.
89. عماد افروغ، پیشین، ص 56 - 57.
90. موسى غنىنژاد، پیشین.
91. حسین بشیریه، درسهاى دموکراسى براى همه (تهران: نگاه معاصر، 1380) ص 105 - 138.
92. سید صادق حقیقت، «در باب نسبتسنجى دین و دموکراسى»، همایش مردم سالارى دینى، 1382.
93. محمدتقى مصباح، «مردم سالارى دینى»، مجله معرفت، ش 68 (مرداد 1382).
94. عماد افروغ، پیشین، ص 108.
95. فرهنگستان زبان و ادب فارسى، واژههاى مصوب فرهنگستان زبان و ادب فارسى، ج 2 (بهمن 1377).
96. محمد عابد الجابرى، الدیمقراطیة و حقوق الانسان، بیروت: مرکز دراسات الوحدة العربیة، 1994، صص 13 - 16.
97. خشایار دیهیمى، «مردم سالارى دینى، بدعت در علم سیاست»، مجله آفتاب، ش 29 (دى و بهمن 1381).
98. جواد طباطبایى، دیباچهاى بر نظریه انحطاط ایران، تهران: نگاه معاصر، 1380: ص 321.
99. جواد طباطبایى، «تجددى دیگر»، روزنامه همشهرى (5/4/1382).
100. محمدرضا نیکفر، «طرح یک نظریه بومى درباره سکولاریزاسیون»، مجله آفتاب، ش 27 (تیر ماه 1382).
101. داود فیرحى، «گامهاى لرزان سکولاریسم در جوامع اسلامى»، روزنامه ایران (26/3/1381).
102. الجابرى، المصدر، ص 171.
یکى از علل بحران روششناسى در علوم سیاسى، آشفتگى مفاهیم در این رشته علمى است و مقاله حاضر تکملهاى به مقاله «بحران روششناسى در علوم سیاسى»2 محسوب مىشود. تفاوتى که بین این دو مقاله وجود دارد، در حوزه و گستره وجود بحران و آشفتگى است. به نظر مىرسد بحران روششناسى در رشته3 علوم سیاسى هم در ایران و هم در دیگر کشورها وجود داشته باشد، در حالى که موضوع مقاله حاضر - یعنى آشفتگى مفاهیم در علوم سیاسى - به ایران معاصر مربوط مىشود. علت این امر را باید در ویژگىهاى خاص علوم سیاسى در ایران معاصر جستو جو کرد. آشفتگى مفاهیم سیاسى در جهان متمدن بدان حد نیست که آن را «بحران» بنامیم. ایران قدیم (ایران قبل از مشروطه) نه تنها با علم سیاست مدرن ارتباطى نداشت، بلکه اصولاً هنوز با تجدد رویارو نشده بود تا زمینه آشفتگى مفاهیم براى آن ایجاد شود. مفاهیم سیاسى قبل از سده گذشته، اگر آشفتگى داشت، به حد بحران نرسیده بود؛ زیرا چندان بلوغ لازم را نداشت و با تجدد روبهرو نشده بود. قید سوم در عنوان مقاله حاضر، حوزه علمى این آشفتگى - یعنى علوم سیاسى - است. به نظر نمىرسد فلسفه یا ادبیات و یا علوم طبیعى با چنان آشفتگى مفاهیم روبهرو باشند.
مقصود از «آشفتگى» در این جا در هم آمیختن مفاهیم تا آن حد است که درک معانى را در بسیارى مواضع مشکل مىنماید. در این مقاله ابتدا منشأ این بحران را مىکاویم و سپس با ارائه نمونههایى مشخص به تأیید فرضیه مقاله اقدام مىنماییم.
منشأ آشفتگى مفاهیم در علوم سیاسى
براى یافتن منشأ آشفتگى مفاهیم علوم سیاسى در ایران معاصر باید به قیود سهگانه این عنوان توجه کرد. منشأ بحران مىتواند به ویژگىهاى خاص علوم سیاسى، یا سرزمین ایران، یا قید معاصر بودن آن (و کژتابى مفاهیم) مربوط شود.
1. ویژگىهاى خاص علوم سیاسى
از آن جا که در علوم سیاسى گرایشهاى بین رشتهاى4 مانند اقتصاد سیاسى، جامعهشناسى سیاسى و روانشناسى سیاسى وجود دارد، تا چند دهه قبل در مورد این مسأله که به رشته علمى مستقلى تبدیل شده باشد، تردید وجود داشت. هر چند تفکر سیاسى در عهد باستان و در غرب، از یونان آغاز شده، اما علم سیاست به معناى جدید آن و به عنوان یک رشته آموزش عالى، طى صد سال گذشته رشد یافته است.5
مسأله دیگر در این زمینه آن است که «دانشواژههاى علم سیاست به دلیل رواج عمومى و عامیانهاى که دارند، پاکیزگى خود را از دست مىدهند و دستخوش ابهامات گوناگون مىشوند. برخى از سیاستمداران و حقوقدانها که نتایج کاربرد نادرست دانشواژههاى گوناگون علم سیاست برایشان اهمیت ندارد، آنها را در سخنان و نوشتههاى خود به کار مىبرند و موجب ابهام در تفاهم مىشوند. این گونه افراد در واقع به کاربرد درست و دقیق دانشواژههاى سیاسى توجه ندارند، بلکه آنها را براى ایجاد تأثیر یا تأثیرگذارى به کار مىبرند. از سوى دیگر، اندیشههاى نو و نظریههاى ناشنیده گسترش مىیابند. در نتیجه واژههاى جدیدى رواج مىپذیرند و گاه واژههاى قدیمى در معانى جدید به کار مىروند. چنین وضعى شاید براى علمى که در حال رشد است گریزناپذیر باشد، اما تفکر روشن و تفاهم را مختل مىکند».6 واژگان علوم سیاسى وقتى به دست روزنامهنگاران یا سیاستمداران غیرحرفهاى مىافتد، به دلیل تسلط آنها بر رسانهها، چه بسا به زودى جاى خود را به مفاهیم غیرحرفهاى بدهد و در اندک زمانى شیوع یابد.7
به قول آندرو هیود مسأله آن است که کلماتى چون آزادى، دموکراسى و عدالت نسبت به افراد مختلف معانى گوناگون مىیابد، و بنابراین خود مفاهیم مسأله واره8 مىشوند. از دیدگاه او، حداقل سه دلیل براى اهمیت فوق العاده مفاهیم در تحلیل سیاسى وجود دارد:
الف) میل تحلیل سیاسى به عمومیت سازى، بر خلاف تاریخ که به تحلیل وقایع خاص مىپردازد؛
ب) اشتراک زبان علم سیاست با زبان عاملان سیاست و سیاستمداران حرفهاى؛
ج) عجین شدن مفاهیم سیاسى با عقاید ایدئولوژیک.9
پیدایش ایدئولوژىهاى سیاسى مدرن در اواخر قرن هیجدهم و قرن نوزدهم نه تنها زبان جدیدى را در سیاست پدید آورد، بلکه به ابهام و پیچیدگى آنها نیز دامن زد. این مسأله بالأخص وقتى مفاهیم سیاسى با ارزش داورىها و تمایلات ایدئولوژیک - که گاه ناخودآگاهانه نیز هستند - آمیخته مىشود، شدت مىیابد. توصیه هیود به دانشپژوهان علوم سیاسى آن است که در خصوص کاربرد این گونه اصطلاحات دقت لازم را داشته باشند تا از سوء برداشتها در مباحثات سیاسى جلوگیرى شود.10
به همین دلیل فلاسفه تحلیل زبان - فارغ از انتقاداتى که ممکن است به آنها وارد باشد - معتقدند اگر مفاهیم اصلى در هر رشته را به خوبى بکاویم، نزاعها حل یا منحل خواهند شد. به اعتقاد ویتگنشتاین، فلسفه نظریه به حساب نمىآید، بلکه نوعى عمل تفسیر،11 ایضاح12 و شرح و وصف یا تنویر13 بازىهاى زبانى14 است. پس مسائل را نه از طریق ارائه اطلاعات جدید، بلکه با مرتب کردن چیزهایى که همیشه مىدانستیم، مىتوان حل کرد، نظریات فلسفى کاربرد نادرست زبان هستند، و کار فیلسوف تشخیص و درمان این بیمارى محسوب مىشود. هدف فلسفه به جاى تدوین نظریات جدید، باید روشن کردن کژىهاى نظریات بد باشد.15
پسامدرنها و معتقدان به نظریه گفتمان براى واژگان معناى محصلى در نظر نمىگیرند. به اعتقاد ایشان، واژگان دالهاى تهى هستند که معناى خود را از همنشینى با دیگر واژگان پیدا مىکنند. طبق این مبنا، مفاهیمى همچون عدالت و آزادى نیز دال بدون مدلول خواهند بود. بدیهى است اگر این نظریه ضد مبناگرایانه مقبول افتد، در تعریف مفاهیم سیاسى و حتى ترجمه واژگان دچار تحول خواهیم شد. عماد افروغ با رد این فرض، معتقد است مىتوان قدر متیقنى از مفاهیم فلسفه سیاسى به دست داد:
بنده به هیچ وجه با قرائت کسانى که امروزه به گونهاى در پیوند با جریانهاى پست مدرنیستى مفاهیمى همچون عدالت و آزادى را دال بدون مدلول مىدانند، موافق نیستم؛ یعنى نباید به دلیل این که نتوانستیم یک تعریف جامع و مانع از این مفاهیم ارائه کنیم، از آن قدر متیقن هم دور شویم.16
به اعتقاد او، هر چند مفاهیمى همچون آزادى و عدالت پارادکسیکال هستند، ولى مىتوان به قدر متیقنى در تعریف دست یافت. سؤالى که در این جا قابل طرح است این که قدر متیقن بین کدام اقوال اخذ مىشود؟ آیا بین اقوال مانعةالجمع - مثل خود پسامدرنها از یک طرف و مدرنها و مذهبىها از طرف دیگر - مىتوان قدر متیقن گرفت؟
مسأله دیگرى که باعث نوعى ابهام در واژگان (علوم سیاسى) مىشود، عدم توجه به پیشینه تاریخى آنهاست. برخى مفاهیم و اصطلاحات در مقاطع مختلف تاریخى دچار تفسیرها و تعبیرهاى متفاوت و متنوعى شدهاند. همان گونه که خواهیم دید، واژه «جامعه مدنى» داراى چندین تعریف است، و بدون تبیین و تمایز همه آنها، نمىتوان به برداشتى صحیح رسید. در این جاست که یک واژه نه تنها در مقابل واژگان دیگر، بلکه در قبال مفاهیم مختلف که در طول تاریخ داشته، معناى محصلى پیدا مىکند.
از جمله آثار جوان بودن علوم سیاسى آن است که در مقایسه با علومى همچون فلسفه، دانشنامهها و فرهنگهاى واژگان در حد مطلوبى ندارد. دائرة المعارفها حکم مرجع را دارند، و اختلافات برداشتها با رجوع به آنها تا حدى فیصله مىیابد. اما در علوم سیاسى وضع این گونه نیست. براى یافتن تفاوتهاى ابتدایىترین واژگان همچون «سیاست»، «امر سیاسى» «علم سیاست»، «علوم سیاسى»، «فلسفه علم سیاست»، «فلسفه سیاست»، «فلسفه سیاسى»، «اندیشه سیاسى» و «نظریه سیاسى» کمتر منبع جامعى را مىتوان یافت.
2. ویژگىهاى خاص مفاهیم سیاسى در ایران
مفاهیم سیاسى در سطح جهانى از ابهاماتى خاص برخوردار است، اما در ایران - به عنوان کشورى جهان سومى - این ابهامات به آشفتگى و بحران مفهومى بدل مىشود. در واقع بین دانشجوى ایرانى و دانشجوى یکى از کشورهاى جهان اول، در فهم مفاهیم سیاسى تفاوت وجود دارد. برخى از مهمترین ویژگىهاى وضعیت مفاهیم سیاسى در ایران عبارتند از:
1) فقر منابع اصلى: کتب لغت (دیکشنرىهاى) موجود به زبان فارسى آن قدر نیست که بتواند آشفتگى مفاهیم در علوم اجتماعى به شکل عام، و بحران مفاهیم در علوم سیاسى به شکل خاص را درمان کند. دانشنامه (دائرة المعارف) خاصى نیز در زمینه علوم سیاسى به زبان فارسى وجود ندارد. از طرف دیگر، بین کتابهاى لغت هم سازگارى و هماهنگى خاصى در ترجمه واژگان به چشم نمىخورد.
2) معضل ترجمه: وقتى منابع به زبان فارسى یافت نشود، به ناچار مجامع علمى به سمت ترجمه روى مىآورند. از آن جا که علوم سیاسى عمدتاً در غرب رشد کرده، جهان سوم براى رساندن خود به سطح علمى لازم، ترجمه کتب از زبان مبدأ به زبان مقصد را ضرورى مىبیند. چون در ایران، تسلط به زبان خارجى چندان وضع خوبى ندارد،17 دانش پژوهان تا حد زیادى باید منتظر بمانند تا کتب مهم و مرجع به زبان فارسى ترجمه شود.
زبان براى تفهیم و تفهم است، و اگر کتابى از زبانهاى خارجى به زبان فارسى ترجمه مىشود، به این هدف است که مخاطبان از مراد نویسندگان آگاه شوند. به برخى از واژگان جدید در حوزه علوم انسانى توجه نمایید: استعجالى، هایش، خدمت، زمان پریشى، رهیافت، رویکرد، آمایش، جمله واره، پیوستار، رمزگشایى، راززدایى، همپرسه، بومشناسى، مثالواره، بسامد، نظر آزمایى، میانجهان، پرسمان، روان نژندى، روان پریشى، گشتاور، گشتار، خود کامروایى و گفتمان. آیا به نظر نمىرسد گاهى فهم واژگان انگلیسى سادهتر از ترجمه آنها باشد؟ آیا رویه واحدى در ترجمه لغات جدید (و مراد از آنها) وجود دارد؟ اگر شما ندانید که «خدمت» همان «کارکرد» یا function است،18 آیا معناى اصطلاحى آن را مىتوانید درک کنید؟ در این جا از واژه انگلیسى به ترجمه فارسى آن منتقل شدید یا برعکس؟! آیا مىتوان «رهیافت» را به «تلاش براى ادراک معرفت» و «رویکرد» را بیشتر ناظر به حوزه عملیاتى مربوط دانست، و در عین حال هر دو واژه را ترجمه approachمعرفى کرد؟!19 چگونه ممکن است از تلفیق «رهیافت» از یک سو، و حقیقت (گوهر) وجود با واقعیت (ذات) وجود از سوى دیگر، «رهیافت»هاى گوناگونى به دست آید؟!20
ترجمه کتاب معروف افلاطون به جمهور یا جمهورى از فقر واژگان و اشتراک لغات ناشى شده است. جمهورى یکى از اقسام و اشکال نظامهاى سیاسى است. در قاموس سیاسى، جمهورى حکومت دموکراتیک یا غیر دموکراتیکى است که زمامدار آن با رأى مستقیم یا غیر مستقیم اقشار مختلف مردم انتخاب شده، و توارث در آن دخالتى ندارد، و بر حسب مورد، مدت زمامدارى محدود است.21 ولى کتاب مشهور افلاطون که به جمهورى یا جمهوریت ترجمه شده با معناى فوق تفاوت دارد. خواننده امروزى ممکن است از آن چنین دریابد که موضوع کتاب به نوع خاصى از حکومت مربوط مىشود، حال آن که چنین نیست و واژه یونانى عنوان کتاب یعنى پولیتیکا و معادل لاتینى آن رسپوبلیکا صرفاً به معناى کشور یا جامعه یا سازمان حکومت است.22 معناى اصلى republic، همان گونه که افلاطون به کار برده، دولت است، و معناى جدید آن - در مقابل حکومت پادشاهى، از قرن هفدهم مرسوم شد.23 در ترجمه فارسى کتاب افلاطون، واژه جمهور ترجیح دارد تا با جمهورى که نوعى حکومت است اشتباه نشود. برخى معتقدند ترجمه بهتر آن، «مصالح عامه» است، چرا که Resبه معناى «امر» و Publica به معناى «عام» و «عمومى» است؛ پس جمهوریت یعنى اداره مدینه که از جمله مصالح عامه تلقى مىشود.
شاید ترجمه reform به «اصلاح» در زبان فارسى نیز از فقر واژگان ناشى شده باشد، چون این کلمه در فرهنگ دینى و ملى ما بار ارزشى مثبت - و چیزى غیر از واژهاى در مقابل انقلاب - را داراست.24
بخشى از مشکلات ترجمه واژگان زبان مبدأ به زبان مقصد، از محدودیتهاى زبان ناشى مىشود. اگر در زبان مقصد تعداد واژگان در حد کافى موجود نباشد، چه بسا چند واژه مختلف زبان مبدأ در مقابل یک واژه زبان مقصد قرار گیرند؛ به طور مثال وقتى خواننده با عنوان کتابى همانند «ساخت اجتماعى واقعیت»25 برخورد مىکند، اولین چیزى که در مقابل «ساخت» به نظر مىرسد واژه Structure است؛ در حالى که در این جا مقصود از ساخت «ساخته شدن» (construction) مىباشد.
همچنین است اصطلاح «تبیین» که گاه در مقابل توصیف مشاهدتى و تحلیل و نقد و تجویز به کار مىرود (explication)، و گاه به معناى روشى در علوم اجتماعى (explanation).26 داود فیرحى در آن جا که از نظام سیاسى خلافت و امامت بحث مىکند، به نمونههاى آرمانى این دو نظام اشاره مىنماید. وى سپس در توضیح اصطلاح «نمونه آرمانى»، آن را معادل type Idealوبر و تا حدودى (!) پارادایم توماس کوهن مىگیرد.27 منشأ این خلط آن است که نمونه مثالى وبر به هیچ وجه به معناى ایدهآل و مطلوب نمىباشد، بلکه نمونههایى هستند که در خارج، همیشه ترکیبى از آنها وجود دارد. به طور مثال هر جامعهاى به درجاتى از مشروعیت کاریزماتیک، قانونى و سنتى برخوردار است. به همین دلیل است که Ideal type را باید به «نمونه مثالى» ترجمه کرد، نه «نمونه آرمانى».
برخى مترجمان Geist هگل را به «روح» و برخى به «ذهن» ترجمه کردهاند. از دیدگاه طباطبایى، Geist هگل را نمىتوان به ذهن ترجمه کرد،28 هر چند هیچ یک از دو واژه فارسى کشش رساندن معناى مدنظر هگل را ندارند.
غنىنژاد در نقد کاتوزیان معتقد است به راحتى نمىتوان اصطلاحاتى همچون «خلق»، «توده» و مردم را در مقابل nation گذاشت، چرا که اولاً در خود اروپا هم این واژه ابهام دارد، و ثانیاً باید به تحول جوامع سنتى به جوامع مدرن و جدایى و تقابل بین قدرت سیاسى (دولت) و جامعه مدنى (مردم) توجه کنیم. وى سپس به نقد واژگان ترکیبى همانند «دموکراسى ایرانى» و «سوسیالیسم ایرانى» مىپردازد:
آقاى کاتوزیان به وضوح «ملى» را معادل «دموکرات» قرار مىدهد، و به این نکته مهم توجه ندارد که واژه «دموکراسى» به مفهوم غربى آن در فرهنگ ایرانى هیچ گاه وجود نداشته است. یکى از ویژگىهاى بیشتر روشنفکران سیاسى ایران عدم درک صحیح آنها از ماهیت جوامع جدید و چگونگى پیشرفت آنهاست. نکتهسنجىهاى آقاى کاتوزیان در مورد مفهوم «ملت» نزد ایرانیان و نتیجههاى خاصى که از آن به عمل مىآورد، همانند «دموکراسى ایرانى» و «سوسیالیسم ایرانى» کمکى به روشن شدن مباحث سیاسى در کشورمان نمىنماید، بلکه شاید بتوان گفت آب را بیشتر گلآلود مىکند.29
غرض ما از ذکر نقد غنىنژاد بر کاتوزیان، وارد شدن در بحث محتوایى آنها نیست، بلکه در صددیم فقط آشفتگى مفاهیم در حوزه سیاست در ایران را نشان دهیم و آن را به مشکلات ترجمه مرتبط کنیم.
مورد دیگرى که در این جا مىتوانیم به آن اشاره کنیم، خطایى است که در ترجمه Fairness""Justice as توسط احمد تدین روى داده است. معمولاً Fairness را به «انصاف» ترجمه مىکنند، و تفاوت آن را با عدالت، در مصداقى بودنش مىدانند. مقصود راولز از «عدالت به مثابه انصاف» آن است که اگر اشخاص پس از کشیدن پرده جهل بر جلوى صورت، خود را جاى دیگران قرار دهند، مىتوانند به اصول عدالت دست یابند. تدین، عبارت فوق را «عدالت به مثابه بىطرفى» ترجمه کرده است. با توجه به این که «بىطرفى» در روابط بین الملل معناى خاصى دارد، ترجمه صحیحى براى fairness به نظر نمىرسد.30
3) جعل اصطلاح؛ به نظر مىرسد در برخى کتب و نزد برخى صاحب نظران، به مسأله جعل اصطلاح با تسامح نگاه شده است. گروهى از نویسندگان وقتى با محدودیت واژگان مواجه مىشوند و نمىتوانند مراد خود را در قالبهاى موجود بریزند، اصطلاحاتى جعل مىکنند. در عین حال باید توجه داشت که حداقل دو شرط براى این کار وجود دارد: اول آن که به راستى واژهاى براى رساندن آن معنا موجود نباشد، و دوم آن که نویسنده از نظر علمى در شأنیت و مقامى باشد که بتواند اصطلاح جدید ابداع کند. نمونههاى جعل اصطلاح را مىتوان در دنباله مقاله پىگیرى نمود.
4) کارکرد ناقص مراجع ذىصلاح: به شکل مشخص فرهنگستان زبان و ادب فارسى و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى در کاربرد صحیح واژگان در جامعه ما مسؤولیت مستقیم دارند. اگر نخبگان جامعه ما را این دو نهاد گرد هم آورد تا فرهنگها و دانشنامههاى معتبرى در راستاى جلوگیرى از آشفتگى مفاهیم در علوم مختلف تنظیم کنند، امید آن مىرود که محافل دانشگاهى و علمى کشور به آنها اقتدا کنند و جامعه علمى ما را از وضع کنونى برهانند. به راستى باید برخى از مشکلات و معضلات محتوایى - بالأخص در علوم انسانى - را ناشى از تبیین ناکافى مفاهیم دانست.
3. رویارویى با تجدد
شاید بتوان گفت مهمترین منشأ بحران مفاهیم سیاسى در ایران معاصر رویارویى سنت (و دین) با تجدد بوده است. سنت و تجدد از دو جنس هستند و از دو دستگاه مفهومى متمایز برخوردارند. حدود یک سده قبل، ایرانیان با مظاهر تجدد غربى آشنا شدند. در خود واژه «مشروطه» هم بحث بود که از ریشه «شرط» آمده است یا تغییر شکل یافته اصطلاح Charte Laفرانسوى است! به هر حال واکنش ایرانیان به پیشرفت اروپاییان یکسان نبود. برخى به طور مطلق آن را پذیرفتند، برخى با آن به مخالفت برخاستند، و نهایتاً گروهى سعى در اتخاذ نقاط مثبت تمدن مدرن و ایجاد هم نهادى جدید از سنت پیشین و مدرنیته شدند. گروه اول و به ویژه گروه سوم چارهاى جز یافتن نسبت مفاهیم موجود و مفاهیم جدید را نداشتند: آیا مفاهیم مدرن و سنتى متفاوتند یا تمایزى ماهوى بین آنها وجود دارد؟
آنچه در عمل اتفاق افتاده آن بود که مفاهیم مدرن بدون وجود نظارت و ملاکى خاص، و بدون وجود خواست و اراده ما وارد مفاهیم موجود در سنت ما شدند و وضعیت مفاهیم بالأخص در حوزه سیاست را آشفته کردند. جابرى به دقت این خلط روششناختى را بحث کرده است. به اعتقاد او، اگر مفاهیم سنتى و مدرن را تفکیک نکنیم، ابتدا دچار خلط روششناختى، و سپس دچار خلط معرفتشناختى و تاریخى مىشویم. به اعتقاد او «امت»31 در زبان عربى و «امت» در اصطلاح قرآنى دو چیز متفاوت است. اصطلاح نخست به معناى تخصصىاش زاده مدرنیته است، و با مفهوم دینى و قرآنى «امت» تفاوت دارد. به نظر وى، کسى که بین مفاهیم مدرن و سنتى تفکیک نمىکند، همانند کسى است که معناى جدید صاروخ (موشک) را با معناى لغوى و قدیمىاش، یعنى کثیر الصراخ (فریادگر)، یکسان مىپندارد!32 همچنین است مفهوم «انقلاب» در شکل کلاسیک و مدرن آن، متفکران یونان اگر از انقلاب سخن مىگفتند،33 چیزى جز تبدیل حکومتها به یکدیگر را اراده نمىکردند، در حالى که انقلاب در مفهوم مدرن آن بر محور بودن سوژه خودمختار و نقشى که در یک جامعه مىتواند ایفا کند، تأکید دارد. بنابراین انقلاب در مفهوم کلاسیک خود (تبدیل انواع حکومت به یکدیگر با حرکتى دورانى) و انقلاب به مفهوم مدرن، مشترک لفظى هستند. همان گونه که شبسترى اشاره مىکند، ریشه مفاهیم مدرن در دین نیست، و این مسأله نقصى براى دین محسوب نمىشود. 34 چه بسا براى خواننده این سؤال به وجود آید که بالأخره نسبت مفاهیم سنتى و مدرن را چگونه باید بررسى کرد؟ آیا آنها قیاسناپذیر هستند؟
جابرى به این سؤال پاسخ منفى مىدهد و معتقد است مىتوان پاسخ احتمالى متون سنتى را به موضوعات جدید بحث کرد. به همین دلیل او مقالهاى تحت عنوان «وضع کنون جهان عرب از دیدگاه افلاطون و ابن رشد!» به نگارش درآورده است.35 به نظر مىرسد دیدگاه جابرى با آن چه «ظرفیت سنجى» نام نهادهایم36 همخوانى دارد.
طباطبایى در بحث سنت و مدرنیته به مسأله دیگرى به نام «ایدئولوژى جامعه شناسانه» اشاره مىکند و معتقد است این مسأله به بحران وضعیت فعلى ما شدت بخشیده است. وى مىنویسد:
بحران تجدد در ایران و شکست آن، به رغم کوششهاى صد و پنجاه ساله گذشته، بحرانى در بنیادهاى عقلانیت است. به کارگیرى روش جامعهشناختى در شرایطى که مشکل مبانى مطرح است - و افزون بر این به دنبال تصلب سنت، مبانى علوم اجتماعى بر ما معلوم نیست - به این دلیل اساسى موجه نیست که جامعهشناسى اگر مبانى نظرى آن روشن نباشد، خود بنبستى بر بنبست کنونى خواهد افزود.37
از دیدگاه او، اندیشه سیاسى ما در دوران زوال و انسداد قرار دارد، و اگر میشل فوکو در روش باستانشناسى خود شرایط امکان را طرح مىکند، طباطبایى در خصوص وضعیت اندیشه سیاسى در ایران معاصر شرایط امتناع را مورد توجه قرار مىدهد.38 بر این اساس، ایدئولوژىهاى جامعه شناسانه نه تنها ما را از شرایط انسانى و آشفتگى مفاهیم نمىرهانند، بلکه به نحوى بر بحران مفاهیم و کژتابى آنها مىافزایند.
در مقابل، على میرسپاسى معتقد است نگرشهاى ادبى / فلسفى نمىتوانند معضل عقبماندگى ما را درمان کنند و بنابراین با اقتدا به ریچارد رورتى باید به تقدم دموکراسى و جامعهشناسى بر فلسفه رأى داد.39 وى در باب آشفتگى مفاهیم معتقد است بسنده کردن به تعاریف لغتنامهاى و عدم شناخت از مقولاتى مانند سنت و تجدد، بدون در نظر گرفتن زمینههاى تاریخى که این مفاهیم از آن ظهور کردهاند، مىتواند سبب آشفتگى اندیشهورزى درباره مدرنیته و دموکراسى در ایران گردد. آنچه امروز به عنوان پدیدهاى مدرن تعریف مىگردد، مىتواند تحت شرایطى تبدیل به پدیدهاى سنتى شود. به اعتقاد او، پدیدههاى مدرن و سنتى سیالند، و همان گونه که مارشال برمن معتقد است، تقلیل دادن مدرنیته به مدرنیزاسیون یا مدرنیسم، به حذف دموکراسى مىانجامد.40
4. کژتابى مفاهیم
صرف رویارویى با تجدد، مستلزم کژتابى41 مفاهیم نیست. منشأ کژتابى مفاهیم، خالى کردن یک مفهوم از زمینههاى تولد و رشد آن و محدودیتهاى مربوط به آن زمینه مىباشد. به طور مثال اگر تحزب را از مبانى مدرنیته منفک کنیم و قائل شویم قرآن نیز به «حزب» اشاره دارد، دچار کژتابى مفاهیم شدهایم. چه بسا ملتى با مدرنیته رویارو شود، ولى آن را تقریباً به آن شکل که هست، درک کند؛ اما اگر فاصله سنت یک ملت با تجدد زیاد باشد، مفاهیم در حین ورود به دایره سنت دچار دگرگونى مىشوند؛ این مسأله را مىتوان با مثال ترجمه مفاهیم از زبانى به زبان دیگر واضحتر کرد. اگر از زبان انگلیسى قصد ترجمه به زبان فرانسه داشته باشیم، با مشکلات کمترى نسبت به ترجمه آن به زبان فارسى یا چینى مواجه مىشویم، چرا که از نظر تاریخى اشتراک زیادى بین زبان انگلیسى و فرانسه وجود دارد هر چند از نظر ریشه با هم متفاوتند.
کژتابى مفاهیم ممکن است به شکل خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه صورت پذیرد، اما شکل دوم عمومیت بیشترى دارد. اگر متفکران ملت غیر مدرن این پیشفرض را داشته باشند که سنت و دین ما «همه چیز» را در خود دارد، چه بسا به شکل خودآگاهانه مفاهیم مدرن را با کژتابى مواجه کنند. در این صورت هنگام مواجهه با مفاهیم مدرن، از نظر روان شناختى این تمایل وجود دارد که مشابه آنها را در سنت و دین بیابند و اعلام نمایند که «ما قبلاً از شکل کاملتر آن برخوردار بودهایم»! مصداق این بحث را در اصطلاح «جامعه مدنى» و «دموکراسى» پى خواهیم گرفت.
برخى مصادیق آشفتگى مفاهیم سیاسى در ایران معاصر
در این قسمت از مقاله به برخى مصادیق آشفتگى مفاهیم سیاسى در ایران معاصر مىپردازیم و نشان مىدهیم که چگونه یک یا چند عامل از عوامل چهارگانه برشمرده در ایجاد بحران مفهومى در هر یک از موارد زیر دخیل هستند:
1. سیاست، علوم سیاسى، فلسفه سیاسى، کلام سیاسى و فلسفه علم سیاست
ابتدا باید سیاست به معناى لغوى (تربیت کردن) و سیاست به معناى خط مشى42 را از بحث خود کنار گذاریم. واژه «سیاست» از Polis یونانى به معناى دولت - شهر گرفته شده است. آشفتگى و اغتشاش مفهومى از زمانى اجتنابناپذیر شد که اطلاق و تفسیر «پلیس» در معناى دولت - شهر و پس از آن به همان سادگى و صراحت در مفهوم دولت آغاز گشت. اتفاقى و تصادفى نیست که نخستین تعاریف سیاست در حدود و چارچوب «دولت» بوده است. این روش ارتباطى که تعریف سیاست را به مفهوم دولت پیوند مىزند، بىجهت راه را براى تعریف سیاست تنگ و باریک مىکند. این وضعیت بدان معناست که مىتوان نتیجه گرفت در این صورت، براى مثال، در جوامع ابتدایى سیاست وجود نداشته است. به همین دلیل تعاریف متأخرتر از سیاست بر امورى همچون قدرت و تصمیمگیرى و تخصیص آمرانه ارزشها متمرکز شدهاند. 43
سیاست اصطلاحى گاهى به معناى فعالیتى که از طریق آن مردم قوانینى را ایجاد و اجرا مىکنند به کار مىرود، و گاهى به معناى رشتهاى دانشگاهى براى مطالعه این فعالیت.44 در زبان فرانسه امر سیاسى را Politique Ie و علم سیاست را La politique مىنامند. البته اصطلاح اول معناى خط مشى، و اصطلاح دوم معناى مرد سیاسى را نیز دربر دارد.
شاید بتوان چهار مفهوم مختلف در سیاست را از هم تمییز داد:
الف) هنر حکومت و فعالیتهاى دولت: تعریف کلاسیک سیاست (مشتق از Polis)، فعالیتى دولت - محور را تداعى مىکند، و بنابراین اکثر مردم و نهادها و فعالیتهاى اجتماعى خارج از سیاست قرار مىگیرند؛
ب) سیاست فعالیت «عمومى» است نه فعالیتى مربوط به علایق «خصوصى» افراد. این فکر به ارسطو باز مىگردد که معتقد بود تنها انسان مىتواند زندگى خوبى داشته باشد؛
ج) سیاست به عنوان ابزار خاص حل نزاع: اختلافات باید از طریق مذاکره و وساطت حل شوند، نه از طریق زور و قدرت؛
د) سیاست به عنوان تولید، توزیع و استفاده از منابع حیات اجتماعى؛ در این معنا سیاست، چیزى درباره قدرت است. فمینیستها و مارکسیستها حامى این تعریف هستند.45
از آن جا که در مقالهاى به تعریف سیاست، علم سیاست، علوم سیاسى و فلسفه سیاسى پرداخته شده،46 در این جا تنها به طرح چند پرسش اکتفا مىشود:
- در کدام منبع در دسترس ما بین سیاست، علم سیاست، علوم سیاسى، فلسفه سیاسى، اندیشه سیاسى و نظریههاى سیاسى تفکیک دقیقى وجود دارد؟
- در کدام متن علوم سیاسى به زبان فارسى، نسبت فلسفه سیاسى، فلسفه سیاست و فلسفه علم سیاست به شکل کامل توضیح داده شده است؟47
- آیا بین فلسفه سیاسى تحلیلى و فلسفه سیاسى قارهاى (بر اروپا) تمایز قائل شدهاند؟
- تفاوت دقیق کلام سیاسى و فلسفه سیاسى در چیست؟
- اگر «فلسفه سیاسى» به وصف «اسلامى» متصف شود، چه تفاوتى با کلام سیاسى خواهد داشت؟
چگونه است که کتابى با عنوان فلسفه سیاسى اسلام در ایران چاپ مىشود،48 ولى به «فلسفه سیاسى» مربوط نیست، و دو سال بعد به «سیاست در اسلام» تغییر نام مىیابد؟!
- چه معنایى از «فلسفه سیاست» و «سیاست» در تمدن اسلامى اخذ شده که مراتب دهگانه آن عبارتند از:
«اندیشه سیاسى» در متون فلسفى، اندیشه سیاسى در متون فقهى و حدیثى و شریعتنامهها، اندیشه سیاسى در متون کلامى، اندیشه سیاسى در اندرزنامهها و خردنامهها و متون ادبى، اندیشه سیاسى در سفرنامهها و متون تاریخى، اندیشه سیاسى در متون سیاستنامهها، اندیشه سیاسى در متون عرفانى، اندیشه سیاسى در متون سیاسىنویسان و مصلحان اجتماعى، اندیشه سیاسى در متون فلسفه تاریخ و اندیشه سیاسى در متون چند روشى!؟49
ابهام در این گونه سؤالات نشان مىدهد که احتمالاً دانشجوى علوم سیاسى در ایران از ابتدا با بحران مفاهیم حتى در مورد عنوان رشته خود! روبهرو مىشود و شاید این بحران تا پایان مقاطع تحصیلات عالى ادامه پیدا کند. چه بسا خواننده تأیید کند که «سلائق» برخى از اساتید در پاسخ گفتن به سؤالات فوق با دیگران نیز تفاوت داشته باشد!
2. دولت
دولت به معناى مدرن، عبارت است از آن واحد سیاسى که داراى چهار عنصر جمعیت، حکومت، سرزمین و حاکمیت مىباشد.50 دولت ممکن است به معناى قوه مجریه و یا حکومت نیز به کار رود. در عین حال واژه «دولت» در کتاب نظریههاى دولت در فقه شیعه51 به هیچ یک از سه معناى فوق نیست، چرا که اصولاً فقهاى شیعه نظر خاصى راجع به دولت نداشتهاند، بلکه آراى ایشان به حاکمیت و مشروعیت ناظر است.52
تشویش در مفهوم دولت در کتاب نظام سیاسى و دولت در اسلام نیز وجود دارد. در آن جا دولت به دو معنا در نظر گرفته شده است: مجموعه خاصى از افراد و حاکمان، و مجموعه خاصى از نهادهاى برتر. از دیدگاه نویسنده محترم آن کتاب، تعریف آستین رنى (مجموعهاى از افراد و نهادها که قوانین فایقه در یک جامعه را وضع، و با پشتوانه قدرت برترى که در اختیار دارند، اجرا مىکنند) بین دو تعریف فوق جمع کرده است.53 در این جا دو مسأله به وجود مىآید: اول آن که چرا به جاى تعاریف مصطلح دولت از دو تعریف نامأنوس استفاده شده، و دوم آن که چرا نویسنده در آن جا بین معناى کلاسیک و مدرن دولت تفکیک نکرده است. عناوینى همچون استمرار دولت و عضویت غیر ارادى افراد54 به دولت مدرن نظر دارد. در حالى که «دولت» در عنوان درس و کتاب نظام سیاسى و دولت در اسلام نمىتواند منحصر به مفهوم مدرن آن باشد.
کتاب درآمدى بر تحول نظریه دولت در اسلام55 نیز نه مربوط به «دولت» است، و نه «تطورى» را نشان مىدهد. نویسنده در مقدمه کتاب مىنویسد: «موضوع این کتاب، تاریخ تطور نظریه دولت در اسلام، به ویژه نظریه ولایت فقیه است»،56، در حالى که نظریه ولایت فقیه نمىتواند نظریه دولت تلقى شود.
در بحث سکولاریسم نیز گاهى بین ارتباط دین و سیاست با ارتباط نهاد دین (روحانیت) و دولت خلط مىشود. از آن جا که بین این دو مسأله تلازم منطقى وجود ندارد، چه بسا بتوان با حفظ ارتباط دین با سیاست، به جدایى نهاد دین از دولت رأى داد.
3. مشروعیت
مشروعیت یا Iegitimacy از واژه لاتین legitimare به معناى «اعلام قانونیت» است. هیود به شکل مشخص بین کاربرد این اصطلاح در فلسفه سیاسى و علوم سیاسى (و جامعهشناسى سیاسى) تفکیک قائل شده است. فلاسفه سیاسى عموماً مشروعیت را به اصل عقلانى یا اخلاقى که حکومت بر اساس آن شهروندان را به اطاعت فرا مىخواند، تعریف مىکنند. بنابراین «ادعاى» مشروعیت مهمتر از «واقعیت» اطاعت به نظر مىرسد. اما از طرف دیگر، دانشمندان علوم سیاسى در اصطلاحات جامعهشناسانه، آن را به تمایل به همسازى با نظام قانون - بدون توجه به منشأ کسب آن - معنا مىکنند.57
در متون سیاسى به زبان فارسى، نه تنها تفکیک روشنى بین مشروعیت از دیدگاه فلسفه سیاسى و جامعهشناسى سیاسى صورت نگرفته،58 بلکه چه بسا بین آنها خلط شده است:
«مشروعیت به معناى قانونى بودن یا طبق قانون بودن است. بعدها واژه مشروعیت در اشاره به روشهاى سنتى، اصول قانون اساسى و انطباق با سنتها به کار برده شد. بعد از آن هم مرحلهاى فرا رسید که در آن عنصر رضایت به معنى آن افزوده شد. در عصر حاضر نخستین بار ماکس وبر مفهوم مشروعیت را به صورت مفهومى عام بیان کرد. به عقیده او مشروعیت بر باور مبتنى است، و از مردم اطاعت مىطلبد. مشروعیت با باورهاى اخلاقى یا رفتار مساعد مترادف نیست، بلکه فقط پایهاى است براى توجیه اقدامات قدرتمندان [رابرت] دال با این توصیف نشان مىدهد که مشروعیت برخوردارى از خصوصیات درستکارى، کامیابى یا خیر اخلاقى است».59
در این نقل قول نه تنها بین دو معناى مشروعیت در حوزه فلسفه سیاسى (و فلسفه اخلاق) و علوم سیاسى و (جامعهشناسى سیاسى) تفکیکى دیده نمىشود، بلکه مشخص نیست که اگر مشروعیت «پایهاى است براى توجیه اقدامات قدرتمندان» چگونه نقل قول رابرت دال آن را تأیید مىکند.
در خصوص واژه «مشروعیت» شاید بتوان گفت در متون غربى ابهام چندانى وجود ندارد، ولى در برخى متون فارسى به دلایل مختلف بین وجوه مشروعیت و نسبت آن با قانونیت و مقبولیت خلط شده است.
4. نظام سیاسى
در زبان فارسى «نظام» هم ترجمه system است و هم ترجمه regime. در کتاب مبانى حقوقى - کلامى نظام سیاسى در اسلام،60 نظام هم معادل رژیم و هم معادل سیستم معنا شده است!61 جالب آن است که جلد کتاب مبانى حقوقى - کلامى نظام سیاسى در اسلام عنوان گرفته، در حالى که در صفحه دوم عنوان به «مبانى حقوقى و کلامى» تغییر مىیابد. مشخص نیست مبانى حقوقى - کلامى چگونه معجونى است!
به اعتقاد دستجردى، گاهى چنین وانمود مىشود که غیر از مردم و رژیم خاصى که بر آنها حکومت مىکند، هویت دیگرى به نام «نظام» وجود دارد که قابل نقد نبوده، بلکه از قداستى ماورایى برخوردار است، و بنابراین مصلحت نظام بر هر مصلحتى مقدم مىشود. «مصلحت نظام» وقتى مشخص مىشود که مراد خود از «مصلحت» و «نظام» را به خوبى تبیین کرده باشیم.62
5. ایدئولوژى
دانشنامه بلکول ایدئولوژى را الگوهاى عقاید و اظهارات نمادینى، معرفى مىکند که جهان را ارائه، تفسیر و ارزیابى مىکنند. هدف ایدئولوژى شکل دادن، بسیج، هدایت، سازماندهى و توجیه اشکال خاص راهکار و اعتراض به دیگران است. دوتریسى در سال 1796 این اصطلاح را براى مطالعه نظاممند و انتقادى و احساساتى خاستگاههاى عقاید به کار برد.63 دانشنامه فوق سپس به تفاوت کاربرد واژه ایدئولوژى نزد مارکس، مانهایم و دیگران مىپردازد. براى مارکس، ایدئولوژى آگاهى کاذب بود، در حالى که نزد مانهایم، اوتوپیا از جانب مردم، و ایدئولوژى از جانب هیأت حاکم اتخاذ مىشود. بنابراین همواره اوتوپیا شکل آرمانى و ایدئولوژى شکل محافظهکارانه دارد. از دیدگاه وى اصطلاح «ایدئولوژیک» براى نوع خاصى از کژتابى64 به کار برده مىشود که از «عهده توضیح و تحلیل واقعیتهاى جدید مربوط به یک موقعیت برنیاید» و نیز «بکوشد که با اندیشیدن به آن واقعیتها در مقولههاى نامتناسب آنها را کتمان کند». به نظر مانهایم، این طرز فکر هنوز تا این زمان رشد کامل نیافته است. کژتابى اوتوپیایى، از سوى دیگر، از زمان حال فراتر مىرود و به سوى آینده رو مىکند، و از طرز فکرى سرچشمه مىگیرد که «آن سوى اکنون» است. بنابراین یک شرط اضافى لازم براى طرز فکر اوتوپیایى همانا گرایش واقعى به نابود ساختن وضع موجود مىباشد. بنابر نظر مانهایم، متمایز کردن ایدئولوژى و اوتوپیا همیشه کار سادهاى نیست، چرا که هر دو فراسوى واقعیت کنونى هستند و بنابراین براى دانستن این که واقعیت چیست، نوعى قضاوت ارزشى لازم داریم. دشوارى دیگر این است که غالباً ممکن است خصوصیتهاى اوتوپیایى و ایدئولوژیک را در دیدگاه یک طبقه به هم آمیخته یافت.65
تفاوت ایدئولوژى نزد مانهایم و مارکس با تعاریف مارکس از این واژه مشخص مىشود: «حل ذهنى تضادهایى که در عمل حل نتواند شد» و «فرافکنى ناتوانایىهاى آدمى در آگاهى».66 پس هر گاه کوشش شود که تضادهایى که در عمل قابل دفع نیستند، در آگاهى حل شوند، ایدئولوژى لزوماً آنها را انکار و مخفى مىکند. چنان که پولانزاس مىنویسد:
کار دقیق ایدئولوژى این است که تضادهاى واقعى را پنهان کند و در سطحى تخیلى، گفتار نسبتاً منسجمى را که مبین افق تجربه اشخاص باشد از نو بسازد. مارکس پیوسته این نفى تضادهاى واقعى را نوعى قلب واقعیت به شمار مىآورد، هر چند شکل ناخودآگاهانه داشته باشد.67
در مجموع مىتوان دیدگاههاى مربوط به ایدئولوژى را به سه دسته تقسیم کرد: تعابیر خنثى یا بىطرف از ایدئولوژى (همانند تعاریف لنین، لوکاچ و مانهایم)، تعابیر منفى و انتقادى (مثل تعاریف مارکس و انگلس) و تعبیر جانبدارانه (مثل تعبیر آلتوسر). بر خلاف نئومارکسیستها که تعاریفى متمایز از نگرش مارکسیستهاى کلاسیک اتخاذ کردهاند، لیبرالها با تقلیل ایدئولوژىهاى مختلف به قرائت توتالیتر، در دام تعریفى خاص از این واژه گرفتار شدهاند.68
وجه اشتراک مارکس و دورکیم و آلتوسر و حتى سنت تجربى انگلیسى زبانان آن است که، علم را در مقابل ایدئولوژى قرار مىدهند.69 به اعتقاد خورخه لاین، علم به خودى خود ایدئولوژیک نیست، اما ادعا کردن در این باره ممکن است ایدئولوژیک باشد.70
حال ببینیم کاربرد «ایدئولوژى» در جامعه ما به چه شکل است، و آیا مخاطبان از کاربردهاى مختلف آن آگاهند یا خیر. شریعتى که اسلام را ایدئولوژیک مىداند، ظاهراً به سه عنصر آن یعنى ترسیم وضع موجود، تقبیح وضع موجود و ترسیم وضع مطلوب (و احتمالاً ارائه راهکارها) نظر دارد. تفاوت این برداشت با ایدئولوژى نزد مارکس و مانهایم آشکار به نظر مىرسد. ایدئولوژى نزد مارکس آگاهى کاذب است و به تقبیح وضع موجود نمىپردازد. نزد شریعتى، بر خلاف مانهایم، ایدئولوژى شکل انقلابى دارد.
سروش ایدئولوژى را «اندیشههاى باطل دلیل برندار» معرفى مىکند و در مقابل علم که معرفت حقیقى است قرار مىدهد.71 ایدئولوژى نزد مکتب مارکسیسم، حجاب واقعیت، مقتضاى نحوه معیشت آدمیان و امرى طبقاتى محسوب مىشود. اما شریعتى از ایدئولوژیک کردن دین، معناى مارکسیستى آن را اراده نمىکرد.72 از دیدگاه سروش (بر خلاف مارکس که دین را نوعى ایدئولوژى مىدانست) دین فربهتر از ایدئولوژى است، چرا که ایدئولوژىها به منزله سلاح عمل مىکنند، متناسب با نوع دشمن و نوع پیکار ساخته مىشوند، حرکتزا هستند نه حقیقتجو، فقط مربوط به دوران تأسیس هستند و نیاز به مفسران رسمى دارند.73 با این وجود شاید جاى سؤال باقى باشد که آیا شریعتى این اوصاف را براى اندیشه ایدئولوژیک خود مىپذیرد؟ و دین (نزد سروش) به چه معنا فربهتر از ایدئولوژى است و ایدئولوژى به چه معنا نمىتواند دینى باشد؟
به اعتقاد افروغ، تعریف سروش ضمن آن که بر قرائت خاصى از ایدئولوژى انطباق دارد، به شکل کامل با مباحث شریعتى همخوانى پیدا نمىکند. در واقع وصف پنجم سروش از ایدئولوژى (تأکید بر حرکت، نه کشف حقیقت) در مورد شریعتى منتفى مىشود، چرا که اگر منظور از کشف حقیقت کشف واقعیت باشد که شریعتى این امر را به علم و فلسفه واگذار کرده، و اگر منظور آرمانها و مطلوبهاى انسانى باشد که او به ایدئولوژى وا نهاده است.74
در این بین، مصطفى ملکیان از ایدئولوژى معناى بسیار مضیقى در نظر مىگیرد. به اعتقاد او شریعتى دین را ایدئولوژیک نکرد، چون دین ایدئولوژیک هست و کسى نمىتواند آن را ایدئولوژیک کند.75
در مجموع مىتوان گفت «ایدئولوژى» در علوم اجتماعى و علوم سیاسى به خودى خود ابعادى چند پهلو دارد، و گاهى به معناى مثبت و گاه دیگر به معناى منفى به کار رفته است. ناپلئون از این واژه براى بىاعتبار ساختن عقاید منتقدانش استفاده کرده بود، در حالى که پرولتاریا، از ایدئولوژى به صورت حربهاى علیه طبقات حاکم سود مىجوید، و مانهایم هم آن را در مقابل اوتوپیا قرار مىدهد. در ایران معاصر نه تنها این گونه کاربردهاى مختلف مفهوم ایدئولوژى از هم به خوبى تفکیک نشدهاند، بلکه به شکل آزادترى این واژه را به کار مىبرند.
6. چپ و راست
این دو اصطلاح در سیاست و تحلیل سیاسى به خودى خود از ابهام برخوردارند، اما استفاده روزنامهنگارانه و کاربرد آنها توسط سیاستمداران بر ابهام آن افزودهاند. در ایران معاصر هم این ابهامات به شکل خاص خود وجود دارند.
شاید اولین کاربرد این دو اصطلاح در مجلس فرانسه بود که طرفداران توده مردم در سمت چپ نشسته بودند.76 اما امروزه به دلایل مختلف این دو اصطلاح معانى مبهمى را القا مىکنند. اولاً چپ و راست در سیاست و اقتصاد به دو معنا هستند؛ ثانیاً در دورهها و کشورهاى مختلف و نزد متفکران متعدد، معانى متفاوتى پیدا کردهاند؛ ثالثاً به شکل وسیع توسط سیاستمداران و روزنامهنگاران به کار مىروند؛ رابعاً ترکیبات مختلف همانند «چپ میانه»، «راست شدید»، «چپ نو» و «راست نو» از آنها ساخته شده است. کاربرد این دو اصطلاح در ایران معاصر نشان مىدهد که چگونه با آن همه ابهام، هر روز افراد آنها را مورد استفاده قرار مىدهند، چرا ما عدهاى را چپ مىنامیم؟ آیا الزاماً چپهاى ما دموکرات هستند؟ آیا بین چپ اقتصادى و چپ سیاسى تمایز قائل مىشویم؟ آیا اصولاً راستهاى ما داراى فکر و نظریه منسجم و لا یتغیرى در طول زمان هستند، که به آن دلیل بر آنها راست را اطلاق کنیم؟
7. حزب
اصطلاح تخصصى «حزب» در معناى مدرن آن را نباید با مفهوم لغوىاش (گروه) خلط کرد. حزب سیاسى به عنوان «چرخ دنده ماشین دموکراسى» با مفهوم فردیت، حقوق شهروندى، دموکراسى و تقدم حق بر تکلیف گره مىخورد. به اعتقاد موریس دوورژه:
تشابه کلمات نباید موجب اشتباه شود. در نظامهاى باستان، گروههایى را که موجب تقسیم جمهورىها مىشدند، حزب مىخواندند. در ایتالیاى عهد رنسانس، دستههایى که دور افرادى جمع مىشدند را حزب مىنامیدند. آنها به باشگاههایى که محل اجتماع نمایندگان مجالس انقلابى بود، حزب مىگفتند. در برابر این گروهها دستههاى دیگر مرکب از سازمانهاى وسیع مردم که مبین افکار عمومى در دموکراسىهاى نوین هستند، نیز حزب نامیده مىشوند.77
اصطلاح قرآنى «حزب» با اصطلاح سیاسى آن تفاوت ماهوى دارد، و اکثر فقهایى که به حرمت یا وجوب حزب از دیدگاه اسلام رأى دادهاند، بدون توجه به اختلاف مفاهیم سنتى و مدرن و بدون رجوع به مباحث کارشناسانه، کبریات دینى را بر مفهوم مدرن حزب تطبیق کردهاند.78
8. جامعه مدنى
از اصطلاح «جامعه مدنى» معانى مختلفى ارائه شده است. این واژه تا سده هیجدهم (همانند آثار اصحاب قرارداد) به معناى جامعه سیاسى (اجتماعى که به وسیله قانون و تحت اقتدار یک دولت اداره مىشود) به کار مىرفت، ولى امروزه بیشتر به معناى سازمانها و گروههاى مستقل مابین دولت و افراد به کار مىرود. در این کاربرد، جامعه مدنى شامل نهادهاى خصوصى مىشود که از حکومت مستقل هستند و افراد جهت رسیدن به اهدافشان، آنها را سازمان دادهاند. هگل جامعه مدنى را در مقابل دولت و خانواده تعریف مىکرد.79
اصطلاح جامعه مدنى نزد ارسطو، ادبیات سیاسى رم، بوسوئه، اصحاب قرارداد، هگل و مارکسیسم را باید به خوبى از هم تفکیک کرد. با مفروض گرفتن آن که «جامعه مدنى» در غرب معانى مختلفى دارد، اگر مقصود نهاد واسط میان خانواده و دولت باشد، باز هم این ابهام وجود دارد که برخى همانند دیوید بیتهام و کوین بویل اقتصاد بازار آزاد را از ارکان آن مىدانند،80 در حالى که غیر لیبرالها با آن مخالفند. پس مىبینیم که چگونه دیدگاه لیبرالیستى یا غیر لیبرالیستى در تعریف یک مفهوم و شناسایى ارکان آن مؤثر واقع مىشود.
غنىنژاد به درستى توضیح مىدهد که «مفهوم جامعه مدنى» تنها در چارچوب یک نظام فکرى (و وضعیت تاریخى) معین قابل طرح و درک است، زیرا جزئى از یک کل وسیعتر را تشکیل مىدهد که عبارت است از تجدد یا مدرنیته. اگر چه اصطلاح «جامعه مدنى» همانند بسیارى مفاهیم دیگر مانند آزادى و دموکراسى در گذشته به خصوص در یونان باستان، مطرح بوده است، اما باید دقت کرد که این اصطلاحات در اندیشه مدرن معنا و مضمون متفاوت و گاه متباینى از مفاهیم قدیم پیدا مىکنند. بنابراین کنار هم چیدن مضامین متفاوت به صرف اشتراک لفظى، مىتواند بسیار گمراه کننده باشد.81
اگر مدرن بودن مفهوم «جامعه مدنى» را بپذیریم، باید ببینیم وقتى از نسبت آن با دین سخن مىگوییم چه چیزى را اراده کردهایم. یک احتمال آن است که مفهوم مدرن فوق را با دین «ظرفیت سنجى» کنیم. همان گونه که قبلاً گفته شد، این امر نه تنها ممکن، بلکه مطلوب به نظر مىرسد. احتمال دوم آن است که فکر کنیم «جامعه مدنى» در دین و متون دینى هم وجود دارد، و به مقایسه فوق دست بزنیم. در دوم خرداد 1376 که رئیس جمهور ایران از جامعه مدنى سخن گفت به نظر مىرسید از مفهومى مدرن سخن مىگوید، اما وقتى ریشه آن در مدینة النبى معرفى شد، تصور فوق تا اندازهاى به ابهام گرایید. جالب آن که پس از به وجود آمدن ابهامات فوق یک همایش مستقل82 و چندین کتاب به آن پرداختند، اما شاید نه تنها به سؤالات مورد نظر پاسخ ندادند، بلکه تا حدودى بر آشفتگى مفاهیم افزودند:
قدرت حکومت خدامدار و قانونمند نبوى بر مبناى قرآن کریم و مردم از پیش رسمیت بیشترى یافت و از همان روز و از همان مکان مقدس بود که مسلمین مىرفتند تا در دهههاى آینده جهان متمدن و مسکون معاصر خود را به تبعیت «حکومت مدنى» اسلامى مدینة النبى درآورند».83
با وجود ابهامات فوق در جامعه ماست که برخى به ناسازگارى تمام عیار مبانى جامعه مدنى و جامعه دینى، و پارادوکسیکال بودن تز جامعه مدنى - دینى رأى مىدهند،84 و برخى بین آنها هماهنگى مىبینند.85 جالب آن که در این میان ممکن است کسى به مدرن بودن مفهوم جامعه مدنى و ناسازگارى کلى آن با مبانى اسلامى رأى دهد، ولى در عین حال برخى توصیههاى آن را با دین و نظریه ولایت مطلقه فقیه همساز بداند.86
به راستى چگونه ممکن است مبانى جامعه مدنى و جامعه دینى پارادوکسیکال باشد، اما «توصیههاى» جامعه مدنى با نصیحت ائمه مسلمین، مشورت، مسؤولیت عمومى مسلمانان و امر به معروف و نهى از منکر سازگارى پیدا کند!؟87 آیا آراى سیاسى امام خمینى مبتنى بر پلورالیسم و جامعه مدنى (به مفهوم اصطلاحى آن) است!؟88 آیا مىتوان با قدر متیقن گرفتن از مفاهیم سیاسى، اندیشه یک اندیشمند را از زمینههاى آن جدا کرد و در عین حال به کژتابى مفاهیم دچار نشد؟89
9. مردم سالارى
همان گونه که اشاره شد، «دموکراسى» به مفهوم مدرن با دموکراسى در یونان باستان نوعى اشتراک لفظى دارد و نباید الفاظ و مفاهیم را از بستر تاریخى و نظام فکرى خود منتزع و حکمى واحد بر آنها حمل کرد. خصلت اندیشه مدرن عبارت است از نومینالیسم فلسفى یا نوعى سوبژکیتویسم در نظریه شناخت.90 مهمترین مؤلفههاى دموکراسى عبارتند از: حقوق مدنى، اصل نمایندگى، تفکیک قوا، نظارت قوا، پارلمانتاریسم و مسؤولیت پذیرى.91
همان گونه که جابرى معتقد است ما معانى مختلفى «ماوراى» دموکراسى قصد مىکنیم، در حالى که خود آن را به خوبى تعریف نکردهایم. فارق اصلى دموکراسى به مفهوم نوین از مفهوم کلاسیک آن، مفهوم مرکزى انتخاب است. از دیدگاه وى، شورا غیر از دموکراسى است، چون به طور مثال خلیفه در نظریه خلافت تنها در مقابل خداوند مسؤولیت دارد. 92
اگر بخواهیم بین مردم سالارى (دموکراسى) و دین نسبتى برقرار کنیم، هم باید مقصود خود از مردم سالارى را مشخص کنیم، و هم مراد خود از «دین» را، چرا که دین با قرائتهاى متفاوتى ارائه شده است. برخى معتقدند «مردم سالارى دینى» بدعتى در علم سیاست محسوب مىشود. 93
از آن جا که نگارنده در جاى دیگر به موضوع فوق پرداخته،94 تنها به این نکته بسنده مىکنیم که در نسبت سنجى دین و دموکراسى دچار آشفتگى مفاهیم شدهایم. مراد محمد خاتمى از واژه ابداعى «مردم سالارى دینى» با تمام ابهامهایى که دارد، به هیچ وجه نمىتواند با قرائت محمدتقى مصباح95 که به قرائت خاصى از ولایت مطلقه فقیه رأى مىدهد سازگارى داشته باشد، در حالى که در جامعه ما، هر دو مدافع «مردم سالارى دینى» شناخته شدهاند! آیا مىتوان گفت امام خمینى بر خلاف تلقى رایج که دموکراسى را در برابر اقتدارگرایى و خودکامگى مىنشاند، دموکراسى را در برابر استبداد و ظلم قرار مىدهد، و در عین حال به قرائت لیبرال دموکراتها - با تفاوتهایى - نزدیک مىشود.!؟96
همان گونه که یکى از حکماى چینى اشاره مىکند:
«همه ظلمهایى که در جهان رخ داده، ابتدا بر کلمات بوده است».
10. سکولاریسم
در بحث سکولاریسم دو چیز باید به بحث گذاشته شود: ترادف یا عدم ترادف سکولاریسم و لائیسیته، و تفکیک نسبت دین و سیاست از نسبت نهاد دین (روحانیت) از دولت. جواد طباطبایى بر خلاف برخى کتب لغت معتقد است: «گاهى واژه «لائیسیته» را با اصطلاح «سکولار» معادل مىگیرند که به هیچ وجه درست نیست. مفهوم نخست اصطلاحى فرانسوى است و در آغاز براى بیان نظام حکومتى برآمده از انقلاب فرانسه به کار رفت. جز فرانسه، مکزیک و با مسامحهاى ترکیه که از این حیث مقلد فرانسه است، هیچ یک از نظامهاى حکومتى اروپایى - مسیحى را نمىتوان لائیک خواند».97 از دیدگاه وى، لائیک و مشتقات آن از اصطلاحات الهیات مسیحى است و به هیچ وجه نمىتوان آنها را در مورد اسلام به کار برد،98 چرا که اسلام اساساً دینى دنیوى است و از این حیث با مسیحیت تفاوت دارد. ولى به اعتقاد محمدرضا نیکفر پیشبرد بحث سکولاریسم به صورت مقایسه وجه گیتیانگى در مسیحیت و بىنیازى اسلام به این امر از بیخ و بن خطاست،99 چرا که به هر حال در خصوص اسلام نیز بحث عرفى شدن مصداق دارد.
به نظر مىرسد بحث سکولاریسم هم در خصوص جدایى دین از سیاست، و هم تفکیک روحانیت از دولت مطرح باشد. این در حالى است که داود فیرحى تصریح مىکند که سکولاریسم اسلامى جدایى دین از دولت است، نه جدایى دین از سیاست.100 جابرى نیز تأکید مىکند که سکولاریسم در غرب فقط رها شدن از تقییدات کلیسا است، نه خود دین.101
برخى پیشنهادات
بحران مفاهیم در ایران معاصر خاص علوم سیاسى نیست، و شاید به شکلى در دیگر شاخه علوم انسانى نیز وجود داشته باشد. فرهنگستان زبان و ادب فارسى و همچنین وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى کوششهایى در راستاى معادل سازى واژگان اجنبى داشتهاند؛ به طور مثال در جزوات «اصول و ضوابط واژه گزینى»، و واژههاى مصوب فرهنگستان زبان و ادب فارسى به برخى معادلهاى فارسى برمىخوریم. در عین حال عدم شیوع این گونه کوششها را باید در چند امر جستو جو کرد: کامل نبودن این گونه مجموعهها، دیر بودن معادلگذارىها (از ورود و شیوع واژگان خارجى)، غیر عملى بودن کاربرد برخى معادلها، تبلیغ ناکافى منشورات فرهنگستان زبان و ادب فارسى و ملتزم نبودن مراجع ذى صلاح به کاربرد آنها. به طور مثال در حالى که واژه همایش در مقابل واژه فرانسوى «کنگره» (نشستهایى که شرکت کنندگان آنها نمایندگان دولتها و سازمانها یا متخصصان امور فرهنگى و ادبى و اجتماعى و سیاسى هستند، همانند کنگره ملى هند و کنگره صلح) نهاده شده،102 در عمل تمایز چندانى از «کنفرانس» و «سمینار» پیدا نکرده است.
در این جا به شکل مشخص به دو پیشنهاد در راستاى خارج شدن از بحران مفاهیم در علوم سیاسى اشاره مىشود:
اول: برخورد فعال و مسؤولانه فرهنگستان زبان و ادب فارسى و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى در زمینه یکسان سازى ترجمه لغات جدید و استفاده از واژگان مناسب در زبان فارسى (بالأخص در بازار پررونق ترجمه کتاب)؛ دوم: توجه اساتید گرامى علوم سیاسى به ضرورت تدوین فرهنگها و دانشنامههاى اجتماعى و سیاسى به زبان فارسى، به نحوى که ابتدا واژگان و مفاهیم علوم انسانى و علوم اجتماعى به شکل عام در آن بحث گردد و معانى مختلف از یک واژه تبیین شود، و سپس این مهم را در حوزه علوم سیاسى پى گیرند. ما به منابع و مراجعى نیاز داریم که در درجه اول اصطلاحاتى همچون رویکرد، رهیافت، مدل، نظریه، مکتب و نهضت را توضیح دهند، و در درجه دوم در خصوص علوم سیاسى با ایضاح کاربردهاى مختلف واژگانى همچون اندیشه سیاسى، نظریه سیاسى، فلسفه سیاسى، ایده سیاسى و حتى فقه سیاسى، محققان را در کاربرد صحیح آنها یارى رسانند.
پیشنهاد اول به شکل و صورت لغات و واژگان در علوم انسانى مربوط مىشود، و پیشنهاد دوم به اصلاحات محتوایى آنها در رشته علوم سیاسى. امید آن روز را داریم که با کوششى دو چندان، از آشفتگى روزافزون مفاهیم در جامعه خود - که تا اندازه زیادى با گسترش سریع وسایل ارتباط جمعى و جهانى شدن شدت گرفته - جلوگیرى کنیم.
پىنوشتها
1. استادیار گروه علوم سیاسى دانشگاه مفید.
2. سید صادق حقیقت، «بحران روششناسى در علوم سیاسى»، مجله علوم سیاسى، ش 22 (تابستان 1382).
3. Discipline.
4. Inter - disciplinary.
5. عبدالرحمن عالم، بنیادهاى علم سیاست (تهران: نشر نى، 1373) ص 21.
6. همان، ص 22.
7. این جمله در زبان انگلیسى معروف است که:
Politicians do their best to destroy what philosophers try to make.
8. Problematic.
9. Andrew Heywood, Key concepts in politics, New York, palgrave, 0002, PP 3 - 4.
10. Ibid.
11. Interpretation.
12. Clarification.
13. Elucidation.
14. Language games.
15. دامیانتى گوپتا، «فلسفه و تفسیر: رویکرد زبانشناسى؛ ایدهها و امور»، در حسینعلى نوذرى (ترجمه و تدوین) پست مدرنیته و پست مدرنیسم (تهران: نقش جهان،1379) ص 666 - 667.
16. عماد افروغ، نگرشى دینى و انتقادى به مفاهیم عمده سیاسى (تهران: مؤسسه فرهنگ و دانش، 1379) صص 135 - 136.
17. ریشه عدم تسلط کافى دانشگاهیان به زبانهاى خارجى را باید در نظام آموزشى خود جست و جو کنیم. در این نظام آموزشى، دانشجو پس از آن که چندین سال واحدهاى درسى مختلف زبان را مىگذراند، باز از تکلم یا فهم متن
عاجز است. متأسفانه سیستمهاى جدید فراگیرى زبان، در مدارس و دانشگاههاى ما همهگیر نشدهاند.
18. دانیل لیتل، تبیین در علوم اجتماعى: درآمدى به فلسفه علم الاجتماع، ترجمه عبدالکریم سروش (تهران: صراط، 1373) ص 151 به بعد.
19. سید حسین سیفزاده، مدرنیته و نظریههاى جدید علم سیاست (تهران: دادگستر، 1379) ص 42. این برداشت را مقایسه کنید با مصطفى ملکیان، «روششناسى در علوم سیاسى»، مجله علوم سیاسى، ش 14 (تابستان 1380) ص 272.
20. همان، ص 43.
21. غلامرضا على بابایى، فرهنگ علوم سیاسى (تهران: ویس، 1365) ص 205.
22. همان، ص 204.
23. Iain McLean, The Concise Oxford Dictionary of Politics, Oxford University Press, 6991, P 824.
24. محمدرضا جواهرى، «اصلاح یا رفرم»، نشریه معارف، ش 15 (آذر 1382) ص 32 - 33.
25. پیترل. برگر (و توماس لوکمان) ساخت اجتماعى واقعیت: رسالهاى در جامعهشناسى شناخت، ترجمه فریبرز مجیدى (تهران: شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1375).
26. مصطفى ملکیان، پیشین، ص 276.
27. سید جواد طباطبایى، «نکاتى در ترجمه برخى مفاهیم فلسفه هگل»، نشر دانش (خرداد و تیر 1364).
28. موسى غنىنژاد، جامعه مدنى: آزادى، اقتصاد و سیاست (تهران: طرح نو، 1377) ص 98 - 100.
29. Nation.
30. محمد عابد الجابری، «مفاهیم الحقوق و العدل فی النصوص العربیة - الاسلامیة» فی: حقوق الانسان فیالفکر العربی المعاصر (بیروت: مرکز دراسات الوحدة العربیة، 2003م) ص 25.
31. داود فیرحى، نظام سیاسى و دولت در اسلام، پیشین، ص 31 - 45.
32. ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت (تهران: امیرکبیر، 1364) کتاب پنجم (انقلاب) ص 202 - 258.
33. WWW. Algabriabed. com.
34. مایکل سندل، لیبرالیسم و منتقدان آن، ترجمه احمد تدین (تهران: شرکت انتشارات علمى و فرهنگى ، 1374) ص 64.
35. سید صادق حقیقت، توزیع قدرت در اندیشه سیاسى شیعه (تهران: هستى نما، 1381) ص 21 - 24.
36. جواد طباطبایى، ابن خلدون و علوم اجتماعى: وضعیت علوم اجتماعى در تمدن اسلامى (تهران: طرح نو، 1374) ص 9.
37. همان، ص 372.
38. محمد مجتهد شبسترى، «دین و تجدد در ایران امروز»، روزنامه همشهرى (8/11/1377).
39. على میرسپاسى، دموکراسى یا حقیقت: رسالهاى جامعهشناسى در باب روشنفکرى ایرانى (تهران: طرح نو، 1381) ص10-11.
40. همان، ص 34 - 38.
41. Distortion.
42. Policy.
43. Heywood. Opcit. P 33.
44. Ibid. P 43.
45. ر.ک: مصطفى ملکیان، «روششناسى در علوم سیاسى»، مجله علوم سیاسى، ش 14 (تابستان 1380) و سید صادق حقیقت، «بحران روششناسى در علوم سیاسى»، مجله علوم سیاسى، ش 22 (تابستان 1382) و سید صادق حقیقت، «نقدى بر روششناسى فلسفه سیاسى و علم سیاست»، مجله علوم سیاسى، ش 23 (پاییز 1382).
46. به نظر مىرسد فلسفه سیاست چیز سومى نباشد. پس کسى که از این اصطلاح استفاده مىکند یا مرادش فلسفه سیاسى (به عنوان دانشى درجه اول) است یا فلسفه علم سیاست (به عنوان دانشى درجه دوم). ر.ک: مصطفى ملکیان، مجله علوم سیاسى، ش 14 و 22.
47. مصطفى رجایى، «نظریه سیاسى، فلسفه سیاسى، ایدئولوژى سیاسى»، ترجمه احمدرضا طاهرىپور، مجله علوم سیاسى، ش 18 (تابستان 1381) ص 140.
48. ابوالفضل عزتى، فلسفه سیاسى در اسلام (تهران: پیام آزادى، 1358).
49. عبدالرحمن عالم، پیشین، ص 137.
50. محسن کدیور، نظریههاى دولت در فقه شیعه (تهران: نشر نى، 1376).
51. سید صادق حقیقت، توزیع قدرت، ص 264.
52. داود فیرحى، نظام سیاسى و دولت در اسلام، پیشین، ص 8 - 14.
53. همان، ص 11.
54. احمد جهانبزرگى، درآمدى بر تحول نظریه دولت در اسلام (تهران: مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، 1381).
55. موسى نجفى، مراتب ظهور فلسفه سیاست در متون اسلامى: طبقهبندى متون فلسفه تاریخ سیاست در اسلام و ایران (تهران: مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، 1382).
56. همان، ص 13.
57. Heywood. Opcit. P 42.
58. ر.ک: سید صادق حقیقت، «مشروعیت و جمهوریت در اندیشه سیاسى شیعه»، در و انقلاب مجهوریت اسلامى (تهران: سازمان مدارک فرهنگى انقلاب اسلامى، 1377) ص 621 - 636.
59. عبدالرحمن عالم، پیشین، ص 105 - 106.
60. احمد دیلمى، مبانى حقوقى - کلامى نظام سیاسى در اسلام (تهران: دفتر نشر معارف، 1381).
61. همان، ص 19.
62. حمید وحید دستجردى، «معرفتشناسى برخى مقولات شایع سیاسى»، روزنامه حیات نو (3/6/1379).
63. David Miller )ed(. The Blackwell Encyclopedia of Thought U. K, Blackwell, 7891, P 532.
64. Distortion.
65. خورخه لاین، مفهوم ایدئولوژى، ترجمه فریبرز مجیدى (تهران: مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، 1380) ص 140 - 141.
66. همان، ص 49.
67. همان، ص 49 - 50.
68. عماد افروغ، پیشین، ص 163 - 170.
69. دیوید مک للان، ایدئولوژى، ترجمه محمد رفیعى مهرآبادى (تهران: آشیان، 1380) ص 157.
70. خورخه لاین، پیشین، ص 257.
71. عبدالکریم سروش، فربهتر از ایدئولوژى (تهران: صراط، 1372) ص 79 و 82.
72. همان، ص 103 - 104.
73. همان، ص 106 - 117.
74. عماد افروغ، پیشین، ص 173 - 178.
75. غلامرضا على بابایى، پیشین، ص 223.
76. موریس دوورژه، احزاب سیاسى، ترجمه رضا علومى (تهران: امیرکبیر، 1375) ص 23.
77. آراى مبارکفورى (در خصوص حرمت تحزب) و حسینعلى منتظرى (در خصوص وجوب تحزب) را در منبع زیر مقایسه کنید: سید صادق حقیقت، «جایگاه بحث احزاب در اندیشه سیاسى اسلامى»، مجله علوم سیاسى، ش 3 (زمستان 1377، ص 155 - 162.
78. Heywood, opcit, P 71.
79. دیوید بیتهام (و کوین بویل) پرسش و پاسخ در باب آزادى، دموکراسى و جامعه مدنى، مترجم رضا زمانى (تهران: ثالث، 1377) ص 140.
80. مصطفى ملکیان، «آیا ایدئولوژیک شدن دین ممکن و مطلوب است؟»، روزنامه ایران (14و16/8/1379).
81. موسى غنىنژاد، پیشین، ص 14.
82. تحقق جامعه مدنى در انقلاب اسلامى ایران (تهران: سازمان مدارک فرهنگى انقلاب اسلامى،1376).
83. آذر میدخت فرهیخته والا، «جامعه مدنى و مدینة النبى» در: همان، ص 574.
84. احمد واعظى، جامعه دینى، جامعه مدنى (تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، 1377) ص 108.
85. محمد هادى معرفت، جامعه مدنى (قم: التمهید، 1378) محسن آرمین، «مبانى نظرى جامعه مدنى در اندیشه استاد مطهرى»، در: نسبت دین و جامعه مدنى (تهران: مؤسسه ذکر، 1378) ص 14 - 24؛ سید محمدعلى ایازى، «جامعه مدنى و نسبت آن با دین» در همان، ص 97 - 138؛ سید على نقى ایازى، «تاریخچه، مفهوم و عناصر جامعه مدنى» در: همان، ص 93 (همان طور که حکومت اسلامى مىتواند جامعه تودهوار و استبدادى باشد، مىتواند جامعه مدنى نیز باشد!).
86. احمد واعظى، پیشین، ص 123 - 153.
87. همان.
88. بیوک قربانى، «پایههاى نظرى پلورالیسم در جامعه مدنى اسلامى ایران»، در: سازمان مدارکانقلاب اسلامى، پیشین، ص 681 - 696.
89. عماد افروغ، پیشین، ص 56 - 57.
90. موسى غنىنژاد، پیشین.
91. حسین بشیریه، درسهاى دموکراسى براى همه (تهران: نگاه معاصر، 1380) ص 105 - 138.
92. سید صادق حقیقت، «در باب نسبتسنجى دین و دموکراسى»، همایش مردم سالارى دینى، 1382.
93. محمدتقى مصباح، «مردم سالارى دینى»، مجله معرفت، ش 68 (مرداد 1382).
94. عماد افروغ، پیشین، ص 108.
95. فرهنگستان زبان و ادب فارسى، واژههاى مصوب فرهنگستان زبان و ادب فارسى، ج 2 (بهمن 1377).
96. محمد عابد الجابرى، الدیمقراطیة و حقوق الانسان، بیروت: مرکز دراسات الوحدة العربیة، 1994، صص 13 - 16.
97. خشایار دیهیمى، «مردم سالارى دینى، بدعت در علم سیاست»، مجله آفتاب، ش 29 (دى و بهمن 1381).
98. جواد طباطبایى، دیباچهاى بر نظریه انحطاط ایران، تهران: نگاه معاصر، 1380: ص 321.
99. جواد طباطبایى، «تجددى دیگر»، روزنامه همشهرى (5/4/1382).
100. محمدرضا نیکفر، «طرح یک نظریه بومى درباره سکولاریزاسیون»، مجله آفتاب، ش 27 (تیر ماه 1382).
101. داود فیرحى، «گامهاى لرزان سکولاریسم در جوامع اسلامى»، روزنامه ایران (26/3/1381).
102. الجابرى، المصدر، ص 171.