مبانى کلامى اندیشه سیاسى شیعه از منظر میردامادى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
میرداماد از فیلسوفان و متکلمان بنام شیعه در عصر صفوى است. آثار او را مىتوان تبیین گر بسیارى از مقولههاى بنیادین کلام شیعى تلقى کرد. در مقاله حاضر براى تبیین اندیشههاى کلامى شیعه از دریچه آثار میرداماد، به بررسى موضوعاتى چون توحید، جبر و اختیار، نبوت و... مىپردازیم و آنها را به عنوان بنیادهاى کلام شیعى مورد امعان نظر قرار مىدهیم.متن
مقدمه
میرداماد دانشمند معروف و مشهور عصر صفوى (969 - 1040 .ق)2 است. وى در رأس یکى از مهمترین جریانهاى علمى شیعى قرار دارد و شاید بتوان گفت مهمترین جریان علمى شیعه در طول تاریخ؛ چون به نظر مىرسد درخشانترین دورهاى که اندیشه شیعى در آن رشد چشمگیرى در خیلى از زمینهها داشته است عصر صفویه است. اگر در رأس جریان فقهى آن محقق کرکى قرار گرفته است جریان عقلى آن به اسم میرداماد رقم خورده است. براى شناخت اندیشه میرداماد شناخت و معرفى آثار علمى او الزامى است:
1. اعضالات: میرداماد در این کتاب بیست مشکل را نام مىبرد و ادعا مىکند که در طول تاریخ تنها اوست که توانسته به حل آنها بپردازد. در ضمن مشخص مىشود این از دیدگاههاى انحصارى اوست و قبلىها هیچ نقشى در آنها نداشتهاند. مشکلات اوّل تا پنجم در مسائل ریاضى، مشکل ششم درباره علم هیئت، مشکلات هشتم تا دهم و دوازدهم درباره بحث هاى فلسفى و اعضالات یازدهم تا چهاردهم در مسائل کلامى، مشکل پانزدهم یک مسأله منطقى است درباره حمل جزئى بر جزئى و حمل جزئى بر کلّى، مشکل شانزدهم بحث اصولى درباره احکام خمسه و مشکلات هفده تا بیست در مباحث فقهى است؛
2. رساله السبع الشداد: میرداماد در آن به مسائل گوناگون اصولى پرداخته از جمله مباحث آن، بحث تصویب در اجتهاد، احکام خمسه، حسن و قبح عقلى، فرق بین ایجاب و وجوب و کراهت در عبادت است؛
3. کتاب نبراس الضیاء و تسواء السواء: این کتاب از رسالههاى کلامى میرداماد است که درباره مسأله بداء و به مناسبت نقد فخر رازى به شیعه در باب بداء و پاسخ خواجه نصیر طوسى پرداخته و نظر خود را در تبیین این مسأله آورده است؛
4. رساله خلق الاعمال یا ایقاظات: این کتاب در یک مقدمه و شش ایقاظ سامان یافته است. ایقاظ اوّل درباره عدم جعل لوازم ماهیات و بحث از خیرات و شرور، ایقاظ دوم بحث از تسلسل در زمانیات، ایقاظ سوم بحث از حدیث «القدریه مجوس هذه الامة»، ایقاظ چهارم درباره حدیث معروف «لا جبر و لا تفویض بل امر بین امرین»، ایقاظ پنجم، درباره قدریه؛ ایقاظ ششم، در سه محور افعال ارادى و علل استنادى آنها و چگونگى صدور شقاوت است؛
5. تعلیقه بر کتاب کافى: این کتاب تعلیقه بر مباحث علم و جهل و کتاب توحید و مقدار کمى از کتاب الحجة است؛
6. اثنى عشر رسالة: این کتاب دوازده رساله در موضوعات مختلف فقهى، اصولى و ریاضى است. اجتهاد و تقلید، نماز و طهارت (وضو، تیمم و غسل) از جمله مسائل مطرح شده در این کتاب است؛
7. رساله هاى منطقى: هفت رساله منطقى از میرداماد در کتاب منطق و مباحث الفاظ است؛
8. رساله امانت الهیه: این رساله تفسیرى است از آیه «إنّا عرضنا الأمانة على السموات و الارض»؛
9. کتاب جذوات: این کتاب از جمله آثار فلسفى میرداماد است که جنبه عرفانى آن بیش از سایر کتابهاى میرداماد است و مشتمل بر یک مقدمه، دوازده جذوه و 28 میقات است؛
10. خلسة الملکوت: کتاب در رشحهایى تنظیم شده که فقط دوتاى آن به دست ما رسیده است. رشح اول بحث از این که وصف قدیم و ازلیت سرمدى مخصوص خداوند متعال است و رشح دوم هم تکمیل مباحث قبلى است.
11. قبسات: معروفترین کتاب میرداماد است و جزو معدود کتابهاى است که بحثهایش به صورت کامل به دست ما رسیده یا مؤلف موفق به اتمام آن شده است. کتاب از ده قبس تشکیل شده و به مباحث اقسام حدوث و برخى از صفات خداوند مثل اراده و قدرت و قضا و قدر و چگونگى دخول شرّ در قضاى الهى پرداخته است؛
12. افق مبین:3 کتاب از دو صرحه و در هر صرحه مسافتها و در هر مسافت فصولى و در هر فصلى عناوینى بحث شده است. البته فقط یک صرحه در اختیار ماست. در صرحه اول هم فقط مسافت اوّل و پنجم و ششم موجود است. در مسافت اوّل بحث از تعریف حکمت و موضوع حکمت است، در مسافت پنجم از احکام و خواص واجب و ممکن و ممتنع بحث شده است و در مسافت ششم به بحث از زمان و دیدگاههاى مختلفى که در آن هست پرداخته است.
13. صراط مستقیم: کتاب در میثاقهایى تنظیم شده و در هر میثاقى نزعههایى هست منتها فقط میثاق اوّل موجود است و در این میثاق هم دو نزعه است. بحث از اقسام زمانیّات است که یا دفعى هستند و یا تدریجى و مباحثى اطراف این دو بحث و بعد مطلب قطع مىشود؛
14. تقدیسات: میرداماد در این کتاب درصدد است مشکلاتى را که دیگران از حل آن عاجز بودهاند حلّ کند و مىگوید یکى از این مشکلات مسأله توحید است و به اثبات توحید و نقد اشکالهایى مانند اشکال ابن کمونه مىپردازد و مىنویسد: ابن کمونه اولین کسى نیست که این اشکال را بیان کرده است.
در یکى از تقدیسها به نفى صفات سلبیه از خداوند مانند زمان و مکان و شوائب مادّه مىپردازد. سپس تحت عنوان حکمة به تفسیر قول خداوند متعال «یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یحیطون بشىء من علمه الا بما شاء» و به مباحث علم خداوند مىپردازد.
15. تقویم الایمان: میرداماد در این کتاب در ضمن، بحث را به امامت امام على علیه السلام مىکشاند و در عباراتى موجز نوع دلیلهاى روایى را که در کتابهاى مسلمانان آمده را ذکر مىکند که بعد کتاب مستقلى در شرح همین مقدمه نوشته است. بعد مىفرماید: دو دسته بحث در باب هستى قابل طرح است یک بخش درباره مسائلى کلّى و یک بخش در باب ربوبیات. بعد به مسایلى مىپردازد که در ربوبیات قابل طرح است.4
16. شرح مقدمه تقویم الایمان: این کتاب درباره امام على علیه السلام و مسائلى که به نحوى به آن حضرت مربوط است مىباشد، نظیر بحث از حدیث افتراق امّت، حدیث ثقلین، سفینه، صحابه و ارتداد آنها، حدیث باب حطّه و شجره، وجوب ظهور اوصیاى پیامبر قبل از انقراض جهان، فضایل شیعه، حبّ و بغض علىعلیه السلام، حدیث یوم الدار، استخلاف، منزلت، حضرت على نفس پیامبر است، حدیث سدّ الابواب، حدیث انا مدینة العلم و على بابها، کلام مخالفین درباره دانش امام على، عدم علم خلفا به احکام و قرآن، علم امام على به غیب، کلام عمر در منقبت امام على، بیانات امام على در شناخت خداوند، قضا و قدر، جبر و اختیار، مشیّت و اراده، حدیث پیامبر «اقضاکم على» و ... .
وى آثار دیگرى نیز دارد که نیازى به ذکر آنها نیست.
توحید
در مقدّمه شارع النّجاة در ضرورت کسب یقین در اصول دین آورده است:
بر هر مکلّف واجب عینى است قبل از نماز و قبل از وضو و غسل و تیمّم و بالجمله قبل از هر عبادتى از عبادات شرعیّه علم یقینى به معارف مبدأ ومعاد که اصول دین است به دلیل و برهان مفید یقین تحصیل نماید و حصول این علم یقینى شرط صحّت جمیع عبادات است و هیچ عبادتى بى آن صحیح نیست و اسقاط تکلیف نمىکند و تقلید قول غیر در آن کافى نیست و امّا قدرت بر حل شکوک و شبهات و تحقیق اسرار و مشکلات واجب عینى نیست بلکه واجب کفایى است
میرداماد در کتابهاى متعدّدش به این بحثها پرداخته است که در این بیان، بحث توحید و امامت امام على بیش از همه مورد توجه میرداماد بوده است.
میرداماد در مورد راههایى که در باب اثبات وجود خداوند موجود است مىفرماید:
مسالک و مشارب در اثبات ذات حق و رجوع به جناب مقدّس او - جلّ کبریائه - مختلف است. عوام اهل نظر در آفاق و انفس تدبّر کرده به طریقه دلیل إنّى استدلال از معلول بر علّت و انتقال از مخلوق به خالق را سبیل عقل مىدانند و خواص اصحاب بصیرت و غور به نظر دقیق و به دقیق تأمّل از بطلان جوهرى و لیسیّت ذاتى هر ذرّه از ذرّات عالم به مسلک لمّى بر استناد به مبدع حقایق و جاعل ماهیّات ترکیب برهان کرده و از هویّات باطل الذوات به موجود حق و حق مطلق رجوع مىنمایند و هر ذرّه را در افاده این دقیقه بر سر خود عالمى مىدانند و قرآن کریم در حق این دو طایفه مىگوید «سنریهم آیاتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى یتعیّن لهم انه الحق» و خواص الخواص صدیقین ارباب تحقیق که بالغ نظران وادى عرفان و ثابت قدمان کوى یقین ایشانند رأساً از ذوات مجعوله وهویّات مصنوعه عزل نظر کرده به دقت نظر در طبیعت مطلق تقرّر و وجود مطلق من بدو الامر از طریق اوثق البراهین اثبات موجود واجب الذات مىکنند.5
میرداماد براى اثبات وجود خداوند متعال، برهان صدّیقین، برهان امکان و وجوب و امکان فقرى و نه امکان ماهوى را ذکر کرده است.
یکى از مباحث دیگر که با بحث خالقیّت هم مرتبط است بحث جبر و اختیار است.
از کلمات میرداماد استفاده مىشود که او در جبر و اختیار اعتقاد به «امر بین امرین» دارد که به عنوان اندیشهاى که امامان شیعه مطرح کردهاند مشهور است. میرداماد على رغم دفاعى که از امر بین امرین دارد و دیدگاه خود را در نوشتههاى متعدّد مطابق روایت نشان مىدهد و على رغم نقد شدیدى که نسبت به اشاعره دارد، در بحث جبر و اختیار بیانى که در جواب از اشکال ثواب و عقاب دارد به ویژه آنچه که در پایان تنظیر مىکند طبّ روحانى را با طبّ جسمانى با مسأله جبر سازگارتر است تا مسأله امر بین امرین. همچنین درباره عبارت «یرجع الى الفاعل المباشر لانّه المحل القابل دون المفیض الموجد» به نظر مىرسد هر کس بتواند هم عبارات میرداماد را به نفع دیدگاه جبر و هم به نفع دیدگاه امر بین امرین توجیه کند در نهایت شاید آنچه کفّه امر بین امرین را متقدّم کند نفى آشکار جبر از سوى میرداماد و دفاع از امر بین امرین در عبارات ایشان باشد.
بین خیلى از نویسندگان مسلمان معروف است که معتزله معتقد به تفویض هستند، ولى میرداماد هم از برخى از معتزله و هم از برخى دانشمندان مسلمان نقل مىکند که کلّ معتزله معتقد به امر بین امرین هستند. ایشان ادّعا مىکند حسن بصرى که معتزلى است اعتقاد به امر بین امرین دارد، و همچنین از صاحب تلویح نقل مىکند که صدر الشریعه، از فضلاى معتزله، گفته است جبر افراط است در واگذارى امور به خداوند، و قدر تفریط است، حقى که در نفس الامر ثابت است چیزى است که برخى از محققان اشاره کردهاند که «لا جبر و لا تفویض و لکن امر بین امرین» و از خواجه نصیر الدین طوسى نیز نقل مىکند که فرموده است: «لا خلاف بین الحکماء و المعتزله فى هذه المسئلة.»6 همچنین از تفتازانى در تأیید این نظر مطالبى نقل مىکند. 7 و نیز از امام رازى در یکى از قولهایش نقل مىکند که معتقد به امر بین امرین است.8
میرداماد در ایقاظ پنجم از کتاب ایقاظات در مقام بحث از روایات «القدریه مجوس هذا الامه»، مىخواهد اثبات کند که منظور از قدریّه اشاعره است. 9 در کتاب تعلیقه رجال کشى بیان مىکند که قدریه اشاعره هستند، چون دیدگاهشان همان دیدگاه مجوسى هاست، چون مجوسىها مىگویند: انسان در افعال و کردارش هیچ قدرت و ارادهاى ندارد.10
نکته شایان ذکر تأکید میرداماد است بر این که عقیده جبر و کسب اختصاص به اشاعره دارد و اینها براى عبد هیچ نقشى قایل نیستند و معتقدند اراده و قدرتى براى عبد وجود ندارد. گویا خود او معتقد است اراده و قدرت عبد در اینجا داراى نقش هستند.
ایشان شبههاى را در ایقاظات مطرح مىکند که در روایات منقول از امام صادق و امام باقر و امام کاظم و امام رضاعلیهم السلام منظور از قدریه، مفوضه هستند که کردار را به قدرت و اراده انسان نسبت مىدهند. ایشان جواب مىدهند که منظور از قدریه در روایات پیامبر و امام علىعلیه السلام اشاعره هستند، چون در روایات، قدریه به مجوس تشبیه شدهاند، و اندیشه اشاعره است که با دیدگاه مجوس هماهنگ است و نفى قدرت عبد مىکنند. اما در روایات امامان شیعه چون در زمانى است که در اصطلاح اطلاق قدریه بر مفوّضه شایع شده منظور از قدریّه همان مفوضه است.
از مسائل کلامى دیگرى که میرداماد بدان پرداخته، بحث قضاو قدر است که در کتاب قبسات، کتاب نبراس و ایقاظات آمده است و مسأله بداء را هم ایشان از فروع بحث قضا و قدر مىداند.
میرداماد از بوعلى در تعریف قضا و قدر نقل مىکند: «القضاء من اللّه - سبحانه و تعالى - هو الوضع الاوّل البسیط . و التقدیر هو ما یتوجه إلیه القضاء على التدریج».11
ایشان کتاب نبراس الضیاء را براى شرح باب بداء و اثبات فایده دعا نوشته است.12 اگر در تعریف کلام گفتیم که دفاع از دین خاصّ مىکند به یقین بدا بحثى دینى است، چون بحث بدا از مسائلى است که اختصاص به شیعه دارد، حدّاقل در دیدگاه عده زیادى از مخالفان شیعه. اگر چه میرداماد در قبسات این را ردّ مىکند و معتقد است روایات فراوانى در منابع اهل سنّت است که مثبت بدا است.
خواجه نصیرالدین طوسى در مقام جواب از فخر رازى پاسخ مىدهد که بحث بداء در یک روایت شیعه آمده است که خبر واحد در نزد شیعه نه موجب علم است و نه موجب عمل. میرداماد در ردّ خواجه نصیرالدین مىفرماید: روایات فراوانى وجود دارد در منابع شیعى که بداء را اثبات مىکند و حتى کلینى و صدوق هر یک بابى در کتابهایشان به بحث بداء اختصاص دادهاند.
میرداماد در تحلیل بداء به بحث لغوى و اصطلاحى آن مىپردازد.
و هو فى اللغة اسم لما یشأ للمؤمن الرأى فى أمر، و یظهر له من الصواب فیه ... أما بحسب اصطلاح فالبداء منزلته فى التکوین منزله النسخ فى التشریع، فما فى الامر التشریعى و الاحکام التشریعیّة التکلیفیّة و الوضعیّة المتعلّقة بافعال المکلفین نسخ، فهو فى الامر التکوینى و الافاضات التکوینیة فى المعلومات الکونیّة و المکوّنات الزمانیّة بداء؛ فالنّسخ کانّه بدء تشریعىّ، و البداء کانّه نسخ تکوینىّ. 13
در ادامه بیان مىکند که علماى عامّه بدا را به قضا تفسیر مىکنند. از جمله از ابناثیر نقل مىکند که تفسیر کرده «بداللّه به قضى اللّه» و بعد مىنویسد: این مطلب رکیکى است، چون قضا سابق به همه چیز تعلق دارد ولى بداء در همه چیز نیست.14
یک اشکالى که از قدیم مطرح بوده و میرداماد هم آن را مطرح مىکند این است که دعا چه فایدهاى دارد، چون آنچه انسان مىخواهد به وسیله دعا به دست بیاورد یا قلم قضا بر آن جارى نشده یا قلم بر آن جارى شده است و باید حتماً برآورده شود، باز چه سودى خواهد داشت چون حتماً برآورده خواهد شد. ایشان پاسخ مىدهد که تقاضا و دعا خودشان جزو قضا و قدر هستند. بنابراین، در جایى که قضا و قدر به برآورده شدن مطلبى که از شرایط آن مطلب دعا مىباشد تعلق گرفته هرگز بدون دعابرآورده نمىشود. بله اگر قضا و قدر به برآورده شدن چیزى و تحقق آن بدون دعا تعلق گرفته حتماً برآورده مىشود، ولى نسبت به چیزهایى که دعا هم از شرایط اسباب آن قرار گرفته است حتماً لازم است که دعا هم صورت پذیرد تا آن شىء تحقق پیدا کند.15
بحث دیگرى که میرداماد مطرح کرده است بحث از شرایط خود دعاست که دعا هم با شرایط مستجاب مىشود نه هر دعایى به هر کیفیتى.
علّت امکان کسب فیض از قبور اولیا را میرداماد علاقه روح به بدن شخص مىداند؛ چون روح به بدن شخص علاقه دارد مىتوان با زیارت کردن قبور آنها کسب فیض کرد: «تلک العلاقة الباقیة بهذا البدن الشخصى من حیث المادّة ملاک احتلاب الفیض و اصطیاد الخیر، بزیارة القبور و اتیان المشاهد».16
بعد جملهاى از فخر رازى در مطالب العالیه را نقل مىکند که فخر بیان مىکند عادت همه عقلا بر این جارى است که به سوى مزارها مىروند و در آنجا به سبب برخى از امور مهمّه خداوند را مىخوانند و نماز به جا مىآورند و روزه مىگیرند و صدقه مىپردازند و آثار ظاهرى را در مىیابند. حکایت کردهاند که اصحاب ارسطو هر وقت مشکلى برایشان مىآمد به سوى قبر او مىرفتند و در آن مسأله بحث مىکردند و مسأله برایشان حل مىشد و همانند این بر سر قبر عده زیادى از بزرگان از دانشمندان و زاهدان اتفاق افتاده است و اگر روح بعد از مرگ بدن باقى نبود چنین مسائلى متصوّر نبود17
میرداماد حدیث قدسى در قبسات نقل مىکند که: «من لم یرض بقضائى و لم یصبر على بلائى و لم یشکر نعمائى فلیخرج من ارضى و سمائى و لیطلب ربّاً سوائى». بعد از نقل روایت، بیان مىکند رضاى به قضاو قدر خداوند واجب است. در ادامه مطرح مىکند در مجموع قضا و قدر الهى کفر هم وجود دارد وقتى کفر بود وجودش لازم است و واجب، وقتى وجود کفر لازم بود رضاى به آن هم باید واجب باشد، در حالى که رضاى به کفر، کفر است. ایشان نظریههاى فخر رازى و خواجه نصیر را نقل مىکند. نظر خواجه نصیر این است که رضاى به کفر از آن جهت که قضاى الهى است طاعت است و از این حیثیت کفر نیست. بعد خودش جواب مىدهد که جواب صحیح این است که رضا به قضا بالذات و مقضى بالذات واجب است و کفر مقضى بالذات نیست، چون قضاء بالذات به آن تعلق نگرفته است، بلکه قضا به آن تعلق گرفته، چون لازمه کفر خیرات فراوانى است. «فکان مقضیّاً من حیث هو لازم للخیرات الکثیرة لا من حیث هو کفر». نه به عنوان کفر.
پس اگر لازم است رضاى به کفر، چون لازمه خیرات کثیره است و کفر آن است که رضاى به کفر به عنوان کفر باشد نه به عنوان لازمه خیرات نظام وجود.18
در آخرین بحث از مباحث مربوط به توحید به بحث از شرور مىپردازیم.
میرداماد در افق مبین دایره شرور را فقط در عالم ماده مىداند و قائل است در وراى عالم مادّى شرّى وجود ندارد.19 میرداماد شرّ را این گونه تعریف مىکند: «مما لا ذات له بل انّما عدم ذات او عدم کمال ما لذات فى طباع قوّتها أن یکون لها».20 در قبسات مىنویسد: «إنّ الشرّ الحقیقى بالذات هو عدم الکمال المبتغى و لایصحّ استناده إلاّ إلى عدم العلّة لاغیر».21
وى در ایقاظات شرور را به نقص استعدادات و استحقاقات و تزاحمى که در جهان ماده وجود دارد برمى گرداند. 22 در عین حال، همین شرّى که به نقص استعدادها بر مىگردد را بر مىگرداند به امور عدمى و بیان مىکند که شرّ بر امور عدمى اطلاق مىشود نظیر مرگ، فقر و نادانى یا به امور وجودى که آن امور وجودى هم که اطلاق شرّ بر آنها مىشود نظیر سرما و ظلم که آنها هم در واقع چون به فقدان و نیستى منتهى مىشود از جهت نیستى شرّند و نه از حیث هستى و همین شرّ عدمى هم ذاتى نیست، بلکه شرّ اضافى است. یعنى تمام این امور وجودى که گفته شد شرّند به دلیل آن که به نیستى منتهى مىشود و در واقع شرّ همان نیستى است و نه هستى.
نکته دیگرى که در ادامه بیان مىکند این است که همین شرّ اضافى هم در مجموعه موجودات که پنج قسم تصویر مىشود: خیر مطلق، خیر کثیر، خیر مساوى، خیر اقلّ، شرّ مطلق. فقط دو قسم اوّل است که از هستى برخودار است. خیر مطلق که همان عالم مجرّدات است که هیچ شرى در آنها وجود ندارد و خیر کثیر که خداوند این قسم را هم آفریده و بقیّه را نیافریده است یعنى خیر مساوى، خیر اقلّ و شرّمطلق را.23
به نظر مىرسد که میرداماد هم از دیدگاه افلاطون و هم از دیدگاه ارسطو در بحث شرّ استفاده کرده است، در عین این که انسجام کافى در کلماتش وجود ندارد.
وى عبارتى در تعلیقه کافى دارد که چگونگى دخول شر را در قضاى الهى بیان مىکند:
الشرور الواقعه فى نظام الوجود سواء علیها أکانت فى هذه النشأة الاولى أم فى تلک النشأة الاخرة لیست هى مرادة بالذات و مقضیة بالذات بل انما هى مرادة بالعرض و مقضیة بالعرض من حیث أنها لوازم ذوات الخیرات الواجبة الصدور عن الحکیم الحق و الخیر.24
نبوت
میرداماد در نوشته هایش چندان به بحث نبوت نپرداخته و آن بخشى که مورد بحث قرار داده به استدلال جهت اثبات نبوت متوسل نشده است، فقط در عبارتى خیلى خلاصه در تعلیقه کافى بیانى دارد که به عنوان استدلال قابل استفاده است: ارسال الرسل و نصب من یأمر بالعدل و المعروف من بعده واجب فى حکمة اللّه و رحمته».25 استدلال چنین است: چون خداوند حکیم است و رحیم است واجب است که پیامبران را مبعوث کند «جهت هدایت انسانها».
میرداماد نبوت را چنین تعریف مىکند: «إنّ النبوة ... موهبة الهیة غیر مکسوبه». در ادامه بیان مىکند که نبى کسى است که داراى سه خصوصیت باشد:
1 - نیاز به تعلّم نداشته باشد بلکه مطالب را از روح القدس اخذ کند و در ذهنش قیاس بدون معلم منعقد مىشود و علومش حدسى است.
2 - درونش با اتصال به عالم قدسى کلام حق را مىشنود و ملایکه براى او تمثیل پیدا مىکنند و سخن خداوند رابه گوشش مىرسانند که کلامى است غیر بشرى بلکه سخنى است که از نزد خداوند عزیز دانا فرود آمده است به واسطه این تنزیل، پیامبر صاحب معجزه قولى و نشانه هاى علمى و حکمى خواهد بود؛
3 - نفس پیامبر به سبب قوت قدسى که پیدا مىکند مىتواند در جهان طبیعت تصرف کند، همچنان که نفسها در بدنها تصرف مىکنند. پیامبر هم در جهان طبیعت تصرف مىکند و جهان طبیعت به اذن خداوند مطیع پیامبر خواهد بود. بنابراین، پیامبر صاحب معجزه و کارهاى خارج از عادت خواهد شد که « خارقة لضوابط مذهب الطبیعه».26
وى در قبسات بیان مىکند که انسان لازم است رئیسى داشته باشد. این رئیس اگر بر ظاهر حکومت دارد، سلطان مىشود و اگر بر هر دو حکومت دارد، پیامبر است و کسى که جانشین پیامبر است.27 در رواشح هم بیان مىکند رئیس و پادشاه سلطنت بر ظاهر دارند و عالم معلّم سلطنت بر باطن و پیامبر سلطنت بر ظاهر و باطن دارد و همچنین جانشین پیامبر.28
میرداماد یکى از خصلتهاى جانشین پیامبر را محدّث بودن مىداند و محدّث را اینگونه تعریف مىکند:
صوت و کلام را در بیدارى از راه اتصال به ملایکه و ارتباط با عالم قدس دریافت مىکند بدون این که کسى را ببیند.29
میرداماد در مباحث توحیدى کافى بحثى درباره نبى و ولى دارد و بیان مىکند که مسؤولیت پیامبر این است که فوق طاقت عامه مردم سخن نگوید، بلکه سزاوار است در معارف الهى آن گونه سخن بگوید که اندیشه عامه مردم توان فهمیدن آن را داشته باشد.
ابلاغ وحى و آنچه بر پیامبر نازل شده است از وظایف پیامبر است. ولى تأویل قرآن به عهده پیامبر نیست؛ لذا به امام على علیه السلام فرمود: «انّک تقاتل على تأویل القرآن کما أنا قاتلت على تنزیله».30
البته چنان که در شرح صحیفه سجادیه بیان کرده معتقد است پیامبر خود داراى دو مرتبه است. یک مرتبه نبوت و یک مرتبه ولایت «و کان ولایة النّبى افضل من نبوّته».31
میرداماد در شرح صحیفه سجادیه در تفسیر آیه «قاب قوسین او أدنى» ابتدا احتمال مىدهد که ضمیرها به جبرئیل برگردد و منظور قرب جبرئیل به پیامبر باشد و احتمال دیگر این که ضمیرها به خداوند برگردد:
إن کانت الضمائر لجبرئیل علیه السلام کان المعنى دنى جبرئیل علیه السلام من النبىصلى الله علیه وآله فتدلّى اى تعلّق بهصلى الله علیه وآله و هو تمثیل لعروجه بالرسول صلى الله علیه وآله ... و ان کانت الضمائر للّه تعالى کان المراد بدنوّه منه رفع مکانته و بتدیله جذبه بشرا شره الى جنابالقدس.32
در کتاب تعلیقه بر رجال کشى وحى را چنین تفسیر مىکند: شنیدن کلام منتظم از زبان روح القدس امین به اذن خداوند وحى نامیده مىشود.
در کتاب قبسات نیز مىنویسد:
مخاطبة العقل الفعّال للنفس الناطقة بالفاظ منظمة مسموعة مفصّلة و له انحاء مختلفة و مراتب متفاوته بحسب اختلاف درجات النفس فى اطوارها و احوالها المختلفة.
در کتاب شرعة التسمیة اشاره مىکند: گاهى سخنى که بر پیامبر نازل شده با الفاظ معیّنى است که داراى اعجاز است که قرآن نامیده مىشود، یا الفاظ خاصّى است که حدیث قدسى نامیده مىشود، یا کلامى است با الفاظ خاصى که فقط معناى آن در اختیار پیامبر قرار گرفته است که حدیث نبوى نامیده مىشود. تمام این اقسام وحى هستند: «فانّما هو جمیعاً من تلقاه ایحاء اللّه سبحانه الیه و ما ینطق عن الهوى ان هو الاّ وحى یوحى لکن الوحى علىانحاء ثلاثه».33
امامت
میرداماد در مباحث امامت برخلاف بحث توحید، بیشتر بر نقل متکى است. وى این مباحث را در کتب شرح مقدمه تقویم الایمان، شرعة التسمیه و حاشیه بر رجال کشى آورده است.
بحث امامت از دو طریق قابل اثبات است: یکى از طریق عقل و یکى از طریق نقل؛ البته هرگز از طریق عقل نمىتوان فرد خاصى را اثبات کرد، مگر کسى ادعا کند که معجزه براى امام لازم است که آنگاه مىتوان از طریق اعجاز هم فرد خاصى را اثبات کرد. اثبات فرد خاصى با مشخصات ویژه تنها از طریق نقل قابل اثبات است؛ لذا در عین این که در کلمات میرداماد مىتوان نکتههایى را به عنوان دلیل عقلى یافت، اما بیشتر استدلالهاى میرداماد متکى برنقل است.
ابتدا نکتهاى که به عنوان دلیل عقلى در نوشتههاى او وجود دارد را ذکر مىکنیم و سپس به بیان گزارشى از استدلالهاى نقلى او مىپردازیم.
جملهاى در تعلیقه کافى دارد که مىتواند استدلال عقلى (یاعقلایى) براى اثبات امامت باشد: «و نصب من یأمر بالعدل و المعروف من بعده واجب فى حکمة اللّه و رحمته».34
ضمیر در «من بعده» به پیامبر بر مىگردد که استدلال این چنین مىشود که بر خداوند حکیم و رحیم لازم است بعد از پیامبر کسى را نصب کند که بعد از پیامبر هم اقامه عدل کند و هم امر به معروف کند، یا در حکمت خداوند ایجاب مىکند که بعد از پیامبر کسى باشد که عدل را به پا دارد و امر به معروف کند ومطلبى را از امام فخر رازى نقل مىکند که مىتواند از نوع دلیل عقلى (یا عقلایى) بر اثبات امامت باشد، یا لزوم نصب امام را از آن استفاده کرد.
فخرالدین رازى در موضعى از کتاب نهایة العقول بر اصحاب خود چنین اعتراض مىکند:
هرگاه نبىصلى الله علیه وآله در هدایت امت این مقدار اهتمام داشته باشند که در باب بیت الخلاء رفتن تنها 36 وظیفه تعلیم فرماید سواى واجبات و این امر سهل جزئى را به رأى امت مفوض ندارد، چون تواند بود که از دنیا رحلت کند و وصى و خلیفه و امامى که بعد از او نایب نفس مقدس او و حافظ احکام شرع و مهجه دین و بیضه اسلام و سعادت امت به متابعت و شقاوتشان به مخالفت او منوط بوده باشد نصب ناکرده این قسم امر مهم و خطب عظیم را سهل گذارد و تعیین این مرتبه بلند پایه را که تالى نبوت وثانى رسالت است به اقتضاى رأى امت و... اختیار ایشان تفویض نماید؛ چنانکه طریقه اهل سنت است. همانا کسى که از خرمن عقل یک جو بهره داشته باشد هرگز این قول باطل را باور ندارد و تجوهر این احتمال محال را نهایت حماقت طبع و سفاهت نفس و منتهاى سخافت عقل و... شمرد، همانا که عقل صریح مستقیم حکم کند که در قانون حکمت بالغه و سنت عنایت اولى واجب است که امام خلق و خلیفه رسول اللّه از جانب جناب مقدس ربوبى منصوب و به نص صریح رسول الهى منصوص و به حسب استحقاق ذاتى و کمال جوهر نفس قدسى در فطرت اولى و اتصاف به اوصاف ملکات ملکیه و اصناف کمالات بشریه در فطرت ثانیه به این درجه عالیه مخصوص باشد، چنانچه مذهب شیعه است.35
میرداماد این عبارات را از فخر رازى دانسته و به ویژه در بخش آخر کلام تعبیر این است که «واجب است ... از جانب جناب مقدس ربوبى» که استدلال است از طریق حکمت خداوند بر لزوم نصب خلیفه.36 البته در کتاب تعلیقه بر رجال کشى این عبارت را بیان مىکند ولى آن را توضیح نمىدهد:
براهین وجوب بحث النبى و ارسال الرسول و السنة الالهیه و العنایة الربوبیه ناهضة الحکم على وجوب اثبات وصى للرسول یقوم مقامه و ینوب عنه منابه یکون خلیفته و بمنزلة نفسه بواسطته یفیض الفیض و یثبت الدین و یقوم العدل و ینسبط النور و یستوى الهدى.37
البته این استدلال نیست و صرف ادعاست، ولى بیان مىکند که آن دلیلها هم اینجا جارى است، هر دلیلى که لزوم نبوت را تثبیت مىکند لزوم امامت را تثبیت خواهد کرد.
وى در باب نقل خیلى گسترده وارد بحث شده و در شرح مقدمه تقویم الایمان بر حدیث ثقلین، غدیر خُم، سفینه، حدیث باب حطّه، حدیث شجره، حدیث یوم الدار، حدیث استخلاف و منزلت پرداخته است.
میرداماد به تفسیر باطنى از امامت در نوشتههاى متعدد خود اشاره مىکند، در عین این که در یک مرحله امامت را اقامه عدل و امر به معروف معرفى مىکند، ولى در برخى تحلیلهاى دیگر تفاوت نبوت و ولایت را این گونه بیان مىکند که نبوت بیان تنزیل است، اما تأویل آن بر عهده ولى است و ولایت را برتر از نبوت مىداند.38
میرداماد معتقد است پیشوایان شیعه از احدى در اظهار مرتبهشان و اعلان درجاتشان تقیه نکردند. سپس در پاسخ به این سؤال که چرا حقشان را طلب نکردند و براى به دست آوردن آن قیام نکردند، چند دلیل ذکر مىکند:
الف) نبودن اعوان و انصار؛
ب) رضایت به آنچه قلم بدان جارى شده بود؛
ج) تسلیم به آنچه قدر بدان منتهى شده؛
د) و عمل به وصیت پیامبر.39
آخرین بحثى که در ذیل بحث امامت نظر میرداماد را درباره آن نقل مىکنیم بحث تقیه است؛ چون این بحث است که مخالفان شیعه بدان پرداختهاند و ائمه و شیعه را به این متهم کردهاند؛ نظیر فخر رازى که به نقل از سلیمان بن جریر الزیدى نقل مىکند که پیشوایان شیعه هر وقت خواستند مطلبى را گفتند و زمانى که معلوم شد اشتباه بوده است گفتهاند ما این را از روى تقیه بیان کردیم.40
میرداماد در پاسخ به این مطلب مىفرماید:
التقیة فیما یبوء بفساد بیضة السنّة و انطماس شرعة الاسلام و لا فى الامور العظیمة الدینیه اصلاً و لاسیما للمشهودین فى العلم المقتدى بهم فى الدین وکذلک لاتقیة فى الدماة المحقونه و لا فى سب النبى او احد من الائمة او الانبیاة و البراءة عنهم او عن دین الاسلام اعاذنا اللّه تعالى من ذلک کلّه انما التقیة فیما الخطب فیه سهل من الاعمال و الاقوال لمن یخاف على نفسه او على اهله و اصحابه و ما یؤتى به من الوظایف الدینیه و السنن الشرعیه تقیة یجب على العامل الامل الاتى بها ان ینوى بذلک خلوص القربة و نصوص الاخلاص و محوضة ابتغاء وجه اللّه الکریم من حیث ان حکم الشرع فى حقة التقیة عند المخافة کما المتیمم مثلاً فرضه التیمم عند مظنة الهلاک و مئنّة المرض فینوى القربة لا دفاع المرض و ان کان هو بحسب الشرع من اسباب تسویغ التیمم و ایجابه و سواء علیه اکان ذلک من باب الرخصه ام من باب العزیمه ... ثم ان ائمتنا الطاهرین صلوات اللّه علیهم لم یتقوا احداً فى اظهار مرتبتهم و الاعلان به درجتهم.41
معاد
از مسائلى که در مباحث معاد مورد بحث قرار مىگیرد تجرد نفس است. میرداماد در هیچ یک از کتابهاى خود بحث مستقل معاد را مطرح نکرده است، اما به مناسبتهاى مختلف به برخى از مباحث مربوط به معاد اشاره کرده است.
در تعلیقه کافى اشارهاى دارند به این که نفس مجرد است و گوهر آن از جهانى غیر از جهان مادى است و آن عالم قدسى است و غذاى جان مجرد انسان هم متناسب با نوع هستى آن است و متفاوت با غذاى جسم انسان و غذاى مناسب با جان مجرد انسان، علم، حکمت، عقل و معرفت است.42
حقیقت انسان بالحقیقه جوهر نفس مجرده است که در اصل فطرت از صقع قدس و وطن اصلیش عالم سماوى است روز چند در دار غربت و عالم غرور در قفس بدنش داشته اند تا ذخیره حیات ابدى اندوزد.43
بر همین اساس در تعریف مرگ مىفرماید:
انتقال از تنگناى زمان به سوى عالم دهر، و انصراف از خانه غربت به سوى وطن طبیعى، و هجرت از سراى وحشت و پستى به سوى خانه سرور و کرامت. پس اى کسانى که شیفته زندگى دروغین جسمانى شدهاید به جاى حیات واقعى عقلانى از مرگ نترسید که تلخى آن در ترس از آن است، و شیرینى علاقه به بدن را درخواست نکنید که شیرینى در طرد آن است.44
در کتاب شرعة التسمیه مىفرماید: مرگ آزادى نفس است از اسارت بدن و بعد هم مىپردازند به قرابتهایى که بین مرگ و خواب است» و در نهایت مىفرماید: «بیدارى حقیقى انسان در مرگ بدنى او تحقق پیدا مىکند، چنان که امام على علیه السلام فرموده است: «الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا».45
در شرح صحیفه سجادیه به پاسخ این اشکال مىپردازد که از یک طرف در احادیث شریفه و آیات قرآن مؤمن را به اعراض از زندگى این جهان و ترغیب به آرزوى مرگ و کوچک شمردن این جهان و بزرگ دانستن سراى آخرت تشویق مىکنند و از سوى دیگر، در همین منابع از خداوند متعال در خواست طول عمر و تأخیر اجل شده است. ایشان به پاسخ این بحث مىپردازد که خلاصه آن چنین است:
درخواست مرگ براى این که این جهان، جهان فانى است و سزاوار است کسى بدان اعتماد نکند و از آن طرف تقاضاى بقا در این جهان براى این است که اولیا که به مقامات بالا رسیدند در این جهان رسیدند. پس این جهان، جهانى است که در آن امکان کسب توشه و زاد براى آخرت نهفته است. پس اگر آرزوى بقا در این جهان شده است براى کسب زاد و توشه آخرت است.46
ایشان از نظر لغوى برزخ را چنین معناى مىکند: «الحاجز بین الشیئین». ولى از نظر اصطلاحى مىگوید: آنچه بر زبان اصحاب جریان دارد اطلاق برزخ برمرز بین دنیا و آخرت از زمان مرگ تا هنگام رستاخیز است.47
وضعیت انسان را هم در برزخ تابع اعمال و کردار او مىداند. اگر او کردار شایسته اى انجام داده اهل جنّت است و در برزخ داراى بهجت و سرور است: «فکان ملتذّاً متبهجاً ... مدة زمان البرزخ». اگر کردار ناشایسته اى انجام داده باشد و در نهایت، مستحق دوزخ باشد وضعیت او در برزخ هم مناسب با دوزخ است، چون قبر یا باغى از باغهاى بهشت است و یا حفرهاى از حفرههاى دوزخ.48
ایشان در کتاب افق مبین درباره معاد جسمانى نوشته است:
انّ الحشر الجسمانى فى النشأة الاخرة انما یکون بأن یجمع مبدعها الأجزاء المادیة من اجسادها الباقیه بحسب الماده و یفیض علیها صورة على صورتها التى کانت هى علیها فى هذه النشأة... ».49
بحثى در مقاله هفتم از مقالات سبع شداد بحث درباره ثواب و عقاب است. به مناسبت این بحث، بیان مىکند: ما ثواب و عقاب را هم بر فعل جوارحى عصیان و طاعت داریم و هم فعل جوانحى عصیان و طاعت. بنابراین، کارى نظیر شراب خوردن عصیان است و عقاب دارد و فعلى نظیر نماز خواندن طاعت است و ثواب دارد. علاوه بر اینها، ما در افعال جوانحى هم عصیان و طاعت داریم و چنین بحث مىکند که ما طاعت قلب داریم نظیر اعتقادات حقّه و هم چنین عصیان قلب داریم نظیر کفر. بنابراین، نیّت بر عصیان و طاعت هم عقاب و ثواب دارد امّا نه به عنوان طاعت و عصیان جوارحى تا بحث شود که این عصیان است یا نه گفته شود عصیان تحقق پیدا نکرده است. بله از حیث جوارح عصیانى تحقق پیدا نکرده است امّا از لحاظ جوانح چنان که در ایمان و کفر عصیان و طاعت است و در نتیجه ثواب و عقاب، در اینجا هم عصیان و طاعت قلبى تحقق پیدا کرده است. لذا میرداماد در اینجا نظر کسانى نظیر شهید در کتاب قواعد که نیّت معصیت را معصیت نمىداند رد مى کند.50
میرداماد در کتاب قبسات نظرى در باب عقوبت دارد که آن را از باب رحمت الهى براى تطهیر بندگان جهت ورود به نشئه پایانى مىداند نه از باب تشفى و انتقام خداوند.51
باتوجه آنچه آمد، به نظر مىرسد اندیشه و عمل سیاسى علماى شیعه و از جمله میرداماد، لازم است با توجه به اعتقاد آنها به مبانى مذکور؛ یعنى توحید، نبوت، امامت و معاد فهم و تبیین شود. نیز تبیین اندیشه سیاسى شیعه در جهان امروز بدون توجه به این بنیادها نادرست خواهد بود.
پىنوشتها
1. دانش آموخته حوزه علمیه قم و عضو هیأت علمى مرکز مطالعات ادیان و مذاهب.
2. مصحّح نخبة المقال فى اسماء الرجال مىنویسد: ظفرت بتاریخ میلاده فى سنة 969، وفات او را هم معمولاً سال 1040 یا 41 ذکر کردهاند: مدرّس تبریزى خیابانى، ریحانة الادب (انتشارات خیام، چاپ چهارم، 1374) ج 6، ص 56.
3. آثار 12 تا 16 نسخههاى خطىاند.
4. میرداماد در تقویم الایمان (ص3) اشاره مىکند که قضایاى فلسفى که هستى محمول آنها واقع مىشود در واقع عکس الحمل است. لذا مىنویسد: «فقولنا العقل موجود فى قوّة قولنا بعض الموجود عقل.»
5. جذوات (تهران: انتشارات بهنام) ص 32 - 33. همین بحث را با مقدارى تفاوت در کتاب تقویم الایمان، ص 13 آورده و مىفرماید: «ان اقواماً تأمّلون المصنوعات فیؤمنون بالصانع الحق تعالى ... ثم الصدیقون منهم و اولئک الحکماء و حق لاینظرون الاّ فى طبیعة الموجود».
6. میرداماد، ایقاظات، چاپ شده در حاشیه قبسات، چاپ سنگى، ص 93.
7. همان.
8. همان، ص 91 - 92.
9. عیون المسائل، ص 42.
10. تعلیقه رجال کشى، ج 1، ص 109 - 112.
11. همان، ص 419.
12. همان، ص 5.
13. نبراس الضیأ و تسواء السواء، تصحیح و تحقیق حامد ناجى اصفهانى (میراث مکتوب، 1374) ص 55 - 56.
14. همان، ص 57.
15. ایقاظات، ص 68؛ قبسات (مونترال: مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مک گیل کانادا با همکارى دانشگاه تهران، 2536 ش) ص 449 - 452.
16. قبسات، ص 456.
17. همان.
18. همان، ص 469.
19. افق مبین، (نسخه خطى کتابخانه مؤسسه امام خمینى که فتوکپى از نسخه آستان قدس رضوى است) ص 50.
20. همان، ص 46؛ قبسات، ص 432.
21. قبسات، ص 434.
22. ایقاظات، ص 75 - 76؛ قبسات، ص431.
23. همان، ص 430 - 434.
24. تعلیقه کافى، تحقیق سید مهدى رجایى (قم: مطبعة الخیام، 1403 ق) ص 256.
25. همان، ص 203.
26. الرواشح السماویه فى شرح الاحادیث، ص 32 - 33. همین بحث را با تفاوت مختصرى در کتاب تعلیقه بر رجال کشى (ج1، ص64 - 66) نیز بیان کرده است.
27. قبسات، ص 398.
28. الرواشح، ص 34.
29. قبسات، ص 398.
30. تعلیقه کافى، ص 306 - 307.
31. شرح صحیفه سجادیه، تحقیق سیدمهدى رجایى، به اهتمام سیدمحمود میردامادى (قم: مطبعة الخیام، 1406ق) ص 336.
32. همان، ص 216.
33. شرعة التسمیة، ص 106.
34. تعلیقه کافى، ص 203.
35. شارع النجاة، ص 73 - 74.
36. البته در کتاب ریاض العلماء، کتابى را به میرداماد نسبت داده به نام مجهةالاستقامه فى الامامة مشتمل على اخبار العامه و الخاصه و الادلة العقلیة و النقلیه که فعلاً کتاب در دسترس نیست ولى بالاخره در آن کتاب چنان که از گزارش ریاض استفاده مىشود علاوه بر ادله نقلیه به ادله عقلیه پرداخته است. عبدالله افندى اصفهانى، ریاض العلماء (قم: مطبعة الخیام، 1401 ق) ج5، ص 42.
37. تعلیقه رجال کشى، ص 232.
38. تعلیقه کافى، ص203.
39. نبراس الضیاء، ص10.
40. همان، ص 6.
41. همان، ص 9 - 10.
42. تعلیقه کافى، ص 108 - 109.
43. جذوات، ص 17.
44. شرح الصحیفة السجادیه، ص 328.
45. شرعة التسمیه، ص35.
46. شرح الصحیفه السجادیه، ص 325 - 326.
47. همان، ص 84.
48. منطق و مباحث الفاظ، ص 289 - 290.
49. افق مبین، ص 76.
50. سبع شداد، (چاپ سنگى همراه با رساله اعضلات) ص 89.
51. قبسات، ص 460.
میرداماد دانشمند معروف و مشهور عصر صفوى (969 - 1040 .ق)2 است. وى در رأس یکى از مهمترین جریانهاى علمى شیعى قرار دارد و شاید بتوان گفت مهمترین جریان علمى شیعه در طول تاریخ؛ چون به نظر مىرسد درخشانترین دورهاى که اندیشه شیعى در آن رشد چشمگیرى در خیلى از زمینهها داشته است عصر صفویه است. اگر در رأس جریان فقهى آن محقق کرکى قرار گرفته است جریان عقلى آن به اسم میرداماد رقم خورده است. براى شناخت اندیشه میرداماد شناخت و معرفى آثار علمى او الزامى است:
1. اعضالات: میرداماد در این کتاب بیست مشکل را نام مىبرد و ادعا مىکند که در طول تاریخ تنها اوست که توانسته به حل آنها بپردازد. در ضمن مشخص مىشود این از دیدگاههاى انحصارى اوست و قبلىها هیچ نقشى در آنها نداشتهاند. مشکلات اوّل تا پنجم در مسائل ریاضى، مشکل ششم درباره علم هیئت، مشکلات هشتم تا دهم و دوازدهم درباره بحث هاى فلسفى و اعضالات یازدهم تا چهاردهم در مسائل کلامى، مشکل پانزدهم یک مسأله منطقى است درباره حمل جزئى بر جزئى و حمل جزئى بر کلّى، مشکل شانزدهم بحث اصولى درباره احکام خمسه و مشکلات هفده تا بیست در مباحث فقهى است؛
2. رساله السبع الشداد: میرداماد در آن به مسائل گوناگون اصولى پرداخته از جمله مباحث آن، بحث تصویب در اجتهاد، احکام خمسه، حسن و قبح عقلى، فرق بین ایجاب و وجوب و کراهت در عبادت است؛
3. کتاب نبراس الضیاء و تسواء السواء: این کتاب از رسالههاى کلامى میرداماد است که درباره مسأله بداء و به مناسبت نقد فخر رازى به شیعه در باب بداء و پاسخ خواجه نصیر طوسى پرداخته و نظر خود را در تبیین این مسأله آورده است؛
4. رساله خلق الاعمال یا ایقاظات: این کتاب در یک مقدمه و شش ایقاظ سامان یافته است. ایقاظ اوّل درباره عدم جعل لوازم ماهیات و بحث از خیرات و شرور، ایقاظ دوم بحث از تسلسل در زمانیات، ایقاظ سوم بحث از حدیث «القدریه مجوس هذه الامة»، ایقاظ چهارم درباره حدیث معروف «لا جبر و لا تفویض بل امر بین امرین»، ایقاظ پنجم، درباره قدریه؛ ایقاظ ششم، در سه محور افعال ارادى و علل استنادى آنها و چگونگى صدور شقاوت است؛
5. تعلیقه بر کتاب کافى: این کتاب تعلیقه بر مباحث علم و جهل و کتاب توحید و مقدار کمى از کتاب الحجة است؛
6. اثنى عشر رسالة: این کتاب دوازده رساله در موضوعات مختلف فقهى، اصولى و ریاضى است. اجتهاد و تقلید، نماز و طهارت (وضو، تیمم و غسل) از جمله مسائل مطرح شده در این کتاب است؛
7. رساله هاى منطقى: هفت رساله منطقى از میرداماد در کتاب منطق و مباحث الفاظ است؛
8. رساله امانت الهیه: این رساله تفسیرى است از آیه «إنّا عرضنا الأمانة على السموات و الارض»؛
9. کتاب جذوات: این کتاب از جمله آثار فلسفى میرداماد است که جنبه عرفانى آن بیش از سایر کتابهاى میرداماد است و مشتمل بر یک مقدمه، دوازده جذوه و 28 میقات است؛
10. خلسة الملکوت: کتاب در رشحهایى تنظیم شده که فقط دوتاى آن به دست ما رسیده است. رشح اول بحث از این که وصف قدیم و ازلیت سرمدى مخصوص خداوند متعال است و رشح دوم هم تکمیل مباحث قبلى است.
11. قبسات: معروفترین کتاب میرداماد است و جزو معدود کتابهاى است که بحثهایش به صورت کامل به دست ما رسیده یا مؤلف موفق به اتمام آن شده است. کتاب از ده قبس تشکیل شده و به مباحث اقسام حدوث و برخى از صفات خداوند مثل اراده و قدرت و قضا و قدر و چگونگى دخول شرّ در قضاى الهى پرداخته است؛
12. افق مبین:3 کتاب از دو صرحه و در هر صرحه مسافتها و در هر مسافت فصولى و در هر فصلى عناوینى بحث شده است. البته فقط یک صرحه در اختیار ماست. در صرحه اول هم فقط مسافت اوّل و پنجم و ششم موجود است. در مسافت اوّل بحث از تعریف حکمت و موضوع حکمت است، در مسافت پنجم از احکام و خواص واجب و ممکن و ممتنع بحث شده است و در مسافت ششم به بحث از زمان و دیدگاههاى مختلفى که در آن هست پرداخته است.
13. صراط مستقیم: کتاب در میثاقهایى تنظیم شده و در هر میثاقى نزعههایى هست منتها فقط میثاق اوّل موجود است و در این میثاق هم دو نزعه است. بحث از اقسام زمانیّات است که یا دفعى هستند و یا تدریجى و مباحثى اطراف این دو بحث و بعد مطلب قطع مىشود؛
14. تقدیسات: میرداماد در این کتاب درصدد است مشکلاتى را که دیگران از حل آن عاجز بودهاند حلّ کند و مىگوید یکى از این مشکلات مسأله توحید است و به اثبات توحید و نقد اشکالهایى مانند اشکال ابن کمونه مىپردازد و مىنویسد: ابن کمونه اولین کسى نیست که این اشکال را بیان کرده است.
در یکى از تقدیسها به نفى صفات سلبیه از خداوند مانند زمان و مکان و شوائب مادّه مىپردازد. سپس تحت عنوان حکمة به تفسیر قول خداوند متعال «یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یحیطون بشىء من علمه الا بما شاء» و به مباحث علم خداوند مىپردازد.
15. تقویم الایمان: میرداماد در این کتاب در ضمن، بحث را به امامت امام على علیه السلام مىکشاند و در عباراتى موجز نوع دلیلهاى روایى را که در کتابهاى مسلمانان آمده را ذکر مىکند که بعد کتاب مستقلى در شرح همین مقدمه نوشته است. بعد مىفرماید: دو دسته بحث در باب هستى قابل طرح است یک بخش درباره مسائلى کلّى و یک بخش در باب ربوبیات. بعد به مسایلى مىپردازد که در ربوبیات قابل طرح است.4
16. شرح مقدمه تقویم الایمان: این کتاب درباره امام على علیه السلام و مسائلى که به نحوى به آن حضرت مربوط است مىباشد، نظیر بحث از حدیث افتراق امّت، حدیث ثقلین، سفینه، صحابه و ارتداد آنها، حدیث باب حطّه و شجره، وجوب ظهور اوصیاى پیامبر قبل از انقراض جهان، فضایل شیعه، حبّ و بغض علىعلیه السلام، حدیث یوم الدار، استخلاف، منزلت، حضرت على نفس پیامبر است، حدیث سدّ الابواب، حدیث انا مدینة العلم و على بابها، کلام مخالفین درباره دانش امام على، عدم علم خلفا به احکام و قرآن، علم امام على به غیب، کلام عمر در منقبت امام على، بیانات امام على در شناخت خداوند، قضا و قدر، جبر و اختیار، مشیّت و اراده، حدیث پیامبر «اقضاکم على» و ... .
وى آثار دیگرى نیز دارد که نیازى به ذکر آنها نیست.
توحید
در مقدّمه شارع النّجاة در ضرورت کسب یقین در اصول دین آورده است:
بر هر مکلّف واجب عینى است قبل از نماز و قبل از وضو و غسل و تیمّم و بالجمله قبل از هر عبادتى از عبادات شرعیّه علم یقینى به معارف مبدأ ومعاد که اصول دین است به دلیل و برهان مفید یقین تحصیل نماید و حصول این علم یقینى شرط صحّت جمیع عبادات است و هیچ عبادتى بى آن صحیح نیست و اسقاط تکلیف نمىکند و تقلید قول غیر در آن کافى نیست و امّا قدرت بر حل شکوک و شبهات و تحقیق اسرار و مشکلات واجب عینى نیست بلکه واجب کفایى است
میرداماد در کتابهاى متعدّدش به این بحثها پرداخته است که در این بیان، بحث توحید و امامت امام على بیش از همه مورد توجه میرداماد بوده است.
میرداماد در مورد راههایى که در باب اثبات وجود خداوند موجود است مىفرماید:
مسالک و مشارب در اثبات ذات حق و رجوع به جناب مقدّس او - جلّ کبریائه - مختلف است. عوام اهل نظر در آفاق و انفس تدبّر کرده به طریقه دلیل إنّى استدلال از معلول بر علّت و انتقال از مخلوق به خالق را سبیل عقل مىدانند و خواص اصحاب بصیرت و غور به نظر دقیق و به دقیق تأمّل از بطلان جوهرى و لیسیّت ذاتى هر ذرّه از ذرّات عالم به مسلک لمّى بر استناد به مبدع حقایق و جاعل ماهیّات ترکیب برهان کرده و از هویّات باطل الذوات به موجود حق و حق مطلق رجوع مىنمایند و هر ذرّه را در افاده این دقیقه بر سر خود عالمى مىدانند و قرآن کریم در حق این دو طایفه مىگوید «سنریهم آیاتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى یتعیّن لهم انه الحق» و خواص الخواص صدیقین ارباب تحقیق که بالغ نظران وادى عرفان و ثابت قدمان کوى یقین ایشانند رأساً از ذوات مجعوله وهویّات مصنوعه عزل نظر کرده به دقت نظر در طبیعت مطلق تقرّر و وجود مطلق من بدو الامر از طریق اوثق البراهین اثبات موجود واجب الذات مىکنند.5
میرداماد براى اثبات وجود خداوند متعال، برهان صدّیقین، برهان امکان و وجوب و امکان فقرى و نه امکان ماهوى را ذکر کرده است.
یکى از مباحث دیگر که با بحث خالقیّت هم مرتبط است بحث جبر و اختیار است.
از کلمات میرداماد استفاده مىشود که او در جبر و اختیار اعتقاد به «امر بین امرین» دارد که به عنوان اندیشهاى که امامان شیعه مطرح کردهاند مشهور است. میرداماد على رغم دفاعى که از امر بین امرین دارد و دیدگاه خود را در نوشتههاى متعدّد مطابق روایت نشان مىدهد و على رغم نقد شدیدى که نسبت به اشاعره دارد، در بحث جبر و اختیار بیانى که در جواب از اشکال ثواب و عقاب دارد به ویژه آنچه که در پایان تنظیر مىکند طبّ روحانى را با طبّ جسمانى با مسأله جبر سازگارتر است تا مسأله امر بین امرین. همچنین درباره عبارت «یرجع الى الفاعل المباشر لانّه المحل القابل دون المفیض الموجد» به نظر مىرسد هر کس بتواند هم عبارات میرداماد را به نفع دیدگاه جبر و هم به نفع دیدگاه امر بین امرین توجیه کند در نهایت شاید آنچه کفّه امر بین امرین را متقدّم کند نفى آشکار جبر از سوى میرداماد و دفاع از امر بین امرین در عبارات ایشان باشد.
بین خیلى از نویسندگان مسلمان معروف است که معتزله معتقد به تفویض هستند، ولى میرداماد هم از برخى از معتزله و هم از برخى دانشمندان مسلمان نقل مىکند که کلّ معتزله معتقد به امر بین امرین هستند. ایشان ادّعا مىکند حسن بصرى که معتزلى است اعتقاد به امر بین امرین دارد، و همچنین از صاحب تلویح نقل مىکند که صدر الشریعه، از فضلاى معتزله، گفته است جبر افراط است در واگذارى امور به خداوند، و قدر تفریط است، حقى که در نفس الامر ثابت است چیزى است که برخى از محققان اشاره کردهاند که «لا جبر و لا تفویض و لکن امر بین امرین» و از خواجه نصیر الدین طوسى نیز نقل مىکند که فرموده است: «لا خلاف بین الحکماء و المعتزله فى هذه المسئلة.»6 همچنین از تفتازانى در تأیید این نظر مطالبى نقل مىکند. 7 و نیز از امام رازى در یکى از قولهایش نقل مىکند که معتقد به امر بین امرین است.8
میرداماد در ایقاظ پنجم از کتاب ایقاظات در مقام بحث از روایات «القدریه مجوس هذا الامه»، مىخواهد اثبات کند که منظور از قدریّه اشاعره است. 9 در کتاب تعلیقه رجال کشى بیان مىکند که قدریه اشاعره هستند، چون دیدگاهشان همان دیدگاه مجوسى هاست، چون مجوسىها مىگویند: انسان در افعال و کردارش هیچ قدرت و ارادهاى ندارد.10
نکته شایان ذکر تأکید میرداماد است بر این که عقیده جبر و کسب اختصاص به اشاعره دارد و اینها براى عبد هیچ نقشى قایل نیستند و معتقدند اراده و قدرتى براى عبد وجود ندارد. گویا خود او معتقد است اراده و قدرت عبد در اینجا داراى نقش هستند.
ایشان شبههاى را در ایقاظات مطرح مىکند که در روایات منقول از امام صادق و امام باقر و امام کاظم و امام رضاعلیهم السلام منظور از قدریه، مفوضه هستند که کردار را به قدرت و اراده انسان نسبت مىدهند. ایشان جواب مىدهند که منظور از قدریه در روایات پیامبر و امام علىعلیه السلام اشاعره هستند، چون در روایات، قدریه به مجوس تشبیه شدهاند، و اندیشه اشاعره است که با دیدگاه مجوس هماهنگ است و نفى قدرت عبد مىکنند. اما در روایات امامان شیعه چون در زمانى است که در اصطلاح اطلاق قدریه بر مفوّضه شایع شده منظور از قدریّه همان مفوضه است.
از مسائل کلامى دیگرى که میرداماد بدان پرداخته، بحث قضاو قدر است که در کتاب قبسات، کتاب نبراس و ایقاظات آمده است و مسأله بداء را هم ایشان از فروع بحث قضا و قدر مىداند.
میرداماد از بوعلى در تعریف قضا و قدر نقل مىکند: «القضاء من اللّه - سبحانه و تعالى - هو الوضع الاوّل البسیط . و التقدیر هو ما یتوجه إلیه القضاء على التدریج».11
ایشان کتاب نبراس الضیاء را براى شرح باب بداء و اثبات فایده دعا نوشته است.12 اگر در تعریف کلام گفتیم که دفاع از دین خاصّ مىکند به یقین بدا بحثى دینى است، چون بحث بدا از مسائلى است که اختصاص به شیعه دارد، حدّاقل در دیدگاه عده زیادى از مخالفان شیعه. اگر چه میرداماد در قبسات این را ردّ مىکند و معتقد است روایات فراوانى در منابع اهل سنّت است که مثبت بدا است.
خواجه نصیرالدین طوسى در مقام جواب از فخر رازى پاسخ مىدهد که بحث بداء در یک روایت شیعه آمده است که خبر واحد در نزد شیعه نه موجب علم است و نه موجب عمل. میرداماد در ردّ خواجه نصیرالدین مىفرماید: روایات فراوانى وجود دارد در منابع شیعى که بداء را اثبات مىکند و حتى کلینى و صدوق هر یک بابى در کتابهایشان به بحث بداء اختصاص دادهاند.
میرداماد در تحلیل بداء به بحث لغوى و اصطلاحى آن مىپردازد.
و هو فى اللغة اسم لما یشأ للمؤمن الرأى فى أمر، و یظهر له من الصواب فیه ... أما بحسب اصطلاح فالبداء منزلته فى التکوین منزله النسخ فى التشریع، فما فى الامر التشریعى و الاحکام التشریعیّة التکلیفیّة و الوضعیّة المتعلّقة بافعال المکلفین نسخ، فهو فى الامر التکوینى و الافاضات التکوینیة فى المعلومات الکونیّة و المکوّنات الزمانیّة بداء؛ فالنّسخ کانّه بدء تشریعىّ، و البداء کانّه نسخ تکوینىّ. 13
در ادامه بیان مىکند که علماى عامّه بدا را به قضا تفسیر مىکنند. از جمله از ابناثیر نقل مىکند که تفسیر کرده «بداللّه به قضى اللّه» و بعد مىنویسد: این مطلب رکیکى است، چون قضا سابق به همه چیز تعلق دارد ولى بداء در همه چیز نیست.14
یک اشکالى که از قدیم مطرح بوده و میرداماد هم آن را مطرح مىکند این است که دعا چه فایدهاى دارد، چون آنچه انسان مىخواهد به وسیله دعا به دست بیاورد یا قلم قضا بر آن جارى نشده یا قلم بر آن جارى شده است و باید حتماً برآورده شود، باز چه سودى خواهد داشت چون حتماً برآورده خواهد شد. ایشان پاسخ مىدهد که تقاضا و دعا خودشان جزو قضا و قدر هستند. بنابراین، در جایى که قضا و قدر به برآورده شدن مطلبى که از شرایط آن مطلب دعا مىباشد تعلق گرفته هرگز بدون دعابرآورده نمىشود. بله اگر قضا و قدر به برآورده شدن چیزى و تحقق آن بدون دعا تعلق گرفته حتماً برآورده مىشود، ولى نسبت به چیزهایى که دعا هم از شرایط اسباب آن قرار گرفته است حتماً لازم است که دعا هم صورت پذیرد تا آن شىء تحقق پیدا کند.15
بحث دیگرى که میرداماد مطرح کرده است بحث از شرایط خود دعاست که دعا هم با شرایط مستجاب مىشود نه هر دعایى به هر کیفیتى.
علّت امکان کسب فیض از قبور اولیا را میرداماد علاقه روح به بدن شخص مىداند؛ چون روح به بدن شخص علاقه دارد مىتوان با زیارت کردن قبور آنها کسب فیض کرد: «تلک العلاقة الباقیة بهذا البدن الشخصى من حیث المادّة ملاک احتلاب الفیض و اصطیاد الخیر، بزیارة القبور و اتیان المشاهد».16
بعد جملهاى از فخر رازى در مطالب العالیه را نقل مىکند که فخر بیان مىکند عادت همه عقلا بر این جارى است که به سوى مزارها مىروند و در آنجا به سبب برخى از امور مهمّه خداوند را مىخوانند و نماز به جا مىآورند و روزه مىگیرند و صدقه مىپردازند و آثار ظاهرى را در مىیابند. حکایت کردهاند که اصحاب ارسطو هر وقت مشکلى برایشان مىآمد به سوى قبر او مىرفتند و در آن مسأله بحث مىکردند و مسأله برایشان حل مىشد و همانند این بر سر قبر عده زیادى از بزرگان از دانشمندان و زاهدان اتفاق افتاده است و اگر روح بعد از مرگ بدن باقى نبود چنین مسائلى متصوّر نبود17
میرداماد حدیث قدسى در قبسات نقل مىکند که: «من لم یرض بقضائى و لم یصبر على بلائى و لم یشکر نعمائى فلیخرج من ارضى و سمائى و لیطلب ربّاً سوائى». بعد از نقل روایت، بیان مىکند رضاى به قضاو قدر خداوند واجب است. در ادامه مطرح مىکند در مجموع قضا و قدر الهى کفر هم وجود دارد وقتى کفر بود وجودش لازم است و واجب، وقتى وجود کفر لازم بود رضاى به آن هم باید واجب باشد، در حالى که رضاى به کفر، کفر است. ایشان نظریههاى فخر رازى و خواجه نصیر را نقل مىکند. نظر خواجه نصیر این است که رضاى به کفر از آن جهت که قضاى الهى است طاعت است و از این حیثیت کفر نیست. بعد خودش جواب مىدهد که جواب صحیح این است که رضا به قضا بالذات و مقضى بالذات واجب است و کفر مقضى بالذات نیست، چون قضاء بالذات به آن تعلق نگرفته است، بلکه قضا به آن تعلق گرفته، چون لازمه کفر خیرات فراوانى است. «فکان مقضیّاً من حیث هو لازم للخیرات الکثیرة لا من حیث هو کفر». نه به عنوان کفر.
پس اگر لازم است رضاى به کفر، چون لازمه خیرات کثیره است و کفر آن است که رضاى به کفر به عنوان کفر باشد نه به عنوان لازمه خیرات نظام وجود.18
در آخرین بحث از مباحث مربوط به توحید به بحث از شرور مىپردازیم.
میرداماد در افق مبین دایره شرور را فقط در عالم ماده مىداند و قائل است در وراى عالم مادّى شرّى وجود ندارد.19 میرداماد شرّ را این گونه تعریف مىکند: «مما لا ذات له بل انّما عدم ذات او عدم کمال ما لذات فى طباع قوّتها أن یکون لها».20 در قبسات مىنویسد: «إنّ الشرّ الحقیقى بالذات هو عدم الکمال المبتغى و لایصحّ استناده إلاّ إلى عدم العلّة لاغیر».21
وى در ایقاظات شرور را به نقص استعدادات و استحقاقات و تزاحمى که در جهان ماده وجود دارد برمى گرداند. 22 در عین حال، همین شرّى که به نقص استعدادها بر مىگردد را بر مىگرداند به امور عدمى و بیان مىکند که شرّ بر امور عدمى اطلاق مىشود نظیر مرگ، فقر و نادانى یا به امور وجودى که آن امور وجودى هم که اطلاق شرّ بر آنها مىشود نظیر سرما و ظلم که آنها هم در واقع چون به فقدان و نیستى منتهى مىشود از جهت نیستى شرّند و نه از حیث هستى و همین شرّ عدمى هم ذاتى نیست، بلکه شرّ اضافى است. یعنى تمام این امور وجودى که گفته شد شرّند به دلیل آن که به نیستى منتهى مىشود و در واقع شرّ همان نیستى است و نه هستى.
نکته دیگرى که در ادامه بیان مىکند این است که همین شرّ اضافى هم در مجموعه موجودات که پنج قسم تصویر مىشود: خیر مطلق، خیر کثیر، خیر مساوى، خیر اقلّ، شرّ مطلق. فقط دو قسم اوّل است که از هستى برخودار است. خیر مطلق که همان عالم مجرّدات است که هیچ شرى در آنها وجود ندارد و خیر کثیر که خداوند این قسم را هم آفریده و بقیّه را نیافریده است یعنى خیر مساوى، خیر اقلّ و شرّمطلق را.23
به نظر مىرسد که میرداماد هم از دیدگاه افلاطون و هم از دیدگاه ارسطو در بحث شرّ استفاده کرده است، در عین این که انسجام کافى در کلماتش وجود ندارد.
وى عبارتى در تعلیقه کافى دارد که چگونگى دخول شر را در قضاى الهى بیان مىکند:
الشرور الواقعه فى نظام الوجود سواء علیها أکانت فى هذه النشأة الاولى أم فى تلک النشأة الاخرة لیست هى مرادة بالذات و مقضیة بالذات بل انما هى مرادة بالعرض و مقضیة بالعرض من حیث أنها لوازم ذوات الخیرات الواجبة الصدور عن الحکیم الحق و الخیر.24
نبوت
میرداماد در نوشته هایش چندان به بحث نبوت نپرداخته و آن بخشى که مورد بحث قرار داده به استدلال جهت اثبات نبوت متوسل نشده است، فقط در عبارتى خیلى خلاصه در تعلیقه کافى بیانى دارد که به عنوان استدلال قابل استفاده است: ارسال الرسل و نصب من یأمر بالعدل و المعروف من بعده واجب فى حکمة اللّه و رحمته».25 استدلال چنین است: چون خداوند حکیم است و رحیم است واجب است که پیامبران را مبعوث کند «جهت هدایت انسانها».
میرداماد نبوت را چنین تعریف مىکند: «إنّ النبوة ... موهبة الهیة غیر مکسوبه». در ادامه بیان مىکند که نبى کسى است که داراى سه خصوصیت باشد:
1 - نیاز به تعلّم نداشته باشد بلکه مطالب را از روح القدس اخذ کند و در ذهنش قیاس بدون معلم منعقد مىشود و علومش حدسى است.
2 - درونش با اتصال به عالم قدسى کلام حق را مىشنود و ملایکه براى او تمثیل پیدا مىکنند و سخن خداوند رابه گوشش مىرسانند که کلامى است غیر بشرى بلکه سخنى است که از نزد خداوند عزیز دانا فرود آمده است به واسطه این تنزیل، پیامبر صاحب معجزه قولى و نشانه هاى علمى و حکمى خواهد بود؛
3 - نفس پیامبر به سبب قوت قدسى که پیدا مىکند مىتواند در جهان طبیعت تصرف کند، همچنان که نفسها در بدنها تصرف مىکنند. پیامبر هم در جهان طبیعت تصرف مىکند و جهان طبیعت به اذن خداوند مطیع پیامبر خواهد بود. بنابراین، پیامبر صاحب معجزه و کارهاى خارج از عادت خواهد شد که « خارقة لضوابط مذهب الطبیعه».26
وى در قبسات بیان مىکند که انسان لازم است رئیسى داشته باشد. این رئیس اگر بر ظاهر حکومت دارد، سلطان مىشود و اگر بر هر دو حکومت دارد، پیامبر است و کسى که جانشین پیامبر است.27 در رواشح هم بیان مىکند رئیس و پادشاه سلطنت بر ظاهر دارند و عالم معلّم سلطنت بر باطن و پیامبر سلطنت بر ظاهر و باطن دارد و همچنین جانشین پیامبر.28
میرداماد یکى از خصلتهاى جانشین پیامبر را محدّث بودن مىداند و محدّث را اینگونه تعریف مىکند:
صوت و کلام را در بیدارى از راه اتصال به ملایکه و ارتباط با عالم قدس دریافت مىکند بدون این که کسى را ببیند.29
میرداماد در مباحث توحیدى کافى بحثى درباره نبى و ولى دارد و بیان مىکند که مسؤولیت پیامبر این است که فوق طاقت عامه مردم سخن نگوید، بلکه سزاوار است در معارف الهى آن گونه سخن بگوید که اندیشه عامه مردم توان فهمیدن آن را داشته باشد.
ابلاغ وحى و آنچه بر پیامبر نازل شده است از وظایف پیامبر است. ولى تأویل قرآن به عهده پیامبر نیست؛ لذا به امام على علیه السلام فرمود: «انّک تقاتل على تأویل القرآن کما أنا قاتلت على تنزیله».30
البته چنان که در شرح صحیفه سجادیه بیان کرده معتقد است پیامبر خود داراى دو مرتبه است. یک مرتبه نبوت و یک مرتبه ولایت «و کان ولایة النّبى افضل من نبوّته».31
میرداماد در شرح صحیفه سجادیه در تفسیر آیه «قاب قوسین او أدنى» ابتدا احتمال مىدهد که ضمیرها به جبرئیل برگردد و منظور قرب جبرئیل به پیامبر باشد و احتمال دیگر این که ضمیرها به خداوند برگردد:
إن کانت الضمائر لجبرئیل علیه السلام کان المعنى دنى جبرئیل علیه السلام من النبىصلى الله علیه وآله فتدلّى اى تعلّق بهصلى الله علیه وآله و هو تمثیل لعروجه بالرسول صلى الله علیه وآله ... و ان کانت الضمائر للّه تعالى کان المراد بدنوّه منه رفع مکانته و بتدیله جذبه بشرا شره الى جنابالقدس.32
در کتاب تعلیقه بر رجال کشى وحى را چنین تفسیر مىکند: شنیدن کلام منتظم از زبان روح القدس امین به اذن خداوند وحى نامیده مىشود.
در کتاب قبسات نیز مىنویسد:
مخاطبة العقل الفعّال للنفس الناطقة بالفاظ منظمة مسموعة مفصّلة و له انحاء مختلفة و مراتب متفاوته بحسب اختلاف درجات النفس فى اطوارها و احوالها المختلفة.
در کتاب شرعة التسمیة اشاره مىکند: گاهى سخنى که بر پیامبر نازل شده با الفاظ معیّنى است که داراى اعجاز است که قرآن نامیده مىشود، یا الفاظ خاصّى است که حدیث قدسى نامیده مىشود، یا کلامى است با الفاظ خاصى که فقط معناى آن در اختیار پیامبر قرار گرفته است که حدیث نبوى نامیده مىشود. تمام این اقسام وحى هستند: «فانّما هو جمیعاً من تلقاه ایحاء اللّه سبحانه الیه و ما ینطق عن الهوى ان هو الاّ وحى یوحى لکن الوحى علىانحاء ثلاثه».33
امامت
میرداماد در مباحث امامت برخلاف بحث توحید، بیشتر بر نقل متکى است. وى این مباحث را در کتب شرح مقدمه تقویم الایمان، شرعة التسمیه و حاشیه بر رجال کشى آورده است.
بحث امامت از دو طریق قابل اثبات است: یکى از طریق عقل و یکى از طریق نقل؛ البته هرگز از طریق عقل نمىتوان فرد خاصى را اثبات کرد، مگر کسى ادعا کند که معجزه براى امام لازم است که آنگاه مىتوان از طریق اعجاز هم فرد خاصى را اثبات کرد. اثبات فرد خاصى با مشخصات ویژه تنها از طریق نقل قابل اثبات است؛ لذا در عین این که در کلمات میرداماد مىتوان نکتههایى را به عنوان دلیل عقلى یافت، اما بیشتر استدلالهاى میرداماد متکى برنقل است.
ابتدا نکتهاى که به عنوان دلیل عقلى در نوشتههاى او وجود دارد را ذکر مىکنیم و سپس به بیان گزارشى از استدلالهاى نقلى او مىپردازیم.
جملهاى در تعلیقه کافى دارد که مىتواند استدلال عقلى (یاعقلایى) براى اثبات امامت باشد: «و نصب من یأمر بالعدل و المعروف من بعده واجب فى حکمة اللّه و رحمته».34
ضمیر در «من بعده» به پیامبر بر مىگردد که استدلال این چنین مىشود که بر خداوند حکیم و رحیم لازم است بعد از پیامبر کسى را نصب کند که بعد از پیامبر هم اقامه عدل کند و هم امر به معروف کند، یا در حکمت خداوند ایجاب مىکند که بعد از پیامبر کسى باشد که عدل را به پا دارد و امر به معروف کند ومطلبى را از امام فخر رازى نقل مىکند که مىتواند از نوع دلیل عقلى (یا عقلایى) بر اثبات امامت باشد، یا لزوم نصب امام را از آن استفاده کرد.
فخرالدین رازى در موضعى از کتاب نهایة العقول بر اصحاب خود چنین اعتراض مىکند:
هرگاه نبىصلى الله علیه وآله در هدایت امت این مقدار اهتمام داشته باشند که در باب بیت الخلاء رفتن تنها 36 وظیفه تعلیم فرماید سواى واجبات و این امر سهل جزئى را به رأى امت مفوض ندارد، چون تواند بود که از دنیا رحلت کند و وصى و خلیفه و امامى که بعد از او نایب نفس مقدس او و حافظ احکام شرع و مهجه دین و بیضه اسلام و سعادت امت به متابعت و شقاوتشان به مخالفت او منوط بوده باشد نصب ناکرده این قسم امر مهم و خطب عظیم را سهل گذارد و تعیین این مرتبه بلند پایه را که تالى نبوت وثانى رسالت است به اقتضاى رأى امت و... اختیار ایشان تفویض نماید؛ چنانکه طریقه اهل سنت است. همانا کسى که از خرمن عقل یک جو بهره داشته باشد هرگز این قول باطل را باور ندارد و تجوهر این احتمال محال را نهایت حماقت طبع و سفاهت نفس و منتهاى سخافت عقل و... شمرد، همانا که عقل صریح مستقیم حکم کند که در قانون حکمت بالغه و سنت عنایت اولى واجب است که امام خلق و خلیفه رسول اللّه از جانب جناب مقدس ربوبى منصوب و به نص صریح رسول الهى منصوص و به حسب استحقاق ذاتى و کمال جوهر نفس قدسى در فطرت اولى و اتصاف به اوصاف ملکات ملکیه و اصناف کمالات بشریه در فطرت ثانیه به این درجه عالیه مخصوص باشد، چنانچه مذهب شیعه است.35
میرداماد این عبارات را از فخر رازى دانسته و به ویژه در بخش آخر کلام تعبیر این است که «واجب است ... از جانب جناب مقدس ربوبى» که استدلال است از طریق حکمت خداوند بر لزوم نصب خلیفه.36 البته در کتاب تعلیقه بر رجال کشى این عبارت را بیان مىکند ولى آن را توضیح نمىدهد:
براهین وجوب بحث النبى و ارسال الرسول و السنة الالهیه و العنایة الربوبیه ناهضة الحکم على وجوب اثبات وصى للرسول یقوم مقامه و ینوب عنه منابه یکون خلیفته و بمنزلة نفسه بواسطته یفیض الفیض و یثبت الدین و یقوم العدل و ینسبط النور و یستوى الهدى.37
البته این استدلال نیست و صرف ادعاست، ولى بیان مىکند که آن دلیلها هم اینجا جارى است، هر دلیلى که لزوم نبوت را تثبیت مىکند لزوم امامت را تثبیت خواهد کرد.
وى در باب نقل خیلى گسترده وارد بحث شده و در شرح مقدمه تقویم الایمان بر حدیث ثقلین، غدیر خُم، سفینه، حدیث باب حطّه، حدیث شجره، حدیث یوم الدار، حدیث استخلاف و منزلت پرداخته است.
میرداماد به تفسیر باطنى از امامت در نوشتههاى متعدد خود اشاره مىکند، در عین این که در یک مرحله امامت را اقامه عدل و امر به معروف معرفى مىکند، ولى در برخى تحلیلهاى دیگر تفاوت نبوت و ولایت را این گونه بیان مىکند که نبوت بیان تنزیل است، اما تأویل آن بر عهده ولى است و ولایت را برتر از نبوت مىداند.38
میرداماد معتقد است پیشوایان شیعه از احدى در اظهار مرتبهشان و اعلان درجاتشان تقیه نکردند. سپس در پاسخ به این سؤال که چرا حقشان را طلب نکردند و براى به دست آوردن آن قیام نکردند، چند دلیل ذکر مىکند:
الف) نبودن اعوان و انصار؛
ب) رضایت به آنچه قلم بدان جارى شده بود؛
ج) تسلیم به آنچه قدر بدان منتهى شده؛
د) و عمل به وصیت پیامبر.39
آخرین بحثى که در ذیل بحث امامت نظر میرداماد را درباره آن نقل مىکنیم بحث تقیه است؛ چون این بحث است که مخالفان شیعه بدان پرداختهاند و ائمه و شیعه را به این متهم کردهاند؛ نظیر فخر رازى که به نقل از سلیمان بن جریر الزیدى نقل مىکند که پیشوایان شیعه هر وقت خواستند مطلبى را گفتند و زمانى که معلوم شد اشتباه بوده است گفتهاند ما این را از روى تقیه بیان کردیم.40
میرداماد در پاسخ به این مطلب مىفرماید:
التقیة فیما یبوء بفساد بیضة السنّة و انطماس شرعة الاسلام و لا فى الامور العظیمة الدینیه اصلاً و لاسیما للمشهودین فى العلم المقتدى بهم فى الدین وکذلک لاتقیة فى الدماة المحقونه و لا فى سب النبى او احد من الائمة او الانبیاة و البراءة عنهم او عن دین الاسلام اعاذنا اللّه تعالى من ذلک کلّه انما التقیة فیما الخطب فیه سهل من الاعمال و الاقوال لمن یخاف على نفسه او على اهله و اصحابه و ما یؤتى به من الوظایف الدینیه و السنن الشرعیه تقیة یجب على العامل الامل الاتى بها ان ینوى بذلک خلوص القربة و نصوص الاخلاص و محوضة ابتغاء وجه اللّه الکریم من حیث ان حکم الشرع فى حقة التقیة عند المخافة کما المتیمم مثلاً فرضه التیمم عند مظنة الهلاک و مئنّة المرض فینوى القربة لا دفاع المرض و ان کان هو بحسب الشرع من اسباب تسویغ التیمم و ایجابه و سواء علیه اکان ذلک من باب الرخصه ام من باب العزیمه ... ثم ان ائمتنا الطاهرین صلوات اللّه علیهم لم یتقوا احداً فى اظهار مرتبتهم و الاعلان به درجتهم.41
معاد
از مسائلى که در مباحث معاد مورد بحث قرار مىگیرد تجرد نفس است. میرداماد در هیچ یک از کتابهاى خود بحث مستقل معاد را مطرح نکرده است، اما به مناسبتهاى مختلف به برخى از مباحث مربوط به معاد اشاره کرده است.
در تعلیقه کافى اشارهاى دارند به این که نفس مجرد است و گوهر آن از جهانى غیر از جهان مادى است و آن عالم قدسى است و غذاى جان مجرد انسان هم متناسب با نوع هستى آن است و متفاوت با غذاى جسم انسان و غذاى مناسب با جان مجرد انسان، علم، حکمت، عقل و معرفت است.42
حقیقت انسان بالحقیقه جوهر نفس مجرده است که در اصل فطرت از صقع قدس و وطن اصلیش عالم سماوى است روز چند در دار غربت و عالم غرور در قفس بدنش داشته اند تا ذخیره حیات ابدى اندوزد.43
بر همین اساس در تعریف مرگ مىفرماید:
انتقال از تنگناى زمان به سوى عالم دهر، و انصراف از خانه غربت به سوى وطن طبیعى، و هجرت از سراى وحشت و پستى به سوى خانه سرور و کرامت. پس اى کسانى که شیفته زندگى دروغین جسمانى شدهاید به جاى حیات واقعى عقلانى از مرگ نترسید که تلخى آن در ترس از آن است، و شیرینى علاقه به بدن را درخواست نکنید که شیرینى در طرد آن است.44
در کتاب شرعة التسمیه مىفرماید: مرگ آزادى نفس است از اسارت بدن و بعد هم مىپردازند به قرابتهایى که بین مرگ و خواب است» و در نهایت مىفرماید: «بیدارى حقیقى انسان در مرگ بدنى او تحقق پیدا مىکند، چنان که امام على علیه السلام فرموده است: «الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا».45
در شرح صحیفه سجادیه به پاسخ این اشکال مىپردازد که از یک طرف در احادیث شریفه و آیات قرآن مؤمن را به اعراض از زندگى این جهان و ترغیب به آرزوى مرگ و کوچک شمردن این جهان و بزرگ دانستن سراى آخرت تشویق مىکنند و از سوى دیگر، در همین منابع از خداوند متعال در خواست طول عمر و تأخیر اجل شده است. ایشان به پاسخ این بحث مىپردازد که خلاصه آن چنین است:
درخواست مرگ براى این که این جهان، جهان فانى است و سزاوار است کسى بدان اعتماد نکند و از آن طرف تقاضاى بقا در این جهان براى این است که اولیا که به مقامات بالا رسیدند در این جهان رسیدند. پس این جهان، جهانى است که در آن امکان کسب توشه و زاد براى آخرت نهفته است. پس اگر آرزوى بقا در این جهان شده است براى کسب زاد و توشه آخرت است.46
ایشان از نظر لغوى برزخ را چنین معناى مىکند: «الحاجز بین الشیئین». ولى از نظر اصطلاحى مىگوید: آنچه بر زبان اصحاب جریان دارد اطلاق برزخ برمرز بین دنیا و آخرت از زمان مرگ تا هنگام رستاخیز است.47
وضعیت انسان را هم در برزخ تابع اعمال و کردار او مىداند. اگر او کردار شایسته اى انجام داده اهل جنّت است و در برزخ داراى بهجت و سرور است: «فکان ملتذّاً متبهجاً ... مدة زمان البرزخ». اگر کردار ناشایسته اى انجام داده باشد و در نهایت، مستحق دوزخ باشد وضعیت او در برزخ هم مناسب با دوزخ است، چون قبر یا باغى از باغهاى بهشت است و یا حفرهاى از حفرههاى دوزخ.48
ایشان در کتاب افق مبین درباره معاد جسمانى نوشته است:
انّ الحشر الجسمانى فى النشأة الاخرة انما یکون بأن یجمع مبدعها الأجزاء المادیة من اجسادها الباقیه بحسب الماده و یفیض علیها صورة على صورتها التى کانت هى علیها فى هذه النشأة... ».49
بحثى در مقاله هفتم از مقالات سبع شداد بحث درباره ثواب و عقاب است. به مناسبت این بحث، بیان مىکند: ما ثواب و عقاب را هم بر فعل جوارحى عصیان و طاعت داریم و هم فعل جوانحى عصیان و طاعت. بنابراین، کارى نظیر شراب خوردن عصیان است و عقاب دارد و فعلى نظیر نماز خواندن طاعت است و ثواب دارد. علاوه بر اینها، ما در افعال جوانحى هم عصیان و طاعت داریم و چنین بحث مىکند که ما طاعت قلب داریم نظیر اعتقادات حقّه و هم چنین عصیان قلب داریم نظیر کفر. بنابراین، نیّت بر عصیان و طاعت هم عقاب و ثواب دارد امّا نه به عنوان طاعت و عصیان جوارحى تا بحث شود که این عصیان است یا نه گفته شود عصیان تحقق پیدا نکرده است. بله از حیث جوارح عصیانى تحقق پیدا نکرده است امّا از لحاظ جوانح چنان که در ایمان و کفر عصیان و طاعت است و در نتیجه ثواب و عقاب، در اینجا هم عصیان و طاعت قلبى تحقق پیدا کرده است. لذا میرداماد در اینجا نظر کسانى نظیر شهید در کتاب قواعد که نیّت معصیت را معصیت نمىداند رد مى کند.50
میرداماد در کتاب قبسات نظرى در باب عقوبت دارد که آن را از باب رحمت الهى براى تطهیر بندگان جهت ورود به نشئه پایانى مىداند نه از باب تشفى و انتقام خداوند.51
باتوجه آنچه آمد، به نظر مىرسد اندیشه و عمل سیاسى علماى شیعه و از جمله میرداماد، لازم است با توجه به اعتقاد آنها به مبانى مذکور؛ یعنى توحید، نبوت، امامت و معاد فهم و تبیین شود. نیز تبیین اندیشه سیاسى شیعه در جهان امروز بدون توجه به این بنیادها نادرست خواهد بود.
پىنوشتها
1. دانش آموخته حوزه علمیه قم و عضو هیأت علمى مرکز مطالعات ادیان و مذاهب.
2. مصحّح نخبة المقال فى اسماء الرجال مىنویسد: ظفرت بتاریخ میلاده فى سنة 969، وفات او را هم معمولاً سال 1040 یا 41 ذکر کردهاند: مدرّس تبریزى خیابانى، ریحانة الادب (انتشارات خیام، چاپ چهارم، 1374) ج 6، ص 56.
3. آثار 12 تا 16 نسخههاى خطىاند.
4. میرداماد در تقویم الایمان (ص3) اشاره مىکند که قضایاى فلسفى که هستى محمول آنها واقع مىشود در واقع عکس الحمل است. لذا مىنویسد: «فقولنا العقل موجود فى قوّة قولنا بعض الموجود عقل.»
5. جذوات (تهران: انتشارات بهنام) ص 32 - 33. همین بحث را با مقدارى تفاوت در کتاب تقویم الایمان، ص 13 آورده و مىفرماید: «ان اقواماً تأمّلون المصنوعات فیؤمنون بالصانع الحق تعالى ... ثم الصدیقون منهم و اولئک الحکماء و حق لاینظرون الاّ فى طبیعة الموجود».
6. میرداماد، ایقاظات، چاپ شده در حاشیه قبسات، چاپ سنگى، ص 93.
7. همان.
8. همان، ص 91 - 92.
9. عیون المسائل، ص 42.
10. تعلیقه رجال کشى، ج 1، ص 109 - 112.
11. همان، ص 419.
12. همان، ص 5.
13. نبراس الضیأ و تسواء السواء، تصحیح و تحقیق حامد ناجى اصفهانى (میراث مکتوب، 1374) ص 55 - 56.
14. همان، ص 57.
15. ایقاظات، ص 68؛ قبسات (مونترال: مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مک گیل کانادا با همکارى دانشگاه تهران، 2536 ش) ص 449 - 452.
16. قبسات، ص 456.
17. همان.
18. همان، ص 469.
19. افق مبین، (نسخه خطى کتابخانه مؤسسه امام خمینى که فتوکپى از نسخه آستان قدس رضوى است) ص 50.
20. همان، ص 46؛ قبسات، ص 432.
21. قبسات، ص 434.
22. ایقاظات، ص 75 - 76؛ قبسات، ص431.
23. همان، ص 430 - 434.
24. تعلیقه کافى، تحقیق سید مهدى رجایى (قم: مطبعة الخیام، 1403 ق) ص 256.
25. همان، ص 203.
26. الرواشح السماویه فى شرح الاحادیث، ص 32 - 33. همین بحث را با تفاوت مختصرى در کتاب تعلیقه بر رجال کشى (ج1، ص64 - 66) نیز بیان کرده است.
27. قبسات، ص 398.
28. الرواشح، ص 34.
29. قبسات، ص 398.
30. تعلیقه کافى، ص 306 - 307.
31. شرح صحیفه سجادیه، تحقیق سیدمهدى رجایى، به اهتمام سیدمحمود میردامادى (قم: مطبعة الخیام، 1406ق) ص 336.
32. همان، ص 216.
33. شرعة التسمیة، ص 106.
34. تعلیقه کافى، ص 203.
35. شارع النجاة، ص 73 - 74.
36. البته در کتاب ریاض العلماء، کتابى را به میرداماد نسبت داده به نام مجهةالاستقامه فى الامامة مشتمل على اخبار العامه و الخاصه و الادلة العقلیة و النقلیه که فعلاً کتاب در دسترس نیست ولى بالاخره در آن کتاب چنان که از گزارش ریاض استفاده مىشود علاوه بر ادله نقلیه به ادله عقلیه پرداخته است. عبدالله افندى اصفهانى، ریاض العلماء (قم: مطبعة الخیام، 1401 ق) ج5، ص 42.
37. تعلیقه رجال کشى، ص 232.
38. تعلیقه کافى، ص203.
39. نبراس الضیاء، ص10.
40. همان، ص 6.
41. همان، ص 9 - 10.
42. تعلیقه کافى، ص 108 - 109.
43. جذوات، ص 17.
44. شرح الصحیفة السجادیه، ص 328.
45. شرعة التسمیه، ص35.
46. شرح الصحیفه السجادیه، ص 325 - 326.
47. همان، ص 84.
48. منطق و مباحث الفاظ، ص 289 - 290.
49. افق مبین، ص 76.
50. سبع شداد، (چاپ سنگى همراه با رساله اعضلات) ص 89.
51. قبسات، ص 460.