بحران روش شناسى در علوم سیاسى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
مقاله حاضر به بحران روششناسى در علوم سیاسى، تبیین علل آن و اشاراتى به راههاى برون رفت از این بحران مىپردازد. بحران روششناسى در علوم سیاسى به چند بخش تقسیم مىشود: بحرانهاى ناشى از تشویش در فلسفه علم، بحرانهاى ناشى از فلسفه علوم اجتماعى و مسائلى که خاص علوم سیاسى است. مفاهیم علوم سیاسى هنگام ورود به جوامعى همانند جامعه ما معمولاً دچار کژتابى مىشوند و این مسأله بحران در روششناسى علوم سیاسى را مضاعف مىکند. مهمترین گامهاى برون رفت از این بحران در جامعه ما عبارتند از: شناخت روشهاى مدرن، نقد و بومى کردن آنها، باز خوانى تراث سیاسى و روشهاى آن، نقد تراث، و مقایسه و هم نهادسازى این دو گونه روش.متن
مقدمه
«علوم سیاسى»(2) اصطلاحى است که با اوج گرفتن مکتب اثبات گرایى رواج بیشترى پیدا کرد، در حالى که تا قبل از آن ،واژه «سیاست» کاربرد بیشترى داشت. تأکید بر «علم»(3)بودن سیاست و همچنین سرایت دادن روشهاى علوم تجربى به علوم اجتماعى، نوع نگاه به این مجموعه علوم را تغییر داد. علوم سیاسى مجموعهاى از علوم مربوط به سیاست را با محوریت واحدى گرد هم آورده است. این مسأله به آن معنا نیست که ضرورتاًعلوم سیاسى امروزه به رشته علمى (4) مستقلى تبدیل نشده باشد. اگر تا چند دهه قبل اختلاف زیادى در این مسأله وجود داشت، امروزه سخن اثبات کنندگان آن غلبه پیدا کرده است.
اصطلاح «علوم سیاسى» در اروپاى قارهاى زودتر از کشورى مانند انگلستان به کار رفت. هنوز هم در بسیارى از دانشگاههاى بریتانیا از واژه Government براى این رشته استفاده مىشود.(5) شاید دلیل این امر را بتوان در تحلیلى بودن فلسفه در آن دیار جستوجو کرد. باز به همین دلیل است که رشته هایى مانند روابط بین الملل در ایالات متحده ، و فلسفه سیاسى در بریتانیا رشد بیشترى داشته است.به هر حال در این جا از «علوم سیاسى»، کلیه دانشهاى سیاسى را اراده مىکنیم.این دانشها اعم از اندیشههاى سیاسى و وجوه تجربى این علوم است، بنابراین به «علم»به معناى تجربى آن محدود نمىشود.به همین دلیل از روشهاى غیر اثبات گرایانه(همچون هرمنوتیک و روشهاى پسامدرن )نیز سخن به میان خواهد آمد.
با توجه به مجموعهاى بودن علوم سیاسى، امکان سخن گفتن از روشى واحد در آن وجود ندارد. «علم یگانه»(6) حلقه وین که ادعاى متحد کردن روشها در کلیه علوم را داشت، از باده مکتب اثبات گرایى سرمست بود. امروزه، نقادى هشیارانه مکاتب متأخر بر اثبات گرایى، دعاوى خام ایشان را تعدیل کرده است. به هر حال، نمىتوان انتظار داشت کلیه زیر مجموعههاى علوم سیاسى از روشى یگانه بهره برند؛ به طور مثال، رشتههاى علمىتر (همانند جامعهشناسى سیاسى و روانشناسى سیاسى) از روش هایى بهره مىبرند که بالطبع با روشهاى اندیشه سیاسى و فلسفه سیاسى متفاوت است. تنوع روشها هم به دلیل حوزههاى دانش در علوم سیاسى، و هم به دلیل اختلاف دیدگاهها و مکاتب مختلف حتى در یک حوزه خاص است.
روششناسى در علوم سیاسى از چند جهت امر پیچیدهاى به نظر مىرسد. از آن جا که روششناسى در علوم سیاسى زیر مجموعه روششناسى در علوم اجتماعى است، ابهاماتى که در مجموعه دوم وجود دارد به مجموعه اول نیز سرایت مىکند. به همین میزان اختلافات موجود در فلسفه علم نیز به واسطه به علوم سیاسى مربوط مىشود. محور مقاله حاضر، پى گرفتن این مدعاست که ابهامات موجود در فلسفه علم و روشهاى علوم اجتماعى، و همچنین مجموعهاى بودن علوم سیاسى و در هم بودن مفاهیم و اصطلاحات به کار رفته در آن باعث نوعى آشفتگى در روششناسى این علم شده است. این آشفتگى وقتى به کشورهاى جهان سوم (و در این جا کشورهاى اسلامى و به خصوص ایران) مىرسد، به «بحران روششناسى» تبدیل مىشود.
1. سطوح روش و روششناسى
«روش» یا method به معناى «در پیش گرفتن راه» است، چرا که meta یعنى «در طول»، و odosیعنى «راه». «روش» عبارت است از فرآیند عقلانى یا غیرعقلانى ذهن براى دستیابى به شناخت یا توصیف واقعیت. به واسطه روش مىتوان از طریق عقل یا غیر آن واقعیتها را شناخت و مدلل کرد و از لغزش برکنار ماند.
در معنایى کلىتر، روش هرگونه ابزار مناسب براى رسیدن به مقصود است. روش ممکن است به مجموعه طرقى که انسان را به کشف مجهولات هدایت مىکند، مجموعه قواعدى که هنگام بررسى و پژوهش به کار مىروند و مجموعه ابزار و فنونى که آدمى را از مجهولات به معلومات راهبرى مىکند اطلاق شود.(7)
مقصود از «روششناسى»(8) در این جا، شناخت و بررسى کارآمدىها و ناکارآمدىهاى روشهاى گوناگون است. اگر به کارگرفتن روش را دانشى درجه اول (9) محسوب کنیم، تحلیل و بررسى خود روشها، دانشى درجه دوم(10) محسوب خواهد شد.
وقتى از روش و واژگان مربوط به آن استفاده مىکنیم، باید توجه داشته باشیم که در مورد کدام سطح از روش سخن مىگوییم. واژه روش و مشتقات آن ممکن است در هفت معنا یا سطح به کار رود:(11)
1- روش معرفت: اگر روش تاریخى و نقلى را جدا فرض کنیم، پنج روش معرفت خواهیم داشت: روش تاریخى، روش نقلى، روش فلسفى، روش شهودى و روش تجربى.
2- نوع استدلال: گاهى روش به معناى نوع استدلال به کار مىرود. از این حیث روش مىتواند قیاسى یا استقرایى، لمّى یا انّى یا غیر آن باشد.
3- روشهایا فنون گردآورى اطلاعات: براى جمع آورى اطلاعات از چهار روش عمده مىتوان بهره برد: روش مشاهده، روش پرسش نامه، روش مصاحبه و روش کتابخانهاى. به معناى دقیق کلمه، اینها فن(12) تحقیق هستند، نه روش تحقیق.
4- روش تحلیل دادهها: پس از گردآورى اطلاعات، نوبت به تحلیل آنها مىرسد. روش تحلیل دادهها مىتواند کلاسیک یا آمارى باشد.
5- سطح تحلیل: معمولاً در پژوهشها و پایان نامهها از روش توصیفى - تحلیلى و امثال آن نام مىبرند. این معناى روش به سطح تحلیل نظر دارد. روش تحقیق به این معنا در نگاه کلى خود به دو روش توصیفى (به معناى اعم) و هنجارى تقسیم مىشود.
6- نوع نگاه به موضوع: محقق علاوه بر روشهاى گردآورى و روش تحلیل دادهها، به معناى دیگرى نیز مىتواند از روش پژوهش خود نام ببرد. پژوهشگر به موضوع مورد مطالعه خود مىتواند با دید پدیدار شناسانه یا ساختار گرایانه یا هرمنوتیکى و امثال آن بنگرد.
7- روششناسى: در معناى آخر، روششناسى به عنوان دانشى درجه دوم قرار دارد، که از دیدگاهى بالاتر به روشهاى تحقیق به عنوان دانشى درجه اول مىپردازد.
ظاهراً براى سطح اول و دوم،اصطلاح انگلیسى method، براى سطح سوم techinque، براى سطح چهارم تا ششم research method، و براى آخرین سطح methodology را به کار مىبرند. در سطح اول مىتوان از پنج نوع روش سخن گفت. روش معرفت ممکن است فلسفى (عقلى)، علمى (تجربى)، شهودى یا نقلى باشد. در روش عقلى با استعانت از قیاس یا استقرا، صغرا و کبراهاى منطقى تشکیل مىشود. قیاس ممکن است شکل برهانى (با مواد یقینى و بدیهى)، جدلى (با استفاده از مقبولات)، خطابى (مشهورات)، شعرى (تخیلى) یا مغالطى داشته باشد. روش علمى در صدد است همواره از مراحل مشخص زیر گذر کند: مشاهده، طبقه بندى مشاهدات، فرضیه سازى، آزمایش، و تجزیه و تحلیل دادهها به منظور اثبات یا رد فرضیه. در این روش، باید اثبات یا رد فرضیهها از طریق تجربه امکانپذیر باشد، تعیین رابطه میان علت و معلول از طریق آزمون ارتباط میان متغیرها عملى شود و همه افراد بتوانند بر اساس آن روش به نتیجه واحدى برسند. فرآیند و مراحل روش علمى عبارت است از: طرح و بیان موضوع یا سؤال مورد نظر، بررسى و ارزیابى اطلاعات موجود،تعیین جامعه مورد مطالعه، تعیین روش جمعآورى اطلاعات و اجراى پژوهش، استخراج و جدول بندى و محاسبات آمارى، و بالأخره تجزیه و تحلیل وتفسیر نتایج.
روش شهودى دو کاربرد متفاوت در عرفان و علوم انسانى دارد. عرفایى که روشهاى تجربى و عقلى را ناکافى مىدانند، سه مرحله براى روش شهودى معرفى مىکنند: مشاهده، مکاشفه و محاضره. روش شهودى در علوم انسانى در مقابل روشهاى تحصلى و اثباتى قرار مىگیرد. تأویل گرایى و روش تفهمى در نقد اثبات گرایى مطرح شدهاند.(13)
روش نقلى دو معنا دارد. این روش به معناى اعم، شامل روش تاریخى نیز مىشود. روش نقلى به معناى خاص، یکى از روشهاى دینى به حساب مىآید. در علم فقه با مبنا قرار دادن منابع دینى (قرآن و سنت)، سعى مىشود قول شارع مقدس از طریق روش نقلى کشف شود.(14)
کاربرد روش به معناى دوم (نوع استدلال) در ارتباط مستقیم با معناى اول است، چرا که به طور مثال، روش تحقیق فلسفى نوع استدلال قیاسى، و روش تحقیق تجربى نوع استدلال استقرایى را مىطلبد.
همان گونه که گفته شد، سطح سوم بهتر است فن تحقیق نامیده شود. دانش پژوه در متن تحقیقى خود هم به فن تحقیق و هم به روش تحقیق به معناى چهارم و پنجم اشاره مىکند. فن مشاهده و پرسش نامه و مصاحبه در جامعهشناسى و مطالعات تجربى، و فن کتابخانهاى در تحقیقات بنیادین و اندیشهاى کاربرد دارد.در روش تحلیل دادهها (کاربرد چهارم) نیز این مسأله وجود دارد. به قول موریس دوورژه روش کلاسیک از روشهاى نقد ادبى و نقد تاریخى مشتق شدهاند و براى تحلیل درونى اسناد به کار مىروند، در حالى که روش آمارى و کمى به علومى همچون اقتصاد و جامعهشناسى یا تحلیل کمّى متن اختصاص دارد.(15)
در سطح پنجم، روش توصیفى به معناى اعم خود به روش توصیفى به معناى اخص، روش تحلیلى و روش نقدى تقسیم مىشود. روش توصیفى به معناى اخص نیز به توصیف مشاهدتى و توصیف تحلیلى یا تبیین منقسم مىگردد. ما در توصیف مشاهدتى تنها مشاهدات خود را بدون هیچ گونه تحلیل یا نقدى بیان مىکنیم؛ البته توصیف و تبیین امورى اضافى هستند، به این معنا که هر تبیینى نسبت به تبیین فراتر خود نوعى توصیف محسوب مىشود. هدف تبیین، یافتن علل پدیدهها، و هدف تحلیل، یافتن پیش فرضها و آثار و نتایج مترتب بر یک رأى است. در نقد - بر خلاف تحلیل - به داورى نظرى و عملى موضوع مىپردازیم. نقد نظرى به مطابقت مسأله با واقع، و نقد عملى به آثار و نتایج فردى و اجتماعى آن مربوط مىشود. تحقیق هنجارى به ارائه بایدها و نبایدها مىپردازد.(16) در خصوص روش تحقیق در حد نگارش پایان نامه و رساله باید اذعان کرد که روش واحدى وجود ندارد. این مسأله به اختلاف نظر در فلسفه علم و روششناسى برمىگردد؛ به طور مثال، اثبات گرایان، روش تحقیق و فرضیههاى اثباتى را توصیه مىکنند، در حالى که نقادان آنها به این گونه سخت گیرىها معترضند. در ایران هم این اختلاف نظر در سلایق اساتید درس روش تحقیق و طرحهاى تحقیقاتى پایان نامههاى دانشگاهى و غیر دانشگاهى ملاحظه مىشود. برخى اساتید حتى در مباحث اندیشهاى ذکر کردن فرضیه و متغیر مستقل و وابسته را لازم مىدانند، در حالى که برخى دیگر حتى بر نوشتن فرضیه نیز اصرار ندارند!
در سطح ششم، از روش به عنوان نوع نگاه به موضوع سخن مىگوییم؛ به طور مثال، دید ما به موضوع مىتواند پدیدار شناختى یا هرمنوتیکى باشد. به دلیل اهمیت این معناى روششناسى، سعى مىکنیم به شکل گذرا به کاربرد آن در علوم سیاسى اشاره کنیم. رفتارگرایى، تمثل و تجلى معرفتشناسى اثبات گرایانه در علوم اجتماعى است. اهمیت رفتارگرایى در آن است که علىرغم متحمل شدن نقدهاى پیاپى و شدید، هنوز هم الگوى غالب در علوم اجتماعى و علوم سیاسى محسوب مىشود. بر اساس تاریخ گرایى، اندیشهها به هم پیوستهاند و گسستى بین آنها مشاهده نمىشود. بدین جهت مىتوان روششناسى تاریخ گرایى را نقطه مقابل ساختارگرایى و نظریه گفتمان قرار داد. روش فوکو از این جهت در مقابل روش هگل قرار مىگیرد که به تداوم سنتها در تاریخ اعتقادى ندارد. استفاده هابرماس از هرمنوتیک انتقادى جهت اثبات رهایى، و نیز تفاوتهاى روش شناسانه او با فوکو حائز اهمیت است.
روش تفهمى به بخشى از دانشهاى سیاسى مربوط مىشود، نه به همه آنها.این روش به فهم اعمال و افعال سیاسى مربوط مىشود، نه به فهم اندیشه سیاسى. پدیدارشناسى نیز هرچند ظاهرا" در علوم سیاسى به نحو مستقیم مورد استفاده روش شناسانه قرار نگرفته است، ولى تأثیر رگههاى آن در هرمنوتیک و پسامدرنیسم قابل پىگیرى مىباشد.
ساختارگرایى نیز روششناسى خاص خود را داراست. ساختارگرایان که از کل به هم پیوسته سخن مىگویند، در کشف و مشاهده «ساخت»(17) در پس واقعیت اجتماعى کوشش مىکنند. مفروضه تغییر ناپذیرى ساختها، خواه ناخواه ایشان را به نوعى جبرگرایى(18) سوق مىدهد. بدون شک در این بحث لازم است بین اقسام ساختارگرایى - به ویژه ساختارگرایى آمریکایى و ساختارگرایى فرانسوى - تمایز قائل شویم. چهار روش گفتمان، دیرینهشناسى، تبارشناسى و شالودهشکنى، زیرمجموعه روشهاى پسامدرن قرار مىگیرند؛ هرچند برخى از آن روشها همانند گفتمان در ماقبل فراتجددگرایى نیز سابقه دارند. بررسى این روشها هم از جهت به چالش کشیدن روششناسىهاى مدرن، و هم از جهت امکان استفاده آنها در حوزه اندیشه سیاسى اسلامى حائز اهمیت است.
در سطح هفتم به روششناسى به عنوان دانشى درجه دوم مىپردازیم. موضوع دانش درجه دوم، دانشى دیگر است. در این جا نیز روشها یا روش تحقیقهاى مختلف، موضوع روششناسى قرار مىگیرند. به نظر مىرسد در باب معناى روششناسى و رابطه آن با دیگر دانشها ابهاماتى وجود داشته باشد:
بعضى روششناسى را مبحثى نظرى مىدانند که با تعقل، منطق و فلسفه پیوسته است. بعضى دیگر روششناسى را از فلسفه جدا دانسته، آن را یک رشته علمى مىدانند. بالأخره بعضى دیگر در این راه (علمى دانستن روششناسى و جدا سازى آن از فلسفه) بیشتر تأکید دارند. آنان ضمن پذیرش منطق، فلسفه و به طور کلى تعقل در کار روش و احراز شناخت، معتقدند باید با مباحث ملموس و پدیدههاى حیات انسانى تماسى نزدیکتر برقرار سازیم.(19)
به هرحال نباید فراموش کرد که موضوع روششناسى، روشها هستند و بدین جهت از نظر معرفتشناختى، رتبه روششناسى یک مرتبه بالاتر از موضوع خود است. روششناسى به مطالعه روشهاى علوم، مقایسه و یافتن محدودیتها و نقاط ضعف و قوت آنها مىپردازد. قابل توجه است که کتاب منتشر شده در یکى از دانشگاههاى کشورمان، روششناسى را معادل فلسفه علم به کار برده (20) و سپس هر دو را معادل علمشناسى و شناختشناسى معرفى مىکند!(21)
فیلیسین شاله در تعریف روششناسى مىگوید:
فلسفه علمى را منطق عملى یا متدلوژى (شناخت روش) نیز مىتوان نامید. این فلسفه قسمت مهم منطق است که خود، مطالعه حقیقت و علم قوانین استدلال است. متدلوژى، یعنى مطالعه نفسانیات عالم با روش صحیح. متدلوژى علمى است دستورى، زیرا براى فکر، قواعدى مقرر مىدارد و تعیین مىکند که انسان چگونه باید حقایق را در علوم جستجو کند.(22)
بر این اساس، روششناسى بخشى از منطق عملى است، زیرا این بخش منطق، ابزارها و شیوههایى را براى رسیدن به حقیقت معرفى مىکند. هرچند این نحوه نگرش دستورى در خصوص روششناسى و فلسفه علمى مدتها پذیرفته شده بود، اما رویکرد جدید در فلسفه علم و روششناسى آن را به مثابه شاخهاى از علوم تحلیلى و توصیفى تلقى مىکند، که درصدد است خود را از «دستور» و «تجویز» برحذر دارد. روششناسى، شاخهاى از فلسفه علم است؛ به بیان دیگر، فلسفه علم شامل مباحثى دیگر، غیر از روششناسى نیز مىشود. جهت تمایز مفهومى روششناسى با دیگر مفاهیم مربوط، باید تفاوت آن را با روش، روش تحقیق، فلسفه علم، منطق و معرفتشناسى، بحث کرد. رابرت برگس ضمن اذعان به مبهم بودن تعاریف اصطلاحات فوق مىگوید:
اصطلاح «روش» به شکل وسیعى در تحقیقات اجتماعى به کار مىرود. برخى اصطلاحات ناظر به دو اصطلاح مبهم «روششناسى پژوهش» و «روش تحقیق»(23) هستند. روش تحقیق به عملیات معطوف به واقعیت ویژهاى اشاره دارد که در خصوص داده(هاى اجتماعى) صورت مىگیرد. در علوم اجتماعى دامنه وسیعى از روشها ممکن است مورد استفاده قرار گیرند. این روشها در خصوص علوم اجتماعى توسط واس(24) (1986) بدین ترتیب تلخیص شده است: روشهاى تجربى،(25) روشهاى پیمایشى(26) و روشهاى نمونه پژوهى.(27) ما باید به این لیست روشهاى اَسنادى و تاریخى(28) را نیز بیفزاییم.
روش اول تأثیر یک متغیر را بر متغیر دیگر مورد بررسى قرار مىدهد. روش دوم که احتمالاً عمومیت بیشترى در پژوهشهاى اجتماعى دارد، ممکن است از روش مصاحبه یا پرسشنامه بهرهبرد. نوع سوم از مشاهده و یا روشهاى غیر ساختارى مصاحبه و پرسشنامه استفاده مىکند. روش اخیر از منابع و اسناد تاریخى و شفاهى بهره مىجوید.
به مجموعه فوق باید روش ترکیبى را نیز افزود.(29)
روششناسى از نظر معرفتى مادون فلسفه دانش(30) و فلسفه علم(31) قرار دارد، هرچند طبق استدلال فوق بالاتر از روش تحقیق قرار مىگیرد.
2. اهمیت روششناسى در علوم سیاسى
شناخت روشها در هر علمى، امرى بایسته به نظر مىرسد. برخى دانشمندان تمایز علوم را به روش دانسته و موضوع یا غایت را متمایز کننده علوم ندانستهاند. نکته مهم این است که روش در هر علم و مکتب و نظریهاى، نقش کلیدى دارد. حتى مىتوان گفت بحث روش در مکاتب فلسفى و مکاتب فلسفه علم نیز محور دیگر مباحث مىباشد.
هر پژوهش مکتوب یا تفکر نانوشتهاى خواه ناخواه روشى دارد. اگر فکر را به «حرکتى به سوى مبادى، و از مبادى به سمت مقصد»(32) تعریف کنیم، بدون شک این حرکت دو قسمتى، همراه با روش است. پژوهشگر ممکن است به روش خود تصریح نکند، همان گونه که معمولاً این چنین است. پنهان نگاهداشتن روش معمولاً به نفع مؤلف و متفکر تمام مىشود، چرا که در درجه اول مشقت تحریر و تدوین روش از دوش او برداشته مىشود. و از طرف دیگر، تصریح به روش ممکن است محدودیتهایى براى او به همراه داشته باشد. در اغلب موارد، نظریهپردازان حرفهاى از نظر روانشناختى سعى مىکنند از روشهاى خاص خود، همانند سلاحهاى راهبردى و اتمى، حفاظت کنند و تنها در مواقع ضرورى آنها را به کار گیرند.
هر روشى به مقتضاى ماهیت خود، محدودیتهایى دارد. هیچ روشى به شکل مطلق خوب یا بد، کامل یا ناقص، و یا ممدوح یا مذموم نیست. همه روشها از جهاتى داراى نقاط مثبت، و از جهاتى دیگر داراى نقاط منفىاند. این احتمال هم وجود دارد که روشى خاص در ارتباط با شرایط یا موضوعى ویژه، کارآمدى بیشترى داشته باشد؛ به طور مثال، روش قیاسى بیشتر از روش استقرایى با علم فلسفه سازگارى و هماهنگى دارد. از آنچه گفته شد مىتوان نتیجه گرفت که در درجه اول، هر علم یا اندیشهاى، روشى دارد، و در درجه دوم، هر روشى از محدودیتها و کارآمدىهایى برخوردار است.
از جمله فواید تصریح به روش این است که شخص با احاطه به جوانب موضوع ، از مطلق گرایى دور و به نسبى گرایى روش شناختى نزدیک مىشود. روش هیچ مکتبى به شکل مطلق، کامل و بى نقص نیست و همواره با چالشها و کمبودهایى رو به رو است. امروزه کثرتگرایى روششناختى(33) بر این اساس مقبولیت وسیعى پیدا کرده است.
اهمیت روششناسى در علوم سیاسى را به شکل خاص مىتوان در مسائل زیر پى گرفت:
نکته اول این که علوم سیاسى دچار بحران مفاهیم و روشها شده است. در مورد تعریف «سیاست»، «علوم سیاسى»، «فلسفه سیاست»، «فلسفه سیاسى»، «فلسفه علم سیاست» و امثال آن توافقى وجود ندارد. علاوه بر این مسأله، مىتوان به نبود اجماع در خصوص تعریف «روششناسى»، «روش تحقیق»، «نظریه»، «مدل»، «مکتب»، «چارچوب نظرى» و مانند آن در علوم انسانى و علوم اجتماعى اشاره نمود. این گونه مسائل است که دانش پژوهان علوم سیاسى را به هنگام نگارش مقاله یا رساله دچار مشکل و ابهام مىسازد.
نکته دوم آن است که دعواى اثبات گرایان و مخالفان ایشان در باره اتحاد یا عدم اتحاد روشهاى علوم تجربى و علوم انسانى به سرانجام مشخصى نرسیده است. در حالى که اثبات گرایان معتقدند روشهاى علوم تجربى به علوم انسانى قابل سریان هستند، نقادان آنها همانند هرمنوتیسینها(34) و پسامدرنها(35) به چنین مسألهاى اذعان ندارند.
از همین جا مىتوان به نکته سوم رسید .اگر روشهاى علوم انسانى از روشهاى علوم تجربى متمایز باشند، باز این معضل وجود دارد که روشهاى علوم انسانى، روشهاى علوم اجتماعى و روشهاى علوم سیاسى به شکل دقیق همانندى ندارند؛ به بیان دیگر، مىتوان گفت کلیه روشهاى علوم انسانى و علوم اجتماعى در علوم سیاسى قابلیت کاربرد ندارند. مسأله دیگر آن است که نه تنها مشکلات روش شناسانه علوم انسانى و علوم اجتماعى ممکن است به علوم سیاسى نیز وارد شود، بلکه در خود علوم سیاسى نیز معضلاتى وجود دارد. علوم سیاسى تا چند دهه قبل ازاین جهت معرکه آرا بود که آیا شایستگى ملقب شدن به عنوان «علم» را داراست یا خیر. اگر امروزه به «علم» بودن آن مىتوانیم تکیه کنیم، باید اعتراف کرد که علوم سیاسى، علمى جوان محسوب مىشود؛ بنابراین بدیهى است روشهایى همچون هرمنوتیک، پدیدارشناسى، گفتمان و شالودهشکنى هنوز جایگاه اصلى خود را در علوم سیاسى پیدا نکرده باشند.
3. بحران روششناسى در علوم سیاسى
روشهاى علوم اجتماعى همراه با تحولاتى که در مکاتب مختلف در طول تاریخ رخ داده، تغییر - و نه به شکل ضرورى تکامل - یافته است. اگر مکاتب اثبات گرایانه در نقد مکاتب اسطورهاى ، ماوراءالطبیعى و حتى دینى از قرن نوزدهم مطرح شدند، روششناسى علوم نیز به همین موازات تحول یافت. از این جا مىتوان نتیجه گرفت نقدهایى که در جهت تکمیل اثبات گرایى عرضه شدهاند (همانند نظریه ابطال گرایى) و همچنین نظریه هایى که در راستاى بنیان برافکنى آن طرح شدهاند (همانند نظریههاى پسامدرن) نیز مباحث روش شناسانه را دچار تحول کردهاند. به طور کلى بحران روششناسى در علوم سیاسى را مىتوان در محورهاى زیر متمرکز نمود:
الف) ابهامات ناشى از فلسفه علم
فلسفه علوم سیاسى زیرمجموعهاى از فلسفه علوم اجتماعى، و فلسفه علوم اجتماعى زیرمجموعهاى از فلسفه علم به شمار مىرود. پس پژوهش از فلسفه علم به سمت فلسفه علوم اجتماعى و سپس فلسفه علوم سیاسى، حرکت از کلى به جزئى است. از آن جا که هر خصوصیتى که در عام موجود باشد، بناچار در خاص نیز وجود دارد، پس اگر ویژگى خاصى در فلسفه علم و فلسفه علوم اجتماعى وجود داشته باشد، در فلسفه علوم سیاسى نیز وجود خواهد داشت. بدین سبب است که مبحث بحران در روششناسى علوم سیاسى - به عنوان یکى از بخشهاى فلسفه علوم سیاسى - را از سخن در باب ابهامات روش شناسانه در فلسفه علم آغاز کردیم.
همان گونه که اشاره شد، امروزه «علم یگانه» خام اثبات گرایان اولیه (حلقه وین) زیر سؤال رفته است. نوآورىهاى مکاتب جدید، علوم سیاسى را بى نصیب نگذاردهاند. نکته مهم در این میان آن است که در حال حاضر فلسفه علم نیز نه تنها به منزلگاه مشخصى نرسیده، بلکه به شکل اساسى چنین انتظارى در آینده نیز بعید به نظر مىرسد، زیرا خود فلسفه علم از آن سنخ دانش هایى نیست که بتواند مورد آزمون و تکرار و قانونمندى درآید. پس در واقع فیلسوف علم مىکوشد مدعاهاى خود را با یک سلسله شواهد و قراین تأیید - و نه «اثبات» - کند. به ضرس قاطع مىتوان ادعا نمود که هیچ گونه راهى براى «اثبات» یا رسیدن به یقین تام در خصوص یکى از مکاتب فلسفه علم وجود ندارد. پس هر چند ممکن است به شکل جزئى و موردى، نقایص یا برترى هایى براى اثبات گرایى، ابطال گرایى(36)کارل پوپر، برنامههاى علمى و پژوهشى (37) ایمره لاکاتوش و پارادایم(38) تامس کوهن به نظر رسد، اما به هیچ وجه نمىتوان به شکل قطعى و جزمى به یکى از آنها دل بست. آلن چالمرز پس از بررسى مکاتب مختلف فلسفه علم، چنین نتیجهگیرى مىکند:
مقوله کلى به نام«علم» و مفهومى به نام حقیقت یا صدق که علم را کاوشى براى حقیقت توصیف کند، وجود ندارد. مهمترین نقش یا کارکرد پژوهش من مبارزه با چیزى است که «ایدئولوژى علم» نامیده شده است، بدان گونه که در جامعه ما مطرح شده است. هیچ تلقى ابدى و جهانشمولى از علم یا روش علمى وجود ندارد. به نقل از جان کریگ، «هر چیزى امکانپذیر است...در عمل یعنى، هر چیزى پایدار مىماند.(39)
چالمرز هرچند مىکوشد در نقد پوپر و دیگران بدیلى مناسب ارائه کند، ولى «واقعگرایى غیر واصف» او نیز بسیار کلى است و بنابراین تنها به عنوان یک پیشنهاد قابلیت طرح دارد. نظریه بینابینى او هم «چاشنى نسبىگرایانه» دارد و هم نقاد برخى نگرشهاى «نسبىگرایانه افراطى» محسوب مىشود.(40) غرض از اشاره به کتاب چالمرز آن بود که نشان دهیم نه تنها اختلاف اقوال در فلسفه علم زیاد است، بلکه راه خاصى براى حل مشکلات و رسیدن به گرانیگاهى مطمئن نیز بعید به نظر مىرسد. این مسأله بر روششناسى علوم نیز تأثیرى غیر مستقیم دارد. ابهام در مسائل اصلى فلسفه علم - همانند استقراگرایى، ابطال گرایى ،عقل گرایى و نسبى گرایى - در روششناسى علوم تأثیراتى غیرمستقیم، ولى شگرف به همراه دارد: به طور مثال، نظریه هایى که سریان دادن روشهاى تجربى به علوم اجتماعى را قبول نمىکنند، نقاد استقراگرایى و نسبى گرایى محسوب مىشوند.
پل فایرابند به برجسته ترین آنارشیست روشى معروف است. آنچه در بدو امر از کتاب بر ضد روش او(41) به ذهن متبادر مىشود، آن است که او با هر روشى در علوم مخالف است. او مىگوید دوستم ایمره لاکاتوش مرا به نوشتن این کتاب تشویق کرد و مرا آنارشیست خواند، چون رسالهام شکل نظاممند ندارد. وى بر خلاف پوپر معتقد است مقام داورى (42) و مقام گردآورى (43) روش خاصى ندارد، و بنابراین تمایز بین آنها از اصل نادرست است. به اعتقاد او، در معرفتشناسى هیچ قاعده واحد و نقض ناپذیرى وجود ندارد.
تأمل در سخنان فایرابند نشان مىدهد که هرچند او نقاد شدید روشهاى موجود است، ولى مخالف هرگونه روشى نیست. وى در پیشگفتار کتاب معروف بر ضد روش، مقصود خود را چنین بیان مىدارد:
تز من این است که رویدادها و شیوههاى عمل و نتایجى که علم را تشکیل مىدهند، ساختار مشترکى ندارند. پژوهش موفقیتآمیز از شاخصهاى استاندارد تبعیت نمىکند. پس: اولاً، موفقیتهاى علمى را نمىتوان به سادگى تبیین کرد؛ثانیاً، از موفقیتهاى علم نمىتوان به مثابه استدلالى براى بررسى مسائل حل نشده به طریقى مشخص استفاده نمود، و ثالثاً، شیوههاى غیرعلمى را نمىتوان از طریق استدلال بنا گذاشت. انواع مختلفى از علم وجود دارد. انگیزه من در این کتاب انسان دوستانه است، نه عقل گرایانه. من بر ضد علم نیستم، من ضد ایدئولوژىهایى هستم که از نام علم براى کشتن فرهنگ استفاده مىکنند.(44)
در این مسأله نباید شک کرد که فایرابند در صدد ارائه روشى جایگزین نیست؛ اما آیا او بر ضد هرگونه روشى است، یا آن که مىخواهد محدودیتها و معضلات روششناسىهاى موجود را نشان دهد؟ او به صراحت مقصود خویش را بیان مىکند:
خواننده ممکن است گمان کند که من روششناسى جدیدى را معرفى مىکنم، که در آن ضد استقرا جانشین استقرا مىشود. این گمان باطل است. من نمىخواهم رشتهاى از قاعدههاى عمومى را جانشین قاعدههاى دیگر کنم، بلکه بیشتر مىخواهم خواننده را متقاعد کنم که همه روششناسىها حتى آشکارترین آنها محدودیت هایى دارند.(45)
به اعتقاد او، علم مقدس نیست، بلکه تنها واقعیت این است که علم وجود دارد و ستایش مىشود و نتایجى دارد که براى متعالى ساختن آن کافى نیست. سنتها نه خوبند و نه بد، سنتها فقط هستند. پس عقلانیت، داور سنتها نیست. عقلانیت، خود یک سنت یا بخشى از یک سنت است .(46) پس هر چند فایرابند مباحث خود را به شکل نظاممند مطرح نکرده و تنها به ذکر شواهدى بر مدعاهاى خویش اکتفا نموده است، اما بر ضد هر روشى هم نیست، بلکه مىخواهد با کلیت و جهان شمول بودن روشهاى موجود مبارزه کند.
در مجموع مىتوان گفت تنوع مکاتب فلسفه علم به حدى است که امکان گزینش یک روش و کنار گذاشتن بقیه روشها را نفى مىکند. اگر اختلافات در مسائلى همچون استقراگرایى و قیاس گرایى و ارزش تجربه پا بر جا باشد، این گونه مسائل در علوم سیاسى هم از حیث روشى تأثیر گذار خواهد بود. کسانى که در فلسفه علم اثبات گرا هستند، در علوم سیاسى از روشهاى موجود در رفتار گرایى دفاع مىکنند. بر عکس، نقادان پوزیتیویسم این گونه روشها را به نقد مىکشند. از آن جا که به نظر نمىرسد روزى اختلاف نظر در فلسفه علم به اجماع تبدیل شود، به احتمال زیاد روشهاى علوم سیاسى نیز از آن عدم اتفاق متأثر خواهد بود.
ب) ابهامات ناشى از روشهاى علوم اجتماعى
به نظر مىرسد محورىترین معضل در روششناسى علوم اجتماعى این مسأله باشد که روشهاى رفتارگرایانه علىرغم متحمل شدن نقدهاى جدى، هنوز سایه خود را بر علوم اجتماعى گستردهاند. روشهاى کمّى و آمارى از دیدگاه بسیارى از اندیشمندان این حوزه اعتبار ویژه خویش را دارا هستند. غالب کتاب هایى که در باره روشهاى علوم اجتماعى و علوم سیاسى نوشته مىشوند، میراث خوار روشهاى اثباتى مىباشند. این در حالى است که روشهاى تفسیرى و نقدى سعى در نقد مبانى روش شناختى آنها دارند، و روشهاى پسامدرن به شکل اصولى سعى مىکنند طرحى نو دراندازند؛ به طور مثال، هابرماس معتقد است نگرش اثباتى با گذاشتن فلسفه علم به جاى نظریه شناخت، علم و شناخت را یکسان قلمداد کرد. به نظر وى، عقل زندانى علم جدید به معناى اثباتى آن شده است.(47)
ج) مشکلات روش شناختى خاص علوم سیاسى
علاوه بر مشکلاتى که از جانب فلسفه علم به شکل کلى، و فلسفه علوم اجتماعى به شکل خاصتر به روششناسى در علوم سیاسى تحمیل شده است، معضلاتى نیز وجود دارد که خاص علوم سیاسى است. این دسته از مسائل، در درجه اول به جوان بودن گرایش تجربى این علم برمىگردد. مدت مدیدى بحث بر سر آن بود که آیا علوم سیاسى به رشته علمى (48) مستقلى تبدیل شده یا آن که مجموعهاى از دانشهاى مرتبط به دیگر علوم است. گروهى بر آن بودند که علوم سیاسى رشته مستقلى نیست، و تنها دانشهایى از دیگر رشتهها - همانند اقتصاد سیاسى، جامعهشناسى سیاسى، فلسفه سیاسى و اخلاق سیاسى - حول محورى خاص گرد هم آمدهاند. به همین دلیل بود که تا چندین سال قبل سعى مىشد این رشته را همراه رشته مستقلترى - همانند اقتصاد یا حقوق - در دانشکده واحدى جاى دهند. اگر علوم سیاسى رشته مستقلى نباشد، بالطبع روش مستقلى نیز نخواهد داشت. به نظر مىرسد در چند دهه اخیر با رشد روزافزون این علم، کمتر کسى در استقلال آن تشکیک کند، ولى نکته مهمى که باز در این صورت وجود خواهد داشت، این است که علوم سیاسى نیز روشهاى خام و ناپختهاى خواهد داشت.
بخش دیگرى از مشکلات روش شناختى در علوم سیاسى به بحران مفاهیم در این علم برمىگردد. کمتر کتابى مىتوان سراغ گرفت که فرق ابتدایىترین واژگان مورد نیاز در علوم سیاسى مانند سیاست، علم سیاست، علوم سیاسى، فلسفه سیاسى، فلسفه سیاست، فلسفه علم سیاست و دانش سیاسى را به خوبى توضیح داده باشد. به این مجموعه مىباید ابهام در واژگان مربوط به روش و روششناسى - که قبلاً آنها را در هفت سطح تفکیک کردیم - را نیز افزود. در خصوص اصطلاحات خود فلسفه سیاسى نیز این مشکل وجود دارد؛ به طور مثال، اصطلاح «مشروعیت» در معناى جامعه شناختى و کاربردش در فلسفه سیاسى به خوبى از هم تفکیک نشدهاند. مشروعیت در درس مبانى علم سیاست به رضایت مردم تفسیر مىشود، در حالى که در فلسفه سیاسى به حق اعمال قدرت تفسیر مىگردد.(49) بنابراین برخى نظامها در حالى که از دیدگاه اول مشروعند، ممکن است از دیدگاه دوم مشروع نباشند، همان گونه که عکس این قاعده نیز صحیح به نظر مىرسد. نظامى مشروع از دیدگاه فلسفه سیاسى خاص ممکن است نتواند رضایت مردم را جلب کند. به هر حال، غرض در این جا، اثبات یا نفى مسأله فوق نیست، بلکه مىخواهیم از ضرورت طرح این گونه مباحث سخن بگوییم.
شدت بحران مفاهیم به آن گونه که در علوم سیاسى وجود دارد، در علومى همانند فلسفه نیست. علت این امر را باید در امورى همانند جوان بودن علوم سیاسى، مجموعهاى بودنش و تدوین نشدن فرهنگها و دائرة المعارفهاى جامع و متنوع جستوجو کرد.
د) مشکلات روش شناختى علوم سیاسى در جامعه ما
علوم سیاسى علاوه بر معضلات سه گانه فوق، ممکن است مشکلات مربوط به جامعهاى خاص را نیز داشته باشد. جامعه ما از دو حیث ویژگىهاى خاصى دارد: جهان سومى بودن و اسلامى بودن. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم از فرهنگى مرکب برخورداریم. به لحاظ ایرانى بودن، از دیر زمان ویژگىهاى خاص این فرهنگ را حمل کردهایم. پس از ورود اسلام به ایران، چالشهاى احتمالى دو فرهنگ ایرانى و اسلامى خود را نشان دادند. آنچه از این هم مهمتر به نظر مىرسد رویارویى با فرهنگ مدرن (اعم از فرهنگ غربى و فرهنگ شرقى) از صد سال پیش به این طرف بود. از آن جا که تمدن غرب چندین گام از تمدن اسلامى جلوتر قرار داشت، مواجهه با آن همراه با خودباختگى صورت مىپذیرفت. ما هماره یک پا در سنت و یک پا در تجدد (مدرنیته) داشتهایم. اما مشکلات از آن جا بروز مىکند که نه تعریف درستى از «سنت» داریم، نه به نقد تراث خود پرداختهایم، نه تجدد را به خوبى شناختهایم، و مهمتر از همه آن که در راستاى ترکیب و همنهادسازى عناصر و مؤلفههاى فوق چندان کامیاب نبودهایم. جامعه ما، جامعهاى در حال گذار است و هنوز نتوانسته تکلیف خود را با آنچه داشته و آنچه مىخواهد روشن کند. ما در جامعهاى زندگى مىکنیم که نه از سنت بریده است، نه مىتواند دل از تجدد برکند و نه قدرت آن را دارد که بین آنها تلفیق ایجاد نماید. تو گویى روند نوسازى یا مدرن شدن جوامع امرى محتوم و غیر قابل برگشت است. در این وضع، گفتمانهاى مختلف در هم ریختهاند و در این بین مرجعیتى یافت نمىشود. پس علاوه بر شناخت صحیح تجدد، باید آن را نقد کنیم و سپس نسبت آن با فرهنگ بومى خود (فرهنگ ایرانى و اسلامى) را بسنجیم.
در این جاست که وقتى از وضعیت روششناسى علوم سیاسى در جامعه خود سخن مىگوییم، با مشکلات عدیدهاى مواجه مىشویم: اولاً، در خود غرب هم گفتمانهاى مختلفى وجود دارد. مسأله روششناسى در علوم سیاسى نیز در آن جا به تعداد مکاتب، امرى اختلافى است. در درجه دوم ما در فهم صحیح آنچه در دنیاى متمدن مىگذرد مشکل داریم، چه رسد به بومى کردن آنها و نسبت سنجى شان با داشتههاى موجود! شاید به دلیل این آشفتگىها باشد که برخى معتقدند ما همان راهى را باید برویم که غرب چند صد سال پیش رفت، چرا که گذشته غرب، آینده ماست. در عین حال برخى دیگر به راحتى از روشهاى پسامدرن براى حل معضلات موجود بهره مىجویند.
به مجموعه مشکلات فوق این مسأله را باید افزود که خود علوم سیاسى در جامعه ما وضع مطلوبى ندارد. نبود رابطه مناسب با جهان غرب و حتى جهان عرب، مسلط نبودن بسیارى از دانش پژوهان به زبان انگلیسى، ترجمههاى ناقص و سیاسى شدن فضاى علم و پژوهش، برخى از مشکلات موجود در این بین را تشکیل مىدهند. مفاهیمى که در بستر خاص مغرب زمین شکل گرفتهاند، گاه در انتقالشان دچار کژتابى(50) مىشوند. مثال ساده آن را مىتوان در ترجمه «میانه رو» به «لیبرال» پس از پیروزى انقلاب ایران دید.
در خصوص فلسفه سیاسى نیز این مشکل وجود دارد. دانش فلسفه در جامعه ما به همان اندازه که در باب متافیزیک تقویت شد، از فلسفههاى مضاف فاصله گرفت. دورى فلسفه از فلسفههاى مضاف نتیجهاى جز بیگانه شدن این علم از واقعیتهاى اجتماعى نداشت. بر عکس، در جهان غرب فلسفههاى مضاف (همانند فلسفه سیاسى) رشد کردند و بین این رشته و واقعیتهاى اجتماعى پیوندى عمیق برقرار ساختند. در یونان هم دغدغه اجتماعى فلاسفه زیاد بود، تا آن جا که حتى افلاطون که یک فیلسوف ایدآلیست و «مدینه فاضله» اى تلقى مىشود، از سیاست به فلسفه رسید.
تفکر سیاسى در ایران زمین دچار آفات متدلوژیک شده است. به تعبیرى، مىتوان این آسیبها را به چند دسته تقسیم کرد: اصل تخیلى بودن تفکر، اصل سلیقهاى بودن تفکر، اصل ضعف در دستیابى به اجماع نظر، اصل ضعف در برخورد با ابهام، اصل ضعف در توجه به زمان، اصل ضعف در مواجهه فکرى و اصل ضعف در انتخاب میان کنترل اندیشه و مدیریت اندیشه.(51) هر چند به نظر نمىرسد بین هفت مورد فوق ارتباط منطقى با شرایط افراز (جامعیت و مانعیت) وجود داشته باشد، اما به هر حال موارد مذکور مىتواند مدعاى مورد بحث یعنى بحران روش شناختى در علوم سیاسى در ایران را تأیید نماید.
اگر بخواهیم بحران روششناسى در جامعه خود را به زبان فوکو و طبق اصطلاحات او بیان کنیم، مىتوانیم بگوییم روش با نظام دانایى (اپیستمه) پیوندى تنگاتنگ دارد. نظام دانایى را مىتوان به روابط علوم در عصرى خاص تعریف کرد. شاید بتوان تا قبل از طرح مباحث پسامدرن از چهار نظام دانایى مهم بحث کرد: نظام دانایى یونان که مبتنى بر دانش فلسفى با روش عقلى بود، نظام دانایى مسیحیت که گسست ایمان و عقل را مفروض گرفته بود، نظام دانایى اسلام که از دو نظام قبل بهره مىبرد ولى به هر حال نظام خاص خود را داشت، و نظام دانایى مدرن که طرحى نو در انداخت. حال اگر چهار اپیستمه فوق را با هم مقایسه کنیم، مىبینیم که تفاوت اصلى آنها در روششناسى است. روش غالب در نظام اول عقلى، در نظام دوم و سوم با تقدم وحى و ایمان بر عقل، و در نظام چهارم مبتنى بر عقل گرایى و تجربه گرایى است. البته در هر نظام دانایى روشها و نظریههاى مختلفى وجود دارند، و بنابراین نمىتوان از روش واحد در یک اپیستمه سخن گفت. به هر حال وضوح و سازوارى یک نظام دانایى، با منقح بودن روشهاى به کار گرفته شده در آن ارتباط مستقیم دارد. به همین میزان، بحران در نظام دانایى باعث بحران در روششناسى مىشود. در نظام دانایى ما ایرانیان و ما مسلمانان، عناصر و روشهاى ناهمگونى از سه نظام دانایى اول - بالاخص نظام اسلامى و یونانى - وجود دارد، ولى مهمتر آن است که در قرون اخیر با اپیستمه مدرن، و در دهههاى آخر قرن بیستم و سالهاى نخست هزاره بیست و یکم با روش هاى پسامدرن روبهرو شده است. سنت و تجدد نظام دانایى خاص خود را دارند. کسى که در نظام دانایى سنت بیندیشد و نتواند از آن خارج شود، نمىتواند مدرنیته را فهم کند. شاید مهمترین عنصر شکل دهنده نظام دانایى، مباحث روش شناسانه آن باشد. آنچه نظام دانایى یونانى، مسیحى ، اسلامى و مدرن را از هم متمایز مىکند، در درجه اول ارزشى است که هر کدام از آنها به عقل، وحى و تجربه مىدهند. دانشهاى دوران یونان با محوریت عقل سامان داده شد، در حالى که در مسیحیت و اسلام بحث وحى و ایمان نیز براى خود جاى پایى باز کردند، هر چند در آن دو دین الهى نیز این نسبت یکسان نبود. ما به خوبى نمىدانیم چه مقدار از داشتههاى قبل خود را مىخواهیم نگاه داریم یا تعدیل کنیم. برخى از متفکران مدرن غرب توانستند قرائتى از سنت پیشین خود به دست دهند که با
مدرنیسم به نحوى جمع شود؛ اما کوشش ما در این زمینه تاکنون به سرانجام مشخصى نرسیده است. بحران روششناسى ما در ارتباط مستقیم با بحران در نظام دانایى ما قابل تحلیل به نظر مى رسد.
جمع بندى: اشارهاى به مراحل برون رفت از بحران
اگر اصل مسأله بحران روششناسى در علوم سیاسى را بپذیریم، مىتوان مراحل زیر را در راستاى برون رفت از این بحران پیشنهاد کرد:
1. شناخت روشهاى مدرن: یکى از علل اصلى بحران در روششناسى علوم سیاسى، رویارویى با مدرنیته است. پیشرفت علوم مختلف در تمدن غرب در سدههاى اخیر و همچنین عقب گرد فکرى و علمى ما تا آن زمان که با تجدد آشنا نشده بودیم، چندان احساس نمىشد. اگر از بحث کلان سنت و تجدد صرف نظر کنیم و راه برون رفت را بر مبحث روششناسى متمرکز نماییم، مىتوانیم بگوییم رویارویى با تجدد، نوعى مواجهه با روشهاى جدید تلقى مىشد. اولین سؤالى که در این بین ممکن است به ذهن برسد، آن است که روشهاى جدید چه هستند و آیا همین مسأله باعث تقدم آنها و تأخر ما نشده است؟ در پاسخ به این پرسش، عدهاى راه حل را در بریدن از سنت و غربى شدن جستوجو کردند، برخى بر سنت جمود ورزیدند، و گروهى سعى کردند با فهم صحیح تجدد و روشهاى آن، راهى براى جمع آن با سنت پیدا کنند. گروه اول را مىتوان تجدد گرایان، گروه دوم را سنت گرایان، و گروه آخر را اصلاح گرایان نامید. شایان ذکر است که شناخت تجدد براى هر سه گروه لازم است. مسأله براى گروه اول و سوم روشن است، چون یکى مىخواهد غربى شود و دیگرى مىخواهد روشهاى جدید را با سنت خود آشتى دهد. گروه دوم نیز براى آن که بداند چه چیزى نیست و با چه روش هایى مخالف است، نیاز دارد تصور صحیحى از تجدد و روشهاى آن داشته باشد! اگر مدرنیته و شناخت آن امرى محتوم، و نه به خواست یا عدم خواست ماست، پس چارهاى جز شناخت صحیح آن وجود ندارد.
شناخت روشهاى مدرن با توصیه اخلاقى یا صدور بخش نامه حاصل نمىشود! برخى از لوازم این مهم عبارتند از: به راه انداختن نهضت ترجمه همانند قرن چهارم هجرى، شکستن دیوارهاى بى اعتمادى و ارتباط بیشتر با جهان غرب و روششناسىهاى مدرن به شکل مستقیم، تدوین دائرة المعارفها و فرهنگ نامههاى خاص و دقیق علوم سیاسى و نجات دانش پژوهان از بحران مفاهیم در این رشته، و بها دادن به دروسى همچون منطق، فلسفه علم و روششناسى.
2. نقد و بومى کردن روشهاى جدید: روشهاى مدرن وحى الهى و آیه مُنزل نیستند که بدون محک خوردن مورد قبول واقع شوند. نقد روشهاى مدرن در خود غرب نیز وجود دارد. جهان غرب یک کل به هم پیوسته نیست، که یک روش بر آن حاکم باشد. پس از شناخت و نقد روشهاى جدید، نوبت به بومى کردن آنها مىرسد. از آن جا که این روشها در بستر مدرنیته شکل گرفتهاند، با ورود به محیطى دیگر تغییر شکل پیدا مىکنند. بسیارى از متفکران مغرب زمین اذعان دارند که نظریه خود را براى آن محیط ارائه کردهاند و اگر بخواهد به جهان در حال توسعه انتقال یابد چارهاى جز متحمل شدن جرح و تعدیل هایى نخواهد داشت. هر چند شناخت هرمنوتیک و گفتمان و روشهاى مدرن و پسامدرن بران ما اهمیت دارند، اما ما باید وضع خود در این بین را مشخص کنیم. ما نیاز مبرم به شناخت هایدگر و گادامر و مک اینتایر و فوکوى ایرانى داریم. شناخت متفکران مغرب زمین ممکن است بر «محفوظات» ما بیفزاید، ولى این نسبت سنجى آنها با ایران و اسلام است که مىتواند «دانش» ما را گسترش و توسعه دهد. در عین حال بومى کردن روشهاى نو پیدا، نمىتواند به استحاله ماهیت آنها منجر شود؛ به طور مثال، نمىتوان از روشهاى پسامدرن سخن گفت، و نسبى گرایى آنها را نادیده گرفت.
3. باز خوانى و نقد تراث: اگر هدف ما مقایسه روشهاى جدید با سنت یا ایجاد هم نهادى بین آنها باشد، به موازات شناخت، نقد و بومى کردن شیوههاى مدرن، باید تکلیف خود با داشتههاى پیشین خود را نیز مشخص کنیم. سنت فکرى ما - به ویژه سنت اسلامىما - نیاز به باز خوانى و نقد دارد. واضح است که در این جا از اسلام دو (قرائتهاى موجود از متون مقدس) سخن مىگوییم، نه از اسلام یک (کتاب و سنت). شاید مهمترین بحث روش شناسانه در این بین، ارتباط عقل با نقل و ایمان باشد.
4. مقایسه و هم نهاد سازى روشهاى مدرن و سنتى: روشهاى سنتى و مدرن در یک نقطه مىتوانند با هم مقایسه، و در صورت امکان تلفیق شوند. این مرحله بدون گذراندن سه مرحله قبل میسر به نظر نمىرسد. در میان کتب روش تحقیق، کتاب محمد امزیان از این جهت با مقاله حاضر پیوند مىخورد که هم دغدغه شناخت و نقد روشهاى جدید را دارد، و هم انگیزه کافى براى مقایسه آنها با روشهاى سنتى.(52) به هر حال، مقایسه و هم نهاد سازى روش هاى فوق نیاز به مبانى معرفت شناختى و هستى شناختى خاص خود را دارد. یکى از مباحث روش شناسانه حاکم بر این هم نهاد سازى روشهاى مختلف، قبول یا رد کثرت گرایى روش شناختى است. این روش مىتواند دستاوردهاى زیادى در علوم سیاسى - که دانشى چند وجهى تلقى مىشود - به همراه داشته باشد.
غرض از «کثرت گرایى روش شناختى»، آنارشیسم روشى یا امکان استفاده از هر روشى در هر موضوعى بدون وجود معیارى سنجیده نیست. از «کثرت گرایى روش شناختى» در این جا دو معنا را قصد مىکنیم: در درجه اول در زیر شاخههاى علوم سیاسى به حسب موضوع مىتوان از روشى خاص بهرهمند شد؛ به طور مثال، روش هایى که در فلسفه سیاسى به کار مىرود با روش هایى که در جامعهشناسى سیاسى وجود دارند، متفاوت است. روشهاى موجود در جامعهشناسى سیاسى و همچنین روانشناسى سیاسى، به معناى خاص کلمه «علمى»(53)ترند. برعکس، در فلسفه سیاسى از نظریهها و روش هایى همانند هرمنوتیک و گفتمان بهره مىجوییم. وجه دوم کثرت گرایى روشى آن است که حتى در یک موضوع خاص نیز مىتوان از روشهاى مختلف استفاده کرد؛ به طور مثال، در تحلیل انقلاب اسلامى - به عنوان موضوعى خاص - مىتوان از ترکیب چند روش بهره برد. روشهاى مختلف تا آن جا که مکمل هم باشند، مىتوانند در یک مجموعه قرار گیرند. حسن کثرت گرایى روش شناختى به دو معناى فوق آن است که نقاط مثبت هر روش مىتواند به پژوهشگر کمک کند تا جنبههاى مختلف مسأله را بکاود. براى ما که پا در سنت و نگاهى به تجدد داریم و نمىتوانیم از هیچ یک دل بکنیم، روشهاى ترکیبى موجه به نظر مىرسد. بدیهى است در آن جا که دو یا چند روش با هم تعارض دارند و مانعة الجمع به نظر مىرسند، نباید آنها را ترکیب کرد.
در پایان به برخى شرایط فکرى و محیطى راههاى برون رفت از بحران روششناسى اشاره مىکنیم. از آن جا که مسیر فوق بسیار سخت و طولانى مىنماید، شرایط جنبى آن نیز از اهمیت خاصى برخوردار مىشود. تا آن جا که ممکن است باید از ورود مباحث غیر علمى - همانند گرایشهاى شخصى و جناحى و سیاسى - در این بین خوددارى کرد و علم را با زبان علم پاسخ گفت. علاوه بر آن، جدا کردن حکم اسلام دو (قرائتها) و اسلام سه (عملکرد مسلمانان) از اسلام یک (متون دینى) ضرورى به نظر مىرسد. اسلام یک از دیدگاه شخص متدین تقدس دارد، اما اسلام دو و سه به شکل ضرورى از چنین تقدسى برخوردار نیست. آنچه آمد در نمودار زیر نمایش داده شده است:
پىنوشتها
1) استادیار گروه علوم سیاسى دانشگاه مفید.
2) political science
3) science
4) decipline
5) دیوید مارش (و جرى استوکر)، روش و نظریه در علوم سیاسى، ترجمه امیرمحمد حاجى یوسفى (تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردى، 1378) ص 24.
6) The unified science
7) باقر ساروخانى، روشهاى تحقیق در علوم اجتماعى (تهران: پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1375) ج1، ص 24.
8) methodology
9) first order
10) second order
11) سید صادق حقیقت، «بر حاشیه روش تحقیق در علوم سیاسى»، دانش پژوهان، ش 1 (نیمسال دوم 81-82) ص 33 - 42.
12) technique
13) عباس جوار شکیان، «مبانى نظرى روشهاى تحقیق در علوم انسانى»، مجله مصباح، سال اول، شماره صفر (زمستان 1370).
14) ر.ک: مصطفى ملکیان، «روششناسى در علوم سیاسى»، فصلنامه علوم سیاسى، ش 14 (تابستان 1380).
15) موریس دوورژه، روشهاى علوم اجتماعى، ترجمه خسرو اسدى (تهران: امیرکبیر، 1362) ص 104-116.
16) مصطفى ملکیان، پیشین.
17) structure
18) determinism
19) باقر ساروخانى، پیشین، ص 4-23.
20) همو، فلسفه علم و متدلوژى (تبریز: دانشگاه تبریز، 1380) ص 7، 13 و23 (و نقد آن در: سعید ناجى، «نقد کتاب فلسفه علم و متدلوژى»، مجله حوزه و دانشگاه، ش 34 (بهار 1382) ص 155 - 170.
21) همان.
22) ر.ک: فیلیسین شاله. شناخت روش علوم یا فلسفه علمى، ترجمه یحیى مهدوى (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1350) ص 6-22.
23) Research method.
24) Vaus.
25) Experimental methods.
26) Survey methods.
27) Case study methods.
28) Documentary and historical methods.
29) See: Adam Kuper and Jessica Kuper, The Social Science Encyclopedia )London: Routledge, 6991( pp. 335-635.
30) philosophy of Knowledge.
31) philosophy of Science.
32) ملا هادى سبزوارى، منطق منظومه(قم: مصطفوى، بى تا) ص 9.
الفکر حرکة الى المبادى ومن مبادى الى المراد
33) methodological Pluralism.
34) hermenuticians
35) postmoderns
36) falsification
37) scientific research programmes
38) paradigm
39) آلن چالمرز، چیستى علم: درآمدى بر مکاتب علمشناسى فلسفى، ترجمه سعید زیباکلام (تهران: شرکت انتشارات علمى و فرهنگى ،1374) ص 206 - 210.
40) همان. ص 206 و 208.
41) پل فایرابند، بر ضد روش: طرح نظریه آنارشیستى معرفت، ترجمه مهدى قوام صفرى (تهران: فکر روز، 1375).
42) context of justification
43) context of discovery
44) همان، پیشگفتار کتاب.
45) همان. ص 59.
46) همان، ص 347 و 363.
47) حسین بشیریه، تاریخ اندیشههاى سیاسى در قرن بیستم (تهران: نشر نى، 1376) ج1، ص 213.
48) dicipline
49) سید صادق حقیقت، «مشروعیت و جمهوریت در اندیشه سیاسى شیعه»، جمهوریت و انقلاب اسلامى (مجموعه مقالات) - (تهران: سازمان مدارک انقلاب اسلامى، 1377) ص 621 - 636.
50) distortion
51) محمود سریع القلم، روش تحقیق در علوم سیاسى و روابط بین الملل (تهران : فرزان،1380) ص 62- 94.
52) محمد امزیان، روش تحقیق علوم اجتماعى از اثبات گرایى تا هنجار گرایى، ترجمه عبد القادر سوارى (قم: پژوهشکده حوزه و دانشگاه و المعهد العالمى للفکر الاسلامى، 1380).
53) scientific
«علوم سیاسى»(2) اصطلاحى است که با اوج گرفتن مکتب اثبات گرایى رواج بیشترى پیدا کرد، در حالى که تا قبل از آن ،واژه «سیاست» کاربرد بیشترى داشت. تأکید بر «علم»(3)بودن سیاست و همچنین سرایت دادن روشهاى علوم تجربى به علوم اجتماعى، نوع نگاه به این مجموعه علوم را تغییر داد. علوم سیاسى مجموعهاى از علوم مربوط به سیاست را با محوریت واحدى گرد هم آورده است. این مسأله به آن معنا نیست که ضرورتاًعلوم سیاسى امروزه به رشته علمى (4) مستقلى تبدیل نشده باشد. اگر تا چند دهه قبل اختلاف زیادى در این مسأله وجود داشت، امروزه سخن اثبات کنندگان آن غلبه پیدا کرده است.
اصطلاح «علوم سیاسى» در اروپاى قارهاى زودتر از کشورى مانند انگلستان به کار رفت. هنوز هم در بسیارى از دانشگاههاى بریتانیا از واژه Government براى این رشته استفاده مىشود.(5) شاید دلیل این امر را بتوان در تحلیلى بودن فلسفه در آن دیار جستوجو کرد. باز به همین دلیل است که رشته هایى مانند روابط بین الملل در ایالات متحده ، و فلسفه سیاسى در بریتانیا رشد بیشترى داشته است.به هر حال در این جا از «علوم سیاسى»، کلیه دانشهاى سیاسى را اراده مىکنیم.این دانشها اعم از اندیشههاى سیاسى و وجوه تجربى این علوم است، بنابراین به «علم»به معناى تجربى آن محدود نمىشود.به همین دلیل از روشهاى غیر اثبات گرایانه(همچون هرمنوتیک و روشهاى پسامدرن )نیز سخن به میان خواهد آمد.
با توجه به مجموعهاى بودن علوم سیاسى، امکان سخن گفتن از روشى واحد در آن وجود ندارد. «علم یگانه»(6) حلقه وین که ادعاى متحد کردن روشها در کلیه علوم را داشت، از باده مکتب اثبات گرایى سرمست بود. امروزه، نقادى هشیارانه مکاتب متأخر بر اثبات گرایى، دعاوى خام ایشان را تعدیل کرده است. به هر حال، نمىتوان انتظار داشت کلیه زیر مجموعههاى علوم سیاسى از روشى یگانه بهره برند؛ به طور مثال، رشتههاى علمىتر (همانند جامعهشناسى سیاسى و روانشناسى سیاسى) از روش هایى بهره مىبرند که بالطبع با روشهاى اندیشه سیاسى و فلسفه سیاسى متفاوت است. تنوع روشها هم به دلیل حوزههاى دانش در علوم سیاسى، و هم به دلیل اختلاف دیدگاهها و مکاتب مختلف حتى در یک حوزه خاص است.
روششناسى در علوم سیاسى از چند جهت امر پیچیدهاى به نظر مىرسد. از آن جا که روششناسى در علوم سیاسى زیر مجموعه روششناسى در علوم اجتماعى است، ابهاماتى که در مجموعه دوم وجود دارد به مجموعه اول نیز سرایت مىکند. به همین میزان اختلافات موجود در فلسفه علم نیز به واسطه به علوم سیاسى مربوط مىشود. محور مقاله حاضر، پى گرفتن این مدعاست که ابهامات موجود در فلسفه علم و روشهاى علوم اجتماعى، و همچنین مجموعهاى بودن علوم سیاسى و در هم بودن مفاهیم و اصطلاحات به کار رفته در آن باعث نوعى آشفتگى در روششناسى این علم شده است. این آشفتگى وقتى به کشورهاى جهان سوم (و در این جا کشورهاى اسلامى و به خصوص ایران) مىرسد، به «بحران روششناسى» تبدیل مىشود.
1. سطوح روش و روششناسى
«روش» یا method به معناى «در پیش گرفتن راه» است، چرا که meta یعنى «در طول»، و odosیعنى «راه». «روش» عبارت است از فرآیند عقلانى یا غیرعقلانى ذهن براى دستیابى به شناخت یا توصیف واقعیت. به واسطه روش مىتوان از طریق عقل یا غیر آن واقعیتها را شناخت و مدلل کرد و از لغزش برکنار ماند.
در معنایى کلىتر، روش هرگونه ابزار مناسب براى رسیدن به مقصود است. روش ممکن است به مجموعه طرقى که انسان را به کشف مجهولات هدایت مىکند، مجموعه قواعدى که هنگام بررسى و پژوهش به کار مىروند و مجموعه ابزار و فنونى که آدمى را از مجهولات به معلومات راهبرى مىکند اطلاق شود.(7)
مقصود از «روششناسى»(8) در این جا، شناخت و بررسى کارآمدىها و ناکارآمدىهاى روشهاى گوناگون است. اگر به کارگرفتن روش را دانشى درجه اول (9) محسوب کنیم، تحلیل و بررسى خود روشها، دانشى درجه دوم(10) محسوب خواهد شد.
وقتى از روش و واژگان مربوط به آن استفاده مىکنیم، باید توجه داشته باشیم که در مورد کدام سطح از روش سخن مىگوییم. واژه روش و مشتقات آن ممکن است در هفت معنا یا سطح به کار رود:(11)
1- روش معرفت: اگر روش تاریخى و نقلى را جدا فرض کنیم، پنج روش معرفت خواهیم داشت: روش تاریخى، روش نقلى، روش فلسفى، روش شهودى و روش تجربى.
2- نوع استدلال: گاهى روش به معناى نوع استدلال به کار مىرود. از این حیث روش مىتواند قیاسى یا استقرایى، لمّى یا انّى یا غیر آن باشد.
3- روشهایا فنون گردآورى اطلاعات: براى جمع آورى اطلاعات از چهار روش عمده مىتوان بهره برد: روش مشاهده، روش پرسش نامه، روش مصاحبه و روش کتابخانهاى. به معناى دقیق کلمه، اینها فن(12) تحقیق هستند، نه روش تحقیق.
4- روش تحلیل دادهها: پس از گردآورى اطلاعات، نوبت به تحلیل آنها مىرسد. روش تحلیل دادهها مىتواند کلاسیک یا آمارى باشد.
5- سطح تحلیل: معمولاً در پژوهشها و پایان نامهها از روش توصیفى - تحلیلى و امثال آن نام مىبرند. این معناى روش به سطح تحلیل نظر دارد. روش تحقیق به این معنا در نگاه کلى خود به دو روش توصیفى (به معناى اعم) و هنجارى تقسیم مىشود.
6- نوع نگاه به موضوع: محقق علاوه بر روشهاى گردآورى و روش تحلیل دادهها، به معناى دیگرى نیز مىتواند از روش پژوهش خود نام ببرد. پژوهشگر به موضوع مورد مطالعه خود مىتواند با دید پدیدار شناسانه یا ساختار گرایانه یا هرمنوتیکى و امثال آن بنگرد.
7- روششناسى: در معناى آخر، روششناسى به عنوان دانشى درجه دوم قرار دارد، که از دیدگاهى بالاتر به روشهاى تحقیق به عنوان دانشى درجه اول مىپردازد.
ظاهراً براى سطح اول و دوم،اصطلاح انگلیسى method، براى سطح سوم techinque، براى سطح چهارم تا ششم research method، و براى آخرین سطح methodology را به کار مىبرند. در سطح اول مىتوان از پنج نوع روش سخن گفت. روش معرفت ممکن است فلسفى (عقلى)، علمى (تجربى)، شهودى یا نقلى باشد. در روش عقلى با استعانت از قیاس یا استقرا، صغرا و کبراهاى منطقى تشکیل مىشود. قیاس ممکن است شکل برهانى (با مواد یقینى و بدیهى)، جدلى (با استفاده از مقبولات)، خطابى (مشهورات)، شعرى (تخیلى) یا مغالطى داشته باشد. روش علمى در صدد است همواره از مراحل مشخص زیر گذر کند: مشاهده، طبقه بندى مشاهدات، فرضیه سازى، آزمایش، و تجزیه و تحلیل دادهها به منظور اثبات یا رد فرضیه. در این روش، باید اثبات یا رد فرضیهها از طریق تجربه امکانپذیر باشد، تعیین رابطه میان علت و معلول از طریق آزمون ارتباط میان متغیرها عملى شود و همه افراد بتوانند بر اساس آن روش به نتیجه واحدى برسند. فرآیند و مراحل روش علمى عبارت است از: طرح و بیان موضوع یا سؤال مورد نظر، بررسى و ارزیابى اطلاعات موجود،تعیین جامعه مورد مطالعه، تعیین روش جمعآورى اطلاعات و اجراى پژوهش، استخراج و جدول بندى و محاسبات آمارى، و بالأخره تجزیه و تحلیل وتفسیر نتایج.
روش شهودى دو کاربرد متفاوت در عرفان و علوم انسانى دارد. عرفایى که روشهاى تجربى و عقلى را ناکافى مىدانند، سه مرحله براى روش شهودى معرفى مىکنند: مشاهده، مکاشفه و محاضره. روش شهودى در علوم انسانى در مقابل روشهاى تحصلى و اثباتى قرار مىگیرد. تأویل گرایى و روش تفهمى در نقد اثبات گرایى مطرح شدهاند.(13)
روش نقلى دو معنا دارد. این روش به معناى اعم، شامل روش تاریخى نیز مىشود. روش نقلى به معناى خاص، یکى از روشهاى دینى به حساب مىآید. در علم فقه با مبنا قرار دادن منابع دینى (قرآن و سنت)، سعى مىشود قول شارع مقدس از طریق روش نقلى کشف شود.(14)
کاربرد روش به معناى دوم (نوع استدلال) در ارتباط مستقیم با معناى اول است، چرا که به طور مثال، روش تحقیق فلسفى نوع استدلال قیاسى، و روش تحقیق تجربى نوع استدلال استقرایى را مىطلبد.
همان گونه که گفته شد، سطح سوم بهتر است فن تحقیق نامیده شود. دانش پژوه در متن تحقیقى خود هم به فن تحقیق و هم به روش تحقیق به معناى چهارم و پنجم اشاره مىکند. فن مشاهده و پرسش نامه و مصاحبه در جامعهشناسى و مطالعات تجربى، و فن کتابخانهاى در تحقیقات بنیادین و اندیشهاى کاربرد دارد.در روش تحلیل دادهها (کاربرد چهارم) نیز این مسأله وجود دارد. به قول موریس دوورژه روش کلاسیک از روشهاى نقد ادبى و نقد تاریخى مشتق شدهاند و براى تحلیل درونى اسناد به کار مىروند، در حالى که روش آمارى و کمى به علومى همچون اقتصاد و جامعهشناسى یا تحلیل کمّى متن اختصاص دارد.(15)
در سطح پنجم، روش توصیفى به معناى اعم خود به روش توصیفى به معناى اخص، روش تحلیلى و روش نقدى تقسیم مىشود. روش توصیفى به معناى اخص نیز به توصیف مشاهدتى و توصیف تحلیلى یا تبیین منقسم مىگردد. ما در توصیف مشاهدتى تنها مشاهدات خود را بدون هیچ گونه تحلیل یا نقدى بیان مىکنیم؛ البته توصیف و تبیین امورى اضافى هستند، به این معنا که هر تبیینى نسبت به تبیین فراتر خود نوعى توصیف محسوب مىشود. هدف تبیین، یافتن علل پدیدهها، و هدف تحلیل، یافتن پیش فرضها و آثار و نتایج مترتب بر یک رأى است. در نقد - بر خلاف تحلیل - به داورى نظرى و عملى موضوع مىپردازیم. نقد نظرى به مطابقت مسأله با واقع، و نقد عملى به آثار و نتایج فردى و اجتماعى آن مربوط مىشود. تحقیق هنجارى به ارائه بایدها و نبایدها مىپردازد.(16) در خصوص روش تحقیق در حد نگارش پایان نامه و رساله باید اذعان کرد که روش واحدى وجود ندارد. این مسأله به اختلاف نظر در فلسفه علم و روششناسى برمىگردد؛ به طور مثال، اثبات گرایان، روش تحقیق و فرضیههاى اثباتى را توصیه مىکنند، در حالى که نقادان آنها به این گونه سخت گیرىها معترضند. در ایران هم این اختلاف نظر در سلایق اساتید درس روش تحقیق و طرحهاى تحقیقاتى پایان نامههاى دانشگاهى و غیر دانشگاهى ملاحظه مىشود. برخى اساتید حتى در مباحث اندیشهاى ذکر کردن فرضیه و متغیر مستقل و وابسته را لازم مىدانند، در حالى که برخى دیگر حتى بر نوشتن فرضیه نیز اصرار ندارند!
در سطح ششم، از روش به عنوان نوع نگاه به موضوع سخن مىگوییم؛ به طور مثال، دید ما به موضوع مىتواند پدیدار شناختى یا هرمنوتیکى باشد. به دلیل اهمیت این معناى روششناسى، سعى مىکنیم به شکل گذرا به کاربرد آن در علوم سیاسى اشاره کنیم. رفتارگرایى، تمثل و تجلى معرفتشناسى اثبات گرایانه در علوم اجتماعى است. اهمیت رفتارگرایى در آن است که علىرغم متحمل شدن نقدهاى پیاپى و شدید، هنوز هم الگوى غالب در علوم اجتماعى و علوم سیاسى محسوب مىشود. بر اساس تاریخ گرایى، اندیشهها به هم پیوستهاند و گسستى بین آنها مشاهده نمىشود. بدین جهت مىتوان روششناسى تاریخ گرایى را نقطه مقابل ساختارگرایى و نظریه گفتمان قرار داد. روش فوکو از این جهت در مقابل روش هگل قرار مىگیرد که به تداوم سنتها در تاریخ اعتقادى ندارد. استفاده هابرماس از هرمنوتیک انتقادى جهت اثبات رهایى، و نیز تفاوتهاى روش شناسانه او با فوکو حائز اهمیت است.
روش تفهمى به بخشى از دانشهاى سیاسى مربوط مىشود، نه به همه آنها.این روش به فهم اعمال و افعال سیاسى مربوط مىشود، نه به فهم اندیشه سیاسى. پدیدارشناسى نیز هرچند ظاهرا" در علوم سیاسى به نحو مستقیم مورد استفاده روش شناسانه قرار نگرفته است، ولى تأثیر رگههاى آن در هرمنوتیک و پسامدرنیسم قابل پىگیرى مىباشد.
ساختارگرایى نیز روششناسى خاص خود را داراست. ساختارگرایان که از کل به هم پیوسته سخن مىگویند، در کشف و مشاهده «ساخت»(17) در پس واقعیت اجتماعى کوشش مىکنند. مفروضه تغییر ناپذیرى ساختها، خواه ناخواه ایشان را به نوعى جبرگرایى(18) سوق مىدهد. بدون شک در این بحث لازم است بین اقسام ساختارگرایى - به ویژه ساختارگرایى آمریکایى و ساختارگرایى فرانسوى - تمایز قائل شویم. چهار روش گفتمان، دیرینهشناسى، تبارشناسى و شالودهشکنى، زیرمجموعه روشهاى پسامدرن قرار مىگیرند؛ هرچند برخى از آن روشها همانند گفتمان در ماقبل فراتجددگرایى نیز سابقه دارند. بررسى این روشها هم از جهت به چالش کشیدن روششناسىهاى مدرن، و هم از جهت امکان استفاده آنها در حوزه اندیشه سیاسى اسلامى حائز اهمیت است.
در سطح هفتم به روششناسى به عنوان دانشى درجه دوم مىپردازیم. موضوع دانش درجه دوم، دانشى دیگر است. در این جا نیز روشها یا روش تحقیقهاى مختلف، موضوع روششناسى قرار مىگیرند. به نظر مىرسد در باب معناى روششناسى و رابطه آن با دیگر دانشها ابهاماتى وجود داشته باشد:
بعضى روششناسى را مبحثى نظرى مىدانند که با تعقل، منطق و فلسفه پیوسته است. بعضى دیگر روششناسى را از فلسفه جدا دانسته، آن را یک رشته علمى مىدانند. بالأخره بعضى دیگر در این راه (علمى دانستن روششناسى و جدا سازى آن از فلسفه) بیشتر تأکید دارند. آنان ضمن پذیرش منطق، فلسفه و به طور کلى تعقل در کار روش و احراز شناخت، معتقدند باید با مباحث ملموس و پدیدههاى حیات انسانى تماسى نزدیکتر برقرار سازیم.(19)
به هرحال نباید فراموش کرد که موضوع روششناسى، روشها هستند و بدین جهت از نظر معرفتشناختى، رتبه روششناسى یک مرتبه بالاتر از موضوع خود است. روششناسى به مطالعه روشهاى علوم، مقایسه و یافتن محدودیتها و نقاط ضعف و قوت آنها مىپردازد. قابل توجه است که کتاب منتشر شده در یکى از دانشگاههاى کشورمان، روششناسى را معادل فلسفه علم به کار برده (20) و سپس هر دو را معادل علمشناسى و شناختشناسى معرفى مىکند!(21)
فیلیسین شاله در تعریف روششناسى مىگوید:
فلسفه علمى را منطق عملى یا متدلوژى (شناخت روش) نیز مىتوان نامید. این فلسفه قسمت مهم منطق است که خود، مطالعه حقیقت و علم قوانین استدلال است. متدلوژى، یعنى مطالعه نفسانیات عالم با روش صحیح. متدلوژى علمى است دستورى، زیرا براى فکر، قواعدى مقرر مىدارد و تعیین مىکند که انسان چگونه باید حقایق را در علوم جستجو کند.(22)
بر این اساس، روششناسى بخشى از منطق عملى است، زیرا این بخش منطق، ابزارها و شیوههایى را براى رسیدن به حقیقت معرفى مىکند. هرچند این نحوه نگرش دستورى در خصوص روششناسى و فلسفه علمى مدتها پذیرفته شده بود، اما رویکرد جدید در فلسفه علم و روششناسى آن را به مثابه شاخهاى از علوم تحلیلى و توصیفى تلقى مىکند، که درصدد است خود را از «دستور» و «تجویز» برحذر دارد. روششناسى، شاخهاى از فلسفه علم است؛ به بیان دیگر، فلسفه علم شامل مباحثى دیگر، غیر از روششناسى نیز مىشود. جهت تمایز مفهومى روششناسى با دیگر مفاهیم مربوط، باید تفاوت آن را با روش، روش تحقیق، فلسفه علم، منطق و معرفتشناسى، بحث کرد. رابرت برگس ضمن اذعان به مبهم بودن تعاریف اصطلاحات فوق مىگوید:
اصطلاح «روش» به شکل وسیعى در تحقیقات اجتماعى به کار مىرود. برخى اصطلاحات ناظر به دو اصطلاح مبهم «روششناسى پژوهش» و «روش تحقیق»(23) هستند. روش تحقیق به عملیات معطوف به واقعیت ویژهاى اشاره دارد که در خصوص داده(هاى اجتماعى) صورت مىگیرد. در علوم اجتماعى دامنه وسیعى از روشها ممکن است مورد استفاده قرار گیرند. این روشها در خصوص علوم اجتماعى توسط واس(24) (1986) بدین ترتیب تلخیص شده است: روشهاى تجربى،(25) روشهاى پیمایشى(26) و روشهاى نمونه پژوهى.(27) ما باید به این لیست روشهاى اَسنادى و تاریخى(28) را نیز بیفزاییم.
روش اول تأثیر یک متغیر را بر متغیر دیگر مورد بررسى قرار مىدهد. روش دوم که احتمالاً عمومیت بیشترى در پژوهشهاى اجتماعى دارد، ممکن است از روش مصاحبه یا پرسشنامه بهرهبرد. نوع سوم از مشاهده و یا روشهاى غیر ساختارى مصاحبه و پرسشنامه استفاده مىکند. روش اخیر از منابع و اسناد تاریخى و شفاهى بهره مىجوید.
به مجموعه فوق باید روش ترکیبى را نیز افزود.(29)
روششناسى از نظر معرفتى مادون فلسفه دانش(30) و فلسفه علم(31) قرار دارد، هرچند طبق استدلال فوق بالاتر از روش تحقیق قرار مىگیرد.
2. اهمیت روششناسى در علوم سیاسى
شناخت روشها در هر علمى، امرى بایسته به نظر مىرسد. برخى دانشمندان تمایز علوم را به روش دانسته و موضوع یا غایت را متمایز کننده علوم ندانستهاند. نکته مهم این است که روش در هر علم و مکتب و نظریهاى، نقش کلیدى دارد. حتى مىتوان گفت بحث روش در مکاتب فلسفى و مکاتب فلسفه علم نیز محور دیگر مباحث مىباشد.
هر پژوهش مکتوب یا تفکر نانوشتهاى خواه ناخواه روشى دارد. اگر فکر را به «حرکتى به سوى مبادى، و از مبادى به سمت مقصد»(32) تعریف کنیم، بدون شک این حرکت دو قسمتى، همراه با روش است. پژوهشگر ممکن است به روش خود تصریح نکند، همان گونه که معمولاً این چنین است. پنهان نگاهداشتن روش معمولاً به نفع مؤلف و متفکر تمام مىشود، چرا که در درجه اول مشقت تحریر و تدوین روش از دوش او برداشته مىشود. و از طرف دیگر، تصریح به روش ممکن است محدودیتهایى براى او به همراه داشته باشد. در اغلب موارد، نظریهپردازان حرفهاى از نظر روانشناختى سعى مىکنند از روشهاى خاص خود، همانند سلاحهاى راهبردى و اتمى، حفاظت کنند و تنها در مواقع ضرورى آنها را به کار گیرند.
هر روشى به مقتضاى ماهیت خود، محدودیتهایى دارد. هیچ روشى به شکل مطلق خوب یا بد، کامل یا ناقص، و یا ممدوح یا مذموم نیست. همه روشها از جهاتى داراى نقاط مثبت، و از جهاتى دیگر داراى نقاط منفىاند. این احتمال هم وجود دارد که روشى خاص در ارتباط با شرایط یا موضوعى ویژه، کارآمدى بیشترى داشته باشد؛ به طور مثال، روش قیاسى بیشتر از روش استقرایى با علم فلسفه سازگارى و هماهنگى دارد. از آنچه گفته شد مىتوان نتیجه گرفت که در درجه اول، هر علم یا اندیشهاى، روشى دارد، و در درجه دوم، هر روشى از محدودیتها و کارآمدىهایى برخوردار است.
از جمله فواید تصریح به روش این است که شخص با احاطه به جوانب موضوع ، از مطلق گرایى دور و به نسبى گرایى روش شناختى نزدیک مىشود. روش هیچ مکتبى به شکل مطلق، کامل و بى نقص نیست و همواره با چالشها و کمبودهایى رو به رو است. امروزه کثرتگرایى روششناختى(33) بر این اساس مقبولیت وسیعى پیدا کرده است.
اهمیت روششناسى در علوم سیاسى را به شکل خاص مىتوان در مسائل زیر پى گرفت:
نکته اول این که علوم سیاسى دچار بحران مفاهیم و روشها شده است. در مورد تعریف «سیاست»، «علوم سیاسى»، «فلسفه سیاست»، «فلسفه سیاسى»، «فلسفه علم سیاست» و امثال آن توافقى وجود ندارد. علاوه بر این مسأله، مىتوان به نبود اجماع در خصوص تعریف «روششناسى»، «روش تحقیق»، «نظریه»، «مدل»، «مکتب»، «چارچوب نظرى» و مانند آن در علوم انسانى و علوم اجتماعى اشاره نمود. این گونه مسائل است که دانش پژوهان علوم سیاسى را به هنگام نگارش مقاله یا رساله دچار مشکل و ابهام مىسازد.
نکته دوم آن است که دعواى اثبات گرایان و مخالفان ایشان در باره اتحاد یا عدم اتحاد روشهاى علوم تجربى و علوم انسانى به سرانجام مشخصى نرسیده است. در حالى که اثبات گرایان معتقدند روشهاى علوم تجربى به علوم انسانى قابل سریان هستند، نقادان آنها همانند هرمنوتیسینها(34) و پسامدرنها(35) به چنین مسألهاى اذعان ندارند.
از همین جا مىتوان به نکته سوم رسید .اگر روشهاى علوم انسانى از روشهاى علوم تجربى متمایز باشند، باز این معضل وجود دارد که روشهاى علوم انسانى، روشهاى علوم اجتماعى و روشهاى علوم سیاسى به شکل دقیق همانندى ندارند؛ به بیان دیگر، مىتوان گفت کلیه روشهاى علوم انسانى و علوم اجتماعى در علوم سیاسى قابلیت کاربرد ندارند. مسأله دیگر آن است که نه تنها مشکلات روش شناسانه علوم انسانى و علوم اجتماعى ممکن است به علوم سیاسى نیز وارد شود، بلکه در خود علوم سیاسى نیز معضلاتى وجود دارد. علوم سیاسى تا چند دهه قبل ازاین جهت معرکه آرا بود که آیا شایستگى ملقب شدن به عنوان «علم» را داراست یا خیر. اگر امروزه به «علم» بودن آن مىتوانیم تکیه کنیم، باید اعتراف کرد که علوم سیاسى، علمى جوان محسوب مىشود؛ بنابراین بدیهى است روشهایى همچون هرمنوتیک، پدیدارشناسى، گفتمان و شالودهشکنى هنوز جایگاه اصلى خود را در علوم سیاسى پیدا نکرده باشند.
3. بحران روششناسى در علوم سیاسى
روشهاى علوم اجتماعى همراه با تحولاتى که در مکاتب مختلف در طول تاریخ رخ داده، تغییر - و نه به شکل ضرورى تکامل - یافته است. اگر مکاتب اثبات گرایانه در نقد مکاتب اسطورهاى ، ماوراءالطبیعى و حتى دینى از قرن نوزدهم مطرح شدند، روششناسى علوم نیز به همین موازات تحول یافت. از این جا مىتوان نتیجه گرفت نقدهایى که در جهت تکمیل اثبات گرایى عرضه شدهاند (همانند نظریه ابطال گرایى) و همچنین نظریه هایى که در راستاى بنیان برافکنى آن طرح شدهاند (همانند نظریههاى پسامدرن) نیز مباحث روش شناسانه را دچار تحول کردهاند. به طور کلى بحران روششناسى در علوم سیاسى را مىتوان در محورهاى زیر متمرکز نمود:
الف) ابهامات ناشى از فلسفه علم
فلسفه علوم سیاسى زیرمجموعهاى از فلسفه علوم اجتماعى، و فلسفه علوم اجتماعى زیرمجموعهاى از فلسفه علم به شمار مىرود. پس پژوهش از فلسفه علم به سمت فلسفه علوم اجتماعى و سپس فلسفه علوم سیاسى، حرکت از کلى به جزئى است. از آن جا که هر خصوصیتى که در عام موجود باشد، بناچار در خاص نیز وجود دارد، پس اگر ویژگى خاصى در فلسفه علم و فلسفه علوم اجتماعى وجود داشته باشد، در فلسفه علوم سیاسى نیز وجود خواهد داشت. بدین سبب است که مبحث بحران در روششناسى علوم سیاسى - به عنوان یکى از بخشهاى فلسفه علوم سیاسى - را از سخن در باب ابهامات روش شناسانه در فلسفه علم آغاز کردیم.
همان گونه که اشاره شد، امروزه «علم یگانه» خام اثبات گرایان اولیه (حلقه وین) زیر سؤال رفته است. نوآورىهاى مکاتب جدید، علوم سیاسى را بى نصیب نگذاردهاند. نکته مهم در این میان آن است که در حال حاضر فلسفه علم نیز نه تنها به منزلگاه مشخصى نرسیده، بلکه به شکل اساسى چنین انتظارى در آینده نیز بعید به نظر مىرسد، زیرا خود فلسفه علم از آن سنخ دانش هایى نیست که بتواند مورد آزمون و تکرار و قانونمندى درآید. پس در واقع فیلسوف علم مىکوشد مدعاهاى خود را با یک سلسله شواهد و قراین تأیید - و نه «اثبات» - کند. به ضرس قاطع مىتوان ادعا نمود که هیچ گونه راهى براى «اثبات» یا رسیدن به یقین تام در خصوص یکى از مکاتب فلسفه علم وجود ندارد. پس هر چند ممکن است به شکل جزئى و موردى، نقایص یا برترى هایى براى اثبات گرایى، ابطال گرایى(36)کارل پوپر، برنامههاى علمى و پژوهشى (37) ایمره لاکاتوش و پارادایم(38) تامس کوهن به نظر رسد، اما به هیچ وجه نمىتوان به شکل قطعى و جزمى به یکى از آنها دل بست. آلن چالمرز پس از بررسى مکاتب مختلف فلسفه علم، چنین نتیجهگیرى مىکند:
مقوله کلى به نام«علم» و مفهومى به نام حقیقت یا صدق که علم را کاوشى براى حقیقت توصیف کند، وجود ندارد. مهمترین نقش یا کارکرد پژوهش من مبارزه با چیزى است که «ایدئولوژى علم» نامیده شده است، بدان گونه که در جامعه ما مطرح شده است. هیچ تلقى ابدى و جهانشمولى از علم یا روش علمى وجود ندارد. به نقل از جان کریگ، «هر چیزى امکانپذیر است...در عمل یعنى، هر چیزى پایدار مىماند.(39)
چالمرز هرچند مىکوشد در نقد پوپر و دیگران بدیلى مناسب ارائه کند، ولى «واقعگرایى غیر واصف» او نیز بسیار کلى است و بنابراین تنها به عنوان یک پیشنهاد قابلیت طرح دارد. نظریه بینابینى او هم «چاشنى نسبىگرایانه» دارد و هم نقاد برخى نگرشهاى «نسبىگرایانه افراطى» محسوب مىشود.(40) غرض از اشاره به کتاب چالمرز آن بود که نشان دهیم نه تنها اختلاف اقوال در فلسفه علم زیاد است، بلکه راه خاصى براى حل مشکلات و رسیدن به گرانیگاهى مطمئن نیز بعید به نظر مىرسد. این مسأله بر روششناسى علوم نیز تأثیرى غیر مستقیم دارد. ابهام در مسائل اصلى فلسفه علم - همانند استقراگرایى، ابطال گرایى ،عقل گرایى و نسبى گرایى - در روششناسى علوم تأثیراتى غیرمستقیم، ولى شگرف به همراه دارد: به طور مثال، نظریه هایى که سریان دادن روشهاى تجربى به علوم اجتماعى را قبول نمىکنند، نقاد استقراگرایى و نسبى گرایى محسوب مىشوند.
پل فایرابند به برجسته ترین آنارشیست روشى معروف است. آنچه در بدو امر از کتاب بر ضد روش او(41) به ذهن متبادر مىشود، آن است که او با هر روشى در علوم مخالف است. او مىگوید دوستم ایمره لاکاتوش مرا به نوشتن این کتاب تشویق کرد و مرا آنارشیست خواند، چون رسالهام شکل نظاممند ندارد. وى بر خلاف پوپر معتقد است مقام داورى (42) و مقام گردآورى (43) روش خاصى ندارد، و بنابراین تمایز بین آنها از اصل نادرست است. به اعتقاد او، در معرفتشناسى هیچ قاعده واحد و نقض ناپذیرى وجود ندارد.
تأمل در سخنان فایرابند نشان مىدهد که هرچند او نقاد شدید روشهاى موجود است، ولى مخالف هرگونه روشى نیست. وى در پیشگفتار کتاب معروف بر ضد روش، مقصود خود را چنین بیان مىدارد:
تز من این است که رویدادها و شیوههاى عمل و نتایجى که علم را تشکیل مىدهند، ساختار مشترکى ندارند. پژوهش موفقیتآمیز از شاخصهاى استاندارد تبعیت نمىکند. پس: اولاً، موفقیتهاى علمى را نمىتوان به سادگى تبیین کرد؛ثانیاً، از موفقیتهاى علم نمىتوان به مثابه استدلالى براى بررسى مسائل حل نشده به طریقى مشخص استفاده نمود، و ثالثاً، شیوههاى غیرعلمى را نمىتوان از طریق استدلال بنا گذاشت. انواع مختلفى از علم وجود دارد. انگیزه من در این کتاب انسان دوستانه است، نه عقل گرایانه. من بر ضد علم نیستم، من ضد ایدئولوژىهایى هستم که از نام علم براى کشتن فرهنگ استفاده مىکنند.(44)
در این مسأله نباید شک کرد که فایرابند در صدد ارائه روشى جایگزین نیست؛ اما آیا او بر ضد هرگونه روشى است، یا آن که مىخواهد محدودیتها و معضلات روششناسىهاى موجود را نشان دهد؟ او به صراحت مقصود خویش را بیان مىکند:
خواننده ممکن است گمان کند که من روششناسى جدیدى را معرفى مىکنم، که در آن ضد استقرا جانشین استقرا مىشود. این گمان باطل است. من نمىخواهم رشتهاى از قاعدههاى عمومى را جانشین قاعدههاى دیگر کنم، بلکه بیشتر مىخواهم خواننده را متقاعد کنم که همه روششناسىها حتى آشکارترین آنها محدودیت هایى دارند.(45)
به اعتقاد او، علم مقدس نیست، بلکه تنها واقعیت این است که علم وجود دارد و ستایش مىشود و نتایجى دارد که براى متعالى ساختن آن کافى نیست. سنتها نه خوبند و نه بد، سنتها فقط هستند. پس عقلانیت، داور سنتها نیست. عقلانیت، خود یک سنت یا بخشى از یک سنت است .(46) پس هر چند فایرابند مباحث خود را به شکل نظاممند مطرح نکرده و تنها به ذکر شواهدى بر مدعاهاى خویش اکتفا نموده است، اما بر ضد هر روشى هم نیست، بلکه مىخواهد با کلیت و جهان شمول بودن روشهاى موجود مبارزه کند.
در مجموع مىتوان گفت تنوع مکاتب فلسفه علم به حدى است که امکان گزینش یک روش و کنار گذاشتن بقیه روشها را نفى مىکند. اگر اختلافات در مسائلى همچون استقراگرایى و قیاس گرایى و ارزش تجربه پا بر جا باشد، این گونه مسائل در علوم سیاسى هم از حیث روشى تأثیر گذار خواهد بود. کسانى که در فلسفه علم اثبات گرا هستند، در علوم سیاسى از روشهاى موجود در رفتار گرایى دفاع مىکنند. بر عکس، نقادان پوزیتیویسم این گونه روشها را به نقد مىکشند. از آن جا که به نظر نمىرسد روزى اختلاف نظر در فلسفه علم به اجماع تبدیل شود، به احتمال زیاد روشهاى علوم سیاسى نیز از آن عدم اتفاق متأثر خواهد بود.
ب) ابهامات ناشى از روشهاى علوم اجتماعى
به نظر مىرسد محورىترین معضل در روششناسى علوم اجتماعى این مسأله باشد که روشهاى رفتارگرایانه علىرغم متحمل شدن نقدهاى جدى، هنوز سایه خود را بر علوم اجتماعى گستردهاند. روشهاى کمّى و آمارى از دیدگاه بسیارى از اندیشمندان این حوزه اعتبار ویژه خویش را دارا هستند. غالب کتاب هایى که در باره روشهاى علوم اجتماعى و علوم سیاسى نوشته مىشوند، میراث خوار روشهاى اثباتى مىباشند. این در حالى است که روشهاى تفسیرى و نقدى سعى در نقد مبانى روش شناختى آنها دارند، و روشهاى پسامدرن به شکل اصولى سعى مىکنند طرحى نو دراندازند؛ به طور مثال، هابرماس معتقد است نگرش اثباتى با گذاشتن فلسفه علم به جاى نظریه شناخت، علم و شناخت را یکسان قلمداد کرد. به نظر وى، عقل زندانى علم جدید به معناى اثباتى آن شده است.(47)
ج) مشکلات روش شناختى خاص علوم سیاسى
علاوه بر مشکلاتى که از جانب فلسفه علم به شکل کلى، و فلسفه علوم اجتماعى به شکل خاصتر به روششناسى در علوم سیاسى تحمیل شده است، معضلاتى نیز وجود دارد که خاص علوم سیاسى است. این دسته از مسائل، در درجه اول به جوان بودن گرایش تجربى این علم برمىگردد. مدت مدیدى بحث بر سر آن بود که آیا علوم سیاسى به رشته علمى (48) مستقلى تبدیل شده یا آن که مجموعهاى از دانشهاى مرتبط به دیگر علوم است. گروهى بر آن بودند که علوم سیاسى رشته مستقلى نیست، و تنها دانشهایى از دیگر رشتهها - همانند اقتصاد سیاسى، جامعهشناسى سیاسى، فلسفه سیاسى و اخلاق سیاسى - حول محورى خاص گرد هم آمدهاند. به همین دلیل بود که تا چندین سال قبل سعى مىشد این رشته را همراه رشته مستقلترى - همانند اقتصاد یا حقوق - در دانشکده واحدى جاى دهند. اگر علوم سیاسى رشته مستقلى نباشد، بالطبع روش مستقلى نیز نخواهد داشت. به نظر مىرسد در چند دهه اخیر با رشد روزافزون این علم، کمتر کسى در استقلال آن تشکیک کند، ولى نکته مهمى که باز در این صورت وجود خواهد داشت، این است که علوم سیاسى نیز روشهاى خام و ناپختهاى خواهد داشت.
بخش دیگرى از مشکلات روش شناختى در علوم سیاسى به بحران مفاهیم در این علم برمىگردد. کمتر کتابى مىتوان سراغ گرفت که فرق ابتدایىترین واژگان مورد نیاز در علوم سیاسى مانند سیاست، علم سیاست، علوم سیاسى، فلسفه سیاسى، فلسفه سیاست، فلسفه علم سیاست و دانش سیاسى را به خوبى توضیح داده باشد. به این مجموعه مىباید ابهام در واژگان مربوط به روش و روششناسى - که قبلاً آنها را در هفت سطح تفکیک کردیم - را نیز افزود. در خصوص اصطلاحات خود فلسفه سیاسى نیز این مشکل وجود دارد؛ به طور مثال، اصطلاح «مشروعیت» در معناى جامعه شناختى و کاربردش در فلسفه سیاسى به خوبى از هم تفکیک نشدهاند. مشروعیت در درس مبانى علم سیاست به رضایت مردم تفسیر مىشود، در حالى که در فلسفه سیاسى به حق اعمال قدرت تفسیر مىگردد.(49) بنابراین برخى نظامها در حالى که از دیدگاه اول مشروعند، ممکن است از دیدگاه دوم مشروع نباشند، همان گونه که عکس این قاعده نیز صحیح به نظر مىرسد. نظامى مشروع از دیدگاه فلسفه سیاسى خاص ممکن است نتواند رضایت مردم را جلب کند. به هر حال، غرض در این جا، اثبات یا نفى مسأله فوق نیست، بلکه مىخواهیم از ضرورت طرح این گونه مباحث سخن بگوییم.
شدت بحران مفاهیم به آن گونه که در علوم سیاسى وجود دارد، در علومى همانند فلسفه نیست. علت این امر را باید در امورى همانند جوان بودن علوم سیاسى، مجموعهاى بودنش و تدوین نشدن فرهنگها و دائرة المعارفهاى جامع و متنوع جستوجو کرد.
د) مشکلات روش شناختى علوم سیاسى در جامعه ما
علوم سیاسى علاوه بر معضلات سه گانه فوق، ممکن است مشکلات مربوط به جامعهاى خاص را نیز داشته باشد. جامعه ما از دو حیث ویژگىهاى خاصى دارد: جهان سومى بودن و اسلامى بودن. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم از فرهنگى مرکب برخورداریم. به لحاظ ایرانى بودن، از دیر زمان ویژگىهاى خاص این فرهنگ را حمل کردهایم. پس از ورود اسلام به ایران، چالشهاى احتمالى دو فرهنگ ایرانى و اسلامى خود را نشان دادند. آنچه از این هم مهمتر به نظر مىرسد رویارویى با فرهنگ مدرن (اعم از فرهنگ غربى و فرهنگ شرقى) از صد سال پیش به این طرف بود. از آن جا که تمدن غرب چندین گام از تمدن اسلامى جلوتر قرار داشت، مواجهه با آن همراه با خودباختگى صورت مىپذیرفت. ما هماره یک پا در سنت و یک پا در تجدد (مدرنیته) داشتهایم. اما مشکلات از آن جا بروز مىکند که نه تعریف درستى از «سنت» داریم، نه به نقد تراث خود پرداختهایم، نه تجدد را به خوبى شناختهایم، و مهمتر از همه آن که در راستاى ترکیب و همنهادسازى عناصر و مؤلفههاى فوق چندان کامیاب نبودهایم. جامعه ما، جامعهاى در حال گذار است و هنوز نتوانسته تکلیف خود را با آنچه داشته و آنچه مىخواهد روشن کند. ما در جامعهاى زندگى مىکنیم که نه از سنت بریده است، نه مىتواند دل از تجدد برکند و نه قدرت آن را دارد که بین آنها تلفیق ایجاد نماید. تو گویى روند نوسازى یا مدرن شدن جوامع امرى محتوم و غیر قابل برگشت است. در این وضع، گفتمانهاى مختلف در هم ریختهاند و در این بین مرجعیتى یافت نمىشود. پس علاوه بر شناخت صحیح تجدد، باید آن را نقد کنیم و سپس نسبت آن با فرهنگ بومى خود (فرهنگ ایرانى و اسلامى) را بسنجیم.
در این جاست که وقتى از وضعیت روششناسى علوم سیاسى در جامعه خود سخن مىگوییم، با مشکلات عدیدهاى مواجه مىشویم: اولاً، در خود غرب هم گفتمانهاى مختلفى وجود دارد. مسأله روششناسى در علوم سیاسى نیز در آن جا به تعداد مکاتب، امرى اختلافى است. در درجه دوم ما در فهم صحیح آنچه در دنیاى متمدن مىگذرد مشکل داریم، چه رسد به بومى کردن آنها و نسبت سنجى شان با داشتههاى موجود! شاید به دلیل این آشفتگىها باشد که برخى معتقدند ما همان راهى را باید برویم که غرب چند صد سال پیش رفت، چرا که گذشته غرب، آینده ماست. در عین حال برخى دیگر به راحتى از روشهاى پسامدرن براى حل معضلات موجود بهره مىجویند.
به مجموعه مشکلات فوق این مسأله را باید افزود که خود علوم سیاسى در جامعه ما وضع مطلوبى ندارد. نبود رابطه مناسب با جهان غرب و حتى جهان عرب، مسلط نبودن بسیارى از دانش پژوهان به زبان انگلیسى، ترجمههاى ناقص و سیاسى شدن فضاى علم و پژوهش، برخى از مشکلات موجود در این بین را تشکیل مىدهند. مفاهیمى که در بستر خاص مغرب زمین شکل گرفتهاند، گاه در انتقالشان دچار کژتابى(50) مىشوند. مثال ساده آن را مىتوان در ترجمه «میانه رو» به «لیبرال» پس از پیروزى انقلاب ایران دید.
در خصوص فلسفه سیاسى نیز این مشکل وجود دارد. دانش فلسفه در جامعه ما به همان اندازه که در باب متافیزیک تقویت شد، از فلسفههاى مضاف فاصله گرفت. دورى فلسفه از فلسفههاى مضاف نتیجهاى جز بیگانه شدن این علم از واقعیتهاى اجتماعى نداشت. بر عکس، در جهان غرب فلسفههاى مضاف (همانند فلسفه سیاسى) رشد کردند و بین این رشته و واقعیتهاى اجتماعى پیوندى عمیق برقرار ساختند. در یونان هم دغدغه اجتماعى فلاسفه زیاد بود، تا آن جا که حتى افلاطون که یک فیلسوف ایدآلیست و «مدینه فاضله» اى تلقى مىشود، از سیاست به فلسفه رسید.
تفکر سیاسى در ایران زمین دچار آفات متدلوژیک شده است. به تعبیرى، مىتوان این آسیبها را به چند دسته تقسیم کرد: اصل تخیلى بودن تفکر، اصل سلیقهاى بودن تفکر، اصل ضعف در دستیابى به اجماع نظر، اصل ضعف در برخورد با ابهام، اصل ضعف در توجه به زمان، اصل ضعف در مواجهه فکرى و اصل ضعف در انتخاب میان کنترل اندیشه و مدیریت اندیشه.(51) هر چند به نظر نمىرسد بین هفت مورد فوق ارتباط منطقى با شرایط افراز (جامعیت و مانعیت) وجود داشته باشد، اما به هر حال موارد مذکور مىتواند مدعاى مورد بحث یعنى بحران روش شناختى در علوم سیاسى در ایران را تأیید نماید.
اگر بخواهیم بحران روششناسى در جامعه خود را به زبان فوکو و طبق اصطلاحات او بیان کنیم، مىتوانیم بگوییم روش با نظام دانایى (اپیستمه) پیوندى تنگاتنگ دارد. نظام دانایى را مىتوان به روابط علوم در عصرى خاص تعریف کرد. شاید بتوان تا قبل از طرح مباحث پسامدرن از چهار نظام دانایى مهم بحث کرد: نظام دانایى یونان که مبتنى بر دانش فلسفى با روش عقلى بود، نظام دانایى مسیحیت که گسست ایمان و عقل را مفروض گرفته بود، نظام دانایى اسلام که از دو نظام قبل بهره مىبرد ولى به هر حال نظام خاص خود را داشت، و نظام دانایى مدرن که طرحى نو در انداخت. حال اگر چهار اپیستمه فوق را با هم مقایسه کنیم، مىبینیم که تفاوت اصلى آنها در روششناسى است. روش غالب در نظام اول عقلى، در نظام دوم و سوم با تقدم وحى و ایمان بر عقل، و در نظام چهارم مبتنى بر عقل گرایى و تجربه گرایى است. البته در هر نظام دانایى روشها و نظریههاى مختلفى وجود دارند، و بنابراین نمىتوان از روش واحد در یک اپیستمه سخن گفت. به هر حال وضوح و سازوارى یک نظام دانایى، با منقح بودن روشهاى به کار گرفته شده در آن ارتباط مستقیم دارد. به همین میزان، بحران در نظام دانایى باعث بحران در روششناسى مىشود. در نظام دانایى ما ایرانیان و ما مسلمانان، عناصر و روشهاى ناهمگونى از سه نظام دانایى اول - بالاخص نظام اسلامى و یونانى - وجود دارد، ولى مهمتر آن است که در قرون اخیر با اپیستمه مدرن، و در دهههاى آخر قرن بیستم و سالهاى نخست هزاره بیست و یکم با روش هاى پسامدرن روبهرو شده است. سنت و تجدد نظام دانایى خاص خود را دارند. کسى که در نظام دانایى سنت بیندیشد و نتواند از آن خارج شود، نمىتواند مدرنیته را فهم کند. شاید مهمترین عنصر شکل دهنده نظام دانایى، مباحث روش شناسانه آن باشد. آنچه نظام دانایى یونانى، مسیحى ، اسلامى و مدرن را از هم متمایز مىکند، در درجه اول ارزشى است که هر کدام از آنها به عقل، وحى و تجربه مىدهند. دانشهاى دوران یونان با محوریت عقل سامان داده شد، در حالى که در مسیحیت و اسلام بحث وحى و ایمان نیز براى خود جاى پایى باز کردند، هر چند در آن دو دین الهى نیز این نسبت یکسان نبود. ما به خوبى نمىدانیم چه مقدار از داشتههاى قبل خود را مىخواهیم نگاه داریم یا تعدیل کنیم. برخى از متفکران مدرن غرب توانستند قرائتى از سنت پیشین خود به دست دهند که با
مدرنیسم به نحوى جمع شود؛ اما کوشش ما در این زمینه تاکنون به سرانجام مشخصى نرسیده است. بحران روششناسى ما در ارتباط مستقیم با بحران در نظام دانایى ما قابل تحلیل به نظر مى رسد.
جمع بندى: اشارهاى به مراحل برون رفت از بحران
اگر اصل مسأله بحران روششناسى در علوم سیاسى را بپذیریم، مىتوان مراحل زیر را در راستاى برون رفت از این بحران پیشنهاد کرد:
1. شناخت روشهاى مدرن: یکى از علل اصلى بحران در روششناسى علوم سیاسى، رویارویى با مدرنیته است. پیشرفت علوم مختلف در تمدن غرب در سدههاى اخیر و همچنین عقب گرد فکرى و علمى ما تا آن زمان که با تجدد آشنا نشده بودیم، چندان احساس نمىشد. اگر از بحث کلان سنت و تجدد صرف نظر کنیم و راه برون رفت را بر مبحث روششناسى متمرکز نماییم، مىتوانیم بگوییم رویارویى با تجدد، نوعى مواجهه با روشهاى جدید تلقى مىشد. اولین سؤالى که در این بین ممکن است به ذهن برسد، آن است که روشهاى جدید چه هستند و آیا همین مسأله باعث تقدم آنها و تأخر ما نشده است؟ در پاسخ به این پرسش، عدهاى راه حل را در بریدن از سنت و غربى شدن جستوجو کردند، برخى بر سنت جمود ورزیدند، و گروهى سعى کردند با فهم صحیح تجدد و روشهاى آن، راهى براى جمع آن با سنت پیدا کنند. گروه اول را مىتوان تجدد گرایان، گروه دوم را سنت گرایان، و گروه آخر را اصلاح گرایان نامید. شایان ذکر است که شناخت تجدد براى هر سه گروه لازم است. مسأله براى گروه اول و سوم روشن است، چون یکى مىخواهد غربى شود و دیگرى مىخواهد روشهاى جدید را با سنت خود آشتى دهد. گروه دوم نیز براى آن که بداند چه چیزى نیست و با چه روش هایى مخالف است، نیاز دارد تصور صحیحى از تجدد و روشهاى آن داشته باشد! اگر مدرنیته و شناخت آن امرى محتوم، و نه به خواست یا عدم خواست ماست، پس چارهاى جز شناخت صحیح آن وجود ندارد.
شناخت روشهاى مدرن با توصیه اخلاقى یا صدور بخش نامه حاصل نمىشود! برخى از لوازم این مهم عبارتند از: به راه انداختن نهضت ترجمه همانند قرن چهارم هجرى، شکستن دیوارهاى بى اعتمادى و ارتباط بیشتر با جهان غرب و روششناسىهاى مدرن به شکل مستقیم، تدوین دائرة المعارفها و فرهنگ نامههاى خاص و دقیق علوم سیاسى و نجات دانش پژوهان از بحران مفاهیم در این رشته، و بها دادن به دروسى همچون منطق، فلسفه علم و روششناسى.
2. نقد و بومى کردن روشهاى جدید: روشهاى مدرن وحى الهى و آیه مُنزل نیستند که بدون محک خوردن مورد قبول واقع شوند. نقد روشهاى مدرن در خود غرب نیز وجود دارد. جهان غرب یک کل به هم پیوسته نیست، که یک روش بر آن حاکم باشد. پس از شناخت و نقد روشهاى جدید، نوبت به بومى کردن آنها مىرسد. از آن جا که این روشها در بستر مدرنیته شکل گرفتهاند، با ورود به محیطى دیگر تغییر شکل پیدا مىکنند. بسیارى از متفکران مغرب زمین اذعان دارند که نظریه خود را براى آن محیط ارائه کردهاند و اگر بخواهد به جهان در حال توسعه انتقال یابد چارهاى جز متحمل شدن جرح و تعدیل هایى نخواهد داشت. هر چند شناخت هرمنوتیک و گفتمان و روشهاى مدرن و پسامدرن بران ما اهمیت دارند، اما ما باید وضع خود در این بین را مشخص کنیم. ما نیاز مبرم به شناخت هایدگر و گادامر و مک اینتایر و فوکوى ایرانى داریم. شناخت متفکران مغرب زمین ممکن است بر «محفوظات» ما بیفزاید، ولى این نسبت سنجى آنها با ایران و اسلام است که مىتواند «دانش» ما را گسترش و توسعه دهد. در عین حال بومى کردن روشهاى نو پیدا، نمىتواند به استحاله ماهیت آنها منجر شود؛ به طور مثال، نمىتوان از روشهاى پسامدرن سخن گفت، و نسبى گرایى آنها را نادیده گرفت.
3. باز خوانى و نقد تراث: اگر هدف ما مقایسه روشهاى جدید با سنت یا ایجاد هم نهادى بین آنها باشد، به موازات شناخت، نقد و بومى کردن شیوههاى مدرن، باید تکلیف خود با داشتههاى پیشین خود را نیز مشخص کنیم. سنت فکرى ما - به ویژه سنت اسلامىما - نیاز به باز خوانى و نقد دارد. واضح است که در این جا از اسلام دو (قرائتهاى موجود از متون مقدس) سخن مىگوییم، نه از اسلام یک (کتاب و سنت). شاید مهمترین بحث روش شناسانه در این بین، ارتباط عقل با نقل و ایمان باشد.
4. مقایسه و هم نهاد سازى روشهاى مدرن و سنتى: روشهاى سنتى و مدرن در یک نقطه مىتوانند با هم مقایسه، و در صورت امکان تلفیق شوند. این مرحله بدون گذراندن سه مرحله قبل میسر به نظر نمىرسد. در میان کتب روش تحقیق، کتاب محمد امزیان از این جهت با مقاله حاضر پیوند مىخورد که هم دغدغه شناخت و نقد روشهاى جدید را دارد، و هم انگیزه کافى براى مقایسه آنها با روشهاى سنتى.(52) به هر حال، مقایسه و هم نهاد سازى روش هاى فوق نیاز به مبانى معرفت شناختى و هستى شناختى خاص خود را دارد. یکى از مباحث روش شناسانه حاکم بر این هم نهاد سازى روشهاى مختلف، قبول یا رد کثرت گرایى روش شناختى است. این روش مىتواند دستاوردهاى زیادى در علوم سیاسى - که دانشى چند وجهى تلقى مىشود - به همراه داشته باشد.
غرض از «کثرت گرایى روش شناختى»، آنارشیسم روشى یا امکان استفاده از هر روشى در هر موضوعى بدون وجود معیارى سنجیده نیست. از «کثرت گرایى روش شناختى» در این جا دو معنا را قصد مىکنیم: در درجه اول در زیر شاخههاى علوم سیاسى به حسب موضوع مىتوان از روشى خاص بهرهمند شد؛ به طور مثال، روش هایى که در فلسفه سیاسى به کار مىرود با روش هایى که در جامعهشناسى سیاسى وجود دارند، متفاوت است. روشهاى موجود در جامعهشناسى سیاسى و همچنین روانشناسى سیاسى، به معناى خاص کلمه «علمى»(53)ترند. برعکس، در فلسفه سیاسى از نظریهها و روش هایى همانند هرمنوتیک و گفتمان بهره مىجوییم. وجه دوم کثرت گرایى روشى آن است که حتى در یک موضوع خاص نیز مىتوان از روشهاى مختلف استفاده کرد؛ به طور مثال، در تحلیل انقلاب اسلامى - به عنوان موضوعى خاص - مىتوان از ترکیب چند روش بهره برد. روشهاى مختلف تا آن جا که مکمل هم باشند، مىتوانند در یک مجموعه قرار گیرند. حسن کثرت گرایى روش شناختى به دو معناى فوق آن است که نقاط مثبت هر روش مىتواند به پژوهشگر کمک کند تا جنبههاى مختلف مسأله را بکاود. براى ما که پا در سنت و نگاهى به تجدد داریم و نمىتوانیم از هیچ یک دل بکنیم، روشهاى ترکیبى موجه به نظر مىرسد. بدیهى است در آن جا که دو یا چند روش با هم تعارض دارند و مانعة الجمع به نظر مىرسند، نباید آنها را ترکیب کرد.
در پایان به برخى شرایط فکرى و محیطى راههاى برون رفت از بحران روششناسى اشاره مىکنیم. از آن جا که مسیر فوق بسیار سخت و طولانى مىنماید، شرایط جنبى آن نیز از اهمیت خاصى برخوردار مىشود. تا آن جا که ممکن است باید از ورود مباحث غیر علمى - همانند گرایشهاى شخصى و جناحى و سیاسى - در این بین خوددارى کرد و علم را با زبان علم پاسخ گفت. علاوه بر آن، جدا کردن حکم اسلام دو (قرائتها) و اسلام سه (عملکرد مسلمانان) از اسلام یک (متون دینى) ضرورى به نظر مىرسد. اسلام یک از دیدگاه شخص متدین تقدس دارد، اما اسلام دو و سه به شکل ضرورى از چنین تقدسى برخوردار نیست. آنچه آمد در نمودار زیر نمایش داده شده است:
پىنوشتها
1) استادیار گروه علوم سیاسى دانشگاه مفید.
2) political science
3) science
4) decipline
5) دیوید مارش (و جرى استوکر)، روش و نظریه در علوم سیاسى، ترجمه امیرمحمد حاجى یوسفى (تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردى، 1378) ص 24.
6) The unified science
7) باقر ساروخانى، روشهاى تحقیق در علوم اجتماعى (تهران: پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1375) ج1، ص 24.
8) methodology
9) first order
10) second order
11) سید صادق حقیقت، «بر حاشیه روش تحقیق در علوم سیاسى»، دانش پژوهان، ش 1 (نیمسال دوم 81-82) ص 33 - 42.
12) technique
13) عباس جوار شکیان، «مبانى نظرى روشهاى تحقیق در علوم انسانى»، مجله مصباح، سال اول، شماره صفر (زمستان 1370).
14) ر.ک: مصطفى ملکیان، «روششناسى در علوم سیاسى»، فصلنامه علوم سیاسى، ش 14 (تابستان 1380).
15) موریس دوورژه، روشهاى علوم اجتماعى، ترجمه خسرو اسدى (تهران: امیرکبیر، 1362) ص 104-116.
16) مصطفى ملکیان، پیشین.
17) structure
18) determinism
19) باقر ساروخانى، پیشین، ص 4-23.
20) همو، فلسفه علم و متدلوژى (تبریز: دانشگاه تبریز، 1380) ص 7، 13 و23 (و نقد آن در: سعید ناجى، «نقد کتاب فلسفه علم و متدلوژى»، مجله حوزه و دانشگاه، ش 34 (بهار 1382) ص 155 - 170.
21) همان.
22) ر.ک: فیلیسین شاله. شناخت روش علوم یا فلسفه علمى، ترجمه یحیى مهدوى (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1350) ص 6-22.
23) Research method.
24) Vaus.
25) Experimental methods.
26) Survey methods.
27) Case study methods.
28) Documentary and historical methods.
29) See: Adam Kuper and Jessica Kuper, The Social Science Encyclopedia )London: Routledge, 6991( pp. 335-635.
30) philosophy of Knowledge.
31) philosophy of Science.
32) ملا هادى سبزوارى، منطق منظومه(قم: مصطفوى، بى تا) ص 9.
الفکر حرکة الى المبادى ومن مبادى الى المراد
33) methodological Pluralism.
34) hermenuticians
35) postmoderns
36) falsification
37) scientific research programmes
38) paradigm
39) آلن چالمرز، چیستى علم: درآمدى بر مکاتب علمشناسى فلسفى، ترجمه سعید زیباکلام (تهران: شرکت انتشارات علمى و فرهنگى ،1374) ص 206 - 210.
40) همان. ص 206 و 208.
41) پل فایرابند، بر ضد روش: طرح نظریه آنارشیستى معرفت، ترجمه مهدى قوام صفرى (تهران: فکر روز، 1375).
42) context of justification
43) context of discovery
44) همان، پیشگفتار کتاب.
45) همان. ص 59.
46) همان، ص 347 و 363.
47) حسین بشیریه، تاریخ اندیشههاى سیاسى در قرن بیستم (تهران: نشر نى، 1376) ج1، ص 213.
48) dicipline
49) سید صادق حقیقت، «مشروعیت و جمهوریت در اندیشه سیاسى شیعه»، جمهوریت و انقلاب اسلامى (مجموعه مقالات) - (تهران: سازمان مدارک انقلاب اسلامى، 1377) ص 621 - 636.
50) distortion
51) محمود سریع القلم، روش تحقیق در علوم سیاسى و روابط بین الملل (تهران : فرزان،1380) ص 62- 94.
52) محمد امزیان، روش تحقیق علوم اجتماعى از اثبات گرایى تا هنجار گرایى، ترجمه عبد القادر سوارى (قم: پژوهشکده حوزه و دانشگاه و المعهد العالمى للفکر الاسلامى، 1380).
53) scientific