آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

مقاله حاضر به بحران روش‏شناسى در علوم سیاسى، تبیین علل آن و اشاراتى به راه‏هاى برون رفت از این بحران مى‏پردازد. بحران روش‏شناسى در علوم سیاسى به چند بخش تقسیم مى‏شود: بحران‏هاى ناشى از تشویش در فلسفه علم، بحران‏هاى ناشى از فلسفه علوم اجتماعى و مسائلى که خاص علوم سیاسى است. مفاهیم علوم سیاسى هنگام ورود به جوامعى همانند جامعه ما معمولاً دچار کژتابى مى‏شوند و این مسأله بحران در روش‏شناسى علوم سیاسى را مضاعف مى‏کند. مهم‏ترین گام‏هاى برون رفت از این بحران در جامعه ما عبارتند از: شناخت روش‏هاى مدرن، نقد و بومى کردن آنها، باز خوانى تراث سیاسى و روش‏هاى آن، نقد تراث، و مقایسه و هم نهادسازى این دو گونه روش.

متن

مقدمه‏
«علوم سیاسى»(2) اصطلاحى است که با اوج گرفتن مکتب اثبات گرایى رواج بیشترى پیدا کرد، در حالى که تا قبل از آن ،واژه «سیاست» کاربرد بیشترى داشت. تأکید بر «علم»(3)بودن سیاست و همچنین سرایت دادن روش‏هاى علوم تجربى به علوم اجتماعى، نوع نگاه به این مجموعه علوم را تغییر داد. علوم سیاسى مجموعه‏اى از علوم مربوط به سیاست را با محوریت واحدى گرد هم آورده است. این مسأله به آن معنا نیست که ضرورتاًعلوم سیاسى امروزه به رشته علمى (4) مستقلى تبدیل نشده باشد. اگر تا چند دهه قبل اختلاف زیادى در این مسأله وجود داشت، امروزه سخن اثبات کنندگان آن غلبه پیدا کرده است.
اصطلاح «علوم سیاسى» در اروپاى قاره‏اى زودتر از کشورى مانند انگلستان به کار رفت. هنوز هم در بسیارى از دانشگاه‏هاى بریتانیا از واژه Government براى این رشته استفاده مى‏شود.(5) شاید دلیل این امر را بتوان در تحلیلى بودن فلسفه در آن دیار جست‏وجو کرد. باز به همین دلیل است که رشته هایى مانند روابط بین الملل در ایالات متحده ، و فلسفه سیاسى در بریتانیا رشد بیشترى داشته است.به هر حال در این جا از «علوم سیاسى»، کلیه دانش‏هاى سیاسى را اراده مى‏کنیم.این دانش‏ها اعم از اندیشه‏هاى سیاسى و وجوه تجربى این علوم است، بنابراین به «علم»به معناى تجربى آن محدود نمى‏شود.به همین دلیل از روش‏هاى غیر اثبات گرایانه(همچون هرمنوتیک و روش‏هاى پسامدرن )نیز سخن به میان خواهد آمد.
با توجه به مجموعه‏اى بودن علوم سیاسى، امکان سخن گفتن از روشى واحد در آن وجود ندارد. «علم یگانه»(6) حلقه وین که ادعاى متحد کردن روش‏ها در کلیه علوم را داشت، از باده مکتب اثبات گرایى سرمست بود. امروزه، نقادى هشیارانه مکاتب متأخر بر اثبات گرایى، دعاوى خام ایشان را تعدیل کرده است. به هر حال، نمى‏توان انتظار داشت کلیه زیر مجموعه‏هاى علوم سیاسى از روشى یگانه بهره برند؛ به طور مثال، رشته‏هاى علمى‏تر (همانند جامعه‏شناسى سیاسى و روان‏شناسى سیاسى) از روش هایى بهره مى‏برند که بالطبع با روش‏هاى اندیشه سیاسى و فلسفه سیاسى متفاوت است. تنوع روش‏ها هم به دلیل حوزه‏هاى دانش در علوم سیاسى، و هم به دلیل اختلاف دیدگاه‏ها و مکاتب مختلف حتى در یک حوزه خاص است.
روش‏شناسى در علوم سیاسى از چند جهت امر پیچیده‏اى به نظر مى‏رسد. از آن جا که روش‏شناسى در علوم سیاسى زیر مجموعه روش‏شناسى در علوم اجتماعى است، ابهاماتى که در مجموعه دوم وجود دارد به مجموعه اول نیز سرایت مى‏کند. به همین میزان اختلافات موجود در فلسفه علم نیز به واسطه به علوم سیاسى مربوط مى‏شود. محور مقاله حاضر، پى گرفتن این مدعاست که ابهامات موجود در فلسفه علم و روش‏هاى علوم اجتماعى، و همچنین مجموعه‏اى بودن علوم سیاسى و در هم بودن مفاهیم و اصطلاحات به کار رفته در آن باعث نوعى آشفتگى در روش‏شناسى این علم شده است. این آشفتگى وقتى به کشورهاى جهان سوم (و در این جا کشورهاى اسلامى و به خصوص ایران) مى‏رسد، به «بحران روش‏شناسى» تبدیل مى‏شود.
1. سطوح روش و روش‏شناسى
«روش» یا method به معناى «در پیش گرفتن راه» است، چرا که meta یعنى «در طول»، و odosیعنى «راه». «روش» عبارت است از فرآیند عقلانى یا غیرعقلانى ذهن براى دست‏یابى به شناخت یا توصیف واقعیت. به واسطه روش مى‏توان از طریق عقل یا غیر آن واقعیت‏ها را شناخت و مدلل کرد و از لغزش برکنار ماند.
در معنایى کلى‏تر، روش هرگونه ابزار مناسب براى رسیدن به مقصود است. روش ممکن است به مجموعه طرقى که انسان را به کشف مجهولات هدایت مى‏کند، مجموعه قواعدى که هنگام بررسى و پژوهش به کار مى‏روند و مجموعه ابزار و فنونى که آدمى را از مجهولات به معلومات راهبرى مى‏کند اطلاق شود.(7)
مقصود از «روش‏شناسى»(8) در این جا، شناخت و بررسى کارآمدى‏ها و ناکارآمدى‏هاى روش‏هاى گوناگون است. اگر به کارگرفتن روش را دانشى درجه اول (9) محسوب کنیم، تحلیل و بررسى خود روش‏ها، دانشى درجه دوم(10) محسوب خواهد شد.
وقتى از روش و واژگان مربوط به آن استفاده مى‏کنیم، باید توجه داشته باشیم که در مورد کدام سطح از روش سخن مى‏گوییم. واژه روش و مشتقات آن ممکن است در هفت معنا یا سطح به کار رود:(11)
1- روش معرفت: اگر روش تاریخى و نقلى را جدا فرض کنیم، پنج روش معرفت خواهیم داشت: روش تاریخى، روش نقلى، روش فلسفى، روش شهودى و روش تجربى.
2- نوع استدلال: گاهى روش به معناى نوع استدلال به کار مى‏رود. از این حیث روش مى‏تواند قیاسى یا استقرایى، لمّى یا انّى یا غیر آن باشد.
3- روش‏هایا فنون گردآورى اطلاعات: براى جمع آورى اطلاعات از چهار روش عمده مى‏توان بهره برد: روش مشاهده، روش پرسش نامه، روش مصاحبه و روش کتابخانه‏اى. به معناى دقیق کلمه، اینها فن(12) تحقیق هستند، نه روش تحقیق.
4- روش تحلیل داده‏ها: پس از گردآورى اطلاعات، نوبت به تحلیل آنها مى‏رسد. روش تحلیل داده‏ها مى‏تواند کلاسیک یا آمارى باشد.
5- سطح تحلیل: معمولاً در پژوهش‏ها و پایان نامه‏ها از روش توصیفى - تحلیلى و امثال آن نام مى‏برند. این معناى روش به سطح تحلیل نظر دارد. روش تحقیق به این معنا در نگاه کلى خود به دو روش توصیفى (به معناى اعم) و هنجارى تقسیم مى‏شود.
6- نوع نگاه به موضوع: محقق علاوه بر روش‏هاى گردآورى و روش تحلیل داده‏ها، به معناى دیگرى نیز مى‏تواند از روش پژوهش خود نام ببرد. پژوهشگر به موضوع مورد مطالعه خود مى‏تواند با دید پدیدار شناسانه یا ساختار گرایانه یا هرمنوتیکى و امثال آن بنگرد.
7- روش‏شناسى: در معناى آخر، روش‏شناسى به عنوان دانشى درجه دوم قرار دارد، که از دیدگاهى بالاتر به روش‏هاى تحقیق به عنوان دانشى درجه اول مى‏پردازد.
ظاهراً براى سطح اول و دوم،اصطلاح انگلیسى method، براى سطح سوم techinque، براى سطح چهارم تا ششم research method، و براى آخرین سطح methodology را به کار مى‏برند. در سطح اول مى‏توان از پنج نوع روش سخن گفت. روش معرفت ممکن است فلسفى (عقلى)، علمى (تجربى)، شهودى یا نقلى باشد. در روش عقلى با استعانت از قیاس یا استقرا، صغرا و کبراهاى منطقى تشکیل مى‏شود. قیاس ممکن است شکل برهانى (با مواد یقینى و بدیهى)، جدلى (با استفاده از مقبولات)، خطابى (مشهورات)، شعرى (تخیلى) یا مغالطى داشته باشد. روش علمى در صدد است همواره از مراحل مشخص زیر گذر کند: مشاهده، طبقه بندى مشاهدات، فرضیه سازى، آزمایش، و تجزیه و تحلیل داده‏ها به منظور اثبات یا رد فرضیه. در این روش، باید اثبات یا رد فرضیه‏ها از طریق تجربه امکان‏پذیر باشد، تعیین رابطه میان علت و معلول از طریق آزمون ارتباط میان متغیرها عملى شود و همه افراد بتوانند بر اساس آن روش به نتیجه واحدى برسند. فرآیند و مراحل روش علمى عبارت است از: طرح و بیان موضوع یا سؤال مورد نظر، بررسى و ارزیابى اطلاعات موجود،تعیین جامعه مورد مطالعه، تعیین روش جمع‏آورى اطلاعات و اجراى پژوهش، استخراج و جدول بندى و محاسبات آمارى، و بالأخره تجزیه و تحلیل وتفسیر نتایج.
روش شهودى دو کاربرد متفاوت در عرفان و علوم انسانى دارد. عرفایى که روش‏هاى تجربى و عقلى را ناکافى مى‏دانند، سه مرحله براى روش شهودى معرفى مى‏کنند: مشاهده، مکاشفه و محاضره. روش شهودى در علوم انسانى در مقابل روش‏هاى تحصلى و اثباتى قرار مى‏گیرد. تأویل گرایى و روش تفهمى در نقد اثبات گرایى مطرح شده‏اند.(13)
روش نقلى دو معنا دارد. این روش به معناى اعم، شامل روش تاریخى نیز مى‏شود. روش نقلى به معناى خاص، یکى از روش‏هاى دینى به حساب مى‏آید. در علم فقه با مبنا قرار دادن منابع دینى (قرآن و سنت)، سعى مى‏شود قول شارع مقدس از طریق روش نقلى کشف شود.(14)
کاربرد روش به معناى دوم (نوع استدلال) در ارتباط مستقیم با معناى اول است، چرا که به طور مثال، روش تحقیق فلسفى نوع استدلال قیاسى، و روش تحقیق تجربى نوع استدلال استقرایى را مى‏طلبد.
همان گونه که گفته شد، سطح سوم بهتر است فن تحقیق نامیده شود. دانش پژوه در متن تحقیقى خود هم به فن تحقیق و هم به روش تحقیق به معناى چهارم و پنجم اشاره مى‏کند. فن مشاهده و پرسش نامه و مصاحبه در جامعه‏شناسى و مطالعات تجربى، و فن کتابخانه‏اى در تحقیقات بنیادین و اندیشه‏اى کاربرد دارد.در روش تحلیل داده‏ها (کاربرد چهارم) نیز این مسأله وجود دارد. به قول موریس دوورژه روش کلاسیک از روش‏هاى نقد ادبى و نقد تاریخى مشتق شده‏اند و براى تحلیل درونى اسناد به کار مى‏روند، در حالى که روش آمارى و کمى به علومى همچون اقتصاد و جامعه‏شناسى یا تحلیل کمّى متن اختصاص دارد.(15)
در سطح پنجم، روش توصیفى به معناى اعم خود به روش توصیفى به معناى اخص، روش تحلیلى و روش نقدى تقسیم مى‏شود. روش توصیفى به معناى اخص نیز به توصیف مشاهدتى و توصیف تحلیلى یا تبیین منقسم مى‏گردد. ما در توصیف مشاهدتى تنها مشاهدات خود را بدون هیچ گونه تحلیل یا نقدى بیان مى‏کنیم؛ البته توصیف و تبیین امورى اضافى هستند، به این معنا که هر تبیینى نسبت به تبیین فراتر خود نوعى توصیف محسوب مى‏شود. هدف تبیین، یافتن علل پدیده‏ها، و هدف تحلیل، یافتن پیش فرض‏ها و آثار و نتایج مترتب بر یک رأى است. در نقد - بر خلاف تحلیل - به داورى نظرى و عملى موضوع مى‏پردازیم. نقد نظرى به مطابقت مسأله با واقع، و نقد عملى به آثار و نتایج فردى و اجتماعى آن مربوط مى‏شود. تحقیق هنجارى به ارائه بایدها و نبایدها مى‏پردازد.(16) در خصوص روش تحقیق در حد نگارش پایان نامه و رساله باید اذعان کرد که روش واحدى وجود ندارد. این مسأله به اختلاف نظر در فلسفه علم و روش‏شناسى برمى‏گردد؛ به طور مثال، اثبات گرایان، روش تحقیق و فرضیه‏هاى اثباتى را توصیه مى‏کنند، در حالى که نقادان آنها به این گونه سخت گیرى‏ها معترضند. در ایران هم این اختلاف نظر در سلایق اساتید درس روش تحقیق و طرح‏هاى تحقیقاتى پایان نامه‏هاى دانشگاهى و غیر دانشگاهى ملاحظه مى‏شود. برخى اساتید حتى در مباحث اندیشه‏اى ذکر کردن فرضیه و متغیر مستقل و وابسته را لازم مى‏دانند، در حالى که برخى دیگر حتى بر نوشتن فرضیه نیز اصرار ندارند!
در سطح ششم، از روش به عنوان نوع نگاه به موضوع سخن مى‏گوییم؛ به طور مثال، دید ما به موضوع مى‏تواند پدیدار شناختى یا هرمنوتیکى باشد. به دلیل اهمیت این معناى روش‏شناسى، سعى مى‏کنیم به شکل گذرا به کاربرد آن در علوم سیاسى اشاره کنیم. رفتارگرایى، تمثل و تجلى معرفت‏شناسى اثبات گرایانه در علوم اجتماعى است. اهمیت رفتارگرایى در آن است که على‏رغم متحمل شدن نقدهاى پیاپى و شدید، هنوز هم الگوى غالب در علوم اجتماعى و علوم سیاسى محسوب مى‏شود. بر اساس تاریخ گرایى، اندیشه‏ها به هم پیوسته‏اند و گسستى بین آنها مشاهده نمى‏شود. بدین جهت مى‏توان روش‏شناسى تاریخ گرایى را نقطه مقابل ساختارگرایى و نظریه گفتمان قرار داد. روش فوکو از این جهت در مقابل روش هگل قرار مى‏گیرد که به تداوم سنت‏ها در تاریخ اعتقادى ندارد. استفاده هابرماس از هرمنوتیک انتقادى جهت اثبات رهایى، و نیز تفاوت‏هاى روش شناسانه او با فوکو حائز اهمیت است.
روش تفهمى به بخشى از دانش‏هاى سیاسى مربوط مى‏شود، نه به همه آنها.این روش به فهم اعمال و افعال سیاسى مربوط مى‏شود، نه به فهم اندیشه سیاسى. پدیدارشناسى نیز هرچند ظاهرا" در علوم سیاسى به نحو مستقیم مورد استفاده روش شناسانه قرار نگرفته است، ولى تأثیر رگه‏هاى آن در هرمنوتیک و پسامدرنیسم قابل پى‏گیرى مى‏باشد.
ساختارگرایى نیز روش‏شناسى خاص خود را داراست. ساختارگرایان که از کل به هم پیوسته سخن مى‏گویند، در کشف و مشاهده «ساخت»(17) در پس واقعیت اجتماعى کوشش مى‏کنند. مفروضه تغییر ناپذیرى ساخت‏ها، خواه ناخواه ایشان را به نوعى جبرگرایى(18) سوق مى‏دهد. بدون شک در این بحث لازم است بین اقسام ساختارگرایى - به ویژه ساختارگرایى آمریکایى و ساختارگرایى فرانسوى - تمایز قائل شویم. چهار روش گفتمان، دیرینه‏شناسى، تبارشناسى و شالوده‏شکنى، زیرمجموعه روش‏هاى پسامدرن قرار مى‏گیرند؛ هرچند برخى از آن روش‏ها همانند گفتمان در ماقبل فراتجددگرایى نیز سابقه دارند. بررسى این روش‏ها هم از جهت به چالش کشیدن روش‏شناسى‏هاى مدرن، و هم از جهت امکان استفاده آنها در حوزه اندیشه سیاسى اسلامى حائز اهمیت است.
در سطح هفتم به روش‏شناسى به عنوان دانشى درجه دوم مى‏پردازیم. موضوع دانش درجه دوم، دانشى دیگر است. در این جا نیز روش‏ها یا روش تحقیق‏هاى مختلف، موضوع روش‏شناسى قرار مى‏گیرند. به نظر مى‏رسد در باب معناى روش‏شناسى و رابطه آن با دیگر دانش‏ها ابهاماتى وجود داشته باشد:
بعضى روش‏شناسى را مبحثى نظرى مى‏دانند که با تعقل، منطق و فلسفه پیوسته است. بعضى دیگر روش‏شناسى را از فلسفه جدا دانسته، آن را یک رشته علمى مى‏دانند. بالأخره بعضى دیگر در این راه (علمى دانستن روش‏شناسى و جدا سازى آن از فلسفه) بیشتر تأکید دارند. آنان ضمن پذیرش منطق، فلسفه و به طور کلى تعقل در کار روش و احراز شناخت، معتقدند باید با مباحث ملموس و پدیده‏هاى حیات انسانى تماسى نزدیک‏تر برقرار سازیم.(19)
به هرحال نباید فراموش کرد که موضوع روش‏شناسى، روش‏ها هستند و بدین جهت از نظر معرفت‏شناختى، رتبه روش‏شناسى یک مرتبه بالاتر از موضوع خود است. روش‏شناسى به مطالعه روش‏هاى علوم، مقایسه و یافتن محدودیت‏ها و نقاط ضعف و قوت آنها مى‏پردازد. قابل توجه است که کتاب منتشر شده در یکى از دانشگاه‏هاى کشورمان، روش‏شناسى را معادل فلسفه علم به کار برده (20) و سپس هر دو را معادل علم‏شناسى و شناخت‏شناسى معرفى مى‏کند!(21)

فیلیسین شاله در تعریف روش‏شناسى مى‏گوید:
فلسفه علمى را منطق عملى یا متدلوژى (شناخت روش) نیز مى‏توان نامید. این فلسفه قسمت مهم منطق است که خود، مطالعه حقیقت و علم قوانین استدلال است. متدلوژى، یعنى مطالعه نفسانیات عالم با روش صحیح. متدلوژى علمى است دستورى، زیرا براى فکر، قواعدى مقرر مى‏دارد و تعیین مى‏کند که انسان چگونه باید حقایق را در علوم جستجو کند.(22)
بر این اساس، روش‏شناسى بخشى از منطق عملى است، زیرا این بخش منطق، ابزارها و شیوه‏هایى را براى رسیدن به حقیقت معرفى مى‏کند. هرچند این نحوه نگرش دستورى در خصوص روش‏شناسى و فلسفه علمى مدت‏ها پذیرفته شده بود، اما رویکرد جدید در فلسفه علم و روش‏شناسى آن را به مثابه شاخه‏اى از علوم تحلیلى و توصیفى تلقى مى‏کند، که درصدد است خود را از «دستور» و «تجویز» برحذر دارد. روش‏شناسى، شاخه‏اى از فلسفه علم است؛ به بیان دیگر، فلسفه علم شامل مباحثى دیگر، غیر از روش‏شناسى نیز مى‏شود. جهت تمایز مفهومى روش‏شناسى با دیگر مفاهیم مربوط، باید تفاوت آن را با روش، روش تحقیق، فلسفه علم، منطق و معرفت‏شناسى، بحث کرد. رابرت برگس ضمن اذعان به مبهم بودن تعاریف اصطلاحات فوق مى‏گوید:
اصطلاح «روش» به شکل وسیعى در تحقیقات اجتماعى به کار مى‏رود. برخى اصطلاحات ناظر به دو اصطلاح مبهم «روش‏شناسى پژوهش» و «روش تحقیق»(23) هستند. روش تحقیق به عملیات معطوف به واقعیت ویژه‏اى اشاره دارد که در خصوص داده(هاى اجتماعى) صورت مى‏گیرد. در علوم اجتماعى دامنه وسیعى از روش‏ها ممکن است مورد استفاده قرار گیرند. این روش‏ها در خصوص علوم اجتماعى توسط واس(24) (1986) بدین ترتیب تلخیص شده است: روش‏هاى تجربى،(25) روش‏هاى پیمایشى(26) و روش‏هاى نمونه پژوهى.(27) ما باید به این لیست روش‏هاى اَسنادى و تاریخى(28) را نیز بیفزاییم.
روش اول تأثیر یک متغیر را بر متغیر دیگر مورد بررسى قرار مى‏دهد. روش دوم که احتمالاً عمومیت بیشترى در پژوهش‏هاى اجتماعى دارد، ممکن است از روش مصاحبه یا پرسش‏نامه بهره‏برد. نوع سوم از مشاهده و یا روش‏هاى غیر ساختارى مصاحبه و پرسش‏نامه استفاده مى‏کند. روش اخیر از منابع و اسناد تاریخى و شفاهى بهره مى‏جوید.
به مجموعه فوق باید روش ترکیبى را نیز افزود.(29)
روش‏شناسى از نظر معرفتى مادون فلسفه دانش(30) و فلسفه علم(31) قرار دارد، هرچند طبق استدلال فوق بالاتر از روش تحقیق قرار مى‏گیرد.
2. اهمیت روش‏شناسى در علوم سیاسى
شناخت روش‏ها در هر علمى، امرى بایسته به نظر مى‏رسد. برخى دانشمندان تمایز علوم را به روش دانسته و موضوع یا غایت را متمایز کننده علوم ندانسته‏اند. نکته مهم این است که روش در هر علم و مکتب و نظریه‏اى، نقش کلیدى دارد. حتى مى‏توان گفت بحث روش در مکاتب فلسفى و مکاتب فلسفه علم نیز محور دیگر مباحث مى‏باشد.
هر پژوهش مکتوب یا تفکر نانوشته‏اى خواه ناخواه روشى دارد. اگر فکر را به «حرکتى به سوى مبادى، و از مبادى به سمت مقصد»(32) تعریف کنیم، بدون شک این حرکت دو قسمتى، همراه با روش است. پژوهشگر ممکن است به روش خود تصریح نکند، همان گونه که معمولاً این چنین است. پنهان نگاهداشتن روش معمولاً به نفع مؤلف و متفکر تمام مى‏شود، چرا که در درجه اول مشقت تحریر و تدوین روش از دوش او برداشته مى‏شود. و از طرف دیگر، تصریح به روش ممکن است محدودیت‏هایى براى او به همراه داشته باشد. در اغلب موارد، نظریه‏پردازان حرفه‏اى از نظر روان‏شناختى سعى مى‏کنند از روش‏هاى خاص خود، همانند سلاح‏هاى راهبردى و اتمى، حفاظت کنند و تنها در مواقع ضرورى آنها را به کار گیرند.
هر روشى به مقتضاى ماهیت خود، محدودیت‏هایى دارد. هیچ روشى به شکل مطلق خوب یا بد، کامل یا ناقص، و یا ممدوح یا مذموم نیست. همه روش‏ها از جهاتى داراى نقاط مثبت، و از جهاتى دیگر داراى نقاط منفى‏اند. این احتمال هم وجود دارد که روشى خاص در ارتباط با شرایط یا موضوعى ویژه، کارآمدى بیشترى داشته باشد؛ به طور مثال، روش قیاسى بیشتر از روش استقرایى با علم فلسفه سازگارى و هماهنگى دارد. از آنچه گفته شد مى‏توان نتیجه گرفت که در درجه اول، هر علم یا اندیشه‏اى، روشى دارد، و در درجه دوم، هر روشى از محدودیت‏ها و کارآمدى‏هایى برخوردار است.
از جمله فواید تصریح به روش این است که شخص با احاطه به جوانب موضوع ، از مطلق گرایى دور و به نسبى گرایى روش شناختى نزدیک مى‏شود. روش هیچ مکتبى به شکل مطلق، کامل و بى نقص نیست و همواره با چالش‏ها و کمبودهایى رو به رو است. امروزه کثرت‏گرایى روش‏شناختى(33) بر این اساس مقبولیت وسیعى پیدا کرده است.
اهمیت روش‏شناسى در علوم سیاسى را به شکل خاص مى‏توان در مسائل زیر پى گرفت:
نکته اول این که علوم سیاسى دچار بحران مفاهیم و روش‏ها شده است. در مورد تعریف «سیاست»، «علوم سیاسى»، «فلسفه سیاست»، «فلسفه سیاسى»، «فلسفه علم سیاست» و امثال آن توافقى وجود ندارد. علاوه بر این مسأله، مى‏توان به نبود اجماع در خصوص تعریف «روش‏شناسى»، «روش تحقیق»، «نظریه»، «مدل»، «مکتب»، «چارچوب نظرى» و مانند آن در علوم انسانى و علوم اجتماعى اشاره نمود. این گونه مسائل است که دانش پژوهان علوم سیاسى را به هنگام نگارش مقاله یا رساله دچار مشکل و ابهام مى‏سازد.
نکته دوم آن است که دعواى اثبات گرایان و مخالفان ایشان در باره اتحاد یا عدم اتحاد روش‏هاى علوم تجربى و علوم انسانى به سرانجام مشخصى نرسیده است. در حالى که اثبات گرایان معتقدند روش‏هاى علوم تجربى به علوم انسانى قابل سریان هستند، نقادان آنها همانند هرمنوتیسین‏ها(34) و پسامدرن‏ها(35) به چنین مسأله‏اى اذعان ندارند.
از همین جا مى‏توان به نکته سوم رسید .اگر روش‏هاى علوم انسانى از روش‏هاى علوم تجربى متمایز باشند، باز این معضل وجود دارد که روش‏هاى علوم انسانى، روش‏هاى علوم اجتماعى و روش‏هاى علوم سیاسى به شکل دقیق همانندى ندارند؛ به بیان دیگر، مى‏توان گفت کلیه روش‏هاى علوم انسانى و علوم اجتماعى در علوم سیاسى قابلیت کاربرد ندارند. مسأله دیگر آن است که نه تنها مشکلات روش شناسانه علوم انسانى و علوم اجتماعى ممکن است به علوم سیاسى نیز وارد شود، بلکه در خود علوم سیاسى نیز معضلاتى وجود دارد. علوم سیاسى تا چند دهه قبل ازاین جهت معرکه آرا بود که آیا شایستگى ملقب شدن به عنوان «علم» را داراست یا خیر. اگر امروزه به «علم» بودن آن مى‏توانیم تکیه کنیم، باید اعتراف کرد که علوم سیاسى، علمى جوان محسوب مى‏شود؛ بنابراین بدیهى است روش‏هایى همچون هرمنوتیک، پدیدارشناسى، گفتمان و شالوده‏شکنى هنوز جایگاه اصلى خود را در علوم سیاسى پیدا نکرده باشند.
3. بحران روش‏شناسى در علوم سیاسى
روش‏هاى علوم اجتماعى همراه با تحولاتى که در مکاتب مختلف در طول تاریخ رخ داده، تغییر - و نه به شکل ضرورى تکامل - یافته است. اگر مکاتب اثبات گرایانه در نقد مکاتب اسطوره‏اى ، ماوراءالطبیعى و حتى دینى از قرن نوزدهم مطرح شدند، روش‏شناسى علوم نیز به همین موازات تحول یافت. از این جا مى‏توان نتیجه گرفت نقدهایى که در جهت تکمیل اثبات گرایى عرضه شده‏اند (همانند نظریه ابطال گرایى) و همچنین نظریه هایى که در راستاى بنیان برافکنى آن طرح شده‏اند (همانند نظریه‏هاى پسامدرن) نیز مباحث روش شناسانه را دچار تحول کرده‏اند. به طور کلى بحران روش‏شناسى در علوم سیاسى را مى‏توان در محورهاى زیر متمرکز نمود:
الف) ابهامات ناشى از فلسفه علم
فلسفه علوم سیاسى زیرمجموعه‏اى از فلسفه علوم اجتماعى، و فلسفه علوم اجتماعى زیرمجموعه‏اى از فلسفه علم به شمار مى‏رود. پس پژوهش از فلسفه علم به سمت فلسفه علوم اجتماعى و سپس فلسفه علوم سیاسى، حرکت از کلى به جزئى است. از آن جا که هر خصوصیتى که در عام موجود باشد، بناچار در خاص نیز وجود دارد، پس اگر ویژگى خاصى در فلسفه علم و فلسفه علوم اجتماعى وجود داشته باشد، در فلسفه علوم سیاسى نیز وجود خواهد داشت. بدین سبب است که مبحث بحران در روش‏شناسى علوم سیاسى - به عنوان یکى از بخش‏هاى فلسفه علوم سیاسى - را از سخن در باب ابهامات روش شناسانه در فلسفه علم آغاز کردیم.
همان گونه که اشاره شد، امروزه «علم یگانه» خام اثبات گرایان اولیه (حلقه وین) زیر سؤال رفته است. نوآورى‏هاى مکاتب جدید، علوم سیاسى را بى نصیب نگذارده‏اند. نکته مهم در این میان آن است که در حال حاضر فلسفه علم نیز نه تنها به منزلگاه مشخصى نرسیده، بلکه به شکل اساسى چنین انتظارى در آینده نیز بعید به نظر مى‏رسد، زیرا خود فلسفه علم از آن سنخ دانش هایى نیست که بتواند مورد آزمون و تکرار و قانون‏مندى درآید. پس در واقع فیلسوف علم مى‏کوشد مدعاهاى خود را با یک سلسله شواهد و قراین تأیید - و نه «اثبات» - کند. به ضرس قاطع مى‏توان ادعا نمود که هیچ گونه راهى براى «اثبات» یا رسیدن به یقین تام در خصوص یکى از مکاتب فلسفه علم وجود ندارد. پس هر چند ممکن است به شکل جزئى و موردى، نقایص یا برترى هایى براى اثبات گرایى، ابطال گرایى(36)کارل پوپر، برنامه‏هاى علمى و پژوهشى (37) ایمره لاکاتوش و پارادایم(38) تامس کوهن به نظر رسد، اما به هیچ وجه نمى‏توان به شکل قطعى و جزمى به یکى از آنها دل بست. آلن چالمرز پس از بررسى مکاتب مختلف فلسفه علم، چنین نتیجه‏گیرى مى‏کند:
مقوله کلى به نام«علم» و مفهومى به نام حقیقت یا صدق که علم را کاوشى براى حقیقت توصیف کند، وجود ندارد. مهم‏ترین نقش یا کارکرد پژوهش من مبارزه با چیزى است که «ایدئولوژى علم» نامیده شده است، بدان گونه که در جامعه ما مطرح شده است. هیچ تلقى ابدى و جهان‏شمولى از علم یا روش علمى وجود ندارد. به نقل از جان کریگ، «هر چیزى امکان‏پذیر است...در عمل یعنى، هر چیزى پایدار مى‏ماند.(39)
چالمرز هرچند مى‏کوشد در نقد پوپر و دیگران بدیلى مناسب ارائه کند، ولى «واقع‏گرایى غیر واصف» او نیز بسیار کلى است و بنابراین تنها به عنوان یک پیشنهاد قابلیت طرح دارد. نظریه بینابینى او هم «چاشنى نسبى‏گرایانه» دارد و هم نقاد برخى نگرش‏هاى «نسبى‏گرایانه افراطى» محسوب مى‏شود.(40) غرض از اشاره به کتاب چالمرز آن بود که نشان دهیم نه تنها اختلاف اقوال در فلسفه علم زیاد است، بلکه راه خاصى براى حل مشکلات و رسیدن به گرانیگاهى مطمئن نیز بعید به نظر مى‏رسد. این مسأله بر روش‏شناسى علوم نیز تأثیرى غیر مستقیم دارد. ابهام در مسائل اصلى فلسفه علم - همانند استقراگرایى، ابطال گرایى ،عقل گرایى و نسبى گرایى - در روش‏شناسى علوم تأثیراتى غیرمستقیم، ولى شگرف به همراه دارد: به طور مثال، نظریه هایى که سریان دادن روش‏هاى تجربى به علوم اجتماعى را قبول نمى‏کنند، نقاد استقراگرایى و نسبى گرایى محسوب مى‏شوند.
پل فایرابند به برجسته ترین آنارشیست روشى معروف است. آنچه در بدو امر از کتاب بر ضد روش او(41) به ذهن متبادر مى‏شود، آن است که او با هر روشى در علوم مخالف است. او مى‏گوید دوستم ایمره لاکاتوش مرا به نوشتن این کتاب تشویق کرد و مرا آنارشیست خواند، چون رساله‏ام شکل نظام‏مند ندارد. وى بر خلاف پوپر معتقد است مقام داورى (42) و مقام گردآورى (43) روش خاصى ندارد، و بنابراین تمایز بین آنها از اصل نادرست است. به اعتقاد او، در معرفت‏شناسى هیچ قاعده واحد و نقض ناپذیرى وجود ندارد.
تأمل در سخنان فایرابند نشان مى‏دهد که هرچند او نقاد شدید روش‏هاى موجود است، ولى مخالف هرگونه روشى نیست. وى در پیشگفتار کتاب معروف بر ضد روش، مقصود خود را چنین بیان مى‏دارد:
تز من این است که رویدادها و شیوه‏هاى عمل و نتایجى که علم را تشکیل مى‏دهند، ساختار مشترکى ندارند. پژوهش موفقیت‏آمیز از شاخص‏هاى استاندارد تبعیت نمى‏کند. پس: اولاً، موفقیت‏هاى علمى را نمى‏توان به سادگى تبیین کرد؛ثانیاً، از موفقیت‏هاى علم نمى‏توان به مثابه استدلالى براى بررسى مسائل حل نشده به طریقى مشخص استفاده نمود، و ثالثاً، شیوه‏هاى غیرعلمى را نمى‏توان از طریق استدلال بنا گذاشت. انواع مختلفى از علم وجود دارد. انگیزه من در این کتاب انسان دوستانه است، نه عقل گرایانه. من بر ضد علم نیستم، من ضد ایدئولوژى‏هایى هستم که از نام علم براى کشتن فرهنگ استفاده مى‏کنند.(44)
در این مسأله نباید شک کرد که فایرابند در صدد ارائه روشى جایگزین نیست؛ اما آیا او بر ضد هرگونه روشى است، یا آن که مى‏خواهد محدودیت‏ها و معضلات روش‏شناسى‏هاى موجود را نشان دهد؟ او به صراحت مقصود خویش را بیان مى‏کند:
خواننده ممکن است گمان کند که من روش‏شناسى جدیدى را معرفى مى‏کنم، که در آن ضد استقرا جانشین استقرا مى‏شود. این گمان باطل است. من نمى‏خواهم رشته‏اى از قاعده‏هاى عمومى را جانشین قاعده‏هاى دیگر کنم، بلکه بیشتر مى‏خواهم خواننده را متقاعد کنم که همه روش‏شناسى‏ها حتى آشکارترین آنها محدودیت هایى دارند.(45)
به اعتقاد او، علم مقدس نیست، بلکه تنها واقعیت این است که علم وجود دارد و ستایش مى‏شود و نتایجى دارد که براى متعالى ساختن آن کافى نیست. سنت‏ها نه خوبند و نه بد، سنت‏ها فقط هستند. پس عقلانیت، داور سنت‏ها نیست. عقلانیت، خود یک سنت یا بخشى از یک سنت است .(46) پس هر چند فایرابند مباحث خود را به شکل نظام‏مند مطرح نکرده و تنها به ذکر شواهدى بر مدعاهاى خویش اکتفا نموده است، اما بر ضد هر روشى هم نیست، بلکه مى‏خواهد با کلیت و جهان شمول بودن روش‏هاى موجود مبارزه کند.
در مجموع مى‏توان گفت تنوع مکاتب فلسفه علم به حدى است که امکان گزینش یک روش و کنار گذاشتن بقیه روش‏ها را نفى مى‏کند. اگر اختلافات در مسائلى همچون استقراگرایى و قیاس گرایى و ارزش تجربه پا بر جا باشد، این گونه مسائل در علوم سیاسى هم از حیث روشى تأثیر گذار خواهد بود. کسانى که در فلسفه علم اثبات گرا هستند، در علوم سیاسى از روش‏هاى موجود در رفتار گرایى دفاع مى‏کنند. بر عکس، نقادان پوزیتیویسم این گونه روش‏ها را به نقد مى‏کشند. از آن جا که به نظر نمى‏رسد روزى اختلاف نظر در فلسفه علم به اجماع تبدیل شود، به احتمال زیاد روش‏هاى علوم سیاسى نیز از آن عدم اتفاق متأثر خواهد بود.
ب) ابهامات ناشى از روش‏هاى علوم اجتماعى
به نظر مى‏رسد محورى‏ترین معضل در روش‏شناسى علوم اجتماعى این مسأله باشد که روش‏هاى رفتارگرایانه على‏رغم متحمل شدن نقدهاى جدى، هنوز سایه خود را بر علوم اجتماعى گسترده‏اند. روش‏هاى کمّى و آمارى از دیدگاه بسیارى از اندیشمندان این حوزه اعتبار ویژه خویش را دارا هستند. غالب کتاب هایى که در باره روش‏هاى علوم اجتماعى و علوم سیاسى نوشته مى‏شوند، میراث خوار روش‏هاى اثباتى مى‏باشند. این در حالى است که روش‏هاى تفسیرى و نقدى سعى در نقد مبانى روش شناختى آنها دارند، و روش‏هاى پسامدرن به شکل اصولى سعى مى‏کنند طرحى نو دراندازند؛ به طور مثال، هابرماس معتقد است نگرش اثباتى با گذاشتن فلسفه علم به جاى نظریه شناخت، علم و شناخت را یکسان قلمداد کرد. به نظر وى، عقل زندانى علم جدید به معناى اثباتى آن شده است.(47)
ج) مشکلات روش شناختى خاص علوم سیاسى
علاوه بر مشکلاتى که از جانب فلسفه علم به شکل کلى، و فلسفه علوم اجتماعى به شکل خاص‏تر به روش‏شناسى در علوم سیاسى تحمیل شده است، معضلاتى نیز وجود دارد که خاص علوم سیاسى است. این دسته از مسائل، در درجه اول به جوان بودن گرایش تجربى این علم برمى‏گردد. مدت مدیدى بحث بر سر آن بود که آیا علوم سیاسى به رشته علمى (48) مستقلى تبدیل شده یا آن که مجموعه‏اى از دانش‏هاى مرتبط به دیگر علوم است. گروهى بر آن بودند که علوم سیاسى رشته مستقلى نیست، و تنها دانش‏هایى از دیگر رشته‏ها - همانند اقتصاد سیاسى، جامعه‏شناسى سیاسى، فلسفه سیاسى و اخلاق سیاسى - حول محورى خاص گرد هم آمده‏اند. به همین دلیل بود که تا چندین سال قبل سعى مى‏شد این رشته را همراه رشته مستقل‏ترى - همانند اقتصاد یا حقوق - در دانشکده واحدى جاى دهند. اگر علوم سیاسى رشته مستقلى نباشد، بالطبع روش مستقلى نیز نخواهد داشت. به نظر مى‏رسد در چند دهه اخیر با رشد روزافزون این علم، کمتر کسى در استقلال آن تشکیک کند، ولى نکته مهمى که باز در این صورت وجود خواهد داشت، این است که علوم سیاسى نیز روش‏هاى خام و ناپخته‏اى خواهد داشت.
بخش دیگرى از مشکلات روش شناختى در علوم سیاسى به بحران مفاهیم در این علم برمى‏گردد. کمتر کتابى مى‏توان سراغ گرفت که فرق ابتدایى‏ترین واژگان مورد نیاز در علوم سیاسى مانند سیاست، علم سیاست، علوم سیاسى، فلسفه سیاسى، فلسفه سیاست، فلسفه علم سیاست و دانش سیاسى را به خوبى توضیح داده باشد. به این مجموعه مى‏باید ابهام در واژگان مربوط به روش و روش‏شناسى - که قبلاً آنها را در هفت سطح تفکیک کردیم - را نیز افزود. در خصوص اصطلاحات خود فلسفه سیاسى نیز این مشکل وجود دارد؛ به طور مثال، اصطلاح «مشروعیت» در معناى جامعه شناختى و کاربردش در فلسفه سیاسى به خوبى از هم تفکیک نشده‏اند. مشروعیت در درس مبانى علم سیاست به رضایت مردم تفسیر مى‏شود، در حالى که در فلسفه سیاسى به حق اعمال قدرت تفسیر مى‏گردد.(49) بنابراین برخى نظام‏ها در حالى که از دیدگاه اول مشروعند، ممکن است از دیدگاه دوم مشروع نباشند، همان گونه که عکس این قاعده نیز صحیح به نظر مى‏رسد. نظامى مشروع از دیدگاه فلسفه سیاسى خاص ممکن است نتواند رضایت مردم را جلب کند. به هر حال، غرض در این جا، اثبات یا نفى مسأله فوق نیست، بلکه مى‏خواهیم از ضرورت طرح این گونه مباحث سخن بگوییم.
شدت بحران مفاهیم به آن گونه که در علوم سیاسى وجود دارد، در علومى همانند فلسفه نیست. علت این امر را باید در امورى همانند جوان بودن علوم سیاسى، مجموعه‏اى بودنش و تدوین نشدن فرهنگ‏ها و دائرة المعارف‏هاى جامع و متنوع جست‏وجو کرد.
د) مشکلات روش شناختى علوم سیاسى در جامعه ما
علوم سیاسى علاوه بر معضلات سه گانه فوق، ممکن است مشکلات مربوط به جامعه‏اى خاص را نیز داشته باشد. جامعه ما از دو حیث ویژگى‏هاى خاصى دارد: جهان سومى بودن و اسلامى بودن. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم از فرهنگى مرکب برخورداریم. به لحاظ ایرانى بودن، از دیر زمان ویژگى‏هاى خاص این فرهنگ را حمل کرده‏ایم. پس از ورود اسلام به ایران، چالش‏هاى احتمالى دو فرهنگ ایرانى و اسلامى خود را نشان دادند. آنچه از این هم مهم‏تر به نظر مى‏رسد رویارویى با فرهنگ مدرن (اعم از فرهنگ غربى و فرهنگ شرقى) از صد سال پیش به این طرف بود. از آن جا که تمدن غرب چندین گام از تمدن اسلامى جلوتر قرار داشت، مواجهه با آن همراه با خودباختگى صورت مى‏پذیرفت. ما هماره یک پا در سنت و یک پا در تجدد (مدرنیته) داشته‏ایم. اما مشکلات از آن جا بروز مى‏کند که نه تعریف درستى از «سنت» داریم، نه به نقد تراث خود پرداخته‏ایم، نه تجدد را به خوبى شناخته‏ایم، و مهم‏تر از همه آن که در راستاى ترکیب و همنهادسازى عناصر و مؤلفه‏هاى فوق چندان کامیاب نبوده‏ایم. جامعه ما، جامعه‏اى در حال گذار است و هنوز نتوانسته تکلیف خود را با آنچه داشته و آنچه مى‏خواهد روشن کند. ما در جامعه‏اى زندگى مى‏کنیم که نه از سنت بریده است، نه مى‏تواند دل از تجدد برکند و نه قدرت آن را دارد که بین آنها تلفیق ایجاد نماید. تو گویى روند نوسازى یا مدرن شدن جوامع امرى محتوم و غیر قابل برگشت است. در این وضع، گفتمان‏هاى مختلف در هم ریخته‏اند و در این بین مرجعیتى یافت نمى‏شود. پس علاوه بر شناخت صحیح تجدد، باید آن را نقد کنیم و سپس نسبت آن با فرهنگ بومى خود (فرهنگ ایرانى و اسلامى) را بسنجیم.
در این جاست که وقتى از وضعیت روش‏شناسى علوم سیاسى در جامعه خود سخن مى‏گوییم، با مشکلات عدیده‏اى مواجه مى‏شویم: اولاً، در خود غرب هم گفتمان‏هاى مختلفى وجود دارد. مسأله روش‏شناسى در علوم سیاسى نیز در آن جا به تعداد مکاتب، امرى اختلافى است. در درجه دوم ما در فهم صحیح آنچه در دنیاى متمدن مى‏گذرد مشکل داریم، چه رسد به بومى کردن آنها و نسبت سنجى شان با داشته‏هاى موجود! شاید به دلیل این آشفتگى‏ها باشد که برخى معتقدند ما همان راهى را باید برویم که غرب چند صد سال پیش رفت، چرا که گذشته غرب، آینده ماست. در عین حال برخى دیگر به راحتى از روش‏هاى پسامدرن براى حل معضلات موجود بهره مى‏جویند.
به مجموعه مشکلات فوق این مسأله را باید افزود که خود علوم سیاسى در جامعه ما وضع مطلوبى ندارد. نبود رابطه مناسب با جهان غرب و حتى جهان عرب، مسلط نبودن بسیارى از دانش پژوهان به زبان انگلیسى، ترجمه‏هاى ناقص و سیاسى شدن فضاى علم و پژوهش، برخى از مشکلات موجود در این بین را تشکیل مى‏دهند. مفاهیمى که در بستر خاص مغرب زمین شکل گرفته‏اند، گاه در انتقالشان دچار کژتابى(50) مى‏شوند. مثال ساده آن را مى‏توان در ترجمه «میانه رو» به «لیبرال» پس از پیروزى انقلاب ایران دید.
در خصوص فلسفه سیاسى نیز این مشکل وجود دارد. دانش فلسفه در جامعه ما به همان اندازه که در باب متافیزیک تقویت شد، از فلسفه‏هاى مضاف فاصله گرفت. دورى فلسفه از فلسفه‏هاى مضاف نتیجه‏اى جز بیگانه شدن این علم از واقعیت‏هاى اجتماعى نداشت. بر عکس، در جهان غرب فلسفه‏هاى مضاف (همانند فلسفه سیاسى) رشد کردند و بین این رشته و واقعیت‏هاى اجتماعى پیوندى عمیق برقرار ساختند. در یونان هم دغدغه اجتماعى فلاسفه زیاد بود، تا آن جا که حتى افلاطون که یک فیلسوف ایدآلیست و «مدینه فاضله» اى تلقى مى‏شود، از سیاست به فلسفه رسید.
تفکر سیاسى در ایران زمین دچار آفات متدلوژیک شده است. به تعبیرى، مى‏توان این آسیب‏ها را به چند دسته تقسیم کرد: اصل تخیلى بودن تفکر، اصل سلیقه‏اى بودن تفکر، اصل ضعف در دست‏یابى به اجماع نظر، اصل ضعف در برخورد با ابهام، اصل ضعف در توجه به زمان، اصل ضعف در مواجهه فکرى و اصل ضعف در انتخاب میان کنترل اندیشه و مدیریت اندیشه.(51) هر چند به نظر نمى‏رسد بین هفت مورد فوق ارتباط منطقى با شرایط افراز (جامعیت و مانعیت) وجود داشته باشد، اما به هر حال موارد مذکور مى‏تواند مدعاى مورد بحث یعنى بحران روش شناختى در علوم سیاسى در ایران را تأیید نماید.
اگر بخواهیم بحران روش‏شناسى در جامعه خود را به زبان فوکو و طبق اصطلاحات او بیان کنیم، مى‏توانیم بگوییم روش با نظام دانایى (اپیستمه) پیوندى تنگاتنگ دارد. نظام دانایى را مى‏توان به روابط علوم در عصرى خاص تعریف کرد. شاید بتوان تا قبل از طرح مباحث پسامدرن از چهار نظام دانایى مهم بحث کرد: نظام دانایى یونان که مبتنى بر دانش فلسفى با روش عقلى بود، نظام دانایى مسیحیت که گسست ایمان و عقل را مفروض گرفته بود، نظام دانایى اسلام که از دو نظام قبل بهره مى‏برد ولى به هر حال نظام خاص خود را داشت، و نظام دانایى مدرن که طرحى نو در انداخت. حال اگر چهار اپیستمه فوق را با هم مقایسه کنیم، مى‏بینیم که تفاوت اصلى آنها در روش‏شناسى است. روش غالب در نظام اول عقلى، در نظام دوم و سوم با تقدم وحى و ایمان بر عقل، و در نظام چهارم مبتنى بر عقل گرایى و تجربه گرایى است. البته در هر نظام دانایى روش‏ها و نظریه‏هاى مختلفى وجود دارند، و بنابراین نمى‏توان از روش واحد در یک اپیستمه سخن گفت. به هر حال وضوح و سازوارى یک نظام دانایى، با منقح بودن روش‏هاى به کار گرفته شده در آن ارتباط مستقیم دارد. به همین میزان، بحران در نظام دانایى باعث بحران در روش‏شناسى مى‏شود. در نظام دانایى ما ایرانیان و ما مسلمانان، عناصر و روش‏هاى ناهمگونى از سه نظام دانایى اول - بالاخص نظام اسلامى و یونانى - وجود دارد، ولى مهم‏تر آن است که در قرون اخیر با اپیستمه مدرن، و در دهه‏هاى آخر قرن بیستم و سال‏هاى نخست هزاره بیست و یکم با روش هاى پسامدرن روبه‏رو شده است. سنت و تجدد نظام دانایى خاص خود را دارند. کسى که در نظام دانایى سنت بیندیشد و نتواند از آن خارج شود، نمى‏تواند مدرنیته را فهم کند. شاید مهم‏ترین عنصر شکل دهنده نظام دانایى، مباحث روش شناسانه آن باشد. آنچه نظام دانایى یونانى، مسیحى ، اسلامى و مدرن را از هم متمایز مى‏کند، در درجه اول ارزشى است که هر کدام از آنها به عقل، وحى و تجربه مى‏دهند. دانش‏هاى دوران یونان با محوریت عقل سامان داده شد، در حالى که در مسیحیت و اسلام بحث وحى و ایمان نیز براى خود جاى پایى باز کردند، هر چند در آن دو دین الهى نیز این نسبت یکسان نبود. ما به خوبى نمى‏دانیم چه مقدار از داشته‏هاى قبل خود را مى‏خواهیم نگاه داریم یا تعدیل کنیم. برخى از متفکران مدرن غرب توانستند قرائتى از سنت پیشین خود به دست دهند که با
مدرنیسم به نحوى جمع شود؛ اما کوشش ما در این زمینه تاکنون به سرانجام مشخصى نرسیده است. بحران روش‏شناسى ما در ارتباط مستقیم با بحران در نظام دانایى ما قابل تحلیل به نظر مى رسد.
جمع بندى: اشاره‏اى به مراحل برون رفت از بحران‏
اگر اصل مسأله بحران روش‏شناسى در علوم سیاسى را بپذیریم، مى‏توان مراحل زیر را در راستاى برون رفت از این بحران پیشنهاد کرد:
1. شناخت روش‏هاى مدرن: یکى از علل اصلى بحران در روش‏شناسى علوم سیاسى، رویارویى با مدرنیته است. پیشرفت علوم مختلف در تمدن غرب در سده‏هاى اخیر و همچنین عقب گرد فکرى و علمى ما تا آن زمان که با تجدد آشنا نشده بودیم، چندان احساس نمى‏شد. اگر از بحث کلان سنت و تجدد صرف نظر کنیم و راه برون رفت را بر مبحث روش‏شناسى متمرکز نماییم، مى‏توانیم بگوییم رویارویى با تجدد، نوعى مواجهه با روش‏هاى جدید تلقى مى‏شد. اولین سؤالى که در این بین ممکن است به ذهن برسد، آن است که روش‏هاى جدید چه هستند و آیا همین مسأله باعث تقدم آنها و تأخر ما نشده است؟ در پاسخ به این پرسش، عده‏اى راه حل را در بریدن از سنت و غربى شدن جست‏وجو کردند، برخى بر سنت جمود ورزیدند، و گروهى سعى کردند با فهم صحیح تجدد و روش‏هاى آن، راهى براى جمع آن با سنت پیدا کنند. گروه اول را مى‏توان تجدد گرایان، گروه دوم را سنت گرایان، و گروه آخر را اصلاح گرایان نامید. شایان ذکر است که شناخت تجدد براى هر سه گروه لازم است. مسأله براى گروه اول و سوم روشن است، چون یکى مى‏خواهد غربى شود و دیگرى مى‏خواهد روش‏هاى جدید را با سنت خود آشتى دهد. گروه دوم نیز براى آن که بداند چه چیزى نیست و با چه روش هایى مخالف است، نیاز دارد تصور صحیحى از تجدد و روش‏هاى آن داشته باشد! اگر مدرنیته و شناخت آن امرى محتوم، و نه به خواست یا عدم خواست ماست، پس چاره‏اى جز شناخت صحیح آن وجود ندارد.
شناخت روش‏هاى مدرن با توصیه اخلاقى یا صدور بخش نامه حاصل نمى‏شود! برخى از لوازم این مهم عبارتند از: به راه انداختن نهضت ترجمه همانند قرن چهارم هجرى، شکستن دیوارهاى بى اعتمادى و ارتباط بیشتر با جهان غرب و روش‏شناسى‏هاى مدرن به شکل مستقیم، تدوین دائرة المعارف‏ها و فرهنگ نامه‏هاى خاص و دقیق علوم سیاسى و نجات دانش پژوهان از بحران مفاهیم در این رشته، و بها دادن به دروسى همچون منطق، فلسفه علم و روش‏شناسى.

2. نقد و بومى کردن روش‏هاى جدید: روش‏هاى مدرن وحى الهى و آیه مُنزل نیستند که بدون محک خوردن مورد قبول واقع شوند. نقد روش‏هاى مدرن در خود غرب نیز وجود دارد. جهان غرب یک کل به هم پیوسته نیست، که یک روش بر آن حاکم باشد. پس از شناخت و نقد روش‏هاى جدید، نوبت به بومى کردن آنها مى‏رسد. از آن جا که این روش‏ها در بستر مدرنیته شکل گرفته‏اند، با ورود به محیطى دیگر تغییر شکل پیدا مى‏کنند. بسیارى از متفکران مغرب زمین اذعان دارند که نظریه خود را براى آن محیط ارائه کرده‏اند و اگر بخواهد به جهان در حال توسعه انتقال یابد چاره‏اى جز متحمل شدن جرح و تعدیل هایى نخواهد داشت. هر چند شناخت هرمنوتیک و گفتمان و روش‏هاى مدرن و پسامدرن بران ما اهمیت دارند، اما ما باید وضع خود در این بین را مشخص کنیم. ما نیاز مبرم به شناخت هایدگر و گادامر و مک اینتایر و فوکوى ایرانى داریم. شناخت متفکران مغرب زمین ممکن است بر «محفوظات» ما بیفزاید، ولى این نسبت سنجى آنها با ایران و اسلام است که مى‏تواند «دانش» ما را گسترش و توسعه دهد. در عین حال بومى کردن روش‏هاى نو پیدا، نمى‏تواند به استحاله ماهیت آنها منجر شود؛ به طور مثال، نمى‏توان از روش‏هاى پسامدرن سخن گفت، و نسبى گرایى آنها را نادیده گرفت.

3. باز خوانى و نقد تراث: اگر هدف ما مقایسه روش‏هاى جدید با سنت یا ایجاد هم نهادى بین آنها باشد، به موازات شناخت، نقد و بومى کردن شیوه‏هاى مدرن، باید تکلیف خود با داشته‏هاى پیشین خود را نیز مشخص کنیم. سنت فکرى ما - به ویژه سنت اسلامى‏ما - نیاز به باز خوانى و نقد دارد. واضح است که در این جا از اسلام دو (قرائت‏هاى موجود از متون مقدس) سخن مى‏گوییم، نه از اسلام یک (کتاب و سنت). شاید مهم‏ترین بحث روش شناسانه در این بین، ارتباط عقل با نقل و ایمان باشد.

4. مقایسه و هم نهاد سازى روش‏هاى مدرن و سنتى: روش‏هاى سنتى و مدرن در یک نقطه مى‏توانند با هم مقایسه، و در صورت امکان تلفیق شوند. این مرحله بدون گذراندن سه مرحله قبل میسر به نظر نمى‏رسد. در میان کتب روش تحقیق، کتاب محمد امزیان از این جهت با مقاله حاضر پیوند مى‏خورد که هم دغدغه شناخت و نقد روش‏هاى جدید را دارد، و هم انگیزه کافى براى مقایسه آنها با روش‏هاى سنتى.(52) به هر حال، مقایسه و هم نهاد سازى روش هاى فوق نیاز به مبانى معرفت شناختى و هستى شناختى خاص خود را دارد. یکى از مباحث روش شناسانه حاکم بر این هم نهاد سازى روش‏هاى مختلف، قبول یا رد کثرت گرایى روش شناختى است. این روش مى‏تواند دستاوردهاى زیادى در علوم سیاسى - که دانشى چند وجهى تلقى مى‏شود - به همراه داشته باشد.
غرض از «کثرت گرایى روش شناختى»، آنارشیسم روشى یا امکان استفاده از هر روشى در هر موضوعى بدون وجود معیارى سنجیده نیست. از «کثرت گرایى روش شناختى» در این جا دو معنا را قصد مى‏کنیم: در درجه اول در زیر شاخه‏هاى علوم سیاسى به حسب موضوع مى‏توان از روشى خاص بهره‏مند شد؛ به طور مثال، روش هایى که در فلسفه سیاسى به کار مى‏رود با روش هایى که در جامعه‏شناسى سیاسى وجود دارند، متفاوت است. روش‏هاى موجود در جامعه‏شناسى سیاسى و همچنین روانشناسى سیاسى، به معناى خاص کلمه «علمى»(53)ترند. برعکس، در فلسفه سیاسى از نظریه‏ها و روش هایى همانند هرمنوتیک و گفتمان بهره مى‏جوییم. وجه دوم کثرت گرایى روشى آن است که حتى در یک موضوع خاص نیز مى‏توان از روش‏هاى مختلف استفاده کرد؛ به طور مثال، در تحلیل انقلاب اسلامى - به عنوان موضوعى خاص - مى‏توان از ترکیب چند روش بهره برد. روش‏هاى مختلف تا آن جا که مکمل هم باشند، مى‏توانند در یک مجموعه قرار گیرند. حسن کثرت گرایى روش شناختى به دو معناى فوق آن است که نقاط مثبت هر روش مى‏تواند به پژوهشگر کمک کند تا جنبه‏هاى مختلف مسأله را بکاود. براى ما که پا در سنت و نگاهى به تجدد داریم و نمى‏توانیم از هیچ یک دل بکنیم، روش‏هاى ترکیبى موجه به نظر مى‏رسد. بدیهى است در آن جا که دو یا چند روش با هم تعارض دارند و مانعة الجمع به نظر مى‏رسند، نباید آنها را ترکیب کرد.
در پایان به برخى شرایط فکرى و محیطى راه‏هاى برون رفت از بحران روش‏شناسى اشاره مى‏کنیم. از آن جا که مسیر فوق بسیار سخت و طولانى مى‏نماید، شرایط جنبى آن نیز از اهمیت خاصى برخوردار مى‏شود. تا آن جا که ممکن است باید از ورود مباحث غیر علمى - همانند گرایش‏هاى شخصى و جناحى و سیاسى - در این بین خوددارى کرد و علم را با زبان علم پاسخ گفت. علاوه بر آن، جدا کردن حکم اسلام دو (قرائت‏ها) و اسلام سه (عملکرد مسلمانان) از اسلام یک (متون دینى) ضرورى به نظر مى‏رسد. اسلام یک از دیدگاه شخص متدین تقدس دارد، اما اسلام دو و سه به شکل ضرورى از چنین تقدسى برخوردار نیست. آنچه آمد در نمودار زیر نمایش داده شده است:
 
پى‏نوشت‏ها
1) استادیار گروه علوم سیاسى دانشگاه مفید.
2) political science
3) science
4) decipline
5) دیوید مارش (و جرى استوکر)، روش و نظریه در علوم سیاسى، ترجمه امیرمحمد حاجى یوسفى (تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردى، 1378) ص 24.
6) The unified science
7) باقر ساروخانى، روش‏هاى تحقیق در علوم اجتماعى (تهران: پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1375) ج‏1، ص 24.
8) methodology
9) first order
10) second order
11) سید صادق حقیقت، «بر حاشیه روش تحقیق در علوم سیاسى»، دانش پژوهان، ش 1 (نیمسال دوم 81-82) ص 33 - 42.
12) technique
13) عباس جوار شکیان، «مبانى نظرى روش‏هاى تحقیق در علوم انسانى»، مجله مصباح، سال اول، شماره صفر (زمستان 1370).
14) ر.ک: مصطفى ملکیان، «روش‏شناسى در علوم سیاسى»، فصلنامه علوم سیاسى، ش 14 (تابستان 1380).
15) موریس دوورژه، روش‏هاى علوم اجتماعى، ترجمه خسرو اسدى (تهران: امیرکبیر، 1362) ص 104-116.
16) مصطفى ملکیان، پیشین.
17) structure
18) determinism
19) باقر ساروخانى، پیشین، ص 4-23.
20) همو، فلسفه علم و متدلوژى (تبریز: دانشگاه تبریز، 1380) ص 7، 13 و23 (و نقد آن در: سعید ناجى، «نقد کتاب فلسفه علم و متدلوژى»، مجله حوزه و دانشگاه، ش 34 (بهار 1382) ص 155 - 170.
21) همان.
22) ر.ک: فیلیسین شاله. شناخت روش علوم یا فلسفه علمى، ترجمه یحیى مهدوى (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1350) ص 6-22.
23) Research method.
24) Vaus.
25) Experimental methods.
26) Survey methods.
27) Case study methods.
28) Documentary and historical methods.
29) See: Adam Kuper and Jessica Kuper, The Social Science Encyclopedia )London: Routledge, 6991( pp. 335-635.
30) philosophy of Knowledge.
31) philosophy of Science.
32) ملا هادى سبزوارى، منطق منظومه(قم: مصطفوى، بى تا) ص 9.
الفکر حرکة الى المبادى ومن مبادى الى المراد
33) methodological Pluralism.
34) hermenuticians
35) postmoderns
36) falsification
37) scientific research programmes
38) paradigm
39) آلن چالمرز، چیستى علم: درآمدى بر مکاتب علم‏شناسى فلسفى، ترجمه سعید زیباکلام (تهران: شرکت انتشارات علمى و فرهنگى ،1374) ص 206 - 210.
40) همان. ص 206 و 208.
41) پل فایرابند، بر ضد روش: طرح نظریه آنارشیستى معرفت، ترجمه مهدى قوام صفرى (تهران: فکر روز، 1375).
42) context of justification
43) context of discovery
44) همان، پیشگفتار کتاب.
45) همان. ص 59.
46) همان، ص 347 و 363.
47) حسین بشیریه، تاریخ اندیشه‏هاى سیاسى در قرن بیستم (تهران: نشر نى، 1376) ج‏1، ص 213.
48) dicipline
49) سید صادق حقیقت، «مشروعیت و جمهوریت در اندیشه سیاسى شیعه»، جمهوریت و انقلاب اسلامى (مجموعه مقالات) - (تهران: سازمان مدارک انقلاب اسلامى، 1377) ص 621 - 636.
50) distortion
51) محمود سریع القلم، روش تحقیق در علوم سیاسى و روابط بین الملل (تهران : فرزان،1380) ص 62- 94.
52) محمد امزیان، روش تحقیق علوم اجتماعى از اثبات گرایى تا هنجار گرایى، ترجمه عبد القادر سوارى (قم: پژوهشکده حوزه و دانشگاه و المعهد العالمى للفکر الاسلامى، 1380).
53) scientific

تبلیغات