روش تفکر سیاسى بر اساس فیلسوفان مشاء (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
فیلسوفان مشایى با طبقه بندى علوم به دانشهاى حِکَمى و غیرحِکَمى، بخشى از دانش سیاسى را در زمره دانشهاى حِکَمى تحت عنوان «سیاست مدن» قرار دادهاند و بخش دیگر آن را که ذیل دانش فقه قرار مىگرفت با نام «سیاسیات» جزو دانشهاى غیرحِکَمى جاى دادند. هر چند هر دو دسته دانشهاى فوق براى «رئیس اول» و «رؤساى افاضل» بیانگر یک حقیقت به دو شکل متفاوت بود ولى «رؤساى سنت» حقایق سیاسى را نه براساس قواعد عقل که به وسیله قواعد زبانشناسى به دست مىآوردند؛ از این رو فرآیند سیاسى در مدینههاى رئیس اول و رؤساى افاضل با آنچه در مدینههاى سنت جارى بود تفاوت مىیافت، هر چند همه این مدینهها فاضله تلقى مىشدند. فیلسوفان مشایى با تأسیس اصل «سعادت» زندگى سیاسى را بر اساس آن و نه «اصالت فرد» یا «اصالت جمع» یا «اصالت گروه» تحلیل مىکردند. طبقه بندى جوامع به فاضله و غیرفاضله و دسته بندىهاى درونى هر یک از آنها بر همین اساس انجام مىگرفت. «اصالت سعادت» براى آنها زوج مفهومى «سعادت حقیقى» و «سعادت پندارى» را فراهم مىآورد. این اصل همچنین در کاربردى تجویزى، آرمانشهر حیات سیاسى را ترسیم مىکرد.متن
مقدمه
سخن گفتن درباره روش فیلسوفان مسلمان قبل از هر چیزى در گرو فهم این مطلب است که کار آنها صرفاً تطبیق فلسفه یونانى بر اصول دیانت اسلامى نبوده است و آنها به القاى نظرات فلسفى و تلقیات دینى دست نیازیدهاند؛ از این رو روش فیلسوفان مسلمان مزج شیوه تعقل یونانى با تأییدات و شواهد قرآنى نبوده است. در واقع فلسفه اسلامى را مىتوان نوع تفکر انتزاعى جوهراً مستقل از دین و در پرتو دین دانست که در اصل، در مقام نوعى سکناگزیدن در عالم دینى یا بهرهمندى از پرتو عالم دینى است که فیلسوف، سیروسلوک عقلى خود را در آن عالم، با تفکر مفهومى بیان مىکند.
علوم اسلامى در زمینهاى تکوین یافتند که ماده آن، میراث جهان شرقى، یونانى - رومى و دانشها و آداب و رسوم اساطیرى و فرهنگشناسى قوم عرب بود، اما صورت و حقیقت این علوم تا آن جا که به عالم اسلامى مىپیوست به قرآن و سنت تقرّب مىجست. به این ترتیب هر آنچه از علوم گذشتگان قابلیت داشت باید در حکم ماده علوم اسلامى به کار آید و آنچه فاقد این قابلیت بود به کل طرد گردد. به این گونه بود که در تمدن اسلامى، کلیّت شؤون فرهنگى در تابعیت از صورت نوعى و کل حاکم بر این دوره، محتوا و سرشتى واحد یافت و آنچه علوم اسلامى خوانده مىشود، پدیدار گشت.
با پیدایش دانشهاى کلام و فقه، علاوه بر استناد به آیات و روایات، گونهاى از تفکر نظرى نیز به وجود آمد. تفکر نظرى مزبور مبتنى بر برداشتى از عقل بود که طبق آن، حکم موضوعى، به موضوع دیگر به اعتبار اشتراکشان در علت حکم، تسرى مىیافت. بدیهى است این معناى از عقل، معنایى غیر از معناى منطقى و فلسفى یونانى آن مىباشد. روش استدلالى مزبور، «جدل» نامیده مىشد، و در برگیرنده قواعدى بود که بر اساس آن حدود و آداب «استدلال» مشخص مىشد و به وسیله آن مؤمنان به حفظ عقیده و یا تخریب آن رهبرى مىشدند و در این میان فرق نمىکرد که موضوع آن کلام باشد یا فقه یا هر دانش دیگر.3 ابن خلدون در توضیح روش مجادله از دو گونه آن سخن به میان مىآورد: نخست، روش بِزُودى که4 ویژه ادله شرعى همچون نصّ، اجماع و استدلال است؛ دوم، روش عمیدى5 که در هر دانشى کاربرد دارد. ابن خلدون در گزارش خود مىنویسد: «اگر از نظر منطقى بدان بنگریم اغلب به قیاس مغالطهاى و سوفسطایى شبیهتر است، اما در عین حال صورتهاى ادله و قیاسها در آن محفوظ است.6 فارابى نیز درکتاب الحروف روش جدلى و سوفسطایى را به لحاظ زمانى مقدم بر فلسفه مىداند.7 او در کتاب الجدل درباره این روش چنین توضیح مىدهد: «جدل صناعتى است که براى آدمى توانى را به دست مىدهد که از مقدمات مشهور قیاسى جهت ابطال نظر مورد قبول مخاطب به وسیله بخشهاى دیگر از مقبولات او استفاده مىکند.8 به این ترتیب پرسشگر با استفاده از قاعده امتناع اجتماع متناقضین ضمن پرسش از مشهورات و مقبولات مخاطب، سعى در نشان دادن موارد متناقض در سخنان مورد قبول او مىکند و با ایراد مقدمات مشهور و ظنى، مخاطب را در مسیر نظر خود هدایت مىکند. فارابى در رساله جدل خویش، از قواعد و شرایط آن سخن مىگوید.
در حوزه سیاست، اختلاف درباره مسأله «امامت»، شرایط آن و سازوکار جانشینى، در پرتو شیوه جدلى، مؤمنان را به صورت گروههاى شیعه، خوارج، معتزله، کرامیه و اشعرى صف بندى کرد.9
تحول بعدى در روششناسى مسلمانان، وارد کردن نوع دیگرى از تفکر نظرى بود که در مقابل عقل به کار رفته در دانش کلام و فقه، عقل کلى نامیده مىشد. عقل در این معنا قوهاى نفسانى بود که قادر به درک کلیات بود، در حالى که عقل در معناى نخستین آن، مفهومى فردى و جزوى داشت و نوعى تمیز را میان حسن و قبح امور مىداد. به این ترتیب، این عقل اسکندرانى - شبه دینى که در فراشدى، از پرتو قرآن و سنت بر خوردار شده بود - گونه دیگرى از تفکر سیاسى را پدید آورد که در مقابل تفکر سیاسى پیشین، Theoria خوانده مىشد. توضیح روش جدید در حوزه سیاست با پردازش فیلسوفان مشایى موضوع مورد علاقه مقاله حاضر است.
دانش سیاسى در حکمت مشاء
1. جایگاه دانش سیاسى در حکمت مشاء: روش مسلمانان در اخذ و اقتباس دانش یونانى یکدست نبوده است. آنها در فراشد پذیرش این دانش و روند بومى کردن آن به طور عمده از چهار الگو متابعت کردند: نخست، جذب و پذیرش تقریباً بدون کم و کاست مسائل فلسفى یونانى در فلسفه اسلامى؛ دوم، پذیرش مسائل یونانى و تکمیل آنها؛ سوم، اخذ عناوین مسائل و تغییر محتوایى آنها؛ چهارم، تولید مسائل جدیدى که در فلسفه یونانى یافت نمىشد.10 گرچه غالب مسائل فلسفه اسلامى در زمره سه دسته اخیر آن قرار مىگیرد، ولى مسلمانان در مسأله طبقه بندى علوم و تقسیمات آن، میراث یونانى را پذیرفتند. البته مقصود از این سخن آن نیست که شیوه طبقه بندى علوم بدون هیچگونه تغییرى به صورت یونانى آن در جهان اسلام باقى ماند، بلکه مراد آن است که در مجموع مسأله تقسیمات علوم به همان شکل نخستین باقى مانده است و از این رو، مسأله طبقه بندى علوم جزو مسائل دسته نخست قرار مىگیرد.
ارسطو دانش را داراى مراتب سه گانه، دانشهاى نظرى، دانشهاى عملى و دانشهاى شعرى مىدانست. از نظر او، دانشهاى نظرى که موضوع آنها دانایى و حقیقت بود، شامل تعلیمات (ریاضیات)، طبیعیات و الهیات مىشد؛ اما موضوع دانشهاى عملى برخلاف دسته نخست، صرف عمل بود و دانش اخلاق، سیاست و تدبیر منزل را در بر مىگرفت، هر چند در انتساب تدبیر منزل به ارسطو تردیدهایى وجود دارد. در نهایت دانشهاى شعرى، مستلزم آثارى است که خارج از عامل آنهاست.11 بر این اساس دانش سیاست جزو دانشهاى عملى قرار مىگرفت؛ اما اینک باید دید که جایگاه دانش سیاست پس از انتقال به دنیاى اسلام، از نظر فیلسوفان مشایى کجاست؟ و آنها جایگاه دانش سیاسى را چگونه گزارش مىکنند؟
بر اساس گزارشهاى موجود، ابویوسف یعقوب کندى (حدود 185 - 260 ه) دانشهاى انسانى را به دو دسته دانشهاى فلسفى انسان و دانشهاى الهامى نبوى تقسیم مىکند. از نظر او، دسته اول خود دربرگیرنده سه دانش ریاضى، طبیعى و الهیات مىگردد،12 براساس این طبقه بندى دانش سیاسى به عنوان زیر مجموعهاى از دانش الهیات در زمره دانشهاى فلسفى انسانى قرار مىگیرد. ابونصر محمد فارابى (حدود 258 - 339 ه)، مؤسس فلسفه و فلسفه سیاسى اسلامى در دو کتاب التنبیه على سبیل السعادة و احصاء العلوم به طبقه بندى علوم پرداخته است. از مجموع این دو کتاب به دست مىآید که او در یک طبقه بندى اولیه؛ مجموعه دانشهاى بشرى را به سه دسته «علم اللسان»، «علم المنطق» و «دیگر علوم» تقسیم کرده است، اما «دیگر علوم» از نظر او به دو دسته علوم نظرى با زیر مجموعه ریاضیات، طبیعیات و الهیات، وعلوم عملى تقسیم مىگردد. علوم عملى خود شامل علم مدنى است که در برگیرنده علم اخلاق و علم سیاست است و دانش فقه و کلام به علوم مدنى ملحق مىگردد.13 به این ترتیب دانش سیاسى جزوى از علم مدنى به شمار مىآید. در این طبقه بندى، آنچه که امروزه فقه سیاسى یا کلام سیاسى خوانده مىشود نیز مانند علم سیاست، دانش مدنى خوانده مىشود. اما جمعیت فلسفى اخوان الصفا تقسیم بندى تا حدى متفاوتتر از آنچه فارابى بیان کرده، عرضه مىکنند. آنها در یک دسته بندى اولیه تمامى دانشها را به دانشهاى ریاضى یا علم الآداب، علوم شرعى و علوم فلسفى تقسیم مىکنند. دسته اخیر از علوم، خود به دانشهاى ریاضیات، منطق، طبیعیات و الهیات تقسیم مىشود. علم سیاست در این بیان یکى از دانشهاى زیرین الهیات تلقى مىگردد که خود در برگیرنده موضوعات سیاست نبوى، سیاست ملوکى، سیاست عامى، سیاست خاصى و سیاست ذاتى است.14 در تقسیم بندى اخوان الصفا برخلاف طبقهبندى فارابى دانش فقه در زمره علوم شرعى قرار مىگیرد که در عرض علوم فلسفى و از جمله علم سیاست است.
ابوالحسن عامرى (حدود 322 - 381 ه.) دیگر فیلسوف مشایى مسلمان، علوم بشرى را به علوم فلسفى و علوم دینى تقسیم مىکند. به نظر او، علوم فلسفى شامل الهیات، ریاضیات، طبیعیات و منطق و علوم دینى در برگیرنده کلام، فقه، حدیث و لغت مىشود. دانش سیاست در طبقه بندى حاضر جزو دانش الهیات مىباشد، در حالى که فقه سیاسى و کلام دانشهاى دینى تلقى مىگردند.15 توجه به دو گانگى دانشهاى فلسفى و دینى، همچنین در آثار دو فیلسوف بزرگ مشایى یعنى ابنسینا (370 - 428 ه) و خواجه نصیرالدین طوسى (597 - 672 ه) وجود دارد. ابن سینا در کتاب منطق المشرقیین مبناى طبقه بندى علوم را «مدق بر موضوعات و مبادى آنها» قرار داده است و از این رو دانشها را به دانشهاى حِکَمى و غیر حِکَمى تقسیم کرده است. به نظر او، دانشهاى حکمى دانشهایى هستند که احکام آنها در تمام برهههاى تاریخ جارى و حاکم است؛ در حالى که دانشهاى غیرحکمى، دانشهایى مقطعى و محصور در چارچوب زمانى خاصى هستند. او دانشهاى حکمى را به دو دسته عمومىِ دانشهاى نظرى و دانشهاى عملى تقسیم مىکند. به نظر او، دانشهاى نظرى دانشهایى هستند که غایت آنها اعتقاد یقینى به حال موجوداتى است که وجود آنها به فعل انسان بستگى ندارد؛ در حالى که هدف از دانشهاى عملى کسب نظر در امورى است که به وسیله انسان براى نیل به خیرات انجام مىپذیرد. ابن سینا نیز، همچون دیگر فیلسوفان مشایى، دانشهاى نظرى را به الهیات، ریاضیات و طبیعیات، و دانشهاى عملى را به علم اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن تقسیم مىکند. او توضیحى درباره دانشهاى غیرحکمى نمىدهد.16 سرانجام خواجه نصیرالدین طوسى در اخلاق ناصرى ضمن بیان تقسیم بندى بالا، علوم غیرحکمى را نیز توضیح مىدهد. او مىگوید دانشهاى بشرى به لحاظ «مبادى مصالح اعمال و محاسنِ افعالِ نوع بشر» یا از طبع برمىخیزند یا از وضع، بدین وسیله خاستگاه دانشها را یا طبیعت مىداند یا قرار داد و تشریع، علوم حِکَمى و تمامى زیر تقسیمات نظرى و عملى آن برخاسته از طبع تلقى مىشود. اما دانشهاى برخاسته از وضع و تشریع و قرار داد به عقیده خواجه، خود به دو دسته تقسیم مىشوند: دسته نخست دانشهایى هستند که مرجع قانونگذارى و تشریع آنها، توافق بشرى است و آن را دانش آداب و رسوم مىنامد؛ اما دسته دیگرى از دانشهاى قرار دادى هم وجود دارند که به وسیله پیامبران و امامان وضع م
ىشوند و علم نوامیس الهى خوانده مىگردند و خود شامل سه دسته موضوعات هستند: عبادات و احکام آن، معاملات و حدود و سیاسات. او علم نوامیس را همان علم فقه مىداند.17 به این ترتیب دانش سیاست در طبقه بندى علوم، دانشى فلسفى حِکَمى است، در حالى که علم فقه سیاسى دانشى شرعى تلقى مىگردد.
همانگونه که از مرور شیوه طبقه بندى علوم به وسیله فیلسوفان مشایى آشکار مىشود، مجموعه دانشهاى سیاسى به طور کلى در سه جایگاه متفاوت قرار مىگیرند: نخست، در زمره دانشهاى فلسفى - در نزد فارابى تمامى شاخصههاى علوم سیاسى و در نزد دیگر فیلسوفان بخشى از آن که تحت عنوان سیاست مدن قرار مىگیرند؛ دوم، جزو دانشهاى قرار دادى بشرى - طبق طبقه بندى خواجه آنچه که سیاست نامه خوانده مىشود و خود او آنها را علم آداب و رسوم سیاسى مىنامد؛ سوم، جزو دانشهاى قرار دادى دینى که همان فقه سیاسى خوانده مىشود. اما آنچه در این پراکندگى وجود دارد و به لحاظ روششناسى داراى اهمیت است تحلیل چرایى چنین تشتت و توضیح آنچنان قواعد دانش ساز تمدن اسلامى است که مىتواند وضعیت دانش سیاسى را توضیح دهد.
2. منابع دانش سیاسى در حکمت مشاء: مناقشه بر سر محاسن نسبى عقل و وحى به عنوان معیار استدلال بشرى، در سده سوم بسیار شدید بود.
از سویى، مدافعان سنت ارسطویى به نمایندگى مکتب بغداد ادعا مىکردند که عقل یگانه معیار استدلال بشرى است. متفکرانى چون نظّام (متوفاى حدود 230 ه) کندى، سرخسى (مقتول به سال 286 ه.)، ابن راوندى (متوفاى 297 ه) و زکریاى رازى (متوفاى 313 یا 320 ه)، عقل را معیار تمامى معارف دینى و دنیوى تلقى مىکردند. در این بیان، نظّام و کندى در صدد بر آمدند تا به حکم قوت نظر تجریدى در جهت تقویت اعتبار عقل بشرى گام بردارند بىآن که عقیده اسلامى خود به شؤون الهى را از دست بدهند یا در مفهوم صحت معرفت وحیانى تردید کنند. به این ترتیب شخصى چون کندى معرفت وحیانى را برتر از معرفت بشرى مىدانست، چرا که معتقد بود قدرت الهى که سرچشمه آن است، برتر از وسایل بشرى کسب معرفت است که در نهایت امر ریشه در ادراک حسى دارند؛18 ولى افراد دیگرى چون سرخسى، ابن راوندى و رازى به انکار معرفت وحیانى پرداختند، براى نمونه ابن راوندى استدلال مىکند که بشر از آن جا که به وسیله عقل شایستگى موردِ امر و نهى قرار گرفتن را دارد و سزاوار پاداش و مجازات مىباشد، دیگر مفاد معرفت وحیانى فاقد اعتبار است، چرا که عقل توان درک آن مفاد را دارد؛ از این رو ارسال پیامبران امرى لغو و بیهوده تلقى مىگردد.19 زکریاى رازى مىگوید عقل بشرى به جهت رسیدن به نهایت منافع دنیوى و اخروى اى که موجوداتى مثل ما توان و امکان رسیدن به آن را دارند، به بشر اعطا شده است.20
اما در مقابل این عقلى مسلکان، فیلسوفانى چون فارابى، ابن عامرى، سجستانى (متوفاى 375ه) اخوان الصفا، ابن سینا و خواجه نصیرالدین طوسى قرار مىگرفتند که به طور کلى وجود دو معیار را براى بازسازى علوم اسلامى لازم مىدانستند. فارابى برخلاف کندى که عقل و وحى را دو منبع مستقل از هم درک مىکرد، آنها را بیان متفاوت یک حقیقت مىدانست. او معتقد بود که مفاد وحى مثالاتِ مفاد عقلى هستند و از این رو عقل و وحى دو وجه مختلف یک حقیقت را بیان مىکنند. به این ترتیب آنچه را که قوه عقل آدمى درک مىکند، قوه تخیل او نیز مىتواند درک کند همانطور که قوه اخیر توان درک جزئیات محسوس را نیز دارد. درست به همین دلیل است که او برخلاف ابن راوندى و زکریاى رازى، مسأله نبوت را مىپذیرد و معتقد است نه تنها میان عقل فلسفى و عقل نبوى تفاوتى وجود ندارد، بلکه این دو عین هم هستند و فیلسوف در واقع همان پیامبر است و پیامبر همان فیلسوف؛21 اما سجستانى و بسیارى از همقطارانش با نظریه فارابى تا ایده دو گانگى منابع دانش ساز علوم اسلامى موافق بودند؛ ولى برخلاف فارابى نمىپذیرفتند که وحى و عقل دو جلوه یک حقیقت باشند، بلکه بیشتر تمایل داشتند همچون کندى، جوهره عقل را متفاوت از جوهره وحى ببینند و همان طور که ابن عامرى تصریح مىکند علوم دینى را شریفترین، والاترین، مقدسترین و محترمترین علوم بدانند. ابن عامرى بر اساس معیارهایى که براى اعتبار و اصالت هر چیز بیان مىکند - چندى و چگونگى - علوم دینى را به اعتبار چندى و چگونگى آن برتر از علوم عقلى مىداند.22 از این روست که بر اساس گزارش ابوحیان توحیدى، هنگامى که سجستانى، رسائل اخوان الصفا را بررسى مىکند، این جمعیت را به دلیل پیوند شریعت با فلسفه مذمت کرده و کار آنها را تلاش ناممکن تلقى مىکند و به شدت این انگاره جمعیت اخوان را رد مىکند که معتقد بودند مفاد عقل قابل جمع با مفاد وحى است. و طى بحثى طولانى، پس از اثبات نادرستى انگاره آنها، خود در نهایت به این نظر مىرسد که عقل و وحى دو منبع جوهراً متفاوت هستند که مفاد یکى را بر دیگرى نمىتوان تطبیق داد. منتها وحى هر چند مفاد عقلى را نمىپذیرد، ولى عقل مفاد وحى را انکار نمىکند و به این ترتیب پیامبر برتر از فیلسوف قرار مىگیرد.23 ابن سینا با بسط نظریه فارابى همان مضمون را تکرار کرد که میان منبع عقلانى و منبع وحیانى تفاوت ماهوى وجو
د ندارد، ولى به عقیده او وجهه دین اصالتاً عملى و وجهه فلسفه اصولاً نظرى است و از این رو مبدأ دانشهاى عملى از شریعت الهى مستفاد است و مبادى دانشهاى نظرى از باب آیین الهى بر سبیل خود آگاهى به دست مىآید. در یک کلام، در دین منشأ تکوین و تشریع، خداوند است. تشریع از طریق وحى حاصل شده و با آن، مناسبات عالم انسانى تنظیم مىگردد؛ به همین ترتیب در فلسفه هم مبدأ تکوین و هم مبدأ تشریع خداوند است، ولى تشریع از طریق سیر و سلوک عقلى با عطایاى عقل فعّال حاصل مىشود و پس از حصول آن نظامِ عقلىِ ذهنى، فیلسوف صورت آن را در مدینه، صورت خارجى مىبخشد.24 نظریه ابن سینا زمانى که تا حد کمالش تعقیب مىشود به صورتى عرضه مىگردد که خواجه نصیرالدین طوسى بیان مىکند که به رغم تفاوت نداشتن دو منبع عقل و شرع و نزدیکى آنها به هم، منتهاکمال قوه عقل آدمى شناخت حق تعالى، صفات او، فرشتگان و هستى به قدر توان بشرى است، در حالى که مفاد وحى شامل احکام و قوانینى است که زندگى فردى و جمعى آدمى را تنظیم و هدایت مىکند.25
در پایان باید گفت که آخرین نوشتههاى آخرین ابن سینا چون الاشارات و التنبیهات، حى بن یقظان و رسالة الطیر، منبع سومى براى دانشهاى اسلامى به دست مىدهد. این آثار مایههاى عرفانى اندیشه او را نشان مىدهد که در حکمت مشاء به درستى کاربرد آن براى دانش سیاسى ملعوم نیست؛ اما همین خمیر مایه عرفانى، راه را براى ظهور حکمت اشراق و سهروردى باز مىکند.
3. شرعى یا عقلى بودن دانش سیاسى: مناقشه بر سر مزایاى نسبى عقل یا وحى به عنوان منبع معتبر دانش سیاسى، در بطن خود مجادله دیگرى را درباره مزیت نسبى منطق یا نحو به عنوان ابزار دانش سیاسى مطرح کرد. اهمیت مجادله دوم از آن جهت بیشتر بود که حتى بر اساس نظریه همانندى منبع وحى و عقل در نزد فارابى، عملاً فیلسوف مورد نظر او، انسان خارق العادهاى بود که به او وحى هم مىشد و به این دلیل فیلسوف، پیامبر نیز بود. از این رو فارابى مسأله ساختنِ «دانش سیاسى» را براى انسانهاى معمولى در ذیل اجتماع «سنت» بیان مىکند که قوام آن بر ارتباط قوه عاقله و متخلیه رهبرانش با عقل فعّال هدایت نمىشود، بلکه هدایت اجتماع سنت را سنن و آداب به جاى مانده از فیلسوفان و پیامبران به عهده دارد (صرف نظر از این که رهبرِ آن یک نفر یا چند نفر فقیه یا فاضل باشد). به این ترتیب چه عقل را منشأ پیدایش دانش سیاست بدانیم یا وحى، براى انسانهاى معمولى اى چون ما، مسأله تفسیر میراث وحیانى مطرح مىگردد و درست به همین علت بوده که مناقشه مزایاى نسبى منطق یا نحو به عنوان ابزارهاى معتبر دانش سیاسى مطرح شده است. مناقشهاى که بىشباهت به مناقشات کاربرد قواعد زبانشناسى در معرفت اجتماعى معاصر نیست. فیلسوفان مسلمان با مسائلى درگیر بودند که از تداول فلسفه یونانى در فرهنگ اسلامى پدید آمده بود.
ابوحیان در گزارش پیش گفته خود از مناظره «متى بن یونس» منطقى - استاد فارابى - و ابوسعید سیرافى - فقیه، متکلم و زبان دادن معروف عرب - خبر مىدهد که در سال 320 هجرى در حضور «ابن فراتِ وزیر»، برگزار شد و به پیروزى قاطع روش زبانشناسى بر روش منطقى منجر شد. سیرافى در این مناظره بر این ادعاى «متى» و دیگر فیلسوفان، که فلسفه را قانون کلى استدلالِ درست و سخن صحیح مىدانستند، ایرادهاى جدى گرفت. سجستانى و بسیارى از اهل مدرسهشان، اغلب تحلیل لفظى را جانشین تحقیق فلسفى کرده بودند. به عقیده آنها تفکر روشن یقیناً مستلزم دقت در مصطلحات است و واژهنامه فلسفى ارسطو - کتاب دلتاى ما بعد الطبیعه - ممکن بود به منزله سرمشقى به کار رود. بر این اساس سجستانى به زبان عربى به منزله واسطهاى براى دریافت و فهم اشیا متوسل مىشد و آن را زبانى به شمار مىآورد که به طور آرمانى مناسب نظر ورزى فلسفى بود. سجستانى مدلل ساخت که هم در منطق و هم در علم نحو از الفاظ بحث مىشود و منطق ساختار صحیح زبان است به گونهاى که احتمال وجود «منطقى» کلى و جهان شمول چندان بیشتر از احتمال «نحوى» کلى و جهان شمول یا زبانى کلى و جهان شمول نیست. بدین سان به نظر او، نحو، منطق عربى و منطق، نحو عقلى به شمار مىرفت. سجستانى عقیده داشت که اکثر پژوهشهاى منطقى به معانى مربوط مىشود گر چه الفاظ را که جامه آنهاست نباید بىاعتبار انگاشت. همان گونه که اکثر پژوهشهاى نحوى به الفاظ مربوط مىشود گر چه معانى را که جوهر و حقیقت آنهاست نباید بىاعتبار انگاشت. منطقى در انتخاب کردن میان صورتهاى ممکن نحو به آنچه با عقل سازگار است اعتنا مىکند و نحوى به آنچه لفظ، موافق مىیابد مىپردازد. به این ترتیب دو گانه انگارى «صورت - محتوا» که بحث نحو و منطق را شکل مىدهد بر نظریه عربها درباره زبان و نقد ادبى حاکم است. او براى منطق از حیث تقدم برترى قائل است، ولى حالت آرمانى را ترکیب نحو عربى و منطق یونانى مىداند. نحو در مجموع لفظ را مىآراید و به معناى وضعى یا رسم رایج مىانجامد و حال آن که منطق معنا را قاعدهمند مىکند و حقیقت مسلّم را به دست مىدهد و مبتنى بر رسوم پیشین نیست. شاهد منطقى مأخوذ از عقل است و شاهد نحوى مأخوذ از عربهاست. برهان نحوى فطرى است و برهان منطقى عقلى. به این ترتیب کمال نهایى در صورتى به دست خواهد آمد که سخن عقلى و حسى پدید آید.
فارابى پس از شنیدن شکست استاد خویش در مناظره با سیرافى که نمادى از شکست منطق در برابر زبانشناسى بود رساله «الحروف» را نگاشت و در آن به شکل شایستهاى بحث منطق و زبان را به عنوان ابزار علوم اسلامى به میان کشید. به عقیده فارابى، با پیدایش دین در میان جمعیتى، اگر جمعیت مذکور قبلاً دارى دین دیگرى نبوده باشند و اصطلاحات رایج دین پیشین وجود نداشته است، دین جدید یا اصطلاحات خود را ایجاد مىکند و یا اصطلاحاتى از اجتماع را که به اصطلاحات دینى نزدیکتر است براى منظور خاص خود به کار مىبرد. اما در صورتى که جمعیت مذکور سابقه دیانت قبلى داشته باشند، در این صورت یا اصطلاحات دین قبلى را براى اصطلاحات دین جدید به کار مىبرد و یا این که اصطلاحات ادیان دیگر را، پس از تغییر و همسانى با سرشت دین خویش به اصطلاحات خود به کار مىبرد. به نظر فارابى، ورود علم فلسفه به دنیاى اسلام نیز چنین است، چرا که با ورود فلسفهاى چون فلسفه یونان به امتى چون امت اسلامى، مسلمانان مىباید ببینند که آیا الفاظ و اصطلاحات دینى خودشان برآورنده آن معانى فلسفى یونانى هست یا نه؟ در صورتى که چنین امرى صادق باشد این الفاظ دینى براى آن معانى فلسفى به کار مىرود و در صورتى که چنین چیزى متصور نباشد، پس از الغاى اصطلاحات غریب جدید، نزدیکترین معانى عامِ زبان خود را براى آن معانى فلسفى، به کار مىبرند. فارابى بدین ترتیب دستگاهى فراهم مىسازد که توان انتقال مفاهیم فلسفى یونانى را به جهان اسلام فراهم مىآورد و ضمن این انتقال و طى سازوکارى خاص، مفاهیم مورد نظر پالایش یافته و متناسب با جوهره تمدن اسلامى، خلوص و اصالت مىیابند.26 به این ترتیب طبق نظریه او، مسأله ترجمه پذیرى مفاهیم یک تمدن به تمدن دیگر، که مورد مناقشه متى بن یونس و سیرافى بود، حل مىشود. فارابى خود در طرح علم مدنى خویش از این آموزهها بهره برده است. اما در خصوص حوزه سیاست، دانش سیاسى و علم مدنى اى - که به وسیله مسلمانان عادى، انسانهایى که قوه عاقله و متخیله آنها مورد افاضه عقل فعال قرار نمىگیرد - مىباید بر اساس میراث به جا مانده از پیامبر و فیلسوفِ آورنده دین پایهگذارى شود. از نظر او، هر چند دانش سیاسى اى که بدین شکل ساخته مىشود در فضل و شرافت به پاى دانش سیاسى برخاسته از قوه عاقله ومتخیله پیامبر و فیلسوف نمىرسد، ولى مىباید تا آن جا که ممکن است به آن
شباهت یابد، از این رو قوه عاقله بشرى با پذیرش درصد بالایى از خطا، منبع چنین دانشى به شمار مىرود و به همین ترتیب شیوه منطق و استدلال عقلى ابزار این دانش تلقى مىگردد. اما آنچه چنین دانشى را یارى کرده و ضریب خطاى آن را کاهش مىدهد غور در میراث باقى مانده از پیامبر یا فیلسوف راستین است که این خود مستلزم کسب روشها و مهارتهاى دیگرى غیر از استدلال عقلانى است. فارابى در بحث از شرایط و اوصاف رئیس یا رؤساى سنت و افاضل، مجموع دانشهاى تفسیرى را در سه دسته عمومى جاى مىدهد: یک دسته به تفسیر سرشت و الزامات عصر پیامبر و فیلسوف آورنده سنت و در یک کلام تفسیر تاریخى عصر نزول مربوط مىشود؛ دسته دیگر، به روش فهم شریعت و شناخت آن یعنى تفسیر متن کاوانه شریعت مربوط مىگردد؛ دسته سوم، از علوم و قواعد زبانشناسى که استعمالات، استعارات و قواعد زبان - تحلیل زبان شناسانه زبان عربى -27 را در خود جاى داده است. ابن سینا نیز با تقسیم قوه عاقله آدمى به دو قوه عقل نظرى و عملى و قرار دادن دانش سیاسى در حیطه فعل و تصرف قوه عقل عملى، بیان اصول و ضرورت مسائل سیاسى را به عهده قوه عقل عملى مىگذارد و خود در آخر کتاب نجات طى بحثى با عنوان در بنیاد شهر - دولت (فى عقد المدینة) نمونهاى از خلاقیت عقلانى در عرصه سیاست را نمایش مىدهد؛28 ولى جزئیات و تفصیل بیشتر آن را به عهده تفسیر و فهم میراث وحیانى قرار مىدهد که از طریق روشهاى زبانى، تفسیر قرآن و روایات و دانش اصول فقه به دست مىآید.
به این ترتیب دانش سیاسى در نزد فیلسوفان مشایى، دانشى است که نه صرفاً عقلى و نه به طور محض شرعى است، بلکه این دانش در حد درک کلیات و اصول مباحث خود از عقل بهره مىبرد و براى توضیح جزئیات آن به وحى متوسل مىگردد. بر این اساس، برخى از شاخههاى دانش سیاسى چون دانش فلسفه سیاسى، دانشى عقلى به شمار مىرود و شاخههایى از این دانش همچون فقه سیاسى، دانش شرعى تلقى مىگردد و به این ترتیب فلسفه سیاسى اسلامى بیان جزئیات زندگى سیاسى و ارائه الگوى آن را به دین شناسان (فقیهان، متکلمان و مفسران) واگذار مىکند و خود در حد بیان کلیات توقف مىکند.
روش تحلیل زندگى
1. اصالت سعادت؛ معیار تحلیل و نقد سیاسى: مطالعه زندگى سیاسى و تحلیل آن در گرو امکان جدا شدن تحلیلگر سیاسى از متن زندگى سیاسىِ اجتماع خویش و نگاه مجدد به آن به صورت موضوع مطالعه مىباشد؛ از این رو براى تحلیل و نقد زندگى سیاسى به دست آوردن معیارهایى چند که امکان نگاه به زندگى سیاسى را، با نگاهى بیرونى عملى سازد، ممکن مىگردد. فیلسوفان مشایى برخلاف فلسفههاى سیاسى جدید مغرب زمین که از مفاهیم بنیادین اصالت فرد (فردگرایى)، اصالت جمع (جمع گرایان) یا اصالت گروه (تکثر گرایان) جهت توجیه، تفسیر و تبیین پیدایش زندگى سیاسى، تطور و تحول آن و در نهایت اضمحلال یا آسیبشناسى آن بهره مىبرند، از مفهوم بنیادین «سعادت» استفاده کرده و طى روندى، با اصالت دادن به آن، به عنوان معیار تحلیل و نقد دانش سیاسى بهره مىگیرند. فیلسوفان مشایى با پذیرش این انگاره که هر چیزى - چه طبیعى و چه ارادى - غایت و کمالى دارد، مفهوم «سعادت» را در رسیدن آن چیز به کمالش مىدانستند. به این ترتیب سعادت حقیقى در عرصه سیاست، به معناى رسیدن زندگى سیاسى به کمالِ از پیش طراحى شده آن بود. فارابى وسایل نیل به چنین سعادتى را در عالم انسانى «فضیلت» مىخواند که به معناى شرایط طبیعى و استعدادهاى وجودى آدمى جهت گرایش به نیکویى بود.29 او در تحصیل السعادة با شمارش فضایل انسانى به فضایل نظرى، فکرى، خُلقى و عملى،30 سه گونه اخیر را در ارتباط نزدیک با دانش سیاسى مىدانست. از نظر فارابى، فضیلت «فکرى مدنى» - چه کوتاه مدت و چه بلند مدت - معیارهاى قانونگذارى را سامان مىدهد و به این ترتیب قوانین مدنى اجتماعات بشرى بر اساس آن، تفسیر، تحلیل و احیاناً نقد مىگردد؛31 در حالى که فضیلت «خُلقى مدنى» منبع قاعده سازِ اخلاق فردى و اجتماعى جوامع بشرى است، به طورى که بر اساس آن مىتوان هنجارهاى سیاسى و ناهنجارىهاى سیاسى را تفسیر کرده و آنها را از هم تشخیص داد. همان گونه که این معیار مىتواند معیار نقد هر گونه حیات سیاسى واقعى گردد.32 سرانجام فضایل «عملى و مدنى» قواعد و معیارهایى را ارائه مىدهد که آدمى را در چگونگى تحقق بخشیدن به فضایل پیشین راهنمایى کند.33 در واقع این دسته از فضایل فن آورى نیستند، بلکه معیارهاى چگونگى استفاده از فن آورى را بیان مىکنند. بر این اساس، «سعادت» به عنوان مفهومى بنیادین «اصالت» مىیابد که کلیت حیات سیاسى و تمام م
سائل آن بر اساس این مفهوم اصیل تفسیر و نقد مىگردد، هر چند فیلسوفان مشایى در تعداد فضایل و تفسیر آنها با هم توافق ندارند (براى نمونه ابن عامرى در کتاب السعادة و الاسعاد سعادت را به دو قسمت سعادت عقلى و انسانى تقسیم مىکند.)34 به این ترتیب در فلسفه مشایى زوج مفهومى «سعادت حقیقى - سعادت پندارى» معیار تفسیر و تحلیل مسائل اجتماعى و سیاسى چون خاستگاه اجتماع سیاسى، پیدایش حکومت، رهبرى سیاسى، اقسام اجتماعات سیاسى، چگونگى جریان حیات سیاسى و مسائل دیگر مىگردد و بر اساس همین جفت مفهومى مىتوان الگوهاى نظرى سیاست و حیات سیاست واقعى را مورد نقد قرار داد.
2. تحلیل و نقد زندگى سیاسى: از آن جا که طبق «اصالت سعادت» هر موجودى از جمله آدمى در پى رسیدن به کمال نهایى خویش است و در این امر آدمى نیازمند یارى همنوعان دیگر خویش است، اجتماعات انسانى پا مىگیرد؛ اما باید دانست که ضرورت گردهم آیى آدمیان، اجتماع آنها را، اجتماع مدنى نمىگرداند، بلکه وجه تمایز اجتماع آدمى از اجتماعات دیگر حیوانات گرایش طبیعى آدمى براى رسیدن به کمال است؛ گرایشى که خواجه از آن تعبیر به محبت و فارابى تعبیر به اراده مدنى مىکند و این چیزى جداى از گرایش غریزى یا اجبارى دیگر جانداران و به قول خواجه نصیر «اتحادى صناعى» است.35 همان طور که فارابى در تمایز این دو دسته از اجتماعات از اصطلاحات «اراده مدنى» در برابر «اراده طبیعى» و «عدالت مدنى» در برابر «عدالت طبیعى» یاد مىکند. براین اساس، «اصالت سعادت»، علت پیدایش اجتماعات انسانى، و همچنین نکته اصلى تمایز آن با دیگر اجتماعات را، کمال یابى و سعادتطلبى مىداند، به طورى که آشکارا فیلسوفى چون فارابى نظریاتى چون اضطرار طبیعى، جنگ و نیا و خون مشترک را رد مىکند؛36 از این رو، فیلسوفان مشایى نمىتوانند بپذیرند که علت پیدایش اجتماعات بشرى قرار داد اجتماعى باشد، بلکه آنها اجتماع را مدنى به معناى مدنیت مىدانند؛ مدنیتى که برخاسته از گرایش طبیعى و فطرى آدمى است. بر این اساس، اصالت سعادت، دو نظریه حقوق طبیعى و حقوق قراردادى را براى پیدایش اجتماع و تداوم زندگى اجتماعى و سیاسى رد مىکند. «اصالت سعادت» همچنین چرایى تقسیم بندى اجتماعات بشرى و قاعده و معیار طبقه بندى آنها را توضیح مىدهد. از آن جا که زندگى انسانى بر معیار «سعادت» مىچرخد و تحلیل مىشود، این وضعیت فردى یا جمعىِ افرادِ اجتماع نیست که ملاک تحلیل زندگى اجتماعى و سیاسى است. بنابر این نوع آزادىهاى فرد، قراردادهاى فردى او، یا جایگاه و پایگاه اقتصادى و شأنیت اجتماعى انسانها معیارهاى تأثیر گذار در زندگى سیاسى تلقى نمىگردند، بلکه قدرت بر شناخت حقیقت - که امرى ممکن تلقى مىشود - و التزام به لوازم عملى آن شناخت، اجتماعات انسانى را به چهار دسته کلىِ اجتماعاتِ «فاضل»، «جاهل»، «فاسق» و «ضالّ» تقسیم مىکند و یا افراد را به نوابت، بهیمى و انسان مدنى تقسیم مىگرداند و خود وجه افتراق تقسیمات درونىِ جوامع جاهله، فاسقه، ضاله و فاضله مىگردد. به این ترتیب است که اجتماع فاضله مب
نى بر رئیس اول، رئیس مماثل، رئیس سنت و افاضل از یک سو، و اجتماعات ضروریه، بداله، خساسه، کرامیه، تغلبیه و جماعیه در هر یک از اجتماعات سه گانه دیگر، از سوى دیگر، همگى در پرتو شناخت سعادت برین و تلاش در جهت رسیدن عملى به آن و یا قصور در یکى از این دو امر به وجود مىآید؛ از این رو هر چند فیلسوفان مشایى وجود اصناف، گروهها و تقسیمات اقتصادى و اجتماعى را در جوامع انسانى مىپذیرند، ولى در تحلیل زندگى اجتماعى بدانها اهمیت اساسى را نمىدهند، چرا که معیار سعادت و دو مفهوم متقابل سعادت حقیقى و سعادت پندارى محور بنیادین طبقه بندى اجتماعات و معیار تحلیلى آنها تلقى مىشود.
چگونگى زندگى سیاسى نیز بر اساس مفهوم بنیادین «سعادت» قابل تحلیل است. ویژگىهاى فعّالان سیاسى و تنظیم سلسله مراتب حیات سیاسى در اجتماعات فاضله و نقد معیارهاى گزینش سیاستمداران و چگونگى تنظیم روابط سیاسى در اجتماعات غیرفاضل همگى بر اساس معیار سعادت و قواعد بنیادینِ فضیلتهاى مدنى (فکرى، خُلقى و عملى) برخاسته از آن، انجام مىشود. به همین ترتیب فیلسوفان مشایى هر جنبه از جنبههاى حیات سیاسى و نیز هر مسألهاى از مسائل قلمرو سیاست را بر اساس معیار بالا تحلیل، ارزیابى و نقد مىکنند؛ از این رو همواره حیات سیاسى واقعى به وسیله حیات سیاسى فاضلهاى که بر اساس آموزههاى همین فیلسوفان دست یافتنى نیز مىباشد نقد مىگردد. بنابراین، تقابل زندگى فاضلانه و زندگى واقعى سیاسى به جاى تقابل فرد و اجتماع - در تمدن غربى جدید - عامل هویت سیاسى و نشان تمدن اسلامى تلقى مىگردد.
نتیجهگیرى
فیلسوفان مشایى مجموعه دانشهاى سیاسى را به طور کلى در سه جایگاه طبقه بندى کردهاند. بخشى از این دانشها تحت عنوان «سیاست مدن» به عنوان شاخهاى از دانشهاى عملى قرار مىگیرد. این بخش از سیاست در برگیرنده قواعد سیاسى فرا زمانى و فرا مکانى برخاسته از نوع تعقل یونانى است. قسمت دیگرى از دانش سیاسى بخشى از دانشهاى قرار دادى است که مبدأ پیدایش آن را آداب و رسوم اجتماع بشر تشکیل مىدهد. این بخش از دانشهاى سیاسى، دانشى زمانى و مکانى به شمار مىرود. آخرین جایگاه دانش سیاسى مخصوص آن دسته از دانشهاى سیاسى است که برخاسته از آیین شریعت بوده و فقه سیاسى نامیده مىشود.
جایگاههاى متفاوت دانش سیاسى نشاندهنده وجود دو منبع دانش ساز براى فیلسوفان مشاء یعنى عقل و وحى است. این دو منبع براى فیلسوفان مشایى از دو گوهره متفاوت نیستند و مفاد آنها با یکدیگر قابل جمع است، با این تفاوت که وجهه سیاست مدن اصولاً نظرى و درک کلیات زندگى سیاسى است، ولى وجهه فقه سیاسى و سیاستنامهها اصالتاً عملى بوده به جزئیات زندگى سیاسى مىپردازد؛ از این رو دانش سیاسى براى آنها، دانش نه صرفاً عقلى و نه کاملاً شرعى است. این امر خود سبب مىشود روش فهم سیاسى تابع قواعد عمومى تفکر و قواعد عام تفکر سیاسى براى درک کلیات حیات سیاسى از سویى، و تابع قواعد تفسیرى و تحلیل زبانى متون مقدس شریعت از سوى دیگر باشد. هر چند فهم سنت عملى پیامبر و امامان معصوم، خود وجود قواعد تاریخى و درک فلسفه تاریخ و برخوردارى از فهمى تاریخى را نیز اجتناب ناپذیر مىکند.
فیلسوفان مشایى تحلیل زندگى سیاسى موجود و ارائه آرمان شهر مطلوب خود را مبتنى بر تأسیس اصل «اصالت سعادت» مىکنند که براساس آن، کمال زندگى سیاسى رسیدن به مقصد از پیش تعیین شدهاى است که تحت عنوان «مدینه فاضله» در این دنیاى فانى تحققپذیر است. «فضیلت» که وسیله رسیدن به این سعادت است، القا کننده قواعد قانون گذارى، سازنده اخلاق و تربیت سیاسى، ارائه کننده هنجارها و نابهنجارىهاى جامعه سیاسى و ایجاد کننده راهبردهاى عملى عینیت بخشى به مدینه فاضله است. بنابراین «اصالت سعادت» معیار تحلیلى - انتقادى بسیار مؤثرى براى ارزیابى زندگى سیاسى موجود و طراحى ایدهآلهاى سیاسى مطلوب مىباشد. این اصل از آن جا که فلسفه پیدایش اجتماعات انسانى و نکته اصلى افتراق آن از اجتماعات دیگر حیوانات را سعادتطلبى مىداند، اتحاد اعضاى اجتماع سیاسى را اتحادى ارادى و مدنى و نه اتحادى طبیعى بیان مىکند که برخاسته از ارادهاى مدنى است؛ از این رو نظریههایى چون نظریه اضطرار، نیا یا خون مشترک و حتى نظریه قرارداد اجتماعى را در پیدایش جوامع سیاسى منتفى مىداند.
اصل «سعادت» همچنین تحلیل کننده چرایى طبقه بندىهاى اجتماعى است. بر اساس این اصل، آدمى در سعادت یابى ممکن است به خطا رود. منشأ این خطا خود مىتواند یا به دلیل خطاى در شناخت حقیقت باشد یا در عدم التزام به لوازم عملى آن؛ از این رو چهار دسته عمومى اجتماعات فاضله، جاهله، فاسقه و ضالّه پدید مىآیند. شهروندان پرورش یافته در چنین جوامعى نیز به انسانهاى مدنى، نوابت و بهیمیون تقسیم مىگردند. تقسمیات درونى هر یک از اجتماعات سیاسى فوق نیز بر اساس حضور یا فقدان یکى یا همه پایههاى سعادت یابى است. اصل «سعادت» همچنین سلسله مراتب قدرت سیاسى را در اجتماع فاضله سامان داده و آن را تحلیل مىکند. فعالیت سیاسى و سلسله مراتب مشارکت در حیات سیاسى بر اساس میزان شناخت و التزام عملى به «سعادت» است. بنابراین تقابل حیات فاضله با حیات غیرفاضله، عامل هویت سیاسى و نشان تمدن اسلامى است.
پىنوشتها
1. بخشى از پژوهشى است که در پژوهشکده اندیشه سیاسى اسلام انجام شده است.
2. دانش آموخته حوزه علمیه قم و فارغ التحصیل کارشناسى ارشد علوم سیاسى مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم(ع).
3. مانند کاربرد آن در دانش نحو به وسیله ابوحنیفه. محمود شهابى، ادوار فقه (تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، چاپ پنجم، 1370) ج3، ص701.
4. علامه على بن محمد بزودى متولد 482 ه. از فقهاى حنفى و نویسنده کتاب الاصول.
5. رکن الدین عمیدى ابوحامد محمد بن محمد، فقیه حنفى، مؤلف رساله معروفى در جدل است که در سال 615 ه. درگذشت.
6. عبدالرحمان بن خلدون، مقدمه، ترجمه محمد پروین گنابادى (تهران: مرکز انتشارات علمى و فرهنگى، 1362) ج2، ص 932.
7. ابونصر محمد الفارابى، الحروف، حقّقه و قدّم له و علّق علیه محسن مهدى (بیروت: منشورات دارالمشرق، الطبعة الثانیة) ص 132.
8. همو، المنطق عندالفارابى: کتاب الجدل، تحقیق و تقدیم و تعلیق رفیق العجم (بیروت: منشورات دارالمشرق، 1986 م) ص13.
9. ابوالفتح محمد شهرستانى، الملل و النحل، تحقیق محمد سیدکیلانى (بیروت: منشورات دارصعب، 1406 ق) الجزء الاول، ص15.
10. ر.ک: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار (تهران: صدرا، چاپ پنجم، 1376) ج5، ص 26 - 32.
11. ژان برن، ارسطو و حکمت مشاء، ترجمه سیدابوالقاسم پورحسینى (تهران: امیرکبیر، 1373) ص 43.
12. ابوالحسن عامرى، الاعلام بمناقب الاسلام، ترجمه احمد شریعتى و حسین منوچهرى (تهران: مرکز نشر دانشگاهى، 1367) پاورقى 2، ص61، به نقل از: ابن نباته، سرح العیون، ص 234.
13. ابو نصر محمد فارابى، احصاء العلوم، تصحیح و مقدمه عثمان محمد امین (مصر: مطبعه سعادت، 1350 ق) ص 6-11.
14. فؤاد معصوم، اخوان الصفاء: فلسفتهم و غایتهم (بیروت: طبعة دارالمهدى للثقافة و النشر، 1998 م) ص 175 - 192.
15. ابوالحسن عامرى، پیشین، ص 60 - 78.
16. سیدجعفر سجادى، فرهنگ علوم فلسفى و کلامى (تهران: امیرکبیر، 1375) ص 437 و 438.
17. خواجه نصیر الدین محمد طوسى، اخلاق ناصرى، تصحیح و تنقیح مجتبى مینوى و علیرضا حیدرى (تهران: خوارزمى، چاپ پنجم، 1373) ص 37 - 41.
18. ماجد فخرى، سیرفلسفه در جهان اسلام، ترجمه نصرالله پور جوادى (تهران: مرکز نشر دانشگاهى، 1372) ص 110.
19. محمد عبدالرحمن مرحبا، من الفلسفة الیونانیة الى الفلسفة الاسلامیة (بیروت: منشورات عواید، طبعة الثالثة، 1983 م) ص 447 - 448.
20. همان.
21. ابو نصر محمد فارابى، آراء اهل المدینة الفاضلة (بیروت: مطبعة دارالمشرق، طبعة السادسة) ص 114 - 116.
22. ابوالحسن عامرى، پیشین، ص 77 - 80.
23. ابوحیان توحیدى، الامتاع و المؤانسة (بیروت: منشورات دارمکتبة الحیاة، مناظره شبهفدهم) الجزءالثانى، ص 2 -22.
24. حسین بن سینا، رسائل: عیون الحکمة (قم: بیدار، 1400 ق) ص 30.
25. خواجه نصیرالدین محمد طوسى، رساله گشایش نامه، به کوشش محمد تقى دانش پژوه (تهران: دانشگاه تهران، 1341)؛ همو، تلخیص المحصل، تصحیح عبدالله نورایى (تهران: موسسه مطالعات اسلامى شعبه تهران دانشگاه مک گیل، 1359) ص 393.
26. ابو نصر محمد فارابى، الحروف، تحقیق و تقدیم و تعلیق محسن مهدى (بیروت: دارالمشرق ش م م، الطبعة الثانیة) ص 157 - 161.
27. همو، آراء اهل المدینة الفاضلة، ص 129 و 130؛ همو، السیاسة المدنیة، الفصل الخامس، فى اوصاف الرئیس الذى یدبر المدینة باالشرائع المکتوبة.
28. حسین بن سینا، شفاء: الهیات (قم: کتابخانه آیة الله مرعشى نجفى، 1404 ق) ص 447 - 455.
29. ابو نصر محمد فارابى، الفصول المنتزعه، تحقیق فوزى مترى نجار (بیروت: دارالمشرق، 1971 م) ص 32.
30. همو، تحصیل السعادة، تحقیق و تقدیم و تعلیق جعفر آل یاسین (بیروت: دارالاندلس، طبعة الثانیة، 1403 ق) ص 49.
31. همان، ص 69 - 70.
32. همان، ص 73.
33. همان، ص 84.
34. ابوالحسن محمد بن عامرى، السعادة و الاسعاد، به کوشش مجتبى مینوى (تهران: دانشگاه تهران، 1336) ص 4.
35. خواجه نصیر الدین محمد طوسى، اخلاق ناصرى، ص 258.
36. ابو نصر محمد فارابى، آراء اهل المدینة الفاضله، ص 153.
سخن گفتن درباره روش فیلسوفان مسلمان قبل از هر چیزى در گرو فهم این مطلب است که کار آنها صرفاً تطبیق فلسفه یونانى بر اصول دیانت اسلامى نبوده است و آنها به القاى نظرات فلسفى و تلقیات دینى دست نیازیدهاند؛ از این رو روش فیلسوفان مسلمان مزج شیوه تعقل یونانى با تأییدات و شواهد قرآنى نبوده است. در واقع فلسفه اسلامى را مىتوان نوع تفکر انتزاعى جوهراً مستقل از دین و در پرتو دین دانست که در اصل، در مقام نوعى سکناگزیدن در عالم دینى یا بهرهمندى از پرتو عالم دینى است که فیلسوف، سیروسلوک عقلى خود را در آن عالم، با تفکر مفهومى بیان مىکند.
علوم اسلامى در زمینهاى تکوین یافتند که ماده آن، میراث جهان شرقى، یونانى - رومى و دانشها و آداب و رسوم اساطیرى و فرهنگشناسى قوم عرب بود، اما صورت و حقیقت این علوم تا آن جا که به عالم اسلامى مىپیوست به قرآن و سنت تقرّب مىجست. به این ترتیب هر آنچه از علوم گذشتگان قابلیت داشت باید در حکم ماده علوم اسلامى به کار آید و آنچه فاقد این قابلیت بود به کل طرد گردد. به این گونه بود که در تمدن اسلامى، کلیّت شؤون فرهنگى در تابعیت از صورت نوعى و کل حاکم بر این دوره، محتوا و سرشتى واحد یافت و آنچه علوم اسلامى خوانده مىشود، پدیدار گشت.
با پیدایش دانشهاى کلام و فقه، علاوه بر استناد به آیات و روایات، گونهاى از تفکر نظرى نیز به وجود آمد. تفکر نظرى مزبور مبتنى بر برداشتى از عقل بود که طبق آن، حکم موضوعى، به موضوع دیگر به اعتبار اشتراکشان در علت حکم، تسرى مىیافت. بدیهى است این معناى از عقل، معنایى غیر از معناى منطقى و فلسفى یونانى آن مىباشد. روش استدلالى مزبور، «جدل» نامیده مىشد، و در برگیرنده قواعدى بود که بر اساس آن حدود و آداب «استدلال» مشخص مىشد و به وسیله آن مؤمنان به حفظ عقیده و یا تخریب آن رهبرى مىشدند و در این میان فرق نمىکرد که موضوع آن کلام باشد یا فقه یا هر دانش دیگر.3 ابن خلدون در توضیح روش مجادله از دو گونه آن سخن به میان مىآورد: نخست، روش بِزُودى که4 ویژه ادله شرعى همچون نصّ، اجماع و استدلال است؛ دوم، روش عمیدى5 که در هر دانشى کاربرد دارد. ابن خلدون در گزارش خود مىنویسد: «اگر از نظر منطقى بدان بنگریم اغلب به قیاس مغالطهاى و سوفسطایى شبیهتر است، اما در عین حال صورتهاى ادله و قیاسها در آن محفوظ است.6 فارابى نیز درکتاب الحروف روش جدلى و سوفسطایى را به لحاظ زمانى مقدم بر فلسفه مىداند.7 او در کتاب الجدل درباره این روش چنین توضیح مىدهد: «جدل صناعتى است که براى آدمى توانى را به دست مىدهد که از مقدمات مشهور قیاسى جهت ابطال نظر مورد قبول مخاطب به وسیله بخشهاى دیگر از مقبولات او استفاده مىکند.8 به این ترتیب پرسشگر با استفاده از قاعده امتناع اجتماع متناقضین ضمن پرسش از مشهورات و مقبولات مخاطب، سعى در نشان دادن موارد متناقض در سخنان مورد قبول او مىکند و با ایراد مقدمات مشهور و ظنى، مخاطب را در مسیر نظر خود هدایت مىکند. فارابى در رساله جدل خویش، از قواعد و شرایط آن سخن مىگوید.
در حوزه سیاست، اختلاف درباره مسأله «امامت»، شرایط آن و سازوکار جانشینى، در پرتو شیوه جدلى، مؤمنان را به صورت گروههاى شیعه، خوارج، معتزله، کرامیه و اشعرى صف بندى کرد.9
تحول بعدى در روششناسى مسلمانان، وارد کردن نوع دیگرى از تفکر نظرى بود که در مقابل عقل به کار رفته در دانش کلام و فقه، عقل کلى نامیده مىشد. عقل در این معنا قوهاى نفسانى بود که قادر به درک کلیات بود، در حالى که عقل در معناى نخستین آن، مفهومى فردى و جزوى داشت و نوعى تمیز را میان حسن و قبح امور مىداد. به این ترتیب، این عقل اسکندرانى - شبه دینى که در فراشدى، از پرتو قرآن و سنت بر خوردار شده بود - گونه دیگرى از تفکر سیاسى را پدید آورد که در مقابل تفکر سیاسى پیشین، Theoria خوانده مىشد. توضیح روش جدید در حوزه سیاست با پردازش فیلسوفان مشایى موضوع مورد علاقه مقاله حاضر است.
دانش سیاسى در حکمت مشاء
1. جایگاه دانش سیاسى در حکمت مشاء: روش مسلمانان در اخذ و اقتباس دانش یونانى یکدست نبوده است. آنها در فراشد پذیرش این دانش و روند بومى کردن آن به طور عمده از چهار الگو متابعت کردند: نخست، جذب و پذیرش تقریباً بدون کم و کاست مسائل فلسفى یونانى در فلسفه اسلامى؛ دوم، پذیرش مسائل یونانى و تکمیل آنها؛ سوم، اخذ عناوین مسائل و تغییر محتوایى آنها؛ چهارم، تولید مسائل جدیدى که در فلسفه یونانى یافت نمىشد.10 گرچه غالب مسائل فلسفه اسلامى در زمره سه دسته اخیر آن قرار مىگیرد، ولى مسلمانان در مسأله طبقه بندى علوم و تقسیمات آن، میراث یونانى را پذیرفتند. البته مقصود از این سخن آن نیست که شیوه طبقه بندى علوم بدون هیچگونه تغییرى به صورت یونانى آن در جهان اسلام باقى ماند، بلکه مراد آن است که در مجموع مسأله تقسیمات علوم به همان شکل نخستین باقى مانده است و از این رو، مسأله طبقه بندى علوم جزو مسائل دسته نخست قرار مىگیرد.
ارسطو دانش را داراى مراتب سه گانه، دانشهاى نظرى، دانشهاى عملى و دانشهاى شعرى مىدانست. از نظر او، دانشهاى نظرى که موضوع آنها دانایى و حقیقت بود، شامل تعلیمات (ریاضیات)، طبیعیات و الهیات مىشد؛ اما موضوع دانشهاى عملى برخلاف دسته نخست، صرف عمل بود و دانش اخلاق، سیاست و تدبیر منزل را در بر مىگرفت، هر چند در انتساب تدبیر منزل به ارسطو تردیدهایى وجود دارد. در نهایت دانشهاى شعرى، مستلزم آثارى است که خارج از عامل آنهاست.11 بر این اساس دانش سیاست جزو دانشهاى عملى قرار مىگرفت؛ اما اینک باید دید که جایگاه دانش سیاست پس از انتقال به دنیاى اسلام، از نظر فیلسوفان مشایى کجاست؟ و آنها جایگاه دانش سیاسى را چگونه گزارش مىکنند؟
بر اساس گزارشهاى موجود، ابویوسف یعقوب کندى (حدود 185 - 260 ه) دانشهاى انسانى را به دو دسته دانشهاى فلسفى انسان و دانشهاى الهامى نبوى تقسیم مىکند. از نظر او، دسته اول خود دربرگیرنده سه دانش ریاضى، طبیعى و الهیات مىگردد،12 براساس این طبقه بندى دانش سیاسى به عنوان زیر مجموعهاى از دانش الهیات در زمره دانشهاى فلسفى انسانى قرار مىگیرد. ابونصر محمد فارابى (حدود 258 - 339 ه)، مؤسس فلسفه و فلسفه سیاسى اسلامى در دو کتاب التنبیه على سبیل السعادة و احصاء العلوم به طبقه بندى علوم پرداخته است. از مجموع این دو کتاب به دست مىآید که او در یک طبقه بندى اولیه؛ مجموعه دانشهاى بشرى را به سه دسته «علم اللسان»، «علم المنطق» و «دیگر علوم» تقسیم کرده است، اما «دیگر علوم» از نظر او به دو دسته علوم نظرى با زیر مجموعه ریاضیات، طبیعیات و الهیات، وعلوم عملى تقسیم مىگردد. علوم عملى خود شامل علم مدنى است که در برگیرنده علم اخلاق و علم سیاست است و دانش فقه و کلام به علوم مدنى ملحق مىگردد.13 به این ترتیب دانش سیاسى جزوى از علم مدنى به شمار مىآید. در این طبقه بندى، آنچه که امروزه فقه سیاسى یا کلام سیاسى خوانده مىشود نیز مانند علم سیاست، دانش مدنى خوانده مىشود. اما جمعیت فلسفى اخوان الصفا تقسیم بندى تا حدى متفاوتتر از آنچه فارابى بیان کرده، عرضه مىکنند. آنها در یک دسته بندى اولیه تمامى دانشها را به دانشهاى ریاضى یا علم الآداب، علوم شرعى و علوم فلسفى تقسیم مىکنند. دسته اخیر از علوم، خود به دانشهاى ریاضیات، منطق، طبیعیات و الهیات تقسیم مىشود. علم سیاست در این بیان یکى از دانشهاى زیرین الهیات تلقى مىگردد که خود در برگیرنده موضوعات سیاست نبوى، سیاست ملوکى، سیاست عامى، سیاست خاصى و سیاست ذاتى است.14 در تقسیم بندى اخوان الصفا برخلاف طبقهبندى فارابى دانش فقه در زمره علوم شرعى قرار مىگیرد که در عرض علوم فلسفى و از جمله علم سیاست است.
ابوالحسن عامرى (حدود 322 - 381 ه.) دیگر فیلسوف مشایى مسلمان، علوم بشرى را به علوم فلسفى و علوم دینى تقسیم مىکند. به نظر او، علوم فلسفى شامل الهیات، ریاضیات، طبیعیات و منطق و علوم دینى در برگیرنده کلام، فقه، حدیث و لغت مىشود. دانش سیاست در طبقه بندى حاضر جزو دانش الهیات مىباشد، در حالى که فقه سیاسى و کلام دانشهاى دینى تلقى مىگردند.15 توجه به دو گانگى دانشهاى فلسفى و دینى، همچنین در آثار دو فیلسوف بزرگ مشایى یعنى ابنسینا (370 - 428 ه) و خواجه نصیرالدین طوسى (597 - 672 ه) وجود دارد. ابن سینا در کتاب منطق المشرقیین مبناى طبقه بندى علوم را «مدق بر موضوعات و مبادى آنها» قرار داده است و از این رو دانشها را به دانشهاى حِکَمى و غیر حِکَمى تقسیم کرده است. به نظر او، دانشهاى حکمى دانشهایى هستند که احکام آنها در تمام برهههاى تاریخ جارى و حاکم است؛ در حالى که دانشهاى غیرحکمى، دانشهایى مقطعى و محصور در چارچوب زمانى خاصى هستند. او دانشهاى حکمى را به دو دسته عمومىِ دانشهاى نظرى و دانشهاى عملى تقسیم مىکند. به نظر او، دانشهاى نظرى دانشهایى هستند که غایت آنها اعتقاد یقینى به حال موجوداتى است که وجود آنها به فعل انسان بستگى ندارد؛ در حالى که هدف از دانشهاى عملى کسب نظر در امورى است که به وسیله انسان براى نیل به خیرات انجام مىپذیرد. ابن سینا نیز، همچون دیگر فیلسوفان مشایى، دانشهاى نظرى را به الهیات، ریاضیات و طبیعیات، و دانشهاى عملى را به علم اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن تقسیم مىکند. او توضیحى درباره دانشهاى غیرحکمى نمىدهد.16 سرانجام خواجه نصیرالدین طوسى در اخلاق ناصرى ضمن بیان تقسیم بندى بالا، علوم غیرحکمى را نیز توضیح مىدهد. او مىگوید دانشهاى بشرى به لحاظ «مبادى مصالح اعمال و محاسنِ افعالِ نوع بشر» یا از طبع برمىخیزند یا از وضع، بدین وسیله خاستگاه دانشها را یا طبیعت مىداند یا قرار داد و تشریع، علوم حِکَمى و تمامى زیر تقسیمات نظرى و عملى آن برخاسته از طبع تلقى مىشود. اما دانشهاى برخاسته از وضع و تشریع و قرار داد به عقیده خواجه، خود به دو دسته تقسیم مىشوند: دسته نخست دانشهایى هستند که مرجع قانونگذارى و تشریع آنها، توافق بشرى است و آن را دانش آداب و رسوم مىنامد؛ اما دسته دیگرى از دانشهاى قرار دادى هم وجود دارند که به وسیله پیامبران و امامان وضع م
ىشوند و علم نوامیس الهى خوانده مىگردند و خود شامل سه دسته موضوعات هستند: عبادات و احکام آن، معاملات و حدود و سیاسات. او علم نوامیس را همان علم فقه مىداند.17 به این ترتیب دانش سیاست در طبقه بندى علوم، دانشى فلسفى حِکَمى است، در حالى که علم فقه سیاسى دانشى شرعى تلقى مىگردد.
همانگونه که از مرور شیوه طبقه بندى علوم به وسیله فیلسوفان مشایى آشکار مىشود، مجموعه دانشهاى سیاسى به طور کلى در سه جایگاه متفاوت قرار مىگیرند: نخست، در زمره دانشهاى فلسفى - در نزد فارابى تمامى شاخصههاى علوم سیاسى و در نزد دیگر فیلسوفان بخشى از آن که تحت عنوان سیاست مدن قرار مىگیرند؛ دوم، جزو دانشهاى قرار دادى بشرى - طبق طبقه بندى خواجه آنچه که سیاست نامه خوانده مىشود و خود او آنها را علم آداب و رسوم سیاسى مىنامد؛ سوم، جزو دانشهاى قرار دادى دینى که همان فقه سیاسى خوانده مىشود. اما آنچه در این پراکندگى وجود دارد و به لحاظ روششناسى داراى اهمیت است تحلیل چرایى چنین تشتت و توضیح آنچنان قواعد دانش ساز تمدن اسلامى است که مىتواند وضعیت دانش سیاسى را توضیح دهد.
2. منابع دانش سیاسى در حکمت مشاء: مناقشه بر سر محاسن نسبى عقل و وحى به عنوان معیار استدلال بشرى، در سده سوم بسیار شدید بود.
از سویى، مدافعان سنت ارسطویى به نمایندگى مکتب بغداد ادعا مىکردند که عقل یگانه معیار استدلال بشرى است. متفکرانى چون نظّام (متوفاى حدود 230 ه) کندى، سرخسى (مقتول به سال 286 ه.)، ابن راوندى (متوفاى 297 ه) و زکریاى رازى (متوفاى 313 یا 320 ه)، عقل را معیار تمامى معارف دینى و دنیوى تلقى مىکردند. در این بیان، نظّام و کندى در صدد بر آمدند تا به حکم قوت نظر تجریدى در جهت تقویت اعتبار عقل بشرى گام بردارند بىآن که عقیده اسلامى خود به شؤون الهى را از دست بدهند یا در مفهوم صحت معرفت وحیانى تردید کنند. به این ترتیب شخصى چون کندى معرفت وحیانى را برتر از معرفت بشرى مىدانست، چرا که معتقد بود قدرت الهى که سرچشمه آن است، برتر از وسایل بشرى کسب معرفت است که در نهایت امر ریشه در ادراک حسى دارند؛18 ولى افراد دیگرى چون سرخسى، ابن راوندى و رازى به انکار معرفت وحیانى پرداختند، براى نمونه ابن راوندى استدلال مىکند که بشر از آن جا که به وسیله عقل شایستگى موردِ امر و نهى قرار گرفتن را دارد و سزاوار پاداش و مجازات مىباشد، دیگر مفاد معرفت وحیانى فاقد اعتبار است، چرا که عقل توان درک آن مفاد را دارد؛ از این رو ارسال پیامبران امرى لغو و بیهوده تلقى مىگردد.19 زکریاى رازى مىگوید عقل بشرى به جهت رسیدن به نهایت منافع دنیوى و اخروى اى که موجوداتى مثل ما توان و امکان رسیدن به آن را دارند، به بشر اعطا شده است.20
اما در مقابل این عقلى مسلکان، فیلسوفانى چون فارابى، ابن عامرى، سجستانى (متوفاى 375ه) اخوان الصفا، ابن سینا و خواجه نصیرالدین طوسى قرار مىگرفتند که به طور کلى وجود دو معیار را براى بازسازى علوم اسلامى لازم مىدانستند. فارابى برخلاف کندى که عقل و وحى را دو منبع مستقل از هم درک مىکرد، آنها را بیان متفاوت یک حقیقت مىدانست. او معتقد بود که مفاد وحى مثالاتِ مفاد عقلى هستند و از این رو عقل و وحى دو وجه مختلف یک حقیقت را بیان مىکنند. به این ترتیب آنچه را که قوه عقل آدمى درک مىکند، قوه تخیل او نیز مىتواند درک کند همانطور که قوه اخیر توان درک جزئیات محسوس را نیز دارد. درست به همین دلیل است که او برخلاف ابن راوندى و زکریاى رازى، مسأله نبوت را مىپذیرد و معتقد است نه تنها میان عقل فلسفى و عقل نبوى تفاوتى وجود ندارد، بلکه این دو عین هم هستند و فیلسوف در واقع همان پیامبر است و پیامبر همان فیلسوف؛21 اما سجستانى و بسیارى از همقطارانش با نظریه فارابى تا ایده دو گانگى منابع دانش ساز علوم اسلامى موافق بودند؛ ولى برخلاف فارابى نمىپذیرفتند که وحى و عقل دو جلوه یک حقیقت باشند، بلکه بیشتر تمایل داشتند همچون کندى، جوهره عقل را متفاوت از جوهره وحى ببینند و همان طور که ابن عامرى تصریح مىکند علوم دینى را شریفترین، والاترین، مقدسترین و محترمترین علوم بدانند. ابن عامرى بر اساس معیارهایى که براى اعتبار و اصالت هر چیز بیان مىکند - چندى و چگونگى - علوم دینى را به اعتبار چندى و چگونگى آن برتر از علوم عقلى مىداند.22 از این روست که بر اساس گزارش ابوحیان توحیدى، هنگامى که سجستانى، رسائل اخوان الصفا را بررسى مىکند، این جمعیت را به دلیل پیوند شریعت با فلسفه مذمت کرده و کار آنها را تلاش ناممکن تلقى مىکند و به شدت این انگاره جمعیت اخوان را رد مىکند که معتقد بودند مفاد عقل قابل جمع با مفاد وحى است. و طى بحثى طولانى، پس از اثبات نادرستى انگاره آنها، خود در نهایت به این نظر مىرسد که عقل و وحى دو منبع جوهراً متفاوت هستند که مفاد یکى را بر دیگرى نمىتوان تطبیق داد. منتها وحى هر چند مفاد عقلى را نمىپذیرد، ولى عقل مفاد وحى را انکار نمىکند و به این ترتیب پیامبر برتر از فیلسوف قرار مىگیرد.23 ابن سینا با بسط نظریه فارابى همان مضمون را تکرار کرد که میان منبع عقلانى و منبع وحیانى تفاوت ماهوى وجو
د ندارد، ولى به عقیده او وجهه دین اصالتاً عملى و وجهه فلسفه اصولاً نظرى است و از این رو مبدأ دانشهاى عملى از شریعت الهى مستفاد است و مبادى دانشهاى نظرى از باب آیین الهى بر سبیل خود آگاهى به دست مىآید. در یک کلام، در دین منشأ تکوین و تشریع، خداوند است. تشریع از طریق وحى حاصل شده و با آن، مناسبات عالم انسانى تنظیم مىگردد؛ به همین ترتیب در فلسفه هم مبدأ تکوین و هم مبدأ تشریع خداوند است، ولى تشریع از طریق سیر و سلوک عقلى با عطایاى عقل فعّال حاصل مىشود و پس از حصول آن نظامِ عقلىِ ذهنى، فیلسوف صورت آن را در مدینه، صورت خارجى مىبخشد.24 نظریه ابن سینا زمانى که تا حد کمالش تعقیب مىشود به صورتى عرضه مىگردد که خواجه نصیرالدین طوسى بیان مىکند که به رغم تفاوت نداشتن دو منبع عقل و شرع و نزدیکى آنها به هم، منتهاکمال قوه عقل آدمى شناخت حق تعالى، صفات او، فرشتگان و هستى به قدر توان بشرى است، در حالى که مفاد وحى شامل احکام و قوانینى است که زندگى فردى و جمعى آدمى را تنظیم و هدایت مىکند.25
در پایان باید گفت که آخرین نوشتههاى آخرین ابن سینا چون الاشارات و التنبیهات، حى بن یقظان و رسالة الطیر، منبع سومى براى دانشهاى اسلامى به دست مىدهد. این آثار مایههاى عرفانى اندیشه او را نشان مىدهد که در حکمت مشاء به درستى کاربرد آن براى دانش سیاسى ملعوم نیست؛ اما همین خمیر مایه عرفانى، راه را براى ظهور حکمت اشراق و سهروردى باز مىکند.
3. شرعى یا عقلى بودن دانش سیاسى: مناقشه بر سر مزایاى نسبى عقل یا وحى به عنوان منبع معتبر دانش سیاسى، در بطن خود مجادله دیگرى را درباره مزیت نسبى منطق یا نحو به عنوان ابزار دانش سیاسى مطرح کرد. اهمیت مجادله دوم از آن جهت بیشتر بود که حتى بر اساس نظریه همانندى منبع وحى و عقل در نزد فارابى، عملاً فیلسوف مورد نظر او، انسان خارق العادهاى بود که به او وحى هم مىشد و به این دلیل فیلسوف، پیامبر نیز بود. از این رو فارابى مسأله ساختنِ «دانش سیاسى» را براى انسانهاى معمولى در ذیل اجتماع «سنت» بیان مىکند که قوام آن بر ارتباط قوه عاقله و متخلیه رهبرانش با عقل فعّال هدایت نمىشود، بلکه هدایت اجتماع سنت را سنن و آداب به جاى مانده از فیلسوفان و پیامبران به عهده دارد (صرف نظر از این که رهبرِ آن یک نفر یا چند نفر فقیه یا فاضل باشد). به این ترتیب چه عقل را منشأ پیدایش دانش سیاست بدانیم یا وحى، براى انسانهاى معمولى اى چون ما، مسأله تفسیر میراث وحیانى مطرح مىگردد و درست به همین علت بوده که مناقشه مزایاى نسبى منطق یا نحو به عنوان ابزارهاى معتبر دانش سیاسى مطرح شده است. مناقشهاى که بىشباهت به مناقشات کاربرد قواعد زبانشناسى در معرفت اجتماعى معاصر نیست. فیلسوفان مسلمان با مسائلى درگیر بودند که از تداول فلسفه یونانى در فرهنگ اسلامى پدید آمده بود.
ابوحیان در گزارش پیش گفته خود از مناظره «متى بن یونس» منطقى - استاد فارابى - و ابوسعید سیرافى - فقیه، متکلم و زبان دادن معروف عرب - خبر مىدهد که در سال 320 هجرى در حضور «ابن فراتِ وزیر»، برگزار شد و به پیروزى قاطع روش زبانشناسى بر روش منطقى منجر شد. سیرافى در این مناظره بر این ادعاى «متى» و دیگر فیلسوفان، که فلسفه را قانون کلى استدلالِ درست و سخن صحیح مىدانستند، ایرادهاى جدى گرفت. سجستانى و بسیارى از اهل مدرسهشان، اغلب تحلیل لفظى را جانشین تحقیق فلسفى کرده بودند. به عقیده آنها تفکر روشن یقیناً مستلزم دقت در مصطلحات است و واژهنامه فلسفى ارسطو - کتاب دلتاى ما بعد الطبیعه - ممکن بود به منزله سرمشقى به کار رود. بر این اساس سجستانى به زبان عربى به منزله واسطهاى براى دریافت و فهم اشیا متوسل مىشد و آن را زبانى به شمار مىآورد که به طور آرمانى مناسب نظر ورزى فلسفى بود. سجستانى مدلل ساخت که هم در منطق و هم در علم نحو از الفاظ بحث مىشود و منطق ساختار صحیح زبان است به گونهاى که احتمال وجود «منطقى» کلى و جهان شمول چندان بیشتر از احتمال «نحوى» کلى و جهان شمول یا زبانى کلى و جهان شمول نیست. بدین سان به نظر او، نحو، منطق عربى و منطق، نحو عقلى به شمار مىرفت. سجستانى عقیده داشت که اکثر پژوهشهاى منطقى به معانى مربوط مىشود گر چه الفاظ را که جامه آنهاست نباید بىاعتبار انگاشت. همان گونه که اکثر پژوهشهاى نحوى به الفاظ مربوط مىشود گر چه معانى را که جوهر و حقیقت آنهاست نباید بىاعتبار انگاشت. منطقى در انتخاب کردن میان صورتهاى ممکن نحو به آنچه با عقل سازگار است اعتنا مىکند و نحوى به آنچه لفظ، موافق مىیابد مىپردازد. به این ترتیب دو گانه انگارى «صورت - محتوا» که بحث نحو و منطق را شکل مىدهد بر نظریه عربها درباره زبان و نقد ادبى حاکم است. او براى منطق از حیث تقدم برترى قائل است، ولى حالت آرمانى را ترکیب نحو عربى و منطق یونانى مىداند. نحو در مجموع لفظ را مىآراید و به معناى وضعى یا رسم رایج مىانجامد و حال آن که منطق معنا را قاعدهمند مىکند و حقیقت مسلّم را به دست مىدهد و مبتنى بر رسوم پیشین نیست. شاهد منطقى مأخوذ از عقل است و شاهد نحوى مأخوذ از عربهاست. برهان نحوى فطرى است و برهان منطقى عقلى. به این ترتیب کمال نهایى در صورتى به دست خواهد آمد که سخن عقلى و حسى پدید آید.
فارابى پس از شنیدن شکست استاد خویش در مناظره با سیرافى که نمادى از شکست منطق در برابر زبانشناسى بود رساله «الحروف» را نگاشت و در آن به شکل شایستهاى بحث منطق و زبان را به عنوان ابزار علوم اسلامى به میان کشید. به عقیده فارابى، با پیدایش دین در میان جمعیتى، اگر جمعیت مذکور قبلاً دارى دین دیگرى نبوده باشند و اصطلاحات رایج دین پیشین وجود نداشته است، دین جدید یا اصطلاحات خود را ایجاد مىکند و یا اصطلاحاتى از اجتماع را که به اصطلاحات دینى نزدیکتر است براى منظور خاص خود به کار مىبرد. اما در صورتى که جمعیت مذکور سابقه دیانت قبلى داشته باشند، در این صورت یا اصطلاحات دین قبلى را براى اصطلاحات دین جدید به کار مىبرد و یا این که اصطلاحات ادیان دیگر را، پس از تغییر و همسانى با سرشت دین خویش به اصطلاحات خود به کار مىبرد. به نظر فارابى، ورود علم فلسفه به دنیاى اسلام نیز چنین است، چرا که با ورود فلسفهاى چون فلسفه یونان به امتى چون امت اسلامى، مسلمانان مىباید ببینند که آیا الفاظ و اصطلاحات دینى خودشان برآورنده آن معانى فلسفى یونانى هست یا نه؟ در صورتى که چنین امرى صادق باشد این الفاظ دینى براى آن معانى فلسفى به کار مىرود و در صورتى که چنین چیزى متصور نباشد، پس از الغاى اصطلاحات غریب جدید، نزدیکترین معانى عامِ زبان خود را براى آن معانى فلسفى، به کار مىبرند. فارابى بدین ترتیب دستگاهى فراهم مىسازد که توان انتقال مفاهیم فلسفى یونانى را به جهان اسلام فراهم مىآورد و ضمن این انتقال و طى سازوکارى خاص، مفاهیم مورد نظر پالایش یافته و متناسب با جوهره تمدن اسلامى، خلوص و اصالت مىیابند.26 به این ترتیب طبق نظریه او، مسأله ترجمه پذیرى مفاهیم یک تمدن به تمدن دیگر، که مورد مناقشه متى بن یونس و سیرافى بود، حل مىشود. فارابى خود در طرح علم مدنى خویش از این آموزهها بهره برده است. اما در خصوص حوزه سیاست، دانش سیاسى و علم مدنى اى - که به وسیله مسلمانان عادى، انسانهایى که قوه عاقله و متخیله آنها مورد افاضه عقل فعال قرار نمىگیرد - مىباید بر اساس میراث به جا مانده از پیامبر و فیلسوفِ آورنده دین پایهگذارى شود. از نظر او، هر چند دانش سیاسى اى که بدین شکل ساخته مىشود در فضل و شرافت به پاى دانش سیاسى برخاسته از قوه عاقله ومتخیله پیامبر و فیلسوف نمىرسد، ولى مىباید تا آن جا که ممکن است به آن
شباهت یابد، از این رو قوه عاقله بشرى با پذیرش درصد بالایى از خطا، منبع چنین دانشى به شمار مىرود و به همین ترتیب شیوه منطق و استدلال عقلى ابزار این دانش تلقى مىگردد. اما آنچه چنین دانشى را یارى کرده و ضریب خطاى آن را کاهش مىدهد غور در میراث باقى مانده از پیامبر یا فیلسوف راستین است که این خود مستلزم کسب روشها و مهارتهاى دیگرى غیر از استدلال عقلانى است. فارابى در بحث از شرایط و اوصاف رئیس یا رؤساى سنت و افاضل، مجموع دانشهاى تفسیرى را در سه دسته عمومى جاى مىدهد: یک دسته به تفسیر سرشت و الزامات عصر پیامبر و فیلسوف آورنده سنت و در یک کلام تفسیر تاریخى عصر نزول مربوط مىشود؛ دسته دیگر، به روش فهم شریعت و شناخت آن یعنى تفسیر متن کاوانه شریعت مربوط مىگردد؛ دسته سوم، از علوم و قواعد زبانشناسى که استعمالات، استعارات و قواعد زبان - تحلیل زبان شناسانه زبان عربى -27 را در خود جاى داده است. ابن سینا نیز با تقسیم قوه عاقله آدمى به دو قوه عقل نظرى و عملى و قرار دادن دانش سیاسى در حیطه فعل و تصرف قوه عقل عملى، بیان اصول و ضرورت مسائل سیاسى را به عهده قوه عقل عملى مىگذارد و خود در آخر کتاب نجات طى بحثى با عنوان در بنیاد شهر - دولت (فى عقد المدینة) نمونهاى از خلاقیت عقلانى در عرصه سیاست را نمایش مىدهد؛28 ولى جزئیات و تفصیل بیشتر آن را به عهده تفسیر و فهم میراث وحیانى قرار مىدهد که از طریق روشهاى زبانى، تفسیر قرآن و روایات و دانش اصول فقه به دست مىآید.
به این ترتیب دانش سیاسى در نزد فیلسوفان مشایى، دانشى است که نه صرفاً عقلى و نه به طور محض شرعى است، بلکه این دانش در حد درک کلیات و اصول مباحث خود از عقل بهره مىبرد و براى توضیح جزئیات آن به وحى متوسل مىگردد. بر این اساس، برخى از شاخههاى دانش سیاسى چون دانش فلسفه سیاسى، دانشى عقلى به شمار مىرود و شاخههایى از این دانش همچون فقه سیاسى، دانش شرعى تلقى مىگردد و به این ترتیب فلسفه سیاسى اسلامى بیان جزئیات زندگى سیاسى و ارائه الگوى آن را به دین شناسان (فقیهان، متکلمان و مفسران) واگذار مىکند و خود در حد بیان کلیات توقف مىکند.
روش تحلیل زندگى
1. اصالت سعادت؛ معیار تحلیل و نقد سیاسى: مطالعه زندگى سیاسى و تحلیل آن در گرو امکان جدا شدن تحلیلگر سیاسى از متن زندگى سیاسىِ اجتماع خویش و نگاه مجدد به آن به صورت موضوع مطالعه مىباشد؛ از این رو براى تحلیل و نقد زندگى سیاسى به دست آوردن معیارهایى چند که امکان نگاه به زندگى سیاسى را، با نگاهى بیرونى عملى سازد، ممکن مىگردد. فیلسوفان مشایى برخلاف فلسفههاى سیاسى جدید مغرب زمین که از مفاهیم بنیادین اصالت فرد (فردگرایى)، اصالت جمع (جمع گرایان) یا اصالت گروه (تکثر گرایان) جهت توجیه، تفسیر و تبیین پیدایش زندگى سیاسى، تطور و تحول آن و در نهایت اضمحلال یا آسیبشناسى آن بهره مىبرند، از مفهوم بنیادین «سعادت» استفاده کرده و طى روندى، با اصالت دادن به آن، به عنوان معیار تحلیل و نقد دانش سیاسى بهره مىگیرند. فیلسوفان مشایى با پذیرش این انگاره که هر چیزى - چه طبیعى و چه ارادى - غایت و کمالى دارد، مفهوم «سعادت» را در رسیدن آن چیز به کمالش مىدانستند. به این ترتیب سعادت حقیقى در عرصه سیاست، به معناى رسیدن زندگى سیاسى به کمالِ از پیش طراحى شده آن بود. فارابى وسایل نیل به چنین سعادتى را در عالم انسانى «فضیلت» مىخواند که به معناى شرایط طبیعى و استعدادهاى وجودى آدمى جهت گرایش به نیکویى بود.29 او در تحصیل السعادة با شمارش فضایل انسانى به فضایل نظرى، فکرى، خُلقى و عملى،30 سه گونه اخیر را در ارتباط نزدیک با دانش سیاسى مىدانست. از نظر فارابى، فضیلت «فکرى مدنى» - چه کوتاه مدت و چه بلند مدت - معیارهاى قانونگذارى را سامان مىدهد و به این ترتیب قوانین مدنى اجتماعات بشرى بر اساس آن، تفسیر، تحلیل و احیاناً نقد مىگردد؛31 در حالى که فضیلت «خُلقى مدنى» منبع قاعده سازِ اخلاق فردى و اجتماعى جوامع بشرى است، به طورى که بر اساس آن مىتوان هنجارهاى سیاسى و ناهنجارىهاى سیاسى را تفسیر کرده و آنها را از هم تشخیص داد. همان گونه که این معیار مىتواند معیار نقد هر گونه حیات سیاسى واقعى گردد.32 سرانجام فضایل «عملى و مدنى» قواعد و معیارهایى را ارائه مىدهد که آدمى را در چگونگى تحقق بخشیدن به فضایل پیشین راهنمایى کند.33 در واقع این دسته از فضایل فن آورى نیستند، بلکه معیارهاى چگونگى استفاده از فن آورى را بیان مىکنند. بر این اساس، «سعادت» به عنوان مفهومى بنیادین «اصالت» مىیابد که کلیت حیات سیاسى و تمام م
سائل آن بر اساس این مفهوم اصیل تفسیر و نقد مىگردد، هر چند فیلسوفان مشایى در تعداد فضایل و تفسیر آنها با هم توافق ندارند (براى نمونه ابن عامرى در کتاب السعادة و الاسعاد سعادت را به دو قسمت سعادت عقلى و انسانى تقسیم مىکند.)34 به این ترتیب در فلسفه مشایى زوج مفهومى «سعادت حقیقى - سعادت پندارى» معیار تفسیر و تحلیل مسائل اجتماعى و سیاسى چون خاستگاه اجتماع سیاسى، پیدایش حکومت، رهبرى سیاسى، اقسام اجتماعات سیاسى، چگونگى جریان حیات سیاسى و مسائل دیگر مىگردد و بر اساس همین جفت مفهومى مىتوان الگوهاى نظرى سیاست و حیات سیاست واقعى را مورد نقد قرار داد.
2. تحلیل و نقد زندگى سیاسى: از آن جا که طبق «اصالت سعادت» هر موجودى از جمله آدمى در پى رسیدن به کمال نهایى خویش است و در این امر آدمى نیازمند یارى همنوعان دیگر خویش است، اجتماعات انسانى پا مىگیرد؛ اما باید دانست که ضرورت گردهم آیى آدمیان، اجتماع آنها را، اجتماع مدنى نمىگرداند، بلکه وجه تمایز اجتماع آدمى از اجتماعات دیگر حیوانات گرایش طبیعى آدمى براى رسیدن به کمال است؛ گرایشى که خواجه از آن تعبیر به محبت و فارابى تعبیر به اراده مدنى مىکند و این چیزى جداى از گرایش غریزى یا اجبارى دیگر جانداران و به قول خواجه نصیر «اتحادى صناعى» است.35 همان طور که فارابى در تمایز این دو دسته از اجتماعات از اصطلاحات «اراده مدنى» در برابر «اراده طبیعى» و «عدالت مدنى» در برابر «عدالت طبیعى» یاد مىکند. براین اساس، «اصالت سعادت»، علت پیدایش اجتماعات انسانى، و همچنین نکته اصلى تمایز آن با دیگر اجتماعات را، کمال یابى و سعادتطلبى مىداند، به طورى که آشکارا فیلسوفى چون فارابى نظریاتى چون اضطرار طبیعى، جنگ و نیا و خون مشترک را رد مىکند؛36 از این رو، فیلسوفان مشایى نمىتوانند بپذیرند که علت پیدایش اجتماعات بشرى قرار داد اجتماعى باشد، بلکه آنها اجتماع را مدنى به معناى مدنیت مىدانند؛ مدنیتى که برخاسته از گرایش طبیعى و فطرى آدمى است. بر این اساس، اصالت سعادت، دو نظریه حقوق طبیعى و حقوق قراردادى را براى پیدایش اجتماع و تداوم زندگى اجتماعى و سیاسى رد مىکند. «اصالت سعادت» همچنین چرایى تقسیم بندى اجتماعات بشرى و قاعده و معیار طبقه بندى آنها را توضیح مىدهد. از آن جا که زندگى انسانى بر معیار «سعادت» مىچرخد و تحلیل مىشود، این وضعیت فردى یا جمعىِ افرادِ اجتماع نیست که ملاک تحلیل زندگى اجتماعى و سیاسى است. بنابر این نوع آزادىهاى فرد، قراردادهاى فردى او، یا جایگاه و پایگاه اقتصادى و شأنیت اجتماعى انسانها معیارهاى تأثیر گذار در زندگى سیاسى تلقى نمىگردند، بلکه قدرت بر شناخت حقیقت - که امرى ممکن تلقى مىشود - و التزام به لوازم عملى آن شناخت، اجتماعات انسانى را به چهار دسته کلىِ اجتماعاتِ «فاضل»، «جاهل»، «فاسق» و «ضالّ» تقسیم مىکند و یا افراد را به نوابت، بهیمى و انسان مدنى تقسیم مىگرداند و خود وجه افتراق تقسیمات درونىِ جوامع جاهله، فاسقه، ضاله و فاضله مىگردد. به این ترتیب است که اجتماع فاضله مب
نى بر رئیس اول، رئیس مماثل، رئیس سنت و افاضل از یک سو، و اجتماعات ضروریه، بداله، خساسه، کرامیه، تغلبیه و جماعیه در هر یک از اجتماعات سه گانه دیگر، از سوى دیگر، همگى در پرتو شناخت سعادت برین و تلاش در جهت رسیدن عملى به آن و یا قصور در یکى از این دو امر به وجود مىآید؛ از این رو هر چند فیلسوفان مشایى وجود اصناف، گروهها و تقسیمات اقتصادى و اجتماعى را در جوامع انسانى مىپذیرند، ولى در تحلیل زندگى اجتماعى بدانها اهمیت اساسى را نمىدهند، چرا که معیار سعادت و دو مفهوم متقابل سعادت حقیقى و سعادت پندارى محور بنیادین طبقه بندى اجتماعات و معیار تحلیلى آنها تلقى مىشود.
چگونگى زندگى سیاسى نیز بر اساس مفهوم بنیادین «سعادت» قابل تحلیل است. ویژگىهاى فعّالان سیاسى و تنظیم سلسله مراتب حیات سیاسى در اجتماعات فاضله و نقد معیارهاى گزینش سیاستمداران و چگونگى تنظیم روابط سیاسى در اجتماعات غیرفاضل همگى بر اساس معیار سعادت و قواعد بنیادینِ فضیلتهاى مدنى (فکرى، خُلقى و عملى) برخاسته از آن، انجام مىشود. به همین ترتیب فیلسوفان مشایى هر جنبه از جنبههاى حیات سیاسى و نیز هر مسألهاى از مسائل قلمرو سیاست را بر اساس معیار بالا تحلیل، ارزیابى و نقد مىکنند؛ از این رو همواره حیات سیاسى واقعى به وسیله حیات سیاسى فاضلهاى که بر اساس آموزههاى همین فیلسوفان دست یافتنى نیز مىباشد نقد مىگردد. بنابراین، تقابل زندگى فاضلانه و زندگى واقعى سیاسى به جاى تقابل فرد و اجتماع - در تمدن غربى جدید - عامل هویت سیاسى و نشان تمدن اسلامى تلقى مىگردد.
نتیجهگیرى
فیلسوفان مشایى مجموعه دانشهاى سیاسى را به طور کلى در سه جایگاه طبقه بندى کردهاند. بخشى از این دانشها تحت عنوان «سیاست مدن» به عنوان شاخهاى از دانشهاى عملى قرار مىگیرد. این بخش از سیاست در برگیرنده قواعد سیاسى فرا زمانى و فرا مکانى برخاسته از نوع تعقل یونانى است. قسمت دیگرى از دانش سیاسى بخشى از دانشهاى قرار دادى است که مبدأ پیدایش آن را آداب و رسوم اجتماع بشر تشکیل مىدهد. این بخش از دانشهاى سیاسى، دانشى زمانى و مکانى به شمار مىرود. آخرین جایگاه دانش سیاسى مخصوص آن دسته از دانشهاى سیاسى است که برخاسته از آیین شریعت بوده و فقه سیاسى نامیده مىشود.
جایگاههاى متفاوت دانش سیاسى نشاندهنده وجود دو منبع دانش ساز براى فیلسوفان مشاء یعنى عقل و وحى است. این دو منبع براى فیلسوفان مشایى از دو گوهره متفاوت نیستند و مفاد آنها با یکدیگر قابل جمع است، با این تفاوت که وجهه سیاست مدن اصولاً نظرى و درک کلیات زندگى سیاسى است، ولى وجهه فقه سیاسى و سیاستنامهها اصالتاً عملى بوده به جزئیات زندگى سیاسى مىپردازد؛ از این رو دانش سیاسى براى آنها، دانش نه صرفاً عقلى و نه کاملاً شرعى است. این امر خود سبب مىشود روش فهم سیاسى تابع قواعد عمومى تفکر و قواعد عام تفکر سیاسى براى درک کلیات حیات سیاسى از سویى، و تابع قواعد تفسیرى و تحلیل زبانى متون مقدس شریعت از سوى دیگر باشد. هر چند فهم سنت عملى پیامبر و امامان معصوم، خود وجود قواعد تاریخى و درک فلسفه تاریخ و برخوردارى از فهمى تاریخى را نیز اجتناب ناپذیر مىکند.
فیلسوفان مشایى تحلیل زندگى سیاسى موجود و ارائه آرمان شهر مطلوب خود را مبتنى بر تأسیس اصل «اصالت سعادت» مىکنند که براساس آن، کمال زندگى سیاسى رسیدن به مقصد از پیش تعیین شدهاى است که تحت عنوان «مدینه فاضله» در این دنیاى فانى تحققپذیر است. «فضیلت» که وسیله رسیدن به این سعادت است، القا کننده قواعد قانون گذارى، سازنده اخلاق و تربیت سیاسى، ارائه کننده هنجارها و نابهنجارىهاى جامعه سیاسى و ایجاد کننده راهبردهاى عملى عینیت بخشى به مدینه فاضله است. بنابراین «اصالت سعادت» معیار تحلیلى - انتقادى بسیار مؤثرى براى ارزیابى زندگى سیاسى موجود و طراحى ایدهآلهاى سیاسى مطلوب مىباشد. این اصل از آن جا که فلسفه پیدایش اجتماعات انسانى و نکته اصلى افتراق آن از اجتماعات دیگر حیوانات را سعادتطلبى مىداند، اتحاد اعضاى اجتماع سیاسى را اتحادى ارادى و مدنى و نه اتحادى طبیعى بیان مىکند که برخاسته از ارادهاى مدنى است؛ از این رو نظریههایى چون نظریه اضطرار، نیا یا خون مشترک و حتى نظریه قرارداد اجتماعى را در پیدایش جوامع سیاسى منتفى مىداند.
اصل «سعادت» همچنین تحلیل کننده چرایى طبقه بندىهاى اجتماعى است. بر اساس این اصل، آدمى در سعادت یابى ممکن است به خطا رود. منشأ این خطا خود مىتواند یا به دلیل خطاى در شناخت حقیقت باشد یا در عدم التزام به لوازم عملى آن؛ از این رو چهار دسته عمومى اجتماعات فاضله، جاهله، فاسقه و ضالّه پدید مىآیند. شهروندان پرورش یافته در چنین جوامعى نیز به انسانهاى مدنى، نوابت و بهیمیون تقسیم مىگردند. تقسمیات درونى هر یک از اجتماعات سیاسى فوق نیز بر اساس حضور یا فقدان یکى یا همه پایههاى سعادت یابى است. اصل «سعادت» همچنین سلسله مراتب قدرت سیاسى را در اجتماع فاضله سامان داده و آن را تحلیل مىکند. فعالیت سیاسى و سلسله مراتب مشارکت در حیات سیاسى بر اساس میزان شناخت و التزام عملى به «سعادت» است. بنابراین تقابل حیات فاضله با حیات غیرفاضله، عامل هویت سیاسى و نشان تمدن اسلامى است.
پىنوشتها
1. بخشى از پژوهشى است که در پژوهشکده اندیشه سیاسى اسلام انجام شده است.
2. دانش آموخته حوزه علمیه قم و فارغ التحصیل کارشناسى ارشد علوم سیاسى مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم(ع).
3. مانند کاربرد آن در دانش نحو به وسیله ابوحنیفه. محمود شهابى، ادوار فقه (تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، چاپ پنجم، 1370) ج3، ص701.
4. علامه على بن محمد بزودى متولد 482 ه. از فقهاى حنفى و نویسنده کتاب الاصول.
5. رکن الدین عمیدى ابوحامد محمد بن محمد، فقیه حنفى، مؤلف رساله معروفى در جدل است که در سال 615 ه. درگذشت.
6. عبدالرحمان بن خلدون، مقدمه، ترجمه محمد پروین گنابادى (تهران: مرکز انتشارات علمى و فرهنگى، 1362) ج2، ص 932.
7. ابونصر محمد الفارابى، الحروف، حقّقه و قدّم له و علّق علیه محسن مهدى (بیروت: منشورات دارالمشرق، الطبعة الثانیة) ص 132.
8. همو، المنطق عندالفارابى: کتاب الجدل، تحقیق و تقدیم و تعلیق رفیق العجم (بیروت: منشورات دارالمشرق، 1986 م) ص13.
9. ابوالفتح محمد شهرستانى، الملل و النحل، تحقیق محمد سیدکیلانى (بیروت: منشورات دارصعب، 1406 ق) الجزء الاول، ص15.
10. ر.ک: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار (تهران: صدرا، چاپ پنجم، 1376) ج5، ص 26 - 32.
11. ژان برن، ارسطو و حکمت مشاء، ترجمه سیدابوالقاسم پورحسینى (تهران: امیرکبیر، 1373) ص 43.
12. ابوالحسن عامرى، الاعلام بمناقب الاسلام، ترجمه احمد شریعتى و حسین منوچهرى (تهران: مرکز نشر دانشگاهى، 1367) پاورقى 2، ص61، به نقل از: ابن نباته، سرح العیون، ص 234.
13. ابو نصر محمد فارابى، احصاء العلوم، تصحیح و مقدمه عثمان محمد امین (مصر: مطبعه سعادت، 1350 ق) ص 6-11.
14. فؤاد معصوم، اخوان الصفاء: فلسفتهم و غایتهم (بیروت: طبعة دارالمهدى للثقافة و النشر، 1998 م) ص 175 - 192.
15. ابوالحسن عامرى، پیشین، ص 60 - 78.
16. سیدجعفر سجادى، فرهنگ علوم فلسفى و کلامى (تهران: امیرکبیر، 1375) ص 437 و 438.
17. خواجه نصیر الدین محمد طوسى، اخلاق ناصرى، تصحیح و تنقیح مجتبى مینوى و علیرضا حیدرى (تهران: خوارزمى، چاپ پنجم، 1373) ص 37 - 41.
18. ماجد فخرى، سیرفلسفه در جهان اسلام، ترجمه نصرالله پور جوادى (تهران: مرکز نشر دانشگاهى، 1372) ص 110.
19. محمد عبدالرحمن مرحبا، من الفلسفة الیونانیة الى الفلسفة الاسلامیة (بیروت: منشورات عواید، طبعة الثالثة، 1983 م) ص 447 - 448.
20. همان.
21. ابو نصر محمد فارابى، آراء اهل المدینة الفاضلة (بیروت: مطبعة دارالمشرق، طبعة السادسة) ص 114 - 116.
22. ابوالحسن عامرى، پیشین، ص 77 - 80.
23. ابوحیان توحیدى، الامتاع و المؤانسة (بیروت: منشورات دارمکتبة الحیاة، مناظره شبهفدهم) الجزءالثانى، ص 2 -22.
24. حسین بن سینا، رسائل: عیون الحکمة (قم: بیدار، 1400 ق) ص 30.
25. خواجه نصیرالدین محمد طوسى، رساله گشایش نامه، به کوشش محمد تقى دانش پژوه (تهران: دانشگاه تهران، 1341)؛ همو، تلخیص المحصل، تصحیح عبدالله نورایى (تهران: موسسه مطالعات اسلامى شعبه تهران دانشگاه مک گیل، 1359) ص 393.
26. ابو نصر محمد فارابى، الحروف، تحقیق و تقدیم و تعلیق محسن مهدى (بیروت: دارالمشرق ش م م، الطبعة الثانیة) ص 157 - 161.
27. همو، آراء اهل المدینة الفاضلة، ص 129 و 130؛ همو، السیاسة المدنیة، الفصل الخامس، فى اوصاف الرئیس الذى یدبر المدینة باالشرائع المکتوبة.
28. حسین بن سینا، شفاء: الهیات (قم: کتابخانه آیة الله مرعشى نجفى، 1404 ق) ص 447 - 455.
29. ابو نصر محمد فارابى، الفصول المنتزعه، تحقیق فوزى مترى نجار (بیروت: دارالمشرق، 1971 م) ص 32.
30. همو، تحصیل السعادة، تحقیق و تقدیم و تعلیق جعفر آل یاسین (بیروت: دارالاندلس، طبعة الثانیة، 1403 ق) ص 49.
31. همان، ص 69 - 70.
32. همان، ص 73.
33. همان، ص 84.
34. ابوالحسن محمد بن عامرى، السعادة و الاسعاد، به کوشش مجتبى مینوى (تهران: دانشگاه تهران، 1336) ص 4.
35. خواجه نصیر الدین محمد طوسى، اخلاق ناصرى، ص 258.
36. ابو نصر محمد فارابى، آراء اهل المدینة الفاضله، ص 153.