دیپلماسى و رفتار سیاسى در اسلام (3) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
در این قسمت از بحث دیپلماسى اسلام از منظر تاریخى و با تأکید بر رفتار سیاسى رهبران دینى و دولتهاى اسلامى مورد بحث قرار گرفته است. رفتار سیاسى و سیره عملى پیامبر اسلام و امام على(ع) بیانگر خطوط کلى رفتار سیاسى اسلام در حوزه دیپلماتیک و سیاست خارجى است. از سوى دیگر، مطالعه رفتار خارجى نظام خلافت در عصر خلفاى نخستین، امویها، عباسىها و دورههاى پس از آن، دگرگونىهاى تاریخى رفتار سیاسى و دیپلماسى دولت اسلامى را بیان مىکند.متن
دیپلماسى اسلامى از آغاز تا امروز تحول زیادى را داشته است. این تحولات تا حدودى طبیعى به نظر مىرسند، زیرا دیپلماسى از لحاظ اصول، اهداف و شیوهها، تابع شرایط سیاسى، موقعیت دولتها، اراده سیاستمداران و منافع و خواستههایى است که دولتها در هر عصر و زمانى براى خود تعریف مىکنند. با توجه به متغیر بودن این عناصر، دیپلماسى نیز دستخوش دگرگونى مىگردد. دیپلماسى به عنوان شیوه اِعمال سیاست خارجى از اصول و اهداف و روشهاى عملى ویژهاى براى پیشبرد سیاستهاى خارجى تشکیل گردیده است. تطورى که در دیپلماسى اسلامى اتفاق افتاده شامل هر سه محور مىگردد. گرچه تطور در برخى محورها نسبتاً کمتر و کندتر بوده، اما در برخى دیگر شاهد دگرگونىهاى جدى هستیم. اما علىرغم همه دگرگونىهایى که در این عرصه رخ داده، دیپلماسى اسلامى به عنوان یک پارادایم فکرى - عملى هنوز هم تمایز خود از دیپلماسىهاى دیگر را حفظ کرده است و به همین جهت مىتوان از هویت مستقل دیپلماسى اسلامى سخن به میان آورد.
موضوع تطور تاریخى دیپلماسى اسلامى را در دو محور تحلیل و بررسى مىکنیم: 1. ماهیت متحول دیپلماسى اسلامى؛ 2. عوامل تحول دیپلماسى اسلامى.
1. ماهیت متحول دیپلماسى اسلامى
چنانچه اشاره شد، دیپلماسى اصولاً تابع متغیرهاى خاصى است که عمدتاً ریشه در شرایط و تحولات واقعى و خارجى واحدهاى سیاسى دارد. گرچه این امکان وجود دارد که دین یا هر مجموعه اعتقادى و ارزشى دیگرى که ماهیت فرا زمانى و فرا مکانى دارد، برخى اصول ثابتى را در حوزه رفتار سیاست خارجى ترسیم کند، اما این اصول در حدى نیست که تمام تحولات و دگرگونىهاى احتمالى در موضوع مورد توجه خود را به طور عموم پیشبینى کرده و همه آنها را پیشاپیش قانونمند و نهادینه سازند. بنابراین اعتقادات، اصول و ارزشهاى مکتبى به هر اندازه که از جامعیت و استحکام برخوردار باشند هرگز در صدد این نیستند تا مسیر هر نوع تحول احتمالى آینده را سد نموده و همه چیز را پیشاپیش صورتبندى کنند.
دیپلماسى اسلامى یکى از همین قواعد رفتارى است که علىرغم ارتباط نزدیک با ارزشهاى ثابت دینى، با واقعیتهاى بیرونى جامعه سیاسى نیز سر و کار دارد؛ از این رو طبیعى است که متناسب با تحولات، شرایط و واقعیتهاى سیاسى، همواره مسیر تحول و انطباق با شرایط را نیز بپیماید. دیپلماسى اسلامى از آغاز شکلگیرى دولت اسلامى در مدینه تا عصر دولتهاى مدرن کنونى در جهان اسلام، تحول چشمگیرى یافته است. این تحول را مىتوان در شاخصهاى ذیل بررسى کرد.
الف) اهداف
یکى از حوزههاى تحول در موضوع دیپلماسى اسلامى، تحول در اهداف دیپلماسى است. اهدافى که براى دیپلماسى اسلامى تعریف مىشود (بر مبناى تحولات تاریخى) بسیار متفاوت به نظر مىرسد. پیامبر اسلام که اساس دیپلماسى اسلامى را پایهریزى کرد دو هدف اصلى دعوت و توسعه حاکمیت سیاسى اسلام را براى دیپلماسى در نظر گرفته بود.
پیامبر گرامى اسلام اصل «دعوت» را در سیاست خارجى خویش همواره مورد توجه قرار داده و آن را در تمام پیامها و نامههاى سیاسى خود مبناى اقدامات دیپلماتیک خود قرار داده است.
دومین هدف مهم در دیپلماسى پیامبر، توسعه قلمرو سیاسى دولت اسلامى در راستاى رسالت جهانى اسلام و به منظور تأمین امنیت و گسترش صلح در میان قبایل و ملل آن روز بود. جامعه عرب از گذشتههاى دور شاهد روابط خصومتآمیز در سطح قبایل و دولتهاى همجوار بوده است. در نظام سیاسى حاکم بر جامعه عرب، وجود تعدد مراکز فرمان روایى و انعطافناپذیرى سیستمهاى قبیلهاى، فضاى سیاسى جزیرة العرب را همیشه در وحشت جنگ و ناامنى و غارت نگه مىداشت. پیامبر اسلام پس از اعلام نظام سیاسى جهانى با مرکزیت مدینه، تلاش کرد تا اقوام و قبایل عرب و سپس سایر ملتهاى آن روز را تحت حاکمیت واحد سیاسى گرد آورده و از بروز درگیرىهاى ممتد قبیلهاى جلوگیرى کند.
اما اهداف دیپلماسى اسلامى پس از عصر خلفاى نخستین دستخوش تحولات نسبتاً جدى گردید، زیرا در دوران حکومت اموى و عباسى، «دعوت» به عنوان مهمترین و بنیادىترین هدف سیاست خارجى اولویت خود را از دست داد و این دولتها به جاى «دعوت»، توسعه قلمرو حکومت عربى را در اولویت قرار دادند. خلفاى اموى در حوزه دیپلماسى در دو ناحیه فعالیت داشتند: ناحیه شمال و ناحیه شرق. در مرزهاى شمال دولت اموى، امپراتورى روم شرقى قرار داشت که همیشه با اموىها در جنگ و ستیز بود. هدف دیپلماسى اموى در این منطقه بر ضربه زدن به قدرت روم شرقى و دفع تهدیدات و تهاجمات آن از سرزمینهاى اسلامى استوار یافته بود. این منازعه گاهى با پیروزى و گاهى با شکست توأم مىشد و در کل ادامه درگیرىها، مانع از آن بود تا امنیت در مرزهاى شمالى حاکم گردیده و روابط صلحآمیزى بر مبناى گفت و گو و تفاهم پا بگیرد. در منطقه شرقى، دیپلماسى جنگى بر دیپلماسى سیاسى غلبه داشت. هدف از تعقیب سیاست جنگى، فتح اراضى بیشتر، دعوت به اسلام و به دست آوردن غنایم بود. این امر در نامهها و گفتههاى سران ایران و فرماندهان مسلمان به خوبى منعکس شده است. از سوى شرق لشکریان مسلمان تا مرز چین پیش رفتند و در سال 108 هجرى عبدالملک بن مروان سفیرى به نام سلیمان نزد امپراتور چین هسوانگ تسونگ اعزام کرد که تأثیر مهمى بر گسترش روابط دو طرف داشت.1 در دوران عباسیان، اهداف دیپلماسى خلافت اسلامى از محدوده مسائل اعتقادى و سیاسى به امور علمى - فرهنگى و اقتصادى نیز گسترش یافت. در نامهاى که میان اخشید، فرماندار مصر، و ارعانوس پادشاه روم مبادله شده است، توسعه روابط تجارى یکى از محورهاى گفت و گوى دو طرف قرار گرفته و اخشید موافقت خود را در توسعه همکارىهاى تجارى اعلام داشته است.2 اهداف تجارى و علمى در دیپلماسى خلیفه مقتدر عباسى هارون الرشید تجلى بیشترى پیدا کرد.
اما در دوران سلطنت عثمانیان اهداف دپیلماسى اسلامى اصولاً به اهداف دنیوى و سیاسى تبدیل شدند. امپراتورى عثمانى از سوى غرب و شمال تحت فشار دولتهاى روس و اروپایى قرار داشت و سلاطین عثمانى در تلاش بودند موقعیت خود را در برابر این دو دشمن تحکیم کرده و در فرصتهاى مناسب قلمرو سیاسى و ارضى خود را نیز توسعه دهند. از طرف دیگر دولت عثمانى در شرق و جنوب با دولتهاى اسلامى دیگر هم مرز بود که مهمترین آن دولت ایران بود. عثمانى در این منطقه نمىتوانست «دعوت» را هدف دیپلماسى خود برگزیند، از این رو هدف سیاسى و افزایش سلطه و قدرت را در پیش گرفتند.
ب) اصول
یکى از محورهاى تحول در دیپلماسى اسلامى، تحول در اصول دیپلماسى اسلامى است.
اصولى که پیامبر در صدر اسلام در روابط خارجى مورد توجه قرار داد به تدریج در اعصار بعدى دچار دگرگونى شد. اصول پیامبر اسلام در روابط خارجى عبارتند از: 1. اصل نفى سبیل (استقلال)؛ 2. اصل تأمین امنیت؛ 3. اصل دعوت؛ 4. اصل دفاع از اصول؛ 5. اصل عزّت و کرامت؛ 6. اصل احترام به قراردادها و پیمانها.
این اصول در معاهداتى که در ده سال حکومت پیامبر در مدینه میان او و قبایل مختلف عرب و دولتهاى همجوار منعقد شد به خوبى رعایت شده است.
اما در دورههاى پس از صدر اسلام این اصول به صورت کامل مورد توجه قرار نگرفت و بعضاً جاى خود را به اصول دیگر سپردند. به گفته یکى از محققان معاصر:
در دوران زمامدارى معاویه بر خلاف سیره پیامبر(ص) نوع جدیدى از دیپلماسى جایگزین شد. پیامبر همواره در کلیه روابط خارجى با وجود تحرک و ابتکار عملى که براى گسترش مناسبات نشان مىداد، اصول و معیارها و ارزشهاى اسلامى را در حد حفظ سیاست و کرامت اسلامى حفظ مىکرد.3
در دوران عباسیان، این چرخش دایره وسیعترى به خود گرفت، زیرا سیاست خارجى دولتهاى عباسى بیشتر به سمت اهداف سیاسى و سلطهجویانه تغییر جهت داد.
در این عصر (قرن دوم هجرى) که... بخشهاى عمده آسیا و آفریقا و بخشى از اروپا زیر پرچم اسلام درآمده بود، روابط خارجى مسلمانان بر اساس باجگیرى و قدرتطلبى استوار گردیده و ابتکار عمل در سیاست بینالملل در جهت حفظ و گسترش قدرت و بهرهگیرى مادى به کار گرفته شده بود.4
در ادامه این تحول در دوران عثمانىها روابط خارجى اسلامى تحت تأثیر شرایط جهانى و ناتوانى برخى خلفا و سلاطین مسلمان، به سمت همگرایى با کشورهاى غیر اسلامى تغییر جهت داد و با انعقاد قرارداد بین دولت سلیمان اول و فرانسواى اول فرانسه در 1535 میلادى، اساس دیپلماسى اسلامى دگرگون شد.
ج) روشها
دیپلماسى براى دستیابى به اهداف خود معمولاً از شیوههاى نسبتاً مشخصى مانند فرستادن نمایندگان رسمى، تأسیس نمایندگىها، مسافرت سران ممالک و دولتها و انعقاد و مبادله پیمانها بهره مىگیرد. این روشها ممکن است به صورت همه جانبه دچار دگرگونى نگردند، اما از برخى جهات قابل بسط هستند.
آنچه به صورت مشخص در این خصوص مىتوان گفت، تحول در آداب و رسوم دیپلماسى است. در زمان پیامبر اسلام مبادله سفرا و هیأتها در چارچوب تشریفات ویژهاى انجام نمىگرفت. در واقع آداب و ضوابط حاکم بر دیپلماسى پیامبر را در سه چیز مىتوان برشمرد: عارى بودن از تشریفات؛ غیر ثابت بودن سفرا و شفاف بودن پیام.
پیامبر اسلام سفیرانى که در سال نهم هجرى به دربار هرقل، کسرى، نجاشى و مقوقس و... فرستادند عارى از هر نوع انجام مراسم ویژه تشریفاتى در حین اعزام سفرا یا در هنگام ملاقات سفرا با پادشاهان بود. همچنین هیأتهاى سیاسى که از سوى قبایل و ممالک دیگر به دیدار پیامبر مىآمدند پیامبر مانند سایر مردم و یک مهمان معمولى از آنان پذیرایى مىکردند؛ چنانچه در مورد هیأت ثقیف خیمه مخصوصى براى آنان در مسجد برپا کرد و در آنجا با آنان به مذاکره پرداخت.
سفرایى که در صدر اسلام براى انجام مأموریتهاى سیاسى تعیین مىشدند، وظیفه نمایندگى آنها محدود به همان مورد خاص مىگردید و سفرا پس از ابلاغ پیام فوراً به مرکز خود بازمىگشتند. بنابراین در این دوره، چیزى به نام سفیران ثابت یا تأسیس نمایندگىهاى سیاسى در کشورهاى دیگر به چشم نمىخورد. پیامها نیز بسیار شفاف و روشن بودند. نامههایى که پیامبر به بزرگترین کشورهاى آن روز یعنى ایران و روم فرستاد از چند سطر فراتر نمىرفت. اما در عصر عباسیان آداب دیپلماسى بسیار تغییر یافت. به گفته ابن الفرا «مراسم اکرام و اجلال در استقبال از سفرا در روزگار عباسى بیش از پیش فزونى یافت».5 در دوران خلافت عباسى هر گاه سفیرى از خارج مىآمد یا سفیر خود خلفا از سفر مأموریت برمىگشت غالباً به نحو گستردهاى مورد استقبال قرار مىگرفت. حتى گاهى انجام مراسم استقبال از سفرا رسماً به دستور خلیفه و از سوى مردم برگزار مىشد؛ «چنان که یک بار که فرستاده ملک العادل به دربار خلیفه اعزام گردید، خلیفه مردم را فرمود که به استقبال او بروند و بزرگان از فرماندهان و حکام و فقها و صوفیان به استقبال سفیر شتافتند».6 در زمان عثمانىها، دیپلماسى اسلامى به تدریج شیوههاى دیپلماسى اروپایى را تقلید کرد، این روند در اواخر خلافت عثمانىها بسیار برجسته شده بود و دولت عثمانى همان طورى که نهادها و بخشهاى دیگر دولت خود را مدرنیزه کردند، آداب و سنن دیپلماسى را مدرن کردند و در همین دوره بود که سفارتخانهها رسماً به وجود آمدند و دیپلماسى مدرنیزه و بوروکرانیزه شد.
2. عوامل تحول دیپلماسى اسلامى
نظام سیاسى اسلام که در اولین سال هجرت پیامبر به مدینه، پایهگذارى شد به سرعت قدرت خود را در جزیرة العرب و ماوراى آن گسترش داد. هنوز بیش از چند دهه از ظهور اسلام نگذشته بود که مرزهاى دولت اسلامى تا شرق اروپا، شمال آفریقا، ایران، سند و ماوراء النهر توسعه پیدا کرد. توسعه قلمرو سیاسى حکومت اسلامى، الزاماً تأثیرات خود را به دیپلماسى که ابزارى در خدمت سیاست خارجى این دولت بود نیز بر جاى گذاشت. بر این اساس رفتار و روابط خارجى دولت اسلامى نیز همزمان توسعه یافته و پیچیدهتر مىشد. عواملى که تأثیرات نسبتاً مستقیم و جدى بر تحول دیپلماسى اسلامى داشته عبارتند از:
الف) تغییر ساختار سیاسى
نظام سیاسى اسلام در عصر پیامبر از ساختار بسیار سادهاى برخوردار بود. پیامبر به عنوان رهبر دینى و سیاسى جامعه، مدیریت و مسؤولیت تمام امور را در دست داشت. او همچنان که مسؤولیت سیاسى را به عهده داشت مسؤولیت قضایى، اجرایى و نظامى را نیز عهدهدار بود. سیستم ادارى او از چند نفر کاتب و تعدادى اصحاب و یاران که معمولاً در کنار او بودند و داوطلبانه و بدون برخوردارى از عناوین رسمى انجام وظیفه مىکردند تشکیل شده بود. ساختار تصمیمگیرى مرکب بود از شخص پیامبر، وحى و مشورت. این ساختار به آن حضرت امکان مىداد تا تصمیمات و برنامهریزىها را در کوتاهترین مدت انجام داده و در اجراى آنها نیز از سرعت فوقالعادهاى بهرهمند باشد. دیپلماسىاى که از مرکزیت این ساختار رهبرى مىشد همانند سیاستهاى داخلى، در کمال سادگى و صراحت انجام مىگرفت. از طرف دیگر، با توجه به ساختار تصمیمگیرى ویژه، اهداف و اصول حاکم بر سیاست خارجى، ماهیت کاملاً دینى و الهى به خود مىگرفت به همین دلیل دیپلماسى پیامبر اسلام دیپلماسى کاملاً دینى بود. اما در قرون بعدى ساختار سیاسى دولت اسلامى از شکل اولیه تغییر کرد و به تدریج به سلطنت و امپراتورى تبدیل گردید. سرآغاز این تحول از عصر معاویه اولین خلیفه خاندان اموى بود برخى از خاورشناسان معتقدند «معاویه از دستگاه سلطنتى رومیان تقلید کرده، براى خود وسایل تجمل و نگهبانان مسلح فراهم ساخت».7
به هر حال این ساختار به هر میزانى که پیچیدهتر مىشد، روى تصمیمگیرى، اجرا و روشهاى دیپلماسى و سیاست خارجى نیز تأثیر مىگذاشت. حداقل این تأثیر را در شیوه آداب و رسوم دیپلماسى و نیز اهداف سیاست خارجى و همچنین در تمرکز و عدم تمرکز آن مىتوان دید.
ب) توسعه حکومت اسلامى
گسترش پیاپى قلمرو حاکمیت سیاسى اسلام، مسائل متعددى را فراروى سیاست خارجى خلافتهاى اسلامى قرار مىداد، زیرا با توسعه مرزهاى خلافت، مسلمانان با اقوام و ملتهاى مختلف مواجه شده و از لحاظ اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى، خواستها و شرایط متفاوتى را به وجود مىآوردند. یکى از تأثیرات توسعه سرزمینى بر دیپلماسى خارجى این بود که خلافت اسلامى هر از چند گاهى با قیامها و شورشهاى داخلى روبهرو مىگردید که این امر سیاست خارجى خلافتهاى اسلامى را دچار رکود و در برخى موارد با عدم هماهنگى مواجه مىکرد؛ چنانچه شورشهاى اهل ردّه در دوران ابوبکر، جنگهاى داخلى در زمان على(ع) و قیامهاى اسلامى علیه معاویه، مدتى دیپلماسى اسلامى را دچار وقفه کرد و مانع از گسترش اسلام در جهان گردید. در حالى که دولت پیامبر به دلیل تمرکز در اداره نظام سیاسى کمتر با این بحرانها مواجه مىگردید و بحرانهاى داخلى مانند پیمانشکنىهاى یهود در مدینه یا سرپیچى مسیلمه در یمن در حدى نبود که بر سیاست خارجى دولت اسلامى تأثیر جدى بگذارد.
از دیگر عوامل مؤثر بر دیپلماسى که ریشه در توسعه سرزمینى نظام اسلامى داشت، شکلگیرى دیپلماسىهاى متعدد در قلمرو کشور اسلامى بود. این وضعیت در دوران عباسیان و پس از آن بسیار برجسته شده بود.
نمودهاى تاریخى تحول دیپلماسى اسلامى
دیپلماسى اسلامى در گذر تاریخ نتوانسته است همسویى بین تئورى و عمل را به خوبى حفظ کند و تنها در نیمه اول قرن اول هجرى که عصر پیامبر بود این همسویى به صورت کامل و در عصر خلفاى راشدین به صورت نسبى تحقق یافت و روابط خارجى موازى اندیشههاى اصیل دینى شکل گرفت؛ اما پس از خلفاى راشدین و تغییر خلافت به سلطنت و ورود جریانهاى قبیلهاى در رأس هرم قدرت، دیپلماسى عملى دولتهاى اسلامى از شفافیت دینى فاصله گرفت و در عین حال نمىتوان چنین تلقى کرد که دیپلماسى خلافتهاى اسلامى در عصر اموى و عباسى و پس از آن هیچ گونه همسازى با اصول و آموزههاى دینى ندارد، بلکه نکته اصلى در سیر تحول دیپلماسى اسلامى این است که گرایش دینى در مجموع رو به ضعف نهاده و رفتار سیاسى خلفا در عرصه بینالملل در مواردى تحت تأثیر عوامل برون دینى قرار گرفته است و این به معناى نفى کامل عناصر فرهنگى و حقوقى اسلامى در سیاست خارجى خلفا نیست. همان طورى که اسلامى نامیدن آن به معناى دقیق و درست کلمه قابل تأمل است؛ اما علىرغم همه این تحولات ارزشى که در حوزه فکرى و عملى به وجود آمده است، بررسى تجربى و تطبیقى آن مىتواند تصویرى از دیپلماسى دولتهاى اسلامى که از لحاظ تاریخى و اندیشهاى منفک از باورهاى اسلامى شناخته نمىشود، ارائه داد. این امر حداقل از لحاظ رویکرد علم روابط بینالملل و سیاست خارجى که در محیط سیاسى و فرهنگى اسلامى تکوین یافته در خور اهمیت است.
1. دیپلماسى عصر پیامبر
روابط و دیپلماسى پیامبر را در سه سطح مىتوان تحلیل کرد:
الف) دیپلماسى با قبایل عرب و یهودیان؛
ب) دیپلماسى با دولتهاى همجوار؛
ج) دیپلماسى با قدرتهاى بزرگ ایران و روم.
الف) روابط با قبایل عرب و یهود
آن طورى که مورخان و سیرهنویسان عرب نوشتهاند، قبایل و طوایف عرب ساکن در جزیرة العرب مقارن ظهور اسلام، فاقد دولت واحد مقتدر مرکزى بوده و هر قبیلهاى تشکل و نظام ادارى - اجتماعى خاص خود را داشت. واحدهاى قبیلهاى به صورت دولتهاى کوچک محلى که شباهت به نظام ملوک الطوایفى داشتند نظام اجتماعى و سیاسى خود را اداره مىکردند: در واقع «هر قبیلهاى به صورت جامعهاى سیاسى بود و از عناصر عمده تشکیلدهنده دولت (جمعیت متشکل، قدرت سیاسى و نوعى حکومت) برخوردار بود و سرزمین قبیله نیز گاه شناور و گاه به صورت ثابت و طبق اراده شیخ تعیین مىگردید».8
با توجه به نظام ویژه قبیلهاى حاکم بر جزیرة العرب، پیامبر استراتژى برقرارى روابط حسنه با تمام واحدهاى سیاسى قبیلهاى را در پیش گرفت و کوشید همه قبایل را تحت نظام سیاسى واحد گرد آورد. بجاست که نقطه آغاز دیپلماسى پیامبر پس از تشکیل حکومت اسلامى در مدینه را خود پیمان مدینه بدانیم. گرچه در این پیمان، توجه اساسى بر شکلگیرى روابط و ساماندهى نظام سیاسى در داخل حکومت اسلامى معطوف شده است، اما با وجود آن اصول روابط خارجى پیامبر را حداقل در برخى موارد مانند یهودیان نیز تبیین کرده است. در این پیمان روابط مسلمانان با یهودیان، بر اصل احترام متقابل، آزادى در عقاید و آداب و سنن، عدم تعرض بر همدیگر، عدم همپیمانى با دشمنان یکدیگر، و بالأخره همکارى با طرفهاى قرارداد در صورت مورد حمله قرار گرفتن، استوار گردیده بود.9
در مورد مکه، پیامبر با توجه به مفهوم آیه جهاد،10 سیاست «اعمال فشار» بر مکه را که او و یارانش در گذشته تحت فشار و اذیت آنان قرار گرفته بودند و هنوز هم ادامه داشت، در پیش گرفت. سیاست پیامبر در این جا بر محاصره اقتصادى مکه به منظور ایجاد تغییر در سیاستهاى خصمانه قریش متمرکز شده بود. همچنین پیامبر با اعزام دستههاى مسلح به مسیر کاروانهاى تجارتى مکه، قدرت و نیروى رزمى و تهاجمى دولت مدینه را به نمایش مىگذاشت. مىتوان گفت هدف از این سیاست، درگیرى و جنگ نبوده است، زیرا «در سریههایى که رسول خدا اعزام فرمود هیچ درگیرى در نگرفت و بلکه در همه موارد دو گروه بدون هیچ گونه درگیرى و به صورت مسالمتآمیز از یک دیگر جدا شدند و تنها در یک مورد در سریه عبیدة بن حارث سعد بن ابى وقاص به سوى دشمن تیر انداخت».11
دیپلماسى پیامبر پس از سال پنجم هجرى تحرک بیشترى پیدا کرد، چون پیامبر در این زمان ابتکار عمل را در دست گرفته و روابط با قبایل عرب را که تا کنون حاکمیت مدینه را نپذیرفته بودند سرعت بخشید. اولین هدفى را که پیامبر در این مرحله انتخاب کرد و بسیار مهم و استراتژیک بود، ایجاد رابطه دوستانه با مکه بود که مهمترین شهر در تمام سرزمینهاى عربى به شمار مىآمد.
پیامبر اولین تماس سیاسى را از طریق بدیل بن ورقامى خزاعى با اهل قریش برقرار کرد و به آنان چنین پیام فرستاد:
ما براى جنگ با کسى نیامدهایم براى عمره آمدهایم قرشیان از جنگ به جان آمدهاند و اگر خواهند مدتى معین کنیم و مرا با دیگران واگذارند که اگر دین من غلبه یافت و اگر خواستند بدان درآیند و اگر نخواهند، به خدایى که جان من در فرمان اوست با آنها در کار دین خویش جنگ مىکنم تا جان بدهم یا فرمان خداى روان شود.12
پس از این پیام، تبادل هیأتها و گفت و گو براى دستیابى به راهحلى غیر از جنگ آغاز شد. این گفت و گوها بسیار حساس و مهم تلقى مىشد و دو طرف که در گذشته همواره در حالت جنگى به سر مىبردند و تا به حال دو جنگ بدر و احد را پشت سر گذاشته بودند، براى اولین بار زبان دیپلماسى را بر شمشیر ترجیح دادند. پیامبر در انتخاب روابط مسالمتآمیز با قریش پیشگام بود. او همان طورى که در مدینه بر موضع غیر جنگى پافشارى داشت در حدیبیه نیز تا آخر از آن دفاع کرد و مانع از بروز تشنج و تیرگى روابط گردید؛ از این رو برخى محققان اسلامى واقعه حدیبیه را در ردیف «مغازى» نشمرده و گفتهاند: «واقعه حدیبیه یا صلح حدیبیه یا هدنه و یا عهد حدیبیه یک امر سیاسى، دیپلماتیک و دوراندیشانه بود و به هیچ صورت نمىتوانست غزوه باشد».13 نتایجى که از پیمان صلح حدیبیه به دست آمد بسیار مهم و حیاتى بود، به طورى که خداوند در تجلیل آن سوره فتح را نازل کرد و به پیامبرش مژده پیروزى آشکارى را داد: «إنّا فتحنا لک فتحاً مبیناً».14 این پیمان دستاوردهاى زیر را براى مسلمانان در پى داشت:
1. امنیت ده ساله که فرصتى را براى فعالتر شدن سیاست پیامبر در سایر نقاط فراهم مىکرد؛
2. به رسمیت شناخته شدن اقتدار سیاسى پیامبر و دولت او در مدینه؛
3. ایجاد روابط مستقیم با مردم مکه و دعوت آنان به اسلام؛
4. جدا کردن قریش از همپیمانان یهودى آن؛
5. افزایش قدرت و اقتدار سیاسى - نظامى مسلمانان؛
6. مهار کردن خطرات قریش علیه قبایلى که تا کنون از ترس قریش فرصت نزدیک شدن به پیامبر را نداشتند؛
7. اجازه ورود به مکه براى انجام مراسم حج.
اوج موفقیت دیپلماسى پیامبر در ارتباط با قبایل را در سال نهم هجرى مىتوان مشاهده کرد که نمایندگان طوایف مختلف عرب از هر سو براى بیعت و انعقاد پیمانهاى سیاسى به حضور آن حضرت در مدینه آمدند. در این سال بیش از سى هیأت از طوایف مختلف عرب که بیشترشان از اعراب جنوب و مسیحى و یهودى و زرتشتى بودند نزد پیامبر آمدند.15
روش پیامبر در جذب قبایل از اصل آسانگیرى و حفظ موقعیت اجتماعى سران قبایل پیروى مىکرد. در نامهاى که پیامبر براى قبیله بکر بن وائل فرستاد این سهلگیرى به خوبى رعایت شده است.
ب) روابط با دولتهاى همجوار
دیپلماسى پیامبر با دولتهاى نیمه مستقل عربى، با فرستادن نامه و نماینده به دربار آنها و دعوت آنها به اسلام آغاز شد. پیامبر در یکى از این موارد نامهاى توسط حاطب ابن ابى بلتعه به مقوقس حاکم دست نشانده روم بر مصر فرستاد. روش پیامبر در ارسال پیام، بر تکیه بر مشترکات و پذیرفتن اصل توحید و اعلام نبوت و دعوت سران دولتها به اسلام استوار بود. پیامبر همین سیاست را در مورد همه سران کشورها در پیش گرفت و این سیاست در اکثر موارد با موفقیت روبهرو گردید. پیامبر در موارد متعددى شناسایى دولتهاى محلى را به عنوان یک امتیاز سیاسى در برابر پذیرش اسلام به سران پیشنهاد کرد. این سیاست، انعطافپذیرترین رفتارى بود که پیامبر در روابط خارجى در پیش گرفته بود. پیامبر در پى موفقیتهایى که در این دیپلماسى به دست آورد، آن را ادامه داد او نامهها و هیأتهایى نزد پادشاهان یمن و غسان و بحرین فرستاد و در تمام این موارد به پیروزىهاى سیاسى خوبى دست یافت. به طور کلى عوامل زیر در موفقیت دیپلماسى پیامبر نقش مؤثرى داشتند:
1. گسترش نفوذ اسلام در جزیرة العرب و تا مرزهاى امپراتورى روم و ایران؛
2. جاذبه نظام سیاسى و اجتماعى اسلام که بر مبناى عدالت، برابرى و سادهزیستى استوار گردیده بود؛
3. انعطافپذیرى سیاست پیامبر در برابر ادیان و عقاید دیگر؛
4. اعطاى امتیازات سیاسى و شناسایى دولتهاى محلى از سوى پیامبر؛
5. تزلزل در حاکمیت و اقتدار سیاسى امپراتورى ایران و روم؛
6. استبداد و فشار موجود در قلمرو حکومتهاى محلى؛
7. تهدید و قاطعیت پیامبر و نیروهاى او در برخورد با دشمنان.
ج) روابط با ایران و روم
روابط خارجى پیامبر در اواخر عمر آن حضرت از سطح قبایل و دولتهاى کوچک منطقه فراتر رفت و تا مرکز قدرتهاى بزرگ آن روز، ایران و روم بسط یافت. این دو قدرت همیشه در منطقه سرزمین عربى به جنگهاى توسعهطلبانه دست مىزدند. قدرتهاى محلى براى حفظ موقعیت و امنیت خود و جلوگیرى از تهاجم یکى از این دو امپراتورى مىبایست همپیمانى یکى از آن دو را پذیرفته و حمایتهاى نظامى آن را در برابر پرداخت مالیات جلب مىکردند. پیامبر با توجه به روابط حاکم بر دولتهاى منطقه، در نظر گرفت پیام الهى - سیاسى خود را به اطلاع قدرتهاى بزرگ نیز رسانده و بدین طریق روابط جنگجویانه و توسعهطلبانه حاکم بر دولتها را از اساس دگرگون سازد.
پیامبر به منظور ابلاغ دعوت الهى و تغییر در روابط سیاسى ممالک بزرگ، نامهاى به وسیله دحیة بن خلیفه کلبى به دربار قیصر روانه کرد. هرقل که از عالمان برجسته مسیحى بود و از بشارت مسیح به ظهور پیامبر اسلام آگاهى داشت، با خواندن نامه پیامبر به شدت متأثر شد. او درباره اسلام و پیامبر تحقیق کرد و مجلس اعیان را براى بررسى و پاسخ مثبت به دین اسلام تشکیل داد، اما اعیان و بزرگان با آن مخالفت کردند.16
پیامبر وهب بن شجاع را به همراه نامهاى به دربار کسرى فرستاد. وى در آنجا پس از دریافت اجازه ورود، با جمعى از اعیان فارس وارد دربار شد و شخصاً نامه را به دست خسرو پرویز تحویل داد. در نامه پیامبر به کسرى چنین آمده بود:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم. از محمد بن عبداللَّه رسول خدا به خسرو پرویز، بزرگ پارس: سلام و ایمنى عذاب بر کسى که پیرو هدایت گردد، به خدا و فرستاده وى ایمان آورد و گواهى دهد که آفریدگارى جز خداى یگانه بىانباز نیست و محمد بنده و فرستاده اوست. من تو را به سوى خدا فرا مىخوانم، زیرا که من پیامبر خدا بر همه مردمانم تا زندهدلان را هشدار دهم و «کلمه عذاب بر کافران مسلّم گردد»؛ از این رو اسلامآور تا ایمن مانى، زیرا اگر اسلام نیاورى، بىگمان، گناه همه مجوسان بر گردن تو خواهد بود.17
این نامه براى خسرو پرویز که خود را پادشاهى مقتدر و بىرقیب مىدید از ناحیه مردى عرب که فاقد هر گونه پیشینه سیاسى درخشان و قدرت و دولت بود، بسیار گران آمد. به خصوص منطق شفاف و قاطع پیامبر در نامه که با تهدید پایان یافته بود براى خسرو پرویز که آمادگى ذهنى براى ظهور پیامبر جدید را نداشت و این جریان را صرفاً از موضع سیاسى تحلیل مىکرد، قابل تحمّل نبود؛ از این رو خسرو پرویز پس از شنیدن متن نامه، نامه را پاره کرد.18 پادشاه ایران براى تنبیه فرستنده نامه، به کارگزار خود در یمن دستور داد که «دو مرد از دلاوران خود به سراغ این مرد در حجاز بفرست تا او را به حضور من آورند».19
در مجموع از بررسى دیپلماسى پیامبر در سه سطح قبایل، دولتهاى کوچک و دولتهاى بزرگ، به دست مىآید که سطوح موفقیت پیامبر به ترتیب متفاوت بوده است. دیپلماسى پیامبر در میان قبایل بسیار موفق بوده است، زیرا این دیپلماسى از پشتوانه نظامى نیرومندى برخوردار بود؛ اما در سطح دولتها موفقیت نسبى داشت، به ویژه در مواردى که روابط پیامبر با دولتها بیشتر بوده و امنیت دولتها در معرض تهاجم نیروهاى مسلمان قرار داشت، دیپلماسى پیامبر از موفقیت بالایى برخوردار بود؛ اما در مواردى که دیپلماسى فاقد ضمانت اجرایى بوده مانند مصر و حبشه تأثیر آن زیاد ملموس نبوده است. این عدم تأثیرگذارى در سطح قدرتهاى بزرگ آن روز شفافتر بود؛ اما آنچه در دراز مدت بر این دیپلماسى مترتب شد، نمىتوان آن را نادیده گرفت.
2. دیپلماسى عصر خلفاى نخستین
پس از رحلت پیامبر گرامى اسلام، دو مسأله مهم در درون جامعه اسلامى توجه مسلمانان را به خود جلب کرد. یکى نحوه شکلگیرى نظام سیاسى آینده و مسأله جانشینى پیامبر؛ دوم بازگشت (ارتداد) بخش زیادى از قبایل عرب از اسلام یا از برخى احکام اسلامى مانند زکات. در مورد مسأله جانشینى سفارشهاى پیامبر در غدیر خم و پس از آن نادیده گرفته شد و ساز و کار قبیلهاى تعیین زمامدار که مبتنى بر اراده سران قبایل بود، احیا گردید و مسنترین صحابى پیامبر در رأس هرم قدرت قرار گرفت. این امر از همان آغاز روى کار آمدن نظام خلافت، دو دستگى در جامعه اسلامى را پدید آورد.
مسأله مهم دیگر، بازگشت برخى قبایل عرب به وضعیت قبل از اسلام بود. اولین خلیفه پیامبر در شرایطى قدرت را به دست مىگرفت که هم بحران مشروعیت و هم بحران نفوذ و امنیت، حاکمیت او را تهدید مىکرد. بحران مشروعیت با رهیافت سنّتى و قبیلهاى و همچنین عقبنشینى داعیهدار اصلى خلافت از حقّ سیاسى خود، به سرعت مهار شد؛ اما بحران نفوذ که به اصل نهاد خلافت برمىگشت - نه شخص خلیفه - ثبات سیاسى جامعه را همچنان تهدید مىکرد. ابوبکر در اولین سخنرانى پس از قبول خلافت محور سیاست خارجى خود را چنین اعلام کرد: «هیچ قومى در راه خدا از جهاد کوتاهى نکردند مگر آن که خدا زبونشان ساخت».20
درباره استراتژى سیاست خارجى گفت و گوهاى جدى میان ابوبکر و عمر و برخى صحابى دیگر رخ داد. مشاوران ابوبکر از استراتژى مماشات و صبر و انتظار در روابط خارجى سخن مىگفتند. اصول دیپلماسى خلفا از همین جا به تدریج شکل مىگرفت. در واقع دیپلماسى و سیاست خارجى خلفاى نخستین کاملاً از دیپلماسى پیامبر متأثر بود و این البته طبیعى بود، زیرا مجریان سیاست خارجى پیامبر هنوز هم مراکز تصمیمگیرى و اجراى سیاستهاى دولت را در دست داشتند، هر چند در روند تاریخى از این رویه فاصله مىگرفتند، اما در موقعیتى نبودند که به سیاستهاى پیامبر کاملاً پشت کنند؛ از این رو مىتوان چنین ارزیابى کرد که تفاوت محسوس ولو از نظر سیاست اعلانى میان دیپلماسى پیامبر و خلفاى نخستین مشاهده نمىشود. ویژگىهاى دیپلماسى خلفاى نخستین در محورهاى زیر خلاصه مىشود:
1. صراحت، قاطعیت و شفافیت؛
2. دعوت محور بودن؛
3. ایمان محور بودن؛
4. رنگ و ماهیت نظامى داشتن.
ابوبکر براى اینکه عدم ظهور تحول در سیاست خارجى عصر پیامبر را براى داخل و خارج عملاً نشان دهد، اولین حرکت در عرصه سیاست خارجى را با فرستادن لشکر اسامة بن زید به جانب شام که ترتیبات آن در حیات پیامبر چیده شده بود، آغاز کرد. پس از استقرار خلافت مدینه در سراسر بلاد اسلامى، به علت این که دیپلماسى صلح جویانه و دعوت محور پیامبر براى قیصر روم و کسراى ایران، زیاد مؤثر نبود، ابوبکر که از سیاست دو قدرت بزرگ همسایهاش به خوبى آگاه بود، بدون از دست دادن فرصت و با الهام از وعدههاى پیامبر مبنى بر فتح ایران و روم، نیروهاى نظامى را به سوى شام و عراق اعزام کرد. ابوبکر در روابط با دو امپراتورى بزرگ آن روز، دیپلماسى یکسان در پیش گرفته بود. این دیپلماسى همان طور که اصول آن را پیامبر ریخته بود بر سه پایه استوار بود:
1. گسترش اسلام (دعوت) به عنوان یک دین؛
2. گسترش حاکمیت سیاسى اسلام بدون دخالت در اعتقادات و ادیان مردم؛
3. جنگ و مبارزه (جهاد و قتال).
ابوبکر این اصول را مرحله به مرحله در شام که تحت قلمرو روم بود و عراق که تحت قلمرو ایران قرار داشت تعقیب مىکرد. همین سیاست در دوران خلافت عمر نیز رعایت مىشد؛ اما امتیاز دیپلماسى عمر، تحرک و سرعت آن است، زیرا در دوران عمر، خلافت اسلامى در عرصه داخلى با هیچ گونه مشکل جدى روبهرو نبود. امنیت و ثبات داخلى، به خلیفه فرصت داد تا تمام نیروها را به سوى ماوراى شبه جزیره عربستان روانه کند. عمر بدون ایجاد کمترین تغییرى در سیاست خارجى خلیفه اول، تمام فرماندهانى را که در جبهههاى شام و عراق حضور داشتند، به ادامه سیاست جهادى تشویق و تحریص کرد. او دیپلماسى فشرده با پشتوانه نظامى را در روابط با دولت روم و ایران آغاز کرد. گرچه دیپلماسى پیامبر با این دو قدرت عمدتاً بر ابزار سیاسى و دینى متکى بود، اما سرسختى پادشاهان روم و ایران در رویارویى با توسعه مسالمتآمیز اسلام، سبب شد تا در دوران ابوبکر و عمر، دیپلماسى ماهیت نظامى بیابد و با پشتوانه نظامى، روند موفقیتآمیز خود را طى کند. در زمان خلافت عمر دیپلماسى او در سایه شمشیرها فعال بود، براى مثال در هنگام رویارویى در جبهه ایران، هیأتى را نیز به سرپرستى مغیرة ابن شعبه به دربار ایران فرستاد تا مذاکره کنند که با شکست مذاکرات، جنگ تنها راه بود. عمر با اعتماد بر وعدههاى پیامبر به فتح سرزمین ایران، پیشروى نظامى به سمت داخل ایران را ادامه داد. ضعف روحى سربازان ایران و ظلم و ستم یزدگرد بر مردم از یک طرف و دیپلماسى صلحجویانه و مسالمتآمیز مسلمانان در صورت عدم مقاومت مخالفان، از طرف دیگر، موجبات تسخیر سریع ایران را فراهم کردند. یکى از عوامل مؤثر در دیپلماسى خلیفه دوم که زمینههاى پیشرفت سریع سیاسى اسلام را در بلاد ایران فراهم کرد، کنار آمدن با دولتها یا حاکمان محلى با شرایط بسیار مناسبتر از آنچه ایرانیان در حاکمیت یزدگرد داشتند، بود؛ فرماندهان مسلمان در برابر دریافت جزیه مختصر، حق حاکمیت افراد بومى و آزادىهاى مذهبى مردم را به رسمیت مىشناختند.
در دوران خلیفه سوم نیز تا حدودى دیپلماسى مسلمانان بر روش گذشته ادامه یافت؛ اما به نظر مىرسد که شکافهایى نیز در اصول و ارزشهاى حاکم بر آن به وجود آمد، زیرا زمانى که عثمان در مورد حمله به آفریقا با دستیاران خود مشورت مىکرد، بر مسأله جهاد و رسالت دینى کمتر تأکید داشت و سرانجام عثمان بر مبناى مشورت زید بن ثابت و محمد بن مسلمه با بزرگ نمایى مسأله غنایم و منافع مالى، مسأله لشکر کشى به آفریقا را پذیرفت.21 بعد از درگذشت عثمان و روى کار آمدن حضرت على(ع)، اصلاحات در سیاستهاى دولت اسلامى آغاز شد. حضرت على در نظر داشت قبل از فعال سازى سیاست خارجى، ساختار و بدنه دولت را بازسازى کلى کند، اما این سیاست باعث شد تا آشوبهاى داخلى از نو سربر آورده و حضرت هرگز فرصت اتخاذ یک سیاست فعال خارجى را به دست نیاورد.22
3. عصر اموى
پس از تثبیت قدرت معاویه در شام در سال 40ه، عصر دولت اموى رسماً آغاز گردید. معاویه در اوایل خلافت با مخالفتها و قیامهاى متعددى، در داخل سرزمین اسلامى روبهرو بود، زیرا شیوه دستیابى او بر خلافت مشروعیت حکومت او را زیر سؤال مىبرد، اما او با تکیه بر نخبگان ورزیده و سازمان ادارى کارآمد که مجرّبترین نیروهاى عرب مانند عمرو بن عاص، مغیرة بن شعبه و زیاد بن ابیه در رأس آن قرار داشتند، توانست حاکمیت خود را بر تمام سرزمینهاى اسلامى گسترش دهد.23
متغیرهاى سیاست خارجى دولت اموى تا حدود زیادى تابع متغیرهاى سیاست داخلى بود، بدین معنا که اگر اوضاع داخلى حکومت رو به آرامى مىرفت، دیپلماسى خارجى دولت فعال شده و تهاجم به نواحى شمال، غرب و شرق تشدید مىشد؛ اما هر گاه دولت با قیامهاى داخلى مواجه مىشد دیپلماسى خارجى از تحرک لازم بازمانده و دولت اموى استراتژى صلح را تعقیب مىکرد. در کل مىتوان گفت که اساس دیپلماسى دولت اموى بر تهاجم و توسعه سرزمینى استوار بود. از نظر دولتمردان اموى، تهاجم و پیشروى مستمر بهترین وسیله براى تأمین امنیت حکومت و دفاع از مرزهاى آن محسوب مىشد و به همین دلیل برخى آن را «سیاست تداعى فتوحات» نامیدهاند.24
دولتهاى اموى عمدتاً از استراتژى واحدى در سیاست خارجى خود سود جستند. عرصه اجراى این سیاست و استراتژى عبارت بود از: حوزه شمال، حوزه غرب و حوزه شرق. مبناى دیپلماسى اموىها در این سه حوزه تفاوت اساسى نداشت، زیرا استراتژى «تهاجم نظامى و توسعه ارضى» به منظور نشر اسلام، تأمین امنیت داخلى به ویژه در نواحى مرزى و ایجاد یک امپراتورى بىرقیب در جهان، زیر بناى اصلى سیاست خارجى اموىها و روابط آن با ملتهاى دیگر را تشکیل مىداد؛ اما ساختار نظام بینالملل در آن زمان به گونهاى بود که دولت اموى را به سرمایهگذارىهاى بیشتر در حوزه شمال وادار مىکرد، زیرا در عصر ظهور اسلام سیستم دو قطبى بر جهان حاکم بود که با فروپاشى امپراتورى ایران به دست سپاهیان اسلام، سیستم تک قطبى بر جهان حاکم گردید. دولت اموى به خوبى مىدانست که امنیت خلافت اسلامى همواره از سوى امپراتورى روم تهدید مىشود، زیرا که امپراتورى روم در گذشته از استراتژى توسعه ارضى در منطقه بهره برده بود و اکنون که بخشهاى شرقى آن را از دست داده بود مىتوانست با انگیزههاى بیشترى ادامه یابد. وجود این نگرانى، دولت اموى را وادار مىکرد تا استراتژى انتقال بحران به خارج را تعقیب کرده و مانع از نزدیک شدن خطر به مرکز یا مرزهاى دولت اسلامى شود.
روابط دولت اموى با امپراتورى روم در حالت جنگ و صلح بود. دو طرف مترصد فرصت مناسب براى کسب امتیازات از یکدیگر و تضعیف طرف مقابل بودند. هدف سیاست اموىها پیشروى هر چه بیشتر به سوى شمال و تسخیر «قسطنطنیه» مرکز امپراتورى روم بود؛ اما مقاومت سرسختانه روم مانع از تحقق این ایده مىگردید. معاویه و به طور کلى حاکمان اموى از تاکتیکهاى مختلف براى پیشبرد اهداف سیاسى کمک مىگرفتند. معاویه که در آغاز خلافت سرگرم مناقشات داخلى بود، دیپلماسى صلح را با رومیان در پیش گرفته و حاضر شد مالیاتى به امپراتورى روم پرداخت کند، اما در سالهاى بین 48 تا 54ه که اوضاع داخلى تثبیت شده بود، پیشروى نظامى به سمت شمال را آغاز کرد و سربازان اسلام تا دروازههاى قسطنطنیه پیش رفتند.25 در سال 60 هجرى دیپلماسى معاویه به دلیل اوضاع داخلى که مسأله ولایتعهدى یزید بود، تغییر کرد و از حالت جنگى به حالت صلح تغییر جهت داد. بر این اساس، معاویه معاهده صلح سى ساله با روم منعقد کرد. این پیمان پس از تحمل تلفات سى هزار نفرى در جبهات جنگ شمال و از دست دادن نیروى دریایى که از 1700 کشتى تشکیل شده بود به امضا رسید.26
دیگر حاکمان اموى نیز همین دیپلماسى را در پیش گرفتند که به هنگام بحرانى شدن اوضاع داخى از دیپلماسى صلحجویانه استقبال مىکردند. چنانچه در هنگام شورشهاى مصعب بن زبیر، رومیان فرصت را مناسب دانسته با تحریک مردم جراجمه و نواحى اطراف آن، به سوى شام پیشروى کردند، اما عبدالملک بن مروان با در پیش گرفتن سیاست صلحجویانه، صلح را با پرداخت هفده هزار دینار و اموالى دیگر به طوایف جرجومه و نبطیان و رومیان پذیرفت.27
4. عصر عباسى
دولت عباسى (132 - 656ه) در آغاز امر با شورشهاى داخلى متعددى روبهرو بود. از یک طرف بازماندگان دولت اموى در تلاش بودند تا قدرت را دوباره تصاحب کنند و از طرف دیگر، ظهور گرایشهاى فکرى و اعتقادى مختلف در قلمرو دولت اسلامى مانند شیعه، خوارج، اباضیه و راوندیه که در گذشته با سلطه سیاسى اموىها در جنگ بودند، اکنون در برابر سلطه عباسیان نیز مقاومت کرده خواستار خودمختارى یا تصاحب کامل قدرت بودند.
بىثباتى ناشى از انتقال خلافت و قیامهاى سیاسى و دینى در داخل سرزمینهاى اسلامى، سفاح و منصور عباسى را مدتها به خود مشغول کرد و توجه آنان را از عرصه سیاست خارجى به تحولات داخلى معطوف داشت، این در حالى بود که قسطنطنین پنجم امپراتور روم در اوج قدرت خود قرار داشت و از آشفتگى اوضاع داخلى دولت اسلامى نیز به خوبى آگاهى داشت؛ از این رو شرایط را براى حمله به قلمرو دولت نو ظهور عباسى مناسب دید.
سفاح و منصور عباسى تا سال 138 یا 139 ه سیاست صرفاً دفاعى را در پیش گرفته و قادر به اقدامات بازدارنده مؤثر در برابر مداخلات امپراطورى روم نبودند. اما از سال 139 به بعد اوضاع داخلى خلافت اسلامى تا حدودى تثبیت شده و دولت مردان عباسى توانستند دیپلماسى خارجى خود را در اروپا، هندوچین فعال سازند.
آنچه در خصوص دیپلماسى و سیاست خارجى عباسیان مهم به نظر مىرسد، تحول چشمگیر در ماهیت اهداف، اصول و گستره آن است و همین امر، دیپلماسى عصر عباسى را از عصر اموى و قبل از آن متمایز مىسازد. دیپلماسى عصر اموى عمدتاً بر محور اهداف نظامى و استراتژى تهاجمى و انتقال بحران به خارج استوار شده بود. اما در عصر عباسى، تمامى این متغیرها دستخوش تحول گردید و استراتژى دفاعى جاى استراتژى تهاجمى و اهداف چند منظوره (نظامى، تجارى و فرهنگى و سیاسى) به جاى هدف یک منظوره مورد توجه قرار مىگیرد. بررسى این مسأله ایجاب مىکند تا دیپلماسى عصر عباسى در محورهاى ذیل مورد بحث قرار گیرد.
1. دیپلماسى سیاسى - نظامى؛
2. دیپلماسى تجارى؛
3. دیپلماسى فرهنگى.
الف) دیپلماسى سیاسى - نظامى
دیپلماسى سیاسى - نظامى دولت عباسى در حوزه روم، ارمنستان، شمال آفریقا و مشرق که سند و ماورالنهر را دربر مىگرفت در تداوم سیاست اموى ادامه یافت. محور اصلى آن را دفاع از قلمرو سیاسى خلافت عباسى و جلوگیرى از تجزیه آن تشکیل مىداد. بغداد بیشترین تلاش خود را در حفظ یکپارچگى دولت و تأمین امنیت در داخل و در مرزها متمرکز کرد و این سیاست با توجه به تعامل فشارهاى داخلى و خارجى شکل مىگرفت، مهمترین محورهاى دیپلماسى نظامى - سیاسى عباسیان عبارتند از:
1. دفاع از خطوط مرزى و تمامیت ارضى: این سیاست زمانى بیشتر مورد توجه قرار مىگرفت که حوادث داخلى ناشى از قیامهاى محلى ثبات و وحدت سیاسى و سرزمینى را با خطر روبهرو مىساخت. از سال 132 تا 158 این سیاست در حوزه مرتبط با روم اعمال شد. زمانى که سپاه روم در سال 132 به کمخ، ملطیه، قلوذیه و شمثاط و سپس ارمنستان هجوم آورد،28 دولت عباسى صرفاً شیوه دفاع گام به گام را در پیش گرفت و قادر بر دفع حمله روم نبود. پس از عقبنشینى سپاه روم از مناطق اشغال شده، منصور عباسى اقدام به تأسیس قلعههاى نظامى و بازسازى و ایجاد خطوط دفاعى در شام و محورهاى مرتبط با روم کرد.
2. استفاده از تاکتیک مقابله به مثل یا مشت آهنین: سیاست مقابله به مثل یا «مشت آهنین» پس از به قدرت رسیدن مهدى عباسى در سال 158 آغاز شد و بعداً در زمان هارون و مأمون به اوج خود رسید. دوران منصور در تاریخ دولت عباسى دوران استقرار دولت و بازسازى نیروهاى نظامى و استحکامات جنگى به شمار مىرود؛ منصور با این سیاست، توانست تهاجمات روم شرقى را با تهاجم متقابل پاسخ دهد. در واقع حفظ موازنه قوا، استراتژى اصلى عباسى را در روابط با روم شرقى تشکیل مىداد.
در دوران هارون الرشید (170 - 193ه) که قدرت خلافت عباسى در داخل به اوج خود رسیده بود و دیپلماسى دولت به نحو بىسابقهاى فعال شده بود، سیاست مقابله به مثل با قاطعیت بیشترى ادامه یافت. در سال 181 که سپاه روم بر عبدالملک بن صالح عباسى حمله کرده و انقره و مطموره را تصرف کردند، هارون براى تنبیه روم خود عازم روم شد و ضمن عقب راندن سپاه روم، اسرا را با فدیه آزاد کرد و این اولین فدیه بین دولت عباسى و روم است.29
سیاست «مقابله با مثل» در زمان معتصم به خوبى مورد توجه قرار گرفت، اما پس از آن که قدرت خلافت عباسى در مرکز رو به ضعف نهاده و دولتهاى محلى و سلسلههاى جدید در سرزمینهاى اسلامى یکى پس از دیگر ظهور کردند از توان نظامى خلافت عباسى کاسته شد و تصمیمگیرى در سیاست خارجى به دولتهاى محلى منتقل شد.
3. استفاده از مناقشات داخلى در تضعیف نظامى - سیاسى امپراتورى روم: یکى از روشهاى سیاسى دولت عباسى در دیپلماسى خارجى، بهرهگیرى از شکافهاى سیاسى در ساختار سیاسى دولت رقیب بود. مأمون در این زمینه توماس سقلابى را که در آسیاى صغیر به تیوفیل امپراتور روم شوریده بود مورد حمایت نظامى و مالى قرار داد و در نظر داشت او را به عنوان امپراتور به قدرت رساند، اما در نهایت نتوانست او را به عنوان امپراتور روم بر مسیحیان تحمیل کند.30 دولت عباسى در جزیره سیسیل نیز از این دیپلماسى استفاده کرد و به موفقیتهاى اولیه دست یافت. در آنجا قسطنطنین معروف والى امپراتور روم در سیسیل، روابطش با امپراتور به هم خورد و به زیادة اللَّه امیر تونس پناهنده شد. امیر تونس سپاهى در اختیار او قرار داد و با همکارى یوفیموس، فرمانده قسطنطنین، جزیره سیسیل از دست حاکم رومى جزیره آزاد گردید.31
4. انعقاد صلحنامهها: دیپلماسى عباسیان عمدتاً دیپلماسىاى سیاسى بود، اما شرایط داخلى و خارجى به گونهاى بود که همواره این دولت را به سوى جنگ کشانده و به روابط آن ماهیت نظامى مىداد. در شرایطى که زمینه براى پایان جنگ مساعد مىشد دولت عباسى از آن استقبال کرده و با ممالک همجوار پیمان صلح امضا مىکرد. در تاریخ روابط خارجى عصر عباسى مذاکرات و معاهدات سیاسى زیادى به چشم مىخورد که از توجه این دولت به روابط مسالمتآمیز با جهان خارج حکایت دارد؛ اما صلح در سیاست عباسیان زمانى به عنوان یک اصل مورد توجه قرار مىگرفت که وسیلهاى جهت فرار کشور مهاجم از مجازات تلقى نشود؛ از این رو آنها گاهى پیشنهادهاى صلح روم را که صرفاً پوششى براى اغفال و سرگرمى دولت عباسى بود رد مىکردند.
یکى از نمونههاى دیپلماسى صلحآمیز هارون، روابط هارون با شارلمانى پادشاه فرانسه بود. دو طرف هیأتهاى متعددى میان یکدیگر مبادله کردند و هدایایى نیز به همدیگر تقدیم کردند.32 این رابطه اهداف متعددى را دنبال مىکرد، که یکى از اهداف آن ماهیت نظامى - سیاسى داشت و آن تضعیف دولت اموى مخالف دولت عباسى در اندلس و عدم همکارى فرانسه با روم شرقى بود.
ب) دیپلماسى تجارى
بغداد در عصر هارون و مأمون به یکى از بارونقترین مراکز تجارى جهان تبدیل شده بود. این بدان جهت بود که دولت عباسى به ویژه مهدى، هارون و مأمون سیاست تشویق مبادلات بازرگانى را در پیش گرفته و با تأمین امنیت راههاى بازرگانى از شرق به غرب و از شمال به جنوب، بر رشد تجارت کمک مىکردند. فلیپ حتى درباره شهر بغداد مىنویسد:
از همه جا کالا به بازارهاى شهر مىرسید. سفال و حریر و مشک از چین، آذوقه و فلزات و رنگ از هند. و ارخبیل مالایا، یاقوت و لاجورد و پارچه و برده از اراضى ترکنشین اواسط آسیا، عسل و موم و پوست و برده سفید از اسکاندیناوى و روسیه و برده سیاه و عاج و خاکه طلا از شرق آفریقا.33
در عصر هارون، پادشاه هند یک هیأت تجارى - فرهنگى نزد هارون در بغداد فرستاد که در آن هدایایى از قبیل شمشیر، سگهاى تعلیم یافته و پارچههاى هندى به چشم مىخورد و هارون نیز متقابلاً جوایزى براى پادشاه هند فرستاد. دکتر محمد اسعد طلس در ماهیت روابط چین و عباسى مىگوید که در قرن هفتم و هشتم میلادى سفیران زیادى بین چین و دولت عباسى مبادله شدند که اکثر این ارتباطات مربوط به روابط تجارى و فرهنگى مىشد.34 روابط تجارى عباسى با روم شرقى نیز ادامه داشت، با اینکه این دو دولت غالباً در جنگ بودند. در سال 175 هنگامى که نمایندگان روم خراج را به دربار هارون آوردند، در میان آنها 64 هزار دینار بیزنطى و 2500 دینار عربى وجود داشت که این نشان دهنده روابط بازرگانى و چرخش پول دو کشور در قلمرو یکدیگر بود. همچنین پس از صلح هارون با نقفور پس از فتح هرقله، روابط بازرگانى بین دو دولت از سر گرفته شد.35
ج) دیپلماسى فرهنگى
یکى دیگر از محورهاى روابط دولت عباسى با ممالک دیگر روابط فرهنگى و علمى بود. عصر ترجمه که از قرن دوم و سوم هجرى آغاز شد نقطه عطف در روابط فرهنگى جهان اسلام با دنیاى خارج شمرده مىشود. این روابط به دو شیوه در تاریخ اسلام به وجود آمد. یکى، در پى توسعه قلمرو سیاسى اسلام در عصر اموى و عباسى که زمینه را براى ایجاد روابط علمى با ملتهاى دیگر فراهم کرده بود؛ دوم، از طریق روابط علمى - فرهنگى مستقیم خلفاى عباسى که به گسترش دانش در داخل و خارج از سرزمینهاى اسلامى علاقهمند بودند. مأمون یک بار نامهاى به امپراتورى روم نوشت و از او خواست که به افراد او اجازه دهد تا کتابهاى موردنیاز خود را از روم تهیه کنند. مأمون در این راستا حجاج بن مطر و ابن بطریق و مسلم صاحب بیت الحکمه را به پایتخت روم اعزام کرد.36 حتى سیدیو یکى از خاورشناسان معتقد است یکبار مأمون عباسى به دلیل ممانعت امپراتور روم از ارسال دانشمند ریاضیات بیزانس لیون به بغداد، به روم حمله کرد.37
از جمله اقدامات فرهنگى مىتوان به اعزام هیأت باستانشناسى به ریاست محمد بن موسى منجم از سوى واثق به بیزانس به منظور کسب اطلاع از «اصحاب رقیم» ذکر کرد. این گروه توانست از محل اصحاب رقیم دیدار کرده و اطلاعات لازم را از آنجا گردآورى کند.38
5. عصر عثمانى (1300 - 1924م)
عصر عثمانى از لحاظ روابط خارجى و قوانین و شیوههاى حاکم بر رفتار سیاسى دولتها، نقطه عطف در تاریخ دیپلماسى اسلامى به شمار مىآید. تحول در ساختار نظام بینالملل به دلیل ورود بازیگران متعدد (به ویژه پس از آغاز رقابت قدرتهاى استعمارى در آفریقا و آسیا)، تنوع در اهداف دیپلماسى، استفاده از ابزار و اهرمهاى جدید و افزایش قدرت مانور سیاسى و دریایى به دلیل توسعه صنعت کشتیرانى، شرایط کاملاً تازهاى را براى رفتار سیاسى دولتها فراهم کرده بود. عصر عثمانى با توجه به تحولات مهم سیاسى - اقتصادى در عرصه جهانى، عصر تحول دیپلماسى سنّتى اسلامى به دیپلماسى مدرن شناخته مىشود. در واقع دوران عثمانى را دوران گذار از دیپلماسى سنّتى دینى، شفاف، صریح و اسلامْ وطنى به دیپلماسى سیاسى، غیر شفاف، پیچیده و مرموز و بالأخره ملیت وطنى مىتوان تعبیر کرد.
آغاز دوران دیپلماسى سلاطین عثمانى که از نیمه اول قرن هشتم هجرى شروع مىشود، تا پایان آن که به اوایل قرن بیستم منتهى مىشود، تفاوت زیادى پیدا کرد. این تفاوت عمدتاً تحت تأثیر شرایط جهانى که دولتهاى ملى در اروپا شکل گرفته بودند، به وجود آمد. در مجموع مىتوان موارد زیرا را مهمترین ویژگىهاى دیپلماسى دولت عثمانى برشمرد:
1. پیچیدگى دیپلماسى به دلیل ظهور بازیگران زیاد و نیز افزایش گستره اهداف و منافع دولتها؛
2. تغییر روند دیپلماسى از ماهیت دینى - سیاسى به سوى سیاسى محض؛
3. تأسیس و شکلگیرى نهادهاى مستقل و ثابت براى امور دیپلماتیک؛
4. ارتقاى سطح هیأتهاى سیاسى از افراد درجه چندم به افراد درجه اول دولت (به این معنا که گاهى به جاى نمایندگان شاهان و امپراتوران خود شخص شاه و امپراتور ریاست هیأت سیاسى را به عهده مىگرفتند)؛
5. بازیگرى در شکل ائتلافها و اتحادهاى منطقهاى و فرا منطقهاى؛
مجموع این ویژگىها به دیپلماسى عصر عثمانى رنگ و روند خاصى مىبخشد که آن را از دورههاى دیگر اسلامى متمایز مىسازد. دولت عثمانى در سال 699ه/1300م. پس از کشته شدن علاءالدین سلجوقى و اعلان استقلال عثمان بن ارطغرل که فرماندهى بخشى از نیروهاى دولت سلجوقى را به عهده داشت، پایهگذارى گردید. عثمان بن ارطغرل (1300 - 1326م) پس از تثبیت قدرت و سازماندهى نیروى جنگى لازم، به دلیل گرایشهاى شدید مذهبى، سیاست خارجى خویش را با الهام از اصل جهاد و نشر دعوت اسلامى، آغاز کرد. او که «جهاد» با مسیحیان را اولین وظیفه خود مىدانست، طى اقدامى دیپلماتیک، نامهاى به تمام امیران رم در بلاد آسیاى صغیر فرستاد و آنان را میان یکى از سه امر مخیر گذاشت: اسلام، جزیه و جنگ.39 این ابتکار سیاسى - دینى در حوزه سیاست خارجى، مبناى روابط و رفتار سیاسى سلاطین عثمانى را براى چندین قرن رقم زد. سلطان عثمان با آغاز این دیپلماسى، حرکت دینى - سیاسى خود را در ارتباط با امپراتورى بیزانس و دولتهاى اسلامى دیگر و قبایل تاتار ساکن در آسیاى صغیر شروع کرد. او در برخى موارد با توسل به سیاست دینى توانست موفقیتهایى را به دست آورد. اما قسمت عمده بلاد روم در برابر او مقاومت نشان داده و او الزاماً سیاست جنگى را در پیش گرفت. مهمترین مجرى سیاست جهادى عثمان خان، فرزندش اورخان بود که به فرماندهى سپاهى منظم از دینداران سرسخت، پیش روى در داخل قلمرو بیزانس را آغاز کرده و بورصه یکى از مهمترین شهرهاى رومى در آسیاى صغیر را تصرف کرد. در زمان حکومت اورخان، تمام شهرهاى آسیایى روم تصرف شد.40 سلطان اورخان (1326 - 1360م) با راهاندازى ارتش «ینى چرى» که بر اساس اعتقادات مذهبى تربیت یافته بود، وصیتهاى پدر در سیاست خارجى را گام به گام به مرحله اجرا گذاشت.
سلاطین عثمانى به دلیل توجه خاص به دیپلماسى مبتنى بر جهاد و دعوت، غالباً با پسوند «غازى» یاد مىشوند که این امر میزان وفادارى آنان به دیپلماسى دینى را بازگو مىکند؛ اما در عین حال این واقعیت را نیز نمىتوان نادیده گرفت که اصول «جهاد» و «دعوت» نه همه بلکه بخشى از اصول دیپلماسى سلسله طولانى سلاطین عثمانى را تشکیل مىداد، زیرا پس از فتح قسطنطنیه (857ه/1453م) و گسترش اسلام در بالکان و شرق اروپا و ورود بازیگران جدید مانند روسیه، فرانسه، انگلیس و پرتغال، در عرصه بینالملل، دیپلماسى دولت عثمانى بیش از اینکه تابع اصول دینى باشد، تابع بازىهاى سیاسى در منطقه بود. به ویژه این روند پس از دوره سلطان سلیمان قانونى (1520 - 1566م) سرعت و شدت بیشترى پیدا کرد.
در این جا به بررسى روابط عثمانى با دولتهاى مناطق مختلف اروپا، روسیه، جزایر و شمال آفریقا با اسپانیا و شرق اسلامى، مىپردازیم.
الف) اروپا
ثقل دیپلماسى عثمانیان در سیاست خارجى، مربوط به روابط با دولتهاى اروپایى مىگردد. توجه مستمر سیاست خارجى سلسلههاى اسلامى به اروپا از عصر خلفاى راشدین آغاز گردید و تا دوران عثمانیان ادامه یافت. حساسیت روابط دول اسلامى با اروپاى مسیحى به عوامل متعددى برمىگردد که مهمترین آنان، عامل مذهب و سیاست بود. سلطه مسیحیت بر اروپا و وجود امپراتورى مقتدر سیاسى مانند بیزانس، آلمان و فرانسه که هر کدام به نحوى متمایل به گسترش حوزه نفوذ خود در شرق اروپا و آسیا و دریاى مدیترانه و شمال آفریقا بودند، زمینه رویارویى آنها با دولتهاى اسلامى در این مناطق را فراهم مىکرد. پس از توسعه صنعت کشتیرانى و حمل و نقل دریایى این رقابت از ماهیت مذهبى و سیاسى فراتر رفته و مسائل اقتصادى را نیز دربر گرفت. مسأله مهم در این منازعات طولانى، عدم توان هیچ یک از دو طرف براى سلطه کامل و نابودى همه جانبه طرف دیگر بود. به همین دلیل هر منازعهاى مىتوانست زمینهساز کشمکشهاى بیشتر و دراز مدتتر گردد.
دولت عثمانى همانند دولتهاى اموى و عباسى، سیاست جهاد و توسعه دینى - سیاسى را در قلمرو اروپاى مسیحى در پیش گرفت. سلطان اورخان با استفاده از اختلافات داخلى در خانواده امپراتورى،41 پس از سلطه بر آناتولى، پیشروى به سوى روملى در شمال مرمره را آغاز کرد و در مدت نسبتاً کوتاهى شهرهاى مهم، مانند اورنه، فیلبه، وردار و کلجمینا را تسخیر کرد و بدین طریق، قسطنطنیه پایتخت بیزانس را به محاصره خویش درآورد.42
استراتژى اصلى دولت عثمانى در اروپا بر توسعه قلمرو ارضى و پیشبرد امر جهاد در قلب اروپا استوار شده بود، اما این استراتژى، یک سیاست بسیار پیچیده و چند لایهاى را ایجاب مىکرد که در گذر زمان سلاطین عثمانى را به زد و بندهاى سیاسى فراوانى وادار کرد که اصولاً ارتباط مستقیم با جهاد دینى نداشت.
ب) روابط با روسیه
دیپلماسى دولت عثمانى با روسیه متأثر از تحولات بالکان بود. قبل از اینکه قلمرو سیاسى دولت عثمانى تا دریاى سیاه و شمال و شرق آن و نیز بغداد گسترش یابد، روابط دو کشور معمولاً دوستانه بود. روابط سیاسى دو کشور در سال 1492م. با آمدن اولین سفیر روسیه در قسطنطنیه آغاز شد43 در این زمان روسیه امتیازات تجارى از دولت عثمانى دریافت کرد، زیرا سلطه دولت عثمانى بر دریاى مرمره و سیاه و جزایر اژه سبب مىگردید تا روسیه در تأمین روابط تجارى خود، موافقت دولت عثمانى را به دست آورد. اما گسترش نفوذ دولت عثمانى بر بسارابیا و ازاق و قوزان - که مناطق نفوذ روسیه محسوب مىشد - سبب گردید تا روابط دو کشور حالت رقابتآمیز و گاهى خصمانه به خود بگیرد. روسیه یک بار در سال 1110ه/1699م با همکارى اطریش، بندقیه و بولونیا بر قلمرو عثمانى حمله کرد و طى معاهده کارلوش، «ازاق» را تصرف کرد.
دیپلماسى عثمانى در ارتباط با روسیه گاهى تحت تأثیر روابط با فرانسه قرار مىگرفت. و آن زمانى بود که فرانسه و انگلیس در تجارت و استعمار کشورها و سلطه بر آبراهها با هم به رقابت برخاسته بودند.44 روابط عثمانى با روسیه آمیخته با جنگ و صلح بود. دولت عثمانى پس از دوران سلیمان قانونى عمدتاً سیاست تدافعى را در این ناحیه در پیش گرفته بود؛ اما روسیه سعى داشت با کمک دولتهاى مسیحى اروپا، عثمانىها را از اروپا عقب براند. تحریکات روسیه سرانجام باعث قیامهاى متعدد در بلغارستان، صربستان و ... شد. در سالهاى 1877 و 1878م. روسیه با اتحاد دولتهاى مسیحى بالکان، بر دولت عثمانى حمله کردند و تا پنجاه کیلومترى استانبول پیش آمدند و در ناحیه اناتولى نیز به پیشروىهایى نایل شدند. این شرایط باعث شد تا معاهده «سبان ستیفاس» بر سلطان عبدالحمید تحمیل شود. بر اساس این معاهده، امارات صرب، بلغاریا و رومانى استقلال خود از عثمانى را به دست آوردند و کوه سیاه مرز بین روسیه و عثمانى تعیین شد و تنگه بسفور و داردانل بر روى کشتىهاى روسیه باز شد و فراتر از آن، عثمانى مجبور به پرداخت غرامت به میزان 245 میلیون لیره طلا به روسیه گردید.45
ج) جزایر و شمال آفریقا
عثمانى در کنار ادامه سیاستهاى تصرف سرزمینى در نواحى خشکى، سعى داشت در دریاى سفید (مدیترانه) نیز حضور خود را تثبیت کند. حوزه مدیترانه به دلیل موقعیت استراتژیکى آن براى امور کشتیرانى و تجارت، فقط تلاقى سیاستهاى دولت عثمانى با دول اروپایى مانند پرتقال، اسپانیا و تا حدودى هم فرانسه به شمار مىآمد. درگیرىهاى عثمانىها در جزایر دریاى مدیترانه با ونیز و جنوا همواره کم و بیش ادامه داشت، اما اوج دیپلماسى دولت عثمانى در این منطقه و شمال آفریقا، از اوایل قرن شانزدهم میلادى با روى کار آمدن برادران عروج و خیر الدین در جزایر، آغاز گردید.
دولت عثمانى با تقویت و حمایت نظامى از خیرالدین، برنامه تسخیر شمال آفریقا را در پیش گرفت. مانع عمده و اساسى در مسیر نفوذ عثمانىها در آفریقا، دولت سلسله سعدى در مغرب بود که از سوى پرتقال و اسپانیا حمایت مىشد. دولت عثمانى در ابتدا کوشید از طریق خیرالدین و صالح رایس شمال آفریقا و مغرب را فتح کند، اما در جنگهاى متعددى که با محمد شیخ سعدى و پس از او با پسرش موسى عبداللَّه سعدى انجام داد به پیروزى قطعى دست نیافت. اما سلطان سلیمان قانونى با تغییر برنامه، دیپلماسى صلح و گفت و گو را با محمد شیخ حاکم مغرب در پیش گرفت، اما محمد شیخ به شدت آن را رد کرده و به سفیر عثمانى گفت که او به زودى مصر را نیز تصرف خواهد کرد.46 دولت عثمانى که ادامه تلاشهایش، با استفاده از مخالفت عبدالملک عموى محمد متوکل پادشاه دولت سعدیه، عبدالملک را مورد حمایت قرار داد. این سیاست گرچه توانست متوکل را از صحنه قدرت در کوتاه مدت کنار بزند، اما استمداد او از اسپانیا و پرتقال، باعث شد تا بزرگترین جنگ میان عثمانى و اسپانیایىها و پرتغالىها در وادى مخازن رخ دهد.
دولت عثمانى سیاست تسخیر مغرب را به عنوان شاهراه ورود به اسپانیا انتخاب کرده بود. فشار روزافزون دولت اسپانیا بر مسلمانان تعیم اندلس و استمداد مسلمانان از سلطان عثمانى، سلطان را وادار کرد تا چندین بار قلجعلى فرمانده نیروى دریایى در جزایر را به اندلس اعزام کند، اما عدم حمایتهاى سازمان یافته و نبودن مسیر پشتیبانى مناسب، تلاشها را همیشه با ناکامى روبهرو مىکرد. اسپانیا و پرتغال از اهداف دولت عثمانى به خوبى آگاهى داشتند، به همین دلیل تا آخر کوشیدند عثمانىها را در جزایر، تونس و مغرب مشغول نگه دارند و مانع از سلطه آن بر این نواحى گردند.
د) شرق اسلامى
در شرق اسلامى دو دولت مقتدر اسلامى صفویه در ایران و دولت ممالیک در شام و مصر وجود داشتند که هیچ یک خلافت عثمانىها را نپذیرفته بودند. عثمانىها که در جبهه اروپا به اندازه کافى به پیشروى دست یافته بودند، اکنون لازم مىدیدند که حوزه حاکمیت خود را در شرق نیز گسترش دهند، به ویژه نفوذ پرتغالىها در خلیج فارس، یمن و اهمیت شرق دریاى مدیترانه، آنها را به این امر بیشتر تشویق مىکرد. از طرف دیگر، ماهیت مذهبى دولت عثمانى مىتوانست سیاست توسعهطلبانه آن را در قلمرو ایران شیعه مذهب و دولت ممالیک به منظور وحدت جهان اسلام توجیه کند؛ از این رو سلطان سلیمان اول (918 - 926ه/1512 - 1520م)تحرکات شاهقلى از شیعیان طرفدار شاه اسماعیل صفوى در تنگه ینىجه، مانیسه و انطالیه (در اناتولى) را بهانه قرار داد و برنامه حمله بر ایران را در پیش گرفت.47
اولین حمله دولت عثمانى بر قلمرو ایران در ماه رجب 920ه/1514م. صورت گرفت و طى آن چالدران و تبریز به اشغال عثمانىها درآمد. عثمانىها به دلیل رسیدن فصل سرما، از ایران عقبنشینى کردند، اما منازعات آن با دولت صفویه ادامه یافت و بارها تبریز را اشغال کردند، اما در دوران سلطنت شاه عباس صفوى ایران توانست در چندین مورد عثمانىها را شکست دهد و سرزمینهایى را که قبلاً از دست داده بود دوباره تصرف کند.
سیاست عثمانىها در شرق بر یک پارچهسازى جهان اسلام و مبارزه با نفوذ پرتغالىها و سلطه بر بنادر و آبراههاى باب المندب، سویز و هرمز قرار گرفته بود. سلطان عثمانى با تصرف سواحل یمن، باب المندب را به منظور جلوگیرى از تردد پرتغالىها مسدود کرد؛ اما پرتغالىها که خود را تحت فشار عثمانىها مىدیدند به ایران نزدیک شده، علیه عثمانى دست به ائتلاف زدند.48
به هر حال عثمانىها دیپلماسى پیچیدهاى را که ناشى از تنوع بازیگران منطقهاى مىشد در پیش گرفته بودند. این دیپلماسى در اوایل حالت تهاجمى داشت، اما پس از سلطان سلیمان قانونى که دولت عثمانى رو به ضعف نهاد، جهتگیرى دیپلماسىشان عمدتاً دفاعى بود. دولت عثمانى امور دیپلماتیک را از طریق تأسیس سفارتخانهها و نمایندگان غیر ثابت پیش مىبرد.
تبادل هیأتهاى سیاسى الزاماً به پایتخت محدود نمىگردید. گاهى دولت عثمانى کنسولهایى در شهرهاى مهم تجارى ایجاد مىکرد؛ چنانچه در بلاد کرج در نزدیکى شمالى دریاى سیاه کنسولگرى ایجاد کرده بود.49 همچنین سلاطین عثمانى هیأتهایى سیاسى را گاهى در صحنههاى جنگ و بلاد اطراف مىپذیرفت. اما تشریفات دیپلماتیک معمولاً از روش ثابت پیروى نمىکرد. در مواردى که روابط عثمانى با یک کشور دوستانه بود تشریفات و مراسم استقبال از دیپلماتها بسیار چشمگیر بود، مانند استقبال از سفراى فرانسه و خیرالدین، روند مذاکرات و انعقاد معاهدات در بسیارى موارد مراحل طولانى را طى مىکرد و در ابتدا هیأتها به حضور وزیر اعظم مىرسید و یا مقامات پایینتر و پس از نهایى شدن گفت و گوها، سفرا به حضور سلطان شرفیاب مىشد.
پىنوشتها
*) دانش آموخته حوزه علمیه قم و عضو هیأت علمى گروه علوم سیاسى موسسه آموزش عالى باقرالعلومعلیه السلام.
1. ابن الفراء، رسل الملوک (سفیران)، ترجمه پرویز اتابکى (تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1363) ص 145.
2. محمدماهر حمّاده، الوثایق السیاسة و الاداریه العائدة للعصور العباسیة المتتابعة (بیروت: مؤسسة الرساله، 1985م) ص 299.
3. عباسعلى عمید زنجانى، فقه سیاسى (حقوق بینالملل اسلام) - (تهران: امیرکبیر، 1367) ج 3، ص 122.
4. همان، ص 123.
5. ابن الفراء، پیشین، ص 163.
6. همان، ص 164.
7. جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهرکلام(تهران: امیرکبیر، 1352) ص 63.
8. عباسعلى عمید زنجانى، پیشین، ص 114.
9. محمد ابو زهره، خاتم پیامبران، ترجمه حسین صابرى، ج 2، ص 248 - 273.
10. حج (22) آیه 38 - 40.
11. محمد ابو زهره، پیشین، ص 296.
12. تاریخ طبرى، ترجمه ابوالقاسم پاینده(تهران: انتشارات اساطیر، چاپ پنجم، 1375) ج 3، ص 1114.
13. سیفالدین سعید آل یحیى، الحرکات العسکریه للرسول الاعظم فى کفتى میزان (بیروت: دار العربیه للمورعات، 1983) ج2، ص 370.
14. فتح (48) آیه 1.
15. براى تفصیل و جزئیات امر، ر.ک: همان.
16. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 4، ص 266.
17. همان، ص 53.
18. محمد ابو زهره، پیشین، ص 236.
19. همان، ص 263.
20. حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاینده(تهران: کتابفروشى اسلامیه، 1338) ج 1، ص 206.
21. ابن اعثم کوفى، الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1372) ص 305.
22. براى مطالعه بیشتر در این زمینه ر.ک: سید عبدالقیوم سجادى، «سیاست خارجى دولت اسلامى از دیدگاه امام على»، فصلنامه علوم سیاسى، ش 11.
23. بید ابراهیم احمد و دیگران، الدولة العربیة الاسلامیه فى العصر الاموى(بغداد: دانشگاه بغداد، 1993) ص 17 - 19.
24. نادیه محمود مصطفى، مشروع العلاقات الدولیة فى الاسلام(قاهره: المعهد العالمى للفکر الاسلامى، 1996م) ج 8، ص16.
25. ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 459.
26. نادیه محمودمصطفى، پیشین، ج 8، ص 24.
27. بلاذرى، انساب الاشراف، ص 233.
28. موفق سالمنورى، العلاقات العباسیة البیزنطیه (بغداد: دار لشؤون الثقافیة العامه، 1990م) ص 161 - 162.
29. محمد اسعد طلس، تاریخ العرب(بیروت: دارالاندلس، جزء 5، چاپ سوم، 1983م) ص 67.
30. همان، ص 185 - 186.
31. حسن ابراهمى حسن،تاریخ سیاسى اسلام، ج2، ص 198 - 199.
32. موفق سالم نورى، پیشین، ص 315 - 316.
33. فلیپ حتى، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تبریز: مؤسسه انتشارات فرانکلین) ج 1، ص 386.
34. محمد اسعد طلس، پیشین، الجزء الخامس، ص 109.
35. موفق سالم نورى، پیشین، ص 359.
36. همان، ص 346 - 347.
37. همان، ص 341.
38. همان.
39. محمد فرید بک المحامى، تاریخ الدولة العلمیة العثمانیه (بیروت: دار النقائیس، 1981م) ص 119.
40. همان، ص 124.
41. اسماعیل حقى اوزون چارشى لى، تاریخ عثمانى، ترجمه ایرج نوبحت (تهران: کیهان، 1398) ج1، ص158.
42. محمد فرید بک المحامى، پیشین، ص 130.
43. همان، ص 181.
44. همان، ص 387 - 389.
45. علىمحمد محمد الصلابى، الدولة العثمانیة (بیروت: دارالبیارق، 1999) ص 649 - 650.
46. همان، ص 393.
47. اسماعیل حقى اوزون چارشى لى، پیشین، ج 2، ص 273 - 277.
48. همان، ص 324.
49. همان، ص 361 - 362.
موضوع تطور تاریخى دیپلماسى اسلامى را در دو محور تحلیل و بررسى مىکنیم: 1. ماهیت متحول دیپلماسى اسلامى؛ 2. عوامل تحول دیپلماسى اسلامى.
1. ماهیت متحول دیپلماسى اسلامى
چنانچه اشاره شد، دیپلماسى اصولاً تابع متغیرهاى خاصى است که عمدتاً ریشه در شرایط و تحولات واقعى و خارجى واحدهاى سیاسى دارد. گرچه این امکان وجود دارد که دین یا هر مجموعه اعتقادى و ارزشى دیگرى که ماهیت فرا زمانى و فرا مکانى دارد، برخى اصول ثابتى را در حوزه رفتار سیاست خارجى ترسیم کند، اما این اصول در حدى نیست که تمام تحولات و دگرگونىهاى احتمالى در موضوع مورد توجه خود را به طور عموم پیشبینى کرده و همه آنها را پیشاپیش قانونمند و نهادینه سازند. بنابراین اعتقادات، اصول و ارزشهاى مکتبى به هر اندازه که از جامعیت و استحکام برخوردار باشند هرگز در صدد این نیستند تا مسیر هر نوع تحول احتمالى آینده را سد نموده و همه چیز را پیشاپیش صورتبندى کنند.
دیپلماسى اسلامى یکى از همین قواعد رفتارى است که علىرغم ارتباط نزدیک با ارزشهاى ثابت دینى، با واقعیتهاى بیرونى جامعه سیاسى نیز سر و کار دارد؛ از این رو طبیعى است که متناسب با تحولات، شرایط و واقعیتهاى سیاسى، همواره مسیر تحول و انطباق با شرایط را نیز بپیماید. دیپلماسى اسلامى از آغاز شکلگیرى دولت اسلامى در مدینه تا عصر دولتهاى مدرن کنونى در جهان اسلام، تحول چشمگیرى یافته است. این تحول را مىتوان در شاخصهاى ذیل بررسى کرد.
الف) اهداف
یکى از حوزههاى تحول در موضوع دیپلماسى اسلامى، تحول در اهداف دیپلماسى است. اهدافى که براى دیپلماسى اسلامى تعریف مىشود (بر مبناى تحولات تاریخى) بسیار متفاوت به نظر مىرسد. پیامبر اسلام که اساس دیپلماسى اسلامى را پایهریزى کرد دو هدف اصلى دعوت و توسعه حاکمیت سیاسى اسلام را براى دیپلماسى در نظر گرفته بود.
پیامبر گرامى اسلام اصل «دعوت» را در سیاست خارجى خویش همواره مورد توجه قرار داده و آن را در تمام پیامها و نامههاى سیاسى خود مبناى اقدامات دیپلماتیک خود قرار داده است.
دومین هدف مهم در دیپلماسى پیامبر، توسعه قلمرو سیاسى دولت اسلامى در راستاى رسالت جهانى اسلام و به منظور تأمین امنیت و گسترش صلح در میان قبایل و ملل آن روز بود. جامعه عرب از گذشتههاى دور شاهد روابط خصومتآمیز در سطح قبایل و دولتهاى همجوار بوده است. در نظام سیاسى حاکم بر جامعه عرب، وجود تعدد مراکز فرمان روایى و انعطافناپذیرى سیستمهاى قبیلهاى، فضاى سیاسى جزیرة العرب را همیشه در وحشت جنگ و ناامنى و غارت نگه مىداشت. پیامبر اسلام پس از اعلام نظام سیاسى جهانى با مرکزیت مدینه، تلاش کرد تا اقوام و قبایل عرب و سپس سایر ملتهاى آن روز را تحت حاکمیت واحد سیاسى گرد آورده و از بروز درگیرىهاى ممتد قبیلهاى جلوگیرى کند.
اما اهداف دیپلماسى اسلامى پس از عصر خلفاى نخستین دستخوش تحولات نسبتاً جدى گردید، زیرا در دوران حکومت اموى و عباسى، «دعوت» به عنوان مهمترین و بنیادىترین هدف سیاست خارجى اولویت خود را از دست داد و این دولتها به جاى «دعوت»، توسعه قلمرو حکومت عربى را در اولویت قرار دادند. خلفاى اموى در حوزه دیپلماسى در دو ناحیه فعالیت داشتند: ناحیه شمال و ناحیه شرق. در مرزهاى شمال دولت اموى، امپراتورى روم شرقى قرار داشت که همیشه با اموىها در جنگ و ستیز بود. هدف دیپلماسى اموى در این منطقه بر ضربه زدن به قدرت روم شرقى و دفع تهدیدات و تهاجمات آن از سرزمینهاى اسلامى استوار یافته بود. این منازعه گاهى با پیروزى و گاهى با شکست توأم مىشد و در کل ادامه درگیرىها، مانع از آن بود تا امنیت در مرزهاى شمالى حاکم گردیده و روابط صلحآمیزى بر مبناى گفت و گو و تفاهم پا بگیرد. در منطقه شرقى، دیپلماسى جنگى بر دیپلماسى سیاسى غلبه داشت. هدف از تعقیب سیاست جنگى، فتح اراضى بیشتر، دعوت به اسلام و به دست آوردن غنایم بود. این امر در نامهها و گفتههاى سران ایران و فرماندهان مسلمان به خوبى منعکس شده است. از سوى شرق لشکریان مسلمان تا مرز چین پیش رفتند و در سال 108 هجرى عبدالملک بن مروان سفیرى به نام سلیمان نزد امپراتور چین هسوانگ تسونگ اعزام کرد که تأثیر مهمى بر گسترش روابط دو طرف داشت.1 در دوران عباسیان، اهداف دیپلماسى خلافت اسلامى از محدوده مسائل اعتقادى و سیاسى به امور علمى - فرهنگى و اقتصادى نیز گسترش یافت. در نامهاى که میان اخشید، فرماندار مصر، و ارعانوس پادشاه روم مبادله شده است، توسعه روابط تجارى یکى از محورهاى گفت و گوى دو طرف قرار گرفته و اخشید موافقت خود را در توسعه همکارىهاى تجارى اعلام داشته است.2 اهداف تجارى و علمى در دیپلماسى خلیفه مقتدر عباسى هارون الرشید تجلى بیشترى پیدا کرد.
اما در دوران سلطنت عثمانیان اهداف دپیلماسى اسلامى اصولاً به اهداف دنیوى و سیاسى تبدیل شدند. امپراتورى عثمانى از سوى غرب و شمال تحت فشار دولتهاى روس و اروپایى قرار داشت و سلاطین عثمانى در تلاش بودند موقعیت خود را در برابر این دو دشمن تحکیم کرده و در فرصتهاى مناسب قلمرو سیاسى و ارضى خود را نیز توسعه دهند. از طرف دیگر دولت عثمانى در شرق و جنوب با دولتهاى اسلامى دیگر هم مرز بود که مهمترین آن دولت ایران بود. عثمانى در این منطقه نمىتوانست «دعوت» را هدف دیپلماسى خود برگزیند، از این رو هدف سیاسى و افزایش سلطه و قدرت را در پیش گرفتند.
ب) اصول
یکى از محورهاى تحول در دیپلماسى اسلامى، تحول در اصول دیپلماسى اسلامى است.
اصولى که پیامبر در صدر اسلام در روابط خارجى مورد توجه قرار داد به تدریج در اعصار بعدى دچار دگرگونى شد. اصول پیامبر اسلام در روابط خارجى عبارتند از: 1. اصل نفى سبیل (استقلال)؛ 2. اصل تأمین امنیت؛ 3. اصل دعوت؛ 4. اصل دفاع از اصول؛ 5. اصل عزّت و کرامت؛ 6. اصل احترام به قراردادها و پیمانها.
این اصول در معاهداتى که در ده سال حکومت پیامبر در مدینه میان او و قبایل مختلف عرب و دولتهاى همجوار منعقد شد به خوبى رعایت شده است.
اما در دورههاى پس از صدر اسلام این اصول به صورت کامل مورد توجه قرار نگرفت و بعضاً جاى خود را به اصول دیگر سپردند. به گفته یکى از محققان معاصر:
در دوران زمامدارى معاویه بر خلاف سیره پیامبر(ص) نوع جدیدى از دیپلماسى جایگزین شد. پیامبر همواره در کلیه روابط خارجى با وجود تحرک و ابتکار عملى که براى گسترش مناسبات نشان مىداد، اصول و معیارها و ارزشهاى اسلامى را در حد حفظ سیاست و کرامت اسلامى حفظ مىکرد.3
در دوران عباسیان، این چرخش دایره وسیعترى به خود گرفت، زیرا سیاست خارجى دولتهاى عباسى بیشتر به سمت اهداف سیاسى و سلطهجویانه تغییر جهت داد.
در این عصر (قرن دوم هجرى) که... بخشهاى عمده آسیا و آفریقا و بخشى از اروپا زیر پرچم اسلام درآمده بود، روابط خارجى مسلمانان بر اساس باجگیرى و قدرتطلبى استوار گردیده و ابتکار عمل در سیاست بینالملل در جهت حفظ و گسترش قدرت و بهرهگیرى مادى به کار گرفته شده بود.4
در ادامه این تحول در دوران عثمانىها روابط خارجى اسلامى تحت تأثیر شرایط جهانى و ناتوانى برخى خلفا و سلاطین مسلمان، به سمت همگرایى با کشورهاى غیر اسلامى تغییر جهت داد و با انعقاد قرارداد بین دولت سلیمان اول و فرانسواى اول فرانسه در 1535 میلادى، اساس دیپلماسى اسلامى دگرگون شد.
ج) روشها
دیپلماسى براى دستیابى به اهداف خود معمولاً از شیوههاى نسبتاً مشخصى مانند فرستادن نمایندگان رسمى، تأسیس نمایندگىها، مسافرت سران ممالک و دولتها و انعقاد و مبادله پیمانها بهره مىگیرد. این روشها ممکن است به صورت همه جانبه دچار دگرگونى نگردند، اما از برخى جهات قابل بسط هستند.
آنچه به صورت مشخص در این خصوص مىتوان گفت، تحول در آداب و رسوم دیپلماسى است. در زمان پیامبر اسلام مبادله سفرا و هیأتها در چارچوب تشریفات ویژهاى انجام نمىگرفت. در واقع آداب و ضوابط حاکم بر دیپلماسى پیامبر را در سه چیز مىتوان برشمرد: عارى بودن از تشریفات؛ غیر ثابت بودن سفرا و شفاف بودن پیام.
پیامبر اسلام سفیرانى که در سال نهم هجرى به دربار هرقل، کسرى، نجاشى و مقوقس و... فرستادند عارى از هر نوع انجام مراسم ویژه تشریفاتى در حین اعزام سفرا یا در هنگام ملاقات سفرا با پادشاهان بود. همچنین هیأتهاى سیاسى که از سوى قبایل و ممالک دیگر به دیدار پیامبر مىآمدند پیامبر مانند سایر مردم و یک مهمان معمولى از آنان پذیرایى مىکردند؛ چنانچه در مورد هیأت ثقیف خیمه مخصوصى براى آنان در مسجد برپا کرد و در آنجا با آنان به مذاکره پرداخت.
سفرایى که در صدر اسلام براى انجام مأموریتهاى سیاسى تعیین مىشدند، وظیفه نمایندگى آنها محدود به همان مورد خاص مىگردید و سفرا پس از ابلاغ پیام فوراً به مرکز خود بازمىگشتند. بنابراین در این دوره، چیزى به نام سفیران ثابت یا تأسیس نمایندگىهاى سیاسى در کشورهاى دیگر به چشم نمىخورد. پیامها نیز بسیار شفاف و روشن بودند. نامههایى که پیامبر به بزرگترین کشورهاى آن روز یعنى ایران و روم فرستاد از چند سطر فراتر نمىرفت. اما در عصر عباسیان آداب دیپلماسى بسیار تغییر یافت. به گفته ابن الفرا «مراسم اکرام و اجلال در استقبال از سفرا در روزگار عباسى بیش از پیش فزونى یافت».5 در دوران خلافت عباسى هر گاه سفیرى از خارج مىآمد یا سفیر خود خلفا از سفر مأموریت برمىگشت غالباً به نحو گستردهاى مورد استقبال قرار مىگرفت. حتى گاهى انجام مراسم استقبال از سفرا رسماً به دستور خلیفه و از سوى مردم برگزار مىشد؛ «چنان که یک بار که فرستاده ملک العادل به دربار خلیفه اعزام گردید، خلیفه مردم را فرمود که به استقبال او بروند و بزرگان از فرماندهان و حکام و فقها و صوفیان به استقبال سفیر شتافتند».6 در زمان عثمانىها، دیپلماسى اسلامى به تدریج شیوههاى دیپلماسى اروپایى را تقلید کرد، این روند در اواخر خلافت عثمانىها بسیار برجسته شده بود و دولت عثمانى همان طورى که نهادها و بخشهاى دیگر دولت خود را مدرنیزه کردند، آداب و سنن دیپلماسى را مدرن کردند و در همین دوره بود که سفارتخانهها رسماً به وجود آمدند و دیپلماسى مدرنیزه و بوروکرانیزه شد.
2. عوامل تحول دیپلماسى اسلامى
نظام سیاسى اسلام که در اولین سال هجرت پیامبر به مدینه، پایهگذارى شد به سرعت قدرت خود را در جزیرة العرب و ماوراى آن گسترش داد. هنوز بیش از چند دهه از ظهور اسلام نگذشته بود که مرزهاى دولت اسلامى تا شرق اروپا، شمال آفریقا، ایران، سند و ماوراء النهر توسعه پیدا کرد. توسعه قلمرو سیاسى حکومت اسلامى، الزاماً تأثیرات خود را به دیپلماسى که ابزارى در خدمت سیاست خارجى این دولت بود نیز بر جاى گذاشت. بر این اساس رفتار و روابط خارجى دولت اسلامى نیز همزمان توسعه یافته و پیچیدهتر مىشد. عواملى که تأثیرات نسبتاً مستقیم و جدى بر تحول دیپلماسى اسلامى داشته عبارتند از:
الف) تغییر ساختار سیاسى
نظام سیاسى اسلام در عصر پیامبر از ساختار بسیار سادهاى برخوردار بود. پیامبر به عنوان رهبر دینى و سیاسى جامعه، مدیریت و مسؤولیت تمام امور را در دست داشت. او همچنان که مسؤولیت سیاسى را به عهده داشت مسؤولیت قضایى، اجرایى و نظامى را نیز عهدهدار بود. سیستم ادارى او از چند نفر کاتب و تعدادى اصحاب و یاران که معمولاً در کنار او بودند و داوطلبانه و بدون برخوردارى از عناوین رسمى انجام وظیفه مىکردند تشکیل شده بود. ساختار تصمیمگیرى مرکب بود از شخص پیامبر، وحى و مشورت. این ساختار به آن حضرت امکان مىداد تا تصمیمات و برنامهریزىها را در کوتاهترین مدت انجام داده و در اجراى آنها نیز از سرعت فوقالعادهاى بهرهمند باشد. دیپلماسىاى که از مرکزیت این ساختار رهبرى مىشد همانند سیاستهاى داخلى، در کمال سادگى و صراحت انجام مىگرفت. از طرف دیگر، با توجه به ساختار تصمیمگیرى ویژه، اهداف و اصول حاکم بر سیاست خارجى، ماهیت کاملاً دینى و الهى به خود مىگرفت به همین دلیل دیپلماسى پیامبر اسلام دیپلماسى کاملاً دینى بود. اما در قرون بعدى ساختار سیاسى دولت اسلامى از شکل اولیه تغییر کرد و به تدریج به سلطنت و امپراتورى تبدیل گردید. سرآغاز این تحول از عصر معاویه اولین خلیفه خاندان اموى بود برخى از خاورشناسان معتقدند «معاویه از دستگاه سلطنتى رومیان تقلید کرده، براى خود وسایل تجمل و نگهبانان مسلح فراهم ساخت».7
به هر حال این ساختار به هر میزانى که پیچیدهتر مىشد، روى تصمیمگیرى، اجرا و روشهاى دیپلماسى و سیاست خارجى نیز تأثیر مىگذاشت. حداقل این تأثیر را در شیوه آداب و رسوم دیپلماسى و نیز اهداف سیاست خارجى و همچنین در تمرکز و عدم تمرکز آن مىتوان دید.
ب) توسعه حکومت اسلامى
گسترش پیاپى قلمرو حاکمیت سیاسى اسلام، مسائل متعددى را فراروى سیاست خارجى خلافتهاى اسلامى قرار مىداد، زیرا با توسعه مرزهاى خلافت، مسلمانان با اقوام و ملتهاى مختلف مواجه شده و از لحاظ اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى، خواستها و شرایط متفاوتى را به وجود مىآوردند. یکى از تأثیرات توسعه سرزمینى بر دیپلماسى خارجى این بود که خلافت اسلامى هر از چند گاهى با قیامها و شورشهاى داخلى روبهرو مىگردید که این امر سیاست خارجى خلافتهاى اسلامى را دچار رکود و در برخى موارد با عدم هماهنگى مواجه مىکرد؛ چنانچه شورشهاى اهل ردّه در دوران ابوبکر، جنگهاى داخلى در زمان على(ع) و قیامهاى اسلامى علیه معاویه، مدتى دیپلماسى اسلامى را دچار وقفه کرد و مانع از گسترش اسلام در جهان گردید. در حالى که دولت پیامبر به دلیل تمرکز در اداره نظام سیاسى کمتر با این بحرانها مواجه مىگردید و بحرانهاى داخلى مانند پیمانشکنىهاى یهود در مدینه یا سرپیچى مسیلمه در یمن در حدى نبود که بر سیاست خارجى دولت اسلامى تأثیر جدى بگذارد.
از دیگر عوامل مؤثر بر دیپلماسى که ریشه در توسعه سرزمینى نظام اسلامى داشت، شکلگیرى دیپلماسىهاى متعدد در قلمرو کشور اسلامى بود. این وضعیت در دوران عباسیان و پس از آن بسیار برجسته شده بود.
نمودهاى تاریخى تحول دیپلماسى اسلامى
دیپلماسى اسلامى در گذر تاریخ نتوانسته است همسویى بین تئورى و عمل را به خوبى حفظ کند و تنها در نیمه اول قرن اول هجرى که عصر پیامبر بود این همسویى به صورت کامل و در عصر خلفاى راشدین به صورت نسبى تحقق یافت و روابط خارجى موازى اندیشههاى اصیل دینى شکل گرفت؛ اما پس از خلفاى راشدین و تغییر خلافت به سلطنت و ورود جریانهاى قبیلهاى در رأس هرم قدرت، دیپلماسى عملى دولتهاى اسلامى از شفافیت دینى فاصله گرفت و در عین حال نمىتوان چنین تلقى کرد که دیپلماسى خلافتهاى اسلامى در عصر اموى و عباسى و پس از آن هیچ گونه همسازى با اصول و آموزههاى دینى ندارد، بلکه نکته اصلى در سیر تحول دیپلماسى اسلامى این است که گرایش دینى در مجموع رو به ضعف نهاده و رفتار سیاسى خلفا در عرصه بینالملل در مواردى تحت تأثیر عوامل برون دینى قرار گرفته است و این به معناى نفى کامل عناصر فرهنگى و حقوقى اسلامى در سیاست خارجى خلفا نیست. همان طورى که اسلامى نامیدن آن به معناى دقیق و درست کلمه قابل تأمل است؛ اما علىرغم همه این تحولات ارزشى که در حوزه فکرى و عملى به وجود آمده است، بررسى تجربى و تطبیقى آن مىتواند تصویرى از دیپلماسى دولتهاى اسلامى که از لحاظ تاریخى و اندیشهاى منفک از باورهاى اسلامى شناخته نمىشود، ارائه داد. این امر حداقل از لحاظ رویکرد علم روابط بینالملل و سیاست خارجى که در محیط سیاسى و فرهنگى اسلامى تکوین یافته در خور اهمیت است.
1. دیپلماسى عصر پیامبر
روابط و دیپلماسى پیامبر را در سه سطح مىتوان تحلیل کرد:
الف) دیپلماسى با قبایل عرب و یهودیان؛
ب) دیپلماسى با دولتهاى همجوار؛
ج) دیپلماسى با قدرتهاى بزرگ ایران و روم.
الف) روابط با قبایل عرب و یهود
آن طورى که مورخان و سیرهنویسان عرب نوشتهاند، قبایل و طوایف عرب ساکن در جزیرة العرب مقارن ظهور اسلام، فاقد دولت واحد مقتدر مرکزى بوده و هر قبیلهاى تشکل و نظام ادارى - اجتماعى خاص خود را داشت. واحدهاى قبیلهاى به صورت دولتهاى کوچک محلى که شباهت به نظام ملوک الطوایفى داشتند نظام اجتماعى و سیاسى خود را اداره مىکردند: در واقع «هر قبیلهاى به صورت جامعهاى سیاسى بود و از عناصر عمده تشکیلدهنده دولت (جمعیت متشکل، قدرت سیاسى و نوعى حکومت) برخوردار بود و سرزمین قبیله نیز گاه شناور و گاه به صورت ثابت و طبق اراده شیخ تعیین مىگردید».8
با توجه به نظام ویژه قبیلهاى حاکم بر جزیرة العرب، پیامبر استراتژى برقرارى روابط حسنه با تمام واحدهاى سیاسى قبیلهاى را در پیش گرفت و کوشید همه قبایل را تحت نظام سیاسى واحد گرد آورد. بجاست که نقطه آغاز دیپلماسى پیامبر پس از تشکیل حکومت اسلامى در مدینه را خود پیمان مدینه بدانیم. گرچه در این پیمان، توجه اساسى بر شکلگیرى روابط و ساماندهى نظام سیاسى در داخل حکومت اسلامى معطوف شده است، اما با وجود آن اصول روابط خارجى پیامبر را حداقل در برخى موارد مانند یهودیان نیز تبیین کرده است. در این پیمان روابط مسلمانان با یهودیان، بر اصل احترام متقابل، آزادى در عقاید و آداب و سنن، عدم تعرض بر همدیگر، عدم همپیمانى با دشمنان یکدیگر، و بالأخره همکارى با طرفهاى قرارداد در صورت مورد حمله قرار گرفتن، استوار گردیده بود.9
در مورد مکه، پیامبر با توجه به مفهوم آیه جهاد،10 سیاست «اعمال فشار» بر مکه را که او و یارانش در گذشته تحت فشار و اذیت آنان قرار گرفته بودند و هنوز هم ادامه داشت، در پیش گرفت. سیاست پیامبر در این جا بر محاصره اقتصادى مکه به منظور ایجاد تغییر در سیاستهاى خصمانه قریش متمرکز شده بود. همچنین پیامبر با اعزام دستههاى مسلح به مسیر کاروانهاى تجارتى مکه، قدرت و نیروى رزمى و تهاجمى دولت مدینه را به نمایش مىگذاشت. مىتوان گفت هدف از این سیاست، درگیرى و جنگ نبوده است، زیرا «در سریههایى که رسول خدا اعزام فرمود هیچ درگیرى در نگرفت و بلکه در همه موارد دو گروه بدون هیچ گونه درگیرى و به صورت مسالمتآمیز از یک دیگر جدا شدند و تنها در یک مورد در سریه عبیدة بن حارث سعد بن ابى وقاص به سوى دشمن تیر انداخت».11
دیپلماسى پیامبر پس از سال پنجم هجرى تحرک بیشترى پیدا کرد، چون پیامبر در این زمان ابتکار عمل را در دست گرفته و روابط با قبایل عرب را که تا کنون حاکمیت مدینه را نپذیرفته بودند سرعت بخشید. اولین هدفى را که پیامبر در این مرحله انتخاب کرد و بسیار مهم و استراتژیک بود، ایجاد رابطه دوستانه با مکه بود که مهمترین شهر در تمام سرزمینهاى عربى به شمار مىآمد.
پیامبر اولین تماس سیاسى را از طریق بدیل بن ورقامى خزاعى با اهل قریش برقرار کرد و به آنان چنین پیام فرستاد:
ما براى جنگ با کسى نیامدهایم براى عمره آمدهایم قرشیان از جنگ به جان آمدهاند و اگر خواهند مدتى معین کنیم و مرا با دیگران واگذارند که اگر دین من غلبه یافت و اگر خواستند بدان درآیند و اگر نخواهند، به خدایى که جان من در فرمان اوست با آنها در کار دین خویش جنگ مىکنم تا جان بدهم یا فرمان خداى روان شود.12
پس از این پیام، تبادل هیأتها و گفت و گو براى دستیابى به راهحلى غیر از جنگ آغاز شد. این گفت و گوها بسیار حساس و مهم تلقى مىشد و دو طرف که در گذشته همواره در حالت جنگى به سر مىبردند و تا به حال دو جنگ بدر و احد را پشت سر گذاشته بودند، براى اولین بار زبان دیپلماسى را بر شمشیر ترجیح دادند. پیامبر در انتخاب روابط مسالمتآمیز با قریش پیشگام بود. او همان طورى که در مدینه بر موضع غیر جنگى پافشارى داشت در حدیبیه نیز تا آخر از آن دفاع کرد و مانع از بروز تشنج و تیرگى روابط گردید؛ از این رو برخى محققان اسلامى واقعه حدیبیه را در ردیف «مغازى» نشمرده و گفتهاند: «واقعه حدیبیه یا صلح حدیبیه یا هدنه و یا عهد حدیبیه یک امر سیاسى، دیپلماتیک و دوراندیشانه بود و به هیچ صورت نمىتوانست غزوه باشد».13 نتایجى که از پیمان صلح حدیبیه به دست آمد بسیار مهم و حیاتى بود، به طورى که خداوند در تجلیل آن سوره فتح را نازل کرد و به پیامبرش مژده پیروزى آشکارى را داد: «إنّا فتحنا لک فتحاً مبیناً».14 این پیمان دستاوردهاى زیر را براى مسلمانان در پى داشت:
1. امنیت ده ساله که فرصتى را براى فعالتر شدن سیاست پیامبر در سایر نقاط فراهم مىکرد؛
2. به رسمیت شناخته شدن اقتدار سیاسى پیامبر و دولت او در مدینه؛
3. ایجاد روابط مستقیم با مردم مکه و دعوت آنان به اسلام؛
4. جدا کردن قریش از همپیمانان یهودى آن؛
5. افزایش قدرت و اقتدار سیاسى - نظامى مسلمانان؛
6. مهار کردن خطرات قریش علیه قبایلى که تا کنون از ترس قریش فرصت نزدیک شدن به پیامبر را نداشتند؛
7. اجازه ورود به مکه براى انجام مراسم حج.
اوج موفقیت دیپلماسى پیامبر در ارتباط با قبایل را در سال نهم هجرى مىتوان مشاهده کرد که نمایندگان طوایف مختلف عرب از هر سو براى بیعت و انعقاد پیمانهاى سیاسى به حضور آن حضرت در مدینه آمدند. در این سال بیش از سى هیأت از طوایف مختلف عرب که بیشترشان از اعراب جنوب و مسیحى و یهودى و زرتشتى بودند نزد پیامبر آمدند.15
روش پیامبر در جذب قبایل از اصل آسانگیرى و حفظ موقعیت اجتماعى سران قبایل پیروى مىکرد. در نامهاى که پیامبر براى قبیله بکر بن وائل فرستاد این سهلگیرى به خوبى رعایت شده است.
ب) روابط با دولتهاى همجوار
دیپلماسى پیامبر با دولتهاى نیمه مستقل عربى، با فرستادن نامه و نماینده به دربار آنها و دعوت آنها به اسلام آغاز شد. پیامبر در یکى از این موارد نامهاى توسط حاطب ابن ابى بلتعه به مقوقس حاکم دست نشانده روم بر مصر فرستاد. روش پیامبر در ارسال پیام، بر تکیه بر مشترکات و پذیرفتن اصل توحید و اعلام نبوت و دعوت سران دولتها به اسلام استوار بود. پیامبر همین سیاست را در مورد همه سران کشورها در پیش گرفت و این سیاست در اکثر موارد با موفقیت روبهرو گردید. پیامبر در موارد متعددى شناسایى دولتهاى محلى را به عنوان یک امتیاز سیاسى در برابر پذیرش اسلام به سران پیشنهاد کرد. این سیاست، انعطافپذیرترین رفتارى بود که پیامبر در روابط خارجى در پیش گرفته بود. پیامبر در پى موفقیتهایى که در این دیپلماسى به دست آورد، آن را ادامه داد او نامهها و هیأتهایى نزد پادشاهان یمن و غسان و بحرین فرستاد و در تمام این موارد به پیروزىهاى سیاسى خوبى دست یافت. به طور کلى عوامل زیر در موفقیت دیپلماسى پیامبر نقش مؤثرى داشتند:
1. گسترش نفوذ اسلام در جزیرة العرب و تا مرزهاى امپراتورى روم و ایران؛
2. جاذبه نظام سیاسى و اجتماعى اسلام که بر مبناى عدالت، برابرى و سادهزیستى استوار گردیده بود؛
3. انعطافپذیرى سیاست پیامبر در برابر ادیان و عقاید دیگر؛
4. اعطاى امتیازات سیاسى و شناسایى دولتهاى محلى از سوى پیامبر؛
5. تزلزل در حاکمیت و اقتدار سیاسى امپراتورى ایران و روم؛
6. استبداد و فشار موجود در قلمرو حکومتهاى محلى؛
7. تهدید و قاطعیت پیامبر و نیروهاى او در برخورد با دشمنان.
ج) روابط با ایران و روم
روابط خارجى پیامبر در اواخر عمر آن حضرت از سطح قبایل و دولتهاى کوچک منطقه فراتر رفت و تا مرکز قدرتهاى بزرگ آن روز، ایران و روم بسط یافت. این دو قدرت همیشه در منطقه سرزمین عربى به جنگهاى توسعهطلبانه دست مىزدند. قدرتهاى محلى براى حفظ موقعیت و امنیت خود و جلوگیرى از تهاجم یکى از این دو امپراتورى مىبایست همپیمانى یکى از آن دو را پذیرفته و حمایتهاى نظامى آن را در برابر پرداخت مالیات جلب مىکردند. پیامبر با توجه به روابط حاکم بر دولتهاى منطقه، در نظر گرفت پیام الهى - سیاسى خود را به اطلاع قدرتهاى بزرگ نیز رسانده و بدین طریق روابط جنگجویانه و توسعهطلبانه حاکم بر دولتها را از اساس دگرگون سازد.
پیامبر به منظور ابلاغ دعوت الهى و تغییر در روابط سیاسى ممالک بزرگ، نامهاى به وسیله دحیة بن خلیفه کلبى به دربار قیصر روانه کرد. هرقل که از عالمان برجسته مسیحى بود و از بشارت مسیح به ظهور پیامبر اسلام آگاهى داشت، با خواندن نامه پیامبر به شدت متأثر شد. او درباره اسلام و پیامبر تحقیق کرد و مجلس اعیان را براى بررسى و پاسخ مثبت به دین اسلام تشکیل داد، اما اعیان و بزرگان با آن مخالفت کردند.16
پیامبر وهب بن شجاع را به همراه نامهاى به دربار کسرى فرستاد. وى در آنجا پس از دریافت اجازه ورود، با جمعى از اعیان فارس وارد دربار شد و شخصاً نامه را به دست خسرو پرویز تحویل داد. در نامه پیامبر به کسرى چنین آمده بود:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم. از محمد بن عبداللَّه رسول خدا به خسرو پرویز، بزرگ پارس: سلام و ایمنى عذاب بر کسى که پیرو هدایت گردد، به خدا و فرستاده وى ایمان آورد و گواهى دهد که آفریدگارى جز خداى یگانه بىانباز نیست و محمد بنده و فرستاده اوست. من تو را به سوى خدا فرا مىخوانم، زیرا که من پیامبر خدا بر همه مردمانم تا زندهدلان را هشدار دهم و «کلمه عذاب بر کافران مسلّم گردد»؛ از این رو اسلامآور تا ایمن مانى، زیرا اگر اسلام نیاورى، بىگمان، گناه همه مجوسان بر گردن تو خواهد بود.17
این نامه براى خسرو پرویز که خود را پادشاهى مقتدر و بىرقیب مىدید از ناحیه مردى عرب که فاقد هر گونه پیشینه سیاسى درخشان و قدرت و دولت بود، بسیار گران آمد. به خصوص منطق شفاف و قاطع پیامبر در نامه که با تهدید پایان یافته بود براى خسرو پرویز که آمادگى ذهنى براى ظهور پیامبر جدید را نداشت و این جریان را صرفاً از موضع سیاسى تحلیل مىکرد، قابل تحمّل نبود؛ از این رو خسرو پرویز پس از شنیدن متن نامه، نامه را پاره کرد.18 پادشاه ایران براى تنبیه فرستنده نامه، به کارگزار خود در یمن دستور داد که «دو مرد از دلاوران خود به سراغ این مرد در حجاز بفرست تا او را به حضور من آورند».19
در مجموع از بررسى دیپلماسى پیامبر در سه سطح قبایل، دولتهاى کوچک و دولتهاى بزرگ، به دست مىآید که سطوح موفقیت پیامبر به ترتیب متفاوت بوده است. دیپلماسى پیامبر در میان قبایل بسیار موفق بوده است، زیرا این دیپلماسى از پشتوانه نظامى نیرومندى برخوردار بود؛ اما در سطح دولتها موفقیت نسبى داشت، به ویژه در مواردى که روابط پیامبر با دولتها بیشتر بوده و امنیت دولتها در معرض تهاجم نیروهاى مسلمان قرار داشت، دیپلماسى پیامبر از موفقیت بالایى برخوردار بود؛ اما در مواردى که دیپلماسى فاقد ضمانت اجرایى بوده مانند مصر و حبشه تأثیر آن زیاد ملموس نبوده است. این عدم تأثیرگذارى در سطح قدرتهاى بزرگ آن روز شفافتر بود؛ اما آنچه در دراز مدت بر این دیپلماسى مترتب شد، نمىتوان آن را نادیده گرفت.
2. دیپلماسى عصر خلفاى نخستین
پس از رحلت پیامبر گرامى اسلام، دو مسأله مهم در درون جامعه اسلامى توجه مسلمانان را به خود جلب کرد. یکى نحوه شکلگیرى نظام سیاسى آینده و مسأله جانشینى پیامبر؛ دوم بازگشت (ارتداد) بخش زیادى از قبایل عرب از اسلام یا از برخى احکام اسلامى مانند زکات. در مورد مسأله جانشینى سفارشهاى پیامبر در غدیر خم و پس از آن نادیده گرفته شد و ساز و کار قبیلهاى تعیین زمامدار که مبتنى بر اراده سران قبایل بود، احیا گردید و مسنترین صحابى پیامبر در رأس هرم قدرت قرار گرفت. این امر از همان آغاز روى کار آمدن نظام خلافت، دو دستگى در جامعه اسلامى را پدید آورد.
مسأله مهم دیگر، بازگشت برخى قبایل عرب به وضعیت قبل از اسلام بود. اولین خلیفه پیامبر در شرایطى قدرت را به دست مىگرفت که هم بحران مشروعیت و هم بحران نفوذ و امنیت، حاکمیت او را تهدید مىکرد. بحران مشروعیت با رهیافت سنّتى و قبیلهاى و همچنین عقبنشینى داعیهدار اصلى خلافت از حقّ سیاسى خود، به سرعت مهار شد؛ اما بحران نفوذ که به اصل نهاد خلافت برمىگشت - نه شخص خلیفه - ثبات سیاسى جامعه را همچنان تهدید مىکرد. ابوبکر در اولین سخنرانى پس از قبول خلافت محور سیاست خارجى خود را چنین اعلام کرد: «هیچ قومى در راه خدا از جهاد کوتاهى نکردند مگر آن که خدا زبونشان ساخت».20
درباره استراتژى سیاست خارجى گفت و گوهاى جدى میان ابوبکر و عمر و برخى صحابى دیگر رخ داد. مشاوران ابوبکر از استراتژى مماشات و صبر و انتظار در روابط خارجى سخن مىگفتند. اصول دیپلماسى خلفا از همین جا به تدریج شکل مىگرفت. در واقع دیپلماسى و سیاست خارجى خلفاى نخستین کاملاً از دیپلماسى پیامبر متأثر بود و این البته طبیعى بود، زیرا مجریان سیاست خارجى پیامبر هنوز هم مراکز تصمیمگیرى و اجراى سیاستهاى دولت را در دست داشتند، هر چند در روند تاریخى از این رویه فاصله مىگرفتند، اما در موقعیتى نبودند که به سیاستهاى پیامبر کاملاً پشت کنند؛ از این رو مىتوان چنین ارزیابى کرد که تفاوت محسوس ولو از نظر سیاست اعلانى میان دیپلماسى پیامبر و خلفاى نخستین مشاهده نمىشود. ویژگىهاى دیپلماسى خلفاى نخستین در محورهاى زیر خلاصه مىشود:
1. صراحت، قاطعیت و شفافیت؛
2. دعوت محور بودن؛
3. ایمان محور بودن؛
4. رنگ و ماهیت نظامى داشتن.
ابوبکر براى اینکه عدم ظهور تحول در سیاست خارجى عصر پیامبر را براى داخل و خارج عملاً نشان دهد، اولین حرکت در عرصه سیاست خارجى را با فرستادن لشکر اسامة بن زید به جانب شام که ترتیبات آن در حیات پیامبر چیده شده بود، آغاز کرد. پس از استقرار خلافت مدینه در سراسر بلاد اسلامى، به علت این که دیپلماسى صلح جویانه و دعوت محور پیامبر براى قیصر روم و کسراى ایران، زیاد مؤثر نبود، ابوبکر که از سیاست دو قدرت بزرگ همسایهاش به خوبى آگاه بود، بدون از دست دادن فرصت و با الهام از وعدههاى پیامبر مبنى بر فتح ایران و روم، نیروهاى نظامى را به سوى شام و عراق اعزام کرد. ابوبکر در روابط با دو امپراتورى بزرگ آن روز، دیپلماسى یکسان در پیش گرفته بود. این دیپلماسى همان طور که اصول آن را پیامبر ریخته بود بر سه پایه استوار بود:
1. گسترش اسلام (دعوت) به عنوان یک دین؛
2. گسترش حاکمیت سیاسى اسلام بدون دخالت در اعتقادات و ادیان مردم؛
3. جنگ و مبارزه (جهاد و قتال).
ابوبکر این اصول را مرحله به مرحله در شام که تحت قلمرو روم بود و عراق که تحت قلمرو ایران قرار داشت تعقیب مىکرد. همین سیاست در دوران خلافت عمر نیز رعایت مىشد؛ اما امتیاز دیپلماسى عمر، تحرک و سرعت آن است، زیرا در دوران عمر، خلافت اسلامى در عرصه داخلى با هیچ گونه مشکل جدى روبهرو نبود. امنیت و ثبات داخلى، به خلیفه فرصت داد تا تمام نیروها را به سوى ماوراى شبه جزیره عربستان روانه کند. عمر بدون ایجاد کمترین تغییرى در سیاست خارجى خلیفه اول، تمام فرماندهانى را که در جبهههاى شام و عراق حضور داشتند، به ادامه سیاست جهادى تشویق و تحریص کرد. او دیپلماسى فشرده با پشتوانه نظامى را در روابط با دولت روم و ایران آغاز کرد. گرچه دیپلماسى پیامبر با این دو قدرت عمدتاً بر ابزار سیاسى و دینى متکى بود، اما سرسختى پادشاهان روم و ایران در رویارویى با توسعه مسالمتآمیز اسلام، سبب شد تا در دوران ابوبکر و عمر، دیپلماسى ماهیت نظامى بیابد و با پشتوانه نظامى، روند موفقیتآمیز خود را طى کند. در زمان خلافت عمر دیپلماسى او در سایه شمشیرها فعال بود، براى مثال در هنگام رویارویى در جبهه ایران، هیأتى را نیز به سرپرستى مغیرة ابن شعبه به دربار ایران فرستاد تا مذاکره کنند که با شکست مذاکرات، جنگ تنها راه بود. عمر با اعتماد بر وعدههاى پیامبر به فتح سرزمین ایران، پیشروى نظامى به سمت داخل ایران را ادامه داد. ضعف روحى سربازان ایران و ظلم و ستم یزدگرد بر مردم از یک طرف و دیپلماسى صلحجویانه و مسالمتآمیز مسلمانان در صورت عدم مقاومت مخالفان، از طرف دیگر، موجبات تسخیر سریع ایران را فراهم کردند. یکى از عوامل مؤثر در دیپلماسى خلیفه دوم که زمینههاى پیشرفت سریع سیاسى اسلام را در بلاد ایران فراهم کرد، کنار آمدن با دولتها یا حاکمان محلى با شرایط بسیار مناسبتر از آنچه ایرانیان در حاکمیت یزدگرد داشتند، بود؛ فرماندهان مسلمان در برابر دریافت جزیه مختصر، حق حاکمیت افراد بومى و آزادىهاى مذهبى مردم را به رسمیت مىشناختند.
در دوران خلیفه سوم نیز تا حدودى دیپلماسى مسلمانان بر روش گذشته ادامه یافت؛ اما به نظر مىرسد که شکافهایى نیز در اصول و ارزشهاى حاکم بر آن به وجود آمد، زیرا زمانى که عثمان در مورد حمله به آفریقا با دستیاران خود مشورت مىکرد، بر مسأله جهاد و رسالت دینى کمتر تأکید داشت و سرانجام عثمان بر مبناى مشورت زید بن ثابت و محمد بن مسلمه با بزرگ نمایى مسأله غنایم و منافع مالى، مسأله لشکر کشى به آفریقا را پذیرفت.21 بعد از درگذشت عثمان و روى کار آمدن حضرت على(ع)، اصلاحات در سیاستهاى دولت اسلامى آغاز شد. حضرت على در نظر داشت قبل از فعال سازى سیاست خارجى، ساختار و بدنه دولت را بازسازى کلى کند، اما این سیاست باعث شد تا آشوبهاى داخلى از نو سربر آورده و حضرت هرگز فرصت اتخاذ یک سیاست فعال خارجى را به دست نیاورد.22
3. عصر اموى
پس از تثبیت قدرت معاویه در شام در سال 40ه، عصر دولت اموى رسماً آغاز گردید. معاویه در اوایل خلافت با مخالفتها و قیامهاى متعددى، در داخل سرزمین اسلامى روبهرو بود، زیرا شیوه دستیابى او بر خلافت مشروعیت حکومت او را زیر سؤال مىبرد، اما او با تکیه بر نخبگان ورزیده و سازمان ادارى کارآمد که مجرّبترین نیروهاى عرب مانند عمرو بن عاص، مغیرة بن شعبه و زیاد بن ابیه در رأس آن قرار داشتند، توانست حاکمیت خود را بر تمام سرزمینهاى اسلامى گسترش دهد.23
متغیرهاى سیاست خارجى دولت اموى تا حدود زیادى تابع متغیرهاى سیاست داخلى بود، بدین معنا که اگر اوضاع داخلى حکومت رو به آرامى مىرفت، دیپلماسى خارجى دولت فعال شده و تهاجم به نواحى شمال، غرب و شرق تشدید مىشد؛ اما هر گاه دولت با قیامهاى داخلى مواجه مىشد دیپلماسى خارجى از تحرک لازم بازمانده و دولت اموى استراتژى صلح را تعقیب مىکرد. در کل مىتوان گفت که اساس دیپلماسى دولت اموى بر تهاجم و توسعه سرزمینى استوار بود. از نظر دولتمردان اموى، تهاجم و پیشروى مستمر بهترین وسیله براى تأمین امنیت حکومت و دفاع از مرزهاى آن محسوب مىشد و به همین دلیل برخى آن را «سیاست تداعى فتوحات» نامیدهاند.24
دولتهاى اموى عمدتاً از استراتژى واحدى در سیاست خارجى خود سود جستند. عرصه اجراى این سیاست و استراتژى عبارت بود از: حوزه شمال، حوزه غرب و حوزه شرق. مبناى دیپلماسى اموىها در این سه حوزه تفاوت اساسى نداشت، زیرا استراتژى «تهاجم نظامى و توسعه ارضى» به منظور نشر اسلام، تأمین امنیت داخلى به ویژه در نواحى مرزى و ایجاد یک امپراتورى بىرقیب در جهان، زیر بناى اصلى سیاست خارجى اموىها و روابط آن با ملتهاى دیگر را تشکیل مىداد؛ اما ساختار نظام بینالملل در آن زمان به گونهاى بود که دولت اموى را به سرمایهگذارىهاى بیشتر در حوزه شمال وادار مىکرد، زیرا در عصر ظهور اسلام سیستم دو قطبى بر جهان حاکم بود که با فروپاشى امپراتورى ایران به دست سپاهیان اسلام، سیستم تک قطبى بر جهان حاکم گردید. دولت اموى به خوبى مىدانست که امنیت خلافت اسلامى همواره از سوى امپراتورى روم تهدید مىشود، زیرا که امپراتورى روم در گذشته از استراتژى توسعه ارضى در منطقه بهره برده بود و اکنون که بخشهاى شرقى آن را از دست داده بود مىتوانست با انگیزههاى بیشترى ادامه یابد. وجود این نگرانى، دولت اموى را وادار مىکرد تا استراتژى انتقال بحران به خارج را تعقیب کرده و مانع از نزدیک شدن خطر به مرکز یا مرزهاى دولت اسلامى شود.
روابط دولت اموى با امپراتورى روم در حالت جنگ و صلح بود. دو طرف مترصد فرصت مناسب براى کسب امتیازات از یکدیگر و تضعیف طرف مقابل بودند. هدف سیاست اموىها پیشروى هر چه بیشتر به سوى شمال و تسخیر «قسطنطنیه» مرکز امپراتورى روم بود؛ اما مقاومت سرسختانه روم مانع از تحقق این ایده مىگردید. معاویه و به طور کلى حاکمان اموى از تاکتیکهاى مختلف براى پیشبرد اهداف سیاسى کمک مىگرفتند. معاویه که در آغاز خلافت سرگرم مناقشات داخلى بود، دیپلماسى صلح را با رومیان در پیش گرفته و حاضر شد مالیاتى به امپراتورى روم پرداخت کند، اما در سالهاى بین 48 تا 54ه که اوضاع داخلى تثبیت شده بود، پیشروى نظامى به سمت شمال را آغاز کرد و سربازان اسلام تا دروازههاى قسطنطنیه پیش رفتند.25 در سال 60 هجرى دیپلماسى معاویه به دلیل اوضاع داخلى که مسأله ولایتعهدى یزید بود، تغییر کرد و از حالت جنگى به حالت صلح تغییر جهت داد. بر این اساس، معاویه معاهده صلح سى ساله با روم منعقد کرد. این پیمان پس از تحمل تلفات سى هزار نفرى در جبهات جنگ شمال و از دست دادن نیروى دریایى که از 1700 کشتى تشکیل شده بود به امضا رسید.26
دیگر حاکمان اموى نیز همین دیپلماسى را در پیش گرفتند که به هنگام بحرانى شدن اوضاع داخى از دیپلماسى صلحجویانه استقبال مىکردند. چنانچه در هنگام شورشهاى مصعب بن زبیر، رومیان فرصت را مناسب دانسته با تحریک مردم جراجمه و نواحى اطراف آن، به سوى شام پیشروى کردند، اما عبدالملک بن مروان با در پیش گرفتن سیاست صلحجویانه، صلح را با پرداخت هفده هزار دینار و اموالى دیگر به طوایف جرجومه و نبطیان و رومیان پذیرفت.27
4. عصر عباسى
دولت عباسى (132 - 656ه) در آغاز امر با شورشهاى داخلى متعددى روبهرو بود. از یک طرف بازماندگان دولت اموى در تلاش بودند تا قدرت را دوباره تصاحب کنند و از طرف دیگر، ظهور گرایشهاى فکرى و اعتقادى مختلف در قلمرو دولت اسلامى مانند شیعه، خوارج، اباضیه و راوندیه که در گذشته با سلطه سیاسى اموىها در جنگ بودند، اکنون در برابر سلطه عباسیان نیز مقاومت کرده خواستار خودمختارى یا تصاحب کامل قدرت بودند.
بىثباتى ناشى از انتقال خلافت و قیامهاى سیاسى و دینى در داخل سرزمینهاى اسلامى، سفاح و منصور عباسى را مدتها به خود مشغول کرد و توجه آنان را از عرصه سیاست خارجى به تحولات داخلى معطوف داشت، این در حالى بود که قسطنطنین پنجم امپراتور روم در اوج قدرت خود قرار داشت و از آشفتگى اوضاع داخلى دولت اسلامى نیز به خوبى آگاهى داشت؛ از این رو شرایط را براى حمله به قلمرو دولت نو ظهور عباسى مناسب دید.
سفاح و منصور عباسى تا سال 138 یا 139 ه سیاست صرفاً دفاعى را در پیش گرفته و قادر به اقدامات بازدارنده مؤثر در برابر مداخلات امپراطورى روم نبودند. اما از سال 139 به بعد اوضاع داخلى خلافت اسلامى تا حدودى تثبیت شده و دولت مردان عباسى توانستند دیپلماسى خارجى خود را در اروپا، هندوچین فعال سازند.
آنچه در خصوص دیپلماسى و سیاست خارجى عباسیان مهم به نظر مىرسد، تحول چشمگیر در ماهیت اهداف، اصول و گستره آن است و همین امر، دیپلماسى عصر عباسى را از عصر اموى و قبل از آن متمایز مىسازد. دیپلماسى عصر اموى عمدتاً بر محور اهداف نظامى و استراتژى تهاجمى و انتقال بحران به خارج استوار شده بود. اما در عصر عباسى، تمامى این متغیرها دستخوش تحول گردید و استراتژى دفاعى جاى استراتژى تهاجمى و اهداف چند منظوره (نظامى، تجارى و فرهنگى و سیاسى) به جاى هدف یک منظوره مورد توجه قرار مىگیرد. بررسى این مسأله ایجاب مىکند تا دیپلماسى عصر عباسى در محورهاى ذیل مورد بحث قرار گیرد.
1. دیپلماسى سیاسى - نظامى؛
2. دیپلماسى تجارى؛
3. دیپلماسى فرهنگى.
الف) دیپلماسى سیاسى - نظامى
دیپلماسى سیاسى - نظامى دولت عباسى در حوزه روم، ارمنستان، شمال آفریقا و مشرق که سند و ماورالنهر را دربر مىگرفت در تداوم سیاست اموى ادامه یافت. محور اصلى آن را دفاع از قلمرو سیاسى خلافت عباسى و جلوگیرى از تجزیه آن تشکیل مىداد. بغداد بیشترین تلاش خود را در حفظ یکپارچگى دولت و تأمین امنیت در داخل و در مرزها متمرکز کرد و این سیاست با توجه به تعامل فشارهاى داخلى و خارجى شکل مىگرفت، مهمترین محورهاى دیپلماسى نظامى - سیاسى عباسیان عبارتند از:
1. دفاع از خطوط مرزى و تمامیت ارضى: این سیاست زمانى بیشتر مورد توجه قرار مىگرفت که حوادث داخلى ناشى از قیامهاى محلى ثبات و وحدت سیاسى و سرزمینى را با خطر روبهرو مىساخت. از سال 132 تا 158 این سیاست در حوزه مرتبط با روم اعمال شد. زمانى که سپاه روم در سال 132 به کمخ، ملطیه، قلوذیه و شمثاط و سپس ارمنستان هجوم آورد،28 دولت عباسى صرفاً شیوه دفاع گام به گام را در پیش گرفت و قادر بر دفع حمله روم نبود. پس از عقبنشینى سپاه روم از مناطق اشغال شده، منصور عباسى اقدام به تأسیس قلعههاى نظامى و بازسازى و ایجاد خطوط دفاعى در شام و محورهاى مرتبط با روم کرد.
2. استفاده از تاکتیک مقابله به مثل یا مشت آهنین: سیاست مقابله به مثل یا «مشت آهنین» پس از به قدرت رسیدن مهدى عباسى در سال 158 آغاز شد و بعداً در زمان هارون و مأمون به اوج خود رسید. دوران منصور در تاریخ دولت عباسى دوران استقرار دولت و بازسازى نیروهاى نظامى و استحکامات جنگى به شمار مىرود؛ منصور با این سیاست، توانست تهاجمات روم شرقى را با تهاجم متقابل پاسخ دهد. در واقع حفظ موازنه قوا، استراتژى اصلى عباسى را در روابط با روم شرقى تشکیل مىداد.
در دوران هارون الرشید (170 - 193ه) که قدرت خلافت عباسى در داخل به اوج خود رسیده بود و دیپلماسى دولت به نحو بىسابقهاى فعال شده بود، سیاست مقابله به مثل با قاطعیت بیشترى ادامه یافت. در سال 181 که سپاه روم بر عبدالملک بن صالح عباسى حمله کرده و انقره و مطموره را تصرف کردند، هارون براى تنبیه روم خود عازم روم شد و ضمن عقب راندن سپاه روم، اسرا را با فدیه آزاد کرد و این اولین فدیه بین دولت عباسى و روم است.29
سیاست «مقابله با مثل» در زمان معتصم به خوبى مورد توجه قرار گرفت، اما پس از آن که قدرت خلافت عباسى در مرکز رو به ضعف نهاده و دولتهاى محلى و سلسلههاى جدید در سرزمینهاى اسلامى یکى پس از دیگر ظهور کردند از توان نظامى خلافت عباسى کاسته شد و تصمیمگیرى در سیاست خارجى به دولتهاى محلى منتقل شد.
3. استفاده از مناقشات داخلى در تضعیف نظامى - سیاسى امپراتورى روم: یکى از روشهاى سیاسى دولت عباسى در دیپلماسى خارجى، بهرهگیرى از شکافهاى سیاسى در ساختار سیاسى دولت رقیب بود. مأمون در این زمینه توماس سقلابى را که در آسیاى صغیر به تیوفیل امپراتور روم شوریده بود مورد حمایت نظامى و مالى قرار داد و در نظر داشت او را به عنوان امپراتور به قدرت رساند، اما در نهایت نتوانست او را به عنوان امپراتور روم بر مسیحیان تحمیل کند.30 دولت عباسى در جزیره سیسیل نیز از این دیپلماسى استفاده کرد و به موفقیتهاى اولیه دست یافت. در آنجا قسطنطنین معروف والى امپراتور روم در سیسیل، روابطش با امپراتور به هم خورد و به زیادة اللَّه امیر تونس پناهنده شد. امیر تونس سپاهى در اختیار او قرار داد و با همکارى یوفیموس، فرمانده قسطنطنین، جزیره سیسیل از دست حاکم رومى جزیره آزاد گردید.31
4. انعقاد صلحنامهها: دیپلماسى عباسیان عمدتاً دیپلماسىاى سیاسى بود، اما شرایط داخلى و خارجى به گونهاى بود که همواره این دولت را به سوى جنگ کشانده و به روابط آن ماهیت نظامى مىداد. در شرایطى که زمینه براى پایان جنگ مساعد مىشد دولت عباسى از آن استقبال کرده و با ممالک همجوار پیمان صلح امضا مىکرد. در تاریخ روابط خارجى عصر عباسى مذاکرات و معاهدات سیاسى زیادى به چشم مىخورد که از توجه این دولت به روابط مسالمتآمیز با جهان خارج حکایت دارد؛ اما صلح در سیاست عباسیان زمانى به عنوان یک اصل مورد توجه قرار مىگرفت که وسیلهاى جهت فرار کشور مهاجم از مجازات تلقى نشود؛ از این رو آنها گاهى پیشنهادهاى صلح روم را که صرفاً پوششى براى اغفال و سرگرمى دولت عباسى بود رد مىکردند.
یکى از نمونههاى دیپلماسى صلحآمیز هارون، روابط هارون با شارلمانى پادشاه فرانسه بود. دو طرف هیأتهاى متعددى میان یکدیگر مبادله کردند و هدایایى نیز به همدیگر تقدیم کردند.32 این رابطه اهداف متعددى را دنبال مىکرد، که یکى از اهداف آن ماهیت نظامى - سیاسى داشت و آن تضعیف دولت اموى مخالف دولت عباسى در اندلس و عدم همکارى فرانسه با روم شرقى بود.
ب) دیپلماسى تجارى
بغداد در عصر هارون و مأمون به یکى از بارونقترین مراکز تجارى جهان تبدیل شده بود. این بدان جهت بود که دولت عباسى به ویژه مهدى، هارون و مأمون سیاست تشویق مبادلات بازرگانى را در پیش گرفته و با تأمین امنیت راههاى بازرگانى از شرق به غرب و از شمال به جنوب، بر رشد تجارت کمک مىکردند. فلیپ حتى درباره شهر بغداد مىنویسد:
از همه جا کالا به بازارهاى شهر مىرسید. سفال و حریر و مشک از چین، آذوقه و فلزات و رنگ از هند. و ارخبیل مالایا، یاقوت و لاجورد و پارچه و برده از اراضى ترکنشین اواسط آسیا، عسل و موم و پوست و برده سفید از اسکاندیناوى و روسیه و برده سیاه و عاج و خاکه طلا از شرق آفریقا.33
در عصر هارون، پادشاه هند یک هیأت تجارى - فرهنگى نزد هارون در بغداد فرستاد که در آن هدایایى از قبیل شمشیر، سگهاى تعلیم یافته و پارچههاى هندى به چشم مىخورد و هارون نیز متقابلاً جوایزى براى پادشاه هند فرستاد. دکتر محمد اسعد طلس در ماهیت روابط چین و عباسى مىگوید که در قرن هفتم و هشتم میلادى سفیران زیادى بین چین و دولت عباسى مبادله شدند که اکثر این ارتباطات مربوط به روابط تجارى و فرهنگى مىشد.34 روابط تجارى عباسى با روم شرقى نیز ادامه داشت، با اینکه این دو دولت غالباً در جنگ بودند. در سال 175 هنگامى که نمایندگان روم خراج را به دربار هارون آوردند، در میان آنها 64 هزار دینار بیزنطى و 2500 دینار عربى وجود داشت که این نشان دهنده روابط بازرگانى و چرخش پول دو کشور در قلمرو یکدیگر بود. همچنین پس از صلح هارون با نقفور پس از فتح هرقله، روابط بازرگانى بین دو دولت از سر گرفته شد.35
ج) دیپلماسى فرهنگى
یکى دیگر از محورهاى روابط دولت عباسى با ممالک دیگر روابط فرهنگى و علمى بود. عصر ترجمه که از قرن دوم و سوم هجرى آغاز شد نقطه عطف در روابط فرهنگى جهان اسلام با دنیاى خارج شمرده مىشود. این روابط به دو شیوه در تاریخ اسلام به وجود آمد. یکى، در پى توسعه قلمرو سیاسى اسلام در عصر اموى و عباسى که زمینه را براى ایجاد روابط علمى با ملتهاى دیگر فراهم کرده بود؛ دوم، از طریق روابط علمى - فرهنگى مستقیم خلفاى عباسى که به گسترش دانش در داخل و خارج از سرزمینهاى اسلامى علاقهمند بودند. مأمون یک بار نامهاى به امپراتورى روم نوشت و از او خواست که به افراد او اجازه دهد تا کتابهاى موردنیاز خود را از روم تهیه کنند. مأمون در این راستا حجاج بن مطر و ابن بطریق و مسلم صاحب بیت الحکمه را به پایتخت روم اعزام کرد.36 حتى سیدیو یکى از خاورشناسان معتقد است یکبار مأمون عباسى به دلیل ممانعت امپراتور روم از ارسال دانشمند ریاضیات بیزانس لیون به بغداد، به روم حمله کرد.37
از جمله اقدامات فرهنگى مىتوان به اعزام هیأت باستانشناسى به ریاست محمد بن موسى منجم از سوى واثق به بیزانس به منظور کسب اطلاع از «اصحاب رقیم» ذکر کرد. این گروه توانست از محل اصحاب رقیم دیدار کرده و اطلاعات لازم را از آنجا گردآورى کند.38
5. عصر عثمانى (1300 - 1924م)
عصر عثمانى از لحاظ روابط خارجى و قوانین و شیوههاى حاکم بر رفتار سیاسى دولتها، نقطه عطف در تاریخ دیپلماسى اسلامى به شمار مىآید. تحول در ساختار نظام بینالملل به دلیل ورود بازیگران متعدد (به ویژه پس از آغاز رقابت قدرتهاى استعمارى در آفریقا و آسیا)، تنوع در اهداف دیپلماسى، استفاده از ابزار و اهرمهاى جدید و افزایش قدرت مانور سیاسى و دریایى به دلیل توسعه صنعت کشتیرانى، شرایط کاملاً تازهاى را براى رفتار سیاسى دولتها فراهم کرده بود. عصر عثمانى با توجه به تحولات مهم سیاسى - اقتصادى در عرصه جهانى، عصر تحول دیپلماسى سنّتى اسلامى به دیپلماسى مدرن شناخته مىشود. در واقع دوران عثمانى را دوران گذار از دیپلماسى سنّتى دینى، شفاف، صریح و اسلامْ وطنى به دیپلماسى سیاسى، غیر شفاف، پیچیده و مرموز و بالأخره ملیت وطنى مىتوان تعبیر کرد.
آغاز دوران دیپلماسى سلاطین عثمانى که از نیمه اول قرن هشتم هجرى شروع مىشود، تا پایان آن که به اوایل قرن بیستم منتهى مىشود، تفاوت زیادى پیدا کرد. این تفاوت عمدتاً تحت تأثیر شرایط جهانى که دولتهاى ملى در اروپا شکل گرفته بودند، به وجود آمد. در مجموع مىتوان موارد زیرا را مهمترین ویژگىهاى دیپلماسى دولت عثمانى برشمرد:
1. پیچیدگى دیپلماسى به دلیل ظهور بازیگران زیاد و نیز افزایش گستره اهداف و منافع دولتها؛
2. تغییر روند دیپلماسى از ماهیت دینى - سیاسى به سوى سیاسى محض؛
3. تأسیس و شکلگیرى نهادهاى مستقل و ثابت براى امور دیپلماتیک؛
4. ارتقاى سطح هیأتهاى سیاسى از افراد درجه چندم به افراد درجه اول دولت (به این معنا که گاهى به جاى نمایندگان شاهان و امپراتوران خود شخص شاه و امپراتور ریاست هیأت سیاسى را به عهده مىگرفتند)؛
5. بازیگرى در شکل ائتلافها و اتحادهاى منطقهاى و فرا منطقهاى؛
مجموع این ویژگىها به دیپلماسى عصر عثمانى رنگ و روند خاصى مىبخشد که آن را از دورههاى دیگر اسلامى متمایز مىسازد. دولت عثمانى در سال 699ه/1300م. پس از کشته شدن علاءالدین سلجوقى و اعلان استقلال عثمان بن ارطغرل که فرماندهى بخشى از نیروهاى دولت سلجوقى را به عهده داشت، پایهگذارى گردید. عثمان بن ارطغرل (1300 - 1326م) پس از تثبیت قدرت و سازماندهى نیروى جنگى لازم، به دلیل گرایشهاى شدید مذهبى، سیاست خارجى خویش را با الهام از اصل جهاد و نشر دعوت اسلامى، آغاز کرد. او که «جهاد» با مسیحیان را اولین وظیفه خود مىدانست، طى اقدامى دیپلماتیک، نامهاى به تمام امیران رم در بلاد آسیاى صغیر فرستاد و آنان را میان یکى از سه امر مخیر گذاشت: اسلام، جزیه و جنگ.39 این ابتکار سیاسى - دینى در حوزه سیاست خارجى، مبناى روابط و رفتار سیاسى سلاطین عثمانى را براى چندین قرن رقم زد. سلطان عثمان با آغاز این دیپلماسى، حرکت دینى - سیاسى خود را در ارتباط با امپراتورى بیزانس و دولتهاى اسلامى دیگر و قبایل تاتار ساکن در آسیاى صغیر شروع کرد. او در برخى موارد با توسل به سیاست دینى توانست موفقیتهایى را به دست آورد. اما قسمت عمده بلاد روم در برابر او مقاومت نشان داده و او الزاماً سیاست جنگى را در پیش گرفت. مهمترین مجرى سیاست جهادى عثمان خان، فرزندش اورخان بود که به فرماندهى سپاهى منظم از دینداران سرسخت، پیش روى در داخل قلمرو بیزانس را آغاز کرده و بورصه یکى از مهمترین شهرهاى رومى در آسیاى صغیر را تصرف کرد. در زمان حکومت اورخان، تمام شهرهاى آسیایى روم تصرف شد.40 سلطان اورخان (1326 - 1360م) با راهاندازى ارتش «ینى چرى» که بر اساس اعتقادات مذهبى تربیت یافته بود، وصیتهاى پدر در سیاست خارجى را گام به گام به مرحله اجرا گذاشت.
سلاطین عثمانى به دلیل توجه خاص به دیپلماسى مبتنى بر جهاد و دعوت، غالباً با پسوند «غازى» یاد مىشوند که این امر میزان وفادارى آنان به دیپلماسى دینى را بازگو مىکند؛ اما در عین حال این واقعیت را نیز نمىتوان نادیده گرفت که اصول «جهاد» و «دعوت» نه همه بلکه بخشى از اصول دیپلماسى سلسله طولانى سلاطین عثمانى را تشکیل مىداد، زیرا پس از فتح قسطنطنیه (857ه/1453م) و گسترش اسلام در بالکان و شرق اروپا و ورود بازیگران جدید مانند روسیه، فرانسه، انگلیس و پرتغال، در عرصه بینالملل، دیپلماسى دولت عثمانى بیش از اینکه تابع اصول دینى باشد، تابع بازىهاى سیاسى در منطقه بود. به ویژه این روند پس از دوره سلطان سلیمان قانونى (1520 - 1566م) سرعت و شدت بیشترى پیدا کرد.
در این جا به بررسى روابط عثمانى با دولتهاى مناطق مختلف اروپا، روسیه، جزایر و شمال آفریقا با اسپانیا و شرق اسلامى، مىپردازیم.
الف) اروپا
ثقل دیپلماسى عثمانیان در سیاست خارجى، مربوط به روابط با دولتهاى اروپایى مىگردد. توجه مستمر سیاست خارجى سلسلههاى اسلامى به اروپا از عصر خلفاى راشدین آغاز گردید و تا دوران عثمانیان ادامه یافت. حساسیت روابط دول اسلامى با اروپاى مسیحى به عوامل متعددى برمىگردد که مهمترین آنان، عامل مذهب و سیاست بود. سلطه مسیحیت بر اروپا و وجود امپراتورى مقتدر سیاسى مانند بیزانس، آلمان و فرانسه که هر کدام به نحوى متمایل به گسترش حوزه نفوذ خود در شرق اروپا و آسیا و دریاى مدیترانه و شمال آفریقا بودند، زمینه رویارویى آنها با دولتهاى اسلامى در این مناطق را فراهم مىکرد. پس از توسعه صنعت کشتیرانى و حمل و نقل دریایى این رقابت از ماهیت مذهبى و سیاسى فراتر رفته و مسائل اقتصادى را نیز دربر گرفت. مسأله مهم در این منازعات طولانى، عدم توان هیچ یک از دو طرف براى سلطه کامل و نابودى همه جانبه طرف دیگر بود. به همین دلیل هر منازعهاى مىتوانست زمینهساز کشمکشهاى بیشتر و دراز مدتتر گردد.
دولت عثمانى همانند دولتهاى اموى و عباسى، سیاست جهاد و توسعه دینى - سیاسى را در قلمرو اروپاى مسیحى در پیش گرفت. سلطان اورخان با استفاده از اختلافات داخلى در خانواده امپراتورى،41 پس از سلطه بر آناتولى، پیشروى به سوى روملى در شمال مرمره را آغاز کرد و در مدت نسبتاً کوتاهى شهرهاى مهم، مانند اورنه، فیلبه، وردار و کلجمینا را تسخیر کرد و بدین طریق، قسطنطنیه پایتخت بیزانس را به محاصره خویش درآورد.42
استراتژى اصلى دولت عثمانى در اروپا بر توسعه قلمرو ارضى و پیشبرد امر جهاد در قلب اروپا استوار شده بود، اما این استراتژى، یک سیاست بسیار پیچیده و چند لایهاى را ایجاب مىکرد که در گذر زمان سلاطین عثمانى را به زد و بندهاى سیاسى فراوانى وادار کرد که اصولاً ارتباط مستقیم با جهاد دینى نداشت.
ب) روابط با روسیه
دیپلماسى دولت عثمانى با روسیه متأثر از تحولات بالکان بود. قبل از اینکه قلمرو سیاسى دولت عثمانى تا دریاى سیاه و شمال و شرق آن و نیز بغداد گسترش یابد، روابط دو کشور معمولاً دوستانه بود. روابط سیاسى دو کشور در سال 1492م. با آمدن اولین سفیر روسیه در قسطنطنیه آغاز شد43 در این زمان روسیه امتیازات تجارى از دولت عثمانى دریافت کرد، زیرا سلطه دولت عثمانى بر دریاى مرمره و سیاه و جزایر اژه سبب مىگردید تا روسیه در تأمین روابط تجارى خود، موافقت دولت عثمانى را به دست آورد. اما گسترش نفوذ دولت عثمانى بر بسارابیا و ازاق و قوزان - که مناطق نفوذ روسیه محسوب مىشد - سبب گردید تا روابط دو کشور حالت رقابتآمیز و گاهى خصمانه به خود بگیرد. روسیه یک بار در سال 1110ه/1699م با همکارى اطریش، بندقیه و بولونیا بر قلمرو عثمانى حمله کرد و طى معاهده کارلوش، «ازاق» را تصرف کرد.
دیپلماسى عثمانى در ارتباط با روسیه گاهى تحت تأثیر روابط با فرانسه قرار مىگرفت. و آن زمانى بود که فرانسه و انگلیس در تجارت و استعمار کشورها و سلطه بر آبراهها با هم به رقابت برخاسته بودند.44 روابط عثمانى با روسیه آمیخته با جنگ و صلح بود. دولت عثمانى پس از دوران سلیمان قانونى عمدتاً سیاست تدافعى را در این ناحیه در پیش گرفته بود؛ اما روسیه سعى داشت با کمک دولتهاى مسیحى اروپا، عثمانىها را از اروپا عقب براند. تحریکات روسیه سرانجام باعث قیامهاى متعدد در بلغارستان، صربستان و ... شد. در سالهاى 1877 و 1878م. روسیه با اتحاد دولتهاى مسیحى بالکان، بر دولت عثمانى حمله کردند و تا پنجاه کیلومترى استانبول پیش آمدند و در ناحیه اناتولى نیز به پیشروىهایى نایل شدند. این شرایط باعث شد تا معاهده «سبان ستیفاس» بر سلطان عبدالحمید تحمیل شود. بر اساس این معاهده، امارات صرب، بلغاریا و رومانى استقلال خود از عثمانى را به دست آوردند و کوه سیاه مرز بین روسیه و عثمانى تعیین شد و تنگه بسفور و داردانل بر روى کشتىهاى روسیه باز شد و فراتر از آن، عثمانى مجبور به پرداخت غرامت به میزان 245 میلیون لیره طلا به روسیه گردید.45
ج) جزایر و شمال آفریقا
عثمانى در کنار ادامه سیاستهاى تصرف سرزمینى در نواحى خشکى، سعى داشت در دریاى سفید (مدیترانه) نیز حضور خود را تثبیت کند. حوزه مدیترانه به دلیل موقعیت استراتژیکى آن براى امور کشتیرانى و تجارت، فقط تلاقى سیاستهاى دولت عثمانى با دول اروپایى مانند پرتقال، اسپانیا و تا حدودى هم فرانسه به شمار مىآمد. درگیرىهاى عثمانىها در جزایر دریاى مدیترانه با ونیز و جنوا همواره کم و بیش ادامه داشت، اما اوج دیپلماسى دولت عثمانى در این منطقه و شمال آفریقا، از اوایل قرن شانزدهم میلادى با روى کار آمدن برادران عروج و خیر الدین در جزایر، آغاز گردید.
دولت عثمانى با تقویت و حمایت نظامى از خیرالدین، برنامه تسخیر شمال آفریقا را در پیش گرفت. مانع عمده و اساسى در مسیر نفوذ عثمانىها در آفریقا، دولت سلسله سعدى در مغرب بود که از سوى پرتقال و اسپانیا حمایت مىشد. دولت عثمانى در ابتدا کوشید از طریق خیرالدین و صالح رایس شمال آفریقا و مغرب را فتح کند، اما در جنگهاى متعددى که با محمد شیخ سعدى و پس از او با پسرش موسى عبداللَّه سعدى انجام داد به پیروزى قطعى دست نیافت. اما سلطان سلیمان قانونى با تغییر برنامه، دیپلماسى صلح و گفت و گو را با محمد شیخ حاکم مغرب در پیش گرفت، اما محمد شیخ به شدت آن را رد کرده و به سفیر عثمانى گفت که او به زودى مصر را نیز تصرف خواهد کرد.46 دولت عثمانى که ادامه تلاشهایش، با استفاده از مخالفت عبدالملک عموى محمد متوکل پادشاه دولت سعدیه، عبدالملک را مورد حمایت قرار داد. این سیاست گرچه توانست متوکل را از صحنه قدرت در کوتاه مدت کنار بزند، اما استمداد او از اسپانیا و پرتقال، باعث شد تا بزرگترین جنگ میان عثمانى و اسپانیایىها و پرتغالىها در وادى مخازن رخ دهد.
دولت عثمانى سیاست تسخیر مغرب را به عنوان شاهراه ورود به اسپانیا انتخاب کرده بود. فشار روزافزون دولت اسپانیا بر مسلمانان تعیم اندلس و استمداد مسلمانان از سلطان عثمانى، سلطان را وادار کرد تا چندین بار قلجعلى فرمانده نیروى دریایى در جزایر را به اندلس اعزام کند، اما عدم حمایتهاى سازمان یافته و نبودن مسیر پشتیبانى مناسب، تلاشها را همیشه با ناکامى روبهرو مىکرد. اسپانیا و پرتغال از اهداف دولت عثمانى به خوبى آگاهى داشتند، به همین دلیل تا آخر کوشیدند عثمانىها را در جزایر، تونس و مغرب مشغول نگه دارند و مانع از سلطه آن بر این نواحى گردند.
د) شرق اسلامى
در شرق اسلامى دو دولت مقتدر اسلامى صفویه در ایران و دولت ممالیک در شام و مصر وجود داشتند که هیچ یک خلافت عثمانىها را نپذیرفته بودند. عثمانىها که در جبهه اروپا به اندازه کافى به پیشروى دست یافته بودند، اکنون لازم مىدیدند که حوزه حاکمیت خود را در شرق نیز گسترش دهند، به ویژه نفوذ پرتغالىها در خلیج فارس، یمن و اهمیت شرق دریاى مدیترانه، آنها را به این امر بیشتر تشویق مىکرد. از طرف دیگر، ماهیت مذهبى دولت عثمانى مىتوانست سیاست توسعهطلبانه آن را در قلمرو ایران شیعه مذهب و دولت ممالیک به منظور وحدت جهان اسلام توجیه کند؛ از این رو سلطان سلیمان اول (918 - 926ه/1512 - 1520م)تحرکات شاهقلى از شیعیان طرفدار شاه اسماعیل صفوى در تنگه ینىجه، مانیسه و انطالیه (در اناتولى) را بهانه قرار داد و برنامه حمله بر ایران را در پیش گرفت.47
اولین حمله دولت عثمانى بر قلمرو ایران در ماه رجب 920ه/1514م. صورت گرفت و طى آن چالدران و تبریز به اشغال عثمانىها درآمد. عثمانىها به دلیل رسیدن فصل سرما، از ایران عقبنشینى کردند، اما منازعات آن با دولت صفویه ادامه یافت و بارها تبریز را اشغال کردند، اما در دوران سلطنت شاه عباس صفوى ایران توانست در چندین مورد عثمانىها را شکست دهد و سرزمینهایى را که قبلاً از دست داده بود دوباره تصرف کند.
سیاست عثمانىها در شرق بر یک پارچهسازى جهان اسلام و مبارزه با نفوذ پرتغالىها و سلطه بر بنادر و آبراههاى باب المندب، سویز و هرمز قرار گرفته بود. سلطان عثمانى با تصرف سواحل یمن، باب المندب را به منظور جلوگیرى از تردد پرتغالىها مسدود کرد؛ اما پرتغالىها که خود را تحت فشار عثمانىها مىدیدند به ایران نزدیک شده، علیه عثمانى دست به ائتلاف زدند.48
به هر حال عثمانىها دیپلماسى پیچیدهاى را که ناشى از تنوع بازیگران منطقهاى مىشد در پیش گرفته بودند. این دیپلماسى در اوایل حالت تهاجمى داشت، اما پس از سلطان سلیمان قانونى که دولت عثمانى رو به ضعف نهاد، جهتگیرى دیپلماسىشان عمدتاً دفاعى بود. دولت عثمانى امور دیپلماتیک را از طریق تأسیس سفارتخانهها و نمایندگان غیر ثابت پیش مىبرد.
تبادل هیأتهاى سیاسى الزاماً به پایتخت محدود نمىگردید. گاهى دولت عثمانى کنسولهایى در شهرهاى مهم تجارى ایجاد مىکرد؛ چنانچه در بلاد کرج در نزدیکى شمالى دریاى سیاه کنسولگرى ایجاد کرده بود.49 همچنین سلاطین عثمانى هیأتهایى سیاسى را گاهى در صحنههاى جنگ و بلاد اطراف مىپذیرفت. اما تشریفات دیپلماتیک معمولاً از روش ثابت پیروى نمىکرد. در مواردى که روابط عثمانى با یک کشور دوستانه بود تشریفات و مراسم استقبال از دیپلماتها بسیار چشمگیر بود، مانند استقبال از سفراى فرانسه و خیرالدین، روند مذاکرات و انعقاد معاهدات در بسیارى موارد مراحل طولانى را طى مىکرد و در ابتدا هیأتها به حضور وزیر اعظم مىرسید و یا مقامات پایینتر و پس از نهایى شدن گفت و گوها، سفرا به حضور سلطان شرفیاب مىشد.
پىنوشتها
*) دانش آموخته حوزه علمیه قم و عضو هیأت علمى گروه علوم سیاسى موسسه آموزش عالى باقرالعلومعلیه السلام.
1. ابن الفراء، رسل الملوک (سفیران)، ترجمه پرویز اتابکى (تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1363) ص 145.
2. محمدماهر حمّاده، الوثایق السیاسة و الاداریه العائدة للعصور العباسیة المتتابعة (بیروت: مؤسسة الرساله، 1985م) ص 299.
3. عباسعلى عمید زنجانى، فقه سیاسى (حقوق بینالملل اسلام) - (تهران: امیرکبیر، 1367) ج 3، ص 122.
4. همان، ص 123.
5. ابن الفراء، پیشین، ص 163.
6. همان، ص 164.
7. جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهرکلام(تهران: امیرکبیر، 1352) ص 63.
8. عباسعلى عمید زنجانى، پیشین، ص 114.
9. محمد ابو زهره، خاتم پیامبران، ترجمه حسین صابرى، ج 2، ص 248 - 273.
10. حج (22) آیه 38 - 40.
11. محمد ابو زهره، پیشین، ص 296.
12. تاریخ طبرى، ترجمه ابوالقاسم پاینده(تهران: انتشارات اساطیر، چاپ پنجم، 1375) ج 3، ص 1114.
13. سیفالدین سعید آل یحیى، الحرکات العسکریه للرسول الاعظم فى کفتى میزان (بیروت: دار العربیه للمورعات، 1983) ج2، ص 370.
14. فتح (48) آیه 1.
15. براى تفصیل و جزئیات امر، ر.ک: همان.
16. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 4، ص 266.
17. همان، ص 53.
18. محمد ابو زهره، پیشین، ص 236.
19. همان، ص 263.
20. حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاینده(تهران: کتابفروشى اسلامیه، 1338) ج 1، ص 206.
21. ابن اعثم کوفى، الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1372) ص 305.
22. براى مطالعه بیشتر در این زمینه ر.ک: سید عبدالقیوم سجادى، «سیاست خارجى دولت اسلامى از دیدگاه امام على»، فصلنامه علوم سیاسى، ش 11.
23. بید ابراهیم احمد و دیگران، الدولة العربیة الاسلامیه فى العصر الاموى(بغداد: دانشگاه بغداد، 1993) ص 17 - 19.
24. نادیه محمود مصطفى، مشروع العلاقات الدولیة فى الاسلام(قاهره: المعهد العالمى للفکر الاسلامى، 1996م) ج 8، ص16.
25. ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 459.
26. نادیه محمودمصطفى، پیشین، ج 8، ص 24.
27. بلاذرى، انساب الاشراف، ص 233.
28. موفق سالمنورى، العلاقات العباسیة البیزنطیه (بغداد: دار لشؤون الثقافیة العامه، 1990م) ص 161 - 162.
29. محمد اسعد طلس، تاریخ العرب(بیروت: دارالاندلس، جزء 5، چاپ سوم، 1983م) ص 67.
30. همان، ص 185 - 186.
31. حسن ابراهمى حسن،تاریخ سیاسى اسلام، ج2، ص 198 - 199.
32. موفق سالم نورى، پیشین، ص 315 - 316.
33. فلیپ حتى، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تبریز: مؤسسه انتشارات فرانکلین) ج 1، ص 386.
34. محمد اسعد طلس، پیشین، الجزء الخامس، ص 109.
35. موفق سالم نورى، پیشین، ص 359.
36. همان، ص 346 - 347.
37. همان، ص 341.
38. همان.
39. محمد فرید بک المحامى، تاریخ الدولة العلمیة العثمانیه (بیروت: دار النقائیس، 1981م) ص 119.
40. همان، ص 124.
41. اسماعیل حقى اوزون چارشى لى، تاریخ عثمانى، ترجمه ایرج نوبحت (تهران: کیهان، 1398) ج1، ص158.
42. محمد فرید بک المحامى، پیشین، ص 130.
43. همان، ص 181.
44. همان، ص 387 - 389.
45. علىمحمد محمد الصلابى، الدولة العثمانیة (بیروت: دارالبیارق، 1999) ص 649 - 650.
46. همان، ص 393.
47. اسماعیل حقى اوزون چارشى لى، پیشین، ج 2، ص 273 - 277.
48. همان، ص 324.
49. همان، ص 361 - 362.